حافظ خوانی خصوصی @hafezkk Channel on Telegram

حافظ خوانی خصوصی

@hafezkk


در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین

حافظ خوانی خصوصی (Persian)

با عضویت در کانال "حافظ خوانی خصوصی" با نام کاربری @hafezkk، از دنیای شگفت‌انگیز شعرهای حافظ لذت ببرید. در زندگی همیشه داستان‌هایی وجود دارند که ما را غافلگیر می‌کنند، دست ما را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون ما را نشان می‌دهند. با تلاش برای درک عمیق ترین معانی شعرهای حافظ، این کانال به شما فرصتی برای ارتباط عمیق با آثار این شاعر بزرگ ایرانی می‌دهد. از آخرین تحلیل‌ها و تفاسیر شعرهای حافظ در این کانال مطلع شوید و با هم به کشف جذابیت‌های نهان در این آثار پرداخته و فرصتی برای آموزش و یادگیری بهتر این شاعر بزرگ داشته باشید. نشانی ادمین: @alirezairanmehr

حافظ خوانی خصوصی

12 Feb, 17:31


من بزرگ

نوشته: دن چاون

از مجموعه واکاوی داستان هایی که سرنوشت نویسندگیم را ساختند.

قسمت دوم

اگر داستانی را خواندید و در همان لحظه‌های خواندن تاثیر خاصی بر روی شما نگذاشت، اما بعد از چند ساعت یا چند روز دوباره آن را به یاد آوردید، بدانید که آن داستان در درون شما کاری صورت داده و در ذهن و آگاهی شما اتفاق خاصی روی داده است.
یادآوری آن داستان و استعاره‌هایی که برای شما ساخته است، یعنی اینکه شما در زندگیتان، تغییر و تلنگر دریافت خواهید کرد. موقعیت شگفت داستان من بزرگ روبرو شدن با خودمان در یک زمان دیگر یا شاید روبرو شدن با بخش دیگری از خودمان است.

این یادآور جمله معروف سقراط است: «خودت را بشناس» جمله ای که در حین سادگی به شدت اسرارآمیز است. خود من واقعاً کی هستم؟ من چطور می‌توانم خودم را بشناسم؟ آیا شناخت خودم بدون دیگران و بدون دیدن خویشتن در آینه دیگران امکان‌پذیر است؟ آیا شناخت خویش، بدون دیدن بازتابی که وجود من بر دیگران دارد امکان‌پذیر است؟
تلنگرهایی در زندگی وجود دارد که با یکبار تجربه، تا آخر عمر نمی توان آنها رافراموش کرد. این چیزی ست که در این داستان می‌بینیم.

او از آینده آمده بود تا مرا در گذشته ی خود تغییر دهد!
مردی که با چشمان خودم مرا می‌نگریست
.

داستان و واکاوی آن را این‌جا بشنوید

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

12 Feb, 17:21


من بزرگ
نوشته: دن چاون
از مجموعه واکاوی داستان هایی که سرنوشت نویسندگیم را ساختند.

قسمت اول

صحنه پردازی داستانی یعنی اینکه چطور فضا و مکان را در داستان طوری کنار هم قرار دهیم تا تبدیل به شخصیت شوند. فضایی که مثل شخصیت داستانی عمل می‌کند و بخشی از دنیای درون متن است.
یکی از ویژگی‌های داستان‌ خوب این است که اگر مکان و حس و حال فضای آن را بگیری، آدم‌ها و شخصیت های آن نیز بی‌معنی شوند، انگار کل داستان بی معنی شده است. آن گاه می‌بینیم چطور مرز بین مکان‌ها و آدم‌ها در داستانی خوب برداشته می‌شود، چیزی که روی نگاه ما تاثیر می‌گذارد. وقتی آدم‌ها را در پس‌زمینه‌ی مکانی و فضایی که در آن قرار دارند، می‌بینیم، وقتی تخیل‌مان به کار می‌افتد و آدمی را نگاه می‌کنیم و فضای زندگیش را مجسم می کنیم،وقتی به یک فضا نگاه می‌کنیم و تجسم می‌کنیم این فضا چگونه می‌تواند آدم‌ها را تحت تاثیر قرار دهد. به این فکر خواهیم کرد که چه آدم‌هایی می‌تواننند اینجا زندگی کنند؟  آدم‌ها در این فضا چگونه زندگی می‌کنند و این فضا چگونه زندگی آدم‌ها را می‌سازد؟
با این نگرش ساختمانی متروکه، کوچه ی بن بست، تیرک کج شده‌ی چراغ برق، پنجره‌ای شکسته و بسیاری عناصر دیگر تخیل ما را به کار می‌اندازند.

داستان را اینجا بشنوید

اگر کسی تو را نشناسد تو دیگر کسی نیستی

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

11 Feb, 15:27


شکل شناسی داستانک همینگوی

داستانک

شاه در باغ مشغول کار بود. به نظر می آمد از دیدن من خیلی خوشحال است. با هم توی باغ راه رفتیم. گفت:ایشون ملکه هستن. ملکه داشت از بوته ای گل سرخ می چید. گفت: از آشنایی با شما خوشوقتم.
دور میزی زیر یک درخت بزرگ نشستیم و شاه دستور ویسکی و سودا داد. گفت: خوب دیگه. ویسکی های خوبی داریم.
به من گفت کمیته ی انقلابی اجازه نمی دهد از محوطه ی کاخ بیرون برود. گفت: به نظرم پلاس تریاس مرد خیلی خوبیه،اما به شدت سختگیره. فکر کنم تیربارون کردن اون آدم ها کار درستی بود.اگه کرنسکی هم چند نفری را اعدام کرده بود شاید خیلی چیزها کاملا عوض می شد. البته مسئله مهم تو اینجور چیزا اینه که خودت رو اعدام نکنن.
خیلی خوش گذشت. مدتی طولانی راه رفتیم. او مثل تمام یونانی ها دوست داشت به آمریکا برود.

از مجموعه‌ی: در زمان ما. ترجمه فریبا گرانمایه

شروع تاثیرگذار داستانک

داستان باید قلاب خود را به ذهن مخاطب بیندازد.یکی دو جمله ی اول برای تاثیرگذاری خیلی مهم است.
پارادوکس تاثیرگذار شاه و کار کردن در باغ در جمله اول موقعیت داستان را گسترش می دهد. اتفاقی که می‌افتد اسارت شاه و ملکه در باغ کاخ و گرفتاری در موقعیتی متضاد است.

گل چیدن ملکه و اسارتشان در کاخ.،پارادوکس و گسترش موقعیت دوم است. انفجار پایانی داستان نیز این جمله است:‌ پادشاه هم مثل همه یونانی ها می خواست به آمریکا مهاجرت کند.

اتفاق، موقعیت، حرکت سه عنصر ساختار یک داستان هستند. ذات هر داستانی این سه عامل هستند که باید به درستی داخل داستان جای گیرند.
چگونه یک اتفاق می افتد؟ چگونه یک موقعیت ساخته می شود و چگونه آن موقعیت حرکت می کند؟
خودخواهی بشری و جنایتهای گذشته در داستان چنان عشق را از سرزمین پادشاهی خالی کرده که پادشاه می گوید در این جهان مهم نیست چه کسی، چه کسی را می کشد،مهم این است که تو جزو آن آدم هایی که تیر باران می شوند، نباشی.

همینگوی خیلی هوشمتدانه دیالوگهای ساده را به طور مستقیم وارد داستان می کند و داخل مکالمات روزمره فلسفه بافی نمی کند.مانند : از آشنایی با شما خوشوقتم. و حرفهای مهم را با جملات غیر مستقیم بیان می کند.مانند :به من گفت :کمیته ی انقلابی به من اجازه نمی دهد از کاخ بیرون بروم.

درک و تاویل‌متن: حتی تهی ترین نوشته ها هم معنایی دارند. ما باید بتوانیم حرف خود را در لابلای تصاویر داستان بپیچیم تا هر مخاطب بتواند خود را در آن ببیند. متن باید با حفظ حدود معنایی، آینه وار باشد. به قول خود همینگوی که می گوید کار نویسنده مانند کار آینه ساز است که باید کلمات را آن قدر صیقل دهد تا ه کسی بتواند تصویر خود را در آن ببیند.

این داستان در ظاهر گزارش واقع گرایانه از جدا افتادگی انسانی  است که از همینگوی در یونان تجربه کرده بود، اما او با ایجاد امکان‌های معنایی مانند جنایت و خشونت و دیگر عواطف انسانی، گزارشی صد سال پیش را طوری می نویسد که امروز هنوز زنده است. همینگوی می گوید :داستان گزارشی است که کهنه نمی شود.

مورفولوژی یا ساختار شناسی داستانی یعنی ارتباط بین نشانه های درون داستان. اینکه، چگونه هر یک از عناصر داستانی را در جای مخصوص خود قرار دهیم. یعنی محاسبات ساده عناصر داستانی که چطور بتوانیم قدرت تخیل خودمان در متن داستانی تزریق کنیم و چیزی را بسازیم که هر کس به شدت تحت تاثیر قرار بگیرد.
https://t.me/hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

11 Feb, 15:19


یکی از دوستان عزیزم آقای سجاد رضایی کلج در حال پیاده سازی و خلاصه کردن فایل‌های صوتی آموزشی هستند که در طول ده سال گذشته منتشر کردم. این درسگفتارها را به صورت متنی در همین فضا بازنشر می‌کنم. ممنون از آقای رضایی عزیز.

حافظ خوانی خصوصی

28 Jan, 16:08


شهبانوی دژ ممنوعه، ژاله علو

نسخه‌ی صوتی را در اینجا بشنوید

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

28 Jan, 16:01


#پادکست شوروم، نسخه‌ی شنیداری شماره‌ی ۲۱ شوروم، در اپ‌های پادگیر منتشر شد.

کست باکس | اپل پادکست | اسپاتیفای | یوتیوب موزیک

لطفا شوروم را با علاقه‌مندان به روایت و داستان به اشتراک بگذارید.
@shurumcloud

حافظ خوانی خصوصی

19 Jan, 18:39


یادداشت «شهبانوی دژ ممنوعه، ژاله علو» نوشته‌ی علیرضا محمودی ایرانمهر
بخشِ #مواجهه، شماره‌ی ۲۱ شوروم.

«خانم علو فقط نمایشی رو که خودش بپسنده کار می‌کنه. اون هم به‌ندرت.»

نگران از پله‌های مارپیچ ساختمان پایین آمدند و به سالن تمرین که اتاقی بزرگ و پرنور با چند میز چوبی قدیمی و پنجره‌های سرتاسری رو به حیاط بزرگ بود قدم گذاشتم. خانم علو با قامتی که حتی در روزگار سالخوردگی بلند به نظر می‌رسید در انتهای میز چوبی پهن و فرسوده‌ای نشسته بود. هنوز بیشتر بازیگران، افکتور و دیگر عوامل نرسیده بودند. خانم علو اشاره کرد آن طرف میز بنشینم. نگاهی به چشمان عمیق و بینی کشیده‌اش انداختم و بی‌درنگ نامی در ذهنم شکل گرفت: «شهبانوی دژِ ممنوعه».

ادامه‌ی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://shurum.cloud/Issue/194

حافظ خوانی خصوصی

08 Jan, 13:10


🔴 دعوت‌نامه‌‌ی نویسندگی ۳، داستان

شوروم خانه‌ای امن برای تمام نویسنده‌ها و نیز خواننده‌هایی است که در گوشه و کنار این دنیا به دنبال خواندن و شنیدن روایت و داستانی خوب‌اند. شوروم این بار، با دعوت‌‌نامه‌‌ای دیگر، از شما دعوت می‌کند که داستان‌ خود را با ما به اشتراک بگذارید.

لطفاً آثار خود را حداکثر تا ۸ بهمن ۱۴۰۳ به ایمیل [email protected] ارسال فرمایید.

در صورت داشتن هرگونه پرسش، با اکانت ادمین شوروم @shurum_info در تلگرام با ما در ارتباط باشید.

#شوروم_دعوتنامه
@ShurumCloud

حافظ خوانی خصوصی

05 Jan, 15:27


علیرضا محمودی ایرانمهر، داور دعوت‌نامه‌ی داستان و مشاور‌ ‌ادبی شوروم از معیارهای یک داستان خوب می‌گوید.

#شوروم_داستان
#شوروم_دعوتنامه
#shurumcloud

حافظ خوانی خصوصی

04 Dec, 13:14


بالاخره چاپ چهارمش منتشر شد. صحنه‌ای در بیمارستان که الهام بخش عکس روی جلد کتاب شد برایم چون پوست انداختنی پی در پی است.

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

26 Oct, 18:53


گفتار چهارم:

اگر می‌دانسیم عشق چه رنج و دردی را به زندگی‌مان تحمیل می‌کند باز هم به سوی آن می‌رفتیم؟ حافظ می‌گوید:

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

این که ما درد خود را احساس کنیم و از آن رنج بکشیم امری بدیهی ست. این واکنشی طبیعی‌ در برابر هر چیزی ست که به ما آسیب می‌رساند. حواس پنج‌گانه‌ای که به احساس ما از جهان شکل می‌دهد محدود به بدن و وجود شخصی ما ست. ما نمی‌توانیم ادعا کنیم رنگ قهوه‌ای یا مزه‌ی تلخی که کسی دیگر احساس می‌کند دقیقا همان چیزی ست که خودمان دیده و چشیده‌ایم.

ولی در زندگی گاه شرایطی پیش می‌آید که درد کسی دیگر را همچون درد خود یا حتا شدیدتر احساس کنیم. مثل درد اعضا خانواده یا کسانی که دوست‌شان داریم. این تأثیر عشق است. یعنی گسترده کردن محدوده احساس و ادراک و شناخت ما به انداره‌ای که دیگرانی نیز در آن می‌گنجند.

برای دیدن ابعاد وسیع‌تری از یک چشم انداز باید از آن فاصله گرفت. این همان کاری ست که عشق با آگاهی ما می‌کند. یعنی فاصله گرفتن از محدودیت‌های شخصی و رسیدن به احساسی مشترک با هر چیز دیگری در جهان. ‌شاید برای همین است که در عشق همیشه نوعی جاه‌طلبی شیرین و درونی پنهان است. چیز که حافظ به آن «گوهر مقصود» می‌گوید. این افسونی ست که هر چه نیرومندتر می‌شود وسعت بیشتری از جهان را نشان‌مان می‌دهد و باعث می‌شود لذت یگانگی عمیق‌تری را تجربه کنیم. همچون چشمی به شدت نزدیک بین که با کمک عدسی عینک می‌تواند برای نخستین بار وسعت جهان و پرسپکتیو مناظر را ببیند.

شاید برای همین است که می‌گویند عشق مقدمه‌ی شهود و روشن بینی ست. اما این عینک تازه واقعیت دردهای نادیدنی را نیز آشکار می‌کند. با ورود به دنیای عشق، درد دیگری نیز با حس تو یگانه می‌شود، از سرگردانی و ناکامی و حتا خودآزاری دیگری رنج می‌کشی و این تازه آغاز راه است. برای همین حافظ می‌گوید رسیدن به این گوهر مقصود باعث مواجهه با دریایی از خون می‌شود. ولی حتا با دانستن این واقعیت ترسناک باز هم نمی‌توان از لذت و شهود عشق چشم پوشید. حافظ برای گذر از دریای خونین و دردناک عشق پیشنهاد جالبی دارد که در گفتارهای بعدی درباره‌اش می‌نویسم.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

19 Oct, 16:56


در بخش دوم از سری «با تیم شوروم»

علیرضا محمودی ایرانمهر درباره‌ی دسته‌بندی #مواجهه و #درقاب

@ShurumCloud

حافظ خوانی خصوصی

16 Oct, 18:28


#درباره‌ی_شوروم با تیم شوروم

در بخش اول از سری«با تیم شوروم» از علیرضا محمودی ایرانمهر، مشاور ادبی شوروم می‌شنویم.

@ShurumCloud

حافظ خوانی خصوصی

16 Oct, 13:46


گفتار سوم:

ما به چیزهای عجیبی در زندگی وابسته می‌شویم. از باورناپذیرترین این چیزها احساس ناکامی است که روی دیگر آن باور به قربانی بودن است. این از قوی‌ترین مخدرهای جهان است که نئشگی مادام‌العمر دارد و همچون هر افیونی اعتیادآور و مسری ست.

بزرگ‌ترین مشکل اعتیاد به هر ماده یا رفتاری این است که بدن پس از مدتی بودن آن را وضع طبیعی فرض کرده و نیازش به مصرف آن بیشتر می‌شود. دلیل تمام اوردوزهای مرگ‌آور همین است. زیرا میزان مصرف افیون ـ نه برای لذت بلکه فقط برای داشتن احساسی عادی ـ آن قدر زیاد می‌شود که بدن و روان ما تاب تحمل آن را ندارد و فرومی‌پاشد.

بزرگ‌ترین لذت قربانی بودن نیز در این است که درد مسولیت را از دوش انسان برمی‌دارد. با این حس می‌شود جهان را بدهکار خود فرض کرد و برابر آن در جایگاه مدعی و طلبکار قرار گرفت و برای خود دلسوزی کرد. نگاه گلایه‌آمیز و خورده‌گیرانه نسبت به هر چیزی نوعی حس برتری پنهان پدید می‌آورد که میل خودپرستی ما را ارضاء می‌کند. حافظ می‌گوید:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی


گفتن از دلخوشی‌های زندگی با مدعی و ترغیب او برای تجربه کردن بی‌خویشتنی همان قدر بی‌هوده است که با معتادی از مضرات اعتیاد حرف بزنیم. زیرا رها کردن حس قربانی بودن به معنای پذیرفتن بار دردناک مسولیت در برابر زندگی و از دست دادن جایگاه برتر مدعی بودن و قضاوت کردن است.

می‌گویند درمان اعتیاد فقط زمانی موفق و پایدار است که معتاد به مقام تسلیم و پذیرش می‌رسد. ناتوانی خویش را در برابر خود می‌پذیرد و دست از مبارزه و انکار برمی‌دارد و فرآیند درمان آغاز می‌شود. در این لحظه‌ است که کابوس و توهم به پایان می‌رسد و واقعیت زندگی لمس می‌شود. برای همین است که حافظ می‌گوید در برابر کسی که به کابوس خودپرستی مبتلا ست و خود را منتقد و مدعی جهان می‌داند گفتن از لذات رهایی و مستی روح بی‌فایده است. زیرا حاضر به رها کردن این افیون نیست. تنها راه نجات او شاید رسیدن به نهایت کابوس و تجربه کردن مرگ در خویشتن است.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

12 Oct, 16:27


گفتار دوم

آیا همدردی تجربه‌ای واقعی ست؟ آیا کسی در این جهان هست که احساس درد یا ناکامی ما را همان گونه که درون خود تجربه می‌کنیم درک کند؟

تصور کن به نقطه‌ای در زندگی رسیده‌ای که همه چیز سال‌ها برخلاف خواسته‌ی تو پیش رفته و امیدت بر باد رفته است. همیشه کسانی با شرایط بدتر از تو هم هستند ولی این دلیل رنج تو را تغییر نمی‌دهد. همدردی دیگران نیز تسکینی موقت است. زیرا ما فقط با تجربه‌ی شخصی خود می‌توانیم درد دیگری را درک کنیم. همیشه در صمیمانه ترین همدردی‌ها مرزی از بیگانگی باقی می‌ماند. رنج درونی، تجربه‌ی هراس‌انگیز تنهایی انسان را در این هستی آشکار می‌کند. در چنین شرایطی سراغ حافظ می‌روی و می‌خوانی:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

خلوت راز کجاست؟ این پیک قرار است چه پیامی بیاورد؟ «نسیم صبح سعادت» نشان دهنده‌ی چه تجربه‌ای در زندگی ست؟ شاید خواندن همین دو بیت نوعی امیدواری درونی و غیر قابل توضیح در تو بر‌انگیزد.

به گمانم خلوت راز دقیقا مکانی ست که در تجربه‌ی عینی زندگی وجود ندارد. یعنی ناکجاآبادی که هیچ مرزی ندارد و کسی در آن‌جا بیگانه نیست. جهانی اسرارآمیز که آن جا کسانی می‌توانند درست همان تجربه‌ی درونی تو را تجربه کنند. درکی بسیار خصوصی و مشترک میان تو و کسی که شاید سایه‌ای از خودت باشد. حافظ در ادامه می‌گوید:

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


این پیام باید به شکلی متفاوت خوانده شود. برای همین خلوت حافظ رازآلود است. چون این حروف و پیام به شکل آشکار و روزمره قابل درک نیست. به شکل معمول «غیر» نمی‌تواند آن را بخواند و «مرز بیگانگی» باقی می‌ماند. برای عبور از این مرز باید معنای پنهان کلمات را بخوانی.

پس شاید معنای «نسیم صبح سعادت» همان حضور در «خلوت راز» باشد. جایی که تنهایی هراسناک انسانی حتا اگر شده در خیال ناپدید می‌شود. زیرا تو از درون خودت درک می‌شوی، نه تجربه‌ی دیگری. آن که از بیرون با تو همدردی می‌کند بخشی از خود تو ست. خلوت راز در جهان عینی شاید فقط خیالی شاعرانه باشد ولی در تجربه‌ی درونی تو می‌تواند تبدیل به واقعیت محض زندگی شود. در این خلوت راز است که درد و رنج حتا بی آن که دلیل عینی آن از میان برود در تجربه‌ی یگانگی رنگ می‌بازد و نسیم صبح سعادت می‌وزد.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

29 Sep, 14:54


#داستان «سال‌های گذشته» نوشته‌ی یاکف سگل،
ترجمه‌ی همایون نور احمر و مقدمه‌ی علیرضا محمودی ایرانمهر

بخش از گذشته، شماره‌ی ۱۴ شوروم.

بخشی از مقدمه به قلم علیرضا محمودی ایرانمهر:

در زندگی‌ام آدم‌هایی بوده‌اند که به دلایل شخصی تلاش کردم آنها را به خاطر بسپارم. آدم‌هایی که می‌دانستم به احتمال زیاد دیگر هیچ‌وقت نمی‌بینمشان، ولی دلم می‌خواسته در حافظه‌ام زنده باشند و گاه آنها را در خاطر خود احضار کنم. درباره‌ی کتاب‌ها وضع کمی ساده‌تر است. کتاب‌هایی وجود دارند که تلاش می‌کنم آنها را همیشه برای خودم نگه دارم. حتی در پی اسباب‌کشی‌های پی‌درپی و طاقت‌فرسا این کتاب‌ها را با خودم از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر برده‌ام. هر بار نیز بعد از برپاکردن قفسه‌ی کتابخانه‌ها با لذتی توجیه‌ناپذیر آنها را یکی‌یکی از توی کارتن‌ها بیرون می‌آورم و سر جایشان می‌چینم. چیزی در این کتاب‌ها هست که باید برای من زنده بمانند.

ادامه‌ی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://www.shurum.cloud/Issue/126

حافظ خوانی خصوصی

25 Aug, 18:19


گفتار یکم:

ما به راحتی می‌پذیریم که جهان پر از شر و دروغ و بدی باشد ولی اگر پاسخ خوبی کردن ما را با بدی بدهند برآشفته می‌شویم. اگر در برابر وفاداری خیانت ببینیم یا چیزی را که شایسته‌اش هستیم و سال‌ها دنبالش دویده‌ایم از ما دریغ کنند درد می‌کشیم. زیرا در ذهنیت عمومی ما اخلاق و قانون‌های زندگی شبیه دستگاهی مکانیکی ست که همیشه باید نتیجه‌ای ثابت تولید کند. این تضاد نقطه‌ی آغاز ترس و خشم و اضطراب است. حال به این دو بیت حافظ توجه کنید:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی


اگر رسیدن به آن چه را که از زندگی می‌خواهیم خوشبختی تصور کنیم و خوشبختی را نیز چون نسیمی فرح بخش توصیف کنیم که پس از شبی تاریک و طولانی می‌وزد، سایه‌ای شگفت در این کلمات ظاهر می‌شود. چه طور می‌شود چیزی را با تمام وجود خواست ولی رسیدن به آن را به زمانی نامعلوم موکول کرد؟ چرا باید نسیم صبح سعادت نه در زمانی که نیازمند آن هستیم بلکه در زمانی که خودش می‌خواهد بوزد؟ مثل آن است که سال‌ها چشم به راه رسیدن پیامی بسیار مهم باشی ولی به پیک بگویی نه به خواسته و فرمان من بلکه به خواسته‌ی خودت بیا.

این نوعی به چالش کشیدن قوانین مکانیکی هستی ست. انگار بپذیری حتا عدالت می‌تواند ناهمسان و متناقض باشد. شاید هم این نشانه‌ی نوعی آگاهی عمیق‌تر از زندگی باشد. نشانه‌ی ذهنیتی انعطاف‌پذیر که همیشه در برابر عمل خود همچون کنشی مکانیکی انتظار نتیجه‌ای ثابت ندارد. یا شاید حتا آگاهی او فراتر از رسیدن به هر نتیجه‌ای ست. حال می‌توان پرسید خلوت راز که پیک از آن جا پیامی را می‌آورد چه گونه جایی ست؟ چه جنبه‌ی راز آمیزی در این خلوت وجود دارد؟ به زودی درباره‌ی سایه‌هایی که از این خلوت راز می‌آیند خواهم نوشت.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

14 Aug, 15:29


شماره‌ی ۱۲ #شوروم منتشر شد.

در این شماره، در بخش مواجهه، روایتی از ندا میلانی می‌خوانید، درباره‌ی آنچه همسان‌سازی مدارس بر سر رویاها می‌آورند، به همراه اثری از امیر میثمی درباره‌ی کتاب کوچکی به نام _دزد_ اثر فومی‌نوری ناکامورا. درقاب این شماره‌ چهره‌ای از سرگذشت یک آدم معمولی به نام آقادایی است. در بخش صداها همراه سمیرا هاشمی به حلیمه دربندی می‌رویم و با الهام بدیعی به رشت. در پرسه‌ها و پرسش‌ها به این سوال می‌پردازیم که آیا در نهایت ادبیات می‌تواند ما را نجات دهد؟

https://www.shurum.cloud/

حافظ خوانی خصوصی

08 Aug, 16:18


یکی از بزرگ‌ترین تصورات عصر مدرن این است که من انسانی مستقل هستم. بنابراین فهم شخصی من، پیروزی شخصی من، موفقیت شخصی من و همه چیزهای شخصی من مهم است. در نهایت همه جهان در یک سوی و من در سوی دیگر قرار می‌گیرد.

از این جهت مدرنیته درست در مقابل نگاه کهن بشر قرار می‌گیرد که او را در کلیتی بزرگ تعریف می‌کند. اساطیر، این کلیت معنا‌بخش را می‌سازند. اسطوره‌هایی که ما را در قالب بخشی از هستی یا عضوی از یک ملت یا ساکنان جغرافیایی فکری تعریف می‌کنند.

با آغاز دوران مدرنیته بخش عمده‌ای از این اساطیر، به ساحت بی‌اعتبار خرافات رانده شدند. تنها بخش کوچکی از این جهان‌شناسی اسطوره‌ای، به قالب احساسات نوظهور ناسیونالیستی باقی ماندند. زیرا ناسیونالیسم در ساختار اقتصادی و سیاسی مدرن کار کرد خود را داشت. احساساتی سطحی و وابسته به تبلیغات که به هیچ عنوان نمی‌تواند خود را از ریشه‌های اساطیری یک ملت تغذیه کند.

بنابراین در میان انبوه ملت‌های تازه تاسیس که بر مبنای جغرافیایی استعماری، خود را بازتعریف می‌کردند، انبوهی شعارهای میانمایه ناسیونالیستی نیز تولید شدند. در این آشفته بازار احساسات تند و تیز ناسیونالیستی فراوان بازتولید می‌شوند، ولی چیزی که آشکارا جای آن خالی می‌ماند احساس تعلق عمیقی‌ست که با ریشه‌های اسطوره‌ای تغذیه شده باشد.

تعصبات ناسیونالیستی، برخلاف باور عمیق ملیت اسطوره‌ای، انسان را در کلیت هستی یگانه نمی‌کند. به عبارت دیگر همان کارکرد فردیت گرای مدرن را دارد که بر تفکیک و انزوا صحه می‌گذارد.

ناسیونالیسم تبلیغاتی به راحتی در برابر تغییرات اجتماعی و جغرافیای سیاسی نابود می‌شود. همچون مردمی که با جابجایی مرزها احساسات ملی‌شان نیز دگرگون می‌شود.

این درست برخلاف ملیت اسطوره‌ای است که حتا در ماورای مرزها و جابجایی‌های تاریخی باقی می‌ماند. همچون مردمی که در طول قرن‌ها فاقد یک کشور مستقل بودند، اما همچنان بر مبنای باورهای اسطوره‌ای خوی را ملتی یکپارچه تصور می‌کردند. مردمی با آیین‌ها و اساطیر مشترک، که نه تنها می‌توانستند کلیت خود را در قالب یک ملت درک کنند بلکه خود را در کلیت هستی نیز یکپارچه تصور می کردند.

این دقیقا آن چیزی است که به عنوان ملیت می‌توان به آن تکیه کرد. چیزی که برخلاف شور و هیجان ناسیونالیستی زودگذر و وابسته به تبلیغات سیاسی و مرز بندی‌های استعماری نیست.

این آن چیزی است که #ایران را در طول هزاران سال حتی در قرونی که هیچ جغرافیای سیاسی به نام ایران در نقشه جهان وجود نداشته است زنده نگه می دارد.
#علیرضا_ایرانمهر

@hafezkk

حافظ خوانی خصوصی

06 Aug, 19:26


قسمت بیست و هفتم #پادکست شوروم:

روایت «نسبت زمان و واقعیت در ادبیات»
نویسنده و راوی: علیرضا محمودی ایرانمهر

بخش پرسه‌ها و پرسش‌ها
منتشر شده در شماره‌ی هشتم شوروم،
۳۰ خرداد ۱۴۰۳

@ShurumCloud

حافظ خوانی خصوصی

01 Aug, 17:24


شماره‌ی ۱۱ #شوروم منتشر شد. در این شماره یادداشتی درباره‌ی رادیو دیو در بخش مواجهه می‌خوانید. در بخش درقاب روایتی جذاب از تیرداد نصری منتشر شده است. صداها شامل گزارشی از یک سانحه هوایی و روایت‌هایی از محبوبه آب‌برین و مهتاب شریعتی است. در بخش داستان اتاق مدیر از رامین رادمنش را می خوانید.

https://www.shurum.cloud/