اوایل سال ۵۷ بود که خدا به من و همسرم دو دختر دوقلو داد که اسم یکی را یاسمن و اسم دیگری را سوسن گذاشتیم
ماهها گذشت و دختران بزرگتر شدند.
سوسن ویاسمن ده ماهه شده بودند که اطلاع یافتیم امام قصد آمدن به ایران را دارد
از طرف ستاد استقبال از امام از من خواسته شده بود برای استقبال از امام شعری سروده و با گروه سرود آنرا اجرا نمایم
شب اول بهمن بود و تنها دوازده روز تا آمدن امام وقت داشتیم ومن هنوز نتوانسته بودم شعر مناسبی بنویسم
همان شب تصمیم گرفتم تا شعر را ننویسم نخوابم
تمام شب سیگار کشیدم و عرض اتاق را قدم زدم ولی دریغ از پیدا کردن عنوان یک شعر .عنوان و تیتر شعر اگر پیدا شود سرودن بقیه شعر کار سختی نیست
همسرم و دخترانم در اتاق بغلی خوابیده بودند حدود ساعت دو نیمه شب بود که بوی بسیار متعفن و آزار دهنده ای پخش شد وهمزمان برق اتاق خواب روشن شد
همانگونه که قدم می زدم خطاب به همسرم گفتم چه بوی گندی آمد !
همسرم در جوابم گفت :بوی گه سوسن و یاسمن آمد(سوسن و یاسمن مان ریده بودند )
ناگهان در ذهنم جرقه ای زده شد
همانند ارشمیدس به داخل حیاط و سپس کوچه پریدم و همان موقع شب که همه خواب بودند با خودم فریاد میزدم :یافتم یافتم
و اینگونه شد که سرود بوی گل سوسن ویاسمن را سرودم و فردایش اجرا کردیم
بابک بیباک
کانال اسلام فدای ایران
https://t.me/down_with_islam1