𝘿𝙞𝙖𝙯𝙥𝙖𝙢.

همیشه ۹۰ درصد اشتباهای زندگیمو وقتی انجام دادم که حوصلم سر رفته بود و دلم یه کار (بگایی) جدید میخواست.

چرا باید منو انتخاب کنه
وقتی دخترای دو رو برش از
من خوشگل ترن..

آماده درگیری 🔪

😂😂

میتونم پست کنم دم در خونه هاتون

میتونم بزنم روی بنر

فقط پروفایل نذاشتما

سوراختون کردم یا کافیه؟

خطایه دید از دور انگار انگشتات ی سره بهم وصله😂

😂😂😂😂

ابجیییی دستمه دیگه
انگشتمو نصفه جمع کردم

دختر انگشتت چرا همچینه😭😂😂

آبروی منو ببرید حالا 😂

اوفینا

یعنی عالی این😂😂😂😂

بهترین ریپلای استوری وجود ندا...

چه چشایی اوف🫦

😂😂😂

دیگه ازت بریدم دلمو نمیدم 😂

مثل هوا کنار توام، نه جای کسی را تنگ میکنم، نه کسی مرا میبیند، نه صدایم را میشنود.

‏یه قسمتی از قلب من، همیشه منتظر برگشتن تو میمونه.

هوا داره انگولکم میکنه به پسر مردم اعتماد کنم.

برا من😂

>>>>>>>>>>>>>>>>>>

برا من

یکی نیست بگه این همه هیپ تراست باسن با هالتر ۲۰ کیلویی میزنی برا کی؟

امیدوارم هیچوقت تو حالت انتظار نباشید، خیلی سخته انگار تو برزخی هیچ وقت حالت خوب نیست، انتظار برای چیزی که مال شما نیست، انتظار برای کسی که مال شما نیست، انتظار برای چیزهایی که درست نمیشن، انتظار آدم‌ها رو پیر میکنه.

افرادی که دست و پاهاشون خیلی سرده، افرادی هستن که دچاره اضطراب یا افسردگین. این به این دلیل که قلب روی پمپاژ خون به مغز متمرکزه. افرادی که از این مشکل رنج می‌برن مغز‌شون هرگز در آرامش نیست، بنابراین قلب پمپاژ خون را به اندام‌هایی که اهمیت کمتری دارن متوقف می‌کنه.

متنفرم از اینکه انقدراهمیت داري برام که با یك کلمه سرد حرف زدن، کل روزمو بهم میریزي…

یه نسخه پرشور از خودم داشتم که نمیدونم چطور؟ ولی از دستش دادم.

فقط بدون اگه در مورد بابام باهات حرف زدم ،
تو یه سطح دیگه ای به تو اعتماد دارم .

فکت:
همونجور که تو‌یه نفرو یواشکی دوست داری،
یه نفرم یواشکی تورو دوست داره!

نشد دیگه، نگفتم بهش :)

نه ابجی اون خیلی عن بود💔

اصلیه همونیه که توی 15 16 سالگی عاشقش بودی

وقتی قضیه انقد بد و وخیمه که حتی راجبش نمیتونی به دوست صمیمیت بگی.

یه روزی با یکی آشنا میشی که فقط انتخابش تویی، اون روز میفهمی که چرا اوضاع با یه نفر دیگه هیچوقت درست نشد.

⚖⚖⚖
⚖⚖
⚖

#ائتلاف75


با هق هق ادامه دادم:«خودخواهی من باعث شد اینجوری بشه، به خدا همه چیو درست می کنم، زنش می شم بعد قول میدم کاری کنم از اینجا بری دیگه دستشم بهت نرسه. بابا منو ببخش!»

سرمو نوازش کرد و با همون آرامش همیشگیش با صدای ضعیفی گفت:«قوی باش دختر! تو مگه دختر حاج فتاح نیستی؟ پس گریه نکن، خودم به وقتش نجاتت میدم.»

ازش فاصله گرفتم و نگاهم به اردوان افتاد که لبخند تلخی زد و شرمنده شدم. حتی نمی دونستم چی باید بهش بگم! فقط نگاهش کردم و گفتم:«منو ببخش اردوان.»

چشماشو با اطمینان بست و من بلند شدم. با جدیت از جام بلند شدم و با همون لباس سفید خونی جلوی شاه ایستادم. خنجری که قایم کرده بودمو برداشتم و مستقیم به چشمای شاه نگاه کردم.

خنجرو که زیر گلوم گذاشتم صدای همهمه ی مردم بلند شد و من با تحکم گفتم:«اگه پدرم و اردوان و این سرباز آزاد نشن، همینجا خودمو می کشم، نه تن به ازدواج با شما میدم نه دیگه چیزی برام مهمه. انتخاب با شماست!»

نگاه تحقیر آمیز مادر و همسر شاه رو می دیدم ولی برام مهم نبود. پوزخند روی لبای وزرا دیگه اذیتم نمی کرد و الان تنها چیزی که برام مهم بود، جون پدرم و اردوان بود.

شاه که انگار انتظار این حرکاتو از من داشت، سری تکون داد و گفت:«آزادشون کنین.»

خنجرو پایین آورد و با قدم های استوار، به سمت جایگاهم رفتم و نشستم. اونا رو که بردن، شاه با خشم گفت:«پس عاقد کجاست؟»

_داخل قصر منتظر شماست.

_توی ادامه ی مراسمات من و بانو دلربا حضور نداریم، خودتون به پایکوبی ادامه بدین. می خوام موقع خوندن خطبه تنها باشیم.

وقتی که راه افتاد، بالاجبار منم دنبالش رفتم و وارد قصر شدیم. خوشحال بودم از اینکه تونستم نجاتشون بدم ولی انگار زندگیمو قمار کرده بودم! زندگی کردن با آدمی که حتی سره سوزنی بهش حس نداری سخت ترین کار دنیاست. آدمی که یک درصد هم از معیار هات برای زندگی و ازدواج رو نداره و تو مجبوری سالها تحملش کنی. نمی دونم، شایدم این تقدیرِ من بود!

روی صندلی نشستیم و می دیدم که شاه بدجور عصبانیه و اخماش توی همه. عاقد که شروع کرد به خوندن خطبه ی عقد، اشک از چشمام سرازیر شد و از اینکه بابا اینجا نیست دلم گرفت.

⚖⚖⚖⚖⚖⚖⚖⚖⚖

https://t.me/+4sP8dL6gDnhiNTdk

هرکی ویسامو گوش نده خدا میزنه به کمرش

گیج بودن از قیافم داره میباره

یکی منو از این جهل نجات بده

بعد تا دم در کلاس داشتم چک میکردم ببینم کدوم کلاسم
دیدمممم و باز اشتباه نشستم

بعد از ۲ ساعت الان فهمیدم باید میرفتم کلاس ۳۰۵
رفتم ۳۰۴

همش اینجوری بودم که چرا سر کلاس زبان نشستم من که زبان نداشتم امروز