📚دآســټـآݩ📚 @dastan_kade_xn Channel on Telegram

📚دآســټـآݩ📚

@dastan_kade_xn


داستان و رمان های ممنوعه +21

📚دآســټـآݩ📚 (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی "📚دآســټـآݩ📚" به دنیایی از داستان و رمان های ممنوعه با رده سنی بالای 21 سال وارد خواهید شد. این کانال منحصر به فرد از داستان های جذاب و هیجان انگیز برای افراد بزرگسال فراهم کرده است. با تنوع موضوعات مختلف و قصه های تیره و پرشور، این کانال مکانی عالی برای علاقه مندان به داستان های مختلف است. اگر به دنبال گذراندن اوقات فراغت با داستان های فراموش نشدنی هستید، حتما به کانال "📚دآســټـآݩ📚" بپیوندید و از تجربه ی منحصر به فرد خود لذت ببرید.

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:50


💦

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


🏷 گروه : tik_tak_gap
▪️ آیدی : -1001924353855
▪️ تعداد عضو : 2355


┈┅┅━✦━┅┅┈
https://t.me/+ka67Ncch1dI0Yzk8

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


گذاشت تو کوسم که صدام دیگه بلند شده بود دیگه با تن شهوت صداش میکردم خودم برگتم دیگه با دستاد خودم کیرشو کردم تو کوسم هنوز یک دقیقه نشده بود جفتمون به ارگاسم رسیدیم که رو سینه هام آبشو خالی کرد بغلم اندازه 5 دقیقه دراز کشید جفتمون خجالت میکشیدیم از هم دیگه بی سر صدا رفت از اتاق بیرون من بلند شدم لباس مناسبی پوشیدم و دیگه از اتاق خواب بیرون نرفتم و خوابیدم بهترین سکس عمرم بود .

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


لذت بخشترین رابطه عمرم یک خیانت بود


#خیانت

 
مستی

سلام من فرزانه هستم 32 ساله هستم اندام با تناسبی دارم یخورده باسنم برجسته و گنده است و همسرم نادر ی مرد 40 ساله خوشتیپو تقریبا خوش اندام .
نادر ی دوست داره که تو یکماه و تو یک سال بدنیا اومدن بنام مجید که اونم خیلی خوش تیپ هستش و تو این ده سالی که ازدواج کردیم دوست خانوادگیمون شده بطوری که هم خانواده من هم خانواده همسرم کاملا میشناسند مجید رو و حتی تو عروسیامون همراه با خانواده همیشه دعوت میکنیمشو تو این چند سال هیچ بی ادبی ازش ندیدم ولی غفلت هر سه تامون یعنی منو همسرمو مجید باعث شد اتفاق نا خوشایندی بیافته موصوع کاملا جدیده برای دو هفته پیشه.

و این اتفاق نا خوشایند زمانی اتفاق میافته که دو هفته پیش مثل خیلی شبا نادر شوهر عزیزم همراه با مجید اومدن خونه که دیدم جفتشون هم با دست پر اومدن (همیشه وقتی مجید میومد خونه ما قبلش نادر میگفت شام درست نکنم) و همیشه مجید قبل ساعت 12 شب میرفت خونشون .
مجید خیلی شوخ بود همراه با نادر خیلی ها رو سوژه خنده میکرد یعنی در حد غش خود من میخندیدم کلا با ما بود خوش میگذشت.
خلاصه دو تاشون با همون مشمبا های خریدشون واردآشپزخونه شدن که همون اول شیشه مشروب رو مجید گذاشت رو میز نهار خوری خیلی سریع بساط مشروبو چیدن ی شیشه ووتکا . و من همیشه با دو تا پیک میرفتم آشپزخونه برای جمع و جور کردنو سرویس دادن به اون دوتا بیشتر هم دیگه آشپزخونه میموندم ولی این دفعه نمیدونم چی شد دوست داشتم مست کنم اون دو تا هم منو سوژه کردن که داشتم هم پاشون میخوردم..
هیچ کدوم هیچ نیت بدی نداشتیم تقریبا 11 شب بود که خواهر شوهرم به خط من زنگ زد که مادر شوهرم حالش بد شده بردن بیمارستان قند بالایی داره از چهرم نادر انقدر فهمید که خبر خوبی نیست با تمام مقاومت من که نمیخواستم بگم بلاخره فهمید تا تکون بخوایم بخوریم رفت تو اتاق خواب یک دقیقه نشد لباساشو پوشید اومد بیرون با عجله به من گفت فرزانه بشینید من زود میام مجیدم داشت آماده میشد بره که همسرم گفت دو تا مست نمیتونیم بریم بیمارستان و بلافاصله گفت نرو تا بیام رفت برای ما عادی بود خیلی اینجوری تنها شده بودیم ولی هیچ وقت هیچ اتفاقی نیاقته بود بعد رفتن نادر مجید رفت تلویزیون رو روشن کرد من رفتم اتاق خواب. زیاده روی کرده بودم تو خوردن مشروب.
من چون تا اون موقع با شلوار جین نشسته بودم بدونه در نظر داشتن مجید شلوارم در اوردم پریدم رو تخت تو عالم مستی بودم که یهو مجید در زد بلافاصله با ی یا لاه اومد تو من رو تخت تا اونجایی که میتونستم پاهام رو باز کرده بودم و با ی شورت صورتیه توری و ی پیراهن مردونه که از سر شب اون تنم بود دیدم گوشیشو داد بهم نادر پشت خط بود که میخواست اعلام کنه که شاید مادرشو بیاره خونمون.من خودمو جمع جور کردم پتو رو انداختم روم همزمان که داشتم حرف میزدم با دستمم اشاره کردم مجید نره وایسته موبایلشم ببره
موبایل من تو آشپزخونه بود اول به من زنگ زده بود نادر چون نشنیده بودم به مجید زنگ زده بود.بعد قطع تماس وایستاد ازم حال مادر شوهرمو پرسید موبایلشو ازم گرفت و رفت که یهو حال من دیدم دنیا داره رو سرم میچرخه اولین تگری رو رو تخت ریختم همینجوری با همون شورت خودمو رسوندم جلوی در حموم حالت سگی سرمو برده بودم تو حموم داشتم میاوردم بالا .گلاب به روتون همینجوری مثل اژدها دهنم باز میشد با قدرت ازش مخلفات معدم میزد بیرون که احساس کردم مجید پشتم وایستاده خب پوزیشنم خیلی سکسی بود صدام کرد دیدم دستش سطل ماست هست بهم گفت اینو بخور همین گفتم الان نه وسط حرفام یدونه دیگه اوردم بالا که دیگه من رو زانوهام نشسته بودم دستام اهرم و سرم داخل حموم بود که دیدم داره گردنمو میماله که رفت تو سر شونه هام خیلی لذت داشت من انگار از خود بیخود شدم دمر خوابیدم جلوی در حموم دستاشو برد از پیراهن تو کمرم من سکوت مطلق بودم
.میدونستم داریم خط قرمز و رد میکنیم ولی قدرت اینم نداشتم تو اون مستی ازون لذت صرفه نظر کنم مجید هم نمیتونست اون لحظه از من دیگه بگذره همه چی مهیا شده بود از کمرم که با یدست میمالید اومد رو پایین تا دستش شورتمو لمس کرد همون لحظه بدون هیچ وقفه ایی دستشو کرد توی شورتم باسنم تو دستاش بود دیگه هیچ کدوم یک کلمه هم حرف نمیزدیم دیگه من جلوی خودمو نتونستم بگیرم شورتمو در اوردم منو بغلم کرد برد رو تخت تا که رو تخت نشستم سرشو اورد جلو لبامون گره خورد بهم من با تمام مستیم آماده ارگاسم بودم برام این سکس تازگی داشت هیچ وقت از فکرم هم رد نشده بود سکس با مرردی دیگه حالا با مجیدم که اصلا خودمو تو بغلش تصورشم نمیکردم بعد لب گرفتن طولانی داشت میرفت تو گردنم که یخورده ممانعت کردم که با دو دستش دو تا دستامو گرفت قبلا پیرهنمو با کمک خودش در اورده بودم رفت رو سینه هام که سوتینمو تو ی لحظه دستامو آزاد کردم دادم بالا منو برگردوند سوتینمو باز کرد از پشت

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

23 Oct, 14:49


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#مادر_سعید
سلام
داستانی را که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 85 اون موقع من 18ساله بودم و به قولی اول جونی و سرشار از شـ..ـهـ..ـوت یک همکلاسی داشتم به اسم سعید که توی درس خیلی موفق بود و چند تا کوچه پائین تر از ما زندگی میکردند . من یک روز درمیان بعد از ظهر ها ساعت 4برای درس خوندن میرفتم خونه سعید و اون توی درسها کمکم میکرد .و توی رفت و آمد ها مادر سعید زنی بود 40ساله ولی ظاهراً جون به نظر میرسید اون خیلی باهام راحت بود و من هم مثل پسر خودش میدونست و لباسهای راحت میپوشید اکثراً یا تاپ وشلوارک بود و یا لباسهای نازک و خنک ناگفته نمونه که هیکل خیلی قشنگی داشت . پدر سعید هم کارش طوری بود که 10روزماموریت بود و 10روز هم خونه یه روز طبق معمول ساعت 4 رفتم خونه سعید زنگ زدم و مادرش درب رو باز کرد یه تـ..ـاپ چسبون با دامن کوتاه پوشیده بود و کلی هم آرایش کرده بود سلام کردم و رفتم داخل و مستقیم رفتم اتاق سعید دیدم تو اتاق نیست برگشت دیدم مادرش پشت سرمه گفتم خا.له .. خندید وگفت سعید نیست با پسر عموش یک ساعت پیش رفت استخر گفت ازت عذر خواهی کنم . گفتم اشکالی نداره پس من میرم . گفت نه بیا یه شربت بخور و گلوی تازه کن بعداً برو با اصرار اون نشستم . شربت آورد و روبروی من روی مبل نشست و حال و احول کرد و من هم باهاش صحبت کردم
یه مرتبه چشمم افتاد به پاهاش همینطور که روی مبل نشسته بود و دامن کوتاه هم به تن داشت دیدم شـ..ـرت نپوشیده یک کـ..ـس سفید که تازه تراشیده بود حواسم بکلی پرت شده بود و اونم این موضوع را فهمیده بود و آروم حین صحبت لبخند میزد . کـ..ـیـ..ـرم حسابی راست شده بود نمیدونستم چیکار کنم . گفتم خوب با اجازه تون من میرم بلند شدم که برم اون هم اومد به طرفم گفت کجا میری حالا نشستی . نگاهش به جلوم افتاد که کـ..ـیـ..ـرم از روی شلوار قـ..ـلـ..ـمبه شده بود و خندید اومد به طرفم و گفت بشین زوده چرا میوه پوست نکندی دستم رو گرفت و نشوند و خودش هم کنارم نشست داشتم میمردم از بغل نگاهش کردم چـ..ـاک سـ..ـینه های سفیدش داشت دیونم میکرد یه سیب برام پوست کند و با هم خوردیم اومد شربت بهم تعارف کنه لیوان سربت ریخت روی پیرهن و شلوارم ( البته میدونم از قصد ریخت ) گفت ببخشید . گفتم اشکال نداره من میرم خونه گفت نه با این سرو وضع بیا بریم اتاق سعید اون لباس داره میدم بهت عوض کن با اصرار دست منو گرفت و برد اتاق سعیدیه پیرهن و یک شلوار در آوردو خودش شروع کرد دکمه های پیرهنم رو باز کرد نوک انگشتهاش به بدنم میخوردو و حسابی شـ..ـهـ..ـوتی و سرخ شده بودم گفتم شما چرا من خودم اینکار را انجام میدم اما اون خیلی شـ..ـهـ..ـوتی بود اومد شلـ..ـوارم را درآره از قصد شلـ..ـوار و شـ..ـرت و با هم کشید کـ..ـیـ..ـرم افتاد بیرون خندید و گفت اوه خدای من ..تو مگه چند سالته چقدربزرگه گفته خا.له آخه... امون نداد نشست و کـ..ـیـ..ـرم را توی دهنش گذاشت و شروع به خوردن کرد خیلی حال میداد بار اولم بود . قبلاً چند تا فیلم سـ..ـوپـ..ـر دیده بودم و کمی یاد گرفته بودم دستهاشو گرفتم باندش کردم و شروع به خـ..ـوردن لـ..ـباش کردم و تـ..ـاپشو از تنش درآوردم و با دو دست کـ..ـرستشو از پشت باز کردم . چه پـ..ـستون هائی شروع به خـ..ـوردن و مـ..ـالیدن آنها کردم و اون هم نفسهاش تند و تند شده بود و حرارت بدنش مثل تنور دستم بردم دامنش را از پـ..ـشت باز کردم و همینطور که میکشیدم پائین کـ..ـس سفیدش را نگاه میکردم و به شدت شـ..ـهـ..ـوتم اضافه میشد شروع به لـ..ـیسـ..ـیددن که کردم وسط اطاق خوابید آب کـ..ـسـ..ـش حسابی سرازیر شده بود و بعد کـ..ـیـ..ـرم را با آ.ب دهن خیس کردم و کردم توش چه حالی میداد بعد قـ..ـمبل کرد و از پشت هم کردم توی کـ..ـو.نش و دوباره از جلو صداش بلند و بلند تر میشد و مدام میگفت جون بـ..ـکن بکـ..ـن بکـ..ـن وهردو با هم ا.ر.ضاء شدیم براش مهم نبود که آ.بمو بریزم تو کـ..ـسـ..ـش خیلی حال داد خیلی من از ترس بلند شدم و سریع خداحافظی کردم و بعد از اون ماجرا هربار که میرفتم خونه اونا اوایل روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم اما بعدا از اینکه دو باره باهاش سـ..ـکـ..ـس کردم دیگه همه چی عادی شدو خودش میگفت بهترین سـ..ـکـ..ـس توی عمرش بوده

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

22 Oct, 13:03


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#داداش_جونم

سلام به همه کسانی که عاشق سـ..ـکـ..ـس خانوادگی هستن خودمو معرفی کنم من مریم 28ساله 2ساله که ازدواج کردم از یکی از شهرهای ایران. داستانو بنویسم که حوصلتون سر نره من یه داداشی دارم خیلی پسر خوش هیکل وخوشگل هست شوهرم خیلی موقع یخاطر کارش به بیرون شهر میره یه بار زنگ زد که 2شب نمیتونه بیاد به داداشت زنگ بزن تنها نمون بیاد پیشت/ یادم رفته اسم داداشمو بگم اسمش علی 22 سالشه/زنگ زدم علی امیر(شوهرم)دو روز نیست شبا بیا اینجا بمون گفت باشه شب شد اومد شامو باهم خوردیم بعد کمی فیلم نگا کردیم دیر وقت بود گفتم داداش من میرم بخابم شببخیر گفتم رفتم بخابم ساعت 3/4 بود بیدار شدم تشنه بودم اروم رفتم اشپز خونه اب بخورم که علی تو سالن خوابیده بیدار نشه دیدم چراغ حموم روشنه اروم رفتم در کمی باز بود توی حموم دیده میشد وقتی علی رو دیدم انگاری یه اب سرد از سرم ریختن کـ..ـیـ..ـرشو گرفته بود دستش داشت شـ..ـرت های کثیف منو بو میکرد رو کـ..ـیـ..ـرش می کشید میخاستم برم تو دعواش کنم از دلم نه اومد
فقط میخواستم نگاهش کنم خودم یه جوری خوشم اومده بود که علی با شـ..ـرت های من اینجوری داره حال میکنه من هم داشتم حال میکردم که شـ..ـرتم خیس خیس شده بود ا.بش اومد ریخت رو شـ..ـرتهام من زود رفتم اتاقم تا صبح خوابم نبرد همش به کـ..ـیـ..ـر علی که بزرگ بود فکر میکردم
صبح شد باهم صبحانه خوردیم انگاری چیزی نشده بود گفت کار دارم شب میام منم که دیگه فکرم کار نمیکرد چیکار کنم که اون کـ..ـیـ..ـرو تو کـ..ـو.سم جا بدم خیلی فکر کردم اخرش کـ..ـیـ..ـر علی شکستم داد وتصمیم کرفتم به داداشی کـ..ـو.س بدم شب که نزدیک شد یه شـ..ـرت قرمز توری تـ..ـنگ پوشیدم سـ..ـوتین نپوشیدم یه دامن کوتاه با یه تاپی که سـ..ـینه هام تا نصف بیرون بود تن کردم کمی هم ارایش کردم منتظرش شدم تا اومد/ وقتی درو بروش باز کردم چشاش برق افتاد ابجی عروسی میری گفتم اره باخنده گفتم عروسی منو تو خندیدیم رفتیم تو براش چای اوردم وقتی خم شدم سـ..ـینه هام که کامل دیده میشد با چشاش داشت سـ..ـینه همو میخورد گفتم چیه ندیدی گفت نه گفتم ای شیطون من خواهرتم گفت باشه ولی .....اونجاشو نگفت/
بعد روبروش نشستم طوری که پاهامو ازهم باز کنم کـ..ـو.سمو ببینه کمی باز کردم دیدم داره یواشکی دید میزنه الکی انگاری هواسم جای دیگه هست کمی هم باز کردم میدونستم بد جوری حـ..ـشـ..ـری شده بعد کفتم میترسم تنهایی بخوابم میای باهم بخوابیم گفت اره اره می ترسی بیام باهم بخابیم رفتیم تو اتاق گفتم گرمه من میخوام لباسامو در بیارم گفت برم بیرو دربیاری گفتم چرا من خواهرتم چه اشکالی داره نشست روتخت تاپمو در اوردم دامنو در اوردم فقط یه شـ..ـرت توری موند گفت بدنت چه قدر خوشگله خوشبحال شوهرت/ گفتم شیطون گرمت نیست پاشو دربیار بخوابیم گفت نگا نکن گفتم باشه داشت در میاورد برگشتم دیدم وای کـ..ـیـ..ـرش بلند شده الکی داد زدم علی اون چیه خجالت بکش گفت مریم دست خودم نیست مگه میشه بدنتو دیدو اینجوری نشدبا خنده گفتم چه طوری گفت اون شـ..ـرت تنـ..ـگـ..ـی که تنت کردی/ میخوا ی من دربیارم گفتم تو دوست داری بامن سـ..ـکـ..ـس کنی گفت نگو که دارم میمیرم ارزومه زیرت کنم گفتم زود باش که می خوام تا صبح جـ..ـرم بدی پرید روم شـ..ـرتمو در اورد و شرو کرد به خوردن کـ..ـو.سم چنان کـ..ـو.سمو لیـ..ـس میزد نگو/ داشتم از حال میرفتم از اینکه داداشم کـ..ـو.سمو میخورد خیلی حال میکردم دیگه تحملم تموم شده بود علی زود باش جـ..ـرم بده کـ..ـیـ..ـر میخوام زود باش وقتی سر کـ..ـیـ..ـرشو گذاشت دهانه ی کـ..ـو.سم داشتم از حال قش میکردم داداشم داشت منو از کـ..ـو.س میکرد خیلی حال میداد گفت کـ..ـو.نم میدی گفتم چرا ندم داداشی تو هر جور دوس داری خواهرتو جـ..ـر بده کـ..ـیـ..ـرش بزرگ بود کـ..ـو.نم نیمرفت کمی لـ..ـیس کرد با نگشتش باز کرد بعد باز نتونست گفتم بخواب نسشتم روش یواش یواش رفت داخل اه اه اولش سوزش داشت رفته رفته تبدیل به حال شد به به کـ..ـو.ن دادن به داداشی چقدر حـ..ـشـ..ـری کنندس کمی خم شدم هم از کـ..ـو.ن میکرد هم از کـ..ـو.س داشت ا.بش می اومد که گفتم بریز داخل کـ..ـو.سم اخه حـ..ـامله میشی کفتم نترس قرص میخورم با چنان فشاری ا.بشو ریخت کـ..ـو.سم که فکر کردم کـ..ـو.سم ترکید افتاد روم کمی نازم وبوسم کرد بهش قول دادم که هر وقت هر طوری که دوست داشت جـ..ـرم بده چند ماهی هست که مدام سـ..ـکـ..ـس داریم خیلی ازش رازییم کاش همه ی خواهران از این داداشها داشتن //تا داستان بعدی فعلا

#پایان

کانال زاپاس
#عضو شید
@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok

📚دآســټـآݩ📚

21 Oct, 12:02


#video

تریلر          مشاهده فیلم

@tiko_otok