هدیه جشن تکلیفم بود، در مدرسه برایمان جشن تکلیف گرفته بودند و به هر کدام مان یک کیف پولک دوزی شده هدیه دادند.
کیفی که فکر میکردیم از سر سخاوت خانم مدیر خریداری شده و بعد ها فهمیدیم پولش را از پدرو مادرهایمان گرفتهاند.
اسمش را گذاشته بودم کیف پری دریایی چون آبی رنگ بود و در تصورات من پری دریایی آبی کمرنگ و پولکی شکل بود.
تمام گنجینه ارزشمند گلسر ها و کش موهایم درون این کیف بود.
یک خودکار بیک که مادرم هدیه داده بود و رویش منجوق بافی شده بود، یک عروسک کوچک که اسمش را گذاشته بودم ممول، یک لاک خوشگل صورتی و چند گنج دیگر که یادم نمیآید.
کیف پری دریایی همه جا با من بود. ماشین نداشتیم و باید از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکردیم.
آن شب غمگین و فراموش نشدنی داشتیم از خانه مادربزرگ پدری ام برمیگشتیم که در تاکسی خوابم برده بود، وقتی رسیدیم پدرم بیدارم کرد و وقتی پیاده شدم و ماشین رفت جیغ کشیدم و گفتم کیف پری ......
روزهای سختی بود، اولین شکست سنگینم را خورده بودم. شکستی که برای یک دختر ۹ ساله زیادی دردآور بود. صندوق گنجام را گم کرده بودم و کیف زیبایم از چنگم پریده بود.
دخترهای راننده را تصور میکردم که با خوشحالی کیفم را پیدا کرده اند و دارند گنجینه ارزشمندم را تصاحب میکنند.
۳ روز بعد بابا کیف پری دریایی دیگری برایم خرید اما چند هفته بعد اهدایش کردم به دختر داییام، هیچ چیز برای من آن کیف اولی با آن همه گنج ارزشمند نمیشد...
#روایت