اتفاق (@etefagh110)の最新投稿

اتفاق のテレグラム投稿

اتفاق
کانال شعر و سبک فرهاد ندرخانی
1,281 人の購読者
5 枚の写真
91 本の動画
最終更新日 11.03.2025 07:54

اتفاق によってTelegramで共有された最新のコンテンツ

اتفاق

02 Jan, 21:34

3,913

-رفیقِ شهیدم، رفیقِ قدیمی
-روزایی که اینقد، نبودیم صمیمی

-تاحرف ازحرم شد، چقد گریه کردم
-بهم گفتی شاید، دیگه برنگردم

+تا حالا نرفتی،نمیدونی‌که/شلوغیِ جاده یه چیز دیگه‌س
+رفیق جانمونی،حرم،اربعین/با پایِ پیاده یه چیز دیگه‌س

-گذاشتی یه عکس از گذرنامه‌تو/نوشتی حلالم کنید عازمم
-منم زیرِ عکست نوشتم رفیق/دعام کن که بدجور حرم لازمم

به یادِ قدیما، کجایی ببینی
چقد بی‌قرارم، شبِ اربعینی

دلم پشتِ مرزِ، ولی راهو بستن
شنیدی تو مشهد، رواقارو بستن

نگفتی کجایی،رسیدی حرم؟/بگو از مسیر و شلوغی راه
سحرگاه جمعه،کجا دعوتی؟/رواقِ حبیبی یا تو قتلگاه؟

دعام کن که شاید،یه روزی منم/بمیرم حوالیِ کربُ‌بلا
بی‌غسل و کفن،تا که خاکم کنن/با گریه اهالیِ کربُ‌بلا
اتفاق

02 Jan, 21:32

3,336

حسین مخلص آبادی:
تو حالت خراب نیست
حالا وقت خواب نیست
سکوت و یه لبخند
برا من جواب نیست

خدا چاره ساز شد
تا وقت نماز شد
چقدر گریه کردم
که چشم تو باز شد


برا اینکه زحمت ندی دستتو،جای آسمونو عوض می کنم
بهت قول میدم اگه خوب شدی،در خونمونو عوض میکنم

کجا رفته بودی بدون علی؟؟؟؟؟؟؟
نگاهت چرا غرق بارون شده
ترک خورده آیینه ی گونه هات
دو چشمت چرا کاسه ی خون شده؟؟؟؟

نرو فاطمه جون حیدر نرو
اتفاق

02 Jan, 21:31

2,834

بیا فک کن اصلاً، کنارت نشستم
همه زخماتو من، یه جورایی بستم

مداوا نمیشن، یه زخمایی مادر!
نه زخمِ زبونا، نه این زخم بستر

یه چیزی بگو، حرفامو می‌شنوی!؟/ نگاهی کن آخه به دور و برت
پریشونیِ من به چشمت میاد؟/ فدات‌شم الهی... منم، دخترت

نمی‌دونم اصلاً میبینی منو/ با این پلکِ مجروح و چشمِ کبود
بیا‌و با زینب غریبی نکن/ بیا فک کن اصلاً که فضه نبود!!!
اتفاق

02 Jan, 21:31

2,756

قرار بود که تنها، تو باشی قرارم
من از دارِ دنیا، کسی رو ندارم

می‌دونم عزیزم، از این دنیا سیری
یه امروزو میشه، ازم رو نگیری

چه خوب شد که از بسترت پا شدی/ چه خوب شد که جمع کردی این بسترو
نیازی نبود تا دمِ در بیای/ نیازی نبود وا کنی این درو

مرتب که دیدم مویِ زینب‌و/ باید حس میکردم یه کم بهتری
بازم خونه رو آب و جارو زدی/ میخواستی که ثابت کنی مادری!



علی رو حلال کن، شبم تارِ زهرا
علی تا بمیره، بدهکارِ زهرا

تو حوریه بودی، دو بالت ولی سوخت
همه زندگیتم، به پایِ علی سوخت

سه ماهه به غیر از مغیره کسی/ نخندیده به من... بخند فاطمه!
خودت حال و روزِ علی رو ببین/ یه بار قبلِ رفتن بخند فاطمه

علی غیرِ زهرا مگه چی میخواد/ (بزار بی تفاوت همه رد بشن)*
به دنیا می‌ارزه "یه لبخند تو"/ یه دنیا بزار با علی بد بشن

* کنایه از بی جواب موندنِ سلام علی




به غیر از صبوری، ندارم پناهی
من‌و غسلِ زهرا؟... بمیرم الهی

پاشو عمر حیدر، نگاهی به من کن
به همراهِ اسماء، علی‌تو کفن کن!

باید جایِ تابوت علی این شبا/ یه گهواره میساخت ای ماهِ من
نه اینکه خودم کفن‌و دفنت کنم/ بسوزه همه عالم از آهِ من

چه جوری ببندم چشات‌و آخه!؟/ هنوز بازه این زخمِ پهلویِ تو
بگو وقتِ تلقین چه جوری علی/ باید دس بگیره به بازویِ تو
اتفاق

02 Jan, 21:29

2,479

بمیرم برایِ، غمِ کوچه یا در؟
یه سایه فقط از تو جا مونده مادر

یه همسایه هم که، به یادِ تو افتاد
تو رو دید و رفت‌و، فقط سر تکون داد

دعاهاتو در حقِ همسایه کن/ یه دَستَم ولی رو سرِ ما بِکِش
نمیبینی اوضاعِ این خونه‌رو!؟/ یه آهم برایِ مداوا بِکِش!

یه آهی بِکِش شاید آرووم شدم/ چی میخوای بگی؟ با اشاره بگو...
غماتو به من نه! به این ذوالفقار/ به گهواره و گوشواره بگو



دیدم راهِ یاسی، به یک لاله چین خورد
همون لحظه مادر، به صورت زمین خورد

غرورم شکست‌و، تا چشمام‌و بستم
دیدم پاره‌هایِ، فدک رو تو دستم!

به اون ناله‌هایی که گوشواره زد!/ به آهی که اون لحظه چادر کشید
فدک نه...که بندِ دلم پاره شد/ تو کوچه وقارِ علی لطمه دید

میخواستم سپر باشم اما نشد.../ باید برمی‌گشتیم و چاره نبود
با وضعی که مادر تو اون لحظه داشت/ دیگه راهی غیر از اشاره نبود!!!



قدم بَرمی‌داشتم، به شوقِ قدم‌هاش
فدک تویِ دستش، فلک زیرِ پاهاش

تمومِ مسیرو، به من بود حواسش
برام مِهرِ مادر، یعنی عطرِ یاسش

من‌و کوچه‌ها و رگِ غیرتم/ من‌و سایه‌یِ مادری با وقار
مدینه،اُحُد...فاطمه، حیدر و/ رجز خطبه‌هاش‌و... فدک، ذولفقار

حوالیِ مغرب،به وقتِ غروب/ از اون کوچه تا خونه راهی نبود
دلِ سنگِ این کوچه‌ها شاهدن/ پناهی به جز بی پناهی نبود
اتفاق

02 Jan, 21:27

2,479

زمزمه۱۴۰۰

به دستایِ آتیش، دری گُر گرفته
پایِ نحس شعله، به چادر گرفته

علی مات و مبهوت، نگاهش به در بود
در از جا شکست‌و، هنوز شعله‌ور بود

غرورِ علی، پهلویِ فاطمه/ درِ خونه و بارِ شیشه شکست
دل‌و حرمت‌و قامت‌و هیبتِ/ یه مردی برایِ همیشه شکست

نه بی رحمیِ میخ، نه آتیش و دود/ نه سنگینیِ در، به مویی که سوخت
به خونِ رو دیوار، میسوزه هنوز/ دلِ فضه از آرزویی که سوخت



.........................

به دستی که بستن، به یاسی که پژمرد
چقد ذوالفقارِ، علی خونِ دل خورد

نه دستارِ زردی، نه شمشیرِ یاری(نه همدم نه یاری)
غم‌و شرمِ حیدر!؟... عجب روزگاری!

به داغی که آتیش رویِ در گذاشت/ به آهی که مسمار رویِ در کشید
به نصِ روایت، زنی پا به ماه/ جلو چشمِ پَر بسته‌ای، پر کشید

پسر پیشِ چشمِ پدر شد شهید/ پرستارِ مادر شده دختری
گُل از غنچه و، شعله از میخِ در، خجالت کشید همسر از همسری


جواد نصيري
فرهاد ندرخاني