کانال دعا شفا حاجات @doashafahajat Channel on Telegram

کانال دعا شفا حاجات

@doashafahajat


@hkodayemehrebannnnnnn

ایدیه استاد👆👆👆👆👆👆👆

کانال دعا شفا حاجات (Persian)

به کانال دعا شفا حاجات خوش آمدید! این کانال تلگرام به منظور ارائه دعاهای شفا و حاجات با ایمان برای کاربران عزیز تشکیل شده است. اگر به دنبال راهنمایی های روحانی و دعاهای موثر برای شفا و برآورده شدن حاجات خود هستید، این کانال مناسبی برای شماست. ایجاد ارتباط با مسائل مهم زندگی و تقویت ایمان شما را بهبود می بخشد. این کانال تعاملی و پر انرژی با هدف ایجاد ارتباط با اعضا و به اشتراک گذاری دعاهای موثر برای مخاطبان خود طراحی شده است. با عضویت در این کانال، می توانید به دعاهایی که ممکن است به شما کمک کننده باشند دسترسی پیدا کنید و از تجربیات دیگران نهایت استفاده را برده و این تجربیات را با دیگران به اشتراک بگذارید. پس عجله کنید و به کانال دعا شفا حاجات بپیوندید تا در راه یافتن به آرامش و شفا و حقیقتا حاجات خود یاری دهیم!

کانال دعا شفا حاجات

22 Jan, 09:27


دستگیری اشراری که به یک سوپرمارکت در خیابان جیحون تهران حمله ور شده بودند.

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

22 Jan, 00:33


معین زندی

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

22 Jan, 00:33


🌸              🌸                1403/11/3 
🪴    🌸     🪴    🌸    
         🪴             🪴   

چهارشنبه زمستونیتون بخیروخوشی🌸🍃

یـه روز خـوب یـه حـس خـوب 🌸🍃
یـه تـن سـالم
یه روح آرام و بـزرگ
آرزوی قلبی من براى شما🌸🍃
چهارشنبه تون شــاد
و سرشاراز زیبـایی🌸🍃





https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

21 Jan, 18:22


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

21 Jan, 18:19


🧚‍♀خـدایـا امـشب
آرامشی از جنس
🧚‍♀فرشته هـایـت
نصیب همه دلها
🧚‍♀و شبی بی دغدغه
آرام و بـی نظیر
🧚‍♀قسمت عزیزانم بگردان
بـه امـید فردایی عـالـی

🧚‍♀شبتون آرام و خـوش
در پنـاه خالق بزرگ و مـهربـان




https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

21 Jan, 18:11


.
این ویس فوق العاده در مورد منشا مریضی هاست. صد بار گوش بدین کمه

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

دکتر حمیدرضا طاهری یگانه❤️

کانال دعا شفا حاجات

21 Jan, 18:11


طرز تهیه کلم پلو
بی نهایت خوشمزه و آسان که از خوردنش سیر نمیشی 😋


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

21 Jan, 18:10


دیدنیها
یادی کنیم از مرحوم جلال مقامی


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 17:22


کلیپی به شدت عبرت انگیز و پندآموز!
اگر آهوها کمی بالا بیایند توسط گرگهای گرسنه خورده خواهند شد!
اگر کمی جلوتر بروند از صخره بلند سقوط خواهند کرد!

فلذا گاهی سکوت و آرامش در زندگی، انسان را از سقوط یا مرگ نجات می‌دهد.
گاهی دشمن وانمود می‌کند که به تو رسیده، تا تو یک حرکت نسنجیده انجام دهی و بعد.......


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 17:20


اینجوری پاکتهای کوچیکو که باز می کنید می تونید دوباره درشو ببندید.


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 17:18


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 17:16


عنوان داستان: مادر سنگدل
▫️قسمت نهم 9️⃣


بعد برگشتن دیگه نگران نبودم که پسره کوچکم کجا میخوابه ،چی میخوره ،چی میپوشه، از کی کتک میخوره ،شب جای خواب جای گرم داره یا نه ،کسی هستش نوازشش کنه یا نه،دیگه نگران این چیزا نبودم او از دست همه ی ما راحت شده بود. تو این دنیای بزرگ جایی برای پسر من نبود امیدوارم اون دنیا منو ببخشه و روحش در ارامش باشه .......

خلاصه بعد یک سال صاحب پسری شدم تنها تو خونه زایمان کردم هیچی برای خوردن نداشتیم که من شیر داشته باشم، به بچم شیر بدم تنها وبی کس بودم تو سرمای زمستون نه بخاری نه چراغی هیچی تو خونه نداشتیم.بچمو بغل میکردم واز سرما دندونام بهم میخورد.

یه روز خبر اوردن خواهرم مریضی سختی گرفته، شوهرم منو به دیدن خواهرم برد مادرم بهمون خیلی خیلی بی محلی کرد.خواهرم تو رختخواب بود گفت میخواد باهام تنها حرف بزنه خیلی لاغر ورنگ پریده شده بود.

وقتی تنها شدیم دیدم چند تا النگو پیش رختخوابشه گفتم اینا چیه گف مادرم بعد رفتن تو خیلی اذیتم کرد، گفت برای پسر منم خیلی غصه خورده.لباسش و زد کنار بدنشو بهم نشون داد جای سالم تو بدن لاغر وظریفش نبود همش کبود.

گفت مادرم بعد مریضی رفته براش النگو خریده ولی خواهرم اصلا تو دسش نکرده بود، میگفت دیگه به این دستهای زخمی واستخونی النگو نمیاد که بندازه. خیلی گریه کرد گف میدونم که دارم میمیرم دوست ندارم دم اخری مادرمو ببینم .

خیلی اشک ریخت دستای کوچکش تو دستام بود ودردل های اون بی نهایت که چشای نازش وبرای همیشه بست
انقدر مادرم اذیتش کرده بود که برای اولین بار ما بچه ها اشک هاشو یواشکی میدیدم خودش عذاب وجدان گرفته بود. که فک نمیکنم وجدانی داشته باشه...

بعد خاکسپاری ما برگشتیم خونمون....یکسال بعد من صاحب دختر شدم بعد به دنیا اومدنش شوهرم اخلاقش فرق کرده بود.خدای من متوجه شدم شوهرمم زیاد دختر دوست نداره پسرم با مداد رو دیوار خونه خط کشیده بود شوهرم اونا بهونه کرد که چرا مراقب نبودی. منی که دوروز بود زایمان کرده بودم گرفت زیر کتک. انقد با کفش توسرم زد که بیهوش شدم بعد منو به بیمارستان رسونده بود.

منو یک هفته بیمارستان نگه داشتن شوهرم زیاد مرد بدی نبود فقط دهن بین بود مادرشوهرم یادش میدادن اون موقع مثل الان رسم بود برای زایمان دخترا مادر دختر ده روز برای کمک پیش دختر میرفت، ولی مادرمن اولین مادری بود که هیچ وقت نیومد. اینم همیشه بهونه وعقده بود برای مادر شوهرم و ازم سوء استفاده میکرد...


ادامه دارد...



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:38


" مادر " تنها آدمیه که نمیشه
تو این دنیا بَدل و مدلشو ساخت
عطرش ، صداش، چشماش، عشق
و از خودگذشتگیش، اصلا
همه چیزش خاص خودشه...


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:38


یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.

یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!

گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟

گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی.
همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.

سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم.
خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:38


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:38


اونی که شاهدش خداست، حقش
دست کسی نمیمونه مطمئن باش...https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:33


ایمان داشته باش که قشنگترین عشق
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار….و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا خنده دار است...



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:32


👆

کانال دعا شفا حاجات

09 Jan, 14:30


مثلا دعا نویس بوده 👆

بی سیم. سلاح گرم. جالب‌تر اینکه روزانه 50 میلیون تومان درآمد داشته

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Jan, 01:22


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw
بابک جهانبخش

کانال دعا شفا حاجات

08 Jan, 01:21


🌱    🍂     🌱    🍂     🍂     🍃
🍂    🌱     🍃    🍎     🍃    🍎
🍃    🍎     🍂              🍂
🍂              🍎             🍎
🍎

                                              1403/10/19

چهارشنبه قشنگتون بـا طراوت🍎🍂
 
وچون صدای باران گوش نواز🍎🍃

امـیدوارم سهم امـروزتـون 🍎🍂

از زندگی سلامتی عشق🍎🍃

و آرامـش بـاشـه...🍎🍂

روزتـون زیبـا
🍎🍃



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:53


🎥 نوشته این مادر بزرگ دیدم باهم عکس گرفتیم ازم خواست عکسشو بهش بدم
چون تا حالا عکس نداشته بود 🥲
اخرشم برا تشکر بهم انار داد چقدر مامانبزرگا می
مهربونن اخه 😍

‌https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:43


#ختم_قرآن

💯✍🏻جناب آقاے سید عباس ڪاشانی میگوید:ختم ڪامل قرآن در طول یڪ هفتہ براے مطلق حاجات (شرعی) از مجربات است.از روز جمعہ شروع ڪند و در روز پنج شنبہ ختم نماید.

🔺جمعہ از اول قرآن تا آخر سوره مائده
▫️شنبہ انعام تا آخر سوره براءت
▪️یڪشنبہ از سوره یونس تا آخر سوره مریم
▫️دوشنبہ از سوره طه تا آخر سوره قصص
▪️سہ شنبہ ازسوره عنڪبوت تا آخر سوره «ص»
▫️چهارشنبہ از سوره زمر تا آخر سوره الرحمن
🔻پنج شنبہ از سوره واقعه تا آخر قرآن
🔘✍🏻پس از اتمام ختم سہ مرتبہ بہ سجده رفتہ
در سجده اول بگوید
⇦سُبُّوحٌ قُدُّسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَالرُّوحُ⇨

🔘✍🏻در سجده دوم دو مرتبہ بگوید و در سجده سوم نیز سہ مرتبہ همین ذڪر را تڪرار ڪند و سپس حاجت خویش را طلب نماید.

📚مخازن جلد1 ص48



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:42


#ختم_ودستورالعمل_مجرب
#برای_دفع_سحرورفع_آن

✍🏻برای دفع سحر و رفع آن این آیات را بر روی کاغذ با زعفران بنویسید

بسم الله الرحمن الرحیم
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ
برحمتک یا ارحم الراحمین
سپس آن را درون شیشه ای از گلاب کرده تا در گلاب حل شود هر روز صبح یک مشت از آن را به صورت خود بمالید

✍🏻کاغذی دیگر تهیه کرده با زعفران ابتدا بنویسید
بسم الله الرحمن الرحیم
سپس آیه
إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ
را 5 مرتبه زیر آن نوشته و در پایان بنویسید
برحمتک یا ارحم الراحمین

آن را با اب مخلوط کرده تمام بدن را با آن غسل دهید آبی که از بدن می ریزد به درون چاه نرود لذاظرفی زیر پا گذاشته و آب های جداشده را درون باغچه یا چاه آب باران بریزید

📚کتاب دو هزار دستور العمل مجرب ص 303

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:40


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:40


عنوان داستان: زری خانوم
▫️قسمت هشتم و پایانی



زری سال سوم پزشکی را تمام کرده بود که من در دانشگاه قبول شدم.
بی بی زینب در سن ۹۰ سالگی مرد.
زری به یزد آمد من میخواستم برای شروع دانشگاه به مشهد بروم. زری به من گفت مادربزرگش یک ماه قبل به او تلفن کرده و گفته است یک جعبه برایت گذاشته ام توی سوراخ بادگیر پشت بام. آن جعبه مال توست برو آن را بردار.
زری گفت حسین میروی برایم برداری؟ من به پشت بام خانه بی بی رفتم. جعبه را پیدا کردم. سنگین بود. وقتی میخواستم به داخل خانه بیاورم دیدم حرمله و ده دوازده تا از نوه های بی بی در حیاط خانه هستند. زری از روی حیاط به من اشاره کرد که برو. جعبه را به خانه خودمان بردم. زری شب به خانه ما آمد. جعبه را گرفت و همانجا درش را باز کرد. حدود ۵ کیلو طلا و جواهرات بود با یک نامه.
بی بی زینب نوشته بود؛
عزیزم من ۷۳ تا بچه و نوه و نتیجه دارم همه بی سوادند. بعضی هایشان هم عرقی و تریاکی و زن باز هستند. این جواهرات را برای تو گذاشتم خرج تحصیلت کن و اگر روزی پولدار شدی یک درمانگاه برای فقرا بساز. زری جعبه را به من داد و گفت پیشت باشد هر وقت خواستم به شیراز بروم از تو میگیرم. سه روز بعد زری آمد. گفت حسین بیا با من به شیراز برویم. گفتم میخواهم بروم مشهد. گفت از شیراز به مشهد برو. گفتم پول ندارم گفت مهمان من. فردا صبح از گاراژ اتوتاج اتوبوس گرفتیم و به شیراز رفتیم. زری در راه گفت یکی از اساتید آمریکاییش از او خواستگاری کرده و او هم بدش نمی آید. مرا به دانشگاه شیراز برد و آن استاد آمریکایی را به من نشان داد. بعد از چند روز من از شیراز به مشهد رفتم…

وقتی من لیسانس گرفتم زری دکترای پزشکیش را گرفت. در سال ششم پزشکی با استاد آمریکاییش ازدواج کرد. گاهی برای هم نامه مینوشتیم. در موقع سربازیم دو ماه در شیراز بودم و هر هفته زری و شوهرش را میدیدم. زری با شوهرش به آمریکا رفت و فوق تخصص خون را در آنجا گرفت. من برای ادامه تحصیل در پاریس بودم که زری رئیس بخش خون دانشگاه ماساچوست آمریکا بود. برایش نامه نوشتم و گفتم که پاریس هستم. سال بعد با شوهرش و دو بچه اش به پاریس آمد و چند روزی باهم بودیم. مرا دعوت به آمریکا کرد که نتوانستم بروم.

زری با پول های مادربزرگش و خودش پولدار شد. در اواسط سال ۱۳۸۱برایم نامه نوشت که به مرز ۶۰ سالگی میرسد. یک اکیپ بزرگ پزشکی زیر نظر او درباره ایدز تحقیق میکنند و یک درمانگاه به یاد مادربزرگش به نام بی بی زینب در بنگلادش ساخته است. درمانگاه بی بی زینب روزانه حداقل ۵۰۰ مریض را میپذیرد.

چند تا زری قربانی ظلم و ستم نادانان شدند؟ اگر بی بی ۸۰ ساله نبود علیرضا ۱۲ ساله چه بر سر زری می آورد؟

و اما علیرضا با پول زری در یزد مغازه کت و شلوار فروشی دارد. عباس در خیابان ستارخان تهران با پول زری مغازه لوازم آرایشی دارد. خواهر زری همان که لب حوض نشست و گفت اسم طرف فخر رازیست یک پایش یزد است و یک پایش آمریکا.
پسرش با مخارج زری در آمریکا در رشته سخت افزار در دوره دکترا درس میخواند. سلطان مادر زری یک سال یزدست یک سال آمریکا.
میگویند سلطان در جلو اتاقش یک سیخ کباب آویزان کرده بود و گاه گاه با نگاه به آن گریه میکرد.
حرمله در اوایل انقلاب با پول زری در آمریکا رستوران زد.
علیرضا به من گفت مجموعا ۲۹ نفر از فامیل با پول زری در آمریکا شاغلند.

سال ۸۳ از علیرضا پرسیدم الان در ایل بزرگ شما اگر دختری شکمش بالا بیاید باز هم داغش میکنید؟ گفت ما حالا عقلمان میرسد که او را به دکتر ببریم و دخترها هم عقلشان میرسد که چه بکنند که شکمشان بالا نیاید. خنده کنان گفت این عفریته ها کارشان را میکنند و شکمشان بالا نمی آید ولی خواهر ما کاری نکرد و شکمش بالا آمد. این آدم ها که چهل سال پیش جهانشان محله پشت باغ یزد بود حالا کره خاکی را وطن خود میدانند. تحول یعنی این

از زری پرسیدم میتوانم آدرس ایمیلش را در کتابم چاپ کنم گفت انشاءالله پس از بازنشستگی.حالا وقت پاسخ دادن ندارم.

🌹پایان 🌹

این داستان واقعی صرفا جهت احترام به شخصیت والای بانوی ایرانی پیش روی شما قرار گرفت است.



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Jan, 20:39


عنوان داستان: زری خانوم
▫️قسمت هفتم



بی بی توی راه به من گفت اینها حسودند نمیتوانند ببینند خواهرشان بیشتر از آنها میفهمد. گفت ننه با هر آدمی میشود کنار آمد با لات چاقوکش قاتل دزد دغل باز الا با آدم حسود. خدا گرفتار حسودت نکند.
بی بی شب را در خانه سلطان ماند. فردا دست زری را گرفت و او را به آموزش و پرورش برد و ثبت نامش کرد. برادرهایش گفته بودند ما نمیگذاریم زری به مدرسه برود.
بی بی هم دست زری را گرفته بود و به خانه خودش برده بود. یک روز سلطان مرا دید و گفت چند تا از کتابهای زری مانده است علیرضا هم برایش نمیبرد تو برای او میبری؟
من کتابها را گرفتم و به دو به خانه بی بی رفتم.
زری کتاب ها را کار نداشت آنها را خوانده بود من هم میدانستم با کتابها کار ندارد اما دلم میخواست زری را ببینم. وقتی کتابها را به زری دادم او خنده کرد و گفت میخواستی بیایی مرا ببینی گفتم بله.
گفتم زری پاهایت خوب شد، گفت بله.
وقتی خداحافظی کردم زری پشت سرم به راهروی خانه آمد و گفت حسین میخواهی پاهایم را ببینی و بدون اینکه من جواب بدهم پاچه زیر شلوارش را تا زانو بالا اورد. تمام ساق پایش جای داغ بود. جای سیخ کباب داغ. پایش خیلی زشت شده بود.

زری در امتحان متفرقه کلاس ششم اول شد. بعد از قبولی برایش چند تا خواستگار آمد اما قبول نکرد. یک سال و نیم بعد زری سیکل اول را متفرقه امتحان داد و از من جلو افتاد. من کلاس ده بودم که زری در سن ۱۹سالگی دیپلم متفرقه گرفت. زری کلا در خانه مادربزرگش بود. او دیگر بزرگ شده بود من هم ۱۵ سالم شده بود و میدانستم نباید زیاد به دیدنش بروم.

بی بی زینب ۸۶ ساله شده بود که زری کنکور داد و پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد. سال ۴۴ بود.آن سال در یزد فقط دو نفر پزشکی قبول شدند. حالا عباس داماد شده بود و دو بچه داشت و علیرضا میخواست در سن ۱۷ سالگی زن بگیرد و خواهر کوچکتر از زری عروس شده بود. مادرش گفت من پول تحصیل تو را ندارم. عباس گفت برای چکار میخواهد برود شیراز؟ بیخود کرده است.
حرمله هم گفته بود من جلویش را میگیرم.

بی بی زینب گفته بود: «شما مردهای پدر سوخته سه هزار سال است نگذاشته اید ما زن ها به جایی برسیم حالا که دولت گفته زنها هم میتوانند به دانشگاه بروند من ۸۶ ساله هم درس میخوانم و به دانشگاه میروم. رأی هم میدهم دعا هم میکنم بر پدر و مادر کسی که برای ما دانشگاه ساخت. خرج زری را هم من میدهم تا درسش را بخواند».

در این حال و هوا بی بی زینب چند روزی گم شد. همه دنبالش میگشتند. سلطان ناراحت بود. من گم شدن بی بی را بهانه کردم تا بروم احوال زری را بپرسم. دیدم زری از گم شدن مادربزرگش ناراحت نیست. او فهمید من به چی فکر میکنم. گفت حسین تو همیشه راز دار بودی. بی بی به اردکان رفته یک تکه ملکش را بفروشد پول تحصیل مرا بدهد. بعد از پنج روز بی بی پیدا شد
. بی بی یواشکی ۸۸۰۰۰ تومان پول به زری داد. این را خود زری به من گفت. (قدرت خرید ۸۸۰۰۰ تومان در سال ۱۳۴۴ حداقل معادل چهارصد میلیون تومان سال ۱۳۹۰ بود). زری به شیراز رفت. در سال اول پنج نامه به من نوشت که هنوز آنها را دارم. نوروز هم به یزد نیامد و بی بی به شیراز رفت. تابستان هم ده روز بیشتر به یزد نیامد. مرا که دید گفت در شیراز یک خانه ۳۵۰ متری چهار اتاقه به ۴۲۰۰۰ تومان خریده ام. دو اتاقش دست خودم است و دو اتاقش دست همکلاسی هایم اجاره است. با بقیه پول ها هم سه مغازه خریده ام و انها را اجاره داده ام. وضعم خوب است. امسال هم شاگرد اول شده ام. دانشگاه هم به من بورس میدهد....


ادامه دارد...


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 19:19


دختر خانم عزیز یکی از سرداران کشورمان

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 18:38


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 18:38


دریا 🌊 د🌊 دریا


#قسمت_۱۲۵
مامانم در حالیکه دستاش میلرزید دستاشو از تو دستای خاله دراورد و آروم و آهسته خودشو به باباحبیب رسوند و به پاهاش افتادو گفت بابا ببخشید
من خیلی در حقت بدی کردم آبروتو بردم
سر شکسته و خوارت کردم
من شنیده بودم که دعای مادر و نفرین پدر خیلی گیراست
اما تا به سرم نیومد ،نفهمیدم .
از روزی که داریوشم رفت حتی یه روزم آب خوش از گلوی من پایین نرفت.
بابا
بگو که منو میبخشی
بگو که نفرینتو پس میگیری
تو رو خدا یه حرفی بزن .
مامان مَلی جلو اومد و مامانمو از روی زمین بلند کرد و گفت عزیز دلم زمین سرده بلند شو .
من‌ نگاه کردم و دیدم همه دارند گریه میکنند
مامانم روبروی بابا حبیب وابساد و دست بابا رو گرفت و برد سمت صورتش و گفت منو بزن
تو رو خدا بزن
ولی یه کلمه حرف بزن .
بابا خلیل جلو اومد و دستشو گذاشت رو شونه بابا حبیب و گفت مرد!!! این لادنته
که گفتی تا آخر عمر نوکری خودشو و بچه شو میکنم .
مامان سوری گفت دِ حبیب یه کلمه حرف بزن.
بچه مو تازه از بیمارستان اوردیم‌.
اما بابا حبیب فقط زل زده بود به مامانم .
عمه شهره در گوشم یه چیزی گفت منم دویدم جلو و گفتم
بابا بزرگ میشه مامانمو ببخشی به خاطر من .
آخه ما دوتایی گناه داریم .
بابا بزرگ یهو یه فریاد از ته دل کشید و من و مامانمو با هم بغل کرد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن ..
عمو سهیل داد زد اهان حالا همه بزنید کف قشنگه رو
🌊
بعد از ناهار من رو زانوهای بابا حبیب نشستم و با اسباب بازی که عمو داوود و عمه شهره برام خریده بودن بازی میکردم .
مامانم از جاش بلند شد که بره
بابا حبیب گفت کجا میری دخترم؟
مامانم گفت یه کم ضعف دارم میخوام برم تو اتاقم بخوابم .
بابا گفت پس استراحتتو کردی بیا بشینیم با هم صحبت کنیم .
مامانم سر جاش نشست و گفت بفرمایید 
بابا حبیب گفت باشه پس حرفامو کوتاه میگم بعدش تو برو استراحت کن .
بابا حبیب گفت دخترم ما تا اخر عمر مدیون این خونواده هستیم
و هر کاری بکنیم محاله بتونیم جبران محبتهاشونو بکنیم‌.
بابا خلیل گفت اختیار دارین این کلبه متعلق به خودتونه .
بابا حبیب گفت دولت سراست .
اما با اجازه داداش خلیل برای شب بریم پیش لاله و غنچه جون .
یکی دو روز اونجا بمونیم بعد هم راه بیفتیم و بریم شهر خودمون .
مامانم گفت چشم بابا جون
اما دوتا موضوع رو باید بهتون بگم .
من بعد از اینکه توی بیمارستان حالم خوب شدخیلی فکر کردم .
من حتما با شما برمیگردم
اما ..
بعد چند دقیقه مکث کرد و با تردید گفت اولا که من باید برم پدر شوهرمو ببینم .
مامان سوری اخم ریزی کرد ولی چیزی نگفت .
مامانم ادامه داد و الیته مادر شوهر و جاری ...
عمو داوود لبخندی زد و گفت قدمت روی چشممون .
مامان سوری طاقت نیوورد و گفت که دوباره به قصد کشت بزننت .
مامانم گفت نه قربونت برم
برای اینکه روح داریوش رو شاد کنم .
مامان سوری گفت روح داریوش کجا بود وقتی تو داشتی تو اون خونه شکنجه میشدی؟
عمه شهره گفت حق با شماست .
هر چی بگین حق دارین .
ما با بچه شما بد کردیم .
ولی شما کار ما رو نکنید بزرگی کنید و ما رو ببخشید
مامانم گفت مامان توی اون روزای تاریک و سخت تنها همدم من شهره جون بوده .
عمو داوود سرشو انداخت پایین و گفت منم هیچی ندارم بگم و رو سیاهم .
مامانم گفت چی داشتم میگفتم آهان من باید اونا رو ببینم .
و مسئله دوم حالا که همه جمع هستید باید به همتون بگم .
من چند وقتی شهر خودمون میمونم ولی....
ولی دوباره برمیگردم تهران .
بابا حبیب که تا اون موقع کاملا ساکت بود با تعجب گفت چرا ؟
مامانم گفت ببین باباجون
من اونجا که بیام باید سربار شما و مامان بشم .
شهر ما شهر کوچیکیه و من یه زن بیوه ام .
اگه بخوام خونه نشین بشم که بچه مو چیکار کنم ؟
بابا حبیب گفت یعنی من نمیتونم از پس مخارج دو نفر بر بیام .
مامانم گفت نه بابا جون
اما من میخوام برای دخترم یه زندگی بسازم .
اینجا یه آپارتمان دارم .
دنبال کار خیاطیم رو میگیرم و تو شرکت آقا سهیل هم کار میکنم .
خدا رو چه دیدی شاید یه روز مدیر یه خیاطخونه بزرگ شدم .
اصلا شاید مزون عروس زدم .
مامان ملی گفت انشالله .
اینجا هم بابا خلیل هست که خدا میدونه به اندازه شما دوستش دارم .
هم پدر شوهرم هست و گاه گاهی بهشون سر میزنم و کمی کمک حالشون میشم .
مامان سوری گفت که جبران اذیتهایی که شدی رو براشون بکنی .
مامانم گفت مامان من نمیتونم بد باشم
چون شما اینو یادم دادی .
از طرفی شهره اینجاست و من بعد از خدا دلم به مامان ملی و شهره جون خوشه .
عمه شهره زیر لب گفت با یه دنیا شرمندگی
یهو بابا خلیل گفت البته دانا و خاله اش لاله و اقا حاتم
مامانم با تعجب به بابا خلیل نگاه کرد و گفت بله آقا دانا که برای من مثه یه برادره و
بابا خلیل گفت بهتره بگیم برادر شوهری که جای برادر رو میتونه برای تو پر کنه


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 11:20


هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه است دقت بکنی نور خدا داخل خانه ست😔😔😔😔
و تشکر از گوینده عزیز جناب آقای روزبه 🙏🙏❤️❤️❤️


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 07:26


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

01 Jan, 07:24


🎄    🎄     🎄    🎄     🎄    🎄
🎄    🎄     🎄    🎈     🎄    🎄
🎄    🎈     🎄              🎄    🎈
🎄              🎈              🎈
🎈




چهارشنبه زمستونیتون زیبـاوبا طراوت🕊🎈

آرزو میکنم هـمه خـوبی هـای دنیـا 🕊🎈

مال شما باشه دلتون شاد باشه🕊🎈

و خنده از لبتون پـاکـــ نشه🕊🎈

و دنیـا به کامتون باشه🕊🎈




https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 23:04


ریشه ضرب المثل نه سیخ بسوزد نه کباب !!

شجاع‌السلطنه، پسر فتحعلی‌شاه، یک وقتی حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکه‌های نازک انار می‌تواند کار سیخ کباب را بکند و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزه‌تر هم می‌شود.

برای همین پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به «کباب حسنی» معروف شد و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها می‌گفت: «طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزه نه کباب.»

این دستور او به صورت ضرب‌المثل درآمد و برای بیان و توصیه میانه‌روی و اعتدال در کارها توسط مردم به کار می‌رود.

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:54


🥂

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:53


عارف
خاطره ها


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:53


🍷

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:52


🌺              🌸             🌸     1403/10/6
🌱    🌸     🌱    🌺    🌱
         🌱             🌱


پنج شنبه زمستونیتون شادو زیبـا🌺🍃
آرزو میکنـم
آخر هفته تـون سـرشـاراز 🌸🍃

سلامتی، لبخنـد ،امـید 🌺🍃

آرامـش، مـهربانی باشـه 🌸🍃

همراه با یک بغل اتفاقات خوب🌺🍃

      
https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:50


🥃

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:48


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 22:16


سلام آقا سید چرا امشب داستان نمیذاری؟

پاسخ 👇
چون عیده عزیزان غیر مسلمان عضو کانالِ... به احترامشان نذاشتم

مگه عضو غیر مسلمان هم تو کانال هست؟

پاسخ 👇

بله و خداروشکر تعداد شان زیاد هم هستش. و از همین جا عید را برایشان تبریک میگم
“Merry Christmas”

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 20:44


ڪجایے جون دلم ❤️

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

25 Dec, 20:43


دوست مجازی من🌹🍃

"بودنت را قدر میدانم"👌🙏


    🦋🧿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍🌧🌺‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎﷽🌺🌧🧿 🦋


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:54


بهار غلامحسینی معروف به الهه، خواننده اهل ایران بود. او در محلهٔ باغشاه تهران زاده شد. او از کودکی به خوانندگی علاقه داشت اما خانواده‌اش در آن زمان چندان به آوازخوانی دختر خود علاقه‌ای نداشتند؛ به همین جهت معمولاً به‌صورت پنهانی در اتاق برای خودش آواز می‌خواند.


تاریخ تولد: ۱۹۳۴، تهران، ایران
فوت: ۱۵ اوت ۲۰۰۷، تهران، ایران
فرزند: آویشه یزدان‌فر، فرید یگانه
محل دفن: قبرستان شورکاب،ایران، لواسان،

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:54


باز آمد. با صدای الهه 😔
شنیده اید میگن بعضی از موسقی ها، انگار با آدم حرف می‌زند 😭

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


هتل واریان ، جاده چالوس ( سد کرج ) - عکسها مربوط به قبل از آبگیری سد کرج و بعد آن میباشد. دهه ۱۳۵۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نماهایی از کوچه برلن تهران در دهه ۱۳۵۰
کوچه برلن یکی از کوچه های تاریخی و نوستالژیک تهران است که بین خیابان های فردوسی و لاله زار واقع شده است. طول این کوچه حدود ۲۶۰ متر و بر خلاف بسیاری از کوچه ها، مسکونی نیست و اکثر مغازه های آن به فروش لباس مجلسی زنانه اختصاص دارد. گفته می شود در دهه های ۳۰ و ۴۰ مغازه های این کوچه محل خرید برای تازه عروس و دامادها بود.
نام کوچه به دلیل قرار گرفتن در کنار سفارت آلمان به کوچه برلن معروف شده است. یکی از درهای سفارت نیز به این کوچه باز می شود.

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نمایی از خیابان دربند تهران در زمستان ۱۳۴۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


اصفهان ، میدان نقش جهان و نمایی از عالی قاپو - سال ۱۳۴۷

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نمایی از خیابان فردوسی تهران در سال ۱۳۲۵

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نمایی از خیابان لاله زار تهران در سال ۱۳۱۵

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


به کام تو گردد سپهر بلند
دلت شاد باد و تنت بی‌گزند
همه ساله بخت تو پیروز باد
شبان سیه بر تو نوروز باد
سال نو وعید نوروزباستانی ۱۳۵۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نمایی ازرشته کوه زیبای البرز و یکی ازخیابان های منطقه شمیرانات تهران درسال ۱۳۵۲
عکس ازآلبوم عکسهای کن راسک

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


تهران - خیابان آیزنهاور ( آزادی ) - زمستان سال ۱۳۵۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


بازدید دانش آموزان از کارخانه شرکت صنعتی مینو در تهران - دهه ۱۳۴۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


گزارشی کوتاه از وضعیت زندگی درایران در دهه ۱۳۵۰

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


نمایی از بلوار الیزابت تهران ( کشاورز ) در سال ۱۳۴۹

کانال دعا شفا حاجات

06 Dec, 08:53


شوی تلویزیونی رنگارنگ ، تلویزیون ملی ایران - آبان سال ۱۳۵۶
از راست : نلی ، زنده یاد مازیار، نسرین ، سلی ، زنده یاد مهستی ، عارف ، زنده یاد هایده ، ستار ، زنده یاد رامش ، ابی و گوگوش.

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:57


🔸چین زلف
( چین اگه از زلفای من‌ وا بشه )
🔹با صدای : هایده
🔸 ترانه و آهنگ : فرهنگ شریف
🔸تنظیم : محمد حیدری
🔹آلبوم : ناشنیده ها


چین اگه از زلفای من وابشه
یواش یواش رو گونه پیدا بشه
خط بکشه رو صفحه پیشونیم
امروز عمرم اگه فردا بشه
امروز عمرم اگه فردا بشه
تا وقتی هستی
همه امیدم
چه غم دارم از
موهای سپیدم
ای به تو بسته همه وجودم
برات میلرزه همه تاروپودم

دلی که به یک نگاه تو میلرزه
میلرزه میلرزه
به قدر زندگی برام عزیزم
تو دنیا میارزه
دلی که به یک نگاه تو میلرزه
میلرزه میلرزه
به قدر زندگی برام عزیزم
تو دنیا میارزه
ما رو خدا از گل هم سرشته
برای من عشق تو سرنوشته
خطهای زندگی رو رو پیشونیم
با دست تو نوشته نوشته نوشته
چین اگه از زلفای من وابشه
یواش یواش رو گونه پیدا بشه
خط بکشه رو صفحه پیشونیم
امروز عمرم اگه فردا بشه
امروز عمرم اگه فردا بشه
ا وقتی هستی
همه امیدم
چه غم دارم از
موهای سپیدم
ای به تو بسته همه وجودم
برات میلرزه همه تاروپودم
دلی که به یک نگاه تو میلرزه
میلرزه میلرزه
به قدر زندگی برام عزیزم تو دنیا میارزه
دلی که به یک نگاه تو میلرزه
میلرزه میلرزه

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:57


بعضی وقتا زندگی مثل غروبه،
مثل گسی خرمالو،
مثل پاییز سردی که توش بارون نمیاد،
مثل تهرانی که همیشه کثیفه،
بعضی وقتا همه چی سرجاش نیست،
اما چیزی که تو را سر پا نگه می‌داره این که،
همه چیز گذارست.


سلام صبحتون بخیرhttps://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:54


🎥سخنرانی تکان دهنده استاد دانشمند درباره مرگ و گناهان

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:42


🔴 سه دوبیتی از حضرت خیام با صدای بی بدیل استاد معین در کنسرت اخیرش در ونکوور کانادا

🔸اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من / وین حرفِ معمّا، نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو / چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من

🔸این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد / دریاب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری / پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

🔸خیام اگر ز باده مستی خوش باش / با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است / انگار که نیستی چو هستی خوش باش


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:41


این یه پست است، نه چت 👆

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:40


حواستون به آدمای صبور زندگیتون باشه.
قبل از اینکه دیر بشه

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:32


سامان جلیلی
https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:31


🍃   🌿   🍃    🍃      1403/9/13 
🌿   🍃   🌿    🕊
🍃   🌿   🕊
🌿   🍃
🍃   🕊
🌿
🍃
🕊
سه شنبه پاییزیتون عـالـی🕊🌿

امروزتان پر زیبـایـی🕊🌿
عـشق و محـبت
نشان لبخـند خــدا🕊🌿

در زنـدگی هاست🕊🌿
امیدوارم زندگیتون
پراز لبخـند و نگاه🕊🌿
خــــدا بـاشـه.....
دلتـون همیشه شـاد🕊🌿

و غصه از شمـا دور دور
🕊🌿


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:30


آرامش تحفه ای گرانبها🌾🌸

با رنگ عشق است 🌾🌸
از جانب خــدا
در ایـن روز زیـبـا🌾🌸
این هدیه را
برای شما دوستان🌾🌸

نازنیـن آرزومـنـدم 🌾🌸

روز زیباتون مملو از آرامش 🌾🌸



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

02 Dec, 21:30


اینقدرقشنگه که
روزی چندبار بایدخوانده شود👌👌

خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند

سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند

باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند

ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند

گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند

دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند

عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند

کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند

پس بخندید و بخندانید هم
خنده دنیا را اسیرت می کند😍😊😁
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد وخرم باد...



https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

14 Nov, 22:20


صدای بهشت این شکلیه 😍


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

14 Nov, 22:13


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

14 Nov, 22:08


طهرون

اون زمونا


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

14 Nov, 22:05


پاییز در کوچه پس کوچه های مقصود بیک، تجریش


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 02:19


معجزه شیرینی پزی همچنین تخیل رو شگفت زده میکنه 😃👍

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 02:19


یادِ آن روزها بخیر
کرسی های آتشی
چراغهای نفتی
هرچند امکانات کم بود
اما گرم تر بودیم.
زمستان ها برف تا کمر می بارید.
اما شادتر بودیم…
حالا پکیج وشومینه هست
همه چیز مدرن شده
اما انصافاً چقدرسردمان است

‌‌‌‌‎‌‌‌‌
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 02:19


رزق چیست؟

رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند.

زمانی که خواب هستی و ناگهان،به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی ؛ این بیداری ؛ رزق است، چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند.

زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر، رزق است.

زمانی که در خانه لیوانی آب ؛ به دست پدر یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.

گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد ؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است.

یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش ، این یادآوری ؛ رزق است.

رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها،
نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.

و در آخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت ؛ این بزرگترین رزق خداوند است

زندگيتون پر از رزق🌸

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 00:53


دریا 🌊 د🌊 دریا


#قسمت_۴۵
اون روز استثناء شرکت ظهر تعطیل شد .
حاتم سریع  اومد دم در شرکت .
عمو رجب گفت آقا
لاله خانم گفت بهتون بگم کاری براش پیش اومده و زودتر رفت منتظرش نمونید .
حاتم از عمو رجب خدا حافظی کرد و رفت سمت ماشین .
🌊
حاتم نزدیکای عمارت  لاله رو دید بوق زد
لاله که توی پیاده رو بود برگشت تا حاتم رو دید از همونجا گفت سلام
دیگه نزدیک خونه ام کرایه نمیکنه سوارشم .
شما برید .
حاتم ماشبنو کنار خیابون پارک کرد و از ماشین پیاده شد و رفت کنار لاله و گفت باید با هم یه جایی بریم .
لاله گفت کجا؟
حاتم گفت سوارشو تابهت بگم .
لاله گفت حالا یه روز زودتر ما رو تعطیل کردند شما نمیدارید بریم خونه .
حاتم گفت لطفا سوار شو‌
لاله گفت نمیشه اول بگین بعدا سوار شم .
حاتم گفت راجع به کارای شرکته .
سفارش سالاریه
اول میریم یه جا ناهار میخوریم بعدش باید بریم برای افتتاحبه سفارشایی رو که دادیم رو کنترل کنیم کم و کسری نداشته باشه
لاله نفس راحتی کشید و گفت باشه اگه کار شرکته حرفی نیست .
اما غنچه جون رو چیکار کنم 
حاتم گفت ایشون که نمیدونه امروز زودتر تعطیل شدیم .
لاله گفت باشه من که میدونم قول دادم هیچی رو پنهون نکنم
حاتم خندید وگفت باشه پس اول میریم بهش خبر میدیم بعدا میریم .
🌊
حاتم جلوی یه رستوران لوکس پارک کرد و گفت پیاده شو .
وارد رستوران شدند .
حاتم رفت کنار پنجره که رو به خیابون بود سر یه میز دونفره .
یکی از صندلیها رو کشید و به لاله گفت بفرمایید .
لاله همون طور که داشت میشست با صدای بلند فکر کرد
چقدر خوب بلده ادای پولدارا رو در بیاره .
حاتم خندید .
و روی صندلی روبروی لاله نشست .
گارسون اومد و گفت چی میل دارین؟
به جای حاتم لاله گفت
چی دارین ؟
گارسون گفت
چنجه
برگ‌
شیشلیک
ماهی ازون برون
خوراک ..
لاله گفت  کوبیده ندارین؟
گارسون گفت چرا خانم داریم .
کوبیده مخصوص سر آشپز .
لاله گفت چنده؟
حاتم از زیر میز آروم به پای لاله زد و
لاله گفت اخ
باشه پس یه پرس از همون بیارین .
گارسون گفت یه پرس؟
لاله گفت بله فقط یه پرس
ما هردوتا رژیم داریم .
بعد از جاش بلند شدو
رو کرد به حاتم گفت من میرم دستامو بشورم.
لاله که رفت حاتم به گارسون گفت از همون همیشگیها
با همه مخلفاتش .
گارسون گفت چشم آقا.
بعد از چند دقیقه لاله برگشت و سرجاش نشست و گفت
بیخود اومدیم اینجا .
اینجا خیلی گرونه .بایدبرای یه لقمه کوبیده
کلی هزینه کنیم .
بعد کمی فکر کرد و گفت
با پول یه پرس کوبیده که اینجا بخوریم میشه دو تا دیزی مَشتی نزدیک خونه ما تو شهر خودمون بخوریم .
حاتم گفت
حالا یه بارم میریم اونجا دیزی میخوریم .
لاله گفت ببینم حالا واجب بود بیاییم یه جای گرون ؟
حاتم گفت میخواستم باهات صحبت کنم .
لاله گفت جای ارزون نمیشه صحبت کرد؟
حاتم لبخند زد . 
چند دقیقه بعد گارسون غذا هارو با کل مخلفات اورد لاله تقریبا با داد گفت آقا اشتباه شده این سفارش میز ما نیست .
حاتم گفت تا شما رفتی دستتوبشوری من سفارشو عوض کردم .
گارسون میز و چید و رفت .
لاله گفت ببینم فکر کردین حالا که اسمتون حاتمه
خودتونم حاتم طایی هستین .
گفته باشمااا
من وقتی قرار شد کوبیده بخوریم گفتم ییخیال مال دنیا
مهمون من .
اما حالا که خودتونو خیلی تحویل گرفتین پس صورتحساب با شما .
حاتم گفت چشم حتما .
🌊
غذا که تموم شد لاله گفت ببینم تو ماشینتون کاسه ای قابلمه ای ندارین؟
حاتم گفت برای چی میخواین؟
لاله گفت میخوام با قابلمه طبل بزنم .
خب معلومه دیگه میخوام غذاهای اضافه رو ببرم .
حاتم گفت اولا که ندارم دوما اینجا رسم نیست .
از این کارا بکنیم .
لاله گفت پس این همه غذا رو چیکار میکنن .
حاتم گفت میریزن دور .
لاله گفت چقدر کفران نعمت میکنن .خب بدن خودمون ببریم بخوریم
تقصیر شماست دیگه .
هنوز حقوق درست و حسابی نگرفتی میخوای تا سر ماه نشده هر چی داری رو حیف و میل کنی
حاتم گفت بلند شو بریم .
لاله همونجور که داشت از جاش بلند میشد به باقیمونده غذاها نگاه کرد وگفت کاش یه ظرف همراهم بود .
از رستوران که اومدند بیرون .
لاله گفت خب باید حالا کجا بریم؟
حاتم گفت شما بگو
لاله گفت
عجب حرفی میزنین مگه قرار نیست بریم دنبال سفارشات.
حاتم گفت دیر نمیشه بیا یه کم قدم بزنیم .
🌊
به پارک ساعی رسیدند
حاتم‌ گفت
پاییز به هرجا که سرک بکشه اونجارو قشنگ و رویایی میکنه
ولی انگار پارک ساعی رو ساختن برای فصل پاییز .
خیلی قشنگه .
لاله تو دلش گفت بهش نمیاد اینقدر رمانتیک باشه .
پله ها  ،سنگفرشها و چمنها همه از برگ‌های رنگارنگ پوشیده شده بود
روی یه نیمکت نشستند و هردو تا چند دقیقه به منظره پارک چشم دوختند .
حاتم گفت قشنگه نه؟
لاله گفت خیلی
حاتم گفت راستش پریشب نذاشتین حرفمو تموم کن
لاله به خودش گفت
خونسردیتو حفظ کن
هیچی نیست
تو از پسش برمیای


ادامه دارد

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 00:38


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 00:37


امیدوارم جوری رشد کنی که خدا از جیبت برای کمک به مردم و از دستت برای گرفتن دست بقیه استفاده کنه...

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

08 Nov, 00:35


ویدیوی جالب از اردکی که همراه جوجه‌هاش به اشتباه وارد یک مدرسه شد مدیران مدرسه به این شکل بچه‌ها رو نشوندن و به آنها گفتند که هیچکس تکان نخوره تا اردک و جوجه‌ها بدون ترس از مدرسه بیرون برن...

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Nov, 22:44


باب راس" برای اجرای تمام ۴۰۰ قسمت از برنامه ی معروفش یعنی " لذت نقاشی" هیچ پولی نگرفت و از سازنده ها خواست که همه دستمزدش به نیازمندها داده بشه! او هر روز تعداد زیادی نامه از طرفدارش دریافت می کرد و برخلاف خیلی از آدم های معروف، سعی می کرد به همه ش جواب بده! حتی اگه طرفداری بعد یه مدت براش نامه نمی نوشت، خودش از حالش خبر می گرفت تا مطمئن بشه خوبه و مشکلی نداره!


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Nov, 22:39


دریا 🌊 د🌊 دریا
#قسمت_۴۴
جهان تا دمِ در شهره و زینت و مرجان رو بدرقه کرد و گفت برید به سلامت .
و رو کرد به زینت و گفت زینت خانم تو رو خدا حواستون شیش دونگ به شهره باشه .
من اگه خودم سرما نخورده بودم حتما باهاتون میومدم .
زینت گفت نه برادر من شما بمون استراحت کن .
فقط تا حاج خانم برگرده لطفا حواستون به غدا باشه نسوزه .
داشت میرفت خونه دایی اینا خیلی سفارش کرد به غذا سر بزنیم .
جهان گفت چششم خیالتون راحت .برید به امان خدا .
🌊
جهان درو بست و دستاشو  از خوشحالی به هم مالید و گفت خب آقا جهان حالا خودتی و خونه و یه تلفن ...
رفت توی اتاق و تلفن رو ورداشت و تا جایی که سیمش میرسید کشید و اورد دم در اتاق که راهرو رو ببینه تا اگه احیانا کسی اومد خونه ،متوجه بشه .
بعدش شماره خونه خلیل رو گرفت و گفت خدا کنه خودش گوشی رو ورداره
....چند تا بوق آزاد و لادن گوشی رو ورداشت و گفت بله بفرمایید
جهان چیزی نگفت
لادن دوباره گفت الو الو ...
جهان گوشی رو قطع کرد و بعد از چند دقیقه دو باره شماره رو گزفت .
اینبار تا لادن گوشی رو ورداشت
حهان گفت منزل آقای سالاری ؟
لادن گفت بفرمایید .
جهان گفت حال شما خوبه .
لادن گفت شما ؟
جهان گفت من همونم که برات میمیره
همونم که تا به کام تو نرسه ...
لادن گوشی رو قطع کرد.
جهان دوباره شماره رو گرفت اما هرچی بوق خورد کسی گوشی رو ورنداشت .
جهان لبخند شیطانی زد و گفت بالاخره رامت میکنم ...
اما از طبقه بالا محمود همونطور که دستش روی فرستنده گوشی بود .صبر کرد تا جهان گوشی رو بذاره و بعد آروم گوشی رو گذاشت و نشست روی زمین و سرشو تو دستاش گرفت .
🌊
دم در اتاق وایساده بودم .
صورت مامانم که گوشی تلفن دستش بود مثه گچ سفید شد و گوشی رو محکم گذاشت و اومد و منو بغل کرد و برد توی اتاق خودمون .
و درو از تو قفل کرد و در حالیکه منو توی بغلش محکم‌ فشار میداد شروع کرد به گریه کردن .
منم زدم زیر گریه و گفتم مامان جون چت شده ؟
مامانم که دید منم گریه افتادم اشکامو پاک کرد و گفت نترس
نترس مامان جون هیچی نشده .
گفتم کی بود پشت تلفن
مامانم گفت هیشکی
اشتباه گرفته بود
🌊

طوبی پرسید آخه مرد من نباید بدونم تو چته ؟
چند وقته که عین مرغ سرکنده پرو بال میزنی .
نه یه کلمه حرف میزنی .
نه درست و حسابی چیزی میخوری .
کارگاه رو هم که کمپلت ول کردی
حالام اومدی میگی ساک منو ببند .
چند روز میخوام برم سفر .
محمود گفت کار واجبی دارم .
باید برم .
طوبی گفت محمود چندین ساله زنتم برات سه تا بچه دنیا اوردم .
اما هیچ وقت با من رو راست نبودی .
هیچ وقت منو از ته دل دوست نداشتی
هیچ وقت منو محرم اسرارت ندونستی .
آخه چرا ؟
محمود گفت زن الان موقع این حرفا نیست .
طوبی گفت پس کی موقعشه .
بابا جون من برای خودم کسی بودم .
درسته که وقتی منو گرفتی وضعت خوب بود اما خودت بهتر از همه میدونی بابای من یکی از کله گنده های بازاره و دخترشو به هر کَسی نمیداد .
وقتی تو اومدی به خدا بابام موافق نبود من چند روز غذا نخوردم حتی بابام کتکم زد اما من گفتم یا محمود یا هیچکس .
محمود گفت تو مطمینی بابات مخالف بود .
طوبی گفت بله که مطمئنم
محمود گفت
آحه من و بابات عین همیم
هردوتامون بنده پولیم .
من به طمع پولِ اون تورو گرفتم و اونم به طمع پولِ من تورو به من داد .
طوبی گریه اش گرفت و گفت یعنی خودمو نمیخواستی و به خاطر پول بابام پا جلو گذاشتی .
دستت درد نکنه
بعد این همه سال خوب مزدمو بهم دادی .
مادر خدا بیامرزم خوب تو رو شناخته بود .
وقتی گفتم که خیلی نسبت به من سرده
مادرم گفت مادر شک نکن که دلش جای دیگه ای گیره .
محمود که متوجه شد حرف بدی زده
گفت اخه چی بگم زن ؟اونقدر پیله میکنی که آدم رو مجبور میکنی حرفی بزنه که حاصلش جز دل شکستن چیزی نیست .
🌊
غنچه گفت علیک سلام پسر گلم .
حاتم گفت مادر جون لاله خانم آماده اس با هم بریم شرکت .
غنچه گفت مادر لاله رفت
حاتم با تعجب گفت رفت؟
کی ؟
مگه چیزی شده ؟
غنچه گفت والله نمیدونم دیشب تانزدیکای صبح نخوابید هرچی هم ازش پرسیدم چته 
چیزی نگفت .
هوا تاریک و روشن بود که از خونه زد بیرون .تو مادر تو میدونی چشه؟
حاتم گفت نه مادر جون.
🌊
حاتم وارد اتاق لاله شد .
لاله به محض اینکه حاتم رو دید چند تا برگ از روی میزش ورداشت و گفت ببخشید من باید اینا رو ببرم 
حاتم حرفشو قطع کرد و گفت چرا منتظر نموندی بیام دنبالت با هم بیاییم سرکار .
لاله گفت واقعیت نمیخواستم مزاحم شما بشم تا چند وقت دیگه وضعیت اسکان همه ما حل میشه .من باید خط تاکسی و اتوبوس تهران رو بلد باشم تا بتونم خودمو به سر کار برسونم .
حاتم گفت باشه من امروز ماشین شرکت رو همینجا میذارم و از فردا صبح با هم با خط میاییم .
لاله گفت نه
حاتم گفت نه نداره .
لاله گفت حالا تا فردا و از اتاق اومد بیرون .

ادامه دارد

https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

07 Nov, 22:37


به نظرم کاملا حق داشت 🤭🥴
https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

28 Oct, 20:50


https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

28 Oct, 20:48


⭐️از خـدا میخوام
⭐️با یـه حس خـوب
⭐️با نوری از جنس امید
⭐️با دلی غـرق شـادی
⭐️و با قلبی سرشار از آرامش
⭐️امشب بخوابیـد تا فردا با
⭐️کلی انرژی از خواب بیدار بشید

⭐️با آرزوی شبی
⭐️سرشار از آرامش و رویاهای شیرین




https://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw

کانال دعا شفا حاجات

28 Oct, 19:56


ویدئو های جالب و دیدنیhttps://t.me/joinchat/AAAAAEp1MYZ-VHuDUK4LOw