اگر میدانسیم عشق چه رنج و دردی را به زندگیمان تحمیل میکند باز هم به سوی آن میرفتیم؟ حافظ میگوید:
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
این که ما درد خود را احساس کنیم و از آن رنج بکشیم امری بدیهی ست. این واکنشی طبیعی در برابر هر چیزی ست که به ما آسیب میرساند. حواس پنجگانهای که به احساس ما از جهان شکل میدهد محدود به بدن و وجود شخصی ما ست. ما نمیتوانیم ادعا کنیم رنگ قهوهای یا مزهی تلخی که کسی دیگر احساس میکند دقیقا همان چیزی ست که خودمان دیده و چشیدهایم.
ولی در زندگی گاه شرایطی پیش میآید که درد کسی دیگر را همچون درد خود یا حتا شدیدتر احساس کنیم. مثل درد اعضا خانواده یا کسانی که دوستشان داریم. این تأثیر عشق است. یعنی گسترده کردن محدوده احساس و ادراک و شناخت ما به اندارهای که دیگرانی نیز در آن میگنجند.
برای دیدن ابعاد وسیعتری از یک چشم انداز باید از آن فاصله گرفت. این همان کاری ست که عشق با آگاهی ما میکند. یعنی فاصله گرفتن از محدودیتهای شخصی و رسیدن به احساسی مشترک با هر چیز دیگری در جهان. شاید برای همین است که در عشق همیشه نوعی جاهطلبی شیرین و درونی پنهان است. چیز که حافظ به آن «گوهر مقصود» میگوید. این افسونی ست که هر چه نیرومندتر میشود وسعت بیشتری از جهان را نشانمان میدهد و باعث میشود لذت یگانگی عمیقتری را تجربه کنیم. همچون چشمی به شدت نزدیک بین که با کمک عدسی عینک میتواند برای نخستین بار وسعت جهان و پرسپکتیو مناظر را ببیند.
شاید برای همین است که میگویند عشق مقدمهی شهود و روشن بینی ست. اما این عینک تازه واقعیت دردهای نادیدنی را نیز آشکار میکند. با ورود به دنیای عشق، درد دیگری نیز با حس تو یگانه میشود، از سرگردانی و ناکامی و حتا خودآزاری دیگری رنج میکشی و این تازه آغاز راه است. برای همین حافظ میگوید رسیدن به این گوهر مقصود باعث مواجهه با دریایی از خون میشود. ولی حتا با دانستن این واقعیت ترسناک باز هم نمیتوان از لذت و شهود عشق چشم پوشید. حافظ برای گذر از دریای خونین و دردناک عشق پیشنهاد جالبی دارد که در گفتارهای بعدی دربارهاش مینویسم.
یادداشتهایی خصوصی دربارهی حافظ
#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk