سلام شب بخیر دوستان امیدوارم حال دل همتون خوب باشه
امشب میخواستم داستان خانمی که گریه کردو تعریف کنم ولی قبلش دو دل بودم ماجرایی که روز پدر برام اتفاق افتاده بودو تعریف کنم یا نه؟! واقعیتش بعضی داستان ها را رومنمیشه بنویسم و میگذرم ولی امروزه علما و جامعه شناسان به این نتیجه رسیدند که بجای مخفی کاری و لاپوشانی مسائل باید بیاییم آگاه سازی کنیم جامعه امروز با گذشته خیلی فرق کرده آگاه نباشی کلاهت پس معرکه س. بخاطر همین میخوام داستان مسافری که روز پدر سوار ماشینم شد رو تعریف کنم:
روز پدر بود خدا رحمت کنه همه پدران آسمانی را، منم از آنجایی که پدرمو یکسال و نیمه که از دست دادم بدجور دلم گرفته بود گفتم برم بیرون به احسان پدرم چندتا مسافر صلواتی بردارم ۳ تا مسافر افتاد که ازهیچکدوم پول نگرفتم ولی چهارمی... چهارمی را گرفتم!
دختری حدودا ۲۷ساله بود بلوز شلوار قرمز با یدونه سوشرت مشکی تنش بود آرایش غلیظ با موهای صاف و رنگی، با لبخند سوار شد گفت سلام خسته نباشید تا خواستم راه بیفتم متوجه شدم روسری و شالی سرش نیست گفتم از ارایه به افراد بد حجاب معذوریم باخنده گفت من راحتم گفتم ولی من ناراحتم چون شما را نمیشناسن ماشین منو میشناسن یبار سر مسافرم اخطار حجاب اومده دومی سومی هم بیاد ماشینو میخابونن. خندید و موهاشو پوشوند دستش یک جعبه دایره ای پرِ گل رز سیاه بود گفتم چه گلای خوشگلی گفت برای ددی میبرم گفتم چه دختری خوش بحال پدرت خنده از لباش نمیرفت گفت نه اون پدر! منظورم این پدره نگاهی بهش کردم و گفتم مگه چندتا پدر داریم من من کنان گفت راستش پدر واقعی م نیست گفتم ناپدریت هست؟ جواب داد نه صبر کن از اول بگم
هفت سال پیش که دختری ۲۰ ساله بودم توی یک مهمونی با ددی آشنا شدم اونموقع ۳۷ سالش بود یادمه بهش گفتم وای همسن پدرمی و بهش گفتم بابایی... ازاونموقع تا حالا باباییم شده که بعد ها به زن هاش هم گفتم مامانی...
من: الان رابطه تو با ددی یا همون بابایی ت چطوره تا چه حده ؟
دختر: هیچی بینمون نیست مثل دو رفیق معمولی که بهم اعتماد داریم در این حد ازون چیزا بینمون خبری نیس
من: والا چی بگم امیدوارم همونطور که تو میگی باشه
دختر: تا کی میخوایم جهان سومی فکر کنیم چرا همش فکرا میره به ذهن رابطه و این حرفا
من: الانم ددی متاهله؟
دختر: نه مجرده
من: طلاق ها بخاطر چی بود؟
دختر: باباییم اصلا شانس نداره همه خانم هاش مثل دوست دختراش فقط پول بابایی رو خوردن و رفتن..
من: مگه چند تا خانم چندتا دوست دختر داشته؟
دختر: ۳تا زن داشت که طلاق داد دوست دختراشم (خندید و ) شروع کرد به تکان دادن دستش و گفت از شمارش خارجه
من: خودت شاغلی؟
دختر: نه برای چی کار کنم هم پدر و مادر خودم پول میدن هم بایاییم
من: باباییت برای چه پول بده بهت؟
دختر: خوب راستش بابایی از هر دختری خوشش بیاد من براش ردیفش میکنم آخریش هم دوست خودم بود که ۳ماهه بااونم کات کرده
من با لحن تند: آهان تو برای ددی جونت دوست دختر جور میکنی اونم در قبالش پول میده
دختر: خوب یجورایی آره الان هم روز پدره اینا را خریدم براش
...گل ها را که نگاه کردم متوجه شدم وسط گل ها یک لیوان کوچیک هست دستم گرفتم گفتم این لیوان اینجا چکار میکنه؟ چقد هم کوچیک و خوشگله
خندید و گفت خوب میرم با ددی مشروب بخورم
گفتم الاه اکبر ها آدم میمونه چه بگه بهت
خنده هاش بیشتر شده بود و دیگه داشت رو مخم راه میرفت
گوشیش زنگ خورد الو.. بله.. زود پول و بریز..
پس از قطع تماس گفتم لابد ددی بود گفتی پول اسنپ و بزنه ؟
..نه ددی نبود
..پس کی بود
..نمیدونم
.. وا ینی چه نمیدونم؟!... الان با کی حرف زدی گفتی پول بریزه
..بخدا نمیشناسم کیه من هیچوقت خودم اسنپ نمیگیرم توخیابون یکی را پیدا میکنم و ازش میخام اسنپ بگیره الانم اصلا نمیدونم طرف کیه اسمش چیه فقط شمارمو دادم اونم گفت پول اسنپ رو میده
گفتم نکن دختر حداقل اینکارو نکن الان هر اتفاقی بیوفته اسنپ اون شخص رو میشناسه برای راننده هم دردسر سازه همینطور داشتم حرف میزدم که گفت لطفا نگهدارید من از سوپرمارکت تنقلات بخرم
ماشینو نگهداشتم و اونم گل هاشو برداشت و رفت
فکر کنم دیگه همه چی روشن هست نیاز نیست چیزی بگم فقط درمورد اسنپ بگم خواهش میکنم برای کسی که نمیشناسید و نمی دونید ذاتا چه جور آدمیه دلسوزی نکنید و به هیچ عنوان به هیچ عنوان این کارو نکنید یادتون باشه همیشه و در همه حال؛ هر کاری از دست هر آدمی برمیاد...
#این_داستان_واقعی_بود
لینک کانال گوزل یامچیمیز
@gozal_yamchimiz👈
لینک گروه👇
🍃🌸🍃 🍃🌸🍃
https://t.me/gozal_yamchmiz3
❤️🇮🇷گوزل یامچیمیز ❤️🇮🇷