دوم شخص مفرد؛ @duvomshakhsemofrad Channel on Telegram

دوم شخص مفرد؛

@duvomshakhsemofrad


پیام ناشناس: https://telegram.me/HarfBeManBot?start=Mjc4ODE0MDI3
پاسخ: @JavbPmNaShns

نسخه کوچک: @Khudeemon

#عسل‌_پرهیزگار📝

Promotional Article for Telegram Channel (Persian)

در کانال تلگرامی "دوم شخص مفرد" با نام کاربری "duvomshakhsemofrad" شما به یک تجربه پیام ناشناس منحصر به فرد خواهید رسید. این کانال ارائه دهنده امکان ارسال پیام های ناشناس به کاربران مختلف است. با ورود به لینک https://telegram.me/HarfBeManBot?start=Mjc4ODE0MDI3 می توانید پیام های خود را ارسال کرده و از پاسخ ها به آنها در کانال جداگانه به نام "@JavbPmNaShns" استفاده کنید. علاوه بر این، می توانید از نسخه کوچک این کانال با نام "@Khudeemon" نیز استفاده کنید. اگر به دنبال یک تجربه جدید و هیجان انگیز هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. همچنین از هشتگ #عسل‌_پرهیزگار برای اشتراک گذاری پیام های خود استفاده کنید و از زیبایی و جذابیت ارتباط با دیگران لذت ببرید. با عضویت در این کانال، جهان جدیدی از ارتباطات مخفی و جذاب را کشف خواهید کرد.

دوم شخص مفرد؛

26 Feb, 22:52


سلام
مدت زیادی میگذره از بسته شدن این چنل و الان محبوب من یه چنل زده که با همکاری خودم و خودش هستش؛ اگه خواستید بیایین یه حمایت ریز بکنید و مارو مثل قبل داشته باشید.
تشکر فرواااااان"
@mryellowofasal

دوم شخص مفرد؛

03 Sep, 22:00


دوم شخص مفرد؛ pinned «دوستان توی این چنل دیگه هیچ فعالیتی انجام نمیشه و ممنونم که تا اینجا همراه بودین. دلم نمیاد چنلو پاک کنم یا بدم به کسی میزارم همینجوری بمونه و بازم ممنون. خدافظ.»

دوم شخص مفرد؛

03 Sep, 22:00


دوستان توی این چنل دیگه هیچ فعالیتی انجام نمیشه و ممنونم که تا اینجا همراه بودین. دلم نمیاد چنلو پاک کنم یا بدم به کسی میزارم همینجوری بمونه و بازم ممنون.
خدافظ.

دوم شخص مفرد؛

03 Sep, 20:00


حالا باید رفته باشی توی رختخوابت، با تنی که دریغم کردی و عطر‌ی که تمام روز آرزو میکردم نفس بکشمش.

دوم شخص مفرد؛

03 Sep, 16:59


زیاد که با خودت حرف بزنی از یه جایی به بعد میشی دو نفر؛ دو نفر که خیلی محکمن، دو نفر که همیشه پشت هم هستن.

دوم شخص مفرد؛

03 Sep, 09:52


این همه ما نوشتیم واسه بقیه؛ این همه نوشتیم سرد شد، گرم شد، تاریک شد، روشن شد اما یک بار واسه ما ننوشتن، ننوشتن وسط این همه سرد و گرم شدنمون یه بنده خداهایی بودن که جای خودشون حواسشون به حال ما بود، یه بار ننوشتن اونا این همه توی کلمه‌ها تصدق ما شدن بزار ما یه بار دوتا کلمه بگیم شادشون کنیم... یه بار ننوشتن که دلتنگن و اصلا دلتنگی رو بلدن، ما هی نوشتیم و نوشیتم که تموم هست و نیستمون شد دلتنگی، وجود فعلیمون روی همین تختم شد دلتنگی اما یه بار نیومدن دو کلمه بنویسن که زنده بودن مارو ثابت کنن. انگار که مرده باشیم. هی کلماتو لا به لای کتابا و دفترا پیدا میکنم اما چیزی ثابت نمیکنه که ما زنده‌ایم. لااقل یه بار نشد بیان بنویسن یه بدبخت بیچاره‌ای هست که بیست چهاری از ما مینویسه اما ما ارزش قائل نمیشیم.

دوم شخص مفرد؛

02 Sep, 19:57


دلتنگی یه تیغ گرفته دستش گذاشته زیر گردنم و هی باهاش نوازشم میکنه و لبخند میزنه... نه کامل فرو میکنه توی پوستم و نه ولم میکنه، فقط میخواد آرامش نداشته باشم.

دوم شخص مفرد؛

02 Sep, 15:13


‏به اون مرحله از دوست داشتن رسیدم که اگه هر لحظه‌ از زندگیم بوی تو رو نده حوصله سر بر و تلف شده‌ست.

دوم شخص مفرد؛

02 Sep, 10:35


یکی یه دونه مجسمه از همه آدمهایی که یه زمانی مهم بودن و دیگه نیستن تو‌ی سمت راست دلم هست که الان نمایشگاهی شده واسه خودش؛ جای خالی رو باید با مجسمه پُر کرد.

دوم شخص مفرد؛

02 Sep, 10:29


چقدر امروز درگیر و مسموم کننده‌س؛ شکایتی نیست چون بدتر از این‌ها هم بوده. روزهایی بوده که مدام خیره بودم. گاهی این خیرگی انقدر طول می‌کشید که باور نمی‌کردم می‌تونم تکون بخورم و فقط اندازه‌ی حرف زدن هوشیارم. توی این دنیا فراموشی به همه‌ی آدم‌ها رخنه کرده؛ بعد از مرگم هیچکس یادش نمیمونه من وجود داشتم و زندگی می‌کردم. شاید اگر امروز اون روز باشه هیچکس متوجه نشه. من هنوز هم شب‌ها به دیوارا التماس میکنم وقتی بی‌حرکت شدم روی من آوار شن و نابودم کنن. بعضی شب‌ها امید و رویاهامو از خواب بیدارشون می‌کنم و از میل به نابود شدنم براشون میگم. کاش فرار کنن برن از پیش من، من خیلی وقته که رفته‌م از این زندگی.

دوم شخص مفرد؛

01 Sep, 21:21


اگر جرات من را جایی دیدید به او سلام برسانید و بگویید نقش پدرهای بی‌مسئولیت توی کتاب داستان‌ها را بازی نکند و برگردد سر جایش. بدون وجود او نه حرفی به ثمر می‌نشیند و نه کاری صورت میگیرد. حالا که می‌داند با رفتنش با جرز دیوار هم برابری میکنم، بهتر است لوس بازی را کنار بگذارد. اگر سوخت هواپیماها، اتومبیل‌‌ها و ماشین لباسشویی‌ها، برق و بنزین است؛ سوخت آدمیزاد جرأت است. نه هوا و نه هوس به دردم نمیخورند. البته، شاید به درد یک شب بخورند. آن‌ هم درست وقت یکه با پشیمانی گریه سرمی‌دهم و توبه میکنم که دیگر دست خطا و گناه را نگیرم و روی خانه‌ام پهن نکنم؛ آن بی‌مبالات کجاست که ببیند برای دیدن و گفتن هم باید جرأت ریخت روی چشم‌ها و دهان‌ها.

دوم شخص مفرد؛

01 Sep, 10:38


این مغزو باید با یه شلیک گلوله متلاشی کرد که دیگه الکی رویاپردازی نکنه هنوزم هستی...

دوم شخص مفرد؛

01 Sep, 10:36


حال که نه‌ میشود گذشته را برگردان و نه میشود آینده‌ را آورد کاش در حال حاظر اینجا بودی؛ مرا بیخیال اما قفسه‌های کتاب خانه بدجور هوایت را کرده‌اند، این میز و صندلی‌ها دلشان تنگ شده است مرا کنار تو ببینند، این دیوار‌ها دلشان برای خنده‌های بلندت تنگ شده‌است
دیگر با کشیدن‌ پرده‌ها نوری وارد این چهار دیواری نمیشود و تاریکی و غم این فرش‌ها و تابلو‌ها را در خود فرو برده است
بگذار خلاصه بگویم؛ از وقتی چمدانت را بستی و راهت را کشیدی و رفتی جزء به جزء این خانه دارند از من سراغت را میگیرند، دارند مرا در خود فرو میبرند و دفن میکنند.

دوم شخص مفرد؛

31 Aug, 22:14


آدمیزاد یه طوری خودش رو تخت کش میده و بی‌تابانه منتظر تا خوابش ببره که انگار قراره فردا با الان فرق کنه. الان یه ساعت شده که برعکس و یه چشمی خیره‌م به صفحه‌ی گوشی و فکر میکنم سوراخ دنیای من کجاست؟ چیزی درست میشه؟ ناخوداگاهم کجامه؟ نقطه‌ی دقیق که سرم درد میکنه کجاست؟ این همه ساله بشر هر شب و هر روز از دست خودش در کثافت به سر میبره و انتظار داره یه روز خوب بیاد با آدمایی که درکش میکنن.

دوم شخص مفرد؛

31 Aug, 14:36


مشکل اینه که تا میخوای یه کاری کنی سریع توی دلتو خالی میکنن و به تو اتهام اینکه نمیتونی انجامش بدی میزنن. سریع میگن ما کردیم نتونستیم الکی تلاش نکن تهش هیچی نیست. بهت میگن هیچکس تا حالا نتونسته پس توام نمی‌تونی. بهت میگن خودشونم به سن تو بودن همینطوری بودن و بهت می‌خندن، انگار که شک ندارن احمقی هستی که حتی نمی‌فهمی چقدر سخته. بهت میگن سخته و ازت می‌پرسن چطوری می‌خوای دووم بیاری و تو بیشتر وحشت می‌کنی که واقعاً چطوری می‌خوام دووم بیارم؟
یه مدل از این بدترم هست: «همه می‌تونن.» بهت میگن کاری نداره و همه از پسش برمیان. هرکسی خواسته و سعی کرده تونسته. یجوری رفتار میکنن که انگار قرار نیست چیزی رو عوض کنی و دقیقا توام همون کارایی رو میتونی بکنی که دیگران هم تونستن و دقیقا همون کاراییم که دیگران نتونستن بکنن رو مسلماً توام نمیتونی.

دوم شخص مفرد؛

30 Aug, 22:06


متاسفانه سرعت آدما توی فراموش کردن خوبی‌هایی که بهشون کردیم خیلی به شدت بالاست.

دوم شخص مفرد؛

30 Aug, 16:15


ما تازه‌کار بودیم و نمیدونستیم اگه به چشمای یار وابسته بشیم یعنی یه بمب اتمی رو توی قلبمون فعال کردیم. هی شب تا صبح، صبح تا شب اومدیم نشستیم پای دفتر رو با یه قلم هی نوشتیم از خوبی و خوش بر و رویی یار اما غافل از اینکه اون خوبی‌ها تا ابد موندگار نیست، نمیدونستم قرار یه روز دست و پا دراز‌تر برگردیم به همون دوران غم و غصه، نمیدونستیم قرار هی چپ بریم هی راست بیاییم ببینیم یار دیگه حتی به ما فکرم نمیکنه...

دوم شخص مفرد؛

30 Aug, 13:58


چرا زندگی باید اینقدر بی‌رحم باشه که وقتی آدم روی تختش دراز کشیده و داره به چیز نامهمی فکر میکنه، ناگهان بوی تن آدمی که دوستش داشته‌رو حس کنه و به یاد بیاره که اون قرار نیست دیگه هیچوقت کنارش باشه؟ واقعا چرا؟

دوم شخص مفرد؛

29 Aug, 20:07


اکثراً به جای اینکه فکر این باشم چجوری میشه این دنیا رو با رنج کمتری تحمل کرد به وارد کردن همون رنج به خود دنیا و آدماش فکر میکنم، تا کی بشینیم بگیم بیخیال خدا خودش جواب بدیاشونو میده؟ اصلا خدا واقعا جوابشونو قرار بده؟ من نمیدونم ولی فکر میکنم بهشت و جهنم توی همین دنیا هستش و خودت باید جهنم باشی واسه آدمایی که آزارت دادن.

دوم شخص مفرد؛

29 Aug, 19:54


شنیدین میگن خدا از رگِ گردن به آدما نزدیکتره؟
دلم نمیخواد کفر بگم، ولی کاش واسه پر کردن ریه هام از عطرِ صورتیِ گردنش، یا واسه دوباره حس کردنِ بویِ خنکِ گندمزارِ قهوه ای و خیسِ موهاش، فقط یه لحظه خدا می شدم.
#عادل_رستمکلایی