📝✨✨ *محمود احمدی نژاد در کتاب خاطرات دوران ریاست جمهوری خود مینویسد:*😀😀😀
*در سال سوم از دوره ی دوم ریاست جمهوری ام، برای یک سفر استانی به ساری رفته بودیم.*
*در بازگشت وقتی در فرودگاه ساری میخواستیم سوار هواپیما شویم، دیدم پسری در گوشه سالن مشغول فروختن چیزی است . . .*
*مشتری چندانی ندارد و خیلی مغموم است. دلم برایش سوخت . . .*
*گفتم جلو بروم و ببینم چه میفروشد و اگر بشود کمی از او خرید کنم . . .*
*به محافظان اشاره ای کردم و همه به طرفش رفتیم . . .*
*رفتم جلو و با او دست دادم، با لبخندی مصنوعی تحویلم گرفت. نگاهی به روی میزِ جلوی اون پسر کردم و دیدم دو مدل قوطی واکس یکی قهوه ای روشن و یکی مشکی جلوی اوست.*
*خواستم چیزی از او خریده باشم که پولی هم توی جیبش کرده باشم. سه تا قوطی از واکسهای قهوه ای روشن و سه تا از سیاهها برداشتم و به محافظم دادم و رو به پسرک کردم و گفتم: خسته نباشی پسرم، آفرین به تو که با کسبِ حلال، روزیِ پاک در میاری.*
*باز هم لبخندی مصنوعی و بی روح تحویلم داد.*
*با خودم گفتم محال است مرا نشناخته باشد، ولی با اینحال درحالی که دست در جیب کتم میکردم که پول او را پرداخت کنم به او گفتم مرا میشناسی؟*
*خیلی ریلکس و بی تفاوت گفت: آره . . .*
*احمدی نژادی . . .*
*با اینکه از این طرز بیانش کمی دلخور شدم ولی لبخندی تحویلش دادم و گفتم:*
*آفرین من احمدی نژادم،*
*خدمتگزار شما . . .*
*کارت بانکی ام را به طرفش گرفتم و پرسیدم چقدر شد؟*
*پسر با یه جور بی تفاوتیِ آزار دهنده کارت رو از دستم گرفت و گفت: رمز؟*
*رمز رو بهش گفتم و اونم کارت کشید و رسیدش رو با کارت بهم پس داد.*
*درحالی که زیاد از برخوردِ سرد و بی تفاوتش راضی نبودم، ولی کارت و رسید را از او گرفتم وخواستم برگردم که چشمم به مبلغ افتاد!!*
*دو میلیون تومن!!*
*برگشتم و به او گفتم: این یک دزدی محرز و فسادِ عیان است. حالا چون توی فرودگاه هستی دلیل نمیشود که شش تا قوطی واکس رو اینطور گرون و بی قاعده بفروشی!! چه خبره؟!*
*مگر شهرِ هِرت است؟!*
*پسرک درحالی که با گوشه ی چشم و نیشخندی معنادار مرا مینگریست بدون هیچ گونه علائمِ ترس یا نگرانی در صورتش گفت:*
*متأسفم واسه اونایی که به تو رأی دادند . . . !!*
*درحالی که خودم و محافظام از تعجب شاخ درآورده بودیم و هیچ کس هیچی نمی گفت و فقط بادهن باز نگاش میکردیم.*
*آخر سر گفت:*
*اینا خاویاره، خاویار خزر، اون قوطی زرده خاویار طلاییه و این سیاهه خاویار سیاه . . .*
*هیچی دیگه نایلون رو برداشتم و رفتم طرف هواپیما . . .*
*ببینید چه کسی هشت سال رئیس جمهورمون بوده که "فرق خاویار و واکس" رو از هم تشخیص نداده و چه با افتخار هم تو خاطراتش نوشته . . . !!
*باور کنید هروقت حالتون گرفته و دمق هستین، میتونین این متن رو بخونین و کلی بخندین. دمش گرم که یکنفر تو رویش ایستاد و گفت برای کسانی که به تو رای دادن متاسفم . . .*