-درسی که قراره...
در باز شد و پسری با چشمهای شیطون و شکلاتی که به دهنش نگه داشته بود، بین چهارچوبش قرار گرفت.
-اوپس.
-شما دانشجوی این کلاسید؟
-ببخشید، فکر کنم زمان رو از دست دادم.
-نه تنها زمان، بلکه این واحد درسی رو هم از دست دادید.
-فقط برای یه تاخیر ساده؟
استاد کیم، از حجم گستاخ بودن پسر روبهروش دستی به گردنش برد و سعی کرد با کشیدن نفسی عمیق، به اعصاب خودش مسلط بشه.
-تاخیر ساده یا هرچی که مدنظرشماست، باعث شده کلاس من دچار مشکل بشه.
-عذرخواهی کنم میذارید بیام داخل؟
-البته که نه.
-پس میرم چیزی بخورم، کلاس رو که از دست دادم حداقل صبحونهام رو از دست ندم.
جونگین نفس عمیقی کشید، اخراج کردن و انداختنش از درس، قطعا نمیتونست ذرهای از عصبانیتش رو کم کنه؛ با اینحال پسر قبل از ترک کلاس دوباره به داخل برگشت و استاد رو مخاطب قرار داد.
-ببخشید استاد، شما اسمم رو میدونید؟
-نه.
-خوبه پس نمیدونید کی رو باید بندازید...
بعداز حرفی که زد بلند خندید و فوری از کلاس فرار کرد و استاد کیم رو با یک فکر تنها گذاشت.
"خوب بلدم بچههایی مثل تو رو ادب کنم."
⸺ #Imagine 🔮
[~❧ @kaisooficology | #Naji👙 ]