حمید رستمی @hamid_rostami_1354 Channel on Telegram

حمید رستمی

@hamid_rostami_1354


حرفه ؛ روزنامه نگار

حمید رستمی (Persian)

حمید رستمی، یک کانال تلگرامی با نام کاربری @hamid_rostami_1354 است که هدف اصلی آن ارائه مطالب مرتبط با حرفه روزنامه نگاری است. این کانال توسط حمید رستمی، یک روزنامه نگار حرفه ای با سابقه و تجربه در زمینه رسانه ها و خبرگزاری ها، اداره می شود. اگر به دنبال مطالب جذاب، مفید و حرفه ای در زمینه روزنامه نگاری هستید، حتما به این کانال مراجعه کنید. در اینجا شما می توانید از تجربیات و دیدگاه های حمید رستمی بهره مند شوید و آخرین اخبار و تحلیل های او را دنبال کنید. با عضویت در این کانال، به جمعیتی از علاقمندان به روزنامه نگاری و ارائه خبرهای کیفی ملحق شوید و از اطلاعات مفید و کاربردی در این حوزه بهره مند شوید. اگر علاقه مند به یادگیری و به روز بودن در زمینه روزنامه نگاری هستید، حتما این کانال را از دست ندهید!

حمید رستمی

23 Jan, 11:37


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۴ بهمن ماه سال ۱۴۰۳

غریبی سخت مرا دلگیر داره!

#حمید_رستمی

بخش دوم

چه در انقلابی‌گری‌های اوایل انقلابش، چه کار کردن در دفتر سیاسی وزارت کشور در دوران #علی_اکبر_ناطق_نوری، چه زمانی که به دعوت محمد هاشمی به صدا و سیما رفت و هم در مجله سروش عنصری کارآمد بود هم در برنامه سازی، چه زمانی که #شمس_الواعظین او را برای راه‌اندازی ستون طنز روزانه در روزنامه جامعه دعوت کرد و با آغوش باز پذیرفت و چه زمانی که بر خلاف میل شمس همزمان در روزنامه آریا هم ستون طنز روزانه راه انداخت. حتی بعد از زندان و در اوایل انتشار روزنامه جام جم به دعوت حسین انتظامی در جام جم هم نوشت تا آماج حملات دوست و دشمن شود و خیلی راحت بگوید که اتفاقاً کار خوبی می‌کنم در روزنامه اصلاح طلبان راستگرایان را مسخره می‌کنم و در روزنامه جام جم اصلاح طلبان را! و مگر رسالت طنز غیر از این است که کژی و ناراستی را هرجا که ببیند با آن لحن شیرینش انگشت بر روی زخم بگذارد و آن را قلقلک دهد.
او حتی روزی هم که مجبور به نفی بلد شد و پاسپورتش را برداشت تا برای مدتی جلای وطن کند مصلحت بین نبود و به ندای قلبش گوش داد تا شاید با رفتنش قدرش دانسته شود. رفتنی که خیلی هم شبیه رفتن نبود و او از راه دور هم که شده در سایت روز آنلاین همان خوشمزگی‌های سابق را داشت تا با سیاستمداران تازه ظهور کرده که خود را معجزه هزاره سوم قلمداد می‌کردند سر شوخی را باز کند.
حتی روزی که #علی_اکبر_هاشمی_رفسنجانی راه وزارت کشور را در پیش گرفت تا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ ثبت نام کند او نوشت که چمدانش را آماده کرده تا تابستان را در تهران باشد. او آنقدر سیاستمدار نبود که مکنونات قلبی‌اش را پنهان کرده و ادای چگوارا بودن در بیاورد. به زبان ساده فارسی می‌گفت که دلش تنگ است همچنان که وقتی با ترک‌ها شوخی می‌کرد و خوشایند برخی ها نبود، خیلی راحت می‌گفت: به شما چه؟ من هم ترکم و از سهم خودم با پدر و مادر خودم شوخی می‌کنم!
این درست است که در اواخر سال ۷۶ به صورت رسمی از اسم #سید_ابراهیم_نبوی پرده برداری شد ولی بعدها فهمیدیم که مغز متفکر مجله گل آقا بوده و در نشریه روزانه جشنواره فجر راپورت‌های یومیه را می‌نوشت که به زودی تبدیل به سبک خاصی در طنز نویسی ایران شد. طنزی با نثر فخیم دوران قجری که می‌توانست لابلایش با آدم و عالم و سینماگرهای حال حاضر و گذشته شوخی کند که بعدها شکل کاملش در تذکره نویسی اش نمود پیدا کرد و نشریه مهر محلی برای این نوع طنزهای وزین بود که به سبک تذکره الاولیای عطار، آدم‌های نامدار آن دوران را به ملاحت تمام به قلم می‌کشید که نشان از شناخت عمیقش از ادبیات کهن فارسی داشت. نمی‌دانم یک نفر در شبانه روز چقدر باید زمان صرف نوشتن و مطالعه کند تا هم ستون نویس و منتقد فیلم باشد و هم همه کاره چند روزنامه و مجله، از جمله روزنامه زن متعلق به #فائزه_هاشمی و مجله گزارش فیلم به مدیریت #هوشنگ_اسدی ! چقدر می‌تواند فعال باشد که همین الان بعد از تاراج چندین باره کتابخانه شخصی ام توسط دوستان و آشنایان باز ۱۵ جلد از کتاب‌هایش را روبرویم چیده‌ام و به همین میزان هم از دست رفته احتمالاً!
اگر کتاب سالن ۶ که مجموعه یادداشت‌های روزانه زندان است بخوانی می‌فهمی که چقدر لطیف و دل نازک بوده و این سرنوشت از او خیلی هم غیر قابل انتظار نبوده، کتابی که یک نیمه‌اش خاطرات روزانه و اتفاقات تلخ و شیرین زندان است و نیمه دوم اختصاص به اصطلاحات و واژه‌های زندان دارد که در نوع خود جالب است و برای هر کسی که بخواهد در این حوزه نمایشنامه و فیلمنامه بنویسد خواندنش از نان شب هم واجب‌تر است!
به گمانم بهترین نویسنده‌ها آنانی هستند که از پس نوشته‌هایشان نویسندگان جدید متولد می‌شود و ابراهیم درست همین بود. آدم با خواندن نوشته‌هایش سر ذوق می‌آمد و می‌خواست بنویسد، به همان حلاوت، به همان شیوایی و این چنین بود که در سال ۸۱ رسماً طنز نویسی را هم به حوزه کاری‌ام در مطبوعات اضافه کردم و ستون هفتگی در روزنامه اعتماد و نشریه آوای اردبیل که ۳ سال تمام انجامید تحت تاثیر قلم با نمک نبوی بود و بعد هم فرهنگ اسامی و اصطلاحات فوتبالفارسی را برای "اعتماد" نوشتم که چیزی حول و حوش ۵۰۰ اسم و اصطلاح رایج در فوتبال ایران بود و هر هفته سه‌شنبه‌ها نصف صفحه #روزنامه_اعتماد را پر می‌کرد و در جشنواره مطبوعات مرداد سال ۸۴ جزوه ۴ نامزد نهایی برای دریافت جایزه بهترین طنز مکتوب سال شد که سه نویسنده دیگر #شهرام_شکیبا ، #امیرمهدی_ژوله و محمد کاظم سادات اخوی بودند که جایزه به این آخری رسید‌.
ابراهیم کسی بود که زندان هم حریفش نشد ولی غربت او را از پا درآورد تا چند سال نوشتن را طلبکار باشیم شاید هم جایی ان دنیا برایمان استندآپ کمدی اجرا کند خدا را چه دیده‌اید!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

23 Jan, 11:37


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۴ بهمن ماه سال ۱۴۰۳

غریبی سخت مرا دلگیر داره!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- مادران همیشه بیدار، وقتی طفل شیرخواره را به سینه می‌فشردند در گوشش این نواهای آسمانی را زمزمه می‌کردند که برای گشت و گذار شاید دیار غربت خوب باشد ولی برای مردن وطن بهتره! یا آن پیرمرد توتون کش قهوه خانه‌ای در انتهای دنیا که سوگمندانه می‌خواند: اگر مُردم تابوت مرا بر جای بلندی بگذارید.... تا باد برد بوی مرا بر وطن من! شاید مهم‌ترین دغدغه پیرانه سری بخصوص در جامعه‌ای که مرگ را این چنین بزرگ می‌دارند این باشد که چهار نفر پیدا شود زیر تابوتش را بگیرد و چهار انگشت خاک در کشور به این بزرگی سهمش شود به گاه مردن! چیزی که سهم #غلامحسین_ساعدی نشد که بعد از دو سه سال زندگی در پاریس از آوارگی اش می‌گفت و از ترس و واهمه‌های بی‌نشان زندگی در غربت آنقدر متنفر بود که دلش نمی‌خواست یک کلمه هم فرانسوی یاد بگیرد و یک ساعت برای تفرج به جاهای دیدنی شهر برود‌. می‌گفت اینجا از همه چیز می‌ترسد، حتی از شهرها و ساختمان‌های کارت پستالی، حتی از پلیس ساده ایستاده در جلوی گل فروشی در حالی که سیگاری را دود می‌کند، حتی از صدای سگ و کودک همسایه! کسی که روزگاری حتی از گرگ‌های گرسنه کمین کرده در کوه‌های سر به فلک کشیده خیاو، اهر و تبریز هراسی به دل راه نمی‌داد حالا از پارس سگ همسایه بالایی و حتی از خوابیدن و بیدار شدن هم می‌ترسید و در حالی که در سرزمین مادری یک پزشک به درد بخور بخصوص برای مردمان تنگ دست بود و نویسنده یی چیره دست در حوزه تئاتر، داستان و سینما، حالا برای چندر غاز مستمری برای سد جوع هر ماه باید دستش را پیش کس و ناکس دراز می‌کرد و این چنین شد که غمباد گرفت و فقط غصه خورد و زهرماری تا خودش را نفله کند. کسی که حتی جشن صوری تولد ۵۰ سالگی اش را هم ندید و ادبیات ایران دست کم ۳۰- ۴۰ سال فعالیت و شکوفایی را از او طلبکار ماند.

۲- یک روز #احمد_شاملو در جواب کسانی که او را تشویق به مهاجرت می‌کردند گفت: "من اینجایی هستم، چراغم در این خانه می‌سوزد. آبم از این کوزه ایاز می‌خورد…!" ولی برخی اخرین راه چاره را در رفتن دیدند و یکی از آنها #عباس_معروفی بود که وقتی در ۶۳ سالگی سرطان چنگ در گریبانش زد فقط توانست این را بنویسد که قبلاً سیمین دانشور گفته بوده "غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک وقت معروفی! و من غصه خوردم!" آنقدر در بی کسی و تنهایی دیار غربت غصه خورد تا غصه دان اش پر شود و دو سال بعد خرقه تهی کند. کسی که آیدینِ "سمفونی مردگان" انگار خودِ خودِ خودش بود باید خردمندی را بی‌خیال می‌شد و می‌رفت در کار تخمه و آجیل فروشی و سعادتش را پیش خرید می‌کرد تا جبر زمانه آیدین را به تبدیل به سوجی دیوانه نکند که هر بچه‌ای هوس سنگ زدن به پیشانی اش را نکند و او برای خوردن یک استکان چای، تمام #اردبیل را زیر پا بگذارد و به قهوه خانه شورآبی برود. چرا که معتقد است آدم باید چایی را بخورد که به مبال رفتنش بیارزد. او هم رفت تا با فراغ بال چای بخورد و قهوه بنوشد و سمفونی بنویسد اما از بد حادثه فقط غصه به تورش خورد و غصه خورد و تمام کرد.

۳ - نقل است که یک روز معلم مدرسه غلامرضا تختی (پسر #بابک_تختی و #منیرو_روانی پور ) از او پرسیده که این #غلامرضا_تختی که عکس و افتخاراتش این همه در اینترنت موجود است نسبتی با تو دارد و او با شعف غریبانه یی گفته بود: "پدربزرگم است!" و معلم انگشت حیرت به دهان که تو با این پس زمینه و این همه افتخار چرا در مملکت خودت زندگی نمی‌کنی و والدینت در آمریکا ساکن شده‌اند؟ دقیق نمی‌دانم آن لحظه تختیِ کوچک چه جوابی به او داده ولی می‌توانم چشمان غصه‌دارش را که کمی بعد به پنجره دوخته شده و به این فکر می‌کند که چرا آدم در عین حال هم می‌تواند در وطن غریب باشد هم در غربت را تصور کنم! دیالوگی که #ژاله_علو در فیلم "مجبوریم" خطاب به #فاطمه_معتمد_آریا می‌گوید: "درسته اینجا سخته..... ولی اون جام غربته..... اینجام غربته .....غربت غربته دیگه.... مجبوریم!"

۴-- رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟ کار ملک است آنکه تدبیر و "تحمل" بایدش!
رندی که هرجا تشخیص داد باید کاری انجام دهد به تبعاتش فکر نکرد و سعی کرد به آن چیزی که دلش می‌گوید جامه عمل بپوشاند.
بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

20 Jan, 12:19


روزگار خوش حبیب‌آقای لیسانسه | کارنامه بازیگری هوتن شکیبا، بازیگر فیلم «ابلق» - همشهری آنلاین
https://www.hamshahrionline.ir/news/710839/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D9%88%D8%AA%D9%86-%D8%B4%DA%A9%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D8%B1

حمید رستمی

19 Jan, 18:25


برای #ابراهیم_نبوی که حریف غربت نشد!

غریبی سخت مرا دلگیر داره!

#حمید_رستمی

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟ کار ملک است آنکه تدبیر و "تحمل" بایدش!
رندی که هرجا تشخیص داد باید کاری انجام دهد به تبعاتش فکر نکرد و سعی کرد به آن چیزی که دلش می‌گوید جامه عمل بپوشاند. چه در انقلابی‌گری‌های اوایل انقلابش، چه کار کردن در دفتر سیاسی وزارت کشور در دوران علی اکبر ناطق نوری، چه زمانی که به دعوت محمد هاشمی به صدا و سیما رفت و هم در مجله سروش عنصری کارآمد بود هم در برنامه سازی، چه زمانی که #شمس_الواعظین او را برای راه‌اندازی ستون طنز روزانه در روزنامه جامعه دعوت کرد و با آغوش باز پذیرفت و چه زمانی که بر خلاف میل شمس همزمان در روزنامه آریا هم ستون طنز روزانه راه انداخت. حتی بعد از زندان و در اوایل انتشار روزنامه جام جم به دعوت #حسین_انتظامی در جام جم هم نوشت تا آماج حملات دوست و دشمن شود و خیلی راحت بگوید که اتفاقاً کار خوبی می‌کنم در روزنامه اصلاح طلبان راستگرایان را مسخره می‌کنم و در روزنامه جام جم اصلاح طلبان را! و مگر رسالت طنز غیر از این است که کژی و ناراستی را هرجا که ببیند با آن لحن شیرینش انگشت بر روی زخم بگذارد و آن را قلقلک دهد.
او حتی روزی هم که مجبور به نفی بلد شد و پاسپورتش را برداشت تا برای مدتی جلای وطن کند مصلحت بین نبود و به ندای قلبش گوش داد تا شاید با رفتنش قدرش دانسته شود. رفتنی که خیلی هم شبیه رفتن نبود و او از راه دور هم که شده در سایت روز آنلاین همان خوشمزگی‌های سابق را داشت تا با سیاستمداران تازه ظهور کرده که خود را معجزه هزاره سوم قلمداد می‌کردند سر شوخی را باز کند.
حتی روزی که علی اکبر هاشمی رفسنجانی راه وزارت کشور را در پیش گرفت تا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ ثبت نام کند او نوشت که چمدانش را آماده کرده تا تابستان را در تهران باشد. او آنقدر سیاستمدار نبود که مکنونات قلبی‌اش را پنهان کرده و ادای چگوارا بودن در بیاورد. به زبان ساده فارسی می‌گفت که دلش تنگ است همچنان که وقتی با ترک‌ها شوخی می‌کرد و خوشایند برخی ها نبود، خیلی راحت می‌گفت: به شما چه؟ من هم ترکم و از سهم خودم با پدر و مادر خودم شوخی می‌کنم!
این درست است که در اواخر سال ۷۶ به صورت رسمی از اسم #سید_ابراهیم_نبوی پرده برداری شد ولی بعدها فهمیدیم که مغز متفکر مجله گل آقا بوده و در نشریه روزانه جشنواره فجر راپورت‌های یومیه را می‌نوشت که به زودی تبدیل به سبک خاصی در طنز نویسی ایران شد. طنزی با نثر فخیم دوران قجری که می‌توانست لابلایش با آدم و عالم و سینماگرهای حال حاضر و گذشته شوخی کند که بعدها شکل کاملش در تذکره نویسی اش نمود پیدا کرد و نشریه مهر محلی برای این نوع طنزهای وزین بود که به سبک تذکره الاولیای عطار، آدم‌های نامدار آن دوران را به ملاحت تمام به قلم می‌کشید که نشان از شناخت عمیقش از ادبیات کهن فارسی داشت. نمی‌دانم یک نفر در شبانه روز چقدر باید زمان صرف نوشتن و مطالعه کند تا هم ستون نویس و منتقد فیلم باشد و هم همه کاره چند روزنامه و مجله، از جمله روزنامه زن متعلق به #فائزه_هاشمی و مجله گزارش فیلم به مدیریت #هوشنگ_اسدی! چقدر می‌تواند فعال باشد که همین الان بعد از تاراج چندین باره کتابخانه شخصی ام توسط دوستان و آشنایان باز ۱۵ جلد از کتاب‌هایش را روبرویم چیده‌ام و به همین میزان هم از دست رفته احتمالاً!
اگر کتاب سالن ۶ که مجموعه یادداشت‌های روزانه زندان است بخوانی می‌فهمی که چقدر لطیف و دل نازک بوده و این سرنوشت از او خیلی هم غیر قابل انتظار نبوده، کتابی که یک نیمه‌اش خاطرات روزانه و اتفاقات تلخ و شیرین زندان است و نیمه دوم اختصاص به اصطلاحات و واژه‌های زندان دارد که در نوع خود جالب است و برای هر کسی که بخواهد در این حوزه نمایشنامه و فیلمنامه بنویسد خواندنش از نان شب هم واجب‌تر است!
به گمانم بهترین نویسنده‌ها آنانی هستند که از پس نوشته‌هایشان نویسندگان جدید متولد می‌شود و ابراهیم درست همین بود. آدم با خواندن نوشته‌هایش سر ذوق می‌آمد و می‌خواست بنویسد، به همان حلاوت، به همان شیوایی و این چنین بود که در سال ۸۱ رسماً طنز نویسی را هم به حوزه کاری‌ام در مطبوعات اضافه کردم و ستون هفتگی در روزنامه اعتماد و نشریه آوای اردبیل که ۳ سال تمام انجامید تحت تاثیر قلم با نمک نبوی بود و بعد هم فرهنگ اسامی و اصطلاحات فوتبالفارسی را برای روزنامه اعتماد نوشتم که چیزی حول و هوش ۵۰۰ اسم و اصطلاح رایج در فوتبال ایران بود و هر هفته سه‌شنبه‌ها نصف صفحه روزنامه اعتماد را پر می‌کرد و در جشنواره مطبوعات مرداد سال ۸۴ جزوه ۴ نامزد نهایی برای دریافت جایزه بهترین طنز مکتوب سال شد که سه نویسنده دیگر #شهرام_شکیبا ، #امیرمهدی_ژوله و محمد کاظم سادات اخوی بودند که جایزه به این آخری رسید‌.
حیف که فرصت نشد و بیست سال پایانی عمرش را باز هم بنویسد و ما کیفور شویم.

حمید رستمی

18 Jan, 08:52


نگاهی به پنج ترانه انتخابی از #فرهاد_مهراد

تو فکر یک سقف‌ام!

#حمید_رستمی

۱. فرهاد عمر درازی نداشت و تعداد ترانه‌هایی که از او مانده به‌زحمت از تعداد انگشتان دو دست تجاوز می‌کنند. در این میان، «گنجشکک اشی‌مشی» هم شعری حسی و برانگیزاننده را با خود دارد و هم صدای اعتراضی فرهاد را. شعر ترانه به دلیل الهام گرفتن از نام یک متل ایرانی، حال‌وهوای لطیف و نغزی دارد که منحصربه‌فرد است. آهنگ این ترانه از اسفندیار منفردزاده است که نخستین بار در فیلم گوزن‌ها با اجرای پری زنگنه به مخاطبان معرفی شد، ولی بعدها این اجرای فرهاد بود که به عنوان صدای اعتراض انقلابیون نام گرفت و بندبند شعر ترانه، راه را برای برداشت‌های فرامتنی از آن باز گذاشت، از حاکم‌باشی و قصاب‌باشی تا آشپزباشی و گنجشککی بی‌پناه!

۲. ترانه نوستالژیک «بوی عیدی» با کلماتی که به‌دقت کنار هم چیده شده‌اند، بازتاب‌دهنده حال‌وهوای روزهای منتهی به عید نوروز دهه‌های پیش است. آن‌جا که از بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو می‌گوید و از شادی شکستن قلک پول و وحشت کم شدن پول‌ها از شمردن زیاد و قاشق زدن دختری چادرسیاه، همه و همه سکانس‌هایی گمشده از فیلم کودکی نسل‌های پیش است که با شنیدن‌شان قطره اشکی مهمان چشمان‌شان می‌کند. نوروزهایی که از همان روز اول، استرس تمام شدنش روح و جان آدمی را درگیر خود می‌کند و مشق‌هایی که هر روز به فردایی حواله می‌شود و تا روزهای آخر وبال گردن دانش‌آموزان بازیگوش است.

۳. یکی از اعتراضی‌ترین ترانه‌های قبل از انقلاب ترانه «جمعه» بود که به شکلی کاملاً مستقیم به فضایی خفقانی آن زمان اشاره می‌کرد، و به رنگ سیاهی که بر کل جامعه پاشیده شده و چشمان ملت همچون ابرهای سنگین آماده بارش هستند. ابرهای سیاهی که از آن ها خون به جای باران می‌چکد. شعر این ترانه از #شهیار_قنبری بود و با آهنگ‌سازی #اسفندیار_منفردزاده در سال ۱۳۴۹ برای فیلم خداحافظ رفیق (امیر نادری) مورد استفاده قرار گرفت. منفردزاده این آهنگ را چند ماه بعد از قیام سیاهکل و متأثر از آن ساخت و از قنبری خواست که ترانه‌ای درباره دلگیری غروب جمعه بنویسد.

۴. ترانه «یه شب مهتاب» با شعری از #احمد_شاملو ، حال‌وهوای نوستالژیک و کودکانه خاص خود را دارد و از شبی مهتابی می‌گوید که ماه به خواب آدم‌ها می‌آید و آن‌ها را می‌برد تا از پشت شیشه‌ها به تماشای یک پری بنشینند که ترسان و لرزان در آب چشمه موی پریشان شانه می‌کند. اما این تعابیر لطیف و دل‌انگیز در ادامه تغییر می‌یابد و حال‌وهوای کودکانه تبدیل به فضای اعتراضی مشابه با سایر ترانه‌های فرهاد می‌شود. و این بار وقتی که «ماه» به خواب می‌آید، می‌خواهد آدم‌ها را از توی زندان بیرون ببرد تا شهیدان شهر که در خیابان جار می‌زنند : «عمو یادگار! مستی یا هوشیار؟! خوابی یا بیدار ؟!» را به تماشا بنشینند.

۵. ترانه «خواب در بیداری» هم درون‌مایه‌ای نوستالژیک دارد و خواننده، سوگوار دوران سپری‌شده است و از دورانی می‌گوید که لباسی سفید پوشیده بود با موهای سیاه ولی اکنون سیاه‌جامه‌ای‌ست با موی سفید و به این می‌اندیشد که شاید تمام این‌ها خوابی بیش نبوده باشد. این‌جاست که مرز خواب و بیداری چنان باریک می‌شود که شاعر دقیقاً نمی‌تواند تفاوت‌شان را حس کند. موسیقی و شعر در تناسبی عجیب با یکدیگر بسیار دلتنگ‌کننده از آب درآمده‌اند که در هر مواجهه‌ای توان درگیر کردن مخاطب را دارد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Jan, 18:32


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۷ دی ماه سال ۱۴۰۳

شنا در زمستان

#حمید_رستمی

بخش دوم
او که می‌توانست سال‌های سال از قبل شهرت آن برنامه ارتزاق کند به کارگردانی برگشت و سریال‌های پرمخاطب چون خانه به دوش، متهم گریخت و بزنگاه را ساخت که هر کدام ده‌ها بار از شبکه‌های مختلف تلویزیون پخش شده اند و باز هم دیدنی‌اند اما عطاران به عنوان بازیگر شناخته شده حوزه طنز وارد سینما شد و موجب گردش چرخ ورشکسته اقتصاد سینما شد و خیلی زود خود را به عنوان یک کمدین درجه یک در سینما مطرح کرد و بعد از آن حتی در سینمای جدی هم دعوت به کار شد و نقش‌های ماندگاری خلق کرد با این حال از تمامی حواشی به دور بوده و در هیچ دورهمی و شب‌های مافیا و جوکر نمی‌توانید سراغی از او بگیرید. انگار کارنامه‌اش برای پشتوانه سازی آنقدر کافی است که نیازی به این حضورهای تبلیغاتی نداشته باشد و از طرف دیگر چنان کم کار است که سالی یکی دو نقش بیشتر قبول نمی‌کند در حالی که هر کس به جای او بود از این فرصت استفاده کرده و به دام سری دوزی می‌افتاد و حتی از مجری‌گری در مسابقات در پیت هم صرف نظر نمی‌کرد و از انباشت سرمایه و ثروت هنگفت لذت می‌برد اما او آن خلوت حکیمانه بهلول وارش را به همه این اشتهار مجازی و ثروت بی‌حساب ترجیح داده و با لباس ساده و صمیمی‌اش در بازارچه تهران دنبال خرید از دست فروش‌هاست.

۳ - #مجتبی_جباری یک شماره ۸ واقعی بود که وقتی در میانه میدان تیمش جای می‌گرفت خیال هوادار هم از گل‌سازی راحت بود و هم از گلزنی! اما همان روزها هم در مصاحبه‌ها اشاره می‌شد که متفاوت از همگنان است و تفاوت بنیادین با همبازیانش دارد. گفته می‌شد که سری نترس دارد و زبانی سبز که بخش زیادی از گفته‌هایش قابل نوشتن و انتشار نیست. گفته می شد که همواره کتابی در کنارش دارد تا در اوقات بیکاری مطالعه کند. هرچند که بدنسازی نکردن در ابتدای فصل همواره در میانه فصل گریبانش را می‌گرفت و چند بار مصدومیت‌های شدید به سراغش آمد اما او دوباره برگشت و خود را نشان داد. حالا که دوران فوتبالش به سر رسیده به راحتی می‌توانست مثل دیگر همبازیانش رو به مربیگری آورده و استعداد خود را محک بزند بالاخره تیمی در ایران پیدا می‌شد که نیمکتش را به او تعارف کند، خدا را چه دیده‌اید شاید هم می‌توانست مربی قابلی باشد و سال‌های سال در این فوتبال از این شهر به آن شهر برود و مربیگری کند یا در بدترین حالت بزند در کار تجارت و رستوران باز کند و فست فود بدهد دست ملت! اما او هیچ کدام از این‌ها را نکرد و با سرمایه‌اش کتابفروشی در بهترین نقطه شهر راه انداخت تا با کمک همسرش در حوزه فرهنگ و کتاب تنفس کند. #کتاب_سرای_راوی از مدتی پیش تبدیل به پاتوق نویسندگان زیادی شده که جباری از آنها میزبانی می‌کند و گاه حتی جلسات رونمایی کتاب در مجموعه‌اش برگزار می‌کند تا نشان دهد که می‌شود حتی در فوتبال هم خلاف جریان آب شنا کرد. احتمالاً خیلی‌ها اطمینان دارند که در این دوره و زمانه کتابفروشی تجارت قابل اعتماد و مقرون به صرفه‌ای نیست اما همین که خود فرد به کارش ایمان داشته و پشت آن بایستد و از قراردادهای چند میلیاردی مربیگری تجربی در فوتبال امروز ایران بگذرد کار بزرگی کرده است.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Jan, 18:32


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۷ دی ماه سال ۱۴۰۳

شنا در زمستان!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- #محسن_چاوشی را با فیلم سنتوری ساخته #داریوش_مهرجویی شناختیم. بعد از کش و قوس‌های فراوان که بر سر انتخاب بازیگر نقش اول و خواننده فیلم نقل محافل شد بالاخره سنتوری به نمایش درآمد و صدایی زخمی که شباهتی به صدای یکی از خواننده‌های آن ور آبی داشت دل از مشتاقان برد. کسی صدا و ترانه هایش هم اصالت داشت و هم تازگی و بدجور هم بر روی تصاویر بهرام رادان بازیگر نقش علی سنتوری می‌نشست. آهنگ سنگ صبورش چنان غوغایی به پا کرد که مخاطب بعد از بارها دیدن فیلم باز هم دلش نمی‌آید به خاطر آهنگ‌هایش هم که شده دوباره نبیندش. فیلمی که تصویری ملموس از ویرانی تدریجی از هنرمندی ارائه می دهد که تحت تاثیر شرایط اداری و اجتماعی حاکم بر جامعه به چنان گوشه عزلتی پرتاب شده که پیدا کردن و درآوردنش از آن بیغوله به معجزه می‌ماند. بقیه ترانه‌ها هم از کل فیلم فضایی توأمان از غم و شادی و حسرت و آه را در نهاد مخاطب ایجاد می‌کند و این شروع ماجراجویی‌های کسی بود که بعدها در سریال #شهرزاد هم این تجربه های دلنشین را تکرار کرد ولی هیچ وقت نخواست در جریان اصلی موسیقی امروز ایران حل شود. او بنایی بر برگزار کردن کنسرت و پول و روی پول گذاشتن نداشت و می‌خواست همواره مخاطبانش را در عطش شنیدن اثر جدیدی که خلق خواهد کرد و آن را در جایی از تصاویر سینمایی و تلویزیونی ارائه خواهد داد نگه دارد. افزون بر آن فعالیت‌های جنبی‌اش که بیشتر در حوزه آزادسازی زندانیان دربند به خاطر مشکلات مالی و قتل‌های غیرعمد است از او چهره انسان دوستانه و محبوب پیش چشم علاقمندانش درست کرده تا هر چند وقت یک بار یکی از اقدامات خیرخواهانه‌اش سرتیتر اخبار رسانه‌ها شود. او انگار مواظب خود است که زیادا از حد از صدایش استفاده نکند و به صورت کاملاً عامدانه و برنامه‌ریزی شده آثار و نوع انتشار و حتی عکس و خبر خود را مدیریت می‌کند و از اشتهار زیاد ذوق زده نشده و سعی در حضور به هر دلیلی در مجامع نداشته باشد.

۲- #رضا_عطاران در یکی از معدود مصاحبه‌های عمرش که با مجله فیلم امروز و شخص عباس یاری نازنین داشت اشاره کرده بود که ماشین ندارد و همیشه دوست داشته که بین مردم کوچه و بازار پیاده‌روی کرده و برای سوژه‌های ذهنی اش از جامعه پیرامون الهام بگیرد. قبل‌تر ها #سوسن_پرور یکی از همکارانش در سریال بزنگاه هم به این نکته اشاره کرده بود. این قضیه در حالی جلب توجه می‌کرد که عطاران از سه دهه پیش وارد تلویزیون شده و از همان ابتدا و برنامه ساعت خوش، سیمای یک ستاره عامه پسند را از خود به نمایش گذاشته ولی مثل اکثر همکارانش در آن برنامه پیش نرفته و همواره خواسته تشخصی به هم زده و کارهای مهمتری انجام دهد. از آن جمله ساخت برنامه‌هایی مثل سیب خنده و قطار ابدی برای گروه کودک و نوجوان تلویزیون که از بطن هر کدام چند بازیگر خوب برای طنز تلویزیون کشف و معرفی کرد که از آن جمله به #جواد_رضویان و #مجید_صالحی می‌توان اشاره کرد اما به همین هم بسنده نکرده و در حوزه نویسندگی فصل اول سریال زیر آسمان شهر را نوشت که با تیپ‌های خلق شده تبدیل به پدیده‌ای در تلویزیون آن زمان شد و دو فصل بعدی اش در غیاب عطاران به شکست تمام عیار منتج شد.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

14 Jan, 11:00


نگاهی به پنج نقش برگزیده از #فتحعلی_اویسی

می‌زند باران به شیشه

#حمید_رستمی

۱. سال‌های زیادی طول کشید تا فتحعلی اویسی از شمایل آشنا و تثبیت‌شده‌اش در سینمای ایران و نقش آدم‌های قسی‌القلب که به‌راحتی آب خوردن قتل می‌کنند و هیچ اثری از رحم و شفقت در چهره‌شان پدیدار نیست در بیاید و نیمه پنهان شخصیتش را که بسیار طناز و ملیح است به مخاطبان ارائه کند. هرچند که در اوایل دهه ۱۳۷۰ با ساخت فیلم مریم و میتیل در فضای کودکانه سعی داشت آشنایی‌زدایی از شخصیت سینمایی‌اش داشته باشد که به دلیل ناکامی فیلم، تلاش‌هایش به ثمر ننشست و مجبور شد تا اواخر دهه ۷۰ به همان روند تثبیت‌شده‌اش ادامه دهد و به حضور در نقش‌های مکمل و منفی بسنده کند. اوج آن را در ناخدا خورشید ( #ناصر_تقوایی ) شاهدیم و اویسی در نقش سرهنگ که هیچ سابقه نظامی ندارد و به عنوان سردسته گروهی از خلافکاران تبعیدشده به جزیره‌ای در جنوب که ربطی هم به فضای سیاسی بعد از کودتا دارند، چنان کاریزمایی از خودش به نمایش می‌گذارد که مخاطبان با دیدنش به وحشت می‌افتند و با آن قد و بالا و سبیل ترسناک که صدای عطاءالله کاملی هم در دوبله تکمیلش می‌کند، آن نقش فرعی را تبدیل به یکی از باشکوه‌ترین حضورهای سینمایی‌اش ساخت.

۲. او که فارغ‌التحصیل رشته بازیگری و کارگردانی از دانشگاه ایالتی تگزاس بود، در سرب ( #مسعود_کیمیایی ) هم نقش یزقل عضو یک سازمان صهیونیستی را بازی می‌کند که در کار تصفیه یهودیانِ مخالف صهیون است و با آن سبیل و چشمان رنگی‌اش تصویری هولناک از خود به نمایش می‌گذارد که در همان ابتدای فیلم یعقوب را به قتل رسانده و حالا سایه‌به‌سایه دنبال دانیال و مونس دو شاهد ماجراست تا با از بین بردن‌شان قتل را به گردن میرزا محسن بیندازد. نقشی منفی که این بار هم با دوبله کاملی و دیالوگ‌های کیمیایی به اندازه کافی بروز و ظهور پیدا می‌کند و اویسی به خاطرش نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد از جشنواره فیلم فجر می‌شود. اتفاقی که دو سال قبل برای حضور در ناخدا خورشید هم برایش افتاده بود.

۳. حضور در فیلم کمدی مومیایی۳ ( #محمدرضا_هنرمند ) اولین چالش اویسی برای دور شدن از نقش‌های خشن است که بخشی از استعدادهای بازیگری‌اش در زمینه طنز را به نمایش می‌گذارد، و البته صدای خود بازیگر هم به باورپذیر بودن و خروجش از سایه دوبله کمک می‌کند. فیلم که یک پارودی و تصویرسازی کاریکاتوری از فیلم‌های پلیسی است، در بخش طنز تصویری هم به کمک نقش آمده. مثلاً در یکی از صحنه‌ها، اویسی جمله «کف کردم» را ادا می‌کند و همزمان آثار کف در چهره‌اش می‌بینیم. یا جمله «برق از سرم پرید» منتهی به سیخ شدن موهایش می‌شود. این همکاری موفقیت‌آمیز در سریال کاکتوس هم با هنرمند ادامه پیدا کرد.

۴. اما انگار کارگردانان هنوز به صورت کامل در مورد پوست‌اندازی اویسی در رابطه با نوع نقش‌هایش به قطعیت نرسیده بودند. امرالله احمدجو در سریال تفنگ سرپر نقش فرمانده نیروهای روسی را – که روستای محل وقوع داستان را اشغال کرده‌اند – به او واگذار می‌کند که از نیمه دوم سریال وارد داستان شده و خیلی زود، علی‌رغم منفی بودن نقش، در دل مخاطبان جا باز می‌کند. او با اندکی گریم شباهت آشکاری به روس‌ها پیدا کرده و با چند کلمه روسی هم سعی می‌کند نقشش را باورپذیر دربیاورد. ولی نکته‌ای که بیشتر به کمکش آمده، تحلیل خاصش از نقش بوده که سعی دارد همه‌چیز را با گفت‌وگو حل کند و اطرافیانش را با دلایل خود مجاب سازد، تا جایی‌که حتی دار زدن هشت نفر در عرض یک ساعت را هم می‌تواند توجیه کند. سخنرانی‌های طولانی، مکث‌ها و آکسان‌گذاری‌هایش و همچنین بازی با دست و بخش‌های مختلف صورتش چنان دل‌پذیر است که مونولوگ‌های طولانی‌اش را هم جذاب‌تر می‌کند. مهم‌تر این‌که طنز ظریفی هم به نقش افزوده تا از تک‌بعدی و تخت بودن نجاتش بدهد.

۵. اما بدون شک مهم‌ترین نقشی که سرنوشت اویسی را تغییر داد و او را به عنوان یکی از کمدین‌های موفق دهه ۱۳۸۰ و ۹۰ معرفی کرد، نقش کیومرث کاوسی در سریال بدون شرح (مهدی مظلومی، ۱۳۸۱) بود که سردبیری‌ست با نشریه‌ای در حال ورشکستگی و او حالا باید هر روز عواملش را دور هم جمع کند و برای‌شان سخنرانی کند و از آن‌ها برای کمک به نجات این کشتی به‌گل‌نشسته مدد جوید. سردبیری که فقط حرف زدن بلد است و پیچاندن خبرنگارانش در مقابل طلب امکانات، با جمله معروف «دیجیتالم کجا بود؟!»، تک‌گویی‌های طولانی و حالات خاص سر و دست و بدن و تأییدها و تأکیدهای منحصربه‌فرد و خنده دل‌ربا، ویژگی‌هایی‌ست که اویسی به نقش افزوده و یکی از بانمک‌ترین کمدی‌های تلویزیون در فضای کاملاً رسمی (دفتر یک نشریه) شکل گرفت و سکوی پرتاب خیلی‌ها شد. تا جایی‌که بعد از آن حتی هنر خوانندگی او هم جدی گرفته شده و اویسی تبدیل به خواننده تیتراژ پایانی سریال‌های تلویزیونی شد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

11 Jan, 18:50


https://filmemrooz.com/5485/

حمید رستمی

11 Jan, 10:22


https://7sobh.com/fa/tiny/news-343437

حمید رستمی

09 Jan, 15:47


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۰ دی ماه سال ۱۴۰۳

آنها به تنهایی یک تیم بودند!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۲- #سید_مهدی_ابطحی یک بازیکن صرف نبود یک ستون بود، یک تکیه‌گاه برای تیم! کسی که می‌شد با حضورش ۱۰ بازیکن عادی را دور هم جمع کرد و یک تیم خطرناک به اسم وحدت تهران درست کرد و با بازی‌های چشم نواز و بدون کمترین امکانات خواب از چشم تیم‌های بزرگ پایتخت ربود. یک تیم زردپوش با مربیگری #مجید_جلالی جوان که گربه سیاه پرسپولیس محسوب می‌شد و در دهه ۶۰ و در اوج اقتدار سرخ پوشان موفق شده بود این تیم را دو بار شکست داده و چهار بار بازی را مساوی کند. ابطحی سال ۶۶ تا ۷۲ در تیم وحدت حضور داشت و به نوعی تبدیل به شناسنامه این تیم شده بود و با همین تیم ضعیف و بی امکانات سال‌های سال پیراهن تیم ملی را به تن کرده و در دو دوره هم به عنوان یار کمکی پرسپولیس و استقلال در جام باشگاه‌های آسیا حضور پیدا کرد. امری که در آن سال‌ها متداول بود و تیم‌های شرکت کننده در جام باشگاه‌های آسیا اجازه داشتند از یکی دو بازیکن نخبه سایر باشگاه‌ها برای برطرف کردن نقطه ضعفهای خود در ترکیب تیم استفاده کنند. ابطحی با استقلال نایب قهرمان مسابقات باشگاه‌های آسیا شد که در فینال مغلوب #الهلال_عربستان شده بودند و در سال ۶۸ از طرف هفته نامه "دنیای ورزش" -مجله پرفروش و متنفذ آن سال‌های ایران- به عنوان بازیکن برتر سال انتخاب شد.
او در تیم ملی قهرمان بازیهای آسیایی پکن در سال ۱۹۹۰ نقش کلیدی داشت و به عنوان بازیکنی ثابت در اکثر دقایق حضور داشت و از معدود بازیکنان غیر سرخابی تیم ملی آن روزها محسوب می شد. ابطحی ذاتاً چپ پا بود و به شدت تکنیکی، معمولا هافبک چپ یا پیستون چپ بازی می‌کرد ولی آنچنان دوندگی بالایی داشت که در هر گوشه از زمین می‌توانستی سراغش را بگیری! یک بازیکن زحمتکش و کارگر و کتک خور به تمام معنا که وقتی بازی پایان می گرفت دیگر نای حرکت نداشت و عرق سر و صورت و لباسهایش را به رنگ دیگر در می آورد. او در میانه میدان همواره دلبری می کرد و دریبل‌های گل کوچیکی قشنگی می‌زد و سانترهای دقیقی داشت و به همین خاطر هم بود که در اولین دوره تشکیل تیم ملی داخل سالن به عنوان یکی از بازیکنان اصلی به مسابقات جهانی هنگ کنگ در سال ۱۹۹۲ انتخاب شد و با این تیم به مقام چهارمی جهان دست یافت. همین سابقه و پیش زمینه باعث شد که بعد از به راه افتادن رسمی فوتسال در ایران فعالیت‌هایش را در این بخش ادامه داده و مربی تعدادی از باشگاه‌های فوتسال ایران شود. بازی اش چنان کیفیت بالایی داشت که همبازیان کم نام و نشانش در وحدت، تحت تاثیر بازی او به بالاترین کیفیت خود رسیدند و نامی در فوتبال تهران برای خود دست و پا کردند. از مهرداد فیض اربابی و قاسم کشاورز گرفته تا حمید مطهری! حتی به جرات می‌توان گفت تثبیت مربیگری سه چهار دهه‌ای مجید جلالی در فوتبال ایران مرهون نتایج اولیه وحدت تهران بود و در حالی که چند سال بعد دیگر نه از وحدت نام و نشانی بود نه از آن پیراهن های ارزان قیمت زرد رنگ که غول کشی را خوب یاد گرفته بودند .

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

09 Jan, 15:47


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۰ دی ماه سال ۱۴۰۳


آنها به تنهایی یک تیم بودند!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱ - #سیروس_قایقران یک بازیکن صرف نبود، یک کاپیتان تنها هم نبود، یک تیم بود به معنای واقعی کلمه! تیمی که می‌توانستی با اتکا به روحیات خاصش مسولیت کامل تیم را بدهی دستش و خود آرام بگیری تا او با تکیه بر روحیه جنگاوری و قدرت بدنی بالایش ۹۰ دقیقه تمام طول و عرض زمین را بدود و کتک بخورد و تکل بزند و شوت کند و مثل یک مربی داخل میدان سر همبازیان کم کارش داد بزند و آنها را برای تلاش بیشتر تهیج کند. او یک هافبک صرف نبود که در وقت مقتضی هم دفاع می‌کرد و هم حمله! هم گل می‌زد هم مانع گلزنی رقیب می‌شد! روزی که از قطر به انزلی بازگشت شاید چندان بی‌میل نبود که به تیم قبلی اش استقلال انزلی برگردد ولی #بهمن_صالح_نیا زودتر از #غفور_جهانی قاپش را دزدید و او را در معذوریت اخلاقی قرار داد تا قفل میانه میدان #ملوان را به دستان کاپیتان ابدی ازلی اش بدهد و او خیلی زود جای خود را در عمق اسکواد آن روزهای سپید پوشان ساحل انزلی پیدا کرده و در مسابقات جام حذفی همان سال تبدیل به نفر اول تیم شود. در حالی که در مسابقه رفت مرحله نیمه نهایی در برابر #پرسپولیس_تهران در ورزشگاه آزادی ۲ بر یک مغلوب شده بودند و کمتر کسی به بازی برگشت امید داشت، در یک روز سرد و ابری اسفند ماهی میزبان سرخ پوشان تهرانی تحت امر علی پروین شدند تا با دو گل فراموش نشدنی سیروس قایقران پیروز میدان شوند و مهمانان را با باخت به سوی تهران بدرقه کنند تا فینال مسابقات را ۴ روز بعد در حالی که همگان در حال تهیه سور و سات عید نوروز بودند به صورت تک بازی در ورزشگاه آزادی تهران برگزار کنند و در حالی که همه شرایط برای قهرمانی آبی پوشان تهرانی مهیا بود فضایی پیش آمد تا باز این رگ غیرت گیله مردانه قایقران و رفقایش بجنبد و در تهران به استقلال باج ندهند تا در راه قهرمانی دومین قربانی را هم از سوگلی‌های پایتخت انتخاب کنند. در حالی که در کنار قایقران بازیکنانی نظیر محمد احمدزاده، محمد قدیر بحری و بهروز پرورشخواه حضور داشتند و محمد حبیبی در درون دروازه، وظیفه سنگربانی انزلی چی‌ها را به عهده داشت در آن سوی میدان بازیکنان اسم و رسم دارتری چون #احمدرضا_عابدزاده ، صادق ورمزیار، جواد زرینچه، #صمد_مرفاوی، رضا حسن‌زاده، #مهدی_فنونی‌زاده، عبدالعلی چنگیز، امیر قلعه نوعی، رضا احدی و شاهرخ و شاهین بیانی تحت هدایت منصور پورحیدری که آن سال شادمان از فتح جام باشگاه‌های آسیا به خانه بازگشته بودند حضور داشتند تا روزگار پرافتخار خود بعد از قهرمانی باشگاه‌های تهران، ایران و آسیا را با قهرمانی در جام حذفی تکمیل کنند اما شرایط آنگونه که دلخواهشان بود پیش نرفت و قوهای سپیده انزلی ۱۲۰ دقیقه تمام مقابل آبی پوشان پایتخت مقاومت کردند تا کار به ضربات پنالتی بکشد و بعد از ۵ ضربه پنالتی اول که هر دو تیم آنها را تبدیل به گل کردند ضربه #شاهرخ_بیانی به تیر دروازه بخورد و پنالتی ششم ملوان که به تور دروازه رسید این ملوان‌ها باشند که شاهد پیروزی را در مقابل چشمان حیرت زده و متعجب هواداران آبی به آغوش بکشند و عیش عیدشان تکمیل گردد و سهم سیروس قایقران و تجربه بین‌المللی اش بیش از تک تک بازیکنان باشد و شاید اگر او تصمیم به بازگشت از قطر نمی‌گرفت اصلاً بازی نیمه نهایی آنگونه با برتری در مقابل پرسپولیس به پایان نمی‌رسید و آنها از رسیدن به فینال و متعاقب آن بردن جام باز می ماندند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

06 Jan, 12:46


https://7sobh.com/fa/tiny/news-478538

حمید رستمی

06 Jan, 11:58


منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۴۶ دی ماه سال ۱۴۰۳

نگاهی به بازی‌های فیلم #خائن_کشی ساخته #مسعود_کیمیایی

دورهمی در شبهای مافیا

#حمید_رستمی

بخش دوم

آذرنگ در نقش شهروندی از اقلیت مذهبی ساکن در تهران برای دوستش حکم سید در گوزن ها را دارد بدون این که بپرسید این کیف پول از کجا آمده و قرار است به کجا برود، پناه این رفیقش می شود. بازی درونی #آذرنگ در انتقال حس اعتماد و بیماری و لحنی که برای ادی انتخاب کرده دیدنی است. و چشمانی که هزاران حرف ناگفته با خود دارد و دیالوگ هایی که آرام ادا می شود و عمق دوستی با مهدی را نشان می دهد
نگاهی مهربانانه که کیمیایی همواره به اقلیت های مذهبی تهران دارد و در بیش تر فیلم هایش تکرار می شود، ستودنی است. در بین بازی های ناشیانه بسیاری از بازیگران دو نقش کوتاه #اکبر_معززی و #سعید_پیردوست به دلیل سال ها همکاری با کیمیایی و درک فضای خاص مورد نظر کارگردان بهتر از بقیه است و #فرهاد_آییش در نقش مصدق بر خلاف شباهت ظاهریش کاریکاتوری از نخست وزیر ارائه می دهد که بیش تر به سردسته سارقان بانک شبیه است تا رییس دولت! جلساتی که مصدق در خلوت و جلوت با دستبرد زنندگان به بانک ملی برگزار می کند و آن ها آزادانه با تمام افراد در این جلسات شرکت می کنند. بی توجه به این که در صحنه های قبل آن ها را در زندگی مخفی و مستقر در خانه تیمی نشان داده اند. که حتی در خانه را هم با ترس و لرز باز می کنند، با منطق داستان نمی خواند.
مصدقی که تصویر می شود بیش تر شبیه پیرمرد بیماری است که در آخرین روزهای زندگی مشغول دادن درس اخلاق به خانواده است و کمتر نشانی از مردی زیرک و سیاست مدار که یک تنه در مقابل استعمار ایستاده در او دیده می شود.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

06 Jan, 11:58


منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۴۶ دی ماه سال ۱۴۰۳

نگاهی به بازی‌های فیلم #خائن_کشی ساخته #مسعود_کیمیایی

دورهمی در شبهای مافیا

#حمید_رستمی

بخش اول:
فیلم های اخیر مسعود کیمیایی از ناحیه فیلم نامه آسیب دیده اند و تک صحنه های ماندگار برخی فیلم هایش به مدد هنر بازیگرانی چون #مهدی_فتحی ، #داریوش_ارحمند ، #خسرو_شکیبایی، #پرویز_پرستویی و.... سبب بالا رفتن کیفیت نهایی فیلم می شد اما حضور بیش از سی بازیگر در خائن کشی که به نظر می رسد بیش ترشان نه به خاطر توانایی های بازیگری و تناسبشان با نقش که بیش تر به خاطر ملاحظات دیگر انتخاب شده اند و ضعف شخصیت پردازی آدم های قصه و ناخنک زدن به تک تک آنها و افزودن داستانک های بی ربط به داستان اصلی فیلم را تبدیل به یک دورهمی خانوادگی کرده که هر کدام از بازیگران جلوی دوربین، برخی از دیالوگ های مختص کیمیایی را می گویند بدون آن که کم ترین نسبتی با دنیای فیلم ساز و قهرمانان و ضد قهرمانانش داشته باشند. انگار گروهی نوآموز ادای بازی در یک نمایش نامه معتبر را در می آورند و از آن جا که قدرت درک و ارائه مناسب نقش را ندارند در نهایت به حفظ متن و ادای دیالوگها به شکلی سطحی بسنده می کنند. به جز #امیر_آقایی ، #حمیدرضا_آذرنگ و تا حدودی #سارا_بهرامی بقیه فقط به این مفتخرند که در فیلمی از استاد حضور دارند و دیگر هیچ! #پولاد_کیمیایی که حضوری مناقشه برانگیز در فیلم های بیست سال اخیر پدرش داشته، این جا هم قهرمانی است که نه بی رحمی و شفقت و رفاقت را می توان از چهره اش خواند و نه اندوه و شادکامی و عشق و حسادت و انتقام را! اجرای یکنواخت شاهرخ -نقش اصلی فیلم- را تبدیل به شخصیتی خنثی کرده که همراهی و همدلی مخاطب را برنمی انگیزد، نه در گم کردن رفیق، نه در خیانت همسر، نه در خبردار شدن از وجود فرزند و نه در انتقام از شوهر دوم همسر سابقش.
#مهران_مدیری در نقش سهراب که مغز متفکر یک گروه مسلح و سارق بانک است و خرده ریگی هم به کفش دارد و نیمچه عشقی هم در دل، تمام تلاشش را برای جدی بودن به کار می بندد اما محصول نهایی تلاشش مایوس کننده است و بیش تر از این که هیولای منافق و گرگی در لباس بره باشد شبیه حضور به ظاهر جدی اش در کنفرانس های مطبوعاتی افسر آلمانی -که در دوران جوانی اش در برنامه نوروز ۷۲ بازی می کرد- به نظر می رسد. شخصیت او نه در نوشتن قوام یافته و نه در اجرا و مدیری تلاش دارد خود را خشک و جدی نشان دهد در حالی که در سینمای کیمیایی چشم ها نقش نخست را دارد و چشمان مدیری نمی تواند این نقش چند لایه را خلق کند.
#سام_درخشانی با عینکی که قرار است نشانه منورالفکری اش باشد با صدایی که بی دلیل کلفت کرده و سنخیتی با چهره اش ندارد و عصبیتی که ریشه اش معلوم نیست و حرص بیننده را در می آورد و #رضا_یزدانی که انگار دوست دارد از یک خواننده خوب تبدیل به یک بازیگر بد شود و #نرگس_محمدی و پانته‌آ بهرام و بقیه هم برای تکرار خلق زتان زخم خورده و عاشق و عاصی که دوست دارند در تمام مشکلات کنار عشق شان باشند زیادی بی تاثیرند.
اگر همان حبس شدن آدم ها در خانه ای متروک و تک گویی های مفصل شان در صحنه های ابتدایی فیلم #ضیافت و تک گویی های بازیگران جوانش -که برخی حتی بی نام و نشان هم بودند - نیم ساعت اول رویایی از دوستی های جوانانه برای مخاطب می ساختند. جوانان خائن کشی پشت پنجره می ایستند و دیالوگ های مطنطن بی ربط را روخوانی می کنند. یا سکانسی که #علی_اوجی با یک چشم در آن حضور دارد و تلاش می کند به سکانس حضور #بهمن_مفید
در قیصر ادای دین کند اما بیش تر کاریکاتوری از آن صحنه ماندگار ساخته می شود.
شاید اگر امیر آقایی در نقش مهدی از فیلم حذف می شد دیگر به این حرف و حدیث ها هم نیازی بود اما او یک تنه جور تمام بازی های بد را به دوش می کند و سعی دارد قهرمانی جدید در دنیای کیمیایی بسازد خلاف کار جوانمردی که مثل بیش تر قهرمانان کیمیایی بی جا و مکان و بی خانواده است. تحت تعقیب و زخم خورده و همواره مورد سوءظن، همچنان که قدرت (فرامرز قریبیان) در گوزن ها با کیفی پر از پول از دستبرد به بانک تیر خورده و زخمی به رفیق قدیمی اش پناه می برد و می خواهد پول دزدی را برای آرمان هایش صرف کند. مهدی که با گوشه چشمی به شخصیت #مهدی_بلیغ "آرسن لوین ایرانی" نوشته شده، سعی در تطهیر او دارد و با قیافه مردانه و مرام و مروتی که دارد می خواهد همه چیز را پای رفافتش بریزد. رفاقتی که با ادی (حمیدرضا آذرنگ) دارد از جنس ناب است. ادی هم در آخرین لحظات عمر به فکر قولی است که به رفیقش داده و زنش از سر خاک با لباس سیاه به پیاله فروشی می آید تا همسر مرحومش بی اعتبار نشود.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

05 Jan, 07:06


https://7sobh.com/fa/tiny/news-446111

حمید رستمی

02 Jan, 14:55


https://7sobh.com/fa/tiny/news-492930

حمید رستمی

02 Jan, 14:22


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۳

چراغ طنز را من روشن می کنم

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- تا سال‌ها بعد که بازیگران زن بتوانند در حوزه طنز تشخصی در بازی به دست بیاورند، حضورشان در برنامه‌های طنز و سریال‌های کمدی نهایتاً حضوری تزیینی و صحنه پرکن بود و تمام بار کمیک موقعیت‌های نمایشی از آن مردان بود و حتی انقلابی که #داریوش_کاردان با برنامه طنز نوروز ۷۲ در تلویزیون به وجود آورد بیشتر انقلابی مردانه بود و حضور بازیگران زن کاملاً نامحسوس و بیشتر برای تکمیل طنزهای خانوادگی مردانه بود و فقط #فریبا_متخصص گاه با لباس‌ها و گریم‌های مخصوص که می خواست خبرنگاران خارجی را بازنمایی کند تشخصی به هم می‌زد که البته این تجربه، نخستین و آخرین حضورش در حوزه طنز به حساب می‌آمد و حتی بعدها که #نعیمه_نظام_دوست ، فاطمه هاشمی و طیبه ابراهیم به برنامه‌های پرواز ۵۷ و ساعت خوش اضافه شدند باز هم تغییر چندانی در این رویه به وجود نیامد و شاید اگر با دیده اغماض به قضیه بنگریم حضور فانتزی #لیلی_رشیدی در "زی زی گولو" را بشود کمی به حوزه طنز مرتبط دانست و البته تکمیل تدریجی پرسونای مهین در سریال همسران با بازی #مهرانه_مهین_ترابی که در بده بستان‌های نمایشی‌اش با فردوس کاویانی استعدادهای طنز خود را به نمایش می‌گذاشت که البته آن هم در سریال خانه سبز و نقش عاطفه به دلیل شغل وکالتش به تنظیمات کارخانه برگشت و ‌جدی تر کارش را پیش برد. کاراکتر مهین با کل کل‌های تمام نشدنی اش با کمال و توطئه‌هایی که با مریم (زن همسایه) برای کم نیاوردن در رقابت با مردانشان می‌چیدند و نوع عصبانیت ها و دندان قروچه کردن‌ها و تهدید کردن‌های کمال نخستین گام‌های حضور طنازانه زنان در سریال‌های ایرانی بود.
۲- حتی برنامه پرطرفدار "ساعت خوش" هم نتوانست تغییرات زیادی در مورد کیفیت حضور زنان کمدین در آیتم‌های نمایشی به وجود آورد. باز هم این #مهران_مدیری ، ارژنگ امیر فضلی، داوود اسدی، رضا شفیعی جم، سعید آقاخانی، #رضا_عطاران ، حمید لولایی، نادر سلیمانی و یوسف صیادی بودند که محبوب دل مردم شده و بار اصلی برنامه را به دوش می‌کشیدند تا اینکه در برنامه "جنگ ۷۷ " این لاله صبوری بود که توانست با گیر دادن‌های ریز و درشت به مهران مدیری تصویری طنز آمیز از رابطه خانوادگی پر چالششان به پیش چشم مخاطب عرضه کند و به دلیل تداوم در توفیق آن بخش رفته رفته تشخصی به هم زده و تکیه کلام‌هایش ورد زبان مردم شود.
۳- روزی که #مرجانه_گلچین در سریال بزنگاه (رضا عطاران) در نقش بهجت ظاهر شد کمتر کسی می‌توانست این حجم از تغییر در نوع بازی را هضم کند. او که سال‌ها با حضور در ملودرام‌های اشک‌انگیز و آبکی و فیلم‌های اکشن دهه ۷۰ در ذهن سینما روها مانده بود و کسی او را با نقش دخترهای نوجوان پر شر و شور در سریال آئینه به خاطر نداشت. او با نقش بهجت با نوع خاصی از صحبت کردن و ری‌اکشن‌های غلو شده و بازی فیزیکی آشنایی زدایی کاملی از پرسونای تثبیت شده سالیان ارائه کرد که بعدها در سریال‌های دیگر هم آن را تکرار کرد که بهترین اشان سریال شاهگوش ( #داوود_میرباقری ) بود. بده بستان‌های خاصش با بازیگران مقابل به خصوص #سوسن_پرور هنوز هم بعد از دو دهه دیدنی ست تا یکی از کامل‌ترین کمدین‌های زن را قوام بخشد. کسی که با تغییرات ناگهانی واکنش به طرف مقابل از غم و اندوه و شادی و تعجب هم از فیزیک خود استفاده می‌برد و هم از احساسش و حتی از لنگوهای طلایی که به دست انداخته به خوبی برای خنده‌دار کردن موقعیت سود می‌جست.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

02 Jan, 14:22


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۳

چراغ طنز را من روشن می کنم!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴- #مریم_امیر_جلالی هرچند از قبل از خانه به دوش حضور تصویری گذرایی در برخی از سریال‌ها و برنامه‌ها داشت ولی با خانه به دوش (رضا عطاران) به صورت کامل کشف شد و با آن داد زدن‌ها و نفرین کردن‌ها و جدال کلامی با آقا ماشالله ( #حمید_لولایی ) تبدیل به نمونه‌ای کامل و مثال زدنی از مادران سنتی قدیمی شد که در یک لحظه هم می‌توانند مهربان باشند و هم عصبانی و ترسناک و فرقی هم نمی‌کرد در مواجهه با فرزندان خود باشند یا شوهری که از شدت فقر همواره هشت اش گرو نه اش است. این شمایل مادرانی بود که حتی اگر بچه ۵ ساله خود را در شهری شلوغ گم می‌کردند و بعد از دو ساعت جستجوی جانفرسا، بعد از پیدا کردنش اول یک فصل مفصل کتکش می‌زدند و بعد قربان صدقه‌اش می‌رفتند. آنها همواره در مرزی باریک در حال عبور بودند و هم می‌خواستند حکمرانی شان بر قلمرو خانه را حفظ کنند و اقتدار خود را از دست ندهند و هم اینکه مهر مادری و لطافت زنانه را زیر پا نگذارند. تقابل‌های تمام نشدنی امیر جلالی با پسر و دخترانش در تک تک سکانس‌های "خانه به دوش" دیدنی ست. چیزی که در "متهم گریخت" هم تکرار شد و او گاه غمخوار بدبختی‌های شوهرش هاشم ( #سیروس_گرجستانی ) بود و لحظه‌ای دیگر عاصی از بی خیالی‌هایش که بیشتر به خاطر سیل مشکلاتی بود که مهاجرت به تهران برایش به وجود آورده بود. همچنان که در ترش و شیرین هم این تقابل را شاهدیم و هر چقدر او نیازمند سایه سری در پیرانه سری ست همان قدر از اختلافات ریز و درشت فرزندان و خانواده و سر به هوایی‌های ناصر (رضا عطاران) داماد و آب زیرکاهی عروس شوهرش عصبانی!

۴ - #شقایق_دهقان یک تیپ ساز درجه یک است دو نقش سحر ناز در شب‌های برره و خانم شیرزاد در ساختمان پزشکان ( #سروش_صحت ) در حالی که جفتشان حلاوت‌های خاص خودشان را دارند هیچ وجه اشتراکی جز بازیگرشان با خود ندارند. سحر ناز دختری با ویژگی‌های مردانه که دمار از روزگار شوهرش کیانوش در می‌آورد و همین که او را با شمشیر به دو قسمت مساوی تقسیم نمی‌کند باید از خدایش شاکر باشد و خانم شیرزاد یک منشی مطب با ذهنی آشفته و فراموش کار که هنوز هم که هنوز است تکیه کلام "واقعاً!!!!؟" را بر زبان مردم کوچه و بازار دارد. او که در نقش یک زن خیابانی در فیلم زیر نور ماه (رضا میرکریمی) نخستین تجربه تصویری اش را پشت سر گذاشت با سریال پاورچین به گروه طنز مهران مدیری راه یافت و در "شب‌های برره" یکی از ماندگارترین نقش‌های کمدی خود را ایفا کرد تا بعدها در باغ مظفر و مرد هزار چهره همکاریش را با مهران مدیری ادامه دهد اما این سروش صحت باشد که پتانسیل‌های دیگری از هنر بازیگری دهقان را کشف کرده و در ساختمان پزشکان نقش ماندگار دیگری از او به ثبت رساند.
۶- و #آناهیتا_همتی در خانه به دوش بخصوص صحنه‌های هندوانه خوری اش و راه به راه دستشویی رفتن و مامان چی بپوشم گفتن هایش و بامشاد بامشاد گفتن #سحر_ولد_بیگی در نقطه چین و ددی گفتن‌هایش و از سقف آويزان کردن بامشاد بیچاره! #رویا_میر_علمی و تلاش‌های خستگی ناپذیرش برای پیدا کردن شوهر در سریال شمعدونی که نهایتاً به پسری آسانسورچی ختم می‌شود ویشکا آسایش در نقش مدیری خشک و مخالف جنس مرد در فیلم ورود آقایان ممنوع تا #ناهید_مسلمی و نمک و ملاحت نهفته‌اش در جوکر بانوان که همه را از میدان به در کرد و خودش با آرامش بافتنی اش را به اتمام رساند.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

30 Dec, 15:40


https://filmemrooz.com/5461/

حمید رستمی

27 Dec, 14:12


https://filmemrooz.com/5451/

حمید رستمی

26 Dec, 14:38


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۶ دی ماه سال ۱۴۰۳

مهمانانی که پیاز تعارف می کنند!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴- شاید وقتی پیش قرارداد آندره آ #استراماچونی مربی خوشتیپ ایتالیایی توسط #علی_خطیر که هنوز مظنون اصلی اخراج غیر مودبانه وینفرد شفر بود نهایی شد حتی بدبین ترین افراد هم حدس نمی زدند که قصه اش این گونه غم انگیز پیش برود و از همان هفته های اول ، جدا شدنش از استقلال تهران یکی از محتمل‌ترین گزینه های پیش رو باشد و بالاخره در کمتر از ۴ ماه عملیاتی شود.
مردی که با جذابیت خاص رسانه‌ای و تجربه نشستن بر روی نیمکت باشگاه اینتر میلان ایتالیا ، وارد یک ماجراجویی ورزشی در دهه پنجم عمر شده بود؛ خیلی زود فهمید که ویژگی مشترک باشگاه ایرانی اش با اینتر صرفا در رنگ آبی خلاصه شده و باید خود را برای یک جنگ تمام عیار آماده کند‌. تصاویری که در دو هفته اخیر از استراماچونی در رسانه ها انعکاس یافته بود حکایت از مردی داشت که خشمی عمیق در وجودش لانه کرده و عصبیتی آشکار در رفتار و سکناتش مشاهده می شود که انگار ادامه این راه پر سنگلاخ ممکن نبوده و خیلی زود این ماه عسل پایان خواهد گرفت ، گو اینکه طرفین خیلی پیش تر متوجه این همکاری اشتباه شده‌اند و سعی در پیدا کردن راهکاری برای برون‌رفت بی هزینه از این انتقال سوءتفاهم وار دارند.
از همان روزی که علی خطیر به عنوان مهمترین پشتیبان - و کسی که نقش نخست را در مذاکرات با استراماچونی داشت - از مجموعه آبی های پایتخت جدا شد پیش‌بینی کردن چنین روزهایی چندان سخت نبود و در واقع امیرحسین فتحی به عنوان مدیر عامل باشگاه اعتقاد چندانی به مربیان خارجی نداشته و از ابتدا گزینه ایده آل اش در بحث مربیگری فردی چون #امیر_قلعه_نوعی بود و چیدمانی هم که برای باشگاه در نظر گرفته بود ، نهایتاً به این نام و یا در درجات پایین تر به #فرهاد_مجیدی ختم می شد. در نتیجه در غیاب "خطیر" ، تمام تلاشش را برای پایان همکاری با مربی ایتالیایی و ندادن غرامت به کار بست تا "آندره ا"خود  استعفایش را به باشگاه ارائه دهد.
۵- مقاومت استراماچونی در مقابل کم کاری های مدیریت در زمینه پشتیبانی تیم باعث شد که او برف تهران را نبیند و چمدانش را برای یک سفر موقتی و هشدار دهنده ببندد در حالیکه تا به امروز این آخرین پروازش از تهران بود و این در حالی بود که او تمام تلاشش را برای سامان دادن به وضعیت تیمش به کار بسته بود.
نگاهی به بازی‌های آن فصل استقلال و بررسی نتایج آن نشان می داد که تیمی فاقد ستاره و تشکیل یافته از یک سری بازیکن متوسط که عطش پیشرفت دارند و تلاش خویش را برای عملی کردن خواسته‌های فنی استراماچونی به کار می‌بندند.
تیمی که در ابتدای فصل سایه یی کمرنگ از تیم پر مهره و هماهنگ فصل پیش را داشت حالا با پشتکار و دانش سرمربی ، نوع بازی و شیوه رویارویی با رقبا را متناسب با داشته های انسانی اش برمی گزید و ابتدا در هفته سوم و دربی تهران بود که نشانه‌هایی از یک فوتبال خوب را در برابر تیم پرمهره و هماهنگ #پرسپولیس از خود به نمایش گذاشت تا تیم رقیب تنها با استفاده از اشتباه خط دفاع و دروازه‌بان استقلال ، حریف سنتی اش را شکست دهد.
در ادامه برد با چهار گل ، در برابر تیم خوب سایپا چندان جدی گرفته نشد تا همگان دلیل اصلی این پیروزی را در کم تجربگی مربی نارنجی پوشان بجویند. اما برد پرگل در تبریز و در برابر دیده گان ۸۰ هزار تماشاگر تراختوری فوتبالدوستان را واداشت تا به افتخار این تیم کلاه از سر بردارند‌. تیمی که چون ققنوس دوباره متولد می شد و همزمان شاهد تولد تک تک ستاره هایش بود. شیخ دیاباته گلزن سیه چرده ،در سرمای تبریز با هت‌تریک اش توانایی‌های خود در زمین و هوا را به رخ منتقدانش کشید که به طعنه از او به عنوان بسکتبالیست یاد می کردند. بعد هم زدن ۵ گل به تیم سختکوش آبادانی با مربیگری #اسکوچیچ که بعدها سرمربی تیم ملی شد و الان در تراختور صدرنشین است و ارتقای کیفیت فنی بازیکنانی چون وریا غفوری ، فرشید اسماعیلی ، عارف غلامی ، علی کریمی و ... نشانه های انکار ناپذیر پیشرفت را نشان داد و خیلی زود زوج مرگبار قایدی - شیخ دیاباته شکل گرفت تا یادآور تاریخی ترین زوج خط آتش تیم ملی باشد. اما همه این اتفاقات خوش با یک وداع از پیش اعلام نشده دود شد و رفت هوا تا بعدها حتی علی رغم تمایل استراماچونی به بازگشت قانون من درآوردی منع به کارگیری مربیان خارجی ابلاغ شود و چند سال پرونده یی قطور توسط استراماچونی علیه مدیران استقلال گشوده شود و هم کل قراردادش تقدیم شود و هم غرامت و حق دادرسی و باقی ماجراها تا به قول معروف هم پیاز را بخوریم هم شلاق را و هم جریمه را بدهیم.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

26 Dec, 14:38


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۶ دی ماه سال ۱۴۰۳

مهمانانی که پیاز تعارف می کنند!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- انتخاب #وینفرد_شفر برای ساکت کردن هواداران ناراضی از ده هفته نتایج ضعیف #علیرضا_منصوریان در #استقلال در نگاه اول شاید بدترین انتخاب ممکن بود و اصلا قرار نبود یک پیرمرد ۶۵ ساله که دو سال هم کنج خانه نشسته بود در تیمی در آستانه نابودی با قراردادی ۶ ماهه و ارزان قیمت کار خاصی انجام دهد و کل قضیه خریدِزمان بود برای اتمام فصل و دادن تیم به دست یکی از سوگلی ها تا یکی دو فصلی هم با چشم غره های ایشان سر هواداران گرم باشد. ولی شد آنچه که نباید می شد و کار پیرمرد و بچه هایش بالا گرفت و سه تا سه تا گل کاشتند و قفل آهنی هم به دروازه شان نصب کردند تا هر بازیکن درجه سه هوس رونالدو شدن در برابر آبی های پایتخت را نکند ولی دم مسیحایی "شفر" بر روح و جان خسته و نیمه جان بازیکنان منتخب و در حال فروپاشی منصوریان چنان تاثیرگذار بود حتی سینه چاکان سرمربی قبلی هم در دل خود آرزو می‌کردند که ای کاش چند بازی زودتر این تغییر لاجرم صورت می‌گرفت تا این همه از کورس رقابت عقب نمانند.
شفر که به ایران آمد گفت به تیمی آمده ام که هیچ کس نمی خندد این جمله کوتاه ترین تعریف یک مربی خارجی از مجموعه تحت امرش به اسم استقلال بود اما با این حال نشان داد که گریز و گزیری از علم روز فوتبال نیست و با دست بر سر گذاشتن و قضا و قدری شدن شاید بشود چند باری شاهد پیروزی را در آغوش کشید ولی مطمئناً همیشه در نوسان خواهیم بود و در صفا و مروه دکتر جکیل و مستر هاید بودند هروله خواهیم کرد.

۲- از آن شب دم کشیده حقارت بار و باخت ۶ گله به العین تا همان شب فاتحانه که داور مالزیایی ناجوانمردانه گی اش را در حد کمال در حق آبی‌های "شفر" روا داشت تنها ۹ ماه می‌گذشت. نه ماه از شبی فاجعه بار که به خاطر یک سوء تفاهم در دنیای مربیگری، در تاریخ پر افتخار یک باشگاه با رنگ مشکی نگاشته شد تا شبی که همه جانانه جنگیدند و روی خوش فوتبال حسابگرانه را نمایاندند.
شفرِ پیر فرصت چندانی برای بازسازی تیمی نابود شده و لهیده از لحاظ روحی و جسمی نداشت ولی جادوی علم و عملش چنان در روح و جان خسته و مچاله شده بازیکنان اثر کرد که به یکباره همه تبدیل شدند به #مارادونا های بالقوه، که در هر بازی چند نفری خود را به رخ می کشند.
انگار همان "وریا" نبود که اول فصل از سر ناچاری در لیست نگه داشته شد و حالا نود دقیقه تمام می دوید و می جنگید و گل می زد. شجاعیان که همگان نسخه بختیار رحمانی را برایش می پیچیدند یا فرشید باقری که بارها و بارها تا دم در خروجی باشگاه رفت و هر بار به دلیلی بازگشت و #جباروف که یکی از بلاتکلیف ترین خارجی‌های سالهای اخیر در ایران بود و هیچ دورنمای روشنی نمی شد از حضورش متصور شد.

۳- اما زندگی فوتبالی سرمربی آلمانی و کهنه کار در تهران به همان خوبی پیش نرفت و بعد از یک سال به زمین سخت خورد تا محبوبیت اش هر روز کمتر از پیش شده و روزی که از ورودش به محل تمرین ممانعت به عمل امد و او از پسرش خواست که در های بسته فیلم بگیرد مدتها بود که خیلی از روابط ترک خورده بود. پیرمرد، علی رغم تعلق داشتن به کشوری که الگوی نظم آهنین در موارد مختلف است نتوانسته بود آنچنان که باید در مجموعه تحت امرش انضباط کاری برقرار کرده و کار به جایی رسید که جوانان کم نام و نشان هم توان بر هم زدن تمرکز مجموعه تیمی را داشته و براحتی کل تیم را اسیر حاشیه کنند. از سوی دیگر کف مطالبات خود را از مدیران بالادستی آنچنان پایین بیاورد و هر شرایطی را تحمل کرده و دم نزند که حتی نداشتن حقوق اولیه یی چون داشتن زمین تمرین هم موجب تحت فشار گذاشتن مدیران باشگاه نباشد و باری به هر جهت به کار خود ادامه دهد. این نشانه های بدِ سالی بود که در بهار و تابستانش تیم آماده اش زیر و رو شد و ستاره‌های تابان اش به سادگی به تاراج رفتند و کسی که ککش هم نگزید. ضعف شدید شفر در امر بازی خوانی، به دلیل نداشتن تمرکز و آرامش و بروز احساسات بسیار زیاد در حین مسابقه و آنالیز نکردن کامل رقیبان و در نتیجه انتخاب نکردن استراتژی مناسب برای رقبای مختلف و تعریف نکردن پلن های متفاوت برای دقایق و شرایط مختلف بازی ها سبب شده که تیم استقلال صرفاً به ارائه فوتبال مخصوص خود پرداخته و کار چندانی به شرایط مسابقه نداشته باشد و از دیگر سو از نقش آفرینی مثبت در شرایط حساس باز بماند.
این یک واقعیت تلخ است که تیم شفر تقریبا در هیچ مسابقه ای بعد از دریافت گل توان بازگشت به بازی و جبران گل خورده را نداشته و صرفاً در بازی‌های پیروز شده که ابتکار عمل در دست آبی ها بوده و بدون استرس و فشار به پیروزی دست یافته اند. این چنین بود که داستان حضور شفر در استقلال به بی ادبانه ترین شکل بسته شد تا سالها بعد در راهروهای دادگاه‌های جهانی دنبال غرامتش باشد.

بقیه در بخش دوم

حمید رستمی

25 Dec, 17:51


https://filmemrooz.com/5444/

حمید رستمی

25 Dec, 10:14


https://7sobh.com/fa/tiny/news-548975

حمید رستمی

19 Dec, 12:31


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۹ آذر ماه سال ۱۴۰۳

بازی روزگار

#حمید_رستمی

بخش دوم

۳- موقع ثبت نام #کنکور که شد برای نخستین بار اتفاق جالبی افتاد و طی یک بخشنامه ای، سازمان سنجش اعلام کرد که متقاضیان برخلاف سنوات گذشته که فقط می توانستند در یکی از رشته های ریاضی و فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی و هنر ثبت نام کنند، امسال در کنار رشته هنر در صورت تمایل می توانند در یکی از آن سه رشته نخست هم اسم بنویسند، انگار دستی از غیب آمده بود و می‌خواست هم خلاف میلم عمل نکنم و هم مسیر دیگری برای آینده ترسیم می کرد. با خوشحالی تمام هر دو دفترچه را گرفته و با دقت تمام با مداد مشکی نرم پر کرده و تحویل اداره پست دادم تا چند ماه بعد موعد کنکور فرا برسد و دروس عمومی که مشترک بود و در میان دروس اختصاصی رشته هنر و ریاضی- فیزیک چون آونگی در نوسان باشم. نتایج مرحله دوم که آمد در هر دو رشته مجاز به انتخاب رشته شدم و رتبه ۱۴۸ در رشته هنر و رتبه ۳۰۰۰ در ریاضی و فیزیک! نور علی نور بود، ایام به کام بود و می در بر و انتخاب رشته و کار طاقت فرسای پر کردن لیست صدتایی از دو رشته متفاوت، نه مشاوری داشتیم و نه موسسه ای که بیاید و کمک حالمان باشد. هرچه بود عقل ناقص خودمان بود که به مداد و پاک کن فرمان می داد این را بنویس و آن را پاک کن!

۴ -نتایج کنکور که منتشر شد اتفاق عجیب و غریبی افتاده بود و اصلاً رشته‌هایی که از دانشگاه‌های هنر انتخاب کرده بودم لحاظ نشده بود. هرچه بود رشته‌های فنی بود و قبولی در رشته #ماشین _آلات_کشاورزی دانشگاه محقق اردبیلی! یعنی همین که اسممان دانشجو شده بود به این می‌ارزید که حتی اعتراضی هم نکنیم که چرا انتخابهایمان در رشته هنر لحاظ نشده و هر چقدر که تلاش داشتیم به هنر نزدیک‌تر شویم و از دروس فنی فاصله بگیریم بازی روزگار و دست سرنوشت انگار خودکاری در میان انگشتان داشت که می خواست به وسیله آن هلت دهد به سمت دیگر! با هر جان کندنی بود هفته آخر شهریور خود را به دانشگاه رسانده و در رشته مربوطه ثبت نام کردیم رشته یی که نه کوچکترین علاقه ای به آن داشتیم و نه به آینده اش امیدوار اما فضای دانشگاه و آدمهای نوع به نوع و کلاسهای مختلط هر کدام آپشنی بود که تاب تحمل را بیشتر کرده و نور امید را در دل زنده نگه می داشت! در یکی از سردترین زمستان های تاریخ #اردبیل، در کنار #دریاچه_شورابیل که آن روزها کاملا خارج از شهر محسوب می‌شد صبحها با دیدن مه غلیظ روی آب کیفور شده و سر کلاسهای ترویج کشاورزی و مبانی ماشین آلات کشاورزی حاضر می شدیم که خدایی اش هیچ نسبتی با آنها نداشتیم و فقط گذر ایام بود.
۵ - امتحانات پایان ترم را که دادیم چند روزی فرصت برای استراحت و رفتن ور دل والدین و گشت و گذارهای عاشقانه در شهری کوچک در انتهای جهان می توانست غم و غصه چهار ماه تقابل با طبیعت سخت جان و کلاسهای بی ربط را بشورد و ببرد. در طی همین قدم زدن‌های بی‌هدف در کوچه پس کوچه‌های گل آلود، ابراهیم را دیدم که به محض دیدنم گفت: معلومه کجایی تو؟! گفتم: همین دور و برها! گفت: هر دو از رشته برق (بورسیه #وزارت_نیرو ) قبول شده ایم من رفتم ثبت نام کردم. چند بار به خانه تان زنگ زدم نبودی بهت خبر بدهم! تو هم برو زود با دانشگاه محقق تصفیه کن برو #تبریز ثبت نام کن. من هم سربازیم را نیمه تمام گذاشتم برگشتم. کلاس ها هفته بعد شروع می شود! دقایقی مات ماندم. این چه بازی روزگاری ست؟ حالا باید چه کنم؟ از کجا شروع کنم؟ رشته برق آن هم بورسیه با ماشین آلات کشاورزی تومنی صنار فرق دارد و باید روی هوا بقاپم ولی اطرافیان را چه کنم که همه فاز نصیحت برداشته اند که حیف است. زحمات یک ترم را به باد نده! همین را ادامه بده! پروسه انتقالم دو ماهی طول کشید و بالاخره در تبریز ساکن شدم و ۵ سال بعد که کارمند رسمی برق اردبیل شده بودم و دستم به دهانم می رسید یکی از همکلاسیهای ماشین آلات را دیدم که بعد از اخذ مدرک لیسانس هنوز نتوانسته بود کاری پیدا کند و زده بود به کار فروشندگی در یک بوتیک! همان روز هزار بار خدا را شکر کردم که چه خوب شد آن روز گِل آلود ابراهیم را دیدم و چه خوب که توصیه اتابک را جدی گرفتم!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

19 Dec, 12:30


منبع : روزنامه ##هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۹ آذر ماه سال ۱۴۰۳

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- در آن زمستان سخت اوایل دهه ۷۰ که آب در دهان آدم یخ می زد و از سوز سرما به گوشه ای می خزیدیم و درجه بخاری نفتی را در بالاترین حد ممکن گذاشته تا نوای ملکوتی "تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند/ عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست" را به گوش جان نیوش کنیم و هنوز سالها با زخم اصلی زمانه فاصله داشتیم تا بگوییم "کین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست" پسرکی دبیرستانی بودیم با کلی آرزو و امید که غرق در جبر و مثلثات و هندسه و شیمی و فیزیک و ملول از این حجم از بی ربطی به روح لطیف و عاشق پیشه دست به دامان دنیای هنرهای ظریفه و سینما و تئاتر می شدیم تا برای خود آینده یی عاری از سینوس و تانژانت و لگاریتم بسازیم و از نوای خوش #موسیقی و قاب عکسها و تصاویر جنت آسا بگوییم‌. این چنین بود که طی یک تصمیم کبری بدون هیچ مشورتی راه خود جدا کرده و به سمت هنر متمایل شدیم تا بعد از اخذ دیپلم ریاضی برای همیشه این کتاب‌ها را بوسیده و کناری نهاده و در فضای فرهنگ و هنر تنفس کنیم. در همین راستا بود که در اولین فرصت اقدام به ابتیاع کتابهای کنکور و منابع ۴ ساله رشته هنر در دبیرستان کرده و از زیر صفر شروع کردیم. از خواص مواد و پرسپکتیو و تاریخ هنر ایران و جهان گرفته تا غور در گذشته تک تک شخصیتهای هنری جهان! آرام آرام به فضا مسلط می شدیم و شمارش معکوس وداع با رشته ریاضی را به صدا درآورده بودیم که ناخواسته اتفاقی افتاد و کلامی از بزرگی چنان تلنگری بر مغز ویران و حیران در میان فرمولهای شیمی و فیزیک و رنگهای اصلی و مکمل وارد کرد که کل زندگی سالها بعد را تحت تاثیر خود قرار داد.
۲- #اتابک_نادری که این روزها رئیس مرکز هنرهای نمایشی کشور شده، سال آخر رشته کارشناسی تئاتر بود که برای کارهای پایان نامه اش به شهرش برگشته بود و در دسترس همه مان قرار داشت تا آنچه را یاد گرفته به نوجوانان تشنه آموزش منتقل کند. از قصد و نیتم برای تحصیل در رشته تئاتر گفتم و برادرانه نصیحتی کرد که کل مسیر زندگی را تغییر داد. گفت: "تئاتر را همیشه می شود خواند، مخصوصاً اگر منبع درآمد داشته باشی موفقتر هم می شوی به نظرم اولویت نخستت همان رشته ریاضی و فیزیک باشد!" این جمله آب سردی اساسی بود که از فرق تا نوک انگشتان پا پایین آمد. نتوانستم سرسری کنارش بگذارم. منی که از ماهها پیش انتخابم را کرده بودم و کلی پول بابت کتابهای کنکور داده و ماهها برای عقب نماندن از کسانی که در دوره دبیرستان هنر خوانده اند تلاش کرده بودم و به مرز آمادگی رسیده بودم، حالا باید انتخاب می کردم یا دوباره از صفر شروع می کردم و یا با همین دست فرمان جلو می رفتم تا ثابت کنم حرف مرد یکی ست و "من می توانم"! ولی هرچه بود باعث شد که کمی مهربانتر با کتابهای درسی خود برخورد کرده و برای امتحانات نهایی هم که شده آماده تر شوم و نیم نگاهم به هنر را همچنان حفظ کرده و در فرصت های مناسب تست زنی کرده و مرور کتابهای مرجع کنم.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Dec, 16:02


https://filmemrooz.com/5362/

حمید رستمی

16 Dec, 16:02


https://filmemrooz.com/5359/

حمید رستمی

16 Dec, 15:25


یک دست صدا ندارد!

#حمید_رستمی

ویدیویی که از تماس تلفنی #احد_بیوته با وزیر نیرو در فضای مجازی پخش شد شاید یکی از مهمترین کنشگری سیاسی-اجتماعی یکی از وکلای ملت در راستای استیفای حق طبیعی شهروندان در مواجهه با سرمای شدید این روزها باشد. اینکه در طی سالها همواره بیشترین میزان از خاموشی ها در فصل تابستان به آذربایجان و اردبیل به بهانه سردسیر بودن عدم نیاز به وسایل سرمایشی برقی تحمیل شده امری معقول و منطقی بود که هر زبانی را برای اعتراض می بست و حس هم نوع دوستی و درک شرایط سخت و گرمای بالای ۵۰ درجه مناطق گرمسیر که خاموش شدن چند دقیقه ای وسایل سرمایشی هم هوای منازل را به جهنمی بدل می کرد باعث می شد که حق را به برنامه ریزان مدیریت انرژی داده و از صبوری شهروندان تشکر کرده و آرزوی شرایط بهتری برای توزیع انرژی کشور داشته باشیم.
اما با سرمای سخت چند روز گذشته اردبیل که به گواه و اعلام رسمی سازمان هواشناسی گاه به ۲۷ درجه زیر صفر می رسید امید آن می رفت که مسئولین ذیربط دست کم استان اردبیل را از جدول خاموشی ها حذف کرده و شرایط زندگی سخت و بغرنج هم استانی ها را اندکی تسهیل کنند چرا که درصد بالایی از سیستم گرمایشی خانه ها وابسته به برق است و قطعی دو ساعته چنان وضعیتی پیش می آورد که تحملش از طاقت خردسالان و سالمندان خارج است و خطرات جانی و سرماخوردگی و ویروس های شایع این روزها سلامتی شان را در حالی تهدید می کند که در چند روز گذشته در جدول برنامه خاموشی ها یک نوبت خاموشی روزانه تبدیل دو نوبت برای هر مشترک شده است که یکی از آنها در ساعات انتهایی روز و درست زمان سردترین ساعات شبانه روز است.
جای آن دارد که تک تک نمایندگان و نماینده عالی دولت در استان تمام تلاش خویش را برای چانه زنی در سطوح بالاتر قدرت و حذف اردبیل از جدول خاموشی ها دست کم برای روزهای آتی مبذول کنند. چرا که خاموشی ۳۰- ۴۰ مگاواتی در مصرف ۳۰ - ۴۰ هزار مگاواتی شبکه برق ایران تاثیر آنچنانی ندارد و فقط موجب به خطر افتادن سلامتی همشهریان ، گسترش بیماریهای سریالی و باز شدن پای ملت به درمانگاه ها خواهد شد و از مدیران استانی هم که به ضرب و زور وعده و وعید و عسل سبلان و حلوای سیاه پست گرفته اند و بله قربانگوی صرف بالادستی ها هستند انتظار چانه زنی داشتن و قابلیت اقناع بالادستان تا حد زیادی بیهوده است و ترجیح می دهند کل استان خاموش شود ولی میز ریاست شان خطی برندارد.
راه حل کمی زمان بر تر هم واردات انرژی از همسایه شمالی -جمهوری آذربایجان- است که دست کم از طریق ایمیشلی توان تزریق ۱۵۰ مگاوات به شبکه برق ایران و تامین بخش زیادی از نیاز استان را دارد که به بهبود شرایط دیپلماتیک با این کشور بستگی دارد.

حمید رستمی

12 Dec, 13:33


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۲ آذر ماه سال ۱۴۰۲

کتابخانه محبوب من

#حمید_رستمی

بخش دوم:

۳- یکی از قفسه ها به اشعار نو از شاعران معاصر ایران همچون #احمد_شاملو ، سید علی صالحی، نصرت رحمانی، گروس عبدالملکیان، لیلا کردبچه، رسول یونان، شمس لنگرودی، #فروغ_فرخزاد ، عمران صلاحی، احمدرضا احمدی، حسین منزوی و شاعران خارجی چون #ناظم_حکمت ، پابلو نرودا، #نزار_قبانی و.... اختصاص دارد و لای هر کدام از کتابها را که باز می کنی عشق و هجران از واژه ها می تراود و وجودت را لبریز مهر می کند. آنجا که نزار در سوگ عشقش می گوید: "بلقیس! رفته بودی انار بگیری، تکه هایت برگشت! آنها بیروت را رها کردند و غزالی را کشتند. چشمهایت که بسته شد، دریا استعفا داد، بلقیس! کیفت را که از لای آوارهای بیروت بیرون کشیدند، فهمیدم که با رنگین کمان زندگی می کرده ام!" یا حسین منزوی بگوید: "من از پیراهنت دستمال می خواهم تا زخم کهنه ام را ببندم!" و یا #رضا_براهنی بگوید: "تنها چندین بنفشه در آن انتهای باغچه باقی مانده است تا بشمارم. آنگاه خواهد رفت. دیگر کسی مرا تمیز نخواهد داد. از رنگها، از ابرها از آسمان و سایه های درختان هولناک که در مرداب می خوابند!" یا "چه جوانانی! اسماعیل! می بینی؟ چه جوانانی! بسیاری شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند.
۴- یکی از قفسه ها به کتابهای قطور قدیمی از شاهنامه فردوسی تا کلیله و دمنه و تاریخ بیهقی و جوامع الحکایات و لوام الروایات، تذکره الاولیا، گلستان و بوستان سعدی که هر کدامشان را از هرجا که بخوانی انگار به قدر تشنگی می توان از این دریای عظیم چشید و از ادبیات گران سنگ و شاعرانه شان بهره جست و انبان پر کرد از این دایره واژگان بی انتها از بوسهل سوزنی که عادت داشت فرد فرو افتاده را بکوبد و از حسنک وزیر که برای خود کیا و بیایی داشت آن سرش ناپیدا!

۵- یکی از قفسه ها به رمانهای ناب ایرانی و خارجی اختصاص دارد از بزرگان ساحت ادب و هنر از شاهکارهای گابریل گارسیا مارکز از جمله صد سال تنهایی، پاییز پدر سالار، عشق سالهای وبا تا رمانهای بر باد رفته و مرشد و مارگاریتا و دن آرام ، بینوایان ، بلندیهای بادگیر، ۱۹۸۴، ناطوردشت، خوشه های خشم، خشم و هیاهو، آناکارنینا، جین ایر، جنگ و صلح، سفرهای گالیور، بار هستی، وداع با اسلحه، سفر به انتهای شب، زوربای یونانی و .... و از رمانهای ایرانی بوف کور (صادق هدایت)، چشمهایش (بزرگ علوی)، همسایه ها (احمد محمود)، درخت انجیر معابد (احمد محمود)، کلیدر (محمود دولت آبادی)، دایی جان ناپلئون (ایرج پزشکزاد)، آتش بدون دود (نادر ابراهیمی)، جای خالی سلوچ (محمود دولت آبادی)، شوهر آهو خانم (علی محمد افغانی)، شازده احتجاب (هوشنگ گلشیری)، سمفونی مردگان (عباس معروفی)، چراغها را من خاموش می کنم (زویا پیرزاد) سووشون (سیمین دانشور)، یک عاشقانه آرام (نادر ابراهیمی)، خانه ادریسی ها( غزاله علیزاده)، سال بلوا (عباس معروفی) و ....

۶ - و همین گونه ادامه دهیم قفسه هایی برای کتابهای سیاسی، قفسه ای برای مجلات نفیس، کتابهای علمی، مرجع، فلسفه، مذهبی، انسان شناسی و بهشتی گمشده در اتاقی که انگار سالهاست از یادها رفته و در زیر غبار فراموشی مدفون شده است.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

12 Dec, 13:33


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۲ آذر ماه سال ۱۴۰۲

بهشت گمشده!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- وارد اتاق که شدم یک بهشت برین بود بهشتی وعده داده شده در کتابهای آسمانی، بهشتی با می در بر و جام در کف و معشوق به کام، یک چهار دیواری کاغذی که با قفسه های چوبی از کف تا سقف بالا رفته و بوی چوب و کاغذ توامان به مشام می رسد. یک کتابخانه جمع و جور و ۵-۶ طبقه که هر ضلع اتاق را به آن یکی وصل می کند و ساعتها می توانی خودت را در آن اسیر کنی و چشم بگردانی و بزرگان ادبیات را به نظاره بنشینی! در همان قفسه اول، سمت راست، دم در، یک قفسه کامل به آثار چخوف اختصاص دارد با روی جلدهای سبز رنگ و متحدالشکل از نمایشنامه ها و نامه ها و داستان کوتاه هایش، مردی که زندگی کوتاهی داشت و در ۴۴ سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت ولی چنان عمرش پربار بود که کتابهایش توان پر کردن یک قفسه کامل را داراست. با آنکه #چخوف به دنبال پیام اجتماعی یا اخلاقی نبود اما شیوه نوشتاری و طنز خاصش منجر به آن شد که در نوشته هایش جنبه های بیشتری از حقایق زندگی روسها آشکار شود. از نمایشنامه هایی چون باغ آلبالو گرفته تا مرغ دریایی، سه خواهر، دایی وانیا، خواستگاری و آواز قو! نویسنده ای که به همان میزان که به عنوان نمایشنامه نویس قهار شناخته شده بود داستان کوتاه های محشر می نوشت و با این وجود ادراک زیبایی از هنر داشت و طنز ملیح و آرام اش بر شرایط خاکستری زندگی شخصیتها غلبه می کرد.
۲- طبقه پایینی به آثار #بهرام_بیضایی اختصاص دارد و از نمایشنامه های آرش، سه برخوانی، پهلوان اکبر می میرد، هشتمین سفر سندباد، سلطان مار، دنیای مطبوعاتی آقای اسراری، دیوان بلخ، گمشدگان، ندبه، مرگ یزدگرد، خاطرات هنرپیشه نقش دوم، فتحنامه کلات، پرده خانه، جنگنامه غلامان، مجلس قربانی سنمار، افرا یا روز می گذرد، سهراب کشی، مجلس ضربت خوردن، شب هزار و یکم و فیلمنامه هایی چون عیار تنها، حقایق درباره لیلا دختر ادریس، قصه های میر کفن پوش، شب سمور، اشغال، آینه های روبرو، روز واقعه، پرونده قدیمی پیرآباد، پرده نئی و.... همراه با کتابهای پژوهشی همچون نمایش در چین، نمایش در ایران، ریشه یابی درخت کهن و .....همه تو را به مهمانی کلمه ها فرا می خواند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

06 Dec, 18:44


https://filmemrooz.com/5338/

حمید رستمی

06 Dec, 18:44


https://filmemrooz.com/5333/

حمید رستمی

04 Dec, 18:52


https://filmemrooz.com/5328/

حمید رستمی

04 Dec, 06:42


https://7sobh.com/content/%d9%be%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%82%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b5%d9%81%d8%ad%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%b3%d8%aa%d9%88%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%ac-%d8%a8%d9%88%d8%af/

حمید رستمی

28 Nov, 10:43


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۸ آذر ماه سال ۱۴۰۳

کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۳- واقعیتش این است که خانه رویایی من آن نیست که داخلش پر از پله های پیچ در پیچ و مجسمه های عتیقه و نقاشیهای جورواجور و هزار چیز به ظاهر گران قیمت که برای توی چشم مخاطب رفتن از هر کوششی دریغ نمی کنند و مهمان برای پیدا کردن جا برای نشستن باید فرهاد باشد و تیشه به دست گیرد. خانه های کوچک امروزی اگر فقط جای لمیدن و فیلم دیدن داشته باشد کفایت می کند و نهایتا یکی از اتاقها دورتا دورش کتابخانه باشد و منبعی ذی قیمت برای مطالعه نه خانه هایی با مبلهای مجلل و شیک و پیک که آدم برای نشستن رویشان دچار عذاب وجدان می شود. خانه باید جای دنجی باشد که متکا را بیندازی گوشه ای از آن و دراز بکشی و کتاب بگیری دستت و اگر خسته شدی پهلو به پهلو شوی و تلاش از سر بگیری! خانه‌های زیادی دیده‌ام که بیشتر به عتیقه فروشی شبیه اند تا خانه، به سرای شاهانه شبیه اند تا محل جمع شدن و گل یا پوچ بازی کردن و پریدن توی سر و کله هم! این جوری خود مهمان هم به گمانم معذب می‌شود که هی باید راست راست بنشیند و مواظب اتوی شلوارش باشد و اینکه مبادا خط و خشی بر روی عسلی هویدا نشود. یک تلفن عهد بوق گوشه اتاق باشد و چراغ جادویی اینور و شهر فرنگی آن سوتر!

۴- در پشت بام خانه رویایی من باید بتوان تمام تابستان را خوابید و ستاره ها را تا خود صبح شمرد و شهاب هایی که می لغزند و در دوردست ناپدید می شوند. ابرهایی تیره که جلوی ماه شب چهارده را می گیرند و خیلی زود پس می روند و نسیمی خنک که آمدن پاییز را نوید می دهد و تو را لحاف پیچ می کند و صبحی که خورشید از مشرق می تابد و یک راست می افتد توی چشمانت و صدای خروسان محل به آسمان می رود : "کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!" بلند می شوی و دست و صورتت را در آب همان حوض وسط حیاط می شویی و می روی دنبال بیدار کردن بقیه تا خیلی زود بساط فوتبال در گوشه حیاط به راه بیندازید و شور حال و خلود از سر بگیرید و اگر خیلی صدای بزرگترها درآمده باشد توپ را برداشته و به کوچه بروید. بچه های همسایه هم اضافه بشوند و کوچه های تنگ و باریک و خانه هایی که در هم فرو رفته اند و از در هر خانه ای یک تیم فوتبال می شود بیرون کشید.
۵- خانه رویایی من خانه ایست به بزرگی فامیل که اگر یک روز در شادی و عزا قصد کردند وارد خانه شوند برای همه جا داشته باشد و موقع ناهار یا شام در هر اتاقی سفره انداخته شود. اگر کم آمد و جا تنگ شد ایوان خانه را هم فرش کنند و ملت چنان با خیال راحت سر سفره بنشینند که اصلا نگران زود جمع شدن و گشنگی گروه بعدی نباشند و بگویند و بخندند و بعد از سالها دیدار تازه کنند و از دلواپسی های هم باخبر شوند.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

28 Nov, 10:43


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۸ آذر ماه سال ۱۴۰۳

کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- رویایی ترین خانه ای که دیده ام در عالم واقعیت نبود، یک رویای محض بر روی پرده سینما که انگار تعلق داشت به هزاران سال پیش، پشت بامهای گِلی و یک اندازه که به همدیگر راه داشتند و بادگیرهایی برافراشته که انگار مهر شناساننده و هویت دهنده به خانه ای در شهر کویری بودند. فیلم "یه حبه قند" ساخته #رضا_میرکریمی هرچه مزیت برای یک فیلم از قبیل قوت فیلمنامه و بازیگری و بازی و کارگردانی و اتفاقات شیرین و تلخ لازم است به وفور دارد و یک خانه ای رویایی برای لوکیشن که تبدیل می شود به شخصیتی غیر قابل حذف از کلیت فیلم! پیرمردی که جلوی پنجره ای باز که نور دل انگیز خورشید از بین طاقه های بازش به درون می آید و سماوری قل قل زنان بر روی میز کوچک چوبی قرار گرفته تا کد بانوی نشسته هر لحظه برای یک استکان چای بلند نشود برود آن سوی خانه و از آشپزخانه چای بیاورد و فقط به قول زبل خان "کافی ست دستش را دراز کند" و یک استکان چای خوش رنگ و خوش طعم در استکان کمر باریک و نعلبکی دوران قجری بریزد و تقدیم دستان خسته مردش کند. حیاطی بزرگ با دار و درخت و تابی آویزان برای تفریح کم سن و سالان و دری چوبی در منتها الیه حیاط که رابط بین کوچه و خانه است و آدم در مسیر رفتن به سمت باز کردن در فرصت دارد چادرش را مرتب کند، در ذهنش آدمهایی که قرار است پشت در باشند را تصویرسازی کند که چگونه باید چاق سلامتی کند و اول کدام یک را به آغوش بکشد!
۲- خانه رویایی من حیاطی سه چهار برابر خود خانه دارد که وسطش یک حوض شبیه استخر قرار گرفته تا بچه های کلافه از گرمای تابستان به داخلش پناه ببرند و آب بازی کنند و همدیگر را خیس کنند و بروند داخل تا غرولندهای مادرشان را بشنوند. اتاقهایی تو در تو که نهایتاً با یک پرده از هم جدا شده اند و همه در میانشان در آمد و شدند و هیچکس اتاق خصوصی ندارد که کلیدش کرده و کلیدش را بیندازد جایی که عرب نی انداخت و درختانی متنوع از بید و کاج و تبریزی و شمشاد و درختان میوه از آلبالو و گیلاس تا سیب و گردو که هر کدام میوه ای را بر بالاترین نقطه خود حفظ کرده اند که جای دست هیچ بنی بشری به آن نمی رسد و تا در سیاه زمستان بر خود حفظش می کنند و مستراحی در آن گوشه حیاط داشته باشد که هر کس تنگش گرفت مجبور به پر کردن آفتابه و طی مسیر حوض و مستراح باشد و برود و چمباتمه بزند و نیم ساعتی به قرض و قوله هایش فکر کند و فارغ از دار دنیا در آن خلوت کده به استراحت جسم بپردازد. مرغ و خروس و بوقلمون در لابلای درختان بپلکند و سر یک کرم خاکی که گیر آورده اند با هم نوک به نوک بشوند و یکی از کارهای مهم بچه ها یافتن تخم مرغهایی باشد که در گوشه گوشه حیاط در کنج و پسله ای پس انداخته شده و مدتها دور از چشم اغیار آفتاب خورده اند. بچه هایی که خود را از کمرکش درختان به سختی بالا بکشند و برای یافتن لانه پرندگان و احیاناً جوجه گنجشکی خود را به فنا دهند و از درخت بیفتند و دست و پایشان بشکند و ماهها و بال گردن خود و دیگران شوند. حیاطی که هر کس می تواند برای خود گوشه ای در آن داشته باشد که وقتی دلگیر از دل و دلدار شد به آن گوشه بخزد و درد عشق به برگ و درخت و دیوار بگوید و از دیوار صدا بیاید و از یار نه!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

26 Nov, 19:57


https://filmemrooz.com/5217/

حمید رستمی

26 Nov, 19:57


https://filmemrooz.com/5214/

حمید رستمی

24 Nov, 11:30


پیشنهادی برای توسعه استان در دولت مسعود!

#حمید_رستمی

بخش دوم

مثال دیگرش پل شیشه ای #هیر بود که توانست در معرفی این شهر کوچک به گردشگران- که قبلاً با گیلاس هایش شناخته می شد - مهمترین نقش را ایفا کند.
صنعتی کردن استان -حتی اگر سیاستی کاملاً غلط هم نباشد - در بهترین حالت دارای راندمانی به مراتب پایین تر برای استان است که بخش زیادی از سودش به جیب سرمایه گذار می رود و دودش به چشم همشهریان! صنایع فولادی که نیاز مبرم به آب -آن هم در حجم بسیار زیاد- دارد و پسآب هایش آفت کشاورزی است و در آلایندگی محیط زیست نقش مهمی را ایفا می کنند و معمولا کنار دریا و دور از مناطق مسکونی احداث می شوند در دو قدمی اردبیل و نمین با گشاده دستی تمام هر روز بر تعدادشان افزوده می شود و این در حالی ست که از همه گونه حمایت مادی و معنوی از قبیل وامهای کم بهره، زمین رایگان، آب و برق و گاز با پایین ترین هزینه استفاده می کنند به امید آن‌که کارآفرینی ۲۰۰- ۳۰۰ نفره را در خروجی تحویل دهند اما با کمی تدقیق مشخص می شود که این نوع مبارزه با بیکاری سخت ترین شیوه برای حل این معضل است و در بهترین حالت سالانه ۵۰ میلیارد تومان سود مالی آن هم در قالب حقوق کارگران به اقتصاد استان تزریق می کند و با کوچکترین اتفاقی هم بحث تعدیل نیرو و عقب افتادن حقوق پرسنل و تجمع کارگران در جلوی استانداری را در پی دارد ولی اگر ۵ میلیون گردشگر هر کدام فقط یک میلیون تومان سود خالص برای استان داشته باشند مبلغ ۵ هزار میلیارد تومان سود خالص را وارد چرخه اقتصادی استان در مشاغل و اصناف مختلف می کند و می توان با کمی برنامه ریزی و الگوگیری از نمونه های مشابه و اندیشیدن تمهیدات بیشتر در استانی که جنگل و دریا و کوه و آبگرم و طبیعت بکرش همه در دسترس هستند این مبلغ و این میزان گردشگر را دو برابر کرد.
این در حالیست که حتی برای بحث اشتغالزایی هم گردشگری ظرفیت بسیار بیشتر و بهتری از صنایع فولادی دارد و به گفته کارشناسان هر ۲۵ نفر گردشگر داخلی به طور مستقیم برای اشتغال یک نفر کفایت می کند و با همین میزان گردشگر و البته استفاده از پتانسیلهای فصل زمستان منحصر بفرد اردبیل و توجه به جاذبه های ورزش های زمستانی و برفی، جذب گردشگر را به کل سال تعمیم داد و هزاران شغل پایدار ایجاد می شود.
گسترش صنایع برای استان زمانی مقرون به صرفه است که در راستای این دو مقوله باشد و مکمل #کشاورزی و #گردشگری به حساب بیاید و صنایع تبدیلی محصولات کشاورزی و عرصه ای برای عرضه بیشتر و بهتر صنایع دستی و فرآورده های بومی استان باشد و الا معنایی جز حیف و میل اموال عمومی و محیط زیست و حرکت در مسیر بدون بازگشت تبدیل استانی با ثروتهای خدادادی و ویژگیهای منحصر به فرد به منطقه یی که در سراب صنعتی شدن، در بهترین حالت نسخه ای رنگ و رو رفته و بی کیفیت از استانهای صنعتی کشور ندارد!
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

24 Nov, 11:30


پیشنهادی برای توسعه استان در دولت مسعود!

#حمید_رستمی

بخش اول

بالاخره بعد از سه ماه کشمکش تکلیف صندلی عالی ترین مقام اجرایی دولت در استان مشخص شد و انتخاب #مسعود_امامی_یگانه به عنوان #استاندار_اردبیل به تمام نگرانیهای رای دهندگان به مسعود پزشکیان پایان داد تا یکی از بهترین انتخابهای دولت چهاردهم را در بخش دولتهای محلی شاهد باشیم تا هم وزارت کشور به چهار پارامتری که در ابتدا برای گزینش استانداران اعلام کرده بود وفادار بماند و هم صدای رای ۸۵ درصدی هم استانی ها به رئیس جمهور به خوبی شنیده شود؛ مولفه های مهمی همچون تعلق به بدنه اداری استانداری و داشتن سابقه مدیریت در بخشهای مختلف استانداری، جوان و هم راستا با اهداف دولت و نداشتن سابقه استانداری اردبیل در دولتهای گذشته که همگی در کارنامه اداری امامی یگانه یافت می شود. در کنار تامین نظر وزارت کشور، امامی بدلیل حضور فعال در ستاد انتخاباتی #پزشکیان در بین فعالین ستادی هم مقبولیت داشته و در لیست کاندیداهای پیشنهادی که رییس ستاد پزشکیان در اردبیل به وزارت کشور ارسال کرده بود حضور داشت.
مسعود امامی که در اوایل دهه ۸۰ و در زمان #جواد_نگارنده جذب استانداری شده و جایگاه رئیس دفتر استاندار تا روابط عمومی را تجربه کرده بود در دوران مسئولیت #مجید_خدابخش به عنوان مدیر کل روابط عمومی و امور بین الملل استانداری انتخاب شد تا پلی قابل اعتماد بین نخستین دولت محلی #حسن_روحانی و اهالی رسانه استان باشد و به همین دلیل به سرعت پله های ترقی را طی کرده و در آن ۸ سال به مدیر کلی حوزه استانداری، مدیر کل مدیریت بحران، معاونت عمرانی استانداری و در نهایت به فرمانداری اردبیل رسید تا تجربه عملی در بخشهای مختلف استانداری داشته و به شناخت کاملی از نیروهای سیاسی - اداری و شرایط اجتماعی و پتانسیلها و تنگناهای استان دست یابد تا در دولت چهاردهم سکان هدایت دولت محلی را بر عهده گرفته به سرعت از پشتیبانی گروههای مختلف حامی دولت برخوردار شده و حتی مخالفتی جدی از سوی رقبای سیاسی هم احساس نکند. چه او هم شرایط عمومی رسیدن به آن منصب را داشت و هم شرایط اختصاصی اش را! در نتیجه از همان لحظات اول آستین همت را بالا زد تا بدون از دست دادن زمان، امور اجرایی استان را پی بگیرد و حتی در بیانیه رسمی ضمن تشکر از شهروندان به خاطر ابراز محبتشان از پذیرفتن گل و شیرینی و هدایا استنکاف ورزید تا چند هفته ای را هم به این دلیل از دست ندهد و ادارات معطل مانده را تعیین تکلیف کرده و برنامه هایش را برای استان عملی سازد. اما نکته ای که باید در این میان مد نظر قرار گیرد این است که در سالهای اخیر و در روند توسعه استان، پتانسیلهای تاریخی نادیده گرفته شده و عزمی پنهان برای اختراع دوباره چرخ مشاهده می شود که یکی از مهمترین دلایل نتایج کمرنگ تلاشهای والیان قبلی در بهبود وضع معیشت مردم استان و پایین آوردن آمار بیکاری محسوب می شود و برآيند تکاپوی شبانه روزی اسلافش آنچنان ملموس نیست.
استان اردبیل با دو ظرفیت عمده در ایران شناخته شده، اولی کشاورزی است که به دلیل خاک حاصلخیز جلگه مغان و اردبیل و باغات میوه مشگین شهر و خلخال، سالهای سال مایه ارتزاق مردمانش بوده و دومی بحث گردشگری ست که در دهه های اخیر با گسترش ارتباطات جاده ای و شناسانده شدن طبیعت بکرش در فضاهای مجازی و واقعی به خاطر برخورداری از هوای مطبوع و آبگرم های طبیعی تبدیل به یکی از مهمترین مقصدهای گردشگران داخلی شده که در بدبینانه ترین حالت ممکن میزبانی سالانه ۵ میلیون نفر را بر عهده دارد که برنامه ریزی چندانی برای جلب رضایت گردشگران و بالا بردن امکانات تفریحی و تنوع بخشی بیشتر در امر میزبانی و تشویقشان برای مشارکت اقتصادی بیشتر در طول سفر و سعی در خروج از قالب گردشگر سنتی و تبدیل چادرخوابی و پیاده رو خوابی به یک مسافرت کلاسیک مشاهده نمی شود و به جای سرمایه گذاری در این بخش و تلاش در افزایش زمان اقامت مسافران در استان و ترغیبشان برای خرج کردن بیشتر و اندیشیدن راهکارهای جدید برای افزایش درآمد هم استانیها ،عمده انرژی دولت محلی به سمت و سوی جذب سرمایه گذار در بخش صنعت معطوف شده است در حالی که در همین چند سال اخیر شاهد بوده ایم که احداث یک پل معلق در مشگین شهر، چگونه اقتصاد این شهر در بن بست قرار گرفته را تکان اساسی داده و به یکباره تبدیل به یکی از قطبهای گردشگری استان شده و به هیچ عنوان با مشگین شهر قبل از پل معلق قابل مقایسه نیست و تمام اصناف و کسبه از این تغییر راهبردی منتفع می شوند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

22 Nov, 15:04


در دست باد پاییزی نشکفته پرپرم کرد!

نگاهی به صدای ویگن در سینمای ایران به بهانه زادروزش

#حمید_رستمی

۱- #ویگن_دردریان خواننده ارمنی تبار ایرانی از همان ابتدا رابطه تنگاتنگی با سینمای ایران داشت و از سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۴۵ نزدیک ۳۰ فیلم در کارنامه اش داشت که در برخی فقط خواننده بود و در تعدادی هم بازیگر-خواننده و فقط در دو فیلم "خون و شرف" و "چهارراه حوادث" صرفاً به عنوان بازیگر حضور داشت اما در سالهای اخیر در تعداد زیادی از فیلمها و سریالهای ایرانی از آهنگهای ویگن برای یادآوری یک بازه زمانی خاص و یا انتقال بهتر حس و حال شخصیتهای فیلم استفاده شده است که به برخی از مهمترین هایشان اشاره می شود.
۲- در جنگل پرتقال( #آرمان_خوانساریان ) یک صفحه گرام حاوی ترانه "آسمان آبی" از ویگن کاربردی دراماتیک دارد و به عنوان یک میراث از پدری به پسرش -سهراب- رسیده تا چند سال بعد جای خالی آن صفحه را در کلکسیون مریم، دختری که زمانی عاشق سهراب بوده ببیند و برای دلجویی از مریم به خاطر صدای خصوصی که چند سال قبل از او پخش شده و زندگی اش را دستخوش اتفاقات تلخی کرده است آن را هدیه بدهد: "بعد از او دیگر نمی خواهم، آفتاب و آسمان را، بعد از او دیگر نمی خواهم، چلچراغ کهکشان را.‌‌..." با شعری از پرویز وکیلی که هم در تیتراژ پایانی شاهد آن هستیم و هم در لحظات رانندگی سهراب از داخل ضبط پاترول پخش می شود.
۳ - در فیلم بوتیک ( #حمید_نعمت_الله ) در صحنه عروسی رفقای جهان، آهنگ شادوماد پخش می شود تا به نوعی به تلطیف فضای تلخ و سیاه و شخصیتهای نومید فیلم کمک کند: "غنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برآرید، میره به حجله شادوماد، بعله برونه، گل می تکونه، دسته به دسته، دونه به دونه شادوماد" شعر ترانه از سیروس آرین پور است و آهنگسازی اش بر عهده عطاالله خرم!

۴- در فیلم سرخ پوست ( #نیما_جاویدی ) از دو ترانه ویگن استفاده می شود اولی در اتاق کار سرگرد جاهد و به هنگام صحبت با افسر زیردستش است که آهنگ "دریای بی آرام" در پس زمینه صحبتهای این دو در فضای زمخت و هولناک زندان، نشان از روحیه شاعرانه سرگرد جاهد برخلاف دیسیپلین و ظاهر جدی اش دارد. شعری از #پرویز_وکیلی و آهنگسازی و تنظیم از پرویز مقصدی:" من کی ام دریای بی آرام، خسته و دیوانه ای ناکام" و در ادامه با ریشه دواندن عشق ظریف بین سرگرد جاهد و مددکار اجتماعی، او برای ابراز عشقش آهنگ "فریاد انتظار" را از بلندگو های زندان پخش می کند تا به گوش مددکار برسد. شعر ترانه از پرویز وکیلی و آهنگ سازیش بر عهده خود ویگن است:" یه شب که تار گیسویت پیچیده بر تار گیتارم، شايد به گوش تو آید فریاد انتظارم!"
۵- در فیلم سیانور ( #بهروز_شعیبی ) که اتفاقات آن به اوایل دهه ۵۰ خورشیدی و مبارزات سازمان مجاهدین خلق با رژیم سلطنتی برمی گردد در چند صحنه که شخصیتهای داستان در کافه حضور دارند در پس زمینه صحبتها، آهنگ سوگند پخش می شود: "عاشقی گم کرده ره بی آشیانم ، مانده بر جا آتشی از کاروانم، زین پس محزون و خاموشم، عشقت خاکسترم کرد...." ترانه معروف با شعری از تورج نگهبان و آهنگسازی بابک افشار که علاقه وافر کارگردان به این آهنگ آنجایی بیشتر خود را نشان می دهد که در تیتراژ پایانی بازخوانی آن با صدای #محمد_معتمدی را می شنویم هرچند که مثل بیشتر آثار بازخوانی شده فرسنگها با صدای خسته و دردمند ویگن و حس و حال واقعی ترانه فاصله دارد: عمری هر شب در رهگذارت، ماندم چشم انتظارت، شاید یک شب بیایی دردا تنهای تنها، بگذشته بی تو شبها، در حسرت و جدایی!"
۶- پارک وی ( #فریدون_جیرانی ) یکی از معدود تجربه های سینمای ایران در ژانر وحشت است که در یکی از صحنه های حسی و لطیف آن بر خلاف کلیت خشن و جنوان زده اش، آهنگ حزین و مادرانه "لالایی" را برای نشان دادن عمق رابطه مادر - پسری شاهدیم که شعر آن از کارو برادر ویگن است و آهنگسازی اش به عهده خود خواننده: "ببار ای نم نم بارون، زمین خشک را تر کن، سرود زندگی سر کن، دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ، بخواب ای دختر نازم...."

۷- شب یلدا ( #کیومرث_پوراحمد ) با خداحافظی دردناک حامد با زن و دخترش در فرودگاه آغاز می‌شود. زنی که در لحظات آخر وداع، شرمسار از اتفاقاتی که در آینده رخ خواهد داد دچار نوعی عذاب وجدان مقطعی شده و حامد که تمام مسیر، از فرودگاه تا خانه را اشک می‌ریزد و رانندگی می‌کند و در خیابان‌های خلوت تهران ترانه دل دیوانه با شعری از پرویز وکیلی را از ضبط ماشین گوش می‌کند و در خود می‌شکند :
پس از این زاری مکن ، هوس یاری مکن
تو ای ناکام ، دل دیوانه، با غم دیرینه ام،به مزار سینه ام،بخواب آرام . دل دیوانه،
با تو رفتم بی تو باز آمدم،از سر کوی او، دل دیوانه،پنهان کردم در خاکستر غم،آن همه آرزو،دل دیوانه،چه بگویم با من ای دل چه ها کردی،تو مرا با عشق او آشنا کردی....

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

21 Nov, 12:42


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ اول آذر ماه سال ۱۴۰۳

جوانی هم دو روزی بود و نگذشت!

#حمید_رستمی

بخش دوم:

۳ - #قدرت_الله_ایزدی به نوعی بازکشف #سروش_صحت به واسطه همشهری گری و خاطرات احتمالی اش از اجراهای صحنه ای در اصفهان است که به یکباره در آستانه ۷۰ سالگی تبدیل به یک سوپر استار کمدی شد که حالا نقش #مهران_رجبی را بازی می کند و در هر برنامه ای حضور دارد. فردی که سالها در صحنه های تئاتر کمدی اصفهان حضور داشت و بعد از حضور در سریال شمعدونی درهای اشتهار بیش از پیش به رویش گشوده شد و در سریال "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟" رسماً درخشید و جای پای خود را محکم کرد. سریالی که در ابتدا کسی به جفت و جور شدنش با #علی_مصفا در نقش پسر او، چندان امیدی نداشت ولی به سرعت چنان شیمی رابطه ای با هم برقرار کردند که تصور سریال بدون آن دو دشوار است. با همه این اوصاف این برنامه جوکر بود که ویژگی‌های دیگری از شخصیت و استعداد بازیگریش را به رخ کشید. قدرت تمرکز بسیار بالا همراه با حاضر جوابی‌هایی که از سال‌ها تجربه روی صحنه در وجودش نهادینه شده از او اعجوبه ای ساخت که هیچ کدام از کمدینهای معروف توان ایستادن در برابرش را نداشتند اما این هم یک روی قضیه بود و روی دیگر کودکی نهفته در وجودش و شر و شوری که از خود بروز می داد و توان فیزیکی بسیار بالا در برنامه ای با آن مدت زمان طولانی همه از قدرت الله ایزدی که به رشید معروف است یک قند خالص درست کرده بود که چون کودکی بازیگوش با انعطاف بدنی بسیار بالا که برای فردی در ۶۸ سالگی بسیار دشوار است کل برنامه جوکر را به بازی بگیرد. صحنه های دراز کشیدنش روی مبل و دست به چانه به تماشای جوکر تایم نشستن و پاها را تکان دادن از او کودکی ۷ ساله می‌ساخت که انگار به تماشای کارتون نشسته است یا ورجه ورجه‌ها و دستش نرسیدن به طبقات بالای کمد آشپزخانه به خاطر کوتاهی قدی که یک عمر از آن خجالت کشیده و حالا تبدیل به برگ برنده اش شده بود از او کمدینی می ساخت که انگار سن و سال برایش صرفا یک عدد است و سالهای سال فرصت دارد که کودکی را تجربه کند.

۴- ویدیو هایی که اخیراً از ورزش کردن #جمشید_هاشم_پور در ۸۰ سالگی پخش شده نشان دهنده آمادگی جسمانی بسیار بالای نخستین سوپر استار سینمای بعد از انقلاب است که علی رغم چین و چروکهای طبیعی حاصل از گذر ایام نشان دهنده این نکته است که استاد ۸۰ سالگی را هم چندان جدی نمی گیرد و با وزنه و هالتر دمخور است کاری که برای خیلی از سن پایین ها هم قفل است. کسی که با آن سر تراشیده و اندامی قهرمانانه روزگاری که یکه بزن سینما بود و به خاطرش جلوی سینماها صف بسته می شد و همان محبوبیت شگرفش او را ممنوع التصویر و ممنوع التاس کردن می کرد. او سالهای سال چرخ سینمای ایران را به گردش درآورد تا بعدها با حضور در فیلمهای علی حاتمی و فیلم پرده آخر وجه دیگری از هنر بازیگریش را به رخ بکشد که در فیلمهای #ملاقلی_پور تکمیل شد و در فیلم هیوا در نقش رحیم، یک قهرمان ساکت و آرام و بازی درونی را ظاهر شد و ملت را متعجب کرد از این حجم از تفاوت نقشها! او حالا در ۸۰ سالگی فارغ از قیل و قال دنیا مثل یک جوان ۳۰- ۴۰ ساله ورزش می کند و خود را روی فرم نگه می دارد تا اثبات کند بهترین زندگی، زندگی سالم است!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

21 Nov, 12:42


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ اول آذر ماه سال ۱۴۰۳


جوانی هم دو روزی بود و نگذشت!

#حمید_رستمی

۱- " اسپندر" هیچ وقت پیر نشد. هیچ وقت بازنشسته نشد. هیچ وقت نوه هایش را بر زانو گذاشته و با آنها بازی نکرد. فرصت این را نیافت که روی نیمکت پارک بنشیند و با هم سن و سالانش خاطره دور سالهای سرد را مرور کند. از روزهایی بگوید که سادگی عادتی مشکل نبود و سختی نان بود و باقی ساده بود. او تا لحظه آخر برای آن یک لقمه نان به معنای کامل کلمه جان کند. آن روزها که جوانتر بود و نفت به معنای واقعی طلای سیاه یا بلکم ارزش بالاتری داشت روزگار پررونقی را تجربه می کرد و با گاری دستی که دست کم ۲۰ - ۳۰ گالن نفت در آن جای می گرفت، در کوچه و خیابان برای مردم توانمندی که حوصله ایستادن در صفهای قطاری و نوش جان کردن سرمای جانسوز کوهستان را نداشتند نفت می برد و کارش چنان رونق داشت که برای یک هفته بعدش هم مشتری دست به نقد داشت و در سرازیریها و سربالاییهای شهر با آن گاری دستی رسماً کشتی می گرفت تا سکانش از دستش در نرود و خرابی به بار نیاورد. بعدها که دیگر بساط نفت سوزان برچیده شد و همه چیز به گاز و برق ربط پیدا کرد او به یک فرغون کوچک پناه برد تا با جابجا کردن بار ملت نانش را از آهن در بیاورد نه سنگ! او تا وقتی که نایی در بدن داشت با آن فرغون دوره گردی کرد و حتی در روزهای آخر که دیگر دستانش قوه نگه داشتن دسته فرغون را نداشت با ساعدش آن را می گرفت تا محتاج دیگران نشود. او هیچ وقت بازنشست نشد. هیچ وقت نیاسود و احتمالاً در دنیای دیگر هم دسته های آن فرغون چنان به ساعدهایش چسبیده اند که هزار فرشته الهی هم توان جدا کردنش را نداشته باشد.

۲- "قربان" سنگک پز بود. یک شاطر سنتی که تا آخر عمر پای تنور ماند و آدم با دیدنش یاد کتاب فارسی اول دبستان می افتاد که درس نان و نانوا را برایش مرور می کنند آن هم در روزهایی که تنها نانی که دیده بودی "پنجه کِش" بود و لواش و سوال ابدی- ازلی که چرا نان این شاطر خوش مشرب مثلثی است و چگونه از آن دریچه مثلثی کوچک نانی به آن درازی بیرون می آید. "قربان" تا روز آخر زندگی اش پای تنور بود. هر بار که خمیر را روی پارویش پهن می کرد فکر می کردی دیگر این آخرین سنگکی است که به تنور می سپارد. او هم هیچ وقت بازنشسته نشد. هیچ وقت گردش نرفت. هیچ وقت نوه هایش را برای بازی به پارک دو قدمی اش نبرد. نزدیک ۸۰ سال سن داشت و پای تنور عرق می ریخت و با هر سنگکی که از میان سنگریزه های داغ در میآورد خیال می کردی دیگر این آخرینش است و دستهای کبره بسته و ترک خورده یی که دیگر حتی سوختن را هم حس نمی کرد و تبدیل شده بود به جسمی مکانیکی که با حرکتی آهسته تکراری ترین کارهای دنیا را بدون هیچ خستگی انجام می دهد. هر چند که به سختی توان ایستادن داشت ولی کارش چنان درست بود که ملت برای نانش صف می بستند. هر بار که پتک سنگینش را برای صیقل دادن سنگریزه ها و صاف کردنشان بر می داشت منتظر بودی از دستش بیفتد و خجل شود ولی باز هم ادامه می داد و ادامه می داد تا اینکه به گمانم جلوی همان تنور آتشین دنیایش را عوض کرد. فکر کنم سالها باید طول بکشد تا فرشتگان مقرب الهی آن دسته پارو را بتوانند از دستانش جدا کنند و دستان کبره بسته اش را حسابی وازلین بزنم تا شاید بتواند اندکی دست داشتن را حس کند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

17 Nov, 18:57


https://filmemrooz.com/5141/

حمید رستمی

16 Nov, 13:16


پنج فیلم برگزیده از کارنامه #یدالله_صمدی به بهانه زادروزش

آوازهای سرزمین مادری!

#حمید_رستمی

۱- اتوبوس را صمدی در سال ۱۳۶۴ با فیلمنامه‌ای از #داریوش_فرهنگ ساخت که اقتباسی آزاد از فیلمنامه پرونده قدیمی پیرآباد نوشته #بهرام_بیضایی محسوب می شد که البته محمود دولت آبادی هم نسبت به آن ادعاهایی داشت.
فیلم در آذربایجان و در یکی از روستاهای حاشیه دریاچه ارومیه فیلمبرداری شده ولی به جز اسامی برخی شخصیت‌ها مثل یاشار و نهایتا ساز عاشیق که در قهوه خانه به عنوان صدای پس زمینه گفتگوهای بازیگران استفاده می شود از دیگر المان ها و نشانه های مربوط به آذربایجان چیزی را با خود ندارد و در دوبله، زبان و لهجه تمام بازیگران را زبان سلیس فارسی تهرانی انتخاب کرده اند و حتی موسیقی ساخته شده توسط بابک بیات هم ارتباط چندانی به تم‌های موسیقی آذربایجان ندارد.
فیلم حکایت اختلاف بالا دهی ها و پایین دهی ها یا همان دعوای حیدری_نعمتی سالیان دور است که این بار آتش کینه با خرید یک اتوبوس مستعمل توسط پایین دهی ها- که موجب کسادی کار گاریچی بالادهی شده-شعله ورتر می شود و رقابت و دشمنی و در برخی موارد حتی زد و خورد بین دو گروه را تشدید می کند و در این میان تلاشهای "اسد آقا" معلم روستا که نمادی از هدایتگر جامعه است و سعی در تربیت درست نسل آینده دارد و همچنین "پیربابا" مرد نیک سیرت پا به سن گذاشته که نمادی از مصلحان بی حاشیه است هم سودی نمی بخشد تا اینکه طرفین بعد از تحمل ضررهای مالی و جانی، به این نکته پی می برند که تنها فرد منتفع از این اختلاف، کدخدای روستاست که به بهانه خرید اتوبوس سعی دارد مال و اموال آنها را یک به یک از چنگ شان درآورد.
در فیلم بازی‌های خوبی از #مرتضی_احمدی ، #هادی_اسلامی و حمید طاعتی شاهد هستیم و یک دریاچه ارومیه پرآب و نماهای استخراج نمک از این دریاچه که جزو تصاویر کمیاب در سینمای ایران محسوب می‌شود.

۲- ایستگاه یکی از معدود آثار روانشناختی سینمای ایران در دهه ۶۰ بود که داستان آن در یک ایستگاه راه آهن می گذرد و درگیریهای ذهنی یک نابغه الکترونیک که با خرابکاران همدست شده و بمبی ساعتی کار گذاشته که ۴۵ دقیقه دیگر منفجر خواهد شد را روایت می کند و مخاطب از طریق فلاش بک های متعدد آشفتگیهای ذهنی او را که ریشه در گذشته دارد واکاوی کرده و در ادامه بعد از دیدن همسر سابقش در ایستگاه و آدمهای بیگناهی که قربانیان احتمالی انفجار خواهند بود بدون آنکه به ورطه شعار بیفتد متحول شده و عملیات را لو می دهد. بازی درخشان پرویز پورحسینی از نکات بارز فیلم بوده و پیچیدگی های ساختاری و درهم آمیختگی زمانی داستان برای مخاطب قابل درک درآمده است.

۳- "آپارتمان شماره ۱۳" کمدی موقعیت و پر بازیگری است که معضلات آپارتمان نشینی در تهران و فرهنگ نامناسب اجتماعی ساکنان را مورد نقد قرار می دهد و البته در زمان خود به اندازه کافی خنده دار هم بود. #علیرضا_خمسه در نقش "آقاماشالله" یکی از بهترین بازیهایش را به نمایش می گذارد و به خاطرش برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از سومین جشنواره بین المللی فیلم پیونگ یانگ شد. او جوان ساده دل شهرستانی ست که در طول فیلم تلاش می کند آپارتمانش را فروخته و در شهرستان با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند ولی شرایط خاص آپارتمان و همسایه ها مانع از آن است. استقبال خوب تماشاگران به هنگام اکران و همچنین دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم از نهمین جشنواره فیلم فجر مبین این نکته بود که صمدی توان راضی نگه داشتن همزمان تماشاگران و داوران را دارد.

۴- "مردی که زیاد می دانست" نخستین ساخته صمدی بعد از سالها دستیاری در سینمای ایران بود که فیلمی اخلاقگرایانه در فضای شعاری سالهای اول انقلاب است که یک اعلام حضور تاثیرگذار محسوب می شود. کارمندی که از فشارهای اقتصادی به تنگ آمده توسط پیرمردی مرموز روزنامه های ماههای آتی را بدست می آورد و از وقوع جنگ مطلع می شود و با توسل به نادرست ترین شیوه ها سرمایه اندوزی کرده و روز به روز بر حرص و طمعش اضافه می شود تا اینکه خبر مرگ قریب الوقوعش در یک تصادف را در روزنامه می بیند.
۵ - فیلم "سارای" بعد از ساوالان و دمرل سومین ساخته صمدی بر پایه افسانه های فولکلور آذربایجان است که در دو نسخه مجزای ترکی و فارسی تولید شده و در استانهای ترک نشین به زبان محلی به نمایش درآمد و با استقبال شدید خانواده ها مواجه شد و ماهها بر روی پرده ماند. فیلم بر اساس قصه یی شفاهی که سینه به سینه نقل شده ساخته شد و از طبیعت زیبا و کوهستانی منطقه ارسباران و موسیقی سنتی آذربایجان بهره می برد و آداب و سنن قدیمی و فراموش شده را به نمایش می گذارد و قصه عشق سارای و آیدین و پایان تراژیک دختر زیبای ایل را که برای تن ندادن به ازدواجی اجباری با خان خود را به رود ارس می اندازد و غرق میکند تا جاودانه شود را روایت می کند.

حمید رستمی

14 Nov, 14:18


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۴ آبان ماه سال ۱۴۰۳

هر چه ما را لقب دهند آنیم!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۳ - بعدها با همه گیر شدن کارتونهای تلویزیونی، القاب همسن و سالانمان بیشتر از تلویزیون وارد ادبیات مان شد و مثلاً به بچه تپل و شرور لقب "زومبه" می دادیم و برای کسی که فکر می کرد همه دوستش دارند و به او نظر دارند "بوشوگ" می گفتیم و به آدمهای خوشتیپ و خوش لباس و وجیه المنظر لقب آناناس می دادیم و آدم خواب آلودی که همیشه خدا چرت می زد "شلمان" لقب داشت که اولی از کارتون "میتی کومون" می آمد و دومی از "لوک خوش شانس" و سگش که فکر می کرد همه دوستش دارند و آخری هم مال کارتون "بامزی قویترین خرس جهان" بود که لاک پشتی به اسم شلمان یک ساعت خواب به خصوص داشت و هر موقع این ساعت خواب فرا می رسید بی توجه به وضعیت و شرایط زمان و مکان بالشش را در می آورد و به خواب می رفت. نشان به آن نشان که یک بار در یک بازی فوتبال که شلمان دروازه بان بود داور پنالتی به ضرر تیم شلمان گرفت و تا خواستند ضربه پنالتی را بزنند ساعت خواب شلمان رسید و وسط دروازه گرفت خوابید. همبازیانش التماس، که تو را خدا حداقل یک دقیقه پنالتی را بیدار بمان و بعد بخواب قبول نکرد که نکرد و جالبتر اینکه پنالتی به لاکش برخورد کرده و گل نشد.
۴ - یکی از موارد پرکاربرد القاب در دنیای امروز در فوتبال ایران است که هر کس دو سه بار در ورزشگاه آزادی در لباس سرخابی به میدان برود هواداران یک لقبی به نافش می بندند که گاهی حتی یک لقب به چند نفر اطلاق می شود که نمونه اش سلطان است که #علی_جباری و #علی_پروین در آن شراکت دارند. لقب هرکول جیبی مال #علیرضا_اکبرپور بود که در سال ۷۵ از ماشین سازی تبریز همراه با #ناصر_حجازی به استقلال آمد و ۱۰ سال تمامی راست آبی ها را بیمه کرد و با سری پایین چنان سریع نفوذ و دریبل می کرد که کمتر مدافعی بدون خطا کردن توانایی مهارش را داشت. معمولا مدافعان چپ با لقب مالدینی تشویق می شدند حالا چه #رضا_شاهرودی باشد چه #محمد_نوازی ، البته نوازی بعدها که به جناح راست نقل مکان کرد لقب دیوید بکهام را گرفت! بهروز رهبری فر با کاستاکورتا مقایسه می شد. لقب جادوگر به #علی_کریمی داده شده بود که واقعاً پا به توپش معرکه بود و با توپ اعجاز می کرد در یک کلام، یک عشقبازی خالص و بی‌غل و غش! هلیکوپتر لقب وحید هاشمیان بود که از آلمان با خودش آورده بود و موشک لقب مهدی مهدوی کیا که اشاره به استارتهای سریع و گاهاً شوتهای مهلک و غیرقابل پیش بینی اش داشت. هشت شاکی لقب مجتبی جباری بود که علی رغم کیفیت فنی بسیار بالایش معمولاً با مدیران و مربیان به بن بست می خورد. یاغی اولین بار برای مهدی هاشمی نسب استفاده شد و بعدها به هر کس که سابقه پوشیدن پیراهن سرخابیها و بعد پیوستن به تیم رقیب را تجربه می کرد اطلاق می شد ولی خب یاغی فقط یک نفر بود و بقیه حتی در صورت شباهت نوع انتقال هم نهایتاً یاغی مناطق کمتر توسعه یافته لقب می گرفتند. گیتاریست لقب ارسلان مطهری بود که بعد از گلزنی ادای گیتار زدن در می آورد. مهدی آر پی جی به فنونی زاده گفته می شد که شوتهای ناگهانی اش از پشت ۱۸ قدم کم از آر پی جی نداشت و فقط دو تای آن را در بازی با عربستان و به محمد الدعایه بهترین دروازه بان آسیا زد. پرویز سوبله چوبله به مظلومی اطلاق می شد که در قامت سرمربیگری ۴ بار پیاپی دربی را برد و در پنجمی در بدترین حالت ممکن با هت تریک ایمون زاید بازی را واگذار کرد تا لقب پوبله حسرت همیشگی اش باشد. موسوی کلایورت به دلیل رنگ پوست و شباهتش به مهاجم هلندی به علی موسوی داده می شد. شیر کپنهاک به دلیل درخشش در مسابقه دوستانه تیم ملی با دانمارک به هادی طباطبایی داده شد و غزال تیزپا لقب خداداد عزیزی بود و خیلی لقب های دیگر که تا دنیا دنیاست در سکوها فریاد زده خواهند شد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

14 Nov, 14:18


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۴ آبان ماه سال ۱۴۰۳

هر چه ما را لقب دهند آنیم!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱- نیم قرن پیش که هنوز نام فامیلی گفتن برای افراد همه گیر نشده بود در میان دایره محدود اسامی در فرهنگ عامه آن روزها که معمولاً خلاصه شده بود در تعدادی اسامی مذهبی تکراری، اولین چیزی که برای تمیز دادن آدمها از یکدیگر به ذهن اطرافیان می رسید این بود که بر پسوند و یا پیشوند اسم طرف آقایی چیزی اضافه می کردند تا ملت به اشتباه نیفتند و همه می دانستند که منظور از "حسن آقا" کیست و "آقا حسن" کی! "آقا حسین" چه کسی است و "بالا (به معنای کوچک) حسین" کدام و اگر قضیه پیچیده تر می شد اهالی در یک اقدام دسته جمعی بدون برنامه ریزی شده ، شغل یا یک ویژگی برجسته فیزیکی را به اول و آخر اسم طرف اضافه می کردند تا با دیگر آدمها و اسامی مشابه قاطی نشود. مثلاً "اوزون حسن" به نوعی از حسن گفته می شد که قدش کمی درازتر از بقیه باشد یا "کاسیب رستم" به نوعی از رستمها اطلاق می شد که از نظر سطح مالی به قول امروزیها در حد قشر آسیب پذیر جامعه باشد و بلکه هم پایینتر! و این چنین بود که هر کس برای خود اسم و رسمی داشت که گاه مثل یک سِر مگو فقط پشت سر طرف ادا می شد و حتی گاهی به قدری بالای ۲۵ سال بود که الان هم نمی شود بر زبان آورد و اینجا نوشت.گاهی هم چنان نشئه آور بود که طرف خودش از شنیدنش غرق لذت شود مثل "کریم پایه یک" که اشاره به گواهینامه رانندگی پایه یک اش بود که در آن روزگار کمتر کسی می توانست به آن دسترسی پیدا کند یا "غلام اوزه بیو" که شباهتش به فوتبالیست افسانه ای پرتغالیها را یادآور می شد.
۲- در دوره راهنمایی در بین ۲۰- ۳۰ معلم شاغل در مدرسه سه معلم با فامیلی مشابه داشتیم که از قضا هیچ ارتباطی به هم نداشتند و در روزگاری که دانستن و ادا کردن اسم کوچک معلمان از جمله گناهان کبیره محسوب می شد ما برای تشخیص دادن این سه "فدایی" ارجمند از سه لقب قد بلند، پیر و عصبانی استفاده می کردیم و کل مدرسه در این امر متفق القول بودند و اگر از کسی احیاناً می پرسیدی که معلم ادبیاتتان کیست؟ او بدون لحظه یی تفکر می گفت: "فدایی قد بلند!" این چنین بود که وقتی ۲۰ سال بعد با یک "فدایی" جوان همکار شدیم و پی بردم که ابوی اش قبلاً معلم مدرسه ما بوده، هنگام پرسیدن سوال "کدام فدایی؟" استرس عجیبی کل وجودم را فرا گرفت که اگر خدایی نکرده سومی باشد و بداند که ما روزگاری پدرش را به چه نامی صدا می کردیم همانجا خونم را بریزد. که از بخت خوشمان فدایی اولی بود و حسابی از قد و بالای رعنایش تعریف کردیم و حتی قد و بالای خودش را با ابوی شان مقایسه کرده و گفتیم ماشالله بزنیم به تخته قد خودتان هم که کاملاً از پدر به ارث رسیده است.
حالا تو ببین کلاسی که شاگردانش تشکیل یافته از "سلیم سه سانتی"، "یوسف گنجشک" (سئرچه یوسف)، اصغر سگ دست، رامین کوپک، اوروس (روس) جهان، جنی احمد، کچل محمود و ... هر کدام چه هیولاهایی بودند که برای به فنا دادن دنیا و آخرت مردم یک شهر کفایت می کردند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

12 Nov, 19:52


https://filmemrooz.com/5135/

حمید رستمی

09 Nov, 16:20


https://filmemrooz.com/5130/

حمید رستمی

08 Nov, 18:23


یک تخته و دو پخمه!
حمید رستمی🖋پس از ساخت سریال «وضعیت سفید» (حمید نعمت‌الله) بیش‌تر کارگردانان برای تجدید خاطرات خود هم که شده از فضای نوستالژیک دهۀ 1360 برای نشان دادن توانایی‌های فنی و هنری خود استفاده می‌کنند که برخی از این تجربه‌ها در حوزۀ تاریخ‌نگاری با لحنی جدی است، همچون «ماجرای نیمروز» (محمدحسین مهدویان) و برخی هم مثل «نهنگ عنبر» (سامان مقدم) با پس‌زمینه‌ای از آن دوران و نشانه‌هایش، روایت داستانی تخیلی در فضایی شوخ‌وشنگ به قصد نشان دادن تفاوت مناسبات آدم‌ها و سبک زندگی و سلایق جامعه را در دستور کار قرار می‌دهد.
«زودپز» (رامبد جوان) از همۀ این تجربه‌ها استفاده کرده اما راه خود را می‌رود و دنیای خودش را بنا می‌کند که در آن حتی با موشک‌باران هم بشود شوخی کرد. فیلمی ‌پرزحمت با لوکیشن‌های عموماً خارجی و دو بازی درخشان از محسن تنابنده و نوید محمدزاده که اولی با خلق شخصیتی جدید از دامادی که شغل درست‌وحسابی ندارد و حتی بعد از مرگ زنش هم در خانۀ پدرزن زندگی می‌کند و عاشق تیم استقلال و جعفر مختاری‌فر و عبدالعلی چنگیز و رفتن به امجدیه برای تماشای فوتبال است و کم‌تر نشانی از تجربه‌های کمیک قبلی را با خود دارد و برای رسیدن به نقش سیروس، قالب‌های پیشین را کنار گذاشته و شباهتی به نقی معمولی (پایتخت) ندارد. دومی‌ هم در نخستین تجربۀ طنزش در جان بخشیدن به یک باجناق محافظه‌کار و داماد سرخانه‌ای که آویزان پدرزن شده و دائم در کار تأیید گفته‌های اطرافیان برای خودشیرینی است و در حالی که علاقه‌ای به زنش ندارد اما صبح تا شب قربان‌صدقه‌اش می‌رود تا موقعیتش از دست نرود، سنگ تمام می‌گذارد. محمدزاده نقشی پرجنب‌وجوش و پرحرف را بر عهده دارد که هم در طنز کلامی ‌با نوع خاص حرف زدن و گاه در میانۀ جمله با عوض کردن ماهیت آن تبحر خاصی از خود نشان می‌دهد و هم با آمادگی بدنی، ویژگی‌های جدیدی از هنر بازیگری‌اش را به نمایش می‌گذارد...*

*متن کامل این نقد را در صفحات 66و67 شمارۀ آبان «فیلم امروز» بخوانید.

حمید رستمی

08 Nov, 17:21


منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۴۴ آبان ماه ۱۴۰۳

تنهایی یک دونده استقامت

#حمید_رستمی

آخرین حضور #فرامرز_قریبیان بر روی پرده سینما یک شاه نقش اساسی بود که از بخت خوش به نصیبش شد. فیلم خروج ( ابراهیم حاتمی کیا ) روایتی از قهرمان زخم خورده و تنهایی بود که سال‌هاست گوشه عزلت اختیار کرده و دور از مردم در کلبه‌ای ساکن شده و عصای دستش تراکتوری قدیمی ست و دمخورش سگی که هم نگهبانش است و هم کمک حال و رفیقش. قریبیان با آن نگاه‌های عمیق و معنادار و دور از اجتماع خشن و مشغول شدن به کاری که از تخصص جوانی اش بشدت دور بوده، عناصری از سینمای وسترن را در فضای فیلم جاری می‌کند؛ قهرمان روزگار سپری شده که سعی دارد بقیه عمرش را بی سر و صدا و شر و شور جوانی سپری کند.
فیلم با صحنه عبور قطاری آغاز می شود که یادآور تعدادی از مهم ترین فیلمهای وسترنی است که غریبه یی از قطار پیاده می شود و در موقعیتی جدید آماده رقم زدن یک اتفاق بزرگ است. اما قهرمان غریب ما پیرمردی ست که در زیر نور ماه و چراغهای روشن تراکتور، دور از قیل و قال و شوخی های جوانان روستا در گوشه یی سیگاری می گیراند و با پکی عمیق نگاه حسرت بار و ملیح اش را از جوانان دزدیده و متوجه سگ اش می کند که مشغول آب تنی است.
حاتمی کیا در ده دقیقه اول برای معرفی شخصیت رحمت سنگ تمام می گذارد و با نماهای موجز از پیرمردی بریده از جامعه با صورتی سنگی، ریش و مویی نامرتب ، چین و چروکی که غم‌ روزگار بر چهره اش نشانده را بدون کمترین گریم معرفی می کند و تصویری باور پذیر و یگانه از کشاورزی پیر و زحمت کش ساخته که شبها کار می کند و با دمیدن سپیده به رختخواب می رود و با سیگاری در گوشه لب و چشمانی که انگار غم و اندوه عالم را با خود دارد سرش به کار خود گرم شده و از گذشته یی احتمالا تلخ فراری ست. قهرمانی تک افتاده که سال‌ها از زمان جوش و خروش اش سپری شده و زمانه پیرش کرده اما چون یک آتشفشان خاموش منتظر جرقه‌ای است که دوباره فوران کند. این فوران با فرود اضطراری هلیکوپتر رئیس جمهور به خاطر نقص فنی در مزرعه اش آغاز می شود و البته تصویر گذرا و بغض آلود حاتمی کیا نسبت به رییس جمهور وقت که از ترس سقوط آب قند لازم شده ، فیلم را تا لبه پرتگاه سقوط پیش می‌برد. اما با رها کردن فوری این مسئله، پیش کشیدن زیر آب شور رفتن زمین‌های کشاورزی روستاییان و در ادامه شورش جوانان نسبت به پیمانکار دولتی سدساز، به رهبری رحمت بخشی ( فرامرز قریبیان) به جریان اصلی فیلم تبدیل می شود و سکوت‌ها و نگاه‌هایی که رحمت را وا می‌دارد برای ستاندن حق خود و هم ولایتی‌هایش دست به کاری سترگ زند. درست شبیه آن چه که قهرمانان بازنشسته سینمای وسترن در موقعیتی مشابه انجام می‌دهند و او به زعم خود فرصتی طلایی برای جبران زخم‌هایی که اهالی روستایش از سال‌های دور بر پیکرش زده اند و او را مقصر اصلی رفتن عزیزانشان به جنگ و از دست دادن جانشان می دانند و همواره کنایه می زنند که چرا خودش هیچ آسیبی ندیده است. این اتهام چنان برایش سنگین و غیر قابل تحمل است که حتی سالها بعد وقتی جنازه پسر جوانش را برای خاکسپاری به روستا می آورند قصد بازگشت بین آدمها را ندارد و کنج عزلت اش را ترجیح می دهد. اما وقتی موقعیت پیدا می کند باز هم می شود همان رحمت جوان طغیانگر و مردان روستا را برای حق ستانی و رفتن به پیش رئیس جمهور بسیج می کند تا یک حاج کاظم خاموش اما همچنان عصیانگر خلق کند.
فیلمی که برای مردی ۷۸ ساله با آن حجم از تحرک و پویایی و در عین حال یک بازی زیر پوستی و دقیق به شدت طاقت فرساست اما قریبیان موفق می‌شود که یک تنه بار اصلی فیلم را به دوش بکشد و بخش اعظم آن را بر روی تراکتور و در جاده های شلوغ و گاه در بیراهه ها و جاده های خاکی در حال رانندگی در زیر تیغ آفتاب و یا نیمه شب بازی کند و کم نیاورد و به چنان کمالی در بازیگری دست یابد که ترجیح بدهد بعد از آن برای همیشه با دوربین وداع کند.
نقشی که غرور و پایمردی را همزمان دارد و حرفهایی که خیلی بیشتر از زبانش در چشمانش جاری ست. این در سینمای حاتمی کیا که قهرمانانی پر حرف و زیاده گو دارد منحصر بفرد است و چنان در عزم خود برای رساندن شکایتش به رییس جمهور راسخ است که مخاطب بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی و وزن خواسته اش حق را به او می دهد و با سفر پرماجرا و انتقادی اش همراه می شود. ولی در پایان و بعد از گذر از خوانهای مختلف و کم نیاوردن به هدفش می رسد در پاسخ به جوان مامور در مورد محتوای خواسته هایش از رئیس جمهور، سیگاری می خواهد و فیلم تمام می شود انگار هدفش فقط صرف فعل خواستن برای اهالی روستا بوده و در چنین وضعیت پیروزمندانه یی گوش نامحرم را لایق درد دلهایش نمی داند و ترجیح می دهد غصه هایش را برای خود نگه دارد و به مصداق شعر "دردم نهفته به ز طبیبان مدعی" به همان پک های عمیق برگردد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

07 Nov, 11:57


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۷ آبان ماه سال ۱۴۰۳

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۳- ۲۰ سال بعد در یک شهر دیگر در حالی که برای انجام مصاحبه با یک آدم مهم آماده‌ می شدم در آخرین لحظه واکمن و باتری و کاست خالی را چک کرده و متوجه شدم کاست خالی که برداشته ام چندان هم خالی نیست و مصاحبه قبلی هنوز پیاده نشده داخل آن است. در حالی که هر لحظه به ساعت قرار نزدیک تر می شدم با استرس فراوان با پای پیاده در خیابان راه افتادم تا از سر اتفاق هم که شده بتوانم یکی دوتا نوار خالی خریده و خود را به محل مصاحبه برسانم. از بخت خوشم بعد از کمی پیاده روی استریو کوچکی که عکس چند خواننده و نوازنده بر شیشه اش جلب نظر می کرد در مقابل چشمانم قرار گرفت تا با عجله هرچه تمام تر وارد شوم و بی هیچ سلام و احوالپرسی بگویم: "آقا میشه دوتا کاست خالی به من بدید!" مرد سری بلند کرد و در چشمانم زل زد! خودِ خودِ رضا بود با همان معصومیت ۲۰ سال پیش، فقط موهای سرش کمی خلوت شده بود. یک دفعه یادم افتاد که ما قهر بودیم و هستیم حالا چه جوری خرید کنم!؟ قضیه را به شوخی برگزار کردم: "رضا جان به نظرت ما الان قهریم یا آشتی؟" لبخندی زد و دوتا نوار خالی آکبند گذاشت روی پیشخوان، پولش را گرفت و خداحافظ! انگار نه انگار که در گوشه ای از این تاریخ و جغرافیا ۵ سال تمام کنار دست هم نشسته بودیم و هر روز ۵ ساعت دم گوش هم ورد می خواندیم. می خندیدیم و مسخره می کردیم و چشمانمان به تخته سیاهی بود که تقریبا از هیچ چیزش سر در نمی آوردیم! هیچ چیز آشنایی بین مان نبود و حتی تمایلی برای مبادله شماره تلفن هم در هیچ کدام مان احساس نشد. اینکه کجاییم؟ چه می کنیم؟ ما کجا؟ اینجا کجا؟ از استریو بیرون آمدم و ساعتها به این فکر کردم که اصلاً بهانه قهر ما دوتا چه بوده؟ هر چقدر فکر کردم عقلم به جایی قد نداد و باد شدیدی تمام آن خاطرات رنگ و رو رفته را با خود برد و دیگر تا به امروز نه رضا را دیدم و نه توانستم دلیلی برای قهر ۲۰ ساله مان پیدا کنم!

۴- ما ۳ تن بودیم، سه تفنگدار، سه همکار، سه دوست در نشریه #آوای_اردبیل ! وحید بزرگتر ما بود و سردبیر و من دست راستش و رضا طراح و گرافیست! هر روز از صبح تا ظهر سه تایی با هم در دفتر نشریه گل می گفتیم و گل می شنیدیم و کار می کردیم و ساعت ۲ خود را به نزدیکترین غذاخوری رسانده و چلو برگ را با مقادیر زیادی دوغ محلی نوش جان کرده و به دفتر نشریه برمی گشتیم و عصرها من و رضا در پیادروی های عصرگاهی جوانی کرده و خوشتیپ های شهر را به نظاره می نشستیم ولی آن خاطرات را هم باد برد و حالا شاید سه چهار سال یک بار به پست هم بخوریم و ذکر مصیبت بکنیم در نهایت!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

07 Nov, 11:57


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۷ آبان ماه سال ۱۴۰۳

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- ما سه تن بودیم، سه تفنگدار، سه رفیق، سه همسایه، سه عاشق، سه همکار که همه چیز از یک نمایش دبیرستانی در اوایل دهه ۷۰ شروع شد و تا ۱۵ سال بعد به همان قوت ادامه داشت. اوایل هنوز این گروه سه نفره قوام نیافته بود و سایر همکلاسیها هم به تناوب وارد گروه می شدند و بنا به استعداد و پتانسیلشان نقش ایفا کرده و می رفتند پی دغدغه های نان و آبدارتری ولی من و عباس و بابک ماندیم که ماندیم. صبح تا شب با هم بودیم و گاهی حتی شب تا صبح! فقط کافی بود یکی از آشنایان و همسایگان به مسافرتی چیزی برود و خانه اش خالی شود تا ما به بهانه مواظبت از خانه، آنجا اردو بزنیم و تا خود صبح فیلم ببینیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم! من و بابک سالها هم کوچه ای بودیم و عباس ۲۰۰ - ۳۰۰ متر آن طرفتر خانه داشت. هر روز یا بابک می آمد دم در مان و به اتفاق می رفتیم دم در خانه عباس اینا و یا بالعکس! خبری از موبایل و پیامک نبود و رفتن به دم در خانه مهمترین وسیله ارتباطی محسوب می شد و سه تایی پیاده راه می افتادیم به سمت "ارشاد" و سالن تئاتر و تمرین و تمرین و تمرین! یا می رفتیم طبیعت و در دامنه کوهی، زیر سایه درختی یا بالای تپه ای جایی می نشستیم و برای روزهای آینده برنامه ریزی می کردیم. از صحبتهای طولانی مان سوژه های طنز برای برنامه تلویزیونی در می آوردیم و از تحلیلهای یکدیگر در باب نمایشهای جدی بهره مند می شدیم. عباس خاصیت رهبری فوق العاده یی داشت و بابک همان قدر که برای نمایش‌های جدی زمان می‌گذاشت در اجراهای طنز هم بامزه بود. دیگر این "سه تایی مرتب" چنان وجودشان به هم وابسته بود که هر کس از دوستان و آشنایان دو نفر را جدا می دید اولین سوالی که به ذهنش می رسید این بود: نفر سوم تان کو؟
۲- در طی سالها به چنان شناختی از هم رسیده بودیم که هر نمایشنامه دو نفره که برای اجرا در نظر می گرفتیم همان اول کار می دانستیم که کدام نقش مال چه کسی است و کداممان باید به عنوان چشم سوم کارگردانی اش را به عهده بگیرد. در چشم اطرافیان دژی مستحکم بودیم که کسی را یارای نزدیک شدن به و سست کردن این زنجیره مودت نبود. بعدها شنیدیم که خیلی‌ها در آرزوی پیوستن به این حلقه بودند و خواه ناخواه پس زده شده‌اند. سالی دو سه نمایش جدی کار کرده و در جشنواره ها شرکت می کردیم و تعداد زیادی آیتم طنز برای شبکه محلی تولید می کردیم. هرچند که بنا به ضرورتهای کار شاید برخی دوستان هم دعوت می شدند ولی شاکله اصلی همان سه نفر بودند که بودند. آرام آرام با گذر ایام جوانی هر کس رفت دنبال بخت خویش و در شهری ساکن شد و رشته های دوستی از هم گسست. حالا با دیدن هم فقط به ذکر خاطرات خوش گذشته می پرداختیم و غیبت از نفر سوم غایب تا اینکه یک روز از خواب بلند شدیم و دیدیم از آن رفاقت سه نفره چیز زیادی باقی نمانده! از آخرین دیدارم با بابک بیش از سه سال می گذرد که آن هم اتفاقی در باغ یکی از دوستان بود و اگر بر من خرده نگیرید باید اعتراف کنم که الان حتی شماره اش را هم ندارم! عباس را هم شاید سالی یکی دوبار در تماشای نمایشی چیزی به تصادف ببینم و دو تایی برگردیم به ۳۰ سال پیش و ساعتی با هم حرف بزنیم و گاه شاید یک سال هم بگذرد و حال هم را نپرسیم!

۲ - ما سه تن بودیم، سه تفنگدار، سه رفیق، سه دوست، سه همکلاسی که در مقطع راهنمایی بغل دست هم می نشستیم و از روی ورقه هم تقلب می کردیم. جزوه ها و دفترها و کتاب حل المسائل مان را با هم به اشتراک می گذاشتیم و سر کلاس هوای هم را داشتیم! در زنگهای تفریح کل دقایق را با هم بودیم و در خوراکیهای هم سهیم می شدیم. خانه ما که نزدیکتر بود از هر فرصتی سود جسته و سری به خانه می زدم تا لقمه یی سیب زمینی آب پز یا آبگوشت له شده را با خود به مدرسه بیاورم و سه تایی با هم بخوریم و از فوتبال حرف بزنیم و برنامه های تلویزیونی! اکبر عشق #استقلال بود و رضا با آن شلوار چینی جیب پاکتی، دنبال کننده سریالهای تلویزیون! چند سال بعد که رفتیم دبیرستان همان جمع سه نفره را حفظ کردیم با یک تفاوت که این بار خانه اکبر بغل گوشمان بود و خانه ما دورتر و وظیفه لقمه آوردن به او منتقل شده بود. چه ظهرهایی که ناهار نخورده در سر کلاس، شکممان به قار و قور می افتاد و باید تا ساعت ۵ عصر صبر می کردیم و خدا خدا می کردیم که در فاصله بین دو کلاس اکبر سری به خانه شان بزند و یک لقمه چوپانی ما را مهمان کند. حالا بیش از ۳۵ سال است که هیچ خبری از اکبر ندارم و با رضا هم در همان سالهای دبیرستان سر یک مسئله چرت حرفمان شد و قهر کردیم و قهرمان ماندیم تا سالهای سال بعد!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

06 Nov, 08:58


هفت صبح | رفیق نیمه‌راه| رفیقم کجایی
https://7sobh.com/content/%d8%b1%d9%81%db%8c%d9%82-%d9%86%db%8c%d9%85%d9%87%e2%80%8c%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%b1%d9%81%db%8c%d9%82%d9%85-%da%a9%d8%ac%d8%a7%db%8c%db%8c/

حمید رستمی

03 Nov, 20:59


‍ منبع : روزنامه #هفت_صبح روز شنبه تاریخ 13 آبان ماه سال ۹۶

ناجی تاج!

#حمید_رستمی

منصورخان تمام حجتِ من بود برای سی سال آبی بودن، یک آبی سیبیلو و موفرفری که در دوران سلطنت "علی زاغی" در قامت سکاندار قرمزها در فوتبال ایران خوش درخشید و نقطه پایانی بر اقتدار این سلطان بی تاج و تخت گذاشت.
#منصور_خان را تقریباً اواسط دهه شصت کشف کردم. او همان سالها بود که مقدمات تشکیل یک استقلال رویایی را آماده کرد و بعدها موفقیت هایش با قهرمانی در مسابقات باشگاههای تهران، ایران و آسیا ادامه یافت. تیمی رویایی و تکرار نشدنی که ذخیره هایش هم ستاره بودند. در آن برهه کنترل کردن ستاره هایی همچون #عابدزاده ، #حسن زاده ، #زرینچه، #ورمزیار ، #فنونی_زاده ، شاهین، شاهرخ، #نامجو_مطلق ، #قلعه_نوعی ، مختاریفر، احدی، نعلچگر، چنگیز، مرفاوی، سرخاب، بابازاده و ... کار چندان آسانی نبود که منصورخان به خوبی از عهده اش برآمد و بعد از چند سال فوتبال ایران را از سیطره نام #علی_پروین و تیم خوفناک اش بیرون آورد و نامش را جاودانه تاریخ آبی ها کرد.
تنها کسی بود که بازی زیبا و نتیجه گیری را یک جا داشت و با کمک دستیارش "بونژاک" مجاری نخستین بار سیستم ۳_۵_۲ را به ایران آورد و تمام انتقادات این ریسک بزرگ را به جان خرید و در آسیا آقایی کرد تا در دفترچه خاطرات هواداران آبی صفحات زیادی را به خود اختصاص دهد و بتواند تا روز آخر هم روی نیمکت تیمش وفادارانه بنشیند.
نیمکتی که سالهاست از علی زاغی قرمزها دریغ شده و او مجبور است از منزل و با تکیه بر بالِش، بازیهای تیم محبوبش را دنبال کند.
ناجی همیشگی تاجی ها همواره برای بازگشت به نیمکت تیم محبوبش دلایلی فرازمینی داشت که اوجش بر می گشت به ترک نیمکت مربیگری تیم ملی در سال ۷۸ – در حالیکه بعد از قهرمانی در مسابقات آسیایی و نتایج قابل قبول در دیدارهای دوستانه با حریفان درجه اول از جمله دانمارک و آمریکا و مکزیک و.... روی نیمکت تیم ملی جایگاه محکمی داشت – تیم از هم پاشیده سکومورخوف را تحویل گرفت. آنهم چند روز مانده به #دربی_پایتخت که احتمال شکست از رقیب سنتی بالای نود درصد بود و شد آن چه انتظار می رفت و او بزرگترین ریسک عمرش را کرد تا سال بعد با یک خانه تکانی اساسی، تیمی جوان و با طراوت درست کند و از همان آغاز به هر تیمی سه تا، چهار تا بزند و شاهد قهرمانی را در آغوش کشد . درست مثل قهرمانی اش در سال ۶۹ که در فینال رویایی پرسپولیسِ پروین را با نتیجه دو بر یک شکست دهد . درست مثل یک سال بعدش که آن تیم چشم بادامی چینی را در فینال باشگاههای آسیا مغلوب کرد و آقای آسیا شد . یا سال بعدش که با دست خالی نائب قهرمان آسیا شد و آن قدر روی نیمکت سیگار پک زد و سبیل اش را جویید و حرص خورد که کبابمان کرد. البته در این ایام فراق دلمان جور دیگری کباب شد و انگار زاده شده‌ایم برای کباب شدن ، برای سوختن، برای جزغاله شدن . ولی اگر آب بشویم برویم زیر زمین ، بخار شویم برویم هوا و لای ابرها، مگر می شود آن تابستان داغ ۷۴ را از یاد برد و تیم تا بن دندان مسلح #عابدینی و یورگن گده آلمانی که برای تجدید بازی شش تایی آمده بودند و همان نیمه اول سه تا گل در کیسه اشان دیدند و در نیمه دوم هم تلاش های #پیوس و #دایی و کرمانی فقط منجر به جبران یکی از آنها شد. او متعلق به صفحات خوب و به یاد ماندنی آلبوم رنگ و رو رفته خاطراتمان بود.
حیف که آخر عمری باهاش خوب تا نکردند. در، بهار 81 در حالیکه یک تساوی هم در مرداب انزلی او را به بهشت می برد بازیکنانش کردند آنچه نباید می کردند و دروازه های خالی را به بیرون زدند تا تیم بی انگیزه ملوان تک فرصت باد آورده را به گل تبدیل کند و قهرمانی را به تیم رقیب در تهران حِبه نماید و منصورخان برای همیشه عطای نیمکت مربیگری آبی را به لقایش ببخشد و هنوز که هنوز است جعبه سیاه آن فاجعه ساختگی باز نشود که نشود که نشود. آن روز دیو سیاه فوتبال برای مرد فرشته سیرت آبی ها داستان غم انگیزی نوشت که تا دنیا دنیاست حتی از یاد فریده خانم هم نخواهد رفت!
آقای منصورخان! جناب پورحیدری، مرد دوست داشتنی، مرد مؤدب، ما را دست چه کسانی سپردی و رفتی. شاگردانت که یکی پس از دیگری رفوزه شدند و امید چندانی هم به آینده هیچکدامشان نیست.
آقای پدر !آقای سبیلو! آقای بی قراول! جنابِ بی یساول ! دست کم به چشمهایمان رحم می کردی که الان نرگسی شده اند! یکی اشک شده و یکی خون!
چه می شد اگر این سفر را کمی به تاخیر می انداختی و جایت را هم در نیمکت استقلال و هم در دل و هم در قاب چشمانمان حفظ می کردی؟‌
انگار خیلی دوست داشتی که یتیممان کنی!نه؟!

کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻

@rostami_hamid_54

حمید رستمی

31 Oct, 12:20


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۰ آبان ماه سال ۱۴۰۳

چنان دور چنین نزدیک

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴ - حالا پسرکی که روزگاری توان یک روز دور شدن از معبد خیالی اش را نداشت مجبور بود تن به هجرت دهد و ماه تا ماه هم بر نگردد و در لحظه لحظه نگریستن در دیوارها و آجرها و آدمهای شهر غریب به دوچشم بی رنگی بیندیشد که هیچ وقت خدا منتظرش نبود و با یاد گمشده اش اشکی انبار شده از چشمخانه اش به پایین بچکد و یاد شهریار و گفته نابش " چه دردناک است این گمشده ها" بیفتد و دم برنیاورد و وقتی هم که فرجه یی ، تعطیلی چیزی در وسط ترم به تورش خورد تمام مسیر چشم بر هم نگذارد و با هر کیلومتر نزدیک شدن به شهرش، تپش قلب شدیدتر شود و آنگاه که دورنمای شهری کوهستانی و پله پله در چشم انداز اتوبوسهای عهد عتیق پیدا شد از میان آن همه سنگ و آجر و آهن به دنبال عشق خوش سودای خود زمین و زمان را به هم بدوزد و در آن چند روز کذایی چون گنجشکی در قفس هی بال بال بزند که کاش می شد برای لحظه ای هم که شده در قاب چشمانم نقش ببندد و در دلش بخواند که: "وقت است که باز آیی و گیسو بگشایی، تا با تو بگویم غم شبهای جدایی!" شبهای بی انتهایی که بی هیچ بارقه ای از امید می آمدند و می رفتند و آدمها دورتر دورتر از هم می شدند و حالا در خاطرات هم رد پایی هر چند کوچک هم ندارند و نهایتاً اگر روزی روزگاری در کوچه و خیابان به پست هم خوردند با کمی دقت و تأمل شاید به یاد بیاورند چنین کسانی هم دور و برشان بوده و در گذر زمان یادشان رفته!

‍ ۵- حالا شب که می شود خیالت چون بختکی فرود می آید و یقه حافظه ام را می گیرد. کشان کشان می‌برد. از باغ ها و یادها و خاطره ها می گذراند. از کوچه ها و بام ها و پنجره ها می گذراند. می گذراند و خود نیز می گذرد. از راه ها و بیراهه ها و نامردمی ها می گذرد. از قول ها و قرارها و فصل غزل می گذرد. شیطانکی می شود دلم ، هوای کودکی باز رفته به سرش می‌زند. دراز می شود شب یلدای بی تو بودن. در سکوت ماه و ستاره و ابر فقط صدای وهم آلود خیال توست که چون مه می‌آید و می‌رود! بی‌هیچ یادگاری. آدمی انگار، در تولدی از تولدهای چند باره اش ، یک نفر را دیده که دلش برای خاطرش گنجشک می‌شده. لای برف گیر می‌کرده. جست و خیز و تقلا و جیک جیک کودکانهء سردِ برف آلود و شبی که تمامی ندارد. می آید و می آید و می می‌آید. تو در پهنای این شب دراز سر بر بالش ناز کدامین نازنین گذاشتی؟ کدامین هوای عاشقی را تجربه کردی؟ ماه و مهتاب و شب تاب چه نغمه غم انگیزی برایت می سراید؟ نمی گویی که! نمی گویی که بهار و زمستانِ دور از کوهستان چقدر بی نشاط است! بی ترانه است! شوق پروانه شدن را در آدمی می میراند! دیشب ماه را دیدم. کامل بود. سفیدِ سفید. چون روی سفیدِ برف. در چشم تو افتاده بود. لغزید و افتاد در حوض کوچک خالی خانه مان. دریا شد . طوفان شد . من غرق شدم در آن سیاهی و تو گمشده در خیالات محو و غبار گرفته‌ام!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

31 Oct, 12:20


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۰ آبان ماه سال ۱۴۰۳

چنان دور ، چنین نزدیک!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- گفت عشق مثل حصبه است می‌آید بی هیچ مقدمه ای، درست و حسابی که داغونت کرد و از ریخت انداخت، می رود بی هیچ موخره ای حتی، فقط پوستت را کلفت تر می کند همین ، از آن به بعد پوستت می شود پوست کروکودیل، دیگر چیزی نمی تواند تحت تاثیرت قرار بدهد در دراز مدت، هرچه هست در سطح برگزار می شود و تو به آن فاصله ۲۰ -۳۰ متری سالهای خاکستر می اندیشی که چگونه گاهی نزدیک نزدیک می شد و به جای تو تصمیم می گرفت غذا می خورد می خوابید عاشقانه گی از سر می گرفت و تو چون مرغی دست آموز همه تن چشم شده بودی و از دار دنیا فقط او را می دیدی و دیگران برایت سیاهی لشگری بیش نبودند و گاه چنان دور که انگار هزار سال نوری با تو فاصله دارد و هیچ سخن مشترکی نمی توانی پیدا کنی ! حالا بعد از سی و چند سال در خواب و بیخوابی های شبانه پرت می شوی به آن روزگار و ثانیه به ثانیه اش در جلوی چشمانت رژه می رود. تمام بی تابیها در تنت می ریزد ، دستت بی تاب می شود ، پایت، جمجمه مغزت و بیخواب می شوی و صدای #شجریان در گوش ات می پیچد: تو دوری از برم، دل در برم نیست، هوای دیگری اندر سرم نیست، به جان دلبرم کز هر دو عالم، تمنای دگر جز دلبرم، جز دلبرم نیست!" آیا او هم از این آهنگها گوش می کند مطمئنی که نه ولی باز جایی آن گوشه قلبت گواهی می دهد: خدا را چه دیده ای شاید گوش کرد روزی و از "هایدی سویله" خسته شد و زد به فاز چهچهه شجریانی و شب گریه ای با "الهه ناز"! مگر کارهای خرق عادت در این روزگار کم دیده ای!
۲- تو بی قرار شده ای جان دلم! دیگر حوصله دوری چند ساعته را هم از کف داده ای هرجا هم که بروی شب نشده بر می گردی و پاره ورقی را جلوی چشمانت گرفته و ذهنت را به پرواز در می آوری یعنی الان چه کار می کند؟ سریال همسران را دیده این هفته؟ سریال آپارتمان را چطور؟ آنجا که #پرویز_پرستویی در نقش نویسنده ای پشت میزش نشسته و داستان می نویسد و مازیار (شهره سابق) با آن ظرافت زنانه برایش چای می آورد را چه؟ با آن عینکی که فقط به درد عاشق شدن می خورد؟ به قول امروزی ها که سن صرفا یک عدد است آن روزها هم فاصله صرفاً یک عدد بود در بین ابزار اندازه گیری و الا چرا امروز ۶۰۰ کیلومتر نزدیک شده و آن روزها ۲۰ متر کلی دور بود که دو تا آدم عاقل و بالغ بعد از سالها پرسه زدن در کوچه های بی اعتبار زندگانی، حتی جایی در میان خوابها و رویاها هم به هم نرسند ؟

۳- صدای دم صبحی برنامه "راه شب" رادیو در گوش ات بپیچد و بگوید: "بی قرارم، بی قراری از تو است و ماندگاری از دلم!" و نغمه نیمه شبی خروسان بی محلِ محل و شبی که تمامی ندارد و روزی که روشنایی اش دریغ شده و کتابهایی که به خاطرش مرور میکنی و تستهایی که می زنی تا فردا روز، دستت پر باشد و دانشگاهی که مسیرش تمام راههای خوشبختی را آسفالت می کند و تاب دوری در دلت را افزایش می دهد و مسیر تکراری خانه تا مدرسه و دیدن روی مهی آن هم از دور برایت کفایت می کند تا بگویی: آرزو می کنم ببینمت، شده از دور، نفسی که تو پس دادی را ببلعم و همین از دور دیدنت بی هیچ حرف و حدیثی قانعم می کند! مگر نگفته اند که دوری و دوستی! هرچند که بعدها اثبات شد ما فقط دور بودیم نه دوست!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

29 Oct, 07:40


هفت صبح | فوتبال چرک| بکش تا زنده بمانی!
https://7sobh.com/content/%d9%81%d9%88%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d9%84-%da%86%d8%b1%da%a9-%d8%a8%da%a9%d8%b4-%d8%aa%d8%a7-%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a8%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c/

حمید رستمی

28 Oct, 17:22


https://filmemrooz.com/5037/

حمید رستمی

25 Oct, 18:26


https://filmemrooz.com/5013/

حمید رستمی

25 Oct, 15:28


منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۴۴ آبان ماه سال ۱۴۰۳

نقدی بر فیلم زودپز ساخته رامبد جوان

#حمید_رستمی

بخش دوم

یا جایی که سیروس در بیرون از مکانیکی در حال کتک خوردن است و شاهین از ترس در گوشه ای پنهان شده و هر چقدر تلاش می کند نمی تواند خود را برای کمک به رفیقش راضی کند تا اینکه چشمش به عکس #بهروز_وثوقی بر دیوار مکانیکی می افتد غیرتش به جوش می آید و عزم خود را جزم کرده و در حالی که موسیقی #قیصر را می شنویم برای کمک به رفیقش می شتابد، هر چند که با اولین ضربه داخل چال سرویس می افتد یا آنجا که خبر فارغ شدن همسرش را می شنود و شادمانه بر ترک موتوری می نشیند ، آهنگ تیتراژ برنامه "آقای حکایتی" پخش می شود و آواز "قصه موش زرنگ" و "قصه گل قشنگ" کات می شود به آژیر اعلام وضعیت قرمز! هرچند که در این مورد یک عدم تطابق تاریخی رخ داده و آقای حکایتی بعد از جنگ و اوایل دهه ۷۰ از برنامه کودک شبکه اول پخش می شد مگر اینکه نویسنده و کارگردان قصد پیشگویی داشته باشند.
نکته ای که در مورد پخش #سریال_اوشین از تلویزیون و ارجاع های زیادی که در دیالوگها به آن داده می شود و سيروس درجه اهمیت هر اتفاقی را منوط به پخش خبر آن در اخبار سراسری قبل از سریال اوشین می کند در حالی که اوشین یکی دو سال قبل تر از کانال دو پخش می شد و اصلا کانال دو قبل از سریال ها پخش اخبار نداشت و اخبار شبکه دو در ساعت ده و نیم در انتهای برنامه های شبکه پخش می شد. هر چند که پخش اوشین در سالهای قبل چنان بر ادبیات جامعه تاثیر گذاشته بود که هنوز هم که هنوز است پس از ۴۰ سال فروشگاه‌های تاناکورا در اکثر شهرها شعبه دارد و محل فروش لباسهای دست دوم به این نام معروف است.
#رامبد_جوان برای بازسازی خیابانهای شلوغ تهران به خصوص بعد از حملات موشکی سال ۶۶ و طراحی صحنه و لباس، کار مشکلی داشته و توانسته علاوه بر حفظ لحن طنزآمیز فیلم با نفس اتفاق تلخ موشک باران هم شوخی کند و تنها سکانس جدی و متاثر کننده فیلم صحنه اصابت موشک به زایشگاه است. در بقیه اوقات توانسته در کنار نشان دادن تخریبها و تلفات موشک، لحظات خوشی هم برای مخاطب خلق کند. مثل سکانسی که گرد سفید بعد از اصابت موشک همه جا را فرا گرفته و همه گمان می کنند که بمب شیمیایی زده شده و شاهین و سیروس سرفه کنان برای فرار از مهلکه تلاش می کنند و در ادامه دچار مشکل تنفسی شده و حتی آرام آرام در حال جان باختن و دیدن نور سفید بر آسمان و شمردن فرشته ها هستند که یک دفعه خبر می آید که محل مورد اصابت نانوایی بوده و آردهای انبار شده در کوچه و خیابان به هوا رفته است!
کارگردان برای بازسازی باورپذیر آن روزها از رنگهای خاکستری و تصاویر فلو استفاده کرده تا دستش برای تمرکز روی شخصیتهای اصلی قصه باز باشد و در کنار آن تلاش نیروهای امدادگر مردمی که برای اطلاع از وضعیت جمع شده اند و اتومبیل های قدیمی پارک شده یا در حال حرکت در کوچه و خیابان را با گشاده دستی تمام به بیننده ارائه می کند و تنها نکته ازار دهنده قضیه دوربین صدا و سیما و برخورد دم دستی با نوع ربایش و مواجهه با آن است و اینکه با ضبط صدا و تصویر دو باجناق در سر بزنگاه، باعث رو شدن دستشان شده و مسیر داستان را عوض می کند.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

25 Oct, 15:28


منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۴۴ آبان ماه سال ۱۴۰۳

نقدی بر فیلم زودپز ( #رامبد_جوان )

یک تخته و دو پخمه!

#حمید_رستمی

بخش اول

بعد از ساخت سریال وضعیت سفید ( #حمید_نعمت_الله ) بیشتر کارگردانان برای تجدید خاطرات خود هم که شده از فضای نوستالژیک دهه ۱۳۶۰ برای نشان دادن توانایی های فنی و هنری خود استفاده می کنند که برخی از این تجربه ها در حوزه تاریخ نگاری با لحنی جدی ست، همچون ماجرای نیمروز ( #محمدحسین_مهدویان ) و برخی هم مثل نهنگ عنبر ( #سامان_مقدم ) با پس زمینه یی از آن دوران و نشانه هایش ، روایت داستانی تخیلی در فضایی شوخ و شنگ به قصد نشان دادن تفاوت مناسبات آدمها و سبک زندگی و سلایق جامعه را در دستور کار قرار می دهد. "زودپز" از همه این تجربه ها استفاده کرده اما راه خود را می رود و دنیای خودش را بنا می کند که در آن حتی با موشکباران هم بشود شوخی کرد. فیلمی پرزحمت با لوکیشنهای عموماً خارجی و دو بازی درخشان از محسن تنابنده و نوید محمدزاده که اولی با خلق شخصیتی جدید از دامادی که شغل درست و حسابی ندارد و حتی بعد از مرگ زنش هم در خانه پدرزن زندگی می کند و عاشق تیم #استقلال و #جعفر_مختاریفر و #عبدالعلی_چنگیز و رفتن به امجدیه برای تماشای فوتبال است و کمتر نشانی از تجربه های کمیک قبلی را با خود دارد و برای رسیدن به نقش سیروس قالبهای پیشین را کنار گذاشته و شباهتی به #نقی_معمولی (پایتخت) ندارد و دومی هم در نخستین تجربه طنزش سنگ تمام می گذارد و در جان بخشیدن به یک باجناق محافظه کار و داماد سرخانه ای که آویزان پدر زن شده و دائم در کار تایید گفته های اطرافیان برای خودشیرینی ست و در حالیکه علاقه یی به زنش ندارد اما صبح تا شب قربان صدقه اش می رود تا موقعیت اش از دست نرود. محمدزاده نقشی پر جنب و جوش و پر حرف را بر عهده دارد که هم در طنز کلامی با نوع خاص حرف زدن و گاه در میانه جمله عوض کردن ماهیت آن تبحر خاصی از خود نشان می دهد و هم با آمادگی بدنی ویژگی های جدیدی از هنر بازیگری اش را به نمایش می گذارد.
البته حضور تنابنده در تیم نویسندگان و استانداردی که در این زمینه برای خود قائل است فیلمنامه را چند پله بالاتر از کمدیهای رایج این روزهای سینمایی ایران قرار می دهد و همچنان مباحث مورد علاقه تنابنده را با خود دارد از زندگی اشتراکی چند خانواده زیر یک سقف و پسرکی که تازه ختنه شده تا مانور زیاد بر روی مواد مخدر و استعمال تریاک که حالا یواش یواش به جزئیات کار وارد می شود تعدادی از دیالوگها را بعد از کام گرفتن و بدون بیرون دادن دود ادا می کردند.
زودپز با نگاهی به بن مایه اصلی فیلم کفشهای میرزا نوروز ( #محمد_متوسلانی ۱۳۶۴ ) و تلاش شخصیت اصلی برای رها شدن از شر کفشهایش ساخته شده و جنازه ای که روی دست شاهین و سیروس مانده و هر چقدر تلاش می کنند از شرش خلاص شوند چند دقیقه بعد برگشت خورده و دوباره وبال گردنشان می شود و البته ادای دین به سینما به همین مشابهت بن مایه خلاصه نمی شود و در جای جای فیلم هم از کفشهای میرزا نوروز حرف به میان می آید و هم از فیلمهای دیگر!
سکانس آغاز که صحنه ضبط رقص و آواز فیلم "شعله" در بیابانهای اطراف تهران است، به دستگیری گروه و انتقالشان به کمیته می انجامد. آنها در دفاع از کار خود تلاششان برای شاد کردن مردم به عنوان نوع دیگری از مشارکت در جنگ نام می برند و از بروسلی رزمی کار به عنوان رزمنده یاد می کنند و اینکه سینمای هند همواره علیه استبداد و ظلم است و در ادامه برادران کمیته ای هم جزو دوستداران شعله در می آیند و هر کدام در جلد یک از شخصیتهای شعله رفته و آن را بازسازی می کنند. یا آنجا که شاهین آینده خود و بچه های توراهی اش را در جلوی سینما "شهر قصه" و در نوبت خرید بلیط برای دیدن فیلم #شهر_موشها تصور می کند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

24 Oct, 18:19


منبع : روزنامه ##هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۳ آبان ماه سال ۱۴۰۳

مخمصه در سینمای فرهادی

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴- سینمای #اصغر_فرهادی پر است از این مخمصه ها! انگار تک تک فیلمهایش و آدمهای درگیر در قصه هایش در مخمصه ای گیر افتاده اند که خروج از آن در توانشان نیست و هرچه دست و پا می زنند وضعیت بدتر می شود که بهتر نمی شود و اوج این نکته در فیلم #شهر_زیبا ست که دومین و شاید بهترین ساخته اصغر فرهادی محسوب می شود. فیلمی اجتماعی با درون مایه عاشقانه و آخرین فیلمش در مورد طبقه فرودست جامعه همراه با احیای شمایل بازیگری #فرامرز_قریبیان و ارائه تصویری جدید از او در نقش پیرمردی که دختر نوجوانش توسط دوست پسر نوجوانش به قتل رسیده و حالا با رسیدن پسرک قاتل به سن قانونی درخواست اعدامش را دارد. از سوی دیگر رئیس زندان با عنایت به رفتار و سکنات پسر در دوران زندان دلش نمی آید و سعی در گرفتن رضایت از اولیای دم دارد و در این راه از دوست صمیمی او می خواهد که با هماهنگی خواهر قاتل به در خانه پدر مقتول رفته و تمام تلاشش را برای رهایی پسرک از اعدام به کار گیرد تا اینجای کار موقعیت دردناکی ست که شاید بارها رخ داده و هر عزیز از دست داده یی در آرزوی قصاص قاتل باشد تا به زعم خود جگرش خنک شود و هر خانواده نزدیک چوبه دار ، تمام هم و غم خویش را برای رهاندن عزیزش به کار بندد ولی موقعیت آنجایی پیچیده تر می شود که پدر دختر از دست داده که تقاضای قصاص دارد به دلیل تفاوت دیه مرد و زن توان مالی پرداخت نصف دیه برای آویختن قاتل به طناب دار را ندارد و به هر دری برای جور کردن پول می زند کمتر نتیجه می گیرد و آنجایی که از سر استیصال دلش به رحم می آید و قصد دادن رضایت در ازای طلب دیه دارد قاتل خانواده ای متمول برای پرداخت نصف دیه ندارد و هیچ کدام تمکن مالی کافی برای به کرسی نشاندن خواسته شان را ندارند‌. اینجاست که زن دوم پیرمرد که دختری افلیج دارد به شرط ازدواج اعلا با دخترش توان اخذ رضایت را دارد اما اعلا که برای گرفتن رضایت برای رفیقش به مرخصی آمده و حالا دل در گرو خواهر رفیق دارد که کودکی در بغل در تلاش برای خلاص شدن از شر شوی معتادش تکیه گاهی یافته و روی خوش به اعلا نشان داده در برزخی گیر می کند که هیچ کس را توان خلاصی از آن نیست. از طرفی اعلا نمی تواند رفیقش را نادیده گرفته و رهاندنش را بیخیال شده و خواهرش را انتخاب کرده و خود را از قضیه کنار بکشد از دیگر سوی توان تحمل زندگی با کسی که تمایلی براییش ندارد و توان جسمی اش در کمترین حالت ممکن است! خواهرش ( #ترانه_علیدوستی ) هم بین خوشبختی خود و نجات برادر باید یکی را انتخاب کند یا پا بر روی دل خود نهاده و پسر را به سمت آن دخترک نگون بخت هل دهد و یا بیخیال همه چیز شده و دنبال سعادت خود باشد. انگار داستان در این مرحله متوقف می ماند و کمترین انرژی برای پیشرفت دیده نمی شود و تنها اتفاقی که می افتد رویگردانی خواهر از اعلاست تا هم وجدان خود را راحت کند و هم او را برای اتخاذ یک تصمیم انقلابی تشویق کند. اگر قبول کرد که با آن دخترک ازدواج کند دست کم برادرش را نجات داده و اگر هم اعلا حاضر به این کار نشد تمام بار گناه بر دوش او باشد که بین جان رفیق و خوشبختی خود دومی را انتخاب کرده! مخمصه هایی که رهایی از آنها به این سادگیها نیست!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

24 Oct, 18:19


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۳ آبان ماه سال ۱۴۰۳

چه خوب که من آنجا نبودم!

#حمید_رستمی


بخش اول:

۱ - همه چیز از یک مسافرت خانوادگی و دسته جمعی به شمال آغاز می شود. سه خانواده که سالهاست با هم رفاقت دارند و زمانی هم دانشکده ای بودند ، حالا برای تفریح و در کردن خستگی زندگی پیچیده شهری به جاده شمال می زنند و شور و سر زندگی و دریا و طبیعت و اگر خدا بخواهد وصل دو جوان همراه انتظارشان را می کشد. اما دیوار خوشبختی کوتاهتر از آن است که فکرش را بکنی و یک بادبادک بازی در ساحل و بگو بخندهای کودکانه در طرف العینی تبدیل به یک تراژدی هولناک می شود. کودکی به آب می افتد و همه در تلاش برای نجاتش به دریا می زنند و تلاشهای مرارت بارشان بالاخره به بار می نشیند و کودک جان سالم به در می برد و بعد از دقایقی خوشحالی همه چیز رنگ عوض می کند و این آغاز یک مخمصه تمام نشدنی است و فهمیدن اینکه الی ( #ترانه_علیدوستی ) همان دختر که برای احمد ( #شهاب_حسینی ) نشان کرده بودند و کل سفر بهانه ای برای نزدیکیشان بود غیبش زده و حالا باید در بین امواج خروشان دریا به دنبال اثری از او باشند.
۲- پای پلیس بالاخره به ماجرا کشیده می شود اولین سوال که می پرسند این است: اسمش چه بود؟ الی؟ الهام، الناز، المیرا؟ و فامیلی اش که هیچکس نمی داند. کسی که مهمان سه خانواده بوده و گفته و خندیده اند حالا هیچ کدام حتی اسمش را کامل نمی دانند غیبش بزند و آدمها را با سوالات بی جواب و شرایط بغرنج در مورد فرجامش تنها بگذارد. اینکه در دریا غرق شده یا برگشته تهران؟ اگر رفته چرا رفته؟ چگونه رفته؟ چرا بی خداحافظی رفته ؟ چرا کیفش را نبرده؟ کسی که مربی مهد کودک یکی از بچه هاست و به هوای دختر خوب بودن از طرف سپیده ( #گلشیفته_فراهانی ) برای ازدواج با احمد در نظر گرفته شده و حالا شوهر سپیده ( #مانی_حقیقی ) داد می زند که "تو چه کاره احمد هستی که دنبال زن گرفتن برایش هستی؟ تو خواهرشی؟ مادرشی؟ چی هستی؟" رابطه ها به هم می ریزد دوستی ها کمرنگ می شود هر کس به دنبال برداشت سنگینی بار اتهام از روی دوش خود و انداختنش به روی دوش دیگریست و در کل همه چون ماشینهایی که در شن و ماسه کنار دریا گیر کرده و هرچه عقب جلو می روند بیشتر فرو می روند و دوربین روی دست و فشاری که به مخاطب وارد می کند او را تا سرحد سکته پیش می برد!
۳ - شرایط وقتی پیچیده تر می شود که نامزد الی ( #صابر_ابر ) وارد داستان شده و نفس نامزد داشتن اش همه را شوکه می کند و کلاً شخصیت الی در پیش چشم همسفران زیر سوال می رود. اینکه چرا با داشتن نامزد دنبال ازدواج و آشنایی با احمد بوده و به خاطرش سفر شمال آمده و چرا به هیچکس نگفته که به شمال می رود؟ چرا موبایلش در کیف سپیده پیدا شده و چرا این همه اصرار به رفتن داشته؟ حالا سپیده در مقابل دوست غایب و احتمالاً جانباخته اش در یک آزمون اخلاقی گیر کرده است. آیا با گفتن حقیقت در مورد خبر داشتن از مشکلاتشان به نامزدش او را بی اعتبار کند و یا اینکه خود را به تجاهل زده و بی خبر نشان دهد. شرایط پیچیده ای که چون کلافی سردرگم هر لحظه بیشتر به هم می پیچد و آدم بر روی صندلی سینما فقط به این دل خوش است که خوب شد من آنجا نبودم. حتی وقتی هم که جنازه یی پیدا می شود دیگر کسی به این فکر نمی‌کند که آیا واقعا جنازه الی ست یا کسی دیگر! چه فرقی می کند. مگر می شود گند زده شدن به روح و روان سه خانواده در طی آن دو روز بلاتکلیفی از بین برود. مگر می تواند رابطه ها به حالت اول برگردد؟ مگر می تواند حال آدمها را به دو روز قبل از آن واقعه برگرداند؟

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

24 Oct, 12:25


کسی از گنجشک‌های اردبیل خبر دارد؟

#حمید_رستمی

روزهای متمادی ست که در پارک‌ها و خیابانها و دور و ور #بالیغلی_چای دنبال گنجشگ می گردم و پیدا نمی کنم . حتی دریغ از یکی.
#اردبیل را با کلاغ‌ها و گنجشک‌هایش می‌شناختیم که صبح‌ها با صدای جیک جیک شان خواب از چشممان می ربودند و هنگام غروب در گروه‌های چند صد تایی برفراز شهر باله می رقصیدند . درختان کوچه استانداری محل اقامت دائمی شان بود و امکان نداشت از زیر درخت رد شوی و فضله یی روی سرت نیفتت و همین جور بی هوا سنگی می انداختی دو سه تایی زمین می افتاد اما حالا هیچ. هیچ از هیچ. انگار از اول نبوده و ما که سال‌ها در فصل سرما به فکر آب و دون شان بودیم حالا چراغ قوه به دست دنبال خودشان بگردیم. اگر دوستان اطلاعات مفیدتری در این زمینه دارند خوشحال می شوم بشنوم.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

23 Oct, 20:15


«هناس»؛ روایت دراماتیک از زندگی شهید داریوش رضایی نژاد روی پرده سینما - همشهری آنلاین
https://www.hamshahrionline.ir/news/697688/%D9%87%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AA%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D9%87

حمید رستمی

22 Oct, 13:51


حمید رستمی: پسرکی که در خردسالی و دوران دبستان برای تماشای چندباره یک نمایش در مدرسه مجبور بود هر روز صبح سالن را جارو بکشد تا مجوز تماشای مجددش را بگیرد، هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کرد که بعدها تبدیل به بازیگری درجه‌یک شود و محبوب مردم. در حالی‌که به‌ظاهر هیچ کدام از شرایط ستاره بودن را نداشت؛ با چهره‌ای معمولی و سری بی‌مو چنان در قلب بینندگان تلویزیون جا خوش کرد که نزدیک به یک سال، هر چهارشنبه شب پای تلویزیون و شبکه دو نشستند تا فرجام کل‌کل‌های خانوادگی مهین و کمال را به تماشا بنشینند و گاه از ته دل خنده‌ای سر دهند و برای ساعتی هم که شده بدبختی خود را فراموش کنند و گاه با احساسات پاک شخصیت‌های داستان همذات‌پنداری کرده در خود بشکنند و در پی گوشه‌ای دنج برای شکستن بغض بگردند. سریال «همسران» و در کنارش رانندهٔ نوع‌دوست «آژانس دوستی» باعث شد مخاطب عام با پرسونای آشنایش کاملاً خو بگیرد.
حضور در برنامه‌های تلویزیونی «محله بروبیا» و «محله بهداشت» (هر دو ساخته داریوش مؤدبیان، ۱۳۶۲ و ۶۳) و متعاقب آن‌ها سریال «آیینه» (غلام‌حسین لطفی، ۱۳۶۴) از ابتدا چهره دل‌پذیری از او در نقش‌های مثبت به مخاطب ارائه کرد. داریوش مهرجویی یکی از بهترین نقش‌های «اجاره‌نشین‌ها» (۱۳۶۵) را برای او کنار گذاشت و به نوعی سنگ بنای کلیشه رایج کاویانی در سینمای ایران گذاشته شد. در فیلم «در مسیر تندباد» (مسعود جعفری‌جوزانی، ۱۳۶۷) در نقش فردوس، مرد ساده‌دل روستایی کولاک می‌کند. در «سایه خیال» (حسین دلیر، ۱۳۶۹) نقش آقای ابری خوش‌قلب را بازی می‌کند و در «بانو»ی مهرجویی کرم‌علی باغبان همسایه بانوست که بعد از اخراج از باغ در خانه بانو ساکن می‌شود و باید بین خانواده فقیر و زیاده‌خواه خود که تبدیل به مصادره‌کننده اموال بانو شده‌اند، با بانوی رئوف و بخشنده پلی برقرار کند و نماینده وجدان آگاه طبقه فرودست باشد که گاهی از فرط نداری مجبور به سکوت در برابر کژی‌هاست. بعدها در «میکس» او در حالی‌که در استودیو پشت میز نشسته، صحنهٔ دشوار درگیری‌اش در شبی برفی و سرد با گوهر خیراندیش را روی صندلی بازی می‌کند.

«سگ‌کشی» (۱۳۷۹) تنها همکاری او با بهرام بیضایی است در نقش کارمند مرموز هتل که به نوعی هدایت‌گر گلرخ کمالی در مسیر داستان است. یکی از کامل‌ترین نقش‌های تلویزیونی کاویانی، صفرعلی در «تفنگ سرپر» (امرالله احمدجو، ۱۳۷۷) به نوعی عصاره و چکیده تمام نقش‌های قبلی‌ست. و البته «نارنجی‌پوش» و …
اما ردیف کردن آثار پرتعداد فردوس کاویانی به این مجال قد نمی‌دهد. این فقط چند نمونه از شخصیت منحصر‌به‌فرد و توانایی‌های هنرمندی‌ست که هرگاه فرصتی یافت بهترین بود. یادش گرامی باد

حمید رستمی

21 Oct, 21:01


https://filmemrooz.com/4944/

حمید رستمی

21 Oct, 17:53


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز دوشنبه تاریخ ۳۰ مهرماه سال ۱۴۰۳

تهران دوست داشتنی

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴- بعدها که ساکن تهران شدیم، تهران برایمان طعم کتلتهای سنتی #آرمن را داشت و خانه های قدیم ساخت و خوش نقش خیابان سنایی و کتابفروشیهای خیابان کریم خان و آرامش در پارک لاله را و آخر شبها هم بروی #میدان_تجریش و در شبهایی تمام نشدنی که انگار هیچ وقت سحر نمی شود بلال بخری و بزنی توی رگ و در بعد از ظهرهای جمعه بروی به پیاده راه ۳۰ تیر و باب همایون و از غذاهای چرک و چرب و چیلی اش متنعم شوی و از آنجا بروی شهرک غرب برای صله ارحام و دیدن دوستان و از بام شهر به پایین نگاه کردن و وسعت شهر را کشف کردن و تا چشم کار می کند ساختمانهای چُخ مرتبه و برفی که بر بالای کوههای شمیران به عنوان یادگار زمستان مانده و آب نمی شود که نمی شود.

۵ -نکته غریبی که در این سالها دریافتم جاذبه های پنهان تهران در روزهای عید است و خیابانهای کاملاً خلوت و مسیرهایی به شدت نزدیک و خیابان‌های عریض که جان می‌دهد برای گشت و گذار و نیم ساعته از این سر شهر تا آن سرش رفتن و بهاری منحصر به فرد که از همان اواخر اسفند شروع می شود و بارانی که با آرامش خاصی بر سر و روی رهگذاران و شهر می ریزد و مایی که در کوهستان حتی در اردیبهشت هم گاهی منتظر بارش برف هستیم با این بهار زودرس سورپرایز می شویم و برگهای سبز چنارهای ولیعصر که سر به آسمان ساییده اند لذتی به آدم می بخشند که با هیچ چیز دیگری نمی شود تاخت زد و به زودی آلوچه های سبز از راه می رسند و درختان توت در هر کوی و برزن بار می دهند و فقط کافیست دستت را دراز کنی و با شاتوتهای خون رنگ، خونی تازه به رگهایت بدهی و زنان و مردانی را ببینی که هر کدام سطلی به دست از این باغ درندشت خدادادی میوه می چینند و حال می کنند.

۶- #اردشیر_رستمی معتقد است که تهران برای یک تازه وارد کمی نامهربان است و باید چند بار طرف زمین بخورد و بلند شود و دوباره شروع کند. وقتی که دوباره و چند باره شروع کرد یواش یواش تهران با او مهربانتر شده به او بال و پر می دهد و بال پروازش می شود تا برود آن بالا بالاها و هر هدفی داشته باشد موفق شود. فقط تاب آوردن این زمین خوردنها کمی سخت است و الا دود و ترافیک و شلوغی این موجود نازنین هم نعمت است و مقدمه ای برای رسیدن به جایی شبیه بام تهران است که از آن بالا بتوانی همه جا را خوب ببینی و از همه چیزش لذت ببری!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

21 Oct, 17:53


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز دوشنبه تاریخ ۳۰ مهرماه سال ۱۴۰۳

گربه های ملوس و توت های خون رنگ


#حمید_رستمی

بخش اول

۱ - وقتی در ۲۱ سالگی اولین بار پایم به #تهران رسید صبح علی الطلوع بود که نور نارنجی رنگ خورشید از خاوران آرام آرام خودنمایی می کرد و اتوبوس در میان خواب و بیداری مسافران وارد شهر می شد و ساختمانهای منظم #اکباتان ، کنار هم جلوه ای رویایی به شهر داده بودند. یعنی تهران، تهران که می گویند همین است؟ تا آن روز هرچه دیده بودیم از قاب کوچک تلویزیون بود و شنیده هایمان از آدمهای دور و اطراف که در تهران در کوچه و خیابان و پیاده رو پول ریخته است و باید چنگک بیاوری و جمع کنی! هرچند که در لابلای آن حرفها از شلوغی و ترافیک و درندشتی اش هم سخن به میان می آمد ولی در آن صبح زیبای اواخر مهر ماهی، شهر در سکوتی عجیب فرو رفته بود که احتمالاً روز جمعه بودن هم در آن تاثیر داشت و فقط گاه می شد مینی بوسهای بنز و فیات را دید که پرچم‌های آبی و قرمز در دست هواداران از پشت شیشه‌های نیمه باز برای هم کری می خوانند و در فکر فتح داربی هستند. تا آن روز بارها شنیده بودیم که روز بازی #استقلال و #پرسپولیس گاه از شب قبل تر تیفوسی ها جلوی در استادیوم چادر می زنند ولی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ و حالا بعد از هفت هشت سال عاشق سینه چاک فوتبال بودن در روزی که قلب پایتخت در آزادی می تپید، تو باید راه خیابان #زرتشت را در پیش می گرفتی تا به دور از قیل و قال دربی در آزمون عملی دانشگاه شرکت کنی!

۲- تا سالهای سال بعد تهران برایت خلاصه شده بود در پیاده روی مستمر در مسیر #چهارراه_ولیعصر تا میدان انقلاب که بهشتی موعود بود از کتاب فروشی هایی پر تعداد و دکه های مطبوعاتی انباشته از مجله و روزنامه و صوتی - تصویری هایی که هر نوار کاست و یا نسخه ویدیویی فیلم‌ها را به راحتی آب خوردن می شد انجا گیر آورد و با کمترین مبلغ صاحب شد . زندگی در شهرستانهای کوچک عین گیر افتادن در جزیره یی دور بود که به امید روزهای بهتر مجبور به تحمل کمی ها و کاستیهای فراورده های فرهنگی باشی و حالا با دیدن صدها عنوان مطبعه بر روی پیشخوان دلت بخواهد تک تکشان را گرفته و سرمه چشمانت کنی و یا ساعتها در کتاب فروشی ها بگردی و در بخش کتابهای سینمایی و تئاتری خفه بشوی و آرزو کنی که هیچ وقت از نشئه بوی کاغذ و خماری نکشی و گاه وقتی هم برای استراحت و تجدید قوا بروی سر #جمالزاده و سری به کافی نت #امین بزنی و چای و آبمیوه یی مهمان شده و دوباره برگردی و شاید هم کمی آن طرفتر بروی و سر از سینما سپیده در بیاوری و هم فیلم ببینی و هم سینما! به گمانم در سفر بعدی بود که آلبوم اورژینال "رسوای دل" ( #شجریان ) را به قیمت ۴۶۰ تومان وجه رایج مملکت از میدان انقلاب گرفتم تا در آرشیوم تبدیل به نخستین کاست با عکس استاد باشد و حسابی کلاس بیایم برای اطرافیان!
۳- تا سالهای سال بعد تهران برای من پیاده روی در مسیر میدان انقلاب و چهارراه ولیعصر و رفتن به #تئاتر_شهر و مشاهده بنرهای تبلیغاتی نمایشهای روی صحنه و چک کردن ساعت اجرا و بازیگران و انتخاب از میانشان و رفتن به سالن تاریک و نفس به نفس بازیگران نمره یک نشستن و سیر آفاق و انفس کردن بود حالا این می توانست #بهزاد_فراهانی باشد یا #حسن_معجونی و #سیامک_صفری ، هر کدام چون گلی نایاب بوی خاص خودشان را داشتند و به یک اندازه می توانستند جادویت کنند و محو تماشای هنرشان شوی و تفاوتها را حس کنی و بعو بیایی روی نیمکت پارک دانشجو لم بدهی و در ذهنت بازی و متن را تجزیه و تحلیل کنی یا اندکی آن طرفتر در خیابان حافظ و کوچه سام و دفتر #مجله_فیلم که معبد عاشقان سینما در دهه ۶۰ و ۷۰ بود و به هر بهانه ای خودمان را به دفتر مجله می رساندیم تا با تنفس در هوایش دوپینگ کنیم و از سالهای سال همنشینی عشاق فیلم در آن دفتر کیفور شویم و از دستپخت سه تفنگداری که بیش از سه دهه با مجله شان پل ارتباطی بین فیلم دوستان و سینمای ایران و جهان بودند لذت ببریم و به دیدارشان قانع باشیم یا کمی بالاتر از آن خانه هنرمندان با آن گربه های معروفش که از سر و روی آدم بالا می روند و سینمایش جای دنجی برای روزهای جشنواره است که فارغ از هیاهوی دنیا می توانی هر شب بنشینی و چند فیلم جشنواره را در آرامش ببینی و دو قدم آنورتر هم مجموعه ایرانشهر با نمایش‌های دلبرانه‌ای که روی صحنه می برد و برای هر عشق تئاتری از نان شب هم واجب تر است و می تواند او را از خود بیخود کند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

18 Oct, 09:39


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۶ مهرماه سال ۱۴۰۳

یک دورهمی وزین

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴- اردشیر رستمی در آن روزها چهره چندان شناخته شده ای نبود و ما از طرحها و کاریکاتورهایی که در روزنامه های اصلاح طلب می کشید او را می شناختیم و هنوز نقش شهریار را در سریال بیوگرافی این شاعر بزرگ بازی نکرده بود و برنامه کتاب باز هم هنوز شروع نشده بود تا او را تبدیل به یک چهره ملی کند. او را با ترکی ترو تمیز و پالوده ای که صحبت می کرد می شناختیم و شعرهای بسیاری که در حافظه دارد تا جایی که ادعا می کرد اگر سه روز و سه شب هم بی وقفه شعر بخواند ذهنش یاری می دهد و آنقدر شعر در خاطر دارد که کم نیاورد. چند سال بعد به دلیل همین تسلطش به دنیای شعر به خصوص اشعار ترکی و شناخت عمیقی که از دنیای شعری شهریار داشت نقشش را در سریال بازی کرد تا مردم کوچه و خیابان او را با شهریاری که او نقش جوانی اش را بازی می کرد بشناسند. هر چند ساختار سریال آنچنان قوی و قابل توجه نیست ولی دکلمه های اردشیر چنان بر روح شعر شهریار نشسته که بعد از سالها هنوز هم خیلی از آنها در شبکه های اجتماعی دست به دست می شوند و البته اردشیر در مصاحبه ای مفصل که با هم داشتیم اذعان می کرد که تنها کسی بوده که توان ایفای نقش این شاعر را داشته و تمام تلاشش را برای بالا بردن کیفیت کار به کار برده و سالها با نقش زندگی کرده است.
۵- اسدالله امرایی که بعدها فهمیدیم یک پسوند هریس هم بغل فامیلیش دارد و هیچ نسبتی همشهری گری هم با #کامالا_هریس کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا ندارد ، مثل همیشه حلیم بود و خنده رو و گوشه ای نشسته بود و چای می خورد و از هم صحبتی دوستان غرق در لذت! اویی که خود مترجم و نویسنده معروفی بود از اوایل دهه ۶۰ همکاریش را با مطبوعات آغاز کرده بود و حالا با ترجمه هایش از گابریل گارسیا مارکز، ژوزه ساراماگو ، ارنست همینگوی، ریموند کارور و ....تبدیل به یکی از درجه یک ترین مترجم های کشور شده و از همه مهمتر چنان حواسش به اطرافیان است که هر روز در صفحه مجازیش تولد یکی از نویسندگان و شعرای جوان را تبریک می گوید و به آنها روحیه می دهد و مخاطب را در حیرت می برد که او با این حجم از مشغله ذهنی و درد جانکاهی که در ماههای اخیر بر پیکرش وارد شده چگونه بی هیچ پرده پوشی و خساستی مهر را به اشتراک می گذارد و برای همه آرزوی شادکامی دارد!؟ و شبی که تمامی نداشت و تا خود سپیده دمان همه شعر خواندند و شور ، حال ، خلود و لذت از هم صحبتی یاران ! چرا که یار اگر یار باشد شبی هم غنیمت است و بدین قصه اش دراز کردیم تا بعدها افسوس جمعهای این چنینی و دورهمی های رویایی را بخوریم و دم برنیاوریم. چرا که دیگر حتی دیدار چهره به چهره هم تبدیل به سنتی غیر قابل دسترس شده و هر کس رفته به لاک خودش و دیگر از آن بزمهای شبانه و جمعهای خودمانی خبری نیست که نیست!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

18 Oct, 09:39


منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۲۶ مهرماه سال ۱۴۰۳

شبی خوش که بدین قصه اش دراز شد!

#حمید_رستمی

بخش اول

۱ - به گمانم خرداد سال ۸۲ بود که #مظاهر_شهامت شاعر گران سنگ اردبیلی زنگ زد و گفت: "بعد از شام با وحید و الناز بیایید خانه ما، شب نشینی داریم. چند نفر مهمان از تهران دارم!" راستش را بخواهید حتی امروز هم با یادآوری آن شب مهتابی ۲۱ سال پیش تصور آن جمع به رویایی دست نیافتنی می ماند که بعدها هیچ وقت و هیچ جا قابل تکرار نشد. از دم در که وارد شدیم با تعداد زیادی کفش مواجه شدیم که خبر از شلوغی مجلس می داد و در راسش #رضا_سید_حسینی بزرگوار نشسته بود و بغل دستش #عمران_صلاحی با آن قیافه ماخوذ به حیا و با کت و شلوار که روی زمین نشسته بود و #مدیا_کاشیگر ، #اردشیر_رستمی ، #اسدالله_امرایی و چند نفر از نویسندگان و شعرای همشهری که آسمان خانه را ستاره باران کرده بودند. با یک یکشان دست داده و روبوسی کرده و توسط مظاهر معرفی شدیم و از کارهایی که کرده ایم و خواهیم کرد گفتیم ولی در چنین مجالسی شرط اول قدم آن است که تنها گوش باشی و چشم!
۲- رضا سید حسینی ۸۰ سال سن را شیرین داشت و با این همه با جوانترها چنان گرم می گرفت که انگار فاصله سنی ۵۰ ساله چیزی در حد ۴ - ۵ سال است و بیشتر نیست و ما که همواره اسمش را بر روی جلد کتابهای نفیس از دایره المعارف تا کتاب مستطاب مکتبهای ادبی دیده بودیم و ترجمه آثار بزرگانی چون ماکسیم گورگی، آلبر کامو، ژان پل سارتر ،جک لندن و ....حالا در بالای مجلس نشسته بود و با مدیا در مورد مدرنیسم و پست مدرنیسم بحث می کرد و به روزهایی می اندیشید که در شهریور ۱۳۲۰ اولین ترجمه اش را از یک قطعه ادبی از روزنامه ای چاپ #باکو به اسم "وطن یولوندا" برداشت تا در روزنامه جودت اردبیل به فارسی چاپ کند و همواره از قصه #امیر_ارسلان_نامدار به عنوان نخستین کتابی که خوانده بود حرف می زد و امیر ارسلانی که عاشق تصویر بر دیوار فرخ لقا شده و حالا آواره دیار غربت شده و از مادر بزرگش می گفت که اصرار داشت این کتاب را تا انتها نخواند چرا که معتقد بود هر کس کتاب امیر ارسلان را تا آخر بخواند تمام عمر سرگردان می شود و سید حسینی با غم جانکاهی اضافه می کرد که من تا انتها نخواندم و باز هم سفیل و سرگردان شدم .
۳ - مدیا کاشیگر که اجدادش از مهاجرین آسوری تبار ساکن کاشان بود به دلیل تحصیل در فرانسه و تسلطش به این زبان بیشتر ترجمه هایش را از فرانسه به فارسی کرده بود و از بنیانگذاران بنیاد جایزه محمود استاد محمد به شمار می رفت و وقتی ترکی صحبت کردن عمران را دید با جمله "عاقبت ترک زاده ترک شود!" کل مجلس را به هوا فرستاد و عمران با آن خنده های محجوبانه جمع را به بخشی از اشعار ترکی اش مهمان کرد. عمران یا به قول اردبیلیها "عیمران" از پدری اهل روستای #شام_اسبی در نزدیکی اردبیل و مادری مهاجر در جوادیه تهران متولد شده بود اما علقه اش به ادبیات آذربایجان باعث شده بود که علاوه بر اشعار و طنزهای فارسی بسیاری که از او به جا مانده چند کتاب به زبان ترکی هم در کارنامه اش پیدا شود و چه در حوزه طنز و چه حوزه شعر - هم طنز و هم جدی- تبدیل به یکی از مهمترین شاعران ایران شود و وقتی در ۵۹ سالگی به ناگاه درگذشت همه را در بهت و حیرت و اندوه فرو برد به خاطر از دست دادن نویسنده ای شیرین گفتار که ۲۹ جلد کتاب چاپ کرده و می توانست ۲۹ جلد هم به زیور طبع بیاراید. همچنان که مدیا کاشیگر در ۶۱ سالگی خیلی زود رخت سفر بر بست تا آن چهره زیبا که با ریش و موی سر افشان از مخاطب دلبری می کرد به سرعت اسیر خاک شده و زایل شود.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Oct, 22:27


بخش ۴
هيچ كس از ياد نمي برد زماني را كه شهريار در هيروشيما آن مصدوميت مرگ آور را تحمل كرد و خم به ابرو نياورد ولي دل مادران شهر مثل سير و سركه جوشيد و دخيل ها و نذرها و قربان صدقه رفتنها تمامي نداشت تا به اين گفتة مادرش« امينه خانوم » عمل كرده باشند : « پسرم را ازياد نبريد، هرچه قدر مي توانيد دعايش كنيد !»
مادران شب بيدار شهر او را شهريار خودشان مي دانند همانگونه كه « حسين » وقتي زير آن وزنه هاي كشنده قرار مي گيرد پولادي عضلاتش شب گريه هاي حاجتمندانه خيلي ها را پست سر دارد . اين پسرك تپل دوست داشتني كه يك شبه به آسمان رسيد و شهروندان را غرق شادي كرد حسين نام داشت و بچة محله حسن آباد از محلات حاشيه شهر بود .
بعد از قهرماني حسين بود كه يك نفر خارجي يكي از هم وطنانمان را گير آورد و از او سؤال كرد كه اين اردبيل كه مي گويند چقدر بزرگ است كه دو تا قهرمان بلند آوازه جهاني طي اين ده سال از آنجا آمده اند و آن هموطن ما با غرور سرش را بال گرفته بود لبخندي زده بود و اشك در چشمانش حلقه زده بود .
اما رگ و ريشه «حسين» خيلي بيشتراز آنچه به خود اردبيل برگردد به «حيدرآباد» روستايي كوچك در بین مشکین شهر و اردبيل برمي گردد كه طايفه «ايمانلو» و آبا و اجداد پهلوان در آنجا زندگي مي كردند . او كه در خانواده اي متوسط بدنيا آمده بود همه چيز را از صفر شروع كرده و جلو آمده بود تا از بنيه خدادادي وجودش به بهترين نحو استفاده كند . آنهايي كه سالهاي سال خانواده حسين را مي شناسند تعريف مي كنند كه اين زور بازو بصورت ژنتيكي از اجدادش به او رسيده است و مشخصاً دائي پدرش آدم زورمندي بوده و حتي در سالهاي قبل در ميان فاميل معمولاً در مراسم و جشنها كه دو نفر كشتي مي گرفتند يك پاي ثابت آن پدر حسين بوده و پهلوان صدايش مي كردند كه همينك هم گاهي به اين اسم شناخته مي شود . پهلوان براي رزق حلال دست به كشاورزي مي زد و مواقعي هم كه با خشكسالي مواجه مي شد به روستاهاي اطراف وسايل و مايحتاج مردم را مي برد و دست به معاملات خرده پا مي زد . او اين چنين بزرگ شده بود تا اينكه خدا حسين را به او داد . حسين روزگار كودكيش را در سرما و يخبندان اردبيل در صفهاي طويل نفت و سهميه روغن و قند كه در دوران جنگ اجتناب ناپذير بود گذراند. همه اينها باعث مي شد كه حسين روز به روز خودساخته تر بشود .
«كرامت اولاد وطن» معلم ورزش او در مدرسه بود كه از استعداد خداداديش مطلع شد و به او توصيه كرد كه براي كاناليزه شدن ورزش ، وزنه برداري را دنبال كند . حسين هر چند در ابتدا زياد جدي نگرفت ولي بعد از مدتي چنان شيفتة وزنه شد كه خودش هم تعجب مي كرد . تمام كارهايش تحت الشعاع عشق به وزنه قرار گرفت .بهرام جوادی كه دوست نزديك حسين است و خود قهرمان پيشكسوتان جهان بود چنين مي گويد: « درسال 1372 اولين بار بود كه ديدمش ، براي خودش مشغول تمرين بود ، هرچند چندان تفاوتي با بقيه نداشت ولي در كارش جديتي ديده مي شد كه در بسياري يافت نمي شود . كمي با او صحبت كردم دوستيمان بيشتر شد ، رفته رفته علاقه اش بيشتر و بيشتر شد تا اينكه خودش را بالا كشيد و در تيم ايوانف زير نظر او تمام چم و خم كار را ياد گرفت و به قهرماني جهان والمپيك رسيد !»
كسي كه بعنوان يك تفريح به سالن وزنه برداري آمده بود در يك چشم به هم زدن چنان از انرژي سرشار و ميل به قهرماني در وجودش سرريز شد كه عكس «چمركين» قهرمان روسي را به كمدش زد تا هر روز جلوي چشمش باشد و برايش خط و نشان بكشد . اين كار او شايد خيلي از دوستانش را به خنده انداخت اما او هيچگاه ذره اي تزلزل در كارش بوجود نياورد تا همان دوستان در المپيك آتن و حتي سال قبل ازآن در مسابقات جهاني موقعي كه او بالاتر از چمركين قرار گرفت بر حقانيت آرزوي حسين ايمان بياورند تا اويي كه از طايفه «ايمانلو» در مسابقات قهرماني استان شركت كرده بود به يكباره دوست داشتني ترين وزنه بردار كشور لقب بگيرد.
حسين حالا آنقدر بزرگ شده است كه حتي خود فدراسيون در مقابلش كم بياورد و تصميماتش تحت الشعاع نظرات حسين قرار گيرد . او امروز به راحتي مي تواند در مورد هر شخص ورزشي اظهار نظر كند و مربيان هم هوايش را داشته باشند . او حالا تنها نيست و برادرش حسن نيز پا در جاي پاي برادر گذاشته و در مسابقات قهرماني آسيا شركت كرد و مقام آورد . تا اين زورمندي ژنتيكي كه ادعايش كرديم رفته رفته اثبات شود .
با اين همه كسي از جزئيات زندگي حسين در دهة 60 اطلاع زيادي ندارد و يا آنهايي هم كه چيزي مي دانند ترجيح ميدهند چندان مته به خشخاش نگذارند چون خود حسين هميشه با احتياط از آن دوران صحبت مي كند و چند جواب كليشه اي كه در اكثر مصاحبه هايش تكرار ميكند. او به رغم تمام ويژگيهاي مثبتش اين وجه منفي را دارد كه نسبت به ياد آوري گذشته اس واهمه دارد. اونميداند كه رسيدن به افتخار از نقطة صفر آنقدر ارزشمند است كه آدم تا آخر سرش را بالا بگيرد و نان بازوي خود را بخورد !

حمید رستمی

16 Oct, 22:27


پرسه یی در کودکی دو قهرمان

#حمید_رستمی

بخش سوم:

نعمتي كه چند روز در تمرينات استقلال تهران حاضر شده بود بعد از بازگشت بچه ها را دور خودش جمع كرد و به آنها گفت :« من بازيكنان #استقلال_تهران را ديدم هركدام كه امكاناتش را داريد برويد تهران . شما چيزي كم نداريد ! »
از آن جمع بيست سي نفره فقط يك نفر حرف او را جدي گرفت و نردبان ترقي را بالا رفت . بعد از آن بود كه همبازيانش احساس كردند بازي را باخته اند آنها مدتي بود كه يا در پيچ و خم كوچه هاي زندگي گم شده بودند يا همچنان كج دار و مريز به فوتبال ادامه مي دادند. همة اينها نتيجه يك حس عميق خود كم بيني شهرستاني بود كه در اكثر ما نهادينه شده است .
يك مشخصه مهم كه همبازيان و مربيان شهريار به آن اشاره مي كنند . اين است كه او در تمرينات سختگير و مصمم است ، هيچ ابايي از مصدوميت نداشته و ندارد او مي خواست هر روز آماده تراز پيش باشد و برايش فرقي نمي كرد كه مسابقه در چه سطحي است دوستانه است يا جدي ؟ محلاتي است يا باشگاهي ؟ يا حتي يك فوتبال خانوادگي در حياط كوچك حاج ابوالفضل در محله خيرال ، چه او هم در حياط خانه مصدوم شد هم در ورزشگاه خاكي اردبيل هم در مسابقات ملي ، او براي هيچ مسابقه اي كم نگذاشت . در همين زمانها بود كه او به تيم منتخب اردبيل دعوت شد و در مسابقات جام فلق به مقام قهرماني دست يافت .
جام فلق جامي بود كه بين شهرستانها برگزار مي شد و در درجه بندي فدراسيون فوتبال بعد از ليگ قدس قرار مي گرفت . سردبير يك نشرية محلي كه خود هم سن و سال دايي است از مهمترين ويژگي دوران جواني او كه موجب پيشرفت روز افزونش شده است ياد مي كند و مي گويد كه او يك خاصيت « تنزه طلبي» داشت كه خيلي كمكش كرد . او به پاكيزه زيستن اعتقاد عجيب داشت و اين پاك بودن و منضبط بودن را از خانواده اي به ارث برده بود كه هميشه اعتقاداتشان درضريب بالايي قرار داشت .
در اواسط دهة 60 « بيوك صباغ » كه بر گردن فوتبال آذربايجان حق زيادي داشت « مرسل » را به گوشه اي كشيد و گفت : « شما يك بازيكن داريد كه بايد خيلي مواظبش باشيد . او فوتباليست بزرگي خواهد شد !» او اين جمله را در ورزشگاه باغ شمال تبريز در زير جايگاه به وقري گفت تا او سالها بعد وقتي كه در كمپ تيم ملي همشهري اش را مي بيند به آن لحظه اي فكر كند كه اين خاطره را با چنان آب وتابي براي #مقصود_بايرامی جوانمرگ شده تعريف كرد . « مقصود » كه كاپيتان منتخب اردبيل بود هر موقعي كه مرسل را ديد گفت هر بازي كه مي كنيم همه خوبند اما شهريار چيز ديگريست . « مقصود» كه آن زمان كه سابقة دعوت به تيم ملي دهداري مرحوم را داشت خيلي زود مرد و نديد شهريار به چه رتبه هايي در فوتبال دنيا دست يافت اما شهريار آنقدر مرد بود كه هيچوقت « مقصود » و تأثيرات ورزشي و اخلاقي او بر روي خود را فراموش نكند .
اين البته تنها پيش بيني #بيوك_صباغ نبود بلكه پاي هر مربي خارجي كه در اوايل دهه هفتاد به تهران رسيد با ديدن اين جوان بلند بالا و سيبيلو او را به آينده اي درخشان حواله داد.
به زودي دایي راهي تهران شد و استقلال اردبيل به تاريخ پيوست و #جابر_نعمتي به كنجي خزيد تا به خانواده اش سر و ساماني بدهد و « مقصود» براثر يك بيماري مهلك در سي و شش سالگي جوانمرگ شد و مرسل راهي كلاسهاي مربيگري گرديد تا بازي شهريار را اين چنين تحليل كند : « او خاصيت آهسته كنندگي فوق العاده اي دارد . اين سري بازيكنان خود را به جلوي تيم مي دهند تا تمام تيم و توپهايش به آنها منتهي شود . بعد از گرفتن توپ و چرخش آن را در عمق براي همبازيان آماده مي كنند . نمونة تاريخي اش گل به استراليا و آمريكا .»
اين نكته هايي از زندگي شهريار در دهه 60 بود دهه 70 و هشتادش را حتي خواجه حافظ شيرازي هم خيلي خوب مي داند ، اينها تكه هاي گمشده از پازل زندگي كاپيتان بودند كه اندكي جمع و جورتر شده اند . اما باز مي توان گفت كه كسي قصه را از ابتدا بلد نيست !
ما هم فقط اين را مي دانيم كه او چه در تهران ، چه در آلمان و چه در هر كجاي اين كرة خاكي هميشه به اردبيلي بودنش ، به ترك بودنش ، به سنتي بودنش افتخار كرده و به شهرستاني بودنش مغرور بوده . مثل آنهايي نبوده كه در مدتي كوتاه ريشه اشان را فراموش كنند بي ريشه گي را افتخار بدانند . اودر اين خاك ريشه دوانده است . خاكي كه هرچند سرد ويخي است ولي هست و اين خودش كلي ست .


افسانه يك عشق سنگي


نبض اهالي اردبيل به ضربان قلب دو نفر بستگي دارد . با تب هر يكي تن اهالي مي لرزد . اولينش كه شهريار بود به گاه مصدوميتش دل همشهريانش مي ريخت پايين ، دست به دعا بر مي داشتند و رو به سجده مي شدند ، دومي كه هرسال صدها هزار همشهري را به پاي گيرنده ها مي كشاند تا يك « يا ابوالفضل » بگويد و دنيا را بالاي سرش ببرد .

بقیه در بخش چهارم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Oct, 22:27


پرسه در کودکی های دو قهرمان

#حمید_رستمی

بخش دوم

«دايي» در سوز و سرماي زمستانهاي كشنده و تمام نشدني #اردبيل آنقدر راه ميان روستاها و شهرهاي كوچك را پيمود تا نامش جاودانه شد تا سالها بعد آنها كه سن وسالي را گذرانده اند با شنيدن اسم «دايي» ضربان قلبشان بيشتر شود . آنها از آن مرد نامه به دست خاطره ها داشتند كه فقط گذر زمان به شيرين و در عين حال به غمبار بودن آنها كمك مي كرد.
اين چنين بود كه خانواده دايي در يكي از قديمي ترين محلات اردبيل بي هيچ فراز و فرودي زندگي مي گذراندند و تنها دلخوشي كودكان دويدن دنبال توپي گرد و قرمز رنگ پلاستيكي بود كه هميشه خدا با مخالفت خانواده مواجه می شد و انگار پدرها و مادرها خلق شده بودند كه با توپ بازي مخالفت كنند و هيچ گاه نمي توانستند به اين بازي فرنگي اعتماد كامل بكنند.
«شهريار» در اين شرايط بازي را شروع كرد . با مخالفتهاي پدر و ترس هميشگي مادر از شكستن سر و دست و پا كه «شهريار» به اندازة كافي همه را تجربه كرد تا سالهاي بعد ترس مادر به كلي بريزد . بازيهاي دزدكي و درس خواني هميشگي باعث مي شد كه بسياري اوقات پدر به روي خود نياورد و خيلي چيزها را زير سبيلي رد كند . شهريار آن هنگام بيش از از اندازه تحت تأثير برادر بزرگترش «محمد» قرار داشت و مي خواست راه او را ادامه دهد.
خيلي ها ادعا دارند كه «دایی» را كشف كرده اند و اولين مربي او محسوب ميشوند . اما كسي كه خيلي در زندگي ورزشي او تأثير داشته و در يك دوره چهار ساله او را به اوج رسانده كسي است به اسم #جابر_نعمتی كه سالهاست از فوتبال خداحافظي كرده و مشغول به فعاليتهاي اداري شده است . او امروز در شركت آب وفاضلاب پست خوبي دارد و الان كه مي خواهي برايت از آن دوران حرف بزند انگار به يك دنيايي ديگر دعوتش مي كني ، شور و اشتياق در وجودش لبريز مي شود. انگار مي خواهد دقايقي از آن عشق دفن شده را از زير هزاران تن خاك بيرون بكشد و برايت بگويد . پست اداريش را فراموش مي كند و مي شود همان مربي دوست داشتني : « اولين بار در يك سري مسابقات جوانان محلات ديدمش ... تو زمين مدرسه صفوي ... شهريار حدود بيست دقيقه بازي كرد ... نمي شناختمش ، سؤال كردم ، گفتند برادر محمد است كه در تيم خودمان بازي مي كند ! »
بدين ترتيب او اولين بار با نام برادرش شناخته شد واز تيم جوانان اردبيل به تيم جوانان استقلال اردبيل پيوست و اين شروعي بود كوچك براي صعود هر روزه او تا رسيدن به بام گل جهان .
رسيدن او به تركيب استقلال اردبيل يك شبه اتفاق نيفتاد . او خيلي آرام به تركيب اصلي نزديك شد . تا رفته رفته عصاي دست مربي جوانش شود . او در ابتداي كار مدافع بود . مدافعي با قد بلند كه روي توپهاي هوايي تسلطي بي نظير داشت و در هر مسابقه ده بيست دقيقه به ميدان مي امد .بعد از مدتي نعمتي ترجيح داد تا از شهريار در نوك حمله استفاده كند و بعد از اين بود كه مدافعان كلافه شدند . چون كسي نمي توانست همپاي او بپرد و ضربه سر بزند و اكثر ضربات سرش داخل دروازه مي رفت .
حتي شايع است كه در يك بازي كه عقب افتاده بوده اند شهريار جلو مي رود و هشت گل به دروازه حريف مي دوزد تا تماشاگران حسابي كيفور شوند و رويش حسابي ويژه باز كنند . اين زماني بود كه استقلال و پاس بعنوان دو قطب فوتبال اردبيل هر روز تماشاگران بي حد وحصري را به ورزشگاه خاكي و سرد و يخ زده اردبيل مي كشاندند. جالب اينجاست كه درآن زمان شهريار برتري قابل توجهي نسبت به ساير همبازيانش نداشت و تنها مزيتش ضربات سرش بود . تا جايي كه امروز نعمتي با يادآوري آن دوران و بازيكناني كه ضايع شدند سوگمندانه مي گويد كه اگر هر كدام از آن بازيكنان مي توانستند به تهران بروند حتماً بازيكن بزرگي مي شدند.
اما #مرسل_وقری كه در آن زمان در پاس اردبيل بازي مي كرد و بعدها كمك عليدوستي و جلالی در تيم ملي جوانان شد اعتقاد ديگري دارد: « مي گويند او تكنيك نداشت ... من اين را قبول ندارم . تكنيك بخودي خود عامل چندان مهمي نيست . تكنيك فقط براي زمان تمرين است . يعني ضربه زدن به توپ در شرايط غير مسابقه و بدون حضور تماشاگر . تكنيك در بازي چندان به كار نمي آيد . آن چيزي كه به كار مي آيد مهارت قوي در ضربه زني است كه شهريار در اين مورد قهار است . هرچند كه من با او همبازي نبودم ولي تمريناتش را بارها زير نظرگرفتم . او در سرماي كشنده اردبيل كار خودش را مي كرد . آنقدر در تمرين و بازي مصمم بود كه حريف نا خودآگاه خوف مي كرد من به شما قول مي دهم كه اگر بزرگترين مدافعان جهان روبروي او قرار بگيرند از اعتقاد راسخ او و ميل به گل زني اش مرعوب مي شوند. او انگيزش دروني بسياري دارد به همين خاطر است كه هيچگاه از هيچ موفقيتي سير نميشود » .

بقیه در بخش سوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

16 Oct, 22:27


* این گزارش در ویژه نامه نوروزی روزنامه #دنیای_فوتبال سال ۸۴ چاپ شده است.

پرسه یی در کودکی دو قهرمان

كسي قصه را از ابتدا بلد نيست !

#حمید_رستمی

بخش اول

آنها ديگر افسانه شده اند . آنقدر غير قابل دستيابي كه هيچ كس نميتواند بدون رعايت نكات ايمني در مورد آنها جمله اي بگويد، از هركس كه سراغشان را بگيري از هر دسته و گروهي باشد و در هر رده سنی سير كند كاملاً دست به عصا و محافظه كار ميشودو چيز دندان گيری تحويلت نمي دهد . تمام اطلاعات قديمي خلاصه شده است در حرفهايی كاملاً رسمي كه از زبان هر كس در آيد بشدت مشابه حرف آن يكی است و انگار قرار نيست كسي از اين افسانه ها غبارآشنايي را بزدايد و چهره ديگري از اين افسانه ها به افكار عمومي بنماياند . اگر هم كسي اطلاعات خفيه اي از دوران قبل از قهرماني اين افسانه ها داشته باشد كه به نوعي باعث خدشه دار شدن قهرمانها بشود از بروز آن خوددداري مي كنند . انگار كه اينان از همان روز اول قهرمان به دنيا آمده اند و اصلاً خلق شده اند تا افسانه شوند و درهمان دوران كودكي، آن هنگام كه سق زدن نان بربري و بيات و قاطي شدن آب دماغ و دهان بايد تابلوهايي بياد ماندني از زندگي افراد باشد اينان افسانه هايي بودند كه فقط سايزشان كمي كوچك بود . اين است حال و روز افسانه ها در اوايل هزارة سوم كه كسي جرأت ندارد يك حرف غير كليشه اي در مورد گذشتة يك ورزشكار بر زبان بياورد . كجاست آن دستان سحر انگيزي كه بيايد و آشنايي زدايي بكند از اين قهرمانان.
محله خيرآباد يا با گويش محلي خيرال محله كوچكی است كه شايد شعاع آن به چند صدمتر نرسد كه از يك طرف به ميدان قيام و از طرفهاي ديگر به قاسميه و منصوريه منتهي مي شود . اصولاً در بافت قديمي اردبيل مساحت محله ها خيلي كم است و فلسفه تقسيم بندي هم بيشتر بواسطه وجود مساجد و عزاداري هاست . چون ريش سفيدهاي محلات معمولاً در عزاداريها دچار اختلاف سليقه مي شوند و به همين دليل بهترين راه حل را در ساخت مسجدهاي متعدد و گروههاي عزاداري بيشتر يافته اند و بدين طريق محلات كوچك زيادي بوجود آمده است .
«خيرال » بجز #علی_دایی سه شخصيت مهم را نيز در خود پرورش داده است كه هركدام براي خود بروبيايي داشته اند و حداقل در مقطعي در اذهان مانده اند . اولين نفر خلبان غفور جدي بود كه در سالهاي جنگ جانش را از دست داده و در افواه عامه از قهرمان بازيهاي او داستانها مي گويند و اعتقاد دارند جزو معدود افرادي در جهان بوده كه با هواپيماي شكاري از زير پل عبور مي كرده و خيلي چيزهاي ديگر.....
نفر ديگر برادر او رحيم جدي است كه در عالم كشتي براي خودش كسي است و سينه چاكان كشتي حتماً با شنيدن اسم او به احترامش كلاه از سر بر مي دارند ، و نفر سوم « دكتر رحمان دادمان » وزير دوم خردادي خاتمي محبوب بود كه در يك سانحه هوايي جانش را از دست داد و بخت آن را نيافت تا سالهاي سال بعد از محله كودكي هايش براي نوه و نتيجه هايش قصه ها بگويند . اما نفر چهارم شهريار است.

افسانه يك عشق خيابانی

قضيه بر مي گشت به سال 1348 سالي كه به گفته دنياديدگان و سالخوردگان هنوز حتي خيابان اصلي جلوي خانه « ابوالفضل» ساخته نشده بود و بجاي آن رودخانه كوچكي بود كه براي رفت و روب و ساير احتياجات استفاده مي شود . يك روز همسايه ها خود را براي نماز ظهر در مسجد خيرال آماده مي كردند كه ابوالفضل با شيريني در دست وارد شد و مژده داد كه سومين فرزندش هم پسر است و اهالي مسجد نماز ظهر را با كامي شيرين شروع كردند و اين آغاز صحنه هاي بياد ماندني زندگي شهريار بود و البته تنها سكانس در ذهن ماندة افراد محله .
پرس و جو در مورد كودكي هاي شهريار چندان به نتايج مورد نظر يك گزارشگر نمي انجامد . پاسخها تقريباً مشابه و كوتاه و تمجيدي است . انگار همه خبر داشتند كه اين كودك زماني دنيا را روي سرش خواهد گذاشت . يك نفر مي گويد : « او هميشه اينجا سرش را اصلاح ميكرد ، البته وقتي بچه بود ، معمولاً مدل سربازي مي زد تا خوب درس بخواند » آن يكي مي گويد : « هميشه لباسهايش را من مي دوختم » ولي حافظه كسي خاطره اي از او را سراغ ندارد . همه مي گويند كه بچه درس خواني بوده و خانواده اي مذهبي دارد و پدر علاقه خاصي به درس خواندن بچه ها نشان مي داد . و البته مخالف توپ بوده ، همين! حاج ابوالفضل پدر شهريار راننده ماشين باري بود كه هر چند بيشتر در جاده مغان كار مي كرد ولي معمولاً مقصدش را بارش مشخص مي كرد و در جاده ها عمر مي گذراند و با اين همه هر پنج پسرش ( او دختر نداشت) تحصيلات عاليه دانشگاهي دارند . او كه فرزند «دايي» بود اسم پدرش را بعنوان نام خانوادگي در سجلش داشت «دايي» فرزند «حاج آتا كيشي» در چاپارخانه كار مي كرد و نامه هاي عزيزان را بهم مي رساند تا دعاي خير چشم انتظاران را پشت سر داشته باشد .

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

حمید رستمی

13 Oct, 15:40


https://filmemrooz.com/4880/