چقد گریه میکنی مادر
دل سنگمکه اب کردی تو
کشیدی قبر روی خاک و بعد
با گریه هات خراب کردی تو
نگو بهت نگن ام البنین
دل مارو کباب کردی تو
بسه آنقدر نگو نشدش اب بیاره به حرم شرمندم
بسه آنقدر نگو نرسید به خیمه مشک پسرم شرمندم
باز روضه به پا شد
روضه ی مشک دریده خون دل ماها شد
با صدای لای لای رباب تو خونمون عزا شد
لای لای علی
مونده هنوز نالت، توی گوشم
تشنه بودی
شرمنده بعد از تو، آب می نوشم
نیستی مادر
باید الان بودی، توو آغوشم
———————-
اشک چشام هنوز میباره
گفتن این روضه ها دشواره
خیمه هارو آتیش زدن مادر
بردن ازم یه جفت گوشواره
عمو که بود حال همه خوب بود
عمو که رفت شدیم آواره
تا علمداری میکرد کی میتونست به حرم پا بزاره، اما حیف
از کجا برات بگم مشک و اومد که با دندون بیاره، اما حیف
باز روضه شرو شد
خیمه مخدرات وقتی که بی عمو شد
عمه زینب با سنان و شمر روبرو شد
تنها بودیم
آواره رو خار صحرا بودیم
تو شهر شام
زیر بارونی از سنگا بودیم
میدونستن
که ما بچه های زهرا بودیم
..
شعر بند دوم از علی آقای ذوالقدر