نوشته: دن چاون
از مجموعه واکاوی داستان هایی که سرنوشت نویسندگیم را ساختند.
قسمت دوم
اگر داستانی را خواندید و در همان لحظههای خواندن تاثیر خاصی بر روی شما نگذاشت، اما بعد از چند ساعت یا چند روز دوباره آن را به یاد آوردید، بدانید که آن داستان در درون شما کاری صورت داده و در ذهن و آگاهی شما اتفاق خاصی روی داده است.
یادآوری آن داستان و استعارههایی که برای شما ساخته است، یعنی اینکه شما در زندگیتان، تغییر و تلنگر دریافت خواهید کرد. موقعیت شگفت داستان من بزرگ روبرو شدن با خودمان در یک زمان دیگر یا شاید روبرو شدن با بخش دیگری از خودمان است.
این یادآور جمله معروف سقراط است: «خودت را بشناس» جمله ای که در حین سادگی به شدت اسرارآمیز است. خود من واقعاً کی هستم؟ من چطور میتوانم خودم را بشناسم؟ آیا شناخت خودم بدون دیگران و بدون دیدن خویشتن در آینه دیگران امکانپذیر است؟ آیا شناخت خویش، بدون دیدن بازتابی که وجود من بر دیگران دارد امکانپذیر است؟
تلنگرهایی در زندگی وجود دارد که با یکبار تجربه، تا آخر عمر نمی توان آنها رافراموش کرد. این چیزی ست که در این داستان میبینیم.
او از آینده آمده بود تا مرا در گذشته ی خود تغییر دهد!
مردی که با چشمان خودم مرا مینگریست.
داستان و واکاوی آن را اینجا بشنوید
@hafezkk