- - - - - -
کیانوش پشتش را به دیوار سرد اتاقش تکیه داده بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود. هرچند که بدنش در این سالها از شکنجهها آسیب دیده بود، اما چیزی که او را بیشتر از هر چیز دیگری آزار میداد، درد روحی ناشی از بیعدالتی بود. در این زندانی که نامش وطن بود، در این جهنم بزرگی که عاشقانه به آن عشق میورزید، هیچ چیزی جز ظلم و بیرحمی نمیدید. وقتی چشمهایش را میبست، به گذشته فکر میکرد؛ به زمانی که هنوز امید داشت، به زمانی که به ایران برگشته بود…
برای خواندن ادامهٔ مطلب اینجا کلیک کنید
🆔@Hamyaari_Media