اینکه میگیم اینجا زیاد دروغ میگن، خیلی ملوس به نظر میاد و خودش انکار واقعیته. چون همه تصویری که از این دروغ ارائه میدن، به «حرفهای دروغ» مربوط میشه. اما اینجا خود «زندگیه» که بر اساس دروغ شکل گرفته. وقتی زندگی بر این اساس شکل گرفته، یعنی هیچکس خودش نیست، و وقتی هیچکس خودش نیست، یعنی «خودش»، بزرگترین دروغه. دروغی که قراره تبدیل به نمایش بشه. نمایشی از عشق، سواد، صداقت، غیرت، اعتقادات، حریمخصوصی، احساسات، احترام، و هرچیزی.
Publications du canal GifGlass (Thinking)

«اینجا جای تو نیست» اگه دغدغه نداری، پی آگاهی نیستی و به آزادی فکر نمیکنی، باید بری.
به دلیل«وضعیت ایران»فعالیت قبلی کانال متوقف شد.
تیم گیفگلس
ارتباط با ما:
@Memories_lie
مستند:
@DLGlass
ربات جستجوی گیف:
@GifGlassbot
ربات جستجوی ویس:
@TAKAVAbot
به دلیل«وضعیت ایران»فعالیت قبلی کانال متوقف شد.
تیم گیفگلس
ارتباط با ما:
@Memories_lie
مستند:
@DLGlass
ربات جستجوی گیف:
@GifGlassbot
ربات جستجوی ویس:
@TAKAVAbot
27,773 abonnés
226 photos
70 vidéos
Dernière mise à jour 06.03.2025 07:10
Canaux similaires

388,030 abonnés

321,038 abonnés

3,509 abonnés
Le dernier contenu partagé par GifGlass (Thinking) sur Telegram
در یک جامعهٔ بسته که هیچکس خودش نیست، باز همه تعجب میکنند که چرا دروغ انقدر زیاده. و دروغ رو فقط در «حرف» میبینند. والدینی که میترسیدند مبادا بچهشون ببینه اینها دست همدیگه رو گرفتهاند، مبادا ببینه پدر به مادر محبت میکنه، اما صحنههای دعواشون همیشه جلوی چشم بچه بود، آیا یک زندگی واقعی داشتهاند؟ این والدین، محبت رو «سانسور» کردهاند. این والدین، بخشی از چیزی که باید بچه یاد میگرفت رو انکار کردهاند. نویسندهای که وقتی مینوشت، طوری مینوشت که طبق دستور حکومت باشه، و این دستور رو پذیرفته بود؛ در واقع نه نویسنده بود نه چیزی نوشته بود. وقتی تو مدرسه بچهها رو مجبور میکردند نماز بخونن؛ در حالی که بچهها فقط میخواستن زودتر برن خونه، اون نماز خوندن، دروغ بود. وقتی پدری؛ دخترش رو مجبور میکرد طوری لباس بپوشه که اون میخواد، اون لباس پوشیدن، دروغ بود. دانشگاهی که چیزی به کسی اضافه نمیکرد جز مدرک، دروغ بود. کتابهایی که نمیخواستی بخونی و میگفتن برای نمره لازمه، اون کتاب خوندن، دروغ بود. حرفهایی که باید گفته میشد، اما طور دیگهای گفته شد، دروغ بود. گزینههایی که تو فرمهای استخدام پُر میشد، دروغ بود.
اینکه میگیم اینجا زیاد دروغ میگن، خیلی ملوس به نظر میاد و خودش انکار واقعیته. چون همه تصویری که از این دروغ ارائه میدن، به «حرفهای دروغ» مربوط میشه. اما اینجا خود «زندگیه» که بر اساس دروغ شکل گرفته. وقتی زندگی بر این اساس شکل گرفته، یعنی هیچکس خودش نیست، و وقتی هیچکس خودش نیست، یعنی «خودش»، بزرگترین دروغه. دروغی که قراره تبدیل به نمایش بشه. نمایشی از عشق، سواد، صداقت، غیرت، اعتقادات، حریمخصوصی، احساسات، احترام، و هرچیزی.
اینکه میگیم اینجا زیاد دروغ میگن، خیلی ملوس به نظر میاد و خودش انکار واقعیته. چون همه تصویری که از این دروغ ارائه میدن، به «حرفهای دروغ» مربوط میشه. اما اینجا خود «زندگیه» که بر اساس دروغ شکل گرفته. وقتی زندگی بر این اساس شکل گرفته، یعنی هیچکس خودش نیست، و وقتی هیچکس خودش نیست، یعنی «خودش»، بزرگترین دروغه. دروغی که قراره تبدیل به نمایش بشه. نمایشی از عشق، سواد، صداقت، غیرت، اعتقادات، حریمخصوصی، احساسات، احترام، و هرچیزی.
در آلمان شرقی، وقتی مردم از سمت مرز مجارستان تغییراتی رو دیدند، تصمیم گرفتند فرار کنند. ماشین رو وسط خیابون خاموش کردند، بدون لحظهای تردید، بدون اعضای خانواده و بدون سرمایه؛ همهچیز رو رها کردند و فقط فرار کردند. برای آدمی که در کشوری نرمال زندگی کرده؛ این لحظات خیلی غیرواقعی به نظر میاد. اما برای اونی که تو چنین حکومتی زندگی کرده، همون فرار؛ واقعیترین چیزیه که تو زندگی داشته. و مدتها به این فرار فکر کرده. فرار از زندانی به وسعت یک کشور برای تجربهٔ یک زندگیِ معمولی در یک کشور آزاد.
در خاطرات مردی که در آلمان شرقی زندگی کرده بود و بعد به آلمان غربی گریخت، و دختری که از کرهشمالی فرار کرده بود، یک جملهٔ مشترک وجود داشت و اون جمله این بود: «وقتی در یک کشور آزاد زندگی کردم، تازه فهمیدم همهٔ عمری که گذشت، میتونست طور دیگهای بگذره».
این جمله رو بعضی از ایرانیها که مهاجرت کردند، خوب فهمیدهاند. و تعدادی از همین آدمها بیشتر از مردمِ داخل ایران، برای همین مردم، نگران و ناراحتاند. چون میدونن چه چیزهای معمولی از این مردم گرفته شده، و چه چیزهایی رو میتونن داشته باشند.
📽 The Wall-A World Divided
در خاطرات مردی که در آلمان شرقی زندگی کرده بود و بعد به آلمان غربی گریخت، و دختری که از کرهشمالی فرار کرده بود، یک جملهٔ مشترک وجود داشت و اون جمله این بود: «وقتی در یک کشور آزاد زندگی کردم، تازه فهمیدم همهٔ عمری که گذشت، میتونست طور دیگهای بگذره».
این جمله رو بعضی از ایرانیها که مهاجرت کردند، خوب فهمیدهاند. و تعدادی از همین آدمها بیشتر از مردمِ داخل ایران، برای همین مردم، نگران و ناراحتاند. چون میدونن چه چیزهای معمولی از این مردم گرفته شده، و چه چیزهایی رو میتونن داشته باشند.
📽 The Wall-A World Divided
.
این چهار مطلبی که قبلا نوشتم رو همتون باید بخونید تا به یک درک درست از شرایطی که امروز داریم، برسید:
اول:
مهران مدیری و عادیسازیِ فلاکت
https://t.me/GifGlass/4968
دوم:
تورم تدریجی برای عادت به تورم
https://t.me/GifGlass/4890
سوم:
توهم و عادیسازیِ تورم در فضای مجازی
https://t.me/GifGlass/4864
چهارم:
جامعهٔ غرق در انواع سرگرمی و انحراف افکار عمومی
https://t.me/GifGlass/4998
این چهار مطلبی که قبلا نوشتم رو همتون باید بخونید تا به یک درک درست از شرایطی که امروز داریم، برسید:
اول:
مهران مدیری و عادیسازیِ فلاکت
https://t.me/GifGlass/4968
دوم:
تورم تدریجی برای عادت به تورم
https://t.me/GifGlass/4890
سوم:
توهم و عادیسازیِ تورم در فضای مجازی
https://t.me/GifGlass/4864
چهارم:
جامعهٔ غرق در انواع سرگرمی و انحراف افکار عمومی
https://t.me/GifGlass/4998
اول پست ریپلای شده رو بخونید. از اون پست ۲ ماه میگذره. حالا به این تصاویر نگاه کنید و افزایش قیمتهای نوبتی رو که در این ۲ ماه انجام شده، بببنید. همون چیزی رو میبینید که در اون پست نوشته بودم.
اتفاقی که در این چند ماه افتاده، قدرت خرید جامعه رو بسیار کمتر کرده. اما جامعه چنین چیز وحشتناکی رو نمیتونه اونطوری که باید درک کنه. چرا؟ چون تورم رو سالهاست تدریجی به خوردش دادهاند.
و نگاه کنید به فضای شبکههای اجتماعی، کجای این فضا، این موارد مهم رو میبینید؟ چند درصد از این فضا، به این موارد تعلق داره؟ بیشترین درصد از این فضا، مربوط به همون چرندیاتی میشه که در شکل «سرگرمی» دیده میشه. یک فضای احمقانه و توهمی که ربطی به شرایط ایران نداره.
اتفاقی که در این چند ماه افتاده، قدرت خرید جامعه رو بسیار کمتر کرده. اما جامعه چنین چیز وحشتناکی رو نمیتونه اونطوری که باید درک کنه. چرا؟ چون تورم رو سالهاست تدریجی به خوردش دادهاند.
و نگاه کنید به فضای شبکههای اجتماعی، کجای این فضا، این موارد مهم رو میبینید؟ چند درصد از این فضا، به این موارد تعلق داره؟ بیشترین درصد از این فضا، مربوط به همون چرندیاتی میشه که در شکل «سرگرمی» دیده میشه. یک فضای احمقانه و توهمی که ربطی به شرایط ایران نداره.
عنکبوتها اول تار میبافند، بعد کمین میکنند، بعد شکار رو در تله میاندازند، بعد تقلا کردنِ شکار رو تماشا میکنند، بعد ضربه میزنند. حکومت توتالیتر یک فرایند عنکبوتی داره. تارهای این عنکبوت همهجا گسترش پیدا کرده. جامعه طعمهٔ تارهای این عنکبوته و مستقیم از مردم تغذیه میکنه و همهچیز توسط این عنکبوت مصادره شده. برای اینکه عنکبوت همهچیز رو از دست بده، باید طعمهها رو ازش گرفت. تارهای بدون طعمه، هرچقدر هم محکم بافته شده باشند، بدون طعمه ارزشی ندارند.
وقتی تا آدامسی که داری میخوری مالیات داره و پولش میره تو جیب همایونی، یعنی باید جیب همایونی رو ازش گرفت. برای اینکه جیب همایونی رو بگیری، باید نیروی کار رو ازش بگیری. و برای اینکه نیروی کار رو بگیری، باید مردم رو ازش بگیری. باید خیلی شفاف به این مردم گفت: اون چیزی که باید از این حکومت گرفت، پوله. و اون چیزی که منجر به پول میشه، مردماند. و مردم همون طعمهٔ عنکبوتاند. و عنکبوت بدون طعمه، هیچی نیست. وقتی آمریکا فروش نفت رو ازشون میگیره، مردم باید نیروی کار رو ازشون بگیرند. باید تا جایی ازش نیرو گرفت که شهر تبدیل به شهر ارواح بشه. همهچیز قفل بشه.
در این ساختار عنکبوتی، خیلی از این طعمهها(مردم) مطیعاند، میترسند، باوری ندارند. تارهای چسبندهٔ عنکبوت چنان به ذهنشون چسبیده و چنان ذهنیت تسلیمی دارند که خودشون از قبل دستها رو بالا بردهاند، تسلیم تارها شدهاند، و منتظرند که شکار شوند. ساختار عنکبوتی توتالیتر، باید با بزرگترین چالشها از سوی مردم روبرو بشه. باید بزرگترین ضربهها رو بخوره. باید مردم متوجه باشند در جنگی هستند که اگه جدی نگیرند، محکم نباشند، تارها همه رو خفه خواهد کرد. اگه احساسی برخورد کنند و منطق همچنان خاموش باشه، فقط تارهای عنکبوت رو تقویت کردهاند.
وقتی تا آدامسی که داری میخوری مالیات داره و پولش میره تو جیب همایونی، یعنی باید جیب همایونی رو ازش گرفت. برای اینکه جیب همایونی رو بگیری، باید نیروی کار رو ازش بگیری. و برای اینکه نیروی کار رو بگیری، باید مردم رو ازش بگیری. باید خیلی شفاف به این مردم گفت: اون چیزی که باید از این حکومت گرفت، پوله. و اون چیزی که منجر به پول میشه، مردماند. و مردم همون طعمهٔ عنکبوتاند. و عنکبوت بدون طعمه، هیچی نیست. وقتی آمریکا فروش نفت رو ازشون میگیره، مردم باید نیروی کار رو ازشون بگیرند. باید تا جایی ازش نیرو گرفت که شهر تبدیل به شهر ارواح بشه. همهچیز قفل بشه.
در این ساختار عنکبوتی، خیلی از این طعمهها(مردم) مطیعاند، میترسند، باوری ندارند. تارهای چسبندهٔ عنکبوت چنان به ذهنشون چسبیده و چنان ذهنیت تسلیمی دارند که خودشون از قبل دستها رو بالا بردهاند، تسلیم تارها شدهاند، و منتظرند که شکار شوند. ساختار عنکبوتی توتالیتر، باید با بزرگترین چالشها از سوی مردم روبرو بشه. باید بزرگترین ضربهها رو بخوره. باید مردم متوجه باشند در جنگی هستند که اگه جدی نگیرند، محکم نباشند، تارها همه رو خفه خواهد کرد. اگه احساسی برخورد کنند و منطق همچنان خاموش باشه، فقط تارهای عنکبوت رو تقویت کردهاند.
۱- لخوالسا، رهبر انقلاب لهستان، جملهای به لهستانیها گفت: اگه بازداشت شدید، کاری کنید مردم بفهمن که شما رو زندانی کردهاند. اگه غیر از این باشه، زندان رفتن شما بیهودهست. این برای جامعهٔ لهستان و شرایطی که در اون زمان وجود داشت، بهترین توصیه بود.
اما برای جامعهٔ ایران، در این زمان، این جمله رو باید اینطوری گفت: هرکاری میکنید، سعی کنید بازداشت نشید، چون حتی اگر مردم متوجه این بازداشت بشن، نمیتونه تلنگری حساب بشه. چرا؟ چون این جامعه به اندازهٔ کافی خبر زندان و بازداشت شنیده. تأثیر خودش رو قبلا گذاشته. و چیزی که تأثیر خودش رو گذاشته، دیگه الان تلنگر نیست.
۲- معترضی که بازداشت میشه و از زندان آزاد میشه، میتونه هرکسی باشه جز خودش. اما این شامل ۱ درصد از زندانیان سیاسی میشه. اونهایی که «سلبریتی سیاسی» حساب میشن. یعنی مخاطب بالا داره و رسانه دائم بهش نور میندازه. این افراد تا قبل از زندان رفتن، خودشون بودند، اما بعد از بازداشت، ممکنه تبدیل به عروسک دستگاه امنیتی شده باشند. روشی که در شوروی و حکومتهای کمونیستی هم اجرا شده است. روشی با این اهداف: ایجاد بیاعتمادی و منحرف کردن جریان مبارزه از مسیر اصلی خودش.
اما برای جامعهٔ ایران، در این زمان، این جمله رو باید اینطوری گفت: هرکاری میکنید، سعی کنید بازداشت نشید، چون حتی اگر مردم متوجه این بازداشت بشن، نمیتونه تلنگری حساب بشه. چرا؟ چون این جامعه به اندازهٔ کافی خبر زندان و بازداشت شنیده. تأثیر خودش رو قبلا گذاشته. و چیزی که تأثیر خودش رو گذاشته، دیگه الان تلنگر نیست.
۲- معترضی که بازداشت میشه و از زندان آزاد میشه، میتونه هرکسی باشه جز خودش. اما این شامل ۱ درصد از زندانیان سیاسی میشه. اونهایی که «سلبریتی سیاسی» حساب میشن. یعنی مخاطب بالا داره و رسانه دائم بهش نور میندازه. این افراد تا قبل از زندان رفتن، خودشون بودند، اما بعد از بازداشت، ممکنه تبدیل به عروسک دستگاه امنیتی شده باشند. روشی که در شوروی و حکومتهای کمونیستی هم اجرا شده است. روشی با این اهداف: ایجاد بیاعتمادی و منحرف کردن جریان مبارزه از مسیر اصلی خودش.
موضوع «اینا میخوان حواس ما رو پرت کنند» خیلی بد تو این جامعه جا افتاده. جامعهٔ ایران باید بدونه «حواسش پرت» هست. از صبح که بیدار میشی یا شب که میخوابی، زیر بمباران سرگرمی هستی. و «سرگرمی» همون چیزیه که حتی بهش فکر هم نمیکنی باعث حواس پرتی باشه. از تولید برنامهها و سریالهای مبتذل ایرانی، تا سلبریتیها، تا بلاگرها، تا تحلیلهای آبکی، تا اخبار فیک و جنجالی، تا اکثر چیزهایی که وایرال میشه، تا کانالها و پیجهای بزرگ که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد اونجا پیدا میشه، تا هرجایی که همهچیز رو به شوخی گرفتهاند، تا هرجایی که فکرت رو درگیر هر چیز بیاهمیتی کردهاند. تو با اینها محاصره شدی. اینجا دیگه حواسی وجود نداره. حواسپرتی؟ یه شوخی احمقانهست. اصل موضوع اینه: «شما نه تمرکز داشته باشی نه بتونی به چیزهای اساسی فکر کنی».
اما انحراف افکار عمومی یک تعریف دیگه هم داره. باید به شما چیزی رو بگم که هیچکس تا الان بهتون نگفته. روزهای اول در جنبش ۱۴۰۱، ترسناکترین روزهای عمر جمهوری اسلامی بود. چرا؟ به مدت ۱۰ روز اکثریت جامعه روی یک چیز تمرکز کرده بود. داشت به یک چیز فکر میکرد. یک هدف وجود داشت. به یک چیز نگاه میکرد. وقتی همهٔ چشمها روی یک چیز قفل میشه، وقتی همه به یک چیز فکر میکنند، وقتی تمرکز رفته روی یک موضوع، داستان دیگه ترسناک میشه. شبکههای اجتماعی از ابتذال خالی شده بود، سرگرمی به حداقل رسیده بود، بازوهای خبری و سرگرمیساز حکومت قفل شده بودند. اما این وضعیت نهایت تا ۱۰ روز دوام آورد. بعد از اون، با انواع بازیهای امنیتی/خبری( که قبلا دونه دونه توضیح دادم) فضا رو خراب کردند و افکار جامعه پراکنده شد و دوباره سرگرمی بر فضا حاکم شد.
انحراف افکار عمومی در دو حالت تعریف میشه. یکی همین سرگرمی. یکی زمانی که تمرکز همه رفته روی یک چیز بسیار مهم و باید هرطور شده خیلی فوری این تمرکز رو گرفت و باز برگردوند به سمت همون سرگرمیها. حتما دوباره این لیست کنترل ذهن رو بخونید:
https://t.me/GifGlass/4859
اما انحراف افکار عمومی یک تعریف دیگه هم داره. باید به شما چیزی رو بگم که هیچکس تا الان بهتون نگفته. روزهای اول در جنبش ۱۴۰۱، ترسناکترین روزهای عمر جمهوری اسلامی بود. چرا؟ به مدت ۱۰ روز اکثریت جامعه روی یک چیز تمرکز کرده بود. داشت به یک چیز فکر میکرد. یک هدف وجود داشت. به یک چیز نگاه میکرد. وقتی همهٔ چشمها روی یک چیز قفل میشه، وقتی همه به یک چیز فکر میکنند، وقتی تمرکز رفته روی یک موضوع، داستان دیگه ترسناک میشه. شبکههای اجتماعی از ابتذال خالی شده بود، سرگرمی به حداقل رسیده بود، بازوهای خبری و سرگرمیساز حکومت قفل شده بودند. اما این وضعیت نهایت تا ۱۰ روز دوام آورد. بعد از اون، با انواع بازیهای امنیتی/خبری( که قبلا دونه دونه توضیح دادم) فضا رو خراب کردند و افکار جامعه پراکنده شد و دوباره سرگرمی بر فضا حاکم شد.
انحراف افکار عمومی در دو حالت تعریف میشه. یکی همین سرگرمی. یکی زمانی که تمرکز همه رفته روی یک چیز بسیار مهم و باید هرطور شده خیلی فوری این تمرکز رو گرفت و باز برگردوند به سمت همون سرگرمیها. حتما دوباره این لیست کنترل ذهن رو بخونید:
https://t.me/GifGlass/4859
احتمالا تا الان این ویدئو از مارکو روبیو، وزیر امور خارجه دولت جدید آمریکا رو دیده باشید.
چیزی که داره میگه، مو به مو همون حرفهایی هست که قبلا اینجا گفته بودم:
https://t.me/GifGlass/4912
میگه بله اگه اون چیزهایی که باید کنار بذاره رو کنار گذاشت، میشه باهاش توافق کرد. اما مشکل اینه که اون موارد آرمانهای رژیمه(ایدئولوژی) و بعیده ازش دست بکشه. این همون توافقی از جنس ترامپه. یعنی باید از منطقه و شرارت دست بکشی. مرگ بر آمریکا رو کنار بذاری. قضیهٔ نابودی اسرائیل هم بندازی سطل زباله. که معنی همشون میشه: هرچی هستی جز جمهوری اسلامی فعلی. میشه اسمش رو گذاشت جمهوری اسلامی ۲ یا جمهوری اسلامی و رفقا. حالا اتفاقی که افتاده اینه که، اینبار این سیستم چیزی برای امتیازگیری نداره. و دولت جدید آمریکا سیاست فشار رو با شدت بیشتری اجرا میکنه. فشاری که اگه با فشار حداکثری داخلی از سمت جامعه همراه باشه، میتونه تعیین کننده باشه.
اما نکتهٔ مهم دقیقا در نوع حرفهای اعضای دولت ترامپه، که نشون میده شناختشون از رژیم، دقیق و درسته. همون شناختی که شهروندان آگاه در ایران بهش رسیدن. و این هماهنگی و فهم درست، خوبه.
چیزی که داره میگه، مو به مو همون حرفهایی هست که قبلا اینجا گفته بودم:
https://t.me/GifGlass/4912
میگه بله اگه اون چیزهایی که باید کنار بذاره رو کنار گذاشت، میشه باهاش توافق کرد. اما مشکل اینه که اون موارد آرمانهای رژیمه(ایدئولوژی) و بعیده ازش دست بکشه. این همون توافقی از جنس ترامپه. یعنی باید از منطقه و شرارت دست بکشی. مرگ بر آمریکا رو کنار بذاری. قضیهٔ نابودی اسرائیل هم بندازی سطل زباله. که معنی همشون میشه: هرچی هستی جز جمهوری اسلامی فعلی. میشه اسمش رو گذاشت جمهوری اسلامی ۲ یا جمهوری اسلامی و رفقا. حالا اتفاقی که افتاده اینه که، اینبار این سیستم چیزی برای امتیازگیری نداره. و دولت جدید آمریکا سیاست فشار رو با شدت بیشتری اجرا میکنه. فشاری که اگه با فشار حداکثری داخلی از سمت جامعه همراه باشه، میتونه تعیین کننده باشه.
اما نکتهٔ مهم دقیقا در نوع حرفهای اعضای دولت ترامپه، که نشون میده شناختشون از رژیم، دقیق و درسته. همون شناختی که شهروندان آگاه در ایران بهش رسیدن. و این هماهنگی و فهم درست، خوبه.
به عقب برگردید و بهتر ببینید. سالهاست اعدام در مکان عمومی اجرا شده. اجرایی با همراهی تماشاچیان. اما این فقط محدود به اون مکان و اون تعداد تماشاچی نبود. این اعدامها تبدیل به گفتگو بین آدمهای اون منطقه شدهاند. گفتگویی که اینطوری شروع و تموم میشد:
-دیدی امروز یکی رو تو میدون اعدام کردند؟
-آره. میگن قاچاقچی بوده. اینا باید اعدام بشن تا جوونای مردم رو بدبخت نکنند.
وقتی مرگ رو تا سطح تماشا کردن و گفتگوی روزانه پایین آوردی، تو مرگ رو فقط عادی نکردی، تو خیلیها رو شریک این مرگ کردی. تو مرگ رو راهحلی برای همهچیز نشون دادی. تو مرگ رو ستایش کردی. تو بلندگو رو برداشتی و تو شهر چرخیدی و میگی: آی مردم براتون خبر جدیدی از مرگ دارم. آی مردم مرگ نجاتدهندهست. مرگ تسکین دهندهست. ببینید و برای همدیگه از اقتداری که مرگ براتون فراهم کرده تعریف کنید. برای همین این تماشا کردنها و گفتگوها در حالی که در مورد «مرگ» بوده، اما مسئله هیچوقت خود مرگ نبوده، چون دیگه مسئلهای وجود نداشته. بله، باید برگردید به عقب تا ببینید این سیستم چه بر سر این جامعه آورده است.
-دیدی امروز یکی رو تو میدون اعدام کردند؟
-آره. میگن قاچاقچی بوده. اینا باید اعدام بشن تا جوونای مردم رو بدبخت نکنند.
وقتی مرگ رو تا سطح تماشا کردن و گفتگوی روزانه پایین آوردی، تو مرگ رو فقط عادی نکردی، تو خیلیها رو شریک این مرگ کردی. تو مرگ رو راهحلی برای همهچیز نشون دادی. تو مرگ رو ستایش کردی. تو بلندگو رو برداشتی و تو شهر چرخیدی و میگی: آی مردم براتون خبر جدیدی از مرگ دارم. آی مردم مرگ نجاتدهندهست. مرگ تسکین دهندهست. ببینید و برای همدیگه از اقتداری که مرگ براتون فراهم کرده تعریف کنید. برای همین این تماشا کردنها و گفتگوها در حالی که در مورد «مرگ» بوده، اما مسئله هیچوقت خود مرگ نبوده، چون دیگه مسئلهای وجود نداشته. بله، باید برگردید به عقب تا ببینید این سیستم چه بر سر این جامعه آورده است.
وقتی یک فیلم ترسناک میبینی، میدونی که این فیلمه. میدونی که قراره ترسناک باشه. میدونی که اون پُشت کلی آدم هست و همهچیز با جلوههای ویژه درست شده. اما با همهٔ اینها، میتونه در ترساندنت موفق باشه. حتی میتونه کاری کنه بعضیها تا مدتها درگیر این ترس باشند. این ترس واقعی نیست، اما از طریق تأثیر روی احساسات، متقاعد شدی که باید بترسی. و ذهن درگیر این ترس خواهد شد.
حکومت کمونیست آلمان شرقی، زمانی که پروژهٔ پرورش هزاران مُخبر رو شروع کرد، هدفش این بود که جامعه بحران بیاعتمادی پیدا کنه. تو باید همه رو مُخبر میدیدی و همه تو رو مُخبر ببینن. یعنی یک اضطراب همیشگی. یعنی یک کنترل همیشگی. ممکن بود از هر ۲۰ نفر فقط ۵ نفر مُخبر باشه، اما جامعه از طریق همون اضطراب، متقاعد شده بود که همه جاسوس حکومتاند.
یک نفر از کالای خودش، تبلیغ و تعریف میکنه. تو نمیدونی خوبه یا بد، اما از طریق «حس خوبی که به اون کالا پیدا کردی» متقاعد میشی بخری. یک نفر که ازش متنفری، داره یک شخص و یک کالا رو میکوبه. یعنی داره تبلیغ منفی میکنه. از طریق «حس بدی که به اون آدم داری» متقاعد میشی که از شخص مقابلش حمایت کنی. یا اون کالا رو بخری. برای اینکه فریب بخوری، بهت اُمید واهی بدن، یا بترسی، نیاز به قدرت خاصی ندارند. گاهی همین که فقط بدونن تو چی میخوای بشنوی، و چی میخوای نشنوی، کافیه. بعد از طریق احساسات به ذهن تو نفوذ میکنند و تو متقاعد خواهی شد. برای همین کلید همهچیز در «احساساته».
حکومت کمونیست آلمان شرقی، زمانی که پروژهٔ پرورش هزاران مُخبر رو شروع کرد، هدفش این بود که جامعه بحران بیاعتمادی پیدا کنه. تو باید همه رو مُخبر میدیدی و همه تو رو مُخبر ببینن. یعنی یک اضطراب همیشگی. یعنی یک کنترل همیشگی. ممکن بود از هر ۲۰ نفر فقط ۵ نفر مُخبر باشه، اما جامعه از طریق همون اضطراب، متقاعد شده بود که همه جاسوس حکومتاند.
یک نفر از کالای خودش، تبلیغ و تعریف میکنه. تو نمیدونی خوبه یا بد، اما از طریق «حس خوبی که به اون کالا پیدا کردی» متقاعد میشی بخری. یک نفر که ازش متنفری، داره یک شخص و یک کالا رو میکوبه. یعنی داره تبلیغ منفی میکنه. از طریق «حس بدی که به اون آدم داری» متقاعد میشی که از شخص مقابلش حمایت کنی. یا اون کالا رو بخری. برای اینکه فریب بخوری، بهت اُمید واهی بدن، یا بترسی، نیاز به قدرت خاصی ندارند. گاهی همین که فقط بدونن تو چی میخوای بشنوی، و چی میخوای نشنوی، کافیه. بعد از طریق احساسات به ذهن تو نفوذ میکنند و تو متقاعد خواهی شد. برای همین کلید همهچیز در «احساساته».