هیروکودک @herokoodak Channel on Telegram

هیروکودک

@herokoodak


📌کانال کودک پروری مفید و کتابهای فرانسوی ترجمه شده برای کودکان

هیروکودک (Persian)

به کانال هیروکودک خوش آمدید! این کانال یک پلتفرم پرورش کودکان و ارائه کتابهای فرانسوی ترجمه شده برای کودکان است. اگر به دنبال محتوای مفید و سرگرم‌کننده برای کودکان خود هستید، اینجا جای مناسبی برای شماست. کتابهای ترجمه شده در این کانال با محتوای آموزشی و سرگرم‌کننده، به زبانی ساده و قابل درک برای کودکان عرضه می‌شود. این کانال به منظور کمک به رشد و توسعه کودکان و همچنین ارتقای مهارت‌های زبانی آن‌ها ایجاد شده است. با پیوستن به این کانال، فرصتی مناسب برای کودکان شما برای یادگیری و سرگرمی بهتر ایجاد خواهد شد. برای دسترسی به این محتواهای مفید و آموزنده، به کانال هیروکودک بپیوندید و از تجربه‌ی منحصر به فرد آن لذت ببرید. 📌

هیروکودک

28 Oct, 14:37


در مورد علاقمند کردن بچه ها به درس و مشق خیلی ازم می پرسید.

این هم پاسخ 👇🏼:

https://www.instagram.com/reel/DBq5U-RoMME/?igsh=Y2kxNmt0NXRuMWlq

هیروکودک

17 Oct, 16:04


🗣 دنگ شو
🎧 پشت فرمون راحتی با اپلیکیشن

هیروکودک

17 Oct, 16:04


لذت ببرید!👇🏼

هیروکودک

15 Oct, 16:28


عکسی از محمد علی فروغی👆🏻

راستی یک سرچ هم بکنین که ببینین محمدعلی فروغی چه کسی بود!

هیروکودک

15 Oct, 16:28


عکسی از رونه دکارت👆🏻

هیروکودک

15 Oct, 16:27


📚📖
کتاب سیر حکمت در اروپا، اثر محمدعلی فروغی رو بهتون پیشنهاد میکنم.

براتون نسخه الکترونیکیش رو گذاشتم.

زبون ادبی کتاب، زبون سختیه.
اما سعی در فهمیدن اون، به بالا رفتن سطح زبون ادبی شما کمک میکنه.

اگه دلتون میخواد بدونین کدوم قسمت این کتاب توجه منو جلب کرد، باید بگم قسمتی که در مورد دانشمند و نویسنده معروف «دکارت» که نویسنده معروف فرانسویه صحبت میکنه.

دارم کتاب معروف دکارت رو میخونم :
گفتار در روش عقل
(Méthode de la discours)

و کتاب سیرحکمت در اروپا، درفهم این کتاب فلسفی و ادبی خیلی کمکم کرد.

دکارت رو همه ما با این جمله می شناسیم :
«من فکر میکنم پس وجود دارم»

این جمله، پایه های مذهبی کلیسای اون زمان که همه چی رو کنترل میکرد،متزلزل کرد!

در کل، دکارت تاریخ مذهبی، علمی و تفکر رو در اروپا تغییر داد و اگر ریاضیات پایه همه علوم تلقی میشه، به لطف این دانشمند، فیلسوف و ریاضیدان بزرگه.

هرچند که خودش باطنا فرد مذهبی ای بود اما درنوشته هاش نشون میده که نبوده!

👀چرا؟ از ترس کلیسا!


بقیه داشتان رو اگه دلتون میخواد بشنوین، بگین که در فرصتی که پیدا میکنم براتون ویس بذارم.

نسخه الکترونیکی👇🏼

هیروکودک

30 Sep, 19:34


پاسخ👈🏼

سلام عزیزم،

به مدیر شکایت کنین

تاوان اینکار اینه که احتمالا معلم با دختر شما در می افته
اما پاداش این کار هم اینه که دختر شما اعتماد شما رو جلب کرده و همیشه میدونه شما پشتش هستین.

انتخاب خیلی سختیه.

اما من بودم روش کار تا رسیدن به مدیر اینه:

با چند تا والد صحبت میکردم( صحبت شما باید استراتژیک باشه، نه یهویی و باید با مادران دانا باشه و نه هرکسی!)

بعد با معلم صحبت میکردیم. همه با هم

بهش تذکر میدادیم که همه کلاس قراره بر ضد شما به مراتب بالا شکایت کنن و ترجیح دادیم که اول با شخص شما در میون بذاریم.

با معلم همدردی کنین چون واقعا معلمها در ایران به سختی کلاسها رو می چرخونن و نبابد این جنبه از مسئولیت والاشون رو نادیده گرفت.

بهش بگین اگر کمکی از دست ما برمیاد به ما هم بگین که در آرامش شما و کلاس شما کمک کنیم

اگه ادامه داد با مدرک، اول به مدیر
بعد به آموزش و پرورش شکایت کنید.

البته نمیدونم در ایران چقدر میتونین از حقوقتون دفاع کنین اما در سوییس سریع ترتیب العمل داده میشه. ‎

هیروکودک

28 Sep, 08:48


👈🏼👈🏼👈🏼👈🏼پیج thread رو داری؟

🪷🪷🪷آدرسش مثل اینستاگرامم هست:
amouzegar_swiss
👩🏻‍🏫👩🏻‍🏫👩🏻‍🏫

هیروکودک

26 Sep, 10:33


👩🏻‍🏫سلام عزیزم…

👈🏼اولا ازش میپرسیدم تو چی فکر میکنی؟

👈🏼بعد بعش میگفتم، نظر هیچ کس در زندگی شخصی ما تاثیری نداره. بنابراین اگه شما من رو نمی شناسید و همچین نظری در مورد من، اونم اول سال دارید، برای شما متاسفم که من معلمتون هستم!
😀

هیروکودک

24 Sep, 16:23


👈🏼اولا آیا برای بچه نسخه پیچیده شده؟ تست هوش بچه رو دیدین؟! اگر نه، ممکنه بچه بیش فعال یا اوتیست باشه! منظورم اینه که همه حالات باید بررسی بشه.

👈🏼در مرحله دوم: جواب سوال شما خیلی راحته عزیزم!
با یک کار دیگه مثل نقاشی یا دفترچه های فکری مثل سودوکو مشغولش کنین. یا حتی ازش بخواین که به بچه های ضعیف تر کمک کنه.

امیدوارم پاسختون رو داده باشم.👩🏻‍🏫

هیروکودک

23 Sep, 09:42


👩🏻‍🏫شاید پاسخ این پرسش 👆🏻در خیلی موارد به شما عزیزان هم کمک فکری بده
.
.
.

پاسخ: 👈🏼عزیزم لزومی نداره کسی از زندگی خصوصی ما چیزی بدونه.
اما در اروپا هم خیلی راحت مردم در مورد شرایط کلی خانوادگیشون مثل طلاق پدر و مادرشون و اینکه مثلا مادر یا پدر دیگه ازدواج نمیکنه اما با دوست پسرشون و بچه های زن یا شوهرشون سالهاست که زندگی میکنن خیلی راحت حرف میزنن.
.
.
پس به نظرم بستگی به محیطی داره که در اون هستین و اینکه مردم چطور به قضایا نگاه میکنن.
.
از طرفی، خودتون چطور با قضاوت مردم راحتین.

👌مثلا من اصلااااااا برام مهم نیست که کی، چه فکری در مورد من و زندگی خصوصیم و اطرافیانم میکنه.
اما کلا آدمی هم نیستم که همه چی رو تعریف کنم چون نظرم اینه که زندگی خصوصی من و اطرافیانم به کسی ارتباطی نداره و تاثیری در زندگی دیگران ایجاد نمیکنه!

امیدوارم پاسختون رو داده باشم❤️

هیروکودک

13 Sep, 08:02


https://www.instagram.com/reel/C_1Fx6GISJK/?igsh=MTB4Z29td2RzNnpsOA==


✏️در آغاز سالتحصیلی🖍️


این موضوع رو در نظر بگیرید دوستان. مهمه! 👆🏻

هیروکودک

12 Sep, 08:56


سلام عزیزان

ویس در ارتباط با دوست یابی کودکان در مدرسه 👆🏻

هیروکودک

10 Sep, 20:05


سلام به روی ماه شما.

سوال شما: بچه ها باید جدول ضرب رو حفظ کنند یا فقط یاد بگیرند؟

جوابش در این ویس در اینجاست👆🏻


شب خوبی داشته باشید
خانم معلم 👩🏻‍🏫

هیروکودک

10 Sep, 13:59


این قبیل ویدیوها رو در کنار پادکستها و عکسها و سایتهای مفید برای تربیت جنسی براتون در کانال آفلاین تربیت جنسی از بدو تولد تا هجده سالگی گذاشتم که با عضویت در اون میتونین مادام العمر از این آموزشها استفاده بفرمایید. اطلاعات بیشتر: ارسال پیام به: amouzegar_swiss_edu

هیروکودک

09 Sep, 17:39


در آغوش کشیدمشون و یادمه که از زبون عروسکم که خیلی دوستش داشتم خودمو دلداری دادم( چون به مامانم که نمیتونستم بگم!). عروسکم بهم می گفت:تو خیلی خوبی.معلمت هم خیلی خوبه.فقط نمیدونه تو چه سختی ای زندگی میکنی. یه روز می فهمه و ازت عذرخواهی میکنه.غصه نخور
تو همین حال و هوا بودم که لاله زنگ زد . همون که بهتون گفتم مامانش خیلی مهربون به نظر میرسید. گفت: فرشته مامانم میخواد باهات صحبت کنه. امروز میتونی؟ فرشته گفت: ازش پرسیدم که در مورد چیه؟ لاله جواب داد: گفته بهت نگم. خودش باهات صحبت میکنه در موردش. چهار عصر بهت زنگ میزنه. 
.
.
لاله سرشو انداخت پایین و با اشکی که ته چشمش حلقه زده یود ادامه داد: از اونجا که من دانش آموز خیلی خوبی بودم، فکر کردم لاله جریان رو حتما برای «مامان مهربونش» گفته و اون میدونه که من منظوری نداشتم و میخواد منو دلداری بده.
ساعت شد۳:۳۰بعدازظهر.دل تو دلم نبود.خودم بهش زنگ زدم. لاله گوشی رو برداشت و گفت مامانم میگه بهت زنگ میزنم. قطع کردم…اینا رو که براتون دارم میگم، همه این صحنه ها از جلوی چشمم رژه میره… دوباره دیدم ساعت شد ۴:۱۰ و زنگ نزد! داشتم از اضطراب و هیجان می مردم…الان که بهش فکر میکنم می بینم چون اون موقع به مادرم چیزی نگفتم،انگار فقط این بچه ده ساله منتظر بود که «یک زن مهربان» بهش زنگ بزنه و بگه درکت میکنم…حق با تو بود! ناراحت نباش! 
ساعت ۴:۲۰خودم زنگ زدم. 
.
ببینین، ۳۲سال میگذره و حتی همه دقایق رو یادمه.
 
مامانش گوشی رو گرفت و بهم گفت: فرشته جان، میدونم خیلی دختر خوبی هستی اما کارت بی نهایت زشت بود! ما معلمها به کادو نیاز نداریم! لیاقت ما معلمها این نیست که بگی بیا کادو رو جوع کن تا برسی به من! 
بغش کرده بودم. هیچی نمیتونستم بگم! هیچی! فقط آخر مکالمه گفتم: «مرسی خانم تقی خانی. چشم. خداحافظ!».
بغضش ترکید…به پهنای صورتش اشک می ریخت…دست خودش نبود. اشکهاش مثل آبشار میکوبید روی گونه هاش! دختر بزرگش رفت پیشش و بغلش کرد و گفت: «مامان تو خیلی قوی هستی. گذشته… من تا حالا تو رو اینجوری ندیده بودم!
 
قیافه همه ما اون شب دیدن داشت! هممون لب ولورچه هامون آویزون شده بود با دیدن این همه غم!
.
فرشته دختر فوق العاده باهوش و محکمیه. در سخت ترسن شرایط بهترین راهنماییها رو به دور و بریهاش و حتی ما به عنوان دوستانش میده. 
.اون غم به خاطر اون جریان، اون حرفها، اون حجم از نادانی رو زن که «هر دو معلم مدرسه بودند» و وظیفه مهمی در قبال بچه های مردم داشتند نبود.اون غم برای این بود که این بچه ۳۲ سال به هیچ کس نگفت چطور بار سخت زندگی پدرو مادرش روی دوشش سنگینی میکرد…برای این بود که کسی نفهمیده بودش!هیچکس!
فرشته خودشو جمع و جور کرد و گفت: کاش همه چیز به همین جا ختم میشد! سالها بعد، لاله رو از طریق دوستان مشترکمون پیدا کردم و روی فیس بوک دنبالش کردم. به نظر خوشبخت بود و زندگی خوبی داره. وقتی قیافه مادرش رو در عکسهاش برای اولین بار دیدم، انگار آتش خاکستر زیر داغی کهنه شعله ور شد…با خودم گفتم من باید این داغ رو برای همیشه خاموش کنم! دو سال پیش، اومدم این جریانو روی استوریهای صفحه فیس بوکم به اشتراک گذاشتم. بعد به لاله پیغام خصوصی دادم و بهش گفتم: استوریهام رو  دیدی؟ جالبه؟گفت: آره چه جریان غمگینی! 
کفتم: آره خیلی! میدونستی که فرشته منم! و اون خانم خانم معلم کلاس چهارممون خانم ساعتچیه و اون «مامان مهربون» که من منتظر یک التیام از سمتش بودم، مامان تو بود! .
.
یهو به پت پت افتاد. گفت: مامان من که خیلیییی مهربونه و جزو معلمای نمونه است! باورم نمیشه مامان من بوده باشه! حتمذ اشتباه میکنی! 
بهش گفتم: عزیزم… من فقط میخواستم بهت بگم که من شخص تو رو خیلی دوست دارم و تو همیشه جزو دوستای خیلی خوب من بودی و می مونی. چیزی روی دلم بود خواستم باهات به اشتراک بذارم نه اینکه اذیت بشی! 
نیم ساعت چت کردیم.👇🏼
 
از سمت مامانش ازم عذرخواهی کرد و گفت: به مامانم این فرصت رو بده که ازت عذرخواهی کنه. شمارتو میشه بدی که بدم به مامانم؟ 
خوشحال شدم. خیلییییی زیاد…خیلی خیلی زیاد! چون حس کردم بالاخره، حداقل، یک زن از اون دو تا رو تونستم متوجه کنم که قضاوت نکنن… این کار با ارزشه … واقعا با ارزشه… 
.
اما میدونین؟ روزها و ماهها و سالها منتظر موندم و نه تنها اون زن به من حتی یک اس ام اس نزد که خود لاله هم بلاکم کرد! 
.
و اون دختر بچه کوچولوی ده ساله، هنوزم این همه غصه رو نتونست هضم کنه.چهل ساله! چهل سال!
پایان
 


🌷با تشکر از فرشته برای درخواستش از من که این قصه رو با شما به اشتراک بگذارم🌷

هیروکودک

09 Sep, 17:39


عنوان قصه: فرشته 
 
این قصه واقعیه! 
«اسامی همه انتخابی هستند و اسامی واقعی نیستند».
ایران که بودم با چند تا از دوستای قدیمی (منظورم دوران دبستان)و بچه هاشون خونه‌ دوست دوران ابتداییم دعوت داشتیم. 
فرشته و دو تا دختراش، من و دخترام، پریماه که صاحبخونه بود، طناز و زیبا. بعد از شام، پریماه گفت بچه ها بذارین آلبوم بچگیامونو بیارم عکسا رو ببینیم. 
عکسای تولدش بود. عکسای مدرسه، عکسای خودشو. خانواده اش و… چقدر خاطراتمون تازه شد. چقدر حس خوبی بود. یاد این صحبت دکتر شریعتی افتادم که میگه:
 
«عقل تکرار را دوست ندارد اما احساس با تکرار  جان میگیرد! »
یهو  زیبا انگشتش رو گذاشت رو عکس لاله( یکی از دخترای همکلاسی قدیمی) گفت: بچه ها کی از لاله  خبر داره؟ 
من گفتم: ازدواج کرده و تهرانه.
فرشته گفت: حرف لاله شد، بذارین براتون یک داستان بگم که قلبم هنوزم باهاش سنگینه…
و قصه از اینجا شروع شد:
 
-یادتونه کلاس چهارم همه ما در کلاس خانم ساعتی بودیم؟ من خیلی دوستش داشتم. خیلی معلم خوبی بود. من هم درسم خوب بود و هم خیلی کاراکتر محکمی برای یک بچه ۹-۱۰ ساله داشتم! همیشه منو به عنوان مبصر انتخاب میکرد. من و لاله هم با هم خیلی  دوست بودیم! خیلی زیاد!من هیچ وقت مامانش رو ندیده بودم اما مامانش به خاطر اینکه معلم بود و آداب اجتماعی رو خوب بلد بود، آدما رو تحویل میگرفت. اینو از اینجا میگم که هر وقت زنگ میزدم خونشون  مامانش انگار همیشه منو می شناخته! خیلی خوب حال و احوالپرسی میکرد. 
.
همتون تا اینجا فرشته، لاله و مامانش و خانم ساعتچی رو شناختین. فرشته هم تا حدی اما بذارین از فرشته بیشتر براتون بگم چون دوست خیلی نزدیکم بود و حسابی می شناختمش. 
.
فرشته از یک خانواده متوسط بود. اون سالی که ما کلاس چهارم بودیم، پدرش ورشکسته شد. یک نفر دار و ندارشونو برد! همه سرمایه پدرش رو برد…خیلی از نظر اقتصادی وضع خوبی نداشتن. مثلا تا سالها که با هم همکلاس بودیم، مامان فرشته کتابهای خواهر بزرگ  فرشته رو که دو سه از اون بزرگتر بود نگه  میداشت و اول سالتحصیلی، فرشته کتابهای دوستاش  رو میبرد خونه و مامانش کتابها رو مقایسه میکرد و اضافه ها رو تو کتابش مینوشت! قسمتهایی که حذف شده بودن رو براش خط میزد و صفحاتی که کلا حذف شده بودن رو خط گنده کشیده بود روشون. مثلا معلم میگفت: صفحه ۲۰ خط اول، این دختر  تا بگرده و اون صفحه رو پیدا کنه، زنگ خورده بود و درس تموم شده بود! این خلاصه ای از پنج-شش سالتحصیلی فرشته بود. 
 
حالا بریم سر ماجرای اون... 
 
فرشته گفت: یادمه روز معلم بود و شماها میدونین که ما چقدر از نظر اقتصادی در مضیقه بودیم. همون سالی که من کلاس چهارم رو شروع کردم، پدرم ورشکسته شده بود! اما من انقدر خانم ساعتچس رو دوست داشتم که از بیست روز  قبل به مامانم می گفتم: تو رو خدا به من یک هدیه بده  که ببرم برای معلمم. 
.
.
من خیلی دوستش دارم… مادرش هم دائما انکارمیکرد خلاصه انقدر گریه میکنه و التماس میکنه که مامانش یک جفت جوراب پاریزین رو از تو چمدون در میاره و کادو میکنه و میده به دخترش  که ببره برای معلمش. فرشته میگفت: انقدر خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم… اون روز نفهمیدم چطور راه خونه تا مدرسه رو رفتم. 
.
.
دوستان، حتما متوجه هستید که در اون شرایط  سخت، حتی یک جفت جوراب، میتونه هدیه بزرگی باشه.  رسیدیم تو کلاس. همه ساکت بودن. یهو من گفتم: خانم ساعتچی کادوها رو از سمت لاله (که ردیف چپ  کلاس می نشست) یکی یکی جمع کنین تا برسین به من (ردیف اول راست یک کلاس شسصت نفره). 
.
معلم اون روز هیچی نگفت! چند روز بعد که یادم نیست چی شد، یهو با خشم فراوان نگاه من( فرشته) کرد و گفت: «من نیازی به محبت تو ندارم! تو فکر کردی من محتاج اون یک جفت جوراب توأم که بهم میگی از اون ور کلاس کادوها رو جمع کن تا برسی به من؟!!!»
.
.
و فرشته بغضش ترکید… جلوی همه ما… جلوی بچه هاش…و گفت: این خاطره مثل سنگ روی دلم سنگینی میکرد… ۳۲ ساله با خودم دارم حملش میکنم. تا به حال برای کسی نگفته  بودمش…
.
.«اون روز که خانم ساعتچی اونجوری سر من فریاد زد، با دلی شکسته  اومدم خونه. تو عالم بچگی، یک بچه ده ساله که باید بخندخ و خوشحال باشه، ماهها با کسی حرف نمیزدم. خودمو سرزنش میکردم که چرا باید اصلا  من به معلمم کادو بدم؟ خوب اونایی که ندادن مگه چی شد؟ چرا به حرف مامانم گوش نکردم؟ چرا … چرا ». 
 
بذارین همینجا یک نکته رو اضافه کنم که: وقتی شما با بچه ای که به بلوغ عقلی نرسیده،  دعوا می کنین، به هر دلیلی، چون اون بچه، قدرت تحلیل نداره، فقط و فقط خودشو مقصر میدونه.
دائما هم خودشو سرزنش میکنه و در مورد اون اتفاق با کسی صحبت نمیکنه! حواستون به بچه هاتون خیلی خیلی باشه…
.
فرشته ادامه داد: تو حال و هوای سرزنش کردن خودم بودم و رفتم با عروسکهام بازی کردم.

هیروکودک

09 Sep, 17:37


دوستان عزیز سلام.

حکایات واقعی ای که مینویسم رو میتونین روی ترد دنبال کنید

هیروکودک

02 Sep, 18:15


سلام به همراهان عزیزم.
ویس امروز در مورد این سه نفر هست که امروز از پشت در خیابون دیدمشون.
.
.
شنیدن این تجربه شاید براتون جالب باشه👇🏼