روزی پادشاهی انگشت دستش در یک حادثه زخمی شد و پس از مدتی، مجبور شدند آن را قطع کنند. پادشاه بسیار ناراحت بود و مدام شکایت میکرد که چرا چنین اتفاقی برای او افتاده است.
وزیری دانا و مؤمن در دربار بود که همیشه به پادشاه میگفت:
"هرچه پیش میآید، خیری در آن است."
اما این بار وقتی پادشاه این جمله را شنید، بسیار عصبانی شد و گفت:
"کدام خیر؟ انگشت من قطع شده، تو میگویی خیری در آن است؟!"
پادشاه دستور داد که وزیر را زندانی کنند.
مدتی گذشت. یک روز پادشاه برای شکار به جنگل رفت و در آنجا گرفتار یک قبیلهی آدمخوار شد. آنها او را اسیر کردند و قصد داشتند او را قربانی کنند. اما وقتی متوجه شدند که انگشت او ناقص است، گفتند:
"این قربانی ناقص است و برای خدایان ما قابل قبول نیست."
پس او را آزاد کردند.
پادشاه پس از نجات، فوراً به سراغ وزیر رفت، او را از زندان آزاد کرد و گفت:
"حالا فهمیدم که چرا میگفتی هرچه پیش میآید، خیری در آن است. قطع شدن انگشتم جانم را نجات داد."
وزیر لبخند زد و گفت:
"ای پادشاه! زندانی شدن من هم خیر بود، چون اگر با شما همراه بودم، مرا قربانی میکردند!"
پیام حکایت:
> «هر رخدادی در زندگی، حتی اگر در ابتدا ناخوشایند به نظر برسد، در بطن خود حامل حکمتی است. انسان باید به جای شکایت، به خداوند اعتماد کند و بداند که هر چیزی که پیش میآید، بخشی از طرح بزرگتری است که خیر او در آن نهفته است.»
این حکایت به ما یادآوری میکند که در لحظهی سختیها، به حکمت الهی ایمان داشته باشیم، زیرا شاید چیزی که امروز تلخ به نظر میرسد، فردا بزرگترین لطف خداوند باشد.
#خداوند_حکیم
#حکمت_خدا
#الهی_قمشه_ای
@drelahieghomshei