📚دآســټـآݩ📚 @dastan_kade_xn Channel on Telegram

📚دآســټـآݩ📚

@dastan_kade_xn


داستان و رمان های ممنوعه +21

📚دآســټـآݩ📚 (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "📚دآســټـآݩ📚" به دنیایی از داستان و رمان های ممنوعه با رده سنی بالای 21 سال وارد خواهید شد. این کانال منحصر به فرد از داستان های جذاب و هیجان انگیز برای افراد بزرگسال فراهم کرده است. با تنوع موضوعات مختلف و قصه های تیره و پرشور، این کانال مکانی عالی برای علاقه مندان به داستان های مختلف است. اگر به دنبال گذراندن اوقات فراغت با داستان های فراموش نشدنی هستید، حتما به کانال "📚دآســټـآݩ📚" بپیوندید و از تجربه ی منحصر به فرد خود لذت ببرید.

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


زن داداش جای خواهره؟

@dastan_kade_xn

#زنداداش

راستش من دو سالی رو از برادرم کوچیک تر بودم .. خوش تیپ تر هم بودم . تازه کار مند شده بودم 25 سالم بود .. اسمم مهرزاده و همراه با خواهر دبیرستانی ام مهسا که هیجده سالش بودو مدتی بود که باهاش رابطه جنسی آنال داشتم و با پدر و مادرم در طبقه دوم یه واحد مسکونی ویلایی زندگی می کردم که طبقه اولشو پس از از دواج داداشم مهرداد در اختیار اون و زنش شیلا که همسن من بود و خونه دار.. گذاشتیم . خواهر منم که سال آخر دبیرستانش بود . منم از روزی که شیلا اومده بود توی زندگیمون یه حال و هوای دیگه ای پیدا کرده بودم با این که زن داداشم بود ولی دوست داشتم پیشش بخوابم . از همون شب اول عروسی داداش .. شیلا هم یه توجه خاصی بهم داشت . هر وقت که پدر و مادر دبیر من خونه نبودند و خواهرمم بعد از ظهر ها می رفت به کلاسای تقویتی , اون میومد و وردل من می نشست . واسم آب میوه می آورد . از دخترا حرف می زد .. می گفت که زود زن نگیرم . شیلا خیلی حشری نشون می داد .. چون هر وقت که منو تنها می دید طوری میکاپ می کرد و به خودش می رسید که حس می کردم که می خواد خودشو بهم بچسبونه . حتی یه بار هم به یه حالت انفجاری رسیده بود که بهش گفتم زن داداش جای خواهر آدمه . وقتی طوری از روژاستفاده می کرد که لباشو بر جسته و هوس انگیز نشون بده بیشتر تحریکم می کرد . با همه اینا چون پای داداشم در میون بود بازم یه جورایی خودمو قانع کرده بودم که بی خیالش شم و از طرفی مهسای گلم هم بود که به وقت نیاز تامینم کنه .. ولی شیلا تن و بدن دیگه ای داشت . .. یکی دوبار هم زن داداش زیاده از حد بهم نزدیک شد ولی من ازش فاصله گرفتم . خودشو بهم نزدیک کرد .. ولی من ازش فرار کردم .. روز بعد من و مهسا خونه تنها موندیم .. دیدم خواهرم اون روز بد جوری به خودش رسیده .. خلاف همیشه که من برای سکس عجله داشتم اون داره خودشو به آب و آتیش می زنه که من اونو بکنم ..
-آفتاب از کدوم طرف در اومده مهسا ؟ !
-از همون طرفی که شیلا از خواب پا میشه . تو خجالت نمی کشی ؟ اون زن داداشته ..
-چیه مهسا به من چه اون داره اون جوری نگام می کنه . تازه اون زن داداش آدمه . جای خواهر آدمه ..
-یعنی تو همون کاری رو که با خواهرت انجام میدی با اونم باید انجام بدی ؟
-من که کاری نکردم ..
ولی عجب نگاه تیز بینی داشت این مهسا .. یک زن بود .. یک خواهر حسود .. مجبور شدم لباشو ببندم . کونشو روغن مالی کنم و با یه فشار اولیه طوری دادشو در بیارم که یادش بره به چی فکر می کرده . ولی بعدش با ور رفتن با سینه هاش و مالوندن اون و نوازش و بوسیدنش حالشو جا آوردم .. پس اونم متوجه شده بود .. . در حال کردن کونش دستمو گذاشتم روی کسش و با دو سه تا انگشتم طوری روی کس می کشیدم که اون حسابی وسوسه شه .. خیلی زود ار گاسمش کردم .. لباسشو تنش کرد و منم لباسمو پوشیدم و اومد کنارم دراز کشید و با هام درددل کرد ..
-عزیز دلم اون شوهر داره .. تازه هوای برادر شوهرشو داره .. این قدر کج خیال نباش ...
روز بعد در طبقه خودمون تنهابودم . مهسا رفته بود کلاس زبان و تا شب بر نمی گشت . شیلا اومد بالا . این بار خیلی سکسی تر از همیشه بود ..
-بیا پایین مهرزاد ..
-چی شده ...
-میگم بیا پایین ..
سابقه نداشت این جوری با هام حرف بزنه .. وقتی رفتم به اتاقشون , کفشمو آورد داخل و درو قفل کرد .
-یعنی چه شیلا ؟!..
بلوز و دامنشو در آورد و با یه شورت و سوتین روبروم قرار گرفت ..
-شیلا این چه وضعیه ؟! خودت رو بپوشون ..
-شاید تو یادت رفته باشه چی به من گفتی . ولی من یادم نرفته . گفتی که زن داداش همون خواهر آدمه ..
-خب درسته .. درسته ..
-حالا من می خوام که منو هم مث خواهرت بدونی . من دوستت دارم . می خوام مال تو باشم . می خوام از تن من لذت ببری . تو چرا ازم فاصله می گیری ؟ من دیروز تو و خواهرت رو دیدم که با هم چیکار می کردین .
انگار که آب سردی رو سرم خالی کرده باشن ..
-تو چی دیدی .. ما که کاری نمی کردیم ..
خندید و گفت آره ساعتشو بگم ؟ بگم کجا بودین ؟ ..
-تو همه چی رو دیدی ؟
-فکر نمی کنی این کارت خطرناک باشه ؟ برادر شوهرم .. من که تو رو جای داداشم نمی دونم . ..
چند تا سوتی دیگه هم دادم .. ولی بعدا متوجه شدم که بند آب دادم ویه دستی خوردم اون فقط صحنه های آخر بعد از سکس ما رو که لباس بر تن , همو بغل زده بودیم دیده ...
-شیلا تو تازه عروسی ..
-می خوام دو تا شوهر داشته باشم .. در اصل آدم با دوست پسرش بیشتر حال می کنه . تو نمی دونی این جوری چه لذتی میده !
-آخه من نمی خوام در حق داداشم نامردی کنم .
شلوار و شورتمو با هم کشید پایین و گفت نامردی چیه ؟ در این دنیا چیزی به نام نامردی وجود نداره . اولین دوست پسرم که عاشقش بودم منو گذاشت و رفت .. واسه هیچی نباید دل سوزوند . حال کن عزیزم . الان اگه شوهرم بره با یه زن دیگه خوش باشه من که حرفی ندارم ..

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


رفتم یه چیز دیگه بگم که دیدم کیرم توی دهنشه .. تا رفتم فکر کنم چی به چیه دیدم آبمو داره می خوره . اصلا نفهمیدم کی رفتم توی رختخواب و پیشش دراز کشیدم . دو تایی مون لخت لخت شده بودیم . به دنبال کون گنده اش می گشتم . ولی اون درست روبروی من قرار گرفته بود که من فقط می تونستم دو تا دستامو بذارم روی کون بر جسته اش و وسط بدنشو به وسط بدن خودم بچسبونم . کیر من بالاخره رفت توی کس زن داداش .. بعد از سه چهار تا جنده ای که کرده بودم این اولین کس درست درمونی بود که می کردم .. چشامو بسته و خودمو طوری به طرف تن شیلا حرکت می دادم که کیرم بخوره به سقف کسش . ..برای لحظاتی به این فکر می کردم که داداش مهرداد منم کیرشو کرده توی این کس .. دستاشو گذاشته رو همین کون . .. داشتم حرص می خوردم ولی دیدم دهنمو انداختم رو اون سینه ها .. چه سینه های درشتی !.. چه هیکل آبداری ! انگشتمو کردم توی کون شیلا .. زن داداش اومد رو کیرم نشست . و من از آینه بغل حرکت اون کون گنده شو روی کیرم می دیدم . آخخخخخخخخ که چه حس خوبی بود ..
-مهرزاد .. عشق من .. واااااایییییییی .
سرعتشو زیاد کرده بود . چه قوتی داشت . من زیر اون هیکل تپل داشتم خفه می شدم . یه لحظه خودشو جدا کرد و یه چیزی مثل ادرار رو من پا شوند ... که بعدا فهمیدم آب کس و آب هوسشه .. دوباره دراز کشید ازم خواست که توی کسش تلنبه بزنم و خالی کنم . حس کس کردن با کون کردن تا حدود زیادی فرق می کرد .. کیر توی کس بیشتر و بهتر می تونه مانور بده . حالا من با لذت کس زن داداشو می کردم .. اونم که جنده نبود بگه زود باش زود باش ..
-آخخخخخخخ شیلا شیلا داره میاد داره می ریزه .. داره خالی میشه .. جااااااااان جااااااااااان ... بگیر .. بگیر .. شیلا دستاشو دور کمرم قفل کرد . کیرم توی کس زن داداش حبس شده بود و همین جور داشت خالی می کرد .. چند دقیقه ای به همون صورت موندیم . ولی من سیر نشده بودم . اونو بر گردوندم . چند بار با کف دستم به کون تپلش زدم و از لرزش ژله ای اون لذت بردم و بعد از چرب کردن سوراخ کونش کیرمو یواش یواش گذاشتم که راهشو پیدا کنه و بره اون داخل .. هر چند کونش گوشتی و گنده بود ولی سوراخش خیلی تنگ بود .. فقط نیمساعت داشتم کونشو می گاییدم .. بعد از این که توی کونش هم خالی کردم ماچ و بوسه ها و دل دادن ها و قلوه گرفتن ها شروع شده بود . دیدم که اون به خواهرم مهسا حسادت می کنه
-زن داداش یادت نره که تو زن داداش منی .. به غیر از من یکی تو زندگیت هست .. منم مهسا رو دارم .. فقط اگه می خوای از این روزا زیاد داشته باشیم خودت رو پیش مهسا تابلو نکن ..
یک ساعت بعد از این که رفتم بالا دیدم که آبجی مهسای منم بر گشت و با چه نیاز و هوسی ! در حالی که کیر و کمری واسم نمونده بود مجبور شدم خودمو خندون و حشری نشون بدم ... به نظر شما با این بر نامه ها جا واسه اینم هست که برم زن بگیرم ؟! .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


با عجله و خشمگین اومدم تو هال .
تراول پنجاه هزار تومنی رو از کیف مامان برداشتم و پرت کردم رو به بابام .

با خشم و نفرت گفتم :دیگه نمیخوام ببینمت بابا !!
ازت متنفرم !!
بابا خستمون کردی .
بس کن .
از خونه برو بیرون ؛ خواهش میکنم برو بیرون و هیچوقت برنگرد پیشمون ؛ ازت خواهش میکنم .
ببین آبجیو هنوز هفت سالش نشده افسردگی گرفته !! گناه داریم تو رو به جونِ آبا برو و برنگرد دیگه .

بابا با چشمای گرد شده و حالتی بین خوشحالی و ناراحتی پولو برداشت و با حرفایی که منو نفرین میکرد از خونه بیرون زد .

مادرمو بغل کردم و تو بغلش از گریه هق هق زدم
.
با ریختن اشکای من رو چادرِ آبیِ گل گلیِ مامانم ، اشکاش از گوشه ی چشمش چکید رو موهام .
خودمو ازش جدا کردم و چشامو به چشای خستش دوختم و گفتم :
غلط کردم مامان .!
دیگ پلی استیشن نمیخوام .
دیگه ازت هیچی نمیخوام ؛ قول میدم . تو فقط ناراحت نباش مامان .
همه ی پولام مال خودت . از این به بعد همه ی زندگیم مال خودت .
فقط قول بده ازم ناراحت نشی .
دیگه هیچی ازت نمیخوام مامان .
هیچی برام نخر .
مامان با بُهت بهم نگاه کرد و مثلِ همیشه بی صدا رفت و کز کرد یه گوشه !


سه روز بود از بابا خبری نبود . مامان زنگ زد به عمو مجیدم که سه روزه خبری از بابام نیست .
از ترس و از عذاب وجدان میلرزیدم .

عمو مجید با لباس سیاه ، زانو هاشو به زمین زد و زار زد .
آبا دوید سمتش بلندش کرد با هق هق گفت : چه خبر پیداش کردی ؟؟

عمو مجید با صدایی ادغام شده از گریه و ناراحتی گفت : آره پیدا شده . ولی کاش پیدا نمیشد .

از دیروز تو پزشک قانونی بوده . وقتی نتونسته بود مواد جور کنه با سرنگ ، هوا زده به رگاش
.
بُهت زده سرجام قفل شدم . آبا و عمو مجید زار زدن .
اما مادرم ...مادرم خم به ابرو نیورد .
از لحظه ی تولد زندگی رو بیت غم میزد خودِ خدا پاشو گذاشته بود رو گردنم تا دلِ کوچیکم له شه و خفه شم .

پایان
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


کسشو بازی میدادم جیق های بلند

میزد

که رس
یدم کسش زبونو تو کسش می چرخوندم چچولشو گاز کوچیک می گرفتم چچولشو می لیسیدم و گاهی با دست میما لودم که یهو خودشو سفت کردو اب کس داغش ریختو حلقم اون ارضا شد اما شرو ع قضیه بود 3 تا ترامادول با اسپری 5 ساعت تاخیر تو سک س با این همه زور دار شده بود دوباره سکس گفت حالا نوبت منه لب گرفتیم حسابی حالا اون سر ذوق اومده بود از من بیشتر خوبی این زنا اینه تجربشون بیشتره و حال بیشتری میدن بعد گردنمو خورد بعد رفت سراغ کیرم کیرم 20 سانته اما خیلی کلفته قشنگ ساک میزد 20 دقیقه ساک زد بعد پرید رو کیرم بال ایی ن میرفت 40 دقیق بالا پایی رفت بعد خسته شد
که خوابید سگی و من سگی شروع کردم به کردن اونم دیر ابش میومد دیگه عادت کرده بود 20 دقیق هم سگس 2 دومی بار ابش اومد رسیدم به کونش لای کونشو باز کردم بوی عطر میداد سوراخشم تنگ بود میگفت کرم میزنه و... و تمیز دیونه شدم سوارخ کونشو و درز کونشو لیسیدم لپ های کونشم لیسدیم و چندتا گاز گرفتم باهاشم بازی می کردم گفت کونم میخواره گفتم یکمی ساک بزن 5 دقیقه ساک زد دوباره سگی وایستاد و سگی کونشو نیم ساعت گایدم بعدش 2 تا بالیش گذاشتم زیر شکمش کامل رو ش به پشتش خوابیدم کیرم تو کونش بود تلمبه میزدم اونم جیق و داد واه وناله میرد یه دستم داشت باسینش بازی می کرد یه دستشم زیر گردنش جک بود و داشتم گردنشم میخوردم گذاشت داشت کم کم اب کمرم تکون میخورد بااینکه بیشتر من میکردم بااین حال میگفت کی ابت میاد خسته شدم اینگار برای جردادنم اومدی منم می گفتم پس چی جرت میدم پارت کی کنم خونت میارم همینوطری کردیم که گفتم ابمو کجات بریزم گفت هر جا دوس داری گفتم تو کجا دوسداری گفت فرق نمیکنه گفتم میخوری گفت عاشقشم گفت داره میاد اخیش گفتم نه 20 دقیق دیگه مونده بع بیس دقیق بلند شدم 5 دقیق ساک زد ابم ریخت ودهنش همه 1 لیتر می شد فکر کنم غلیظ داغ داشت بال میابرد که همه خورد گفت این همه ب هاین غلیظی داشتم بالا میابردم دیگ هبقل هم خوابیدیم یکیم لب گرفتیم قربون صدقه هم رفتیم انگا نه اینگا اختلا فسنی داریم مثل دو عاشق بعد خوابیدیم چون هم خسته بودیم هم من قرص خوردم بیهوش شدم هر دو لخت لخت بقل هم خوابیدیم صبح بیدار شدم اون بیدار شده بود صیحانه درست کرده بود خوردیم رفتیم دوش گرفتیم تو حموم هم یه دست سک س کردیم بدنش خیس سک سی شده بود چسبودنمش به دیوار لنگه شو دادم هوا ایتاده کردمش بعد یکم از کون اما هدفم لا پا بود کیرم گذاشتم لای پاش 20 دقیق جلو عقب کردم اما چون کیرم رو کسش می رفتو منم با دست ور میرفت مباه هم ارضا شدیم"


اما قبل از اینکه ابم باد سریع کردم تو کسش ابم ریخت تو کسش. دوش گرفتیم با حوله اومدیم بیرون گفت دخترمexi دیشب اومده خونه گفتم میدونه جنده ای گفت نفهم جنده چیه فقط اهل دلم گفت اره اونم مثل خودمه گفتم بهنام گفت اون الکلی شده فجیه و پیش دوستاشه گفتم شوهرت گفت منو با یکی دیگه دیده بود طلاق گرفتیم اما اونم با یکی دیگه بود گفت حافظ من قرص نمیخورما گ فتم عیب نداره می خوام ازت بچه داشته باشم جا خورد گفت نه رحمم وبستم گفتم اشتباه کردی دیگه هر شب سک س و بیرون رفتن و ... یه شبم پارتی رفتیم درواقع مهمونی بود که همه بودن فقط یکیم مست بودیم البته هر دو مون وضعمون خوب بود اون از جوونی دختر پولدار بود منم پسر پولدار همش دیگه از اون موقع در حال سک سیم اونم دیگه هیمشه بامن میگه بهترین تجربه سک س با من داشته و داره عاشق میشه منم ازش غیر یه جنده خوشم اومده ازش الان مثل دوس دختر دوس پسریم و هنوزم باهم در ارتباطیم.

پایان
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


تو مدرسه وقتی معلم درس میداد ؛ نمیتونستم حواسمو جمع کنم .
حس خفگی بهم دست میداد . انگار اتفاق بدی افتاده بود که دلم مثل سیر و سرکه میجوشید .
زنگ دوم معلم نیومده بود و زنگ سوم ورزش داشتیم . ناظم وارد کلاس شد و گفت : هر کی دوس داره میتونه بره خونه .
کوله رو با خوشحالی تو دستم گرفتم و دوان دوان به سمت خونه دویدم .
در حیاط رو با کلیدم به آرومی چرخوندم تا مادرمو غافلگیر کنم .
در رو باز کردم و وارد حیاط شدم . چشام که از پنجره حیاط دوخته شد به داخل خونه سرجام خشک زدم . صدای آهنگ توی تلویزیون نمیذاشت از خونه کسی صدامو بشنوه .

[ ] مامان با یکی از دوستای هیز بابام(هادی) لخت دراز کشیده بود رو زمین . حالم به حدی بد شد که دستِ راستمو گذاشتم جلوی دهنم که صدام بیرون نره .
[ ]
هادی به زور لباشو رو لبای مامانم میکشید و مامان با مقاومت خودشو لبای هادی به عقب میکشید . از دور حس میکردم مامان به زور وادار به این کار شده و با خشم و فشارِ دتدونام بهم میخواستم در و باز کنم و این گند بازی رو تموم کنم .

رفته رفته لبای مامانم هم باز شد و با لبای هادی همراهی کرد .
هادی دستای زمختشو رو گردن و سینه های مامان میکشید و مامان رو زمین هی خودشو به چپ و راست تکون میداد .

ردِ دستای هادی رو بدنِ سفیدِ مامان نقش میبست . به هر جایی که دست میکشید رد انگشتاش رو بدن سفید مامان به رنگ قرمز میموند .
مامان جلوش زانو زد و هادی به پشتش رفت .
زبونشو گذاشت رو کس مامان و با زبونش کسشو وحشیانه به دهن گرفت .
صدای لذتی که آرم و کم صدا به گوشم میرسید کلِ دنیای نوجوانیمو بهم میزد ؛ دوست داشتم فریاد بزنم از تهِ اعماق وجودم ولی هضمِ این همه غصه برام سخت بود و صدای غمگین و کمک خواستنم عین کسی که تو خواب فریاد میزد به گوشِ کسی نمیرسید .
سرعت زبونشو بیشتر کرد و مامان شکم و صورتشو به زمین کوبید و با صدای بلندی کلِ بدنش لرزیدن افتاد .

هادی به زمین خوابید .
مامان نشست وسطِ پاهای هادی .
نیشِ حال بهم زنِ هادی بیرون بود و دندون های زردش حالمو بهم میزد . با همه ی وجودم ازش متنفرم بودم ولی پاهام باهام یاری نمیکردن که بتونم جلو تر برم . دستم تو دهنم بود که صدای زار زدنمو کسی نشنوه .
مامان به زور کیر هادی رو گرفت به دهنش و چند بار پشت سر هم بالا پایین کرد و کم مونده بود حالش بهم بخوره .

هادی دراز کشیده بود و مامان که چشاش پر از غم و لذت بود نشست رو کیر هادی و صدای ناله هاشو بیشتر و تند تر با باز دمش به بیرون داد .
هادی ، با کلمه ی جنده ی منی ... شدت ضربه هاشو بیشتر کرد .

برای لحظه ای گوشامو گرفتم و چشمامو باز و بسته کردم که از این خوابِ لعنتی بیدار بشم .
مامان رو کیر هادی بالا پایین میشد و ناله میکرد . صدای ناله هاشو به وضوح میشنیدم و دانه های بلوری اشکام با نم نمِ بارون به صورتم برخور میکردند .

صدای ناله ی وحشیانه ی هادی گوشامو داشت کر میکرد .

مامان دراز کشیده بود و هادی از پشت کمر میزد به آلت زنونه ی مادرم .

سرعت کمر هاش بیشتر شده بود و صدای ناله های مامان و حرفِ بس کن ,دیگش ، تو گوشم مثلِ مته میپیچید . تا مرزِ جنون پیش رفته بودم .

هادی تکونی به خودش داد و هر چی آب تو کمرش داشت رو از پشت به کمرِ مامان ریخت .

دلم میخواست برم از گلوی هادی بگیرم و خفش کنم. ولی نه قدرتشو داشتم نه میتونستم به روی مامان نگاه کنم.

هادی چند اسکناس پنجاه هزاری از جیب شلوارش در آورد و پرت کرد رویِ شکمِ مادرم .

مامان با نفرت نگاش کرد و گفت : فقط ایندفعه برای بار اول و آخر به خاطرِ بچه هام که پیش دوستاشون کم نیارن . با چشایی پر از اشک و ناله زار زد و گفت : برو گم شو از زندگیم . حالم داره از خودم بهم میخوره لعنتی . فقط بروو .

دستای کوچیکمو بیشتر فشار دادم سمتِ دهنم تا صدای هق هقم به گوششون نرسه . اگه دستام از دهنم باز میشد صدای فریادم گوشِ آسمونو کر میکرد .

جلوی مدرسه کیمیا رفتم و با گرفتنِ دستاش سرمو پایین انداختمو و بی صدا اشک ریختم .

کیمیا طبق عادت بغلم کرد و سفت دستاشو چسبوند به دستام .
نگاشو دوخت روی چشای خیسم و گفت : چرا چشات قرمزه داداش ؟؟

خیلی سعی کردم جلوش کم نیارم ولی موفق نشدم . هیچوقت جلوی چشای خواهرم کم نمیوردم .
اشکام سرازیر شد و زانو هامو جلوش به زمین کوبیدم و کیمیارو تو بغلم جا دادم .

تا غروب تو پارکِ محل بازی میکرد و من دلِ سیر گریه کردم به حالِ زندگیم .

خواهرم کیمیا با دیدنِ گریه ی من تو بغلم گریه میکرد و هی بهم میگفت : داداشی ؟؟ داداشِ مهربونم گریه نکن جونِ کیمیا !

رسیدیم به درِ خونه و هر دو شاهدِ دعوا کردن بابا و مامان بودیم .
مراعات منو کیمیا رو نمیکردن و باهم بحث میکردند و بهم فحش و ناروا میگفتند .
چشای خواهرمو گرفتم و وارد اتاقم شدم . از اتاق بیرون اومدم و سلامی با بی میلی به هردوشون دادم

@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


میم مثل مادر


#مادر #اجتماعی

بالاتر از سیاهی رنگی نبود ولی من بالاتر از سیاهی رو تو بچگی دیدم . اونشب طولانیه دراز تر از شب یلدا خیلی سردم بود . از خدا میخواستم اتفاقی براش نیفته . سعی میکردم حالت نگرانی چشامو کسی نفهمه .
عذاب وجدان مثل بختک به جونم افتاده بود .
چرا اون حرفو بهش زده بودم .
آبا نذر کرده بود اگه پیداش شه سال دیگ عاشورا آش نذری بده .
کیمیا گریه میکرد. ولی مادرم...
مادرم خم به ابرو نمیورد .
مادرم به پای من و خواهرم سوخته بود نه تنها ناراحت نبود ، شاید خوشحالم بود.
از چشاش میخوندم که دلش میخواست اصلا
پیدا نشه .
تمامی اورژانس هارو ، تمامی کلانتری هارو ، پزشک قانونی رو زیر و رو کرده بودیم ولی خبری نبود که نبود.
عمو مجید با لباس سیاه و گریه کنان به خونه وارد شد و با جمله ی پیدا شد پیدا شد ، زانو هاشو به زمین زد و زار زد ...
از بدو تولدم زندگی رو بیت غم میزد .
خدا پاشو گذاشته بود رو قلبم . خودِ خدا هم میخواست که له شم .


صدرا پاشو پسرم دیر میکنی ، نمیرسی به مدرسه .
با صدایی کلفت که نشون از بلوغ داشت ، جواب دادم باشه مامان پنج دقیقه بعد بیدار میشم .
صدای لطیف و نوازشش باعث شد با خمیازه ای چشامو نیمه باز کنم .
چشامو دوختم تو چشای پر از غمش . لباشو گرفت به سمت صورتم و رومو بوسید .
بهش گفتم مامان چیشد ؟؟
انگار تعجب کرده بود و نمیفهمید چی میگم .
با پر رویی بهش گفتم : پولی که کار کردمو بهت دادم و چیکار کردی مامان؟؟
بیشتر پولو خودم دادم . گفته بودی ، صد و پنجاه تومن پیدا میکنی برام پلی استیشن بخری .
از تهِ دلش خندید و بلند شد حرکت کرد سمت آشپز خونه .

غُر غُر کردنای سر صبحی خواهرم(کیمیا) به وضوح از دستشویی به گوشم میرسید .
حوله آبی رو برداشتم و صورتمو پاک کرده و نکرده ...
رو به کیمیا با صدای بلندی گفتم : چیه کیمیا باز صبح شد ؛ تو سر و صدات بلند شد . بس کن دیگه .
با پر رویی سرشو انداخت پایین و گفت : داداش تو بدت نمیاد هر روز پنیر و چای شیرین میخوری ؟؟

از حرفش خندم گرفت . نگاهی به صورت معصومش انداختم و گفتم : آبجی کوچولو قول میدم آخر هفته خوب کار کنم و همه ی جورابا رو بفروشم .
هفته ی دیگه یه صبحانه ی مفصل با هم بخوریم !!
خجالت از کلِ صورت مادرم سرازیر بود .
همون جا گوشه ی آشپز خونه فی البداهه بغلش کردم و روشو بوسیدم . بهش گفتم : نگران نباش مادر گلم درس میخونم دکتر میشم و تو رو از این وضعیتِ لعنتی نجات میدم .
فقط پلی استیشن من یادت نره ها بیشتر پولشو خودم دادم فقط کمی ناقص داریم که اونم خودت قول دادی برام جور کنی .

صورتمو بوسید و گفت : تا دو روز حلش میکنم پسرم.
صورتش پر از غم بود ولی من بچه بودم و چیزی حالیم نبود .

سرِ سفره ی صبحونه از مامان پرسیدم : بابا کجاست ؟
با خشم دندوناشو بهم فشار داد و با اعصبانیت جواب داد : باید کجا باشه ؟؟ خوابیده !!
تا لنگ ظهر میخوابه !!
ظهرم بلند میشه میره پیِ عیاشی و دوستای معتادش . کارِ هر روزشه دیگه پرسیدن میخواد ؟

کاری به کار بابام نداشتیم . انگار یه هم خونه بود برای خونواده ی ما .
زل زدم به چشای نگران مامانم . زل زده بودم به صورت جذابش و به معمای چرا ؟ از بابا جدا نمیشه فکر میکردم !

کیمیا با لباسای آبیِ روشن و مقنعهِ سفیدش دستمو گرفت و گفت : داداش بریم ؟ دیره !
از مادرم خداحافظی کردیم و از حیاط کوچیک و باریک حیاط به سمت مدرسه قدم برداشتیم .

......................................................................

مدام نگران بودم که قیمت ساندویچ چقد میتونه باشه .
میخواستم کیمیا تو مدرسه جلوی دوستاش کم نیاره. واردِ ساندویچی شدم و از آقای میانسال که انگار صاحبِ ساندویچی بود پرسیدیم ؟
آقا ساندویچ چند ؟؟
با گفتنِ سه هزار و پونصد تومن ،
پول های خرد و پونصد تومنی های داخل کیفمو روی هم جمع کردم و با جمع شدنِ تموم پولام رویِ هم اخم کردم . بغض توی گلوم کم مونده بود خفم کنه .
کز کردم ، میخواستم بزنم زیر گریه .
ولی کیمیا از این حالات من مات و متعجب مونده بود. تو چشاش کلی سوال بود ولی من جوابی واسه سوالاش نداشتم .

دست خواهرمو گرفتم و راهِ خروج از ساندویچی قدیمی رو پیش گرفتم ...
نرسیده به درِ خروجی چرخیدم رو به سمت آقای ساندویچ فروش و گفتم : آقا !! میشه کالباساشو کم بزارین ؟؟ من ، سه هزار تومن دارم فقط .

با شنیدنِ صدای بله گفتنش هول و تند برگشتم و راه رفتم به سمتِ مغازه و پول های خرد رو گذاشتم روی ترازوش . تو دلم عروسی بود و به خودم افتخار میکردم ...!

ساندویچ رو گذاشتم تویِ کوله ی کیمیا .
کیمیا بهم نگام کرد و دستامو محکم تو دستاش فشار داد .
قدم هام ، سفت تر شده بودن و تو دلم به خودم افتخار میکردم نه یک بار بلکه هزار بار .
کیمیا رو رسوندم به مدرسه و خودم راه مدرسه ی خودم رو به پیش گرفتم .

@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


نیمچه سکس با دختر دایی


@dastan_kade_xn
#دختر_دایی

دوستان سلام امیدوارم حالتون خوب باشه.من عرفانم ۲۱ سالمه تهران زندگی میکنم
من ن مث دوستان باشگاه میرم ن کیر و کمر خر دارم.جق میزنم:)))
داستان از اونجا شروع شد ک من ی دختر دایی دارم ک ۱۹ سالشه تا قبل از ۱۹ سالگیش قیافش واقعا تخمی بود.الان دماغشو عمل کرده کص شده.بدنش معمولیه ممه ک ۲ تا لیمو داره فقط :))) ولی خیلی سفیده.خلاصه من ی روز ب خودم گفتم کصخل مردی از جق زدن ی کصی جور کن خلاصه هر کاری کردم ی کیری بهم خورداز دوستام و جنده های محترم.یهو فکرم رفت سمت دختر داییم.چون میشنیدم ک دوس پسر داره و لاپایی داده
ی شب بهش پیام دادم تو تلگرام و کسشعر گفتن ک گفت من قلیون دوس دارم.(باباش نمیزاره بکشه) خلاصه گفتم بریم ی سفره خونه ک قبول کردبیاد.باباش پیچوند و ساعت ۶.۷ عصر بود فک کنم ک اومد.شلوار ۹۰ زده بود پروپاچشو انداخته بود بیرون.همونجا پشمام ریخت ک چقد کصخل بودم اینو نکردم.خلاصه رفتیم تو و قلیون کشیدیم بهش خوش گذشت. دیگه با من اوکی شده بود چون فکر میکرد من مذهبیم. خلاصه گذشت و گذشت تا ب من گفت فیلم و سریال میخوام داری؟منم گفتم اره تو کامپیوترمه گوشیتو بیار تا برات بریزم اینم خانوادشو مجبور کرد ک بیان خونه ما.خلاصه اومدنو مام راس کرده بودیم ک امشب ی جور مجبورش کنم بمونه بزارم درش بعد از ۲ ساعت منگل بازی و تفکر فهمیدم چیکا کنم :))) من طبقه بالای خونمون زندگی میکردم و مثلا داشتم واسه کنکور میخوندم. خلاصه بهش گفتم کامپیوترم طبقه بالاس بیا ک مامانش ی نگاهی بم کرد ریدم ب خودم :))) خلاصه هر طور شده بود اومد.گوشیشو بم داد فیلم و سریالا رو داشتم واسش میریختم ک تو همین حین عکساش با دوس پسرشو دیدم سریع کپی کردم تو پی سی. چن ساعت گذشت و اخر شب شد ک دیگه میخواستن برن منم ک میفهمیدم بدون گوشیش نمیره گفتم گوشیت باس اینجا بمونه از این کصشعرا دو دل بود ک هی ب باباش میگفت بزار بمونم امشب اینجاخلاصه بعد از مذاکرات ۵ +۱ اجازه دادن بمونه ولی طبقه پایین :))) بعد ک رفتن اومد طبقه بالا و بم گفت حوصلم سره ی فیلم بزار نگا کنیم. طبق تجربه دوستان ی فیلم ترسناک گذاشتم(پیشنهاد میشه اساسی۱۰۰٪ بدون درد و خونریزی:))) ) فیلمرو ک گذاشتم رید ب خودش من طوری خوابیده بودم ک بیاد تو بغلم.مث سگ میترسید و خلاصه دستمو میگرفت و تو بغلم بود:))) منم راس کرده بودم پدسگ نمیخوابید. خلاصه فیلم تموم شد و گفت من خوابم میاد میشه رو تختت بخوابم؟ گفتم باشه منم رو زمین میخوابم(واسه خود شیرینی) ک گفت ن اشکال نداره همینجا بخواب خلاصه ۲۰ دیقه گذشت مدل قاشقی خوابیده بودیم ک یهو دستم رفت رو شکمش ناخوداگاه ک لباسش رفته بود بالا خلاصه منم داغ کردن یهو مغزم شد کیرم دستم رفت تو شلوارش.اقا چشمتون روز بد نبینه اندازه کله من رو کصش پشم بود :))) مام ک کص ندیده بودیم تا حالا کصشو میمالیدم.از صدای نفساش میدونستم ک بیداره ولی کصخل خودشو ب خواب زده بود مثلا.
شلوارشو کشیدم پایین بزور.هم میخواست در بیاره هم میخواست بگه من خوابم عین اسگلا.خلاصه ب زور در اوردم و یکم انگشتش کردم ک هی ای ای میکرد منم شلوارمو دادم پایین ک بزارم تو کونش یهو گفت از عقب نزار تروخدامنم با ی صدای گرفته ک خودمم خایه کرده بودم بابام یهو بیاد طبقه بالاگفتم باشه اصن ی وضعی اتاق خنده بود اصن منم بار اولم بود.خلاصه ۴ بار لاپایی زدم ک یهو ابم پاشید.اونجا بود ک انگا یکی زد رو شونم گفت کصخل جان ریدی بدم ریدی(زودانزالی بد دردیه ولی کصخلای شهوانی کمر خر دارن تا صبح میکنن این زود انزال و جقی های تو خیابونم منم حتما :)))) ) خلاصه سریع پاشد چن قطره ریخته بود رو کصش سری خایه چسبوندم رفتم دستمال اوردم پاک کرد. دیگه تا صبح بهم هیچی نگفت دیگه هم باهام حرف نزد زنگ زد تاکسی صبح رفت
از اون روز ب بعد دیگه ادم سابق نشدم ار کصخلی هر روز ب خودم فحش میدادم تا بهش پیام دادم بیا و اینا از شانس کیری ما پیامارو باباش دیده بود ولی بخیر گذشت در یک حرکت ناباورانه و کصخلانه دیگر شمارشو پاک کردم( الان مث سگ پشیمونم) در اخر از دوستان شهوانی عزیز درخواست کمک دارم:))) چطوری دوباره بکنمش؟ اینبار تاخیری میزنم:))) میخوام تهدیدش کنم ک الکی اونشب ازت عکس گرفتم.مرسی ک خوندید و واسه کامنت تاتون پیشاپیش مرسی

نوشته: عرفان

@dastan_kade_xn

@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


خواهر عوضی


#خواهر #فتیش

سلام من اسمم محمد 22 سالمه و خواهرم هم اسمش مهساست و 30 سالشه
یادمه وقتی که 8 سالم بود خواهرم همیشه منو میزد و هر چی میگفت باید میگفتم چشم
قشنگ یادمه وقتی از مدرسه میومد جوراباشو پرت میکرد تو صورتم و میگفت برو بشور
خیلی مغرور بود بینهایت مغرور بود
هزاران بار جوراباشو شستم قشنگ یادمه بار ها وقتی که حال نداشت میرفت رو تخت مینشست و من بدبخت مجبور بودم ناخوناشو براش لاک بزنم تمام خریداش به گردن من بود لباساشو میداد من براش بشورم
منم از فوت فتیش و پالیسی و این جور چیزا هیچ چیز نمیدونستم تازه یک ساله که یاد گرفتم اینارو
یه مدتی گذشت تا من 10 ساله شدم و خواهرم 18 ساله میرفتیم مهمونی و من باید کفشاشو براش واکس میزدم و لباساشو اتو میکردم آماده شدیم و رفتیم تو حیاط خونه منتظر موندیم چون دختر عموم اینا هم خونه ما بودن و از اونجا قرار بود بریم خونه مادر بزرگم
ما سه نفر رفتیم تو حیاط و شروع کردیم به مسخره بازی و دوییدن تو حیاط دختر عموم یه سال از خواهرم کوچیک تره و یه ذره دوییدیم یهو من با کفش رفتم روی کفش خواهرم و کفشش خاکی شد یهو دیدم شد مثل سگ داد و بیداد که باید تمیز کنی و اینا
منم گفتم نمیکنم بابا دیگه خستم الان
یهو یه سیلی محکم بهم زد در همون لحظه اشکم دراومد و گفت
حالا که اینجوری شد باید با زبونت کفشمو تمیز کنی یالا لیس بزم زود
رفت نشست روی صندلی که تو حیاط بود و این پاشو انداخت روی اون یکی پاش و گفت زود باش وگرنه انقدر میزنمت تا بمیری
منم از ترس این که دوباره کتک بخورم روی زمین رو زانو هام نشستم و دو دستی کفش خواهرم که تو پاش بود رو گرفتم تو دستم دختر عموم هم کنار خواهرم وایساده بود منم شروع کردم روی کفش خواهرمو لیس زدم داشت حالم بهم میخورد
یهوم دختر عموم برگشت به خواهرم گفت
مهسا گناه داره طفل معصومو مجبور کردی کفشاتو لیس بزنه
که یهو خواهرم با لحن تند بهش گفت به تو ربطی نداره جنده داداشمه دوس دارم هر کاری که دلم میخواد باهاش بکنم
که دیدم دختر عموم خفه شد

این ماجرا تموم شد تا این که بعد چند ماه رفیقام بعضیاشون سیگار میکشیدن یه روز یه سیگار اوردن و رفتیم تو زیر زمین خونه و شروع کردیم به کشیدن یهو برگشتم دیدم یکی داره ازمون از لای پنجره زیرزمین داره فیلم میگیره منم سریع دوییدم بیرون و دیدم خواهرمه رفت تو اتاقش درو بست منم رفتم پشت در گفتم گوه خوردم مهسا تو رو قرآن به بابا نگو مهسا غلط کردم که اونم درو باز کرد و گفت بیا تو
رفتم تو اتاق و همینجوری داشتم گریه میکردم افتادم به پاش ازش خواهش کردم که گفت باشه نمیگم ولی از این به بعد من هر چی گفتم باید بگی چشم
منم گفتم چشم
یهو گفت بخواب زمین منم خوابیدم دیدم اومد روی صورتم وایساد
من داشت صورتم میترکید اخه چجوری یه بچه ده ساله میتونه وزن یه دختر هیجده ساله روی صورتش رو تحمل کنه ؟
همین جور با جفت پا روی صورتم وایساده بود و عین خیالشم نبود که صورت من زیر پاهاشه من داشتم له میشدم تو
چند دیقه ای روی صورتم وایساد و بعد رفت پایین و نشست روی صندلی منم رو زمین بودم یهو کف پاهاشو گرفت جلو صورتم و گفت لیس بزن من گفتم نه که دیدم فیلمو توی گوشیش داره پخش میکنه
منم از ترس دوباره گریه ام گرفت چون اگه بابام اونو میدید منو میکشت

منم شروع کردم به لیس زدن کف پاهای خواهرم که داشت حالم بهم میخورد همینجوری لیس میزدم و خواهرم میگفت افرین داداش کوچولوی خوب افرین قشنگ لیس بزن تا برق بیفته
منم همینجور لیس میزدم

چند دیقه ای لیس زدم تا این که گفت دیگه بسه دوباره بخواب زمین
منم خوابیدم و یهو دیدم که با کون نشست روی صورتم من داشتم خفه میشدم اون زیر شلوار لی تنش بود
بعد چند دیقه گفت داداشی دهنتو باز کن منم باز کردم یهو گوزید تو دهنم
انقدر بوش بد بود که داشتم از حال میرفتم
چند بار روی صورتم گوزید و بعد بلند شد و گفت داداشی حال داد و منم همینجور گریه میکردم و اون رفت

شب شده بود و داشتم میخوابیدم که یهو دیدم در اتاقم باز شد دیدم خواهرمه بهم گفت مامان یه لیوان شیر داد بدم بهت بخوری ولی من شیرو خوردم شیر خودمو ریختم توش
لیوانو داد بهم بعد برقو روشن کرد دیدم یه چیز زرد رنگ توشه بو کردم دیدم شاشیده تو لیوان منم داشتم بالا میاوردم
بعدش گفت بخور داداش نوش جونت زود بخور و بخواب که فردا باید بری مدرسه منم دوباره گریه کردم و مجبور شدم کل اون لیوانو تا ته بخورم و بعدش خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم آروق که میزدم بوی شاش از دهنم میومد بیرون حالم داشت بهم میخورد

بعد از این ماجرا خواهرم خیلی منو اذیت کرد همیشه مجبور بودم پاهاشو لیس بزنم چند بار شاششو خوردم و یه بار هم رید تویه یه قوطی و گفت بخور منم یه ذره شو خوردم و حالم بد شد چند روز دل درد داشتم

تا این که چند سالی گذشت و من گوشیه خواهرمو انداختم توی رود خونه و باهام دعوامون شد و هنوزم که هنوزه باهم دیگه قهریم.

نوشته: محمد
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


دوست داشتم کون دادنو امتحان کنم


#خاطرات_نوجوانی #گی

سلام به همه دوستان حشری.

سروش هستم 19 ساله از ساری.همیشه از اینکه بخوام کون بدم میترسیدم اما واقعا دوس داشتم امتحان کنم.تو سایت ها چتی زیاد میدادم اما ب طوری حضوری حاضر نبودم.تا اینکه با یه نفر بنام مهدی تو همین سایت اشنا شدم ک 26 سالش بود.وقتی وب کیرشو دیدم طاقت نیاوردم و اصرارهای اون باعث شد راضی شم خودمو در اختیارش بزارم…

خلاصه رفتم تهرانو اومد دنبالم منو برد خونشون.تو راه پله منو جلوتر از خودش فرستاد و وقتی من راه میرفتم اون میگفت جون چه کونی داری.و اخرای پله طاقت نیاوردو انگشتم میکرد.به محض ورود ب خونه از پشت بقلم کردو کیرشو چسبوند ب کونم و با دستش سینه هامو فشار میداد.منم خودمو د. اختیارش گذاشتم.
بعد نشست روی مبلو گفت راحت باشم.خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم ی حس عجیبی داشتم.هم دلم میخواست برگردم هونه هم دلم میخواست اون کیری ک تو وب دیدمو تجربه کنم.تا اینکه مهدی رفت تو اتاقو با ی شرت اومد جلو وایساد.گفت بمالش.سرم پایین بودو خجالت میکشدیم تا اینکه مهدی دستمو گذاشت رو کیرشو گفت بمال.

ی جور جذبه مهدی و صدای شهوتناکش روم تاثیر داشت.مالیدم تا اینکه گفت پاشوو لخت شو.با ی شورت جلوش وایسادم.ک منو برد ب اتاق خواب.روبروم سرپا وایساد ومن رو زمین نشستم.کیرشو در اورده بود اما خواب بود.گفت بخورم.و من هم کیرشو گذاشتم تو دهنم.خیلز لذت بخشه ک یک کیر خوابو بکونی دهنت و تو دهنت شروع کنه ب بزرگ شدن.ی کیره سبزه ی 17 سانتی وخوش فرم.یکم با کیرش عشقبازی کردم ک سرمو گرفت تودستش و با بی رحمی هرجه تمامتر شروع کرد ب تلمبه زدن.داشتم خفه میشدم و به کونش. چنگ میزدم اما مهدی توجه نمیکرد.بالاخره کیرشو در اورد و گفت بخوابم و یک بالش رو گذاشت زیر شکمم ک کونم خوب قمبل شه.واقعا میترسیدم.کاندوم ب کیرش کشیدو اول گذاشت لای شیار کونم و چند بار بالا پایین کرد…

اولین بار بود ک یک کیر میخواست بره تو کونم.ملحفه رو چنگ زدم.مهدی سرشو میمالید ب سوراخم و من اماده پذیرایی از کیرش بودم.یک لحظه بک درد عجیب همراه با سوزش رو احساس کردم.دردش بقدری بودک نمیتونستم نفس بکشم.فقط با دستم رانه مهدیو ب عقب هل دادم ک گفت اروم باش .چند لحظه کیرشو همون تو نگه داشت تا عادت کنم و هر بار یک مقدار کوچیک فشار میداد داخل.بعد از حدود پنج دقیقه گفت تحمل کن.و شروع کرد ب اروم تلمبه زدن.من فقط درد میکشیدم ولی از لذت بردنه مهدی لذت میبردم.کم کم کیرشو تااخر کرد تو کونم و دردشو تا زیر نافم و قفسه سینم حس کردم.ملحفه رو چنگ میزدم اما مهدی داشت خیلز راحت منو میکرد.

بعد چند دقیقه منو برگردوند و ب تمام حالتهای محبوبمون تو سکس چت منو کرد.پاهام روشونش بود و مهدی منو میکرد سرشو میاورد پایین و سینمو میخورد.کم کم داشت ابش میومد ک کاندومو کند و رو سینم جق زد.ابشو ریخت رو سینم.و با کیرش همه جا پخش میکرد.
منو برد حموم ک تمیز کنیم اما با دیدنه من.کیرشو گذاشت تو دهنم و ب شدت تلمبه زد اونقدر براش ساک زدم و تلمبه زد تا ابش اومد .نامرد بادستش سرمو محکم نگه داشت تا ابش خالی شه تو دهنم.با دراوردن کیرش حالم اونقدر بهم خورد ک دوس داشتم بالا بیارم.اما انگار ی مقدار ابشو خورده بودم.
تا اون دو روز 5 بار سکس داشتیم و مهدی اولین واخرین سکسم بود.
خیلی دوس دارم ی نفر مثه مهدی پیدا شه…
@dastan_kade_xn
نوشته: سروش

@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


اوج کاری که برام کرد این بود که کیرمو میمالید و یه کم سرشو میکرد تو دهنش. الان ازدواج کرده دیگه چندساله این چیزا اصلا بین ما نبوده ولی من هنوز عاشقانه دوستش دارم و لذت دوران بچگی هیچوقت یادم نمیره.

نوشته:‌ امیر
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


دوست داشتم کون دادنو امتحان کنم


#خاطرات_نوجوانی #گی

سلام به همه دوستان حشری.

سروش هستم 19 ساله از ساری.همیشه از اینکه بخوام کون بدم میترسیدم اما واقعا دوس داشتم امتحان کنم.تو سایت ها چتی زیاد میدادم اما ب طوری حضوری حاضر نبودم.تا اینکه با یه نفر بنام مهدی تو همین سایت اشنا شدم ک 26 سالش بود.وقتی وب کیرشو دیدم طاقت نیاوردم و اصرارهای اون باعث شد راضی شم خودمو در اختیارش بزارم…

خلاصه رفتم تهرانو اومد دنبالم منو برد خونشون.تو راه پله منو جلوتر از خودش فرستاد و وقتی من راه میرفتم اون میگفت جون چه کونی داری.و اخرای پله طاقت نیاوردو انگشتم میکرد.به محض ورود ب خونه از پشت بقلم کردو کیرشو چسبوند ب کونم و با دستش سینه هامو فشار میداد.منم خودمو د. اختیارش گذاشتم.
بعد نشست روی مبلو گفت راحت باشم.خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم ی حس عجیبی داشتم.هم دلم میخواست برگردم هونه هم دلم میخواست اون کیری ک تو وب دیدمو تجربه کنم.تا اینکه مهدی رفت تو اتاقو با ی شرت اومد جلو وایساد.گفت بمالش.سرم پایین بودو خجالت میکشدیم تا اینکه مهدی دستمو گذاشت رو کیرشو گفت بمال.

ی جور جذبه مهدی و صدای شهوتناکش روم تاثیر داشت.مالیدم تا اینکه گفت پاشوو لخت شو.با ی شورت جلوش وایسادم.ک منو برد ب اتاق خواب.روبروم سرپا وایساد ومن رو زمین نشستم.کیرشو در اورده بود اما خواب بود.گفت بخورم.و من هم کیرشو گذاشتم تو دهنم.خیلز لذت بخشه ک یک کیر خوابو بکونی دهنت و تو دهنت شروع کنه ب بزرگ شدن.ی کیره سبزه ی 17 سانتی وخوش فرم.یکم با کیرش عشقبازی کردم ک سرمو گرفت تودستش و با بی رحمی هرجه تمامتر شروع کرد ب تلمبه زدن.داشتم خفه میشدم و به کونش. چنگ میزدم اما مهدی توجه نمیکرد.بالاخره کیرشو در اورد و گفت بخوابم و یک بالش رو گذاشت زیر شکمم ک کونم خوب قمبل شه.واقعا میترسیدم.کاندوم ب کیرش کشیدو اول گذاشت لای شیار کونم و چند بار بالا پایین کرد…

اولین بار بود ک یک کیر میخواست بره تو کونم.ملحفه رو چنگ زدم.مهدی سرشو میمالید ب سوراخم و من اماده پذیرایی از کیرش بودم.یک لحظه بک درد عجیب همراه با سوزش رو احساس کردم.دردش بقدری بودک نمیتونستم نفس بکشم.فقط با دستم رانه مهدیو ب عقب هل دادم ک گفت اروم باش .چند لحظه کیرشو همون تو نگه داشت تا عادت کنم و هر بار یک مقدار کوچیک فشار میداد داخل.بعد از حدود پنج دقیقه گفت تحمل کن.و شروع کرد ب اروم تلمبه زدن.من فقط درد میکشیدم ولی از لذت بردنه مهدی لذت میبردم.کم کم کیرشو تااخر کرد تو کونم و دردشو تا زیر نافم و قفسه سینم حس کردم.ملحفه رو چنگ میزدم اما مهدی داشت خیلز راحت منو میکرد.

بعد چند دقیقه منو برگردوند و ب تمام حالتهای محبوبمون تو سکس چت منو کرد.پاهام روشونش بود و مهدی منو میکرد سرشو میاورد پایین و سینمو میخورد.کم کم داشت ابش میومد ک کاندومو کند و رو سینم جق زد.ابشو ریخت رو سینم.و با کیرش همه جا پخش میکرد.
منو برد حموم ک تمیز کنیم اما با دیدنه من.کیرشو گذاشت تو دهنم و ب شدت تلمبه زد اونقدر براش ساک زدم و تلمبه زد تا ابش اومد .نامرد بادستش سرمو محکم نگه داشت تا ابش خالی شه تو دهنم.با دراوردن کیرش حالم اونقدر بهم خورد ک دوس داشتم بالا بیارم.اما انگار ی مقدار ابشو خورده بودم.
تا اون دو روز 5 بار سکس داشتیم و مهدی اولین واخرین سکسم بود.
خیلی دوس دارم ی نفر مثه مهدی پیدا شه…

نوشته: سروش
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


ساناز اولش اکراه داشت ولی وقتی مادره کیرمو برد سمت دهنش و منم چنگ اندازی به کسشو با فشار های هوس انگیزم ادامه می دادم اون دهنشو باز کرد وشروع کرد به میک زدن کیرم . منم انگشتامو فرو کردم توی کسش .. فریده هم بیضه هامو می مالوند . دیگه سه تایی مون اوج گرفته بودیم . این که بخوام با دخترم سکس کنم برام یه کابوس بود ولی از اون جایی که حس می کردم این تنها راه در مان اونه و احتمالا اثرهم می بخشه خودمم داشتم حشری می شدم و شده بودم . یه وقتی به خودم اومدم که دیدم دهن ساناز پر از آب کیر من شده و اون داره آبمو می خوره .. و یه مقدار از آب کیر من مخلوط شده با آب دهن ساناز به صورت کف از دهنش خارج شد که فریده اومد و اون یه تیکه رو از رو صورت و گوشه های لب دخترش لیس زد و خورد .. شورت سانازو در آوردم . دهنمو گذاشتم روی کس ساناز .. طوری توی حموم جیغ می کشید که دیگه حریفش نمی شدیم .. ولی منم ول کنش نبودم . لبخند رضایت مادرش نشون می داد که راه در مان همینه . کس ساناز یه کس دخترونه و کوچولو بود .. با دهن گنده ام طوری اون کس کوچولو رو میکش می زدم که دخترم مرتب موهای سرمو می کشید . مامانش اومد و با کف دستش محکم چند بار به روی کس ساناز زد ..
ساناز : داره می ریزه .. داره می ریزه ..
فریده : دهنتو بر دار .. بذار من با کف دستم بزنم به کس دخترم ..
واااااایییییی آب کس و هوس ساناز فواره زد و سر و صورت من و مادرشو خیس کرد .. این بار به جای میک زدن انگشتامو توی کس ساناز فرو کرده حرکتش می دادم یه بار دیگه آب کس ساناز زد بیرون ولی این بار با فشار کمتری .. فریده زنم کیرمو گرفت توی دستش وبه سمت کس ساناز حرکتش داد .. یه چشمکی بهم زد که فهمیدم که دیگه این خونه آخر در مانه .. کیرم وارد اون کس تنگ شد .. دخترم بازم جیغ می کشید . حالا دیگه زبونش باز شده بود و هوس خودشو نشون می داد .. فریده از خوشحالی اشک می ریخت . یه حس مادرانه ای بهش گفته بود که دخترش روحیه و آرامش خودشو به دست آورده . منم یه کس تنگ نصیبم شده بود .. چه با حال بود .. دل نداشتم کس سانازو به این زودی ها ول کنم . جوووووووون .. تند و تند اونو می گاییدم . ول کنش نبودم . سینه های نازشو می خوردم . بدنش تپل بود . شونه هاش پر بود . بازوهاش هوس انگیز و کونش بر جسته بود . فقط پوست تنش کمی سبزه بود ..
-بابا جون بابا جون منو ببوس .. دوستت دارم . عاشقتم .. بکن منو بکن .. بازم دارم اون جوری میشم بازم داره ازم می ریزه ..
این بار وقتی که حس کردم بازم داره ار گاسم میشه و خودش با کف دستش می زنه به بالای کسش کیرمو کشیدم بیرون و جه فواره ای زد این آب کسش..
فریده : من بمیرم . مادر بمیره .. تو اینا رو کجا داشتی ؟! چه عذابی کشیدی ! سامان واقعا چه ثوابی کردی ! ساناز دخترم بذار بابات توی کونت خیس کنه من از پریود بعدی بهت قرص ضد بار داری میدم که دیگه به کست هم آب برسه و شاد ترشی .. تقویت شی ...
شب که شد من و فریده توی اتاق تنها بودیم .
-به نظرت ساناز در مان شده یا بعد از حموم همه چی یادش رفته ..
فریده : صبر داشته باش مرد .
دقایقی بعد ساناز پشت درو زد ..
-اجازه هست ؟ گفتم بفر مایید دخترم ..
واااااایییییی چی ساخته بود .. یه لباس خوابی تنش کرده بود که کیر شل من تا اونو دید شق کرده بود . چه میکاپی .. لباش عین لبای پروتز کرده .. چون می داد برای ساک زدن کیر .. سینه هاش درشت تر به نظر می رسید .. می خندید شاد بود . زیادی در مان شده بود ..
ساناز : مامان جان می بخشی جای شما رو تنگ کردم . فقط یادت باشه بابایی از این به بعد دو تا زن داره .... پایان .. نویسنده .. ایرانی
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


ماساژ خواهرم


#خواهر

سلام من چند وقته که داستانای سکسی رو میخونم و بعد از خوندن داستانا این سوال برام پیش میاد که این داستان حقیقت بود یا خیال پردازی برا همین تصمیم گرفتم یه داستان واقعی براتون بنویسم کاملا حقیقی و فقط توی داستان اسم هارو عوض میکنم. خانواده ما چهار نفر بود بابام کارمند مامانم خونه دار یه خواهرم دارم که چهار سال از خودم بزرگتره. حدودا 14 ساله بودم که هم خود ارضایی میکردم هم یه پسر همسایه داشتیم که من میکردمش ولی هیچوقت نسبت به خواهرم حتی فکر بدی هم نمیکردم. خواهرم اون موقع تقریبا 18 ساله بود قد بلند سفید لاغر کمر باریک کونش نسبت به اندامش بزرگ بود سینه هاش کوچیک بود. الان که عکسای اون موقع رو میبینم یه نوجوون سکسی بوده. افسانه بسکتبال بازی میکرد و عضو تیم بود. داستان از جایی شروع شد که یه روز عصر من از مدرسه اومده بودم تو اتاقم خوابیده بودم داشتم زیر پتو کیرمو میمالیدم و تو ذهنم کون پسر همسایه مون رو تجسم کرده بودم یه دفعه صدای افسانه رو شنیدم که داره صدام میکنه میگه بیا کارت دارم یه کم صبرکردم تا کیرم خوابید و رفتم تو اتاقش گفت من امروز مسابقه داشتم تمام بدنم درد میکنه بیا با پاهات روی پاهام راه برو پاهامو لگد کن منم خیلی عادی این کارو براش کردم بعد دمر خوابید دستاشو باز کرد گفت روی دستامو لگد کن یه تیشرت با یه شلوار استرج پوشیده بود یه دفعه چشمم افتاد به کونش که قلمبه و خوش فرم بود از خودم بدم اومد به خودم گفتم خاک تو سرت ولی بعد شب که میخواستم کیرمو بمالم باز صحنه اومد جلو چشمام. گذشت تا چند روز بعدش رفتم تو اتاق افسانه داشت لباس عوض میکرد و با شورت بود پشتش به سمت من بود و باز ذهن من یه عکس از کونش گرفت همون موقع رفتم بیادش جق زدم. افسانه زیاد توی خونه می رقصید و هروقتم میرقصید میگفت نگاهم کن منم دست خودم نبود نگاهم شهوت آلود شده بود. دختر شاد و فعالی بود یه روز وقتی از باشگاه برگشت ازم خواست ماساژش بدم دمر خوابید گفت پشت خم زانوهامو بمال یه شلوار گشاد و نخی نازک پوشیده بود تمام نگاهم لای کونش بود یه مقدار از کمرش معلوم بود سفیدیش برق میزد پاهاشو با یه کم از روناشو ماساژ دادم بعد برگشت گفت پاشو وایسا با پات تمام وزنتو بنداز کف پام من کیرم راست شده بود وقتی بلند شدم دید و متوجه شد و بهم گفت نمیخواد مرسی برو من خیلی پشیمون و ناراحت شده بودم رفتم و به خودم قول دادم که دیگه هیچوقت این اشتباه رو نکنم ولی این تازه اول ماجرا بود از فردای همون روز افسانه رفتارش تغییر کرد نگاهش لبخندش. دیگه هر روز میگفت ماساژم بده کار به جایی رسید که موقع ماساژ به کونشم دست میزدم. کیرم بلند میشد و اونم میفهمید و میدید ولی در همین حد باهم می لاسیدیم تا زمانی که من تقریبا 16 ساله بودم افسانه 20 ساله یه روز عصر تو خونه تنها بودیم ولی هر لحظه امکان داشت مامان و بابام از راه برسن من داشتم فوتبال تماشا میکردم تیمی که من دوستش داشتم داشت میباخت افسانه هی سر به سرم میذاشت و تیم منو مسخره میکرد یه دفعه کنترل تلوزیون رو برداشت کانالو عوض کرد و فرار کرد من دنبالش دویدم گرفتمش نشست رو زمین و کنترل رو بهم نمیداد دوتامون داشتیم میخندیدیم شوخیمون کم کم حالت کشتی شد و من کامل بغلش کردم و خوابیدم روش یه دفعه خنده هامون قط شد خجالت کشیدم و بلند شدم شهوت تمام وجودمو گرفته بود داشتم میرفتم یه دفعه گفت ماساژم میدی برگشتم دمر خوابید یه کم ماساژش دادم و بی اختیار خوابیدم روش کیرمو رو کونش فشار میدادم هیچی نمیگفت اومدم شلوارشو بکشم پایین با دستاش شلوارشو گرفت و نذاشت منم اینقد از رو شلوار ادامه دادم تا ارگاسم شدم. گذشت تا اینکه باز یه روز من تو اتاقم نشسته بودم رو صندلی مامانم تو آشپزخونه بود افسانه اومد یه کم باهام شوخی کرد بعد نشست تو بغلم و زودم بلند شد رفت ولی این کارش منو دیوونه کرد و دیگه تصمیم گرفتم بکنمش منتظر فرصت بودم. یه روز میخواست بره تو زیرزمین از انباری یه چیزی بیاره منم دنبالش رفتم تو زیرزمین بهش یه کم باهاش شوخی کردم و لباشو بوس کردم به سینه هاش دست زدم ولی نذاشت ادامه بدم یه روز تنها بودیم رفتم سراغش بهم گفت ما نباید این کارا رو بکنیم و کلی باهام حرف زد بعد بهش گفتم پس این آخرین بارمون باشه بعدش همه چیزو فراموش میکنیم دمر خوابید و گفت باشه پس فقط ماساژ برا آخرین بار اون روز دامن پوشیده بود پاهای خوش فرم و سفیدش داشت دیوونم میکرد. اون موقع ها بچه بودم خر بودم بلد نبودم باید چیکارکنم بی تجربه بودم حسابی روناشو مالیدم و دامنشو دادم بالا یه شورت صورتی پوشیده بود میخواستم شورتشو در بیارم نذاشت میخواست بلند بشه منم قبول کردم بعد چرخید باهم صحبت کردیم و راضیم کرد که فقط از رو شورت. من کیرمو در اوردم گذاشتم لای رونای سفیدش یه کم مالیدم تا آبم اومد. ما همیشه در همین حد باهم میلاسیدیم بعدچند بار دیگه هم باهم سکس داشتیم.
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


ایـــــــــــــــن تـــــــو و ایـــــــن مـــــــامـــــــانـــــــــــــــم



وقتی بهم گفت که دوست داره مامانشو بکنم داشتم دیوونه می شدم . رو کردم بهش و گفتم حامد ما نون و نمک همو خوردیم ولی اون گفت اگه تو نکنیش همش از این می ترسم که یه غریبه اونو بکنه . بابام از وقتی که زن دوم گرفته به مامان کمتر می رسه .. اون روز به روز بیشتر روحیه شو از دست میده . تو که می دونی بابام دستش به دهنش می رسه و مشکل مالی نداره .
من و حامد از بچگی با هم دوست بودیم . هر دو هیجده سالمون بود و سال اول دانشگاه درس می خوندیم و همکلاس و همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و بیشتر شبا من خونه اونا می خوابیدم .یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت که از دواج کرده رفته بود خونه بخت . یه شب حامد کنار دیوار پنجره پشتی اتاق خواب مادرش یه نردبون گذاشت و گفت می تونی یواشکی دید بزنی .. فقط متوجهت نشه . مامانش یه زنی بود حدود 47 سال با هیکلی درشت و تپل . سینه هایی درشت و کونی برجسته . از اون زنایی که من فکرشو نمی کردم هیکلشو به این صورت بندازه توی دید یا بخواد خود ارضایی کنه . زنی بود که پیش من روسری از سرش نمی گرفت . ولی حامد می گفت جمال جون تازگی ها مامان منیژه من در مهمونی های خصوصی و عروسی ها یه تیپی می زنه که آدم فکر می کنه یه دختر مجرده که به دنبال شوهر می گرده . حتی در عروسی پسر عمه اش یکی از دوستای داماد داشته با اون می رقصیده و دستشو دیده که رفته رو باسن مادرش و مامانش چیزی نگفته ..
-حامد تو که اینا رو میگی من چه جوری بخوام مامانت رو بکنم .. چه جوری با هاش جور شم .
-هیچی من صدام در نمیاد . میرم یه گوشه ای قایم میشم و تو برو سمتش .
-اگه در اتاقش قفل باشه چی ..
-من کلیدشو دارم ..
-اگه کلیدشو رو سوراخ بذاره و کسی نتونه از اون سمت درو باز کنه ؟
-یه شب امتحان می کنیم اگه همینی که تو گفتی شد شب دوم من قفلو خرابش می کنم . یه کاریش می کنم . تو فقط اونو بکن . من نمی خوام کس دیگه ای بهش حال بده . اون داره از دستم میره . من مامانمو دوست دارم ..
داشتم شاخ در می آوردم ..
-بهم این جوری نگاه نکن جمال . فکر نکن من دوست دارم مامانم بره زیر یه کیری غیر کیر بابام . من از بین تب و مرگ به تب راضی شدم .
با خودم گفتم یه تبی نشون تو و مادرت بدم که دست کمی از مرگ نداشته باشه . حالا که تو این جور می خوای باشه . اون شب موعود از راه رسید . فقط فکر یه جا رو نکرده بودیم که اگه شب اول موفق نشیم این مامانه ممکنه صدای کلید انداختن ما رو بشنوه و دیگه کار به شب دوم نکشه .. دل تو دلمون نبود . حامد کلیدو داد به دست من .. قبلش از پنجره پشتی دیدیم که مامانه رفته جلوی آینه و داره به کون و کپلش نگاه می کنه و دستشو می کشه لاپاش ..
-جمال تو که از همین حالا کیرت واسه مامانم شق شده ..
-این غریزیه ..
-آخ که چقدر دلم می خواد یک داداش داشته باشم که باباش تو باشی .. رابطه مون خیلی عالی میشه . تو میشی نا پدری من ...
ظاهرا زده بود به سرش . این اواخر دعوای بابا مامانش اونو کس خل کرده بود .
-ببین جمال اگه دست و پا زد تو ولش نکن .. تهدیدش کن . بگواگه حامد بیاد و همه چی رو ببینه میگم که تو ومن از قبل بر نامه ریزی کرده بودیم . حالا این تو و این مامانم . .
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . اوخ جون کلید داخل قفل چرخید و درو باز کرد تا اون زن بخواد بفهمه چی شده درو از داخل قفل کردم و یه جیغی کشید که خودمو انداختم روش .. جلوی آینه بود و داشت خودشو دید می زد و یه موز هم توی کسش فرو کرده بود ..
-منیژه جون سر و صدا نکن که اگه حامد بیدار شه و بیاد این طرف من میگم که تو و من از پیش قول و قرار کرده بودیم .
دست و پا می زد . دستمو گاز می گرفت . لگد می زد .. ولی من اونو محکم فشارش گرفته و نمی ذاشتم از دستم در بره . کیرمو به کونش چسبونده بودم . با اون هیکل تپل و درشتش و زوری که نشون می داد دو طرف کونشو به هم چسبونده بود و نمی ذاشت که حرکتی داشته باشم .
-آخخخخخخخخخ چه کونی داری . چه سینه هایی داری ! منیژه جون وقتی شوهرت به تو نمی رسه چرا از این موز بی زبون کمک می خوای . کیر جمال خان بی منت در خد مت شماست . حیف نیست اندام به این خوشگلی و مامانی رو ازش طوری کار نمی کشی که بهت حال بده ؟! در ضمن من دوست ندارم معشوقه من بخواد بی بند و بار باشه و بقیه بهش نظر بد داشته باشن .
دستمو همچنان جلوی دهنش داشتم . فقط می خواستم اونو بکنم .. کیرم سفت و دراز شده بود .
-نگاه کن .. حس می کنی ؟ این کیر کلفت تر از موزیه که قبلا توی کست بود و الان در دست توست و دراز تر از اونه . با اون هیچ تفاوتی نداره ..
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


پدر مهربون .. مادر دلسوز ... دختر حشری

@dastan_kade_xn

من و فریده بعد از بیست سال از دواج فقط یه دختر داشتیم .. ساناز .. دختری یکی یدونه که تیپش به مامانش رفته بود . سبزه و تپل ... اگه یه خورده از خوش تیپی و سفیدی باباشو می گرفت شاید در شوهر دادن اون عجله نمی کردیم . مامانش هم خوشگل نبود ولی ساناز هم مثل مامان فریده اش یه جذابیت خاصی داشت . خلاصه هر کاری کردیم که دامادم داماد سر خونه شه نشد . مادر شوهر دخترم نذاشت .. و دیگه یه روز که دخترمونو واسه چند روزی بردیم به یکی از سفر های زیارتی که قبل از از دواج اون ثبت نامشو کرده بودیم در برگشت دیدیم که داماد من و خونواده شون بی خبر رفتن خارج .. اولش تعجب کردیم .. ولی یه هفته, یه ماه , یه فصل و یه سال گذشت و اونا بر نگشتند . دخترم کارش شده بود گریه و زاری . شوهر نامردش هم یه تلفن واسش نزد .. دیگه مجبور بودیم واسش طلاق غیابی بگیریم . دچار افسردگی شده بود . اونو به چند تا روان پزشک هم نشون دادیم .. تاثیری نداشت . یه چند نفری می گفتن که با عاشق شدن درمون میشه ... یکی هم می گفت که اون باید از دواج و سکس کنه تا حالش جا بیاد . یه روز فریده منو کشید یه گوشه ای و گفت دخترمون داره از دست میره . ما که تا طلاقشو ردیف نکنیم نمی تونیم شوهرش بدیم . اونم شوهر هم که یک شبه پیدا نمیشه .. و به هر کسی هم که نمی تونیم شوهرش بدیم . و اصلا شاید هم شوهر کردن دوباره اون , اونو به یاد مشکلات روحیش بندازه عصبی ترش کنه . من اونو دیشب دیدم که دستش بود لا پاش . اگه واقعا افسرده هست پس این کارا چیه . من دلم براش می سوزه .. . فریده طوری اشک می ریخت که دلم براش سوخت . منم گریه ام گرفته بود . ساناز مظلوم خودمو خیلی دوست داشتم .
-میگی من چیکار کنم . استغفر من که نمی تونم برم با دخترم طرف شم .. دیگه کاری از دستم بر نمیاد .
فریده : زدی توی خال . همینو که من می خواستم بگم تو گفتی ...
-نههههههه ..نههههههه من باباشم . زشته .. این تابو شکنی ها زشته ..
- سامان من باید ناراحت شم که نمیشم . جون دخترمون مهم تره یا تا بو شکنی ؟ اون داره از بین میره ..
-میگم گیریم که من قبول کنم با ساناز سکس کنم . از کجا که اونم راضی باشه ..
-یه خورده با هاش حرف می زنم .. بعد من و تو هم باید زمینه چینی کنیم .. اون الان توی حس و حال خاصیه . اصلا هیچی دست خودش نیست .
-من موافقم ولی خیلی سخته .
فریده : تو کاریت نباشه کارو بده به دست کارگردان و کاردان .
اون شب فریده یه دستی به سر و صورت ساناز کشید .. زنم یه شلوارک و تاپی تنش کرد که اندامشو بیشتر توی دید بندازه . منم با یه شورت و اونم با شورت و سوتین توی خونه می گشت . همو بغل می زدیم و می بوسیدیم . به اصطلاح می خواستیم تحریکش کنیم . نشستیم و از ماهواره هم یه فیلم نیمه سکسی دیدیم که ساناز هم محو اون فیلم شده بود .
-فریده میای بریم حموم یه دوشی بگیریم ..
فریده : من به یه شرط میام که ساناز هم با هامون بیاد .
راستش ساناز حالتی داشت که نشون می داد حال و حوصله فکر کردن رو نداره . عکس العمل مثبت یا منفی اون نسبت به خواسته ها و پرسش های ما سریع بود . خیلی راحت قبول کرد که با هامون بیاد حموم . حالا مادر و دختر شورت و سوتین داشتند و منم یه شورت کیپی پام کرده بودم که کیرمو خیلی بر جسته نشون می داد .
فریده : زیاد لفتش ندیم و بریم توی خط سکس . ممکنه به ظاهر شرم آور باشه ولی بد تر از این حالت ساناز نیست . فریده شورت و سوتینشو در آورد و اومد سراغ شورت من . وقتی اونو از پام کشید پایین و درش آورد کیرم یهو یه پرش سر بالایی انجام داد و صدایی کرد که ساناز برای لحظاتی نگاش می کرد .. یه گوشه حموم پشت به دیوار تکیه داد و رو زمین نشست . دستشو گذاشت لای شورتش . مراقبش بودم . اون دوست داشت به کیر من نگاه کنه و با کسش ور بره ..ولی یه خورده هنوز خجالت می کشید . اگه نگاهمونو ازش می گرفتیم اون وقت اون ما رو نگاه می کرد .
فریده : من بمیرم اون چرا این جوری شده ... انگار مثل یه بچه کوچیک مراقبت می خواد ..
حس کردم که وظیفه پدری ایجاب می کنه که برم کمکش .. از جام پا شدم . رفتم به سمتش ..
-ساناز داری چیکار می کنی ..
-بابا دعوام می کنی ؟ ..
نمی دونم یا حالیش نبود یا داشت ما رو فیلم می کرد . سوتینشو باز کردم .. و دستمو از لای شورتش به کسش رسوندم . .. لباشو گاز می گرفت به رو برو نگاه می کرد . فریده اومد کمکم .. کیرمو گرفت توی دستش و شروع کرد به ساک زدن
- عجب خوشمزه هست . چه حالی میده ساناز جون . بیا یه خورده تو هم بخور ..

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


دیدم با خشونت کاری پیش نمیره .. با دستم شونه ها و سینه هاشو به آرومی مالشش دادم . با نوک انگشتام رو تمام پوست تنش کشیدم . ولی با همه اینا دستمو از رو دهنش بر نداشتم . هر چند حس کردم خیلی آروم تر شده و دستمو گاز نمی گیره . اون اگه جیغ هم می کشید سر و کله حامد پیداش نمی شد و این مدل دست جلو دهنش گذاشتن به این خاطر بود که اولا همسایه ها متوجه نشن و در ثانی حامد هم مشکوک جلوه داده نشه از این نظر که با من دست داره . صورتمو به دهن منیژه نزدیک کردم . یک آن دستمو گرفته و لبامو رو لباش گذاشتم . در همین حال یه لحظه نگام به پشت پنجره افتاد . وای حامد اون جا وایساده بود . تابلو بود .. با دست راستم یه علامت بهش دادم که حواسش باشه . فکرشو نمی کردم که دوست داره گاییده شدن مامانشو ببینه . بی خیال شدم . دو تا دستامو رو کمر منیژه گذاشته اومدم پایین و پایین تر .. این بار که کیرمو به کونش چسبوندم دیگه مجبور شدم لبامو از رو لباش بر دارم . که بدنم کاملا به بدنش بچسبه . با دو تا دستام کونشو باز کرده و کیر رفت رو سر کسش .. دلم می خواست فرو کنم توی کونش . ولی گفتم بهتره یه حال اساسی به اون بدم .. کیر یه تکونی خورد . خیلی راحت تا انتهای کس مادر حامد رفت .. خیلی داغ و چرب بود . ولی کس گشادی هم نشون می داد . با این حال برای من که مفت بود و خیلی هم دلچسب . قبل از این که تلمبه زدن رو شروع کنم حس کردم که یه چیزی از کیرم در حال خالی شدنه .. جلو شو نگرفتم می دونستم که وقتی آبم حرکت کنه بهتر می تونم کیرمو توی کس حرکت بدم و طرفمو سر حال کنم ..
-جوووووووون .. مامان حامد! خیلی می چسبه ..
-بی شعور کارت رو کردی .. نا مرد . حامد اگه بیاد چی ؟
-در قفله .. تازه از کجا بدونه که من این جام ..
-نههههههه تو چیکار کردی . چرا این کار خطر ناکو کردی .. چرا توی شکمم آب ریختی ..
-توی کست منظورته ؟
-بی تر بیت . فکر نمی کردم حامد رو این طور تر بیت کرده باشم که دوستایی مث تو رو واسه خودش انتخاب کرده باشه .
دیگه خبر نداشت که این خود حامده که مامانشو تقدیم من کرده . بی خیال حرفاش اونو می کردم ..
-آهههههههه نههههههه این گناهه .. من گناهکارم .. نههههههههه ... چرا باید کارم به این جا بکشه ..
ولی من ولش نمی کردم .. اونو بردمش سمت تخت .. و این بار طاقباز انداختمش رو تشک و خودمو انداختم روش . چشاشو بسته بود . فکر کنم خجالت می کشید که نگاهشو به من بدوزه .. ولی لذت می برد . پا هاشو از وسط باز کرده بود . من یه سینه هاش دست می زدم . منیژه رو طوری روی تخت انداخته بودم که حامد راحت می تونست مامانشو دید بزنه بدون این که نگران این باشه که مامانه متوجه اونه چون سر منیژه پشت به حامد قرار داشت . منیژه یه بالش بین لباش فرو کرد تا خودشو کنترل کنه .. اون به همون صورت یه حالت رقص به خودش گرفت و وقتی هم که ساکت شد فهمیدم که تونستم ار گاسمش کنم . ولی این زن عجب کونی داشت .. اونو بر گردوندم و حریصانه به کون و کپلش نگاه کردم . از پشت پنجره واسه یه لحظه حامد رو دیدم که داره دستاشو به هم می زنه و انگاری داره واسم کف می زنه و تشویقم می کنه . خوشش اومده بود که بازم دارم ادامه میدم . حتما فهمیده بود که می خوام کون مامانشو بکنم . سرمو گذاشتم لای کون منیژه سوراخ کونشو لیس زدم و بعد با کیرم اون جا رو هدف گرفتم .
-اوووووووخخخخخخ .. اووووووووخ نههههههههه .. کونننننننننم . نهههههههههه .. ولی من که تا این جاش اومده بودم ول کن کونش نبودم ..
-رفت رفت منیژه جون بیشتر از این نمی فرستم . یک سوم کیرمو کرده بودم توی کونش . می دونستم سه چهار سانت دیگه هم جا داره . کون بر جسته اون می خورد به زیر شکمم و داغم می کرد . حس کردم بازم میل به انزال شدن دارم . ولی گاییدن اون کون خیلی می چسبید . حامد هم که فکر کنم سیر بشو نبود هر چی که این مامانشو می گاییدم . چه کونی داشت این زن ..
-اوووههههه فشارش بده .. فشارش بده . .. کونم جا داره .. جا داره ..
یه فشار دیگه به کیرم آوردم حالا نصف کیرم توی کونش جا داشت .. طوری هیجان زده شده بودم که نتونستم جلومو بگیرم . پرش های کیرمو توی کونش حس می کردم . -جووووووون .. زود داری آبتو میدی .. ولی ایراد نداره .. آخخخخخخخخخخ ..
دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون ولی وقتی که اونو درش آوردم درجا سرشو بر گردوند و کیرمو قاپید تا بفهمم چی به چیه کیرمو توی دهنش حس کردم . بازم از اون بالا می دیدم که حامد چه جوری بوس می فرسته و کف می زنه که جلوی چشاش این جوری دارم مامانشو میگام .. .. کارم که با هاش تموم شد بر گشتم پیش حامد .. صورتمو بوسید . پیشونی مو بوسید .. روز بعد حامد به مامانش گفت که همه چی رو می دونه .. مادر و پسر سخت همدیگه رو بغل زدند .. از این که تا این حد همو درک می کنن . ولی این جور نبود که با هم سکس کنن . چون حامد حرمت مادرشو حفظ می کرد و مادره هم سکس با محارم رو جایز نمی دونست .
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


حالا شش هفت ماهی از رابطه من و مامان حامد می گذره . اون از من بار داره که بچه رو انداختیم گردن بابای حامد .. دل تو دل حامد نیست .. از وقتی که سونو گرافی کرده متوجه شدیم بچه پسره و اون داره صاحب یه داداش میشه که باباش بهترین دوستشه خواب و خوراک نداره ... فقط به حامد گفتم رفیق حواست باشه وقتی که پسر من یا همون داداش تو به دنیا اومد نکنه ما رو فراموش کنی ...
-نوکرتم جمال .. تو هم بهم یه داداش دادی و هم مامانمو بهم بر گردوندی ..ولی تو همیشه بهترین داداشم خواهی بود رفیق . خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. فدایی داری . و چند روز بعدش بهم گفت جمال جان تازگی ها دامادم این خواهرمو خیلی اذیت می کنه ..
-حامد جان من همین یک زنی که دارم واسه هفت پشتم بسه . یه وقتی خواهرت رو واسه ما جور نکنی ها . تازه حریف مامانت نمیشم .
-جمال جون مامانم این آبجی مونو خیلی دوست داره .. اگه همه چی رو با هم ردیف کنم چی ؟ .. داشتم به این فکر می کردم که چه جوری کیر و کمرمو با این دو تا زن هماهنگ کنم که بتونم هر دو تا شونو سیر کنم .. یعنی خواهر حامد هم موافقت می کنه ؟ حتما به مامانش رفته ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


حاج خانم پاشنه طلا


#زن_شوهردار #مترو

ی روزی از همین روزا بیرون کار داشتم
رفتم دنبال کارم
جایی ک میخواستم برم مترو باید سوار میشدم
رفتم ی جایی تو واگن سرم تو کار خودم بود
چند لحظه بیشتر قطار وایستاده بود
دیدم از دور یکی نفس نفس زنان داره میاد
نزدیکترو نزدیکتر
اومد نزدیکتر دیدم ی خانم خوشکل چادری قد متوسط ارایش کرده با کفشای پانه بلند جوراب مشکی تیره دستکش توری رژ خوش رنگ قرمز و باارایش کامل چشم ابرو کلفت مشکی
گوشی و عینک دست دیگش
خیلی با وقار و زنانه
داشت میومد انتهای واگن ک بره پیش خانم ها
ک در قطار بسته شد
نفس‌نفس زنان نشت رو بروی من
کنارش هم اونورتر ی پیرزن و کنار من هم خالی
نشست ی نگاهی ب اطراف کرد
وقتی دید خلوته با خیال اسوده تری به وضعش رسید
چون ایستگاهی ک سوار شدیم تا ایستگاه بعدی
فاصله زیادی داشت و مابینش یک ایستگاه بود و حدود بیست دقیقه ای تا مقصد مانده بود
وقتی نشست من هم چون عینک دودی زده بودم و مثلا حواسم جای دیگس
با خیال راحت به منظم کردن خودش مشغول شد
اول اینه ای در اورد و صورتشو ورانداز کرد کمی رژ بیشتر و چشاش
ی نگاه ب من کرد و دید ک من نگاهی نمیکنم
کفشش رو در اورد و از زیر ساپورتش جوراب زخیمشو کشید بالا و کمی پاهاشو مالوند
قشنگ معلوم بود ک لاک قرمز زده به انگشتای پاش چون دستاشم لاک داشت
و بعدش اون یکی لنگش
دوباره نگاهی کرد بمن
و باز خیالش راحت شد چادرش را کمی ازاد کرد و شروع کرد با روسری حریر مشکیش ور رفتن و تنظیم کرد دور صورت زیباش
خیلی زن محجبه و زیبا و خانمی بود ازین حاج خانم های اب دهان را بنداز
بعد روسری چادرش رو کشید جلو سینه و با دکمه مانتوش ور رفت ظاهر داشت از زیر مانتو جلوی سینها شو و سوتین یاتاپش ور میرفت
همه اینها ک میزون شد کم کم نزدیک به ایستگاه میشدیم
ک چند باری نگاه کرد منو
دفعه اخر از خود بیخود شدم و بصورت لب خوانی گفتم چیزی شده یا چیه ناراحتی اینجام ک با لبخند ک با اون دندونای سفیدش چادرشو گرفته بود لبی گاز گرفت و سری تکون داد که نه اصلا
منم پسری قد بلند و خوش پوشم وظاهر خودم خیلی میرسم
قطار رسید و منم سر تکون دادنشو چراغ سبزی برای خودم دیدم
موقع خروج از واگن ساکی دستش بود ک ظاهرا لباس توش بود
رفتم گفتم من میتونم ساکتون رو بیارم ک شما با این کفشا راحتر باشین و راه بیاین
بلافاصله تشکر کرد و داد بدست من
قبل پله برغی با چادرش قری داد و گفت عزیز جان میشه پشتم وایسی ی و قت زیر پا خالی نشه
منم با جان دل گفتم اگر نمیگفتین هم وظیفه اقایون اینه ک موقع بالا رفتن پشت خانما باشن تو پله برغی گفت خدا خیرت بده امروز فرشته نجات من تو شدی ظاهر
خوشم امد ازت پسری سر بزیر ی ادم هیز نیستی مشخصه منم ک خر کیف پله بعد ک رفتیم جلومون ادم بود ولی پشتمون کسی نبود ک حالا نمیدونم از قصد یا بی اختیار پاشنه کفشش ک خیلی بلند و نوک تیز بود رفت تو درز پله و این از پشت افتاد رو من منم چون هیکلم خوب قوی هستم ساک تو دستمو ول کردم سریع و خانم چادر خوشکلمو جوری ب اغوش کشیدم ک قشنگ سینهای خوشکل ۹۰رو لمس کردم خلاصه چند لحظه زود گذرو گذروندیم و امدیم بیرون
حاج خانم ک میخواست بره ماشین بکیره برای ادامه راهش من پرسیدم کجا میخوای بری ک گفت فلان جا ک گفتم اتفاقا هم مسیریم
خوشبختانه تو ماشین کنار هم نشستیم من هم وسط و ی اقای درشت هیکلم اونور
ک من ب حاج خانم چسبیده بودم و لذت حس کردن پاهای پوشیده و دستو بازوش رو کاملا داشتم
بعد رسیدن حاج خانم گفت دارم میرم سفره و ساعت پنج بر میگردم ک گفتم میام دنبالتون چون منم باید همین مسیرو برگردم
بعدش شماره گرفتیمو زنگ زدو منم دنبالش حالا شد ی هفته بعد
حرفامونو زدیم و اشنا شدیم
ی روز ک قرار داشتیم گفت باید صیغه بشیم ک من راحت والا نمی تونم گفتم به چشم
بعد حلال شدنم رفتم محل زندگیش ک تنها بود دوتا دختر داشت ک ازدواج کرده بودن و خودشم ۱۲سال از من بزرگتر
رفتم دیدم حاج خانم حسابی تر گل منتظر من جلو در واحدش
دیدم جوراب مشکی نازک بلند ی دامن کوتاه که خط شورتش از اون باسن بزرگش زده بیرون و داره جر میخوره ی بلوز حریر که سوتین مشکی و توریش از روش معلومه ارایش کامل موهاش رنگ شده لاک زده به استقبال من امد
منم با دیدن صحنه حسابی بهم ریختم و چون از بچگی از زنای بزرگتر از خودم خوشم میومد و عاشق خانمای محجبه و خوشکل بودم رفتم داخل
از قبل گفته بودم ک چجوری بپوشه ک من دوست دارم خلاصه رفتم داخل و اونم اون زبون قرمز صورتیشو از دهان مبارکش و از میان لب های جیگری پرتز شدش در اورد و گذاشت در اختیار بنده
همین جور ک داشتم لبو زبونو دهنو دندونو میخوردم دیدم یکی با چادر رنگی از اتاق زد بیرون
یهو پریدم ک مهناز خانم گفت دخترمه
اوای دختر مهنازو دیدم مادرو یادم رفت تا اومدم برم سر وقتش و دست بدم گفت شوهر داره
و دستای پر از انگشتر و النگوی طلاشو جلوم رژه داد
و با چهره کاملا زیبا و معصوم خودش نشست روبروم
@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:30


و شروع ب حرف زدن
حالا من در کف و دوتا زن خوشگل چادری جلوم
خلاصه با هزارتا ترفند دخترو پیچوندیم و جهت دیدن البوم خانوادگی وارد اتاق مهناز خانم شدیم
مهناز گفت ارش اولش بگم من ۱۲ساله ک بیوه ام حتی ی مو از من نامحرمم ندیده تو اولینی میخوام اخری هم باشی من طبق عادت من حیا دارم و لخت کامل نمیشم و قبل برنامه همون سکس باید منو به اوج لذت برسونی تا من خودمو در اختیارت رها کنم و هر کاری بخوای بکنی
و اینم میدونم ک باید نقش جنده رو برات بازی کنم
منم گفتم باشه و رفتم سر وقتش
وقتی شروع بمالوندن کردم و جورابای عشقمو در اوردم پاهای سفید بی لک یدست عالیش رو حلقه کرد دور کمرم دست انداختم رو سینهاش ک دیدم ی جفت سینه سفید با نوک بلند صورتی قهوه ای کفقط اونایی ک لای سینه گذاشتن لذتشو میدونن
شورتو ک کشیدم پایین ی مقدار بصورت مثلثی پشم داشت ک بزیبایی واژنش اضافه شده بود همینا کافی بود تا انگشت پاهای کشیده و زیباشو ک لاک خوشکلی زده بود رو شروع بخوردن کنم و برسم به بهشت و اقیانوسی از اب رها شده از واژن مهناز
با کله ک اومدم برم تو بهشتش تو اوج لذت و جیغ زدناش و نفس نفس زدنش ک زود باش طاقت ندارم اون عشق خوشگل منو در بیار یهو
در زنگ زد
دیدم رنگ مهناز پرید
ک دامادم امد دنبال مهتاب
دوباره چادرو پیچید رفت بیرون
منم لخت با شورت زیر پتو
ک مهتاب اومد تو اتاق
ببخشید من میخواستم بگم ولی نشد
باید اینجا ارایش کنم ک شما امدید
حالا شوهرم هم جلوی در من هیچ کاری نکردم
منم گفتم عزیزم راحت باش منو مادرت محرم هستیم تو مشکلی اگه نداری بکارات براحتی و ارامش برس
اونم گفت بس من ارایش کنم و بعدش لباس میپوشم مامان سر شوهرمو گرم میکنه تا حاضر شم
منم گفتم بس بگو چی کار کنم ک زودتر بری
اونم داش کاراشو میکرد گفت اون مانتو و جوراب را برام بیار
یهو من رفتم سمت کمد دیدم چشاش حلقه شد
نگو من با شورت با الت راست شده جلوشم
یهو داشت گریش میگرف ک شوهرم بیاد تو چی میشه ک زود رفتم جلو دهنشو گرفتم و گفتم زودتر اماده شو برو ک نیاد تو
اونم چاره ای نداشت منم کمکش لامصب از مادرش صد بار بهتر بود خلاصه جورابای رنگ پای خانم رو کردیم تو پاهاش و از زیر دامنش کشیدیم تا بالای زانوش از نرمی و گرمی پاش داشتم دیونه میشدم وقتی دامنشو زدم بالا شورت توری مشکیش هم بخوبی دیده میشد با کمی لمس و مالش دیدم ک عذاب وجدان داره و منم با زبون بازی ک الان جای پدرتم و اشکال نداره مانتو و چادرشم کشیدم سرش و ی ماچ از صورتش ک یهو وایساد چشم ب چشم شدیم گفتم چیه گفت
من تورو لخت دیدم حالم بد شده و چون مدتیه با شوهرم رابطه ندارم گفتم الان وقت این حرفا نیس خودتو کنترل کن این شماره من بعدا بزنگ گرفتو دوباره وقت رفتن اومد بغلم کرد نمیدونم تا الان ی دختر چادری ارایش کرده رو بغل کردید یا نه چ حسی داره
وقتی اومد بغلم قشنگ حس نیازشو درک کردم وقتی لبو میخورد و دست من تو چاک کونش از روی چادر گفت فقط میخوام با تو باشم دقیقا مثل کلام مادرش
و گفت ک بعلت مشکلات اخلاقی شوهرش دارن جدا میشن
تصورشم برام سخت شده بود چ برسه ب واقعیت
ارزوی دیرینه من
الان شد واقعیت رابطه با دوتا زن کاملا محجبه خوشکل و سکسی
خلاصه بعد از کنی مالوندن دیدم ک ارضا شده
دست انداختم از زیر دامن و شورتش دیدم م بلههههههههه خیس خالی
مهتاب رفت و مهناز با خیالی اسوده قفل درو انداخت و با اون چادر خانگی رنگی قشنگش اومد تو اتاق منم حقیقتش حسم پریده بود وقتی مهتاب تو بغلم بود اصلا دیگه به مامانش فکر نمیکردم ظاهرا حاج خانم فهمیده بود بین منو دخترش اتفاقی افتاده و زود خودشو جمو جور کرد و‌گفت بیا حالا ی چای بخوریم منم دیگه مهم نبود برام حاج خانم رفتیم تو اشپز خانه ک گفت برو صورتتو بشور بیا داشتم میرفتم ک بشورم امدم حاج خانمو ببوسم خودشو کشید عقب و منم اروم زدم رو باسنش و رفتم دسشویی
ک دیدم بلههههههههههههه کل صورتم رژ مهتاب مونده
بعدش با شرمندگی اومدم دیدم مهناز لباسی تن کرده و با چهره حق ب جانب نشسته پشت میز
و چای جلومون ک منم روبروش پاهامو از زیر میز ول کردم وسط دامنش بازی بازی ک نرمش کنم
ک گفت تو خجالت نمیکشی اون شوهر داره شما مردها به هیچ کس رحم نمبکنیدووووووووووو
گذشت ارتباط من با مهناز تمام و با مهتاب شروع
بعد چند ماه ک مهتاب طلاق گرفته بود رفتم خواستگاری مهتاب
حاج خانم ک مخالفت میکرد و اصلا راضی نبود
خلاصه با هزار بدبختی مهتاب رو عقد کردم
و شبش تو اتاق حاج خانم دادو بیداد مهتاب رو در اوردم ک مادرش همش وسط کار میومد تو اتاق میگفت ارومتر منم ک قبلا لختمو حاج خانم دیده بود راحت سکس میکردم بعدش ک مامان مهتاب دیده بود من راحتم اونم کم کم جلوی من لباس باز میپوشید ولی من دیگه ب مهتاب خیانت نکردم و الانم مهتاب چادشو کنار گذاشته ولی یک دقیقه منو کنار مامانش تنها نمیزاره
چون میدونه مامانش تشنه تشنس
ممنون
@dastan_kade_xn

@dastan_kade_xn

📚دآســټـآݩ📚

24 Jan, 02:29


ار خودشو کرد دیدم مصی یه حالی شده اخه ک.سی که اولین بار میخوره دیونه میشه از س.ک.س زنم یه ن

نگاه به من کرد اشاره کرد بغلش کن من روم نمیشد دست مصی گرفت نشوند کنار من خودشم اینور من باورتون نمیشه انگار داشتم خواب میدیدم کیرم راست شده بود وای چه حالی داشتیم زنم بیشتر ذوق داشت یهو دیدم مصی سرشو گذشت روشونم زنم شرو کرد کیرمو خوردن تا ما رومون باز بشه کیرمو داشت میخود یهو مصومه به چه ولعی کیرمو گرفت گفت پگاه امشب امیر ماله منه من امشب کیر میخوام داشت از شهوت میمرد مصی و پگاه افتادن به جون کیر من چنان میخوردن که وای چه حالی میداد دستمو کردم تو کوس مصی دیدم خیس خیس زنم گفت امیر امشب ما دو تارو یجوری بکن که نتونیم راه بریم منم دیگه روم باز شده بود دیگه حالیم نبود زنم گفت کوسشو بخور بفهمه س.ک.س ینی چی منم مصی 69شدیم زنمم از پایین وای که چه حالی میداد صداشون از ناله اخ اخ بکن بکن هنوز تو گوشمه شهوت مصی خیلی بالا بود زنم بلندش کرد دو تایی دولا شدن دیدم دو تا کون خوشگل و قلمبه کوسشون از اون وسط زده بیرون میگن بکن زود باش سر کیرم دعوا بود مصی میگفت اول من زنم میگفت من دستم رو کون مصی بود اون کون نرم و ژله ایش وای چه حالی میداد تا کردم توش یه ایی کشید گفت اخیش به این میگن کیر شروع کردم تلمبه زدن اونام داشتن لب میگرفتم مثل فیلما یکم مصی رو میکردم یکم زنمو وای که چحالی داشت مصی فرصت نمیداد پگاهو بکنم باهم شروع کردن کیرمو خوردن یهو زنم رفت عقب شروع کرد با کوسش ور رفتن انگار از س.ک.س ما دوتا بیشتر لذت میبرد فقط میگفت بکنش مصی رو بکن جرش بده از کون که مصی رو میکردم اون کون خوشگلش چنان میلرزید وای خدا هیچ وقت یادم نمیره خلاصه ما تا صبح س.ک.س کردیم سه بار ابم اومد هرسه بارم ابمو میخوردن وای که چه حالی میداد قطره کار خودشو کرده بود کارمون که تموم شد سه تایی لخت خوابیدیم صبح که پا شدیم از هم خجالت میکشیدیم ولی خوب بود خیییلی حال داد از اون به بعد هر وقت میومد خونه مادرش خونه ی ما هم میاد سه تایی حال میکنیم 
دوستان اینم داستان من همش واقعی بود ببخشید اگه 
حاشیه زیاد داشت
@dastan_kade_xn
@dastan_kade_xn
نوشته:امیر

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:50


💦

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


🏷 گروه : tik_tak_gap
▪️ آیدی : -1001924353855
▪️ تعداد عضو : 2355


┈┅┅━✦━┅┅┈
https://t.me/+ka67Ncch1dI0Yzk8

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


لذت بخشترین رابطه عمرم یک خیانت بود


#خیانت

 
مستی

سلام من فرزانه هستم 32 ساله هستم اندام با تناسبی دارم یخورده باسنم برجسته و گنده است و همسرم نادر ی مرد 40 ساله خوشتیپو تقریبا خوش اندام .
نادر ی دوست داره که تو یکماه و تو یک سال بدنیا اومدن بنام مجید که اونم خیلی خوش تیپ هستش و تو این ده سالی که ازدواج کردیم دوست خانوادگیمون شده بطوری که هم خانواده من هم خانواده همسرم کاملا میشناسند مجید رو و حتی تو عروسیامون همراه با خانواده همیشه دعوت میکنیمشو تو این چند سال هیچ بی ادبی ازش ندیدم ولی غفلت هر سه تامون یعنی منو همسرمو مجید باعث شد اتفاق نا خوشایندی بیافته موصوع کاملا جدیده برای دو هفته پیشه.

و این اتفاق نا خوشایند زمانی اتفاق میافته که دو هفته پیش مثل خیلی شبا نادر شوهر عزیزم همراه با مجید اومدن خونه که دیدم جفتشون هم با دست پر اومدن (همیشه وقتی مجید میومد خونه ما قبلش نادر میگفت شام درست نکنم) و همیشه مجید قبل ساعت 12 شب میرفت خونشون .
مجید خیلی شوخ بود همراه با نادر خیلی ها رو سوژه خنده میکرد یعنی در حد غش خود من میخندیدم کلا با ما بود خوش میگذشت.
خلاصه دو تاشون با همون مشمبا های خریدشون واردآشپزخونه شدن که همون اول شیشه مشروب رو مجید گذاشت رو میز نهار خوری خیلی سریع بساط مشروبو چیدن ی شیشه ووتکا . و من همیشه با دو تا پیک میرفتم آشپزخونه برای جمع و جور کردنو سرویس دادن به اون دوتا بیشتر هم دیگه آشپزخونه میموندم ولی این دفعه نمیدونم چی شد دوست داشتم مست کنم اون دو تا هم منو سوژه کردن که داشتم هم پاشون میخوردم..
هیچ کدوم هیچ نیت بدی نداشتیم تقریبا 11 شب بود که خواهر شوهرم به خط من زنگ زد که مادر شوهرم حالش بد شده بردن بیمارستان قند بالایی داره از چهرم نادر انقدر فهمید که خبر خوبی نیست با تمام مقاومت من که نمیخواستم بگم بلاخره فهمید تا تکون بخوایم بخوریم رفت تو اتاق خواب یک دقیقه نشد لباساشو پوشید اومد بیرون با عجله به من گفت فرزانه بشینید من زود میام مجیدم داشت آماده میشد بره که همسرم گفت دو تا مست نمیتونیم بریم بیمارستان و بلافاصله گفت نرو تا بیام رفت برای ما عادی بود خیلی اینجوری تنها شده بودیم ولی هیچ وقت هیچ اتفاقی نیاقته بود بعد رفتن نادر مجید رفت تلویزیون رو روشن کرد من رفتم اتاق خواب. زیاده روی کرده بودم تو خوردن مشروب.
من چون تا اون موقع با شلوار جین نشسته بودم بدونه در نظر داشتن مجید شلوارم در اوردم پریدم رو تخت تو عالم مستی بودم که یهو مجید در زد بلافاصله با ی یا لاه اومد تو من رو تخت تا اونجایی که میتونستم پاهام رو باز کرده بودم و با ی شورت صورتیه توری و ی پیراهن مردونه که از سر شب اون تنم بود دیدم گوشیشو داد بهم نادر پشت خط بود که میخواست اعلام کنه که شاید مادرشو بیاره خونمون.من خودمو جمع جور کردم پتو رو انداختم روم همزمان که داشتم حرف میزدم با دستمم اشاره کردم مجید نره وایسته موبایلشم ببره
موبایل من تو آشپزخونه بود اول به من زنگ زده بود نادر چون نشنیده بودم به مجید زنگ زده بود.بعد قطع تماس وایستاد ازم حال مادر شوهرمو پرسید موبایلشو ازم گرفت و رفت که یهو حال من دیدم دنیا داره رو سرم میچرخه اولین تگری رو رو تخت ریختم همینجوری با همون شورت خودمو رسوندم جلوی در حموم حالت سگی سرمو برده بودم تو حموم داشتم میاوردم بالا .گلاب به روتون همینجوری مثل اژدها دهنم باز میشد با قدرت ازش مخلفات معدم میزد بیرون که احساس کردم مجید پشتم وایستاده خب پوزیشنم خیلی سکسی بود صدام کرد دیدم دستش سطل ماست هست بهم گفت اینو بخور همین گفتم الان نه وسط حرفام یدونه دیگه اوردم بالا که دیگه من رو زانوهام نشسته بودم دستام اهرم و سرم داخل حموم بود که دیدم داره گردنمو میماله که رفت تو سر شونه هام خیلی لذت داشت من انگار از خود بیخود شدم دمر خوابیدم جلوی در حموم دستاشو برد از پیراهن تو کمرم من سکوت مطلق بودم
.میدونستم داریم خط قرمز و رد میکنیم ولی قدرت اینم نداشتم تو اون مستی ازون لذت صرفه نظر کنم مجید هم نمیتونست اون لحظه از من دیگه بگذره همه چی مهیا شده بود از کمرم که با یدست میمالید اومد رو پایین تا دستش شورتمو لمس کرد همون لحظه بدون هیچ وقفه ایی دستشو کرد توی شورتم باسنم تو دستاش بود دیگه هیچ کدوم یک کلمه هم حرف نمیزدیم دیگه من جلوی خودمو نتونستم بگیرم شورتمو در اوردم منو بغلم کرد برد رو تخت تا که رو تخت نشستم سرشو اورد جلو لبامون گره خورد بهم من با تمام مستیم آماده ارگاسم بودم برام این سکس تازگی داشت هیچ وقت از فکرم هم رد نشده بود سکس با مرردی دیگه حالا با مجیدم که اصلا خودمو تو بغلش تصورشم نمیکردم بعد لب گرفتن طولانی داشت میرفت تو گردنم که یخورده ممانعت کردم که با دو دستش دو تا دستامو گرفت قبلا پیرهنمو با کمک خودش در اورده بودم رفت رو سینه هام که سوتینمو تو ی لحظه دستامو آزاد کردم دادم بالا منو برگردوند سوتینمو باز کرد از پشت

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


گذاشت تو کوسم که صدام دیگه بلند شده بود دیگه با تن شهوت صداش میکردم خودم برگتم دیگه با دستاد خودم کیرشو کردم تو کوسم هنوز یک دقیقه نشده بود جفتمون به ارگاسم رسیدیم که رو سینه هام آبشو خالی کرد بغلم اندازه 5 دقیقه دراز کشید جفتمون خجالت میکشیدیم از هم دیگه بی سر صدا رفت از اتاق بیرون من بلند شدم لباس مناسبی پوشیدم و دیگه از اتاق خواب بیرون نرفتم و خوابیدم بهترین سکس عمرم بود .

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#مادر_سعید
سلام
داستانی را که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 85 اون موقع من 18ساله بودم و به قولی اول جونی و سرشار از شـ..ـهـ..ـوت یک همکلاسی داشتم به اسم سعید که توی درس خیلی موفق بود و چند تا کوچه پائین تر از ما زندگی میکردند . من یک روز درمیان بعد از ظهر ها ساعت 4برای درس خوندن میرفتم خونه سعید و اون توی درسها کمکم میکرد .و توی رفت و آمد ها مادر سعید زنی بود 40ساله ولی ظاهراً جون به نظر میرسید اون خیلی باهام راحت بود و من هم مثل پسر خودش میدونست و لباسهای راحت میپوشید اکثراً یا تاپ وشلوارک بود و یا لباسهای نازک و خنک ناگفته نمونه که هیکل خیلی قشنگی داشت . پدر سعید هم کارش طوری بود که 10روزماموریت بود و 10روز هم خونه یه روز طبق معمول ساعت 4 رفتم خونه سعید زنگ زدم و مادرش درب رو باز کرد یه تـ..ـاپ چسبون با دامن کوتاه پوشیده بود و کلی هم آرایش کرده بود سلام کردم و رفتم داخل و مستقیم رفتم اتاق سعید دیدم تو اتاق نیست برگشت دیدم مادرش پشت سرمه گفتم خا.له .. خندید وگفت سعید نیست با پسر عموش یک ساعت پیش رفت استخر گفت ازت عذر خواهی کنم . گفتم اشکالی نداره پس من میرم . گفت نه بیا یه شربت بخور و گلوی تازه کن بعداً برو با اصرار اون نشستم . شربت آورد و روبروی من روی مبل نشست و حال و احول کرد و من هم باهاش صحبت کردم
یه مرتبه چشمم افتاد به پاهاش همینطور که روی مبل نشسته بود و دامن کوتاه هم به تن داشت دیدم شـ..ـرت نپوشیده یک کـ..ـس سفید که تازه تراشیده بود حواسم بکلی پرت شده بود و اونم این موضوع را فهمیده بود و آروم حین صحبت لبخند میزد . کـ..ـیـ..ـرم حسابی راست شده بود نمیدونستم چیکار کنم . گفتم خوب با اجازه تون من میرم بلند شدم که برم اون هم اومد به طرفم گفت کجا میری حالا نشستی . نگاهش به جلوم افتاد که کـ..ـیـ..ـرم از روی شلوار قـ..ـلـ..ـمبه شده بود و خندید اومد به طرفم و گفت بشین زوده چرا میوه پوست نکندی دستم رو گرفت و نشوند و خودش هم کنارم نشست داشتم میمردم از بغل نگاهش کردم چـ..ـاک سـ..ـینه های سفیدش داشت دیونم میکرد یه سیب برام پوست کند و با هم خوردیم اومد شربت بهم تعارف کنه لیوان سربت ریخت روی پیرهن و شلوارم ( البته میدونم از قصد ریخت ) گفت ببخشید . گفتم اشکال نداره من میرم خونه گفت نه با این سرو وضع بیا بریم اتاق سعید اون لباس داره میدم بهت عوض کن با اصرار دست منو گرفت و برد اتاق سعیدیه پیرهن و یک شلوار در آوردو خودش شروع کرد دکمه های پیرهنم رو باز کرد نوک انگشتهاش به بدنم میخوردو و حسابی شـ..ـهـ..ـوتی و سرخ شده بودم گفتم شما چرا من خودم اینکار را انجام میدم اما اون خیلی شـ..ـهـ..ـوتی بود اومد شلـ..ـوارم را درآره از قصد شلـ..ـوار و شـ..ـرت و با هم کشید کـ..ـیـ..ـرم افتاد بیرون خندید و گفت اوه خدای من ..تو مگه چند سالته چقدربزرگه گفته خا.له آخه... امون نداد نشست و کـ..ـیـ..ـرم را توی دهنش گذاشت و شروع به خوردن کرد خیلی حال میداد بار اولم بود . قبلاً چند تا فیلم سـ..ـوپـ..ـر دیده بودم و کمی یاد گرفته بودم دستهاشو گرفتم باندش کردم و شروع به خـ..ـوردن لـ..ـباش کردم و تـ..ـاپشو از تنش درآوردم و با دو دست کـ..ـرستشو از پشت باز کردم . چه پـ..ـستون هائی شروع به خـ..ـوردن و مـ..ـالیدن آنها کردم و اون هم نفسهاش تند و تند شده بود و حرارت بدنش مثل تنور دستم بردم دامنش را از پـ..ـشت باز کردم و همینطور که میکشیدم پائین کـ..ـس سفیدش را نگاه میکردم و به شدت شـ..ـهـ..ـوتم اضافه میشد شروع به لـ..ـیسـ..ـیددن که کردم وسط اطاق خوابید آب کـ..ـسـ..ـش حسابی سرازیر شده بود و بعد کـ..ـیـ..ـرم را با آ.ب دهن خیس کردم و کردم توش چه حالی میداد بعد قـ..ـمبل کرد و از پشت هم کردم توی کـ..ـو.نش و دوباره از جلو صداش بلند و بلند تر میشد و مدام میگفت جون بـ..ـکن بکـ..ـن بکـ..ـن وهردو با هم ا.ر.ضاء شدیم براش مهم نبود که آ.بمو بریزم تو کـ..ـسـ..ـش خیلی حال داد خیلی من از ترس بلند شدم و سریع خداحافظی کردم و بعد از اون ماجرا هربار که میرفتم خونه اونا اوایل روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم اما بعدا از اینکه دو باره باهاش سـ..ـکـ..ـس کردم دیگه همه چی عادی شدو خودش میگفت بهترین سـ..ـکـ..ـس توی عمرش بوده

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#داداش_جونم

سلام به همه کسانی که عاشق سـ..ـکـ..ـس خانوادگی هستن خودمو معرفی کنم من مریم 28ساله 2ساله که ازدواج کردم از یکی از شهرهای ایران. داستانو بنویسم که حوصلتون سر نره من یه داداشی دارم خیلی پسر خوش هیکل وخوشگل هست شوهرم خیلی موقع یخاطر کارش به بیرون شهر میره یه بار زنگ زد که 2شب نمیتونه بیاد به داداشت زنگ بزن تنها نمون بیاد پیشت/ یادم رفته اسم داداشمو بگم اسمش علی 22 سالشه/زنگ زدم علی امیر(شوهرم)دو روز نیست شبا بیا اینجا بمون گفت باشه شب شد اومد شامو باهم خوردیم بعد کمی فیلم نگا کردیم دیر وقت بود گفتم داداش من میرم بخابم شببخیر گفتم رفتم بخابم ساعت 3/4 بود بیدار شدم تشنه بودم اروم رفتم اشپز خونه اب بخورم که علی تو سالن خوابیده بیدار نشه دیدم چراغ حموم روشنه اروم رفتم در کمی باز بود توی حموم دیده میشد وقتی علی رو دیدم انگاری یه اب سرد از سرم ریختن کـ..ـیـ..ـرشو گرفته بود دستش داشت شـ..ـرت های کثیف منو بو میکرد رو کـ..ـیـ..ـرش می کشید میخاستم برم تو دعواش کنم از دلم نه اومد
فقط میخواستم نگاهش کنم خودم یه جوری خوشم اومده بود که علی با شـ..ـرت های من اینجوری داره حال میکنه من هم داشتم حال میکردم که شـ..ـرتم خیس خیس شده بود ا.بش اومد ریخت رو شـ..ـرتهام من زود رفتم اتاقم تا صبح خوابم نبرد همش به کـ..ـیـ..ـر علی که بزرگ بود فکر میکردم
صبح شد باهم صبحانه خوردیم انگاری چیزی نشده بود گفت کار دارم شب میام منم که دیگه فکرم کار نمیکرد چیکار کنم که اون کـ..ـیـ..ـرو تو کـ..ـو.سم جا بدم خیلی فکر کردم اخرش کـ..ـیـ..ـر علی شکستم داد وتصمیم کرفتم به داداشی کـ..ـو.س بدم شب که نزدیک شد یه شـ..ـرت قرمز توری تـ..ـنگ پوشیدم سـ..ـوتین نپوشیدم یه دامن کوتاه با یه تاپی که سـ..ـینه هام تا نصف بیرون بود تن کردم کمی هم ارایش کردم منتظرش شدم تا اومد/ وقتی درو بروش باز کردم چشاش برق افتاد ابجی عروسی میری گفتم اره باخنده گفتم عروسی منو تو خندیدیم رفتیم تو براش چای اوردم وقتی خم شدم سـ..ـینه هام که کامل دیده میشد با چشاش داشت سـ..ـینه همو میخورد گفتم چیه ندیدی گفت نه گفتم ای شیطون من خواهرتم گفت باشه ولی .....اونجاشو نگفت/
بعد روبروش نشستم طوری که پاهامو ازهم باز کنم کـ..ـو.سمو ببینه کمی باز کردم دیدم داره یواشکی دید میزنه الکی انگاری هواسم جای دیگه هست کمی هم باز کردم میدونستم بد جوری حـ..ـشـ..ـری شده بعد کفتم میترسم تنهایی بخوابم میای باهم بخوابیم گفت اره اره می ترسی بیام باهم بخابیم رفتیم تو اتاق گفتم گرمه من میخوام لباسامو در بیارم گفت برم بیرو دربیاری گفتم چرا من خواهرتم چه اشکالی داره نشست روتخت تاپمو در اوردم دامنو در اوردم فقط یه شـ..ـرت توری موند گفت بدنت چه قدر خوشگله خوشبحال شوهرت/ گفتم شیطون گرمت نیست پاشو دربیار بخوابیم گفت نگا نکن گفتم باشه داشت در میاورد برگشتم دیدم وای کـ..ـیـ..ـرش بلند شده الکی داد زدم علی اون چیه خجالت بکش گفت مریم دست خودم نیست مگه میشه بدنتو دیدو اینجوری نشدبا خنده گفتم چه طوری گفت اون شـ..ـرت تنـ..ـگـ..ـی که تنت کردی/ میخوا ی من دربیارم گفتم تو دوست داری بامن سـ..ـکـ..ـس کنی گفت نگو که دارم میمیرم ارزومه زیرت کنم گفتم زود باش که می خوام تا صبح جـ..ـرم بدی پرید روم شـ..ـرتمو در اورد و شرو کرد به خوردن کـ..ـو.سم چنان کـ..ـو.سمو لیـ..ـس میزد نگو/ داشتم از حال میرفتم از اینکه داداشم کـ..ـو.سمو میخورد خیلی حال میکردم دیگه تحملم تموم شده بود علی زود باش جـ..ـرم بده کـ..ـیـ..ـر میخوام زود باش وقتی سر کـ..ـیـ..ـرشو گذاشت دهانه ی کـ..ـو.سم داشتم از حال قش میکردم داداشم داشت منو از کـ..ـو.س میکرد خیلی حال میداد گفت کـ..ـو.نم میدی گفتم چرا ندم داداشی تو هر جور دوس داری خواهرتو جـ..ـر بده کـ..ـیـ..ـرش بزرگ بود کـ..ـو.نم نیمرفت کمی لـ..ـیس کرد با نگشتش باز کرد بعد باز نتونست گفتم بخواب نسشتم روش یواش یواش رفت داخل اه اه اولش سوزش داشت رفته رفته تبدیل به حال شد به به کـ..ـو.ن دادن به داداشی چقدر حـ..ـشـ..ـری کنندس کمی خم شدم هم از کـ..ـو.ن میکرد هم از کـ..ـو.س داشت ا.بش می اومد که گفتم بریز داخل کـ..ـو.سم اخه حـ..ـامله میشی کفتم نترس قرص میخورم با چنان فشاری ا.بشو ریخت کـ..ـو.سم که فکر کردم کـ..ـو.سم ترکید افتاد روم کمی نازم وبوسم کرد بهش قول دادم که هر وقت هر طوری که دوست داشت جـ..ـرم بده چند ماهی هست که مدام سـ..ـکـ..ـس داریم خیلی ازش رازییم کاش همه ی خواهران از این داداشها داشتن //تا داستان بعدی فعلا

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

20 Oct, 11:18


اسم من رضا ست . 18 سالمه و این قضیه برای من تو 16 سالگی اتفاق افتاد . در آن زمان من با پدر و مادر توی یک آپرتمان توی اصفهان زندگی می کردیم . قضیه از اونجا شروع شد که من به طور کاملا اتفاقی با یک سایت س.ک.س خانوادگی آشنا شدم از آن زمان فکر س.ک.س با مادرم به سرم زد چون واقعا مادرم یه زن کاملا خوش استیل و س.ک.سی بود . اما در عین حال یه زن مذهبی و پایبند به اصول دینی بود ،به همین دلیل من باید فکر س.ک.س از روی رضایت رو از سرم بیرون می کردم به همین دلیل تصمیم گرفتم تا با بیهوش کردن مادرم این کار و انجام بدم .امّا یک مشکل خیلی بزرگ داشتم و ان هم داروی بیهوشی بود به همین دلیل تا یه مدت فقط مادرم وقتی میرفت حموم دید می زدم و جق می زدم .چون حموم ما ودر کنار در ورودی یه سوراخ داشت و توی حموم رو تقریبا می شد دید .
خلاصه این ماجرا تا دو ماه ادامه داشت و من فقط با دیدن مامان توی حموم حال می کردم . راستی مادر من یه زن 33 ساله با بدنی سفید سینهای متوسط امّا گرد و ناز و مو های بلند و نسبتا قد بلند هست .یه روز سر نهار مادرم به من و بابام گفت که قرار یه برادر یا خواهر کوچیک به دنیا بیاره از اون روز من دیگه واقعا رفتم تو کار پیدا کردن یه راهی که مادرم رو هر طور که شده بکنم .چون من عاشق کردن زن های حامله بودم و تقریبا میشه گفت یه کلکسیون از این فیلم هارو از اینترنت دانلود کردم . خلاصه از اون روز از هر جا که فکرشو بکنی شروع کردم تا یه داروی بیهوشی که برای مادم و بچه اش ضرر نداشته باشه پیدا کنم .در طی این مدت همچنان مادرم رو تو هر فرصتی دید می زدم .و روز به روز بزرگ تر شدن شکمش و سیاه تر شدن نوک سینه های مادرم من را بیشتر به وجد می آورد .خلاصه بعد از اینکه از طریق انتر نت داروی مرد نظر رو پیدا کردم تقریبا دو ماه شد تا از طریق یه دوست از تهران به من برسه . امّا باید صبر مکردم تا توی یه فرصت مناسب دست به کار می شدم. این فرصت مناسب رو پدرم با رفتم به یه سفر 4 روزه به من داد . و من باید از این فرصت بهترین استفاده رو می کردم . خلاصه وقتی پدرم رفت تو روز اول نتونستم کاری کنم امّا روز بعد با حموم رفتن مادرم از طالبی های توی یخچال یه فالوده درست کردم .تا ازفالوده ها برای بیهوش کردن مادرم استفاده کنم .وقتی که مادرم از حموم امد بیرون تقریبان ساعت 6 بعد از ظهر بود .
مادرم یه لباس یه سره بلند پوشیده بود که شکم خوشکل بزرگ مادرم از به صورت زیبائی از زیرش معلوم بود . وقتی که شام رو خوردیم من به مادرم گفتم که به و استراحت کنه و من ظرف ها رو می شورم . مادرم وقتی که من ظرف ها رو می شستم در حال تماشی تلویزیون بود .وقتی که شستن ظرفا تموم شد رفتم سراغ فالوده دارو رو ریختم توی یه لیوان و دارو رو به هش اضافه کردم و خوب هم زدم یه لیوان برای خودم ریختم و رفتم پیش مادرم و اول لیوان خودمو برداشتم .بعد شروع کردم به خوردن فالوده ّمادرم غرق تماشای فیلم بود. بعد از اینکه فیلم تموم شد فالوده رو خورد امّا نه به صورت کامل چون متوجه تغیر طمع فالوده شده بود . امّا مطمئن بودم همون قدر تاثیر خودشو میذارهو همین طور هم شد و بعد 10 دقیق مادرم گفت میره که بخوابه امّا وقتی بلند شد دوباره سریع نشست روی مبل و گفت حال راه رفتن نداره و می خواست همون جا بخوابه، امّا من بهش گفتم که اینجا اذیت میشه به خاطر همین خواستم بغلش کنم و ببرمش توی اتاق پدر و مادرم اول با همون حال خواب آلودش مخالفت کرد امّا وقتی گفتم شاید برای بچه سخت باشه دیگه مخالفت نکرد ووقتی دستامو دور پاهاش و گردنش حلقه کردم مادرم دیگه تقریبا خواب بود . مادرم رو آروم بردم طرف اتاق پدر و مادرم

📚دآســټـآݩ📚

20 Oct, 11:18


تو راه چند بار مادرم رو صدا کردم امّا دیگه جواب نمی داد تمام بدنم داشت می لرزید . خیلی منتظر این لحظه بودم این قدر حشری بودم که مطمئن بودم اگه دست به کیرم بزنم سریع آبم می امد .مادرم رو آروم خوابندم روی تخت وچند بار به قسمت های مختلف بدن مادرم رو دست زدم امّا مادرم هیچ عکس العملی نشون نداد.سریع لخت شدم وبغل مادرم خوابیدم آروم شروع کردم به بوس کردن و لب گرفتم از مادرم بعد مادرم رو لخت کردم و از سر تا پای مادرم رو بوس کردم وقتی به کوس مادرم رسیدم داشتم دیونه میشدم کوس مادرم تازه اصلاح شده بود و رنگ پوستش یه مقدار تیره شده بود . با زبونم همه کوس مادرم ر لیس می زدم و با انگشتم بین لبهای کوس مادرم رو می مالیدم. چه قدر لذت بخش بود . بعد سینهای مادرم رو با دستام گرفتم چه قدر نرم بودکوس مادرم رو بی خیال شدم و رفتم سراغ سینه های مادرم تا جایی که می تونستم سینه های مادرم رو فرو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن سینه های مادرم اینقدر ساک زدم که نوک سینه های مادرم تقریبا نیم سانت سیخ شد .در همون حالت شروع کردم به ور رفتن با کوسش از یه طرف سینه های مادرم تو دهنم بود و از طرف دیگه زنم.شت وسطم رو تا وسط می کردم تو ی کوس مادرم
. بعد از نیم ساعت ور رفتم با کوس و سینه های مادرم از جام بلند شدم و رفتم توی اتاقم اسپری رو که از دوستم گرفته بودم زدم به کیرم کاندوم رو کشیدم روی کیرم و برگشتم پیش مادرم رو به پهلو خوابندم و کیرم رو آروم گذاشتم جلوی کوس مادرم جند بار کیرم کشیدم لای شکاف کوسش و بعد آروم کیرم رو فرو کردم توی کوس مادرم کوس مادرم خیلی تنگ و نمناک بود امّا بعد از چند لحظه همه کیر 15 سانت من تو کوس مادرم بود آروم شروع کردم به تلمبه زدن خیلی خیلی آروم این کار و انجام می دادم چو ن نمیخواستم مشکلی پیش بیاد بعد از نیم 10دقیقه مادرم تاق باز خوابندم و کیرم رو کردم داخل کوس مادرم بعد یه مدت کوتاه دیدم آبم داره میاد .کیرم رو از کوس مادرم در آوردم و کاندوم رو از روی کیرم کشیدم وحسابی تف مالی کردم و آروم گذاشتم جلوی سوراخ کونش و آروم کیرم رو فشار دادم داخل کون مادرم . اوایل کیرم تو کونش نمی رفت اما بعد از اینکه یه خورده بیشتر فشار دادم سر کیرم رفت داخل سوراخ کون مادرم و بعد از اون تقریبا کیرم راحت تر رفت داخل کون مادرم
کون مادرم خیلی تنگ و گرم بود وقتی کیرم تا آ خر رفت تو یه مدت صبر کردم تا کیرم تو کون مادرم جا باز کنه بعد دوباره شروع کردم به بیرون و تو کردن کیرم این بار با چند بار تلمبه زدن این قدر دیوار های کون مادرم تنگ بود که خیلی زود آبم امد و کیرم مثل یه آتشفشان داخل کون مادرم تخلیه شد . و بعد از اینکه کیرم کاملا آب شو خال ی کرد کیرم رو چند بار به طور کامل درآوردم و دوباره کردم توی کون مادرم و بادستام باسن مادرم رو از هم وا نگه می داشتم تا شاید آبم از کون مادرم بیاد بیرون ،مقدار زیادی از آبم از کون مادرم امد بیرون امّا نه به طور کامل و همین منو خیلی نگران کرده بود امّا خلاصه اون شب تا صبح چند بار با مادرم ور رفتم . و تا صبح بغل مادرم خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم مادرم رو تمیز کردم و لباسشو مرتب کردم و همه چیز رو مثل روز اول کردم .خوشبختانه وقتی مادرم بیدار شد چیزی نفهمید . یا اگر هم فهمید به روم نیاورد چون رفتار با من مثل گذشته بود. امروز تقریبا8 ماه از او ن موقع می گذره و من الان صاحب یه برادر کوچکتر هستم و هنوز فرصتی برام پیش نیومده که دوباره مادرم رو بکنم اما هنوز هر وقت میره حموم بدن سفیدشو دید می زنم

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

19 Oct, 17:20


#سکس_زنم _با_برادرزنم
سلام دوستان عزیز این داستان کاملا واقعیه و مربوط ب اواسط ابان ماه سال ۹۶ هستش پس لطف کنین چرت پرت نگین حالا ی جاهایی ی جمله کم یا زیاد بشه دلیل به دروغ بودن نیست چن وقتی میشد که برادر زنم رفت و امدش به خونه ما زیاد شده بود و شب ها معمولا خونه ما می خوابید و منم میگفتم خوب اشکالی نداره و هرچی باشه فامیل هسیم ولی بعضی شب ها احساس میکردم که خوابیدنم به اراده خودم نیست و ی دفه بی هوش میشم تا این که شب که تو همین حالت بودم و میخاسم بخوابم و تو او حالت بودم شندیم که زنم به برادرش گفت که امشب هم میخایی بزار این سمیر خوابید میام اینو گفت من هم شک کردم ولی ظاهرا جز خواب چاره ای نداشتم اینم بگم زنم اون موقع فک نمیکرد که من هنوز بیدارم ولی صبح که بیدار شدم به حرفای دیشب زنم مشکوک شده بودم رفتم پیشش و به بهانه نوازش کردنش دست ب کسش زدم که احساس کردم کسش گشاده و تازه کیر تو کسش رفته ولی چیزی به روش نیوردم و بلد شدم رفتم سرکارم و با خودم نقشه کشیدم که سر از کارشون در بیارم اینم بگم زنم پیش داداشش راحت بود و لباس های میپوشید که رنگ شرت و سوتین و سینه هاش کاملا مشخص بود ولی من چون برادرش بود میگفتم اشکال نداره تا این که چن شب بعد باز هم سرکله اقا افشین برادر زنم پیداش شد گفتم امشب باید بفهمم اون شب زنم چی گفته بود ب افشین خلاصه نسترن خانوم چایی اورد و گفت بخور منم گفتم هر چیه این خواب سنگین از این چاییه و چایی و برداشتم گفتم میرم حیاط هم ی سیگار بکشم هم چایی بخورم اونا هم مخالفت نکردن منم رفتم و چایی ریختم تو باغچه ولی گفتم برگشتنی نقش بازی میکنم که بازم خوابم میاد خلاصه اومدم و ی نیم ساعت گذشت که خودمو زدم ب خواب و رفتم سر جام بخوابم و نیم ساعت گذشت خبری نشد گفتم خوب پس اشتباه میکردم بی خود ب نسترن شک کرده بودم ولی یهو دیدم که در اتاق باز شد و چن لحظه بعد صدایی زنم که ب برادرش گفته خوابه و در وبست رفت منم چن لحظه ای که کلا قفل کرده بودم از این اتفاق بلد شدم و هی با خودم درگیر بودم که چ کنم یهو به سرم زد صندلی بزارم برم پشت پنجره اتاق و تو سالن و ببینم چه خبره اتاق خونه بخاطر نور کمش ی پنجره به سالن داره چشتون روز بد نبینه که دیدم ی کیر ب اندازه ی بادمجون تو دهن زنمه و داره ساک میزنه برا داداشش اینم بگم برادر زنم مجرده زاویه دیدم زیاد خوب نبود ولی میشد تا حدودی همه چیز رو ببینی و بفهمی بعد چن دیقه بعد صدا افشین اومد که میگف قنبل کن تا ی حال اساسی به ک..س و ک
.ونت بدم ابجی جون حیف توس که زن این نفهم شدی صدا واضح میود چون اونا فک میکردن من خوابم یا بی هوشم افشین شروع کرد ک..س و کون نسترن و بخوره و ناله نسترن هم تو اسمون بود و هی کونشا فشار میداد ب صورت زنم منم که حسابی راست کرده بوده و مونده بودم چکار کنم برم مچشون رو بگیرم یا ن و تصمیم گرفتم وایسم ببینم بعد خوردن حسابی افشین بلد شد و ک..یرشو اروم کرد تو ک..س زنم و شروع کرد تلبه زدن حالا بکن و کی نکن انگار صد ساله کس نکرده زنم هی داد میزد افشین جرم بده ک..سمو پاره کن مهدی عرضه نداره این جوری کس بکنه اونم فشارش و بشتر کرد برا چن لحظه از زاویه دیدم خارج شدن ولی صداشون تو خونه پیچیده بود بعد حالتشون عوض کردن و دوباره دیدم که بله این بار ک..یر افشین تو ک..ون نسترنه و ی چیز سیاه هم تو ک..سشه خیلی حساس شدم ببینم چیه ولی معلوم نبود اصلا باورم نمیشد زنم اونجور ک..ون میداد چون نمیزاشت من دست ب ک..ونش بزنم این روند ادامه داشت تا اینکه افشین گفت ابم داره میاد دوست داری کجا بریزم زنم هم گفت اب کیر فقط برا ک
سه بریز تو ک..سم ک.یرشو در اورد کرد تو ک..سش و چن تا تلبه دیگه زدو خالی کرد تو ک..س زن جنده من و همون جوری چن دیقه بقل هم خابیدن البته اب من هم اومده بود تا حالا سوپر زنمو از نزدیک ندیده بودم بعد چن دیقه عشق بازی پا شدن و افشین گفت برو بخواب ابجی جونم منم سریع رفتم صندلی گذاشتم سر جاشو سر جام خوابیدم نسترن که اومد بخوابه به افشین گفت بچاره ببین سمیر بی هوشه انگار چن ساله نخوابیده و خندیدن و امد خوابید منم بعد کلی فک کردن خوابیدم صبح که باشدم رفتم سطل اشغال رو دیدم که بفهمم اون سیاهی چی بود که دیدم ی بادمجون بود که نسترن هم زمان با ک..یر داداشش تو ک..سش کرده بود از اون شب ب بعد دیگه برادر زنم میاد هیچ نوشیدنی نمیخورم و راحت میرم سر جام میخابم اونا هم کارشون رو انجام میدن و منم کاری باشون ندارم نمیدونم چکار کنم به روشون بیارم یا نه ولی زندگی خوبی دارم و زنمو دوست دارم و خودم هم بدم نیومده چون خودم ب زنم پیشنهاد شو داده بودم برا س..کس با ی نفر دیگه ولی قبول نمیکرد حتما بخاطر همین بوده ک به برادرش میداده حیقیقتش دوس دارم که زنم ک..س بده به هر کی دوست داشت اگه موفق شدم منم تو سک..سشون وارد بشم حتما داستانشو براتون مینوسم

#پایان

کانال زاپا
س
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

18 Oct, 15:36


#زندایی_سن بالا



یه زن دایی دارم ۵۰ ساله. بارها سوار موتور میبردمش خرید. رونهای گنده و سفت. ک،،،ون گنده و کمر باریک. آرزوم بود بکنمش. دایم رفته بود بعد بازنشستگی شمال خونه بسازه. واسه همین خیلی کم میومد. یه روز زن دایی تماس گرفت بیا خونه اگر وقت داری کمکم. منم رفتم. بچه هاش ازدواج کردن رفتن. خلاصه رسیدم در زدم رفتم بالا باهام دست داد. دیدم یه شلوار تنگ با تیشرت استین کوتاه تنشه. منم پشت سرش رفتم داخل. وقتی این ک،،،ون قلوه ایش مالیده میشد به هم هم من دیوونه میشدم. نزدیکای عید بود گفت یه کمک بده کابینتا رو تخلیه کنیم تمیز کنم از نو بچینم. خلاصه من واسش تخلیه کردم رفت بالای چهار پایه که دستمال بکشه. حین بالا رفتن دولا شد خط ک،،،سش افتاد بیرون. من که مست مست بودم. فقط به ک،،،ونش نگاه میکردم. اون بالا چطور تکون میخورد. بعد کار کلی عرق کرده بود. گفت میره دوش بگیره. رفت حمام منم حسابی راست کرده بودم رفتم تو اتاقش و با شورتش جـ،،،لق زدم و کمی از ابـ،،،مو رو هم مالیدم تو شورتش. زد به سرم که از سوراخ قفل نگاش کنم. رفتم با ترس و لرز نگاه کردم دیدم زیر دوشه و داره میشوره خودشو. دیدم عجب بدنی. اگر به خاطر عابروم نبود میپریدم تو سیر میکردمش. نگو سایه من توی قفل افتاده بوده فهمیده بوده که دارم نگاش میکنم. اخه حمامشون روبه افتابه. و من دیدم روبه در نگا میکنه دست میکشه گاهی لای پاش و بعدشم چرخید پشت به در و دولا شده مثلا شرت میشوره که دیدم عجب ک،،،س کوچیکی داره و سفید و ک،،،ون ملس. راست کرده بودم. شیرو بست و من اروم رفتم اشپزخونه کتری گذاشتم چای دم کنم. و نشستم همونجا رو صندلی. اومد بیرون حوله تنی پوشیده بود رفت اتاق. منو صدا کرد گفت ببخشید دیر اومدم. گفتم خواهش میکنم زن دایی. به من گفت میخوای دوش بگیری. گفتم نه خونه میگیرم. گفت نه بیا حوله میدم برو دوش بگیر. منم سریع قبول کردم گفتم میرم حسابی جـ،،،لق میزنم. رفتم داخل حمام لباسامو در اوردم. رفتم زیر دوش دیدم سوراخ قفل قشنگ نور میاد تو. گفتم واای فهمیده. دیدم شورتشم شسته اویزونه منم حسابی راست کرده بودم دیدم سوراخ در تاریک شد و دوباره روشن شد. و ۱ دقیقه بعد تاریک شد فهمیدم داره نگام میکنه منم ک،،،یرمو راست شده بود حسابی میمالوندمش. خلاصه کل داشتم حال میکردم. یکباره ار،،،ضا شدم و سریع خودمو شستم و اب رو که بستم دیدم نور اومد. درو باز کردم حوله رو برداشتم خودمو خشک کردم. لباسامو پوشیدم. رفتم دیدم زن دایی میگه من یه کم بخوابم. تو هم بخواب. گفتم شما راحت باش. رفت خوابید به من گفت بیا اینجا بخاری داره دراز بکش سرما نخوری منم از خدا خواسته رفتم کنار بخاری اونم با۵۰ سانت فاصله خوابیده بود. دیدم صدای خرو پفش میاد. از الکی خواب بود. منم تو دلم اشوب. اروم از پشت خودمو رسوندم بهش ک،،،یرمو دراوردم با ترس سرشو اروم میمالیدم به باس.نش. خیلی اروم دیدم اروم اروم اونم داره خودشو میده عقب. فهمید واقعا میخاره. کامل سینمو چسبوندم به کمرش ولی بازم جرات نداشتم دست بزنم. دیدم کامل خودشو چسبوند تو بغلم. من پتو رو کشیدم بالا که اگر چرخید ک،،یـ.ـرمو نبینه. ک،،،یـ.ـرمو شل کردم کامل پشت کمرش. یه ذره لباسش بالا بود چسبیده بود بهش. دیدم هیچی نمیگه اروم دست انداختم کش شلوارشو اروم اروم کشیدم پایین دیدم انگار خودشو میگیره بالا راحت بره پایین. خلاصه کشیدم پایین تا پشت زانوهاش با شورتش. منم پتو رو کامل کشیدم تا روی زندایی و دوتایی اون زیر بودیم. خودمو کشیدم پایینتر و ک،،،یـ.ـرمو خیس کردم سرشو مالیدم ورودی ک،،،سش دیدم حسابی خیسه. اروم اروم هل میدادم اونم فشار میاورد سمت من. دست راستمو بردم رو شکمش بالای ک،،،سش رو میمالوندم. انگار نه انگار که ک،،،یر دیده. به سختی سرش رفت تو. که همینطور که رو شون بود رفتم روش تا تهش کردم و خود به خود خوابید روشکم. دیدم یکدفعه گفت امیر جون اروم بکن تا تهشم نزن دردم میگیره. من از پشت شونش بوس کردم. و میبردم تو و با مکث اروم میاوردم بیرون. دیدم داره میلرزه فهمیدم داره ار،،،ضا میشه. منم داشتم ار،،،ضا میشدم اروم در گوشش گفتم دستمال کجاس گفت بریز داخل. منم با تمام فشار هل دادم ته کـ،،،سش و ابمو خالی کردم. و اروم اروم ک،،،یرم خودش اومد بیرون. از اون روز بارها رفتیم با هم س،گ،ـس کردیم. و جدیدا کـ.،‌،ـس،شم میخورم. میگه خیلی دوستم داره و همیشه میخواد باهام بمونه. منم چون خوشم میاد ازش خیلی بهش علاقه پیدا کردم و هفته ای یکبار میکنمش. سری اخر هم با کلی اصرار از کـی.ـون کردمش و خیلی حال داد سام بهش الان از ک،،ـیـ.ـون میکنمش دیگه ایراد نمیگیره. وقتی میکنمش به کـ.یـونش نگا میکنم باعث میشه بیشتر حـ،،،.ـشری بشم و انقدر سفت بزنم تهش که جیغ بزنه از درد...

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

18 Oct, 15:36


#صدای_ناله_همسایه


سلام به همه دوستان سکسی این خاطره واسه وقتیه که من دانشجو دانشگاه گیلان بودم و تو رشت خونه مجردی داشتم من طبقه اول بودم و تو همکف یه خانم تقریبا 35 ساله با یه پسر بچه10-11 ساله زندگی میکردن خانمه همیشه آرایش غلیظی داشت اصلا تحویل نمی گرفت و پا نمیداد از نظر تیپ و قیافه خیلی خوب بود و واسه کردن عالی بود یه خانمی بود بعضی وقتها میومد بچه این رو با خودش می برد و فرداش میاورد اون شبا از خونش صدای آه و اوه خفیف میومد که وقتی گوشم رو میذاشتم زمین میشنیدم اتفاقی. خونه این خانم تو همکف بود و وقتی از در وارد میشدی سمت چپ در ورودیه اون بود سمت راست پله اگه از زیر پله میرفتی اونور یه پنجره داشت که رو به پارکینگ بود یه روز از دانشگاه اومدم خونه در ورودی رو که باز کردم حس کردم از انور پارکینگ یه صدایی میاد در رو محکم بستم یهو دیدم پسرش از ته پارکینگ اومد بیرون و با دست اشاره کرد که ساکت باشم کلی کنجکاو شدم چون معلوم بود از پنجره داره یه چیزی نگاه میکنه کمین نشستم تا پسره واسه بازی رفت بیرون خیلی آروم رفتم تو پارکینگ قلبم داشت کنده میشد میترسیدم کسی بیاد یا زنه من رو ببینه آروم از گوشه پنجره نگاه کردم دیدم به به خانم خوابیده بود رو یه پسری داشت با کیر پسره بازی میکرد و با هم ور میرفتن این شروع تو کف رفتن من بود رفتم تو نخ زنه فهمیدم پسرش این قضیه رو میدونه و اونروز قرار نبوده خونه باشه خلاصه من رفتم تو کارش مراقب بودم که کی میاد میره چه وقتایی تنهاست تا بالاخره اون شب خاص رسید طبق معمول پسرش با اون خانمه رفته بود و این دوست پسرش رو آورده بود خونه ساعت 10 شب بود دیدم صدای دعوا از خونشون میاد و مرده از در اومد بیرون یه فحشی داد و رفت در رو محکم بست کمی با خودم کلنجار رفتم که چکار کنم رفتم پایین در زدم خیلی شلخته و نارحت در و واکرد و عصبانی گفت بله هول شدم گفتم ببخشید آب خونه شما هم گلالوده گفت برم ببینم تو اون چند لحظه مغزم جواب نداد درو که واگذاشت منم رفتم تو در و آروم بستم یهو اومد دید من تو هستم با حالت مسخره کردن و عصبانی گفت بیا تو تعارف نکن منم دلم رو زدم به دریا بهش گفتم من میدونم پسرت رو میفرستی خونه کسی شبا پسر میاری خونه چشماش از تعجب و عصبانیت باز شد اومد طرفم دستش رو برد بالا گفت گمشو ببینم من دستش رو گرفتم پیچوندم پشتش شد به من کمی تقلا کرد با فحش من هلش دادم جفتی خوردیم کف خونه بی شرف شروع کرد داد زدن منم دستم رو گرفتم جلو دهنش و اونیکی دستش رو بیشتر پیچوندم گفتم خفه نشی دستت رو میشکونم تو اون وضعیت کیرم افتاده بود لای کونش اینم تقلا میکرد من راست کرده بودم و بیشتر بهش فشار میاوردم یه تاپ و شلوار راحتی تنش بود بلندش کردم با دست پیچونده و دهن گرفته انداختمش رو تخت تا آزاد شد باز بهم حمله کرد ولی حس کردم زیاد زور نمیزنه مشکوک بود و دیگه داد نمیزد دوباره هلش دادم افتاد رو تخت دو ت دستشو با یه دستم گرفتم نشستم رو شکمش با بدبختی شلوارش رو درآوردم یه شرت صورتی پاش بود بهم میگفت آبروتو میبرم و بیچارت میکنم منم گفتم دیگه تا اینجاش اومدم نمیشه ولت کنم تا نکنمت دیگه توان تقلا نداشت دستمو از رو شرت گذاشتم رو کسش داغ داغ بود با صدای حشری گفت آاااخخخ نکن عوضی فهمیدم داره شل میشه شروع کردم از زیر تاپ با یه دست پستوناشو مالیدن با حالت خنده و گریه گفت توروخدا نکن ولم کن گفتم تقلا نکن کارمو کنم برم دستمو بردم زیر شرتش گذاشتم رو چوچول کسش شروع کردم تند تند مالیدن یهو انگار خاموش شد گفت آه ه ه ه خیلی آشغالی حس کردم دستاش دیگه توان ندارن ولشون کردم همونجوری تند تند کسش رو میمالیدم دستاش رو باز کرد بود رو تختی رو فشار میداد با لحن تحریک کننده ای می گفت نکن توروخدا دارم دیوونه میشم فهمیدم دیگه تمومه شورتش و تاپش رو بدون مقاومت درآوردم کیرم داشت منفجر میشد لباسام رو درآوردم هرکاری کردم کیرم رو نخورد من کسش رو میمالیدم دیگه کاملا خیس خیس شده بود گفت زودتر بکن تو دارم میمیرمم منم پاهاش رو وا کردم سر کیرم رو گذاشتم آروم فشار دادم توو گفت آه ه ه ه ه ه چقدر داغه منم کیرم داشت میسوخت چندتا تلمبه زدم همزمان با سوراخ کونش بازی کردم با خیسی کسش سوراخ کونش رو لیز کرم آروم یکی از انگشتام رو کردم تو گفت اووفف خوبه خوبه دوس دارم . اینقدر اینکارو کردم حس کردم چند بار لرزید و ارضا شد منم دیگه نمیشد تحمل کنم آبم رو با فشار خالی کردم رو شکمش و سینه هاش به بغل کنارش دراز کشیدم موهاشو از جلو صورتش زدم کنار گفتم امیدوارم ببخشی گفت فقط پاشو زودتر برو و فکر هم نکن تکرار میشه .البته راست گفت چون دیگه تکرار نشد و بعد از 2 ماه هم رفتن ازونجا. ببخشید اگه بد بود ولی واقعی بود. نظر یادتون نره.

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

18 Oct, 15:36


پاره شدن پرده بکارتش خیلی اروم میکردش اخرشم تا ته نتونس بکنه یه ۸مینی کرد دوباره که گفت داگی شو اونم شد و علی کرد لا کونش کم کم فرو میکرد ًاونم یکم سفت یکم شل میکرد تا رفت داخل بعد۳چارمین دیدم علی سرعتو زیاد کرد تند تند میزد که با یه اه بلند ارضا شد البته منم اول کارش بود که ورمیرفتم باکیرم خالی شدم اونام بلند شدن رفتن منم بعدشون رفتم پیش خودم گفتم علی بخاطر اینا میاد پس خونمون البته منو مجردیم همش تنگه میدادنمیدونستم با خاهرامم رابطه داره داداش علیو میدونستم که مجردی باخدیجه رابطه داشت علیو نه خلاصه رفتم خونه کلی توفکر که خدیجه نامزدداره چرا بهش میداد گزشت تا یه چند روزی گزشت مراسم بود خونه عمم اینامسجد محلشون که خاهرم فاطیو دیدم فیلم وبهونه کرد نمیادمسجدماهم رفتیم مسجد منم روبه رو مسجد بارفیقای اونجام سیگار میکشیدم تو پراید دوستم دیدم پسر عمه وسطیم داره میره سمت خونه تلفن زیرگوشش میحرفه وقتی از سرکوچه بنبست رفت داخل منم یه ۳چارمین نشستم پیاده شدم گفتم برم خونه قرص دندونم و بخورم بیام به دوستام گفتم ورفتم دیدم کفش پسرعمم حسین هست جلو درب و چراق پشتی خونه روشنه رفتم دیدم توحال کسی نیست از کنار ساختمون رفتم پشت حیاطشون که کلا ۱۰۰متر بیشترنبود یه انباری دست چپ یه گاراژ راست خلاصه کلی اینور اونور تا پیداشون کردم دیدم بله حسینم با فاطی رابطع داره هنوز داشتن سکس میکردن که علی به خدیجه با هم داخل حیاط شدن و رفتن سمت انباری منم بالای دیوار از ّلای فنه انباری میدیدم اونام صدای بازشدن درو گرفتن مثل فنر پریدن پشت یه گاز خراب با یه دونه بشکه ۲۰۰لیتری بوداونجا خف شدن که ببینن کیه که علیو خدیجه اومدن داخل درو بستن شروع کردن به لب بازی شلوار خدیجه رو دراورد کامل از تنش پیرهنشم دراورد سوتین ودادبالا داشتن میکردن که فاطی سرفش گرفت یه کوچولو رفت خفه کنه صداشونشد اونام بلندشدن که صداچی بود رفتن پشت گازه دیدن این دوتا شلواربه دست نشستن قایم شدن که علیو حسین به هم میخندیدم خاهرام یه جوری باخجالت همو میدیدن حرف نمیزدن که علی کونکش به خاهرم گفت بیا اینام خب مثل ما حوص کردن بیا که خاهرم گفت نه نمیشه واینا خاهر کوچیکمم که منتظربود ببینه خدیجه چی میگه که حسین گرفتش از پشت گفت بیا توکه مجردی ترس چیو داری خاهرمم گفت نه نمیخاد ول کن ولی حرکتی نمیکردحسینم کیرشو چسبوند به کونش جلو عقب میکرد خاهرم فقط میگفت نکن ولی نگو دلش میخاد که علیم خدیجه رو گرفت چون لباسیم تنش تنود جسه شم ضعیف تر بود علی با نکن نکنش خابوندش کرد تو کسش بعد چند مین هردو اروم شدن و دوباره چشم بسته تو حس بودن خاهرام که دیدم حسین بلند شد گفت یه لحضه برم روغن بیارم خشک شده وقتی که رفت علی گفت اره خدیجه صب کن روغن بیاره ولی خودش خابید پشت فاطی حسینم اومد دید خدیجه کسش روبه روشه رفت روش خابید خدیجه گفت نه تورو خدا تو نه ولی اون کارشو میکرد و تا تموم شد رابطه ورفتن منم رفتم این داستان تازه شروعش بود خاستین بگین ادامه رو بنویسم تنها اسم پروفایلمه خاستین بیاین نظربدین
#پایان

#ارسالی‌اعضای‌کانال

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

18 Oct, 15:35


رابطه خاهرام با فامیل وخودم
سلام دوستان داستان واقعی ولی با یکم کمو زیادکردن ماجرا که تابلو نشه هرکیم میگه دروغه نخونه من ۸تا خاهر دارم ک ۲تاشون خداترس و عابرو خاه یکیشون مذهبی خشک وچادری بعقیه ازاد پوشن ولی ادمای خوبین هیچ وقت فکر نمیکردم که خاهرم و با کسی ببینم ما کلا فامیلهاخیلی درارتباطیم و همش خونه همیم تفریحاتمون باهم دختر عمه دختر خاله پیر عمه پسردای خاله همه راحتیم باهم ترک موتورهمم میشینیم انقد که صمیمیت تو فامیلامونه مصلا پسرخاله هام زناشون ترک موتورم میشینن یا خاهرام ترکشون برم سر اصل مطلب یه روز تابستون هوا گرمم بودمن ۳۴سالم بود یعنی سال ۴۰۱اسمم رضاست من یه پسر عمه دارم ۲تا بچه داره اون سال دیدم علی زیاد میاد خونمون هرروز تقریبا اخه محلشونم ۸کیلومتر فاصله داشت با روستای ما خلاصه یکی از اون روزها با خانمم که شب در حال سکس بودیم منم فانتزیم همیشه این بود که به لیلا خانمم میگفتم مجردی چن نفرکردنت بعد ازدواج دادی دوس داری کی بکننت که علی زیاد خونمون رفت وامد داشت گفتم علی میاد میکنه اینا که گفت علی میاد فاطی رو میبره پشت حیاط میکنه گفتم ساکت شوعلی زن وبچه داره که قسم خورد رفتم پشت حیاط دیدم زیر گاراژ سمت راستی سروپا فاطیم خم شده بود علی ایستاده داشت میکردش من خونم تو حیاط بابامه خونه بابام ازاین ویلای مانند روستای ۳۰۰متری هستش با چنتا اتاق مال منم ۳طبقه که بالایشو من میشینم پاینی داداشم اولی ممستاجر مخمخه اینو داشتم ببینم راسته یا نه بعد ۴پنج روز بود که دیدم علی باز خونمونه رفتم خونه طبقه بالا که مصلا بخابم ولی رفتم پشت بوم که ایزوگامه حلب نیست نشستم از یه زاویه ای تو حیاطومیپائیدم که دیدم علی رفت سمت بیرون رفت سمت سوپر مارکت یکم بود بعد اومد جلو خونمون اومد تو حیاط دید کسی نیست رفت سمت پشت حیاط پشت حیاطمون ۱۵۰۰متره روستا همه جلو و پشت حیاط دارن منم منتظر که ببینم فاطی کی میره در کمال تعجب دیدم خاهر اخریم خدیجه که مجردم هست رفت سمت پشت حیاط ولی باز گفتم‌ خب حتما رفت تخم مرغ بگیره یا گوجه بکنه که دیدم بعد اتمام راهروی که وصله به انتهای حیاط رفت سمت گاراژ نرفت سمت درکوچیکی که میخورد به اون قطعه ۶۰۰متری که درخت نارنگی و گوجه بادمجون داره منم رفتم دیدم بله علی دراورده به خدیجه میگه بخور اونم میگه اصلا میخای لاپای بکن مثل دفعه قبل نمیخای من برم یکی میاد که علی خابوندش و گزاشتش لای پاش یه ۵مین تلنبه زد فک کنم که گفت نمیاد اینجوری بزار بزارم لای کونت که خدیج گفت نه درد داره علیم گفت داخل نمیزارم فقط لای کپل کونت که با اسرار خدیج قبول کرد اونم کیرشو بعد کلی خیس کردن و لای کونشو خیس کردن گزاشت رو سوراخ کونش و بازی میداد هرزگاهی یه کوچولو شاید درحده ۲سه میلیمتر که خدیجه میگفت فشار نده علیم میگفت فقط میزنم به سوراخ کونت داخل نمیزارم بازم یه ۶هفت مینی گزشت که علیم هر چنتا تلنبه ریز یه کوچولو فشار میداد که دیدم خدیجه گفت نکن فشارنده علیم کلی قسم یارب که ناموسا سرش رفت داخل بیشتر نمیزارم بره ماهر بود خیلی کم کم کله کیرش تو کون خدیجه بود خدیجه هم یکم اخ اوخ میکرد که همشو نزار انقدبسه ولی کیر تا ته داخل بود علیم یه چند مین که گزشت کم کم سرعتشو بیشتر کرد البته نه تند یکم بیشتر منم دیگه رفته بودم پشت لونه که دقیق پشت سرشون بودم از لای شکاف بلوک داشتم نگاه میکردم دیگه من پاهام خسته شده بود انقد که نشستم خدیجم دیگه داشت بهش میگفت بسه بلند شو دیگه بسه اونم میگفت یکم دیگه تمومه ولی معلوم بود شیره خورده بود و شق کن چیزیم خورده که کیرش نمیخابید وسط کار همینجور قربون صدقش میرفت علی که گفت اگه برگردی ازجلو بکنم تو کونت زود میاد خدیجم انگار فقط دنبال تموم شدن بود برگشت علیم پاشو گزاشت رو شونش کیر۱۷یا۱۸سانتیو کرد تو کون خدیج کون هم نگو ژله ای بزرگ البته نه زیاد با ازاین جوشهای قرمز علی داشت میکرد یکم سرعت داد دوباره که صدا شلپ شلوپ فک کنم تا خونه عموم که پشت حیاط ما جفت حیاط جلوشونه میرفت/ همینجور که من منتظر ارضا شدنش بودم دیدم ای دل قافل خاهری که زنم گفت با علی بود اومد بالاسرشون اون دوتا مثل فنر پریدن خاهرمم به خدیجه کلی حرف زد که تو دوس پسر داری با مرد زندار چرا میخابی و این حرفها خدیجه هم جلدی شورتشو پوشیدودامنو داد پائین بدوسمت خونه که دیدم علی میگه بیخیال شو زهره دیگه گیردادیا که زهره گفت چرا باهاش خابیدی واینحرفها میخاست بره که علی بغلش زد گفت ارضا نشدم توروخدا قهرنکن بعد دوسه دیقه حرفیدن زهره قانع شد که ارضا کنه علی خودشو یه نگاه به راهروانداخت و خابید رو زیلو علیم شلوارشو دراورد کیرشو گزاشت تو کسش که معلوم بود درد میکشه اخه ۸ماه بود زهره نامزدم گرفته بود ازاونجای که محلیم تورودخونه شنا میکنیم یا حموم عمومی میدونستم که دامادمون کیرش ۱۵سانتی و یکم نازکتره پردشم معلوم نیست بعد چند وقت زد بادردی که میکشیدانگار خیلی وقت نشده

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:22


ن و گوشيامونو گذاشت تو جيبش.. بعد باز قيافش جدي شد گفت چه قد جونتونو دوس دا

رين بعد من بي اختيار زدم زير گريه يكي خوابوند زير گوشم بعد بغلم كرد گفت جنده جيك بزني دادمت او مردايه بيرون تيكه پارت كنن بعد موهامو گرفت پرتم كرد روي تشك بعد به صدف گفت لخت شو.. منم لخت كرد اشكان افتاده بود رو صدف و داشت كيرشو ميكرد تو از جلو تو صدف كه صدف گفت به قران دخترم از جلو نكن توروخدا بعد سروش اومد دستشو فشار داد رو ك سمون گفت هردو پرده دارن كاري نداشته باش با جلو.. بعد سروش اومد رو من داشت كيرشو روغن بچه ميزد.. در گوشش گفتم پس قولت چي؟ گفت يه كلمه ديگه كافيه حرف بزني تا لخت پرتت كنم بينه شش تا كير توي حال.. منم ساكت شدم فقط اشك از بغل چشام ميريخت.. اومد بكنه تو ديد نميره دلش سوخت گفت دفعه اولته گفتم اره به قران گفت فقط سرش و ميكنم تو.. ك يرش خيلي بزرگ بود به سانت نميدونم اما خيلي بزرگ بود از اشكان بزرگتر.. صدف هم دقيقا كنارم داشت گاييده ميشد.. از ديدن اين صحنه ها تو شك بودم ميخواستم فقط زودتر تموم شه كه يه دفعه اشكانِ لاشي گفت : سروش يادته دفعه قبلي دختره خودشو از شيشه پنجره پرت كرد پايين؟ روحش شاد و فلان.. بعد نگا كردم ديدم اره شيشه دقيقا اندازه يه ادم كه پريده شكسته.. ديگه فقط التماس ميكردم مارو سالم برسونه خونه.. سروش كليد ماشينشو داد گفت اين دست كه باور كني ميرسونمت.. فك ميكردم مارو ميكشن كه حرفي نزنيم.. بعد اشكان پاشد اومد به من گفت سگي بخواب منو برگردوند كرد تا ته توم كه من جيغ زدم دهنمو گرفت.. بعد موهام كه تا رونم بلنده رو گرفت دو دور، دور دستش پيچيد و كشيد عقب و تند تند عقب جلو كرد.. ابش كه اومد ريخت تو.. وقتي عقب جلو ميكرد فقط يه جمله رو مدام تو گوشم ميگفت : چرا شب ما رو خراب كردين؟ چرا شب مارو خراب كردين؟ داشتم ديوونه ميشدم.. سروشم داشت صدف و ميكرد.. بعد كار اشكان كه تموم شد در زدن اون يكي دوستشون هم كه تو راه سوار كردن اومد.. اسمش پيمان بود بوي گه ميداد..بعد گفت من ك س ميخوام يكيتون به انتخاب خودتون بياد جلو .. ما هم التماس ميكرديم.. كيرش از سروشم گنده تر بود.. گفت بياين بخورين.. بعد به من گفت تو خوب ساك نميزني و ميكنمت از پشت.. من ديگه انقد پشتم درد ميكرد و ميسوخت كه قيد پردمو زدم و گفتم خودم ميزنم پردمو بعد هركاري خواستي بكن.. سروش دلش سوخت اومد مثلا كمكم كنه.. گفت بيا روم بخواب من لاپات ميزارم تو اخ و اوخ كن فك كنن پردتو زدم.. منم اشك ميريختم گفتم باشه. همون كارو كرديم صدف هم واسه اين كه پيمان منو از جلو نكنه تند تند ميخورد كه ابش بيادو بيخيال شه.. همينطور شد.. اونا هم فكر كردن ديگه من اوپن شدم انگار عقدشون خالي شد.. اشكان دوباره اومد اين سري صدف و كرد و ابش و ريخت توش.. بعد سروش به من گفت تو ديگه بسته بپوش لباساتو.. منم سريع پاشدم پوشيدم و نشستم داشتم صدف و كه واسه سروش س اك ميزنه رو ميديدم و گريه ميكردم.. اب سروشم اومد پاشيد تو صورت صدف و لباس پوشيدن و رفتيم.. سروش تو ماشين گفت يكيتون بايد گوشيشو بده وگرنه نميرسونمتون خونه.. صدفم گفت لپتاپمو ميدم با گوشيم هم قيمته قرار شد بريم دم خونه من بمونم تا صدف بياره لپتاپو كه خداروشكر نظرشون برگشت و بيخيال شدن.. رسيديم خونه دوستم پياده شديم رفتيم خونشون..... مرسي كه خونديد ببخشيد طولاني شد چيزي جز حقيقت نبود.. خدانگهدار..

نوشته: دخترک

پایان💦🧨
داستانکدمون👇🔞
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:21


سلام به همه ي دوستان.

من اولين باره كه اينجا خاطره مينويسم اونم به پيشنهاد يكي از دوستان واسه اين كه تو خودم نريزم.. اسم من نسيم و اسم دوست صميميم صدف هستش (اسم ها مستعارن). من يه دختره ١٧ ساله خوشگل با قيافه معصوم.. دوستم صدف هم ١٨ سالشه.. داستان از اونجايي شروع شد كه ما شباي ماه رمضان مثل خيلي از دختر پسرا تا صحر بيرون بوديم و دور دور همه چي خوب بود..
تا اينكه يه شب ما تو دور دور شماره گرفتيم از يه پسره و چون اسمشو نگفت من شمارشو كوپه (همون جنسيس كوپه) سيو كردم و گذشت تا شب احيا.. ماشين مامان دوستم تميرگاه بود و ما چون بي وسيله بوديم زنگ زديم به همون كوپه.. ميخواستم بياد مارو برسونه خونه حديث دوستم كه دور هم باشيم و اينا.. من خودم دوس پسر داشتم ولي زياد باهم اوكي نبوديم يعني اون با صد نفر ديگه بود.. خلاصه به اون كوپه زنگ زدم گفت مياي خونمون با يكي از دوستامم تو هم دوستتو بيار دور هم باشيم.. منم الكي گفتم اوكي كه بياد و مارو برسونه خونه دوستم حديث. خلاصه اين اومد ما هم سوار شديم رفتيم وسط هاي راه گفتم سروش من حالم بده قلبم درد ميكنه اگه ميشه مارو بزار خونه مادر بزرگم يه شب ديگه هماهنگ ميكنيم. دوستم صدف هِي ميخنديد كه اوسكلشون كرديم و اينا يه دفعه پسره انگار فهميد قاطي كرد گفت گوشيتو بده من :| بعد من گوشيمو ندادم اخه دوس پسرم داشت زنگ ميزد يه دفعه سروش دستشو اورد بالا كه منو بزنه منم از ترسم گوشي و دادم. بعد شيشه ماشين و داد پايين گفت پسوردتو بگو منم از ترس اينكه گوشيمو نندازه بيرون گفتم. رفت تو ميس كال ديد دوس پسر دارم زنگ زد گفت داداش اين ديگه از امشب ماله من اونم فك كرده بود من گوشيو دادم كه سروش زنگ بزنه و بپيچونمش گفت واسه خودت داداش من ديگه استفادمو كردم.!!!! در صورتي كه ما اصلا هم ديگرو شايد سه يا چهار بار ديده بوديم چه استفاده اي اخه؟!؟! خلاصه اين سروش تو شماره هام ميگشت به دفعه ديد اسمش كوپه سيو شده داد زد كوپه دوس داره جنده...؟؟ من فقط اشك ميريختم ساكت بودم اومدم بگم اخه نگفتي اسمتو كه يهو برگشت گفت الان ميبرم ميزارمت جاجرود پيادتون ميكنم كه بفهمي با كي طرفي و منو اسكل نكني.. بعد فهميدم پسره كيه و باباش كله گنده ي شهرك غربه.. فقط اشك ميريختم و ميگفتم توروخدا ما رو پياده كن.. مثله باد ميرفت.. كه مارو بزاره جاجرود و بره.. دوستش ميگفت چرا اعصابه سروش و بهم ريختبن و شبمون و خراب كردين.. چرا اينكارو با سروش كردين.. مدام اين جمله رو تكرار ميكرد كه با اعصابه سروش بازي كنه.. ديگه اشك ريختنم تبديل شد به هق هق.. سروش حتي نميزاشت حرف بزنم ميگفت صدات دراد دادمت دسته پليس.. رفت يكي ديگه از دوستاشو سوار كرد.. كلي التماسش كردم تا راضي شد يه لحظه پياده شه باهاش حرف بزنم.. پياده شديم من و بغل كرد من گريه ميكردم كه بزار بريم گفت بيا خونمون من به مرگ مادرم و پدرم دست بهت نميزنم ميدونم دختري و سالم با من اومدي سالمم با من برميگردي.. اشكامو پاك كرد و رفتيم نشستيم تو ماشين رفتيم سمت شريعتي جنوبي.. يعني ته ته شريتي.. پياده شديم رفتيم سمت يه ساختمون خرابه كه در دو لنگه داشت من يهو از شدت ترس سرم گيج رفت سره اولين پله فشارم افتاد خوردم زمين.. تو زندگيم همچين جايي نرفته بودم.. سروش كمكم كرد وايسم دست و پام داشت ميلرزيد كاملا سست شده بودم.. رفتيم طبقه اول در خونه از اين در چوبي سفيد هايي كه چوبش كنده شده.. سروش در و زد يه مرد سن بالا و ترسناك درو باز كرد.. من رنگ گچ شده بودم.. صدف هم ماتش برده بود.. رفتيم تو يه خونه ي ٦٠ متري تقريباً كه سه يا چهار تا مرد ترسناك از اين خلاف كارا نشسته بودن رو زمين داشتن تخته و ورق بازي ميكردن و مشروب ميخوردن.. سروش گفت ما بريم تو اتاق اينا زياد جالب نيستن نشينيم بهتره.. ما هم قبول كرديم رفتيم تو اتاق.. يا تشك بود رو زمين كنارش روغن بچه و سه تا صندلي.. من و سروش و دوستش(اشكان) و ساينا نشستيم. سروش هرچي ميگفت من ميخنديدم كه عصباني نشه خيلي ترسيده بودم گفت بيا بشين رو پام اخه سه تا صندلي بود. يكي صدف نشست يكي اشكان يكي هم منو سروش. سروش گفت ده دقيقه بشينيم زشته بعد ميريم . من خدا خدا ميكردم راست بگه.. يه دفعه گفت صدف بيا بشين اينجا.. رو اون يكي پاش.. من گفتم واااا سروش غيرتيييم من.. كه مثلا با دوستم كاري نداشته باشه و اصلا كار به جايي نكشه.. يه دفعه گفت خفه شو :|. صدف نشت رو اون پاش فقط زل زده بود تو چشام و با چشاش التماس ميكرد يه كاري كنم.. منم دستو پام ميلرزيد.. يه دفعه سروش گفت پاشين ماهم خوشحال پاشديم رفت اب بياره ديديم در قفله دستگيرشو هم از اونور دراوردن.. سروش برگشت گفت گوشياتون و بدين.. مجبور شديم بديم از ترس اينكه بلايي سرمون نياره.. بعد به اشكان گفت : اشكان ايفون فايو ميخواي يا فور اس؟ بعد خنديد

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:20


سلام.من الهه هستم و۱۹سالمه میخوام براتون داستان سکس منوودوس پسرم بادوستش بگم.من دختری هستم ک اعتقاددارم بایدزن بامحرمش سکس کنه ولی ازاین سکس مجردی خوشم نمیاد ودختری خوش اندام هستم ک کونم شبیه کون جنیفره وسینه هایه گردوسفیدی دارم ک کوچیکن و۵۰وزنمه.این داستانی ک میگم بهتون برمیگرده ب۱ساله پیش.دوس پسرم سعید ک همیشه خیلی پسری شهوتی بود ی روز بمن گفت ک بریم براحرفیدن خونه خواهرم منم چون دختره ساده ای هستم گول خوردمو گفتم باشه بریم سرصبح ساعت ۱۰اومدم دنبالمو رفتیم خونه خواهرش رفتیم نشستیم رومبل ویکم حرف زدیم ومن دیدم ک کیرش شق شده ولی ب رویه خودم نیاورد ازاسترس وترس گلوم خشک شد ب سعیدگفتم ک یکم برام اب بیاره رفت برام ی لیوان اب اورد اب رو کمیش روخوردم نصفش موندسعیدم برداشت نصف دیگشو خورد بعدش اینم یکم بمن نزدیک شد شهوت ازچشاش میزدبیرون منم میترسیدم ولی این دس برنمیداشت اروم صورتمو نازک میکرد بعدش سرشواورد جلووازلبام بوسیدولباموخوردمنم اصلا میل ب همچین کاری نداشتم ولی بااصرارش لباشوبرای اولین بارخوردم حس بده نبود ولی بازم ترسووحشت داشتم سعیدبمن گفت بریم اتاق خواهرزادم اون کامپیوترداره وباکامیپوترش بازی کنم منم قبول کردم رفتیم تواتاق سعیدمنو چسبوند ب دیوارومنم میگفتم سعیدبرو اونور بمن دس نزن ولی اون گوش ندادو اومدجلوودکمه مانتومو بازمیکردم کم کم بلوزمووسوتینمو دراورد وبعدش رسید ب شلوارم.منم ک تاحالا باکسی سکس نکرده بودم وخیلی وحشت وترس داشتم ک حامله بشم یاچیزیم بشه منم برگردوند عقبو خوابوندزمین وکیرشو دراورد یکم تف زدواروم اروم هل دادتوکونم خیلی دردداشت ومن میگفتم سعیدنکن نکن ازترس و درد گریه میکردم سعید ابش اومد بمن گفت اینجادستمال کاغذی نیس صبرکن برم دستمال کاغذی بیارم منم همونجوری لخت ورو زمین خوابیده منتظرشدم ک بیاره نگو دوسته سعید پشت درمنتظره ک سعید بیاددره خونه روبازکن وسعید ب بهانه دستمال کاغذی رفته دروبازکنه یهودیدم آرمین همون دوسته سعید اومد تو منم گریه میکردم ازترس ووحشت ک توروخدا ولم کنید ولی ارمین ب سعیدگفت ک توبرو بیرون ازاتاق سعیدم رفت بیرون ازاتاق.ارمین لباساشو درمی اورد درحالی ک من میگفتم توروخدا بزارید من برم من ازاون دخترانیستم ارمین هم میگفت بااعصبانیت خفه شووو بخواب ببینم.منم ازترس خوابیدم واون ازکون اروم اروم منو میکرد دیدم بمن گفت ک کیرموبخور منم اصلا حالم ازخوردنش بهم میخورد گفتم عمرا گفت زودباش منم ترسیدمو فقط دوتا لیس زدم دیدم حالم داره بهم میخوره بیخیالش شد سینه هاموخوردو گفت پردتو بزنم منم میگفتم ن توروخدا اونم میگفت نه برامن چیزی نیست بزاز بزنم منم التماسش کردمو نزدکارش ک بامن تموم شدسعیدوصدازدوگفت بامن والهه لخت ی چندتاعکس بندازتااین عکسارونگهدارم ک نره شکایت بکنه منم التماس میکردموگریه وزاری ولی نه منوخوابوندروشو سعیدلخت ازمون عکس گرفت والان ی سالیه ک نمیدونم اون عکساروپاک کردن یاچی.ولی سعید بمن گفت ک ب روح داداشم پاکش میکنم.الان بعده اون ماجراازشون خبری ندارم.این بود داستان سکس من ک خیلی ناراضیم.

#پایان 📚
داستان های بیشتر👇💦🔞
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:18


دیدم با خشونت کاری پیش نمیره .. با دستم شونه ها و سینه هاشو به آرومی مالشش دادم . با نوک انگشتام رو تمام پوست تنش کشیدم . ولی با همه اینا دستمو از رو دهنش بر نداشتم . هر چند حس کردم خیلی آروم تر شده و دستمو گاز نمی گیره . اون اگه جیغ هم می کشید سر و کله حامد پیداش نمی شد و این مدل دست جلو دهنش گذاشتن به این خاطر بود که اولا همسایه ها متوجه نشن و در ثانی حامد هم مشکوک جلوه داده نشه از این نظر که با من دست داره . صورتمو به دهن منیژه نزدیک کردم . یک آن دستمو گرفته و لبامو رو لباش گذاشتم . در همین حال یه لحظه نگام به پشت پنجره افتاد . وای حامد اون جا وایساده بود . تابلو بود .. با دست راستم یه علامت بهش دادم که حواسش باشه . فکرشو نمی کردم که دوست داره گاییده شدن مامانشو ببینه . بی خیال شدم . دو تا دستامو رو کمر منیژه گذاشته اومدم پایین و پایین تر .. این بار که کیرمو به کونش چسبوندم دیگه مجبور شدم لبامو از رو لباش بر دارم . که بدنم کاملا به بدنش بچسبه . با دو تا دستام کونشو باز کرده و کیر رفت رو سر کسش .. دلم می خواست فرو کنم توی کونش . ولی گفتم بهتره یه حال اساسی به اون بدم .. کیر یه تکونی خورد . خیلی راحت تا انتهای کس مادر حامد رفت .. خیلی داغ و چرب بود . ولی کس گشادی هم نشون می داد . با این حال برای من که مفت بود و خیلی هم دلچسب . قبل از این که تلمبه زدن رو شروع کنم حس کردم که یه چیزی از کیرم در حال خالی شدنه .. جلو شو نگرفتم می دونستم که وقتی آبم حرکت کنه بهتر می تونم کیرمو توی کس حرکت بدم و طرفمو سر حال کنم ..
-جوووووووون .. مامان حامد! خیلی می چسبه ..
-بی شعور کارت رو کردی .. نا مرد . حامد اگه بیاد چی ؟
-در قفله .. تازه از کجا بدونه که من این جام ..
-نههههههه تو چیکار کردی . چرا این کار خطر ناکو کردی .. چرا توی شکمم آب ریختی ..
-توی کست منظورته ؟
-بی تر بیت . فکر نمی کردم حامد رو این طور تر بیت کرده باشم که دوستایی مث تو رو واسه خودش انتخاب کرده باشه .
دیگه خبر نداشت که این خود حامده که مامانشو تقدیم من کرده . بی خیال حرفاش اونو می کردم ..
-آهههههههه نههههههه این گناهه .. من گناهکارم .. نههههههههه ... چرا باید کارم به این جا بکشه ..
ولی من ولش نمی کردم .. اونو بردمش سمت تخت .. و این بار طاقباز انداختمش رو تشک و خودمو انداختم روش . چشاشو بسته بود . فکر کنم خجالت می کشید که نگاهشو به من بدوزه .. ولی لذت می برد . پا هاشو از وسط باز کرده بود . من یه سینه هاش دست می زدم . منیژه رو طوری روی تخت انداخته بودم که حامد راحت می تونست مامانشو دید بزنه بدون این که نگران این باشه که مامانه متوجه اونه چون سر منیژه پشت به حامد قرار داشت . منیژه یه بالش بین لباش فرو کرد تا خودشو کنترل کنه .. اون به همون صورت یه حالت رقص به خودش گرفت و وقتی هم که ساکت شد فهمیدم که تونستم ار گاسمش کنم . ولی این زن عجب کونی داشت .. اونو بر گردوندم و حریصانه به کون و کپلش نگاه کردم . از پشت پنجره واسه یه لحظه حامد رو دیدم که داره دستاشو به هم می زنه و انگاری داره واسم کف می زنه و تشویقم می کنه . خوشش اومده بود که بازم دارم ادامه میدم . حتما فهمیده بود که می خوام کون مامانشو بکنم . سرمو گذاشتم لای کون منیژه سوراخ کونشو لیس زدم و بعد با کیرم اون جا رو هدف گرفتم .
-اوووووووخخخخخخ .. اووووووووخ نههههههههه .. کونننننننننم . نهههههههههه .. ولی من که تا این جاش اومده بودم ول کن کونش نبودم ..
-رفت رفت منیژه جون بیشتر از این نمی فرستم . یک سوم کیرمو کرده بودم توی کونش . می دونستم سه چهار سانت دیگه هم جا داره . کون بر جسته اون می خورد به زیر شکمم و داغم می کرد . حس کردم بازم میل به انزال شدن دارم . ولی گاییدن اون کون خیلی می چسبید . حامد هم که فکر کنم سیر بشو نبود هر چی که این مامانشو می گاییدم . چه کونی داشت این زن ..
-اوووههههه فشارش بده .. فشارش بده . .. کونم جا داره .. جا داره ..
یه فشار دیگه به کیرم آوردم حالا نصف کیرم توی کونش جا داشت .. طوری هیجان زده شده بودم که نتونستم جلومو بگیرم . پرش های کیرمو توی کونش حس می کردم . -جووووووون .. زود داری آبتو میدی .. ولی ایراد نداره .. آخخخخخخخخخخ ..
دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون ولی وقتی که اونو درش آوردم درجا سرشو بر گردوند و کیرمو قاپید تا بفهمم چی به چیه کیرمو توی دهنش حس کردم . بازم از اون بالا می دیدم که حامد چه جوری بوس می فرسته و کف می زنه که جلوی چشاش این جوری دارم مامانشو میگام .. .. کارم که با هاش تموم شد بر گشتم پیش حامد .. صورتمو بوسید . پیشونی مو بوسید .. روز بعد حامد به مامانش گفت که همه چی رو می دونه .. مادر و پسر سخت همدیگه رو بغل زدند .. از این که تا این حد همو درک می کنن . ولی این جور نبود که با هم سکس کنن . چون حامد حرمت مادرشو حفظ می کرد و مادره هم سکس با محارم رو جایز نمی دونست .

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:18


حالا شش هفت ماهی از رابطه من و مامان حامد می گذره . اون از من بار داره که بچه رو انداختیم گردن بابای حامد .. دل تو دل حامد نیست .. از وقتی که سونو گرافی کرده متوجه شدیم بچه پسره و اون داره صاحب یه داداش میشه که باباش بهترین دوستشه خواب و خوراک نداره ... فقط به حامد گفتم رفیق حواست باشه وقتی که پسر من یا همون داداش تو به دنیا اومد نکنه ما رو فراموش کنی ...
-نوکرتم جمال .. تو هم بهم یه داداش دادی و هم مامانمو بهم بر گردوندی ..ولی تو همیشه بهترین داداشم خواهی بود رفیق . خیلی مردی .. خیلی با مرامی .. فدایی داری . و چند روز بعدش بهم گفت جمال جان تازگی ها دامادم این خواهرمو خیلی اذیت می کنه ..
-حامد جان من همین یک زنی که دارم واسه هفت پشتم بسه . یه وقتی خواهرت رو واسه ما جور نکنی ها . تازه حریف مامانت نمیشم .
-جمال جون مامانم این آبجی مونو خیلی دوست داره .. اگه همه چی رو با هم ردیف کنم چی ؟ .. داشتم به این فکر می کردم که چه جوری کیر و کمرمو با این دو تا زن هماهنگ کنم که بتونم هر دو تا شونو سیر کنم .. یعنی خواهر حامد هم موافقت می کنه ؟ حتما به مامانش رفته ... پایان ... نویسنده .... ایرانی

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:18


ایـــــــــــــــن تـــــــو و ایـــــــن مـــــــامـــــــانـــــــــــــــم



وقتی بهم گفت که دوست داره مامانشو بکنم داشتم دیوونه می شدم . رو کردم بهش و گفتم حامد ما نون و نمک همو خوردیم ولی اون گفت اگه تو نکنیش همش از این می ترسم که یه غریبه اونو بکنه . بابام از وقتی که زن دوم گرفته به مامان کمتر می رسه .. اون روز به روز بیشتر روحیه شو از دست میده . تو که می دونی بابام دستش به دهنش می رسه و مشکل مالی نداره .
من و حامد از بچگی با هم دوست بودیم . هر دو هیجده سالمون بود و سال اول دانشگاه درس می خوندیم و همکلاس و همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و بیشتر شبا من خونه اونا می خوابیدم .یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت که از دواج کرده رفته بود خونه بخت . یه شب حامد کنار دیوار پنجره پشتی اتاق خواب مادرش یه نردبون گذاشت و گفت می تونی یواشکی دید بزنی .. فقط متوجهت نشه . مامانش یه زنی بود حدود 47 سال با هیکلی درشت و تپل . سینه هایی درشت و کونی برجسته . از اون زنایی که من فکرشو نمی کردم هیکلشو به این صورت بندازه توی دید یا بخواد خود ارضایی کنه . زنی بود که پیش من روسری از سرش نمی گرفت . ولی حامد می گفت جمال جون تازگی ها مامان منیژه من در مهمونی های خصوصی و عروسی ها یه تیپی می زنه که آدم فکر می کنه یه دختر مجرده که به دنبال شوهر می گرده . حتی در عروسی پسر عمه اش یکی از دوستای داماد داشته با اون می رقصیده و دستشو دیده که رفته رو باسن مادرش و مامانش چیزی نگفته ..
-حامد تو که اینا رو میگی من چه جوری بخوام مامانت رو بکنم .. چه جوری با هاش جور شم .
-هیچی من صدام در نمیاد . میرم یه گوشه ای قایم میشم و تو برو سمتش .
-اگه در اتاقش قفل باشه چی ..
-من کلیدشو دارم ..
-اگه کلیدشو رو سوراخ بذاره و کسی نتونه از اون سمت درو باز کنه ؟
-یه شب امتحان می کنیم اگه همینی که تو گفتی شد شب دوم من قفلو خرابش می کنم . یه کاریش می کنم . تو فقط اونو بکن . من نمی خوام کس دیگه ای بهش حال بده . اون داره از دستم میره . من مامانمو دوست دارم ..
داشتم شاخ در می آوردم ..
-بهم این جوری نگاه نکن جمال . فکر نکن من دوست دارم مامانم بره زیر یه کیری غیر کیر بابام . من از بین تب و مرگ به تب راضی شدم .
با خودم گفتم یه تبی نشون تو و مادرت بدم که دست کمی از مرگ نداشته باشه . حالا که تو این جور می خوای باشه . اون شب موعود از راه رسید . فقط فکر یه جا رو نکرده بودیم که اگه شب اول موفق نشیم این مامانه ممکنه صدای کلید انداختن ما رو بشنوه و دیگه کار به شب دوم نکشه .. دل تو دلمون نبود . حامد کلیدو داد به دست من .. قبلش از پنجره پشتی دیدیم که مامانه رفته جلوی آینه و داره به کون و کپلش نگاه می کنه و دستشو می کشه لاپاش ..
-جمال تو که از همین حالا کیرت واسه مامانم شق شده ..
-این غریزیه ..
-آخ که چقدر دلم می خواد یک داداش داشته باشم که باباش تو باشی .. رابطه مون خیلی عالی میشه . تو میشی نا پدری من ...
ظاهرا زده بود به سرش . این اواخر دعوای بابا مامانش اونو کس خل کرده بود .
-ببین جمال اگه دست و پا زد تو ولش نکن .. تهدیدش کن . بگواگه حامد بیاد و همه چی رو ببینه میگم که تو ومن از قبل بر نامه ریزی کرده بودیم . حالا این تو و این مامانم . .
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . اوخ جون کلید داخل قفل چرخید و درو باز کرد تا اون زن بخواد بفهمه چی شده درو از داخل قفل کردم و یه جیغی کشید که خودمو انداختم روش .. جلوی آینه بود و داشت خودشو دید می زد و یه موز هم توی کسش فرو کرده بود ..
-منیژه جون سر و صدا نکن که اگه حامد بیدار شه و بیاد این طرف من میگم که تو و من از پیش قول و قرار کرده بودیم .
دست و پا می زد . دستمو گاز می گرفت . لگد می زد .. ولی من اونو محکم فشارش گرفته و نمی ذاشتم از دستم در بره . کیرمو به کونش چسبونده بودم . با اون هیکل تپل و درشتش و زوری که نشون می داد دو طرف کونشو به هم چسبونده بود و نمی ذاشت که حرکتی داشته باشم .
-آخخخخخخخخخ چه کونی داری . چه سینه هایی داری ! منیژه جون وقتی شوهرت به تو نمی رسه چرا از این موز بی زبون کمک می خوای . کیر جمال خان بی منت در خد مت شماست . حیف نیست اندام به این خوشگلی و مامانی رو ازش طوری کار نمی کشی که بهت حال بده ؟! در ضمن من دوست ندارم معشوقه من بخواد بی بند و بار باشه و بقیه بهش نظر بد داشته باشن .
دستمو همچنان جلوی دهنش داشتم . فقط می خواستم اونو بکنم .. کیرم سفت و دراز شده بود .
-نگاه کن .. حس می کنی ؟ این کیر کلفت تر از موزیه که قبلا توی کست بود و الان در دست توست و دراز تر از اونه . با اون هیچ تفاوتی نداره ..

📚دآســټـآݩ📚

29 Feb, 22:18


و شروع ب حرف زدن
حالا من در کف و دوتا زن خوشگل چادری جلوم
خلاصه با هزارتا ترفند دخترو پیچوندیم و جهت دیدن البوم خانوادگی وارد اتاق مهناز خانم شدیم
مهناز گفت ارش اولش بگم من ۱۲ساله ک بیوه ام حتی ی مو از من نامحرمم ندیده تو اولینی میخوام اخری هم باشی من طبق عادت من حیا دارم و لخت کامل نمیشم و قبل برنامه همون سکس باید منو به اوج لذت برسونی تا من خودمو در اختیارت رها کنم و هر کاری بخوای بکنی
و اینم میدونم ک باید نقش جنده رو برات بازی کنم
منم گفتم باشه و رفتم سر وقتش
وقتی شروع بمالوندن کردم و جورابای عشقمو در اوردم پاهای سفید بی لک یدست عالیش رو حلقه کرد دور کمرم دست انداختم رو سینهاش ک دیدم ی جفت سینه سفید با نوک بلند صورتی قهوه ای کفقط اونایی ک لای سینه گذاشتن لذتشو میدونن
شورتو ک کشیدم پایین ی مقدار بصورت مثلثی پشم داشت ک بزیبایی واژنش اضافه شده بود همینا کافی بود تا انگشت پاهای کشیده و زیباشو ک لاک خوشکلی زده بود رو شروع بخوردن کنم و برسم به بهشت و اقیانوسی از اب رها شده از واژن مهناز
با کله ک اومدم برم تو بهشتش تو اوج لذت و جیغ زدناش و نفس نفس زدنش ک زود باش طاقت ندارم اون عشق خوشگل منو در بیار یهو
در زنگ زد
دیدم رنگ مهناز پرید
ک دامادم امد دنبال مهتاب
دوباره چادرو پیچید رفت بیرون
منم لخت با شورت زیر پتو
ک مهتاب اومد تو اتاق
ببخشید من میخواستم بگم ولی نشد
باید اینجا ارایش کنم ک شما امدید
حالا شوهرم هم جلوی در من هیچ کاری نکردم
منم گفتم عزیزم راحت باش منو مادرت محرم هستیم تو مشکلی اگه نداری بکارات براحتی و ارامش برس
اونم گفت بس من ارایش کنم و بعدش لباس میپوشم مامان سر شوهرمو گرم میکنه تا حاضر شم
منم گفتم بس بگو چی کار کنم ک زودتر بری
اونم داش کاراشو میکرد گفت اون مانتو و جوراب را برام بیار
یهو من رفتم سمت کمد دیدم چشاش حلقه شد
نگو من با شورت با الت راست شده جلوشم
یهو داشت گریش میگرف ک شوهرم بیاد تو چی میشه ک زود رفتم جلو دهنشو گرفتم و گفتم زودتر اماده شو برو ک نیاد تو
اونم چاره ای نداشت منم کمکش لامصب از مادرش صد بار بهتر بود خلاصه جورابای رنگ پای خانم رو کردیم تو پاهاش و از زیر دامنش کشیدیم تا بالای زانوش از نرمی و گرمی پاش داشتم دیونه میشدم وقتی دامنشو زدم بالا شورت توری مشکیش هم بخوبی دیده میشد با کمی لمس و مالش دیدم ک عذاب وجدان داره و منم با زبون بازی ک الان جای پدرتم و اشکال نداره مانتو و چادرشم کشیدم سرش و ی ماچ از صورتش ک یهو وایساد چشم ب چشم شدیم گفتم چیه گفت
من تورو لخت دیدم حالم بد شده و چون مدتیه با شوهرم رابطه ندارم گفتم الان وقت این حرفا نیس خودتو کنترل کن این شماره من بعدا بزنگ گرفتو دوباره وقت رفتن اومد بغلم کرد نمیدونم تا الان ی دختر چادری ارایش کرده رو بغل کردید یا نه چ حسی داره
وقتی اومد بغلم قشنگ حس نیازشو درک کردم وقتی لبو میخورد و دست من تو چاک کونش از روی چادر گفت فقط میخوام با تو باشم دقیقا مثل کلام مادرش
و گفت ک بعلت مشکلات اخلاقی شوهرش دارن جدا میشن
تصورشم برام سخت شده بود چ برسه ب واقعیت
ارزوی دیرینه من
الان شد واقعیت رابطه با دوتا زن کاملا محجبه خوشکل و سکسی
خلاصه بعد از کنی مالوندن دیدم ک ارضا شده
دست انداختم از زیر دامن و شورتش دیدم م بلههههههههه خیس خالی
مهتاب رفت و مهناز با خیالی اسوده قفل درو انداخت و با اون چادر خانگی رنگی قشنگش اومد تو اتاق منم حقیقتش حسم پریده بود وقتی مهتاب تو بغلم بود اصلا دیگه به مامانش فکر نمیکردم ظاهرا حاج خانم فهمیده بود بین منو دخترش اتفاقی افتاده و زود خودشو جمو جور کرد و‌گفت بیا حالا ی چای بخوریم منم دیگه مهم نبود برام حاج خانم رفتیم تو اشپز خانه ک گفت برو صورتتو بشور بیا داشتم میرفتم ک بشورم امدم حاج خانمو ببوسم خودشو کشید عقب و منم اروم زدم رو باسنش و رفتم دسشویی
ک دیدم بلههههههههههههه کل صورتم رژ مهتاب مونده
بعدش با شرمندگی اومدم دیدم مهناز لباسی تن کرده و با چهره حق ب جانب نشسته پشت میز
و چای جلومون ک منم روبروش پاهامو از زیر میز ول کردم وسط دامنش بازی بازی ک نرمش کنم
ک گفت تو خجالت نمیکشی اون شوهر داره شما مردها به هیچ کس رحم نمبکنیدووووووووووو
گذشت ارتباط من با مهناز تمام و با مهتاب شروع
بعد چند ماه ک مهتاب طلاق گرفته بود رفتم خواستگاری مهتاب
حاج خانم ک مخالفت میکرد و اصلا راضی نبود
خلاصه با هزار بدبختی مهتاب رو عقد کردم
و شبش تو اتاق حاج خانم دادو بیداد مهتاب رو در اوردم ک مادرش همش وسط کار میومد تو اتاق میگفت ارومتر منم ک قبلا لختمو حاج خانم دیده بود راحت سکس میکردم بعدش ک مامان مهتاب دیده بود من راحتم اونم کم کم جلوی من لباس باز میپوشید ولی من دیگه ب مهتاب خیانت نکردم و الانم مهتاب چادشو کنار گذاشته ولی یک دقیقه منو کنار مامانش تنها نمیزاره
چون میدونه مامانش تشنه تشنس
ممنون
@tiko_otok
@tiko_otok
@tiko_otok