شب و گریه و چشم بیدار من
به جزغم کسی نیست غمخوار من
غریبانه ترک وطن میکنم
کسی نیست جز بیکسی یار من
زمین، آسمان، ماه و سیارگان
بنالید براین شب تار من
عجب نیست،گر نخلها خون دل
بنوشند از چشم خونبار من
مدینه میسّر نگردد دگر
از امشب به خاک تو دیدار من
مدینه ز داغ جوانان شود
نفس شعله در سینۀ زار من
مدینه ببر دست سوی سما
دعا کن برای علمدار من
من از بهر محبوب سر میبرم
نه یک سر، که هجده قمر میبرم
مدینه! رود جان برون از تنم
چه سخت است از تو جداگشتنم
مدینه! امامی که از بهر دوست
گرفته است بر دست خود سر، منم
چنان سینه سازم سپر پیش تیغ
که خون دلم جوشد از جوشنم
مدینه! به هر سو که من روکنم
سرم را جدا میکنند از تنم
پس از دادن سر به غارت رود
نه تنها زره، بلکه پیراهنم
مدینه! به جای گل از ضرب سنگ
شود پر ز خون جبین، دامنم
روم تا دهم تن به شمشیرها
که پیمان یار است بر گردنم
مدینه! من و وصلِ معبود من
به جز کربلا نیست، مقصود من
مدینه! خداحافظ ای شهر نور!
غریبانه امشب شدم از تو دور
خدایا برون گشتم از شهر وحی
چو موسی که بیرون شد از کوه طور
خوشا آن نسیمی که هر شب کند
ز خاک تو و قبر زهرا عبور
ز جا خیز مادر! بیا همرهم
که رفتم ز خاک تو با سوز و شور
اگر عزم دیدار من داشتی
سرِ نیزه، گودال، کنج تنور
ز اشکت بشو زخمهای مرا
چو افتاد در قتلگاهت عبور
سرم را نگه کن به بالای نی
تنم را ببین زیر سمِّ ستور
سلامت کند از سر نی سرم
خداحافظ ای مهربان مادرم!
حاج غلامرضا سازگار