د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚 (@dastankadeem) के नवीनतम पोस्ट टेलीग्राम पर

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚 टेलीग्राम पोस्ट

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚
10,357 सदस्य
3 तस्वीरें
अंतिम अपडेट 10.03.2025 14:32

समान चैनल

Ashegiamun💋❣
4,386 सदस्य
Ajayeb Night...!
4,189 सदस्य

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚 द्वारा टेलीग्राम पर साझा की गई नवीनतम सामग्री

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29

71,454

بدست بیارم بعدش بمیرم، یه دفعه مهناز با یه حالت پریشونی و عصبانیت گفت وااااای خدا داری چی میگی از کی اینقدر بی شرف شدی تو
بعد حدودا یکی دو ساعت بحث و نصیحت و… نتونستم کاری کنم اصلا نمیشد کاری کرد با اون حالی که زن عموم داشت من از خونش رفتم بیرون دیگه قهر ما شروع شد تا امسال که این داستان رو مینویسم یعنی سال 1401 ما با هم قهر بودیم البته جلو فامیل با هم حرف میزدیم اونم خیلی رسمی و سرد، حداقل قهر نبودیم که کسی شک کنه چی گذشته بینمون.
تو این 6 سال من تو شهر زندگی میکردم و البته کارم هم اونجا بود، هر چند روز یه بار میومدم خونه روستامون به خانوادم سر میزدم،دیگه بعد 6سال تصمیم گرفتم برگردم روستا دوباره با خانوادم زندگی کنم.
که این شد شروع رابطه من و زن عمو مهناز اما چطور؟
وقتی من برگشتم روستا رفتار زن عموم تغییر کرده بود و یه جورایی انگار خوشحال بود برگشتم و دیگه سرد باهام رفتار نمی‌کرد خیلی خودمونی شده بود حتی از قبل بیشتر
علاوه بر سرکار دیگه هرجایی میخواست بره میگفت ببر منو برسون منم تو مسیر کم کم دوباره سر صحبت رو باز میکردم صحبت های توی مسیرمون می‌کشید به چتای شبمون تو واتس آپ دیگه از پیام دادناش وقتی عموم پیشش نبود و مخفی کاریاش، مطمئن شده
بودم که دوس داره تجربه کنه سکس با پسر برادر شوهرش رو
اما مشکلی که داشت این بود که نمی‌خواست این رابطه از طرف اون شروع بشه و شکل بگیره اینو از رفتاراش فهمیده بودم
من که دیگه باهاش راحت بودم و درمورد همه چی باهاش حرف میزدم حتی بعضاً به شوخی عکس و گیف های سکسی میفرستادم براش و مطمئن شده بودم بدش نمیاد
شروع کردم به دادن پیشنهاد بهش دوباره اون بهونه میاورد من قانع میکردم مثلا میگفت اخه تو از چی من خوشت میاد نه جوونم نه میتونم باهات ازدواج کنم به چه دردت میخورم منم میگفتم شما تنها کسی هستی که از همه لحاظ واسه من تکمیلی
دیگه بی پرده باهاش حرف میزدم گفتم عاشق گودی کمرتم عاشق کون خوش فرمتم
اونم ازاینکه من تعریف میکردم ازش بدش نمیومد و فقط می‌خندید میگفت واقعا که دیوونه شدی
این رفتار های ما چند وقت ادامه داشت که اگه بخوام تمام اتفاقاتشو روایت کنم خودش یه کتاب میشه
اومدیم تا جایی که من بهش گفتم زن عمو بخدا خیلی دارم اذیت میشم یه کاری واسم بکن گفت آخه من چیکار کنم واسه تو
گفتم بذار به چیزی که میخوام برسم، گفت ببین این آرزویی که داری یه آرزو محاله هیچوقت بهش نمیرسی
منم گفتم حالا که قرار نیست منو برسونی به خواستم لااقل کمکم کن فراموشت کنم
اگه میتونی یه روز که عموم خونه نیست تنهایی بشينیم حرف بزنیم یه راه حل واسش پیدا کنیم
خلاصه راضی شد که من یه روز تنها باهاش حرف بزنم
چند روز گذشت ساعت 2بعد از ظهر بود تقریبا پیام داد بیا اینجا منم سریع رفتم خونشون در حیاط رو بستم در خونه رو هم از داخل قفل کردم نشستم کنار زن عموم تو همین حال احساسی شدم گفتم تو رو خدا حداقل بزار سرمو بذارم رو پات همینجوری که داریم حرف می‌زنیم با اکراه قبول کرد سرمو گذاشتم روی رون پاش اون داشت حرف می‌زد و نصیحت می‌کرد مثلا، اما من کیرم بلند شده بود و اون لحظه فقط به سکس با مهناز فکر میکردم دیگه کنترل خودمو داده بودم دست کیرم سرمو از روی پاش برگردوندم گذاشتم بالای دامنش روی نافش، سریع خودشو کشید عقب گفت قرارمون این نبود
من که دیگه قرار مدار یادم نمونده بود بی اختیار دوتا دستامو گذاشتم رو سینه هاش یه کم مقاومت کرد که کاملا معلوم بود مقاومت نیست خودشم دلش می‌خواست ولی خوب مصلحت میدونست پیش خودش که یه کم مقاومت سوری داشته باشه
من که سینه هاش تو دستم بود همزمان صورتش
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29

68,496

بعد شش سال تلاش بالاخره زن عموم رو.....


زن_عمو_روستا

سلام من تصمیم گرفتم داستان یک عشق یا شاید هوس چند ساله رو اینجا روایت کنم امیدوارم پسندتون باشه
اسم من شایانه 27 سالمه و قد و وزنم رو هم بخوام بگم 80 وزنمه قدّم 186
حدود 6 سال پیش بود یه تایمی واقعا داشتم دیوونه میشدم واسه کون زن عموی خودم شبا با فکرش فیلم سکسی میدیدم و جق میزدم یه جوری شده بود که واقعا معتاد سایت های پورن شده بودم از طرفی زن عموم همسایه دیوار به دیوار ماست و هر روز تو چشم من بود ما تو روستا زندگی می‌کنیم البته فاصلمون تا شهر خیلی کمه حدود 4 کیلومتر زن عموم هم کارش تو شهره و بیشتر وقتا من میرسونمش سرکار
6 سال پیش تصمیم گرفتم یه جورایی بهش بفهمونم که تو کفشم اسم زن عموم مهنازِ حدودا 42 سال سن داره ولی بزنم به تخته هم دل جوونی داره هم استیل و قیافه سرحالی داره من بین این همه ویژگی های خوبش عاشق کون گرد و کمر باریکش شده بودم
تو راه رفتن به سرکار بودیم که زن عموم گفت گوشیم حافظش پر شده ببین میتونی برام درستش کنی منم گوشی رو گرفتم دیدم کلا حافظه داخلیش 8 گیگه بهش گفتم:
گوشیت حافظه داخلیش خیلی کمه یا عوضش کن یا یه دونه کارت حافظه بنداز روش یه لحظه به فکرم رسید که الان وقتشه یه حرکت بزنم بهش گفتم من یه کارت حافظه 16 گیگ دارم میخوایی بهت میدمش بنداز رو گوشیت اونم از خدا خواسته گفت آره واسم بیارش
اما نمی‌دونست من واسه نقشه خودمه که میخوام کارت حافظه گوشی خودمو بدم بهش
نقشم این بود که چند تا فیلم سکسی منتخب بریزم تو کارت و بدمش بهش نهایتش هم اگه ناراحت بشه میگم این کارت رو خیلی وقته استفاده نکردم نگاش نکردم ببینم توش چیه
خلاصه همینجوری هم شد و بعد اینکه کارت حافظه رو دادم بهش چند ساعت که گذشت زنگ زد رو گوشیم من که تپش قلب گرفته بودم و نمیدونستم چی میخواد بگه با صدایی لرزان و از چاه برخاسته گفتم سلام اما مهناز بدون سلام و بدون احوالپرسی گفت خجالت بکش این چیه دادی به من انداختم رو گوشیم فکر نکردی جلو کسی این فیلما رو باز میکردم چه خاکی باید میریختم سرم
من که به شدت ترسیده بودم و تو حال خودم نبودم فقط تونستم بگم :
ببخشید نمیدونستم چی داخل کارته اگه اجازه بدی میام در مغازت شما هم در رو قفل کن از داخل با هم حرف می‌زنیم (خیلی بی ربط و هول هولکی داشتم حرف میزدم ولی کاملا معلوم بود که چی میخوام از مهناز اونم خودش فهمیده بود) زن عموم که فهمید حالم خوب نیست انگار، گفت فعلا خدافظ تا غروب بیام پیش بابات تکلیفتو مشخص کنم
این حرف رو که شنیدم تمام سلول های بدنم از ترس بی حس شدن
من که دیگه آبروی خودمو از دست رفته میدیدم و از طرفی هرچقدر زنگ میزدم به مهناز رد تماس میزد یه پیام گذاشتم واسش که میخوام خودمو بکشم اگه قراره آبروریزی کنی بهتره من نباشم
دیدم خودش زنگ زد بهم گفت دستم بند بوده مشتری داشتم میخواستم به بابات بگم منصرف شدم ولی باید با خودت حرف بزنم
من که کمی امیدوار شده بودم، ازش تشکر کردم و رفتم خونه تا چند روز، زن عموم دیگه به من نمیگفت برسونم سرکار تا اینکه بهم پیام داد کارت حافظه رو لازم ندارم بیا ببرش، من رفتم خونشون در حیاط باز بود داخل خونه شدم دیدم تنهاس، ته دلم هم ترسیده بودم هم امیدوار بودم یه اتفاق خوب واسم بیوفته زن عمو داشت تلویزون نگاه میکرد روسری سرش نبود تا من در زدم رفتم داخل دیدم داره روسریشو سرش میکنه نشستم شروع کرد به نصیحت کردن، که چه فکری کردی درباره من مگه تا حالا کاری از من سر زده که تو همچین فکری میکنی دربارم،
من که از استرس صدام داشت میلرزید گفتم زن عمو بخدا دست خودم نیست درک کن نمیتونم بهت فکر نکنم، آرزومه فقط یه بار شما رو
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:28

66,716

رتش بعدشم ی بار دیگه هم کردمشو و لباسامونو پوشیدیمو به نوبت بیرون رفتیم البته بعد از اینکه شوهرش ازاد شد چندین بار با هم س.ک.س داشتیم تا اینکه چند سال پیش طی حادثه از دنیا رفت ............ نظر یادتون نره اگه فرصت کردم باز براتون مینویسم........
نوشته: بهمن




📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:28

69,522

رابطه_باراضیه_توی_حموم_عمومی

با سلام من بهمن قد 172 وزن 77 و اندازش هم 17 سانت .سالها پیش که 20 سالم بود پسر خالم با اینکه ی زن داشت و ی زنش رو هم قبلا طلاق داده بود ب رسم طایفه ما دختری را به قصد ازدواج فراری داد .بعد شکایت زن دومش کارشون به زندان کشید ...........بعد شش ماه زنش از زندان در اومد و با وساطت خانواده به خونه ی شوهرش برگشت ی روز عروس خانم با دختر خالم به خونمون اومدند اواخر بهار بود گیلاسهای با غمون تازه رسیده بودند مشغول گردش تو باغ بودیم مرضیه خانم برایاینکه راحت بتونه گیلاش بچینه مانتوشو دراورد و مشقول چیدن گیلاس بود و منم موقع خم وراست شدن دیدش میزدم عجب سینه و رونهایی داشت خط شورت و سوتین و بر امدگی کوسش کاملا معلوم بود .خلاصه بد جوری تو کفش بودم و از طرفی هم به خاطر کمرویی کاری هم از دستمون بر نمی اومد روز ها میگذشت و رفت و امدها و اشناییمون بیشتر میشد و تشنگی ما شدید تر یکی از این روزها مرضیه خانوم با دختر خاله کوچیکترم برا ی رفتن به دکتر خونمون اومدند و از من خواست تا ببرمش دکتر البته این در خاستا به طرز مشکوکی تو باغ ازم کرد بدین صورت که چند بار با عشوه و ناز به من گفت که ی چیزی بگم میکنی منم فکر کردم شاید پولی چیزی میخاد از طرز نگاه و خنده و خم و راست شدنش ی چیزایی متوجه شدم ....خلاصه... با هم رفتیم دکتر و ازمایش... نوبت رسید بهنمونه گیری جلو در دستشویی موندم تا نمونه ادرار شو بیاره نا گفته نمونه که موقع رفتتم تو تاکسی هم مدام خودشو بهم میمالوند..... صدای شاشیدنش هنوزم تو گوشمه بعد تحویل نمونه تو راه برگشت دلمو زدم به دریا و مسیر صحبتو منحرف کردم به سمت س.ک.س و رابطه با پسر خاله و بد شانسی و الانشم مثل من تو کف بودنو این جور حرفا از طرز نگاه و با عشوه حرف زدناشو از منمشگون گرفتناش معلوم بود که دیگه نباید معطل کنم... برگشتنی پیاده بودیم و هوا گرم وخیس عرق .... بهش گفتم بد جوری عرق کردی میدونی چی الان میچسبه ؟پرید وسط حرفمو گفت حموم...منم گفتم حموم با کی ؟بعدشم زد زیر خنده.... داشت قند تو دلم اب میشد از طرفی هم احساس میکردم شورتم داره خیس میشه ....تو فکر ی جای خوب بودم ی لحضه فکری به ذهنم رسید هیچ جایی بهتر از حمام عمومی شهر نبود}مااون وقت حموم تو خونه نداشتیم و اینم میدونستم که با توجه به این که فصل گرم سال بود حموم شهر هم خیلی خلوت و مدیرش هم اشنا و مطمعن از اینکه اگه هم متوجه میشدما رو لو نمیداد{تو افکار خودم بودم که دلمو زدم به دریا تو این لحظه به مرضیه گفتم مییای بریم حموم اونم گفت :حموم با کی ؟ با تو بعدشم هر دومون زدیم زیر خنده .حموم شهرمون ورودیش یکی بود ولی دو تا راهرو داشت سمت چپ فقط مردانه وسمت راست اولاش مردانه و نمره هابعدیش زنانه با راهروی ورودی مشترک.برای اینکه کسی متوجه با هم رفتن ما داخل یک نمره خصوصی نشه مرضیه را این طور توجیه کردم که:اول ایشون برن داخل بعد من برم . ایشون رفتند داخل و منم چند دقیقه بعد از راهرو با احتیاط رفتم داخل وسطهای راهرو بودم که درب فلزی حموم تکون کوچیکی خورد بلافاصله رفتم داخل .بله دوستان اصل داستان از اینجا شروع میشه: منم قبلا ی ساک ورزشی کوچیک و یک حوله و ژیلت و شامپو هم گرفته بودم .......وارد حموم که شدم اولش ی بوس خوشگل ازش گرفتم از طرفی هم وقت زیادی نداشتم ....اولش مانتو و شلوارشو در اوردم بعدشم شلوار و پیرهن خودمو در اوردم کیرمم شق شق شده بود و داشت منفجر میشد کیرموکه مرضیه دید دشتشو انداخت طرفشو محکم گرفت بهش گفتم مواظب باش نشکنه لباسامونو تو رختکن دراودیمو رفتیم داخل. وان روپر اب کردیمو رفتیم توش .کرستشو در اوردمو سینه های همچو بلورشو کردم دهنم داشتم یک سر میک میزدمو اونم اخخخو اوخ میکرد. شاید باورتون نشه سینه هاش اینقدر دست نخورده بود که ادم حض میکرد}اخه شوهرش بعد اینکه خودش از زندون در اومد هنوز تو زندون بود و فقط ی شب زندگی و ی بار س.ک.س با هم کرده بودند {نوک یکی از سینه هاش با اینکه چند دقیقه میکش زدم ولی از تو گوشت بیرون نمی اومد.بگذریم بعد مختصر دوش گرفتن سیربغلش کردمو لباشو کردم دهنم بعدش شورتشو وشورتمو در اوردم و کیرمو کردم لای پاش .موی کوسش کمی زیاد بود ژیلتو دادم بهش تا خودشو اصلاحکنه بعد خابوندم روی سـ.کو و رفتم روش با اینکه کوسشو خشک کرده بودم ولی اب کوسش یک سره جاری بود )یک کوس سفید و گوشتی وبدون هیچ گونه زایده یا لبی عین کوس بچه رو سکو به پشتخابوندمو به صورت شروع 6.9 شروع کردیم به ساک زدن .طعم ترش اب کوسش هنوز یادمه بعد چند دقیقه ساک زدنو اخ و اوخ کردن ....او نو نشوندم لب سکو و خودش کیرمو گرفت به ارومی تپوند تو کوسش واییییییداخل کوسش خیلی داغ بود من داشتم تلمبه میزدم و ایشون هم اخ و اوخ میکرد تا اینکه گفت سرعت تلمبه رو بیشتر کن تا این که ارضا شد و اب منم اومد و پاشوندم تو صو
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32

82,965

رفت رو هوا.تا جاییکع دهنشو گرفتم گه صداش زیاد بیرون نره.وحشی شدم برشگردوندم قمبل کرد خودش ازپشت گذاشتم توکصش گفتم خودت تقه بزن.یکم مکث کرد بعد کم کم شروع کرد.عشق میکردم با روش دادنش.نازمیکرد یکم بعد راه میفتاد. وایسید یه دست جق بزنم بعد ادامه رو بگم.خودمم حشری شدم خخخخ… خب بچه ها اومدم.چه حالی داد.بچه ها دیگه سست شدم. خلاصه از کصوکون یلدا رو خسابی گاییدم.از کون یکم اذیت شد ولی اصلا نگفت نکن.مث اینکه چندباری ازکون داده بود یکم باز بود.یبارم سربسته گفته بود شوهرم از پشت میگایید منو.خودشم یعالمه حال کرد چون چندوقت بود کیر ندیده بود.چندتا نکته بگم.داستانمو خیلی کوتاه کردم که حوصلتون سر نره.زود دست به کیر بشید.کلی دیالوگای قشنگو قبل کردن حذف کردم.بهرحال نمیشه تو پنج دیقه یه میلف سرسنگینو رام کرد که .داستان واقعی معمولا طولانی میشه ولی خوبیش اینه که جذابه و واقعی.یه نکته دیگه اینکه من خط قرمزم زن شوهرداره.هیچوقت سمت زن شوهردار نرید.تاوان داره.منم تابحال نرفتم.ولی دیدم خیلیا بدیخت شدن به زمین گرم خوردن.نه گفتن سخته ولی حفظ یسری اعتقادا لذتش بیشتر از سکسه.شعار نمیدم…ولی هیچی سکسی سکسه با میلف نمیشه.اونم میلف تک پر ترتمیز.میلف کاربلده.چص کلاس نداره.توقع عشقو عاشقیو وقت تلف کردنای الکی نداره.دوطرف راضی کون لقه ناراضی.من میلف چندتا کردم ولی نامردی نکردم به هیچکدوم.تو اوج عشقوحالم میشه وجدان داشت.من یلدارو کردم.بعدشم باهاش کلی دوست بودم.هنوزم جز فالورامه ولی دیگه رابطه نداریم چون ریش سفیدای فامیلشون جمع شدن بخاطر بچه شون رابطه شو با شوهرع دوباره جوش دادن برگشتن سر خونه زندگیشون بعد سه چهارسال جدایی.چندبار بدترین مشکلاتشو حل کردم بدون چشم داشت.یبارم بیشتر نکردمش ولی همون یبار بهترین سکس عمرم بود. دیگه ازمنبر بیام پایین.ممنون ک داستانمو خوندید… ایامتون بشادمانی…
نوشته: پژمان



📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32

74,987

نشستم.احوالپرسیو چندتا شوخی کلامی کردیم بشوخی گفتم خب دیگه پاشم برم دیگه نیم ساعت شد.گفت عههه خب حالااا یچیزی گفتم.راستی اونم از من خیلی خوشش اومده بود.از نگاه عمیقش میفهمیدم. گفت خب واسه مهمون اول باید چایی اورد. گفتم بهبه چایی عشقم خوردن داره عا.رفت چایی بیاره .کیرم کم کم سنگ شد تو شلوارم.یلحظه گفتم چایی رو ول کن برم ازاشپزخونه بغلش کنم ببرم رو تخت یکم بمالمش رامش کنم که بیخیال شدم گفتم تندرویه .تاکتیکو کنسل کردم.چایی رو اورد گذاشت رو میز عسلی نشست روبروم رو مبل.گفتم میخوای یه پرده ام بیاری بکشی وسطمون ؟خندید گفت خب روبرو بشینیم همو ببینیم دیگه. گفتم مسخره بازی در نیار پاشو بیا چایی رو بگیر جلوم بردارم بی ادب.گفت ای شیطان اومد چایی رو گرفت جلوم با یه دست سینی رو گرفتم گذاشتم رو میز با اونیکی دستم دستشو گرفتم کشیدمش انداختمش رو خودم قشنگ با کون نشوندمش رو کیرم.گفت وااااا پژمان آخخخخ نکنننن .یکم مقاومت کرد بعد یهو شل شد.گفتم چشاتو ببینم .سرشو ک اورد سمت بالا انداختمش رو دست چپم گفتم قربون چشمات بشم لبامو اروم گذاشتم رو لباش گفت آخخخخ پژماااان .شله شل شد ولی همچنان خجالتی.یکم لباشو خوردم.اروم حالت پچ پچی که شگردمه تو گوشش گفتم یلدا دوسداری بغلت کنم ببرمت رو تخت حسابی بکنمت.گفت وااایییی پژماااان نهههه.باز یه لب عمیق گرفتم ازش که قشنگ حشری بشه.بلند شدم خیلی راحت گرفتمش تو بغلم گفت وااای چیکار میکنیییی؟گفتم عشقمو دارم میبرم باهاش عشق کنم.لبخند ریزی زد گفت خب همینجا نمیشه؟گفتم نه تو پذیرایی گ جای اینکارا نیست. بردم رو تخت اتاق خواب ولش کردم رو تخت میخواست بلند شه سرپا وایسه که بازم خوابوندمش دمرش کردم گفتم بخوااااب بلند نشوووو.دوس داشت بده ولی خجالت میکشید راحت کصو وا بده.سریع گفت پژماان خیلی شیطونییی.از پشت چسبیدم بهش لبو گذاشتم رو گردنش گفتم عشقممم میدونستی خیلی خوشگلییی؟ یه لیخند زد گفتم جووون .یه بالش کوچیک رو تخت بود گذاشتم زیر پاهاش باسنش قشنگ اومد بالا کاملا با صدای حشری گفت پژماااان نهههه گفتم یلدا کصتو‌میخوام پاره کنم بازومو گذاشتم زیر سرش .انگشتمو گذاشتم رو لباش دور لبشتشو لمس کردم کیرمم میمالیدم از پشت رو شیار کونشو کصش.یه کص تپل که از استریج زده بود بیرون.کیرم قشنگ روی کلوچه ی کصش بود.بعد انگشتمو گذاشتم وسط لباش یعنی اینکه بذار بره تو دهنت.یکم مکث کرد بعد کم کم بازکرد انگشتم رفت تو دهنش .روش نمیشد میک بزنه.گفتم عزیزم خجالت نکش.تو کصت الان خیس کرده.باید بدی.با صدای حشری باز گفت نهههه.انگشتمو که خیس شده بود با تف خودش دراوردم بردم تو شورتش.دستشو اورد دستمو گرفت گفت نههه پژمان دستشو گرفتم اوردم رو لبم بوسش کردم گفتم عزیزم دستتو نیار جلو.دیگه مقاومت نکرد.انگشتمو گذاشتم رو چوچولش گفت آخخخخ یه جیغ ریز کشید شله شل شد کونشو داد بالا یعنی اینکه دیگه بکننن.رام شد. نقطه ضعفش لمس چوچولش بود.برش گردوندم سینه های لیموییشو ازتیشرت انداختم بیرون گرفتم تو دستام یکم همزمان حرفای عشقولانه بهش زدم که کاملا با رضایت بهم کص بده.یکم ک خندید چندتا لب گرفتم با یه دست دیگم کیرمو از اسلش دراوردم بیرون اروم گذاشتم لای کصش بعد شروع کردم لباشو خوردم کیرمم بالا پایین کردم.اسلش پوشیده بودم که سریع قد کیرمو حس کنه وا بده.شلوار لی مزاحمه.بعد شلوارشو میخواستم دربیارم یکم بازخجالت کشید اعتنا نکردم کشیدم پایین تیشرتشم دراوردم .یه شورتو سوتین ست پوشیده بود.یعنی پیش خودش گفته بود سعی میکنم ندم ولی اگه مقاومتم جواب نداد حداقل سکسی باشم لاکچری بدم بهش.اپیلاسیونم کرده بود.یه استایل برازرزی.کلا لختش کردم گفتم یلدا میدونم خیلی خجالتی ای ولی کیرمو باید بخوری.سرشو کرد اونوری با لبخندو خجالت .سرشو برگردوندم بسمت خودم گفتم بیا بخوورش بابااااا.وحشی شده بودم.کیرمو گذاشتم رو لباش چندثانیه بعد سر کیرمو با لباش گرفت.معلوم بود خیلی تاحالا خورده.یه دقیقه نکشید شروع کرد میک زدن.نفسم داشت بند میومد.ازینکه یه میلف خفن داره کیرمو میخوره.کیرم قشنگ خیس خورد دستاشو گرفتم گذاشتم جفت طرف سینه هاش گفتم بچسبونشون به هم.بازم با یکم مکث چسبوند بهم کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش.بالا پایین کردم.حشری شده بود نفس نفس میزد لباشو گاز میگرفت .بعد همینجور که سینه هاشو میخوردم کیرمو میمالیدم رو کصش ک اماده جر دادن بشه.اونم جیغای ریز میزد هی میگفت آخخخ.گفتم عزیزم هنوز نکردمت هلاک شدیا.لبخند زد.ببینید ایناییکه میگمو اگه ازنزدیک میدیدی بهترین فیلم سوپر عمرتو دیده بودی.لبخندای خوشگل همراه با کمی خجالت و کص دادن به کسی که دوسش داری از صمیم قلب.کیرمو گذاشتم رو کصش اروم فرو کردم تو یهو جیغ زد گفت پژمااااان آخخخخخ یوااااش.اوج حشریتش زد بالا.گفتم جووون اینجوری ک تو حشری شدی از کونم میگاعمت.گفت نهههه درددد دااااررر نذاشتم حرفش تموش شه انگشتمو گذاشتم تو دهنش گفتم کصه من میک بزننن.تلمبه هام شدید شد دادش
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32

64,539

میلف خفن خجالتی


میلف

سلام
من اسمم پژمانه (مستعار). ۳۳سالمه .قدم ۱۸۰ با وزن ۷۵.موزیسین و ترانه نویسم.اهل غرب تهران.کلی تابحال داستان خوندم که قشنگ از جملاتش میشه فهمید که تخمی تخیلی هستن و واقعی نیستن. من میخوام یه داستان آب آور متفاوت واقعی تعریف کنم. سال هشتادو هفت من تو برنامه لاین یه اکانت داشتم ک توش شعر مینوشتم از خودم و میذاشتم.شعرای خفن اعتراضی اجتماعی. گاهی هم شعر نو… تو فاز هنر بودم اصلا دنبال کصکلک بازی نبودم.که یشب یه پیام اومد برام که یه پروفایل میلف داف با اسم یلدا بود حدود چهلو خورده ای ساله .میگم داف برو تو مایه های اولتا اوشن.شایدم خفنتر ولی کاملا نچرال فیس.اومد کلی مودبانه تعریف کرد از شعرامو بدون هیچ کرمی باهم اشنا شدیم.اول فکر کردم فیکه ازین سکینه دایی قزیهاس ک عکس از گوگل برداشته گذاشته.ولی خب بعد کمی صحبت بهرحال تجربه ام داشتم فهمیدم ک نه واقعن خودشه.سرتونو درد نیارم.پیامهای ما تو شبای دیگه ادامه داشتو کم کم رفتیم تو فاز زندگینامه و شرایط زندگیو اینا.راستی اینم بگم ک من از سال هشتادوپنج کلا تنهای تنها شدم.پدرومادرمو ازدست دادم.خلاصه یلدا گفت من دوساله شوهرم ولمون کرده رفته با یکی دیگه ک همکارشه تو وزارت راه منم جدا شدم .گفتم بچه داری مگه؟گفت یه دختر دارم هیفده سالشه.تو دلم گفتم آخ جوون دوتا کیس اونم تنها.اونم تو اندیشه بیخ گوش تهران. بگذریم چون نمیخوام زیاد طولانی شه وگرنه حرف زیاده.از طرفی ام اگه نگم یسری مطالبو کم لطفیه واس داستان.یلدا ازین مذهبیا بود ک تو خونه ارایش خفن میکنن چون بیرون نمیتونن ارایش کنن. از ماه دوم فهمیدم ک یلدا یجوری شده.کلماتش رنگو لعاب عاشقی داره.اره اون عاشق من شده بود.تو این فاصله چندتا عکس قدی با بلوز شلوار تنگم ازش بزور گرفته بودم ک قشنگ امار اندامش اومده بود دستم.رنگ پوست سفید یکم پروپاچه تپل.چشمای خوشگل.لبای برامده .بدون شکم.قد حدودا یکو شصت موهای مشکی چشمای عسلی. خلاصه بعد یمدت صحبته دیدار شد.گفت بیا اندیشه یجای پرت قرار بذار منم بیام ببینیم همو.گفتم بیرون؟گفت پژماااان پ ن پ توی خونه؟گفتم یلدا منو تو با این دکو پز مث غربتیا بریم تو خیابون همو ببینیم؟گفت اخه نمیشه که.گناه دارهههه.اینم بگم که تو این مدت دوسه بار ازش لفظی لب گرفته بودم با کلی خجالت کشیدن سر حرفو باز کرده بودم.گاهی مینداختم تو شیطنت زیر زبونشو میکشیدم.حتی یبار مست بودم گفتم یلدا یچی بگم تاراحت نمیشی گفت نه گفتم خیلی دوس دارم بکنمت .گفت واااای خاک بسرم خواهشا دیگه نگو ازین حرفا… بگذریم. ازون اصرار ک تو خیابون ببینیم همو از من انکار که نه من یا میام خونه یا ریسک نمیکنم بیام تو کوچه یکی از اشناهات ببینتمون داستان شه(لاشی بازی من خخخ).به توافق نرسیدیمو یماه گذشت.یشب داشتیم پیام میدادیم دوباره ک گفت پژمان یچیزی بگم قول میدی جنبه داشته باشی؟گفتم بگو خوشگلم.اینجوری میگفتم صداش لرز میفتاد.حس میکردم حشری میشه.گفت اون مرتیکه فردا میخواد بیاد با پریسا(دخترش) دوروز برن شمال.میتونی بیای نیم ساعت خونه همو ببینیم ولی قول بده پسر خوبی باشی شیطون نشی.گفتم آخ جووون چشممم ولی قول نمیدم چون گذشتن از همچین دافی سخته.بعد یه وویس دادم بهش که حشریش کنم .گفتم یلدا همون لباسایی کع یبار توی عکست پوشیده بودی بپوشیا بعد برو قشنگ تروتمیز کن یدونه مو هم نباشه تو بدنت.وویسو گوش کرد یه ایموجی فرستاد همون میمونه که دستاش رو چشماشه با حالت خندون که نماد خجالته. گفتم چیه؟گفت پژمان نگو دیگه اینارو خجالت میکشم. گفتم عزیز دلم نفسه پژمان مگه میشه من بیام اونجا یه داف خوشگل کنارم باشه کاری نکنم.گفت خب حالا تو الان هیچی نگو.حالا بیا.چون اینجوری بگی باید بگم نیا.گفتم باشه دیگه نمیگم ولی بازم میگم قول نمیدم. گفت باشه فردا اینا هشت صبح میرن واسه اطمینان من ده زنگ میزنم بهشون ک مطمئن شم دور شدن.بعد تو بیا.گفتم باشه عزیزم.خلاصه با ذوق رفتم تروتمیز شیو کردم خودمو.خوابیدم ک واسه گاییدن فردا بدنم سرحال باشه.صبح پاشدم اماده شدم.خوشگلو خوشبو کردم خودمو.ساعت نه و نیم زنگ زد گفت پژمان بیا اونا رسیدن مرزن اباد.راه افتادم.رسیدم جلو اپارتمانشون که هر طبقه فقط یه واحد بود. تماس گرفتم اومد پشت پنجره با سر اشاره کرد که درو میزنم بیا داخل.درو زد رفتم جلوی در ورودی اپارتمانشون.استرسم داشتم.یهو در باز شد دیدم یه میلف اینستاگرامی. خیلی خوشگلتر ازعکساشه.چشام چهارتا شد.رفتم داخل.دست دادم دستشو اومد بکشه گرفتم دستشو با یه دست دیگم درو بستم.کشیدمش تو بغلم گفتم وایسا بینمممم بعد اینهمه مدت با دست حل نمیشه بیا تو اغوشم عزیزززم.یه کوچولو بهم چسبیدو لپشو با خجالت اورد جلو بوس کردم جدا شدیم.یه استریج مشکی جذب پوشیده بود با یه تیشرت استین کوتاه تنگ یه شال بلندم انداخته بود سرش مثلا من محجبه ام.دقیقا به دستورات من عمل کرده بود منتها شالو نگفته بودم من.رفتم
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06

81,131

یرم لیز خورد تا ته رفت داخل. واقعا احساس کردم خیلی اذیت میشه. چون درسته که وقتی همچين باسنی جلوی آدمه نمیشه بیخیالش شد ولی واقعا خیلی اذیت داره، هر چند من همیشه خدا خیلی رعایت میکنم. بالاخره شروع کردم به تکون دادن کیرم. ولی از یه طرف هم فرح زرنگی میکرد تا من کیرمو میکشیدم بیرون میخواستم دوباره بکنم توش کونشو می‌داد بالا که کیرم راحتتر بره تو چون اگر خودشو جمع کنه سوراخش تنگ میشه دردش هم زیاد. این هم از ترفند خود فرح خانمه. دیگه کاملا راه افتادیم فقط التماس می‌کرد زود تموم کن دل و رودم میریزه بیرون. اینجا یه فکر تازه ای بنظرم رسید. گفتم میخوایی زود تموم کنم بذار با دوربین گوشی نگاه کنم گفت باشه هر کاری میخوایی بکن فقط زود باش. من دوربین گوشی رو گذاشتم تو حالت فیلمبرداری طوری تنظیم کردم به پایه تخت که از عقب قشنگ فیلمبرداری می‌کرد شد فیلم سوپر زنده فقط طوری تنظیم کردم که صورتامون نیفته تو فیلم بیشتر همون محل ورود کیرم تو کونشو گرفت. بالاخره فکر کنم حدود ۵ دقیقه نشد که داشتم تلمبه میزدم اونم صداش دیگه دراومده بود. همش میگفت نادر جان تورو خدا تموش کن منم خیلی رمانتیک داشتم از تو گوشی تماشا میکردم تو کونش تلمبه میزدم تا اینکه دیگه نتونستم بیشتر از ۵ دقیقه دوام بیارم احساس کردم تمام قوای بدنم جمع شده تو این ۱۷ سانتیمتر کیر ،گفتم فرح دارم میام گفت تورو خدا آبتو بریز تو کوسم میگن آب کیر رحمو داخل واژنو نرم میکنه. منم دیدم که داره آبم میاد فوری کردم تو کوسش آبمو تا قطره آخر خالی کردم تو کوسش حدود دو سه دقیقه ای همونطور تو کوسش نگه داشتم تا اینکه احساس کردم دیگه واقعا خسته ام چون کیرم تو کوسش خوابید چند تا دستمال کاغذی از رو میز تخت برداشتم لوله کردم تو کوسش که آبم نریزه رو تشک مال خودم هم تمیز کردم رفتم دستشویی با آب شستم یه آبی هم به صورتم زدم چون واقعا بوی شهوت گرفته بودم. اومدم بیرون دیدم فرح خانم بیحال افتاده رو تخت حتی نمیتونه شورتش هم بپوشه. یه چکی زدم به کونش گفتم پاشو لباستو بپوش الان یکی میاد.گفت ناد از درد کونم نمیتونم پاشم. تورو خدا خواهش میکنم از این به بعد از کون نکن. لذتی هم که از دادن کوس میبرم درد کون زهرمارش میکنه. گفتم فرح نمیشه اگر میخوایی هر وقت خواستی بکنمت باید منو از کونت محروم نکنی حتی دیدی که خواهرت هم همیشه از کونش میکنم. بالاخره کمکش کردم اول لباسای اونو تنش کردم بعد خواستم لباسای خودمو بپوشم گفت بذار زنگ بزنم اگر موسی دیر میاد برو زود یه دوش بگیر که غسلت نمونه. زنگ زد موسی گفت حوالشو گرفتم میخوام برم پولشو واریز کنم تا گندما رو بار کنم بیارم باز یه ساعتی طول میکشه. پرسید عمو نادر رفت. گفت الان میخواد بره یه چایی گذاشتم منتظر بود تو بیایی ببینه تورو ولی دیگه میره. بالاخره زود رفتم یه شامپو زدم غسل کردم حوله داد خودمو خشک کردم اومدم با سشوار دخترش سرمو خشک کردم اومدم ماشینو روشن کردم از لای در یه دستی برام تکون داد بعد دستشو مالید به باسنش به علامت اینکه دیگه کردن از عقب ممنوع دستشو تکون داد با لبخند درو بست رفت منم اومدم خونمون. اینم یکی از سکسای جالب ما بود که قسمت همتون بشه اعم از کاربران مذکر یا مؤنث.
نویسنده: نادر



📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06

69,445

واهرزنمه).گفت عمو نادر اومدم از تو خدمات کشاورزی بذر بخرم تا یه ساعت میام اگر مادرمو آوردی خونه باش منم تا یه ساعت میام. گفتم ببخشید دیگه مهمان داریم تو خونه باید برم. بالاخره بعد تعارفات فرح خانم فهمیدن که پسرش نیست تا حداقل یک ساعت، انگار دنیا را بهش دادن فوری رفت یه سیمی که از سوراخ در رد کرده بودن برا باز کردن در از بیرون، از رو در درش آورد اومد دست منو گرفت برد داخل بدون معطلی لباساشو در آورد به منم گفت زود باش لباساتو در بیار که آتيش گرفتم. گفتم بابا یکی میاد آبرومون میره گفت هیشکی نمیاد فقط موسی بود که اونم گفت تا یک ساعت میام. منم که از خدام بود الکی ادای تنگا رو در میاوردم فوری به سرعت برق لباسارو کندم شورتو با شلوار درش آوردم کیر ۱۷ سانتی با کله تخم مرغی مثل فنر افتاد بیرون تا کیرمو دید یک وایی گفت کم مونده بود آبم بیاد. قبلا هم گفتم که کلا خوردنی تو کار ما نیست. ولی اینقدر حشری شده بود تا کیرمو دید بی اراده دستشو برد کیرمو گرفت تو دستش دو زانو نشست جلوی من یه لحظه لباشو غنچه کرد کله کیرمو کرد تو دهانش من احساس کردم اگر فقط یک دقیقه ادامه بده آبم میاد گفتم فرح ولش کن آبم میخواد بیاد از طرفی هم فرصت نداریم زود بریم سراغ اصل کاری رفتیم تو اتاق خواب دخترش که یه تخت یک نفره داره. منم اصلا برای از کون کردنش فکر نمیکردم. فقط میخواستم زود بکنم تو کوسش خودمو خالی کنمو برم تا پسرش نیومده. ولی تا انداختمش رو تخت خودش گفت نادر تورو خدا اول بکن تو کوسم منو ارضاء کن بعد بکن تو کونم. انگار که دنیا رو بهم داده باشن گفتم نه بذار از کونت بکنم سعی می کنم تورو هم ارضات کنم التماس کرد که نه تورو خدا از عقب خیلی درد داره حسم میره ارضا نمیشم. گفت بخدا من دو دقیقه ای ارضا میشم منو ارضا کن بعد هر چقدر دوس داری از عقب بکن. گفتم باشه ولی میدونستم که زود تموم میکنم آبم زود میاد. بالاخره پاهاشو بلند کردم گذاشتم رو دوشام رفتم وسط پاهاش یه بالش هم گذاشتم زیر باسنش تا کوسش کاملا اومد بالا مقابل کیرم. با دستم هدایتش کردم تو کوسش یه عیب بزرگی که داره اینه که چوچولاش خیلی بزرگه آویزونه بايد با دست اینور اونورش کنی ولی اینقدر لیز بود کوسش انگار چشمه جوشان بود تا با یه دستم سالارو گذاشتم رو چوچولاش خیلی راحت از لای چوچولاش رفت تو ولی پشماش نه خیلی بلند بود که نرم باشه و نه تازه زده بود تقریبا میشه گفت یه هفته ای زده بود یکم وقتی کیپش میکردم اذیت میشدم. خودش گفت دو روز قبل اینکه بیام خونه شما زده بودم. که ۴ روزم خونه ما بودن. از یه طرفی هم برام خوب شد که زود تموم نکردم. حدود دو دقیقه هم نشد که داشتم تو کوسش تلمبه میزد پاهاش قفل کمرم بود فقط میگفت محکم بکوب فدای کیر کلفتت بشم. ولی از حق نگذریم کوسش نسبت به کیر من تنگه چون هر وقت میکنم با تمام وجود دیواره های کوسشو دور کیرم احساس میکنم. در کمتر از دو دقیقه همچین ارضا شد من احساس کردم داره قبض روح میشه. یه جیغ بلندی کشید با ناخنهاش دوطرف باسنمو چنگ انداخت با پاهاش منو به کوسش فشار داد سیاهی و مردمک چشاش گم شد واقعا ترسیدم گفتم نکنه بلایی سرش بیاد. چند بار گفتم فرح فرح چیشد چرا اینجوری شدی باور کنید یه دو دقیقه ای نتونست جواب منو بده فقط لباش می‌لرزید منم تا خایه کیپش کرده بودم از ترس اینکه آبم نیاد اصلا تکونش نمیدادم. بعد دو دقیقه دیدم چشاشو باز کرد از گوشه های چشماش چند قطره اشک اومد تو گونش. گفتم چی شد گفت هیچی تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم. ولی بذار یه خواهشی ازت بکنم. گفتم چی گفت همینجا تمومش کن از عقب خیلی اذیت میشم. گفتم نه دیگه قرار نبود بزنی زیرش من از عقب نکنم انگار اصلا سکس نکردم. البته بگم قبلا هم که چند بار سکس کرده بودیم همش از عقب کرده بودم چون من واقعا عاشق سکس از عقبم. بالاخره دید که نه باید کونش هم بده زود برگشت دمر خوابید رو همون بالش کونشو برام قنبل کرد ولی گفت تورو خدا اولا کامل لیزش کن بعدش هم خیلی یواش و کم کم بکن توش. منم پا شدم از تو یخچال یکمی کره آوردم، چون کره از همه روان کننده ها هم بهتره و هم تحریک کننده (به شما هم توصیه میکنم اگر خواستین از عقب بکنین حتما یه بار امتحانش کنید خیلی خوبه) با کره کاملا کیر خودمو با کون فرح خانم حسابی نرم و لیزش کردم طوری که دوتا انگشتم خیلی راحت میرفت تو کونش. باسناشو از هم باز کردم اونم دستاشو مشت کرده بود گذاشته بود زیر سرش مضطرب منتظر ورود سالار بود فقط هرازگاهی میگفت تورو خدا یواشتر. کیر مبارکو میزون کردم با سوراخ کونش افتادم روش از زیر بغلاش دستامو بردم رو ممه هاش بغلش کردم خیلی با احتیاط یواش یواش کلشو کردم تو، طوری روش خوابیده بودم‌ که اصلا امکان در رفتن یا پیچوندن باسنش نبود کاملا مسلط بر روی باسن گنده و پهنش. خیلی آرام با برکت کره ک
د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06

67,873

رابطه با خواهر زن بیوه


خواهرزن_زن_بیوه

سلامی دوباره به کاربران عزیز سایت

اگر یادتون باشه چندی پیش یه داستانی تحت عنوان “ وقتی خواهرزنم مهمان ما بود ” به سایت ارسال کردم. و حسابی هم تحت نظر انتقادی بعضی از کاربران، مورد لطف عزیزان قرار گرفتم. بگذریم هرکی خربزه بخوره پای لغزش هم باید بشینه این داستان هم در مورد همون خواهرزنمه که اسمش هست، فرح خانم. البته بعد اون داستان دوسه باری با این فرح خانم سکس حسابی داشتیم. هر وقت فرصتی پیش میاد دیگه جای خالی شوهر خدا بیامرزش رو براش پر میکنم. ولی قضیه ای اخیراً چند روز پیش برام اتفاق افتاد خیلی جالب، و تقریبا میشه گفت که انگار خدا خودش قضیه را راست ریس کرده بود. و اما شروع داستان، چند روز پیش یکی از بستگان ما که حدود ۷ ماه پیش تصادف کرده بود و از ناحیه گردن دچار ضایعه نخاعی شده بود، بالاخره بعد ۷ ماه بستری تو بیمارستان، فوت کرد. این هم بگم که اونایی که داستان قبلی رو خوندن میدونن خواهرزن ما با تنها دخترش تو یکی از شهرهای شهرستان ما زندگی میکنن ولی من خودم تو یک دهات دیگر هستم. خونه ما به شهرستان تابعه نزدیکتره نسبت به شهر اونا، یعنی از شهر اونا ۵۰ ولی از دهات ما فقط ۱۵ کیلومتر تا شهرستان فاصله داره لذا هر وقت این فرح خانم بخواد بره دکتر یا یه چیزی از شهر بخره میاد چند روزی تو خونه ما میمونه. مخصوصا اینکه دخترش با دختر من خیلی با همدیگر صمیمی هستن، هر وقت بخواد لباسی چیزی بخره حتما باید با دختر من برن بازار. که اتفاقا خونه ما بودن و میخواستن برن برا عروسیی که در پیش دارن لباس بخرن. که این فامیل ما فوت شدن و من نتونستم ببرم برا خرید مجبور شدن چند روزی خونه ما بمونن. دقیقا فردای ختم فامیل ما بود که قرار بود بچه‌ها رو ببرم برا خرید لباس، پسرناتنی خواهر زنه زنگ زدن که از تهران اومده تا چند قطعه زمین کشاورزی که دارن گندم بکاره(پسرای شوهرش از زن قبلی تو تهران زندگی میکنن) بنابرین دخترش گفت که تو با عمو برو من بمونم برم خریدامو بکنم عمو با دخترش باهم منم میارن. منم چون ختم بود از تهران مهمون اومده بود، چنداشون که پسر عموهای خودم بودن، از ختم برا خواب و استراحت میاومدن خونه ما، لذا فرصت نشد این سری با فرح خانم سکس کنیم فقط چند بار تونستم سینه هاشو فشار بدم یکی دو بار هم تو فرصتی از پشت بغلش کردم در حد چند ثانیه. که واقعا هردو تو کف همدیگر بودیم. یعنی بعد اولین سکس دیگه رومون به هم باز شده بود و با اولین سکس رو یادم نیست سه یا چهار بار سکس داشتیم. که انگار دیگه سکس باهاش برام تکلیف شده هر بار بیاد خونه ما باید بکنمش. بالاخره تا دخترش گفت تو با عمو برو من بمونم انگار هردومون منتظر این حرف دختره بودیم. یهویی هردو باهم گفتیم آره راست میگی. حتی این جمله را طوری هماهنگ گفتیم که همه خندیدن. خانمم گفت با هم هماهنگ بودین که این حرفو بزنین. منم زود حرفو پیچوندم که نه بابا اتفاقی بود. بالاخره زود آماده شد سوارش کردم که ببرم. اینکه میگم انگار خدا خودش قضیه را راست و ریس کرده بود اولش اینه، که قرار شد خانمم بیاد دوتایی ببریم وچون پسر ناتنیش خونه بود عملاً نمیتونستیم اونجا هم کاری انجام بدیم، لذا راضی شدیم که خانمم هم بیاد. ولی هر وقت فرصتش پیش میاومد، مثلا وسایلاشو آورد که بذارم تو صندوق عقب یواش میگفت بالاخره این سری نتونستی منو آرام کنی داخلم آتیش گرفته منم میگفتم آخه چطور میتونستم بکنمت پیش این همه مهمان. بالاخره تا اومدیم از در حیاط بریم بیرون خواهرم با شوهرش، که اونا هم اومده بودن برا ختم و شب خونه اون یکی آبجیم مونده بودن، اومدن خونه ما که ناهار خونه ما باشن. خانمم مجبور شد پیاده بشه. اینجا تقریبا تو کون من عروسی بود ولی از طرفی چون پسرش خونشون بود و نمیتونستیم کاری انجام بديم، هردو دمغ بودیم ،. ولی باز فعلا شر یکی از مزاحما کم شد. بالاخره خانم پیاده شد ما راه افتادیم یه کم که از دهات فاصله گرفتیم گفت نگهدار بیام جلو بشینم. نگه داشتم اومد نشست جلو تا نشست دستش رفت رو کیرم. گفتم فرح خانم یعنی اینقدر داغ کردی گفت کاش از حال و روزم خبر داشتی شورتم خیس خیس شده. دستمو بروم از زیر شلوارش کوسشو گرفتم تو دستم واقعا دیدم انگار دوبار آب کیر ریختن تو کوسش، اینقدر لزج و پر آب بود. بالاخره تا شهر خودشون که حدود ۵۰ کیلومتر هستش حسابی با کیر من بازی کرد چند بار کم مونده بود آبم بیاد که گفتم دستتو بکش. همش میگفت نادر چکار کنیم. تو راه هم نمیشد کاری انجام بدی واقعا جاده شلوغه همیشه. حتی تا رسیدیم تو جاده اصلی دیگه نذاشتم با کیرم بازی کنه. تا اینکه بعد حدود ۴۰ دقیقه رسیدیم خونشون دیدیم ماشین پسرش نیست درو با کلید باز کرد وسایلشو من بردم تو خونه شماره پسرشو داشتم بهش زنگ زدم که آقا موسی کجایی (موسی اسم پسر ناتنی خ