💞رویاے ٻی انتـــها💞 @joinyo Channel on Telegram

💞رویاے ٻی انتـــها💞

@joinyo


  ‌ در این "عمری" که میدانی
فقط چندى تو "مهمانی"
به جان و دل تو "عاشق باش"
رفیقان را "مراقب باش"
مراقب باش که در "آنی"
دل مورى "نرنجانی"
که در آخر تو "میمانی"
و مــُــشتی خاک که از "آنی" ...

💞رویاے ٻی انتـــها💞 (Persian)

به کانال 💞رویاے ٻی انتـــها💞 خوش آمدید! اگر دنبال یک محیط دوستانه و پر از عشق و احساس هستید، اینجا به جای مناسبی برای شماست. در اینجا هر روز با شعرها و نوشته‌های زیبا در مورد عشق و دوستی رو به رو می‌شوید. محتوای این کانال برای افرادی است که از زیبایی کلمات و نثر شاعرانه لذت می‌برند و می‌خواهند احساسات خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. اگر دوست دارید با دیگر اعضای کانال در مورد موضوعات مختلف بحث کنید یا احساسات و تجربیات خود را به اشتراک بگذارید، این کانال مناسب برای شماست. برای عضویت و شروع به مشارکت در این فضای عاطفی و دوستانه، کافیست به ایدی @M_N_h1250 مراجعه کنید. در اینجا همیشه مهمان خوشایندی هستید!

💞رویاے ٻی انتـــها💞

14 Feb, 08:03


سامی بیگی_ای جونم❤️❤️

کانال #رویای_بی_انتها ❤️
❤️💋💜
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

14 Feb, 08:02


خوده خود عشقی💋🤍🥰


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
💖🕊 🕊💖

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

14 Feb, 07:48


یا ابا صالح المهدی ادرکنی♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

🌕💔🌕یا♥️
🌕💔🌕رب♥️♥️
🌕💔🌕الحسین♥️
🌕💔🌕بحق♥️♥️♥️
🌕💔🌕الحسینِ♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕اشف♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕الصدر♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕الحسین♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕بظهور♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕الحجه♥️♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕اللهم♥️♥️♥️♥️
🌕💔🌕عجل♥️♥️
🌕💔🌕لولیک♥️
🌕💔🌕الفرج♥️♥️♥️♥️♥️♥️

#نیمه_شعبان_مبارک🌹🌹🌺🌺


❃♡Ⓜ️♡❃
•••🍃🌸💕 @Joinyo 💕

💞رویاے ٻی انتـــها💞

14 Feb, 07:47


مهدی جان🌺
شعبان همیشه بوی آمدنتان رادارد
دلخوشیم به اینکه،جشن میلادتان
درمحضرتان برپاکنیم
به امیدظهورمولاوسرورمان
حضرت حجت
که صدالبته نزدیک است
سلام
صبح بخیر آقای من

•••🍃🌸💕 @Joinyo💕

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:18


عشق کی توو قلبته؟بفرست براش❤️💋😘


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
💖🕊 🕊💖
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:17


🔴شاپور دوم ساسانی تنها پادشاه جهان که پادشاهی از طول عمرش بیشتر است،قبل از تولدش تاج را درخوابگاه مادرش آویزان کردند و اورا که در شکم بود پادشاه نامیدند ❗️

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:17


5 راز که نباید به هیچکس بگویید

🔸عکس های شخصی
🔸مشکلات مالی
🔸جزئیات دعوای زن و شوهری
🔸رابطه زناشویی
🔸همسر شما چه فکری راجع به آنها میکند

راز همیشه هم چیز بدی نیست.آن هارا بین خودتان حفظ کنید و نگذارید استرس خارجی به آن وارد شود.و به این ترتیب رابطه بین شما و همسرتان عمیق تر میشود.دوستان و خانواده شما لازم نیست همه چیز را راجع به رابطه شما بدانند.بعضی چیز ها بهتر از ناگفته بمانند

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:17


🔴آخرین نظرسنجیها ثابت کرده ازنظر اشخاصی که میخواهند به عزیزشان هدیه بدهندپول نقدبدترین وزشت ترین گزینه است.اما ازنظر کسیکه قراراست هدیه بگیردپول نقد عالی ترین و بهترین هدیه است

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:17


🔴کتیسوفوبیا،ترس ازنشستن ازعجیب ترین سندرم های جهان است که مانع نشستن افراد میشود. دراین ترس افراد هنگام نشستن استرس میگیرند و اغلب بجای نشستن میخوابند

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:15


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_چهل_وشش

آرش دست هاش به نشونه ی تسلیم بالا برد و از اتاق بیرون رفت...
تمام بدنم می لرزید به محض بیرون رفتنش در اتاق قفل کردم...
احساس خفگی می کردم ، با مشت به تخت سینه ام ضربه میزدم تا ذره ای راه نفسم باز بشه...
چرا قلبم آروم نمیشه ،دیگه حتی نمی تونم پام از اتاق بیرون بزارم ، همه چیز همون قدر که برام غم انگیزه
،ترسناک هم هست...
*

با ذوق و شوق مشغول آماده کردن چمدونم بودم ،بعد چهار ماه تلاش برای اجرا به شیراز می رفتیم با همگروهی
هایی که اکثرا تازه کار و با انگیزه بودند.
صدای درب خونه خبر از این می داد که آرش برگشته .
چند روزی میشد که بعد اون اتفاق یک آتش بس برقرار بود ، بیشتر شبیه دو همخونه بودیم که کاری بهم
ندارند.
آرش با دیدن چمدون کنار در برای لحظه ای متوقف شد اما نه اونقدر که بخواد کنجکاوی بکنه و بخواد ازم
چیزی بپرسه.
با زنگ گوشیم فهمیدم الهه اومده دنبالم ، بدون اهمیت دادن به آرش که روبه روی تلویزیون نشسته بود از خونه
زدم بیرون ، احساس خوبی داشتم حس قدرت ، اگر دو تا بال داشتم حتما از این آزادی که بعد مدتها نصیبم
شده بود پرواز می کردم...
گروه ما متشکل از دو پسر و چهار دختر بود ، گروهی شاد و سرزنده ،نوید و محمد فوق العاده شیطون و بذله گو
بودند و اکثرا با الهه و الینا که خواهر دو قلو بودند یه اکیپ خنده راه می انداختند.
شیما اما برعکس همه ی اونها یه دختر متین و آروم که اکثرا سرش به کار خودش بود و همین منزوی بودنش
بیشتر باعث میشد راجب بهش کنجکاو باشم.
........
علاوه بر ما ، گروه های موسیقی دیگه ای هم تو این برنامه شرکت داشتند ، و این برنامه یک جور رقابت هم به
حساب می اومد ، با سلیقه ی خاصی که سرپرست ما به کار برده بود و موسیقی ما که تلفیقی از موسیقی سنتی
و مدرن بود لباس های سنتی مخصوص شیراز به تن کردیم که به نظر من فوق العاده جذاب و رقابت هیجان
برانگیزی میشد
وارد سالن همایش که شدیم به همراه الینا با شور و شوق مشغول تماشای گروه های دیگه بودیم که صدایی از
پشت سر توجهم جلب کرد که با هیجان زیادی اسمم صدا میزد:
_وای نگاه کنید کی اینجاست ، سیما ... سیما
از روی درموندگی چشم هام روی هم گذاشتم و الینا که با دست هاش مدام تکونم میداد که متوجه ی صدای
سحر بشم...
با لبخند مصنوعی برگشتم و سحر که با شوق من به آغوش کشید و گفت:
_بی معرفت رفتی که رفتی ... بچه ها بینید کی پیدا کردم...
شبیه یه عروسک با حالت اویزون من دنبال خودش کشوند که در کمال تعجب با نگاه خیره ی آرش روبه رو
شدم و بعد امیر که با تمسخر اول به من بعد به آرش خیره شد.
یاشار و سیاوش خیلی گرم باهام احوالپرسی کردند و من تازه اون لحظه بود که فهمیدم چرا آرش تا این اندازه
نسبت به بیرون اومدن من از خونه بی تفاوت بود....
امیر با غرور نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_تا این اندازه از ما بیزارید سیما خانم ،افتخار همکاری با گروه ما نصیب هر کسی نمیشه ! فکر پیروزی از سرتون
بیرون کنید اونم با این سبک پوشش که البته فک نکنم نقش زیادی تو موفقیتتون داشته باشه ، مگه نه آرش !؟


رمان جدید و جذاب
#رویای_بی_انتها

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:14


عیدتون مبارک🌸🌸🌸

‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌❃♡Ⓜ️♡❃
•••🍃🌸💕 @Joinyo 💕

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:12


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_چهل_وپنج

. _چرا برای شام نیومدی...

_چرا منتظرم نموندی. توقع نداشتی جایی بیام که حتی ادرسش ندارم...
از بی تفاوت بودنش حرصی شدم و گفتم:
_تا حالا کسی بهت گفته خیلی پرویی...
آرش روی صندلی نشست و با چشم های گرد شده از خشم جواب داد:
_تا حالا کسی بهت گفته اسم این ازدواج خون بس ... یادت رفته ،داداش جنابعالی فراری ... یادت رفته هنوز تاوان کاری کرده رو پس نداده...
این سه سال زخمی که گرفتارش شده بودیم کهنه تر کرده بود ، آرش لبریز از نفرت بود و این همیشه با هر ترفندی بهم یادآوری می کرد...
خسته بودم ،احساس می کردم ظرفیتم تکمیل شده ،ترجیح دادم سکوت بکنم ،آره این بهترین کاره... حرف آرش برام سنگین تموم شده بود ، این زندگی هیچ نقطه عطفی نداره که بشه بهش دلخوش بود، بشه
بخاطرش حداقل یکسال هم که شده دووم آورد.
من فکر اینجا رو نکردم ،فکر کردم با رضایت من آرش تا آخر عمر مدیون ما باقی می مونه ، اما اون هنوز پر کینه اس ، یه وقتایی حس می کنم اون حتی از منم خشمگین تره...
مثل یه ببر در کمین و منتظره شکاره ... منتظر انتقام... نگاهم از نگاه خیره و پر خمشمش می گیرم و به اتاقم پناه میبرم ،اشک آروم آروم رو گونه هام سر میخوره ،دلم
میخواد از این شهر و آدم هاش جدا بشم ،برم یه جای دور ،جایی که دست هیچ کس بهم نرسه...
تقه ای به در میخوره و آرش وارد اتاقم میشه ، نگاهش دیگه عصبانی نیست ، با دیدنم رنگ نگاهش تغییر می کنه ، می تونم حس کنم که چقدر دلش به حالم سوخته ، اخم می کنم و روم برمی گردونم ،من احتیاجی به ترحم هیچ کس ندارم ، آروم صدام میکنه:
_سیما!
عصبی به طرفش برمی گردم: _ها چیه ؟! حرف جدید یادت اومد ، دیگه چی میخوای بارم بکنی و جیگرم اتیش بزنی... _میشه محض رضای خدا هم که شده یکبار بدون جنگ و دعوا حرف بزنیم...
_مدل ما همینه ، زندگی ما اینطور شروع شده ...پایه زندگی ما کینه اس ، نمی تونه بهتر از این باشه... آروم اومد گوشه ی تختم نشست ، از این همه نزدیکی معذب شدم و خودم جمع کردم ؛
_من ازت معذرت میخوام ،تا آخر عمر شرمنده اتم ، تو هیچ گناهی نداری ، اما نمی تونم فراموش بکنم ، می فهمی ؟!
چشم هام بستم ،گوشم پر بود از این حرف های تکراری ،چرا هر چقدر که جلوتر می ریم بازم با یه تلنگر برمی گردیم سر جای اولمون...
_ببین سیما یا باید هر چه زودتر این بازی تموم بکنیم
با چشم های گرد شده خیره نگاهش کردم و میون حرفش گفتم:
_منظورت چیه ، میخوای بازم من مسخره ی خاص و عام بشم که یه ماه نشده طلاق گرفت
_من به خاط...
_من نیازی به دلسوزی تو ندارم
_اخه تو چر...
_ها چیه حالا که رضایت دادم و خرت از پل گذشته میخوای طلاق بگیری ، من چرا تو رو نمی شناسم چرا یادم میره تو یه مار هفت خطی...
ارش هم عصبی شد و فریاد زد: _إنقدر اون رضایت کوفتی سر من نکوب
_خیلی پستی ،تو یه اشغالی بلند شدم و به طرف کمد رفتم ،چمدون برداشتم ،آرش هم از جاش بلند شد ،چمدون از دستم گرفت کشید و
پرت کرد یه گوشه...
_چرا دیونه بازی در میاری...
_آره من دیونه ام ، تو دیونم کردی ، تو عوضی نابودم کردی ، زندگیم و خودم به گند کشیدی...
_چرا نمیزاری حرف بزنم ، بزار حرفم تموم بشه...
اشک مثل سیلاب تمام صورتم پر کرده بود ،مدام با گوشه ی لباسم صورتم پاک می کردم اما فایده ای نداشت
...
آرش هم از این همه تکاپو به نفس افتاده بود ، نفهمیدم چی شد ،همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد به خودم که اومدم خودم دیدم که دست های آرش حایل بدنم و سرم چسبیده به سینه اش...
شوکه شده بودم مثل یه چوب تو بغل آرش خشکم زده بود ، یاد اتفاق چند سال پیش افتادم ،یادآوری روزی که مثل یه اشغال تو اون ویلا ولم کرد و رفت...
تمام نفرتی که به وجودم رخنه کرده بود به صدام منتقل کردم و در حالیکه هلش میدادم گفتم:
_تو چه غلطی کردی اشغال ، کی بهت اجازه داد اون دستای کثیفت بهم بزنی...
آرش با لحن آروم و عاجزی گفت:
_تو نمیزاری من حرف بزنم ، حرفم همین بود یا جدا شیم یا شبیه دو تا آدم بالغ و عاقل با هم زندگی کنیم...
_ما فقط یه مدت هم تحمل می کنیم . همین!
_سیما!!
_سیما مُرد ، همون چند سال پیش تو کشتیش ، تو! دیگه حق نداری بهم دست بزنی ،فهمیدی ،اگه عرضه نداری خودت جمع و جور کنی بگو من از این خونه میرم
...
رمان جدید و جذاب
#رویای_بی_انتها

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:10


برای سلامتی وظهور اقا امام زمان صلوات🌹🙏
نیمه شعبان مبارک😍

•••🍃🌸💕 @Joinyo💕

💞رویاے ٻی انتـــها💞

13 Feb, 17:09


نرخ فروش #دلار، #ارز، #سکه و #طلا در بازار -- تغییر نسبت به دیروز - درصد

💵 دلار: 89,650 تومان  450🔼 %0.5+
💶 یورو: 93,480 تومان  800🔼 %0.86+
💷 پوند: 112,290 تومان  1260🔼 %1.13+
🇨🇦 دلار کانادا: 63,010 تومان  570🔼 %0.91+
🇦🇺 دلار استرالیا: 56,410 تومان  340🔼 %0.61+
💴 یوان چین: 12,300 تومان  100🔼 %0.82+
‌‌‏🇦🇪 درهم امارات: 24,410 تومان  120🔼 %0.49+
🇹🇷 لیر ترکیه: 2,480 تومان  10🔼 %0.4+
🇮🇶 یکصد دینار عراق: 6,840 تومان  30🔼 %0.44+
🇦🇿 منات آذربایجان: 52,730 تومان  260🔼 %0.5+
🇦🇫 افغانی افغانستان: 1,220 تومان  10🔼 %0.83+

🌕 سکه جدید: 74,800,000 تومان  2300000🔼 %3.17+
🌕 سکه قدیم: 71,100,000 تومان  1600000🔼 %2.3+
🌕 سکه نیم: 40,700,000 تومان  700000🔼 %1.75+
🌕 سکه ربع: 20,900,000 تومان  400000🔼 %1.95+
🌕 سکه گرمی: 10,600,000 تومان  بدون تغییر
🌟 مثقال طلا: 28,499,000 تومان  650000🔼 %2.33+
💫 گرم ۱۸ عیار: 6,579,100 تومان  150100🔼 %2.33+
💰 اونس: 2,914 دلار  14🔼 %0.48+

💲 تتر: 89,040 تومان  70🔼 %0.08+
💸 بیت‌کوین: 95,375🔼  2123🔻 %2.18-
♦️ اتریوم: 2,627🔻  64🔻 %2.39-
✖️ ریپل: 2.426🔻  0.04🔻 %1.44-
🔶 بی‌ان‌بی: 669.4🔻  30🔻 %4.26-
سولانا: 190.7🔼  4.1🔻 %2.1-
دوج‌کوین: 0.2552🔻  0.01≥🔻 %3.26-
💎 تون‌کوین: 3.695🔻  0.07🔻 %1.82-
💥 نات‌کوین: 0.0037🔼  0.01≥🔼 %21.92+

آخرین #بروزرسانی:
پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۱

@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 21:23


سلام آقا
شهر را برايت
آذين بندى كرديم
تا قدوم مباركت را بر روى
چشمانمان بگزارى
چشم انتظـار
روى ماهت هستيم
آقا تا روشن
كنى عالم هستى را ...
پیشاپیش
نیمه شعبان مبارک...🌹🌹❤️

•••🍃🌸💕 @Joinyo💕

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 16:58


تو ستاره ام باش..!

قول می دهم یڪ عمر؛

آسمانِ شب هایت باشم...
‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎
#شبتون_عاشقانه😍❤️

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 16:57


تو انگیزه منی جانان🤍💋🥰


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
💖🕊 🕊💖
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 16:57


از فاصله ها خسته....
محتاج به آغوشم ...

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 16:57


موزیک فوق العاده زیبای ترکی😍



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @Joinyo ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

💞رویاے ٻی انتـــها💞

12 Feb, 16:56


آهنگ #دیوانه 🎸🎸

با صدای زیبای رضا بهرام

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

08 Feb, 10:37


ولنتاینُ اینجوری بهش تبریک بگو؛❤️❤️

https://t.me/joinchat/USpPpScckVZ98V_d

ولنتاینت مبارک قلب من 🤍🫧

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:39


اُمـيدوارم يكيو داشته باشي كه مثـلِ مولانـآ بهت بگه چشـمام فقط تو رو ميبينه♥️

•آن چنـان
جاي گرفتي تــو
به چشم و دلِ مـن
كه به خوبـانِ دو عالـم
نظري نيست مـرا...♡

Ⓒⓗ↷
「‌‌ ‌‌‌‌‌🌸🍃 🍃🌸
🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀
‌‌
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:39


عالیجناب عشق ❤️


🌸🍃 🍃🌸
🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀
‌‌
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:38


دلیل زندگیم

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:38


کلیپ زیبا شادمهر👌❤️

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:38


کلیپ عاشقانه❤️
# علی شکیبا💐

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:34


🔴تحقیقات نشان داده اند که شما نمی توانید در خواب غریبه ها را ببینید❗️
در خواب، شما کسی را میبینید که حداقل یکبار آن شخص را در طول زندگی خود دیده باشید

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:34


🔴نیمه شب برای دستشویی رفتن ازخواب میپرید؟
مصرف نمک راکم کنید
پژوهشگران بامطالعه روی300نفر متوجه شدند کسانی ک نمک رادر رژیم غذایی شان کم کردندتکرار ادرارشبانه درآنها بسیارکم شده

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:34


🔥اهنگ جدید محمد لطفی


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:34


🔴بعضی ار درختان بعد از اینکه به صورت کامل رشد کردند و شاخ و برگهایشان به درختان اطراف خود رسید با رفتاری عجیب از تماس با درختان اطراف خود امتناع میکنند!

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:34


🔴ایران بعنوان کهن ترین کشور تاریخ شناخته میشود و کهن ترین چاه نفت تاریخ نیز به همین سرزمین منسوب است که رادیناس نام دارد و در نزدیکی شوش باستان واقع است

🆔 @joienchat‌🌴

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:31


کیا موقع صدقه دادن اینجورین؟؟😂😂


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:31


آی خاتون چشم عسلی
تصدق نگات شم
💃💃💃💃💃💃


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:29


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_سى_وچهار

_امیر می گفت آرش از ایران نرفته!

_تو با امیر تماس داشتی ؟!
_نه بابا ... چند بار زنگ زد مثلا بهم کمک بکنه ، اما جوابش نمی دادم ، به روز با پیام بهم گفت آرش نرفته...
_دستت درد نکنه این الان باید بگی...
_هستی تو رو خدا من الان مغزم پره ، الان این شده خوره به جونم ، ببین چطور فهمیدن من حامله ام ؟ واسم مهم ، یعنی رضا هم اونقدر ادعا داشت ،باورم نکرد!

صدای داد و بیداد از حال اومده ، وحشت زده گوشی قطع کردم و از اتاق بیرون رفتم.. مامان به کیف سهیل چنگ انداخته بود می گفت:
_کجا میخوای بری ؟!
_ولم کن مامان من طاقت زندان ندارم ، بابا حس انسان دوستانه اش گل کرده ، بزار برم

بابا به طرف سهیل اومد داد زد:
_تو بچه نیستی ، تخم شیطانی ... تو هم باید تاوان گندی که زدی پس بدی ، یه دختر بخاطر تو خودکشی کرد ، می فهمی ؟!
_بابا من تو حال خودم نبودم ، اون سپهر احمق نفهمیدم چی به خوردم داد ، بخدا من آدم این کار نیستم...
_غلط کردی. من شماروادم میکنم،مگه شماعقل شعورنداشتید،هردونفهمیدیدچی شد،ایخدامن
بکش ، من چرا زنده ام ...

مامان زار میزد و سعی داشت بابا رو آروم بکنه ، جرات نداشتم برم طرف بابا ، از همون جایی که ایستاده بودم
گفتم:
_بابا تو رو خدا آروم باش ، باشه هر کاری بخوای انجام میدیم ! _چی انجام میدیم !! من جایی نمی رم ، من از زندان می ترسم و بلافاصله از خونه بیرون رفت.


*رضا*

_این دختر چرا جواب نمیده ؟! کلافه بودم ،ذهنم خیلی درگیر بود که الان خونه ی عمه چه خبره ، هیچ وقت سهیل اینقدر عصبی ندیده بودم.
از همه بدتر این بود که وقتی اومدم خونه فهمیدم که این کار مامان بود که از خون سیما تست بارداری هم انجام بدن ، وقتی دلیلش پرسیدم ،مامان جواب داد:
_از رفتارهای سیما شک کرده ، اینکه این دفعه بر خلاف گذشته سریع پیشنهاد ازدواج قبول کرد و رفتارش دقیقا مثل وقتی که عمه سهیل باردار بوده ، مدام میل به خوردن سیب داشت و کلی دلیل دیگه که از این همه دقت مامان واقعا هنگ کردم و دیگه نتونستم حرفی بزنم.
حوصله ی هیچ کاری نداشتم ، بابا هم اونقدر از این جریان شوکه شده بود که تا حالا حرفی نزده بود.
درب اتاقم به صدا در اومد و باز هم مامان بود که می خواست با حرف های تکراری بهم دلگرمی بده . عشق به سیما جوری ملکه ی ذهنم بود که نمی شد ازش دست بکشم ، من حتی به خودم اجازه ی فکر کردن نمی دادم ، وقتی به مغزم خطور می کرد که یه اشغال به سیما تجاوز کرده و اون الان بارداره دلم میخواد با دست های خودم خفه اش بکنم ، از سیما عصبانی میشدم که به غیر من عاشق کس دیگه ای شده...
_رضا جان مادر ، نمی خوای چیزی بخوری ؟!
_نه مامان اشتها ندارم...
_آخه تو چرا عزا گرفتی ، برو خدارو شکر کن ، بخدا منم موقعی که از مسؤل آزمایشگاه خواستم این کار انجام بده ، خیلی دو دل بودم ، ولی خوب یه حسی داشت از درون من ذره ذره آب می کرد که اگه یک درصد درست فکر کرده باشم چی؟!
_مامان جان سعی کن با خودت کنار بیای واسه تو دختر خوب کم نیست ، چرا چسبیدی به سیما!! از اینکه سیما جوابم نمی داد به اندازه ی کافی کلافه بودم و حالا مامان با این حرفها میخواد دوباره بهم بقبولونه
که همه چیز تموم شد. _با بابات صحبت کردم که از اینجا بری ، اینجا نباشی زودتر فراموش می کنی...
_مامان خواهش می کنم تنهام بزار ، الان فقط به سکوت احتیاج دارم... ........

🔞رمان هات و جذاب👇👇👇👇👇

#رویای_بی_انتها ‌💍

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Feb, 16:28


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_سى_وسه
_من بیهوش کرد ، وقتی بیدار شدم فهمیدم چه بلایی سرم اومده ، تهدیدم کرد اگه حرفی بزنم. فیلمم پخش
می کنه ، ابرومون میبره...
من ترسیدم...
بابا فریاد زد:
_سیما ساکت ! دیگه نمی خوام چیزی بشنوم... و بعد به دیوار تکیه داد و در حالیکه دستهاش از خشم می لرزیدند پرسید: _کی بود؟ شناختیش!
با لب های اویزون جواب دادم:
_آره... همه چشمشون به من بود که بگم کی این کار باهام کرده:
_آرش...
مامان هین بلندی کشید و بابا با دست هاش صورتش پوشونده بود ، سهیل مشتش گره کرد و گفت:
_لعنتی...

مامان آروم آروم با خودش حرف میزد و اشک می ریخت. با نفرت به سهیل نگاه کردم و گفتم:
_حرف بزن ، چرا ساکت شدی ، چرا داد نمیزنی ، می بینی خود تو باعث شدی این بلا سرم بیاد ، باورم نمی شه تو این کار کرده باشی ، اون دختر بدبخت کردی ، ترجیح داد بمیره ، بخدا اگه می دونستم رسوایی بعدش آنقدر دردناک ،منم خودم می کشتم ، اما حیف که ترسیدم...

بابا از اتاق بیرون رفت ، سهیل هم که حالا فهمیده بود این دود همون اتیشی که خودش روشن کرده ، دیگه حرف نزد...
احساس می کردم دیگه اشکی ندارم بریزم ، به صفحه ی گوشیم نگاه کردم ، یه پیام از طرف رضا ، که حالم رو پرسیده بود ، نتونستم جوابی بهش بدم...
روی تخت دراز کشیدم ، مغزم کار نمی کرد ، انگار نه انگار تا همین چند لحظه ی پیش اینجا چه خبر بود ! همه تو لاک تنهایی خودشون فرو رفته بودند ، حتی خبری از شام هم نبود...
با کمک قرص هایی که هستی مخفیانه برام آورده بود به خواب عمیقی فرو رفتم... صبح با سوزش سر دلم و حس تهوع از جا پریدم به سمت سرویس بهداشتی دوییدم...

از خجالت ،دلم می خواست بمیرم... تو آینه نگاهم به قیافه ام که افتاد بغض کردم و نا خواسته دستم روی شکمم گذاشتم .
مامان نگاهم نمی کرد ، روی تخت نشسته بودم که بابا یهو وارد شد با لحنی که خیلی برام غریب بود گفت:
_بلند شو ، باید بریم کلانتری!
وحشت زده پرسیدم:
_کجا ! کلانتری ! نه ، بابا خواهش می کنم!
_چی خواهش می کنم ، اون عوضی باید پای گندی که زده بایسته ، فکر کرده شهر هرته ! قانون پس واسه چیه!
_بابا تو رو خدا ... فکر سهیل کردی ؟!
_سیما ، بلند شو ، بخدا کاری نکن کشون کشون ببرمت !
چاره ای دیگه ای هم هست ؟ راه دیگه ای سراغ
داری؟! در حالیکه از ترس به خودم می لرزیدم و از گفتن حرفم خجالت می کشیدم با من من گفتم:
_این بچه رو میندازم ، اصلا تا آخر عمر مجرد می مونم!
بابا نگاه معناداری بهم انداخت از اتاق خارج شد ، روی تخت زانوی غم بغل کرده بودم که گوشیم زنگ خورد ، به خیال اینکه ممکنه باز هم رضا باشه اهمیتی ندادم که دوباره زنگ خورد ، عصبی به صفحه ی گوشی که زیر بالشم بود نگاه کردم که متوجه شدم هستی ، تماس برقرار کردم که صدای شاد هستی تو گوشم پیچید:
_لی لی مبارک ، بی معرفت نباید یه زنگ به رفیق شفیقت بزنی ، من در جریان امور قرار بدی! بغض کردم با صدایی که به زور از حلقم خارج میشد گفتم:
_هستی همه چیز خراب شد! _چی ! شوخی می کنی سیما ، یعنی رضا پشیمون شده!
_نه ... نه ... دیروز گروه خون بودیم...
_وای گروه خونی بهم نمی خوره!
اشک روی صورتم روونه شد: _هستی من حامله ام...
هستی چند لحظه سکوت کرد و با صدایی که تحلیل رفته بود پرسید:
_چی میگی سیما ! آخه چطور ممکنه ! بعدشم مگه با این آزمایش بارداری مشخص میشه که واس تو نشون داده ؟ ! سوالی که پرسید حسابی گیجم کرده بود ،چرا خودم تا حالا به این موضوع فکر نکردم ! با تردید پرسیدم:
_یعنی تو میگی ،رضا ازشون خواسته ؟!
_نمی دونم عزیزم ... من یکی می شناسم ازش می پرسم ، خانواده ات که نفهمیدن ؟! نیشخند تلخی زدم:
_همه فهمیدن هستی ... همه ! بابا میخواد از آرش شکایت بکنه...
_چقدر بهت گفتم بریم دکتر ، چقدر گفتم سکوت نکن ، دیدی آخرش چی شد!
_هستی خواهش می کنم ، از دیشب تا حالا به اندازه ی کافی حرف بارم کردند ...
هستی اگه بابا شکایت بکنه چه اتفاقی می افته ؟!
_حکم کلی که برای تجاوز در نظر میگیرن اعدام ، فعلا که آرش خان از ایران رفته!
_اعدام ! یعنی اگه من شکایت کنم آرش اعدام می کنن ؟ اون وقت سهیل...
_حالا ، قانون کلی تبصره داره ،بتونی ثابت بکنی ، کم کمش باید حبس بکشه!.

داستان عاشقانه و مهيج

#رویای_بی_انتها ‌💍

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

06 Feb, 16:43


♥️جان جان

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

06 Feb, 16:42


تـــو را میخواهم
برای همہ عمـــر،،،،♥️💋🍃


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

06 Feb, 16:42


وقتی می بینمت هول میکنم😍❤️🙈
عشقتو #تگ_کن💕💏
باصدای #فرزاد_فرخ 🎵


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

06 Feb, 16:41


💐💐
🦋

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

06 Feb, 16:40


میخوام بگم توجووونمی
توووو نام ونشونمی
❤️❤️
@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

27 Jan, 14:01


دوستان بعد از تبلیغات کانالها ادامه داستان بسیار جذاب #بیقرار رو براتون میزاریم😍

💞رویاے ٻی انتـــها💞

27 Jan, 12:30


🔱شاه بانو هستم افسون گرم با چندبن موکل های قدر رحمانی هر آرزویی رو براورده میکنم برات فقط کافیه اسممو صدا بزنی تا برات معجزه کنم 🔆 با 50سال سابقه درخشان کاری📿🫴
https://t.me/tlsmatdoashahbanoo
@shahbanoo7799

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:08


#سوپ_قارچ

این دستور حدودا برای 6 نفر کافیه
قارچ ورقه شده 400 تا 500 گرم
پیاز درشت 1 عدد(حتما ریز نگینی شود)
کره 30 گرم
خامه صبحانه نصف تا یک بسته
شیر 4 لیوان(1 لیتر)
آب مرغ 3 لیوان(میتوانید از قرص عصاره مرغ استفاده کنید هر چند به نظرم با آب مرغ سوپ خیلی خوش طعم تر میشه)
آب حدود 3 لیوان(بستگی داره که بخواید سوپ چقدر حجم پیدا کنه)
آرد سفید 3 تا 4 قاشق غذاخوری(من 4 قاشق ریختم)
نمک و فلفل به میزان لازم(من نریختم چون خود آب مرغ هر دو رو داشت)
پودر سیر کمی (به دلخواه)
.
پیاز را ریز نگینی کرده و در مقداری روغن تفت دهید تا سبک و طلایی روشن شود سپس کره را اضافه کنید.
وقتی کره ذوب شد قارچهای ورقه شده را اضافه و تفت دهید تا کمی آب قارچ کشیده و جمع شود.
آرد را روی قارچها بپاشید،حرارت را ملایم کرده و دو تا سه دقیقه با حرارت ملایم تفت دهید تا بوی خامی آرد گرفته شود.
سپس آب مرغ را کم کم اضافه و سریع و مدام هم بزنید تا آرد در آب مرغ حل و کاملا باز شود.
وقتی آرد باز شد آب و در انتها شیر را اضافه کنید.
نمک و فلفل را بنا به ذائقه تنظیم کنید و در صورت دلخواه کمی پودر سیر اضافه کنید.
در قابلمه را نیمه بگذارید و حرارت را ملایم کنید تا سوپ آرام جا افتاده و به غلظت دلخواه برسد.
حتما در سوپ نیمه باشد و هر از گاهی هم بزنید تا سوپ سر نرود و ته نگیرد.
در انتها حرارت را کاملا کم کنید تا سوپ از جوش بیفتد.
و در صورت تمایل خامه صبحانه را در کاسه هم بزنید تا یکدست شود و بعد با کمی سوپ خامه را رقیق کرده و به محتویات داخل قابلمه اضافه و هم بزنید.
بعد از اضافه کردن خامه مواظب باشید سوپ نجوشد وگرنه خامه بریده شده و جلوه زشتی در سوپ پیدا میکند.
اگر بعد از اضافه کردن خامه،سوپ ته مزه شیرین داشت میتوانید کمی آب لیوترش تازه اضافه کنید.
در انتها با کمی جعفری ساطوری و قارچ سرخ شده تزئین و سرو کنید.

سوپ قارچ از اون سوپ هایی هست که از خوردنش سیر نمیشید هم لذیذه و هم سبک و به نظرم یکی از بهترین پیش غذاها برای پاییز و زمستون محسوب میشه😋👌



╭✵🍝🍔🍝✵╮

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:07


#موزیک_ویدیو
#راغب&حمیدهیراد

👌🤞🌹🍃



@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:06


#کامران_مولایی
#پناهگاه

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:05


تقدیم به تو👈😭😭


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:04


💚👑كاش "فَـقـطْ"...

💚👑تو را داشته باشم ...

💚👑خدا هِى بپرسد:

💚👑خب، ديگه چي؟

💚👑من بگويم: هيچ!

💚👑هَمين كافيست‌‌‎

♡⇨💚⇦♡


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:04


گلِ پونه
تقدیم کن ب‌عشقت ...💕💕 💞


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:02


زیبـــای بی چـــون و چرا،،،👌💏💋🍃


🌸🍃 🍃🌸
           🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 18:00


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_هشتم


_درآمد شما اونقدر هست که به هفت نفر حقوق بدید ؟ البته سوتفاهم نشه ،برای من فقط امنیت اینجا مهم ،نه پولش...
آرش نیشخندی زد و گفت: _اختیار دارید ، این گروه تقریبا چهار سال که فعالیت می کنه و یکی از دوستان من که نوازنده هم هست
،اسپانسر کارهای ماست... ما حتی شهرهای مختلف هم سفارش اجرای برنامه داریم... در مورد امنیت ،می تونید صبر کنید تا باقی اعضا هم کم کم الان می رسند ، ما حتی یه زوج هم داریم...
از شدت هیجان دل تو دلم نبود ، دوست داشتم زودتر این صحبت های مسخره تموم بشه و کارم شروع بکنم... «حداقل بزارید من برم شما تا صبح با هم حرف بزنید»
خلاصه بابا کلی زیر و بم همه چیز در آورد تا خیالش راحت شد و اجازه داد موقتا اینجا فعالیت داشته باشم. باقی اعضا هم اومده بودند و آرش در حضور بابا من به همشون معرفی کرد. جو فوق العاده آروم و دوست
داشتنی بود. سحر به همراه شوهرش از راه رسیدند به همراه دختر کوچیک که فهمیدم دختر خودشون که اسمش سروناز بود
... با ذوق و شوق بغل همه می رفت و حسابی شیرین بود. بابا با دیدن این صحنه واقعا مطمئن شد محیط خوبیه و برگه ی رضایت امضا کرد.
آرش از بابا درخواست کرد من بمونم تا زودتر با بقیه هماهنگ بشم و خوشبختانه بابا قبول کرد و بعد از مدتی خداحافظی کرد و رفت...

من موندم با محیط جدید که با رفتن بابا ترس بدی به وجودم نفوذ کرده بود ،اما برای بقیه همه چیز خیلی،عادی و معمولی پیش می رفت...
صدای پسر جوونی که تنبک میزد توجهم جلب کرد که با صدای بلند از آرش می پرسید:
_رییس بزرگ تشریف نمیارن ؟ ترسیدم و با وحشت به حرفشون گوش میدادم ،که سحر با لبخند بهم نزدیک شد و گفت:
_خوشحالم یه خانم دیگه به این گروه اضافه شده ، تنهایی واقعا سخت بود... نترس رییس بزرگ همون اسپانسر گروهمون ، همه کاره اونه ،اما چون مشغله اش زیاده ،خیلی کم سر تمرین ها
حاضر میشه...
کاملا بی ربط پرسیدم:
_چه دختر نازی دارید ،اذیت نمی کنه ؟!
_نه عادت داره ،همه هم به حضورش عادت کردند...
با صدای آرش همه سر جای خودمون قرار گرفتیم و بعد چند بار استپ دادن و خراب کردن موسیقی بالاخره به خودم مسلط شدم و تونستم با بقیه هماهنگ بشم...
تقریبا دو ساعت تمرین کردیم که آرش کات داد و اسمم صدا زد که بمونم... بچه ها رفتند که آرش کاغذی به دستم داد و ازم خواست امضاش بکنم ، در حالیکه متن میخوندم آرش با لحن
آرومی ازم پرسید:
_چرا راستش به پدرت نگفتی ؟؟!!!
وا رفته بهش خیره شدم... «از چی داره حرف میزنه ، من چه دروغی به پدرم گفتم که خودمم یادم نمیاد»..
گیج شده بودم ،آخه من چه دروغی به پدرم گفتم ؟! یهو جریان اینکه من نزاشتم آرش مقابل بابا این نکته که ما دیروز برای بار اول با هم کلاس داشتیم رو عنوان
بکنه ،مثل بمب تو ذهنم صدا داد. «خاک بر سرت سیما ، بیخود یه مساله رو برای خودت بزرگش کردی و حالا باید پیش یه آدم غریبه جواب پس
بدی ،آخه الان چه فکری راجب تو می کنه» همون طور که برگه رو تحویلش میدادم با من من گفتم:
_راستش ... راستش ترسیدم یه وقت موافقت نکنه ، هر چند میدونم بیخود سخت گرفتم ،پدرم واقعا آدم منطقی...
«بازم توجیه کنم یا کافیه !؟» تو ذهنم دنبال جملات مناسب تری می گشتم که آرش بلافاصله جواب داد:
_من مشکلی ندارم ، گفتم یه وقت مشکلی واسه ادامه ی همکاری شما بوجود نیاد ، من واقعا در مضیقه هستم ، خواهشا به تعهدی که دادید عمل بکنید و سعی کنید به فکر کل گروه باشید نه صرفا علایق شخصی...
شرمنده بودم اما نه از ارش ،احساس می کردم با این دروغ مصلحتی که به نظرم خیلی بی اهمیت بود،شخصیت خودم و پدرم زیر سوال بردم ، امروز برای اولین بار حس کردم دوست ندارم کسی برداشت بدی از من توی ذهنش داشته باشه و از شانس بد من این آدم که الان روبه روی من ایستاده یه پل برای رسیدن من به آرزوهام ...
اما درست میگه! جالبه امروز برای اولین بار دارم به یکی حق میدم که راجب من اظهار نظر بکنه... اصلا این پسر چه ویژگی داره که من إنقدر در مقابلش خلع سلاحم...
مثل تمام اوقات که وقتی خرابکاری می کردم ،بغض بیخ گلوم گیر می کرد. با بغض گفتم: _من فقط دوست داشتم اینجا بمونم ،اینجا بودن کنار یه گروه نوازنده ،آرزویی بود که هیچ وقت فکر نمی کردم
برآورده بشه...
آرش در حالیکه که سعی می کرد ،لبخندش کنترل بکنه ،گفت:
_و یه چیز دیگه...
با چشم هایی که از اشک پرشده بود خیره به ارش زل زدم ... برای لحظه ای حس کردم رنگ نگاهش تغییر کرد ،پر از غم شد و خیلی آروم زیر لب نجوا کرد:
_لعنتی


#رویای_بی_انتها ‌💍


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 17:58


جنس ماده اختاپوس پتویی 40هزار برابر از جنس نر این موجود بزرگتر است این تفاوت در سایز در بین دیگر جانوران کره زمین همتا ندارد.

@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 17:57


عكس فوق در دوره اى ثبت شده كه عكس با مردگان مرسوم بوده است. درباره ى اين عكس ادعا مى شود كه تمام بچه ها عبوس هستند جز يك نفر كه مرده و هيچ احساسى در چهره اش نيست!

رنگ قرمز همان شخص است.

@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 17:55


گرانقیمت ترین کتاب جهان به قیمت 45 میلیارد تومان به فروش رفت."پرندگان آمریکا" نام این کتاب که به شکل بسیار منحصر به فردی طراحی و چاپ شده است، تنها 11 کپی از آن درجهان موجود است

@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jan, 17:53


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_هفتم

. با صدای پر از بغض جواب دادم:
_بابا من استادم چیکار دارم ، به ظاهر مرد خوبیه... من اما گفتم اول باید از پدرم اجازه بگیرم...
مامان که تا حالا ساکت بود با دلسوزی بهم نگاه کرد و گفت: _خوب آقا خودت باهاش برو هم محیط اونجا رو می بینی هم می تونی رو در رو با استادش حرف بزنی ، ما شاید
نسبت به مردم شناخت نداشته باشیم ،اما دختر خودمون که می شناسیم...

نگاهم منتظر و مشتاقم به بابا دوختم که لبخند دلنشینی زد و گفت:
_خیلی خب ... اینطوری نمیشه قطعی جواب داد ،بزار محیطش رو هم ببینیم ... اگه جای امن و سالمی باشه ،مطمئن باش جلوی خواسته ات نمی ایستم...
از خوشحالی جیغ آرومی کشیدم و محکم بابا و بعد مامان به آغوش کشیدم... سهیل با عصبانیت بهم نگاه می کرد و گفت:
_وای به حالت دست از پا خطا کنی... مامان و بابا هر دو هم زمان ای بابای کشیده ای در مقابل حرف سهیل به کار بردند. «،نه نمیشه ،من اگه جواب این ندم حتما منفجر میشم»
_فکر کردی من مثل توام ... من مثل جنابعالی نیستم قدر این اعتماد می دونم...
سهیل با فریاد گفت:
_غلط کردی ، منظورت اینه من راه کج میرم ، تو بیش از حد لوس شدی ،خودم فقط می تونم ادبت بکنم. .
_غلط تو می کنی ، وقتی پدر و مادرم هستند کاسه ی داغ تر از آش میشی...
سهیل به سمتم هجوم آورد که از ترس زهر ترک شدم بابا بلند شد و جلوی سهیل گرفت و رو به من با لحن جدی گفت:
_برو تو اتاقت تا نظرم عوض نشده... بغض کردم و به سمت اتاق می رفتم که همزمان صدای غر زدن های سهیل به گوشم می رسید و لحن بابا که
سعی داشت آروم و منطقی باهاش صحبت بکنه...
«خدا بگم چیکارت بکنه ،همیشه بهم ضدحال میزنه. حتی واسه کلاس موسیقی،رفتنم هم کلی بازی در آورد ،توقع داره مثل زن های عصر حجر بشینم تو خونه»...
یادم افتاد باید به آرش پیام بدم... نظری که پدرم داشت باهاش درمیان گذاشتم و آرش هم با کمال میل قبول کرد ،آدرس برام فرستاد و برای
ساعت شیش عصر سالن تمرین قرار گذاشتیم...

خوشحال بودم ،خیلی زیاد رویام کم کم داشت به تحقق می رسید ، رفتن روی صحنه و ویلون زدن برای جمعیت کثیری که با نوای موسیقی تو در زمان سفر می کنن ، بیش از قبل بهم شعور و شعف القا می کرد ، اونقدر فکر و خیال کردم که نفهمیدم کی خوابم برد...


اون روز هم ساعت 2 کلاس داشتم و بعد تمام شدن کلاس تصمیم گرفتیم با هستی برای گذشتن ساعت اولش بریم کافه و بعد اون پارک...
هستی_حالا این استاد موسیقی قیافه اش چطوره ؟
با تعجب به هستی زل زدم و گفتم:
_وا یعنی چی قیافه اش چطوره ؟ بعدشم تو که تا چند روز پیش عاشق امیر ستوده بودی!!!
هستی برام شکلکی در آورد و گفت:
_چرا بیخود جو میدی ،می خواستم ببینم مثل این اهل هنرا که موهای فر دارند و عینک گرد میزنن ،این
سبکیه یا نه!!!
خندیدم و گفتم:
_نه بابا ،اتفاقا خیلی هم خوش تیپ و خوش پوش...
_إاااا پس پسندیدی ؟!!
_باز این چرت گفت ، آخه مگه من مثل تو هم ،راه به راه از این اون خوشم بیاد...
_خوب حالا ... من چیکار کنم هر کی سر راهم قرار می گیره ،تمام ایده آل های همسر آینده ام داره!!
با صدای بلند خندیدیم که گوشیم زنگ خورد ،بابا بود ،می خواست بپرسه کجا هستم تا بیاد دنبالم تا با هم بریم...


.......

وارد سالن که شدم ، با فضای مستطیل شکلی رو به رو شدم که سکوش پر بود از آلات موسیقی اما آدمی اونجا نبود...
به سمت سکو رفتم و با ذوق و شوق به وسایل نگاه می کردم که صدای سلام آرش توجه من و بابا رو جلب کرد
... _سلام ،خیلی خوش اومدید ،ببخشید یه کار واجب پیش اومده باید می رفتم...
به سمت بابا اومد و با گرمی و متانت شروع به احوالپرسی کرد و راه اتاق کوچکی که گوشه ی سالن بود رو نشون ما داد.
_خوش اومدید ، من دیروز با دخترتون هم صحبت کردم ،نوازنده ویلون ما ،دم آخر دبه کرد و تقاضای پول بیشتری داشت...
واقعا شرایط بدی ،هفته ی آینده اجرا داریم ،معجزه بود که دیروز... با وحشت و دستپاچه میون حرفش پریدم و گفتم:
_حاصل کار الان من ،نتیجه ی زحمات این مدت شماست ، من واقعا خوشحالم که من برای این کار انتخاب کردید.
آرش مشخص بود جا خورده و برای لحظه ای رشته ی کلام از دستش در رفته ، لحظه ای مکث کرد و ادامه داد
: _بله عرض می کردم ، استعداد دختر شما در ویلون به من این حس داد که می تونم به ایشون اعتماد بکنم...
بابا متفکرانه نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
_چند نفر اینجا فعالیت می کنند ؟
_هفت نفر...


#رویای_بی_انتها ‌💍


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:22


من همسفر زوزه تنهاییہ بادم
ڪہ دل به دلہ بی خبر از عشق تــو دادم،،💏💋🍃


🌸🍃 🍃🌸
           🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:21


بی هم میمیریم ،،،
شبیہ زنجیریم
یه لحظہ دور از هم
اروم نمیگیریم،،💏💋🍃


🌸🍃 🍃🌸
           🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:20


این اهنگ عالیہ،،،🥀💔
کلیپ غمگین ،،،

🌸🍃 🍃🌸
           🧞‍♀🧚‍♀🧚‍♂🧜‍♀

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:20


تا کنون تنها ۱۲ نفر موفق شده اند تا عمق ۲۶۰ متری غواصی کنند ، که این تعداد دقیقا برابر تعداد کسانی است که پا بر روی ماه گذاشته اند !



@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:19


صدام در تلوزیون گفت:به هر خلبان ایرانی که به 50مایلی نیروگاه بصره برسد، حقوق 1سال نیروی هوایی عراق را جایزه میدهم! 150دقیقه بعد،شهید دوران،حیدریان و یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند


@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jan, 10:17


#بیقرار
لينك قسمت اول👇🏻👇🏻👇🏻

#قسمت_ششم

خواب به طور کامل از سرم پریده بود و کنجکاوی اینکه استاد جدید چه کاری باهام داره که با موبایل تماس گرفته بود مضطربم کرده بود.
بعد از چند دقیقه بالاخره صدای آرش به گوشم رسید که می گفت:
_سلام ،خانم حبیبی پشت خط هستید ؟
نفس عمیقی کشیدم تا کمی به خودم مسلط بشم و گفتم:
_سلام آقای ولی زاده ،بله خوب هستید ، با من کاری داشتید ؟!
کمی من من کرد و گفت:
_معذرت میخوام ، راستش نمی دونم در جریان هستید یا نه ،من سرپرست یه گروه ارکست هستم ،یه هفته ی دیگه برای یه مراسم قرارداد دارم. اما یکی از نوازنده ها بازی در آورده و زده زیر قراردادش...
«گیج شده بودم ،خوب اینها چه ربطی به من داشت»
_میدونم در خواستم کاملا غیر منتظره اس ،من تو همون جلسه ی اول از عملکرد شما راضی بودم ، می خواستم ازتون درخواست بکنم ،دعوت من برای عضویت تو این گروه قبول بکنید...
کاملا گیج شده بودم ، دونه دونه جملاتی که به کار برده بود برای خودم هجی می کردم... «الان چی گفت ؟!من !!! من عضو گروه کنسرت بشم ...؟!
وای خدا باورم نمیشه ، خدایا ممنون بالاخره صدام شنیدی»...
_خانم حبیبی ،پشت خط هستید ، راستش من زیاد وقت ندارم. باید زودتر یکی پیدا کنم...
با لکنت جواب دادم: _راستش ... راستش من شوکه شدم ... الان که نمی تونم جواب بدم... میون حرفم پرید و گفت:
_تا کی می تونید بهم جواب بدید... کلافه جواب دادم:
_من ارزوم تو یه همچین گروهی فعالیت داشته باشم ،اما قبلش حتما باید با پدرم مشورت بکنم ،پدرم شب بر می گردن ، اشکالی نداره تا اون موقع منتظر بمونید ؟!
_نه ، پس شماره ام یادداشت بکنید ،تا شب بهم خبر بدید... _بله حتما...
.......
تاخودشب مثل مرغ سرکنده این طرفواون طرف میپریدم،مامان مشكوك شد و ازم میپرسیدچم شده ،اما دوست داشتم همه حضور داشته باشند و این مساله رو مطرح بکنم.
مدام جلوی آینه می رفتم و شیوه های مختلف صحبت کردن راجب این پیشنهاد تمرین می کردم... بالاخره بابا و سهیل برگشتند و من دوباره مثل قبل که وقتی خواسته ای داشتم دختر آروم و حرف گوش کنی
میشدم ، دم دست مامان بودم و برای آماده کردن شام بهش کمک می کردم... مامان کنجکاو نگاهم می کرد و من خودم به اون راه میزدم که حواسم بهش نیست...
سهیل و بابا بالاخره اومدن و پشت میز نشستند... تک سرفه ای کردم که توجه همه به سمتم جلب شد ،نمی دونم دلیل این همه اضطراب چی بود اما از چهره ام
کاملا مشخص بود که برای ادامه دادن به صحبتم شدیدا دو دل هستم که بابا از من پیشی گرفت و گفت:
_چیزی شده بابا جون ، از وقتی اومدم تو فکری!!
سهیل نیشخندی زد و گفت:
_باز چی میخوای ؟ هر وقت یه چیزی میخوای قیافه ات شبیه خاله سوسکه می کنی...
از تشبیهش هم چندشم شد هم عصبی شدم که به خودم تشر زدم...
«سیما الان وقت جنگ و دعوا نیست»...
چشم از سهیل برداشتم و به بابا نگاه کردم و جواب دادم:
_راستش بابا جون ،یه چیزی هست...
علاوه بر بابا ، مامان و سهیل هم به من چشم دوخته بودند ،از،استرس زیاد پشتم خیس عرق شده بود ، لب هام با زبون تر کردم و ادامه دادم:
_راستش استاد ویولنم از کارم خیلی خوشش اومده ، یکی از اعضای گروهش کنار کشیده ،ازم خواسته عضو گروهشون بشم...
سهیل فورا با لحن عصبی اما کنترل شده ای گفت:
_بیخود ...
با عصبانیت به سهیل زل زدم و گفتم:
_تو چیکاره ای ..ها!!!
سهیل ضربه ای به میز زد و گفت:
_احمقی دیگه ، رو چه حسابی از کار تو خوشش اومده ،گروه ارکست کم جایی نیست ... آخه چقدر تو خنگی...
در حالی که از عصبانیت دندون هام روی هم فشار می دادم ،گفتم:
_به من توهین نکن ... خودش گفت نوازند شون زده زیر قرارش ،هفته ی دیگه برنامه داره ، مجبور شده از من کمک بخواد...
_بیخود ،بگو نه...
_بابا....
بابا به طرف سهیل چرخید و گفت:
_آروم بابا ... تا من هستم نیازی نیست تو آنقدر جوش بزنی...
لبخند پیروزی روی لب هام نشست و به سهیل خیره شدم که از عصبانیت خودش با خوردن مشغول کرده بود

.... «خودش هر کاری دلش میخواد می کنه ، حالا واسه من غیرتی میشه»
بابا رو به من گفت:
_محیطش دیدی ، تا چه حد نسبت به استادت شناخت داری ،آدم قابل اعتمادی هست ؟! برای لحظه ای ترسیدم اگه بهشون بگم فقط یکبار با آرش کلاس داشتم ،اجازه ندن پیشنهادش قبول بکنم ،
اصلا من با آرش کاری ندارم ،مهم عضویت تو یه گروه نوازنده اس ،که بزرگترین آرزوی منه...


#رویای_بی_انتها


@Joinyo ‌💍

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:10


تا عشقم💓 پشتمه
دنیا تو مشتمه👅👊
‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ℳ:n🍃💞 @Joinyo 💞🍃

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:09


خواهرای گلم هیچ وقت با مژه های مصنوعیتون نرید قایق سواری

اگه هم میرید چتر نجات ببرید چون احتمال پروازتون خیلی زیاده


@jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:07


وقتی میخوام جلو دخترای فامیل خودشیرینی کنم.


‌@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:02


بغل واقعی از نظر پسرا اینجوریه



@jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:01




بفرست برای عشق زندگیت❤️
تقدیم به عشقم💙

‌‌‌‌‌‌‌
‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ℳ:n🍃💞 @Joinyo 💞🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:01


❤️ℒℴνℯ❤️

عزیز جانم
خیلی دوستت دارم
و بی تو نفسی نیست مرا...



࿐ᭂ⸙❤️⸙ᭂ࿐

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 17:00


♥️ℒℴνℯ♥️


عشق جانم 😍😘
پایبندم به یک قلب و آن هم تویی

♥️

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Jan, 16:59


♥️ℒℴνℯ♥️

کاش انقد از هم دور نبودیم…
دلتنگتم عزیز ...🕊💔

♥️

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:59


♥️ℒℴνℯ♥️

وقتی یکی بهت میگه

" اندازه دنیا دوستت دارم "

بدون هر موقع ناراحتش کردی

انگار کل دنیا ناراحتش کرده ...💔

@Joinyo ♥️

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:56


گل من ❤️



@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:53


یه جوری نماز میخونه فرشته سمت چپ و راستش هم گیج شدن

لامصب ذغالو ول کن خودش روشن میشه😂


‌@jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:52


این اختلاس کوچک از پمپ بنزین ولی قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود



@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:51


20میلیون لیتر بنزین روزانه گم میشه 😂😂


@joensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:51


وقتی محاسباتت دقیق درنمیاد!
😐😂


@jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:51


بعضیا رو باید اینجوری بیداری کنی از خواب 😂😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌


‌@jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jan, 16:50


اگر روزی #مجال افتد ،،
که با دلدار بنشیم،،،🧚‍♀

حدیث
#عشق❤️ می خوانم ،،
ز دل ،
#آهسته_آهسته ،،،،،


@jovensho 🍃◍⃟‌💗‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌🍃

💞رویاے ٻی انتـــها💞

17 Jan, 18:21


تو شیراز یه راکت مینی کاتیوشا پیدا شده. ماموران واحد خنثی‌سازی بمب جرات دست زدن به راکت رو ندارن تا اینکه یه رهگذر راکت رو روی دوشش میندازه و اونو به داخل ماشینِ نیرو انتظامی می‌بره 😂


‌➣ @jovensho

💞رویاے ٻی انتـــها💞

17 Jan, 17:51


دنیا رو بی تو نمیخوام.. 💞



@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

17 Jan, 17:40


🔥محمد علیزاده - دلتنگی
جدید

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

17 Jan, 17:38


'' دوســتَـت دارم ''
هنوزم "متِفـــاوِت ترین"
و "با نَمـــک ترین"
"هیجان زندگیــــم"،
روبرو شدن ناگهانی
با توعهِ "دِلبَــــــر"‌

@Joinyo

💞رویاے ٻی انتـــها💞

07 Jan, 14:36


این آخرین باره لینک کانالشو میزارم اونم بدون اجازه خودش چون واقعا شلوغن حاجت رواییشون ردخورنداره خواهشا سیو کنین که پی وی منو نترکونین جهت سفارش✍️
https://t.me/+0FZ-ujm0PHU2ODA0

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Nov, 14:32


💝چقد دلنوشته های این دخترک قشنگه🥰
پی ام نده : 🥀
با استوری هات #دلتنگش کن 👇
   https://t.me/+H5hwFwv9Jy42MDNk
https://t.me/+H5hwFwv9Jy42MDNk
کپشن‌ و #بیو‌های مود مودت
بیوگرافی‌های/تیکه‌دار/عاشقانه/دپ☝️🏻🖤

💞رویاے ٻی انتـــها💞

16 Nov, 12:32


اگه میخواهی مشکلت حل بشه وبه عشقت برسی وبرکت وپول به زندگیت بیاد😍حتما به این کانال سربزن دعاهاشون ردخورنداره خیلیهاباطلسماتی که گرفتن معجزه رودیدند👌
همراه دعاهاتون یک سنگ موکلداررایگان هم میدند😍🏃‍♀

https://t.me/joinchat/TQiC28V8MpUxFDrb

💞رویاے ٻی انتـــها💞

02 Nov, 15:43


https://t.me/major/start?startapp=202538913

💞رویاے ٻی انتـــها💞

02 Nov, 15:04


معشوقت ولت کرده و این مسئله آزارت میده؟میخای رزق و روزیت برکت
پیدا کنه؟ قصد ازدواج با کسی رو داری و میخای مهر و محبتت رو تو دلش
جا کنی؟تضمینی برات مشکلاتتو حل میکنن👇👇
https://t.me/+XFaeKCCm1cExZmE0

💞رویاے ٻی انتـــها💞

29 Oct, 14:13


https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=30tGOPDu
LFG!
PAWS is the new top dog! 🐾

💞رویاے ٻی انتـــها💞

23 Oct, 14:29


هر مشکلی داری صد در صد حلش میکنم
پنجاه نفر اول😍😍 رایگاااااان
سریع جوین شو👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/QX4zvIDA2iFSDF4-
فااااال☕️
شمع تراپی🕯️
دعا،طلسمات📓
*****************************************

💞رویاے ٻی انتـــها💞

23 Oct, 12:37


🔮استاد ببین چی کرده😳 فال و طلسم گذاشته باتخفیف ویژه 🍃کاراش حرف نداره یکبار امتحان کن جواب نگرفتی جایزه داری 👍با کلی رضایت مشتری تضمینی 🔥

https://t.me/+XFaeKCCm1cExZmE0

💞رویاے ٻی انتـــها💞

22 Sep, 06:35


https://t.me/bums/app?startapp=ref_1WZ4pmk7 Hey buddy! Check out BUMS!

Join now and level up from a bum to the king of the streets!

💞رویاے ٻی انتـــها💞

10 Sep, 04:57


https://t.me/cexio_tap_bot?start=1717690048823511
CEXP tokens farming major upgrade! Two is better than one! Join my squad, and let's double the fun (and earnings 🤑)! CEX.IO Power Tap! 🚀

💞رویاے ٻی انتـــها💞

30 Aug, 18:00


https://t.me/blum/app?startapp=ref_mXYgX3C0u0
Join me on Blum and let's earn together! Use my invite link to join the fun. 🌟

💞رویاے ٻی انتـــها💞

27 Aug, 05:34


t.me/empirebot/game?startapp=hero202538913
🔥با من بازی کن، استارتاپ خود را رشد بده.



💸 +سکه های 5k به عنوان اولین هدیه شما

💵 +سکه های 25k اگر حق بیمه تلگرام دارید

💞رویاے ٻی انتـــها💞

19 Aug, 18:34


https://t.me/memefi_coin_bot?start=r_b6382ade5b

💞رویاے ٻی انتـــها💞

16 Jul, 07:45


https://t.me/BabyDogePAWS_Bot?start=r_202538913

💞رویاے ٻی انتـــها💞

02 Jul, 07:03


https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId202538913
Rocky Rabbit: Fun and Earnings! 🐰🚀
Play Rocky Rabbit for fun and profit! Join through this link and let’s start our profitable journey together!

💞رویاے ٻی انتـــها💞

26 Jun, 07:42


https://t.me/cexio_tap_bot?start=1717690048823511
CEXP tokens farming major upgrade! Two is better than one! Join my squad, and let's double the fun (and earnings 🤑)! CEX.IO Power Tap! 🚀

💞رویاے ٻی انتـــها💞

25 Jun, 12:04


https://t.me/hamSter_kombat_bot/start?startapp=kentId202538913

💞رویاے ٻی انتـــها💞

22 Jun, 19:04


https://t.me/hamsteR_kombat_bot/start?startapp=kentId202538913
Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop!
💸 2k Coins as a first-time gift
🔥 25k Coins if you have Telegram Premium

💞رویاے ٻی انتـــها💞

22 Jun, 05:53


Invite your friends and get bonuses for each invited friend! 🎁

Your referral link:https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=nPTC5Q

💞رویاے ٻی انتـــها💞

21 Jun, 04:27


https://t.me/memefi_coin_bot?start=r_b6382ade5b

💞رویاے ٻی انتـــها💞

21 Jun, 04:04


https://t.me/pepe_miner_game_bot?start=202538913

💞رویاے ٻی انتـــها💞

20 Jun, 19:07


💌کد مورس امشب همستر💌

❤️‍🔥Pump

☄️P : ●
☄️U : ●●
☄️M :
☄️P : ●

💞رویاے ٻی انتـــها💞

20 Jun, 16:38


https://t.me/TimeFarmCryptoBot?start=Sq6EdW9yp6buw6wq

💞رویاے ٻی انتـــها💞

20 Jun, 07:08


https://t.me/dotcoin_bot?start=r_202538913

💞رویاے ٻی انتـــها💞

18 Jun, 12:36


زمونه همین قدر بی رحمه:)

1,275

subscribers

33,528

photos

3,224

videos