غزلهای ماندگار @ghaz2020 Channel on Telegram

غزلهای ماندگار

@ghaz2020


تبلیغات : https://t.me/+UxX9G5A0WT5dAu2J
ارتباط با ما👈https://t.me/Reza20122
هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر و غزلها بدون عضویت در کانال مورد رضایت ایشان نمی باشد.

غزلهای ماندگار (Persian)

غزلهای ماندگار یک کانال تلگرامی پرطرفدار است که به اشتراک گذاشتن غزلها و تفاسیر معروف از شعر فارسی معاصر می‌پردازد. با عضویت در این کانال، شما به دنیای شعر و ادبیات فارسی عمیق ترین بخش‌های آن را کاوش خواهید کرد. اگر به شعر و ادبیات علاقه‌مندید، غزلهای ماندگار بهترین انتخاب برای شماست. علاوه بر این، این کانال امکان برقراری ارتباط مستقیم با ادمین و اشتراک تفاسیر و غزلها را برای شما فراهم می‌کند. بنابراین، اگر به مطالعه و بحث در مورد شعر فارسی علاقه‌مندید، حتما عضو این کانال شوید. با غزلهای ماندگار، عشق و احساسات خود را به وسیله شعرهای زیبا و غمگین به رخ خواهید‌کشید.

غزلهای ماندگار

09 Jan, 08:00


یار مرا می‌نهلد تا که بخارم سر خود
هیکل یارم که مرا می‌فشرد در بر خود

گاه چو قطار شتر می‌کشدم از پی خود
گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود

گه چو نگینم به مزد تا که به من مهر نهد
گاه مرا حلقه کند دوزد او بر در خود

خون ببرد نطفه کند نطفه برد خلق کند
خلق کشد عقل کند فاش کند محشر خود

گاه براند به نیم همچو کبوتر ز وطن
گاه به صد لابه مرا خواند تا محضر خود

گاه چو کشتی بردم بر سر دریا به سفر
گاه مرا لنگ کند بندد بر لنگر خود

گاه مرا آب کند از پی پاکی طلبان
گاه مرا خار کند در ره بداختر خود

هشت بهشت ابدی منظر آن شاه نشد
تا چه خوش است این دل من کو کندش منظر خود

من به شهادت نشدم مؤمن آن شاهد جان
مؤمنش آن گاه شدم که بشدم کافر خود

هر کی درآمد به صفش یافت امان از تلفش
تیغ بدیدم به کفش سوختم آن اسپر خود

همپر جبریل بدم ششصد پر بود مرا
چونک رسیدم بر او تا چه کنم من پر خود

حارس آن گوهر جان بودم روزان و شبان
در تک دریای گهر فارغم از گوهر خود

چند صفت می‌کنیش چونک نگنجد به صفت
بس کن تا من بروم بر سر شور و شر خود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

08 Jan, 08:07


آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را
بر لب من کجا نهد لعل شراب‌خواره را

رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوخته‌ام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را

کشتهٔ عشق را لبش داده حیات تازه‌ای
ورنه کسی نیافتی زندگی دوباره را

با همه بی‌ترحمی باز به رحمت آمدی
لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را

ز آه شررفشان من نرم نمی‌شود دلش
آتش من نمی‌کند چارهٔ سنگ خاره را

تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی
خواجه ما نمی‌خرد بندهٔ هیچ‌کاره را

خنجر خون‌فشان بکش، آنگه استخاره کن
از پی قتل من ببین خوبی استخاره را

چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا
تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۸

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

07 Jan, 08:01


شد وقت مرگ نوش لبی هم‌نشین مرا
عمر دوباره شد نفس واپسین مرا

با صد هزار حسرت از آن کو گذشته‌ام
وا حسرتا اگر بگذارد چنین مرا

چون برکنم ز سینهٔ سیمین دوست دل
که ایزد نداده است دل آهنین مرا

گفتم به چشم عقل نیفتم به چاه عشق
بستی نظر ز نرگس سحر آفرین مرا

در وعده‌گاه وصل تو جانم به لب رسید
امید مهر دادی و کشتی به کین مرا

زان گه که با دو زلف تو الفت گرفت دل
آسوده کردی از غم دنیا و دین مرا

با آن که آب دیده‌ام از سر گذشت باز
خاک در تو پاک نگشت از جبین مرا

نازم خیال خاتم لعلت که همچو جم
آفاق را کشید به زیر نگین مرا

داد آگهی ز خاصیت آب زندگی
زهری که ریخت عشق تو در انگبین مرا

گشتم نشان سخت کمانی فروغیا
یا رب مباد چشم فلک در کمین مرا

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

06 Jan, 08:00


آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری

هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری

صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری

ز ابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان
تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری

بالای سرو بوستان رویی ندارد دلستان
خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری

تا نقش می‌بندد فلک کس را نبوده‌ست این نمک
ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام
چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری

دیگر نمی‌دانم طریق از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق از بس که خونم می‌خوری

گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان
گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری

از نعلش آتش می‌جهد نعلم در آتش می‌نهد
گر دیگری جان می‌دهد سعدی تو جان می‌پروری

هر کس که دعوی می‌کند کاو با تو انسی می‌کند
در عهد موسی می‌کند آواز گاو سامری

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۴۲

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

06 Jan, 07:38



📘 گلچین موسـیقی پاپ و سنتی ☟︎︎︎
فول‌ آلبوم قدیمی ▼▼
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I

📙 آهنـگ‌های لری و بختیاری
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 هزاران آلبوم قدیمی با کیفیت۳۲۰
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 10000 ترانهٔ گمشــدهـ
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 مازنـدرانـی‌ها
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 آهـنگای جدید شاد عروسـی
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 انـجمن بـزرگان و اندیشمندان
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 آهنـگهای شـاد محلـی
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 هواداران «همایـون شـجریان»
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 یادش‌‌ بخیری‌ها
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 جملاتی که با «طلا» باید نوشت!
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 تاریخ ممنوعه !
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 هزار پند مولانا با معنی اشعار
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 ویدئو اســتوری
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 زنــگ موبایـل زیبــا
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 کتابــخانه « PDF »
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 حافـظ، فروغ، مـولانا، خیام
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 « طـب گـیاهـی »
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 غزل" غزل" غزل" غزل" غزل"
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 درخواسـت رمان
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 موسیقی محلّی، تلفیقی، بیـکلام
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 تاریخ بدون سانسـور !!!
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 آرشیو آثار «علیرضا قربانـی»
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 ریمیـکس‌های شــاد
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 گلـچین آهنگهـای شـاد 1403
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 قـدیـمی.... اما طلا !!
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📘 حمیـرا، هایــده، مهسـتی
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📗 تـاریــخ را بدون جعل بخوانیـد!
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I
📙 کانال عاشـقان « مـعیـن »
I⚀⚀> 𝕁𝕆𝕀ℕ <⚀I

غزلهای ماندگار

05 Jan, 08:04


صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست

برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست

با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۴۸

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

04 Jan, 08:04


ما در شکست گوهر یکدانه خودیم
سنگ ملامت دل دیوانه خودیم

چون بلبل از ترانه خود مست می شویم
ما غافلان به خواب ز افسانه خودیم

در خون نشسته ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیم

از پاس آشنایی احباب فارغیم
ممنون وحشت دل بیگانه خودیم

گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه ویرانه خودیم

چون تاک در بریدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گریه مستانه خودیم

ما را غرور راهنما نیست راهزن
بیت الحرام خلق و صنمخانه خودیم

چون غنچه نیست از دگران فتح باب ما
منت پذیر همت مردانه خودیم

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه خودیم

ما چون کمال ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه خودیم

صائب شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بی دانه خودیم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۸۷۶

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

03 Jan, 08:12


به هر طرف که نظر می کنم توئی منظور
که دیده است چنین فاش این چنین مستور

ز لطف تو نظری یافتم شدی ناظر
چه جای من که توئی ناظر و توئی منظور

چو نیست در دو جهان جز یکی کراست وصال
عجب بود که یکی از یکی بود مستور

به نور طلعت او روشن است دیدهٔ من
ببین که در همه عالم جز او که دارد نور

ز ذوق گفته ام این شعر بشنو از سر ذوق
کسی که ذوق ندارد ز بزم ما گو دور

مقام اهل دلانست صحبت جانم
چه جای روضهٔ رضوان چه قدر حور و قصور

حریف سیدم و ساقی خراباتم
مدام عاشق مستم نه عاقل مخمور

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۹۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

02 Jan, 08:09


ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
در راه برق، سد خس و خار بسته ای

ای بی خبر که تقویت نفس می کنی
غافل مشو که گرگ به پروار بسته ای

در پیش هر که غیر خدا بسته ای کمر
زنهار پاره ساز که زنار بسته ای

یک سو فکنده ای ز نظر پرده حیا
بر دل هزار پرده زنگار بسته ای

سازی روان ز هر مژه صد کاروان اشک
گر وا کنند آنچه تو در بار بسته ای

سیلاب حادثات ترا می کند ز جا
دامن اگر به دامن کهسار بسته ای

تاج زرست جای تو کوتاه بین و تو
دل بر صدف چو گوهر شهوار بسته ای

خواهی به باد داد سر سبز خود چو شمع
زینسان که دل به طره طرار بسته ای

جز شکوه حرفی از تو تراوش نمی کند
از شکر یک قلم لب اظهار بسته ای

نقد حیات داده ای از دست رایگان
چون سکه دل به درهم و دینار بسته ای

غیر از سیاه کردن اوراق عمر خویش
صائب دگر چه طرف ز گفتار بسته ای؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۸۹۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

01 Jan, 08:04


چند گویی که چه چاره‌ست و مرا درمان چیست
چاره جوینده که کرده‌ست تو را خود آن چیست

چند باشد غم آنت که ز غم جان ببرم
خود نباشد هوس آنک بدانی جان چیست

بوی نانی که رسیده‌ست بر آن بوی برو
تا همان بوی دهد شرح تو را کاین نان چیست

گر تو عاشق شده‌ای عشق تو برهان تو بس
ور تو عاشق نشدی پس طلب برهان چیست

این قدر عقل نداری که ببینی آخر
گر نه شاهیست پس این بارگه سلطان چیست

گر نه اندر تتق ازرق زیباروییست
در کف روح چنین مشعله تابان چیست

چونک از دور دلت همچو زنان می‌لرزد
تو چه دانی که در آن جنگ دل مردان چیست

آتش دیده مردان حجب غیب بسوخت
تو پس پرده نشسته که به غیب ایمان چیست

شمس تبریز اگر نیست مقیم اندر چشم
چشمه شهد از او در بن هر دندان چیست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۰۶

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

31 Dec, 19:41


Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

کلیپ های آموزنده ما 👌 👆👆

غزلهای ماندگار

31 Dec, 08:01


شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردش‌های چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق‌گردی‌ها خبر کردی

به شعر شهریار اکنون سر افشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدایی سمر کردی

(شهریار)
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۰ - مرغ بهشتی
۱۱ دی ماه زادروز شهریار شعر ایران
استاد محمدحسین بهجت تبریزی🌸

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

30 Dec, 08:00


خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

قمری است رونموده پر نور برگشوده
دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران
بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری

مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد
چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری

به درون توست مصری که تویی شکرستانش
چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری

شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری

به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی
بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری

خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی
ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری

سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله
همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری

تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل
ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری

تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت
مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
با صدای دلنشین اعضای کانال

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

29 Dec, 08:15


کاش می‌داد خدا هر نفسم جانی چند
تا به گام تو می‌کردم قربانی چند

چشم بد دور ز حسن تو پریچهره که کشت
حسرت خاتم لعل تو سلیمانی چند

چه غم از کشمکش گردش دوران دارد
هر که با چشم تو ساغر زده دورانی چند

ساقی چشم تواش باده به پیمانه نکرد
هر که بشکست در این میکده پیمانی چند

کسی از کافر چشم تو نپرسید آخر
کز چه روی ریخته‌ای خون مسلمانی چند

آه اگر دامن پاک تو نیارند به دست
خستگانی که دریدند گریبانی چند

از سر زلف پریشان تو معلومم گشت
که چرا جمع نشد حال پریشانی چند

بر نمی‌خورد دل از عمر گران‌مایهٔ خویش
که نمی‌خورد ز مژگان تو پیکانی چند

ای دریغا که به دامان تو دستم نرسید
با وجودی که زدم دست به دامانی چند

مژده ای دل که ز دیوان محبت امروز
از پی قتل تو صادر شده فرمانی چند

تا فروغی هوس چهرهٔ نیر دارد
پای تا سر شده آمادهٔ نیرانی چند

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۸

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

28 Dec, 09:17


در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد

آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد

آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد

سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد

بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد

جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۰۹

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

27 Dec, 08:00


طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را

مست و خوش و شاد توام حامله داد توام
حامله گر بار نهد جرم منه حامله را

هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر
هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را

می‌کشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی
تازه کن اسلام دمی‌خواجه رها کن گله را

آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه
آنک بیابد کف شه بوسه دهد آبله را

همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

شاد همی‌باش و ترش آب بگردان و خمش
باز کن از گردن خر مشغله زنگله را

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

26 Dec, 08:00


هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم

کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

25 Dec, 19:31


Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستاگرامی ما، بسیار آموزنده👌👆👆

غزلهای ماندگار

25 Dec, 08:01


چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها

با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها

گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها

چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها

اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها

زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها

زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان
زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها

اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو
تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها

تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو
تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها

تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود
هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

24 Dec, 08:00


پادشاهی می کنم تا بنده ام
روز و شب در بندگی پاینده ام

روشنم از آفتاب عشق او
همچو ماهی بر همه تابنده ام

در هوای گلشن وصل نگار
بر لب غنچه خوشی در خنده ام

تا مگر بادی به خاکی بگذرد
خویشتن بر خاک ره افکنده ام

جان فدای عشق جانان کرده ام
تا قیامت زین کرم شرمنده ام

تا همه رندان من مستان شوند
در خرابات مغان و امانده ام

ساقی رندان بزم وحدتم
سید سرمست خود را بنده ام

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

23 Dec, 08:02


ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را

زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را

خم‌ها است از آن باده خم‌ها است از این باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را

آن باده به جز یک دم دل را نکند بی‌غم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را

یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را

این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را

زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را

گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر می‌جو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

22 Dec, 08:02


ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
در جهان هر مرد و کاری مرد کار خویش باش

هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند
خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش

حس فانی می‌دهند و عشق فانی می‌خرند
زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش

می‌کشندت دست دست این دوستان تا نیستی
دست دزد از دستشان و دستیار خویش باش

این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و دررو با نگار خویش باش

با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش
از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش

رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور
غره آن روی بین و هوشیار خویش باش

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۴۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

21 Dec, 08:04


تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم

خوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده‌ام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم

خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم

چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بی‌لرز شوم چونک به پایان برسم

چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
بازرهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم

عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم

آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم

رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم

هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

07 Dec, 08:13


همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد

دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد

خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد

چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد

چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد

برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۷۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

07 Dec, 07:30



🍁 هشـتاد سـال موسـیقی ایـران
✦ فول آلبـوم خواننـدگان قدیمی ☟︎︎︎
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃

آهنـگ‌های لری و بختیاری
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
آلبومهای موسیقی قدیمی با کیفیت
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
کلیپ نوستالژیک: موزیکســتان
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆مازنــدرانـی‌ها
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆!!! انـجمن بـزرگان
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆شـــهر  موسیـــقی
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
عاشـقانه‌ها با علیرضا قربانـی
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
جـمـلات نـاب !!!
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
پاتـوق یادش بـخیـری‌ها
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆آهنگ.. آهنگ شـاد مازندرانی
 🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆آرشــیو آلبـوم‌ها و کاسـت‌ها
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆 « قانـون « جـذب ثـروت
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃

تـاریخ بدون سانسـور!!
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
کانال « باغ موسیقی »
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
ویدئـو اســتوری ‌‏
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆هزار پند مولانا با معنی اشعار
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆!! تاریـخ ممنــوعـه
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆زنــگ موبایــل زیبــا
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆 "حافظ" فروغ" مولانا" خیام
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
ریمیکس ویـژه‌ی دورهمی
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
کتابخانه « PDF »
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
کـلبـه‌ امـیـد
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆"غزل" غزل" غزل" غزل
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆درخواســت رمان
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆آهنگ‌ شاد قدیمی؛ ریمیکس
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
موسـیقی «ایرانی و محلی»
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
هواداران «همایـون شـجریان»
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
گلچیـن آهنـگهای شـاد ۱۴۰۳
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆! زیـرخاکی؛ قدیمی... اما طلا
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆بهترینها: حمیرا، هایده، مهستی
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
𓎆!!! آقــای تـاریــخ
🍁 ⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
منبع استوری، گیف، دلنوشته‌
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
عشــق، عشـق، عشـق، عشــق
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
کانال اختصاصی «مـعیـن»
🍁 ‌‏⩩ ℂℍ𝔸ℕℕ𝔼𝕃
‌‌

غزلهای ماندگار

06 Dec, 08:03


هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد
همچنان باشد کز سمع و بصر بگریزد

زان خورد خون جگر عاشق زیرا شیر است
شیردل کی بود آن کو ز جگر بگریزد

دل چو طوطی بود و جور دلارام شکر
طوطیی دید کسی کو ز شکر بگریزد

پشه باشد که به هر باد مخالف برود
دزد شب باشد کز نور قمر بگریزد

هر سری را که خدا خیره و کالیوه کند
صدر جنت بهلد سوی سقر بگریزد

و آنک واقف بود از مرگ سوی مرگ گریخت
سوی ملک ابد و تاج و کمر بگریزد

چون قضا گفت فلانی به سفر خواهد مرد
آن کس از بیم اجل سوی سفر بگریزد

بس کن و صید مکن آنک نیرزد به شکار
که خیال شب و شب هم ز سحر بگریزد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۹۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

05 Dec, 08:00


رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرم نخواهد ماند

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود
که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر
که جز نِکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند

ز مِهْربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۹

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

04 Dec, 08:00


نیست دلی کاندرو داغ جفای تو نیست
کیست که اندر سرش باد هوای تو نیست

دل که ز جان خواسته ست بهر تو بیگانه وار
با همه مردانگی مرد جفای تو نیست

خشم کنی بی گناه، بر شکنی بی سبب
کوری بخت منست، ورنه خطای تو نیست

بر در تو هر کسی خاص شد، الا که من
هیچ کسان را مگر ره به سرای تو نیست

صبر به امید وصل بر در دل شسته بود
هجر درون رفت و گفت، خیز که جای تو نیست

گفتی، اگر می خری، نقد حیاتم بهاست
گر همه تا محشر است نیم بهای تو نیست

خسرو اگر سوخته ست، نی ز پی دیگری ست
سوخته تر باد ازین، گر ز برای تو نیست

#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۲۷۶

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

03 Dec, 08:01


چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست

از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود
مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست

وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست
چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست

لیک شرطی کن تو با خود تا که شرطی نشکنی
ور نه علت باقی و درمانت محو و زایلست

چونک طبعت خو کند با شرط تندش بعد از آن
صد هزاران حاصل جان از درونت حاصلست

پس تو را آیینه گردد این دل آهن چنانک
هر دمی رویی نماید روی آن کو کاهلست

پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود
آن امانت چونک شد محمول جان را حاملست

فارغ آیی بعد از آن از شغل و هم از فارغی
شهره گردد از تو آن گنجی که آن بس خاملست

گر چه حلواها خوری شیرین نگردد جان تو
ذوق آن برقی بود تا در دهان آکلست

این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود
کاین حجاب و حائل‌ست آن سوی آن چون مایلست

لیک طبع از اصل رنج و غصه‌ها بررسته‌ست
در پی رنج و بلاها عاشق بی‌طایلست

در تواضع‌های طبعت سر نخوت را نگر
و اندر آن کبرش تواضع‌های بی‌حد شاکلست

هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش
شرح و تأویلی بکن وادانک این بی‌حائلست

هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دانک هست
با مؤید این طریقت ره روان را شاغلست

ور تو را خوف مطالب باشد از اشهادها
از خدا می‌خواه شیرینی اجل کان آجلست

هر طرف رنجی دگرگون فرض کن آن گاه برو
جز به سوی بی‌سوی‌ها کان دگر بی‌حاصلست

تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر
غصه ماران ببینی زانک این چون سلسله‌ست

تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک
وان گهت او متهم دارد که این هم باطلست

از حدیث شمس دین آن فخر تبریز صفا
آن مزاجش گرم باید کاین نه کار پلپلست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۰۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

02 Dec, 08:05


گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود

ور به یاری و کریمی شبکی روز آری
از برای دل پرآتش یاران چه شود

ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد
کوری دیده ناشسته شیطان چه شود

ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت
همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود

آب حیوان که نهفته‌ست و در آن تاریکیست
پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود

ور بپوشند و بیابند یکی خلعت نو
این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود

ور سواره تو برانی سوی میدان آیی
تا شود گوشه هر سینه چو میدان چه شود

دل ما هست پریشان تن تیره شده جمع
صاف اگر جمع شود تیره پریشان چه شود

به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست
بهر ما گر برود ماه به میزان چه شود

چون عزیر و خر او را به دمی جان بخشید
گر خر نفس شود لایق جولان چه شود

بر سر کوی غمت جان مرا صومعه ایست
گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود

هین خمش باش و بیندیش از آن جان غیور
جمع شو گر نبود حرف پریشان چه شود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۰۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

01 Dec, 08:31


نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد

آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش
یابد او هستی باقی بیرون ز حد

وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان
کآخر صندوق تو نیست یقین جز لحد

تو لحد خویش را پر کن از زر صدق
پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد

هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی
چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد

قلب میاور بدانک غره کنی مشتری
ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد

آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست
گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۹۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

30 Nov, 08:01


برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند
بشتاب تا عمارت دارالبقا کنیم

دارالشفای توبه نبسته‌ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دو تا کنیم

چند آید این خیال و رود در سرای دل
تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم

چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم

سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم

بستن قبا به خدمت سالار و شهریار
امیدوارتر که گنه در عبا کنیم

سعدی گدا بخواهد و منعم به زر خرد
ما را وجود نیست بیا تا دعا کنیم

یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت
در خورد توست و در خور ما هر چه ما کنیم

#سعدی
- مواعظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

29 Nov, 08:00


ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن

بگو به خازن جنت که خاک این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن

چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن

طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن

پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۹۷

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

28 Nov, 08:02


باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند

روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند

رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند

چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند

رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند

بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند

هم شب قدر آشکارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند

هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند

نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
همچو طفلان با پدر آمیختند

خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختند

من دهان بستم تو باقی را بدان
کاین نظر با آن نظر آمیختند

بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۱۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

27 Nov, 08:11


گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت

گفتا که چند رانی گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی گفتم که تا قیامت

دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم من ملکت و شهامت

گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت

گفتا گواه جرحست تردامنست چشمت
گفتم به فر عدلت عدلند و بی‌غرامت

گفتا که بود همره گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت این جا گفتم که بوی جامت

گفتا چه عزم داری گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی گفتم که لطف عامت

گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قیصر
گفتا چه دیدی آن جا گفتم که صد کرامت

گفتا چراست خالی گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن گفتم که این ملامت

گفتا کجاست ایمن گفتم که زهد و تقوا
گفتا که زهد چه بود گفتم ره سلامت

گفتا کجاست آفت گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا گفتم در استقامت

خامش که گر بگویم من نکته‌های او را
از خویشتن برآیی نی در بود نه بامت

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۶

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

26 Nov, 08:05


من نمی آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار
بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار

گفتگوی توبه می ریزد نمک در ساغرم
پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار

از خمار می گرانی می کند سر بر تنم
تا سبک کردم سبوی باده بر دوشم گذار

کرده ام قالب تهی از اشتیاقت عمرهاست
قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار

گر به هوشیاری حجاب حسن مانع می شود
در سرمستی سری یک بار بر دوشم گذار

شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش
پنبه ای بر لب از آن صبح بنا گوشم گذار

می چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من
صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۵۷۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

25 Nov, 08:12


ساقی بیار باده که ایام بس خوشست
امروز روز باده و خرگاه و آتش است

ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف
مجلس چو چرخ روشن و دلدار مه وشست

بشنو نوای نای کز آن نفخه بانواست
درکش شراب لعل که غم در کشاکش است

امروز غیر توبه نبینی شکسته‌ای
امروز زلف دوست بود کان مشوش است

هفتاد بار توبه کند شب رسول حق
توبه شکن حق است که توبه مخمش است

آن صورت نهان که جهان در هوای او است
بر آب و گل به قدرت یزدان منقش است

امروز جان بیابد هر جا که مرده‌ای است
چشمی دگر گشاید چشمی که اعمش است

شاخی که خشک نیست ز آتش مسلم است
از تیر غم ندارد سغری که ترکش است

در عاشقی نگر که رخش بوسه گاه او است
منگر بدانک زرد و ضعیف و مکرمش است

بس تن اسیر خاک و دلش بر فلک امیر
بس دانه زیر خاک درختش منعش است

در خاک کی بود که دلش گنج گوهر است
دلتنگ کی بود که دلارام در کش است

ای مرده شوی من زنخم را ببند سخت
زیرا که بی‌دهان دل و جانم شکرچش است

خامش زنخ مزن که تو را مرده شوی نیست
ذات تو را مقام نه پنج است و نی شش است

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۴۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

24 Nov, 19:51


Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستاگرامی ما، بسیار آموزنده👌👆👆
براى يك شروع جديد نياز به يك روز جديد ندارى، نياز به يك طرز فكر جديد دارى❤️

غزلهای ماندگار

24 Nov, 08:01


خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد
ز جفا رست و ز غصه همه شادی و وفا شد

ز طرب چون طربون شد خرد از باده زبون شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد
به کرم بحر گهر شد به روش باد صبا شد

چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش
نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد
به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد

چو زمین بود فلک شد همگی حسن و نمک شد
بشری بود ملک شد مگسی بود هما شد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۶۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

23 Nov, 08:02


مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن
جان پی پاره بگیر و جگرم پاره مکن

مر تو را عاشق دل داده و غمخوار بسی است
جان و سر قصد سر این دل غمخواره مکن

نظر رحم بکن بر من و بیچارگیم
جز تو ار چاره گری هست مرا چاره مکن

پیش آتشکده عشق تو دل شیشه گر است
دل خود بر دل چون شیشه من خاره مکن

هر دمی هجر ستمکار تو دم می دهدم
هر دمم دم ده بی‌باک ستمکاره مکن

تن پربند چو گهواره و دل چون طفل است
در کنارش کش و وابسته گهواره مکن

پیش خورشید رخت جان مرا رقصان دار
همچو شب جان مرا بند هر استاره مکن

ز دغل عالم غدار دو صد سر دارد
سر من در سر این عالم غداره مکن

صد چو هاروت و چو ماروت ز سحرش بسته‌ست
مر مرا بسته این جادوی سحاره مکن

خمر یک روزه این نفس خمار ابد است
هین مرا تشنه این خاین خماره مکن

لعب اول چو مرا بست میفزا بازی
ز آنچ یک باره شدم مات تو ده باره مکن

جمله عیاری ناسوت ز لاهوت تو است
تو دگر یاری این کافر عیاره مکن

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۹۹۹

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

22 Nov, 08:12


تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست

وان جا که مراد دل برآید
یک خار به از هزار خرماست

چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست

چون در سر زلف یار پیچیم
اندر شب قدر قدر ما راست

چون عکس جمال او بتابد
کهسار و زمین حریر و دیباست

از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنگ و سرناست

بر خاک چو نام او نویسیم
هر پاره خاک حور و حوراست

بر آتش از او فسون بخوانیم
زو آتش تیزاب سیماست

قصه چه کنم که بر عدم نیز
نامش چو بریم هستی افزاست

آن نکته که عشق او در آن جاست
پرمغزتر از هزار جوزاست

وان لحظه که عشق روی بنمود
این‌ها همه از میانه برخاست

خامش که تمام ختم گشته‌ست
کلی مراد حق تعالاست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۶۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

21 Nov, 08:04


مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم آخر به رهش مردم
وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم

شب‌های فراق آخر بر آتش دل پختم
داد از مه بی‌مهرم، آه از طمع خامم

خیز ای صنم مهوش از زلف و رخ دلکش
بگسل همه زنارم، بشکن همه اصنامم

گر طره نیفشانی، کی شام شود صبحم
ور چهره نیفروزی کی صبح شود شامم

هم حلقهٔ گیسویت سررشتهٔ امّیدم
هم گوشهٔ ابرویت سرمایهٔ آرامم

آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم
آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم

تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم
تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم

در عالم زیبایی تو خواجهٔ معروفی
در گوشهٔ تنهایی من بندهٔ گمنامم

گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد
هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود رامم

دی باز فروغی من دلکش غزلی گفتم
کز چشم غزال او شایستهٔ انعامم

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۶۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

20 Nov, 08:05


دل بی‌لطف تو جان ندارد
جان بی‌تو سر جهان ندارد

عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد

خورشید چو دید خاک کویت
هرگز سر آسمان ندارد

گلنار چو دید گلشن جان
زین پس سر بوستان ندارد

در دولت تو سیه گلیمی
گر سود کند زیان ندارد

بی ماه تو شب سیه گلیمست
این دارد و آن و آن ندارد

دارد ز ستاره‌ها هزاران
بی ماه چراغدان ندارد

بی گفت تو گوش نیست جان را
بی گوش تو جان زبان ندارد

وان جان غریب در تظلم
می‌نالد و ترجمان ندارد

لیکن رخ زرد او گواهست
و اشکی که غمش نهان ندارد

غماز شوم بود دم سرد
آن دم که دم خران ندارد

اصل دم سرد مهر جانست
کان را مه مهر جان ندارد

چون دل سبکش کند بهارت
صد گونه غمش گران ندارد

آن عشق جوان چو نوبهارت
جز پیران را جوان ندارد

تا چند نشان دهی خمش کن
کان اصل نشان نشان ندارد

بگذار نشان چو شمس تبریز
آن شمس که او کران ندارد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۹۷

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

14 Nov, 18:31


❇️🩷❇️🩷❇️🩷
🩷❇️🩷
❇️🩷

🔰 لیستی از 
بهترین کانال های تلگرام ✧ رایگان

👇👇👇👇
https:// t.me/addlist /♡ GOLbArg ♡ 4U
https:// t.me/addlist /♡ GOLbArg ♡ 4U
https:// t.me/addlist /♡ GOLbArg ♡ 4U



🔺👆 برای ورود به کانال‌ها لطفا 
کلیک  کنید٪

👆🔺

غزلهای ماندگار

14 Nov, 18:31


🛑 کانال‌های  #VIP  امشب 👇👇👇

  کانال ⇚ 
مـراقبــه آگـاهی

  کانال ⇚
در جستجوی ِ معـنـا

🔺🔺

غزلهای ماندگار

14 Nov, 18:05


ز تجلی جمالش از دو کون بستم
به صمد نمود راهم صنمی که می‌پرستم

به هوای مهر رویش همه مهرها بریدیم
به امید عهد سستش همه عهده شکستم

پی دیدن خرامش سر کوچه‌ها ستادم
پی جلوهٔ جمالش در خانه‌ها نشستم

منم اولین شکارش به شکارگاه نازش
که به هیچ حیله آخر ز کمند او نجستم

پی آن غزال مشکین که نگشت صیدم آخر
چه سمندها دواندم چه کمندها گسستم

همه انتقام خود را بکشم ز عمر رفته
دهد ار زمانه روزی سر زلف او به دستم

به گناه عشق کشتیم و هنوز برنگشتیم
ز ارادتی که بودم ز محبتی که هستم

به لباس مرغ و ماهی روم ار به کوه و دریا
تو درآوری به دامم تو درافکنی به شستم

همه میکشان محفل ز می شبانه سرخوش
به خلاف من فروغی که ز چشم دوست مستم

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

13 Nov, 19:53


Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستاگرامی ما، آموزنده👌👆👆
حتما دنبال کنید تشکر❤️

غزلهای ماندگار

13 Nov, 12:30


هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم

شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم

ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
در سایهٔ تو بلبلِ باغِ جهان شدم

اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تو چُنین نکته دان شدم

قسمت حوالتم به خرابات می‌کند
هر چند کاین چُنین شدم و آن چُنان شدم

آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد
کز ساکنانِ درگهِ پیرِ مغان شدم

در شاهراهِ دولتِ سرمد به تختِ بخت
با جامِ مِی به کامِ دلِ دوستان شدم

از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید
ایمن ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم

من پیرِ سال و ماه نیَم، یار بی‌وفاست
بر من چو عمر می‌گذرد پیرِ از آن شدم

دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفوِ گناهت ضمان شدم

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

11 Nov, 11:46


به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی
که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی

چه بود حیات بی‌او هوسی و چارمیخی
چه بود به پیش او جان دغلی کمین غلامی

قدحی دو چون بخوردی خوش و شیرگیر گردی
به دماغ تو فرستد شه و شیر ما پیامی

خنک آن دلی که در وی بنهاد بخت تختی
خنک آن سری که در وی می ما نهاد کامی

ز سلام پادشاهان به خدا ملول گردد
چو شنید نیکبختی ز تو سرسری سلامی

به میان دلق مستی به قمارخانه جان
بر خلق نام او بد سوی عرش نیک نامی

خنک آن دمی که مالد کف شاه پر و بالش
که سپیدباز مایی به چنین گزیده دامی

ز شراب خوش بخورش نه شکوفه و نه شورش
نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی

همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش
همه را نظاره می‌کن هله از کنار بامی

ز تو یک سؤال دارم بکنم دگر نگویم
ز چه گشت زر پخته دل و جان ما ز خامی

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

09 Nov, 12:25


ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

08 Nov, 19:30


برشی از کتاب‌های معروف📚📖

اگه دلت می‌خواد کتاب بخونی ولی نه وقتشو داری نه حوصلشو بیا اینجا

@Asheghanbook

غزلهای ماندگار

08 Nov, 18:35



📺 آهنگ قدیمی و نوسـتالژیک ↘️
𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

📙 شعر و ادبیات، تاریخ، عرفان ↘️
    𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🎙 کانال‌های اختصاصی خوانندگان ↘️
    𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🚌 گردشگری، گل‌وگیاه، سرگرمی ↘️
    𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

📹 آهنگ‌ محلی، استوری، رقص ↘️
    𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🧡 از هر کانال خاطره‌ای متفاوت بساز:
👇🏾👇🏾👇🏾
https://t.me/addlist
https://t.me/addlist

🪜کانال منتخب امشـب ▼▼▼
https://t.me/+UPCDgMVbcR

غزلهای ماندگار

08 Nov, 18:35


🍂همراهِ شب‌های بلند پاییزی 👇🏾
https://t.me/addlist/k01Io5NIJ9Q1OGZk

غزلهای ماندگار

08 Nov, 10:33


گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو

پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید

پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست

بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید

تا به گفت و گوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری

سیر بیرونیست قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما

حس خشکی دید کز خشکی بزاد
عیسی جان پای بر دریا نهاد

سیر جسم خشک بر خشکی فتاد
سیر جان پا در دل دریا نهاد

چونک عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا گاه دشت

آب حیوان از کجا خواهی تو یافت
موج دریا را کجا خواهی شکافت

موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست

تا درین سکری از آن سکری تو دور
تا ازین مستی از آن جامی نفور

گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن هوش‌دار

#مثنوی_مولانا
- دفتر اول

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

06 Nov, 10:39


چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند

از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

04 Nov, 10:30


دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیرِ ما به دستِ شرابِ دوساله بود

آن نافهٔ مراد که می‌خواستم ز بخت
در چینِ زلفِ آن بتِ مشکین کُلاله بود

از دست برده بود خمارِ غمم سحر
دولت مساعد آمد و مِی در پیاله بود

بر آستان میکده خون می‌خورم مدام
روزی ما ز خوانِ قَدَر این نَواله بود

هر کو نکاشت مِهر و ز خوبی گُلی نچید
در رهگذار باد نگهبانِ لاله بود

بر طَرْفِ گلشنم گذر افتاد وقتِ صبح
آن دَم که کارِ مرغِ سحر آه و ناله بود

دیدیم شعرِ دلکش حافظ به مدحِ شاه
یک بیت از این قصیده بِه از صد رساله بود

آن شاهِ تندحمله که خورشیدِ شیرگیر
پیشش به روزِ معرکه کمتر غزاله بود

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

02 Nov, 10:51


هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۱۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

01 Nov, 14:20


بیا ای آنک بردی تو قرارم
درآ چون تنگ شکر در کنارم

دل سنگین خود را بر دلم نه
نمی‌بینی که از غم سنگسارم

بیا نزدیک و بر رویم نظر کن
نشانی‌ها نگر کز عشق دارم

بسوزم پرده هفت آسمان را
اگر از سوز دل دودی برآرم

خزان گر باغ و بستان را بسوزد
بخنداند جهان را نوبهارم

جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظلم خزان صد داغ دارم

بگردان ساقیا جام خزانی
که از عشق بهار اندر خمارم

بده چیزی که پنهان است چون جان
به جان تو مده بیش انتظارم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۵۱۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

30 Oct, 11:48


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۱۹

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

30 Oct, 09:34


🈴  )))

🛑 فولدری جذّاب از
کانال‌های معتبر و پرمحتوای تلگرام 👇👇


🧘‍♀ مراقبه                       🌪 متافیزیک

🔆 عرفان                        🪐  فرازمینی‌ها

📕 کتاب                        🪻 مثبت‌اندیشی

📝 شعر و ادبیات             🥁 موسیقی

👊 انگیزشی                     🤱 مشاورخانواده


❥ ════════◈◈◈════════ ❥

معرفی کانال
#ویژه امروز 👇👇

https://t.me/gognus_kimiagar
https://t.me/gognus_kimiagar

غزلهای ماندگار

28 Oct, 10:38


سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی
طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد
دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

تو خود چه فتنه‌ای که به چشمان ترک مست
تاراج عقل مردم هشیار می‌کنی

از دوستی که دارم و غیرت که می‌برم
خشم آیدم که چشم به اغیار می‌کنی

گفتی نظر خطاست تو دل می‌بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنهکارمی‌کنی

هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف
با دوستان چنین که تو تکرار می‌کنی

دستان به خون تازه بیچارگان خضاب
هرگز کس این کند که تو عیار می‌کنی

با دشمنان موافق و با دوستان به خشم
یاری نباشد این که تو با یار می‌کنی

تا من سماع می‌شنوم پند نشنوم
ای مدعی نصیحت بی‌کار می‌کنی

گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار می‌کنی

از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار می‌کنی

زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد چو تو زنهار می‌کنی

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۶۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

26 Oct, 10:42


من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا

چرا به عالم اصلی خویش وانروم
دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا

چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان
من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا

هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان
تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا

تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا

کسی تو را و تو کس را به بز نمی‌گیری
تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا

هزار نعره ز بالای آسمان آمد
تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا

چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت
میان کژدم و ماران تو را امان ز کجا

دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو
که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا

شراب خام بیار و به پختگان درده
من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا

شرابخانه درآ و در از درون دربند
تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا

طمع مدار که عمر تو را کران باشد
صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا

اجل قفس شکند مرغ را نیازارد
اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا

خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید
که این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز کجا

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۵

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

25 Oct, 18:35


حوصله‌ات سر رفته⁉️ بیا اینجا 😍👇
➪➪ @BESTCHANNELS4U

غزلهای ماندگار

25 Oct, 18:35


♠️ موســـیقی پاپ:
هایده.مهستی.معین.شادمهر...
➪ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗
♥️ موســـیقی سنتی:
شجریان.ناظری.قربانی.همایون...
➪ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗
♣️ تاریــخ
تاریخ بدون‌‌سانسور ایران و جهان
➪ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗
♥️ شـعر نـو و کـهن
حافظ.سعدی.مولانا.نیما.فروغ...
➪ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗
♠️ سرگرمی و آموزشی
روانشناسی،گردشـگری،استوری...
➪ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗

♦️با ما همیشـه یک قدم جلوترید:
👁‍🗨👁‍🗨
https://telegram.me/addlist/s4RxTyctFg1lZmQ0

🎙 کانال منتخب امشــب ☟︎︎︎ ☟︎︎︎ ☟︎︎︎
https://t.me/+RtGjp-BqBKJkZjU0

غزلهای ماندگار

25 Oct, 07:36


نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم
سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست
اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم

ببسته‌ست میان لطف من به تیمارت
که دیده برکات وصال و تیمارم

هزار شربت شافی به مهر می جوشد
از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم

بیا به پیش که تا سرمه نوت بکشم
که چشم روشن باشی به فهم اسرارم

ز خاص خاص خودم لطف کی دریغ آید
که از کمال کرم دستگیر اغیارم

تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان
که یافت شد به جوال تو صاع انبارم

تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی
هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم

نه ابن یامین زان زخم یافت یوسف خویش
به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم

به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود
که من گزاف کسی را به غم نیازارم

خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد
ولی مبر تو گمان بد ای گرفتارم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

23 Oct, 10:35


آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد

گفت من گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست

خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق

رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر

پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت

حلقه زد بر در بصد ترس و ادب
تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب

بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا

نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا
چونک یکتایی درین سوزن در آ

رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جمل سم الخیاط

کی شود باریک هستی جمل
جز بمقراض ریاضات و عمل

دست حق باید مر آن را ای فلان
کو بود بر هر محالی کن فکان

هر محال از دست او ممکن شود
هر حرون از بیم او ساکن شود

اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز
زنده گردد از فسون آن عزیز

و آن عدم کز مرده مرده‌تر بود
در کف ایجاد او مضطر بود

کل یوم هو فی شان بخوان
مر ورا بی کار و بی‌فعلی مدان

کمترین کاریش هر روزست آن
کو سه لشکر را کند این سو روان

لشکری ز اصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم روید نبات

لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان

لشکری از خاک زان سوی اجل
تا ببیند هر کسی حسن عمل

این سخن پایان ندارد هین بتاز
سوی آن دو یار پاک پاک‌باز

گفت یارش کاندر آ ای جمله من
نی مخالف چون گل و خار چمن

رشته یکتا شد غلط کم شو کنون
گر دوتا بینی حروف کاف و نون

کاف و نون همچون کمند آمد جذوب
تا کشاند مر عدم را در خطوب

پس دوتا باید کمند اندر صور
گرچه یکتا باشد آن دو در اثر

گر دو پا گر چار پا ره را برد
همچو مقراض دو تا یکتا برد

آن دو همبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زان و زین

آن یکی کرباس را در آب زد
وان دگر همباز خشکش می‌کند

باز او آن خشک را تر می‌کند
گوییا ز استیزه ضد بر می‌تند

#مثنوی_مولانا
- دفتر اول

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

22 Oct, 18:29


[🟧]

≣ کجا بریم‌ سفر ؟👀 گردشگری‌مجازی‏

🟠
https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq  ⩥⩥

فن‌ بیان، آداب‌‌‌معاشرت و کاریزما TED
‏⨳
@BUSINESSTRICK

جذب ثروت با " قدرت ذهنی "
‏⨳
@JadouyeFekrM

روح پس از - مرگ - چه میشود!!
‏⨳
@PasAz_Marg

شکرگزار خدا باش
‏⨳
@khodaya_asheghtam

فنگشویی♡ قانون جذب♡ سابلیمینال♡
‏⨳
@mossbatt_andishan

عالم ِ معنا
‏⨳
@motaeeal

من یک زنم《درڪم ڪن》
‏⨳
@zanan_khoshbakhti

" مثبت‌اندیشی "
‏⨳
@MossbatAndishann

شعرهایی که تا حالا نخواندید
‏⨳
@koye_rendan

غزل های کوتاه و نفسگیر!!
‏⨳
@shabhaye_niloofari

انگیزشی ؛ امید به " زندگی "
‏⨳
@OMidBeZendgiii

قدرت درون توست ☆ لوییز هی ☆
‏⨳
@Louise_Haychanel

تفسیر آسان و آیه به ایه قران کریم
‏⨳
@Pious114

با《خدا》باش پادشاهی کن!
‏⨳
@kh0daShEnaSi

اناالحق
‏⨳
@Analhaghhoo

بیداری معنوی ♡ فرکانس درمانی
‏⨳
@payamibarayesolh

متافیزیک. انرژی‌درمانی. پاکسازی رایگان
‏⨳
@reikismylife

غزل" غزل " غزل " غزل "غزل"
‏⨳
@ghaz2020

عرفان ، حکمت و زندگی
‏⨳
@atesalbeallah

اسرار متافیزیک
‏⨳
@meta_ajna

مولانا و عاشقانه شمس (زهراغریبیان لواسانی )
‏⨳
@baghesabzeshgh

مولانا حافظ شهریار موزیک و شعر
‏⨳
@onlyshear

مجله‌ی فرازمینی ها
‏⨳
@ARZAMIN

زندگی با "عشق " چه زیباست ••
‏⨳
@Zenndegiiii

جملاتی که افکار شما را《 تغییر می‌دهد》
‏⨳
@ghalbeziba

مولانا  مولانا  مولانا  مولانا مولانا
‏⨳
@MouLanayjan

ارتباط با ♡ خالق هستی ♡
‏⨳
@RohShokrgozari

دنیای درون / شناخت روح برتر
‏⨳
@dunyaye_daroon

ما از موسیقی به • عشق • رسیدیم
‏⨳
@musiicLand_ir

ماورای طبیعی‌شدن/دکتر جودیسپنزا
‏⨳
@Mavara_Joe_Dispenza

کنترل ذهن و ضمیرناخودآگاه
‏⨳
@asrarkontoLzehn

دلبــری هـای حضرت مــولانا
‏⨳
@molavi_molavi

انسان های معنوی
‏⨳
@Agahi_metafizik

سلسله ی موی "دوست "
‏⨳
@selmooyedoost

زبان ترکی رو قورت بده
‏⨳
@ArazTurkish

کانال اشعار " فروغ فرخزاد "
‏⨳
@foroughFar0khzad

جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
‏⨳
@vasLe7

مراقبه و پاکسازی انرژی‌های منفی
‏⨳
@PaksaziivM

داستان های کوتاه انگلیسی + معنی فارسی
‏⨳
@ES_Story

حضرتِ شعر...!
‏⨳
@SHaBaNeHaYe_Bi_To

شناخت سایه های " درون "
‏⨳
@ramzkodbavre

تنهایی و " آرامش "
‏⨳
@Tannhaaiii

تقویت 100% Listening شما با ما!
‏⨳
@ENG_PODCAST

چگونه کاریزماتیک♡جذااب باشیم؟؟
‏⨳
@zehnearam

••• آیلتس رو فول شو •••
‏⨳
@ArazIELTS

تحوًل روح و روان
‏⨳
@naghshmana

"مدیتیشن"جذب"موفقیت"رشد شخصیت"
‏⨳
@pareparvaz63

بشنو  از  نِی
‏⨳
@vasledoost

برترین اشعار شاعران
‏⨳
@setareh50

آموزش یوگا، مدیتیشن، پاکسازی چاکراها
‏⨳
@yogaamag

کلبه ی《دوبیتی》
‏⨳
@D2beytichanel

معجزه ی زندگی با یوگا
‏⨳
@shaidaizadi

علم پاکسازی چاکراها
‏⨳
@Chakra_Therapy1

بازسازی اعتمادبه‌نفس
‏⨳
@Etemadbenafse_fogholade

" کارما " چیست؟ انواع کارما؟
‏⨳
@KArma_mAvara

راز بالا رفتن ارتعاش
‏⨳
@aramesh_ba_meditation

کتابهای ☆ نایاب ☆ 
‏⨳
@Doneaekatad2

عاشقان ِ《کتاب》
‏⨳
@B00kLifeMe

آموزش مدیتیشن وپاکسازی چاکرا
‏⨳
@meditatio1

گلچین اشعار 《سعدی》
‏⨳
@Sadii_jaan

انگلیسی حرفه ای کودک و بزرگسال
‏⨳
@RealEnConversations

ذهن ِ موفق  ِ《پولساز》
‏⨳
@movafaghiat_jahanii

آکادمی فن بیان
‏⨳
@goyande_radio

انگلیسی را اصولی و حرفه ای بیاموز
‏⨳
@novinenglish_new

احتیاط کنید ؛ این کانال مناسب همه نیست...
‏⨳
@OnlySookoot

قدرت مواجه شدن
‏⨳
@gognus_kimiagar

بهترین اشعار
‏⨳
@sher_O_deltangee

اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان
‏⨳
@asharsokhanan

مراقبه ♡ آگاهی  ♡ یوگا
‏⨳
@man_m_hastam

فرازمینی ها
‏⨳
@FARZAMINIHA

"حافظ" فروغ" مولانا" خیام"
‏⨳
@AShaarMandgar

جارى شو در موسيقى، رقص، انديشه
‏⨳
@flowwithmusic

♡کد ماه تولدت با علم اعداد♡
‏⨳
@Alohanoor

هزار پند مولانا با معانی اشعار
‏⨳
@Ashaarkotaa

دکتر جو دیسپنزا * قدرت ذهن *
‏⨳
@joe_diispenza

اشعار مـولانــای جـانـان
‏⨳
@shere_molavi

چشم سوّم چیست؟ چگونه آن را فعال کنیم؟
‏⨳
@Cheshm3kaenat

حضرت حافظ ••• غزلیات •••
‏⨳
@Hafez_ChaneL

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎─═༅  ‎‌‌‌‌‌‎═༅   🌱   ༅═  ༅═─
@tab_golbarg

غزلهای ماندگار

21 Oct, 10:45


سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو

فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو

مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو

بوی کباب می‌زند از دل پرفغان من
بوی شراب می‌زند از دم و از فغان تو

بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا
یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو

خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد
چون بنمود ذره‌ای خوبی بی‌کران تو

بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس
بازرسید پیر ما بیخود و سرگران تو

هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را
عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو

هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو

مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو

از می این جهانیان حق خدا نخورده‌ام
سخت خراب می‌شوم خائفم از گمان تو

صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

شیر سیاه عشق تو می‌کند استخوان من
نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو

ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین
کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

19 Oct, 11:13


خنده از لطفت حکایت می‌کند
ناله از قهرت شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر روایت می‌کند

غافلی را لطف بفریبد چنان
قهر نندیشد جنایت می‌کند

وان یکی را قهر نومیدی دهد
یأس کلی را رعایت می‌کند

عشق مانند شفیعی مشفقی
این دو گمره را حمایت می‌کند

شکرها داریم زین عشق ای خدا
لطف‌های بی‌نهایت می‌کند

هر چه ما در شکر تقصیری کنیم
عشق کفران را کفایت می‌کند

کوثر است این عشق یا آب حیات
عمر را بی‌حد و غایت می‌کند

در میان مجرم و حق چون رسول
بس دوادو بس سعایت می‌کند

بس کن آیت آیت این را برمخوان
عشق خود تفسیر آیت می‌کند

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

16 Oct, 11:07


هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد

همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی
همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد

کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست
حاش لله کان رقم بر طایفه دیگر کشد

چون گشاید باگشادم چون ببندد بسته‌ام
گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد

همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد
همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد

گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش
خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد

آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست
زین سبب‌ها ساخت تا بر دیده‌ها چادر کشد

دوست را دشمن نماید آب را آتش کند
مؤمنی را ناگهان در حلقه کافر کشد

سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست
سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد

بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست
آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۵۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

14 Oct, 10:38


ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او
بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

بنگر یکی بر آسمان بر قلعه روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای
ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند
نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری کارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یک توی او

داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل
غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده ی دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماکوی او

ای جان ما ماکوی او ، وی قبله ی ما کوی او
فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او

سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم
ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

12 Oct, 10:42


ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم
در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم

در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت
در مصاف آرزو دستی که بر دل مانده ایم

رنجش بیجا گل خودروی باغ دوستی است
ورنه ما کی دشمن خود را ز خود رنجانده ایم؟

عقده می افتد به کار غنچه گل از نسیم
در گلستانی که ما سر در گریبان مانده ایم

چشم کوته بین تمنای قیامت می کند
ما ز پشت این نامه را نوعی که باید خوانده ایم

این زمان در ضبط اشک خویش صائب عاجزیم
ما که از دریا عنان سیل را پیچانده ایم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۵۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

11 Oct, 14:18


شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم

ای چشمه آگاهی شاگرد نمی‌خواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم

باری ز شکاف در برق رخ تو بینم
زان آتش دهلیزی صد شمع برافروزم

یک لحظه بری رختم در راه که عشارم
یک لحظه روی پیشم یعنی که قلاوزم

گه در گنهم رانی گه سوی پشیمانی
کژ کن سر و دنبم را من همزه مهموزم

در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه
این پهلو و آن پهلو بر تابه همی‌سوزم

بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو براقتر از روزم

بس کن همه تلوینم در پیشه و اندیشه
یک لحظه چو پیروزه یک لحظه چو پیروزم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

09 Oct, 12:16


چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جان است و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۴۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

07 Oct, 11:17


ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

05 Oct, 10:34


نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد

تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد

نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم
ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد

بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب
دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد

در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من
چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد

دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان
بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد

بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین
حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد

فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم
بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد

خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد

خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد

خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد

قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه
درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد

مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم
مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد

که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی
قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد

برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد
به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران
ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر
بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۶۷

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

02 Oct, 10:30


گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند
لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح
بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بود

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عملِ معدن و کان است که بود

کشتهٔ غمزهٔ خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل‌نگران است که بود

رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان می‌داری
همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود

زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند
سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابهٔ چشم
که بر این چشمه همان آبِ روان است که بود

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

30 Sep, 10:35


باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۹۰

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

29 Sep, 09:25


مرا پرسی که چونی بین که چونم
خرابم بیخودم مست جنونم

مرا از کاف و نون آورد در دام
از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم

پری زاده مرا دیوانه کرده‌ست
مسلمانان که می داند فسونم

پری را چهره‌ای چون ارغوان است
بنالم کارغوان را ارغنونم

مگر من خانه ماهم چو گردون
که چون گردون ز عشقش بی‌سکونم

غلط گفتم مزاج عشق دارم
ز دوران و سکونت‌ها برونم

درون خرقه صدرنگ قالب
خیال بادشکل آبگونم

چه جای باد و آب است ای برادر
که همچون عقل کلی ذوفنونم

ولیک آنگه که جزو آید به کلش
بخیزد تل مشک از موج خونم

چه داند جزو راه کل خود را
مگر هم کل فرستد رهنمونم

بکش ای عشق کلی جزو خود را
که این جا در کشاکش‌ها زبونم

ز هجرت می کشم بار جهانی
که گویی من جهانی را ستونم

به صورت کمترم از نیم ذره
ز روی عشق از عالم فزونم

یکی قطره که هم قطره‌ست و دریا
من این اشکال‌ها را آزمونم

نمی‌گویم من این این گفت عشق است
در این نکته من از لایعلمونم

که این قصه هزاران سالگان است
چه دانم من که من طفل از کنونم

ولی طفلم طفیل آن قدیم است
که می دارد قرانش در قرونم

سخن مقلوب می گویم که کرده‌ست
جهان بازگونه بازگونم

سخن آنگه شنو از من که بجهد
از این گرداب‌ها جان حرونم

حدیث آب و گل جمله شجون است
چه یک رنگی کنم چون در شجونم

غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید
ولی در ابر این دنیای دونم

خمش کن خاک آدم را مشوران
که این جا چون پری من در کمونم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۵۲۰
🌸 ۸ مهر ماه، روز بزرگداشت مولانا گرامی باد.

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

28 Sep, 10:30


شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز می‌زند تبریز

به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز

به باغ، یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پاییز خاطرات‌انگیز

چنان به ذوق و نشاط آمدم که گویی باز
بهار عشق و شباب است این شب پاییز

عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه بازدهندش به باد رخت و جهیز

شهید خنجر جلاد باد می‌غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز

خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحرآمیز

خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
به این صحیفه رسیده‌است دفتر تا نیز

به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز

هنوز خون به دل از داغ لاله‌ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز

شبی که با تو سر آمد چه دولتی سرمد
دمی که بی‌تو به سر شد چه قسمتی ناچیز

عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز

پری به دیدن دیوانه رام می‌گردد
پریوشا تو ز دیوانه می‌کنی پرهیز

نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز

به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز

تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز

#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۷ - سینمای خزان

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

25 Sep, 10:22


تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۴

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

24 Sep, 10:20


دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران

درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پرده‌ها به تجلی چو ماه مستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشته‌ای ز مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران

وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکه‌های مهجوران

چو نیست عشق تو را بندگی به جا می‌آر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران

بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۰۷۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

23 Sep, 10:30


روی تو خوش می‌نماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می روشن° در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل° از جمالِ روی تو پیدا

هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمی‌رود به دگر جا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمی‌برم به اطبا

برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

گر تو شکرخنده° آستین° نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

لُعبتِ شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دست° فرومایگان برند به یغما

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

21 Sep, 10:45


چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جان است و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

20 Sep, 06:36


نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۸۷۷
۳۰ شهریور #تولد مرشد بزرگوار مبارک ❤️

@ghaz2020

غزلهای ماندگار

18 Sep, 08:57


به چشمم بی تو گلشن خارزارست
لب پیمانه تیغ آبدارست

شراب کهنه چون غوره است در چشم
گل امسال چون تقویم پارست

به هر سو رو کنم تیغ برهنه است
به هر جا پا گذارم نیش خارست

زمین در دور داغ من نمکزار
هوا در عهد زخمم مشکبارست

اگر زینسان شکست آید به کارم
خوشا آیینه کاندر زنگبارست

چرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟
که نبض شاخ گل در دست خارست

ز اشکم در تب رشک است دریا
از آتش موج، نبض بیقرارست

همیشه عید باد در خرابات
ز می دست سبو دایم نگارست

بیا کز شوق آن لبهای میگون
گل خمیازه صد برگ از خمارست

به گل یک پشت ناخن نیست میلم
درین گلشن دلم پابست خارست

گلیم خود برآر از آب صائب
ترا با این گرانجانان چه کارست؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

@ghaz2020