دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3) @das00tan Channel on Telegram

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

@das00tan


دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3) (Arabic)

تقدم قناة "دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)" على تطبيق تيليجرام محتوى مميز ومثير للاهتمام لعشاق الثقافة الكورية. تهدف القناة إلى تقديم آخر الأخبار والمعلومات حول الدراما الكورية الشهيرة، الأفلام، الموسيقى والحياة الثقافية في كوريا. إذا كنت من محبي الدراما الكورية وتبحث عن مصدر موثوق للمعلومات والتحليلات، فإن هذه القناة هي المكان المناسب لك. يمكنك الاشتراك في القناة من خلال البحث عن "@das00tan" في تطبيق تيليجرام والانضمام لمجتمع العشاق للثقافة الكورية. انضم الآن واستمتع بالمحتوى الرائع والتفاعل مع محبي الكيبوب والدراما.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


کون میده هم کوص

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


مادر جنده کون میده با عکس کیر پی ویش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


کوسکش کون میده مادرش هم میاره مکان به پول نیاز دارن

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


@Modir3465

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


کون میده

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


کوسکش مادر جنده کون میده ننش هم میاره مکان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


اهوم کون میده با عکس کیر پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 11:00


@negari190

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:56


💞 صاحبخانه

سلام
قبل اینکه این داستانو بنویسم خیلی با خودم کلنجار رفتم که چجوری بنویسم و از کجا شروع کنم این بیشتر از یه داستان برای شما داستان زندگی منه که تعریف می‌کنم امیدوارم که بخونیدش متشکرم.وقتی بچه بودم تازه متوجه شده بودم که دعواهای پدر مادرم سر اعتیاد پدرم بود همیشه مادرمو می‌زد و ما بچه ها گریه کنان تو حیاط خونه وایمیستادیم تا بالاخره تموم بشه،

مادرم هم کارای خونه رو می‌کرد هم بیرون کار میکرد ولی وضعمون خوب نبود من دختر بزرگ بودم و اونموقع ۱۰سالم بود با ۲تا برادر که یکی ۶سالش بود یکی ۴ سال.مادرم بالاخره موفق شد از پدرم جدا بشه هم خوشحال بودم هم ناراحت،خوشحال از اینکه دیگه دو و کتک کاریا تموم شد ناراحت از اینکه پدر ندارم. ما در یک خونه اجاره ای در چهاردانگه تهران زندگی میکردیم چند سال گذشت من ۱۵سالم بود و حالا بیشتر می‌فهمیدم ،این چندسالو با سختی گذروندیم مادرم به سختی خرج مارو میداد کرایه خونه هم که بود غذای درست حسابی نداشتیم من دیگه درس نمیخوندم و کارای خونه رو انجام میدادم تا مادرم بیشتر کار کنه تا درآمدش بیشتر بشه،متوجه رابطه صاحب خونه با مادرم شده بودم حاج علی مرد بزرگی تو ذهن ماها بود ولی وقتی فهمیدم با مادرم رابطه داره ازش بدم اومد یه بار که تو بحثای بین من و مامانم اتفاق افتاد بهش گفتم که میدونم با حاج علی رابطه داری اونم زد زیر گریه بهم گفت پس خرج شماهارو کی بده کی کرایه خونه بده قانع شدم ولی درکش واسم سخت بود دیگه کم کم روزایی که بچه ها مدرسه بودن حاج علی میومد خونه ما صبحانه میخورد من واسش آماده میکردم بعد با مادرم میرفتن تو اتاق روی پشت بوم که قبلا واسه پدرم بود کم کم داشتم عادت میکردم به این وضع حاج علی هر روز خونه ما بود بعضی شبها هم وقتی بچه ها خواب بودن میومد با مادرم میرفتن تو همون اتاق روزها می‌گذشت من ۱۶سالم شده بود یه روز که تنها بودم خونه و مشغول پختن غذا بودم حاج علی اومد خونه بهش گفتم مامانم نیست،گفت میدونم بهش خبر دادم که میام یواشکی زنگ زدم به مامانم گفتم حاج علی اومده گفت باشه بهم گفته بود بهم گفت میره دنبال بچه ها گفتم باشه،ساعت از ۱گذشته بود خبری از مامانم و بچه ها نشد زنگ زدم گفتش شما بخورید من و بچه ها خونه خالتیم،قطع کردم و استرس وجودمو گرفته بود حاج علی صدام کرد سارا غذا کی آماده میشه گفتم حاضره الان میام سفره بندازم،اومد تو آشپزخونه خودش سفره انداخت و وسایلو آماده کرد وقتی غذارو آوردم متوجه نگاه سنگینش روی بدنم شدم ولی هیچی نگفتم غذارو خوردیم و حاج علی رفت تو اتاق بالا دراز بکشه منم ظرفارو شستم و پایین دراز کشیدم 
ساعت میگذشت و خبری از مامانم نشد ساعت ۸ شب بود نگران شده بودم زنگ زدم مامانم گفت سارا من امشب نمیام تو با حاجی بمونید خونه،گفتم مامان یعنی چی چرا منو با این مرتیکه تنها میزاری تحمل نیاورد بغضش ترکید گفت سارا مجبورم توام مجبوری باید زن حاج علی بشی وگرنه از خونه میندازتمون بیرون اشک تو چشمام جمع شده بود نمیدونستم چیکار کنم نمیتونم حسی که داشتمو بنویسم ولی خیلی گریه کردم ،ساعت ۱۰بود که حاج علی اومد پایین یه کیسه دستش بود

من همچنان گریه میکردم اومد کنارم دلداریم میداد تا آروم بشم حالم ازش بهم میخورد ولی مجبور بودم چاره ای نداشتم بهم گفت پاشو بریم بالا لباس قشنگ خریدم واست بپوش اونارو دستمو گرفت برد بالا ممانعت کردم از پوشیدن لباس ولی اومد سمتم لباسامو دربیاره داد زدم به من دست نزن اون زد تو گوشم گفت عزیزم حرفمو گوش بده نمیخوام اول زندگی دعوا کنیم،لباسمو از تنم درآورد حالا دیگه خودمم همراهی میکردم،یه لباس خواب سفید خریده بود اونو پوشیدم خیلی خجالت می‌کشیدم شـــورتم نداشتم یعنی علی آقا نذاشت بپوشم خوابوندتم رو تخت و بدنمو دست میکشید مدام درحال قربون صدقه رفتن من بود و من همش می‌زدم زیر گریه با سینه هام ورمیرفت می‌گفت دیگه از مادرت خسته شده بودم کــــیرشو میما'لید بهم به صورتم به پاهام خوابید روم طوری که من زیرش بودم دستامو گرفته بود و کـــــیرشو میما'لید به کــــــــسم لبامو بوسید و پردمو زد درد داشتم گریه میکردم ولی گریه من واسه درد نبود مدام قربون صدقه من می‌رفت میگفت مبارک باشه خانومم ولی من توجهی نداشتم و گریه میکردم ا'رضا شد و آبشو رو بدنم خالی کرد و رفت پاین من رو تخت افتاده بودم با پاهای خونی انقدر گریه کردم تا خوابم برد فردا صبحش مادرم بیدارم کرد و بردتم حموم خودمو شستم و همش گریه میکردم از همه بدم میومد از همه،ولی از اون به بعد زندگیه ما بهتر بود همه در آسایش بودیم حاج علی یه روز درمیون به من سرمیزد و باهم ســکـــس میکردیم.این بود داستان من .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اینکه منو میبوسید منو جلو شوهرم كرد

ما هر چهارتائی تا صبح تو اون تخت خواب پدر همدیگر رو در آوردیم و فرداش تا ظهر خوابیدیم و ظهر در موردش صحبت كردیم. همه راضی بودیم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه این كار رو میکنیم. در ضمن من و پریسا به شوهرهامون نگفتیم كه ما از قبل برای ســــــــكــــــــس ضربدری برنامه ریزی كرده بودیم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر میكنن.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


💞 همسایه

سلام
من دریا هستم مروز براتون یک داستان آوردم از بچگی‌هام و و یک داستان کاملاً باحال که برای من در اون سن جالب بود خلاصه بگم بهتون تقریباً ۱۳ ۱۴ یا شایدم ۱۵ دقیق یادم نمیاد سال داشتم که داخل یک مجتمع بودیم که یک پسری به اسم امیر بود که یک سال از من بزرگتر بود و آدم خیلی خوشگلی بود خیلی خیلی هم سفید بود و چشم منو گرفته بود اون هم فکر کنم روی من یک کمی نظر داشت بچه بودیم تقریباً یزی زیاد نمی‌فهمیدیم زیاد زیاد می‌فهمیدیم که میشه یه کارایی کرد خلاصه سرتونو درد نیارم یک روز همه نشسته بودیم پایین امیر هم داخل جمع بود خلاصه نشسته بودیم آقا تا شب بازی کردیم از ساعت تقریباً ۳ ظهر تا ساعت ۹ شب که تقریباً همه رفته بودن خونشون جز من و امیر ظاهرا امیر مامانش آرایشگر بود و ساعت ۰ ۱۱ برمی‌گشت و پدرشم نمی‌دونم کجا زندگی می‌کرد ولی ۱۵ روز خونه بود ۱۵ روز سر کار که توی یک شهر دیگه هم بود

چند تا جوک بهم گفت امیر منم خندیدم ازش خوشم اومده بود و به شوخی ون موقع خوب چیزی هم زیاد نمی‌فهمیدیم بهم گفت بیا بریم خونمون خونمون خالیه فقط اومد یک شوخی کنه منم که توی چند تا سکانس فیلما دیده بودم می‌گیرن و حالا کارای دیگه می‌کنن وقتی پدر و مادرم خونه نبود نگاه می‌کردم گفتم بزار امتحانش کنیم شاید جالب باشه خلاصه گفتم آره و اونم شوخیش جدی شد گفت باشه بیا بریم خونمون طبقه هشتم یکی دو ساعتم وقت داریم رفتیم خونشون اول هیچی نگفت همینجوری نشسته بودیم دو دقیقه‌ای گفت وایسا چیز برات بیارم برام شیرینی آورد یادم نمیاد چی بود ولی فکر کنم زبان بود ن گفتم مرسی ممنون نمی‌خوام و اون گفت بزار یک فیلم بزارم یک فلش داشت هر دوش داخل تلویزیون پر داخلش فیلم بود یلم‌های مثبت ۱۸ گفتم اینو از کجا آوردی گفت مال بابامه یواشکی آوردمش حالا تا دیر نشده مامانم نیومده بیا چند تا نگاه کنیم وقتی داشتیم نگاه می‌کردیم نگاهم به کــــــــیرش افتاد از شلواری که اومده بود بالاتر دستش گرفته بودش ولی هنوز توی شلوارش بود و فکر می‌کرد من نمی‌بینم و حالا اومد گفت هستی ما هم امتحان  کنیم منم کنجکاو بودم ببینم چیه گفتم باشه گفت باید لباستو در بیاری من خجالت کشیدم گفتم زشته ولی گفت ما با هم دوستیم دوستا رازی ندارند منم گفتم باشه درآوردم لباسمو یه کمی لب بازی کردیم چیزی هم بلد نبودیم زیاد گفت بگیرش داخل دستت منم گرفتمش گفت یکم اینجوری بماله شد حالا چند تا چیز گفت بعد گفت شلوارتو در بیار درآوردم یه کمی مالید روش ولی داخل نرفت تقریباً یه نیم ساعتی خونشون بودم رفتم خونه مامانم گفت کجا بودی دارم دنبالت می‌گشتم نم الکی گفتم رفتم خونه یکی از دوستام که دختره و مامانم هم می‌شناختش .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


💞 ضربدری

سلام
من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم علی 32 ساله و مهندس كامپیوتره. شوهرم مرد خوبیه ،دست و دلباز و شاید بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تیپش بالاتر از متوسط ، همیشه به احساسات زنانه جواب میده و ســـكـــــس قوی. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگی خوبی داریم امیدوارم كه هر روز بهتر هم بشه.میخوام خاطره ای رو كه باعث شد زندگی زناشوئی ما رنگ بوئی تازه بگیره رو براتون بگم. به نظر من بهتره فقط خانومها بخونن ولی اگر آقایون هم دوست دارن بخونن من كاریش نمیتونم بكنم.من با علی با عشق و عاشقی ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بودیم) چند سالی از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس میكردم ســـــكــسمون خیلی یكنواخت شده و خیلی از هم لذت نمی بریم. این موضوع مدتی فكرم رو مشغول كرده بود و می ترسیدم كه این موضوع ناخواسته روی شوهرم و زندگیم اثر بگذاره. من همیشه سعی میکردم از تمام جذابیت و زنانگیم برای جلوگیری از این مسئله كمك بگیرم. لباسهای زیر فانتزی و لباس خوابهای جورواجور میخریدم و شبها می پوشیدم و از عطرهای محرك استفاده میکردم، آرایشم رو مرتب عوض میکردم و با بعضی از دوستهام مشورت میکردم و روشهای اونها رو توی حال دادن به شوهرهاشون اجراء میکردم و وقتی شوهرم نبود فیلم ســـكــسی نگاه میكردم تا توش چیزی یاد بگیرم، ناگفته نماند كه من از فیلم ســــکـــسی خیلی بدم میاد. به نظر من تمام فیلم ســــــــكـــسیها برای لذت بردن مردها ساخته میشه و در این فیلمها به روحیات زنانه در ســـــكـــس توجه نمیشه به همین علت هیچ وقت من خودم رو نمیتونم نقش اول زن یك فیلم ســــــكـــــسی تجسم كنم.یك شب موقع ســــــكـــس به روشی كه یكی از دوستهام پریسا گفته بود، برعكس روی كــــــــیر شوهرم نشستم

به این صورت كه اون خوابیده بود و من جوری روی اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پایین شدن و آه و ناله حــــــــشری كردن. شوهرم كه از این روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه می بینم مبتكر شدی!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه پریسا یادم داده. چشمتون روز بد نبینه یا شاید هم روز خوب، با گفتن این حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتیب منو داد كه اگر چه اون شب خیلی حال داد ولی فرداش حسابی جاش سوزش داشت. روز بعد خیلی به ســــــــكـــس شب قبلمون و اینکه چی شد كه علی انقدر حــــــــشری شد فكر كردم و به این نتیجه رسیدم كه علی از تجسم پریسا موقع ســـكــــس با من اینقدر حــــــــشری شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ریختن هاش گفت كه دیگه پریسا چی یادت داده، به پریسا گفتی كه كــــــــیر من اینقدر كلفته و … حی اسم پریسا رو می آورد. لازم به گفتنه كه پریسا یكی از خوشگلترین و عشوه ای ترین دوستهای منه با موهای بلوند و بلند. از فهمیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم ولی بعد كه یادم اومد كه من هم بعضی شبها تو رختخواب به جای علی بعضی از دوستهای اون و یا شوهرهای دوستهای خودم رو تصور میکردم، آروم شدم.چند شب بعد دوباره با علی تو رختخواب مشغول بوديم كه من برای اینکه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اینکه علی درست و حسابی مثل اون شب حالم رو جا بیاره گفتم امشب میخوام به روش مریم بهت حال بدم و اون هم با شنیدن این حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خیلی حال داد. فردای اون شب از بس كه به نوك سینه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه میگرفت میسوخت. ناگفته نماند كه سینه های من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همین همه جا نمیتونم لباسهای باز بپوشم چون یك جورهایی ضایع است.خلاصه اینکه به مرور متوجه شدم كه علی در رفت و آمد با اون دوستهایی كه زنهای خوشگل دارن و به خصوص اونهائی كه زنهاشون راحت لباس می پوشند مشتاق تره. و تمام اینها باعث شد كه بفهمم علی مثل من دوست داره با یكی دیگه ســـــكــــس داشته باشه و از این موضوع كه علی ممكنه به من خیانت كنه ناراحت بودم تا اینكه موضوع رو با پریسا در میون گذاشتم و پریسا هم راه حل رو به من نشون داد. و اما راه حل یك شب جمعه بود و من و پریسا با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتیم كه شب پریسا با شوهرش شهرام بیان خونمون و طبق قرارمون با پریسا بهانه آوردیم كه امشب حوصله بقیه بر و بچه ها رو نداریم و میخواهیم امشب یك مهمونی كوچك و خودمونی داشته باشیم. من قبل از اینکه مهمونا بیان رفتم حموم و تا آمدن مهمانها از حمام بیرون نیامدم. زنگ در خونه رو كه زدن علی درب رو باز كرد. و پریسا و شهرام آمدن بالا.قرارمون این بود كه پریسا قبل از آمدن به خونه ما شهرام رو به یك بهانه ای از خونه بفرسته بیرون تا وقتی كه بر میگرده دنبال پریسا كه بیان خونه ما پریسا مانتوش رو بپوشه كه شهرام لباس پریسا رو نبینه كه بهش ایراد بگیره.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


پریسا ماموریتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتی میرسن خونه ما شهرام میفهمه كه پریسا چی پوشیده.یك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهای خیلی نازك بدون كرست و یك دامن تنگ كوتاه و آرایش بسیار هنرمندانه. خلاصه وقتی من پریسا رو دیدم دلم آب افتاد دیگه خدا به داد علی برسه.توی این فاصله كه علی مشغول پذیرایی اولیه از مهمان ها بود من هم رفتم تو اتاق و یك لباس چسبون لختی كه ازش داشت سینه های درشتم بیرون میزد با یك دامن پوشیدم و تمام گردن و سینمو عطر هــــــــوس انگیزی زدم و یك مرتبه قبل از اینکه علی منو تنها ببینه رفتم تو حال. با دیدن من علی بدجوری چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسی كردم و خوشامد گفتم. من و پریسا گفتیم كه امشب می خواهیم بیشتر از هر شب مشروب بخوریم و برقصیم. شوهرهامون هم كه همیشه وقتی خودمون چهارتائی بودیم تخته نرد بازی می کردن با دیدن ما دوتا با اون وضعیت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن یواشکی زن همدیگر رو دید میزدن. اونشب شوهر هامون بیشتر از شبهای دیگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و پریسا یواشکی پیكهاشون رو پر میكردیم و میگفتیم كه كمتر از ما خوردید و اونها هم رگ غیرتشون میگرفت و بیشتر میخوردن. ماهواره روی PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضی از آهنگهاش میرقصیدیم و در طول رقص من و پریسا دائم جامون رو باهم عوض میکردیم در طول رقص من حواسم به چشمهای شهرام كه از هر فرصتی برای دیدن سینه های بزرگ من استفاده ميكرد و لبخند های معنی دارش بود تا اینکه من یك CD گذاشتم كه توش یك آهنگ ملایم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابی كم كردم طبق قرار قبلی من و پریسا آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهای همدیگه رقصیدیم و وقتی آهنگ ملایم بعدی شروع شد جامون رو عوض نكردیم و در اولین حركت پریسا یك دست انداخت گردن علی و با دست دیگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه های خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصیدن.من با دیدن این صحنه حسابی شــــــــهوتی شده بودم و شهرام داشت این صحنه رو میدید و گیج شده بود كه من برای این که توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصیدن. حس كردم شهرام توی فضای نسبتاً تاریک و با اون وضعیت لباس من خیلی دوست داره سینه هامو دید بزنه و نگاه چشم تو چشم من نمیذاره كه این كار رو بكنه،گفتم كه یك كاری كنم كه راحت بشه. در طول رقص یواش یواش از پریسا و شوهرم كه داشتن اونها هم چیزی به هم میگفتن چند قدمی فاصله گرفتیم در این موقع من یواش یواش به بیشتر به شهرام چسبیدم و در گوشش و با عشوه و ملایم گفتم :امشب هرچی بخوای میتونی چشم چرونی كنی. راحت باش

این رو گفتم و دیگه خودم طاقت نیاوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابی سینه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شــــــــهوت از نفس هاش میریخت یك مرتبه دستهای پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زیر گردن منو یك بوس خیس كرد. با این حركت شهرام كاملاً بی حس شدم و نا خواسته یك آه از همون آه هایی كه برای علی موقع ســــــــكــــــــس میکشیدم كشیدم كه باعث تــــــــحریك شهرام شد و شهرام من رو یك فشار دیگه داد. توی این احوال بودیم كه برگشتم یك نگاه به پریسا و علی كردم دیدم كه علی هم سرش تو گردن هوس انگیز پریسا است. با دیدن این صحنه شهرام رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زیر لباسم داشتن سینه هامو میما'لیدن حسابی شــــــــهوتی شده بودم یك آه بلندتر كشیدم بلافاصله ناله شــــــــهوت انگیز پریسا هم كه دیگه اون موقع علی داشت سینه هاشو می مکید بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل شهرام فشار دادم و یك لب اساسی با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكنی؟ گفت نه. و بلند طوری كه علی بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع پریسا كه دیگه از شدت شــــــــهوت چشمهاش نیم بند شده بود با صدای بلند به علی گفت امشب میخوام به روش خودم زنت بشم. و همین موقع علی گفت خوب بیاین بریم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائی ریختیم تو رخت خواب ما و من در اولین حركت زیپ شهرام رو باز كردم و شروع كردم سا'ك زدن و همون موقع هم علی داشت برای پریسا سا'ك میزد و پریسا با نفس نفس میگفت آآآآه ه ه بیا بالا، بیا بكن دیگه طاقت ندارم كه علی هم همین كار رو كرد و جلو چشم شهرام كــــــــیرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از دیدن این صحنه ها داشتم دیوونه میشدم شروع كردم خوردن تخمهای شهرام در ضمن دست شهرام رو گرفتم گذاشتم روی نوك سینه هام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر پریسا و تمام قد روی من افتاد و شروع كرد به مكیدن گردن و لب و سینه هام چیزی نگذشت كه من هم مثل پریسا به التماس افتادم و گفتم:شهرام دیگه طاقت ندارم منو بــــــــكن ببین اون داره زنت رو میكنه.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


💞 از به شام خانوادگی ساده، تا سکس توی توالت... ( اقوام )

سلام
اون روز به ویلای یکی از فامیل هامون دعوت شده بودیم، قرار بود شام رو اونجا باشیم، و راستش اگه بخاطر دخترشون نبود، اصلا رغبتی نداشتم که اونجا باشم…
همین که وارد شدیم، با خوش آمد گویی و استقبال گرم عمو فرید مواجه شدیم، عمو فرید، همسرش و دخترش، دو سال بود که توی اون خونه زندگی میکردن. عمو فرید پنج سال پیش همسر و پسرش رو توی یه تصادف از دست داده بود، اون و دخترش تینا جون سالم به در برده بودن. بعد از این اتفاق یه ازدواج ناموفق هم داشت که فقط چهار ماه دووم آورد.
میگفت دخترم خط قرمز منه، و گویا با نامادریش کنار نمیومد…

خونه دو طبقه بود، همین که وارد شدیم معماری مدرن و شیکش، چشم همه رو گرفت. تینا از پله ها اومد پایین و بهمون خوش آمد گفت، اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد چهره متناسب، موهای مشکی و بلندش بود که با هر قدمی که برمیداشت روی شونه هاش میریخت.
یه تیشرت بدن نمای قشنگ پوشیده بود. نسبتا لاغر بود. نوک سینه های کوچیکش رو با یکم دقت میتونستم ببینم. رفتم جلو و باهاش دست دادم، دستاش سرد و کمی خیس بود، بهم لبخند زد و گفت:
اوه چه خبر آریا…
یه احوالپرسی ساده بود، اما بوی عطرش دیوونه ام کرده بود، تیشرتش به سمت راست شونه اش متمایل بود و میتونستم خال روی شونه چپش رو ببینم. استخون ترقوه اش واقعاً سکسی بود.
وقتی همه تو پذیرایی نشستیم، تینا رفته بود تو اتاقش که طبقه ی بالا بود. عذرخواهی کرد اما گفت کمی کار داره که باید انجام بده و شام رو میاد پیشمون.
بعد هم روشو برگردوند و رفت. باسنش رو فرم بود…
آخرین بار که ملاقاتش کرده بودم هنوز یکم بچه بودیم، اما حالا که ۲۱ ساله شده بودیم، هم جا افتاده تر بودیم و هم چیزایی بیشتری بود که میتونستیم راجبش باهم صحبت کنیم، اما مجبور بودم پای صحبت های عمو فرید با بقیه اعضای خانواده بشینم.
بعد از نیم ساعت پرسیدم: دستشویی کجاست؟ عمو فرید اشاره کرد طبقه بالا…
از پله های چوبی بالا رفتم. اولین چیزی که با رسیدن به طبقه بالا دیدم، واقعا توجه ام رو جلب کرد، توالت/حموم روبروم، انتهای سالن بود، دوش، وان، و توالت فرنگی، پشت دیوار شیشه ای، کاملا معلوم بود.
برگام ریخت، چرا باید در و دیوار توالت شفاف باشه؟
جلو رفتم، یهو تینا رو دیدم که. با تاپ و یه شلوار چسبناک روی تختش دراز کشیده بود. نمیدونم چرا یادش رفته بود در رو کامل ببنده. داشت تلفن صحبت می کرد، باسنش رو رو به در خودنمایی میکرد، همینطور که راست کرده بودم، و دستمو جلوی شلوارم نگه داشته بودم، رفتم جلو و در توالت رو باز کردم، رفتم تو.
به محض ورود دیدم شیشه ها از داخل هم بیرون رو نشون میدن، همچنان با تعجب، شلوارمو کشیدم پایین و روی توالت نشستم، نگاهی به اتاق تینا انداختم، شروع کردم به کار که یهو تینا نگاهم کرد، دستشو گذاشت جلوی دهنش تا جلوی خنده اش رو بگیره، دستشو اورد پایین و بهم لبخند زد.
داشتم از خجالت اب میشدم، که روشو برگردوند.

کارم تموم شد و اومدم بیرون.
همین که در رو بستم تینا با همون تاپ جلوم بود، و گفت باید اون دکمه رو میزدی… با دست به دکمه ای کنار در اشاره کرد، دکمه رو فشار دادم و شیشه، مات شد…
با دیدن چهره حیرت زده ی من بلند خندید، و زد پشت شونم، پایین رو نگاه کرد و بعد به چشام خیره شد،
گفت میدونی چیه؟
گفتم چی…
گفت: این توالت مخصوص منه، تو خونه هیشکی. حق نداره ازش استفاده کنه.
گفتم: عه ببخشید، نمیدونستم… عمو گفت…
گفت: آه، نخواسته بهت بگه از تو حیاط استفاده کنی…
میدونی من خیلی وسواسیم، کلا بیرون هم جایی میرم، اصلا نمیتونم برم توالت…
گفتم: عه، چه چیزا…
گفت: آدم که نمیتونه روی هر توالتی بشینه، میدونی پر از جرمه… عوقش میگیره آدم…
گفتم: البته راستش خیلی تمیز بود…
خندید و گفت: خب من خیلی حساسم
گفتم: تو خیلی هم تمیزی
گفت: به هرحال که نمی‌تونی از زیرش در بری…
گفتم: از زیر چی در برم؟
گفت: جریمه شدی، هیشکی حق نداره از توالت من استفاده کنه…
گفتم: خب حالا باید چیکار کنم…
گفت: راستش اونو دیدم… بدم نمیاد امتحانش کنم…
یه لبخند شیطنت آمیز بهم زد و هلم داد توی دستشویی، در رو قفل کرد، من دستمو گذاشتم روی باسنش و شروع کردم به خوردن لباش، زبونشو کرد تو دهنم، واقعاً کار بلد بود… گردنشو خوردم و همینطوری اومدم پایین، بعد تاپشو کندم و انداختم توی وان حموم و شروع کردم به نوازش کردن سینه هاش.
بعد رفتم سمت توالت، درپوششو گذاشتم و نشوندمش روی توالت، زیپمو باز کرد و کیرم که داشت از جا کنده میشد رو مزه مزه کرد، یه فشار ریز دادم تو حلقش، عوق زد و نزدیک بود بالا بیاره، گفت: لامصب آرومتر، مگرنه مجبور میشی یکی از شلوار های منو بپوشی واسه شام…

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


گفتم نترس بالا نمیاری…
به همون منوال ادامه دادیم… تا اینکه یادمون اومد کاندوم نداریم، یه ضد حال واقعی خوردیم…

انقدر برام خورد که آبمو پاشیدم تو دهنش، بعد هم اوق زد ولی بالا نیاورد، کمکش کردم لباسشو بپوشه…
باهم به طبقه پایین رفتیم و گفتیم داشتیم صحبت میکردیم…
اون شب شماره شو گرفتم تا دوباره باهم قرار بزاریم…
موقع شام نامادریش گفت: خوشمزه شده؟
تینا گفت: اوف چه جورم…



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


ریم.اصلا سرکار نرو.دیه خوبی به شوهرت میدن.با این پول و پول پیش که بهت دادم.بزار بانک سود میدن.یارانه هم داری.از بهزیستی هم که کمک میگیری.نرو سرکار
گفت حاجی میدونی من در اصل نقاش هستم و حتی یکبار هم نمایشگاه تابلو نقاشی داشتم…ولی زندگی نذاشت ادامه بدم…گفتم خب چی بهتر به نقاشی برس و بچه ات.من که کرایه نمی خوام.بجاش همون خونه داری بکن.گفت مرسی حاجی چقدر گلی،،آخ خدا جون…مرسی…گفتم چیه…گفت چند ساله از وقتی با اون خدا بیامرز زندگی میکردم.روز خوش ندیده بودم…قبلش فقط توی خوابگاه دختران بودم مشکلی نداشتم که…ازدواج کردم خوشبخت بشم.بدبخت تر شدم…پدر مادر که ندیدم این هم شوهرم…گفتم تو خوشگلی زود میتونی ازدواج کنی.یک جوون خوب بیاد ازدواج کن…گفت حاجی دیگه برام جوون و پیر مهم نیست.فقط کسی باشه که دستش به دهنش برسه.برای یک لقمه نون سگ دو نزنم…حاجی خوشگلی رو که بازار نمی‌برند.با من اومد تا خونه رو از نزدیک ببینه.با جزئیات گفتم براتون.رسیدیم رفت داخل…طبقه پایین اول مغازه بود بعد کنارش پارکینگ ماشین.پشت اینها یک سوئیت ۶۰متری بود.یه مدت دست پسرم بود.رفت دید اومد گفت حاجی توش وسایل هست که مال کیه؟مستاجر داری،؟گفتم نه مال پسر نامردمه.من و ولم کرد رفت خارج پیش مادرش.گفت پس وسایلا رو چکار کنم.گفتم تو هم بیار کنار اینها بچین از اینها هم استفاده کن…اگه مبلهای خودت و ناهار خوریت قشنگن…اینها رو بنداز بیرون نمکی ببره…تلویزیون خودت اگه ازین بزرگتره خب اون و وصل کن این و بده بزارم مغازه…نمیدونم دیگه…هرچی دوست داری نگه دار هرچی نمیخای بده نمکی، نگاهم کرد. سرش پایین بود.گفت ها چیه باز چی شد.ترش کردی…گفت اگه اینها رو بدی به من بعدا ازم نمیگیری…گفتم تو تعطیلی ها…بخدا…خب من که میگم بزار بیرون.تو چی میگی…مگه بدم نمکی میرم ازش پس میگیرم که از تو بگیرم…گفت حاجی تمام این چیزها.از جهیزیه من سر هستن…حاجی مبلمان من کجام بود.تلویزیونم هنوز ازین قدیمیهاست.حاجی راستی راستی مال من.گفتم مال خودت…برو وسایل خودت رو بده سمسار لباسهاتو بردار بیار بیا اینجا.گفتم فقط دو سه قلم میدونم کمه.جارو برقی و لباسشویی و هر چی کم بود بالا هست.گفت حاجی بعد چهلم اسماعیل بیام…دو سه روز دیگه است…ننه اش هم میاد.با کس و کارش.

گفتم باشه…بیا…چند روز بعد اومد…مادر شوهرش زن خوبی بود.با وجود نداری رضایت داد این دیه رو بگیره برای خودش…مبلغی نبود.من تا مبلغ۷۰میلیون تومن اون موقع صاحب مغازه رو بیمه کرده بودم اما اون وقت پول خوبی بود.چکار کنم دیگه شما شاید باور نکنید.اما از بی کسی و دلتنگی به این زن و بچه کوچیکش پناه آورده بودم…اومد خونه من زندگی کرد.هم به من می‌رسید هم بچه اش…یکشب ساعت ۱۰هنوز مغازه رو نبسته بودم.چند ماهی بود پسره رفته بود خارج…بهم زنگ زد…سلام بابا.گفتم کدوم بابا.بابایی که بدون مادر بزرگت کرد و سرش کلاه گذاشتی و بدون خداحافظی رفتی خارج.اندازه یک تشکر برات پدری نکرده بودم…گفت بابا گلایه نکن…الان زنگ زدم بهت بگم…من دارم ازدواج میکنم…دختره ایرانیه ساکن اینجاست…گفتم پس چرا مادرت بهم زنگ نزد ‌و نگفت…گفت راستش برای این بیشتر زنگ زدم که بگم…دیگه منتظر مامان نباشی…اون هم ازدواج کرد…بعدشم قطع کرد…چنان قلبم درد گرفت انگار با چاقو زدن توی قلبم…و کشیدن بیرون…دلم عین بادکنک ترکید.غم تمام قلبمو گرفت…هنوز امید داشتم که برگرده و شاید پسرم هم باهاش برگرده…دیگه فهمیدم نباید چشم انتظار شون باشم…تا ساعت۱۲…در مغازه بودم.پاهام نای بلند شدن نداشتن…توی فکر بودم.دیدم آسنا اومد.گفت حاجی چرا نرفتی بالا.برات شام گذاشته بودم کنار…چرا اینجوری شدی…هیچچی نمیتونستم که بگم…اومدم بیرون برقها رو خاموش کردم.ریموت و زدم.رفتم طرف خونه…پایین بود گفت حاجی کمکت کنم.میشنیدم اما نمیتونستم جواب بدم.پله سوم نرسیده…افتادم…از غصه سکته کرده بودم…وقتی به هوش اومدم بیمارستان بودم.تنها پولدار شهر بودم که کسی رو نداشتم…بی کس میرزا بودم…پرستاره دکتر رو صدا زد…گفتم از کی اینجا هستم.گفتن از دیشب بود…دخترتون آورد شما رو…گفتم خودش کجاست…گفتن بنده خدا خسته بود.بچه بغلش بود.رفت خونه بخوابه…یک شب دیگهccuبودم بعدش بردنم توی بخش…آخرای مریضی کرونا بود.دو روز بود از آسنا هم خبری نبود…دکتر گفت جناب محمد…گفتم بله دکتر جان…گفتم دوست عزیز حالت خوبه بهتره ولی تنهایی کسی نیست…بهش سفارشات لازم رو بکنم…آخه… نمیشه بیمار قلبی رو تنها گذاشت.دخترتون بود.ولی رفت نیومد.گفتم دکتر اون دخترم نیست مستاجرمه.بنده خدا کسی رو نداره…ترسیده من کرونا داشته باشم…نیومده…گفت آهان… باشه.آقا جان…زنگ بزن کسی بیاد تا مرخصت کنم.یک پسر عموی خوبی دارم زنگ زدم اون البته دمش گرم با تیر و طایفه اومدن بیمارستان دلم باز شد…از دلتنگی و تنهایی داشتم میمردم.بردنم خونه…توی خونه زن پسر عموم گفت حاج محمد از طبقه پایین همش صدای گریه بچه میاد…گفتم مستاجرمه…گفت آخه چرا بچه رو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


ساکت نمیکنه…گفتم برو بهش سر بکش.رفت آمد گفت حاجی دختره حالش خرابه خرابه.آقا آمبولانس اومد.

بردنش کرونا گرفته بود…از توی بیمارستان گرفته بود.کم مونده بود بخاطر من بمیره…دخترش و پیش خودم نگه داشتم…دوتا پرستار دائم کنارم بودن…و مواظب من و دختر اسنا…خودش بیمارستان بود.خدا میدونه…بهترین دکترها رو براش گرفتم با بهترین داروها و آمپولها…چندین میلیون هزینه کردم.تا دو سه ماهی طول کشید هم اون خوب شد هم من…بعدشم فرستادمش دکتر تقویت بدنی بشه…دوماه نمیتونست بچه اش رو ببینه…زبون باز کرده بود.دندون در آورده بود.خوشگل شده بود.بخدا بهم میگفت بابا…چقدر ناز بود…بعد از درست ۷۰روز…که بیشترش بیمارستان بود.اومد خونه…با آزمایشاتی که داد.خطر رفع شده بود.دیگه شیر نداشت بده بچه…شیر خشک می‌خورد… ازش خیلی برای نجات زندگیم تشکر کردم.و برای اینکه بخاطر من بیمار شد عذر خواستم…دوباره زندگی عادی شد…وسطهای سال۴۰۱ بود آخرای شهریور.نزدیک ماه محرم.بالا بود ناهار درست می‌کرد… کار دیگه داشتم با گاوصندوق توی خونه…رفتم بالا…اولین بار بود با لباس خونه میدیدمش…خدا میدونه اولین بار.موهای ناز و نه چندان بلند دم اسبی بسته بود.شلوار استریژ تنگ با تاب تنش بود.کون گنده و قشنگ…داشت جارو میزد.صدای جارو زیاد بود.دخترش…راه می‌رفت دیگه…تا منو دید.اومد طرفم.بغل باز کرد.میگفت بابا…این برگشت تا منو دید.بچه بغلمه…فقط نگاهم کرد.بچه روی یک دستم بود.دست دیگه رو باز کردم.یعنی بیا بغلم…دسته جارو رو ول کرد…بدو اومد توی بغلم.محکم به خودم فشارش دادم…گفت محمد جان چقدر دیر…گفتم دوستت داشتم و دارم اما…بخاطر سن وسالم ازت خجالت میکشیدم.خودش بوسم کرد.کوچولوی من قد کوتاه اما خوشگله…باهم ناهار خوردیم رفتیم گردش…عین خانوم خودم…براش خرید کردم.تا شب ساعت۱۱میگشتیم.گفتم قرارمون فردا محضر…لب قشنگی داد.و منو بوسید…رفتم بالا اون رفت پایین…دل توی دلم نبود.ساعت۱۲بود بهم زنگ زد محمد بیداری،گفتم آره عزیزم.گفت بیام پیشت.گفتم از خدامه…دیگه طاقت تنهایی ندارم.گفت پس اومدم…دو دقیقه نشد اومد بالا.کیک خونگی خوشمزه ای ساخته بود…با تاب و شلوارک بود.قربون کوس تپلش بشم من…سن پسرم بود.برای من زیادی جوون بود…از خودمون که پذیرایی کردیم.بردمش اتاق خوابم خندید.گفت امشب میخای هم به شیکمت برسی هم زیر شیکمت.گفتم شک نکن…آسنا دوستم داری یا که از سر اجبار با من پیزوری لب گوری موندی…گفت محمد بخدا بجون همین بچه اینقدری که دوستت دارم فقط خدا میدونه…بعدشم مگه تو چندسالته…اونموقع ۴۵سالم بود.گفت خب عالیه دیگه…ولی دوست دارم ازت بچه داشته باشم…گفتم آرزوی من هم هست…خودش لباسهاشو در آورد.خودش لختم کرد.گفت وای قربون پشمای خوشگل روی سینه ات بشم.اوف چه شیکم تپلی سفتی.گفتم یک‌کم چاقه.گفت نه تپله.مرد باد یک‌کم شیکم داشته باشه که تپلی شیکمش بشه قالب قوس کمر خانومش.گفتم جانم خانومم…وقتی کرست رو باز کرد…دوتا سینه ناز و گنده افتاد بیرون…هول شده بودم نمیدونستم چکار کنم

…یک‌جوری میخوردمشون…فقط میگفت جانم جانم اوف عزیزم هول نشو فقط بخورشون.فدات بشم.من…چقدر خوبه جانم…قربون دستای گرمت…آخه دستام دائم رو تپلی کونش بود.خوابوندمش روی تخت.لب توی لب…بودیم…کمی که آرایش کرده بود…نازتر شده بود.بغل تو بغل لب تو لب بودیم…کیرم دیگه توی شورتم جا نمیشد…رفتم پایین شورتشو کشیدم پایین…جانم به این کوس سفید عین برف…گفتم فدای قشنگیت بشم مگه تو آلمانی هستی آنقدر سفیدی…چقدر کوسشو خوردم اینقدر ناله کرد.بچه بیدار شد…آبش مث دونه انار چلونده شده ازش می‌ریخت بیرون…حسابی خوردم…نوبت اون شد…گفت اینو بزار روی سینه ات باهاش حرف بزن…نگاه نکنه زشته.من میخورم برات فدات شم…بچه هه همش میگفت بابا…تازه بستنی می‌خورد دوست داشت…کم کم حرف میزد…کیرم ‌و تا دید.گفت اوف محمد چی رو قایمش کرده بودی…چقدر بخیلی…عجب کیریه…ساکش میزد دیوانه…گفتم الان خالی میشم ها.گفت بشو میخوام شیرینی ابتو در کنم…تمامشو خورد…۳تایی بغل هم خوابیدیم…صبح من زود بیدار شدم.لخته لخت بود.چقدر ناز بود…بغلش کردم بیدار شد.گفتم هیس…بردمش توی پذیرایی…کیرم شقه شق بود.روی مبل داگی کوسی ازش گاییدم که با وجودی که دهنش رو بسته بود بازم صداش میومد…دو ساعت بعد عقدش کردم.اون رستوران رو پشت قباله اش انداختم…الان برام یک پسر دیگه آورده… تازه میفهمم محبت چیه زندگی چیه…دوبار باهم کشورهای دیگه رفتیم خیلی خوش گذشت…یک زن اونجوری یکی اینجوری…



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


موردت،میگفت…وقتی فهمید تو صاحب ملکی میخواست از ترس قبض روح بشه.فک می‌کرد میخوای بدیش دست مأمورا… همش میگفت بخدا این منو میده دست دادگاه…صبح فردا گوشیم زنگ خورد‌خواب بودم.چندتا زنگ خورد.اصلا ازش فراموش کرده بودم…شب هم همش توی سیستم بودم و فیلم میدیدم.اخه تنها چکار کنم…در ضمن بنده لیسانس دارم…گوشی زنگ خورد برداشتم.گفتم بله.گفت آسنا رحیم زاده هستم.گفتم خب باش بمن چه سر صبح منو بیدار کردی.‌گفت حاجی خودت گفتی فردا صبح بیا.تازشم صبح نیست ۹ردشده.خودت شماره دادی.گفتم شما.گفت من همسر اسماعیل هستم مستاجرتون…گفتم ای وای من فراموش کردم.گفتم تو الان کجایی…گفت دم در بنگاه شما…گفتم ببین کنار بنگاه نونوایی بازه.گفت آره.گفتم نون داره.گفت بله.گفتم بهش زنگ میزنم برو دوتا خاشخاشی بگیر در رو میزنم بیا بالا…من طبقه بالا هستم.یک صبحونه بخورم بخدا انرژی ندارم.گفت باشه…چنددقیقه بعد مث مردها یاالله میگفت اومد بالا… خونه هم که مث بازار شام بود.گفتم بیا داخل.الان میام.تا اومد داخل گفت وای چی خبره…چرا اینقدر شلوغه.گفتم حوصله تمیز کاری ندارم.کسی بود میومد کمک اون هم نزدیک عیده سرش شلوغه نیومده…همه بهم ریخته…بشین…الان میام.تیپ قشنگتری زده بود.چقدر خوشگل بود.بچه اش چقدر ناز بود.بیدار بود با اون چشمای کوچولوش منو نگاه می‌کرد… گفتم بزار یک چایی دم کنم.بساط صبحونه بیارم.گفت تو رو خدا حاجی بیا بشین…کار تو نیست…بلند شد.بچه رو داد بغل من…چی خوشگل بود.کوچولو…نگاهم می‌کرد.دیدنش بهم حال میداد.بلند شد توی نیم‌ساعت همه جا رو مرتب کرد صبحونه خوردیم

رفتیم.بنگاه چک دادم بهش.رسید گرفتم.امضا می‌کرد.‌از خوشحالی اشک می‌ریخت… گفتم حالا با من بیا…رفتیم بیمه رفتیم دادگاه…اونجا کارشناس با ما فرستادن رفتیم سر صحنه تا نزدیک ۱ونیم ظهر طول کشید تا کارها تموم شد…خیلی تشکر کرد.گفتم بیا بریم ناهار بخور بعد برو.گفت حاجی خونه ات خیلی شلوغه اونجا الان کی میتونه ناهار بخوره…گفتم میریم رستوران…بچه بغل دنبالم بود.رفتیم صحبت می‌کرد.باز هم چقدر معذرت خواهی کرد…تا دلتون بخاد خوشگله ها…ولی پرچونه است…خوش حرفه.بردمش در خونه اش ته شهر بود رسوندمش.قرارمون شد پس‌فردا دم بیمه.رفتیم اونجا.و چک گرفت و نقد کرد.البته چک وسایلش رو.من چک ساختمون رو گرفتم…فقط موند دیه شوهرش…که گفتن دوماه طول میکشه…باید مادر پسره هم باشه‌.بهش دیه تعلق می‌گرفت… توی ماشین بهم گفت حاجی الان من چقدر بهت بدهکارم.از این پول گفت.هیچچی چیزی بدهکار نیستی…گفت آخه فهمیدم بیمه تمام پول خسارت ساختمون و شیشه سکوریتی ها رو بهت نداد…گفتم فدای سرت…اون رو خودم میزارم…یک آدم پیر پیزوری که یک پاش لب گوره پول میخواد چکار کنه.گفت حاجی تو رو خدا دیگه خجالتم نده…خندیدم.گفتم نگران نباش…دختر جون من آدم تنهایی هستم.و توی این دنیا همه بهم نامردی کردن.با وجود اینکه به کسی بدی نکردم…تو که بنده خدا بهم بدی هم نکردی.چرا اذیتت کنم.برو به سلامت.خوش باش.گفت حاجی یک چی بگم ناراحت نمیشی.گفتم نه اصلا…گفت دو تا کار باهات دارم.اولا طبقه پایین خونه ات کوچیکه دیدم درش باز بود.پشت مغازه ات.اون رو بهم کرایه میدی…خونه ام جای بدیه.راهم از محل کارم دوره…بچه بغل تا بیام برم شب میشه میترسم…کرایه اشو بهت میدم…گفتم کرایه نمیخاد برو وسایلت رو جمع کن.بیار…پول میخوام چیکار.گورم کنم…گفتم تنهام… گفتم کار دیگه ات چیه.گفت حاجی هفته ای یکبار بجای همون خانومه بیام خونه ات رو تمیز کنم.کمک خرجم میشه.گفتم تو جوونی حیفی ازین کارها نکن…گفت فک کردی کجا کار میکنم.توی رستورانی که شوهرم کار یاد گرفت ظرف میشورم…تا۱۲شب اونجام.توی ماشین کنارم بود.بچه خواب بود.بردمش رسوندمش.چون آخرای کرونا بود.ولی هنوز رستوران‌ها بیرون بر بودن…وقتی رسیدیم محل کارش اونجا رو پلمپ کرده بودن.بخاطر عدم رعایت بهداشت.اینکه چند روز دنبال کارهاش بود نرفته بود.سرکار…نمی‌دونست چی شده…گفت خوشی به ما بدبخت بیچاره ها نیومده…بیکار شدم.گفتم خب فعلا که پول داری.جوش نزن.الان وقت داری بیا اون پایین رو تمیز کن وسایل بیار.گفت حاجی راست بگو چقدر بهت کرایه بدم.گفتم هیچچی.گفت آخه چرا،؟گفتم چون تنهایی من هم تنهام.گفت خب چی ربطی داره.گفتم چون تنهایی برای من که مرد هستم سخته.چه برسه به تو که خانمی و بچه داری و بیکاری،،گفتم بعدشم من که پام لب گوره پول میخوام

چیکار.خندید.چقدرم ناز خندید.قهقهه زد.حاجی بخدا نمی‌نمیشناختمت دیگه.اگه نه تو به این جوونی و خوش تیپی.من چه میدونستم شمایی.که اون حرفها رو بگم.گفتم شوخی کردم مهم نیست.بیا تمیز کن برو اسباب بیار‌…از تو و بچه ات خوشم اومده.بیا پیش خودم.بجاش بعضی وقتا خونه منو تمیز کن و برام شام و ناهار درست کن باهم بخو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


رفیقم کرد
بهم سیگارداد سیگاری شدم.گاه گداری تریاک هم می کشیدم.با کسی حرف نمیزدم.خواهر برادر هم نداشتم…ولی قوم و خویش زیاد.اونها هم هر وقت پول میخواستن سراغم میومدن…گاه گداری میرفتم پیش همون رفیقم رستوران…خداییش پذیرایی می‌کرد ازم…بخدا توی کرونا هوای همه رو داشتم…پول پیش داده بودن.اما همون خورده کرایه رو ازشون نمیگرفتم…میگفتم کاسبی خرابه…آخرای سال۴۰۰بود.نزدیک عید.رفیقم زنگ زد.محمد.بیا که اوضاع خرابه…وقتی رفتم که…واویلا…مغازه آخریه.که میشد از سمت چپ جاده اولی…از طرف پمپ آخری…دیشب.گاز منفجر شده و پسره کبابیه جوون هم بوده توش مرده مغازه هم نابود شده بود…من غمی نداشتم مغازه بیمه کامل بود.من هرسال ساختمون ابزار ها و حتی مالک رو بیمه میکردم…مبلغی نبود که بخواد اذیتم کنه. مسئله فوت جوون۲۵ساله بود…میگفتن پسره طفلکی شبها اونجا می خوابیده. و چند روز یکبار می‌رفته شهر پیش زن و بچه اش…و برای خرید…خلاصه که من رسیدم فقط سیاهی مونده بود و وسایل درب و داغون مغازه کبابی.و یک موتور سیکلت سوخته.فقط از اون مغازه کرکره حفاظش سالم بود که کشیدمش پایین و قفل زدم بهش…من خودم تموم کارهای بیمه رو انجام دادم…ولی دنبال زن وبچه یارو میگشتم تا ببرمش بیمه…پول جزئی که بهش میدادن رو بگیره غنیمت بود براش…چند باری گشتم پیدا نکردم…آدرس منزل که بهم داده بودن توی اجاره نامه…درست نبود.از اونجا رفته بودن.شماره همراه مال خودش بود…قطع بود…یک ماه بیشتر گذشته بود.که رفیقم زنگ زد محمد بیا.دختره زن این یارو اومده نیسان آورده لاشه اجناس رو ببره.گفتم نگهش دار تا بیا.

نزار چیزی ببره.قفل منه کلید نداره نزار قفل رو بشکونه،تا رسیدم نزدیک یک ساعت گذشته بود.وقتی رسیدم یک خانوم جوان که یک دختر بچه یک ساله توی بغلش نشسته بود کنار مغازه سیاه پوش بود…با رفیقم رستورانی رفتیم پیشش.گفتم آقا جان چی شده شما توی سرما اینجا نشستی؟ اصلا منو ندیده بود و نمیشناخت…گفت چی شده بدبخت شدیم رفت.شوهرم مرد.بچه ام یتیم شده…این پدرسگ صاحب ملک هم اومده…قفل زده به این حفاظ اینها نمی گذارند قفل رو بشکنیم همین لاشه یخچال و فر و آت و آشغالها رو جمع کنم ببرم بفروشم…به زخم زندگیم بزنم…هنوز سنگ قبر براش نخریدم…مرتیکه سرش و خورده ۲۰۰میلیون پول پیش مغازه دستشه.هنوز ازم خسارت هم میخواد.تا رفیقم اومد چیزی بگه.نذاشتم.گفتم بزار دلشو خالی کنه.گفتم حالا کاری از ما بر میاد یا نه…کجا هست صاحب مغازه ات…گفت پسره که میگن رفته خارج.قبل رفتنش به شوهرم گفته بود.کار داشتی و کرایه رو بده پدرم.ولی میگن پیرمرده پاش لبه گوره…بگو خدا لعنتت کنه پول میخوای گورت کنی،گفتم خب دخترم مغازه مردم رو خراب کردین دیگه نمیخواد خسارتش رو بدین…؟؟گفت دارم که بدم…همون پول پیش حرومش بشه مال خودش.زد زیر گریه چقدر هم خوشگل و ملوس بود.گفتم پاشو بچه گناه داره بغلش کن گریه نکن.خدا بزرگه.گفت کو خدا نشونم بده…گفتم کفر نگو.خدا کجاست بیاد داغ دل منو ببینه…اومده قفل زده به در مغازه…گفتم شاید قفل زده دزد وسایلت رو نبره…گفت ای آقا دزد تر از خودش کی هست…گفتم عه از کجا میدونی؟گفت پس از کجا آورده روز به روز پولدارتر شده…گفتم خدا نکنه دزد باشه مردم که میگن آدم خوبیه…گفتم حالا بزار فعلا قفل رو برات باز کنیم وسایلت رو ببر…بقیه اش خدا کریمه…کلید انداختم.گفتم بچه ها حفاظ و بکشین بالا.کمک کنید بار بزنند.گارسونهای رستوران بودن و می خندیدند.چون منو میشناختن…دختره مات مونده بود.گفتم شما خانوم بیا رستوران.کارت دارم…گفت این آقا کیه…گفتم همون دزده که پیر و پاش لبه گوره…گفت وای خدا مرگم بده…بقران من شما رو نمی‌شناختم.به خاک اسماعیل شوهرم قسم مغازه قفل داشت عصبی بودم‌.گفتم بیا نگران نشو.فدای سرت…بچه بغل اومد رستوران.گفتم خب تو کجایی نزدیک۴۰روزه نیستی…گفتم پدری پدر شوهری…کسی نیست.گفت بخدا شوهرم از یک روستای دوره پدر نداره…چشماش کم سو بود.جزو جامعه نابینا ها وکم بیناها بودمن هم پرورش یافته بهزیستی هستم.منو اونو بهزیستی عقدمون کرد.بهش وام دادن اینجا رو راه انداخت…گفتم پس چطور موتور سوار میشد.گفت مال شوهرم بود اما شاگرد داشت…با کم بیناییش خودشو راه می‌برد… گفتم باشه اشکال نداره.پس من پول پیش رو بدم به خودت…

گفت.چی یعنی پول پیش رو بهم پس میدی.گفتم آره چرا ندم.مغازه و همه ساختمون و حتی شوهرت بیمه بودن.حتی لوازم سوخته ات.فقط فردا بیا بریم شرکت بیمه پول خوبی دستتو میگیره.گفت حاج آقا بخدا غلط کردم پشتت حرف زدم.من که شما رو نمی‌شناختم.خدا منو ببخشه.گفتم فردا صبح ساعت۹بیا این آدرس.‌خونه و بنگاه منه.چک بدم برو پول پیش مغازه ات رو بگیر…بعدش بریم بیمه.باید بری دادگاه.اونجا امضا بزنی.من هم که رضایت دارم.بیمه چک بده پولتو بگیری.الان هم مغازه رو تخلیه کن…تا بدم ترمیمش کنند.از خوشحالی می خواست پر بکشه.اون رفت و رفیقم از خنده داشت میترکید.گفت محمد چی در

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

13 Feb, 10:51


💞 معجزه زن ( عاشقی )

سلام
محمد هستم.الان که این ماجرا رو مینویسم.دیگه تولد۴۷سالگیم رو رد کردم.هنوز جوون هستم و امیدوار به زندگی…البته برگشتم به زندگی.اون هم با معجزه موجودی بنام زن…متاهل بودم جدا شدم ولی الان۲ساله دوباره ازدواج کردم…و خوشحالم…خانومم اسمش آشناست.آسنا.اسم خانومم واقعیه بقیه مستعارند.خانومم۲۳سالشه.جوون فوق زیبا‌.قد کوتاه فنچی برای خودش.خیلی کم تپل.هنرمند واقعی…اما اصل جریان…پدرم و پدر زن سابقم چندین سال قبل بعد از جنگ شنیده بودن که قراره از فلان بیابون و فلان جا جاده و اتوبان رد بشه…و زمین‌های خوبی خرید کردن.و واقعا از سال ۷۴به اینطرف پروژه عملی شد.و این زمین‌ها درست افتاد حاشیه جاده.و شراکتی اونجا تعداد زیادی مغازه زدن و رستوران و یک محوطه بزرگ برای پمپ بنزین…پدر زنم دوتا پسر داشت و یک دختر که مهوش شد همسر من…واونجا کم کم داشت رونق می‌گرفت.پمپ بنزین که احداث شد اونجا بهتر رونق گرفت.ولی اختلافات حساب کتابی بیشتر شد.و پدر زنم فوت شد.برادر زن بزرگم تیز بازی در می‌آورد.اون زمان پسرم۳سالش بود.بین ما و اونها اختلاف افتاد و درگیر شدیم.بد کتک کاری شد.کارگر ما با سنگ زد سر برادر زنم شکست دنبالش کرده بود.با کارد بزنه ماشین زد کلکش کنده شد…املاک موند برای زن من و برادر دیگه.

شکر خدا اون اولی زن نداشت…اقوام جمع شدن.و اجبارا تقسیم بندی شد.البته دوسالی از فوت پدر زنم گذشته بود که پدر من فوت شد…من حوصله جارو جنجال نداشتم…رابطه من هم با زنم خوب بود.الان پسرم ۵سالش بود…تقسیم شد.و قسمت.پمپ بنزین رو من تماما واگذار کردم به اونها.البته به شرطی که خانومم مهریه اش رو ببخشه…چون من هم از اونجاسهم میگرفتم.گفت بده به من…من وتو نداریم که…من اینجا عقل کردم…دادم بهش.ولی بعنوان مهریه…بقیه تماما رستوران و مغازه ها به خودم رسید…سند ها جدا شد و من خیالم راحت شد…هر کی رفت سوی زندگی خودش…البته اینو بگم مهریه همسر من۷۰۰سکه بود.فکرش رو بکنید به پول الان چقدر میشه…۳سال بعد خانم هوس اروپا زد به سرش.و وقتی متوجه شدم برادر کوسخولش پمپ بنزین رو که سهم زن من هم بود.مفت فروخته و این هم گفت من هم با داداشم میرم.من هم که مهریه رو داده بودم.بچه هم که با خودم بود.کلاس دوم بود.ولش کرد ورفت.طلاق گرفت.منو با یک بچه بدون دلیل تنها گذاشت.هیچ مشکلی نداشتیم.هیچی تا حالا حتی با هم جر و بحث هم نکرده بودیم…بچه اش رو انداخت طلاق گرفت رفت…دلم خون شد.من موندم و یک پسر کوچیک…تنها چیزی که داشتم پول بود…مغازه ها رو رستوران رو همه رو اجاره داده بودم…و توی شهر زندگی میکردم…فاصله اونجا تا شهر هم نزدیک۵۰کیلومتره…ولی جای باصفایی… نمیتونم بگم کجاست.معذرت میخوام…خودم توی شهر بنگاه املاک داشتم و توی ملک و خانه پدری زندگی می کردم.کلا پدرم ثروتمند بود…ماشین آخرین مدل داشتم و خونه زندگی و املاک خوب.مستاجر ها…کرایه رو ماهانه یا میاوردن شهر بنگاه بهم میدادن.یا خودم ماهی گاهی میرفتم اونجا میگرفتم.توی این مدت ازدواج نکردم و برای رفع نیاز چرا دروغ فقط جنده پولی…تا اینکه پسرم بزرگ شد دیپلم گرفت.سربازی رو براش خریدم و نرفت خدمت.گفت بابا مسئولیت مغازه های جاده رو بده به من.ماشین مدل بالا داشت و می‌رفت و بر کرونا شده بود.بغیر رستوران۱۲تامغازه رو کرایه می‌گرفت یک قرون بهم نمی‌داد.زن هم نمی‌گرفت.میدونستم کوس باز تیری شده.مستاجر جدیدها رو نمی‌شناختم… فقط رستوران داره…از قبل رفیقم بود.هم رو می‌شناختیم… بهم خبر داد.محمد پسرت بد معتاد شده…من هم تا شنیدم دلم آتیش گرفت…تا اومد شهر از کمپ مامور فرستادم گرفتنش و بردنش خیلی خوب ترکش دادم.وقتی از کمپ اومد بیرون باهام قهر بود.حرف نمیزد.گفتم پسرجان بهت خوبی کردم…بدی که نکردم…فک کرده بود از مستاجرها کسی زیر آبش رو زده…همه رو انداخت بیرون…گفت بابا.قرار داد های جدید رو امضا کن.از همه…پول پیش سنگین گرفته بود.کرایه کم…سال۴۰۰از مستاجرهای جدید۲۰۰میلیون،۳۰۰میلیون و غیره گرفته بود.۱۲تامغازه.شماره کارت منو هم داده بود پول بریزند برای پدر پیرش…کوسکش بهشون گفته بود.بابام علیل و پیره.کرایه رو بزنید برای اون…هر ماه کرایه و smsمیومد حاج آقا این کرایه و این پیامش فلانی هستم مغازه شماره فلان…مغازه ها شماره بندی بود…

نالوتی یک عمر تنها بزرگش کردم…ماشینش رو فروخت پول پیشها رهن مغازه ها رو.همه رو برداشت مادر پدرسگش…با اون دایی جاکشش…براش دعوتنامه فرستاده بودن…رفت منو تنها گذاشت چنان دلمو شکست که شب و روز از تنهایی داشتم دیوانه میشدم…نامرد ازم خداحافظی هم نکرد…پول فدای سرش چند میلیارد برد.ولی نه تشکر کرد نه خداحافظی…بهش گفتم تو که رفتی و تشکر نکردی،خداحافظی هم نکردی اما اشکال نداره همیشه میگن گذر پوست به دباغ خونه میفته…جواب نداد…توی۳ماه افسردگی شدید گرفته بودم.داغونه داغون بودم…توی عمرم سیگار نکشیده بودم…اما با اشتباهی که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:24


اهوم کون میده با عکس کیر پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:24


کون میده

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:24


@negari190

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


جریان مهدی رو شنیدی؟
مکثی کردم و گفتم:
-مهدی؟ چی شده مگه؟
کنارم نشست و با ناراحتی گفت:
-پسره‌ی بی‌چاره رو چند روز پیش مأمورا گرفتنش. میگن ازش از این موادا چیه اسمش؟ آها ازش شیشه گرفتن. میگن حکمش اعدامه.
حس کردم کمرم خم شد. هیچوقت فکر نمی‌کردم سرنوشت رفیق بچگیم به اینجا ختم بشه. با خیانت آخرش دل خوشی ازش نداشتم، ولی خدا شاهده راضی نبودم حتی دماغش خونی ‌شه. اما حالا…لعنت به هرچی شکاف طبقاتی و جبر جغرافیاییه. اگه تو یه محیط سالم‌تر زندگی می‌کرد، هیچوقت کارش به اینجا نمی‌کشید.

چند روزی به خاطر اتفاقی که سر مهدی افتاد دپرس و گوشه گیر بودم. کلی با خودم فکر کردم و آخرش از اینکه به خاطر رابطه‌ام با مهرسا از اون تیکه از جنوب شهر جدا شدیم و یه نمه پیشرفت کردیم، خدا رو شکر کردم. حداقل دیگه جلوی چشمم پدری دخترش رو به جرم نپوشیدن چادر به قصد کشت کتک نمیزد یا سرباز موتور سوار دنبال پسر بچه‌ی 12 ساله نمی‌کرد! همه این‌ها رو مدیون مهرسا بودم. با اینکه عاشق همدیگه بودیم اما هیچکدوم تصمیمی برای علنی کردن رابطه‌مون نداشتیم. شاید خجالت می‌کشیدیم و رومون نمیشد تا خانواده و فامیل رو در جریان بذاریم. شخصا خودم از اینکه برم به مادرم بگم مهدی خدابیامرز درست می‌گفت و عاشق زنی شدم که مطلقه ست و پونزده سال ازم بزرگتره، مثل سگ خجالت می‌کشیدم. حتی تصورشم وحشتناک بود!
با این وجود این وسط یه سوال بی‌جواب باقی می‌موند.
«تا کی قرار بود به این وضع ادامه بدیم؟»
پایان.
[داستان و تمامی شخصیت‌ها ساخته ذهن نویسنده می‌باشد.]
نوشته: کنستانتین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


خر کیرم رو بیرون کشیدم و روی کمرش ارضا شدم. همون‌جا کنارش افتادم و مهرسا تو همون حالت که به شکم دراز کشیده بود موند. متوجه شدم چرا بی‌حرکته. خم شدم و از روی جعبه دستمال کاغذی میز عسلی چند برگ جدا کردم و باهاش کمر مهرسا رو تمیز کردم. بهم لبخند زد، روی تخت غلط زد و کنارم دراز کشید. سرش رو روی سینه‌ام گذاشت و گفت:
-عالی بود. هیچوقت انقدر عمیق به ارگاسم نرسیده بودم.
از ته دلم گفتم:
-خاک تو سر شوهرت!
در جوابم فقط خندید. کمی موهاش رو نوازش کردم و اون دوباره به حرف اومد:
-می‌دونی…از اینکه قبل از این باکره بود، از اینکه انقدر تو رابطه‌مون و به خصوص اولش ناشی‌گری کردی احساس لذت می‌کنم! نمی‌دونم چرا، اما حس جالبی بهم دست میده… .
کمی سرش رو بلند کرد و اين‌بار کمی جدی‌تر از قبل گفت:
-دوست دارم تو این رابطه هوام رو داشته باشی تا منم هوات رو داشته باشم.
درحالی که متوجه منظورش نشده بودم سرم رو تکون دادم و چشمهام رو با آرامش بستم.

چند روز بعد منظورش از اینکه هوام رو داره رو متوجه شدم. بدون اینکه حرفی بهم بزنه، پنج تومن به حسابم واریز کرده بود! با اینکه احساس حقارت می‌کردم و غرورم ترک برداشته بود، اما دروغ چرا، نمی‌تونستم منکر خوشحالیم بشم! پول کمی نبود. باید بیخیال این غرور به قول مهرسا کاذب می‌شدم و همون‌طور که خودش گفته بود، سعی می‌کردم نیاز‌هاش رو برطرف کنم و متقابلا اون‌هم نیازهای من رو. رسما با کون تو ظرف عسل افتاده بودم. فک کن بری کس به اون خوشگلی رو بکنی و دستمزدم بگیری!
اما مشکلی سر راهم قرار گرفت که تر زد به حال و روز خوب این روزهام. یه روز فاطمه با چهره‌ای پریشون جلوم رو گرفت و گفت:
-امیر چی میگن تو در و همسایه؟
با تعجب گفتم:
-چی میگن؟
-میگن میری خونه یه زنه کل روز رو همونجایی!
نگاهم مات صورتش شد. مهدی حرومزاده! آخر نیشش رو زد. تو محله جریان رو پخش کرده بود و آبروم رو برده بود. با اینکه به همه گفته بودم همه‌اش حرف مفته، اما بازم از روی مادرم خجالتم میشد. می‌گفتم دروغه، اما خودم که می‌دونستم حقیقته! از این حرصم می‌گرفت که من همه جوره هوای مهدی رو داشتم و اون بازم از پشت خنجر زد. شاید سیلی‌ای که واسه جریان خواهرم بهش زدم باعث این جریانات ‌شده بود، هرچند حقش بود.
به هرحال این جریاناتم گذشت و من برخلاف هدفی که مهدی داشت، رابطه‌ام رو با مهرسا عمیق‌تر کردم. مدتی بعد از این که کنار مهرسا می‌ایستادم و همه می‌دیدن ازش کوچک‌ترم شرمم میشد. برای جلوگیری از این حس شرمساری تصمیم گرفتم ریش‌هام رو که همیشه سه تیغ می‌کردم دیگه نزنم. بعد دو هفته قیافه‌‌ام از این رو به اون رو شده بود. حداقل 4-5 سالی از سنم بزرگ‌تر میزدم و حالا وقتی با مهرسا بودم، حداقل اختلاف سنیمون مثل قبل توی ذوق نمیزد. یه بار که تو ‌خونه‌اش بودم مهرسا دمغ بود و هرکاری می‌کردم نمی‌خندید. پا پیچش شدم و مشخص شد امروز سالگرد ازدواجشه. تنها کاری که از دستم برمی‌اومد این بود که بغلش کنم. تو بغلم بغض کرد اما اونقدر زن محکمی بود که گریه نکنه. کمی که آروم گرفت، سرش رو از رو سینه‌ام بلند کرد و گفت: - من تو زندگیم خوشی ندیدم امیر حسین، دوست ندارم از توام نارو بخورم. قول میدم دنیا رو به پات بریزم اگه فقط با من باشی و بهم وفادار بمونی.
بازم وقتی این حرفها رو میزد، چشم‌هاش صاف و زلال بود. صداقت داشت و دروغی تو حرفهاش نبود. تشخیصش خیلی راحت بود. چشم‌های مهرسا همیشه درونش رو لو می‌داد! با شنیدن حرف‌هاش حس کردم قلبم تکون سختی خورد، اما وقتی جمله‌اش رو ادامه داد فهمیدم این قضیه دیگه شوخی بردار نیست. کمی نگاهم کرد و لب زد:
-دوستت‌ دارم!
و لبهاش رو روی لبهام گذاشت. حس کردم قلبم از جاش کنده شد. همونجا فهمیدم تو دلم احساسی جوونه زده. احساسی که غیرمتعارف بود اما دوست نداشتم جلوش رو بگیرم.

چند ماه دیگه گذشت و با ساپورت مالی مهرسا، وضعمون از این رو به اون رو شد. به مادرم به دروغ گفته بودم با رفیقم تو مکانیکی شریک شدم و پول خوبی داره، تو چشم‌های مادرم می‌خوندم که باورم نداره، اما خوشحال بودم که سوال نمی‌کرد. انگار اونم راضی بود از هر راهی که هست، پول به خونه بیارم!

تو راه برگشت بودم و از سکس داغم با مهرسا که جفتمون به اوج رسیده بودیم سر مست بودم. حالا وقتی می‌دیدمش، جای یه کیسه پر از پول خودش رو می‌دیدم. خود واقعیش رو! اگه خار به پاش میرفت جیگرم آتیش می‌گرفت و این‌ها هیچکدومش دست من نبود. وارد خونه‌ی جدیدمون که تو مرکز شهر بود شدم و یادم افتاد این ماه رو به بابام سر نزدم. تو کمپ ترک اعتیاد بود، البته به زور! فاطمه با یه سینی چایی به استقبالم اومد. بهش لبخند زدم و چاخانش کردم:
-به به، چه عطری، چه بویی! دیگه یواش یواش باید به فکر شوهر دادنت باشیم.
لبخند دندن نمایی زد و گفت:
-حالا حالاها ور دل خودتم! راستی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


طر این؟
قلبم گرومپ و گرومپ می‌کوبید. سعی کردم بی‌دست و پا نباشم. صورتم رو چرخوندم سمتش و گفتم:
-به خاطر همشون!
و بلافاصله با ناشی‌گری لب‌هام رو به روی لب‌های بزرگ و نرمش گذاشتم که از اولین لحظه‌ای که دیدمش توجهم رو جلب کرد. به این حرکتم خندید و سعی کرد بوسه منو پاسخ بده. من که دیدم در هرصورت چیزی بارم نیست لبهام رو بی‌حرکت نگه داشتم و حالا اون با خونسردی و به بهترین شکل ممکن داشت لب‌هام رو با لب‌های نرم و خوش فرمش نوازش می‌داد.
-اینجوری باید ببوسی. لبهاتو قشنگ بده جلو تا برجسته بشن، بعد ببوس.
نفس‌های گرمش که به صورتم می‌خورد حالی به حالی می‌شدم. از جا بلند شد، دستم رو گرفت و به سمت اتاق خواب کشوند. برای اولین بار نگاهم به اتاق بزرگ و قشنگش افتاد. با دیدن تخت بنفش رنگ بی‌اختیار گفتم:
-چقد بزرگه!
کمی صورتش درهم شد و گفت:
-آره…تازه خریدمش.
دلیل درهم شدن چهره‌اش رو نفهمیدم، اما خیلی زود به حالت عادی برگشت. روی تخت درازم کرد و خودش لباس‌هام درآورد. از این حرکاتش حدس میزدم اونم خیلی تو کفه. حتی نذاشت شورتم رو خودم در بیارم. با دیدن کیرم دستش رو گذاشت رو دهنش و گفت:
-لعنتی چه غولیه. دفعه قبلم دیدمش تعجب کردم. چند سالته تو؟
مردد گفتم:
-بیست و یک.
ابروهاش بالا پرید و یه جوری نگاهم کرد. انگار باور نکرده بود. پرسیدم:
‌-تو چند سالته؟
-سی و دو.
تا گفت 32 یکه‌ای خوردم و گفتم:
-چند؟!
لبخند زد و گفت:
-چیه بهم نمی‌خوره؟
فکرشم نمی‌کردم بالای سی سال باشه. هیچ جوره بهش نمی‌خورد. مِن و مِن کنان گفتم:
-خب راستش…من فکر می‌کردم نهایت 26 ساله باشی. خیلی جوون میزنی.
-آره خیلیا بهم گفتن، به خصوص شوهرم که همیشه این حرف رو بهم میزد.
با شنیدن لفظ “شوهر” مثل فنر از جام در رفتم و سیخ سر جام ایستادم. مهرسا متعجب بهم نگاه کرد و گفت:
-چی شد؟
-تو…تو متأهلی؟
انگار که تازه دوزاریش افتاده باشه گفت:
-آره تو خبر نداشتی. باید زودتر بهت می‌گفتم. داری چیکار می‌کنی‌؟
حین حرف زدنش مشغول پوشیدن لباس‌هام شدم و راه افتادم سمت در. باورم نمیشد داشتم با زن شوهردار سکس می‌کردم. اونم اولین سکسم! اگه شوهرش سر بزنگاه می‌رسید چه رسوایی به بار میومد. وای اگه به گوش مامان و فاطمه می‌رسید چی؟! دستی من‌ رو برگردوند و از فکر درم آورد.
-هیچ معلوم هست چی کار میکنی؟
نگاهش کردم و گفتم:
-تو شوهر داری. چرا از همون اول بهم نگفتی؟
-ببین، جریان چیزی که تو فکر میکنی نیست. بهم فرصت بده تا برات توضیح بدم.
خواستم برم اما دستم رو گرفت و بی‌توجه به مخالفتم دوباره من رو روی تخت نشوند.
-نمی‌دونم چجوری برات توضیح بدم. من 10 سال پیش با پسر عموم ازدواج کردم ولی…ولی از همون دوران کوتاه نامزدی احساس کردم دلش با من نیست. می‌دونی، اوایل همه‌اش فکر می‌کردم مشکل از منه، همه‌اش خودخوری می‌کردم و سعی می‌کردم به چشم اون یه زن کامل به نظر برسم، از یوگا و باشگاه بگیر تا آفتاب گرفتن تا رنگ پوستم به چشمش بیاد. حتی به خاطرش دوتا عمل زیبایی انجام دادم. اما با همه دست و پا زدنام پنج سال پیش فهمیدم با یه زن دیگه رابطه داره. می‌خواستم ترکش کنم اما به خاطر اینکه بهش احساس داشتم مثل احمق‌ها بخشیدمش، ولی اون جای قدردانی با بی‌انصافی بازم با زن‌های جور وا جور رابطه داشت. اونقدری این رویه رو ادامه داد که رفته رفته احساسم بهش رنگ باخت و ازش متنفر شدم. آخرین بار چهار ماه پیش تو همین اتاق مچش رو با دختر خاله خودم گرفتم و به خاطر شوکی که بهم وارد ‌شد، بچه‌ دو ماهه‌ام سقط شد، واسه همین تخت رو عوض کردم. بعد از اون اتفاق دیگه حتی ازش متنفرم نیستم. انگار برام وجود خارجی نداره. هیچ حسی بهش ندارم، درست مثه خودش. ماه پیش قرار گذاشتیم از هم توافقی طلاق بگیریم اما اون کمی فرصت خواست تا خانواده‌اش رو واسه این تصمیم آماده کنه. فعلا از هم جدا زندگی می‌کنیم تا روزی که از هم جدا شیم.
با شنیدن حرف‌هاش شوکه شده بودم. فکر نمی‌کردم انقدر تو زندگیش سختی کشیده باشه، اصلا بهش نمی‌خورد. هرچند بازم جلوی سختی‌های زندگی ما هیچ بود، اما خب…حداقل زندگیش اونقدری که از دور به نظر می‌رسید رویایی نبود. به نشونه همدردی دستمو روی دستش فشردم و گفتم:
-متاسفم. نمی‌تونم تصور کنم یه مرد چقدر می‌تونه احمق باشه که به جواهری مثل تو خیانت کنه.
بهم لبخند زد و دستمو به سمت دهنش برد. انگشت اشاره‌ام رو نزدیک صورتش برد و تو دهنش گذاشت. حس لزجی و گرمای دهنش، یه تکون محکم به کیرم داد. چون فقط شورتم رو پوشیده بودم، سفت شدن کیرم رو دید. لبخندش عمیق‌تر شد و گفت:
-ولی با همه این‌ها از وقتی تو رو دیدم یه جوری شدم. بعد از خیانت شوهرم عموعا از مرد‌ها بدم می‌اومد، نمی‌دونم چرا تو انقدر حس خوبی به من میدی. انگار که شوق زندگیم چند برابر شده.
وقتی این حرف‌ها رو میزد چشم‌هاش صاف و زلال بود و م

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


شخص بود با صداقت حرف میزنه. از این حرف‌ها حس جالبی بهم دست داد. حس کردم برای یکی مهم شدم و ارزش دارم. کمی جرأت گرفتم و این بار خودم دستم رو بین پاهاش گذاشتم. آروم روی تخت خوابوندمش و سعی کردم با آموزش‌هایی که بهم داده بود ببوسمش. به خاطر هیکل بزرگم کاملا احاطه‌‌اش کردم. از صدای ملچ ملوچ بوسه‌هامون نزدیک بود خنده‌ام بگیره. به گوشم خنده‌دار می‌رسید! خودم رو کنترل کردم و این‌بار من لباس‌های اون رو در آوردم. از اونجایی که مشتاق بودم بین پاهاش رو ببینم، دستم تو شرتش کردم و خیسی کسش رو لمس کردم. از رطوبتش خوشم اومد. ناشیانه و با عجله، برای اینکه چشمم به کسش بیفته شرتش رو کشیدم پایین و سریعا و به لای پاهاش خیره شدم. جوری نگاهش کردم که حس کردم مهرسا برای اولین بار خجالت کشید و سعی کرد لای پاهاش رو ببنده. سریع زانوهاش رو گرفتم و از هم بازشون کردم. رد سفیدی شورت روی کسشم افتاده بود. بالای کسش به شکل یه خط باریک و کوتاه یه مقدار مو داشت و پایینش یه شکاف خیلی تمیز قرار داشت که به رنگ پوست بدنش بود. واسه زنی به این سن و سال خیلی بکر به نظر می‌رسید. مشخص بود رابطه جنسی کمی داشته. یعنی اونقدری که پتانسیلش رو داشته از بدنش استفاده نکرده! و این خیلی عالی بود. باید مثل فیلم‌هایی که دیده بودم این زن رو به اوج می‌رسوندم. اون لیاقتش رو داشت! سرم رو بردم لای پاهاش و شروع کردم لیسیدن بهشتش. مهرسا آه کشید و سرم رو به خودش فشار داد. زبونم رو فرو کردم و با فاصله گرفتن لبه‌های کسش از هم، یه مقدار از نوک زبونم وارد کسش شد. از تکونی که خورد متوجه شدم دارم راه درست رو میرم. این رویه رو ادامه دادم و خیلی زودتر از انتظار بدنش لرزید و جیغش رو تو گلو خفه کرد، همزمان پاهاش رو دور سرم حلقه کرد و محکم به خودش فشار داد. مهرسا از چیزی که فکر می‌کردم داغ‌تر بود. تند تند نفس می‌کشید و بدنش از خیسی عرق برق میزد. کمی که آروم شد، من رو کشید روی خودش و پاهاش رو از هم باز کرد. صحنه باز کردن پاهاش از هم خیلی جالب بود. مثل باز شدن دروازه‌های بهشت! از این که انقدر ناگهانی تو اون شرایط قرار گرفتم مضطرب شدم و با دستپاچگی کیرم رو روی چوچولش کشیدم تا سوراخش رو پیدا کنم. اصن نمی‌دونستم سوراخش دقیقا کجاست! وقتی دید دارم شاس می‌‌زنم، خودش کیرم رو گرفت و به سمت سوراخ کسش فرستاد. از بی‌عرضگیم حرصم گرفت، اما وقتی برای ملامت خودم نداشتم. آروم کمر زدم و برای اولین بار کیرم وارد فضای تنگ، گرم و خیسی شد که لذت بی نظیری تو رگهام تزریق کرد. کمرم رو بردم عقب و دوباره واردش کردم. عالی بود! خیلی حس خوبی داشت. اولین‌ها داشت برام اتفاق می افتاد، اونم به بهترین شکل ممکن. کمی حرکات رو سریع‌تر کردم و با سنگینی نگاهش به روی صورتم بهش چشم دوختم. درحال تلمبه زدن به چشم‌هاش خیره شدم و احساس عجیبی بهم دست داد. عجیب به این خاطر که کیرم تو کس زنی بود که پونزده سال ازم بزرگتر بود، هنوز متأهل بود و صد البته بدنی بسیار زیبا و جا افتاده داشت. سرم رو تو دستهاش گرفت و به سمت خودش خم کرد. بوسه‌ای طولانی و خیس روی لبهام کاشت که باعث شد بیشتر شهوتی شم. با افزایش حس شهوت، جرعت بیشتری گرفتم. برای چند ثانیه ازش جدا شدم و با کمک خودش برش گردوندم. به شکم خوابید و باسن بزرگ و خوش فرمش رو به روم قرار گرفت. از این زاویه باسنش قوس جذابی داشت. طاقت نیاوردم، خم شدم سمتش و چند بوسه ریز به روی باسنش زدم. همینطور بوسه‌هام رو ادامه دادم تا روی کمرش. حس کردم لبخند زد. سرش رو چرخوندم سمت خودم و لبخندش رو بوسیدم. این آخرین بوسه بود و بعد کمرم رو صاف کردم. به سوراخ تنگ و کوچیک کونش نگاه کردم که بهم چشمک میزد، اما تنها چیزی که باید بهش توجه می‌کردم کس خیسش بود. کلاهک کیرم رو روی نرمی کس برآمده‌اش گذاشتم و چندین بار بالا و پایین کردم. شنیدم که گفت:
-بکن توش!
به محض شنیدن صداش آروم خودم رو واردش کردم، و بلافاصله دوباره صداش بلند شد:
-آه جوووون…بکن…محکم بکن.
نوع جون گفتنش خیلی خاص بود. خیلی با لذت و از ته دل می‌گفت جون! دست راستش رو به سختی به کمرم رسوند و سعی کرد من رو به خودش فشار بده. اما من موهای بلندش رو تو دستم گرفتم و با خشونت به سمت خودم کشیدم. مجبورش کردم کمرش رو بلند کنه. کمرش از پشت به شکمم چسبید. دو دستی از سینه‌هاش گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن. با اینکه تو این حالت دخول به صورت کامل صورت نمی‌گرفت اما لذت من بیشتر شده بود. چند بوسه‌ی پیاپی به گردن خیس از عرقش زدم. عاشق این پوزیشن شدم. هم خیسی کسش رو با آلتم حس می‌کردم و هم نرمی باسنش رو با کوبیدن خودم بهش. از اون طرف سینه‌های بی‌نظیرش رو چنگ میزدم و همه اینا باعث شد احساس لذتم ثانیه به ثانیه بیشتر بشه و درنهایت به اوج خودش برسه. می‌فهمیدم که نباید بی‌احتیاطی کنم. پس لحظه آ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


و دوس داشتم؟ سینه‌های خوش فرمش رو؟ رنگ پوستش رو یا فرو رفتگی عمیق پهلو‌هاش رو؟ لعنتی، اون شبیه یه میلف واقعی بود! نتونستم حرفی بزنم. اصلا حرفی نداشتم که بزنم. پوست بدنش درست مثل صورتش برنزه بود. برخلاف هیکل لاغر و اندام ظریف، سینه‌هاش به شکل اعجاب آوری بزرگ بود که از شدت بزرگ بودن کمی افتادگی داشت، اما این افتادگیش باعث شده بود بدنش پخته و جا افتاده به چشم بیاد. می‌تونستم رد سفیدی سوتین رو روی پوستش ببینم. مشخص بود تو سواحل خارج کشور خوب آفتاب گرفته. از دیدن سینه‌های یه زن، اونم برای اولین بار آب دهنم رو قورت دادم.
-چرا خشکت زده؟
آروم دستم رو گرفت و به سمت خودش برد. با نشستن دستم روی سینه‌اش، شوکی بهم وارد شد و قلب از کار افتاده‌ام رو وادار به حرکت کرد.
-دا…داری…داری چیکار می‌کنی؟
از بی دست و پایی خودم حرصم گرفت، هرچند تقصیری نداشتم. اولین بار بود بدن لخت جنس مخالف رو از نزدیک می‌دیدم و قبل این، این صحنه‌ها رو فقط تو گوشی رفیقام اونم با فرمت 3gp دیده بودم! حالا درست تو چند سانتی متریم دوتا اندام جنسی زنونه که فقط یکیش واسه بیهوش کردن هر مردی کافی بود، لخت و عور جولان می‌دادن. با شنیدن صدام، سریع دست آزادش رو از روی شلوار روی کیرم گذاشت و شروع کرد به مالیدن. تلاش کردم خودم رو عقب بکشم:
-ولم کن…میگم ولم کن، بهم دست نزن!
یکی از ویژگی‌های ظاهریم این بود که نسبت به هم سن و سال‌هام جثه‌ی درشتی داشتم و برام کاری نداشت زنی با این ظرافت رو از خودم دور کنم، اما حقیقت این بود تو اون تَه مَه‌ها و تو اعماق وجودم حسی داشتم که مانع این کار میشد. تموم عکس العمل‌ها و حرف‌هام همه الکی بود و دلم می‌خواست ببینم تهش چی میشه. پس به همین خاطر هیچوقت به شکل جدی سعی نکردم مهسا رو از خودم برونم، فقط کمی اعتراض کردم و گذاشتم کارش رو بکنه. احمق که نبودم این هدیه‌ی باد آورده رو با دست خودم پس بزنم! با مالش دست‌هاش آروم آروم تحریک شدم و حتی حرفم نزدم. خودم رو رها کردم گفتم هرچه بادا باد! بذار هرچی می‌خواد بشه! اونم عطش شدیدی داشت. با صداي تق، سگک کمربند رو باز کرد و دستش رو داخل شلوارم فرستاد. با برخورد دست نرمش به کیرم، حس لذتی بهم دست داد که تا قبل از اون هیچوقت تجربه نکرده بودم.
-می‌دونی…همون بار اول که سر خیابون دیدمت توجهم رو جلب کردی. حتی دوستام که اومده بودن خونه با دیدنت تعجب کردن.
یادم به نگاه‌های زیرزیرکی و خنده‌های اون چندتا زن افتاد. پس اونا مسخره‌ام نمی‌کردن، بلکه چشم چرونی می‌کردن! با دست دیگه‌اش صورتم رو نوازش کرد و ادامه داد:
-قیافه خوبی داری.
سینه ام رو نوازش کرد:
-خوش هیکلی.
هه! تو اون وضعیت خندم گرفت. اون چه می‌دونست چه کونی ازم پاره شده برای این به قول خودش خوش هیکلی؟ چقد فرقون ملات جا به جا کردم و چقد تنهایی پاکت سیمان بالا پایین کردم. همه باشگاه می‌رفتن، منم باشگاه می‌رفتم! خدا رو شکر کردم که قبلش رفتم حموم و تنم بوی گند عرق نمی‌داد، چون سرش رو تو گردنم فرو کرد و بو کشید.
-اوم…خیلی بی‌دلیل ازت خوشم اومده! نمی‌دونم چرا، اصلا نمی‌دونم درسته یا نه، اما ازت خوشم میاد.
درحالی که صدام می‌لرزید گفتم:
-تو از من بزرگتری. از چی من خوشت اومده؟
-از همه چیت! حتی از این غرور کاذبت.
صورتش نزدیکم بود. با هر کلمه‌ای که از بین لب‌های هوس انگیزش خارج میشد، کیرم تو دستش بزرگ و بزگ‌تر میشد. تا بحال سکس نداشتم و طبیعی بود که خیلی سریع تحریک شم. آب بی‌رنگی که از کیرم خارج شد رو دور کیرم مالید و راحت‌تر از پیش دستش رو عقب جلو کرد. وقتی دست دیگه‌‌‌اش رو‌هم برد پایین و شروع کرد نوازش کردن تخم‌هام، نفسم بند اومد. این زن شیطان بود! نه توانی برای جلوگیری از این اتفاق داشتم و نه میلش رو. شاید باورش سخت باشه ولی من حتی با تصویر دست زنونه و باریکش که روی کیرم تکون می‌خورد تحریک می‌شدم. نتونستم بیشتر از این مقاومت کنم، آبم به سمت بیرون جاری شد و با شدت به روی سرامیک‌های سفید و براق کف خونه ریخت. مهرسا انگار که موفقیت مهمی به دست آورده باشه، ریز خندید و صداش و با آه عمیقم قاطی شد. اونقدر عمیق ارضا شدم که روی زانوهام بند نبودم. حتی زمانی که آبم به صورت کامل خارج شده بود، بازم داشت برام جق میزد. انگار می‌خواست به هر قیمتی شده تا آخرین قطره از شیره وجودم رو بیرون بکشه. به سختی خودم رو کنترل کردم و رو پاهام ایستادم. مهرسا تو سکوت به حرکاتم نگاه کرد. شلوارم رو بالا کشیدم و با برداشتن وسایلم، بدون تردید از خونه زدم بیرون. مهرسا مخالفت نکرد و هیچی نگفت. به جاش تا لحظه‌ی آخر یه لبخند اعصاب خورد کن گوشه لبش بود، انگار که می‌دونست دوباره برمی‌گردم همونجا و از شما چه پنهون! خودم هم خوب می‌دونستم اون کنعانه و منم یوسف گم گشته!

تو مسیر برگشت هَنگ بودم. باور اتفاقی که برام افتاده

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


بود سخت بود. حس می‌کردم همه‌اش خواب و رویا بوده. مهرسا چی تو من دیده بود که این کار رو کرد؟ من یه جوون دیپلمه و بدبخت با یه خانواده‌ی داغون تو پایین شهر بودم و اون یه زن جذاب و زیبا و پولدار که قطعا کُلی کَله گنده که من جلوشون پشمم نبودم براش سر و دست می‌شکستن.

سه روز از اون ماجرا گذشت. تو این سه روز کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم حالا به هر دلیلی زمونه برای اولین بار داره بهم روی خوش نشون میده، پس باید فرصت رو غنیمت بشمرم! خودم به این واقف بودم که به معنای واقعی کلمه عقلم تو شُرتمه و شهوت به جای خودم تصمیم می‌گیره، ولی چه کنم که توان مقابله نداشتم! اتفاقا تازه سر عقل اومده بودم. یه کُص تر و تمیز و از همه مهمتر، رایگان! خودش من رو به سمت خودش کشونده بود. هر لحظه که تصویر سینه‌هاش جلوی چشمم میومد، کیرم به شدت شق میشد و میل به خودارضایی تو وجودم شعله می‌کشید. حسرت می‌خوردم که چرا اون موقع به بقیه بدنش به خصوص لای پاهاش دقت نکردم و فقط زوم بالاتنه‌اش بودم.
بعد از ظهر بود که تصمیمم رو عملی کردم، به این امید که باقی مونده سرزمین‌های ناشناخته بدن اون زن رو کشف کنم. درحالی که تو کوچه راه می‌رفتم، در خونه همسایه به شدت باز شد و مرد جوونی با رنگ پریده، در حالی که فقط یه شُرت آبی پاش بود و باقی لباس‌هاش تو دستش، با سرعت به سمتی دوید و یه مرد دیگه چماق به دست دنبالش می‌کرد و داد میزد:
-صبر کن ببینم مرتیکه بی‌ناموس! میگم وایستا بی‌وجدان…مرد نباشم امروز مادرتو به عذات نشونم. تو خونه من با زنم….
به اینجای جمله که رسید، یه دفعه سرجاش ایستاد و به سینه‌اش چنگ زد، رنگ صورتش کبود شد و چند لحظه بعد، خورد زمین! به همین سادگی. کلی آدم جمع شدن تا ببینن قضیه از چه قراره. تو این هاگیر و واگیر که همه توجهشون به سمت مرد جلب شده بود، نگاه من با تیز بینی به مهدی افتاد که یه طرف ایستاده بود. یه بسته کوچیک رو به دست بغل دستیش داد و در ازاش تراول گرفت. چون حواسم بهش بود متوجه کارش شدم. رفتم سمتش و وقتی نزدیکش شدم با پوزخند گفتم:
-یعنی خاک برسرت! منو ول کردی که بشی ساقی بقیه؟ بدبخت این کارا آخر عاقبت نداره.
مهدی که معلوم بود از گوشمالی که چند روز پیش بهش دادم هنوز دل چرکینه، اخم‌هاش رو تو هم کشید و گفت:
-برو بَ بَ! صبح تا شب بیام عملگی با توی لاشی واسه دویست تومن که چی شه؟ همین الان جلوی چشم خودت اندازه یه هفته درآوردم. نو‌ش جونم به بقیه هم ربطی نَعَره!
اون نعره آخرش رو جوری کشید که مطمئن شدم دیگه کاری از دست من بر نمیاد. به تاسف سری تکون دادم. راه افتادم برم که دوباره نطقش باز شد:
-راستی شنیدم با از ما بهترون می‌پری…اونم تنها تنها!
شوکه برگشتم سمتش. می‌دونستم لو رفتم پس بدون کلک و بازی گفتم:
-کی بهت گفته؟ از کجا فهمیدی؟
ابروهاشو بالا انداخت:
-دیگه دیگه! بماند. فکر کردی نفهمیدم اون جنده خانوم چطوری بهت نگاه می‌کرد؟
حرفی نداشتم. راهم رو گرفتم و رفتم و به باقی حرفهاش توجهی نکردم.

با فکری درگیر وارد خونه شدم. حس می‌کردم نباید پامو اینجا می‌ذاشتم، اما همچنان عقلم یه گوشه قایم شده بود و کیرم داشت به جام تصمیم می‌گرفت. مهرسا به استقبالم اومد و درحالی که منو به سمت مبل‌ها هل میداد گفت:
-می‌دونستم میای! خوش اومدی. بشین از خودت پذیرایی کن.
بی حرف یه گوشه نشستم تا ببینم قراره چی پیش بیاد. کمی بعد با یه سینی اومد و دقیقا نشست کنارم.
-حالا چی شد که گذرت دوباره به اینجا افتاد؟!
زل زدم تو چشم‌هاش، از همین فاصله رگه‌های عسلی رنگ تو قهوه‌ای چشم‌هاش می‌درخشید.
-یعنی نمی‌دونی؟!
خندید و گفت:
-خب…خوشم اومد! اون دفعه که اومدی اینجا زبونت رو خونتون جا گذاشته بودی.
جوابشو ندادم. خودش ادامه داد:
-من هنوز اسمت رو نمیدونم.
-امیر حسین.
لبخند زد و گفت:
-خب آقا امیر حسین…نگفتی چی شد که دوباره برگشتی پیش من؟
حقیقت خجالت می‌کشیدم و نمی‌تونستم حرف دلم رو بزنم. 5-6 سال ازم بزرگتر بود و عجیب بود، اما روم نمیشد بگم که واسه کام گرفتن از تنت اومدم پیشت! بازم خودش شروع کننده شد. انگار می‌دونست آبی از من گرم نمیشه و پخمه‌تر از این حرفام. یه دفعه دستش رو گذاشت رو کیرم. چیزی نگفتم. من تو این مسائل خیلی بی‌تجربه و نابلد بودم، پس گذاشتم خودش پیش بره. تو سکوت کمی از رو شلوار مالید و چند دقیقه بعد دستشو وارد شلوارم کرد. خدا رو شکر کردم که عقلم کشید و قرص تأخیری خوردم، وگرنه با این شرایط 5 دقیقه هم دووم نمی‌آوردم. برای محکم کاری گوشی یکی از دوستهام رو قرض گرفته بودم و تا جایی که چشم‌هام یاری می‌کرد فیلم سوپر دیدم تا یه چیزایی بلد باشم! دستمو گرفت و گذاشت روی سینه‌هاش که از رو لباسم بزرگیشون مشخص بود.
-واسه خاطر اینا اومدی؟!
دوباره دستمو برد پایین‌تر و گذاشت لای پاهاش. اون قسمت کمی گرم بود.
-یا به خا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


تو خونه تنها بود و اینجوری لباس می‌پوشید. هرچند تنهای تنهام نبودیم و یه سرایدارِ میانسال گوشه حیاط زندگی می‌کرد که اتفاقا موقع اومدن در رو برامون باز کرد. مهدی همینطور به دید زدنش ادامه می‌داد، من اما مشغول کار خودم شدم. زنه معلوم بود دست و دل بازه که واسمون غذا سفارش داد، اونم کوبیده! مهدی نمک می‌ریخت و می‌گفت:
-آخرین باری که کوبیده خوردم شب عروسی بابام بود.

بعد از ظهر دوباره کار رو از سر گرفتیم که دوتا خانوم دیگه، تقریبا همسن همون زنه مهمونش شدن. هرچند از لحاظ جذابیت انگشت کوچیکش نمی‌شدن! سری برامون تکون دادن و با خنده نشستن روی مبل. حس خوبی نداشتم. کلا از همون 13 سالگی که برای اولین بار رفتم سر کار بنایی، از اینکه جلوی چشم بقیه و به خصوص ثروتمندها کار کنم احساس حقارت می‌کردم. سرم گرم کار بود و زمان گذشت. یه دفعه با دیدن اون سه تا خانوم فکم افتاد! رو مبل‌ها لش کرده بودن و کاغذ لوله مانند سفیدی که قطعا گُل بود لای انگشتاشون. هر و کر خنده‌های غیر طبیعی‌شون به راه بود و نمی‌دونم توهم زده بودم یا نه، ولی انگار هر از چند گاهی با چشم و ابرو به من اشاره می‌کردن و باهم می‌خندیدند. این نگاه‌های زیر زیرکی رو تحقیر در نظر گرفتم. اخم‌هام رو تو هم کشیدم و با یه خشم فرو خورده به ادامه کارم رسیدم. من اینجا داشتم با گرد و خاک کُشتی می‌گرفتم و اون شکم سیر‌ها با دود و دم!

عصر شده بود. زنه با تموم شدن کارمون لبخند رضایتی زد و گفت:
-آفرین! خوشم اومد…فکر نمی‌کردم انقدر کارتون تمیز باشه.
مهدی نیشش وا شد. پولی که با تقریبا نصف روز کار کردن بهمون داد، اندازه دو روز کار کردن تو بقیه جاها بود. می‌خواستیم بریم بیرون که زنه گفت:
-صبر کنید برسونمتون.
خواستم طاقچه بالا بذارم که مهدی از خدا خواسته قبول کرد و دوباره تر زد به نقشه‌هام.

ساعتی بعد، به ابتدای محله‌مون رسیدیم. خانومه تعارف کرد که دقیقا تا دم خونه برسونتمون که این‌بار سریع مخالفت کردم. دوست نداشتم خونه و محله افتضاح ما رو ببینه. به نسبت خیابون‌های تمیز بالا شهر، خیلی زشت بود! پیاده که شدیم زنه صدام کرد و گفت:
-آهای آقا پسر…شماره تلفنت رو بگو تا یادداشت کنم. شاید واسه چند روز دیگه کارگر بخوام.
حالا چجوری بهش می‌گفتم یه جوون با 21 سال سن اونم تو مشهد به این گندگی که دست بچه‌های 7‌-8 ساله تبلت میبینی موبایل نداره؟! مجبوری شماره خونمون رو دادم و اونم بدون حرف یادداشت کرد. حس کردم هنوز تحت تأثیر گُلاست که لحظه‌ی آخر دوباره گفت:
-راستی ما باهم آشنا نشدیم…اسم من مهرسا ست!
لبخند اهریمنی رو لبم نشست. تا خواست جمله‌اش رو ادامه بده و اسم من رو بپرسه گفتم:
-خب که چی؟ الان میگی چیکار کنم که اسمت مهرساست؟!
لبخند رو لبهاش خشک شد. چند ثانیه بعد به خودش اومد و اخمی کرد. سریع ماشین رو راه انداخت و رفت. با اینکه حرکتم خیلی چیپ و مسخره‌ بود، اما از کنف شدنش تو کونم عروسی بود. حقیقتش فاصله‌ای که بینمون بود کفرم رو در آورده بود. مطمئن بودم دیگه بهم زنگ نمیزنه. مهدی داشت تو سرش میزد که احمق چرا اینجوری کردی؟ من اما از انتقام کوچیکی که به خاطر تحقیر و خنده‌های مستانه‌شون به خودم گرفتم خوشحال بودم.

بعد از یه توقف کوتاه و گپ و گفت با رفقا که صبح تا شب بی‌کار و علاف تو کوچه پِلاس بودن، وارد حیاط شدم و درحالی که نزدیک در ورودی خونه بودم و نگاهم به تَرَک روی شیشه در بود، صدای نحسش به گوشم رسید:
-کو سلامت بچه؟ مثلا باباتم.
و بعد انگار که با خودش حرف بزنه ادامه داد:
-همه طفل دارن منم طفل دارم خیر سرم!
چشم‌هام رو گذاشتم روی هم و دندونام رو بهم فشردم. صداش از تریاکی که کشیده بود نوسان داشت و خمارِ خمار بود. چرخیدم سمتش. جلوی آلونکی که خودم براش ساخته بودم ایستاده بود. اونقد بوی گند موادش اذیتمون کرد که آخرش از خودمون جداش کردم تا همه راحت شیم. زانوهاش موج مکزیکی می‌رفت و هرلحظه ممکن بود با مخ بخوره زمین. جلوی خودم رو گرفتم تا بهش چیزی نگم. چرخیدم و وارد خونه شدم و به چرت و پرت‌هاش توجهی نکردم. فقط اسم پدر رو یدک می‌کشید، وگرنه کدوم پدری صبح تا شب می‌نشست مواد می‌کشید و بچه‌اش خرج خونه‌اش رو در می‌آورد؟ یه دفعه یکی پرید بغلم و بوسه‌ای سرشار از آب دهن به صورتم زد:
-خسته نباشی داداش گلم!
جلوی لبخندم رو گرفتم و با اخم دستهاش رو از دور گردنم باز کردم.
-اَه فاطی صد دفعه گفتم بدم میاد از این لوس بازیا. برو گمشو اونور تف مالیم کردی!
به این اخلاقم عادت کرده بود و ناراحت نشد. خودش می‌دونست شاید به زبون نیارم اما جونمم براش میدم.
-شنیدم با یه خانوم خوشگله دعوات شده!
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
-کی بهت گفته؟
با این که می‌دونستم کار کیه، اما می‌خواستم از زبون خودش بشنوم. بدون مکث و تردید گفت:
-مهدی!
هرچند توقع شنیدن این اسم رو داشتم،

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


اما بازم عصبی شدم و رگ غیرتم باد کرد. این مهدی موزمار کی فرصت کرده بود با هانیه حرف بزنه؟
-بله؟! چشمم روشن…شما مهدی رو کجا ملاقات کردی اونوقت؟ من یه مادری…استغفرالله…من یه پدری از اون در بیارم که مرغای آسمون به حالش زار بزنن.
دید اوضاع خطریه، با ناز مخصوص خودش گفت:
-‌عصبی نشو دیگه داداشی! بخدا من کاری بهش ندارم، خودش هی سر راهم سبز میشه می‌خواد باهام حرف بزنه. هرکاری می‌خوای باهاش بکنی بکن به من چه؟
خب، خیالم از اینکه خواهر 16 ساله‌ام گول جنس مخالفش رو نخورده راحت شد. حساب مهدی بی‌ناموسم می‌رسیدم، به وقتش!

یک هفته‌ای از اون روز گذشته بود و من جریان لایی کشیدن مهدی رو فراموش کرده بودم. می‌دونستم اینکه خواهرم بخواد با جنس مخالف رابطه داشته باشه، در حقیقت به من مربوط نیست و خودش به عنوان یه انسان صاحب اختیار و عقل و شعوره و نباید فقط به خاطر اینکه دختره سرکوبش کنم، بلکه باید فقط راهنماییش کنم و خوب و بد رو براش مشخص کنم، اما چه کنم که بزرگ شده این محله‌های خشک و سنتی بودم و از بچگی با همین عقاید و تعصبات قد کشیدم. این تفکرات با گوشت و پوست و استخونم عجین شده بود. در حقیقت دچار یه جور دوگانگی بین روشن‌فکری و عقاید تعصبی و بسته بودم. می‌دونستم باید اینجوری باشه، اما نمی‌تونستم بهش عمل کنم! فاطمه دختر خوشگلی بود و خواه ناخواه تو در و محله چشم خیلی‌ها رو خیره می‌کرد و من هرچقدر تلاش می‌کردم، نمی‌تونستم جلوی این نگاه‌ها رو بگیرم.

تو هال خونه که در اصل اتاق خودمم محسوب می‌شد دراز کشیده بودم و تو فکر این بودم که با پس اندازهام بالاخره می‌تونم یه گوشی آبرومند بخرم یا نه، هرچی فکر کردم به جایی نرسیدم! صدای مادرم به گوشم رسید و توجهم رو به اون سمت جلب کرد:
-کوفت بخوری بچه! یه ذره تهش خراب شده بقیه‌اش که سالمه!
فاطمه با دلخوری و اخمای درهم چاقو رو تو خربزه فرو کرد یه قاچ جدا کرد. یه دفعه جیغ زد و صورتش رو با انزجار توهم کشید:
-وای مامان کرمه رو ببین حالم بهم خورد…ببین چجوری داره وُل میخوره!
و بعد با چاقو به سمت کرم بدبخت حمله کرد. مونده بودم بخندم یا به حال خودمون تأسف بخورم که حسرت یه میوه ساده و سالم به دلمون مونده بود. صدای تلفن خونه به گوشم رسید و قبل از اون دوتا خودم گوشی رو برداشتم:
-بله؟
-سلام…اِ ببخشید ما باهم آشنا نشدیم. من همونیم که چند روز پیش تو خونه‌ام کار کردین.
همون اول با شنیدن صداش شناختمش. درحالی که تعجب کرده بودم با سردی گفتم:
-خب؟!
-یه کاری هست، اگه مشکلی نیست فردا بیاید تا تمومش کنیم.
کمی فکر کردم و با دیدن فاطمه که داشت تو سینک ظرف شویی بالا میاورد، خیلی زود تصمیم رو گرفتم.
-باشه…مشکلی نیست.
لحظه آخر اضافه کرد:
-کار سبکیه و یه نفر کافیه.
تلفن رو قطع کردم. فکر نمی‌کردم بهم زنگ بزنه، احتمالا خیلی از کارم خوشش اومده بود که بعد از توهینی که بهش کردم باهام تماس گرفته بود. من مجبور بودم بیشتر تلاش کنم تا وضعمون یه خورده بهتر شه. نه، درستش این بود که من مجبور بودم بیشتر تلاش کنم تا وضعمون از این بدتر نشه! و من چقدر از این بایدها متنفر بودم.

اين‌ دفعه کسی دنبالم نیومد و خودم تا بالا شهر تنها اومدم. با کرایه‌ سنگینی که دادم امیدوار بودم مثل دفعه قبل دستمزد خوبی گیرم بیاد. سرایدار میانسال با گفتن اینکه: «خانوم شاکری منتظرتونه!» من رو به سمت خونه هدایت کرد. با تعجب وارد خونه سوت و کور شدم. برای دومین بار به معماری بی نقصش چشم دوختم و با خودم فکر کردم این خانوم شاکری یه تخته‌اش کمه که می‌خواد شکل خونه رو عوض کنه. من چرا اسم و فامیلیش رو یادم مونده بود؟! با حس سنگینی نگاهی روی نیمرخم، صورتم رو چرخوندم و نگاهم به قامت مهرسا افتاد. یه لحظه کُپ کردم. دم اتاق خواب ایستاده بود و به شکل ترسناکی زُل و خیره نگاهم می‌کرد. یه لباس خواب نقره‌ای یکسره پوشیده بود که هیکل لاغرش رو به زیبایی هرچه تمام‌تر قاب می‌گرفت. هنوز فرصت نکرده بودم اوضاع رو هضم کنم که یه دفعه شروع کرد به راه رفتن. به شکلی موزون و آهنگین آروم به سمتم حرکت کرد و با هر قدمی که به من نزدیکتر میشد، حیرت منم بیشتر میشد. روبه روم ايستاد و دورم چرخی زد، منم با تعجب گردنم و می‌چرخوندم و نگاهش می‌کردم. نمی‌دونستم این چه بازیه که شروع کرده؟ بعد از دو بار چرخیدن دورم، بالاخره رو به روم و تو فاصله نیم متری ازم ایستاد و یه دفعه، بدون هیچ هشدار قبلی بند‌های لباس رو از سرشونه‌اش کنار زد و لباس رو پایین انداخت. به معنای واقعی کلمه، چشم‌هام از حدقه زد بیرون! زیر لباس به جز یه شرت‌ِ مشکی، هیچی نپوشیده بود. دیدن سینه‌های لُختش باعث شد خون تو رگهام یخ بزنه. با چشم‌های گشاد شده، بی‌اختیار نگاهم از صورتش کنده شد و به بدنش زل زدم. از شدت بُهت و حیرت نفسم حبس شد و رسما لال شدم.
-دوسش داری؟
چی ر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


اولین تجربه با دوست صمیمی

خاطرات_نوجوانی گی

سلام من اسمم ایلیاست 19 سالمه این داستان گی هست اگه دوسم ندارید نخونید
بایت غلط املایی و اشتباهاتم ببخشید اولین بار مینویسم
من تا قبل از این داستان هیچ تجربه ای از سکس نداشتم…من قدم ۱۷۶ وزنم ۷۸ کیلوئه تپلم با رونا و کون برجسته و درشت پوستم سفید واقعا سفیدم…یه دوست دارم در واقع تنها دوست صمیمی من هستش هم سنیم حدود چهار ساله با هم دوست هستیم حتی توی مدرسه و کلاسم با همیم…خیلی باهم تنها شدیم ولی هیچ وقت کاری نکرده بودیم…
اسمش ماهان هستش لاغر و سبزه ولی شیطون یکم…
یه روز گفت دلم استخر میخواد پایه ای بریم گفتم باشه ولی من تا حالا نرفتم گفت باشه پس بعد مدرسه بریم؟گفتم بریم
تهران زندگی میکنیم تا ساعتای ۲ مدرسه بودیم رفتیم خونه ناهار خوردیم و وسایل برداشتیم که بریم البته مایو نداشتم باید میخریدم…
گفت بریم همون استخر داره گفتم باشه اسنپ گرفتیم و رفتیم …
ساعت های چهار بود مایو خریدم و رفتیم داخل…موقع لباس عوض کردن گفت پسر چقدر تو سفیدی خندیدم گفتم دهنت سرویس
گفت چیه خب مگه دروغ میگم…گفتم چی بگم باید قبل ورود دوش میگرفتیم دوش گرفتیم و خیس شدم از نگاهای عجیبش خجالت میکشیدم…گفت یه دونه مو تو تنت نیست پسر اگه میدونستم یه حرکتی میزدم روت:)
به شوخی می گفت ولی متوجه شده بودم حرفاش از شهوتم هست…داخل استخر کسی به جز یه ناجی و یه مرد سن بالا نبود…
رفتیم یکم استخر و گفت بریم جکوزی گفتم بریم
موقع بیرون اومدن پشتم بهش بود گفت اوووف عجب چیزی هستی:)
گفتم دهنت سرویس دیگه دارم ناراحت میشما خجالت بکش مثلا رفیقیم
گفت کسخل رفیق چیه من مادرمم اینجوری جلوم بیاد میکنمش:)
خندیدم گفتم واقعا؟گفت اره والا
رفتیم تو جکوزی گفت میدی یا به زور بکنمت:/
گفتم خفه شو بابا اومد نزدیکم رونمو فشار داد گفت اووف چه نرمه پریدم یه لحظه شوک شدم
گفتم نکن زشته تابلو بازی در نیار گفت تو تابلو کردی بشین بابا کاریت ندارم که…ولی واقعا راست کرده بود کونکش…
بعد پرو تر شد بیشتر میمالید دروغ چرا واقعا خوشم اومده بود…یکم دیگه گذشت پررو تر شد دستشو از زیر برد لای کونم دوباره شوک شدم پریدم گفتم نکن…گفت باشه بابا فقط میمالم…گفتم ما چهار ساله رفیقیم چرا تازه به این نتیجه رسیدی؟گفت خدایی دقت نکرده بودم بهت:)
گفتم یعنی الان اوکی بدم میکنی؟گفت مثل سگ میکنمت:/
خندیدم گفتم خیلی لاشیی گفت جوون تو فقط بخند…گفتم نکن زشته گفت باشه بریم سونا؟گفتم بریم
این دفعه موقع بیرون اومدن قشنگ انگشت کرد از روی شورت دم سوراخم:/
رفتیم سونا بخار درو بست همش دورشو نگاه میکرد گفتم چته مشکوک میزنی…گفت یه ذره میخوری برام؟گفتم پشمام؟جان؟گفت اخه لعنتی پشم تو بدنت قاچاقه:/
گفت میخوری یا به زور بخورونم بهت؟خندیدم گفتم خفه شو بابا…نشستم روی سنگ اومد نشست کنارم دوباره دست گذاشت روی رونم فشار میداد این دفعه مقاومت نکردم واقعا دوست داشتم کاراشو دستمو گرفت به زور گذاشت رو کیرش راست کرده بود واقعا:/
گفت حداقل یکم برام بمال یکم نگاش کردم و از رو شورت مالیدم…بعد پررو تر شد کیرشو از تو مایوش در اورد داد دستم ترسیدم دستمو کشیدم گفتم نکن الان یکی میاد دوباره دستمو گرفت گذاشت روش گفت اینجا همش بخاره بعد من چشمم به دره یکم بمال…هیجان داشتم شهوتی شده بودم میمالیدمش کیف میداد عین سنگ بود و داغ…
میگفت جووون…بهم نزدیک تر شد دستشو برد پشت مایوم استرس داشتم گفتم نکن گفت نترس هیچکس نیست پرو پرو دستشو برد لای کونم قشنگ سوراخمو لمس میکرد ضربان قلبم رفته بود بالا…
همچنان با کیرشم بازی میکردم یه تف انداخت روی کیرش خندیدم گفت بمال اینجوری حال میده…مشغول مالیدن شدم گفت یکم بخور دیگه گفتم نه دوست ندارم…گفت باشه پس آبمو بیار شروع کردم براش جق زدن اونم دستش لای کونم بود…
گفت اینجوری نه بیا بشین روش گفتم عمرا یکی بیاد بگا میریم…همون لحظه سونا شروع کرد به تولید بخار…گفت نترس هیچی معلوم نیست…گفتم چیکار کنیم گفت بیا بشین روش
بلند شدم رفتم روی کیرش نشستم گفتم شورتمو در نیار خجالت میکشیدم گفت باشه یه تف مالید به کیرش گذاشت لای رونای تپلم گفت اوووف چه‌ چیزی هستی خندیدم گفتم بدو بابا…
گفت باشه یکم تلاش کرد نمیتونست کیرشو تکون بده
گفت برو بالای سکو گفتم نکن میبینن گفت نه برو زود تمومش میکنیم
رفتم بالا گفت بخواب مثلا دارم ماساژت میدم خوابیدم گفت ولی استرس داشتم اومد پشتم اول یکم با دست مالید کون و رونمو بعد دوباره تف کرد روی کیرش صداش میومد گذاشت لای پاهام گرماش عالی بود…
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد…فقط تلاش میکرد ارضا بشه لای پاهام تلمبه میزد کیرش میخورد به خایم البته از روی مایو شاید ده تا تلمبه نزده بود گفت اووووف بلند شد نشست روی رونم کیرشو از لنگ مایوم کرد لای کونم و اونجا ارضا شد خیلی حس عجیبی داشتم هم شهوتی بودم هم خجالت زده اینکه با رفیقم این کارو کردم…
بعد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


بلند شد از روم قشنگ ابشو لای کونم حس میکردم…گفت خوب بود ماساژت؟خندیدم گفتم کونی مون کردی رفت دیگه…گفت نه بابا اصلا از کون کردن خوشم نمیاد فقط همین بمال بمالش حال میده…رفتیم بیرون و دوش گرفتیم…
این داستان ادامه داره…
نوشته: ایلیا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


جهان سوم

زن_شوهردار میلف کنستانتین

✍️ سخن نویسنده:
این داستان چند سال پیش با یه اسم دیگه منتشر شده بود که با هک سایت پاک ‌شد. نسبت به داستان‌هایی که این اواخر منتشر کردم حرفی برای گفتن نداره و انتظار یه داستان عالی رو نداشته باشید، اما فکر می‌کنم خوندنش خالی از لطف نباشه. «مغزهای کوچک زنگ زده» قدیم و «جهان سوم» جدید، با یه ویرایش جزئی تقدیم شما:

-آخ کیرم تو این آفتاب خارکصه! یَنی ناموسا تو آسمون به این گندگی چارتا تیکه ابر پیدا نمیشه بیاد جلو این خورشید خانوم جنده رو بگیره؟ پختم به قرآ….
در حالیکه عمیقا توی فکر بودم، از پُر حرفی مهدی عاصی شدم و پریدم تو حرفش:
-اَه خفه شو دیگه مغز ما رو نمودی! دو دیقه گاله رو ببند شاید خوشت اومد.
تو این یه ساعت و اندی که سر گذر نشسته بودیم، این دفعه چهارم بود که به گرمای هوا گیر می‌داد. از صبح ساعت 6:30 بیل و کلنگ به دست دم خیابون منتظر بودیم تا یکی پیدا شه طالب کارگر باشه، اما انگار وجود خارجی نداشتیم و کسی ما رو نمی‌دید. روی جدول کنار خیابون نشسته بودیم و دو نفرمون عین همدیگه دستامون رو جلوی صورتمون گرفته بودیم تا بیشتر از این سیاه نشیم. مهدی که عادت به کم حرفی نداشت، طاقت نیاورد و دوباره خواست شروع کنه به ناله کردن که همون لحظه یه ماشین شاسی بلند سفید رنگ که حتی تو رویاهام اسمش رو بلد نبودم از رو به رومون رد شد. شیشه ماشین پایین بود. با دیدن راننده که یه زن جوون و خوش بر و رو بود، جفتمون بهم نگاه کردیم و مهدی گفت:
-اوف، چه چیزی بود پدسگ!
چینی به دماغم انداختم و گفتم:
-همه‌اش عمل و پروتز بود بابا.
-کُص نگو دیگه…عملی یا طبیعی خیلی داف حقی بود. ناموسا صبحونه‌ای که خورده بودم هضم شد!
با دیدن همون ماشین که دنده عقب داشت به سمتون میومد، طعنه‌ای بهش زدم تا دهنشو ببنده. ماشین صاف رو به رومون ایستاد و با پایین اومدن شیشه، چهره زن مشخص‌تر شد. صورت کشیده و لاغر همراه با پوست صیغلی و برنزه‌اش تصویر جذابی ازش ساخته بود. ته چهره‌اش نه خیلی، اما یه نمه شبیه به آنجلیا جولی بود، منتهی صورتش یه مقدار کشیده‌تر بود و نکته برجسته صورتش که خیلی جلب توجه می‌کرد، لب‌هاش بود. فرم لب‌هاش به شدت توی چشم بود و یه شکل خاصی داشت. به معنای واقعی کلمه، هوس انگیز بود! ابروهاش نه خیلی باریک بود و نه از این مدل پهن جدیدا بود، خیلی خانومانه و عادی. ببینیش رو قلمی عمل کرده بود که انصافا به شکل صورتش میومد. در کل فیسش رو دستکاری کرده بود، اما چیز تمیزی در اومده بود! می‌خورد 25-26 سالش باشه. کمی با نگاهش وراندازمون کرد و گفت:
-اوستا ندارین؟
اخم کردم و گفتم:
-ما خودمون اوستاییم خانوم!
یه نیمچه لبخند روی لبش نشست و سریع جمعش کرد. مشخص بود به خاطر سن پایینمون تردید داره و زیاد جدیمون نگرفته. کمی فکر کرد و گفت:
-می‌خوام یه تیغه تو خونه‌ام بکشین که گچکاری هم داره…اگه می‌تونین بپرین بالا.
قبل از اینکه چیزی بگم، مهدی مثه میگ میگ رفت صندلی عقب نشست. کصمشنگ باز عجله کرد. هنوز می‌خواستم راجع به دستمزد با زنه چک و چونه بزنم. سرم رو تکون دادم و کنار مهدی نشستم.
تو مسیر در حالی که زیر گوشش به خاطر بی عقلی‌هاش بهش غر می‌زدم، چندین بار سنگینی نگاه زنه رو از آیینه جلو روی خودمون حس کردم. به نظرم این نگاه‌ها از روی ترحم، یا حتی شاید تحقیر بود. بی توجه از پنجره ماشین به بیرون زل زدم و با دیدن خونه و محله‌های بالای شهر دوباره حسرتی عمیق تو وجودم زبونه کشید. یاد کوچه و محله تنگ و باریک خودمون افتادم که نصفش فاضلاب بود و آدم از ترس خفت نشدن تخم نمی‌کرد از ساعت 10 شب به بعد توشون قدم بزنه! فاصله از زمین تا آسمون بود.
زن جلوی یه خونه ویلایی نگه داشت و یه نفر در رو باز کرد. وقتی وارد خونه شدیم و نگاهمون به حیاط بزرگ و سرسبزش افتاد، مهدی سوت بلند بالایی کشید که محکم زدم پس کله‌اش و به زنه که جلوتر از ما حرکت می‌کرد اشاره کردم. اصلا دوست نداشتم این قشر از ما بهترون به خاطر عقده‌های امثال من و مهدی دلسوزی کنن. وارد خونه‌ای که کم از قشنگی حیاطش نداشت شدیم. خانومه به دیوار آشپزخونه اشاره کرد و گفت می‌خواد کوچیکش کنه تا اتاق مهمان بزرگتر شه و مصالح هم حاضر و آماده. لعنتیا آشپزخونه‌شون نصف خونه ما بود!

پُتک به دست داشتم دیوار و خراب می‌کردم که مهدی زد به شونه‌ام و نامحسوس به زنه اشاره کرد. تازه از اتاق خواب اومده بود بیرون و لباس‌هاش رو عوض کرده بود. شالش رو برداشته بود و با تیشرت و شلوار خونگی، بی‌اعتنا به ما جولان میداد. لباس‌هاش خیلی باز نبود ولی بازم اندام بینقصش رو قاب گرفته بود و همین برای ما جوونای عذبِ کُص ندیده که به پشه ماده‌هم رحم نمی‌کردیم، خیلی بود! سینه‌‌هاش کاملا با ظرافت اندامش متضاد بودن. حتی از روی لباس بزرگ و آبدار به نظر می‌رسیدن! از نترس بودنش متعجب بودم. با دوتا پسر جوون

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


ب کشید و گفت تا جدا نشدم نمیخوام باهات سکس داشته باشم و پاشد که بره که با اصرار من موند و عصر رفت خونه ولی شب باز دنبالم اومد و منو با خودش برد یه جا نزدیک قبر سلیمانی که بهش جنگل میگفتن و اونجا تا حدود ۱۲ نشستیم حرف زدیم و منو رسوند و رفت خونه
فردا صبح که اومد پیشم بازم مثل دیروز بعدش کردم و گفتم مارال من کیرم درد گرفت دیگه لطفا حداقل. برام جق بزن یا بخور و خلاصه کم کم راضی شد و لباس‌های رو رو درآورد و رفتیم زیر پتو اون با یه سوتین بنفش و یه شورت سفید بود منم که کلا لخت کیرم تو دستش گرفت و یه کم مالید منم پررو شدم و سوتینشو وا کردم و شروع کردم به خوردن نفسش دیگه بلند شده بود و کیرم رو می‌مالید و ناله می‌کرد و یهو گفت کاوه کصمو می‌مالی ولی شورتمو در نیار منم از خدا خواسته دستمو تو شورتش کردم و شروع کردم مالیدن کصش دستم که به کصش خورد انگار توی ژله نرم فرو رفته کل شورتش خیس بود یه کم که کصشو مالیدم رفت دستش که از پیشاب خیس شد زیر پتو و شروع کرد به خوردن کیرم مثل دیوونه ها می‌خورد و میک میزد و تخمامو یکی یکی لیس میزد چوم خیلی با هم سکس چت کرده بودیم میدونستیم اخلاق همو عاشق این بود که پیشاب کیرم لیس بزنه همیشه ازم میخواست وقتی پیشاب میزنه بیرون براش عکس بگیرم
دیگه روش باز شد پتو رو زد کنار و یه کم کیرم می‌خورد و تو چشمام نگاه می‌کرد بعد در می‌آورد صبر می‌کرد آب نوک کیرم جمع بشه با زبون لیس میزد بعد گفتم مارال منم میخوام کصتو بخورم باید ولی شورتتو درارم اجازه هست با یه ناز چشم اشاره کرد آره میدونست دوست دارم کیرم ته حلقش بخوره تا ته ته کیرم کرد تو دهنش اولین بار بود واقعا میکردم ولی اونقدر چچت کرده بودیم انگار ده ساله هر شب میکنمش خلاصه ۶۹ شدیم و منم زبون انداختم تو چاک کسش و میدونستم که بین کصو کونش هیلی حساسه زبون میزدم اونجارو حسابی بر میگشتم رو چوچولاش داشتم چوچولشو میک میزدم که یهو لرزید و آبش زد بیرون از کصش و یه ناله شدید کرد و محکم کیرم گاز گرفت که دادم درومد برگشتیمو بغل کردیم همو د کیرم گذاشتم لای پاش لامصب خیس خیس بود و داغ هنوز آب کصش بند نموده بود وحشیانه کیرم گرفت کرد توی کصش و شروع کرد به شوهرش فحش دادن بعد برگشت و گفت از پشت بزار تو کصم منم نشستم رو پاش و کونش وا کردم یه تف کردم او کونش و انگشتمو فرو کردم مقاومت کرد ولی من گوشم بدهکاری نبود کیرم تو کصش بود و انگشتم تو کونش و میگفتم جنده خودمی تو یادته اون شبهایی که همیشه منو تو خماری میزاشتی میرفتی خالا خم کونت میکنم هم کصت دوست داشت بهش بگم جنده منی بعد پتو انداختیم رو زمین و من دراز کشیدم اومد نشست رو کیرم و کصشو محکم می‌مالید به بالای کیرم اونقدر محکم که من دردم میمومد ولی معلوم بود مدتهاست کیر درست حسابی نخورده چون نزدیک یه سال بود یا شوهرش اختلاف داشت و فقط به زور کرده بودش و الان من داشتم با عشق میگاییدمش آبم داشت میومد اشاره دادم پاشو ولی گوش نکرد و محکمتر خودشو می‌مالید و یالا پایین می‌کرد که آبم تو کصش خالی شد و آب کیرم کص اون با هم می‌ریخت رو تخمام ولی ول کن نبود تا دوباره یه چند ثانیه بعد من اونم باز ارضا شد و افتاد روم وزنش زیاد بود ولی حال میداد اونقدر موند تا کیرم از کصش درومد با دستمال تمیز کرد کیرم و بازم زبونش زد و رفت دسشویی منم خودمو تمیز کردم رفتم تو تخت دراز کشیدم اومد لخت کنارم خوابید و گفت چند ساله که اینجوری روی کیر ارضا نشده و نیم ساعتی صحبت کردیم و دوباره کیرم راست شد و گفتم مارال خودت میدونی من عاشق کون کردنم اجازه بده لطفا گفت من ۱۵ ساله علی میخواد کونم بزاره اجازه ندادم حتی به زودم کون ندادم بهش ولی من لبمو رو لبش گذاشتم گفتم اوکی گلم هرچی تو بگی که یهو گفت فقط اگه درد داشت فوری درآر گفتم چشم عشقم برگشتو دوتا بالش زیر کصش گذاشت و دو دستی کونش وا کرد منم یه تف تو کونش انداختم عین سکس چتامون اول یه کم دور کونش با کیرم ماساژ دادم تا به لب لب کردن بیافته و بعد آروم نوکش فشار دادم تو گفتم هرجا بس بود بگو دفعه اول ۴.۵ سانت رفت تو گفت درآر دردم میاد یه کم ازش لب گرفتم و تف کردم تو دهنش کیرم خورد دوباره راضی شد این بار بیشتر رفت تو خیلی تنگ بود لامصب تجربه میگفت کونهای گنده راحت کیر میخورن ولی این فرق داشت گفتم به خدا مریم ده بار کون داد به من ازش بپرس من یه جوری میکنم زیاد دردت نیاد فقط یه بار تحمل کن تا ته بره حس حسادت زناش گل کرد یا چی دفعه سوم با وجود اینکه صورتش از درد مچاله شده بود اجازه داد تا ته بره میدونست چقدر کون دوست دارم و یه بار نشونم داد پیش‌فرض گوشیش وقتی تایپ کرده بود میخوای اومده بود میخوای کونم. بزاری از بس تو سکس چتها تکرار کرده بود خلاصه تا ته رفت جوری که تخمام می‌مالید به کصش و اونم تمخمانو تو دستش گرفته بود یه کم که جا ب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


از کرد پشت گردنشو بوسیدم گفتم دردش کم سد با سر اشاره داد آره ولی هنوزم درد تو صورت بود چون کونش خیلی داغ و تنگ بود دوسه بار که عقب جلو کردم آبم ریخت توش که یه آه بلند کشید گویا خوشش اومده بود کیرم که آروم آروم شل شد از کونش زد بیرون آب کیرم سوراخش پر کرده بود با کمال تعجب دیدم گفت از کیرم روی کونم عکس بگیر و گوشیشو آوردم کیرم که دیگه جونی نداشت گذاشتم در کونش روی آبی که از کونش زده بود بیرون و عکس گرفتم هرچی اصرار کردم نذاشت با گوشی خودم بگیرم
اینبار یه دستمال گذاشت لای کونش و دراز کشیدیم کنار هم‌ گفتم عکسو برا چی میخوای وقتی گفت میخوام به علی نشون بدم شاخ درآوردم…
زنگ زدیم نهار آوردن و یه کم خوابیدیم و عصر رفت خونه و شبم باز رفتیم یه کم نشستیم روی همون بلندی که دیشب رفته بودیم
ادامه داستان که فرداش چی شد و علی آقا چطور به مراد دلش که دیدن زنش روی یه کیر غریبه ببینه بود رسید رو بعدا براتون مینویسم اگه دوست داشتید و لایک کردید البته
غیر اسم دیگه هیچی تخیلی نبود
نوشته: کاوه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


کس دادنم به اون قد بلند

اقوام

سلام میترام ۲۷ سالمه ۲ ساله ازدواج کردم
یه دختر خیلی حشری ام که تمایلم به مردای قد بلند چندین برابره چون خودمم قد بلند و چهارشونه قدم ۱۷۶ ، سفید با ممه های ۸۰ و کس و کون خوش تراش کلا خوش گوشتو سکسی ام و مردا جذبم میشن حتی مردای سر به زیر
شوهرم خیلی مرد خوبیه و باهام رفتار خوبی داره البته اینکه ازش از لحاظ ظاهری خیلی سَر هستم هم بی تاثیر نیست ازم کوتاه تره و همین باعث شده خیلی برام جاذبه سکسی نداشته باشه و نتونه ارضام کنه و بعد از ازدواج و بعد از سکس روزا که میره سر کار من پورن میبینم و انقدر کسمو میمالم و سکس پنداری میکنم تا ارضا میشم و خالی میشم ولی همیشه تو حسرت یه کیر کلفت که صاحبش یه مرد قد بلند و چهارشونه باشه مونده بودم
تا اینکه رفت و امدمون با خواهر شوهرم بیشتر شد خواهر شوهرم یک زن معمولی قد کوتاه بود که دوتا پسر داشت اما نگم از شوهرش
مجید که مرد قد بلندددد با چشم های روشن هست که فوق العاده پولدار هست شغلش بساز بفروش و مرد خانواده س و پسرشو خیلی دوست داره اما از اول ازدواج نگاه های خاصی به من داشت انگار میخواست همش یه کاری برام بکنه برای بازسازی خونمون همش کمک می‌کرد تو جمع ها به حرفام گوش می‌کرد
موقع حرف زدن من سکوت می‌کرد و زیر چشمی نگاهم می‌کرد باهام چشم تو چشم میشد و مهربون نگام می‌کرد موقع سفره جمع کردن بشقاب هارو جوری می گرفت که دستش بهم بخوره و متوجه احساس خاصش یه خودم شده بودم البته نه دوست داشتن یا محبوبیت ، اینکه بهم نظر داره و دلش میخواد دل سیر منو بکنه و از کس و کون گشاد زنش خسته شده اما مرد وقیح هم نیست و چون ازین مردای وقیح و هیز نیست من رو بیشتر جذب خودش کرده بود چون آدم لاشی هر چقدرم جذاب و قد بلند باشه منو حشری نمیکنه و فکر اینکه کیرش تو کس های مختلف بوده حالمو بهم میزنه
کم کم رفت و آمد مون زیاد شده بود منم بیشتر بهش حس پیدا میکردم و دلم میخواست توجهشو جلب کنم با آشپزی و آرایش و لباس های تنگ توجهشو جلب میکردم ازش تعریف میکردم و میخواستم خجالتش بریزه و بیشتر نگام کنه باهاش چشم تو چشم میشدم روبه راش میشستم که ببینتم و خلاصه از هر فرصتی استفاده میکردم که توجهش رو جلب کنم تا اینکه یه بار که اومدن خونمون گفتم اینطور نمیشه باید يه روز باهاش تنها باشم و حسابی دلبری کنم و به خواهرشوهرم گفتم این کابینت هارو که آقا مجید زده بود عالیه ولی قصد داریم برای سال جدید رنگش رو عوض کنیم و بعد از صحبت و اینا قرار شد بیاد برای عوض کردنش واسه اینکه تابلو نباشه روزی رو قرار گذاشتم که گفتم مامان خودمم هست ک بقیه شک نکنن به تنهاییمون ولی اون روز قرار بود من باشم و مجید
ساعت ۱۱ صبح قرار بود بیاد هم دلشوره داشتم هم از فکر کس دادن به مجید نمیتونستم خلاص شم و دلو زده بودم به دریا
حموم رفتم آرایش غلیظ کردم یه لباس تنگ مشکی پوشیدم که نمیپوشیدم سنگین‌تر بودم از زیر هم شورت سوتین مشکی گیپور پوشیدم از بالا تمام سرشانه و سینه هامو ریختم بیرون و از پایین رون های سفید و تپلم زده بود بیرون موهامو باز گذاشتم و عطر زدم منتظر شدم
زنگ زد ، هول شده بودم و تو دلم گفتم کاش بار اول پوشیده تر می پوشید اما گفتم پوشیده رو که همیشه میبینه قراره یه جوری ببینه که کستو بکنه
اومد داخل و اول که منو دید شوک شد مثل برق گرفته ها سر جاش ایستاد به روی خودم نیاوردم و خوش آمد گویی کردم این پا اون پا کرد ، انگار نمی‌خواست بیاد داخل اما از یه طرف دید تنهام انگار چشماش برق زد سلامی زیر لب کرد چشمش افتاد به سینه هام و گوشاش قرمز شد شهوتو میتونستم از چشماش بخونم فقط آبرو دست و پاشو بسته بود باهاش دست دادم که جو بینمون نرمال شه دستمو گرم فشار داد و اومد داخل نشست درو بستم هم هیجان داشتم هم استرس از اینکه چه فکری راجبم میکنه و از طرفی از اینکه بهم نظر داره مطمئن بودم براش آبمیوه درست کردم بهش تعارف کردم و موقع تعارف کردن دولا شدم که سینه هامو بیشتر ببینه و باهاش چشم تو چشم شدم
سکوت بود و هیجان درونی آبمیوه رو برداشت و تشکر کرد و مبهوت به سینه هام نگاه می‌کرد و عرق می‌کرد و به چشمام نگاه می‌کرد تا واکنشمو ببینه منم مهربون بهش خندیدم که روش باز شه آبمیوه شو خورد و ازش خواستم کابینت هارو اندازه گیری کنه مترش رو درآورد و داشت اندازه میگرف که رفتم سمتش به بهانه شستن لیوان خودمو مالوندم بهش یه مکثی کرد و نگام کرد اما چیزی نگفت ، صدای نفس هاش میومد دوباره شروع کرد اندازه گیری رفتم کنارش ایستادم با فاصله کم یه بار دیگه خودمو مالیدم بهش گفتم خیلی طول میکشه تا آماده شه آقا مجید نگاش کردم برگشت نگام کرد باهم چشم تو چشم شدیم یکم به صورت سکسیه آرایش شدم نگاه کرد یکم به سینه هام مضطرب بود و متعجب اما حشری شده بود انگار کارشو درست انجام نمی‌داد به بهانه کنار زدن صندلی از کنارم رد شد و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


از جام تکون نخوردم که بخوره بهم و خودش هم یه جورایی میخواست دستمالی کنه و واکنشمو ببینه که بهش یه چشمک زدم انگار از چشمکم به همه چیز پی برد و دست انداخت دور کارمو منو به خودش فشار داد منم بغلش کردم حسابی خودمو مالیدم بهش وای چه حس خوبی داشت بدن مردونه ی قد بلندش دلم میخواست حسابی زیرش عرق کنم خودمو چسبوندم بهش که برجستگی کیرشو رو شلوارش حس کردم اوند دم گوشم گفت خیلی خوشگل شدی گفتم همش واسه توئه جرئت پیدا کرد و بیشتر بغلم کرد صورتمو گرفت تو دستاش و محکم لبامو بوسید من همینجوری آب از کسم میرف و لحظه شماری میکردم که کیرشو تو خودم حس کنم ازینکه این اغواگری رو برنده شده بودم خیلی خوشحال بودم بعد از ده دقیقه لب گرفتن شروع کرد به مالیدن سینه هام یقه لباسم باز بود و سینه هام افتاد بیرون ازش خجالت میکشیدم اما خیلی بهش حس داشتم سینه هامو مثه وحشیا خورد خوابوند منو رو میز دامنو داد بالا شورتمو زد کنار شروع کرد به لیس زدن کسم لیس میزد و من آه میکشیدم خیلی لذت داشت لبامو گاز گرفتم و سرشو فشار دادم تو کسم که انگشتشو کرد تو کسم همزمان انگشتشو کرد تو کلیتوریسمو زبون میزد داشتم دیوونه میشدم به خودم میپیچیدم از شهوت از نیز اومدم پایین زانو زدم و کیرش رو از زیپ شلوارش درآوردم چی میدیدم؟ یه کیر کلفت که رگاش رده بود بیرون اول با دستم براش مالیدن تو چشاش نگاه کردم بعد آروم کردم تو دهنم شوهرم عاشق ساک زدنم بود و این کارو خوب بلد بودم و به مجید یه حال حسابی دادم کیرش تا ته کرده بود تو حلقم و تلمبه میزد تو دهنم پیش آبش ریخته بود رو سینه هامو و خیلی صحنه سکسی شده بود نگام کرد طاقت نیاورد بلندم کرد خوابوندم رو میز و شرتمو به یه حرکت درآورد کیرش مالید در کسم چنتا ضربه زد ولی نمیکرد تو داشتم خل میشدم نگاش کردم گفتم بکن تو دارم دیوونه میشم که با یا حرکت کل کیرش هول داد تو تنگ بودم برای کیرش و حسابی حال کرده بود آروم آروم عقب جلو کرد و یه دفعه سینه هامو گرفت تو دستاش و شروع کرد محکم تلمبه زدن رو ابرا بودم ناله هام تبدیل به جیق شده بود اونو حشری تر می‌کرد چندبار محکم تلمبه زد و سینه هامو دو دستاش فشار میداد ، در گوشم گف دارم خواب میبینم واقعا تویی میترا ؟ لحظه شماری میکردم که تو دور همیا فقط ببینمت الان زیرمی صورتشو گرفتم تو دستم با لوندی ازش لب گرفتم لباشو لیس میزدم اون تلمبه هاشو محکمتر می‌کرد ده دقیقه محکم کوبید تو کسم و لبامو میک زد تا ارضا شد و کل ابشو ریخت تو کسم بعد ازم کلی لب گرفت و و کلیتوریسمو مالید هنوز برانگیخته بودم برمگردوند و از پشت گذاشت تو کسم موهام از پشت گرفت تو دستاش و می‌کوبید تو کسم جیقام دست خودم نبود داشتم به اوج می‌رسیدم همزمان که تو کسم تلمبه میزد منم کسمو می‌مالید و داد میزدم محکمتر مجید جرررررم بده جوووون کیرررر میخوام با کیر کلفت جرررم بده من جنده ی توام دوست دارم فقط زیر تو عرق کنم جوووون کیرت داره بهم حال میده محکم ترور بکوووب اونم با تمام قدرت کسمو گایید و دوباره ابشو ریخت تو کسم و همزمان منم تو بغلش لرزیدم و ارضا شدم برمگردوند و لبامو بوسید و گفت از روز اول تو کفت بودم و برای دیدنت لحظه شماری میکردم…
نوشته: یه دختر حشری

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


رام کردن مارال وحشی

خانم_معلم خیانت زن_شوهردار

شاید یه کم کلیشه باشه ولی اینی که مینویسم کاملا واقعیه و اصلا زایده تخیلات یک کیر راست شده نیست
کاوه هستم ۴۱ ساله یه آدم در ظاهر کاملا معمولی ولی با هوش و خوش سرزبون که همیشه به کارم اومده
سال ۹۶ اواخر پاییز بود خونه تنها بودم توی برنامه بی تاک میچرخیدم و با افراد نشناس چت میکردم حدودای ۲ صبح بود که یه نفر با آیدی مارال شانسی با من وصل شد و تقریبا تا صبح با هم صحبت کردیم و درد و دل یه خانم معلم بود که توی یکی از شهرهای کوچیک جنوبی ریاضی درس میداد شوهرش که اسمشو علی میزارم اینجا نظامی بود و به خاطر شوهرش اونجا زندگی میکردن و خودشون مال شهر دیگه ای بودن خلاصه آخرش به هم ای دی تلگرام دادیم و ارتباطمون ادامه پیدا کرد حرفامون معمولی و حول و حوش زندگی بود و مشکلات روزمره ولی خوب هردومون به هم علاقه مند شده بودیم اون نمی‌خواست به زبون بیاره منم خوب میترسیدم بگم کات کنه یه یادگاری براش درست کردم و فرستادم که خیلی خوشش اومد همیشه حرفامون به یه جایی می‌رسید که یه کم راست میشد کیرم تمومش می‌کرد گفت تو تنهایی و نمیخوام اذیت بشی و من نیستم توی این خطها منو با دوستش مریم آشنا کرد که اونم معلم ریاضی بود و توی بندر عباس خدمت می‌کرد با مریم راحت‌تر بودم ولی ارتباطم با مارال به عنوان دوست ادامه داشت مریم آدم مذهبی بود و روزه می‌گرفت و معمولا برا سکس چت باید صبر میکردیم تا بلد اذان خلاصه قرار شد برم بندر عباس پیش مریم و مارال بیاد ولی روز قبلش بچش مریم شد و نیومد و منو مریم سه روز به یاد موندنی داشتیم با هم و کلی سکس کردیم البته چون دختر بود و باکره فقط از کون میکردمش ولی بعد از اون سه روز مریم با حس زنانش فهمید که من عاشق مارال هستم و اونو میخوام و کم کم روابطمون سرد و کات شد نهایتا با مارال هم جسته و گریخته در ارتباط بودم ولی نه دائم گاهی از هم خبر می‌گرفتیم یه چند روزی چت میکردیم و دوباره تا چند ماه بعد تا اینکه سال ۱۴۰۰ شوهرش منتقل شد به کرمان و وقتی خبرشو داد دوباره رابطمون گرم و گرم‌تر شد ولی همیشه سوالهای خاصی می‌پرسید که تو منو دوست داری روم عیرت داری و ازین حرفا تا اینکه یه شب خیلی ناراحت بود و حالش خوش نبود تلفن زد و کلی گریه که شوهر من چندین ساله اصرار داره که من به مرد دیگه ای باید کص بدم اون شبم این برای اینکه از دستش خلاص بشه گفته بود دارم میرم به همکارم بدم و اومده بود خونه دوستش و ازونجا به من زنگ زد و من فهمیدم که شوهرش روش بی هست و حس کاکولد داره ولی این اصلا رضایت نمیده و از رفتار شوهرش شاکی و ناراحته خلاصه کشش ندم کم کم روابطمان صمیمی تر شد و تقریبا هر شب با هم سکسچت میکردیم خیلی پایه بود توی چت و می‌گفت وقتی با تو چت میکنم و خودمو میمالم خیلی بیشتر از کیر شوهرم بهم حال میده اوایل وقتی شوهرش شیفت بود میموند ولی کم کم وقتی شوهرش می‌خوابید کنار اون با من چت می‌کرد و کصشو می‌مالید و از کصش برام فیلمو عکس میفرستاد خلاصه کار به جایی رسید که وسط روز وقتی شوهرش داشت تی وی میدید میومد تو اتاق خواب تا ارضاش کنم شوهرش از همون اوایل از ارتباط ما خبر داشت و من همیشه عجیب بود برام که میگه علی سلام داره و ازین حرفا ولی اینطوری نشون داده بود که ما دوست معمولی هستیم
چند بار شوهرش بهش گفته بود بگو کاوه بیاد کرمان ولی این نمیدونم از سر لج یا هرچی قبول نمیکرد منم نمیخواستم اصرار کنم خیلی و ناراحتش کنم
یه روز بعد از یه سکس چت توپ که حسابی خیس شده بود شوهرش دستشو تو شورتش کرده بود و فهمیده بود بله خانوم معلم داره با من حال میکنه گوشیشو گرفته بود و خونده بود و سه بار کرده بودش گویا خیلی کیف کرده بود که زنش با کیر من اینقدر خیس شده و همین باعث شد دیگه قطع بشه این نوع چت هامون چون مارال نمی‌خواست ولی بعد توی دو ماه توی دی ماه ۱۴۰۱ بود گفت دلم میخواد ببینمت بعد این همه سال منم از خدا خواسته بار سفر بستم و با قطار راهی کرمان شدم و یه هتل اپارتمان اجاره کردم که در مستقل داشت
مارال یه زن معمولی نه خیلی خوشگل و نه زشت بود قد متوسط سبزه ولی خیلی بانمک صبح خودش اومد ایستگاه قطار دنبالم و با هم رفتیم سوئیت اونجا اولین بار تو بغلم گرفتمش و لیمو رو لبش گذاشتم شاید باید مثل همه بگم سایز ۸۵ و کمر با یکی و و ولی فقط واقعیتو نوشتم یه هیکل معمولی مثل اکثر خانمهای ۳۵ تا ۴۰ ساله که دوتا بچه زاییدن و یکم شیکم داشت ولی هورمون بود یا شور عشق لبمو که رو لبش گذاشتم کیرم مثل فنر از جا پرید و همونجا دم در کلی همو بغل کردیم و من خودمو می‌مالید بهش اولش خودشو عقب کشید ولی بعد چند دقیقه آروم شد نشستیم روی مبل و دستمو تو سینه اش کردم دوتا ممه ۸۵…۹۰ معمولی بود ولی من خیلی دوست داشتم بخورمش داغی کسشو از رو شلوار حس میکردم و هرچی جلوتر می رفتیم نفسهاش داغ تر میشد ولی یهو خودشو عق

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

04 Feb, 09:23


گفتم دوست داشتم فقط لخت ببینمت همه جاتو بدون هیچ لباسی
درنگ نکرد تیشرتشو در آورد سوتین نداشت شلوار لی تنش بود اونم در اورد شورتم تنش نبود بدون خجالت جلوم ایستاد
چرخ زد نشست رو تختم دراز کشید بغلشو باز کرد گفت بیا بغلم کن!
شک کردم باران نکنه کم عقل باشه!!
اما دیدم نه بغلش کردم لب همو خوردیم سینه هاشو دست زدم خوردم همه جای تنشو نقطه به نقطه دست کشیدم و بوسیدم گفت خودتم لخت شو فقط همدیگرو بغل کنیم میخوام همه جای تنم به تنت بچسبه
لخت شدم فقط شورتم موند گفت اونم در بیار میخوام همه اندامتو ببینم خودش کشید پایین خجالت می‌کشیدم چون کیرم سفت بود و نسبت به سنم بزرگ گفت آخ جووون اینم مال خودمه گرفت و ماچش کرد حالا تو بغل هم همدیگرو بغل کرده تو بغلم چرخ میخورد میگفت بذار همه پوستم با پوست تو تماس بگیره دوبار تکرار کرد گفت حالا نوبت توست منم دو بار چرخیدم و بغلم کرده بود
گفت زنت بشم با این چکارم می‌کنی دستشو از کیرم گرفته بود!
گفتم مال خودته خودت بگو چکارت کنم کیرمو گرفت کشید چاک کصش که هر چه از زیباییش بگم کمه گفت اینجام میزارم میگم فشارش بده بره توم در کوسش نگه داشته بود حرف می‌زد آب کیرم آب بی رنگشو میگم همه رون لب کوسشو و ناف به پایینشو تا کسش خیس کرده بود پرسید این آب چیه گفتم نمیدونم خودت در آوردی انگار روغنکاری می‌کنه راحت بره تو لونه‌اش هردو خندیدیم
گفت پژی من خیلی دلم میخواد قول بده توم نذاری! بذار روش حرکتش بده پاهامو سفت میکنم لاپایی بریم زود نشیا!!؟
گفتم از کجا میدونی زود میشم
گفت اشکان پسر عمم چند وقت پیش خونمون بود من تب کرده بودم اومد اتاقم مامان رفته بود داروخانه عمم رفت دوش بگیره تنها شدیم گولم زد خوابید پیشم! پشتم بهش کردم لباس تنم نبود فقط شورت تنم بود تب داشتم دیگه هیچی تنم نبود نمیدونست تا دست زد دید لختم شل شدم خیلی دلم خواست چشامو بستم تو را حس کردم اونم از فرصت استفاده کرد کیرشو فشار داد لای پام بعد شورتمو داد کنار میخواست بذاره توم نذاشتم تا مالید لای پامو رو کسم ابش ریخت همه شورتمو کثیف کرد از اتاق رفت بیرون خیلی از خودم بدم اومد چون فهمیدم بتو خیانت کردم ببخش
گفتم باشه اما قول دادیم مال هم باشیم دیگه تکرار نکن
گفت چشم شوهر خوشگلم
گفتم من اولین بارمه باشه کاری میکنم اول تو بشی بعد خودم
رفتم لای پاش کسشو لیس زدم یه ذره انگشتمو کردم توش که پردشو پاره نکنم کسشو لیس زدم کمرشو از رو تشک بلند می‌کرد زیاد طول نکشید دیدم عضلاتش منقبض شد و صداش عوض شد سرمو فشار داد به کسش خالی شد آبش اومد زیاد نبود اما داغ و برام خوش مزه بود خوردم گفت مرسی حالا خودتو با من خالی کن بغل باز کرد موند زیرم پاهاشو به هم چسبوند کیرم راحت رو چاک کوسش جلو عقب شد ده تا نشد ابم اومد خیلی هم زیاد مگه تمامی داشت رو کوسش پاهاشو فشار داده بود اندازه بیشتر از یک استکان آبم ریخت قبلا به یادش جق می‌زدم نصفشم نمی‌اومدبا دستش می مالید رو شکم و رو سینه هاش با حوله خودم پاکش کردم لباسامونو پوشیدیم رفتیم سر کامپیوتر گفتم درستو پس بده واقعا باهوش بود همشو درست رفت فهمیدم باران منو از قلبش میخوام دیوونه نیست
از کیفش ادکلن در اورد زد منم ادکلونام جلو آینم بود زدیم یواش قفل در رو ازاد کردم اگه مامانامون اومد ما را در حال آموزش ببینند این زمانی که می‌گم و نوشتم زیر ۴۰ دقیقه بود
بعد از شاید بیست دقیقه مامانم درو زد باز کرد دید هر دو داریم با کامپیوتر ور می‌ریم پرسید خسته نیستین باران گفت نه خاله اونقدر پژی جون خوب یادم میده دوس ندارم هیچی بخورم مامانم چند لحظه بعد با دو لیوان شربت آلبالوی طبیعی اومد داد خوردیم مامان باران گفت اگه تمام کردین بریم که بابات میاد میمونه پشت در کلیداش مونده تو خونه
وقت رفتن دور از چشم مامانا لب طولانی گرفتیمو باران حالا زن آیندمه چهار جلسه اومد کدو در حد دبیرستانش کامل یاد گرفت خانواده هامون میدونن که فعلن دوس پسر و دوس دختر همیم هیچ منعی بینمان نیست بابا مامانم بارانو قد خودم میخوان اونم مثل من تک فرزنده ، بابا مامان باران منو جا پسرشون دوست دارن
منو باران دیگه بقصد سکس به هم نگاه نمی‌کنیم هر چند هر زمان دلمون بخواد بدون دخول همدیگرو ارضا می‌کنیم که لاپایی و خوردن جاهای حساس هم است
مامانم مجبور شد تنشو بتراشه از طریق لیپو مدتیست پا دردش خوب شده ۹۰ کیلو بود شده ۷۲ کیلو قدش بلنده باز مثل جوونیاش باربی داره میشه
ما دو خانواده مسافرتها اغلب با همیم خیلی خیلی خوش می‌گذره
نوشته پژمان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:13


کوص می‌ده برین پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:13


اهوم کون میده با عکس کیر پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:13


@negari190

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:13


کون میده

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


سلام اسم من فرشاده19سالمم هست داستاني كه براتون مي نويسم مال اواخر سال 89 هست كه مربوط ميشه به زن عموي جنده ام.
من يه زن عمو دارم كه اسمش النازهست اين زن عموي ماازاون جنده هاي معروف محله كه شوهرش هم كارمند معدنه وهر2هفته مياد خونه خلاصه من ازوقتي فهميدم جنده هست خيلي توكفش بودم البته خوشگل هم هست هاسن 26 قد 170وزن 55چشمهاي قهوه اي پوست روشن وكون بزرگ ،به هر حال من همچنان توكف الناز جون بودم تا اينكه اواخر سال قبل فرشهاروكه شسته بود ميخواست ببره تو نمي تونست منم رو پشت بوم خونه مشغول كفتر بازي بودم كه گفتم كمك نميخواي گفت اگه زحمتي نيست منم خوشحال شدم وسريع رفتم كمكش كيرم هم داشت ميتركيد باهر بدبختي كه بود فرشهاروبرديم پهن كرديم كف اتاق كه خم شد گوشه فرش رو درست كنه كونش اومد بالا منم كيرم يه دفعه سيخ شدبا ترس رفتم جلو بعد دل رو زدم به دريا و از پشت چسبيدم بهش راستش اين بهترين موقعيت بود كسي هم خونه نبود يهو بلند شد برگرده سمت من كه ازپشت سينه هاشو چسبيدم خواست دادبزنه كه دهنش رو گرفتم برگردوندمش سمت خودم ولبهام روگذاشتم رولبهاش اولش همراهي نميكرد ولي از اونجا كه جنده بود شروع كرد به لب گرفتن باورم نميشد اينقدر سريع پا بده به هرحال دستموبردم روسينه هاش ميماليدم وگردنش روميخودم 5دقيقه بعد شروع كردم به در آوردن لباسهاش واي چه سينهايي ازبس ماليده بودنش درشت درشت بودن شروع كردم به خوردنشون وايييي الناز هم اه و اوهش در اومده بود يكم كه خوردم رفتم سمت كسش يه شرت توري پاش بود كه درش آوردم واي چي مي ديدم يه كس صيقلي بي مو كه لبه هاش بهم چسبيده بود انگار نه انگار كه جنده بود بي اختيار رفتم سمت كسش الناز هم با دستش كير منو ازروي شورت گرفت رفتم وسط پاهاش وشروع كردم خورن كسش واي خيلي خوشمزه بود 10دقيقه اي خوردم بلند شدم الناز شورتم روكشيد پايين كيرم افتاد بيرو ن البته كيرم مثل كير بعضي از دوستان نيم متر نيست 15 تا16سانت ولي با حاله الناز انو بوس كردو شروع كرد ساك زدن2دقيقه كه ساك زد ابم داشت ميومد كيرم رو از دهنش در اوردم اسپري زدم گذاشتم در كسش بالا وپايين ميكردم كه گفت بسه ديگه بكن توش منم يتف زدم به كيرم بادست لبه هاي كسش رو باز كردم وكيرم رو كردم توكسش با اينكه زياد كس داده بود ولي خيلي گشاد نبود كيرم رفت توكسش يه آخ كوچيكي گفت و من شروع كردم تلمبه زدن واي چه كسي يه خورده كه گاييدمش برش گردوندم ازپشت كردم توكسش واييي صداي الناز كل خونه روبرداشته بود منم سريعتر ميكردمش داشت ابم ميومد كه ازتو كسش در اوردم انگشتم روكردم تو كونش ديدم بله كوني هم هست يه خورده ور رفتم بعد در كونش كرم زدم خودم دراز كشيدم با كون اومد رو كيرم وايي تاته رفت توش داشت بالا پايين ميرفت و ناله ميكرد منم از رونهاش كمكش ميكردم ديگه داشت آبم ميومد كه كيرم رو در اوردم گذاشتم لاي سينه هاش چندبازعقب جلوكردم ابم اومد ريختم روسينه هاش بعد از هم يه لب گرفتيم رفتيم حموم و...
الانم اگه موقعيت پيش بياد ميكنمش
راستي دفعه اولمه كه داستان مي نويسم اگه خوشتون اومد نظربدين تا داستان گاييدن زن داداش و زن عموم كه باهم گاييدمشون رو هم بنوسم!
باي.


نوشته:‌ فرشاد












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


سلام اسم من رامین 25 سالمه این خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به 5 سال پیش داستان از ای قرار بود که من یه پسر عمه دارم که یه مغازه بزرگ لوازم خانگی فروشی داره و من بعضی وقتا میرم پیشش میشینم کس شر میگیم میخندیم . یه روز که رفته بودم پیشش همینجوری که مشغول صحبت کردن بودیم یه خانم تقریبا 30 یا 35 ساله اومد مغازه اینم بگم که ساعت حول و هوش 2 بود و ما میخواستیم مغازه رو تعطیل کنیم که اون خانم اومد داخل شروع کرد به قیمت پرسیدن و هینطور که داشت قیمت میکرد داشت به سمت انتهای مغازه میرفت منم همنجور که داشتم کون خوش استیل خانم خوشکلهرو دید میزدم به پسر عمه م گفتم بزار من برم ببینم چی میخواد خلاصه یه جوری که معلوم نشه کیرم راست شده بلند شدم رفتم سمتش دیدم خم شده داره به جنسا نگاه میکنه و اون کون قلمبه اش به سمت منه وای خدا منو میگی داشتم از شق درد میمردم دیگه داشتم دیونه میشدم اروم رفتم سمتش گفتم بفرمایید خانم گفت ببخشید اقا این لباسشوییاتون قدرت تمیز کنندگیشون چقدره منو میگی جا خوردم و یهو گفتم بستگی داره به اینکه کثیفی واسه چی باشه خندید و گفت حالا هر چی شما بگو منم گفتم ای شیطون لباسات زود زود کثیف میشن که دیدم بازم خندید فهمیدم که خانم واسه جنس خریدن نیومده اومده واسه لاس زدن خلاصه سرتونو درد نیارم منم خودمو زدمبه پررویی گفتم خانم اگه اجازه بدین ما میخوایم مغازه رو ببندیم و ناهار بخوریم شمام اگه بخوایین میتونیم در خدمتتون باشیم که اونم بعد از یه ذره نازو گوز قبول کرد بمونه منم که تو کونم عروسی بود سریع رفتم به پسر عمم گفتم زنگ بزن سه تا غذا بیارن بعدش رفتم سراغ جنده خانم گفتم بفرمایین تالار پذیرایی منظورم همون بالکن مغازه بود خلاصه رفتیم بالا و ناهار اومد و خوردیم من کم کم رفتم رو مخش که همونجا ترتیبش و بدیم که اولش قبول نمیکرد و خلاصه با دچند تا ترفند راضی شد که همزمان با دوتامون سکس کنه دیگه داشتم دیوونه میشدم که نفهمیدم کی لبامو گذاشتم رو لباش دارم دیوونه وار میخورمشون پسر عمم هم از اون ور شروع کردن به در اوردن لباسای مهسا خانم اخه اسمش مهسا بود و شروع کرد بهخوردن سینه هاش منم همینجوری که داشتم لباشو میخوردم با یه دستم داشتم کسشو میمالیدم وااااااااای که چه کسی داشت داغ داغ مثل لبو دیگه طااقتم تموم شده بود کیر خوش تراشمو که داشت منفجر میشد دراوردمو بهش گفتم بخور یالا جنده بخور اونم که حسابی حشری شده بود نه نگفت و با کمال میل شروع کرد به خوردن و بعضی وقتا حس میکردم داره قورتش میده بعد چند دقیقه حس کردم میخوام ارضا بشم که کیرمو از دهنش


اوردم بیرون تا اب نازنینمو توی کس نقلی مهسا خانم خالی کنم پسر عمم که یه بار ابشو تو کون مهسا خانم خالی کرده بود دراز کشیده بود و داشت مارو نگاه میکرد اخه وقتی داشت واسه من ساک میزد پسر عمم کیرشو کرده بود تو کسش داشت میکردش خلاصه بهش گفتم برگرد میخوام بکنم تو کست بر گشت منم یه تف انداختم سر معامله و اروم اروم فرو کردم تو کسش بعدش یه فشار دادم که تا ته رفت تو و مهسا یه جیغ اروم کشید و بعدش همینجور که من تلمبه میزدم اونم داش اخ اوخ میکرد که یهو دیدم داره با دستش بالشت و چنگ میزنه که فهمیدم ارضا شده منم سرعت و بردم بالا تر تا تیر اخرو شلیک کنم بهش گفتمداره ابم میاد اونم گفت نترس همشو بریز تو قرص میخورم منم با تمام قدرت همه ابمو ریختم تو کس نقلی مهسا خانم بعد بیحال افتادم روش بعد اون ماجرا چند باری هم باهاش سکس داشتم ولی بعدش از اون محل رفتن شهرشون و تا الان دیگه ندیدمش امید وارم خوشتون اومده باشه

نوشته: رامین













📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


اولین قرار کاری

تا ساعتي پيش هنوز از يك سكس جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور مالي‌ام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آن‌ها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاري‌ام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت مي‌گرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي مي‌شدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاه‌هاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سكس. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستاده‌ام ولي هيچگاه با او سكس نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب مي‌شود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول مي‌داند ولي در سبكسري‌هاي سكسي‌ام حريفم نمي‌شود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدن‌نما و نيمه‌برهنه‌اي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاه‌هاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس مي‌كردم و لذت مي‌بردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سكس خيلي درنده و وحشي‌ام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصي‌اش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن كير بزرگ و كلفت و شق‌شده‌اش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك مي‌زدم، مي‌ليسيدم و به صورت و پستان‌هايم مي‌كشيدم. او فقط مرا نگاه مي‌كرد و از شهوت و لذت آه و اووه مي‌كرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم مي‌مردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سكسي‌مان از روابط تجاري‌مان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سكس مي‌كنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سكس از هيچ مرد ديگري حرف نمي‌زني اگرچه اوج لذتم در سكس موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنه‌ات لذت ببرم 4ـ كس‌ليسي و كون‌ليسي اصلاً در كار من نيست اما كونتو بارها و بارها پاره مي‌كنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستان‌هايم را گاز مي‌گرفت كه من جيغ مي‌كشيدم و دست و پا مي‌زدم و از جاي دندانهايش خون مي‌امد كه از كنار لبانش روي پستانم مي‌چكيد . با دستش كسم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در كسم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست كسم را چنگ مي‌زد با دست ديگر كيرش را روي بدنم مي‌ماليد و از لاي دندوناش مي‌گفت: التماس كن جنده تا اين كيرو تو كست فرو كنم... التماس كن جنده... جنده...كير مي‌خواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مي‌اوومد و هم كسم زخمي و خوني شده بود از شدت شهوت داشتم ديوانه مي‌شدم و طبق خواسته او نالان و بي‌رمق سعي مي‌كردم كيرش را بگيرم و واقعاً التماس مي‌كردم كه كيرش را فرو كند توي كسم... هرچه بيشتر التماس مي‌كردم حريص‌تر و حشري‌تر مي‌شد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: كيرمو مي‌خواي جنده؟
با ناله‌اي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... كسمو پاره كن... كونمو پاره كن... بده... كيرتو بكن تو كس و كونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با كونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو مي‌كرد تا كونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونه‌هاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي كونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بي‌حال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم كيرشو توي كونم فرو كرده كه متوجه شدم يك كير مصنوعي حتي بزرگتر از كير خودشو تو كونم فرو كرده و بعد هم گ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


فت: حالا نوبت كسته كه مثل كونت پاره بشه جنده... آخ نمي‌دوني د

يدن پاره شدن كونت كه الانم داره از كناره‌هاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا كستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم كيرشو با يك ضربه فرستاد تا ته كسم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم مي‌مردم. اونهايي كه همزمان از كس و كون دادن مي‌دونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس مي‌كردم روده‌هام داره از دهنم بيرون مي‌زنه و كير خودشم تا ته توي كسم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه كير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن كسم شد و تلمبه مي‌زد... وقتي تلمبه مي‌زد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام مي‌داد كه واقعاً داشتم مي‌مردم بخصوص كه اون كير مصنوعي‌ام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مي‌اومد كه كيرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم كير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بي‌حال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخورده‌م بشدت مي‌سوخت اما نمي‌دانم چرا خيلي لذت مي‌بردم. فؤاد دست برد و سر كير مصنوعي را گرفت فكر كردم مي‌خواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي كونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه مي‌زد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون كيرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شده‌م توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سكسي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونت‌ها و وقاحت‌هايي توي سكس با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سكس ببري وحشي و درنده است....












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


اشو گذاشت رو شونه هامو با تمام فشاری که می تونست تلمبه میزد و من

از درد جیغ میزدم صدای جیغمو که میشنید تلمبه رو آروم میکرد یه نگا بهش انداختم دیدم خیس عرق شده لباشو چسبوند به لبام اینطوری کیرش تا ته تو کسم بود، گفت عسلم اگه اومدی منم بیام که گفتم یه کم دیگه میامو دوباره شروع کرد با فشار تلمبه زدن که من ارضا شدم کیرشو از کسم کشید بیرونو کاندومو درآورد گفتم عزیزم میخوام حسابی کمرتو خالی کنم یه جووونی گفت و رفت کرممو از تو کیفم آورد من کامل خم شدم رومیز جوری که کونم روبروی کیرش بود اول یه سری دیگه سوراخ کس و کونمو لیسید تا دوباره حشری بشمو خودمو شل کنم بعد کرمو زد به سوراخ کونم با انگشت یه کم بازش کرد همزمان که دردم میومد قربون صدقم میرفت و حرفای سکسی میزد منم به عشق فربد خودمو حسابی شل کرده بودم چون میخواستم ازم لذت ببره بعد گفت خب عزیزم حالا موقعشه با دستاش لپای کونمو از هم باز کردو نوکشو گذاشت دم سوراخه کونمو یه کم فشار داد یه آخی گفتمو همونجا صبر کرد



دوباره یه فشار کوچولو داد کلاهکش تو کونم بود یه جیغ بنفش زدم چشمام پرآب شده بود واقعا درد داشت خیلی میسوخت انگار یبوست گرفتی و نمیتونی کارتو بکنی دردش اینطوری بود ترسید بهم گفت میخوای درش بیارم گفتم نه صبر کن یه کم تکونش نده میخوام عادت کنم حسابی داشتم درد میکشیدم اما به خاطر عشقم تحمل میکردم که بازم یه کم فشار دارد بازم جیغ زدم داشتم پاره میشدم یه نگاه بهش انداختم و گفتم فربد چقدر رفته تو گفت کمتر از نصفش گفتم خیلی درد دارم و گفت باشه دیگه نمیکنم تو همینم خوبه و شروع کرد آروم عقب و جلو کردن دردش مثله اول نبود ولی داشتم می مردم دیدم سرعت تلمبه هاش بیشتر شده منم کمی اومدم بالاتر تا بتونه سینه هامو تو دستش بگیره سینه هامو تو مشتش گرفته و تلمبه میزد تا این که آبش اومدو ریخت تو کونم ، یه حسی خوبی داشتم ولی دردش تموم شدنی نبود کیرشو کشید بیرونو یه بوسه از پیشونیم کرد و لبامو خورد و ازم تشکر کرد.












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


سلام من عسل هستم 28 سالمه
اول از خودم میگم من سفیدرو هستم قدم 160 وزنم 50 سینه هام 75 کس و کونم بد نیست در کل نرمالم و یه کم سکسی
بماند که چه چوری با همکارم آشنا شدم و دوستیمون شروع شد نمی خوام حوصلتونو سر ببرم ، پنج شنبه بود و ساعت کاری ما تا 2 بود من بیشتر اوقات اضافه کاری می موندم خلاصه واسه اون روز حسابی به خودمون رسیده بودیمو و صاف صوف کرده بودیم واز صبحش باهم چت میکردیمو حرفای سکسی میزدیم این که چطوری میخواد جرم بده و... دعا میکردیم همه برن که ما تنها بشیم ساعت 2 شدو هم رفتن به جز منشی ، دیدیم نمیشه و خیال رفتن نداره ، خلاصه یه نقشه کشیدیم که من زودتر برم شاید منشی ام ببینه تنهاست پاشه بره خلاصه من حاضر شدم خداحافظی کردمو رفتم ، یه نیم ساعت صبر کردم دیدم فربد (همکارم) زنگ زد گفت بیا رفت ، خلاصه تو کونمون عروسی بود دوهفته بود منتظر یه همچین موقعیتی بودیم ، در زدم دروباز کرد و رفتم تو ،بغلم کردومنو بوسید مثله همیشه عطر بلک رز زده بودو منو مست خودش کرده بود



لباش داغ بود با اینکه عادت داشت آروم لب بگیره من محکم لباشو میخوردم و زبونشو میک میزدم رفتیم تو اتاقم انقدر حالمون بد بود که نمیتونستیم از هم جدا بشیم ، لبامون رو لب هم بود و فربد سینه هامو از رو مانتو گرفته بود محکم فشار میداد روسریمو باز کردم شروع کرد به خوردن گردنم حسابی حشری شده بودم و آه میکشیدم و فربد بیشتر تحریک میشد نگاهمون به هم قفل شد لبامونو از هم جدا کردیم یه نگاه عمیق و پر از شهوت به هم کردیم خماری چشماش دیوونم میکرد نتونستم تحمل کنم خودمو کشیدم بالا آخه فربد قدش بلند بود رو نوک پاهم وایسادمو گردنشو بوسیدم و شروع کردم به خوردنش اونم کمی خم شد که من راحتر بخورمش گردنشو لیس میزدم تا رسیدم به لاله گوشش و شروع کردم به میک زدنش و کل گوشش و کردم تو دهنمو زبونمو کردم تو گوشش منو محکم بغل کرد و یه آه بلندی کشید و گفت بسه دیوووووووونم کردی تمام تنم یخ کرد شل شدم نکن نکن بی شرف نکن سکسی من اما من ول کنش نبودم با یه هل دادن کوچیک چسبوندمش به دیوار همین طور که لباشو میخوردم دکمه شلوارشو باز کردمو شلواروشرتشو باکمک خودش کشیدم پایین آآآآآآآآآآآآآآآآخ چه کیره نازی داشت زیاد بزرگ نبود بود خودش که با شوخی می گفت 18 سانته راست میگفت ولی زیاد کلفت نبود ولی کلاهکش خیلی خوش تراش بود یه کیر سفید و تمیز ،حسابی هوس انگیز بود بادستم مالیدمشو یه نگاه به چشمای قهوه ای خمارش انداختم شروع کردم به خوردن کیرش



اول سرشو میک زدم بعد از تخماش تا نوک کیرشو لیسیدم و کیرشو تا جایی که میتونستم کردم تو دهنم دیگه واقعا حالش بد شده بود و ناله میکرد و قربون صدقم میرفت یه کم ساک زدنو سریع تر کردم دیدم داره خودش تو دهنم تلمبه میزنه دهنمو باز و بیحرکت نگه داشتم تا خودش تلمبه بزنه خیلی حال میکرد اما حواسش بود که من اذیت نشم همیشه از این اخلاقش خوشم میومد که همیشه هوامو داشت اذیت نشم . دیگه واقعا آمپر چسبوند منو بلند کرد چشمای نازش سرخ شده بودن شروع کرد به خوردنم مانتومو باز کرد وتاپمو زد بالا سینه های سفیدو تپلمو کشید بیرونو شروع کرد به خوردن، من به میز تکیه داده بودمو داشتم خوردنشو نگاه میکردمو از لذت لبامو گاز میگرفتم همینطور که داشت سینه هامو میخورد شلواروشرتمو کشید پایین با دیدن کسم گفت جوووووووون چه سفید کردی عسل مثله اسمت شیرین و خوشمزه ست با انگشتش کسمو مالید و شروع کردن به لیسیدن آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ تو فضا بودم صدام دراومده بود و نمی فهمیدم ناله هام خیلی بلنده ،که فربد گفت عزیزم آروم تر همه میشنون منو برگردوندو لباسامو زد کنار و کونمو نگا میکرد و با دست میزد روش میگفت عسلم امروز جرت میدم میکنمت حسابی تا دوروز وقتی داری راه میری به فکر کیرم بیوفتی منم خندیمو گفتم کونم مال فربد جونمه و هرکاری میخواد میتونه باهاش بکنه نشست و از کسم تا سوراخ کونمو لیس زد انقدر این کارو کرد که واقعا دیوووووووووونه شده بودم کسم خیس خیس بود دیگه تحمل نداشتم کسم تشنه کیر بود با صدای حشری گفتم فربد منو بکن جرم بده میخوااااااااام منو بکنی چون میدونست از کس خیلی دوست دارم گاییده بشم کاندوم گذاشتو سرشو گذاشت دم سوراخ کسم خودمو خم کرده بودم روی میز و از پشت قمبل کرده بودم با یه فشار کوچیک نوک کیرش رفت تو کسم یه آه کشیدمو با یه فشار دیگه همش رفت تو کسم از پشت سینه هامو گرفتو گفت خوبه جیگر حال میکنی با کیرم منم که تو اوج لذت بودم با اشاره سر بهش فهموندم که حسابی دارم حال میکنم یه کم رفت عقب و پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن اول آروم میزد بعد من یه کم بلند شدم دستامو گذاشتم رومیز گفتم میخواااااااااااام کیرتو بزن محکم تر تلمبه بزن ...



با حرفام حشری تر شده بود ولی نمیخواست آبش بیاد آخه میخواست تو کونم آبشو بریزه ، دست

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻬﺴﺎ ﮐﻪ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻕ ﺁﻕ ﺁﻗﺎ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﺣﺎﻟﯿﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭼﺮﺧﺶ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﺭﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺧﺎﻝ ﻭ ﯾﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﻃﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻣﻬﺴﺎ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺷﮑﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺘﺮﺱ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ
ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻩ ﺳﺮﯾﻊ ﻟﺒﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺳﻤﺖ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺸﺮﯾﻪ ﭼﻮﻥ ﺳﺮﯾﻊ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﮑﺲ ﺍﮔﻪ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﺸﻢ ﮐﺎﺭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻟﺨﺘﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﺠﻮﻥ ﮐﺲ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﻓﯿﺶ ﻭﺍﯼ ﻓﻘﻂ ﺁﺩﻡ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻣﻬﺴﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻠﻨﮕﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺸﻪ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﻦ 2 ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭﺭﮔﺎﺳﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺸﻨﻪ ﯾﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﻣﻌﻄﻠﺶ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ ﺳﺮﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺯﺩﻡ ﺟﺎ ﯾﻪ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻮﻥ ﻭﻗﻊ ﺁﺑﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺳﯿﻨﻬﻬﺎﯼ ﻫﻠﻮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻭﻟﻊ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻣﻬﺴﺎ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺳﮑﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻓﻘﻂ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻓﺖ
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺒﯽ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﻔﻞ ﺷﺪﻭ ﺁﺑﻢ ﺑﺎ ﻓﻮﺭﺍﻥ ﺷﺪﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﺍﻭﻧﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺑﺪﻧﻢ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﺳﺮﯾﻊ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﻬﺴﺎ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺑﯿﺤﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺭﻓﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺷﺎﻫﯿﻦ












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


ﺩﻭﺳﺖ_ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ
ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺭ 19 ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﮕﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﮑﺲ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺳﻮﭘﺮ ﺩﺭ ﺳﻦ 6 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺍﯾﯽ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﮔﺰﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﮕﺰ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻓﺘﻪ . ﺍﻭﻥ ﻓﯿﻠﻢ start ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ . ﺧﻼﺻﻪ ﺳﺮﺗﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺳﮑﺲ ﺑﺸﻢ .
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯﺟﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮ ﻫﺎ + ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻬﺎﻡ + ﺍﻣﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻣﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ : ﻫﺮﺟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﮕﯿﺪ ﺗﺨﯿﻞ ﺑﻮﺩﻩ
ﺷﺮﻭﻉ : ﻣﻦ 17 ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺭﺍﯾﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺭﺍﯾﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺷﻨﺎ ﺷﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺑﻮﺩ ﯾﮏ ﺩﻭﺧﺘﺮﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﯿﭗ ﺍﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻓﺮﻫﻨﮕﻦ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﮐﻼﺱ ﭘﯿﺎﻧﻮ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﻼﺱ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﻣﺎ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ .
ﺭﻓﺘﻨﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﻪ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺷﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻼﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﻮﺩ ﻭﻫﺎﻧﯿﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎ ﺍﻭ ﮐﻤﯽ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺍﻣﺪ ﻣﺎﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﭼﻮﻥ 8 ﺳﺎﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻭﺑﻨﻔﺸﻪ ﻭﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺸﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﻗﺪ 17.4 ﺣﺪﻭﺩﺍ ﺧﺸﮑﻞ ﻭ + ﮐﻮﻥ ﮐﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻤﮑﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮﮐﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﮐﻪ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺍﻣﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻤﻮﻥ ﮐﻼ 45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻥ ﺟﺎﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺪﯾﻢ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﯾﺠﺎﯼ ﺷﺐ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺍﮔﻪ ﻣﻮﺍﻓﻘﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﻬﻤﯽ ﺑﻮﺩﻩ .
ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻬﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﺷﻮﻫﺮﺷﻢ ﺷﯿﻔﺖ ﺷﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﻣﺒﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﮐﻨﺪﻩ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﺑﺎﯾﮏ ﺗﯽ ﺷﺮﺕ ﺍﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﻭﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮔﻔﺖ : ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﯼ ﺳﺮﯾﻌﺎ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﺍﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﺭﻭ ﺷﺒﮑﻬﺎﯼ ﮐﺲ ﻭﮐﻮﻧﯽ ﻭﻟﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻧﻬﺎﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﺒﮑﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺷﺒﮑﻬﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻫﻤﯽ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﺑﺌﺪ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯿﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻣﺸﺐ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﻥ ﺟﺎ ﺑﻤﻮﻥ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﻗﺎ ﺣﻤﯿﺪﻡ ﻧﯿﺴﺖ ‏( ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻮﺩ ‏) ﺍﺯﻧﻈﺮ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ‏( ﺭﺍﺑﻄﺶ ﺑﺎﺷﻮﻫﺮﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻓﻪ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ‏) ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﺞ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﻣﺒﻞ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﯾﮑﻢ ﺯﺩ ﺑﺎﻻ ﺷﺮﺕ ﭘﺎﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﺑﺸﻪ ﯾﺎ ﻧﻪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﻧﺎ ﺧﺪﺍﮔﺎﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺒﺎﺳﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺍﻣﺪ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺩﺍﻣﻨﺸﻢ ﺩﺍﺩ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﮔﻔﺖ : ﺑﻨﻔﺸﻪ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺮﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺎﯼ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻨﻔﺸﻪ 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧﺮﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﯾﮑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻭﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﺲ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻏﻠﺐ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺭﻭ ﮐﺲ ﻃﺮﻑ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮑﻨﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻋﺖ 11:30 ﺑﻮﺩ ﺩﻝ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺭﺍﻡ ﺭﻭﺗﺨﺘﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻻﻣﭗ ﻫﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﻧﯿﻪ ﻧﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ .
ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻭﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮ ﺍﻣﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﻻﻣﭗ ﻫﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺍﺭﺍﻡ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ 7 ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺩﺍﻣﻨﺸﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭﮐﺲ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﺘﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﯿﺸﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻧﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﮐﺴﺶ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺤﻮﺗﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺎ ﻭﺭﺩ ﻣﻨﻢ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻣﺶ ﮐﻪ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺍﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﻻﭘﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﮐﻨﺪﻡ ﺍﻭﻧﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﺑﻮ ﺩﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﺵ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﺵ ﮐﻨﺪ ﺳﯿﻨﻬﺎﺵ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺮﻓﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭﺍﻣﺪ ﻭﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭﻡ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﻧﺎﺩﺭ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻪ ﻏﻠﺘﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ ﻧﺘﺮﺱ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺮﻡ .
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻭﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻡ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺑﻢ ﻣﺒﺎﻣﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩ ﺣﺎﻻ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺑﮑﻤﺖ ‏( ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻻﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﻡ ‏) ﮐ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


کلا به فنا رفت تا پارسال که دوباره شروع کردم به درس خوندن و دوباره زندگیم دار

ه حالت عادی می گیره هر چند اون اتفاق رو هرگز فراموش نکردم و نمی کنم .
نوشته:‌ دیبا












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:07


دوستم_نقشه_تجاوز_من_رو_کشید


سلام من دیبا هستم و 20 سالمه . این داستان بر میگرده به 4 سال پیش که 16 ساله بودم هیچ وقت دوست پسر نداشتم چون دلم نمی خواست ، در هر صورت با اینکه همه ی دوستانم تلاش بسیاری برای آشنا کردن من با یکی می کردند من ترجیح می دادم تنها باشم همیشه درسم خوب بود می خواستم تو یک دانشگاه عالی قبول بشم و بعد از ایران برم اما همه چیز از بین رفت ...دیگه نزدیک خرداد ماه بود و شدت درس خوندن همه بالا رفته بود همیشه تو اینطور مواقع دوستام از من کمک می گرفتن و منم هر چی از دستم بر میومد انجام می دادم تا اینکه یک روز سر کلاس وقتی که دبیر در حال پخش کردن نمرات نیم ترم بود یکی از دانش آموزا شروع کرد به داد زدن وای گردنبندم نیست ! سحر دختر پولداری بود که به بی بند و باری معروف بود ، راستش چند روز پیش با هم دعوای شدیدی داشتیم دخترا همیشه دعوا می کنن ولی فکر نمی کردم که بخواد به این شدت تلافی کنه . یه گردنبند طلا داشت که باباش براش خریده بود و باهاش چشم همه رو در آورده بود زنگ پیش قفلش شکست اونم گراشته بودش توی کیفش اما حالا داد و فریاد راه انداخته بود که گردنبندم نیست ، کلاس به هم خورد و مدیر و ناظم همه سر کلاس بودن مجبور شدن کیف همه ی دانش آموزا رو بگردن و نمی دونم چجوری اون گردنبند از تو کیف من سر در آورد ، باورم نمیشد تو چشمام نگاه کرد و گفت تو دزدیدیش تو یه دزدی من هم در حالی که خیلی عصبانی شده بودم یه سیلی خوابوندم زیر گوشش حق نداشت با من اونجوری حرف بزنه ؛ روابطمون نفرت انگیز شده بود که تصمیم گرفتم برای اینکه همه چیزی درست شه باهاش حرف بزنم گفتم چجوری می تونم جبران کنم که منو ببخشی ؟ اونم گفت که باهاش درس کار کنم قرار شد پنج شنبه برم خونشون هوا خیلی گرم شده بود دیگه نزدیک خرداد بود یه تاپ صورتی پوشیده بودم مانتوی تابستونی نازک و یه شال بنفش هم سرم کردم . رفتم خونشون اما گفت مامانم مهمون داره بیا بریم خونه مادر بزرگم دو خیابون بالا تر منو برد توی یه اتاق ، خالی بود به جز یه میز با یه تخت فلزی ، سحر گفت تو بشین میرم یه چیزی بیارم بخوریم ، چند دقیقه بعد صدای حرف زدنشو با یه نفر شنیدم همین جوری تو حال خودم بودم که یهو دیدم به پسر گنده اومد تو اتاق تعجب کردم سحرم پشت سرش اومد تو و درو پشت سرش بست و قفل کرد دیگه ترسیده بودم ، نمی دونستم باید چیکار کنم هیچی نگفتم تا ببینم اونا چی می خوان بگن ؛ سحر در حالیکه لبخند پیروز مندانه ای رو لبش بود گفت من هیچ کاری رو بی تلافی نمی زارم پسره اومد جلو و یه مشت محکم زد تو شکمم بعد شالمو از سرم کشید و پیچیدش دور گردنم ، با لذت می خندید منم جیغ میزدم اما هیچ کس صدامو نمی شنید ؛ خونه خالی بود منو خوابون رو تخت چنان ضربه محکمی تو سرم زد که چند لحظه بی هوش شدم وقتی به هوش اومدم دست ها و پاهامو بسته بود به تخت نمی تونستم تکون بخورم از ترس گریه می کردم دیدم منتظر وایساده تا به هوش بیام بعد کارشو بکنه اومد نشست روم مانتومو کند و پاره کرد بعد در گوشم گفت : جنده کوچولو اگه دختر خوبی باشی کمتر کتک می خوری شلوار جینمو کشید پایین و بعد دستشو کرد تو شرتم کسمو می مالوند فقط جیغ می کشیدم بعد با اون یکی دستش تاپمو داد بالا و سینه امو می مالوند بعد شروع کرد لیس زدن سینه هام ، وقتی دید هنوز دارم جیغ می زنم دستشو رو گذاشت رو گردنم و خرخره امو فشار داد تا ساکت شم بعد گفت اگه همکاری نکنی کارمون سخت میشه بعد پاهامو از هم باز کرد کیرشو گذاشت درش و بی ملاحظه کرد تو من هنوز باکره بودم و اون پرده امو پاره کرده بود کیرشو آورد بیرون خونی بود با تاپم پاک کرد و بعد دوباره کرد تو یه کم خودشو تکون داد بعد شروع کرد به تلمبه زدن همراهش سینه هامو می مالوند یه دفعه کیرشو کشید بیرون و آبشو پاشید تو صورتم از ته دل می خندید اومد نشست روی سرم و کیرشو کرد تو دهنم حالم داشت به هم می خورد ، گفت لیسش بزن با مشت وسیلی مجبورم می کرد که هر کار می گه بکنم ، دیگه جون تو تنم نمونده بود شل و ول شده بودم دستو پامو باز کرد و خوابوند رو تخت طوری که پاهام ازش آویزون بود و بعد کیرشو کرد تو کونم منم نفسم دیگه بالا نمیومد بعدم که کارش تموم شد منو ول کرد تو اتاق و رفت منم تا چند دقیقه از هوش رفتم بعد با صدای در از خواب بیدار شدم سحر اومد تو به مانتو با خودش آورده بود چون اون آقا پسر محترم مانتو مو پاره کرده بود با لحنی خشک گفت بیا جنده کوچولو گورتو از اینجا گم کن بعد ادامه داد اگه به کسی چیزی بگی این فیلمو همه جا پخش میکنم ، وااااااااااااااااااااای سحر ازم فیلم گرفته بود !
اما من سکوت نکردم به خوانواده ام خبر دادم و پلیس هم سحر رو دستگیر کرد ؛ فکر کنم فرستادنش باز پروری ولی پسره رو نتونستن پیدا کنن منم دچار افسردگی وترس شدم یه مدت هم بستری در بیمارستان . زندگی ام

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


با سلام خدمت دوستان

من در یکی از شهرهای جنوبی زندگی میکنم شغلم اداریه و یه همکار داشتم که چهار سال بیوه بود اگر نحوه آشنا شدنمون رو بخوام بگم خیلی طولانی میشه به صورت خلاصه بگم که بعد از یه مدت که آشنا سدیم و رابطه برقرار کردیم بیرون رفتنا و دستمالی ها تو ماشین و ساک زدن یه روز جمعه بهم اس داد که برای یه مراسمی با خانواده رفته شهرستان و شب با یکی از فامیلها داره برمیگرده که صبح بیاد سر کار چون شب دیر وقت رسیده بودن خونه خودش نرفته بود از طرفی هم تنها اومده بود و بچه ها و با با مامانش مونده بودن شهرستان قرار شد صبح زود من برم دنبالش و ببرمش اداره وقتی سوار ماشین شد و دست دادیم و احوال پرسی یه هو یه فکری به ذهنم رسید بهش گفتم نظرت چیه که مرخصی بگیریم و باهم بریم خونشون و از خجالت هم در بیایم قبول کرد و اون تماس گرفت اداره و نرخصی رد کرد منم رسوندمش خونه و برای اینکه کسی شک نکنه رفتم اداره و گفتم کاری پیش اومده و باید مرخصی بگیرم همینکار و کردم و برگشتم پیشش .
وقتی رسیدم و زنگ زدمو در و باز کرد رفتم تو دیدم نوهاش خیسه دوش گرفته بود و حسابی سکسی شده بود دیگه نتونستم کنترل کنم خودمو سریع بغلش کردم و شروع کردم لب گرفتن که سل شد و خودشو تو بغلم ولو کرد بردمش تو اتاق و رو تخت خوابوندمش لختش کردم و افتادم به جون کسش و حسابی کسش و خوردم داشت ناله میکرد و لذت می برد بعد بلند شدم و خودم لخت شدم خوبیدم روش و کیرمو لای کسش میکشیدم کسش داغ بود مثل تنور مدام میگفت بکن توش اما من حسابی میخواستم حشریش کنم به کار خودم ادامه دادم یه هو منو کنار زد و اوند روم و کیرمو با دستش گرفتو بوسیدش و شروع کرد به ساک زدن خوب ساک میزد کم کم صدای منم درومده بود بعد اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن و نشست رو کیرم میخواست کیرمو بکنه تو کسش که نزاشتم و مدام خواهش میکرد میگفت ترو خدا بکنش تو کسم خواهش میکنم منو بکن تا دیگه جیق زد و کیرمو با دستش گرفت و کردش توش از شدت شهوت جیغ میزد و میگفت دور کیرت بگردم قربون کیرت برم بکن عزیزم آآآآآآه ه ه …
روی کیرم بالا پایین میشد و لذت میبردیم تعریف از خود نباشه کمر من سفته و زود آبم نمیاد خلاصه حسابی دل سری کسش و کردم و اونم کسش کیرمو سیر می بلعید تا اینکه ارضا شد و افتاد روم یه چند دقیقه که گذشت بلندش کردم و پاهاشو دادم بالا و باز کردن و کیرمو گذاشتم در سوراخ کسشو آروم کردم تو نیگفت اووووووف سوختم بکنم جرم بده پارم کن منم محکم تلنبه نیزدم تو کسش تا حس کردم ابم داره میاد کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو سینش بعد خوابیدم روش یه ده دقیقه گذشت و بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردن اومدم خوابیدم کنارش و لباشو میخوردم خیلی تشنه کیر بود دوباره کیرمو گرفت دستش و شروع کرد خوردن که کیرم دوباره سفت شد و یه دست دیگه کردمش اون روز ۴ مرتبه کردمش و ابمو ریختم رو کمر و سینش بعد از اون روز کارمون شده بود جور کردن خونه خالی و کردن همکارم هشت سال با هم بودیم و تو این هشت سال هم از کون کردمش هم از کس سه چهار بار هم برام ساک زد و آب کیرمو قورت داد یه چند باری هم آبمو تو کسش خالی کردم تا اینکه ازدواج کرد و رفت هر از گاهی زنگ میزنه اما از ازدواجش راضی نیست دلم برا سکس باهاش تنگ شده کاش یه بار دیگه بشه بکنمش..
ممنون که وقت گذاشتید












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


سمیرا_خواهرزنم

سلام
داستان من واقعیه اسم من محسن ده سال پیش با یه دختر به اسم سارا ازدواج کردم تپل سفید با سینه سایز 95 یه خواهر داشت به نام سمیرا که 10 سال از زنم کوچیکتره الان زنم 35 ساله وسمیرا 25 سالش برعکس خانمم سمیرا باربی زیبا دو سال بعد ازدواج با سارا کم کم تو رابطه جنسیمون مشکل ایجاد شد من داغ سارا سرد بی حس و کرخت می افتاد رو تخت منم زیاد از این حالت خوشم نمی اومد چون پدر مادر سارا مرده بودن سمیرا با ما زندگی میکرد تو خونه راحت بودیم اکثرا با یه تاپ دامن یا ساپورت جلوی من میگشت رفتم تو نخش که مخش لزنم که فهمیدم براش میخواهد خواستگار بیاد امدن چون دوس بودن زیاد طول نکشید و ازدواج کردن بعد یه سال یه روز امدم خانه دیدم سمیرا اومده و داره گریه میکنه از شوهرش پیش سارا شکایت میکرد رفتم تو پرسیدم ماجرا رو بهم گفتند که اقا عملیه وشبها هم می ره خونه رفیقاش ان شب هم چند تا دوستاش اورده بوده خانه که سمیرا در رفته بوده هر کار کردیم نشد بالاخره کار به طلاق کشید که دوباره داستان من و سمیرا شروع شد تو سکس برای حال خودم مدام با سمیرا تو ذهنم حرف میزدم که چه کوسی چه کونی ....یه سال از طلاق سمیرا میگذشت پشت سرش میرفتم حموم رو لباسهاش جق میزدم دیگه دل زدم به دریا گفتم من که دارم خرج دو تا زن میدهم چرا باید یکی بکنم این بار لباسهاش نشستم وقتی رفته بود بشوره اب منو دیده بود یه شب هم که دوباره سارا حال نداشت من از عمد بلند غر زدم با سارا قهر کردم صبح وقتی از اتاق امد بیرون قیافه اخموی منو دید پرسید چی شده گفتم از خواهرت بپرس رفت سراغ سارا پرسید ظاهرا بهش گفته بود که من بعدا فهمیدم که گفته بود یه بار دیگه رو لباسهای سمیرا جق زدم که این دفعه بعد شستن امد بیرون بهم گفت ای بیچاره گفتم خودتی گفت هستم و خندید فهمیدم که فهمیده منم که دنبال فرصت بودم ادامه دادم 
براش اوایل جوک عادی بعد سکسی می فرستادم تا اینکه براش عادی شد یه بار هم که موبایلش داده بود درس کنم چند تا داستان سکس با خواهر زن براش فرستادم با عکسهای ..ّ گوشی دادم بهش شب پرسیدم درس شده بود گفت عاای بود ولی عالی یه جوری گفت که کیرم بعنوان موفقیت یه تکونی خورد گفتم اگه ایراد پیدا کرد من درخدمتم همه جوره گفت باش خبرت میکنم
این باب سکس منو سمیرا بود دیگه راحت بودیم یه بار ازم پرسید که اون روز چرا عصبانی بودی چی شده بود که منم دیگه دنبال فرصت برای پیش روی بودم گفتم ای بابا خواهرت منو گاییده کارم به جق رسیده گفت بله دیدم گفتم چیو دیدب گفت کثیف کاری رو لباس زیرم گفتم ببخشید گفت نه ناراحت نشدم و کاش می تونستم کاری برات بکنم گفتم جدی گفت اره گفتم می تونیگفت چی کار کنم گفتم چشمات ببند تا بگم تا بست بغلش کردم بوسیدمش اما طولانی کمی دست و پا زد اما جدی نبود چون خودش هم همراهی میکرد سریع بغلش کردم بردم رو تختاین قدر سریع لخت شدیم که انگار زن و شوهریم تو نیم ساعت یه سکس وحشیانه کردیم لباش اینقد مک زدم کبود شد رفتم سراغ سینه هاش چه مرواریدای قشنگ دست بهش میزدم جیغ میزد از من حشری تر سمیرا بود با ولع کیرم منو میخورد گفتم 69 سریع برگشت من کوس اون کیر فقط صدای شهوت تو اتاقش بود تو نیم ساعت قد یه عمر گاییدمش ساک کوس کون تمام عقدهای سکسی من وسارا اینجا خالی شد مدت یکسال همین طور گذشت دیگه تو سکس با سارا راحت اسم خواهرش می اوردم که کاش ابجیت بود انهم میکردم ولی سارا باور نمیکرد تا اینکه یه بار سر زده رفته بود اتاق سمیرا لباس زیر کاندم و ... تو اتاق دیده بود با سمیرا قهر کرد حرف نمی زد منم که تو سکس ول کن نبودم مدام اسم سمیرا رو می اوردم که یه شب که داشتم سارا رو دیدم زیر لب میگه می خواهی صداش کنم منم گفتم اره دیدم از زیر کیرم پاشد گفتم شوخی کردم گفت معلومه لخت رفت بیرون کاری که نکرده بود و با سمیرا برگشت سمیرا هم متعجب ولی سارا خودش لباسای سمیرا رو در اورد بهش گفت کیرش بخور سمیرا هم اومد چه حالی یکی کیرت بخوره یکی لیست بزنه منم سینه هاشونو میمالیدم تا صبح بکن بکن بعد سکس سوم هوا روشن بود دیدم یکی اینطرفمه یکی انطرفمه اومدم حرف بزنم سارا گفت چیری نگو از این به بعد دو تا زن داری تو که خواهرم میکنی جلوی من بکن و هر سه خندیدیم


نوشته: محسن










📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


هش گفتم بيا يه حالت ديگه بشيم گفت باشه بلند شد گفت چطوري گفتم چهار دست و پا شو از پشت بكنمت انگار ترسيد گفت از كون نه گفتم از پشت ميكنم تو كست گفت باشه آماده شد منم كيرم رو با كسش ميزون كردم با يه فشار تا ته دادمش تو گفت آخيش چه حالي ميده پستوناش رو تو دستم گرفتم تو كسش تلنبه ميزدم خودش هم چوچولش رو ميماليد ميگفت محكم بزن تو منم موقع تو كردن با ضربه ميزدم تو لرزه هايي كه به كونش ميافتاد دلم رو ميبرد هر چي اصرار كردم از كون بكنمش قبول نكرد چون يه بار آبم اومده بود ميدونستم حالا حالا ها نمياد بهش گفتم بخواب من بخوابم روت گفت يه كم ديگه ادامه بده اين حالت رو دوست دارم با چند تا ضربه ديگه يه واييييييييييييييييي گفت و براي بار دوم اورگاسم شد به كمر خوابيد منم خوابيدمم روش و كيرم رو كردم تو كسش ازش لب ميگرفتم هنوز دهنش بوي آب خودم رو ميداد سيمين من رو محكم بغل كرده بود و من هم تند تند تو كسش ميكردم كه حس كردم داره آبم مياد گفتم سيمين آبم داره مياد گفت نگهش دار من دارم ميشم منم يه كم خودم رو كنترل كردم تا ديدم سيمين داره پشتم رو چنگ ميزنه فهميدم با يه ضربه محكم سيمين فرياد كشيد بازم آبم اومد آخيششششش بعد منم يه كم ديگه كردمش و كيرم رو كشيدم بيرون و تموم آبم رو روي شكمش خالي كردم چند دقيقه بي حال افتادم روش بعد بلند شديم دوتايي رفتيم حموم حسابي شستمش خودم رو هم شستم برگشتيم تو اتاق خواب ساعت 6 صبح بود هر دو لخت تو بغل هم خوابيديم چشمم رو باز كردم ديدم ساعت 1 ظهر سيمين نيست بلند شدم اومدم ديدم تو آشپزخونه نشسته داره چاي ميخوره تا من رو ديد با خنده گفت ساعت خواب گفتم كي بيدار شدي گفتم نيم ساعت پيش نهار رو با هم خورديم بعد از نهار هم يه بار ديگه با هم سكس داشتيم غروب كه سيمين رفت من انگار ديگه نا نداشتم بدون شام خوابيدم تا موقعي كه سيمين از ايران رفت حدود شش ماه طول كشيد و تو اين مدت ما حسابي با هم سكس داشتيم اميدوارم سيمين عزيزم هر جا كه هست سلامت باشه و اين خاطره رو بخونه و به ياد گذشته قشنگمون باز هم كسش خيس بشه..












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


دو تا پيك با يه شيشه ويسكي آكبند آوردم نشستيم به مشروب خوردن من كه بيشتر از ديد زدن سيمين مست شده بودم تا از مشروب چون كلا مشروب رو من زياد اثر نميكنه ولي سيمين حسابي داغ كرده بود.

چشماش حسابي شهلا شده بود با هر پيكي كه ميرفت بالا من چيپس و ماست تو دهنش ميذاشتم سيمين ديگه نميتونست بشيبنه يه ببخشيد گفت و دراز كشيد سرش رو گذاشت روي پام من هم آروم آروم داشتم با موهاش بازي ميكردم ديدم خيلي ساكته آروم گفتم خوابي با حالت مستي گفت دوست داري بخوابم ناقلا خنديدم دستم رو از روي صورتش سمت گردنش كشيدم و آروم آروم بالاي سينه اش رو ماليدم ديدم مخالفتي نيست آروم انگشتام رو پائين تر هدايت كردم تقريبا تا وسط پستوناش رفته بود كه ديدم دستش رو گذاشت روي دستم گفت پيمان گفتم جانم گفت ميشه بريم تو اتاق خواب من خيلي خوابم گرفتمه تو دلم گفتم بيا مست كرد حالا ميخواد بخوابه گفتم باشه بلند شو بريم بلند شد نشست من ايستاده بود دستش رو دراز كرد گفت دستم رو بگير بلندش كردم افتاد تو بغلم با خنده گفت بغلم ميكني يه دست زير گردنش يه دست زير كونش بغلش كردم تو سينه خودم دستش رو انداخت دور گردنم و لبش رو جمع كرد منم يه لب اساسي ازش گرفتم و بردمش تو اتاق خواب روي تخت يه نفره خودم خوابوندمش نشستم كنارش چشماش به زور باز ميشد يه نگاهي به من كرد گفت تا صبح ميخواي نگاهم كني گفتم چيكار كنم گفت من الان در اختيار تو هستم هر كاري دوست داري بكن گفتم مطمئني تو الان حالت دست خودت نيست فردا گله نكني بگي من رو مست كردي به هم تجاوز كردي خنديد گفت نترس من مست نيستم ميخواي برات حرف بزنم گفتم چي ميخواي بگي تعداد تموم پيكهايي كه خورده بود رو گفت بيشتر حرفاي از غروب تا اون موقع رو يادش بود بعد گفت باز هم ميترسي گفتم نه دستاش رو باز كرد گفت پس شروع كن ديگه مردم خم شدم روش لبم رو گذاشتم روي لباش و شروع كردم لب گرفتن و لب خوردن كه ديدم زبونش رو كرد تو دهنم زبونش رو تو دهنم ميچرخوند دستم رو گذاشتم روي پستوناش و آروم ميماليدمشون تاپش رو دادم بالا يه كرست سورمه اي بسته بود از اين توريها كه جنسشون نرمه از روي كرست كه پستوناش رو گرفتم كلي حال كردم بلند شدم تاپ و كرستش رو درآوردم پستوناش شل نبود سفت بود و سر بالا با يه حاله قهوه اي كم رنگ نوكشون خودم هم پيرهن و زير پيرهنم رو درآوردم و خوابوندمش خودم افتادم روش و شروع به خوردن پستوناي خوشمزه اش كردم دست سيمين توي موهام بود و سرم رو به پستوناش فشار ميداد يه دستم رو گذاشتم روي كسش يه كم ماليدم بعد بلند شدم شلوارش رو درآوردم شرت با كرستش ست بود از روي شرت يه كم كسش رو بو كردم و ليسيدم بعد از كنار شرتش گرفتم اون رو هم كشيدم پائين كسش مثل گل بود تميز و قشنگ سفيد خم شدم كه كسش رو ليس بزنم با دستش سرم رو گرفت گفت تو هم لخت شو من هم كامل لخت شد كيرم رو كه ديد گفت آخيش چقدر دلم كير ميخواست دستش رو دراز كرد كيرم رو گرفت فشارش ميداد گفتم حالا ميذاري كس قشنگت رو بخورم گفت به شرطي كه اول من هم رو بخورم من هم از خدا خواسته رفتم روي سينه اش نشستم يه كم سرش رو بلند كرد كيرم رو آروم كرد تو دهنش چند مك محكم زد از دهنش بيرون آورد با آب دهنش كيرم حسابي خيس شده بود يه كم با دستش ماليد بعد آب دهنش رو انداخت روي كيرم يه كم ديگه ماليد دوباره كرد تو دهنش آب دهنش از زير تخمهام داشت ميريخت بهش گفتم بسه حالا نوبته منه گفت صبر كن من اول بايد آبت رو بخورم بعد گفتم بدت نمياد گفت نه من عاشق اين مدل سكسم اونقدر با كيرم بازي كرد و ساك زد كه داشت آبم ميومد گفتم سيمين آبم داره مياد گفت بريز تو دهنم بعد دوباره شروع كرد ساك زدن كه ديگه نتونستم تحمل كنم تموم آبم رو تو دهنش خالي كردم تا آخرش رو خورد بعد با زبونش لباش رو پاك كرد گفت حالا لب ميخوام لبم رو گذاشتم روي لباش حالم داشت بهم ميخورد اما زود عادت كردم بعد به حالت 69 خوابيديم سيمين كسش رو به صورتم فشار ميداد و خودش هم كير من رو كرده بود تو دهنش اونقدر خورد تا باز هم بزرگ و سفت شد كسش رو روي صورتم ميچرخوند گاهي هم كيرم رو از دهنش بيرون مياورد ميذاشت لاي پستوناش و كسش رو فشار ميداد تو دهن من ميگفت بخورش بدجوري هوس يه مرد كرده بودم كه كسم رو بخوره كه كيرش رو بخورم قشنگ بخور كسم رو كسم داره حال مياد منم هر چي تجربه تو كس ليسي داشتم روي كس سيمين انجام ميدادم كه ديدم داره كسش رو روي صورتم ميماله و ناله ميكنه يه مرتبه صورتم داغ شد و تموم آبش رو ريخت روي صورت و دهنم چند ثانيه به حركت موند بعد بلند شد پشت به من نشست روي كيرم و آروم آروم كردش تو كسش يه كم موند بعد شروع كرد بالا پائين كردن همونطوري كه كيرم تو كسش بود چرخيد سمت من منم پستوناش رو گرفتم تو دستم سيمين روي كيرم بالا پائين ميشد و حرف ميزد بكن جرم بده كسم رو داغون كن با اين كيرت چه حالي داره ميكنه كسم با كيرت كسم كيرت رو قورت داده هيچي ازش نمونده پستونام رو بمال خوشم مياد ب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


سیمین


يكي از همكارام يه عمل جراحي انجام داده بود و خونه بستري بود روز پنجشنبه غروب تصميم گرفتم برم عيادتش حدود ساعت 7 عصر بود رسيدم خونشون تو عظيميه كرج بعد از ورودم به داخل و سلام و احوالپرسي با خانم دوستم رفتم كنار دوستم و روبوسي كرديم و نشستم كنار تختش خانمش هم روي مبل نشسته بود روبروي ما يه چند دقيقه اي گذشت و كه ديدم از آشپزخونه يه هوري با يه سيني شربت اومد بيرون يه زن 28 / 29 ساله قد بلند سفيد چشم و ابرو مشكي با آرايش زياد سلام كرد

من هم جوابش رو دادم تعارف كرد شربت برداشتم براي خانم دوستم هم شربت گذاشت و كنارش نشست كه دوستم گفت سيمين خانم خواهرخانمم بعد رو كرد به من گفت آقاي مهندس … از دوستان و همكاران خوبم به اين وسيله من و سيمين خانم با هم آشنا شديم حدود يك ساعت من خونه دوستم بودم ديگه ميخواستم خداحافظي كنم برگردم خونه كه ديدم سيمين خانم هم حاضر شده و ميخواد جايي بره فكر كردم ميره خريد به دوستم گفتم اگر چيزي لازم دارين برم تهيه كنم گفت نه مرسي و چون متوجه فكر من شده بود گفت سيمين خانم ميخواد بره خونه خودشون بعد مثل اينكه چيزي يادش بياد گفت فقط اگر برات زحمتي نيست تا مترو سيمين خانم رو برسون البته اگر جايي نميري گفتم نه جايي نميرم ميرم خونه خلاصه بعد از خداحافظي به همراه سيمين خانم از ساختمون زديم بيرون در ماشين رو باز كردم ديدم سيمين خانم اومد جلو نشست راه افتاديم بهش گفتم منزلتون كجاست با ناز گفت شما كجا تشريف ميبرين گفتم من ميرم سعادت آباد گفت من بايد قبل از خونه برم جايي تو آرياشهر بعد ش ميرم شهرك غرب خونه گفتم خوب ميخواين من برسونمتون گفت مزاحم ميشم گفتم خواهش ميكنم تو راه يه كم با هم حرف زديم من از كارهام و زندگيم گفتم سيمين هم از زندگيش و فهميدم كه از شوهرش جدا شده و تنها زندگي ميكنه و در تدارك كارهاي رفتن به خارج از كشور و الان هم ميخواد بره پيش وكيلي كه داره كارهاش رو درست ميكنه رسيديم آريا شهر چند دقيقه رفت و برگشت و گفت وكيله نيست راه افتاديم سمت شهرك غرب تو راه گفت حتما الان خانمتون منتظرتونه گفتم من ازدواج نكردم گفت پس پدر و مادر منتظر هستن فهميدم داره زير زبون كشي ميكنه گفتم من تنها زندگي ميكنم و الان فقط تختخواب منتظرمه گفت به اين زودي ميخوابين منم براي تلافي گفتم خوب ديگه آدمي كه نه پدر مادرش منتظرن نه خانمش و نه حتي دوست دختري داره كه منتظرش باشه بايد چيكار كنه غير از خواب ديدم زد زير خنده گفت خوشم اومد گفتم از چي گفت از زرنگيتون گفتم خوب ديگه بعد هر دو زديم زير خنده بهش گفتم خوب من تكليفم روشن شد شما چي كسي منتظرتون هست يه آهي كشيد و گفت نه من هم مثل شمام هيچ كس نمونده كه بخواد انتظارم رو بكشه پدر و مادرم كه عمرشون رو دادن به شما شوهرم كه الان معلوم نيست كجا پاي بساط نشسته گفتم پس اگر اجازه بدين امشب شام رو در خدمتتون باشم گفت باعث افتخاره سريع گردش كردم سمت فرحزاد جاتون خالي يه شامي خورديم حسابي با هم خودموني شده بوديم اون به من پيمان ميگفت و من به اون سيمين موقع كشيدن قليون سيمين كنار من نشسته بود و سرش روي شونه من بود آروم داشت با موهاي دستم بازي ميكرد كم كم داشتم به هم ميريختم دستش رو تو دستم گرفتم و با انگشتاش بازي ميكردم باور كنيد يادم نيست چي به هم ميگفتيم سيمين طوري به من تكيه داده بود كه آرنجم ميخورد به پستونش و حسابي راست كرده بودم كير بدبخت داشت تو شلوار لي داغون ميشد بلند شديم دست تو دست هم راه افتاديم سمت ماشين گفت امشب به من خيلي خوش گذشت اما حيف كه داره تموم ميشه گفتم خوب اگر دوست داري بريم با هم يه چرخي تو خيابون بزنيم گفت بريم اونشب تا ساعت 1 تو خيابون ميچرخيدم و دستمون تو دست هم بود رفتم سمت شهرك كه برسونمش انگار يه نفر بهم ميگفت دعوتش كن خونت يه دفعه بهش گفتم سيمين امشب مياي خونه من يه نگاهي كرد و گفت چه زود گفتم چي چه زود يه خنده كوتاه كرد و گفت بگذريم بعد با حالت بچگونه اي گفت مامانم گفته هر كي دعوتت كرد يه كم براش ناز كن بعد بگو آره گفتم پس OK با خنده گفت تو كي ديگه همه چيز حل بود گاز ماشين رو گرفتم و حركت به سمت خونه ساعت 2 بود وارد آپارتمان من شديم شانسي من چند روز قبلش همه جا رو مرتب كرده بودم وارد كه شد اولش يه كم از سليقه من تعريف كرد بعد بهش گفتم مانتو رو دربيار با لبخند و همون اداي بچگونه گفت شيطوني نكنيا گفتم قول نميدم ولي سعي ميكنم خنديد گفت باز خوبه تو راستش رو ميگي بلند شد مانتوش رو درآورد زير مانتو يه تاپ يخه باز تنش بود كه خط سينه هاش قشنگ معلوم بود با يه شلوار برموداي تنگ بهش گفتم چي ميخوري برات بيارم چاي – قهوه – نسكافه خنديد گفت ودكا نداري گفتم ودكا نه ولي ويسكي چرا من هميشه تو خونه مشروب دارم گفت چه عالي پس اگر ميشه يه كم بيار بخوريم البته اگر خوابت نمياد گفتم باشه سريع رفتم تو آشپزخونه يه كاسه ماست موسير و يه كم چيپس و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

22 Jan, 12:02


رم بدی میخام این اتش وجودمو با ابت خاموشکنی مکهمتر بزنننننننننننننن منم با تمام وجودم تلمبه میزدم یه صدای شلاپ شلوپی را افتاده بود خیلی حال میداد کسش کرمو لیز تنگ بدو احساس کردم میخام خالی بشم که روزی جون بازم خودشو کشید عقب شروع کرد به لب گرفتنو گوف هنوز کاردارم بات من روی کر خابیدمو روزیتا اومد نشست روی کیرم واییییییییییی دوباره کیرم رفت توی بهشتش به طور استادانه ای خودشو بالا پایین میکرد اون پستونای خوش تراششو انداخت روی صورتم منم نوکشونو لیس میزدم هردو داشتیم ازضامیشدیم گفتم دارم میام گفت بریز تو میخام اتیشمو از درون خاموش کنی قرص میخورم منم دستامو حلقه کردم دور کمرش پستوناشم توی صورتم بود هر دو مثل وحشیا تلنبه میزدیمو داشتیم میلرزیدیم که میگفت امیر جونم کن کیرتو میخام یالا دوسش دارم میخام بیشتر احساسش کنم خدا جونم داشتم دیونه میشدم که باتمام وجود ابمو ریختم تو کسش چند احظه بد با صدای اوففففففففف اههههههههههههههه امییییییییررررررررررررررررررر بزن جون اخ اونم ارضاع شد همین طور توی بغل هم بودیمو همدیگه رو نوازش میکردیمو که گوشیم زنگ خور الو الو ندا جون بود عزیزم من کارم تموم شد بیا دنبالم منم یه اب به صورتم زدمو لباس پوشیدم که برم دنبالش روزیتا جونم موند خونهکه اثار جرمو پاک کنه تا ما بیایم وجشن شروع کنیم البته سه نفره بود
بازم با روزی سکس داشتم اگه خوشتون اومد بگین تا بازم بزارم مرسی دوستان گلم


نوشته: امیر علی












📚✏️
📚✏️
📚✏️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:38


اهوم کون میده با عکس کیر پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


پام در آورد و گفت نترس با من همه چیز و از بس حشری بود خواست ادامه بده که گفتم در اتاق بازه یهویی یکی میاد و زهرا بلند شد و در اتاق را قفل کرد و تا رسید بهم همه چیز منو از تن من در آورد و خجالت کشیدم و گفتم خودت پس لخت نمیشی؟ جوری لخت شد که به چشم من ۱ ثانیه نشد و بعد پاهای منو گرفت بالا و باز کرد و چند تا بوس و لیس به رون پاهام زد و گفت اوه اوه چه خبره و تو که از منم خیس تری و همه کوس منو کرد توی دهنش و باز دم گرم هوای نفسش را زد بهش و تا خواستم حرفی بزنم شروع کرد به خوردن چوچوله و مکیدن لبه های کوس من و فقط میدونم که پاهام کاملا بی حس شده بودن و سرم سنگین شد و چشمام خمار شدن و کاملا تسلیم خواسته زهرا شده بودم . زبون و انگشت توی کوس من می‌کرد و حتی کونم را هم گاهی زبون میزد و دیوونه ترم می‌کرد… گفتم کاش حمام رفته بودیم بعدش می‌کردیم و زهرا گفت میریم بعدش هم باز میکنیم و زبونش را توی کوسم فرو می‌کرد و هول میداد و حتی کونم را زبون زد توش و گفت فابریک هاش یه حال دیگه میدن… من شاید ۵ دقیقه نتونستم دوام بیارم و زهرا جوری منو حال می‌آورد که فقط لذت می‌بردم و التماسش میکردم مواظب باشه تا اینکه زهرا برعکس من نشست دهنم و گفت پریا بخورش واسم منم بشم … چند لحظه همه فکری کردم ولی جوری زهرا خم‌ کرد و تنظیم کرد که کافی بود زبونم را فقط از دهنم در بیارم…بوی کوسش با بوی کوس خودم متفاوت بود و اب شهوت زیادی لای کوسش بود و منم چشمام را بستم و سعی کردم هر کاری کرد واسم منم براش به جبرانش بکنم . زهرا باز بود و گفت انگشت بکن و هر کاری دوس داری بکن… حتی سوراخ کونش مشخص بود قبلا با پسر سکس کرده و انگشت راحت رفت توش … زهرا منو شارژ،می‌کرد و منم زهرا را ولی زهرا خیلی هات تر بود و خیلی هم از من کار را بهتر بلد بود…همون حالت که نشسته بود دهنم اول منو جوری ارضا کرد که هیچ موقع یادم نمیره و زمانی که ارضا شدم و نبض میزد داخل کوس من انگشتش را یهویی کرد توی کونم و حال عجیبی کردم و هم لذت هم درد خفیف هم حس متفاوتی تجربه کردم و خیلی لرزیدم و بعد زهرا هم کمر میزد دهنم هم راهنمایی کرد من را چطور بخورم و زهرا هم به ارضای حسابی توی دهنم شد… پاشدیم و بعدش رفتیم حمام و توی حمام با هم لب بازی کردیم … برگشتیم اتاق و یه ساعتی دوباره با هم لز کردیم و به نوبت باز ارضا شدیم … بعد ها با زهرا پیش دوست پسرش هم رفتیم . بعد ازدواج زهرا هم دوست بودیم و هستیم و پیش شوهرش هم رفتیم و بعد ازدواج من هم زهرا پیش منو شوهرم اومد… رابطه ما ادامه داره و هنوز مثل روز اول بهم حس داریم
نوشته: پریا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


لز کردن پریا

دانشجویی لز

سلام به خوانندگان داستان زندگی من
اسمم پریا هست و الان ۲۹ سالم هست
ماجرا مربوط میشه به چند سال قبل و زمان دانشجویی و تحصیل کردن من که خواستم بنویسم . الان متاهلم و اون موقع مجرد بودم .
توی دانشگاهی قبول شدم خارج از استان محل سکونت و خب مجبور شدم که خوابگاه بگیریم . توی خوابگاه همه جور دختری بود و دوستانی که خوابگاه دانشگاه زندگی کردن میدونن چطور جوی اونجا هست . بالاخره مجبور بودم هرچی میگن انجام بدم و توی اتاق چند تا ترم بالایی یه تخت بهم دادن و خوب اول کار خیلی اذیت شدم تا بتونم با شرایط کنار بیام چون اونا با هم هماهنگ و دوست بودن و من تنها بودم و شهر غریب و دوری از همه چیز شرایط را برایم سخت تر می‌کرد… لازمه بگم من جثه بزرگی ندارم و لاغر هستم. اون دوستایی که هم اتاقی من بودن بیشتر شون هم قد و هیکل بزرگی داشتن هم خودشون هفت خط بودن و بقول خودشون شلوار پسر زیاد از پاشون در آورده بودن و ادعاهایی داشتن عجیب و غریب و میدونستم که دوست پسر دارن و همه جوره حال میکردن‌ و شاید قسم بخورم بعد ها فهمیدم همشون رابطه از جلو داشتن و من فقط باکره بودم بین اونا و یه جورایی چون توی جا و اتاق شرایط خوابگاه خوب نبود به زور منو توی اتاق اونا جا دادن و اوایل حتی فکر میکردن من خبرچین هستم و از قصد منو بردن توی اتاقشون و واسه همین جلوی من حرفاشون را رمزی میزدن یا تا من میرفتم حرفشون را قطع میکردن و اشاره میکردن بهم که فضول خانم اومد … خب سخت بود ولی چاره نبود . توی اون دخترا هم اتاقی و هم خوابگاهی (مجموعا با خودم شش نفر بودیم) یه دختر هیکلی بود ترم ۶ کارشناسی بود که هم رشته من بود و اسمش زهرا بود و خوب بعد یه مدت ازش سوال درسی و پیش نیاز و راهنمایی راجع به گرفتن درس با کدوم استاد و… میگرفتم . هم اتاقی هام بعد دو سه ماه فهمیدن من کاری به کسی و جایی ندارم و دیگه خرده خرده شروع کردن خاطره گفتن و پشت پسر ها حرف زدن و حتی شوخی های جنسی کردن و گاهی حتی فیلم سوپر دیدن با هم و پاسور بازی و حتی یواشکی مسئول خوابگاه سیگار کشیدن و … حتی مشروب هم میخوردن ولی جلوی من اینکار را نمیکردن … زهرا هم اتاقی من همش به من می‌گفت بچه م مظلومه بچه م شیرین زبونه بچه م حرف مامانش را گوش میکنه و یه جورایی اسم گذاشته بود روی من و بقیه هم مثلا میگفتن زهرا به بچه ت بگو زود بخوابه میخوایم حرفای بزرگترا را بزنیم و شوخی میکردن باهام ولی من حرفی نمیزدم و واکنشی نشون نمی‌دادم چون آدم تند مزاج و بد اخلاقی نیستم و توی فامیل و خانواده از بچگی با من شوخی میکردن و جنبه حرف و متلک را داشتم . ترم اول گذشت و گاهی هم اتاقی هام حتی همدیگه را بغل و بوس میکردن یا علنی جلو هم حتی لباس زیر عوض میکردن و‌ بهم میخندیدن و جو خیلی دوستانه گذشت تا فاصله ی امتحانها که فرجه مطالعه آزاد میدن و زمستون بود
و دو هفته دانشگاه نیمه تعطیل بود و بعضی دوستان رفتن شهر خودشون واسه مطالعه آزاد و بعضی موندن و منم چون خانواده شلوغی داشتیم میدونستم برم خونه درس خوندن سخته و ترجیح دادم ترم اول معدلم خوب بشه و موندم خوابگاه و اتفاقا زهرا هم‌ اتاقی من موند خوابگاه و ما دو نفر تنها شدیم توی اون فرصت قبل امتحانات و زهرا دیگه جلوی من سیگار میکشید و قهوه می‌خورد که بتونه بیشتر بیدار بمونه و درس بخونه و تنها ساعات تفریح ما ساعات گرفتن و خوردن غذا بود و دوتایی درس میخوندیم حسابی و زهرا گفت مشروط شده قبلا و اگه باز مشروط بشه دردسر میشه و خطر اخراج و تعلیق از درس و دعوا های خانوادگی هم پیش میاد … یه روز سرد با زهرا رفتیم برای گرفتن غذا ورودی خوابگاه و وقتی برگشتیم و غذا خوردیم زهرا برام خاطره تعریف کرد از کاراش و پسر هایی که باهم بودن و چیزای سکسی زیاد گفت برای من و از من خاطره پرسید و من زیاد چیزی در اون سطح نداشتم و خندید و گفت میدونستم تو خیلی بچه هستی و مشخصه پاستوریزه هستی و خودم اینجا استادت میکنم تحویل بابا ننت میدم و شوخی های منو زهرا شروع شد… همون شب پتو انداخت کف اتاق و بهم گفت میای امشب روی زمین بخوابیم و کمر درد گرفتم روی این تخت های لعنتی و غیر استاندارد و جوری پتو انداخت که جای منم بشه کنارش و بعد چند دقیقه که پیش هم دراز کشیدیم گفت پریا کپک زدیم بس با این لباس ها تو این اتاق موندیم و میای بریم یه دوش بگیریم و برگردیم ؟ نمیدونم چرا ولی هر چی میگفت انگار برام تکلیف بود و دستور و انگار تاب مقاومت جلوش نداشتم و دوتایی حوله برداشتیم و شامپو و رفتیم توی حمام و آخر وقت بود و‌ حمام سرد بود . زهرا یه دوش های آخری که بزرگ هم بود شیر آب داغش را باز کرد و منتظر شد تا آب داغ شد و بهم گفت با هم بریم زیر یه دوش؟ گفتم زهرا یهو مسئول خوابگاه یا یه فضول میاد و زشت میشه با هم توی یه دوش باشیم و زهرا گفت توی این سرما و خلوتی امتحانات ک

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


سی نمیاد و نترس و منو راضی کرد بریم با هم زیر یه دوش و اونجا شورت خودش را در آورد و بهم گفت خیلی وقته شیو نکردم و من متحیر فقط نگاه میکردم . درست میگفت و حسابی موهای همه جای بدنش اونم پر پشت در اومده بودن … بهم گفت خوش بحالت تو چقدر بدن کم مویی داری و بعد گفت من توی وسایلم ژیلت دارم و میخوای تو هم شیو کنی؟ نفهمیدم چی شد دیدم منم ژیلت به دست شدم و شیو کردیم دوتایی و زهرا بهم گفت من درست نمیتونم پشتم را شیو کنم و کمکم میکنی ؟ و منم برات شیو میکنم و جوری خم‌ شد و‌ لای کونش را باز کرد که بتونم براش شیو کنم و یهویی گفت یهو دلت نخواد بخوریش و خندید و من فقط سعی کردم با دقت شیو کنم و بعدش گفت تو هم بزار برات شیو کنم من گفتم نه ممنون ولی اصرار کرد و منم به همون حالت خودش خم‌شدم و‌ وقتی نشست پشت من برای شیو کردن گفت جووون اینکه شیو خدایی هست و یه بوس از لای قمبل من کرد و من خشکم زد ولی اون ادامه داد و چند بار ژیلت را کشید و گفت صاف که بود صاف تر شد و بهم گفت خدایی میگفتی فابریک هستم باور نکردم تا ندیدم و عجب چیزی هستی دختر … سفید و خوردنی و منم گفتم مرسی تو هم خیلی ناز و خوبی ولی اون گفت همه دنبال سفید و بی مو و باربی هستن نه مثل من سبزه و پر مو و توپر و خندیدیم…توی حمام وقتی شامپو میزدم چشمام بسته بود چند بار دست زد بهم و گفت کاش پسر بودم همینجا کارتو می‌ساختم و منو چند بار مالید و کمک کرد سرم را بشورم و حتی از پشت بهم چسبید و گفت بزار بچه م را بشورم و بهم لیف و صابون زد و بعدم دست همه جای بدنم مالید و گفت هلویی هستی واسه خودت و رو نمیکنی و خوشا به حال شوهرت و… بعدم بهم گفت براش پشتش را لیف بزنم و عمدا باز می‌کرد همه جوره همه جاش را مثل زیر بغل و لای پا و قمبلش را که لیف بزنم و گفت یه کم دیگه منو بمالی همین مدلی من میشم و خندید…هر جوری بود کمک من کرد لباس پوشیدم و گفت تو برو اتاق من الان میام و‌ تو لاغری زودی سرما میخوری و من یه دست دیگه خودم را میشورم و بعد میام و من خیلی فعالیت هورمونی بالایی دارم و زود بدنم عرق میکنه و بوی بد میگیرم و من اومدم اتاق و خودم را خشک کردم حسابی و بعد ۵ دقیقه زهرا اومد و اونم خودش و موهاش را خشک کرد و یه دم نوش گرم هم درست کرد خوردیم و گفت حالا امشب توی بغل مامانی تا صبح میخوابی و شیر هم خواستی بگو و خندید… چراغ را خاموش کردیم و کف اتاق کنار هم خوابیدیم و زهرا منو بغل کرد و گفت میخوام امشب بمالمت حسابی ولی ازش خواهش کردم که نه و بعد از بغل چسبید بهم و گفت نترس دیدی که پسر نیستم و بی خطرم و خندید و بعد منو چرخوند به پهلوی سمت راست و از پشت بهم چسبید… خیلی داغ بود و من خدایی پیش اون سرد حساب می شدم و گفت چقدر سردی دختر؟ نترس کاری باهات ندارم و نگران نباش و باز خندیدیم … جوری کوسش را از روی شلوار فشار میداد به کون من که بعد چند دقیقه قشنگ داغی کوسش را حس کردم …بعدم منو‌ یه کم مالید و دید واکنشی نشون نمیدم گفت تو دیگه کی هستی بابا !!! هیچ حسی نداری؟ دختر پیغمبر هم بود تا الان یه آخ و وایی کرده بود … بعدم گفت از طرف من اوکی هست اگه دلت بخواد ارضا بشی و از پسر بهتر حالت میارم . البته اگه دلت بخواد و دلت نخواد که هیچی… هم ترسیدم هم خوشم اومد هم گیج بودم هم حس متفاوت و هزار فکر دیگه کردم و دوست داشتم ادامه بده زهرا و جلوتر بره و چون خیس شدم کارم را بسازه ولی حرفی نزدم و زهرا هم دیگه ادامه نداد و حدود نیم ساعت بعد زهرا کامل خوابش برد و منم خوابیدم … از فردا صبح زهرا بهم دست میزد توی هر شرایط و‌موقعیتی و میگفت جووون عجب چیزی هستی و دروغ نمیگم وقتی دست میزد بدنم سست و بی حس میشد و بی حال میشدم ولی اون زود رها می‌کرد و دو روزی با هم همین مدل شوخی پیدا کردیم و داشتم درس میخوندم گاهی میومد روی من می‌خوابید و میگفت پریا مال من موهاش سیخ میزنه دو سه روزه و جای شیو جوش میسوزه و جوش میزنه و واسه تو چند وقت یه بار شیو میخواد و شوخی شوخی شلوارم را می داد پایین و نگاه می‌کرد و بهم هم نشون میداد از خودش چطوری شده … روز سوم‌ داشتم درس میخوندم که زهرا اومد پیشم کنارم دراز کشید و گفت با هم بریم حمام؟ گفتم مثل اون شب؟ گفت آره مگه چه ایراد داشت؟‌ شوخی شوخی بهم‌ گفت حیف که بچه هستی وگرنه باید می‌نشستی هر روز روی دهنم و یه اوووف گفت که مشخص بود حرف دلش را زد …غروب رفتیم غذا گرفتیم برگشتیم اتاق خوردیم و زهرا گفت میای بریم حمام‌ پریا؟ نمیدونم چرا سر حرف و شوخی باز شد و یه لحظه دیدم زهرا پیش منه و گفت پریا اره؟ گفتم چی اره؟ گفت فقط آره یا نه؟ گفتم چی اره یا نه؟ گفت خودت میدونی و اره یا نه؟ گفتم بگم آره میدونی که میشه؟ به باد میرم . زهرا گفت نترس مواظبم … گفتم میترسم داغ کنی کار دستم بدی و گفت نه نترس و داشتم چونه میزدم که زهرا شلوار از

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


مزمان با فحش های ناموسی که بی پدر تو ساختمون ما میای دزدی مثل خر میزننش!! خانم همسایه روبرویی به خونه نسیم میره و در حالی که گریه می کرده به آشپزخانه میبرتش آب قند بهش میده ظاهرا دست نسیم از فشار دست کچل خان کبود شده بوده پلیس میاد و دزد رو بازداشت میکنه همسایه ها که در جریان نبودن فکر میکردن دزد اومده دیده دختر تنهاست خواسته تجاوز کنه در نتیجه وقتی مامورین میان یک خانم پلیس هم همراهشون بوده که اول همه رو بیرون میکنه بعد سعی میکنه با ملایمت جریان رو از نسیم بپرسه. نسیم هم جریان رو تعریف میکنه خانم پلیس به اتاق خواب میره ولی اثری از مرجان نبوده. همسایه روبرویی به پدر زنگ میزنه و جریان رو میگه که در نتیجه پدر و مادر سفر رو نیمه تموم میزارن و بر میگردن. وقتی آقای گیلانی به کلانتری میره افسر پرونده آشنا از آب در میاد. ظاهرا کچل خان وقتی میره اونجا میگه که مرتکب هیچ جرمی نشده و از اهالی ساختمان شکایت داره!! اتهام هاش که اقدام به سرقت ورود غیر مجاز اقدام به تجاوز و زنا با نامحرم بوده رو رد میکنه میگه اگر موبایلشو چک کنن میبینن نامزدش (مرجان) زنگ زده و گفته برو داروخانه چند ورق قرص بگیر بیار برای دوستم. چون با دعوت رفته ورود غیر مجاز نیست چون چیزی ندزدیده پس دزد نیست مرجان رو خودشون صیغه خوندن محرم شدن پس زنا نیست نسیم هم دستشو گرفته که جیغ نزنه که براش توضیح بده که همسایه ها ریختن و به ناحق کتکش زدن که بابتش دیه میخواد!! مرجان رو برای توضیح دادن به کلانتری احضار میکنن اونم کلا میزنه زیر همه چی که من اصلا اونجا نبودم!! پرونده ای تشکیل میشه و نوبت دادگاه میگیرن. آقای گیلانی واحدی که داخلش میشینن رو پنج سال پیش از پدرم خرید و خودش صاحب خونه است ولی چون مدیر مجتمع پدر منه اون شب اومده بود خواهش کنه سر دیوار نرده خم شده نوک تیز بزارن در پارکینگ و جلوی ورودی مجتمع دوربین امنیتی بزارن روی در اصلی قفل ایتالیایی (کلید چند پر) نصب بشه و پشت در ورودی حیاط به مجتمع زبانه های کشویی نصب بشه و خلاصه امنیت مجتمع رو ببرن بالا!! وقتی حرفاش تموم شد من تو فکر بودم آقای فارسی که واقعا آدم با شخصیتیه ولی نمیدونم چرا اینقدر با من لجه گفت چرا ساکتی؟ پدر عزززززیزم گفت چشمش نزن این هرچی ساکت باشه واسه همه بهتره!! اقای فارسی گفت بچه ای که ساکته داره فکر میکنه چه کلکی سوار کنه!! خلاصه بعد از چند دقیقه ضایع کردن من فلک زده توسط سه پیرمرد آقای فارسی گفت چی تو کلته عتیقه؟؟ ( دوستان جهت اطلاعتون یه بار درحالی که از پله ها میومدم تو حیاط دیدم آقای فارسی و پسر بزرگش دارن غیبتمو میکنن و ازم به عنوان عتیقه یاد میکنن!! وقتی رفتم جلو منو دید گفت ناراحت نشو من باستان شناسم و عتیقه با ارزش ترین چیز برای منه!! منم بلافاصله جلوی پسرش جواب دادم فکر میکردم بچه هاتون براتون از همه چی با ارزشترن ولی خوب خودتون بهترمیدونین!! با اینکه به هردوشون برخورد ولی حس کردم به اندازه کافی اذیتش نکردم و بقیشو نوشتم به حساب!!!)
خلاصه… جواب دادم فکر کنم فهمیدم دقیقا چی شده! وقتی مرجان رفته آشپزخونه سوپ بار بزاره به دوست پسرش زنگ زده و گفته از داروخانه قرص بگیر بیا. با توجه به اینکه طرف خونش تو همین محله است موتور هم داره و داروخانه فقط دو تا فرعی بالاتره میتونسته در زمان یک ربع بیست دقیقه ای حاضر کردن سوپ ، قرص بگیره خودشو برسونه مرجان هم غذا رو برده اتاق نسیم داده و تاکید کرده که بخور من میرم دارو بخرم بیام!! بعد هم با دوست پسرش رفته اون یکی اتاق خواب! احتمالا نقشه این بوده که بیست دقیقه بعد کچل خان رو رد کنه بره بعد قرصهایی که پسره با خودش آورده رو دست بگیره زنگ واحد رو بزنه یعنی من همین الان اومدم با دارو!!! نهایتا دو تا ظرف هم می شست اخرش دختر شما حسابی نمک گیر میشد که طرف اومد غذا درست کرد دارو گرفت داد ظرفارم شست و رفت!! وقتی هم که بر میگشتید اگر براتون تعریف میکرد احتمالا میرفتین درخونشون تشکر هم میکردین!! نقشه خوبی بود اگر با احترام عادت چندش آور دختر شما برای دستشویی رفتن وسط غذا خرابش نمی کرد!! آقای گیلانی یکم شاکی شد منم ادامه دادم حالا که گذشت ولی به قول پدرم گذشته درسی است برای آینده!! ( دوستان یکی از سرگرمی های من اینه که جملات قصار بزرگان تاریخی رو به پدرم نسبت میدم بعد چند ثانیه صبر میکنم همه پدرم رو تحسین و تایید کنن … بعدش یهو یادم میوفته جمله از کی بوده و بلند بلند میگم اینو که فلانی گفته حواس منو ببین!! همه سعی میکنن خندشون رو پنهان کنن و بابا هم در سکوت حرص میخوره!! و بعد رفتن مهمونا میگه ایشالا بچت سرت بیاره!!! البته خبر نداره نقشه کشیدم به محض اولین مردم ازاری بچم بسته بندی و پستش کنم سوئد پیش عمه شادیش که از ترس دیلدو آدم حسابی بار بیاد!!! ) بعد با لحن پرفسوریم ادامه د

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


ادم پس مهم اینه که یاد بگیرید وسط غذا هرچقدر هم دستشویی داشتید خودتونو نگه دارید جایی نرید وگرنه ممکنه خفتتون کنن شرمنده بشین!! مخصوصا شماها که سالای آخر عمرتون رو میگذرونید باید خیلی مواظب آبروتون باشید که تو ختمتون ملت به جای گریه زاری پچ پچ نکنن!!! خلاصه بعد از اینکه کلی دری وری بارم کردن موقع رفتن دم در گفتم عه جا گذاشتین اینم ببرین!! برگشتن گفتن چیو؟؟ بابامو نشون دادم!! بنده خدا آقای گیلانی یه لحظه باورش شد گفت کجا ببریمش منم گفتم چه میدونم همونجا که پیرمردا رو نگه میدارن!! خلاصه بعد از اینکه به جای خداحافظی دو پرس دیگه فحش خوردم برگشتم داخل تا پذیرای فحشای بابام و دعاهای خیرش باشم!! چند روز بعد که کارگران اومدن و میله های نوک تیز و زبانه های ( L ) شکل رو نصب کردن منم تو حیاط مجتمع بودم بچه های همسایه تو حیاط میپرسیدن اینا برا چیه جواب میدادم برای اینکه باباهاتون فرار نکنن!! حالا اینکه بچه های دهن لق چی به باباهاشون گفتن و اونا پشت سر من چیا بارم کردن رو دیگه فاکتور میگیریم! دیشب وقتی اومدم خونه کیسه های خرید دستم بود تصادفا نسیم رو دیدم با شلوارک و تیشرت نشسته بود تو حیاط داشت با موبایل به طرز تابلویی با یه پسر حرف میزد!! وقتی منو دید خدا حافظی کرد گفت تو هنوز سینگلی؟ گفتم نه !! گفت عه دوست دختر پیدا کردی؟؟ مبارکه!! بیار ببینیمش!! گفتم باور کن دو ماهه منتظرم زنگ بزنی سوپ آماده بخوای که بیارمش!! یعنی یه فحشایی بهم داد که هرچی تو گوگل میزنم هم معنیشو پیدا نمیکنم!!! خلاصه اینجوریاس!! 😁

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 13:28


خواهران غریب

شاه_ایکس خاطرات

13 بهمن ماه تقریبا ساعت یازده شب بود که رسیدم خونه مادرم بیدار نشسته بود و سرزنشم کرد که چرا دیر وقت اومدم از همیشه عصبی تر بود پرسیدم چیزی شده؟ جواب داد سر شب دزد اومده بوده تو مجتمع.
چند روز بعد مالک آپارتمانی که دزد واردش شده بود برای مشورت با پدرم به خونه ما اومده بود جریان رو اینطوری تعریف کرد. ظاهرا ایشون که اسمشو میزارم آقای گیلانی به همراه همسرش به سفر مشهد رفته بودن اما دخترشون چون کارمند بود نتونسته بود مرخصی بگیره. روز دوم سفر دختر احساس میکنه سرماخورده رئیس از ترس مبتلا شدن بقیه به زور میفرستتش خونه دختر به محض رسیدن خوابش میبره وقتی بیدار میشه ساعت نزدیک ده بوده . سالها در واحد روبرویی آقای گیلانی خانواده ای زندگی میکردن که اهل سبزوار بودن و دو خانواده از همون اول بنای صمیمیت رو میزارن دخترهای دو خانواده هم سن بودن و طبیعتا با هم دوست میشن جوری که مثل خواهر های واقعی همیشه با هم بودن بارها خودم رو پشت بوم دیده بودمشون یه گوشه زیر انداز می انداختن و با تیشرت شلوارک می نشستن پای قلیان. دختر سبزواری که اسمشو میزارم مرجان به وضوح داهاتی و سیگاری بود پوستش سبزه مایل به تیره و پای چشم شدیدا سیاه بارها دیدم سر پشت بوم داره سیگار میکشه یا قلیان گذاشته ولی اون یکی که اسمشو میزارم نسیم اهل دود نبود تر تمیز تر بود پوست سفید و موهای مشکی براق چشمان زیبا اما بی تفاوت نسبت به مذهب و سنت ها جوری که همیشه تو راهروی مجتمع با لباس خونه و بی حجاب رفتو امد میکرد و حرفای بزرگترها رو هرگز به تخم نداشتش نمیگرفت چندباری برای رسیدگی به کولر به دستور والده سلطان به پشت بام رفتم و دیدمشون نسیم مودب تعارف کرد با ما بشین ولی چون از دوستش خوشم نمیومد هیچ وقت دعوتشو قبول نکردم. دوسال پیش خانواده سبزواری از اون اپارتمان بلند شدن و در آپارتمانی کوچکتر در مجتمع بغلی واحد گرفتن ولی رابطه دو خانواده حفظ شد. اونروز نسیم به مرجان زنگ میزنه و میگه اگر ممکنه از سوپر مارکت اونور خیابون دوتا سوپ آماده بگیر و برام بیار مرجان سوپ رو میاره و میپرسه پدر مادرت کجان نسیم میگه دیروز صبح رفتن مشهد. مرجان با خوشحالی میگه پس بزار من زنگ بزنم دوست پسرم بیاد دور هم باشیم!! نسیم میگه حال مهمون داری ندارم مرجان میگه خودم پذیرایی میکنم نسیم هی انکار میکنه و مرجان هی اصرار!! آخر نسیم شاکی میشه از جاش پا میشه و میگه سوپ آوردی دستت درد نکنه لطفا برو میخوام استراحت کنم!!! مرجان تن صداشو عوض میکنه و میگه شرمندم ببخشین بزار سوپو برات بار بزارم میرم نسیم مخالفت میکنه مرجان میگه اگر نزاری فکر میکنم ازم دلخوری!!! برو دراز بکش من حاضر میکنم میارم!! خلاصه نسیم تو رودرواسی میمونه و به اتاقش میره بیست دقیقه بعد مرجان با سینی و کاسه سوپ میاد و میگه من میرم داروخانه شبانه روزی برات چند ورق قرص بگیرم. نسیم میگه احتیاجی نیست مرجان میگه حرف نزن شما تو تختت بشین سوپتو بخور تا بیام. وسط غذا نسیم احساس میکنه به سرویس بهداشتی نیاز داره از تخت بیرون میاد وقتی جلوی اتاق خواب پدر مادرش میرسه احساس میکنه داره صدایی میشنوه درو باز میکنه خرپیره حدودا چهل ساله ای رو با سر طاس و ریش بلند لخت مادرزاد داخل تخت پدر مادرش میبینه که مشغول سکس با مرجان است نسیم از ترس جیغ میزنه مرد برهنه از تخت بیرون میاد و بازوی نسیم رو میگیره و میگه تو هم بیا خوش میگذره ولی نسیم همچنان به جیغ زدنش ادامه میده . واحد روبرویی به جای خانواده سبزواری یک پیرمرد باستان شناس بازنشسته که اسمشو میزارم آقای فارسی به همراه همسرش و پسر کوچیکشون اومده بودن پسر بزرگ پیرمرد قبلا ساکن مجتمع بود وقتی این واحد خالی شد با پدرم صحبت کرد و پدر مادرش رو اورد نشوند اینجا آقای گیلانی قبل از رفتن سفارش دخترش رو به همسایه کرده بود وقتی ایشون صدای جیغ رو میشنوه با پسرش میان و مشت به در میکوبن اما کسی باز نمیکنه پدر به پسر کوچیکش میگه برو داداشتو بیار. برادر کوچکتر به طبقه پایین میاد و برادر بزرگتر رو به همراه دایی بچه هاش که اتفاقا خونشون بوده میاره بالا و چهار نفری شروع میکنن درو کوبیدن در همین حال دوست پسر مرجان که اسمشو میزاریم کچل خان تا میبینه صدای دادو بیداد و مشت کوبیدن به در میاد میترسه دست نسیم رو ول میکنه شروع می کنه شورت به کونش کشیدن و لباس پوشیدن . نسیم در اولین فرصت بدو بدو میره درو باز میکنه چهار مرد به داخل میان و دزد رو نیمه لخت دستگیر میکنن با کتک و پس گردنی از پله ها پایین میبرن تو داد و بیداد بقیه همسایه ها هم بیرون میان همه فکر میکردن دزد گرفتن پس همه جلو میان و چند تا پس گردنی و تو سری به کچل خان میزنن . کچل خان مادر مرده رو در حالی که به صورت دسته جمعی از همسایه ها کتک میخورده از پله ها پایین میارن می اندازنش وسط پارکینگ و ه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


م داده بود برداشتم و رفتم شهرستان پیش مامانم الانم یه سالی هست که ازشون بی خبرم دارم دارو مصرف می کنم و علائم بیماری هنوز به سراغم نیومده دوست دارم برم بهشون بگم اما ترسیدم بکشنم به خودم گفتم من که تهش میمیرم چه فرقی میکنه اونا منو بکشن یا از ایدز بمیرم تازه اونا بکشن که آبرومند تره تا از بیماری بمیرم زنگ زدم و به سامان گفتم اینقدر عصبانی شد گفت پیدات میکنم لختت می کنم توی شهر میگردونمت جنده تو میدونستی مریضی اون شوهر جاکشتم میدونست تو رو هم به عمد فرستاد چون فکر میکرد ما توی دو تا معامله پولشو خوردیم اونم میدونست تو جنده ای .
نمیدونم خیلی ذهنم درگیره که میثم از کجا میدونست که من …؟
نکنه ماجرای امید رو فهمیده ؟
راستی امید رو چطور پیدا کنم بهش بگم؟
تازه از وقتی هم اومدم پیش مامانم شوهر ننم بهم نظر داره و تا حالا یه چند باری خفتم کرده اما نذاشتم کاری کنه دست خودم نیست مردها خیلی زود جذبم میشن منم یه انسانم یه زنم یه نیازهایی دارم تازه از مردای خوشتیپ سختمه که بگذرم بخصوص وحشیا و بد دهناش .
نوشته: فرناز

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


کوتاه بود و آخرش تلخ اما خوش گذشت

خیانت

شوهرم میثم ورشکست شده بود و حکم ۱۰ سال زندان گرفته بود رفتم زندان ملاقاتش یه شماره بهم داد گفت این شماره برادرهای نادریه دو تا برادر دوقلو هستن من ازشون طلب دارم برو اون پول رو بگیر تا یه مدت کفاف زندگیتو میده برو شهر خودمون و همونجا با مامانت زندگی کن گفتم باشه ازم پرسید فرناز منتظرم میمونی ‌؟
گفتم معلومه که میمونم تا اومدم بیرون به اون شماره زنگ زدم و یه آقای خوش صدایی جواب داد وقتی خودمو معرفی کردم و ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی ناراحت شد گفت من خارج از شهرم چند روز دیگه میام اما شما فردا برو دفترمون داداشم هست باهاش تماس میگیرم کارتون رو حل کنه آدرسم الان اس میدم بهتون تشکر کردم و خداحافظی کردم فردا رفتم به اون آدرس یه مشاور املاکی بود که یه پسر خوشتیپ و قشنگی اونجا بود که وقتی خودمو معرفی کردم گفت داداش سعیدم بهم زنگ زد گفت اما کلید گاو صندوق رو اشتباهی برده و کل زندگیمون این داخله و شما ۳ روز دیگه که داداشم اومد خودم بهتون زنگ میزنم کارت املاکی رو بهم داد گفت شماره دومیه ماله منه منم سامانم یه تک بزنید شمارتون بیفته تا باهاتون تماس بگیرم تک زدم و گفت اسمتون رو چی سیو کنم ؟ نمیدونم چی شد گفتم فرناز گفت چشم باهاتون تماس میگیرم ۳ روز بعد بهم پیام داد و یه آدرس برام ارسال کرد گفت ساعت ۴ عصر تشریف بیارید تا داداش همون موقع چک شما رو بهتون بده گفتم نمیشه بیام دفتر بگیرم ‌؟
گفت نه ما بعدش دو تایی عازم بندر هستیم و میره برای یه ماهه دیگه گفتم باشه چشم خدمت میرسم به آدرس که رفتم یه ویلا خارج از شهر بود تازه آدرس هم سر راست نبود و مجبور شدم به سامان زنگ بزنم تا اون به راننده آدرس بده و در نهایت رسیدم به ویلاشون زنگ رو زدم سامان در رو باز کرد و رفتم داخل حیاط بزرگی داشت و سامان به استقبالم اومد و رفتیم توی خونه فهمیدم جز من و سعید و سامان انگار کسی توی ویلا نیست یکم ترسیده بودم توی دلم میگفتم کاش با یکی اومده بودم سامان برام یه شربت آورد چون هوا گرم بود گفتم زود چک رو بگیرم و برم گفتم من جایی مهمونی دعوت هستم باید زودتر برم سعید گفت پس بیاید بریم طبقه بالا دفتر اونجاست چک رو بگیرید و دفتر و امضا کنید و به سلامت گفتم میشه دفتر رو بیارید اینجا امضا کنم ‌؟گفت باشه میارم اینجا و پول و دفتر رو آورد و اومد نشست کنارم و گفت پولا نقده اشکالی نداره ؟ گفتم نه گفت زحمت شمارشش با شماست گفتم من قبولتون دارم این حرفا چیه آقا سعید ؟ سعید خیلی بهم چسبیده بود جوری که گرمای بدنشو حس می کردم نوشتم فلان مبلغ رو دریافت کردم و امضا کردم گفت انگشت هم بزن و تا انگشت رو زدم سعید یهویی بغلم کرد جوری که دو تا دستام زیر دستاش بود و سامان هم خیلی سریع روی مبل درازم کرد من داشتم به سعید التماس میکردم و قسمش میدادم که نکنید تو رو خدا و سعید هم میگفت تو الان یه زن بیوه ای ما هم دوتا جوون مجرد بذار یه عشق و حالی کنیم چیزیو از دست نمیدی دو برابر طلبت بهت پول میدیم اما امروزو کوفتمون نکن که سامان شلوارمو از پام درآورد گفت دو برابر بهش پول بدی ‌؟ این خودش جندست وگرنه تنها اینجا نمیومد که شورتمم از پام درآورد گفت جون موهای کوسشم طلاییه کوس سفید با موهای طلایی جووونم و دستشو توف زد و شروع کرد مالیدن کوسم من زبونم بند اومده بود و فقط گریه میکردم و سعید میگفت تو که شوهرت زندونه بذار لذتشو ببری گریه نکن فرناز خوشگله و ازم لب می گرفت حرفای سعید و انگشت سامان که توی کوسم بود دیگه فرناز قبلی نبودم به خودم گفتم سعید راست میگه عشق و حال با دو تا پسر خوشگل و خوشتیپ چیزی از من کم نمیکنه و کم کم خودمو در اختیارشون گذاشتم سعید سینه هامو میخورد و ازم لب میگرفت و سامان کوسمو انگشت می کرد و می خوردش تلفن سعید زنگ زد گفت ای وای واعظیه من میرم اینو بپیچونم و رفت تا سعید رفت سامان کیرشو کرد توی دهنم و منم شروع کردم خوردن براش بهم میگفت توی دفتر دیدمت گفتم این جندست و میکنمش الانم یه جوری می کنمت که صدای آه و ناله ات تا زندون پیش شوهرت بره خوابوندم روی زمین پاهامو باز کرد گفت عجب کوس خوشگلی کیرشو به موهای کوسم میمالید و میگفت جونم کوس مو طلایی منی تو و کیرشو کرد توی کوسم و گفت جوووووووون چه تنگه جنده خانم و شروع کرد تلمبه زدن و سامان خیلی بد دهن بود همه جور فحشی رو بهم میداد میگفت چه حالی میده جنده هرزه مادر قهوه حرومزاده جنده کوسده شهر مادرتم میگام منم خیلی وقت بود سکس نداشتم چشمامو بسته بودم و روی ابرا بودم که یهو صدای سعید اومد گفت نامردا شروع کردید ؟ صبر می کردید منم بیام اوووووف سامان نگفته بودی انقدر حرفه ای هستی ؟ کوسشو پاره کردی با این تلمبه هات من دومین بار بود که ارگاسم میشدم و آب سامان اومد و ریختش توی کوسم و بلند شد و به سعید گفت تحویل خودت اما حواست باشه خیلی حرومزادست از ا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


ون جنده هاست اما ادا درمیاره سعید گفت نه بابا زن خوبیه فرناز میدونستی خیلی خوشگلی ؟ موهات خیلی قشنگه بیا بریم طبقه بالا و بغلم کرد و بردم طبقه بالا و انداختم رو تخت و کش موهامو باز کرد و موهامو ریخت دورم و گفت چقدر خوشگل تر شدی و بوش میکرد و می بوسیدم خودش خوابید و منم خوابوند روی خودش و حرف میزدیم و لب می گرفتیم حس خیلی خوبی از بودن با سعید داشتم بهم گفت برو وسط پام سعید کوچولو بیدار شده ناآرومه برو ببوسش آروم بشه گفتم چشم و رفتم شروع کردم خوردن کیرش یه بوی عطر خاصی میداد حس خوبی بهم داد و تمام مهارت کیرخوریمو برای سعید رو کردم گفت واقعا تو فوق العاده ای فرناز خوشگله من و خوابوندم روی شکمم و نشست روی پام با کیرش سوراخ کونمو میمالید و خودشم چند باری توف زد و کیرشو فرو کرد توی کونم گفت کوست ماله سامان کونت ماله من و شروع کرد تلمبه زدن این پوزیشن رو اولین بار بود تجربه میکردم و خیلی خوشم اومد اولاش آروم تلمبه میزد و باهام حرف میزد بعدش موهامو توی دستش جمع کرده بود و می کشیدش و تند تند تلمبه میزد تا اینکه آبش اومد و ریختش توی کونم و کامل خوابید روم و در گوشم گفت تا حالا هیچ کونی به این خوشگلی نکرده بودم میشه امشب رو اینجا بمونی ؟فردا خودم میبرمت میرسونمت گفتم نه دیگه پولمو بده تا برم عشق و حالتونم که کردید دستشو گذاشت روی کوسم گفت یعنی به من نمیدی اینو؟ فقط به سامان میدیش؟ گفت منم بکنم ؟ سرمو به نشونه تایید تکون دادم و که سامان اومد داخل اتاق و گفت این جنده حرومزاده رو بده منم بگایمش سعید بلند شد و سامان اومد شروع کرد خوردن کوسم و سعید کیرشو کرد توی دهنم و منم با عشق براش میخوردم سعید گفت سامان بلند شد و داگیم کرد و کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن اوج لذت رو داشتم تجربه میکردم که سامان کیرشو کرد توی دهنم تلمبه های سعید تند شد و آبش اومد و ریخت توی کوسم من هنوز ارگاسم نشده بودم و سامان می خواست توی کونم بکنه که گفتم سامان بکن توی کوسم بکن توی کوسم گفت جونم حرومزاده جنده کیرمو روی چشمات بذار تا بکنم توی کوست کیرشو روی چشمام میذاشتم و میبوسیدم که کردش توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن و فحش دادن خیلی بهم حال داد با اینکه از فحش هاش خوشم نمیومد اما خیلی خوب میکرد و آبشم دیرتر از سعید اومد و من دوباره دو بار ارگاسم شدم تا آبش اومد و دوباره ریخت توی کوسم اون شب رو اونجا موندم و انقدر سکس داشتیم که ۳ تایی نفهمیدیم کی بیهوش شدیم خودمم از یه جایی به خودمم یادم نمیاد چی شد طرفای عصر بود که بیدار شدم فقط سعید بود و گفت برو یه دوش بگیر رفتم یه دوش گرفتم و اومدم و سعید با حوله خشکم کرد و موهامو خشک کرد و شونشون کرد و روی تخت کلی همدیگه رو بغل کردیم و بوسه بارونم کرد لباسامو پوشیدم از پشت بغلم کرد و سینه هامو توی مشتش میگرفت و در گوشم میگفت خیلی حال میدی فرناز خوشگله من از این فرناز من گفتن هاش خوشم میومد این حس مالکیتش نسبت به خودمو دوست داشتم گفت خیلی حال دادی بهم کاش این عشق و حال همیشگی بود نه فقط همین یه بار دو برابر طلبم بهم پول داد و رسوندم خونه یه هفته گذشت طعم سکس با این دو تا داداش دو قلو بدجوری بهم مزه کرده بود ترکیب سامان بد دهن و وحشی و سعید مهربون و احساسی و آروم خیلی بهم چسبیده بود عملا هیچ پل ارتباطی بین ما باقی نمونده بود گفتم کاش همه پول رو نداده بود اما بدبختانه دو برابرشو بهم داده بود هیچ بهانه ای برای ارتباط باهاشون نداشتم گفتم به این بهانه به سعید پیام میدم که دو برابر پول رو نمی خوام من به پول خودمم راضیم زنگ زدم بهش خیلی خوشحال شد و گفت قابلتو نداره خانم خوشگله من شخصا حاضرم چند برابرشو بهت بدم شما فقط ما رو تحویل بگیری و خندیدم و گفتم شما که خیلی لطف داری بهم گفت فرناز تو باش من هر چی بخوای برات فراهم میکنم گفتم هر چی ؟ گفت هر چی گفتم من یه ماشین می خوام گفت قبوله از الان میام دنبالت و میای میریم واست ماشینم میخرم واست چه ماشینی؟گفتم یه ۲۰۶گفت تو بیا ویلا ماشین خارجی برات میخرم با حرفاش رامم کرد منم از خدا خواسته اوکی رو دادم و اومد دنبالم و دیگه رفتم واسه همیشه ویلا اونجا اول به سامان کوس میدادم بعد به سعید کوس و کون میدادم سامان فقط از کوسم میکرد اونم دو سه بار اما هیچ وقت از کون نمیکرد اما سعید از کوس و کون میکرد و بعدش حمام دوتایی میرفتیم و بوس و بغل فراوون تا بیهوشی ۵ سال با این شرایط پیش دوقلوها زندگی کردم سال ششم یه روز که هیچ کس خونه نبود از زندان زنگ زدن که میثم شوهرم مرده وقتی رفتم زندان گفتن بر اثر ایدز مرده و بهتره منم یه آزمایش بدم رفتم آزمایش دادم جوابش که اومد دیدم منم اچ آی وی مثبت هستم شوکه شده بودم پس الان سعید و سامان چی ‌؟
حتما اونا هم گرفتن نکنه منم مثله میثم بمیرم یه روز هرچی پول و طلا سعید به

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


3:15 به لویزان!!

شاه_ایکس خاطرات

یه وقتایی فکر میکنی یه پرونده رو بستی و یا یه نفر از زندگیت رفته ولی درست اونوقتی که فکر میکنی فراموشش کردی بدون هیچ مقدمه ای بر میگرده…
سالهل قبل خونه آرش دختری رو دیدم که بهم گفت خیلی وقته میخواسته باهام حرف بزنه ولی اینجا نمیشه باید تنها باشیم!! گفتم مشکلی نیست به آرش میگم اتاق خوابشو در اختیارمون بزاره گفت فکرشم نکن ممکنه کسی بیاد! گفتم درو قفل میکنیم بازم قبول نکرد!! گفتم حالا چیکارم داری؟؟ گفت میخوام چیزیو نشونت بدم که تاحالا نشون هیچ پسری ندادم!! مخلصتون خرو تیتاپو این صوبتا!!! دردسرتون ندم جر دادم خودمو تا تونستم مکان جور کنم شهروز خونه برادرشو که مهاجرت کرده بودو تبدیل کرده بود جنده خونه شخصیش با هزار مکافات و این شرط که خودش ساعت 5 میخواد کس بیاره و اگر باشیم سه تامون رو با هم میکنه اونجا رو به مدت سه ساعت در اختیارم گذاشت اول رفتم بالا کلیدو از گلدون برداشتم درو باز گذاشتم بعد دختر با اسانسور اومد بالا و بلافاصله اومد تو!! شیر قهوه و کیک شکلاتی از یخچال برداشتم و پذیرایی کردم ، بعد چون میخواستم برم سر اصل مطلب یکم رو کاناپه بهش نزدیکتر شدم که گفت چشماتو ببند!! من الاغ فکر کردم برام شورت کرست توری ست پوشیده بستم دو ثانیه نشد گفت باز کن!! دیدم یه دفتر جلد چرمی دستشه!! گفتم این چیه؟ گفت دفتر اشعارمه میخوام برات بخونم!! گفتم حالا باشه بعد یهو به حالت عصبی پرخاشگر گفت نه!!! میخوام الان بخونم!!! مخلصتون یکم فکر کرد دید اگر بزنه تو ذوق طرف ممکنه بزاره بره گفتم خوب بفرمائید !! دوستان من خودم از کسشعر نویسان معاصر هستم و اشعاری گفتم که اگر سر قبر حافظ بخونم زنده میشه بیل به دست دنبالم میکنه ولی شعرای این دختره واقعا کسعشر بود!!! متن مزخرفاتشو یادم نیست ولی یه چیزی بود تو این مایه
نردبان در شلنگ گل وارفت
تنبک مورچه تا ثریا رفت
یک نخود کوه را شکر مالید
پای لیمو سه پایه را سائید
ساندویچ انار کیف چه شد؟
کت بلند چاه لیف چه شد؟
هی این کسشعر میگفت هی من عین بز سرمو تکون میدادم الکی میگفتم به به!!! یه نیم ساعتی گذشت از اونور هم بیست دقیقه دیر اومده بود پنج هم صاحب خونه ویاگرا خورده میخواست بیاد گفتم بسه یهو شاکی شد گفت بده؟؟ گفتم نه ولی شما مهمونی زشته با دهن خشک بیای با دهن خشک بری!! بفرمائید تا کیک گرم نشده نوش جان کنید! خلاصه قاشق اول کیک شکلاتی رو گذاشتم تو حلقش شروع کرد زهر مار کردن نزدیک بود کیک تموم بشه دفتر چرمی رو برداشتم گذاشتم بغل دستم رو کاناپه جوری که من بین دفتر و خودش باشم و دستش بهش نرسه دوباره شروع کنه خوندن!! بهش نزدیکتر شدم تا خواستم کارو شروع کنم یهو جیغ زد!! بچم!! بچم کو!!! یعنی جیغ میزدا… !! منو میگی سکته کردم!! همش میترسیدم همسایه ها بریزن به پلیس زنگ بزنن مکافات بشه پاشدم دستمو گذاشتم رو دهنش گازم گرفت خواستم بکوبم تو صورتش که خفه بشه دیدم کار بدتر میشه از جا پاشدم با دو تا دستم صورتشو گرفتم گفتم جیغ نزن مردم میریزن پلیس میاد بدبخت میشیم!! بچه چیه؟؟ اومدنه کسی همراهت نبود!! یهو شیرجه زد رو کاناپه دفترو برداشت بغل کرد!! من خشک شدم چند ثانیه!! یهو مغزم کار کرد گفتم بچت اینه؟؟ گفت عزیزمه!! به هیچ کس نمیدمش!! اگر بهش توهین میکردم دعوا میشد سکس منتفی بود پس با ملایمت گفتم مگه کسی میخواست ازت بگیردش؟؟ گفت تو گذاشته بودیش کنار که بعدا برش داری برا خودت!! یکم فکر کردم دیدم میشه از اینم استفاده کرد!! گفتم راست میگی چیز به این با ارزشی رو باید در مراقبتش احتیاط کرد!! بزار تو کیفت درشم قفل کن!! اینجوری امن تره! یهو با یه حالت عصبی بلند خندید گفت باشه و گذاشت تو کیفش!! دیدم این خیلی دیوونس!! گفتم تاحالا تو خونه یه دکتر سکس کردی؟؟گفت منظور؟؟ گفتم همه میدونن تخت دکترا شفا میده اینجا هم خونه یه پزشکه میخوای اتاق خوابشو ببینی؟ گفت نخیر!! گفتم پس برا چی اومدیم اینجا؟ گفت میخواستم بچمو نشونت بدم! پرسیدم برا چی؟؟ گفت چون تاحالا هیچ پسری ندیدتش!(ملت چقدر خوش شانسن!!) میخواستم برات بخونمش چون میدونستم شعرامو بشنوی عاشقم میشی!! یعنی من هیچ!! من نگاه!!! گفت ما به هم میایم به مادرتم بگو که رفتو امد خانوادگی داشته باشیم!! نامزدی!! یعنی اون لحظه تیغه بولدوزر تو کونم میرفت اینجوری دردم نمیومد!! اگر میخواستم مخالفت کنم ممکن بود جیغ بزنه همسایه ها بریزن ممکن بود بگه منو کرده و خلاصه خر بیار باقالی بارکن!! تو یک هزارم ثانیه مخم کار کرد!! گفتم من حق ندارم سر راه عشق واقعی به ایستم! مخصوصا که شماها نیمه گمشده همید!! تعجب کرد گفت کیو میگی؟؟ گفتم معروف ترین شاعر معاصر متخلص به گاو لویزان!! مراجعه شود به (روز ملی بادمجون!!!) مدتهاست عاشقته و اشعارش رو به خاطر حسش به تو میگه!! یهو نیشش تا بناگوش باز شد گفت جدی میگی؟؟ گفتم آره!!! برای همینم هرچی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


دخترا اصرار میکنن براشون نمیخونه میگه میخواد اولین دختری که اشعارشو میشنوه تو باشی!! (واقعیت این بود که زورکی بغل دخترا می نشست و اینقدر برای همشون میخوند که شاکی می شدن و با کیف میکوبیدن تو مخش ولی خوب این خلو چل اون لحظه تو آسمونا بود!!) گفتم خودم معرفیتون میکنم ولی حالا تا اینجا اومدیم پایه ای یه حال کوچولو بکنیم!! گفت نخیر من دیگه نامزد دارم!!! (تو مخش بدبختو عقد هم کرده بود) گفتم پس بریم تا صاحبخونه نیومده خلاصه از اونجا بردمش بیرون. موقع رفتن شماره گاو مادر مرده رو بهش دادم. خودمم بهش زنگ زدم گفتم یه دختر شاعر عاشق شعرات شده!!! خلاصه این دو تا رفتن سر قرار توقع یه دعوای مفصل و کلی فحش از طرف هردوشون رو داشتم ولی در کمال تعجب شش ماه بعد شنیدم ازدواج کردن!!! باورتون نمیشه چه ضد حالیه که بخوای کرم بریزی بعد اشتباهی خیرت برسه!! دچار بحران هویت شده بودم!!! سالها گذشت… هردوشون رو فراموش کرده بودم تا امروز! نزدیک یازده تو ورودی مترو یهو باهاش رودر رو شدم!! ماسک نزده بود من زده بودم ولی بدبختانه بازهم منو شناخت!! به زور به ناهار دعوتم کرد که رد کردم گفت من سالهاست دنبالت میگردم امروز هم تا جوابمو ندی نمیزارم بری!! میدونم زنمو بردی خونه خالی!!! گفتم مجلس شعر خوانی بود نه خونه خالی. چند نفرو دعوت کرده بودم ولی هیچ کدوم نتونستن بیان !! اتفاقی نیوفتاده گفت میدونم بهم گفته ولی باور نکردم! جواب دادم حقیقت داره فقط برام شعر خوند. یه کم بهم خیره شد بین باور کردن یا نکردن تردید داشت اخرم بدون خداحافظش از جاش پاشد و به داخل قطاری که تازه توقف کرده بود رفت. من هم برای اینکه دوباره بحثو باز نکنه صبر کردم با قطار بعدی رفتم . ده دقیقه بعد در حال حرکت همچنان که دستم به میله مترو بود داشتم فکر میکردم اگه اونروز اصرار میکردم بریم اتاق ارش چی میشد؟ یا اگر خونه خالی گیرم نمیومد؟ واقعا چند نفر از ما بدون اینکه بخوایم سرنوشت همدیگرو شکل دادیم؟؟

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


س گرفت از خونه زندگیم هم عکس می فرستادم که ببینین عقده چیزی رو ندارم ولی یک سری ها چون برای خودشون چنین اتفاق ها و امکانات سخته فکر نکنین همه دروغ میگن بقول یک درویش بود میگفت جنگل مولاست و همه جور آدم توشه .فقط خواهشی از از تمام عزیزان دارم دنبال زن شوهردار نرین اونوقت ببین خدا چه برکتی به زندگی میده یعنی نگاه طرف کردی اگه خوشت اومد فهمیدی شوهر داره بگو استغفرالله و راهت رو برو ب قران خدا میبینه جوری دیگه بهت حال میده.
نوشته: بی ادبی ممنوع

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


نیره ، عشق جدیدم

ازدواج عاشقی زن_بیوه

نمیدانم چرا وقتی ما مردها از کار میوفتیم و دیگه نمی توانیم با زنمان سکس کنیم اون زن بدبخت هم نباید با کسی سکس کنه چون اسمش میشه خیانت و زن بدبختمان میره جهنم
تازه تونسته بودم یه خونه نقلی تو یکی از محله های تهران بخرم
چند سالی بود که از زنم جدا شده بودم و تو این مدت یا دخترهای و زنان جوان یا با زنهای شوهر دار وارد رابطه میشدم
بعد زندان سیاسی که بابت اعتراضات بعد مرگ مهسا امینی و سابقه سیاسی که پیدا کرده بودم جایی بهم کار نمیدادند و مجبور شدم خونمو اجاره بدم و باز به خانه پدری برگشتم
مدتی بود که صبحها می رفتم برای خرید نان یه خانم مسنی رو میدیدم که اون هم میومد برای خرید نان
لاغر بود و چادری ، اما صورتش سفید بود و بعضی مواقع که چادرش رفت کنار پستانهای گرد و نقلیش به چشم میومد
یکی دو بار تو محل شوهرشو میدیدم
شوهرش معلوم بود که از خودش بزرگتره اما با یه نگاه میشد فهمید که زنه از شوهرش سرتر هست و معلوم نبود زنه چجوری زیر خواب اون الدنگ شده بود
از اون روز وقتی میدیدمش سری به همراه لبخند بهش میزدم ، تا اینکه یه روز نون خرید و اومد که بره کارتش افتاد تو جوب جلو نانوایی حواسش نبود سریع پریدم کارتشو از تو جوب در آوردم
نیره … :
-نیره خانم ، نیره خانم
حواسش نبود ، پریدم جلو و کارتشو بهش داد :
-کارت من دست شما چیکار میکنه ؟
-افتاد تو جوب ، براتون برداشتم
-دستت درد نکنه
-چرا حاج آقا نمیاد نانوایی ؟
-چی بگم ؟
سریع یه تیکه کاغذ آگهی از دیوار کندم و با خودکاری که همیشه تو کیف موبایلم بود شمارمو نوشتم بهش دادم :
-این شماره منه ، کاری یا خریدی داشتید بهم بگید براتون انجام بدم
لبخندی زد و چشمی گفت و رفت
یاد زمان کودکیم افتادم که به دخترها شماره می دادم و الان به پیرزن
یکی دو هفته ای گذشت صبح ها بعد نونوایی یه تیکه راه رو باهم حرف میزدیم
از حرفهاش فهمیده بودم که ۶۵ سالشه و یه پسر داشته که تو تصادف کشته شده و الانم یه دختر داره ، شوهرش ۵ سال از خودش بزرگتره و بازنشسته ارتش بوده و اصالتآ شیرازیه
این گذشت تا تقریبآ ۱ ماه بعد که از در خونشون رد میشدم دیدم که ظاهرآ شوهرش فوت کرده بود
فرداش تو تشییع جنازه و خاکسپاری شوهرش شرکت کردم
آخر مراسم هم خودمو نشون نیره دادمو ازم تشکری کرد و بغلم کرد و منم برگشتم خونه
یه ماهی گذشت ، خبری از نیره نداشتم اعلامیه و دیوارکوبهای فوت شوهرشو هم برداشته بودند ، شماره ای هم ازش نداشتم حتی بهم زنگ نمیزد
چند روزی گذشت یه شب یه شماره ناشناس بهم زنگ زد ، نیره بود ، ازم خواست فردا صبح برم پیشش
صبح دوتا نان گرفتم یکی برای خانه خودمون و دیگری برای نیره
ساعت ۹ با نان سنگک تازه دم خونش بودم
زنگ زدم و رفتم بالا در خونش باز بود
رفتم تو ، غم از در و دیوار میبارید انگار یه جورایی وارد خانه خانم هویشام شده بودم
روی یه مبل نشستم ، نیره از اتاق خوابش اومد بیرون ، یه تاپ مجلسی مشکی با نوارهای طلایی پوشیده بود ، تقریبا پستانهای کوچیک ولی گردش و اگر کمی دقت میکردی میتونستی چاکشو ببینی ، موهای سفیدشو بالای سرش کوپ کرده بود و صورتش از گریه مخصوصآ چشماش پف و ورم کرده بود
تسلیتی گفتم و باز دوباره گریش گرفت
میخواست برای چله شوهرش مراسم بگیره و کمی راهکار ازم گرفت
با هم صبحانه خوردیم ، کمی ادا اطوار از خودم درآوردم و تونستم بخندونمش
تقریبا تا ظهر پیشش بودم و حدود ساعت ۱۲ بود که بهم گفت برم چون دخترش میومد
مراسم چله رو با آبرومندی گرفتیم و تمام شد
بعد چله صبحا براش نان میگرفتم و صبحانه باهم میخوردیم
یواش یواش تونستم راضیش کنم باهم بریم بیرون و معمولآ شبها می رفتیم سمت درکه و کباب یا دل و جیگر ، آش رشته و…میخوردیم
تقریبآ دو ماه و نیمی بود که از فوت شوهرش می گذشت ، یه شب که باهم رفته بودیم سمت درکه یه حلقه که براش از قبل خریده بودم رو از جیبم در آورد و جلوی تختی که نشسته بودیم زانو زدم و مثل خارجیها ازش خواستگاری کردم ( حتی گوشیمو دادم به یکی از گارسونها که ازم فیلم بگیره که نیره متوجه نشه )
نیره جا خورد یه دختر و پسر که تقریبا روبرومون بودن به کارمم خندیدن و منم براشون چشمکی زدم
و به نیره گفتم قبول میکنی عزیزم ؟
نیره با ناراحتی و شاید بخاطر خجالت کشیدن که تو اون سن و سال یه مرد جوان اونجوری ازش خواستگاری کرده جعبه حلقه رو ازم گرفت انداخت تو کیفش :
-پاشو مسخره بازی درنیار ، منو برسون خونه
موقع برگشت باهام حرفی نزد ، انگار عصبی شده بود
رسوندمش سر کوچه ( چون بخاطر همسایه ها که فضولی نکنن سر کوچه پیاده میشد ) پیاده شد و فقط یه خداحافظی خشک و خالی کرد و رفت
حلقه هنوز پیشش بود
صبح بهش زنگ زدم اما منو بلاک کرده بود چند تا پیام بهش دادم اما جواب نمیداد
تو کوچه و محله نمیدیدمش ، نمیخواستم برم دم خونش تا اینکه بعد دوهفته یه پیام داد : فردا بیا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


خدا باید بخواد سلطان محمود سگه کیه

خواهرزن

باسلام من یک خواهرزن دارم که بیست ساله تو نخش هستم و کلی تا حالا بهش پیامک دادم و ابراز عشق کردم فقط میگه زشته از تو بعیده.چون احترامم رو همشون دارن این خواهرزن ۵۲ سالشه ولی ببینی فکر میکنی ۳۵ سالشه هم سرو صورتش جوون مونده هم تیپش خیلی خوشگل و خوش هیکله خداییش رو بگم زن من هم از تابلو بازی های من یک بوهایی برده مثلا اون اگه غذا گوز هم درست کنه من میگم عالی بود در حد تیم ملی بود ما خونه هامون با هم یک کیلومتر تقریبا فاصله داره داخل شهر تهرانیم ما گیشا میشینیم اونها امیراباد شمالی یک دفعه رفته بودیم شمال با زن و بچه گلدون هامون با آب ماهی های آکواریوم رو سپرده بودیم به خواهرزن در ضمن بیوه هم هست شمال که بودیم میشنیدم زنم با خواهرش صحبت میکرد اون میگفت هرروز ساعت ۵ میرم آب و غدای ماهی ها رو ردیف میکنم از حرف هاشون متوجه شده بودم بعداز ۷ روز من بچه ها رو گذاشتم موندن شمال خودم برای یک کار باید برمیگرشتم تهران رفتم کارم رو انجام دادم بعد پیش خودم گفتم برم خونه دوش بگیرم یک دفعه یادم افتاد گفتم راستی آزیتا همیشه به آرزو میگفت ساعت ۵ میرم خونه شما برای غذای ماهی ها یک جوری طولش بدم خونه رفتن رو ببینم ۵ میاد خونه ما شانسم رو امتحان کنم رفتم صد متر اونطرف تر از خونه از ساعت ۴و بیست دقیقه پارک کردم خونه رو زیر نظر گرفتم میگفتم خوبه الان یکی از همسایه ها ببینه میگه شما که شمال بودین تا بعداز سیزده بدر هم قرار نبود بیایین پس اینجا چکار میکنی اونهم با حالت ذاق زدن خلاصه ساعت ۴و ۵۰دقیقه اینطورا بود دیدم ۲۰۶ نوک مدادی پیچید تو کوچمون سرو خوابوندم ماشین تابلوم رو شانس آوردم ندید یک ترسی من رو گرفته بود فکر میکنی میخوام کسی رو ترور کنم استرس ترس یک مدلی شده بودم سریع ریموت رو برداشتم دررو قفل کردم پریدم پایین رفتم سر کوچه پشت درخت ببینم خود آزیتا بود یا نه دیدم از ماشین پیاده شده مانتو تن کرده دگمه ها باز با یک دامن بلند و تیشرت سبز یک ساک هم دستشه البته شبیه ساک .کلید انداخت و رفت تو .من هم رفتم ماشین رو روشن کردم از درب پارکینگ اومدم داخل .حالا میخوام برم بالا میترسم یک حالی داشتم که نگو گلوم خشک شده بود پاهام میلرزید یک وضعی داشتم خوبه با همسایه ها روبرو نشدم خلاصه با کلی سلام و صلوات رفتم تو آسانسور پیش خودم گفتم میرم کلید رو خیلی طبیعی میندازم در و باز میکنم میرم تو هر چی بادابادبعد میگم نمیدونستم اینجایی چون ماشینش رو تو کوچه گذاشته بود من از در پارکینگ اومدم اصلا ماشین اون رو ندیدم که بدونم اینجا بوده تازه بوده باشه اینهارو برای خودم حلاجی میکردم رفتم از آسانسور بیرون آروم کفش هاش رو دیدم ازاین سندل های پاشنه کوتاه زنانه یک فال گوش وایستادم بعد کلید رو کردم تو در اروم یک پیچ دادم باز شد کفش رو دراوردم و رفتم داخل گفتم بسم الله کفش هاش بود ولی خودش نیست واقعا تعجب کردم رفتم جلو تر دیدم تو راهرو که به اطاق خواب ها راه داره جلوی در حمام همون شبیه ساک که دستش بود اونجاست آروم آروم رو پنجه راه رفتم حالا ترسیدم ها ریده بودم بخودم رد شدم دیدم صدای شر شر میاد رفتم اطاق خواب دیدم شرت و سوتین شرت سفید نخی با سوتین زرد که خیلی کم تونرنگی دیدم تا حالا روی تخت ما گذاشته یعنی رو تخته پایین تخت پشت صندلی میز آرایش تقریبا فکری بسرم زد گفتم هرچی بخواد بشه میشه این که تا حالا من این همه پیامک بهش دادم آبروم رو نبرده از این ببعد هم نمیبره یا اصلا ببره به جهنم کس خوار دنیا .لباس هام رو روی مبل ها توی حال دراوردم که بعدا اگه حرف شد بگم من نمیدونستم تو حموم بودی یعنی تو اطاق خواب اصلا نرفتم بدون لباس با یک شرت یک دفعه بی مقدمه زدم زیر آواز بلند و همزمان در حمام رو باز کردم یک دفعه خوبه سکته نکرد تا ۱۰ ثانیه لال شده بود کپ کرده بود بخدا گفتم خدارو شکر سکته نکرددستش رو گذاشته بود جلوی دهنش قسمت پایین چشم هاش رو با دست کشیده بود پایین یک دفعه بعداز چند ثانیه نگاه کردن گفت یعنی چی تو کجا بودی ای وای ای وای برو بیرون من حمومم گفت آزیتا خدا بگم چکارت کنه ترسیدم تو کی اومدی اینجا حالا من دارم ماس مالی میکنم گفت برو بیرون برو بیرون حالا بعدا بهت میگم کی اومدم گفتم برم بیرون برای چی میخوام یک دوش بگیرم برم جایی خیلی کار دارم گفت حالا که من حمومم البته این هم بگم یک دستش رو سینه اش یک دستش هم جلوش دیگه الان حالت نیم رخ هم وایستاده گفتم گوش کن اگه قراره چیزی نبینم که دیدم پس هیچ کاری جون خودم ندارم فقط سرم رو بشورم و برم بیرون گفت پس بیا این ور من برم بیرون گفتم نه نکن نجس کاری کجا بری نمیدونی ارزو چقدر به این چیزها حساسه این هم بگم کیرم اصلا تو فکر راست شدن حتی تحریک شدن هم نبود واقعا میگم خلاصه دوباره تکرار کردم گفتم میگم جان خودم عجب خری هستی ها من اگه دستم به تو خو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


رد نامردم خوبه گفت پس چشم هات رو ببند سریع سرت رو بشور یک خورده الکی دستو بالم رو کفی کردم لیف رو کفی کردم گفتم آزی بیا پشت من رو یک لیف بزن گفت خودت بزن گفتم بچه بازی درنیار من که گفتم بهت عزیزم دستم به تو نمیخوره یک دفعه گفتم ایناها اینجام رو دست گذاشتم رو کمرش گفتم فقط اینجام که دستم نمیرسه گفت عجب دستت بمن نخورد گفتم یعنی اینطوری هم نخوره خیلی نامردی ازی لیف رو گرفت با حالت چندش اروم رو کمر من شروع کرد مالیدن دوثانیه نشد گفت بیا تموم شد گفتم بابا مسخره بازی درنیار خجالت بکش بابا اینی که تو داری همه دارن من ندید پدید نیستم بقران انقدر من رو کوچیک نکن دوباره شروع کرد مالیدن یک مقدار مالید گفتم اینور اونور بالا پایین بعد گفتم آزی چه حالی داد پشتم رو مالیدی بیا برای تو هم من بمالم گفتم نه اون لیف رو به من نمال.گفتم خوب لیف خودت رو بده گفت لازم نکرده شما بشور برو من خودم میمالم خلاصه به هر بهانه ای طولش میدادم که کار به اینجا رسید گفتم آزی در گوشت یه چیزی میگم اگه گوش دادی که هیچ اگه گوش ندادی جون بهمن میرم همچین که نادر رفت گفت همینجوری بگو دم گوشم نه گفتم فقط دم گوش صورتش رو یوری کرد در گوشش بگم یک دفعه اول یک بوس از لپ هاش کردم گفتم جون گفت جونو مرض کی گفت اینکارو بکنی گوش رو گفتم بیار جلو آورد در گوشش گفتم آزی خیلی آروم شهوتی گفتم .گفتم آزی خودت میدونی بیست ساله دوستت دارم یکدفعه صورت رو کشید عقب گفت داری که داری گفتم ای بابا بزار زرم رو بزنم دیگه گفت خوب زودباش دوباره در گوش آروم و شهوتی گفتم آزی بیست ساله دوست وارم در حد برزیل این رو خواهرت هم حس کرده گفتم الان زن و بچه ام هم نیستن خواهرزن خوشگل و خوش هیکل تو حمام لخت خودم هم لخت شهوت زده بالا این همه هم دوستت دارم اگه برم دست خالی از حموم بیرون یک عمر خودم رو لعنت نمیکنم نه نمیکنم تو بگو گفت میخواستی نیای گفتم حالا که اومدم تو هم که بیوه ای اف گوز کلاس گذاشتن رو کنار بزار گفت نخیر زود باش برو بیرون گفتم آزی برم نه من نه تو ها گفت عیبی نداره اگه من رو برای این میخوای عیبی نداره نه من نه تو گفتم چی نه من نه تو مگه خر با ننم سکس کرده که برم بیرون مگه کس خول گیر آوردی بقران اگه برم بیخیال بابا مگه اوشکولم که برم بیرون حالا ما هیچی نمیگیم یک دفعه برای اینکه جو رو عوص کنم گفتم حیف که گوهی نمیتونم بخورم وگرنه میدونستم چکار کنم آقا این که من گفتم یک خنده هندلی زد و گفت خاک تو سرت اینجا هم دست از دری وری گفتن برنمیداره گفتم والا بقران حیف که گویی نمیتونم بخورم وگرنه اینجا تمام بدنت رو گاز گاز میکردم گفتم بیچاره این حموم برکت داره گفتم آرزو هر موقع میخواد خیلی حال کنه بمن میگه پسر خوبی باشی سکس بعدی تو حموم گفت مثلا حموم چی داره جز زمین سرد و لیز گفتم تو راصی شو من گرمش میکنم خلاصه کار بجای رسید گفتم پس لااقل بزار بدنت رو لیف بزنم سرتون رو دراوردم لیف زدن همانه تحریک شدن آزیتا همانا نم نم بدن هامون خورد بهم نم نم کیرم که صفت شده بود با پاهاش خوردن بهم از پشت خواستم لیف به کمرش بزنم اون شرت پاش نبود من شرت پام بود چسبوندم به پشتش اونجا بود که دیگه جلو نرفت همون توری فشاررو زیاد کردم تا اینکه دیدم حرکتی نمیکنه با یک دستم شرتم رو دراوردم و لای چاکش که از کمرش کف ریخته بود لیز بود کیرم به حالت سر بالا فرستادم لای لمبرش یک مقدار سربالا مالیدم از شهوت زیاد آب نزدیک بود بپاچه تو صورت خودم ارضا شدم که آزیتا تا فهمید با صدای گرفته شهوتی گفت دادی گفتم آره گفت خاک تو گورت گفتم قصه نخور بهتر شد انقدر شهوتم بالاست این کیر بخواب نیست که برگشت تو بغلم شرو کردیم لب گرفتن سرم رو آوردم پایین سینه لیس میزدم لب میگرفتم گفتم یکاری کنیم گفت چی گفتم بیا بشوریم بریم بیرون اینطوری من چندش هم میشه رو زمین بخوابم گفت اتفاقا من هم تو همین فکرم دوش گرفتیم رفتیم بیرون رو تخت که اول گفت به حرمت آرزو رو تختش نه گفتم کس خول بیا بابا خدا روزیت رو جایی دیگه بده وای یک سکسی کردیم در حد برزیل بعد چایی گذاشتم و یک مقدار آجیل خوردیم غذای ماهی ها رو دادیم و سیگار کشیدم یک بار دیگه که مال من شد بار سوم ارضا اون شد دوم بعد آخر سر اون دوباره دوش گرفت رفت من هم نیم ساعت رو مبل دراز کشیدم بعد دوش گرفتم یک بس شیره توپول خوردم و نشستم پشت فرمون سه ساعت بعد هم جلوی ویلا خسته و کوفته ترمز کردم دخترم از پشت شیشه آشپزخونه ویلا گفت بچه ها بابام اومد فقط توراه دوسه مرتبه تلفنی با خانمم صحبت کردم نمیدونم فوش میدین یا نه ببین عزیز من من ۵۰سالمه اندازه موهای سرم کس کردم همین الان هم بخاطر پول و ماشین دوست دختر ۱۸ ساله دارم به این عشق با من رفیقه که توی اندرزگو اون پشت فرمون بشینه فقط بخاطر همین پس احتیاجی به دروع گفتن ندارم اگه میشه عک

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


، یا برو بذار حالمونو بکنیم.
بدون حرف رفتم نشستم تو اتاق.
-نازی، من…
+آخخخخ میبینی کیرشو، خیلی داره حال میدههههه، خیلی داغههههه
-هممم؟ اوهوممم
+زبونتو موش خورده؟
-نه… نمیدونم چی بگم… دارم دیوونه میشم
+دیوونه یا حشری؟
-نمیدونم
+کیرت که راست شده میگه حشری شدی نه دیوونه
-آره
+خب پس چرا منتظری؟ درار همونجا جق بزن
-ولی…
+فیلم سوپر زنده داری میبینی… درار… میخوام ببینمش
-ولی گفتی که…
+گفتم بهت هیچی نمیرسه، نگفتم نمیتونی ببینی
-درآوردم و شروع کردم مالیدن کیرم
نازنین همینجوری که داشت رو کیر مکس بالا و پایین میرفت یه نگاه به کیرم کرد و چشماش رفت بالا و سرشو برد عقب و یه دست رو سینه‌هاش کشید و یه آه بلندی کرد و از رو مکسی بلند شد.
مکسی تقلا کرد بلند شه که نازی با فشار دستش نشوندش سر جاش، خوابید بغل مکسی، جوری که پاهاش به سمت من بود. یه نگاه زیر چشمی به من کرد و موهاشو ریخت یه سمت و کیر مکسیو گرفت دستش، لباشو برد جلو و یه بوس به کیر مکس زد، بعد باهام چشم تو چشم شد و زبونشو دراورد و در حالی که نگام میکرد کشید رو کیرش، زبونشو تا سرش کشید و یهو کیر مکسو کرد تو دهنش. من یه آهی کشیدم‌و سرمو بردم عقب، کیر مکسو از دهنش در اورد و انگشتشو دور لباش حرکت داد، گفت نبینم به این زودی بیا یا، هنوز نمایش ادامه داره. و یهو گفت میدونم قراره چیزی بهت نرسه، ولی میتونی حداقل پاهامو لیس بزنی…
آب دهنم خشک شد… گفتم چی؟
گفت بیا پایین تخت بشین و به چیزی که میخوای برس، ولی یادت باشه، فقط همین که گفتم. کنترلتو از دست نمیدی، جقم نمیزنی. قبول؟
بدون حرف نشستم پایین تخت و پاهای نازنین و گرفتم تو دستم، اول پاهاشو بو کشیدم، بوی بهشت میداد، حسابی که سیر شدم از بو کشیدنش، دو سه تا بوسه ی ریز زدم از پاش و آروم شروع کردم لیس زدن، نازنین یه آه کشید و چشماشو بست و کیر مکسو کرد تو دهنش. حالا صدای آه کشیدناش به خاطر کیر مکس، خفه بود.
چند دقیقه‌ای پاهاشو خوردم که پاهاشو کشید و مکس و ول کرد و رفت رو تخت قمبل کرد و مکس و صدا کرد، مکسی بدون معطلی رفت پشتش و با چند تا حرکت، یهو چشمای نازی گرد شد و یه آه بلند از سر لذت کشید و سرشو گذاشت رو تخت، بعد سمت من شد و گفت هنوز که پایینی، بیا رو تخت بشین جق بزن، رفتم بالا خوابیدم و نگاهم رو کس نازی بود که کیر مکس داشت توش تلمبه میزد… شروع کردم آروم جق زدن، یه دستمم کف پای نازی میکشیدم که وقتی دیدم قلقلکش میاد پاشو فقط گرفتم تو دستم.
تو همین اکستاسی بودم که یهو ظرافت دست نازی رو روی دستم احساس کردم که با من داشت کیرمو میمالید، یه نگاه به نازی کردم و دیدم یه لبخندی به من زد و دوباره از تلمبه های مکس چشماش خمار شد و صورتش روی تخت لای موهاش محو شد. دستمو از رو کیرم برداشتم و صورتمو به پاهای نازی نزدیک کردم و در حالی که زانوش رو تخت بود، پنجه‌ی پاشو بلند کردم و گذاشتم تو دهنم. نازی هم دست میکشید رو کیرم و تخمام و برام اروم جق میزد.
نازی جابه جا شو و سرشو گذاشت رو رون پام و صورتشو برگردوند به سمت کیرم. خجالت کشیدم و‌گفتم نازی نزدیک نشو کیرم بوی عرق میده، دیروز حموم بودم، صورتشو نزدیک کیرم کرد و یه نفس عمیق کشید و آه کرد و چشماشو بست، منم بیخیال شدم و برگشتم سر جام و به لیس زدم پاهاش ادامه دادم، نفساشو رو تخمم احساس میکردم و انگشتای قشنگ پاش تو دهنم بود و داشت کیرمو میمالید. یهو دیدم سرشو بلند کرد و سر کیرم خیس و داغ شد، باور نمیکردم نازی کیرمو کرده تو دهنش، داد زدم نازیییی، سرشو برد عقبو گفت جووووون، خودمو کشیدم عقب و بلند شدم و به سمتش خوابیدم و گفتم تو جوووون منی، و ازش لب گرفتم و بعد چند ثانیه گفت اگه رمانتیک بازیت تموم شد کیرتو میخوام، خوابیدم جلوش و شروع کرد به خوردن کیرم و تخمام… رو ابرا بودم که یهو دیدم داره آه بلند میکشه و گفت بدو اون لیوانو از بغل تخت بردار، برداشتم گفت برو پایین، رفتم سمت کسش دیدم مکسی با تمام زورش داره ناتشو میکنه تو کس نازی، نازی داشت لذت میبرد و به معنی واقعی در حشری‌ترین حالت ممکنش بود که یهو دیدم نات مکس فرو رفت تو نازی و بعد بی حرکت موند، ولی نازی در نهایت لذت بود. گفت داره آبشو توم خالی میکنه، اماده باش که کیرشو دراورد لیوانو بگیری زیرش، آبش نریزه رو تختمون. چند دقیقه گذشت و دیدم کیر مکس داره در میاد که لیوانو گرفتم زیرش و آبش خالی شد تو لیوان، دستمو بردم کسشو بمالم که یهو گفت آی آی، آقا پسر، اون مال شما نیست. خودش دستشو آورد و کسش و مالید و در آخر نشست رو لیوان و با زور همه‌ی آبو خالی کرد تو لیوان.
لیوانو گذاشت کنار و اومد کنارم نشست و از هم لب گرفتیم. چند ثانیه که گذشت یه دست به تخمام کشید و گفت اینا که هنوز خالی نشدن. ولی اول یه کاری دارم. لیوانو برداشت و یه کم آب مکسو توش چرخوند، بو کرد و یه نگاه به مکس کرد که گو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


شه ی اتاق نشسته بود. به من نگاه کرد و دقیقا همون کاریو کرد که هممون فکر میکنیم. آب مکسو ریخت تو دهنش و مزه مزه کرد و خورد. دهنم وا موند و کیرم داشت میترکید، گفت نترس نوبت تو هم میرسه، فقط میخواستم حاصل تلاشمو بخورم. تلخه، ولی خیلی جذابه و حال میده.
خودشو یه کم مالید و بعد پاشو دراز کرد سمتم و کیرمو با پاش مالید. پاهای نازی رو کیر من بود، تصویری از این قشنگتر اون لحظه برام وجود نداشت، بعد یه دقیقه اومد نشست بین پام و کیرمو گرفت تو دستش، یه نگاه سکسی بهم کرد و با لبخند رفت پایین و شروع کرد به خوردن، دستمو گذاشتم دور صورتش و آروم بردم سمت سینه‌هاش و یه کم که مالیدم دیدم دستشو برد سمت کسش و شروع کرد مالیدن خودش، بعد چند ثانیه ارضا شد و با صدای ناله هاش آب منم اومد و همه رو تو دهنش گرفت، بعد اومد بالا و دهنشو باز کرد و آب کیرمو نشونم داد، دهنشو بست و نشست رو کیرم و کیرمو به بیرون کس و کونش مالید و در حالی که من بغل هاشو میمالوندم و خودش سینه ها و شکم و کسشو، آبمو قورت داد و دوباره دهنشو باز کرد و انگشتاشو کشیو رو زبونشو لباش. یه آه کشید و اومد جلو لب بگیره، قبل از برخورد لبامون یه کم بدم اومد، ولی وقتی تو عمل انجام شده، زبون و لبامون با هم رقصیدن، فهمیدم که اشتباه کردم و اصلا مزه‌ی بدی نمیده دهنش.
بلند شد و گفت مثل اینکه امروز دیگه احتیاجی نیست ناهار بخورم، بلند خندید و منم خندیدم، بعد گفت من باید برم حموم.
تو هم زودتر برو پیش رها که تنهاس.
گفتم راستی نازی تو امروز روز کاریت نبود؟ چرا خونه بودی؟
گفت امروز یکی از کارمندامون با مشتری دعواش شده بود و زده بود سر مشتری شکسته بود، پلیس اومد و دفترو تعطیل کردن. منم میدونستم میای و چی از این بهتر…
گفتم عوضی‌ای هستی تو…
گفت من میرم حموم… زودتر برو، خداحافظ
گفتم راستی قرار بود مکسو ببرم دامپزشکی، گفت به رها میگم اومدی، من حال نداشتم نرفتیم.
فردا بیا ببرش
گفتم فردا که سر کاری دیگه؟
با خنده گفت اصلا دیگه دلم نمیخواد برم
خندیدم و گفتم به خاطر من یا مکس؟
یه لبخند شیرین و یه چشمک تحویلم داد و با نگاهم روی لپای کون قشنگش و بدنی که از خیسی عرق برق میزد رفت تو حموم…
نوشته: حسین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


ا دادم در بستن تراز در سند اجاره و پیش پرداختها اشتباه کرده بود تا اصلاح کرد و ترازش خوند پرید بغلم چند دقیقه بوسم کرد و قربون صدقم رفت شورتکش بسیار لطیفش تا زیر باسنش بود روی رون لختم نشسته و داغی کوسشو حتی خیسیشو حس می‌کردم هلم داد گفت بابا بغلم کن خیلی دوست دارم میخام کمی رو سینت بخوابم آرام بگیرم خیلی تلاش می‌کردم کیرم سفت نشه با اکراه قبول کردم کاری کرد هردو سینش لخت شد نشست رو سینه هایم گفتم دخترم لباستو درست کن اذیت می‌شی منظورم موهای تخت سینم بود که چند روزی بود بخاطر تست ورزش که حس می‌کردم ناراحتی قلبیه تراشیده بودم حالا مثل تیغ شده بودن
گفت دوست دارم موهات بره تو تنم خیلی حس خوبی میده همین بهونش شد گفت تاپمو در بیار بیشتر لذت ببرم قبول نکردم خودش نیم خیز شد تاپشو درآورد سینه هاشو خوابوند رو سینم حالا خودمم شیطون گول زده بود هر چند راضی نبودم اما نفس عماره غالب شده بود کیرمم با خوابیدم آیدا رو سینم کاملا سفت شد فهمید پاشو از لای رونم در اورد انداخت رو رونم کیرم زیر شورت به سمت نافم خوابید درست روی بام کص و ناف خودش آخه ایدا رو بالا تنم بیشتر بود انگار که دوست داشت سینه هاشو بذاره دهنم سر دادم کمی رفت پایین
صورتشو چسبوند رو لبم بوسیدمش تکان خورد رفت پایین حالا کصش با کیرم تو یه خط بود
گفت بابا اونجات درد نکنه
گفتم نه بیشتر از این لازم نیست برو بخواب منم خستم خوابم میاد گفت:
حالا مامان بود تا صبح می‌گفتین و میخندیدین؟!
آخه منو مامانت زن و شوهریم اون خنده و شب زنده داری جزو زیبایی های یک زوج عاشقه تو هم شوهر می‌کنی ایشالا می‌فهمی
بابا منم دوست دارم با منم مثل مامان باشی!
دخترم داری زیاده روی می‌کنی پاشو برو بخواب مگه دوس پسر نداری دخترم؟
نه دوست پسر میخوام چیکار من فقط تو را دوست دارم !
خب باشه منم تورو دوس دارم اما
نذاشت حرفمو تمام کنم لبشو گذاشت و لبام شکمشو داد بالا شورتشو داد پایین خیلی سریع در آوردش!!همزمان دستش رفت رو کیرم تا تکان بخورم از زیر کیرمو گذاشت لای پاش رو کس شیو شده و صاف و گوشتیش دیگه خودم نبودم این آیدا بود که هر چی میخواست می‌کرد حریصانه کصشو به کیرم فشار می آورد تا بره توش منم تنها کاری که می‌کردم سعی داشتم توش نره لحظه ای پاشد فکر کردم ارضا شد چون تمام تنش می‌لرزید تو دلم گفتم خدا را شکر از خر شیطون اومد پایین که دستشو گرفت کیرم خیلی سریع نشست روش دمی نشد به راحتی کیرم تا ته رفت تو کصش آخیییی گفت و خوابید روم منم دیدم آب از سر گذشته حالشو نگرفتم به خودم فشار نیاوردم حالا من بودم آیدا را تو چنگ داشتم سینه هاشو خوردم چه لذتی داشت و چه عشقی می‌کرد
چرخوندم رفت زیرم گفت جوووووووون حالا شد تو دیگه مال منو مامانمی زنت منم مامان هم مامان هردومون خخخخ
منم چند روز بود کص نکرده بودم در کل دیر ارضا هم هستم اما کص آیدا به قدری تنگ بود تا کیرمو میکردم انگار داره جررر میخوره تا می‌کشیدم کصش با کیرم کش می‌اومد قبل از خودم نمیدونم چند بار ارضا شد اما آخرین ارضاش تا خواست آبم بیاد کشیدم بیرون پاشیدم رو شکمش چون تو مشتم بود تا ول کردم رو شکم و سینهاشم پاشید خیلی بود انگار یه لیوان شیرموز ریختن رو شکم و سینه های آیدا
شکایت داشت چرا تو کوسم نریختی
گفتم آبستن می‌شدی آبرومون می‌رفت
گفت اولا میدونستم آبستن نمیشم چون دومین روز پاک شدنم بود
دوما قرص اورژانسی داشتم
حالا آیدا برگشته رو سینم دراز کشیده و آب کیرم بینمو به تن هردومون مالیده میشد دستام رو باسنش بود و نوازشش میدادم یه لحظه دستمو دیدم که خونیه وااااای آخه فکر کردم پردشو دوست پسرش زده نگو واقعا دوس پسر نداشته
دیگه وحشت کردم گفتم آیدا پرده داشتی؟!
گفت آره حالا ندارم عوضش زنتم
دیگه از اون تاریخ سکس بین منو آیدا هر روزه شد هم دخترم بود هم دانشجویم بود و حالا هم زنم شده
ماههاست گذشته عشقم به زنم بیشتر شده آیدا تصمیم به داشتن دوست پسر نداره میگه تا شوهر دلخواهمو پیدا کنم تو شوهرمی
اینم سرگذشت من …
نوشته الف.ط

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

14 Jan, 12:59


من و نازنین و سگش

فوت_فتیش حیوانات زن_دوست

نزدیک ۱۰ سال بود میشناختمش، و تو این ۱۰ سال شده بود صمیمی‌ترین و قابل اعتماد‌ترین دوستم؛ رها رو میگم. رها متولد سال ۶۰ بود و من ۶۷. بدو آشنایی ما روزی بود که رفته بودم یه کتاب‌فروشی و تو قسمت کتاب های تاریخی داشتم کتابا رو شخم میزدم که یه کتابی پیدا کنم و بخونم، یه جوون نزدیکم شد و گفت میتونم کمکتون کنم؟ فهمیدم صاحب کتاب‌فروشیه و سر صحبتمون باز شد. بعد از اون زیاد میرفتم کتاب‌فروشی، راجع به مسائل مختلف حرف میزدیم و دیدم پسر پُریه. از صحبت باهاش لذت میبردم و اوقات بیکاریم اکثرا پیشش بودم و اینجوری شد که ما خیلی به هم نزدیک شدیم.
سال ۹۷ بود که ازدواج کرد، با یکی از دوستای دانشگاهش که واقعا دختر خوبی بود. نازنین، متولد ۷۴ بود و دختری بود که خیلی فعال و پر انرژی بود. کارمند شرکت بیمه بود و از اون تیپ دخترایی که رو به غریبه نمیدن.
بعد از یه سال بچشون به دنیا اومد، یه پسر کاکل زری به اسم جاوید. وقتی جاوید ۴ ساله شد، یه سگ به سرپرستی گرفتن. یه سگ بومی سفید که اسمشو گذاشتن مکس. خانواده‌ی دوستانمون واقعا با وجود جاوید و مکس قشنگ شده بود. منم که دیگه همیشه پیششون بودم و یا با جاوید بازی میکردم یا با مکس.
تا اینکه تصمیم گرفتن سفرای خارجی برن، خب اونا وضعشون خوب بود و من نه. اصرار زیادی کردن که باهاشون برم و حتی میخواستن سفرو کلا مهمون اونا باشم. ولی خب غرورم اجازه نمی داد و قبول نکردم. رها در نهایت گفت پس کلیدای خونمون پیشت باشه که مکس تنها نمونه. میدونست نمیتونم مکسو به خاطر مادرم ببرم خونمون و دوست نداشت که به غریبه بسپردش. پس این بهترین فرصت بود که من و مکس تنها نمونیم.
سفرشون تموم شد و برگشتن و طبیعتا جلوی فرودگاه کسی تو ماشین انتظارشونو نمیکشید جز من و مکسی… اومدن و کلی حرف زدیم تو راه خونشون که رها گفت بذار سوغاتیتو بدم. خوشحال شدم و با تعارف گفتم بابا همین که به سلامت رفتید و برگشتید واسه من سوغاتیه. با خنده گفت زر نزن بابا و یهو یه قلاده از تو کیف دستیش دراورد و انداخت گردنم. هل شدم در حدی که داشتم میرفتم تو جدول که یهو دیدم دو تایی با نازنین دارن ریسه میرن از خنده. گفتم مسخره این کس کلک بازیا چیه داشتم تصادف میکردم.
با خنده و مقطع گفت وااای نمیدونی چقدر منتظر بودم قیافتو ببینم. قلاده رو دراورد و گفت اینا رو برای مکس گرفتم، سوغات تو تو چمدونه. رسوندمشون خونه و یه جفت کتونی نایک دراورد و گفت بفرمایید اینم سوغاتی شما. از شدت ذوق و هیجان داد میزدم و رها و نازنین و جاوید و مکسو محکم بغل کردم و تشکر کردم ازشون و چون خسته بودن نرفتم بالا. کلید و دادم به رها که گفت پیشت باشه. اینا برای توئه. ازین به بعد زحمتای ما وقتی خونه نیستیم گردن خودته. ۲۰ میلیون پول کفش دادم برات، کونتم میزارم…
خندیدیم و گفتم چشم، شما امر بفرما، منم با مکس خیلی بهم خوش گذشت، میام بهش سر میزنم وقتایی که نیستید.
گذشت و دو تا سفر دیگه رفتن و به همین منوال گذشت. حتی بعضی روزایی که سر کار بودن و جاوید پیش مامان نازنین بود، من میومدم به مکس سر میزدم.
تا اینکه اون روز رسید…
یه روز سه شنبه بود و من پروژمو تازه تحویل داده بودم و بیکار بودم و صبح از خونه زدم بیرون. یه سر رفتم پیش رها و با هم یه صبحونه زدیم و گفتم میرم به مکس سر بزنم. گفت وقت کردی یه سر ببرش دکتر. گفتم اگه حال داشتم حتما. خلاصه من راهی خونه شدم.
رسیدم و رفتم تو، مکسو صدا زدم دیدم واق زد. ولی نیومد جلو.
گفتم مکسی خوبی؟ بدو بیا…
فقط واق زد و نیومد، منم واستادم گفتم بازیت گرفته مکسی، نیای نمیام. یه دقیقه‌ای واستادم و دیدم نخیر، مثل اینکه نمیخواد بیاد، داد زدم مکسی آشغال میای یا… که یهو یه صدای ناله‌ی ریز شنیدم. مکسی؟ نزدیک در اتاق شدم که دیدم دوباره صدای واق و صدای آه ریز اومد، سرجام خشکم زد. همه چیو انگار پیش بینی کردم، تو چند ثانیه کلی تصویر از ذهنم گذشت. جرات دادم به خودم و قدم جلو گذاشتم و رفتم تو اتاق. مات و مبهوت و با دهنی که از هیجان و استرس خشک شده بود داشتم با ناباوری به تصویری که روبروم بود، نگاه میکردم.
صدای نازنین منو به خودم آورد: “چرا اونجا واستادی؟ بیا تو تازه شروع کردیم”
مکس رو تخت خوابیده بود و کیرش قرمز و راست تو دست نازی بود، و نازی لخت لخت، دو طرف مکسی پاهاشو باز کرده بود و داشت کیر مکسیو میکرد تو کس خودش.
-مممممن؟ نازی؟ چی کار میکنی؟
+بیا… خودتو نزن به اون راه
-من؟ کدوم راه؟
+خفه شو… هزار بار دیدم دید میزنی منو، به تو که هیچی نمیرسه
ولی بشین حال کردن من و مکسیو ببین
راست میگفت… من دید زده بودمش، ولی فقط پاهاشو، من فوت فتیش داشتم و نازی پاهای خیلی قشنگی داشت. ولی هیچوقت فکر نمیکردم بفهمه یا به روم بیاره. میدونستم دختر جسوریه، و خیلی هاته. ولی فکر نمیکردم کینک حیوانی داشته باشه.
+یا بگیر بشین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 15:52


جفتشون کوص و کون میدن با کیر کلفت پی ویشون برین مکان هم میان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 15:52


بیتا کوسکش کون میده

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 15:52


اهوم کون میده با عکس کیر پی ویش مکان هم میاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


اژنم تجربه می‌کردم. گاهی شبیه چیزی بود که زنا میگن: تحریک برقی کلیتوریس. این در ضمن خبر خوبی بود. يعني اعصاب ناحيهء تناسلي دوباره فعال شده بودن. میتونستم از عشقبازي لذت کامل ببرم.
بعد از اين که التهاب عمل کاملا از بين رفت و آلت تناسلي زنونه شکل نهاييش رو گرفت بايد دست دکتر جراح را ميبوسيدم. ظاهر ناحیه تناسلی کاملا طبيعي، متقارن، يه کم پفی، صاف و صوف مثل قبل از بلوغ بود. حالا رسما يک زنم، با بدنی که دیگه هیچی نه کم داره نه زیاد.
با همچین بدنی توي کافه مينشينم با يه دفترچه …نوشته: مدوزا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


راز دختر کافه
1402/12/15


یه مرد خوش تیپ وارد کافه میشه. دنبال میز خالی میگرده. بعد از این که همهء میزها رو سبک سنگین میکنه میاد طرف من. اجازه ميگيره سر ميزم بنشينه. با لبخند قبول ميکنم. رفتارم بهش میفهمونه آدم سخت گیری نیستم و شاید ازش خوشمم اومده باشه.
کنارم و نه رو به روم مینشینه: ممنونم خانم محترم و زیبا.
سرم رو زير ميندازم، غرق در لذت از این که بهم گفته شده خانم محترم و زیبا. انگار توی مسابقهء دلربایی مدال طلا و نقره و برنز را با هم بهم داده باشن.
میدونستم اگه با یه دفترچه توي کافه بنشینم و فقط یه لیوان آب جلوم باشه، ژست روشنفکر ساده کار خودش رو میکنه و بالاخره یکی سراغم مياد. برام غذا و نوشیدنی می‌خره به امید اینکه بعدش اتفاقات بهتری بیفته.
صاحب کافه و گارسونا با دختري مثل من خوب تا ميکنن. برای کسب و کارشون مفيدم. پيرهن حلقه اي و لباس کوتاه نمی‌پوشم که تابلو بشم، دامن معمولی و بلوز خوشرنگ، با موهای خرمايي که تا شونه م ميرسه. و یه جفت گوشوارهء ظریف.
چیزی از یه زن واقعی کم ندارم ولی نمیدونم چی توی قیافه یا رفتارم هست که من رو متفاوت از زنای دیگه نشون میده. شاید فقط خیالات خودم باشه. وقتی یه مرد میاد سراغم فکر میکنم سابقهء من رو میدونه. خب معلومه که یه غریبه از گذشتهء من خبر نداره ولی حتمی یه چیز غیرعادی هست. یه چراغ سبز که فقط اونایی که باید میبینن. شاید توی نگاهمه، یا طرز نشستنم. آرایش غلیظ نمیکنم ولی خب، بر و رویی دارم. هرچی هست از چيزي که ميبينن خوششون میاد. یه دختر غیرعادی. هر چیز غیرعادی بیشتر جلب توجه میکنه.
راستش زندگی من هیچوقت عادی نبوده. از اولش وضعیت نرمالی نداشتم. مثلا بلوغم خيلي دير شروع شد. دور و بر دیپلم تازه مثل جوونای چهارده پونزده ساله بودم. حساس، خجالتي و تشنهء محبت. با صدایی که انگار مال خودم نباشه.
آقايي که مياد سر ميزم ميشينه میگه: باعث افتخاره نشستن کنار یه پرنسس.
با شنیدن کلمهء پرنسس دوباره قند توی دلم آب میشه. صورتم حتمی نشون میده که ازش خوشم اومده. دستم رو میگیره، به لباش نزديک ميکنه. وقتی میبیه مقاومتی نمیکنم و هنوز لبخند میزنم دستم رو میبوسه. يه حسي توي بدنم پخش ميشه. آروم دستش رو میگیرم و فشار میدم. یه چراغ سبز دیگه. ديگه به شرايط سختي که داشتم فکر نميکنم.
تا همین اواخر زير فشار زيادي بودم. پدرم که از پافشاري من برای زن بودن و ناتوانی خودش براي مرد ساختن از «پسرش» خسته شده بود، از خونه بیرونم کرد. خودش هم عاقبت خوشي نداشت. چند وقت قبل سرطان روده کلکش رو کند. ازش کینه ای ندارم، فقط نمیدونم چرا درکم نمیکرد، درحالی که مادرم من رو میفهمید.
دیر وقت شبه. مردي که توي کافه باهاش آشنا شدم من رو طرف ماشينش میبره. مثل يک جنتلمن در ماشين رو برام باز ميکنه. اين چيزا برای من خيلي مهمه، بهم غرور و شخصیت ميده. آدرس خونه م رو ميپرسه. دستم توي دستشه تا به خونه ميرسيم. قبل از باز کردن در، زیر نور ایوون واميستيم. بدنامون خيلي به هم نزديکه، تقریبا به هم چسبيديم. دلم ميخواد بغلم کنه و ببوسه، ولی فقط دستش رو ميگيرم ميبرمش داخل.
می نشینیم روی مبل. نیازی به حرف زدن نیست. گردنم رو میبوسه، صورتش يه کم زبره ولي بوي خوبي ميده. گوشواره م رو تکون میده، گوشم را قلقلک میده. حس خوبی دارم. ميخوام به پشت بخوابم، من رو نگه می داره، دکمه بلوزم رو باز ميکنه، دستش رو روي سینه م میکشه، با انگشت شصتش نوکش رو فشار میده و با بوسه طولانی روي من خم میشه. ميخواد من رو به پشت بخوابونه، پاش بین پاهای منه. بوسه رو قطع ميکنم، دستم رو روی سینه ش میذارم تا بره عقب. بلند میشم. دکمه هاي پايين

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


بلوزم رو باز میکنم و میذارم بیفته زمین. توي چشمام نگاه ميکنه. لبخند می‌زنم، برمی‌گردم و بي هیچ حرفی طرف اتاق خواب می‌رم.
اولین بار براي یه دختر تا وقتي اتفاق نيفتاده کاملا ناشناخته و پر از رمز و رازه، حتی اگه اون دختر يک ترنس عمل کرده باشه. گاهي حتی اگه قبلاً هم این کار رو کرده باشه براش مثل دفعه اول يه هيجان ناشناخته داره. مثل من که هیجان دارم، با این که بار اولم نیست.
این که بار اول چه جوریه، فقط میتونی حدس بزنی، خيالپردازي کنی، ولي تا وقتي که در حال انجامش نباشی نميتوني حسش کني. همه چی رو همون موقع کشف ميکني، وقتي که اتفاق میفته. اگه خوش شانس باشي، اگه مردت مثل دوست من جنتلمن باشه، خودش مراقب همه چي هست. کم کم آماده ت میکنه تا بهترین لذت دنیا رو ببری. تجربه ‌ای می‌کنی که هیچ وقت نکردي.
کنار تخت وایسادیم، باسنم رو لمس ميکنه، سینه‌هام به بدنش چسبيده. در حالی که داره من رو میبوسه صورتش رو بین دستام میگیرم. دستم روی سینه ش سُر ميخوره. شروع به درآوردن لباساش می‌کنم، اول يواش يواش بعد تندتر.
مرد زیپ دامن و قلاب سوتینم رو باز میکنه. ولشون میکنم بیفتن زمین.
کمر و گردنم را نگه داشته، روی تخت میذارتم و کنارم دراز ميکشه. رونش رو بين پاهاي من فشار می‌ده. لبای ما دوباره به هم ميچسبن. پشت گردن، زير گلو و شونه م را می‌بوسه، بعدش نوک سینه‌هام رو بين لباش ميگيره. يه کم ميمکه، پایینتر ميره، زبونش نافم رو نوازش می‌کنه، و بعد بین پاهام لای شکاف عشق و لبای پفیش بالا و پایین میره. صورتش نسبت به پوست نرم من يه کم زبره. نشون ميده که با يه مرد طرفم. انگشتام رو توي موهاش فرو ميکنم. به خودم فشارش ميدم. ميدونه که وقتشه، خودش رو میکشه بالا. چيزي که منتظرش بودم با بدنم تماس پیدا میکنه. یه طوری میشم، دلم میخواد با دست بگیریمش، از نزدیک ببینمش، بکنمش توی دهنم. آلتش بعد از کمی بالا و پایین رفتن روی واژنم میخواد وارد بدنم بشه. نمیتونه چون خشکه. توی دستم میگیرمش، دهنم رو که باز میکنم میفهمه چی میخوام. میاد جلو، بین لبام میگیرمش، میمکمش، یه دل سیر. خیس و آماده برمیگرده جایی که میخواست. آهسته آهسته ولي پرفشار داخل بدنم میشه. فکر میکنم یه کم بزرگه، در هر حال راه خودش رو باز میکنه و جلو میره تا آخرین جایی که میتونه. مکثی کوتاه، برگشت آهسته، دوباره رفت و برگشت. لُپای باسنم رو توی دستاش گرفته، یه انگشتش میره اون لا خودش رو میرسونه به سوراخ عقب. باهاش بازی میکنه، انگار بخواد بره توش. خیلی حال میده. دلم میخواد بکنه توش. روم نمیشه بگم ولی خودم رو فشار میدم عقب: وووووی!
تحریک سوراخ عقب لذت عشقبازی رو بیشتر میکنه. نمیدونم این فقط برای منه یا بقیه هم همین حس رو دارن. خیلی تحریک شدم، نزدیک ارضا شدنم. و بالاخره فشار نهایی از دو طرف و اون لحظهء شگفت انگيز.
ارگاسم چیز عجيبيه. واسهء من همیشه عجیب بوده. با یه حسی که شرم و حيا قاطیش هست شروع ميشه، انگار نخوای کسی بفهمه چه حالی داری، که شهوت کنترل بدنت رو دست گرفته، که از خود بیخود شدی. ولی شهوت که اوج ميگيره خجالت رو پس میزنه، مثل یه موج حرکت ميکنه، از بین رونا و ته واژن راه ميفته، از شکم، قفسهء سینه و گردن بالا ميره. صداهای نامفهوم و غیرارادی از گلوم میزنه بیرون. يه کم ساکت میشه، دوباره اوج ميگيره. بعد از چند بار افت و خيز، اگه تمرکزم رو حفظ کنم، آبشار لذت سرريز ميشه. موج پشت موج تموم لگن، بالا تنه و سینه م رو پر ميکنه. ديگه طاقت ندارم، برق لذت تموم بدنم رو ميگيره. انگشتاي پاهام جمع ميشن، دهنم باز ميمونه، انگار بیشتر بخوام. کمر و گردنم خم میشه.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


هر تيکه از تنم تشنه تر از همیشه سهم خودش رو ميخواد. ميخواد لذت تموم نشه ولي بالاخره تموم میشه، موج اول میخوابه. اگه بدنم آمادگي داشته باشه، که داره، اوج دوم منتظره، طولانیتر و فويتر از اولي طوري که انگشتام چنگ ميشن، به همه جاش چنگ میزنن. بالاخره موج دوم هم میخوابه.
رو به هم دراز کشیدیم. چونه ش به لپم چسبیده، نفس آهسته ش گوشم رو نوازش ميکنه، پايين تنه هامون به هم قفل شده، نرم ولي محکم. آخرين ذره هاي انرژي مصرف ميشن. کم کم خواب ميره، ولي من بیدارم. بی‌حرکت دراز کشیدم، خيس و مرطوب، در سکوت و آرامش.
زنونگی خودم رو از همون بچگي رو کردم. پسر بودم ولی از مادرم لباس سیندرلا و باربی خواستم. دور از چشم پدر به من داد. درکم میکرد.
از همون موقع ميدونستم با بقيه فرق دارم، هم با پسرا هم با دخترا، ولي نميدونستم این یعنی چی. بعدها وقتي مجله اي رو ورق میزدم نقل قولی از یه پسر جوون خوندم. نوشته بود: “احساس می کنم توی بدن اشتباهی گرفتارم.”
تا اون روز، فکر می‌کردم فقط منم که همچين حسي دارم. مجله رو به مادرم نشون دادم و بهش گفتم ميخوام دختر باشم. او نه تنها درکم کرد، بلکه واسهء کمک به من با تمام وجودش مايه گذاشت. حتا يه روز گفت اگه بخوام ميتونم لباساش رو بپوشم و من ترديد نکردم. دیگه پدرم نبود که جلوی ما رو بگیره. با این حال بیرون که میرفتم مجبور بودم خودم رو پسر نشون بدم. دختر وجودم رو سرکوب می کردم. يه بار سنگین روی دوشم بود. روح و روانم زير فشار بود. بالاخره با مادرم پيش متخصص رفتیم.
دکتر توصیه کرد که انتقال اجتماعی رو شروع کنم. لباسام رو کم کم زنونه تر کنم. بلافاصله هورمون درماني شروع شد. اولش احساس خاصی نداشتم، ولي بعد از چند ماه، تغييرات شروع شد. موها و پوستم چرب شد. روي سینه و پشتم جوش و کک مک پيدا شد. انگار تازه داشتم بالغ میشدم، درست وقتي که بقيه هم سن و سالای من تمومش کرده بودن.
موهام رو تا سر شونه‌ها بلند کردم. ریمل، سوتین، لاک ناخن و لباس زنونه. بعد تصمیم گرفتم رویای خودم رو عملي کنم. یک سال بعد از هورمون درماني، وقتش بود که قدم بعدی رو بردارم.
با اولین تزریق استروژن خلق و خوی من بیشتر از قبل تغییر کرد، موهام چربتر شد و سینه ها شروع به رشد کردن. اولش دردناک بود ولی بعد خوب شد. اثر استروژن باورنکردنی بود. کم کم سینه هام بزرگتر و موهام براقتر شد. پوستم نرم و حتا فرم صورت و بدن و حرکاتم رو زنونه تر شده.
سال اول دانشگاه، اصلا جالب نبود. نمی‌تونستم قرار بذارم، ورزش کنم، برقصم، یا هر کاری رو اون طوري که می‌خواستم انجام بدم. کمی بعد از نوزده سالگی فهميدم که نصفی زن نصفی مرد نمیشه، باید کامل زن بشم.
کمتر از سه ماه به عمل جراحی کارهاي مهمي باید میشد. سخت بود اما ارزشش رو داشت. معمولاً واسه برداشتن موهای زائد الکترولیز بدن و اندام تناسلی لازمه. متخصص با برق یا لیزر ریشهء مو رو از بین میبره. این کار وقتگیر درد نداره ولی آدم خجالت میکشه. توی مطب خودم رو با این فکر آروم میکردم که به زودي بیکینی ميپوشم، صاحب واژن ميشم.
روزهای پر التهابی بود ولی حتا توي بدترین حال هم، به تصمیم خودم شک نکردم.
دورهء بعد از عمل سخت گذشت، مخصوصا باز نگهداشتن واژن با وسايل کششی درد داشت و اذیتم میکرد. بايد هفته ای دو دفعه از وسايل مصنوعي استفاده ميکردم یا رابطهء جنسی داشتم تا عمق و ظرفيت واژن تحليل نره.اون موقع شریک جنسی من یه آلت پلاستیکی بود!
بهتر که شدم به دانشگاه برگشتم. آماده بودم تا خود واقعیم باشم. با این حال، درد تا مدتی ادامه داشت. سر کلاس روی کوسن حلقه اي می‌نشستم. انواع درد رو توي و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


ک هلو بد, رنگ هلوهای صورتی تازه و آبدار رو داشت و مثل خود هلو پرزداشت, با انگشتام لمسش کردم, یکمی مثل صورت نوزاد نرم بود, انگشت سوابه ام رو کشیدم روی شکاف وسط اون لبهاش, انگار داشتم روی لبهاش دست میکشیدم و وقتی انگشتم کمی از شکاف عبور کرد رطوبتشو که مثل پشت لب ها بود رو حس کردم, سرم مثل مست ها سنگین شده بود و حرف زدن برام سخت شده بود, به آرومی و با صدای گرفته گفتم: آنیکا بچرخ
آنیکا دستی با ناز و خجالت به موهای مشکیش کشید و دسته تار موهایی که روی صورتش افتاده بود رو کنار زد و بی هیچ حرفی چرخید, حالا از پشت شروع کردم به ور رفتن, سرمو بردم زیرش و با شسط هام لبهای واژنشو کنار زدم به داخل سوراخ واژنش نگاه کنم, اشتهام داشت باز میشود و دلم میخواست گوشت دودی بخورم, مثل ماهی دودی با ادویه, سرمو بردم نزدیک و شروع به بو کردنش کردم, یکمی بوی ماهی ریز تو آکواریوم و ادویه میداد, دوست داشتم بخورمش یا دست کم اون واژنو بمکم, پس سوراخشو یک لیسی زدم آنیکا نفس سوزناکی کشید با صدای نازکش آییی کرد انگار از اینکه زبونمو بهش بزنم زیاد خوشش نمیومد, میخواستم یک دستی به سوراخ کوچیک باسنش هم بزنم که آنیکا با حالت مضطرب گفت: الیوت میترسم یکی بیاد, کمی دچار لرزش شده بودم , آب دهنمو قورت دادم و بلند شدم, دلم نمیخواست دست بکشم اما نوبت اون هم بود.
بی هیچ حرفی شورتمو درآوردم و انداختم روی پرچین, کیرم حسابی سیخ شده بود, گفتم: بیا آنیکا
آنیکا هم هیجان زده بود و هم با دیدن کیرم از تعجب دهنش باز شده بود, چشمای گربه ای کشیدش گرد شده بودن, مثل یک گربه ای که چیزی توجهشو جلب کرده باشه, گفت: خدای من دودولت چقدر بزرگه الیوت, اون موقع یک کیر 6 اینچی داشتم و برای یک پسر بچه 10 ساله دارایی بزرگی بود, آنیکا مثل یک دختر که برای کریسمس یک پت بهش هدیه داده باشن ذوق کرده بود, مثل بازی با یک توله سگ شروع کرد به دست مالی کردن کیرم, با دست میکشید روش و میگفت چه چیز نازیه! از این کار آنیکا داشتم کم کم غرق لذت میشودم, داشت تو قلبم جا باز میکرد, یکی از لذت بخش ترین خاطرم داشت رقم میخورد, این تجربه رو هیچ دختری نمیتونست بهم بده جز چنین دختر لطیفی و خوشگل و پایه آنیکا, این نهایت لذتی بود که تا قبل از اون روز تجربه نکرده بودم, دوست داشتم هر روز و همیشه باهم این کار رو بکنیم, همیشه و هر روز…
آنیکا جلوی من زانو زد و سرش رو به کیرم نزدیک کرد, با یک دست کیرمو تو مشتش گرفته بود و مثل یک اهرم یا دستگیره ترمز دستی بالا و پایین میکرد, و پنجشو رو مثل حلقه دور کیرم قرار داده بود و بالا پایین میکرد, تا قبلش فکر میکردم که کیرم به هیچ دردی نمیخوره و فقط وسیله ایه برای هدف گیری موقع شاشیدن اما حالا آنیکا داشت بهم نشون میداد که به چه دردی میخوره, همینطور که داشت با سرگرمی تازش بازی میکرد گفت: چقدر بزرگه! اندازه مال باباست یا مال بابا بزرگتره؟!
یک لحظه جا خوردم که چی گفت اما خب دوست داشتم از این لحظات لذت کامل رو بِبرم
بعد با یک دست دیگه رفت سراغ بیضه هام, کیرم براش گرم بود و نرم, اون رو روی صورتش گذاشتش و بعد به آرومی شروع کرد به کشید رو چشمها و گونه هاش و میگفت چه نرم و خوبه! و لبخند مستانه ای با نیش های بیرون زده اش زد, از گوشه لبش آب دهانش مثل عصل سر ریز شده روی ظرف, داشت سر ریز میشود, با چشمان شهلایی نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و گفت دلم میخواد گازش بگیرم, بعد زبونش رو درآورد و مثل یک بستنی قیفی زیر کلاه کیرم رو لیس آرومی برای چشیدن طعمش زد, داشتم بیشترعشق میکردم که به یک باره سر و کله سارا پیدا شد و از پشت بوته ها پرید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


و گفت کجایین بچه ها؟! چرا قایم شده بودین… قلبم هری ریخت و رنگ جفتمون سفید شد, بلافاصله و با ت ت پ ت گفتم: بورو سارا… مگه نمیبینی من لختم دارم لباس میپوشم.
آنیکا هم که سریع خودشو جمع و جور کرده بود بدون حرکت یا حرف اضافه ای از روی زمین لباسهاشو برداشت و نیمه عریان و تیشرت به تن دوید رفت تو خونه,سارا چیزی نگفت و ساکت رفت, من خودمو جمع و جور کردم و لبای هامو عوض کردم, اما این سارا لحظه آخر انگار فهمید بود چه خبره…
ادامه دارد…نوشته: شق ال قمر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


ماجرا های من و خواهرم آنیکا
1402/12/14


و میخوام ماجراهای من و خواهرم آنیکا رو براتون تعریف کنم سلام من الیوت هستم
شغل من عکاسیه پرتره هست و به صورت آزاد فیلمبردار فیلمهای پورن هستم
اسم خواهرم آنیکا هست و اون یک مدل و یک پورن استاره که کلی طرفدار تو اینستا گرام و تو سایت پورن هاب داره
شاید اون رو بشناسید و شما هم یکی از اون طرفدار ها بشید,
موهای لختی مشکی داره, سینه های کلوچه ای داره, کمرش باریکه, باسن بزرگ به شکل قلب داره که دوتا فرورفتگی مثل فرو رفتگی های صورتش داره
( در مورد فیلمها و عکسهایی که ازش میبینید بهتره بگم که اینها نمونه کارهای من و میتونید برای همکاری بهم ایمیل بدید, ایمیل رو شوخی کردم :)
من و آنیکا به تازگی ازدواج کردیم… بله ازدواج کردیم و الان توی ماه عسل روی کشتی کروز دارم داستانمون رو براتون بازگو میکنم, پس کمربند ها رو سفت ببندید چون ممکنه در ادامه شلوارتون از پاتون دربیاد :) حالا بریم که داستان رو براتون تعریف کنم.
من و آنیکا خواهر و برادریم, از لحاظ سنی تقریبا هم سن هستیم و اختلاف سنی کمی با هم داریم و به این واسطه از بچگی همبازی بودیم و بیشتر روزهامون رو در کنار هم میگذروندیم
ما پیوند و رابطه خاصی از همون بچگی باهم داشتیم که موجب عشق بینمون شد, بخوام رابطه و دوستی مون رو بگم آنیکا تنها یار من در این دنیاست که حاضره برای کشف یک معما و یا یک راز مخفی هرجا با من بیاد و هر از خود گذشتگی رو برای برادرش انجام بده, آنیکا برای من مثل تهمینه است که حاضر شد لباس کلفت ها رو برای دستان در فیلم شاهزاده پارسی به تن کنه و اگر نگیم خودشه مثل اونه حتی صدای دلنشینش، مثلاً من این تفاوت بیولوژیکی زن و مرد که یک پسر بچه تا سال ها براش یک راز سر به مهره رو تو بچگی فهمیدم, خب آنیکا اون بود که این رازو برام فاش کرد, داستانش از این قرار بود که…
یک روز تابستونی و گرم, من و آنیکا و سارا دختر خالمون داشتیم تو حیاط آب بازی میکردیم و کلی خیس شدیم, یادمه که آنیکا یک تیشرت سبز و سفید راه راه و یک دامن کوتاه سبز به رنگ تیشرتش پوشیده بود, اون پاهای سفیدی هم داشت و هر بار که خم میشود که شلنگ آب رو برداره دامنش بالا میرفت و شورت سفیدش تا جای ممکن از زیر دامن خودشو نشون میداد, من و سارا تو بازی حسابی آنیکا و همدیگه رو خیس کرده بودیم و آنیکا چون مدام خم میکرد تا سرشو بیاره پایین از پشت حسابی خیسش کردیم, اون شورتش هم که نازک بود و با رطوبتش چسبیده بود به باسنش جوری که فرو رفته بود لای فرو رفتگی و دور واژنش, که میشود به صورت محو اونو دید، هر بار که خم میشود نگاهم نا خواسته به لای پاهاش جلب میشود, یک معما بود که ذهنمو درگیر حلش کرده بود…
بعد نزدیک به یک ساعت آب بازی, نیاز بود که لباس های خیسمون رو عوض کنیم, مامانم اخطار داده بود با لباس خیس وارد خونه نشیم, لباس هامون رو تو حیاط عوض کنیم و بعد ببریم داخل
از روی بند رخت ها, لباس شسته شده و تمیز و خشک برای خودمون برداشتیم, سارا که جیشش گرفته شلوار جین و صورتیش رو درآورد و دوید رفت تو خونه, آنیکا هم رفت پشت درخت بلوط بزرگ که دورش بوته و پرچین بود که لباس عوض کنه, ما اونجا همیشه برای قایم شدن میرفتیم, به دنبالش رفتم, دامنشو داشت در میاورد, با لبخندی رفتم پیشش و شروع کردم به درآوردن لباس هام, آنیکا ایستاد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت: الیوت من میخوام لخت بشم تو که نمیخوای لخت منو ببینی!
“تو فکرم گفتم شاید”
پرسیدم چرا!؟
گفت: خب تو پسری نباید لخت دخترها رو نگاه کنی!
نگاهم ناخواسته دوباره رفت سراغ شورتش, داشت دامنشو مثل مادرم وقتی که لباس ها رو میچلونه و آویزون

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


میکنه, میچلوند و میتکوند و به شاخه درخت آویزون میکرد, لبخندی زدم و گفتم باشه حالا اخم نکن من پشت میکنم که نگاهت نکنم, لبهاش رو به حالت کلافه و کج بهم دوخته بود و با یک ابرو بالا و یکی پایین بهم اخم زیبایی کرده بود, انگار داشت میگفت امان از تو, پشتم بهش بود و داشتم شلوارمو در میاوردم, آنیکا هم داشت تیشرتش رو داشت در میاورد و زیر زیرزیرکی بهم نگاه میکرد و منم داشتم زیر زیرکی بهش نگاه میکردم, شلوارمو که در آوردم انداختم روی پرچین و یک لحظه مکث کردم, بعد گفتم: آنیکا میشه یک چیزی ازت بپرسم؟ گفت بپرس
پرسیدم: آنیکا تو چرا مثل من دودول نداری؟ آنیکا همینطور که داشت تیشرتش رو میچلوند سرشو برگردونده و با تعجب گفت چی؟! و بهم خندید…
پرسیدم چرا میخندی؟
جواب داد: چون تو احمقی الیوت, یکم فکر کن مگه دخترها دودول دارن!!
گفتم یعنی چی دختر ها دودول ندارن آنیکا؟ میشه واضح تر بگی؟ اگر حرفت درسته از کجا میدونی؟
گفت: خوب من که دخترم, دودول ندارم حتی سارا هم نداره حتی مامان و خاله سوزان هم که لختشونو دیدم, ندارن
گفتم: پس اگر اینجوریه, تو از کجا میدونی دودول چیه نابغه؟
نیشخندی زد و گفت: چند بار وقتی خاله سوزان داشت پوشک ساموئل رو داشت عوض میکرد دیدم یک چیز کوچولو مثل شلنگ داشت, خاله هم میگفت آخ قربون دودول سامی بشم.
بعد خندید و با یک سوال ادامه داد, راست میگن سر دودول پسرها رو میبرن؟
من با تعجب گفتم: چی؟ کی بهت اینو گفته!؟
گفت: خاله سوزان وقتی داشت با ساموئل بازی میکرد گفت: آخ قربونت که میخندی, میخوایم بریم دکتر که سر دودولتو ببره خوشگل بشه و دخترای خوشگل بخورنش.
با این حرفش آنیکا بنظرم فرصت خوبی بود که ازش بخوام بهم نشونش بده, انگار اونم برای مال من کنجکاو شده بود,
من که بدجور دلم میخواست اون لعنتیش رو ببینم, حاضر بودم در قبال دیدن اون چیز, پنج تا کارت با ارزش پوکمون که با کلی پس انداز خریده بودم رو در عوض دیدن لختش بهش بدم.
گفتم: راسته, سر دودول منم بریدن میتونم بهت نشون بدم؟
“راستش تو بچگی ختنه شده بودم و کیر صافی داشتم, بین دوستام فقط من رابرت ختنه شده بودیم”
برقی تو نگاهش افتاد و یک نگاه از زیرکی بهم من انداخت به آرومی در گوشم گفت آره
یسسس! از این بهتر نمیشود!
گفتم: به شرط اینکه تو اول مال خودتو نشونم بدی و من هم مال خودمو نشونت میدم
کمی مکث کرد و بعد گفت باشه فقط به کسی نگو
منم بهش قول دادم “بزارین اینم بگم که ازهمینجا بود که دوستی من و آنیکا بیشتر شد”.
یک نگاه به اطراف کرد و بعد رو به من خم شد و شرتش رو با دو دست به آرومی مثل یک لیدی کشید پایین و درآورد، برای اولین بار بود که حس شهوت رو داشتم تجربه میکردم, مو به تن نداشتم اما مو به تنم سیخ شده بود, خون داشت تو صورتم جمع میشود, کیرم داشت برای اولین بار برای دیدن چیزی راست و سفت میشود, اون لحظه حس عجیبی رو داشتم تجربه میکردم و نمیدونستم که باید چکار کنم, هیجانی که داشتم تجربه میکردم مثل هیجان از کشف یک راز بزرگ هستی یا دست کم کشف مروارید سیاه پنهان تو فیلم دزدان دریای کارائیب بود همون کشتی مخفی ناخدا جک گنجشکی که یک جای مخفی تو یک غار پنهانش کرده بودن, هیجان یک کار بد که دوست داشتم بارها و بارها انجامش بدم و حسابی لذت بِبرم, طلسم شده بودم!
شورتشو که در آورد, بی هیچ کاری انداخت روی دامنش روی شاخه و یک قدم اومد جلو و تیشرتشو داد بالا که بتونم کامل ببینم, به چهرش که نگاه کردم دماغ و گونه هاش سرخ شده بودن, معلوم بود اونم از اینکه داره رازشو نشونم میده همون حس و هیجان منو داره, جلوش زانو زدم و به واژنش نگاه کردم, انگار ی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


یه وضعی شده بود شاپ شاپ که میکوبید نمی‌دونم زاویه جوری بود که انگار کیر درست میخورد به پروستاتم رسما حس میکردم پروستاتم رو سوهان میشکن من دیدم حتی بدون لمس کیر خودم هم من می‌خوام ابم بیاد کم کم پاهام شروع کرد به تیر کشیدن و لرزیدن یه لرزش شیرین که اصلا دست خودت نیست با هم تلمبه که زده میشد پاهام میلرزید بی اختیار هم انگشت های پاهام باز میشد اینم اینم که پامو میدید اونجوری میشه محکم تر میزد من دیگه تحملم تموم شد بدون این که جق بزنم دیدم آبم بی اختیار داره میاد.
خودشم خودتون میدونین که اب یکی که میاد عضله های باسن و مقعد منقبض میشه شدید من که آبم اومد خودشم کیر توی کونم که بود منقبض شدم شدید کیر توی کونم مانع انقباض شدیدم میشد و هم فشار به کیر اون میومد هم من هی بیشتر منقبض میشد مقعدم که ارضا کامل بشم این که فشار اومد رو کیرش منم که دیگه در حال تشنج بودم من دیدم ناله های مرده شروع شده فهمیدم آبش میخواد بیاد
یهو دیدم کشید بیرون ریخت رو پاهام آبشو
لش افتاد زمین
هیچ وقت اون صدایی که وقتی کشید بیرون تو اون حالت خاص یادم نمیره یه صدای فلووووپ مانندی درومد و من یه دل سیر خودمو منقبض کردم که ارضا شم ولی دیدم سوراخم دیگه جمع نمیشع همون قالب کیر رو گرفته بود چون واقعا کلفت بود 😅
منم همون حالت مونده بودم رو صندلی
نمی‌تونستم تکون بخورم از یه طرف کمرم خشک شدن بود چال شده بودم تو صندلی‌
از یه طرف سوراخم همچین ملتهب شده بود که دیگه هیچ
۱۰ دقیقه‌ اونجور موندم
آروم آروم پاشدم خودمو جمع و جور کردم
اونم لش افتاده بود گفتم پاشو منو راه بنداز من برم 🤦🏽‍♂️
پاشد به زور گفت عالی بود واقعا منم گفتم چسبید
خدافظی کردیم اومدم
نوشته: سامان پا خوشگل

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


نشستم پامو گذاشتم رو میز این گفت کفشاتو در میارم من
من که دیگه دیدم وضع اوضاع عوض شد دیگه خودمو زدم به اون راه
سرمو تکیه دادم پشت صندلی چشامو بستم یکم نیمه باز که بعضا ببینم
این دیدم کفشامو درآورده داره بینشو چسبونده زیر انگشتام داره نفس عمیق می‌کشه
بعد هر نفس هم یه دونه می‌گفت جوووووون جوووووون 🤦🏽‍♂️
هی میگفت خسته شدن طفلکی ها هی کف پامو میمالید بو میکرد پامو می‌گفت جونننن
منم دیگه داشتم میمردم دیگه
اونم دقیقا حرف تورو زد گفت آخه این پاها اصلا بهت نمیاد که
گفت بذار جوراب بیارم بپوش
گفتم نه ممنون نیاارین این منو نگاه کرد یه دونه اینجور کرد 🤫
گفت هیچی نگو 😑
این رفت جوراب بیاره
منم با گوشیم ور میرفتم
یهو دیدم این رفته یه جفت جوراب نازک مشکی مچی آورده 🤦🏽‍♂️
نازک نازک خودشم مچی
اینارو پوشوند پاهای من من دیگه رسما خونم یخ کرد اون صحنه رو که دیدم
این کف پای منو چه میلیسع
رسما حس میکردم که یه لایه از کف پام داره می‌ره 😅
سرمو تکیه داده بودم پشت صندلی چشامو بسته بودم فقط حرکت زبونش رو کف پام و صدای بو کردن پاهام که نفس می‌کشید رو حس میکردم تو اوج اوج بودم
یهو دیدم من کف پاهام یه چیز جون دار داغ هست 😑 یهو که چشمامو باز کردم دیدم درآورده آلتشو گذاشته لای کف پاهام 🙄
من خشکم زد دیدم داره لای کف پاهام قشنک عقب جلو می‌کنه
منم جوری تنظیم شدم که راحت باشه همراهی میکردم باهاش
لامصب هم از اون سایز گنده ها بود 🤦🏽‍♂️ کت و کلفت بود خیلی شبیه خرطوم فیل میشه ها بعضی کیرا از اونا بود
راحت ۲۰ سانت درازیش میشد و کلفت
من حشری شدم شدید دیدم کتونی هامو بو می‌کنه
منم براش با کف پاهام جق میزدم
فقط می‌گفت آی جووونم پاهارو ببین
من کم کم خودم درآوردم کیرمو جق میزدم
صندلی جوری بود که
چال شده بودم تو صندلی پاهامم که بالا بود رو میز
آروم آروم جق میزدم
دیدم این گرفت از مچ پاهام تا می‌تونست آورد بالا میز رو کشید اونور اومد جلو
الان پاهام جلو صورتش گرفتع از مچ پاهام
کیر خرطومیش هم درست چسبید به کونم 🤦🏽‍♂️
من دیگه اصلا اظهار نظر نکردم
فقط داشتم آروم آروم جق میزدم و نگاه میکردم
منم همیشه شلوار اسلش می‌پوشم
نه کمر داره نه دکمه خودشم کشی میشه
این یهو شلوارمو کشید کونمو درآورد
گفت مگه میشه من تورو جر ندم پا خوشگل 😑
من جوری داغ بودم که انگار دیگه تب داشتم
این کیر خورطومیشو لای کونم گذاشت
من گفتم اون جا نمیشه ها 😅
گفت جا میدم پا خوشگل تو فقط شل کن
یکم که کیرش آب انداخته بود موقعی که براش با پاهام جق میزدم کیرش آبکی شده بود
لای کونم کاملا لزج شده بود و روان
این دیدم داره فشار میده 🤦🏽‍♂️
منم هی میگفتم آروم آروم فشار بده واقعاً درد داشت چون اون کیری اون داشت واقعا تو کسی جا نمیشد
منم پاهام بالا بودنی یه حالت خاص نگه میدارم پاهامو این یهو پامو دید اونجور گفت اینا چه پایی هست تو داری اینو که گفت یهو فشار داد تو من حس کردم منو با شمشیر از وسط دو تیکه کردن
یه دونه ناله کردم واقعا جر خوردن رو دیدم چجور میشه
تا تح کرد جوری که تخماش چسبید به کونم
پاهام من آروم می‌لرزید از درد و شهوت
هی میگفتم تکون نخور
یکم تکون نداد عضله های مقعدم شل شد و عادت کرد یکم دردم کم شد
دید آروم شدم درد ندارم شروع کرد به کردن
عقب جلو میکرد
هر بار که عقب جلو میکرد اونقدر سایز بزرگ بود که من حس میکردم توم خالی میشه و پر میشه
انگار تومو خالی می‌کردن دیگه
یهو میکشید بیرون من سوراخم همون قالب کیرش میموند 🤦🏽‍♂️ جمع نمیشد قشنگ هوا می‌رفت تو حس می‌کردم
این چه تلمبه میزد منم واقعا تو فشار بودم قشنگ فشار شدید روم بود دهنم باز مونده بود

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


نه های ۷۵ از زیر لباس درآوردم شروع کردم به خوردن اونایی که با استرس سکس داشتن میدونن اون لحضه استرس زیاد با حشریت قاطی بشه چه حالی میده دیگ حالیم نبود شلوارشو درآوردم و شروع کردم مالیدن کسش که یه کس کوچیک ولی به شدت خیس و لیز و لذیذ ک شلوار خودمو درآوردم گفتم میخوری ک خواهش کرد فقط بکن دیگ دست به کار شدم و کیرم۱۷ سانت هست گلفتیشم هر کی استفاده کرده راضی بوده گذاشتم تو شروع کردم تلمبه زدن ۲ دیقه نشد ابش اومد گفت یکم صبر کن بازم بکنم دوس دارم
من خودم از استرس ابم نمیومد پوزیشن عوض کردیم من دراز کشیدم نوش آفرین اومد روش و حواسش به بیرونم بود انقدر محکم بالا پایین پرید که من تخمام درد گرفته بود که گفتم اب داره میاد گفت بزار بیاد و آب جفتمون باهم اومد ک نوش نشست رو کیرم و بلند نشد یکم لرزید خودش سفت کرد بعد یه لب گرفتیم از هم کلی تشکر کرد سریع خودمونو جمعو جور کردیم و به سمت خونه برگشتیم که تو مسیر ازش پرسیدم چی شد امروز منو انتخاب کردی که توضیح داد
که من متاهل هستم و شوهرم ازمن خیلی بزرگتره حدود۲۰ سال و پدرم اینا به خاطر پولش منو بهش دادن و الان مشکلاتی داره نمیتونه سکس داشته باشه امروزم به قدری بالا بودم که گفتم یه حرکتی بزنم که اینجا بود من متوجه شدم داستان امریکا اینا الکی بوده فند اینا هم الکی بود میخواسته منو بسنجه ببینه میتونه بهم اعتماد کنه یا نه تمام این حرف هارو با بغض میگفت و خیلی اَشفته شده بود انگاری که پشیمون شده باشه رسیدم نزدیک خونشون پیاده شد موقع خدافظ گفتم بازم همدیگه رو میبینیم که گفت اصلا اولین اخرین بار بود . بعد اون قضیه شمارشو داشتم از اسنپ برداشته بودم بعد حدود ۶ ماه بهش زنگ زدم ک اول نشناخت بعد که اشنایی دادم خواهش کرد دیگه مزاحمش نشم
که منم دیگه نه پیام نه زنگ زدم .
دوتا موضع اول این که اگه زن دارید زن خودتونو از لحاظ جنسی جسمی و غیر خوب ارضا کنید در غیر این خانومتون بیرون خونه دنبال این نیاز ها میگرده
دوم اینک اگ دوست داشتین لایک کنید تا داستان های دیگ هم بنویسم براتون
.نوشته: میلاد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


پاهای خوشگل من و کفش فروش پادوست
1400/10/13


سلام من سامان ۲۸ سالمه این داستان مربوط میشه به ۳ سال پیش و من دانشجو بودم.
یکم از خودم بگم … من یه پسر کاملاً پسرونه یعنی نه شبیه دختر هستم نه رفتارم دخترونه هست خودمم ماشالا هیکلی هستم ولی همیشه از بچگی یه تفاوتی توی پاهام حس میکردم که با بقیه پسر ها داشتم همیشه از بچگی پاهامو نگاه میکردم میگفتم پاهای من چرا خوشگله حتی دوست داشتم خودم پاهامو بو کنم و بلیسم همیشه یه بوی خاصی داشت و منم هیپرهیدروزیس شدید دارم یعنی از اونایی هستم که کف دست و پاهام شدیداً عرق می‌کنه و همیشه خیس هست ، خب حالا بریم سر داستان اصلیمون.
یه روز رفته بودم دانشگاه تقریبا از ۶ صبح تا ۶ عصر کتونی پام بود
منم نمی‌دونم چرا دانشگاه رفتنی کتونی هامو بدون جوراب میپوشیدم با شلوار جذب
ساعت ۶ دانشگاه تموم شد من از شبستر درومدم حوصلم سر رفته بود نرفتم خونه گفتم برم یه دور بزنم
رفتم یه مغازه کفش فروشی بود یه کفش گذاشته بود ویترین خیلی خوشم اومد از کفش
رفتم داخل مغازه قیمت کنم
صاحب مغازه هم یه مرد ۳۳ ۳۵ ساله بود
این خیلی با احترام اومد گفت بلع بفرمایید
گفتم این کفشا قیمت چند اونم آورد گفت بپوش امتحان کن ببین چجوریه تو پات 🤦🏽‍♂️
منم ۱۴ ساعت اینا بود با کتونی بدون جوراب بودم خجالت میکشیدم درارم کفشامو البته بوشم در اون حد نمیشه ها ولی خب خجالت کشیدم گفتم نه ممنون بعدا میام امتحان میکنم الان مقدور نیستم
گفت چرا بابا راهت باش مغازه خودته بپوش 🤦🏽‍♂️
من هر چقدر گفتم دیدم این اصلا گیر داده
منم واقعیت رو گفتم بهش که شاید ول کرد
گفتم عزیز من امروز کلا کتونی پام بوده
راحت نیستم الان بذار بعدا
من که اینو گفتم که کتونی این همه مدت پام بوده این یه نگاهی به پاهام کرد انگار مثلا رسما می‌گفت که درار دیگه کفشاتو
گفت دار من جوراب هم بخوای میارم برات
منم کم کم کجکاو شدم بببینم جریان چیه آخه
گفتم اوکی فقط زود بدین امتحان کنم تا مغازه شلوغ نشده
گفت تو نگران مغازه نباش بیا اصلا کرکره هارو تا نصفه داد پایین گفت راحت راحت باش
این که این کارو کرد کن قلبم شروع کرد به تند تند زدن که الان چی قرارع بشه
گفت راحت باش
مغازه هم طبقه بالا داشت
انگار مثلا انبار بود و اونجا استراحت اینا میکرد گفت میخوای حتی بیا بالا اونجا راحت هیچ کس نمیاد
کفشاتو درار 🤦🏽‍♂️
گفتم همین جا خوبه مرسی
من نشستم رو صندلی کفشامو درارم
همین که خواستم درارم کفشامو گفت صبر کن در نیار
گفتم چرا 🙄
گفت دراری پاتو زمین میذاری کثیف میشع پات !!!
گفتم خب چیکار کنم؟!؟
یه ملافه آورد باز کرد گفت پاتو بذار رو این درآوردی
گفتم ممنون مرسی
من کفشامو درآوردم دیدم این هول کرد
پاهای من واقعا جوری شده بود که انگار رسماً الماس بود خودم دیدم پاهامو یه جوری شدم
این که پاهای منو دیدم هی رفت اینور اونور از زمین کفشمو ورداشت منم خودمو زده بودم یه ندیدن
آروم زیر چشمی دیدم داره کفشامو بو می‌کنه 🤦🏽‍♂️
من رسما دیگه قلبم از هیجان داشت از جاش درمیومد
چند بار بو کرد کفشامو برگشت پامو دید
آخرش گفت یه چیزی بگم ؟
گفتم بگو عزیز
گفت پاهات چرا اینجوریه ؟! 😂😂🤦🏽‍♂️
گفتم چطور گفت واقعا زیباست پاهات
گفت بوی پاهات اصلا اذیت نمیکنه این حرف رو که زد جلو خودم کفشمو بو کرد گفت اصلا اذیت نمیکنه 🙄🤦🏽‍♂️
گفتم آهان 🙄 خوبه دیگه خدارو شکر
گفت میشه تشریف بیارین بالا اونجا جوراب هم دارم میدم بپوشین راحت کفش رو امتحان کنین
منم که دیگه بیش از حد دوس داشتم بدونم چی میشه گفتم باشه کفشامو پوشیدم رفتم بالا
گفت بشین رو صندلی راحت باش
من که نشستم رو صندلی اورد جلوم یه میز گذاشت گفت پاهاتو بذار رو میز زمین نخوره

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:48


سکس با خانم مسافر اسنپ



سلام
اولین بارمه دارم داستان مینویسم و مهم نیست ک چه کسی چ حرفی بزنه .
چون برای هر کسی به یه شکلی سکس اتفاقی شکل گرفته
من نه میگم خر کیرم ن اینکه همه کس های تو تهرانو کردم ولی ۴ یا ۵ بوده ک اگر استقبال بشه بقیه هم مینویسم
بریم سراغ داستان من میلاد ۳۰ از تهران کارمند هستم
قبل عید ۱۴۰۲ بود اسفند ماه یه روز پنجشنبه من روزهایی تعطیل اسنپ کار میکنم ک دخل خرج جور در بیاد همینجور ک میچرخیدم رفتم سمت حکیمه من خودم غرب تهران ساکنم از حکیمه یه مسافر خورد برای ولنجک یه خانومی ب اسم … رسیدم مقصد و سوار شدن و از لحظه ورود ب ماشین به یه شکلی ک تقریبا همه دیگ رو میشناسیم شروع ب حرف زدن کرد. و باهم یکم گرم گرفتیم ک تو مسیر طبق گفته خودش مسافر بود از امریکا اومده بود و قرار بود ۱ هفته دیگ برگرده . (ک بعدا فهمیدم دروغ بوده ) تو مسیر میگفت من میخوام چند مدل فندک خوب بگیرم برای کسی ارسال کنم اشنا داری یا ن ک من گفتم ن ولی فندک میخوای فقط مولوی معدنش هست ک رسیدم ولنجک کاری داخل بانک داشت انجام داد و گفت لطفا منو ب ی مترو ببر ک میخوام برم سمت مولو ک اینجا من کس لیسیم گل کرد گفتم خودم میبرمتون
و در خواست داشتم ک جلو بشینه و بدون هیچ مخالفتی نشست و دست دادیم و خودشو معرفی کرد نوش آفرین .
(الان ی سری از دوستان کارشناس میگن مگه اولش تو اسنپ اسم نمیزنه ک لازمه بگم اکثرا اسم فیک هست )
سنش حدود ۳۴ میخورد جسته کوچیک قد تقریبا ۱۷۰ اینا به سمت مولوی حرکت کردیم وقتی رسیدیم ماشین پارک کردم و به سمت پاساژی که معدن فندک هست حرکت کردیم کسی که رفتن مولوی میدون جای زن تنها نیست بنا به همین دلیل وقتی تو مسیر پاساژ بودیم دست ها نوش آفرین یواش با احتیاط گرفتم و گفتم نکنه عکس العمل بدی داشته باشه که دیدم نه و استقبال کرد . و ب همین صورت چند مغازه باهم چرخ زدیم و قیمت پرسیدیم ولی خرید نکرد و جور تو این تایم کنارم چسبیده بود ک انگار همسر من هست .
و اومدیم بیرون و گفت اگر اشکالی نداره بریم سمت بازار ۱۵ خرداد من ی پیراهن خریدم عوض کنم گفتم بریم رفتیم ۱۵ خرداد. پاساژ رضا پیرهنو عوض کرد تو کل مسیر جوری بهم چسبیده بود من راست کرده بودم و همش کیرمو جا به جا میکردم و هر بار اون متوجه میشد
خلاصه لباس عوض کرد و اومدیم بیرون جاتون خالی از مسلم ی آش رشته گرفتیم خوردیم گفت برگردیم سمت خونه تو ماشین که نشستیم اولش سریع یه اومد بدون مقدمه یه ماچ از لپ من کرد من نگاش کردم خندید و تشکر کرد .
تو مسیر که بودیم نزدیک حکیمه گفتم بریم یکم بچرخیم ک پایه بود رفتیم ب سمت لواسون تو مسیر لواسون دیگ ب خودم جراغت دادم دستمو میزاشتم رو رون پاش و میمالیدم و تا کسش میرفتم جلو و اون خودشو ول کرده بود رو صندلی تو جاده لواسون خلوتم بود دست انداختم دور گردنش اروم سرش اوردم جلو خودش متوجه شد چشماشو بست و لبش چسببوند ب لبام و همین کارو چند بار تکرار کردم چون خطری هم بود پشت فرمون بیخیال شدیم جفتمون میدونستیم چی از هم میخواییم . رفتم سمت سبو کوچیک انتها لواسون جای خلوت زیاد داره تا ماشین وایستاد حمله کرد بهم و جوری لبای منو میخورد ک انگار هزار ساله لب نخورده جوری حشری شده بود که کنترولش از دست داده بود منم بیکار نبودم و دستمو از شلوارش رد کردم گذاشتم رو کسش که بینظیر بود به قدری خیس بود که همین الان دارم مینویسم دوباره بعد این مدت راست کردم براش خلاصه شروع کردم مالیدن و ب اینیکی دستمم با سینش بازی میکردم که گفتم بریم عقب رفتیم دراز کشید منم با احتیاط و اینکه اطراف در نظر داشتم رو نوش آفرین خیمه زدم و با کس خیسش بازی میکردم و سی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:43


جید رل زده بوده و داشتن قرار ازدواج هم میچیدن.
سعید هم میخواسته با من رل بزنه.
البته تا این بخش ماجرا رو شبنم تعریف کرد.
شام حاضر شد و ظاهرا همه بخشهای شام رو سعید و مجید آماده کرده بودن، حتی نوشیدنی‌های کنار غذا رو.
یه لیوان مخصوص لیموناد کنار من گذاشتن و شروع کردیم به خوردن.
شامم رو خوردم. بعدش هم لیمونادم رو خوردم.
نشسته بودیم و مشغول حرف زدن بودیم که کم دیدم داره چشمام سیاهی میره و از حال میرم.
آخرین چیزی که دیدم خنده‌های سعید و مجید بود.وقتی به هوش اومدم احساس کردم چهار طرف بدنم رو نمیتونم حرکت بدم.
چند دقیقه‌ای طول کشید تا کامل به هوش بیام.
دست و پاهام به چهار طرف تخت بسته بودن و به جز شورت و سوتین هیچ چیز دیگه‌ای تنم نبود.
شروع کردم به تلاش واسه آزاد کردن خودم.
به دستبند فلزی بسته بودنم و تقریبا باز کردن دستهام غیر ممکن بود.
یواش یواش داد زدم.
+اینجا کجاست؟ از من چی میخواین؟ ولم کنین برم.
در اتاق باز شد.
سعید و مجید اومدن تو اتاق.
×به به، سفید برفی به هوش اومد.
•گفتم یه موقع زیاد بیهوشی ریختی تو نوشیدنیش.
×نه بابا، در همین حد بود که یه نیم ساعت بخوابه که بشه اینجا ببندیمش.
+چی میخواین ازم؟ بذارین برم.
×نه دیگه شرمنده. فکر کن با این بدن فیلم پر نکنیم.
+چی؟
•دوستت هم اولش مقاومت کرد ولی بعدش چهارتا فیلم ازش پر کردیم.
×نترس بهت تجاوز نمیشه. فقط یه خورده ممکنه درد داشته باشه.
+ولم کنین برم آشغالا. شبنم.
•شبنم رفته. الان فقط ما سه تا اینجاییم.
+ولم کنین. از همتون شکایت میکنم.
×فکر نکنم بتونی چون سه تا دوربین روت سواره.
دقت کردم و دیدم راست میگه.
+هر چقدر پول بخواین بهتون میدم. ولم کنین برم.
•این چرا نمیفهمه درد ما پول نیست؟ ما خودشو میخوایم.
مجید اینو گفت و خیز برداشت سمت من.
دستاشو برد زیر سوتینم و شروع کرد با نوکر سینه‌هام بازی کردن.
+نکن، برو اون طرف آشغال.
داشتم به مجید فحش میدادم که سعید یه چسب پهن برداشت و دهنم رو باهاش بست.
صدای فریاد هام تبدیل به آه و ناله شد.
مجید داشت با سینه‌هام بازی میکرد و و تقریبا سوتینم رفته بود بالا.
به شدت تحریک شده بودم و کصم خیس خیس بود.
سعید دست رو برد سمت کصم.
×خودت هم خوشت میاد، بعد میخوای بری.
دستشو برد داخل شرتم و شروع کرد با سوراخ کصم بازی کردن.
×معلومه فابریک نگهش داشتی کوچولو، ما هم فابریک نگهش میداریم.
مشغول بازی با کصن بود.
مجید هم یواش یواش شروع کرد به خوردن سینه‌هام.
منم داشتم آه و ناله میکردم و از حال میرفتم.
سعید شرتم رو کشید پائین و شروع کرد به لیسیدن کصم.
جوری لیس میزد که بدنم مور مور میشد.
کم کم احساس کردم بدنم داره میلرزه.
حدسم درست بود.
ارضا شده بودم.
×چه آب خوشمزه‌ای داری کوچولو. مجید جاهامون رو باید عوض کنیم.
جاهاشون رو تغییر دادن
سعید اومد سراغ سینه‌هام و مجید کصم رو لیس میزد.
با اینکه از کارشون بدم میومد ولی داشتم لذت میبردم.
وقتی برای بار دوم ارضا شدم جفتشون از روم بلند شدن.
سعید دوربین‌ها رو که ظاهرا سراسری بود قطع کرد.
یه دستمال از روی میز برداشت و گذاشت جلوی صورتم.
دوباره از هوش رفتم.اینبار از شدت فشار روی بدنم به هوش اومدم.
وسط یه جایی شبیه سونا به شکل hogtied بسته شده بودم.
نقطه‌ای از بدنم نبود که جا مونده باشه.
حتی دهنم رو هم با دهن بند بسته بودن.
انگشت‌های شصت پام رو هم با طناب بسته بودن.
همه جای بدنم رو با طناب بسته بودن.
اینبار لخت لخت بودم.
عملا تقلا بی فایده بود چون طنابها محکم میشد.
یه ذره صبر کردم که دیدم سعید اومد تو.
×نگفته بودی اینقدر پاهات خوشگله.
بعدشم دوربین‌ها رو رو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:43


شن کرد.
مجید نبودش و نمیدونستم کجاس.
دست سعید یه چیزی شبیه خط کش فلزی بود.
اومد سمتم و با خط کش زد کف پاهام.
احساس دردش تو بدنم پیچید.
با دهن بسته فقط میتونستم ناله بکنم.
دوباره دستش رفت بالا و ضربه بعدی رو زد.
+اممممم، امممممم، اممممممم.
صدای ناله‌هام از شدت درد ضربه‌ها بود.
کف پاهام خیس عرق بود و ضربه‌ها میچسبید به کف پاهام.
ضربات درد داشت و سعید هم ظاهرا با ناله‌های من بیشتر تشویق میشد که محکم بزنه.
کف پاهام سرخ سرخ شده بود و جای خط کش روش معلوم بود.
سعید خط کش رو گذاشت کنار و شروع که به لیسیدن کف پاهام.
بدنم مور مور میشد.
هر از چندگاهی هم با دستش محکم میزد به باسنم.
بین لیس زدن‌هاش چندباری هم کف پاهام رو گاز گرفت که جای ضربه‌ها خیلی میسوخت.
حسابی که عرق کف پاهام رو با آب دهنش قاطی کرد مجید رو دیدم که با سه تا شمع اومد تو اتاق.
اولش نفهمیدم که میخواد چیکار کنه.
سعید از اتاق رفت بیرون و مجید اومد تو.
یه دست کف پاهام کشید و نخی که باهاش انگشت‌های شصتم رو بسته بود باز کرد.
یه ذره صبر کرد که شمع شروع به آب شدن بکنه.
بعدش برش گردوند روی پاهام.
سوزش شمع آب شده تقریبا سه برابر درد فلک بود.
قطره‌های پارافين میریخت کف پاهام و از شدت سوزش ناله‌هام تبدیل به داد و هوار شده بود.
فکر کنم شمعها به نصف رسیده بود که گذاشتشون کنار.
توانی واسم نمونده بود.
فقط دعا دعا میکردم کارش زودتر تموم بشه.
کف پاهام پر شده بود از تکه‌های خشک شده شمع.
یه چیزی شبیه اتود که سرش یه چرخ دنده داشت در آورد و شروع کرد به کشیدن کف پاهام.
چرخ دنده رو بالا و پائین میکرد و تکه‌ها خشک شده دونه دونه میفتادن پائین.
بدنم مور مور میشد و پاهام رو تکون میدادم.
مجید هم مرتب انگشت میکشید لای انگشت‌های پاهام و باهاش بازی میکرد.
یکم قلقلکی بودم و ناخودآگاه خنده‌ام میگرفت.
کارش که تموم شد یه اسپری از تو جیبش در آورد و چند تا پیس به سوراخ دماغم زد.
برای بار سوم از هوش رفتم.ظاهرا کارشون باهام تموم شده بود.
لباسهام تنم بود و توی ماشین‌ افتاده بودم.
طول کشید تا کامل هوشیار بشم.
دست راستم رو نگاه کردم.
دیدم ماشین خودمه.
دستام بالای سرم بسته شده بود و پاهام هم به پشتی جلویی صندلی بسته بودن. دهنم هم مثل دفعه قبلی بسته بودن.
لباسهام کامل تنم بود.
شدیدا دستشوئی داشتم.
دیدم سعید داره میاد سمت ماشین.
در جلو رو باز کرد.
×به به، خانم کوچولو بالاخره به هوش اومدن.
چندتا دوربین تو ماشین بود که فعالش کرد.
دستش رو برد سمت کفشهام. کفش و جورابام رو در آورد و یه دستی کف پاهام کشید.
یه اوم گفت و شروع کرد به لیسیدن کف پاهام.
بدنم مور مور میشد و قلقلکم میومد ولی خیلی شدید نبود.
مجید هم اومد در عقب ماشین رو باز کرد و خودشو چسبوند بهم.
تیشرت و سوتینم رو داد بالا و شروع که به زبون زدن و لیسیدن بدنم.
حس مور مور شدنم دو برابر شده بود.
سعید کل پاهام رو تقریبا خیس کرده بود و مجید هم سینه و شکمم رو با تنهاش یکی کرده بود.
از شدت دستشوئی داشتم منفجر میشدم.
به زور اختیار خودم رو نگه داشته بودم که مجید آروم دست کشید زیر بغلم و سعید یه مقدار انگشت‌هایش رو نرم کف پاهام بالا و پائین کرد.
جفتشون دوباره مشغول لیس زدن شدن.
نیم ساعتی فکر کنم لیس میزدن.
من بی اختیار خودمو ول کردم و کامل شاشیدم تو شرت و شلوارم.
مجید و سعید یه خنده کردن و مجید دوباره دستمال گذاشت جلوی صورتم.دفعه آخری که به هوش اومدم با شلوار خیس و دست و پای باز و یه پیغام تو ماشین خودم که بیرون باغ بود روبرو شدم.
¤ دمت گرم خانوم کوچولو، خوب سرویس دادی. دیگه باهات کاری نداریم،

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:43


فقط جورابهات رو یادگاری برداشتیم. شلوارت هم به خاطر خرابکاری که کردی خیسه، شستیمش. به زودی لینک فیلم هات و خود فیلمها رو از طریق شبنم بهت میرسونم. ¤
دقت کردم و دیدم جوراب پام نیست‌.
ماشین رو روشن کردم و با نهایت سرعت رفتم خونه.
اولین کاری که کردم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم و شلوارم رو شستم.
یه ذره دیر وقت بود.
خوشبختانه بابام خیلی سوال پیچم نکرد.
اولین کاری که فرداش کردم پیدا کردن شبنم و داد بیداد راه انداختن بود.
بعدا فهمیدم شبنم هم به همین سیستم اغفال شده و مجبور شده باهاشون همکاری کنه.
مجید و سعید رو دیگه تو دانشگاه ندیدیم.
همون موقع از یکی از دخترهای ترم بالایی شنیدم که این بلا رو سرش آوردن و بعد دیگه ترم رو نمیام تا با طرف روبرو نشن.
دوتا آدم مریض تو دانشگاه از دخترهای مردم فیلم میگرفتن میذاشتن تو سایت خارجی.
چند وقت بعدش هم فیلمهای من و شبنم رو فرستادن واسمون.
عین به عین کاری که با من کردن رو با شبنم توی زیر زمین یه خونه انجام داده بودن.
بعدا فهمیدیم درآمدشون از این طریقه و باهاش پول در میارن.پایاننوشته: نویسنده مبتدی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

07 Jan, 11:43


فیلم‌های من و دوستم تو سایت خارجی
1402/11/27


داستان واقعیت نداره، پس با توجه به این قضیه نظر بدین.
اسامی اشخاص داستان:
ساناز(+)، شبنم(-)، سعید(×)، مجید(•).
داستان رو از زبان ساناز مینویسم.سلام
اسمم ساناز هست و ۲۰ سالمه.
ماجرایی که تعریف میکنم برمیگرده به یکسال پیش و یکی از اکیپ‌های دانشجویی.
از دوران دبیرستان دنبال دوست پسر نبودم و هیچ موقع به پسرها پا نمی‌دادم.
توی دوران دانشگاه هم بعد از اتفاقاتی که واسم افتاد رفتم سمت دوست پسر فقط واسه اینکه یه پشتیبان داشته باشم و دیگه مشابه اتفاق قبلی سرم نیاد.
من و شبنم دبیرستان با هم همکلاسی بودیم و دانشگاه رو هم با همدیگه یه جا قبول شدیم.
خیلی خوشحال بودیم که تونستیم بازم کنار همدیگه باشیم.
از خودم و شبنم بگم براتون، من قد متوسط دارم و یه مقدار هیکلم درشت به نظر میرسه، پوست بدنم سفید رو به سبزه است. یکی از دوستام که خیلی اهل فیلم جنسی هست فیلم مدل‌های روسی رو نشون میداد بهم و میگفت شبیه فلان مدلی.
فیلمها رو که میدیدم متوجه این قضیه میشدم که بی شباهت به مدل روسی نیستم. پاهای جذابی هم داشتم. داداشم که ۲ سال ازم کوچیکتره رو چند باری در حال خوردن و لیسدین کف پاهام دیدم.
شبنم هم دست کمی از من نداره منتها اون شبیه یسری از مدل‌های فرانسویه. پاهاش به قشنگی پاهای من نیست ولی تو دل برو و نمکیه.
جفتمون یکی دو سالی بزرگتر از سن و سالمون میزنیم.
قضیه برمیگرده به سال دوم دانشگاه.
دوتا پسر تو کلاس داشتیم به اسم سعید و مجید. این دوتا از اون ترم بالایی‌هایی بودن که همیشه درسها رو میفتادن و باید دوباره میخوندن تا پاس بشن.
از شانس بد من و شبنم یک ترم باهاشون همکلاسی بودیم.
این دوتا هم بیشتر از بقیه دخترها روی من و شبنم کراش بودن.
همیشه جوری میشستن که پشت سر من و شبنم باشن.
سعید حواسش به من بود و منو دید میزد، مجید هم شبنم رو دید میزد.
هر کاری میکردیم آخرش یه سوراخ واسه دید زدن پیدا میکردن.
مثلا یک بار نشستیم صندلی آخر کلاس، اون دوتا یه جودی نشستن که بتونن راحت برگردن و ماها رو دید بزنن.
شبنم یه مقدار بیشتر از من سر و گوشش می‌جنبید.
چندباری فهمیدم با مجید هم صحبت میکرده. یکی دوباره هم ظاهرا باهاش قرار گذاشته بوده.
به جز مجید و سعید یه پسر خوشتیپ به نام سپهر هم بود که خب دیر اومده بود دانشگاه و اولش رفته بود سربازی.
اون خیلی تلاش می‌کرد خودشو به من نزدیک کنه و منم بهش محل نمی‌دادم.
یک ماهی از شروع ترم گذشته بود که شبنم اومد پیشم.
-امشب با یسری از بچه‌ها قرار گذاشتیم بریم باغ.
+باغ؟
-آره، باغ مجید.
+شبنم مگه فردا امتحان نداری؟
-ول کن یه امشبو.
+شبنم خانواده‌ام ممکنه اجازه ندن.
-اجازه میدن، تو تا حالا توی اکیپ‌ها نبودی.
دو دل شدم ولی ازشون پرسیدم و گفتن طوری نیست، فقط شب زود برگرد خونه. خودمم تعجب کردم که چرا رضایت دادن.
قاعدتا زودتر از ۱ و۲ بعد از نیمه شب نمیشه از باغ برگشت.
عصر رفتم خونه.
یه لباس معمولی پوشیدم، یکمی هم آرایش کردم و رفتم جایی که شبنم آدرس داده بود.
یه باغ بود با نیم ساعت فاصله از شهر.
وقتی رسیدم ماشین رو گذاشتم تو باغ.
شبنم اومد سراغم و ازم استقبال کرد.
دیدم سعید و مجید هم اونجان.
حدس زدم خبرهایی باشه.
بساط مشروب رو که دیدم تصمیم گرفتم سراغش نرم چون ممکن بود سعید و مجید برنامه چیده باشن.
نشستم پشت میز.
•افتخار دادین تشریف آوردین.
×شبنم جان نگفته بودی که دوستت کم اینطرف و اونطرف میره.
-گفته بودم که خیلی اهل رفیق بازی نیست.
مشغول صحبت بودن.
•من و این نفله بریم شام رو آماده کنیم. شما دوتا با هم صحبت کنین تا من بیام.
تا اومد شام آماده بشه فهمیدم که شبنم با م

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


زیارت مشهد با مادرزن و مهمان نوازی زن مشهدی

با سلام.من آسمان هستم.۳۲ سالمه و حدودا ۴ ساله که ازدواج کردم.خانمم با من ۷ سال اختلاف سنی داره و دانشجوی ماماییه.خانواده خانمم ۴ نفره هستن و خانمم یه برادر کوچکتر هم داره که اول دبیرستانه.یکسال از ازدواجمون میگذشت که برادر خانمم یه تصادف خیلی بد با موتور کرد که یکماهی توی کما بود.یادمه خیلی نذر و نیاز کرد مادرزنم و خداروشکر بعد از یک ماه سروش بهوش اومد. مادرزنم نذر کرده بود که به محض بهوش اومدن سروش،بره مشهد زیارت امام رضا.بهوش اومدن سروش مصادف بود با امتحانات پایان ترم خانمم و از طرفی پدر زنم هم همیشه بیمارستان بالای سر سروش بود که مادرزنم به آقا کمال گیر داده بود که اون رو ببره مشهد.خب وضعیت سروش جوری نبود که بتونم تنهاش بذارن و پدرخانمم این رو به من و خانمم سپرد.خانمم هم که توی بارون سنگ هم سر کلاساش حاضر میشد،منو راضی کرد که مادرش رو ببرم مشهد.

خلاصه بلیط هواپیما گرفتیم و روز حرکت رسید.آقا کمال هم خاله مهین رو با یه کارت عابر بانک به من سپرد و ما رو تا فرودگاه رسوندن.از سالن فرودگاه مادرزنم با یه خانم هم صحبت شد و حتی توی پرواز هم با کلی جابجا کردن مسافر،این دوتا دوست جدید کنار هم نشستن و تا مشهد حرف زدن.خلاصه رسیدیم مشهد و موقع گرفتن تاکسی دیدم خانم همسفر ما که اسمش طاهره بود و یه زن جا افتاده ۴۰ تا ۴۵ ساله بود با ما سوار شد و دیدم دارن تعارف تیکه پاره میکنن.خلاصه طاهره خانم که اومده بود اصفهان سر به دختر و دامادش بزنه،با اصرار ما رو به خونه خودش برد و نذاشت هتل بگیریم.رسیدیم خونه و راحت بودیم.اونم زن خودمونی و شوخی بود.من رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و مادرزنم هم رفت دوش بگیره که آخر شب بریم حرم.
ساعت یازده بود که مادرزنم رفت حمام و منم موهامو سشوار کشیدم که دیدم طاهره خانم اومد توی اتاق و یهو چشمام باز شد.یه تاپ و ساپورت پاش بود و خط کوس و کونش مشخص بود و منم تازه داشت خوشم میومد که اومد و یه کلید در ورودی رو داد بهم و شماره منو گرفت و بهم گفت یه تک بزنم سر گوشیش که اگه دیروقت خواستیم بیایم خونه و مشکل پیش اومد بهش زنگ بزنم.بعدم گفت خوش بحال مهین که چ دوماد خوبی داره و خندید و رفت.مادرزنم اومد بیرون و اینقدر از اینکه سروش خوب شده خوشحال بود که متوجه کوس و کون طاهره نبود و پوشید و رفتیم حرم.طرفای ساعت ۲ بود که برگشتیم و دیدم طاهره پیام داد،برگشتید!منم نوشتم آره و نوشت جاتون رو توی اتاق انداختم و صبح بیدارتون میکنم.من رفتم توی اتاق و لباس رو عوض کردم و دیدم شیطون کوچیکی اتاق رو بهونه کرده و دوتا تشک بهم چسبونده و پتو گذاشته.من شلوارمو عوض کردم و یه شرت ورزشی پوشیدم و اومدم بیرون تا مادرزنم بره لباس عوض کنه.بعد چند دقیقه خاله مهین صدام کرد که برم بخوابم و چراغ خاموش کرده بود.منم رفتم خوابیدم.یکم از طاهره تعریف کرد و بعدم گفت فقط قضیه خونه طاهره رو نگم چون پدرخانمم سفارش کرده بود حتی دوتا اتاق توی هتل بگیریم.تا اینو گفت من خندم گرفت که یهو خودشم زد زیر خنده و بهم گفت کوفت.چرا میخندی.گفتم خاله دوتا اتاق چرا؟؟؟؟گفت چمیدونم،کمال غیرتی شده توی این سن و ترسیده منو بخوری.بازم خندیدیم.خوابیدیم.ساعت طرفای ۵ بود که یه لحظه به خودم اومدم دیدم به پهلو مادرزنم رو بغل کردم و اونم خواب و منم از پشت چسبیدم بهش.ترس برم داشت ولی از وضع موجود خوشم اومده بود و شق کرده بودم.
خلاصه تا ۶:۳۰ خوابم نبرد و داشتم برا خودم حال میکردم با بغل کردن مادرزنم که ساعت موبایلش زنگ خورد.منم خودمو به خواب زده بودم دیدم بیدار شد و فهمید توی چه وضعی خوابیدیم و یه نگاه به خودش و من کرد و پاشد و رفت دستشویی و منم خوابم برد.ساعت ۹ بیدارم کرد که پاشو ظهر شد،بریم حرم و خرید و.....هول برم داشت که نکنه رفتارش عوض شه و ناراحت باشه که دیدم نه.....خلاصه اون روز اندازه یه وانت خرید کرد و گذاشت به کول ما و خسته و کوفته اومدین خونه.طاهره خانم هم شام درست کرده بود و منم بعد شام نشسته خواب رفته بودم که هر چنددقیقه صدای خنده اون دوتا بیدارم میکرد و طاهره هم پا شد و گفت به مادرزنم که دومادت بیهوش شده و بذار جاتون رو بندازم.منم با چشم بسته صداش رو می شنیدم که دیدم خاله مهین گفت جای منو ننداز،فعلا بیداریم و بعد همینجا پیشت میخوابم که طاهره بلند زد زیر خنده و یعنی اروم به مهین گفت،چیه!!!!!!نکنه اشتباه گرفتت دیشب که مادرزنم خندید و گفت خدا خفت نکنه طاهره...نه بابا....طاهره گفت،اونوقت من میرم پیشش هااااااااا.باز خندیدن و مادرزنم دو دقیقه بعد بیدارم کرد که برم بخوابم.منم دل رو به دریا زدم و چراغ رو خاموش کردم و با شرت رفتم زیر پتو.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


دیگه خواب از سرم پریده بود و فقط منتظر بودم که زودتر خاله مهین بیاد و خلاصه اون نیم ساعت اندازه نصف روز گذشت تا اومد داخل و توی تاریکی شلوارش رو با دامن عوض کرد و خوابید.یکساعتی گذشت و حس میکردم خوابه و با دوتا پهلو به پهلو شدن رفتم زیر پتو و چسبیدم به کونش که دیدم واااای،بیداره و داره عکسای توی حرم رو زیر پتو میبینه.یکم یواش خواست بره جلو که دست انداختم رو سینه هاش و کشیدمش سمت خودم و کامل کیرمو گذاشتم لای قاچ کونش از روی دامن که یهو خشکش زد و فکر کنم ترجیح داد همون حالت تکون نخوره.یکم دیگه به موبایلش ور رفت و خودش رو کش داد موبایل رو گذاشت بالا سرش و منم یکم رفتم جلوتر،وقتی به حالت اول برگشت دیگه کامل به پهلو بغلش کرده بودم.نیم ساعتی توی همین وضع بودم که دیگه دل رو زدم به دریا و شرتم رو دادم پایین و جوری که بفهمه کیرمو با دست لای پاش از روی دامن فرستادم لای رون هاش و دستم رو بردم زیر تاپش و سینه اش رو گرفتم.با یکم جابجا شدن خواست دستمو در بیاره که با اون دستم اروم دامن دادم بالا و کیرمو گذاشتم روی شرتش.با شک پاهاش رو بهم سفت کرد دید کیرمو درآوردم و لاپاشه،یکم نوچ نوچ و عه عه کرد ولی من ول کن نبودم.اسم خانمم رو صدا زدم و گفتم پس چته،و شرتش رو کشیدم پایین و تا اومد خودش رو جمع کنه رفتم روش و کیرم رفت لای کوسش و توی همون حال اروم شروع کرد صدا کردنم که قبل جواب دادن،کردمش داخل و دیدم تقلا میکنه درش بیاره،کامل زدمش جا.اونم دید جدی جدی انگار خوابم و حسابی اشتباه گرفتم،از ترس طاهره حرفی نزد و منم شروع کردم تلمبه زدن.دو سه بار ارضا شد و منم دوبار آبم اومد که ریختم داخل.صبح دیدم داره صدام میکنه،پاشدم دیدم با سوتین نشسته و گفتم خاله پس لباست...با اخم گفت یعنی جدی حواست نبود.گفتم چی!!!گفت زود برو داروخانه قرص ضدبارداری اورژانسی بگیر برام.گفتمش چرا....با اخم گفت بسه،دیشب منو با زنت اشتباه گرفتی و هرچی صدات کردم بیدار نشدی و زود وگرنه از وقتش میگذره.....رفتم قرص گرفتم و اومدم دادم بهش و پرسید طاهره...گفتم نمیدونم.گفت زود بریم دوش بگیریم که ببینه میفهمه.خواست بلند شه گرفتمش.گفتم من که نفهمیدم و با التماس یه دست دیگه کردم.الان یکساله هفته ای یه بار میکنمش و اونم میمیره برا کیرم.
۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


جردادن_مرجان


سلام این داستانی رو که میخوام واستون بگم مربوط به 2 سال پیش میشه که من18 سالم بود و با مرجان که 19 سال داشت و خیلی دختر حشری بود آشنا شدم اون دختر لاغر اندامی بود و حدود 165 قدش بود منم حدود 183 قدمه و وزنمم حدود 80 من تو پسرای فامیل کیر نسبتا بزرگی باسایز 19 سانت طول و 5 سانت قطر دارم بگذریم.


من با مرجان اس ام اس سکس میکرم اون روزی چند بار ارضا میشد تا اینکه ازم خواست که ببرمش سینما منم همین کارو کردم اینم بگم که مرجان در حدی حشری بود که کمو بیش دوست داشت به در مورد مادرشم حرف سکسی بزنم .توی سینما بعد از چند دقیقه دستمو روی سینش گذاشت ومنم ازش شروع کردم به لب گرفتن و محکم سینه و کسش رو فشار میدادم تو گوشش میگفتم مخودتو مادرتو میگام اونم هی آروم آ[ و اوخ میکردو دستش رو روی کیرم میزاشت و میگفت شاید مامانم زیر کیرت دوم بیاره ولی من میمیرم .تا آخر سینما مرجان 4 بار ارضا شد و کسش از روی شلوار خیس شده بود ولی من یک بارم ارضا نشدم خیلی زور داشت بهمخلاصه گذشت اون روز تا اینکه من ازش خواستم که برم خونشون و اونم قبول کرد اون روز عجب روزی بود وقتی وارد خونهی مرجان شدم دیدم بایه تاب مشکی کوتاه که سوتین مشکیش زیرش مشخص بود با یه شلوار چسبون اومد جلوم رفتیم روی تخت مامان باباش سریع شروع کردم به لب گرفتن ازش و کم کم لختش کردم فقط تنش سوتین و شرت بود اونم سریع منو لخت کرد و وقتی چشاش به کیرم افتاد گفت من موندم چطور دوم بیارم با این کیرت منم گفتم اینه دیگه میخوای بخوا نمیخوای زوری دیگه من خیلی حشری بودم و دوست داشتم زود تر ترتیبشو بدم چون تو سینما زد حال بدی خورده بودم اصلا ارضا نشدم سریع رفتم سراغ شرتشو محکم گرفتم با شرت بلندش کردم پرتش کرم روی تخت و شرتشو پاره کروم بعد سوتینشو از وسط پاره کردم که صداش در اومد گفت چیکار میکنی اینجور میخوای منو بکنی گفتم آره خفشو مادر جنده میخوام امروز کس و کونتو یکی کنم خیلی جا خورد و گفت بس کن اصلا من نمیخوام به تو بدم گفتم مگه دست خودت گفت برو بیرون فکر نمیکردم تو اینجوری باشی بلند شد در خونه رو باز کرد گفت برو بیرون منم که شهوت جلو چشامو گرفته بود بلند شدم در رو محکم بست و کمرشو گرفتم محکم پرتش کردم تو تخت و رفتم چند تا سیلی تو گوشش زدم گفتم خفه شو اینجا کسی صدای دادتو نمیشنوه بهت توسیه میکنم لذت ببری وگرنه ضرر میکنی وقتی دید محکم گرفتمش و فایده ای نداره شروع کرد با التماس گفت خواهش میکن کیرت خیلی بزرگه اینجوری منو نکن حداقل آروم منم واسه اینکه آروم بشه گفتم باشه فقط تو هم آروم باش گفت چشمو من سریع کیرمو در آوردم گذاشتم جلو دهنش اول گفت بدم میاد منم باز عصبی شدم موهاشو گرفتم کیرمو کردم توی دهنش تا ته کردم و دماغشو گرفتم داشت خفه میشد با دست زورم میزد ولی من انگار که نه انگار بهش میگفتم بدت میاد نشونت میدم چند بار این کار رو کردم بار آخر یه مقدار بالا آورد منم بهش میخندیدم اون دیگه حرف به سختی میزد سریع برش گردوندم کیر 19 سانتیمو دم کونش گذاشتم خیلی تنگ بود مشخص بود که اولین سکسش من همین جویری خشک فشار میدادم به تلافتی اون روز توی سینما اون فقط داد میزد و سعی میکرد از زیرم فرار کنه ولی من محکم کرفته بودمشو فشارش میدادم اون میگفت ولم کن به خدا پاره دارم میشم اصلا ول کن همون لب بازیمون خوبه گفتم خفه شو واسه من این خوبه تو کی هستی کیرمو تا وسط کردم توی کونش کیرم داشت میترکید دیدم داره اشک میریزه گفت ولیم کن کیرتو تو شکمم حس میکنم مردم وای مامان جون گفتم مادرتم میکنم بزار اول خودتو جر بدم اصلا واسم مهم نبود گریه میکنه بیشتر حال کردمو محکم فشارش دادم تا ته کیرمو کردم توی کونش دیدم یه زره خون اطراف کیرمه که فهمیدم کونشو پاره کردم محکم تلمبه میزدمو میزدم روی کونش دیگه بیحال شده بود حس کردم داره آبم میاد کیرمو در آوردم دیدم کونش اندازه کیرم شده با موی سر بلندش کرم کیرمو تا ته کردم توی دهنش گفتم اگه یک قطره از آب کیرمو نخوری بریزی کستو پاره میکنم آبم اومد با فشار پاشیدم توی دهنش بیپاره از ترس سریع همشو قورت داد بعد من سریع لباسامو پوشیدم و رفتم شب بهم زنگ زد و گفت خیلی بدی داغون شدم اصلا ارضا هم نشدم تا یک هفته گفت که نمیتونم بشینم از کون درد همه کونش کبود بود ولی پرو بعد از چند هفته دوباره ازم خواست که بکنمش دیه گشاد بود و راحت.


نوشته:‌ جواد

۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


منو_سارای_حشری



سعید هستم بیست و هشت ساله، چشم و ابرو مشکی ،سبزه ، از ده دوازده سال پیش هم همیشه ورزش میکنم و استیل خوبی دارم ، هشتاد کیلو وزن عضله و با قدو متوسط یکو هشتاد، بخاطر فیسو استیل خوبم، همیشه مورد توجه و جنس مخالف بودم ، از شونزده سالگی تا به حال همیشه و هفته ای دوسه بار رو سکس داشتم و هربارم بالای سه بار ،باور کنید یک روز درمیون تقریبا بینشونم جلقم میزدم ،میخام عطش سکسم رو بدونید ،اما الان یکی دوسالی هست سکس نداشتم بقول رفیقم هفتاد سال زندگی سکسیت رو تو بیستو خورده ای تموم کردی ،البت جریان داره که بماند.....، همیشه مثل یک گاو وحشی تو سکس تند رو بودم ، هیچ وقت دنبال ناموس کسی نبودم یا پیشنهاد سکس ندادم تا طرف لاشو وانکرده و آماررو نداده ، درکل پسر بدی نبودم ، ببخشید دیگه این حرفا طولانی شد ، کلا داستان اولم در مورد جزعیاته ...... سکسهای خوبو زیادی داشتم ولی اینو یهو یادم اومد میخام تعریف کنم، 
• یه زید داشتم سارا پنج سال باهم بودیم ، شیش ماهی من از جلو فقط سرشو میدادیم تو، دکترم برده بودمش، میگفت پردم کلفته ، تا یبار حین سکس دیدم ااااا نصفه بیشتر تو رفتو خون نیومد ،بعد سکس گفت من حلقویم ، حالا من خرررر ،انگار یادم نبود گفته بود پردم کلفته ، خلاصه چهارو خورده ای سال بعدیو ازاددددد بودم تا دسته ، حالا وارد جزعییات شیم، حشمت من بیست سانت قد داره ،بشرفم این دیگه واقعیه نه مثل کیر دوسانتی مردم میکننش سی سانت ،همیشه تو رفیقام به خر کیر معروف بودم ،سارا یه دختر سبزه سینه های هفتادو پنج کمر باریک با طاقچه تپلو بزرگ ، فوقوالعاده حشری، این کسکش مگه ارضا میشد ،چهاربار هربار یه ساعت میکردمش ارضا نمیشد ،تا اینکه فهمیدم چطور ارضا میشه، ما تریپ ازدواج بودیم ولی این کونده هرز میپرید، ماهم اونروز طبق هر هفته جمعه صبح اومد گریه زاری که کات نکنم ، یه اشکی میریخت، منم راس کرده بودم دیدم نمیتونم بزارم تموم شه گریه هاش تا روال شه بکنیم، تو گریه هاش لبمو گزاشتم رو لبش ،لبای قلوه ای نازیم داره خدای ،قشنگترین اجزای صورتش لبو دندونای صدفیشه، لباشو میمکیدمو سینه هاش رو که گریه نکنه که حسش عوض شه، که فضارم عوض کردم و یه اهنگ پاشایی گزاشتمو ولوم دادم، عاشق لب پایینیش بودم نرمو بزرگ حال میداد واسه مکیدن، اونم همیشه میرفت لپ پایینو میگرفت سر لبای پایینی هم لبامون سر جنگ داشت ، در کل ادم عشق بازیم عشق بازیو ترجیح میدم به سکس ..... ساراهم خوب میدونست چطور وحشی میشم ،هی بین عشق بازی میرفت سمت لاله گوشمو که من با لبم راه رفتن به لاله گوشم رو سد میکردم ولی همین نفسهای داغش کار خودش رو میکرد، هنوز اشکاش خشک نشده بود ، اینبتر زیاد عشق بازی نداشتیم لباسشو تا بالای سینش بالا دادمو با پامو دستم شرتو شلوارشو پایین کشیدم ولی لبامون تو لب هم بود، یه بالشت زیر شکمش گذاشتم کیرمو گزاشتم رو سوراخش دستاشو از هم باز کردم نزاشتم کیرمو بگیره تنظیم کنه، افتادم روش کیرمو هی میفرستادم تا چنبار اشتباه اینطرف اونطرف رفت تا خشک رفت تو اذیت شد ،یکم طول کشید لزجیه کسش کیرمو تر کنه ، محکم تلنبه میزدمو گردنشو محکم گرفته بودم از پشت ،دو دستشو با یه دست بسمت چپ ، اذیت میشد کلا ولی خودم اینبار از خشونت تو سکس داشتم لذت میبردم ،و حس میکردم سارا خوشش اومده ، کیرمو تا ته بیرون میکشیدم با شدت میکوبیدم تو ،این کون گنده سارا با هر کوبش تکونی میخوردو یه اه بلند میکشید برام لذت بخش بود، هرچی اوووف و اخ و اوه میکرد حشری تر میشدم گردنشو ول کردم مواشو کشیدم طوریکه سرش بالا اومد ،جیغ میکشید هم از شدت درد هم شهوت ، به پهلو خابوندمش سارا جیغ میکشید منم محکم میزدم رو باسنشو تلنبه وحشیانه و تند تند رو شروع کردم طوری که با هر اه کشیدن سه بار اهش بریده میشدو ا اا هه ههه بیرون میومد ، باسنشو انقد با سیلی زدم قرمز قرمز شد ،معلوم بود خیلی خوشش اومده ، تلنبه زدنو قط کردم به حالت سگی دستمو میکردم تو دهنش فکشو میکشیدمو تا ته تلنبه میزدم با یه مکس کیرمو تا ته نگه میداشتم همزمان دستمو از دهنش در میاوردم دوباره و اونم با ریتم تلنبه من وای وای یههه یهههه میکرد ،(بدم میومد از یهههه یههه گفتنش)، هیچ وقت وسط سکس نمیدادم کیرمو بخوره همیشه اولش ساک میزد ، اینبار کیرمو دراوردم مواشو کشیدم تا سرش اومد نزدیک کیرم ، یک کلمه حرف نمیزدیم ، امتناع کرد یه چک تو گوشش زدم کیرمو کردم تو دهنش ، تلنبه میزدم محکم تا ته گلوش میرفت اوق میزد ول نمیکردم نمیزاشتم لبای قلوه ایش رو از کیرم کنار بکشه، موهاش تو دستم مجبورش کردم خودش ساک بزنه نه من جلو عقب کنم چشماش قرمز شدو از شدت اوق . سینه هاش رو گرفتم از روبروم بلندش کردم چشم تو چشم هم کیرمو از روبرو فرستادم تو کسش و با هر تلنبه اروم میزدم تو گوشش ، سارا کلا چشمهاش دورانی میچرخید و هر لحظه احساس میکردم ارضا داره میش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


ه ، برش گردوندم گردنشو روبه پایین خم کردم و تاجای

یکه میشد باسنشو رو به عقب ، کیرمو محکم کردم تو ،اینطوری اذیت میشد ولی دوس داشت ، با دستم از جلو کسش رو میمالیدم که چند دقیقه ای تلنبه زدمو کسش رو مالیدم که پاهاش شل شد ارضا شد ، حالا من موندمو کون تنگ تر از کسش با دردو اعتراض قبول کرد و یه ربع از کون کردم تا ابم اومد ،برش گردوندم ریختم رو سینه هاش....بعد سکس یه لبخند از روی رضایت زدو گفت اینبار فهمیدم ارضاشدنم رو ......

۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


مهدی_و_خواهر

مهدی هستم29 سالمه داستانی رامی خواستم براتون تعریف کنم که باعث تغییر در زندگی من شد
من کلاً شخصی حساس و دقیق هستم وبه تازه گی هم استخدام رسمی شدم مدرکم فوق لیسانس کامپیوتر ه در تمام این مدت همیشه درسام و کارم مهم ترین مسئله فکری من بود و از مسائل وجریانات اطرافم خیلی با خبر نبودم یکی از این بی خبری هام بزرگ شدن خواهرم مهدیه بود که 17ساله شده بود ومن اصلاً توجهی به اون نداشتم روز گار بهم همین منول می گذشت که یه روز من به طور اتفاقی با چند سایت سکس خانوادگی بر خوردم که داستانهای خواهر و برادر بود جندتا شا که خوندم خوشم اومد.
باور کنید که تا به حال اونطور در مورد مسئله سکس زوم نکرده بودم خلاصه به مدتی بین کارام دنبال داستان سکس هم می گشتم وداستانهای خوبی هم پیدا کرده بودم که موضوعات مختلفی
د رمورد نحوه سکس با خواهر و یا برادر بود در یکی از روز های تعطیل بود که در خونه بودم مشغول خوندن یکی از داستان ها شدم وقتی تمومش کردم یه احساس دیگه داشتم که در این حال مهدیه را دیدم که موشکافانه برندازش کردم و راستش یه لحظه شهوت بسیاری در وجودم بیدار شد و وقتی به مهدیه نگاه می کردم فوران می کرد.
مهدیه دختری بود که 17 سالش می شد و قدش 155 متوسط متمایل به لاغری کم ، فرم سینه هاش برجسته شده بود به اندازه دوتا گردو می شد و همیشه هم با تاب وشلوارک می گشت وهیچ محدویتی در پوشش نداشت .
بعداز این مسائل دیگه به یه چشم دیگه نگاهش می کردم و توجهم بهش یواش یواش بیشتر می شد حتی چندین بار به عمد سینه هاش را فشار داده بودم و می گفتم مهدیه توهم بزرگ شدی بغلش می کردم اون هم خوش می امد ولی بیشتر از این کارها دیگه نمیتونستم کاری بکنم با این که احساس می کردم که مهدیه هم پا می ده ولی باز هم جرآت نمی کردم وروم نمی شد .
مدتی به همین منوال گذشت و همیشه افکاری منو مشغول می کرد و به دنبال طرح نقشه کاملی بودم که بدون رودرواسی عملیش کنم .واسه همین هم فکری به ذهنم رسید و اون این که چند تا از داستانها را تو کامپیوتر خونه یه جای که سریع دیده بشه گذاشتم اولش یه داستان بود که یه خواهر وبرادر می رن واسه استخدام به اصفهان صبح فایل کپی کردم رو دیسکتاپ گذاشتمش و
(مای رسنت داکیومنت ) را هم چک کردم که فایل وردی نباشه و اگه کسی بازش کرد و بخونه متوجه بشم خلاصه شب شد و اومدم خونه وبعداز یک ساعت رفتم سراغ کامپیوتر وچک کردم و باورم نمی شد که فایل باز شده بود و مهدیه خونده بودش واسه اینکه حشریش کنم سه داستان دیگه گذاشتم تو کامپیوتر و داستان قبلی راپاکش کردم چند مدت همش کارم این بود که داستان جدید تو کامپیوتر می گذاشتم ومهدیه هم می خوند راستش احساس می کردم که مهدیه دیگه رفتارش با من عوض شده و خودش را به من می چسبوند.
یه روزما تنها بودیم که من می خواستم برم حموم مهدیه هم منو دید دارم می روم با یه متلک به من گفت که
می ری حموم من هم چون مسئله را می دونستم( چون داستانی بود یه خواهر برادر با هم حموم می کردن) بدون رودرواسی گفتم خوب شما هم تشریف بیاورید .
مهدیه-آخه !
گفتم آخه نداره بیا حموم دیدم تردید داره دستشا گرفتم وکشیدمش تو حموم سریع لباسما در آوردم وبه مهدیه هم گفتم تو هم در آر و اون هم لباساشا شروع کرد به در آوردن در اون چند لحظه که مهدیه لباس در می اورد باور کنید ار شدت شهوت آبم اومد جلوم هم سیخ شده بود ومهدیه هم دیکه لخت شده بود وفقط یه سینه بند بود ویه شورت تنش و به من هم نگاه می کرد خندش می گرفت رفتیم تو حموم گفتم چرا می خندی گفت که اگه خودت نگاه کن می خندی راستم می گفت کیرم داشت می ترکید .
گفتم خوب این بیچاره که تابه حال زن لختی را ندیده .
مهدیه –خوب حالا که می بینه ؟
،بعدش رفت شیر آب را باز کرد رفت زیر دوش وخودشا خیس کرد .
منهم کاملا ً منگ گیچ شده بودم یعنی مهدیه خودش می خواهد .
واسه اطمینان خاطر گفتم خوب چی باید بکنم
دیدم مهدیه شورت و کورستش را درآورد و لخت جلو خم وراست می شد و این قدر اینکار می کرد که به خدا شهوتم چندبرابر شده بود
گفت زود باش .
منهم بغلش کردم وبوسش کردم وبا کسش وکونش بازی کردم اونقدر بهش حال دادم که دیگه جیغ می کشید
بعدش برش کردوندم وکیرمو با کونش میزون کردم فشار دادم کونش خیلی تنک بود به زحمت نوک کیرم میرفت توش اونقدر رفت و برگشت زدم وصابونی کردم که بعد از سه چهار دقیقه کیرم را کاملاتو کونش می کردم و می کشیدم بیرون مهدیه هم اولا درد داشت و لی همرا با لذت ولی بعد چندی اصلاً تو حال خودش نبود و ناله می کرد اونقدر محکمتر می کردم که دیگه کونش باز باز شده بود و خودش میگفت که بکنم تو کونم
وقتی آبم هم اومد همرا تو کونش خالی کردم .
بعد از این برنامه دیگه مهدیه را هر وقت دلم یا دلش می خواست می کردم اصلا باورم نمی شد که دختر 17 ساله اینقدر بتونه شهوتی و حالده باشه همه مدل سکس می کردیم مامان و بابا هم از صمیمت من ومهدیه خوش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


حال بودند چون یکی دوبار که ماموریت داشتم اجازه گرفتم که واسه تفریح مهدیه اون را هم ببرم که مخالفتی نکردند وخوشحال هم شده اند در این ماموریتها که تا در کیش و شمال وغرب شرق بود وهمیشه در هتل بودیم وتادلتون بخواد مهدیه را از کون می کردمش .
تقربیاً بعداز سه چهار ماه دیگه مهدیه کاملا دیگه رو فرم افتاد بود کونش بزرگ شده بود کمرش باریکتر و
قد ش هم بلند شده بود هر روز هم خوشگل تر می شد
بعداز شش ماه نتونستم خودما نگه دارم پردهشم زدم و از کس هم می کنمش الان هم چند وقته که تو ی یه اتاق می خوابیم
علت هم اتاقیمون هم چون ما باهم خیلی مسافرت رفیتم و باهم بودیم باعث شد که که همیشه باهم باشیم صمیمیتی ما اونقدر زیاد که حتی مامانم به شوخی می گیه اگه کسی نشاناستون فکر می کنه که زن و شوهرین
انقدر به هم میاین
این بود داستانی از h.g.f

۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


ار ارضا شد شل شل شده بود دیگه به زور سرپا نگه اش داشتم تا خودم ارضا بشم 
گفت ابتو نریزی داخل گفتم خیالت راحت حواسم هست ولی دروغ گفتم مگه میشه ابمو نریزم توی اون کس تپل با اون کون گنده 
ابم که اومد ریختم توش 
خیلی ناراحت شد که ریخته بودم توش ولی کون لقش جنده بود فردا میفهیمد دیگه بهم نمیداد که
رفتیم قرص خریدم و دادم بهش و تموم شد
اون شب اومدم خونه ولی این قدی که اون حشریم کرده بود هنوز خالی نشده بودم‌با ی بار سکس با اون اجبارا دو بار دیگه هم جق زدم تا تونستم بخوابم 
فرداش زنگ زد و گفت پول هنوز نیومده توی حسابم که گفتم نریختم و اعصبانی شد که من قرص خوردم و پریود میشم
خیلی نامردی از این حرفا که مهم نیست دیگه اون دیوث دنبال پوله 
چاکرم 
فعلا

نوشته: علی

۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


آموزش_ماساژ



زن برادر زنم اسمش غزاله و از من حدود 14 سالی کوچکتره هیکل تو پر و یه جفت سینه بزرگ و صورتی زیبا
از زمانی که با برادر زنم ازدواج کرده تو این گمانه که اهل خونه رفتار غریبی باهاش دارن و همین طورم بود. من بخاطر بهتر شدن وضعییتش میخواستم کمکش کنم با او در مورد اوضاع خونه گفتم که چیکار کنه تا دل اهل خونه رو بدست بیاره و موفق بود یه روز ازش پرسیدم رابطش با حسن شوهرش چطوره گفت خیلی خوب نیست رابطه جنسیتون چطور البته ببخشید که بی پرده گفتم :اشکالی نداره .میلی بهت نداره؟نه میخوای بهتر بشه؟
آره.
کمکم میکنی؟
آره.بهش قول دادم
وقتی از سر کار میاد خونه براش چیکار میکنی؟
غذا میزارم بعد چای بعد میره میخوابه
وقتی پیشش میخوابی خسته گیشو در میاری؟
چطوری؟یادم میدی؟
چراکه نه یادت میدم
بعد از تمامی اون حرفها قرار از این شد که یه روز که کسی خونه نیست برم و یه چیزایی یادش بدم.زدو مادر زنم و بقیه به مسافرت رفتن و کسی خونه نبود من هم طبق قولی که داده بودم برای یاد دادن پاره ای از کارها پیش غزال رفتم.ساعت 9:25 دقیقه صبح بود در زدم. در را که باز کرد تعجب کرد و گفت مگه سر کار نرفتی؟نه
رفتم تو یه دامن مشکی بلند پوشیده بود با یه بلوز قرمز که سینه هاش ازش زده بود بیرون.تو فکر چیز دیگه ای بجز یاد دادن نبودم گفتم خیلی خستم ماساژم میدی؟ دراز کشیدم
نه زشته
بابا کسی که نیست در ثانی مگه میخوام به کسی بگم
به هر بدبختی که بود راضیش کردیم بشینه رو کمرمو ماساژم بده. دستهای پر زوری داشت باسن نرمی داشت ولی بلد نبود چکار کنه گفتم معلومه حسن رقبتی نشون نمیده بلد نیستی باهاش ور بری.زمانی که خواست بخوابه باید انقدر لطیف ماساژش بدی که نفهمه کی خوابش برده. بیا دراز بکش تا یادت بدم.برای اولین بار بود که دستام پشتشو لمس میکرد چقدر نرم لطیف بود.شروع به ماساج دادن کردم از بالا تا پایین خیلی بهش خوش میگذشت.گفت خوب ماساژ میدی منم از بالا تا پایین پاهاشو مالیدم.یکباره یه فکری امد توی سرم که یکم پامو از گلیمم دراز تر کنم.شروع کردم به مالیدن این بار به یه شکله دیگه.از نک انگشتای پا شروع کردم امدم روی ساق پاش با ترس دستمو بردم زیر دامنش تا پشته رونشو مالیدم چیزی نمیگفت بخاطر اینکه ناراحت نشه دستمو بیرون کشیدم و رفتم سر وقت کمرش .شروع کردم به مالیدن از کنار پهلواش سینه های بزرگش به چشم میخورد که در اثر خوابیدن و فشار تو اون لحظه پهن شده بودن.کم کم نزدیک سینه هاش شدم و دستی روشون کشیدم چقدر سفت بودن دوباره تکرار کردم ایندفعه با فشار بیشتر و حجم بیشتر خودشم مثل ایکنه بدش نمیومد که دستم به سینه هاش بخوره تا احساس میکرد دستام نزدیک سینه هاش میشه از زمین فاصله می گرفت تا دستم پیشروی بیشتری داشته باشه.یه دفعه از جاش بلند شد گفت دیگه بسه و رفت نشست رو مبل
راستی یادم رفت بگم که اون روزو براش فیلم سوپر برده بودم خوشش میومد نگاه کنه قبل اینکه ماساژش بدم با هم کلی فیلمو عکس سکسی نگاه کردیم.شهوت کم کم از چشمهاش میزد بیرون همانطور که کامپیوتر عکس پخش میرد منم رفتم پشت سرش رو مبل نشستم و شونه هاشو ماساژ میدادم. شل شل شده بود کم کم دستمو زیر کتفش بردم واز پایین پهلواش به بالا میومالیدم با هر دو دست گاهی سینه های سفتشو از بغل فشار مدادم تا جایی که فقط سینه هاش تو دستم بود.نمیتونستم هر کدومشو تو گودی دستم جا بدم فقط محکم میمالیدم .اینطوری دیگه حال نمیداد دستمو بردم زیر بلوزش و مقداری زدمش بالا یه سوتین مشکی بسته بود با زیرکی بازش کردم واز پشت دستمو یواش یواش بوردم زیر سینه هاش سنگینی سینه هاشو که توی دستم احساس کردم دیگه همه چیزو فراموش کردم و حالا نوک سینش تو دستم بود باهاشون بازی میکردم خیلی دوست داشتم رنگشونو میدیدم.


گفتم فرض کن من حسنم گفت ای کاش حسن هم مثل تو میتونس ماساژ بده رفتم جلوی پاهاش رو زمین نشستم گقتم پس پاهاتو از هم باز کن تا روناتو برات بمالم دستمو بردم زیر دامنش و شروع به مالیدن کردم ولی بخاطر تنگی دامنش نمیتونستم زیاد پیشروی کنم. دامنشو تا بالای زانواش دادم بالا گفت نزاری عکسهارو ببینما گفتم تو نگاه کن منم ماساژ میدم
پاهاشو که از هم باز کردم این بار بیشتر باز شد بخاطر بالا رفتن دامنش شرتشو میدیدم سفید بود .داخل روناشو میمالوندم خیلی حال میداد کم کم انگشتمو به کسش زدم هیچی نگفت انگشت اشارم روی کسش بود دو تای دیگه روی رونش.دلمو زدم به دریا دیگه تمامی انگشتام بجز شستم روی کسش بود حالا فقط یه شرت بین من و کسش بود که کم کم اونم زدم کنار وخروسکشو میمالیدم انگشتش تو دهنش بود ونفس نفس میزد شرتش خیس خیس شده بود گفت کسی نیاد گفتم نمییاد پاهاشو رو مبل گذاشت طوری که زانواش تو بغلش بود با صدایی لرزون گفت دیگه بسه خوب گفتم تازه اولشه.دامنش زیر باسنش رفته بود و برای بهتر ماساژ دادن من اماده شده بود. شرتشو زدم کنار کس سفید صافش و دیدم گفتم چقدر صافه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


یه نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد گفت حمام بودم منم با دستم براش می مالیدم دستم خیس شده بود انگشتمو کردم داخل دستمو گرفت که نکنم.


کیرمم بلند شده بود بلند شدم شلوارمو در اوردم گفتم الان ناراحت میشه ولی حرکتی از اون ندیدم فقط یه نگاه کوچیک کرد و روشو کرد به مانیتور شلوارو شرتمو همزمان دراوردم و رفتم بین پاهاش دستامو از زیر زانواش رد کردمو روی رونشو گرفتم و کشندمش جلو .خودشو به بیخیالی زده بود سر کیرم تف زدم وگذاشتمش در کسش یه کم بالا پایینش کردم گذاشتمش در سوراخشو کردمش تو یه اهی کشید که نزدیک بود آبم بیاد وقی خوب جا گرفت شروع کردم به جلو و عقب کردن کیرم عجب کس خوش تراش تپلی داشت بلوزشو از تنش در اوردم چه سینه های درشت خوش فرمی داشت از خوشکلی کوسو سینه هاش نفهمیدم کی آبمو تا قطره آخر تو کسش ریختم بعد کیرمو از کسش بیرون کشیدم وشروع کردم به مالیدن کسش همینطور آبم از کسش بیرون میزد یه دفعه احساس کردم رفتارش یه شکل دیگه شد آره داشت آبش میومد دستمو محکم فشار می داد که یکباره جیقی کشیدو از حرکت ایستاد آبش امده بود .از من بابته ماساج خوبم تشکر کرد گفت تا الان حسن هم اینچنین حال بهم نداده بود و از من خواست که در این مورد با کسی حرفی نزنم و هر وقت که فرصتی پیش امد همدیگرو ماساژ بدیم.📚
۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


 کردن کون مامان شبنم




اسم من عرفانه و اسم مامانم شبنمه ؛ مثه همه زنای ایرانی یه هیکل گوشتی داره ؛ سینه 90 ؛ کون بزرگ ؛ قدشم 170 و کوص توپولی داره ... این یه داستان واقعیه تک تک جزئیاتش و فقطم برای طرفداران این بخش مینویسم. من بچه تک فرزندم و مامانم 19 سالش بوده که ازدواج کرده و 21 سالگی منو بدنیا آورده . ما رشت زندگی میکنیم . از بچگی با مامانمم حموم میرفتم تا 8 سالگی اون با شورت و سوتیین میومد و آخره حموم میگفت روتو بکن اونطرف تا من خودمو بشورمو لخت مادرزاد میشد اما من همیشه نگاهش میکردمو برام جالب بود مامان شبنم چرا جلوش کیر نداره ، یه بار رفتمو جلوشو نیگاه کردمو یه دست زدم گفتم مامان تو چرا مثه من نداری ..؟؟؟ گفت بزرگ میشی میفهمی ... خلاصه تو خونه همیشه دامن میپوشید ، راحت بود و اصلا توجهی نمیکرد که وقتی با دامن دراز میکشه شورت توری قرمزش معلوم میشه ، یه سری پسر عموم تابستون اومده بود خونمون من دیدم هی میره پذیرایی و میاد و اصلا توجهی به بازی کامپیوتری که عاشقش بود نداره بش گفتم چرا هی میری و میای ؟ گفت راستشو بگم ناراحت نمیشی؟گفتم نه بگو ... دستمو گرفت برد دیدم مامانم دراز کشیده رو مبل و پاهاش بازه و شورت توری قرمزش زده بیرون ... اینها همه خلاصه بود و اصل ماجرا: من 18 سالمه در حال حاظر و این اتفاق مال هفته پیشه ؛ صبح دوستم زنگ زد گفت بیا بریم بیرون منم آماده شدم و خواستم برم بیرون مامانم گفت عرفان کجا میری گفتم با دوستم میرم بیرون و عصری میام گفت باشه تا پامو از خونه گزاشتم بیرون مامانم زنگ زد بهم گفت عرفان نیازی 《مدیر ساختمون اسمش نیازیه یه مرد 40 ساله هیکلی با موهای جوگندمی ؛ اندامش لاغر با قد 180》 پایین بود ؟ گفتم آره چرا ؟گفت همینجوری میخواستم شارژو بدم ، من به این حرف مامانمم شک کردمو زنگ زدم دوستم گفتم من مشکل پیش اومده برام نمیام ، خلاصه رفتم بالا تو راهرو طبقه بالا رو پله ها نشستمو منتظر موندم یه نیم ساعت گذشت کم کم دیگه داشتم خسته میشدم که صدا در آسانسور از پایین اومد و دیدم که بله نیازیه سریع رفت در خونه رو زو و رفت تو خونه ، من دیگه 100% مطمعن شدم خبریه چون کفششم برد تو خونه ؛ سرمو گزاشتم رو در هیچ صدایی نمیومد فهمیدم که تو اتاقن و اتاق مامانمم ته خونه بود خلاصه کلید انداختم و خیلی آروم رفتم تو خونه و آروم درو بستم ؛ قلبم تند تند میزد ، گوشیمو درآوردم گزاشتم رو حالت فیلمبرداری و رفتم جلو در باز بود صدا شالاپ شلوپ میومد خیلی آروم جوری که متوجه نشن سر موبایل که دوربین روش بود و بردم جلو و خودم عقب وایسادم و از اسکرین گوشی نیگاه میکردم ؛ مامانمم به کمر خوابیده بود رو تخت و نیازی با تمام قدرت کیرشو میکرد تو ؛ مامانم لخت لخت بود اما نیازی پیرهنش تنش بود و شلوارشو فقط درآورده بود از شبنم پرسید پسرت که نمیاد اونم گفت نه ازش پرسیدم گفت عصر میاد ؛ حین اینکه از کص میکردش با سینه هاشم بازی میکردو هرزگاهی گردنشو گاز میگرفت ؛ مامانمو برگردوند به سینه خوابوند یه بالشت کوچیک گزاشت زیر شکمش و خواست از کون بکنش که مامانم یه جیغ زدو گفت اگه کونمو دست بزنی به هیچ عنوان دیگه نمیگم بیای ؛ نیازی اصرار کرد ولی فایده نداشت ، مامانم نمیزاشت خلاصه پشیمون شد و داگ استایل از کص میکردش مامانم اه و اوفش دیگه رفته بود بالا که یهو ارگاسم شد معلوم بود خیلی حال کرده و نیازیم ابشو ریخت رو کمرش ، من یه فکری به ذهنم رسید گوشیو قطع کردم و آروم از خونه زدم بیرون رفتم تو مارک نشستم و تا عصر چند ده بار فیلمو کامل دیدم..عصر اومدم خونه مامانم معلوم بود حموم رفته ملافه تختشم عوض کرده ؛ رفتم تو فیلمو تو چن تا فولدر ریختم تو کامپیوتر قایم کردم و مامانمو صداش کردم ، اومد گفت بله گفتم بشین کارت دارم گفت بگو کارتو فیلمو نشونش دادم شوکه شده بود ؛ اصن حرف نمیزد گفت تو خونه بودی و گفتم همه چیزو دیدم و مدرکم دارم میتونم آبروتونو ببرم جوری که جفتتون نتونید از خونه ماتونو بزارید بیرون ، گفت نه و گریه کردن ، بهش گفتم آبغوره نگیر واس من ؛ گفت چی میخوای ؟ میخوای ماشینو بدم بهت میخوای برات پلی استیشن 4 بخرم ؟ فقط به کسی چیزی نگو ، منم گفتم همشونو میخوام اما یه چیز دیگه ام میخوام .. گفت چی ؟ گفتم میخوام بکنمت اونم از کون ، اینو که گفتم زد زیر گریه و فلان و از این حرفا ... خلاصه گفتم تا فردا بهش فکر کن ... فرداش اومدم گفتم فکر کردی گفت آره گفتم خب ؟ گفت بهت میدم اما از کص گفتم ن دیگه فقط کون گفت ن من نمیتونم به هیچکس از کون ندادم ، گفتم واس همینم میخوام از کون بکنمت ، تهدیدش کردم فیلمو پخش میکنم راضی شد ، گفتم برو آماده شو یه ساعت دیگه میام سراغت ، رفت تو اتاق یه شورت و سوتین قرمز با یه ساپورت بنفش چسبونو یه تاپ بدون سوتین که کله سینه هاش بیرون زده بود پوشید ، گفت بیا آمادم منم رفتم تو اتاق یه جو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


وون گفتمو کیرمو درآوردم گفتم بخور ؛ شروع کرد به خوردن خوبم ساک میزد ت

ا داشت ساک میزد منم شلوارشو درآوردم تاپشم درآوردم ؛ بش گفتم بسه ، به سینه خوابوندمش و گفتم قمبل کن اولش ترسیده بود ، شروع کردم از گوشه شرتش انگشت کردن کونش اول یکی کردم توش بعد دوتا بعدم سه تا ؛ برخلاف کصش که گشاد بود کونش خیلی خیلی تنگ بود ، 5 دیقه ای با کونش ور رفتم یه تف انداختم توش اماده شده بود دیگه کیرمو گزاشتم در سوراخش و یهو کردم توش جیغش رفت بالا میگفت در بیار اما من کار خودمو میکردم تلمبه میزدم از زیر کصشم انگشت میکردم ،
 خلاصه رام شده بود و آه آه میکرد معلوم بود حال کرده ، دیگه کونش گشاد شده بود کامل کیرم تا تخما میرفت تو و در میومد اینقد کصشو انگشت کردم که یهو جمع شد و ارگاسم رسید ؛ خسته و بی حال افتاده بود منم چن تا تلمبه زدم و آبمو ریختم تو کونش ، اون روز 3 بار دیگه از کون کردمش و بازم ارگاسم شد ...
۩-هدف ما خوشی شماست⚘᳀⚘




لینگ جدید فقط اینجامیزاریم
پشتیبانی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Dec, 07:43


زن_همسایه




کردن سکسی ترین زن محله با نقشه ی حسابی


سلام
اتفاقی رو که میخوام براتون تعیرف کنم توی محرم سال 95 اتفاق افتاده و یکی از بهترین خاطره های سکسی منه.
من علی هستم 22 سالمه و توی یکی از محله های متوسط رو به پایین تهران زندگی میکنیم ،ورزشکارم ، قد و هیکلم مناسبه و شغلمم نمایشگاه ماشینه، از اونجا که هر روز ی ماشین سوار میشم بین جنده های محلمون ی کم معروفم
واسه ی محرم سال 95 تصمیم گرفتم که ماشین اسپرت و خوب بخرم تا توی اون شبا که حسابی بازار کس داغه چندتا مخ مشتی بزنم و بعد محرم بفروشمش.
خلاصه بعد کلی گشت و گذار بلاخره ی ماشین کوبه قرمز رو خریدم که بعد ها کلی روش ضرر کردم ولی در عوض ی دل سیر محلمون رو کردم
دو شب مونده بود به تاسوعا که من دور میدون محملمون زنی به اسم سپیده که واقعا کون گنده ایی داشت رو دیدم ،از سپیده بگم براتون، خودم یادش می افتم میگم یا حسین عجب چیزی بود ،کون به شدت گنده با پاهای به شدت پر و خوش حالت و پوست سفید رنگ و قد متوسط ، راه میرفت همه فقط کونشو نگا میکردن اصلا ی چیزی که نگم برات،ولی به هیچکس راه نمیداد توی محل امارشو داشتم دنبال پول و اینا بود میرفت محله های دیگه که خرج کنن براش تا بده ،تا این که من توی محرم افتادم دنبالشو مخشو زدم و سوارش کردم ، دیوث خانوم خودش تنهایی میومد بیرون شوهرش همراش نمیدونم چه طوری بود که مبپیچوندش، اقا تا اینو سوار کردیم ،اینم که فقط بخاطر ماشین سوار شده بود فک کرده بود که منم بچه مایه دارم و الان تیغ میزنه در حالی که من واقعا وضع مالیم جالب نیست و اون ماشین هم چپی بود که درستش کرده بودن ،خریده بودمش 70 تومن که کل سرمایه ام بود اما درسته که پولدار نیستم ولی اداشو خوب بلدم دربیارم، این سپیده هم باورش شد . اون شب شمارشو گرفتم تا صب باهم در مورد چیزای کسشعر مثل علایق و اینا حرف زدیم و چرا به شوهرش خیانت میکنه و اینا
فرداش بهش پیام دادم که واسه شب بیام دنبالت و اینا که گفت نمیام و دندون درد دارم و اینا ، منم گفتم برو دکتر خب که گفت شوهرم پول نمیده ،تا اینو گفت فهیمدم میخواد تیغ بزنم چون امارشو داشتم این حرف رو قبلا به ی نفر دیگه هم زده بود ،منم گفتم خودم بهت میدم برو اینم الکی تعارف میکرد که نمیخواد و از این حرفا و خودش میره که منم از این طرف اصرار که باید بهش بدم اینم قبول نمیکرد تا بلاخره قبول کرد ، اول میخواستم کیرش کنم و بهش امید بدم که منو تیغ زده و بعد بگم سیکتر که پول نمیدم که ی دفعه ی نقشه جالب به ذهنم رسید 
گفتم من که دوتا کارت عابر دارم شب که اومد هیت میرم دنبالش اون تو ماشین بشینه و من برم از این کارتم به اون کارتم پول انتقال بدم و رسید پول رو بندازم دور بعد اگه سوال پرسید که اس ام اس انتقال برام نیومده من بگم برای من اومده و نشونش بدم و بگم برای توم میاد


اقا همین کار رو کردیم اونم باورش شد با این که برای خودش اس ام اس نیومده بود ولی چون نقش بچه مایه دار رو خوب بازی کرده بودم دیگه شک نکرد که براش ممکنه نریخته باشم 
اونم خواست تلافی بکنه که بهش پولو دادم گفت بریم ی جای خلوت باهم حرف بزنیم رفتیم ،منم دوتا رانی خریدم و نشستیم توی ماشین خوردیم حرف و حرف تا لب بازی کردیم ،اقا فک کن فردا تاسوعا اس ، منم با ی زن شوهردار توی ماشین بدون مکان که اگه امشب نکنمش گندش در میاد که پولو نریختم و میپره اگه بخوام بکنم مکان نیست 
خلاصه دلو زدم به دریا ی جا رو گیر اوردم خلوت بود ،زدم بغل و شروع کردم به خوردن اون لب های سکسیش مالوندن سینه هاشون و پاهاش ، ی جوری لب میداد ابت میومد نمیدونم با این زبونش چیکار میکرد ادم شل شل میشد خیلی بلد بود ، بعد لب بازی گفت درش بیار برات بخورم
منم دراوردم شروع کرد به خوردن کیرم،، اون شب کیرم خیلی بزرگ شده بودتا حالا این قد بزرگ نشده تمام خون بدنم از شهوت این زن رفته بود توی کیرم از شدن خون زیاد سیاه شده بود از بس که اسن پدرسگ شهوت برانگیز و کار بلد بود
آی که چه ساکی میزد خوش به حال اون پولدارییی که اینو میکردن 
اصلا نمیفهمیدی این بشر دندون داره یا نه این قد خوب میخورد با لباش جادو میکرد 
خایه هامو میخورد میک‌ میزد خیلی خوب بود
تا این که من دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم میخوام بذارم توش 
اونم هی میگفت نمیشه اینجا میگیرنمون پدرمونو در میارن تا بلاخره راضیش کردم از ماشین اوردمش بیرون دستشو گذاشت رو صندلی و قمبل کرد 
چه کس داغی، چه کس داغی هوام سرد بود ازش بخار میزد بیرون 
اومدم بذارم توش دیدم نمیشه این قد کونش گنده است با دستام زیر کونشو بلند عین جک بلند کردم و اوروم بالا تا بتونم کیرمو بکنم توش 
گذاشتم درش ی دفهه تا ته کردم توش صداش دراومد دست گذاشتم روی دهنش و تا ته میکروم تو و نگه ش میداشتم و اون تو میچرخوندمش اینم اه و ناله میکرد از ته ته ته دلم تملبه میزدم ثانیه ای دوتا سه تا تلمبه میزدم زیر چهار دیقه اون دوب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:49


هم ننش هم ابجیش میاره مکان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:49


@koordish12

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:33


.
مطلقه


سلام . من امید هستم . ۳۹ سالمه و متأهلم . یه روز طبق معمول سر ظهر داشتم از سر کار با ماشین برمیگشتم خونه . نزدیک خونه که رسیدم دیدم یه خانم داره تند تند راه میره . تقریبا داشت میدوید . گفتم برم سمتش و سوارش کنم برسونمش به مقصدش . جلو پاش ترمز کردم و بوق زدم براش . اونم متوجه شد و اومد بالا . بعد از سلام ، دلیل عجله اش رو پرسیدم . گفت باید بره مدرسه پسرش و اون رو از مدرسه بیاره خونه . تا مدرسه ۲۰ دقیقه ای راه بود . منم شروع کردم سر صحبت رو باز کردن و اول اسمش رو پرسیدم . اسمش صدف بود . تو صحبتا متوجه شدم مطلقست و تنها زندگی میکنه . اندامش خیلی سـکـسی و قشنگ بود . سنش هم ۲۸ بود . تا مدرسه کلی با هم صحبت کردیم . وقتی رسیدیم بهش گفتم میتونم منتظرش بمونم تا با بچش بیاد و برسونمشون خونش . قبول نکرد ولی شمارش رو بهم داد و گفت دو روز بعد بهش زنگ بزنم .خلاصه … دو روز گذشت و غروب زنگش زدم و قرار گذاشتیم . با ماشین رفتم دنبالش و سوارش کردم . یه شلوار جین چسبون مدل پاره تو پاش بود با یه مانتو کوتاه . موهاش هم که آزاد بیرون انداخته بود .سوار شد جلو و رفتیم دوری بزنیم .موقعی که دور میزدیم سر صحبت رو بردم سمت سـکـس و کارای سـکـسی . دیدم اونم ناراحت نمیشه . فهمیدم دوست داره . هوا تاریک شده بود . رفتیم یه گوشه خلوت و ماشین رو پارک کردم . شیشه های ماشین هم دودی بود و چیزی از بیرون مشخص نبود . یکم نگاش کردم و گفتم خیلی خوشگلی . یه لبخند زد . لباش هم پروتز بود و جون میداد سـاک بزنه . منم عاشق سـاک …دستاش رو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن . همینطور که لباش رو میخوردم دستم رو بردم تو لباسش و سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به مالوندن. خودش لباسش رو باز کرد و سینه هاش رو انداخت بیرون . وای چقدر سفت و خوشمزه بودن … شروع کردم به خوردن سینه هاش … بعد از یه مدت زیپ شلوارم رو باز کردم و کـیـرم که شـق شده بود رو اوردم بیرون و ازش خواستم که سـاک بزنه … اونم با مهارت بالا شروع کرد به سـاک زدن .خیلی حـشـری شده بودم . بهش گفتم بره عقب ماشین و کـسش رو آماده کنه . اونم رفت و لخت شد و عقب ماشین قمبل کرد . کـون و کـس سفید و قشنگش واقعا خوردنی بود . منم مهلت ندادم و کـیـرم رو تو کـسش فرو کردم و شروع کردم براش تلمبه زدن . اونم ناله میکرد تا اینکه آبم اومد و ارضـا شدم . یه چند دقیقه تو همون حالت لخت تو بغلم عقب ماشین خوابید . بعد بردم رسوندمش خونشون . بعد از اون ماجرا چند بار دیگه هم دیدمش و برام تو ماشین سـاک میزد و با هم سـکـس داشتیم .
نوشته: امین

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:33


.

همسایه

سلام اسمم علی ۴۰ سالمه ساکن تهرانم من چند سالیه که کار نصب ماهواره انجام میدم یه روز تو کوچه مون دیدم زهره خانوم همسایه روبرویی مون تو کوچه صدا میکنه علی آقا گفتم بفرمایید این دیش ماهواره ما بهم خورده کی میای درست کنی ؟منم گفتم باشه زهره خانوم غروب میام ساعت ۷ غروب بود آماده شدم با کیف وسایلم رفتم خونه زهره خانوم همسایه مون رفتم یه راست  بالا پشت بوم با فایندرم دیش وتنظیم کردم یه کم گچم زدم تکون نخوره کارم که تموم شد بالا اومدم پایین دیدم به به زهره خانوم واسم چایی وکیک میاره پذیرایی وهی قربون صدقه م میره علی جان فدات شم دستت درد نکنه هر موقع میگم میای درست میکنی آخه پولم نمیگیره یهو گفتم زهره خانوم دستگاه شما مال ۲۰ سال پیش چرا عوض نمیکنیش آخه اینا که کانال نمیگیره قدیم شده بدرد نمیخوره دیدم خندید وبهم گفت ولم کن بابا پول ندارم وضع پولم خوب نیس علی جان ؟ رفت تو مخم هوایی شدم یهو رفت چایی بیاره دیدم از پشت کونش جان قلمبه زده بیرون دامن مشکی نازک بلندم پاش کرده زل زدم به کـونش خط شرتشم دیده میشد راستش قیافه ش بد نیس سفید رو صورتش گرد چشما مشکی قد تقریبا کوتاه ولی کـون توپ با رونای درشتی داره لامصب زد به سرم گفتم خرش کنم واسش دستگاه ببرم به همین بهانه میتونم کـسشو بکنم شروع کردم به چرب زبونی گفتم زهره خانوم بابا حالا مگه چقدره من خودم واست میارم نصب میکنم پولم نداشتی قابل دار نیس یهو خندید گفت وا مگه میشه زهره شوهرش تو کرونا یادم بیچاره شوهرش اصغر آقا مرده دوتا دخترم داره شوهر کردن یهو زد به سرم گفتم چرا نمیشه یهو بهش گفتم پول نمیخواد دستمو یهوانداختم لای سینه ش گفتم همینا رو  نوکشو میخورم جاش تموم زهره جان گفت واقعا یعنی توپول نمیخوای مگه گفتم ولش کن پولشو گفت همسایه ها فضولن علی تابلو نکنی گفتم نه تو سوتی ندی حله جان بردمش تو اتاق پشت لبشو خوردم زهره رو تیشرت مشکی تنش بود درآوردم دیدم به به کرست سفید ممه هاش نوکش گرد و نقلی. جان. شروع کردم به میک زدن خوشش اومد گفتم  کـیـرمو سـاک میزنی دادم تو دهنش یه ۵ دقیقه گفتم زهره میخوام کستو بکنم شوهرم که نداری گفت باشه عزیزم بکن علی کـسمو دامن ودادم بالا شرت قرمز نخی جان کـیـرم سیخ شده بود دامن و درآوردم زهره رو سوار کله کـیـرم کردم بدون کـاندوم گفت بکن علی زهره ۵۱ سالشه کله کـیـرمو بدون کـاندوم تپوندم تو کـسش صدای آخ واوخش دراومد جوون هی از کـیـرم بالا و پایین میرفت زهره جون یهو دیدم گفت بریز تو کـسم بعد یه ربع جنده خانوم انقدر بلا بود آب کـیـرمو آورد ریختم توکـسش از این ماجرا به بعد هر هفته یه بار میرم کـیـرمو میکنم تو کـسش کلی هم حال میکنه جـنـده خانوم.
نوشته: علی


پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:33


ترسیده بود گفت بذارید چند روزی تحت نظر باشه تا قبل از زایمان که اگر اتفاقی افتاد سریع تر بهش رسیدگی کنن شب اول دوم خودم بالا سرش بودم بعدش شوهرش غلام اومد تا من برم خونه غلام به راحله گفت مجید هم اومده خونه خوابه که فردا اون بیاد البته مردا راه نمیدن توی بخش زنان توی سالن انتظار بخش می شینن اگر کارشون داشته باشد صداشون میکنن دلم می خواست برم خونشون به مجید کـس بدم هم دوست داشتم هم می ترسیدم توی همین فکرا بودم که دیدم دم خونه راحله ام نمیدونم چی شد زنگ هم زدم اما کسی در باز نکرد چند بار دیگه هم زدم که بدون اینکه بپرسن کیه در باز کردن رفتم داخل نمیدونم چم شده بود اختیار کارهام دست خودم نبود مجید با یه رکابی و شورتک با چهره خواب آلود مات و مبهوت نگاهم می کرد چشماشو میمالید فکر می کرد خوابه گفتم خواب نیستی واقعیم گفتم لباسهام کثیفن میخوام عوض کنم رفتم یکی از لباس بارداری های راحله بپوشم که توی تنم نمی رفت گفتم خاک تو سرت راحله مانتومو کندم و با یه تاپ و شلوار پارچه ای بدون شورت شروع کردم به تمیز کردن خونه مجید رفت دوباره خوابید رفتم توی اتاق دیدم خوابه بیدارش کردم گفتم پاشو کمکم کن پا نمیشد خودمو الکی انداختم روش بلندم نشدم وزنمم از اون بیشتر بود گفت بلند شو له شدم به خدا له شدم گفتم چته؟ باید از خداتم باشه زیر این همه گوشت له بشی نمیدونم چی شد دستمو گذاشتم روی کـیـرش و بهش لبخند میزدم گفت دستتم سنگینه به خدا لهش کردی گفتم چته تو؟ چقدر داد و بیداد میکنی؟ اونی که باید داد و بیداد کنه منم نه تو گفت تو افتادی روم بایدم داد و بیداد کنم من که نیفتادم روت گفتم خب بیفت روم به خدا اگه من صدام دراومد با یه چرخش آوردمش روی خودم کثافت از همون اول پاشو گذاشت وسط پام و به کـسم میمالیدش منم هول شدم بوسیدمش اونم شروع کرد ازم لب گرفتن هیچ کدوم حرفی نمیزدیم فقط شـهـوت بود که اختیار رفتار مارو به دست گرفته بود به خودم اومدم دیدم لختم مجید زانو زده کنارم دارم کـیـرشو می خورم گفت داگی شو بکنم توی کـونت میدونم متاهلی به کـست کاری ندارم گفتم نه کـون نمیدم از کـس بکن یه جوری با بغض و شـهـوت بهش گفتم که بنده خدا قبول کرد گفت پس به پهلو دراز بکش پاهاتو بکش توی  شکمت پوزیشن عجیبی بود ندیده بودم اما با این پوزیشن کـس و کـونم میزد بیرون و گشاد تر میشد کـیـرشو کرد توی کـسم یه جووووونی گفت من ترسیدم و مثله وحشیا توی کـسم تلمبه میزد منم از لذت و خوشی صدام در نمیومد که یهو یکی گفت مجید دیوث چیکار میکنی؟ دیدیم غلامه مجید گفت خودش اومد گفتم غلام به هر دوتون کـس میدم کـسم تشنه کـیـر هر دوتونه مجید دیوث بکن وسط حال کشیدی بیرون مجید دوباره شروع کرد کردن غلامم لخت شد اومد کـیـرشو کرد توی دهنم منم با ولع زیاد براش می خوردم تا اینکه مجید آبش اومد و ریخت توی کـسم فوری کشید بیرون غلام کرد توی کـسم خیلی خوشم اومد هر دوشون  کـیـر کلفت بودن مثله محسن مجید داشت منو غلام نگاه می کرد منم دیگه داشتم ارضـا میشدم غلام با حرفای سـکـسی شـهـوتشو بیشتر می کردم تا تندتر بکنه تا اینکه آبش اومد و ارضـا شدم اومدم بلند بشم مجید گفت کجا؟ داگیم کرد کرد توی کـونم و شروع کرد تلمبه زدن گفت چه کـونت گشاده تا حالا به چند نفر دادی؟گفتم شوهرم فقط از کـون میکنه اونم دوبار دوبار غلام گفت حق داره منم دنبال کردن کـونت بودم غلام کـیـرشو گذاشت دهنم گفت اینو بخور تا یه حال اساسی بهت بدیم بعدش گفت مجید بکش بیرون بلند بشه غلام خوابید گفت بیا بشین روی کـیـرم بکنمش توی کـست و منو بغل کرد و سفت گرفت مجیدم کـیـرشو کرد توی کـونم نوبتی تلمبه میزدن با این کار لذت بیشتری بردم دو تا کـیـر همزمان داخلم بود تجربه جذابی بود بطوریکه اون یه هفته هر روز همین جوری به غلام و مجید میدادم تازه طعم واقعی سـکـس چشیده بودم. هیچ وقت فکر نمی کردم سـکـس همزمان با دوتا مرد انقدر لذت بخشه شایدم برای من هر چند بعدها بیشتر با غلام سـکـس می کردم چون مجید رفت شهرشون و ازدواج کرد و دیگه نیومد.
نوشته: ماهور


پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:33


.

لــز

سلام ب همه اسمم ویدا ۱۶ سالمه و لــــزبین هستم پارسال ی همکلاسی داشتم ب اسم تینا که با هم خیلیم خوب بودیم  ماجرا از جایی شروع شد ک اولین بار تو چت از من پرسید ویدا تاحالا لب دادی؟ منم یذره تعجب کردم از سوالش اخه تاحالا از این حرفا پیش نکشیده بود بعد گفتم اره توچی گفت اره از دخترعمم لب گرفتم ۱۲ سالشه خیلی حال میده منم ک فهمیده بودم تینا اهل حال کردنه دلو زدم ب دریا و بحثو کش دادم و کلی درباره بدنشو سایزشو این چیزا پرسیدم دفه بعدشم ک رفتیم بیرون منتظر الهام بودیم ی جا خلوت یهو من پریدم لبشو بوس کردم و اون خودشو کشید عقب و معترضانه و عصبی گف ویدااااا من ک داشتم میخندیدم و اصلا حیا نمیکردم گفتم نمیذاری؟ بعد بدون اینکه منتظر جواب شم پریدم باز باش لب تو لب شدم اونم یذره همراهی کرد باز خودشو کشید عقب و از خجالت سرشو انداخت پایین بعدش دگ الهام به همراه دوست پسرش اومد بعد دگ جو عوض شد وقتی یذره گذشت هوا هم تاریک شده بود تینا ب الهام گف شما برید منو ویدا میایم الان بعد منو چسبوند ب دیوار و گفت خیلی دوست دارم خب؟ بعد لبمو خیلی وحشیانه و حرصی بوسید من تعجب کرده بودم چیزی نگفتیم بعد با تینا رفتیم پیش الهام و دوستش از اون شب ب بعد تا امسال من و تینا علاقمون بهم روز به روز بیشتر میشد یه شب نزدیک خونشون بودیم داشتیم قدم میزدیم هوا سرد شد گفت بیا بریم تو پارکینگ ما و منم قبول کردم و رفتیم ، خونشون مجتمع بود برای همین رفت و امد زیاد بود تصمیم گرفتیم بریم توی راه پله های خروج اضطراری بشینیم (اونجا هیچکس نمیومد)
نشسته بودیم... اونجا تاریک بود و تینا نمیذاشت چراغ رو روشن کنم من سرم تو گوشی بود ک با دستش سرمو چرخوند سمت خودش و بعد از ی مکث اروم لبمو بوسید منم همراهی کردم بعد از این ک بوسیدمش سرش رو ک برد عقب متوجه شدم دکمه های پیراهنش بازه و زیرش فقط ســـــوتینش بود چون تاریک بود توی نگاه اول متوجه نشدم و اونم فهمید ک دارم نگاه میکنم گفت زیرش لباس ندارم!خاستم دکمه هاشو ببندم از پایین اولیو ک بستم خیلی جدی گفت بازش کن من داشتم میرفتم دومیو ببندم ک داد زد بازش کن
اونجا بود فهمیدم حــــــــشری شده بعد دکمه هاشو باز کردمو به بهونه یخ بودن انگشتام دستمو گذاشتم بالا تر از سینه های
متوجه بالا بودن ضربان قلبش شدم ، گوشیمو گذاشتم کنار و ب بهونه خستگی سرمو گذاشتم رو سینش و با دستم سینه هاشو ما'ساژ میدادم بعدش یواش یواش دستمو بردم سمت کمرش و ســــوتینشو باز کردم اولش مخالفت کرد ولی راضی شد بعدش برای اولین بار دستمو بردم زیر سوتینش و سینه های خوش فرمشو که نوکش خیلی سفت شده بود لمس کردم با دستم سینشو میمالیدم و لب تو لب بودیم شرتم هم خیسه خیس شده بود و خیلی ها'ت بودم که پاشدم خابوندمش اولش گفت نکن پله ها خاکین ولی بزور خابوندمش و نشستم روش دکمه های شلوارشو بزور باز کردم و دستمو بردم توی شرتش اونم خیس بود و داغ خیلی اروم فَنجش رو(چوچول که خیلیم حساس و تـــــحریک کنندست) ما'ساژ میدادم و سینه هاشو میخوردم تینا چشماش خمار شده بود و نفس نفس میزد ولی سعی میکرد سرو صدا نکنه چون راهرو بود و صدا اکو میشد همه میفهمیدن بعدش شلوارشو تا زانو کشیدم پایین و شرتشو دادم کنار و انقد لیسیدم تا متوجه ی لرز تو بدنش شدم و دیدم که بی حال شد و شرتش خیس تر شد وقتی فهمیدم ا'رضا شده سعی کردم شلوارشو یذره بکشم بالا تر خودشم کمک کرد بعد خودمم خابیدم روش و سرمو گذاشتم رو سینش و بدنشو نوازش میکردم بعد از اون چندبار دگ لــــــــز داشتیم من بشدت عاشقشم و اونم همینو میگه
نوشته: ویدا


پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

29 Dec, 16:33


.
👅🔥گروپ

دقیقا یادمه شونزده سالم بود هیکلم درشت بود و کـون و سینه برجسته ای داشتم پسرا توی راه مدرسه بهم میگفتن جووون چه گوشتی حتی بعضی از دخترای سلیطه کلاس بهم می گفتن جون به این کـون خوشگل و چند باری زنگ تفریح دو تا از اون دخترا توی کلاس خفتم کردن و نوبتی از پشت بغلم میکردن و به کـونم می جسبیدن و از پشت پسونامو می گرفتن می گفتن جووون چه آرامشی هستی ماهور کم کم خودمم از این کار خوشم میومد که از پشت به کـونم بچسبن یکی از اون دخترا که اسمش راحله بود انگشتم می کرد می گفت جووون پسر بودم هر روز از کون می کردمت گفتم منم هر روز بهت کـون میدادم کم کم با راحله دوستای صمیمی شدیم و یه بارم اومد خونمون با هم رفتیم حمام و لخت کونمو دید کلی چنگش زد تا چند وقت جای ناخن هاش مونده بود تا اینکه یه روز که مشغول جارو کردن اتاقم بودم داداشم مانی از پشت چسبید به کـونم می گفت ماهور به خدا کاری نمی کنم فقط می خوام بهت بچسبم که برعکس راحله یه چیز درازی روی کـونم حس کردم تلاش می کرد بذارتش لای کـونم صدای نفساش خیلی قشنگ بود و بهم حس خوبی میداد از اون روز دیگه تا یه جا تنها گیرم میاورد می چسبید بهم تازه خودم بهش گفتم که سینه هامم بگیره یه روز که منو مانی تنها بودیم بردم توی اتاقش روی تخت خوابوندم گفت می خوام بخوابم روت مانی لاغر بود منم قبول کردم یواش یواش شلوارمو تا نصفه کشید پایین کیرشو از روی شورت لای کـونم میذاشت که گفت سر کـیـرش زخم میشه و شلوار و شورتمو کشید پایین و کـیـرشو لای کـونم گذاشت میگفت جوووون چه کـون گنده سفیدی مثله یه تپه برفیه لای کـونم باز کرد گفت چه سوراخ خوشگل صورتی کـیـرشو توی سوراخ کـونم کرد گفت چه داغه سر کـیـرم سوخت یه فشار محکم داد که جیغ زدم گفت باشه باشه فقط میذارم لاش از اون روز همیشه شلوار شورتمو تا نصفه پایین می کشید کـیـرشو توف میزد لای کـونم میمالید و آبش که می خواست بیاد کـیـرشو می کرد توی شلوارش آبش می ریخت توی شلوارش می رفت حمام این کار مانی هم خیلی بهم حال میداد تازه کـیـر یه پسرم از نزدیک دیدم حتی بهش دست زدم با راحله فیلم سوپر زیاد دیده بودم از کـون دادن دخترا اما دیدن کـیـر واقعی اونم از نزدیک یه چیز دیگه بود البته کـیـر مانی به اندازه کـیـر اون مردهای توی فیلم سوپر نبود باریک و کوچولو تر بودکم کم تمام پسرای فامیل تا منو یه جا تنها گیر میاوردن از پشت بهم می چسبیدن انقدرم ذوق می کردن که اجازه میدم بهم بچسبن از همه بهتر محسن بود که کـیـرش مثله همون مردای توی فیلم سوپرا بود دوست داشتم یه مرد با یه کـیـری مثله همون مردا بکنه توی کـونم دیگه جووونی بود و جهالت منم عواقبشو نمی دونستم چون اون دخترا با خنده و شادی و لذت کـون میدادن راحله میگفت تو کـونت مثله الکسیس میمونه گنده و حـشـری کنندست 18سالگی با محسن عقد کردم یه روز بعد عقد بردم خونه دایش که رفته بودن خارج از کشور و اونجا بود که فهمیدم ای داد بر من این کـیـر کلفت دراز قراره تا ته بره توی کـونم و محسنم بدجور حـشـری بود کـیـرشو داد بخورم که توی دهنم جا نمیشد به کـونم روغن زد و آروم آروم فرو کرد توی کـونم و منم گریه می کردم و التماس بهم می گفت نفس عمیق بکش زیاد زر بزنی یهو تا ته می کنم کـونت پاره بشه انقدر درد داشت که دو تا از دندونام از بس بهم سایدمشون خرد شدن تا اینکه کل کـیـرشو توی کـونم جا داد می گفت جوووووون ارزششو داشت عجب کـونی میکنم کاش میشد فیلم کردن کـونت توی دنیا پخش کنم تا همه بفهمن آقا محسن چه کـونی فتح کرده و آروم آروم شروع کرد تلمبه زدن توی کـونم انصافا هم آروم آروم تلمبه میزد برام اما کـیـرش کلفت بود حتی شب عروسی هم با کـاندوم اول از کـون کردم بعد از کـس کرد پردمو زد بهم می گفت شلوار پارچه ای بپوش  بدون شورت و بهم می چسبید می گفت من از این کـون خوشگلت سیر نمیشم اجازه نمیداد شلوار جین بپوشم میگفت جلب توجه زیادی میکنه کـونت انقدر از کـون می کردم که دنبال یه نفر بودم که از کـس بکنه بهشم می گفتم از کـس بکنه می گفت مگه این کـون خوشگلت میذاره؟ راست می گفت دو بار از کـون می کردم دیگه جونی برای کردن از کـس نداشت به راحله درباره سـکـسم با محسن گفتم به شوخی گفت داداشم هست مجرده بیاد بکنه توی کـست؟ گفتم آره بگو بیاد به خدا الان در شرایطیم که هر انسان نری بیاد بهش کـس میدم گفت تقصیر خودته کـون به اون نرمی و سفیدی و خوشگلی داری بایدم کـست کپک بزنه اتفاقا شوهرم فقط یکی دو بار از کـون خواست منم شقاق زدم دیگه نخواست راحت کـس میدم لذتشو میبرم شوهر راحله اسمش غلام بود خیلیم هیز بود همیشه سنگینی نگاهشو حس می کردم برادرشم اسمش مجید بود پسر خوبی بود خنده رو و شاد راحله باردار بود چون مادر شوهر نداشت خودشم مادرش قبلا فوت کرده بود جز منم کسی نداشت من رفتم برای زایمانش چون بچه اولش بود و لگنش کوچیک بود دردهای عجیب غریبی داشت یکمم فشار خونش بالا بود دکتر هم یکم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


کرد بعدش لباش رو ازم جدا کرد و گفت بسه چقدر لب میگیری بکن تو کشتیم منم گفتم خواستم خوب آماده بشی ،سر کیرم رو تنظیم کردم روی سوراخ کصش و آروم فشار دادم سر کیرم که وارد کصش شد متوجه تنگ بودن کصش شدم با وجود اینکه خیلی خیس بود ولی باید فشار بیشتری میدادم که تو می‌رفت چند باری اروم عقب و جلو کردم.
تا کیرم کامل توی کصش رفت آروم آروم با عقب وجلو کردن همه کیرم رو داخل کصش میکردم که باعث می‌شد خودش رو عقب بکشه و با صدای آرومی اه و ناله میکرد سرعت تلمبه زدن رو بیشتر کردم و گاهی کامل توش نگه می‌داشتم همزمان چند باری ازش لب گرفتم که سرش رو عقب می‌کشید و منم سینه هاش رو میخوردم صدای ناله هاش بیشتر شد بود چند باری هم توی حرفاش میگفت خوشبحال سپیده (خانومم) ،منم گفتم مهدی (شوهرش) اینجوری نمیکنه،میگفت مرض بیشعور پررو نشو.
ده دقیقه ای به صورت ناپیوسته تلمبه زدم که ناله هاش بیشتر شد و میگفت تند بزن خودش رو سفت میکرد دستاش رو پشتم حلقه کرده بود میدونستم میخواد ارضا بشه کامل در اختیارش گرفته بودم و محکم تلمبه میزدم پاهاش رو جمع کرد که باعث می‌شد سخت تر تلمبه بزنم چند تا اه بلند کشید و داغی تو کصش بیشتر شد و بعدش بدنش رو شل کرد چند باری پاهاش رو باز و بسته کرد منم نزدیک ارضا شدنم بود که با سفت کردن بدنش باعث شد زودتر ارضا بشم چند لحظه بعد منم ارضا شدم و کل آبمو توی کصش خالی کردم و روش افتادم ولی وانمود نکردم که ارضا شدم خواستم فکر کنه بخاطر اون نگه داشتم.
تو صورتش نگاه کردم خنده و لذت توی صورتش موج میزد معلوم بود کامل راضی هست چند کلمه ای با هم حرف زدیم معلوم شد متوجه ارضا شدن من نشده اینقدر درگیر لذت خودش بوده منتظر بود که تلمبه بزنم که گفتم خیلی آب داشتی کصت پر آب شده خنده شیطنت آمیزی کرد و گفت پاکش کن کیرم هنوز توی کصش بود بیرون کشیدم و با شورتش که نزدیکمون بود کیرم و کصش رو پاک کردم.
دوباره افتادم روش و یکم لب گرفتم که همراهی میکرد کیرم رو روی کصش تنظیم کردم و فرستادم تو و شروع کردم به تلمبه زدن میدونستم حالا حالا ها ارضا نمیشم.
با سرعت بیشتر و عمیق تر تلمبه میزدم چهار پنج دقیقه ای گذشت گفت پاهام خسته شدن ی جور دیگه بکن گفتم حالت چهار دست و پا وایسا تو این حالت زودتر آبم میومد چند دقیقه ای همین حالت تلمبه زدم و گاهی اون عقب و جلو میکرد.
بعدش بهش گفتم دوباره به پشت بخوابه و رفتم رو و کیرم رو داخل کصش کردم و کامل روش افتادم کامل تو بغلش گرفتم و محکم و عمیق تلمبه میزدم تمرکزم رو گذاشته بودم روی ارضا شدن داشت زیرم جر می‌خورد و گاهی غر میزد ولی گوشم بدهکار نبود نزدیک ارضا شدنم بود که شروع کردم لب گرفتن ازش و محکم تلمبه میزدم ضربه هایی که بهش میزدم بدنش کامل تکون می‌خورد چند تا عمیق زدم و نگه داشتم و با صدای اه و ناله دوتامون ارضا شدم و آبمو تو کصش خالی کردم یکی دو دقیقه همون حالت نگه داشتم که گفت پاشو خسته شدم از روش بلند شدم و کیرم رو از توی کصش بیرون کشیدم کمی از آبم بیرون اومد چند باری دم‌کصش مالیدم،که گفت اندازه یک ماه ازم کار کشیدی سپیده چطوری تحمل میکنه تو چرا اینقدر دیر شدی اون موقع بهش گفتم که دوبار ارضا شدم که گفت تو دیگه کی هستی و بلند شد و رفت سمت حموم و در رو هم بست.
منم بلند شدم و خودم رو شستم و لباس پوشیدم و با هم از خونه اومدیم بیرون و این شد اولین سکس منو سمیه و ی رابطه ادامه دار.
میدونم خیلی طولانی شد ولی اگه لذت بردید سکس بعدی که توی خونه ما بود رو بعدا مینویسم .
با آرزوی لذت بردن همتون از رابطه هاتون.
نوشته: سعید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


شروع رابطه‌ی من و سمیه خواهرزنم

خواهرزن

سلام و عرض ادب به همه دوستان شهوانی امیدوارم حال دلتون خوب باشه.از اول بگم که داستانم طولانی هست و اون عزیزانی که اینجور داستان ها رو دوست ندارن نخونن.
میخوام خاطره شروع رابطه دوستی و اولین سکس با خواهر زنم رو که مربوط به حدودا ده سال پیش میشه رو بنویسم و سعی میکنم بدون غلط املایی و همه چیز رو همونجوری که بوده بازگو کنم, امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.
من اسمم سعید هست با قد ۱۸۸ و وزن نزدیک به ۱۰۰ کیلو کلا استخوان بندی درشتی دارم.
الان ۴۰ سال دارم و ۱۷ سال پیش ازدواج کردم و ی پسر و ی دختر دارم .
تو ی یکی از شهرهای نسبتا کوچیک غرب کشور زندگی میکنم.در حال حاضر وضع زندگی نسبتا خوبی دارم و توی شهر خودم مغازه دارم.
دوتا خواهر زن دارم که یکیشون سمیه و دوسال از من بزرگتر هست که الان توی شهر خودشون که نیم ساعتی با خونه ما فاصله داره زندگی میکنه و اون یکی از من کوچکتره و تهران زندگی میکنه و ارتباط خانوادگی نزدیکی با هم نداریم.
اینا رو گفتم برای این بود که شاید بخوام خاطره های بعدی هم بنویسم.
ده سال پیش من تو شرکت نصر(در زمینه راه و ساختمان) در یکی از شهر های جنوبی کشور کار میکردم .
ی روز یادمه اوایل زمستان بود و سر کار بودم که سمیه بهم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که میخواد تو شهر خودشون مغازه بزنه و از من مشورت میخواست که من تو حرفاش حس کردم که توقع کمک مالی از من داره .
سمیه قبلا خونشون تهران بود و ی سالی میشد که به شهر خودشون برگشته بودن شوهر سمیه در زمینه ساخت مبلمان کار می‌کرد ولی چند سالی بود وضع مطلوبی نداشتن و بلاخره مجبور شدن به شهر خودشون برگردن که بعد معلوم شد از بی عرضگی شوهرش بوده.
رابطه‌ من با سمیه وقتی خونشون تهران بود نزدیک نبود و کلا یبار خونشون رفته بودم ولی از وقتی به شهر خودشون اومدن رفت و آمد ما زیاد شد و باعث نزدیک شدن رابطه نزدیکتر منو سمیه شد.
اون روز صحبت تلفنی ما تموم شد و چند روز سر موضوع مغازه به من زنگ میزد و حرف میزدیم چند باری هم چون من سرکار بودم از طریق پیامک باهاش حرف میزدم که ی روز گفت از طریق تلگرام پیام بده که من اون موقع نمیدونستم تلگرام چیه و از طریق سمیه آشنا شدم البته فکر کنم مدت زیادی از اومدن تلگرام نگذشته بود .
چت‌کردن های ما توی تلگرام شروع ی رابطه بین من و سمیه شد آنقدر ادامه پیدا کرد که ی جورایی هر دو به هم حس جدیدی داشتیم ولی اون رو نمی‌کرد و مواقعی که من به مرخصی میومدم سعی می‌کرد پیام نده یا زنگ‌نزنه ولی بعد از اینکه میدونست میخوام به‌محل کارم برگردم شروع می‌کرد.
رابطه ما همینجوری چند ماهی ادامه داشت و توی آخرای فروردین سال بعد بود که سمیه مغازه شو باز کرد و منم اونقدری که توانم بود کمکش کردم .تو اون زمان منم توی شهر خودمون مشغول ساختن ی ساختمون ویلایی دو طبقه بودم .
ی روز که مرخصی بودم رفتم سر ساختمون بهش زنگ زدم و هر جور بود بهش فهموندم که میخوام با هم سکس کنیم البته توی چت از این شوخی ها با هم میکردم ولی واقعا به سکس با هم فکر نکرده بودیم‌.
با هم حرف زدیم و ی روزی رو مشخص کردیم که همدیگرو ببینیم و در موردش حرف بزنیم خلاصه اون روز رسید و خانومم و بچه ها رو گذاشتم خونه پدر خانومم و بیرون رفتم به سمیه زنگ زدم که مغازه بود.
نزدیک ساعت ۱۰ صبح بود میدونستم شوهرش سر کار هست و پسرش هم مدرسه رفته اصرار کرد که بیا مغازه حرف بزنیم که من قبول نکردم و ازش خواستم بره خونه خودشون که منم بیام اونجا با هم حرف بزنیم.
میدونستم اگه تنها باشیم حتما سکس میکنیم و منم فرصت نداشتم باید چند روز دیگه به محل کارم برمیگشتم.
ی ده دقیقه ای تو شهر چرخیدم بعدش ماشین رو جلو درب خونه پدر خانومم گذاشتم و پیاده به سمت خونه سمیه رفتم فاصله زیادی نداشتن در حد چند کوچه ,رسیدم سر کوچه بهش زنگ زدم گفت بیا در رو باز میزارم ی خونه سه طبقه بود که سمیه واحد همکف بودن و درب ورودی از بقیه طبقات جدا بود وارد راهرو خونه شدم استرس زیادی داشتم که همراه با شهوت حال عجیبی بهم دست داده بود همون لحظه سمیه از توی خونه وارد راهرو شد تا چشمم بهش خورد احساس کردم کیرم داره تکون میخوره.
سر تا پاش رو برانداز کردم قدش نزدیک ۱۷۰ سانت ، که چند سانتی از خانوم خودم کوتاهتر بود اندام کشیده ای که نه چاق بود نه لاغر ولی اگه بدنش پرتر بود خوشگلتر به نظر میرسید سینه هاش زیاد بزرگ نبود به نظرم سایز ۷۵ که به اندامش میومد.
اولین بار بود اینجوری میدیدمش ی تیشرت یقه باز قرمز رنگ تنش بود که خط وسط سینه هاش معلوم بود با ی شلوار مشکی تنگ که برجستگی های اندامش رو نشون میداد پوست روشنی داشت که بدنش از صورتش روشن‌تر بود موهای نسبتا بلند که انتهاشون به قهوه ای سوخته می‌خورد و بقیه مشکی بود که معلوم بود خیلی وقته موهاشو رنگ نکرد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


ه بود.
چند لحظه ای همدیگرو نگاه کردیم و بهم لبخند زدیم بهش نزدیک شدم و باهاش دست دادم و احوالپرسی کردیم بهم اشاره کرد که بریم داخل خونه قبل از اینکه وارد بشیم دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش بغلش کردم و بسمت دیوار راهرو بردمش پشتش رو به دیوار زدم و چسبیدم بهش و تو چشاش نگاه کردم ترس و استرس رو میشد توی چشماش دید منم استرس داشتم ولی شهوتم داشت غلبه می‌کرد.
قبل از اینکه بزارم حرفی بزنم لبامو روی لباش گذاشتم و شروع به خوردن لباش کردم چند لحظه اول سعی داشت خودش رو آزاد کنه ولی فهمید که چاره ای نداره با هم همراهی کرد هر چند معلوم بود زیاد به لب گرفتن طولانی تمایل نداره برعکس من که با لب گرفتن شهوتم چند برابر میشه دست راستم رو پشت گردنش گذاشتم و دست چپم رو به سمت سینه هاش بردم و شروع به مالیدن از روی لباس کردم که باعث شد ،خودش رو تکون بده و باهام همراهی کنه فهمیدم روی سینه هاش خیلی حساسه و بیشتر از لباش تحریک میشه،یکی دو دقیقه ای ادامه دادیم دستم رو به سمت کصش بردم و از روی شلوار شروع به مالیدن کردم بر عکس اندامش کصش تپل بود ،چند باری کصش رو چنگ‌زدم و توی دست گرفتم و فشار دادم که باعث شد احساس درد کنه لباش رو از لبام جدا کرد و با دست راستش دستم رو از روی کصش آزاد کرد،من هم دستش رو گرفتم و روی کیرم که دیگه حسابی راست شده بود گذاشتم با لمس کردن کیرم متوجه بزرگ بودنش شد .
گفت: لعنت بهت این چیه سپیده(اسم خانوم من) چطوری اینو تحمل میکنه،نقطه عطف کیرم من کلفت بودنش هست با وجود اینکه ۱۶، ۱۷سانتی طول داره ولی کلفتیش بیشتر به چشم میاد که نظر هر بیننده ای رو به خودش جلب میکنه.
از همدیگر جدا شدیم و وارد خونه شدیم اون جلو تر از من رفت پس از ورود متوجه تشکی که وسط هال پهن کرده بود شدم خنده ای کردم و گفتم این چیه که گفت مرض بیشعور من که میدونستم برا چی میای گفتم حالا چرا اینجا بریم تو اتاق روی تخت که گفت نه اونجا نمیتونم درکش میکردم سخت بود براش اولین سکس با ی مرد دیگه رو روی تختی که با شوهرش میخوابه انجام بده.
رفت سمت آشپزخانه که مثلا خودش رو مشغول کاری کنه من هم دنبالش رفتم و از پشت بغلش کردم و شروع کردم خوردن گردن و لاله ی گوشش و همزمان با دست سینه هاش رو میمالیدم تحریک شدنش باعث می‌شد که باسنش رو به سمت عقب بیاره و تماس بیشتری با کیرم داشته باشه.
کیرم توی شلوار دیگه داشت اذیت میشد ازش جدا شم و شلوارم رو در آوردم برگشت سمتم و اشاره کرد لباست هم در بیار ،چشمش به کیرم که داشت شورتم رو جر میداد افتاد و گفت ازت بدم میاد که تیکه کلامش بود ، لباسم رو در آوردم و بهش نزدیک شدم چند ثانیه ازش لب گرفتم و تیشرت رو از تنش درآوردم،سینه های گردش توی سوتین توری کرمی رنگی که تنش بود خودنمایی میکرد دست بردم پشتش سوتینشو باز کردم میخواست نشون بده که خجالت میکشه به سمت هال رفت و دست رو گرفتم بردمش روی مبل راحتی نشوندمش شروع کردم خوردن سینه هاش که ی خورده زیادی غر میزد که کم بخور سینه هام بزرگ و افتاده میشن و از این حرفا که من گوشم بدهکار نبود.
سرم رو برد بالا و شروع کرد لبامو خوردن تا قبل از این فقط من میخوردم اون همراهی میکرد شهوتش بیشتر شده بود دستم رو گذاشتم روی کصش که از روی شلوار خیس بودنش کصش رو حس میکردم همزمان که لب میگرفتیم دستم رو توی شلوارش کردم و کصش رو آروم مالش میدادم اه و ناله و تکون هایی که به خودش میداد خیلی خوب بود اونم دستش رو توی شورتم کرد آروم کیرم رو می‌مالید یکی دو دقیقه ای ادامه دادیم بلند شدم شورتم رو در آوردم کیرمو که دید آهی کشید و گفت باور کن این تو کصم نمیره، منم گفتم این کص گوشتی تو بیشتر از اینا هم جا داره که اونم باز گفت ازت بدم میاد.
با اشاره بهش گفتم که کیرم رو بخوره سرش رو جلو آورد و لباشو روی کیرم گذاشت چند باری سر کیرم میک زد و توی دهنش کرد مایع روشنی که از کیرم میومد توی دهنش رفت ،لباشو از رو کیرم برداشت و با دست پاکشون کرد با لحنی که انگار بدش اومده گفت بسه دیگه نمی‌خورم، دستمال کاغذی رو از روی میز آوردم و سر کیرم رو پاک کردم و اومدم سمتش که گفت بیشعور این چیه پر دهنم کردی،بلند شد و رفت رو تشک وسط هال دراز کشید و شلوارش رو درآورد، رفتم وسط پاهاش نشستم هنوز شورتش پاش بود،ی شورت نخی گلدار نارنجی رنگ پاش بود. دست بردم شورتش رو کشیدم پایین که دستش رو روی کصش گذاشت که مثلا من نبینم دستش رو برداشتم میخواستم کصش رو بخورم که دستش رو گذاشت روش و گفت نه نمیخواد فهمیدم که بخورم ارضا میشه،پاهاشو از هم کامل باز کردم و روش دراز کشیدم و شروع به خوردن لباش کردم.
با دستش کیرم رو گرفته بود و سرش رو روی کصش می‌مالید چندباری خواست که سر کیرم رو وارد کصش کنه که من عقب میکشیدم میخواستم بیش از حد تحریکش کنم یکی دو دقیقه ای تحمل

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


م هنوز هم که پیر شدند یلی هستند اشکان هم به اونها رفته و فوق العاده قوی و ورزیده هست، قدش یک متر و نود و پنج سانته و هیکلی عضلانی و مثلثی داره یعنی شونه های پهن و کمری باریک، بقول بچه های محل اشکان تو تاریکی شب هم سیکس پکش پیداست، ! اشکان از شاگردهای ابراهیم میرزایی اولین استاد کونگ فو در ایران بود و چند سال بود که خود اشکان هم شده بود مربی کونگ فو!
اشکان، یعنی برادر بزرگم ۸ سال از من بزرگتره، یعنی مادرم هشت سال بعد از ازدواجش، منو بدنیا آورد! مامانم میگفت وقتی پدرت برای اولین بار اشکانو آورد، این بچه پنج ساله انقدر خوشگل و بانمک بود که همونجا عاشقش شدم و از خدا خواستم که به من هم یه پسر بده به خوشگلی اشکان، که خدا هم داد، اما حسودیت نشه، اشکان حتی حالا هم که مرد شده هنوز هم از تو جذابتره! اشکان خدائیش خدای تیپ بود و معرفت، عکس پروفایل کاربری شهوانیم، عکس سی سالگی مرحوم برادرم اشکانه! پوستش کمی از من تیره تر بود، اما چشمهای میشی روشن و چهره ای جذاب و مردونه داشت، چندبار که تو کنگ فو مقام آورد عکسشو تو مجله جوانان انداختن و سردبیر مجله میگفت صدها دختر شماره یا آدرس رو درخواست کردن! مرحوم مادرم عاشق اشکان بود، متقابلا اشکان هم عاشق مامان بود و هرگز حس نکرد که از مادری دیگه متولد شده.
اون شب وقتی اشکان برگشت تهران فهمیدم که مامان بهش زنگ زده چون اشکان هرگز به مامان نه نمیگفت و به اقرار خودش مامانو حتی از بابا هم بیشتر دوست داشت! بعد از اون درگیری مامان همش نگران امنیت من بود! اشکان دو سال بود که تو بندرعباس با دوستش حسین که اصالتا اهل بندر بود و اونم استاد کونگ فو بود یه باشگاه ورزشهای رزمی باز کرده بودن ! دلیلی که اشکان تهران رو ترک کرده بود و رفته بود بندر این بود که نامزدش سهیلا رو بعد از یک پیوند کلیه ناموفق از دست داد. سهیلا مثل فرشته ها بود و بعد از مرگش اشکان داغون شد و نتونست تحمل کنه و تهران رو ترک کرد.
خوب یادمه شبی که اشکان داشت میرفت که بندر بمونه، مامان از غصه فشارش افتاد و کارش به بیمارستان کشید، که اشکان مجبور شد سه روز سفرش رو به تاخیر بیندازد تا حال مامان بهتر بشه ! اون اوایل هر ماه میومد تهران چون دلش واسمون تنگ میشد، ولی مامان گفت با این جاده های خطرناک راضی نیستم هی پشت فرمون بشینی، مادر شش ماه یکبار هم بیای کافیه، همین قدر که بدونم سالمی!
میدونستم اشکان و حسین فقط واسه گوشمالی اون چهارتا اومدن تهران چون اشکان سه ماه قبل تهران بود. دیدم که بالاخره قضیه دعوا هم لو میره و افسانه هم جریان رو میفهمه، پس خودم یواش یواش بهش گفتم! خون خونشو میخورد و میخواست یه بلایی سر دختره بیاره که وقتی جریان اشکانو شنید آروم شد! با تعریفهایی که از اشکان کردم دلش میخواست که اشکانو ببینه، خصوصا که فهمیده بود اونم خوشتیپه! با فرزانه تو پارک فرح سابق یا همین پارک لاله الان قرار گذاشتیم و منم اشکانو در مقابل عمل انجام شده گذاشتم و تا اون لحظه هیچی از فرزانه بهش نگفتم ! وقتی تو پارک به طرف کافه تریای پارک راه می رفتیم انگار دوتا سلبریتی بودیم، کمتر کسی بود که چشمهاش متوجه ما نباشه، مخصوصا با اون تیپ و قد و هیکل خوش تراش اشکان و عینکهای آفتابی ری بن که اشکان از بندر آورده بود و زده بودیم به چشممون ! بالاخره رسیدیم به فرزانه! زبونش بند اومده بود، خصوصا که میدید اشکان همسن و سال خودشه، اما قدش تا سینه اشکان بود! بی پرده گفت، عشقم، اول فکر کردم این آقا که همراهته، هنرپیشه خارجیه! هول شده بود و همش میخندید و در گوشم گفت، خدای من، چقدر خوشتیپپپپه، واای چقدر جذابه! با نگاهی تحسین آمیز به اشکان یهو گفت آرمان، عشقم بهت بر نخوره ها اما این دیگه خود جنسه، هردو خوشتیپ و جذابین، اما تو دختر کش سوسول منی، آقا اشکان هم دختر کش مردونه نمیدونم کی! با خنده گفت، راستی شما آقا اشکان خوشتیپ کی هستین، یعنی مال کدوم دختر خوشبخت بچه زرنگی هستید؟ اشکان لبخند زد و گفت همون اشکان کافیه، آقاشو حذف کنیم بهتره! در گوشش گفتم اشکان فعلا با کسی نیست، تعجب کرد و بلند گفت واا، مگه میشه؟ این مثل شوالیه های روم باستانه لاکردار، حتمأ دوست دختر داره، یه دوجینم داره، فقط بروز نمیده ! هرسه تا غش کردیم از خنده! یهو گفت واای آرمان اینم وقتی میخنده عین خودت چال گونه مانکنی داره، حتما از باباتون به ارث بردین! سرمو به علامت تایید تکون دادم، و اشکان هم فقط لبخند میزد و واکنش خاصی نشون نمیداد که مبادا من ناراحت بشم! فرزانه از دیدن اشکان خیلی به وجد اومده بود. بالاخره فرزانه رو رسوندیم خونش و اشکان گفت داداشی، خوش داری بریم یه دست بیلیارد یا اسنوکر بزنیم؟ گفتم، پایه ام داداش، بزنیم! اشکان از بچگی همیشه مواظب و حامی من یعنی داداشی کوچیکه بود، پاتوقش باشگاه بیلیارد سر میدون بلوار بود

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


چون اونجا نزدیک باشگاه استادش میرزایی بود! دو تا آبجو شمس سفارش داد با دوتا ساندویچ کالباس مارتادلا که خیلی خوشمزه بود و می طلبید! اونشب در حین بازی بهم فهموند که در رابطم با فرزانه دقت کنم، چون اون از من چند سال بزرگتره و دختری امروزی و خودکفاست و بهتره که قبل از اینکه تصمیمی جدی بگیریم به خودمون بیشتر مهلت بدیم ! گردنمو گرفت و حسابی موهامو بهم ریخت و با لبخند گفت حالا که دیگه داری مرد میشی پاشو ببرمت کاباره دواخوری آخر شبم خودم کولت میکنم میبرمت خونه! دیدم واقعا لازم دارم، وانگهی دیگه حالا حالاها فرصت پیش نمیاد تو کافه راهم بدهند، خلاصه رفتیم کافه شکوفه نو دم بیمارستان فارابی! دو تا چتول عرق که خوردیم و رقاصه کافه که چه کسی هم بود رقصید، شنگول شدم و حسابی مست کردیم و چون دیگه نیمه های شب بود اومدیم خونه باغ و بی سر و صدا رفتیم تو زیر زمین! کلی گفتیم و خندیدیم و از ابتدای آشنایی و رابطه ام با فرزانه رو براش تعریف کردم، و گفتم که تو همین خونه باغم با هم راندوو داریم، و پاشدم و از روی طاقچه که چند تا کلید زاپاس خونه باغ بود که واسه بچه های بند گذاشته بودیم یکیشو دادم به اشکان و گفتم پیشت باشه لازمت میشه و قهقهه خندیدم! خندید و چونمو گرفت و گفت پررو نشو تخم جن! گفتم بسه دیگه عذاب موقشه از فکرش بیای بیرون و به زندگیت ادامه بدی، داداشی نجنبی زنگ میزنه ها، باز از خنده روده بر شدم و همونجا رو کاناپه خوابم برد.
دو روز بعد اشکان منو کشید کنار و گفت از بابت اون اراذل لاشی خیالت راحت باشه، منو ممد حسین برگردوندیمشون تو کوس ننشون، برو با عشقت خوش باش، منم فردا یه کار کوچیکی دارم و پس فردا برمیگردم بندر! راستی، این دافه مرجانو دیدمش، خوب کوسیه، اون داستان داداششم چاخان بود، دختره آکلست! گفتم جون داداش راست میگی، طرف آکله بود؟ گفت تو بمیری بمولی، تعجب میکنم چتو نزدیش زمین! آهان از ترس فرزانه س، اون بپره، روح داش آرمانم پریده، خج! عیبی نداره عوضش کتکشو خوردی، خج! گفتم اما مرجانه خیلی خوشگل بود بهش نمیومد آکله باشه! گفت نه از اون آکله لاشیا که تو کوچینی میبینی، اینا یه مدل دیگن، موند بالا و قاطی پولدارا میچرخن و مواد میفروشن و وضعشون خوبه، دااش قلابیشو که میزدم پیداش شد و بعد درگیری اومد لب ماشینم و گفت اگه من میدونستم آرمان یه داداش مثل تو داره گوه میخوردم بهش نگاه کنم، از این ببعد هم اگه بخوای بتو فکر میکنم! همونجا تو خیابون تو پنجره ماشین لبامو داشت میکند، خیلی کله خره، شاید یه روز به تلافی تو زدمش زمین!
زمان شاه یه سری دختر آکله بودن خداییش تیپ و کوس کونشون یک بود و حرف نداشت، معمولا تیپ چرم میزدن شلوار یا دامن خیلی کوتاه چرم، کاپشن یا پالتو چرم و پوتین چرم، دوست پسراشونم موتورسوار البته موتورهای چهار سیلندر و سنگین مثل موتور سوزوکی هزار خودم! آکله ها بیشترم تو جاهای شلوغ میپریدن، دم سینماهای فیلمهای صحنه دار که زمان شاه صفش طولانی بود، یا تو دیسکوها و درایوین سینماها و باشگاه های بیلیارد و اینجور جاها! راستی اینارو گفتم یاد سکسم با فرزانه تو ماشین تو دراوین سینمای ونک افتادم! خدا چه حالی میکردیم، کیرم تو دهن هرکی که گفت مرگ بر شاه !
ادامه دارد
نوشته: Basmati

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


وقتی که پسرعموم منو زیر کیرش گرفت

تجاوز خاطرات_کودکی

سلام به دوستان
قسمت خاطرات کودکی رو توی داستانهای شهوانی خوندم و فک کردم خوبه که منم از خاطرات بچگیم بگم وقتی 9 سالم بود با سکس آشنا شدم . اون موقع ما توی روستا زندگی میکردیم ، پدرم راننده کامیون بود خونه خیلی بزرگی داشتیم من و پسر همسایمون علی که 8 ساله بود صبح تا شب باهم بودیم خونه اونا کوچک بود و برا همین یا بیرون بودیم یا میومد خونه ما ، یبار بدون برنامه قبلی من و علی رفتیم توی یکی از انبارها کمی با هم بازی کردیم که شیطنت بچگی خودشو نشون داد و من خودمو چسبوندم به پشت علی اونم چیزی نگفت و من دستمو بردم توی شورتش و با کونش بازی میکردم اونم انگار خوشش امده بود و بی حرکت مونده بود بعد کنجکاو شدم و شلوارشو کشیدم پایین مال خودمم کشیدم پایین کیر که نمیشد گفت ولی دودولمو چسبوندم به کونش هر دوتامون داشتیم لذت میبردیم بعدازش خواستم دولا بشه تا سوراخشو ببینم وقتی دولا شد سعی کردم دودولمو فرو کنم بهش اما خشک بود و نشد نمیدونم توی اون عالم بچگی چجوری بفکرم رسید که تف زدم به دودولم و به سوراخش فشار دادم رفت توش وای که چه کیفی کردم چند بار عقب جلو کردم توی اون سن هم که آب منی نبود همینجوری حال کردیم و گفت حالا نوبت منه من که دوست نداشتم کسی باهام اینکارو بکنه بهونه آوردم اما نشد خلاصه اونم شروع کرد ولی همینکه خواست تف بزنه و بهم فرو کنه صدای مادرش به گوشمون رسید که امده بود دنبال علی اونم رفت خونشون و این شروعی بود برای سکسهای زیادی که تابحال انجام دادم یعنی طعم شیرینی که گاییدن علی بهم داد باعث شد با علی و بقیه پسرهای همسایه و فامیل کوچکتر از خودمو بکنم اینم بگم که گاهی تابستونها پدرم با کامیونش منو همراه خودش میبرد تا اینکه توی 11 سالگیم یبار امدیم تهران رفتیم خونه عموم شب همونجا خوابیدیم بخاطر خستگی مثل سنگ افتاده بودم که یهو حس کردم یکی داره با دودولم بازی میکنه دوست نداشتم بیدار بشم چون خیلی خوابم میومد ولی دیدم دست یکی داره میره توی شورتم راستش بدم نیومد و یواش جوری که چشمم زیاد باز نشه نگاه کردم دیدم پسر عموم پرویز کنارم خوابیده و داره با دودولم بازی میکنه از ترسم سریع نگاهمو به سمتی انداختم که پدرم خوابیده بود که دیدم هوا روشن شده و پدرم نیست پرویز که 16 یا 17 سالش بود خندید و گفت بابات صبح خیلی زود رفت تا بار کامیونشو خالی کنه و بقیه هم همه رفتن تا ظهر فقط ما دوتاییم تو خونه ، از خجالتم سعی کردم دستشو کنار بزنم ولی صورتمو بوسید و گفت نمیخوای باهاش بازی کنم ؟ منم که واقعا اون لحظه نمیدونستم آخر این بازی چی میشه ، چیزی نگفتم و بی حرکت موندم بازم صورتمو بوسید و دودول سفت شده منو توی دستاش با اون انگشتهای دراز و کشیده اش بازی میداد منم خب خوشم میومد کم کم دستشو برد پایینتر و با تخمهام بازی کرد وقتی تخمهامو میمالید واقعا لذت میبردم چه حالی میداد بعدش یهو انگشت وسطشو از زیر خایه ام دراز کرد بسمت سوراخم شوکه شدم از اینکارش خوشم نیومد خواستم دستشو بکشم نشد خواستم خودمو بچرخونم و ازش فاصله بگیرم تا یه نیم چرخی زدم اونم انگار تسلط داشت فوری با یه حرکت منو دمر خوابوند و غلطید پاشو انداخت روی پام و دستشو از پشتم کرد توی شورتم کونمو چنگ میزد و با دست دیگش بازومو گرفته بود و صورتمو میبوسید صورتش قرمزشده بود معلوم بود که بدجوری حشرش زده بالا از خجالتم حرفی نمیزدم فقط سعی میکردم از دستش فرار کنم اما نمیشد بدجوری بهم مسلط شده بود خلاصه کمی تف زد و هی با سوراخم بازی کرد و اول شورت و شلوارمنو بعد مال خودشو کشید پایین افتاد روم قشنگ داغی و شقی کیرشو حس میکردم کمی لاپایی زد و بعد خواست فرو کنه دید نمیشه دستمو گرفت گفت بیا بریم آشپزخونه رفتیم کمی روغن نباتی ریخت توی ظرف کوچک و برگردوند منو توی اتاق دوباره دمر خوابوند راستش ته دلم نمیدونم کنجکاوی بود یا هر چیز دیگه که باغث شد سعی کنم اون نفهمه ولی فقط به ظاهر مقاومت میکردم و از کارش خوشم امده بود منو خوابوند و با انگشتش روغن کرد تو سوراخم کمی درد داشت بعد چند لحظه کیرشو چرب کرد و گذاشت لای پام عقب جلو میکرد هنوز نفس نفس زدنهاش تو گوشمه گرمی نفسش پشت گردن و گوشهامو قلقلک میداد و باعث حس خوب میشد دوست داشتم زودتر کیرشو بهم فرو کنه بعد نیم خیز شد و کیرشو گذاشت رو سوراخم وقتی سر کیرش بهم فرو رفت دردش زیاد بود گفتم اووووووی گفت جوووون یه فشار دیگه بقیه کیرشو کم کم بهم فرو کرد میخواستم داد بزنم دردش آزارم میداد ولی یه حس خوبی که قبلا تجربه نکرده بودم امد سراغم کم کم کیرشو تا بیخ تو کونم فرو کرد و تلمبه میزد و با کیرم که نه با دودولم بازی میکرد راستش به منم حس خوبی دست داده بود گاهی کونمو میدادم بالاتر که کیرش تا بیخه بیخ بهم فرو بره اونم میفهمید و بیشتر حشری میشد خلاصه اینقد کرد تا آبش امد و پاشیده شدن آبش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


و تو کونم حس کردم ، توی اون سن و سال که نمیدونستم آب منی چیه فک کردم جیش کرده تو کونم کمی همونجوری روی من افتاد و بعد بلند شد وقتی کیرشو از کونم میکشید بیرون حس بدی بهم دست داد ببخشیدها حس میکردم انگار که دارم پی پی میکنم بعدش رفت دستشویی و امد بهم گفت پاشو برو خودتو بشور بیا صبحونه بخوریم همین کارو کردم اما نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم ولی حواسم به اون بود که خیلی فاتحانه و با لذت بهم نگاه میکرد . اگه بد نوشتم ببخشید . خدانگهدار -شاهرخ
نوشته: شاهرخ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


خاطرات آرمان (۴)

خاطرات

...قسمت قبل
اول بگم دست به جغا صابونو وردارین و برین یه کنج یه دونه ازون داستانای پنج خطه زدم توشم بخونین و وقتتونم اینجا تلف نکنین و غرم نزنین که طولانیش کردی و از این حرفا! این ادامه یه داستان طولانی احساسی و سکسیه! من که جق نویس نیستم که آبتو دو دقیقه ای بیارم، داشم!
ادامه داستان
بعد از بلایی که فرزانه شب تاسوعا سر اون داف بلنده آورد، خیالم راحت شد که قائله به خیر و خوشی ختم شد و خوشبختانه داستانی جدید شروع نشد، اما انگار همیشه اوضاع اونجوری که فکرشو میکنی پیش نمیره! حدود یک ماه بعد سر و کله دافه دوباره پیدا شد، انگار خیال نداشت بیخیال شه! با گروه تو یه گودبای پارتی اجرا داشتیم، یه دختره داشت میرفت آلمان و گودبای پارتی داده بود و همه دوستاشم دعوت کرده بود، از قضا داف بلنده هم که حتی اسمشم هنوز نمیدونستم، جزو دوستای میزبان بود! بعد از یکساعت اجرا یک تنفس ده دقیقه ای گرفتیم که یهو سر و کلش پیدا شد، از پشتم فوت کرد تو موهام، تا برگشتم بغلم کرد و گفت سوپرایززز! جا خوردم، گفت سلام، مرجان هستم، ببین حتی اسمامونم بهم میاد، آرمان، مرجان ! به آرومی دستهاشو از دور کمرم باز کردم و از بغلم جداش کردم و تازه دیدم عجب مالیه، یه لباس شب سکسی پوشیده، یقه ضربدری باز که از ساید نیمرخ ممه های خوش فرم و سربالاش کاملا معلومه و چاک دامن ماکسی شم تقریبا تا زیر کوسشه و اون لنگهای کشیده و سکسیش هم معرکه است ! گفتم داری دنبالم میکنی؟ گفت، نه، گودبای پارتی دوستمه، اتفاقی بود، اما اگه بخوای تا هر جا که بگی دنبالت میکنم! همون لحظه دوستاش اومدن پیش ما و صاحب مجلس باهام دست داد و گفت، سلام، من شهره هستم، شما؟ گفتم منم آرمان هستم! رو کرد به مرجان و گفت ازت ممنونم که این بند عالی و این دوست خوشتیپ تو به ما معرفی کردی! برگشتم و به مرجان گفتم، پس گفتی اتفاقی بود؟ چشمک زد بهم و گفت خب گاهی اوقات پیش میاد دیگه! شهره چشمکشو که دید پرسید دوست پسرته؟ مرجان گفت بزودی میشه! یهو یکی دیگه از دوستهای شیطون شون با نرمی و لوندی کمر و سینه هاشو تابی داد و گفت پس عجله نکن خوشتیپ، واسه تو اینجا تا دلت بخواد گزینه هست و بقیشون زدن زیر خنده، اما مرجان بهش چشم غره رفت! کشیدمش کنار و گفتم ببین، تو دوست دختر منو که دیدی، خیلی حسوده و امونت نمیده، و من هم خیلی دوسش دارم، پس خواهشا برو پی کارت و شر رو بکن، تازه تو انقدر خوشگل و خوش تیپی که با یک نگاه هر پسری رو که بخوای اسیر میکنی! یهو دوباره دستاشو حلقه کرد دور گردنمو چشماشو خمار کرد و گفت، جدی میگی عشقم؟ مچ هاشو محکم گرفتم و از دور گردنم جدا کردم و گفتم، تو مثکه فرزانه رو خوب نمیشناسی، انقدر بگم که داری بازی خطرناکی رو شروع میکنی! گفت، ببین عزیزم من خود خطرم و تا موقعی که تو اون چشمای خوشگلت علاقه میبینم، ولت نمیکنم، چون میبینم که تو هم از من خوشت میاد، فقط نمیدونم چرا از اون دختره زردمبوی امل میترسی! دیدم حالیش نمیشه، برگشتم که برم واسه اجرا که یهو کراواتمو گرفت و محکم کشیدم جلو و لباشو گذاشت تو لبام و گفت، من ولکنت نیستم، میخوام مال تو باشم، نه هیچکس دیگه! با اینکه داشت ابراز علاقه میکرد، اما تو چشماش یه حسادت و کینه شیطانی بود و لبهاشم مثل اتیش جهنم داغ بود!
اون شب گذشت اما چند ماه سعی خودشو کرد، ولی دید هیچ جور نمیتونه میون من و فرزانه فاصله بندازه، روی همین اصل علاقش کم کم به کینه و دشمنی تبدیل شد تا جایی که به دروغ به برادرش گفته بود که من دائما مزاحمش میشم!
من اون زمان عضو تیم واترپولوی باشگاه بانک ملی هم بودم چون دائیم رئیس یکی از شعبه های بانک ملی بود. غروب بود که بعد از تمرین داشتم با موتورم از باشگاه زیر میدون فردوسی برمیگشتم خونه که سر چهار راه پشت چراغ قرمز یهو بی هوا چهار نفر ریختن سرم و سعی خودمو کردم اما حریف چهار نفر نشدم و حسابی زدنم که کتفم در رفت و بهم فهموندن که واسه مزاحمت برای مرجان دارم کتک میخورم، نمیدونم، شاید مرجان هنوز امید داشت که از طریق زور و تهدید بتونه باهام رابطه پیدا کنه! نذاشتم فرزانه جریان رو بفهمه و بهش گفتم یه خورده حساب قدیمی بود بین من و دو سه تا بچه های لات و نامرد قلمستون، آخه محله قلمستون بین امیریه بود و محله گمرک که پر از لات و لوت بود! با اینکه به بچه های بند موزیک گفته بودم صداشو در نیارن، اما با اصرار پدرم مجبور شدن حقیقتو بگن و خانوادم هم خبردار شدن قضیه از چه قراره !
پدرم قبل از مادرم یک ازدواج دیگه داشت که همسر اولش بعد از ۷ سال مبتلا به سرطان میشه و فوت میکنه و زمانی که پدرم با مادر من ازدواج کرد، یک پسر ۵ ساله داشت به اسم اشکان! پدرم که اون زمان هنوز در اوج جوانی و ورزش و فعالیت بود، اشکان رو هم بسیار ورزیده کرد، مادر اشکان از خانواده ای قد بلند و تنومند بود، دایی هاش هر کدو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


غربت زیبا

عاشقی

وسایلمو کامل جمع کردم و از اتاق خارج شدم
و به مامان گفتم:
_ من دیگه برم
_ دخترم خب تو همین روستا بمون کار کن
_ بمونم که بابا شوهرم بده ؟
_ من با بابات حرف میزنم
_ لازم نکرده خودت می‌دونی جواب نمیده حرف زدن با اون عوضی
_ آخه بری تهران چه کاری پیدا کنی مادر؟
_ هر کاری بهتر از اینکه اینجا بمونم
_ باشه دیگه مخالفت نمیکنم پشتتم دخترم
با خالت حرف زدم میاد دنبالت وقتی رسیدی تهران میبرتت خونشون
_ مرسی فدات شم
_ میگم نفس
_ جونم
_ مراقب خودت باشیا
_ چشم مامان خوشگلم
_ آفرین دخترم
بوسی از گونش کردم و وسایلمو برداشتم و از خونه زدم بیرون
رفتم داخل ترمینال و منتظر اتوبوس بودم
بعد از نیم ساعت اتوبوس اومد و سوار شدم
من فقط ۱۷سالم بود میترسیدم اما بهتر از این بود که بابام بخاطر پول زن یه پیرمردم کنه
داخل راه شروع کردم گشتن دنبال کار داخل سایت های مختلف؛ بعد از یک ساعت دیدم یک شرکت آبدارچی میخواست حقوقش عالی بود اما خوب خجالت می‌کشیدم
ولی مجبور بودم
زنگ‌زدم و گفتن:
_ امروز ساعت ۵ تشریف بیارید
نگاهی به ساعتم کردم و دیدم ساعت ۲ میرسیدم برم خونه و وسایلمو بزارم و بعد برم اونجا
و بعد به خانومی که داشتم باهاش حرف میزد گفتم:
_ باشه پس ساعت ۵ می‌بینمتون
_ باشه عزیزم
_ خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد گوشی رو قطع کردم
و سرمو گذاشتم رو شیشه و کم کم خوابم برد
که یک دفعه از خواب بیدار شدم و دیدم خانومی نسبتا پیر بیدارم کرده و گفت
_ دخترم رسیدیم بیدار شو خواب نمونی
_ ممنونم بیدار کردید
_ خواهش میکنم عزیزم
از جام پا شدم و چمدونم رو برداشتم و از اتوبوس پایین رفتم
و گوشیمو در آوردم و زنگ زدم خالم
بعد از چند بوق جواب داد
_ سلام دخترم
_ سلام خاله من رسیدم کجایی
_ ما هم الان میرسیم قشنگم
_ باشه خاله
_ خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد گوشی رو گذاشتم داخل کیفم
بعد از چند دقیقه خالم رسید و از ماشین ۲۰۶پیاده شد و اومد سمتم و در آغوش گرفتم و گفت:
_ سلام عشق خاله
_ سلام فدات شم
_ خوبی عزیزم ؟
_ ممنون شما خوبی ؟
_ فدات شم.
و بعد از بغلش بیرون اومدم و رفتیم سمت ماشینش
سوار شدیم و گفت:
_ خب بریم
_ بریم خاله
ماشین رو روشن کرد و رفت سمت خونش
و گفت:
_ خوب عزیزم!!
_ جونم؟
_ کار پیدا کردی ؟
_ با یه شرکت صحبت کردم و قرار برم اونجا.
_ چه کاری هست ؟
خجالت کشیدم بگم؛
دید سکوت کردم دوباره پرسید:
_ چه کاری هست خاله؟
_ آبدارچی
_عه؟! خوبه!!
_ نمیدونم من مدرک ندارم همین کار هم به زور شاید بهم بدن.
_ مدرک هم میگیری عزیزم.
_ ایشالا
_ چیزی خوردی ؟
_ نه حقیقتا.
_ پس اول بریم یه چی بخوریم بعد بریم خونه
_ آخه میترسم دیرم بشه
_ نمیشه میریم غذا میگیریم میریم خونه میخوریم
_ باشه
رفتیم سمت یه مغازه و جلوی مغازه ای که اسمش یاس بود نگه داشت و گفت:
_ چی میخوری ؟
_ فرقی نداره خاله
_ پیتزا خوبه ؟
_ آره آره
_ باشه عزیزم بشین تا من بیام
_ میخوای بیام؟
_ نه بابا بشین خوشگلم
_ باشه خاله جونم
و بعد از ماشین پیاده شد
گوشیمو از داخل کیف در آوردم و شماره ی مامانو گرفتم و بعد از چند بوق جواب داد و گفت:
_ دخترم سلام
_ سلام مامان خوشگلم
_ خوبی فدات شم ؟
_ آره خوبم تو خوبی؟ بابا چیزی بهت نگفت ؟
_ گفت ولی گفتم من رفته بودم بیرون اومدم دیدم نیست.
_ باشه فدات شم هر چی شد خبر کن
_ باشه مادر فقط تو زنگ نزن من خودم زنگ میزنم
_ باشه عزیزم
_ من دیگه برم بابات اومد
_ باشه باشه
_ خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد مامان گوشی رو قطع کرد و گذاشتم تو کیفم
و همون لحظه خاله اومد و غذا رو داد دستم و گفتم:
_ پنج دقیقه تا خونه راه هست الان میرسیم.
_ باشه عزیزم
بعد از پنج دقیقه رسیدیم
خاله ماشین رو گذاشت داخل پارکینگ و پیدا شدیم
من چمدونم رو برداشتم و خاله هم غذا رو برداشت و رفتیم داخل خونشون
خونه ی نسبتا بزرگی بود اما وضع خاله هم زیاد خوب نبود
اینجوری که مامان گفته بود؛
شوهرش با ماشینش کار میکرد و پول در می‌آورد
لباسمو در آوردم و یه لباس راحتی پوشیم ساعت حدود ۳ و نیم بود
از اتاق بیرون رفتم و دیدم خاله سفره رو انداخت
نشستم کنارش و گفتم:
_ خاله عمو نمیاد ؟
_ نه خاله شبا هم سر کار هست.
_ باشه عزیزم
و بعد شروع کردیم غذا خوردن
ذهنم خیلی درگیر بود اصلا نفهمیدم چی خوردم
خاله فهمید که تو فکرم و گفت:
_ چی شده دخترم ؟
_ هیچی!! هیچی!!
_ من خالتم باید بهم بگی
_ چیزی نیست به خدا
_ نگرانی ؟
_ راستش اره خیلی نگرانم
_ چرا خب ؟
_ میترسم بابام بفهمه مامانم می‌دونه من اومدم تهران
_ نمی‌فهمه بچه
_ خاله ؟
_ جون
_ اگه فهمید چه خاکی بریزیم سرمون
_ میگم نمی‌فهمه بگو چشم .
_ باشه
غذام رو خوردم و سفره رو جمع کردم
و لباسم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون
تاکسی گرفتم و آدرس شرکت رو دادم
و بعد از ده دقیقه رسیدم
کرایه رو پرداخت کردم و پیدا شدم
واقعا میترسیدم گند بزنم
وارد شدم و رفتم سمت خ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


انومی که اونجا وایساده بود و داشت قهوه میخورد و گفتم واسه کار اومدم و گفت:
_ برو اتاق مدیر
_ چشم
و بعد رفتم و وارد اتاق مدیر شدم
پسری زیبا و خوش تیپ و قد بلند
وایساده بود بغل پنجره و سیگار می‌کشید
و وقتی دید من حرف نمی‌زنم گفت:
_ لالی؟!
از فکرم بیرون اومدم و گفتم:
_ ببخشید آقا.
_ خوب واسه آبدارچی اومدی؟
_ بله.
یه نگاهی بهم کرد و گفت:
_ استخدامی
بدون هیچ سوالی و هیچ حرفی
وقتی دید تعجب کردم گفت
_ چته ؟
_ هیچی ممنونم از لطفتون.
_ برو کارتو شروع کن اول از همه هم واسه من قهوه بیار.
_ چشم.
و از اتاقش اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه ی شرکت وارد آشپزخانه شدم و رفتم سمت قهوه ساز و یک قهوه درست کردم
و از اتاق بیرون رفتم و رفتم سمت اتاق رییس
در زدم و بعد از چند تا در زدن
گفت:
_ بیا داخل
رفتم داخل و دیدم داره با لپتابش کار می‌کنه و حواسش به هیچی جز اون نیست
واسه همین دیر جوابمو داد
رفتم سمتش و قهوه رو گذاشتم روی میزش و گفتم:
_ با من امر دیگه ای ندارید
_ نه میتونی بری
_ ممنون
و بعد از اتاقش بیرون رفتم
و وارد آشپزخانه شدم
کلی ظرف داخل ظرفشویی بود
در آشپز خونه رو بستم و مانتوم رو در آوردم که زیرش یک تاپ صورتی تنم بود
مانتو رو گذاشتم روی صندلی و دستکش ها رو دست کردم
و شروع کردم ظرف شستن
توی حال و هوای خودم بودم که یک دفعه در باز شد
اما فک نمی‌کردم رییس باشه
وقتی همین جوری اومد داخل خوشکم زد،
اونم نه برگشت که منو نبینه یا چشمانش رو نبست
داشت با لذت نگاه به بدن سفیدم کرد
به خودم اومدم و سریع رفتم سمت مانتوم و پوشیدمش
رئیس هنوز وایساده بود و نگاهم میکرد
رفتم سمتش و گفتم:
_ جانم چیزی می خواستید ؟
_ اومدم چک کنم ببینم کار می‌کنی یا نه که دیدم مشغول بودی.
از زور خجالت لپام گل افتاد بود
با خجالت گفتم:
_ ممنون
_ بابته چی ؟
_ اینکه دیدید دارم کار میکنم
_ آهان اوکی خوب یه قهوه بردار بیار اتاقم من میرم.
و بعد رفت بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه
رفتم و خودمو با ظرفا سرگرم کردم
وقتی ظرفا تموم شد
یادم افتاد رییس گفت براش قهوه ببرم
محکم زدم به پیشونی و گفتم:
_ ای نفس حواس پرت گند زدی
رفتم و سریع یه قهوه درست کردم و داخل فنجون ریختم و از در آشپز خانه بیرون رفتم و رفتم سمت اتاق رییس
در زدم و گفت:
_ بیا داخل
رفتم داخل و قهوه رو گذاشتم روی میزش و گفتم:
_ ببخشید دیر شد
_ دفعه ی آخر باشه مشکلی نیست
_ ممنون دیگه تکرار نمیشه
_ اوک میتونی بری
و بعد بدون هیچ حرفی از اتاقش خارج شدم
رییس فردی بسیار جذاب و خوش تیپ بود چشم هاش …
نوشته:

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


همشو گذاشتم داخل کوسش که یه لحظه اخی گفت و نفسش رو حبس کرد گفت اروم دردم گرفت گفتم چشم عشقم آروم میکنم شروع کردم آروم تلمبه زدن سرم اوردم پایین یی از ممه هاش رو دهنم کردم و شروع کردم به خوردن حدود ۲ دقیقه که داشتم میکردم احساس کردم آبم داره میاد بهش گفتم گفت بریز روی شکمم ابم که اومد کنارش دراز کشیدم شروع کردم لباش رو خوردن اون روز ۶ بار کردمش یادمه دفعه ۶ بود که برام ساک زد کیرم بلند شد تا برگشت من بکنمش کیرم خوابید گفت چی شد گفتم دیگه جون نداره ولی دست بردار نبود دوباره خوردش بلند شد به هر زور و زحمتی بود کردمش خیلی شهوتی بود تا صبح هم میکردیش اخ نمیگفت از بس کیر دوست داشت لعنتی من که شیره خورده بودم از بس اب ازم رفته بود زیر چشام سیاه شده بود نزدیک یک سال باهم بودیم دوران خیلی خوبی بود حیف که اون موقع هنوز به سن قانونی نرسیده بودم. ممنون که داستان منو خوندین ببخشید اگه بد بود تا حالا داستان ننوشتم این داستان واقعی بود
نوشته: محمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


باباجی پدر شوهرم (۴ و پایانی)

پدر_شوهر

...قسمت قبل
اون روز تا آخر شب فکر کنم چهار بار دیگه کردیم و هر بار هم آبش رو میریخت توی کصم و دوق میکردم از اینکه کصم پر از آب شده و کسی داشت منو میکرد که با تمام وجود منو تمنا میکرد و تمام بدنم رو لیس میزد و به کصم که میرسید اینقدر لیس میزد تا من ارضا میشدم و تمام بدنم به رعشه می افتاد،چیزی که توی اون زندگی کذایی تجربه نکردم!!!
پدرشوهرم الان حکم ناجی من رو داشت
و دیگه از لحاظ جنسی و شهوت در عذاب نبودم.
دیگه از اون روز غذاهای مقوی براش درست میکردم و قرص های تقویتی براش گرفتم و بهش میدادم و با هم میرفتیم قدم میزدیم و پارک و پاساژ و خرید و اینا…
و میومدیم خونه مستقیم میرفتیم توی حمام و اونجا یه دل سیر سکس میکردیم و اگر هم احمدرضا سر میرسید فکر میکرد باباش رو بردم حمام که اصولا هم سر نمیرسید!
و تقریبا نبود و وقتایی هم که بود نعشه بود و یا خمار بود و خواب بود…
یا گرسنه بود غذا میخواست و یا بخاطر یبوست ساعت ها توی توالت می نشست
ازینرو حضور خاصی نداشت…
من هم اون تایم ها پدرشوهرم رو تقویت می کردم تا جون داشته باشه بتونه حال متو جا بیاره.
یکبار هم احمدرضا اومد گفت بریم روستا شون برای آخر هفته و سه تایی راه افتادیم و رفتیم و تا رسیدیم رفت پیش دوستای شیره ای خودش و گفت زنگ هم به من نزنید، فهمیدم نقشه داشته که تو دهاتشون برنامه شیره کشی دارن و بهتر ما😏
منم الکی یکم گریه زاری کردم که باباجی بیاد دلداریم بده و به این بهونه بچسبم بهش
باباجی اومد بغلم کرد و گفت ناراحت نشو عزیزکم، من پیشت میمونم، رفتیم زیر پتو و کلی نوازشم کرد و دستش رسید به کصم دیگه داغ کردم و احساس کردم آب از کصم داره میریزه و مثل مار بهم میپیچیدیم. و خوابید زمین و گفت بیا بشین روی صورتم، وای داشتم رسما دیوونه میشدم دیگه، بارها ارضا شدم تا باز احساس کردم داره جیشم میگیره و بلند شدم و دیگه افتادم کف اتاق، دیگه وقتش بود اون بیاد روم و تا تونستم کیرش رو خوردم و بعد گذاشت توی کصم و فقط یه مدل منو به معنای واقعی کرد و همزمان هم سینه هام رو میخورد،زیر بغلم رو لیس میزد، گردنم رو و کیرشو میکشید بیرون و کصم رو به معنای واقعی ساکشن میکردو دوباره توش میکرد و مثب یه شیر نر تو کصم تلمبه میزد.
آبش این بار که اوم انگار تا اعماق وجودم رفت و حس کردم انگار وارد روحم شد.
خودمم همزمان ارضا شدم و چنان بغلش کردم که باز اشک شوق میریختم از حال خوبم…
بغلش کرده بودم و ازش جدا نمیشدم
تا پاشیدیم و خودمون رو مرتب کردیم و یه چیزی خوردیم و رفتیم توی روستا چرخیریم و باغ رفتیم و اونجا هم یه جای خلوت و با صفا گیر آوردیم و زیر درخت سیب نشستیم که یه جوی آب هم کنارش بود و پرنده هم پر نمیزد و باباجی دوباره دلش خواست انگار و دامنم رو داد بالا و منم شورت نمیپوشم رفت سراغ کصم و اینقدر کصم رو لیسید که دیگه مست شدمو منم یه کم کیرش رو خوردم و راستش کردم و جوری مشخص نباشه دامنم رو دورم انداختم و نشستم روی کیرش و از روبرو بغلش،کرده بودم و بالا پایین شدم تا ارضا شدیم باز و تمام کصم مملو بود از آب باباجی و من داشتم بهترین حس رو تجربه میکردم،مثل تازه عروس و داماد ها که دایم در حال کردن هستند ما هم دائم در حال سکس بودیم، درحالیکه من با شوهر خودم همچین حسی رو نداشتم و اون بخاطر خودارضایی و اعتیاد دیگه اونجور که باید بود نمیشد و نمیتونست بکنه منو.
توی اون مدت که روستا بودیم بارها منو باباجی سکس های آتشین و خوبی داشتیم و احمدرضا از پیش دوستاش که میومد مثل جنازه میوفتاد و میخوابید و اگه پیش میومد دوتا تلمبه به کس منم میزد و ابش میومد یا نمیومد خوابش میبرد روم😐
منم پا میشدم میرفتم پیش باباش و تا صبح بهش کس میدادم
و فقط تایمی که پریود بودم کس نمیدادم به باباجی، یعنی خودم دوست داشتم که منو بکنه ولی بابا میگفت خوب نیست الان بکنمت، خراب میشه اون نانازت.
خلاصه ما از روستا برگشتیم و حال و احوالم یه جوری بود و فشارم نامیزون میشد و احساس غش و ضعف و اینا که با باباجی رفتیم دکتر و خانم دکتر گفت شما بارداری فکر کنم، آزمایش بده ببینم.
چک کردیم و بله، من باردار بودم.
هم خوشحال بودم هم شوکه شده بودم!!!
نقشه ریختم چجوری برای احمدرضا جلسه توجیهی بزارم و اینا، که شب واقعا باز حالم بد شد و چپ شدم و گفتم امروزم با بابات رفتم سرم زدم واین حرفا و گفتم بیا منو ببر بیمارستانی درمانگاهی چیزی
گفت حال ندارم
منم جیغ و هوار و ننه من غریبم بازی درآوردم و رفتیم و همون سناریو اجرا شد و دکتر بهش گفت خانمت بارداره و کلی شوق و ذوق داشت و خوشحال و خندون اومد و منو بغل کرد و باباش رو بغل کرد و من داشتم سکته میکردم…
اومدیم خونه و گفت یعنی کی حامله شدی، گفتم رفته بودیم روستا اومدی شب از پیش دوستات، نمیدونم مست بودی یا نعشه، همون شب کلی کردی و ریختی توش دیگه، حتما ه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


مون موقع شده…
گفت آره، آره
من نذر هم کرده بودم، نذر امامزاده عین علی زین علی و چندتا دیگه
نذر راهپیمایی اربعین کردم که برم
نذر کوفت و زهرمار…‌‌
من داشتم می ترکیدم از خنده، و خودمو کنترل میکردم و گفتم عزیزم حاجتت رو داد اون عین علی و زین علی😂😂
دیگه گفت من میخوام شیره و تریاک رو ترک کنم و دیگه مصرف نکنم و برم کمپ و این حرفا…
و کلی دیگه بهم می رسید و گفتم من که تنهام و کسی رو ندارم، نمیذارم بابات از اینجا بره و نگه میدارمش اینجا پیش خودم…
احمد رضا رفت کمپ و من و باباجی دیگه کون برهنه تو خونه راه می رفتیم و عاشقانه با هم شب و روز میکردیم و همچنان به سکس ادمه میدادیم و حتی یه مدت که باباجی کیرش خوب سفت نمیشد بردمش دکتر اورولوژی و یه قرص داد بهش بنام ویزارسین که دیگه محشر شده بود و مثل اسب منو میکرد و همچنان آبش رو توی کس خالی میکرد و بعد از مدتی احمدرضا برگشت و خوب شده بود تا حدودی، و دکترم هم گفت دیگه سکس واژینال نکن و نمیتونستم چون خیلی بزرگ شده بود شکمم، و دوران بارداری رو طی میکردم تا تموم بشه
و در انتها برای شوهرم یک برادر بدنیا آوردم
دقیقا شبیه خودش👶
مو نمیزد با احمدرضا👌🏼
اگه استقبال کنید بازم براتون تعریف میکنم❤️
نوشته: کص طلا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


حموم با خواهر

حمام تابو خواهر

این این داستان نیست یک خاطره هست حالا هرکی میخواد باور کنه میخواد باور نکنه اسم ها مستعاره من ناصر ۱۹ ساله از مشهد
قد۱۷۵ وزن ۹۰ خوب از خواهرم بگم اسم طاهره سن ۲۷ ساله وزنش هم تقریبا ۹۵ ولی خوش قد و هیکل سفید و ترتمیز ما یک خانواده یه پنج نفره هستیم پدرم که ۱۰ سال پیش فوت کرده بر اثر تصادف دو تا خواهر و ۴تا برادر با مادرمان. خواهر بزرگ ترم فریده ۳۵سالشه و متاهل این خواهرم که که داستان در مورد ما دوتا هست متاهله و یک بچه ۴ساله داره تقریبا یه ۲۰ روزی میشد که امده بودن به خونه ما البته جا نمونه اون خونش خوده مشهده اومده بودن خونمون بعد خوانواده همه رفته بودن عروسی منو طاهره تنها مونده بودیم پسرش هم خواب بود داشتیم تلویزیون میدیدیم که پیش من دراز کشیده بود بعد من پیشش دراز کشیده بودم دوتامون غرق فیلم دیدن بودیم که وسطای فیلم بود که بهم گفت ناصر یه چیزی میخام میری از مغازه میگیری برام منم گفتم خدایا این چی میخاد فک مکردم میگه چیپسی پفکی ولی گفتم چی میخای گفت دوتا ژیلت برام میگیری؟ یه لحظه جا خوردم همینجوری ماتو مبهوت مونده بودم بعد گفتم که بعد فیلم میرم میگیرم که یهوگفت نع پاشو برو بگیر میخام برم دوش تا مامان اینا نیومدن بعد گفتم پس فیلمو قط کن حالا یا فردا یا پس فردا با هم میبینیم گفت باشع پس بلند شدم رفتم مغازه ژیلتو گرفتم دیدم که لباساشو برداشت رفت سمت حموم بعد ژیلتو که بهش دادم بهم گفت که داداش صدات کنم میای پشتمو لیف بکشی گفتم باشه اقا رفتم یه ۵ دقیقه ای نشستم بعدصدام کرد گفت که بیا پاچه هامو دادم بالا رفتم با شرط قرمز خال خالی پوشیده بود ولی سوتین نپوشیده بودلیفو گرفتم ازش سر پا واستاده بود میخاستم پشتشو لیف بکشم راست واستاده بود اونجوری سخت بود پشتشو لیف بکشم بهش گفتم دوتا دستاتو تکیه بده به دیوار اون جوری که گفتم واستاد اون مدلی که واستاد کیرم راست شد بایه دستم لیف میکشیدم یه یک دقیقه ای که داشتم لیف میکشیدم کیرم راست شده بود یک لحضه خودمو بهش چسبوندم دیدم حرف نزد دوباره بعد چند لحضه خودمو بهش چسبوندم ولی دیرتر جدا شدم یه ۱۰ ثانیه ای میشد بعد با خودم فک کردم گفتم حتما دلش مخاد حرف نمیزنه بعد چند دقیقه پشتشو که شستم بهش گفتم میخای کل بدنتو بشورم یه لحضه برگشت همون جوری که واستاده بود یه نگاه کرد یه لبخن ریز هم زد با سر اشاره کرد که کل بدنشو بشورم همونجوری واستاده بود نشستم پشتش بهش گفتم شرططو در بیارم گفت اگه مزاحمه که در بیار شرطو که از پاش در اوردم بهشت اومد جلو چشام یک کون بزرگ سفید بعد دوتا قمبل هاشو دست کشیدم روش دوتا شو که از هم باز کردم خودشو راست کرد گفت که چه غلطی میکنی بعد گفتم هیچی میخام بشورم بعد گفت از همونجا میخای شروع گفتم چه فرقی میکنه لیفو کشدم بین کونشو شستم بعد گفتم رو تو اینور کن تا جلو پاتو هم بشورم برگشت واویلااا چی میدیدم یه کس تروتمیز تازه موهاشو زده بود دستمو کشیدم روش یه آهی از ته دل کشید فهمیدم که بله خانم حشری تر از منه همونجا کسشو خوردم یه ۵ دقیقه یه بار ارضا شد منم کیرمو در اوردم میخواست ساک بزنه از شانس بده من بچش بیدار شد از خواب خودشو همونجوری شست سریع رفت بیرون حالا من موندم با یه کیر شق رفتم بیرون بعد ۱۰ دقیقه پسرشو خوابوند اومد و یه دل سیراز کوص کون کردمش اونجا هم دو بار آبش اومد منم ابمو ریختم داخل کونش این بود خاطره ما
نوشته: ناصر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


عشق و حال با هلیا جون

زن_شوهردار

محمد هستم ۳۱ ساله ساکن یکی از شهر های گیلان
خاطره ای که میخوام برای دست به کیرهای حاضر در صحنه بگم واسه یازده ساله پیشه یعنی سال ۹۰ هستش اول از خودم بگم سبزه هستم قدم ۱۸۰ و لاغر اندام هستم و بگی نگی عضله ایم چون کشتی کار میکنم بدنم خداروشکر خوبه . کیرم هم سایز ۱۷ و صاف قلمی هستش از سایزش هم راضیم مثل بزرگواری شهوانی ۲۰ یا ۳۰ سانت ندارم ( اسمش هم سیاوش گذاشتم چون هم سیاه هم وحشی 😂 )
خب خاطره من از اونجایی شروع میشه که تازه خدمت سربازیم تموم شده بود و بابام برام یه پیکان خرید و با آشنایی که توی یه شرکت کارتن سازی داشتم اونجا استخدام شدم و شروع به کار کردم توی یک هفته کاری که اونجا کار می کردیم باید یک شبش رو نگهبانی و ایستادیم چون رییس شرکتش از بس آدم گدایی بود نگهبان نمیگرفت خلاصه یه شب که نگهبان بودم دوستم بهم زنگ زدن گفت با خانومم بیرون بودیم نزدیک آمل هستیم داریم میایم پیشت ادرس بهش دادم ساعت ۱۱ شب بود که اومدن در باز کردم اومدن پیشم توی اتاق نگهبانی یه نیم ساعت نشستن خانومش گفت داداش بیتالک داری گفتم نه چیه ؟
گفت یه برنامه توی گوشی هستش که میتونی توش با دوستات چت کنی گفتم چه جالب برام میفرستی گوشیم رو گرفت نصبش کرد و بهم یاد داد چطوری کار میکنه یه چایی با دوستم و خانومش خوردیم و رفتن خونشون بعد چند روز یکی از دوستام رو دیدم توی ایستگاه اتوبوس نشسته سرش پایینه با گوشی ور میره باهاش سلام و احوالپرسی کردم دیدم توی بیتالکه داره توی گروه چت میکنه گفتم چطوری گروه درست کردی چطوری اینارو اوردی توی گروه بهم یاد داد و منم گروه زدم و رادار رو روشن میکردم هر دختری که میدیدم درخواست میدادم بیاد گروهم توی همین درخواست ها یه زنی به اسم هلیا اوردم توی گروه و داشتم با چند نفر صحبت میکردیم که هلیا پی وی بهم پیام داد و صحبتمون شروع شد هلیا ۳۴ سالش بود و یه خانوم چاق ولی گوشتی نه از این چاق ها که شکمشون سر کوسشونه با سینه های سایز ۸۰ و یه کوس کون خوشگل و خوردنی با پوستی سبزه و قد ۱۷۰ کلا خوش لباس و شیک بود اون روز انقدر باهاش چت کردم که هم شمارش رو گرفتم هم باهاش قرار سکس گذاشتم تا اون موقع هم اصلا کوس نکرده بودم خیلی هم دوست داشتم یکی فقط بکنم پسر زیاد کردم ولی جنس مخالق نه . به یکی از دوستام که میدونستم کوس زیاد میکنه گفتم من تا حالا کوس نکردم حالا یکی رو پیدا کردم که میخواد بهم بده ولی میترسم ابم زود بیاد ابروم بره چیکار کنم که گفت چاره کارت پیش خودمه از جیبش شیره اورد بیرون و اندازه یه نخود بهم داد گفت یه خورده تلخه اینو بخور یه چایی لیوانی هم بخور و چندتا سیگار پشتش بکش تا بگیره منم این کارو کردم از قبل یه ویلا هم نزدیک ساحل اجاره کردمو ماشین رو برداشتم رفتم دنبال هلیا که یه نیم ساعت از من دور بود رسیدم سوارش کردم اول خجالت میکشیدم توی صورتش نگاه کنم چون بار اولم بود با جنس مخالف بیرون میرفتم خلاصه توی راه که برسیم به ویلا باهم حرف زدیم و یخمون باز شد حالا این شیره لامصب منو گرفته صدام دو رگه شده احساس میکردم انگار کول هام بزرگ شده و نمیتونم سرم رو اینور اونور کنم حسش خیلی باحال بود یه فاز مهربونی باحالی داشتم رسیدیم ویلا نشستیم روی مبل دستم انداختم دور گردنش و بغلش کردم یه خورده حرف های عاشقانه بهم زدیم بعد شروع کردیم به لب گرفتن لباش خیلی خوشمزه بود بعد چند دقیقه بهش گفتم برم قلیون اماده کنم با هم بکشیم قلیون که اماده شد اوردم یه ۲۰ دقیقه باهم کشیدیم که بهش گفتم بریم توی اتاق خواب که گفت اره بریم من قلبم خیلی تند میزد بار اولم بود نمیدونستم چیکار کنم از کجا شروع کنم توی فیلم سوپر دیده بودم اول از لب و گردن شروع میکنن تا به کوس لیسی بعدش هم با کردن تموم میشه منم همین کارو کردم روی لبه تخت نشستم لبام گذاشتم رو لباش رو اروم خوابیدیم روی تخت و منم مثل ندید بدیدا جوری لباش رو میخوردم که گفت یواش دردم گفت چقدر محکم مک میزنی خخخخخخ لباسامون رو در اوردیم دوباره خوابیدیم روی تخت و منم رفتم روش شروع کردم به خوردن لباش و لاله گوشش و گردنش توی همین حال هم با دستام ممه هاش رو میمالیدم کیرم داشت از جاش کنده میدش دوست داشتم سریع بکنم توی کوسش ولی خودم رو نگه داشتم گفتم شاید بدش بیاد زود توش کردم یواش یواش اومدم پایین رسیدم به کوس خوشگل و نازش یه کوس کلوچه ای توپول با دستام دو طرفش رو از هم باز کردم یه خورده نگاه کردم ببینم چطوریه تا حالا از نزدیک ندیده بودم خب خخخخخ شروع کردم به خوردنش زبونم رو توش میکردم میاوردم بیرون و با نوک زبونم از پایین تا چوچولش رو لیس میزدم و به چوچولش که میرسیدم محکم میک میزدم ساده اه و نالش در اومده بود از زور شهوت پاهاش رو دور سرم حلقه میکرد چند دقیقه که براش خوردم گفت بکن توش دیگه مردم . منم یه تف با سر کیرم زدم با یه فشار

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


سرم پرید. گفتم چی شده آقا هوشنگ؟ گفت طوری نیست، خوب میشه. ولی دروغ میگفت، خودش هم ترسیده بود. گفت بدو بدو برو بشور. قبل اینکه پاشم دست انداختم به سوراخم قشنگ پارگی شو حس میکردم. خون هایی که اومده بود روی رون و کونم خشک شده بود ولی وقتی رفتم دستشویی آب کیر هوشنگ با خون از کونم میومد بیرون. خیلی ناراحت بودم و فقط به این فکر میکردم زودتر برگردم خونه. اصلا هم نمیتونستم درست راه برم چون درد لای پام میسوخت و درد می‌گرفت. مجبور بودم پاهام و باز کنم و قدم بردارم. عین پنگوئن راه میرفتم. تو دلم هی به خودم فحش میدادم که این چه کاری بود کردم.
اومدم بیرون دیگه دلم نمی خواست آقا هوشنگ هم صداش کنم. ازش بدم اومده بود. دلم می‌خواست هرچی فحش تو دنیاس بهش بدم. بهش گفتم آقای فلانی (فامیلیش) چیکار کنم الان؟ نمیتونم راه برم. اگه پارگی داخلی باشه چی؟ باید برم دکتر؟ گفت نه، داخلی نیست. نگران نباش. چند روز وازلین بزنی خوب میشه. بدون اینکه چشم تو چشم بشم باهاش رفتم با هزار بدبختی و درد لباسامو پوشیدم. راه افتادم طرف در. اونم فهمیده بود خیلی عصبی و ناراحت هستم. رفت دم در ایستاد. منم رفتم که در و باز کنه. اصلا طرفش نرفتم، گفتم میشه در و باز کنید من برم. دید عصبی و ناراحت هستم اون هم هیچی نگفت، در و باز کرد گفت مواظب خودت باش حسین جان. به محله مون که رسیده بودم توهم زده بوده بودم از مدل راه رفتنم کسی نفهمه کونم گذاشتن. با هزار تا استرس رفتم خونه، نزدیک کسی نمی‌شدم. زود پریدم تو حموم که خودم و بشورم یه وقت خون نیاد یا بوی عطر زنونه کسی نفهمه رو بدن من. دوش گرفتم. تا چند هفته هربار هم وازلین میزدم سوراخم بیشتر درد می‌گرفت.
دیگه هیچوقت اون دکتر و ندیدم و این موضوع به کسی نگفتم. ولی این آخرین باری بود که تو زندگیم مفعول شدم. یک بار شش سال پیش یه پسر نوزده ساله رو کردم که خیلی خوش هیکل و خوش کون بود. خیلی باهاش حال کردم. اونم فقط همون یک بار بود. الان هم اگه پا بده یه پسر جوون و خوش کون و میکنم. ولی دیگه دادن ابدا. بعد چند وقت گذشتن از این جریان هموروئید گرفتم. سوراخ کونم گوشت اضافه آورد و به حالت عادی برنگشت و چند سال بعد مریضی زخم روده گرفتم که دکتر گفت زخم انتهای روده نزدیک به مقعد هست که خودم حس میکنم این رابطه باعث جفت این مریضی ها تو من شد. خدا لعنت کنه اون دکتر عوضی و. چند ماه بعد از این جریان که داشتیم با مامان و بابام حرف میزدیم، حرف پیش اومد و مامانم گفت اون دختر پیش دکتر هوشنگ دختر خودشه. واسه همین همیشه فکر میکنم چون واسه دخترش صاف کردم باهام این کارو کرد. چون اصلا نرمال نبود. بعدا ها فهمیدم وقتی یکی نخواد، حتی اگه زیر شما هم باشه باید از روش پاشی، والا مرتکب تجاوز میشی. و من اون روز بهم تجاوز شد و به روان و بدنم آسیب های همیشگی وارد شد. امیدوارم این تجربه درسی باشه برای تازه کارها که از خودشون مواظبت کنن. مقعد آدم مثل سوراخ کُس نیست که لزیج باشه یا لیز بشه چون ترشحات نداره. برعکس مقعد خشک و دیواره خیلی ظریف و شکننده ای داره که اگه کاملا با نرم کننده های مخصوص خیس نشه باعث پاره شدن بدنه اون تونل میشه و خونریزی به وجود میاره. حال کردن بد نیست اگه بدونید چطوری حال کنید. موفق و سربلند باشید.
پایان

نوشته: حسین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


خاطره حسین و دکتر (۳ و پایانی)

گی دکتر

...قسمت قبل
تا چند وقت بعد سکس با دکتر حالم خیلی بود. قرار بود حدود های پنج شش هفته دیگه دکتر و ببینم، روز، تاریخ و ساعت شو تعیین کرده بودیم‌ و من بی صبرانه منتظر اون روز بودم. بعضی وقت ها تو تنهایی خودم تجسم میکردم که دکتر میخواد دوباره به سوراخ کونم زبون بزنه و بخوره و با پوزیشن های مختلف بکنتم، خیلی حشری میشدم. ولی نه تا حدی که بخوام چیزی تو کونم بکنم. از طرفی هم میترسیدم که لو برم تو خونه. شاید این موضوع باعث شد درد بیشتری بکشم دفعه دوم. برعکس دفعه قبل که خودم چند روز قبل سکس خودم آماده اش کرده بودم، ولی این دفعه بعد از این همه مدت کونم جمع شده بود. البته این فکری که خودم میکنم. برعکس دفعه اول که سکسم با دکتر یه تجربه فوق‌العاده بود، دفعه دوم یه تراژدی به تمام معنا بود. شاید همین موضوع باعث شد که از سکس با هم جنس زده بشم و دیگه هیچوقت دنبالش نرم.
تا روز قبل ملاقاتم با دکتر موهای بدنم و نزده بودم که قبل رفتن وقتی میزنم قشنگ صاف و صوف و نرم باشم. حموم رفتنم یک ساعت و نیم طول کشید که وقتی اومدم بیرون مامانم شاکی بود چیکار میکردی دو ساعت تو حموم. گفتم هیچی، چیکار میخواستی بکنم، داشتم لیف میزدم طول کشید. موهام و هم چند روز پیش کوتاه کرده بودم. روز موعود که رسید هم کلی به خودم رسیدم. رفتم دستشویی و خودم و خالی کردم و موقع بیرون رفتن رفتم از وسایل های مادرم یه دونه از عطرهای خوش بویی که داشت و یواشکی گذاشتم تو کاپشنم که وقتی رسیدم اونجا بزنم به بدنم که بوی جذاب تری واسه دکتر داشته باشم. یه کفش مردونه چرمی مشکی با شلوار جذب لی، با یه تیشرت سفید آستین کوتاه دولچه گابانا پوشیدم راه افتادم طرف مطب. هی فکر میکردم نکنه نباشه، نکنه یادش رفته باشه. تو دلم گفتم اگرم نباشه برمیگردم دیگه، چیزی از دست ندادم. تا رسیدم به ساختمان مطب و زنگ زدم و در باز شد و من رفتم بالا.
این دفعه در باز بود و دکتر ایستاده بود دم در ببینه کیه داره میره بالا. وقتی من و دید یه لبخندی زد و منم با خنده سلام کردم، رفتم داخل. دکتر در و پشتم قفل کرد و سلام و احوال پرسی و از مسیرم از خونه تا مطب و گرما و اینا حرف می‌زد. همینطور که رفتیم وارد اتاق کارش شدیم دیدم گوشه اتاق یه پتو پهن کرده، تقریبا یک متر در یک مترو نیم. پتوش کوچیک بود چون بعدا که رفتم روش دراز کشیدم پاهام ازش زده بود بیرون. تا وارد شدیم دیدم دکتر رفت یه گوشه در آوردن کفش و شلوارش. من میخواستم اون عطر رو به خودم بزنم ولی روم نمیشد جلو خودش عطر زنونه بزنم. گفتم آقای فلانی (فامیلیش) من میرم دستشویی زود میام. گفت حسین جان دیگه با هم دوست شدیم میتونی هوشنگ صدام کنی. گفتم چشم. رفتم تو سالن لباس هام و درآوردم گذاشتم رو صندلی ها، عطر و برداشتم و رفتم دستشویی. یه آب الکی زدم به کونم و لای پام که تمیز بشه، دیگه زور ندادم چون تو خونه حسابی خالی کرده بودم. پاشدم و عطر و یک پیس زدم بالا کونم، زیر کمرم، یه دونه روی شکمم و یه دونه هم روی مچ دستم. رفتم بیرون عطر و گذاشتم تو جیب کاپشنم و رفتم داخل اتاق دیدم دکتر لم داده رو صندلی کار خودش که چرمی هست و چرخ زیرش داره و پاهاش و باز کرده و کیرش افتاده لای پاش. گفت لباسات کو؟ گفتم تو سالن. گفت برو بیار اینجا در و هم ببند. گفتم چشم، رفتم لباس هام و آوردم داخل اتاق گذاشتم رو کابینت، در اتاق و بستم و مستقیم رفتم نشستم ما بین پای دکتر و قبل اینکه براش ساک بزنم بغلش کردم. خودش و نه! کمرش و بغل کردم، جوری که سرم و گذاشتم بغل کیرش. اونم گردنم و می مالوند و نوازش میکرد.چند لحظه بعد کیرش و گرفتم و در همون حالت سرش و کردم تو دهنم و براش مکیدن. خودش و عقب داد و با دستش به عقب هدایتم کرد و خودش هم لم داده عقب. معلوم بود میخواد ساک زدن من و تماشا کنه. منم خیلی ریلکس چشمم و دوخته بودم به کیر کلفت دکتر و با دست هام تخماشو ماساژ میدادم و سر کیرشو مک میزدم و بادکش می‌انداختم. آنقدر ادامه دادم که خودش بعد ده دقیقه اینطور ها پاشد، و من همونطور که رو زمین نشسته بودم بهش نگاه کردم ببینم چیکار میخواد کنه. بهم گفت برم رو پتو چهار دست و پا بشم. منم زود رفتم، فکر کردم میخواد دوباره کونم و بخوره یا ژل بزنه. اومد همینطور خشک خشک کیرش و چسبوند به سوراخ کونم و فشار میداد. دست هاش خیلی مردونه و بزرگ بود. هر کف دستش به اندازه کل لپ یه طرف کون من میشد. هی کونم و باز میکرد، توف مینداخت و سر کیرش میذاشت رو سوراخم بعد دو طرف کمرم و می‌گرفت و فشار میداد به طرف خودش. چند بار که سر کیرش یه کم رفت تو خیلی دردم گرفت. گفتم آقا هوشنگ میشه شما بخوابید من بشینم رو شما. چون فکر کردم مثل دفعه قبل اینجوری خودم تو کنترل هستم و حواسم هست دردم نگیره. ولی این دفعه گفت نه، دراز بکش همینجا پاهاشو باز کن. من احمق هم دراز کشیدم و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


پاهام و باز کردم. دوباره بدون هیچ کرم و ژلی لپ کونم و باز کرد و سر کیرش و درست گذاشت رو سوراخ کونم و خوابید روم.
اولش چند تا تلمبه زد رو سوراخ کونم و بعد فشار هاش و بیشتر میکرد. خودش دید هرچی سعی میکنه نمیره تو. پاشد یه توف گنده انداخت رو سوراخم دوباره خوابید روم و فشار آورد که بعد چند بار عقب جلو کردن یه دفعه سر کیرش رفت داخل، بی اراده گفتم آیییی. آقا هوشنگ دردم گرفت. تو رو خدا درش بیار. گفت حسین جون قربونت برم یه کم تحمل کن. اولش درد داره، جا باز میکنه و حال میکنی. من خرم به حرفش گوش کردم. باز ساکت شدم. آخه هیچ وقت همچین تجربه هایی و اطلاعاتی از رابطه مقعدی نداشتم. تو دلم گفتم شاید راست میگه. هنوز کیرش نرفته بود داخل، انقدر درد داشت. بعد میتونستم حس کنم که خشک خشک. بهش گفتم میشه از اون ژله که دفعه پیش زدید دوباره بزنید. گفت تو مطب ندارم. دیدم میخواد خشک خشک بکنه منم لجم گرفت سعی کردم پام و جمع کنم که نتونه بکنه تو ولی از جایی که اون دوتا پاش وسط پاهای من بود نمیشد. گفت پاهاتو جمع نکن دردت میگیره. منم با صدای جدی تری جوابش و دادم و گفتم؛ نه، اینجوری بیشتر درد میگیره. میخوام پاهام و جمع کنم. به خیال خودم که نمیتونه بکنه تو و مجبور میشه از نرم کننده استفاده کنه! بعد من پاهامو جمع کردم اون پاهاش و انداخت دور من. قد و وزنش انقدر زیاد بود من اصلا نمیتونستم تکون بخورم. بهش گفتم فقط خواهشا یواش. گفت باشه، یه کم طاقت بیار تموم میشه. نمیدونم چه اصراری داشت خشک خشک بکنه! دوباره شروع کرد با عقب جلو کردن فشار آوردن به سوراخ کون من. منم پاهام و جفت کرده بودم به خیالم امکان نداره بره تو. که یک دفعه فشارش و زیاد کرد و درد عمیقی از سوراخ کونم تجربه کردم. دردش طوری بود که باعث شد یک دفعه دمای بدنم به شدت بره بالا و شروع کردم به عرق کردن. در همون حال یه داد خفیف زدم، آآآآآخخخخخخخ. آقا هوشنگ تو رو خداااااا درش بیار. آآآیییی آآآیییی. اون نامرد، منو قفل کرده بود زیرش و تکون نمی‌خورد. با اون وزن و هیکلی هم که رو من انداخته بود من هم نمیتونستم تکون بخورم. گفت نصف راه و رفتی حسین جون، تو مردی یه کم تحمل کن تموم میشه. گفتم آخه این دفعه اول نیست، دفعه پیش اصلا درد نداشت. گفت نرم کننده ندارم ولی اگه یه کم تحمل کنی جا باز کنه قول میدم دردش تموم میشه. کسکش خیلی خیلی حرف باز بود. هربار با حرف هاش منو آروم میکرد که به کارش ادامه بده. منم گفتم باشه ولی خواهشا یواش تر، خیلی درد گرفت.
هنوز شاید سر کیرش رفته بود داخل. با اوکی دادن من دوباره شروع کرد عقب جلو کردن و فشار دادن ولی آنقدر خشک بود تو نمی‌رفت. منم از فشار گرمم شده بود و عرق میکردم. بهش گفتم آقا هوشنگ خشک، نمیشه! پاشد از رو من بهم گفت کونت و یه کم بیار بالا. بعد همینطور که دراز کشیده بودم قمبل کردم رو به عقب. یه توف دیگه انداخت رو سوراخم، یه توف هم انداخت کف دستش کشید رو کیرش، تنظیم کرد رو سوراخم دراز کشید روم. من اسکول هم قشنگ براش قمبل کرده بودم. سر کیرش و رو سوراخم حس میکردم. فکر کردم میخواد یواش یواش فشار بده که یک دفعه یه فشار شدید آورد دادم رفت هوا. ناخودآگاه خواستم خودم و بکشم جلو که از زیرش در برم، یه دستش و انداخت دور گردنم، منم داشتم داد میزدم دردم گرررفت، آآآییییی، دیگه نمیتونم، بستههه. اون یکی دستش و گذاشت رو دهنم، از پشت تو گوشم گفت ببین؛ حسین جون تموم شد. بسته دیگه. اگه صداتو کسی بشنوه بریزن اینجا جفتمون و سنگسار یا اعدام می‌کنن، می کشند بالای دار. صدا نکن. اینارو که می‌گفت داشت فشار هم می‌آورد رو کیرش که بیشتر بره تو. بی اختیار شروع کردم گریه کردن. ولی دیگه داد نمیزدم یا حرف نمیزدم. هم ترسیده بودم هم درد داشت دیونم میکرد. هیچ حس لذتی نداشت. چند بار که تلمبه زد احساس کردم تا ته کرده تو کونم. سوراخ کونم از درد چنان داغ شده بود انگار کتری آب داغ ریختن تو کونم. یه یکی دو دقیقه لیز شد ولی دوباره خشک شد. اونم همینطوری خشک خشک تلمبه میزد محکم و منم زیرش گریه میکردم. همینطور که تلمبه میزد بهم گفت گریه نکن دیگه تموم شد. الان تموم میشه. همین الان تموم میشه، ده دقیقه خشک خشک تلمبه زد تو کونم. نیم خیز شد دو تا دستاش و ستون کرد کنارای من، شروع کرد تند تند تلمبه زدن، زیر لبی گفت آبمو میریزم تو که قشنگ لیز بشه. منم لال شده بودم، فقط گریه میکردم و آب دماغم و میگرفتم. یه دفعه یه فشار شدید آورد تا ته نگه داشت تو کونم و آبش و خال کرد توم.
نیم دقیقه یک دقیقه همینجوری روم دراز کشید. منم گریه ام قطع شده بود. فقط منتظر بودم در بیاره از اونجا فرار کنم. پاشد از روم، منم نا نداشتم تکون بخورم. بجز کونم پاهام هم درد گرفته بود و رون های پام عضله هاش گرفته بود از شدت فشار. برگشتم دیدم کیر دکتر تمام خونی شده. برق از

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

24 Dec, 16:28


اولین سکس من و شوهر خالم (۲)

شوهر_خاله گی

...قسمت قبل
همونطور که گفتم دستمو از زیر پتو بردم رو بدنش و آروم نزدیک کیرش کردم که ببینم عکس العملش چیه دیدم تکون نخورد و منم جسورتر ادامه دادم تا دیدم بله آقا مهیار بیداره و اونم هیچی نمیگه و آروم آروم سیخ کرده دستمو بردم که از زیر شورت بگیرم کیرشو شکمشو داد داخل که دستم راحت تر بره تو کیرشو که گرفتم گفتم مهی بیداری ؟ با صدای شهوتی گفت آره سینا، گفتم میدونی چقدر منتظر این فرصت بودم مهیار چشماشو باز کرد و گفت منم خیلی وقته که میخوام بهت بگم اما خجالت میکشیدم، من که دیگه به اصل چیزی که میخواستم رسیده بودم نزدیکش شدم و لباشو بوسیدم و اونم ادامه داد و شروع کردیم به لب بازی کردن، که دیدم مهیار جسورتر شد و دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد به مالیدن تو همین حالت بودیم که رفت سمت گردنم و یکم خورد و زیرپوشم رو درآورد و شروع کرد به خوردن سینه هام من چشمامو بسته بودم که یهو دیدم داره از روی شورتم کیرمو میخوره چشمامو باز کردم و صحنه رو که دیدم تمام بدنم گر گرفت این مهیاری که داره کیر منو میخوره همونیه که همه از مردونگیش توی فامیل تعریف میکنن و تو رفقاش تک که هم ظاهر و هم اخلاق کاملا مردونه ای داره و این برای من تحریک کننده ترین خصلت بود، مهیار دست انداخت کنار شورتمو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن اصلا باورم نمیشد مهیار به این خوبی ساک بزنه خیلی حرفه ای بود و تا ته حلقش کیرمو میکرد تو دهنش وقتی پاشد دیدم لباساشو درآورده اومد بالا از لبم بوس کرد و گفت آشغال هیچوقت فکر نمیکردم کیرت انقدر بزرگ باشه این کیر خر چیه تو پات خندیدم و گفتم به پای مال تو نمیرسه که گفت غلط کردی مال من پیش مال تو هیچه که گفتم پاشو میخوام بخورمش برات وقتی وایساد تعجب کردم راست میگفت کیرش ۱۴سانت بود ولی کلفتیش خوب بود گفتم پس رو شلوار خوب بزرگه گفت چون خوابش با بیدارش زیاد فرقی نداره ولی کیرش برای من کاملا معرکه بود چون من و مهیار عاشق هم بودیم، شروع کردم به ساک زدن و خوردن تخماش خوب که خوردم گفت سینا کونمو بخور و منم از خدا خواسته شروع کردم به خوردن کونش احساس کردم مهیار قبلا هم این کارو کرده و حتی کون داده ول چیزی نگفتم که مهیار گفت سینا کرم بزن و بزار لاپام و سوراخمو بمال منم تعجب کرده بودم من قصدم یه سافت ساده بود که الان داشت به هارد ختم میشد و من اصلا ورس نبودم توی عمرم اما چون خیلی منتظر این روزا بودم دلمو به دریا زدم و انجام دادم شروع کردم به لاپایی و در مالی کردن مهیار و از اونورم براش جق میزدم که دیدم نفساش تند شد و توی دستم ارضا شد با ریختن آبش روی دستم من بدنم باز گر گرفت و روی سوراخش ارضا شدم با ریختن آبم روی سوراخش مهیار یهو یه حالی شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد و برگشت سمت منو گفت از دستت نمیدم چند دقیقه بغل هم بودیم و بعدش رفتیم حموم حالا دیگه خوابمون نمیومد نشستیم یه چای گذاشتیم و صحبت کردیم و راجب حسمون گفتیم
مهیار گفت من ورسم خیلی سالم هست که فقط با یک نفرم که بهش اعتماد داشتم اونم چون ازم دوره خیلی باهم نیستیم گفتم میشناسم گفت آره بابک ،اصلا باورم نمیشد بابک رفیق شیش مهیار و داریوش داییم بود من خیلی بهش حس داشتم ولی انقدر که مردونه بود و با ابهت بود هیچوقت روم نمیشد خیلی روش زوم کنم و این برام خیلی شهوتی بود گفتم پس هروقت بابک میاد یا تو میری باهم سکس دارید گفت آره و من یه آهی کشیدم گفت چی شد گفتم اگر بگم باور نمیکنی چون من از همون موقع که هنوز تو جمع خانوادگی ما نبودی و فقط رفیق داییم بودی روی تو و بابک و یکی دیگه حس داشتم گفت اون یکی کیه گفتم بگذریم بعدا میگم که خندید و گفت میدونم باشه و من از خندش تعجب کردم چرا گفت میدونم باشه هزار سوال تو سرم پیچید من که کاری نکرده بودم که این بدونه و بیخیال شدم بعدش از من پرسید گفتم واقعیتش من چند باری تو دبیرستان سکس داشتم اما هیچوقت ورس یا بات نبودم یا تاپ بودم یا سافت بوده سکسمون و از هر دری سخنی که صبح شد مهیار پاشد حاضر شد که بره سر کار همدیگه رو بوسیدیم و گفت که دیشب خیلی حال داد از سر کار برگشتم یه استراحت کنم بریم بیرون گفتم باشه مهیار رفت و منم رفتم یکم بخوابم و بعدش پاشم که یکم خونه رو تمیز کنم…
ادامه دارد…
نوشته: سینا۳۳

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Dec, 17:07


.



من از همون بچگی عادت داشتم وقتی میرفتم حموم یا دستشوویی بە خودم انگول میزدم و کلا از اینجە یە چیزی تو کونم برە خوشم میومد . زمان بچگی ما کامپیوتر و مبایل نبود کە عکس ســکـــسی یا فیلم ببینیم . خاطرەای کە میخواد براتون بگم مال زمان دانشجویمە ، اون موقع کە برای اولین بار از خونە دور بودم و تو خوابگاه زندگی میکردم . هم اتاقیم چند سالی از من بزرگتر بود ، ولی خیلی بی عرضە بود ، چون چند باری کە خواب بود مخصوصا میرفتم زیر پتوش یا حتی بە کــــــــیرش دست میزدم ولی خودشو بە خواب میزد و کاری نمیکرد . این هم اتاقی بیعرضمون یە رفیق داشت کە زود بە زود میومد پیش و کم و بیش با هم رفیق شدە بودیم ، بعضی بارا کە رفیقمم نبود واسە دیدنم میومد خوابگاه. یە روز کە هم اتاقیم رفتەبود شهرستان ، دوستش عصر اومد کە شب پیش من بمونە . بعد از خوردن شام کە با خودش آوردە بود قرار شد باهم قدم بزنیم ، تو راه در مورد مسائل ســـکــــسی صحبت کردیم و اون در مورد این صحبت میکرد کە تاحالا کسی رو نکردە و قدرت جنسیش زیادە و از این حرفا ، خیلی دلم میخواست کە تمام بی عرضگی دوستش ( هم اتاقیم ) رو جبران کنە . خلاصە سرتونو درد نیارم ، تا دیروقت بیرون قدم زدیم و بعدشم رفتیم کە بخوابیم ، طبق معمود بە بهانە اینکە تخت کمرمو اذیت میکنە کف زمین خوابیدم ، هنوز خوابم نبردە بود کە اونم گفت کە تخت اذیتش میکنە و اومد پاین پیش من . مخصوصا بهش پشت کردم و خودمو زدم بە خواب ، احساس میکردم ازم بدش نمیاد ، کم کم بە بهونە تکون خوردن خودشو بهم میما'لید ، منم خودمو بی حرکت کردو بودم یعنی خوابم . تا اینکە بە خودش جرات داد و کیر کلفتشو چسپوند بە کــــــــونم ، خلیلی حال میداد ، اولین بار بود کە یە کــــــــیر واقعی بە کونم بخورە . کاملا بی حرکت بودم ، کم کم نفس نفس میزد ولی تکون نمیخود نکنە بیدار بشم ، منم کە اصلا روم نمیشد حرکتی انجام بدم و از این حالت هم بدم نمیومد . اون شب لاپایی منو گا'یید و صبح من رفتم دانشگاه و اون تو خوابگاه موند . وقتی برگشتم دیدم هنوز خوابیدە و انگار دیشب بهش خوش گذشتە خیال رفتن نداشت . تصمیم گرفتم امشب دلو بە دریا بزنم ، بعد از شام و پیادە روی دوبارە مثل دیشب کە کــــــیرشو چسپوند دستمو بردم و کـــــیرشو گرفتم جا خورد و خیلی ترسید ، ولی وقتی دید براش میما'لم اونم کــــــــونمو ما'لید ، کمکش کردم شلوارمو در آورد ، معلوم بود اولین بارشە و منم اولین بارم بود ، کــــــــونم تنگ تنگ و یە کــــــــیر کلفت ، یەکم کرم ما'لیدم بهش ، همین کە سر کـــیرش رفت تو کـــونم دردی احساس کردم کە تاحالا احساس نکردە بودم و ناخودآگاه داد زدم . از رو کمرم رفت کنار و بعد از ١٠ دقیقە دوبارە خوابیدم رو زمین و اینبار بهش گفتم یواش یواش اونشب از بس درد داشم لذت نبردم ، ولی شب بعد وقتی کـــیرش تا تە تو کـــونم بود و تــلمبە میزد از لذت داشتم میمردم . اولین بار بود یە کــــــــیر کلفت و آبدار تا تە تو کــــــــونم باشە ، بیـــضەهاش میخورد بە بیـــضەهام و با تمام وجود تـــلمبە میزد ، واقعا همونطوری کە میگفت قدرت جنسیش باڵا بود ، آخە همون شب تا صبح ٤ بار منو گایید و هربار بیشتر از نیم ساعت تـــلمبە میزد . الآن از اون موقع نزدیک ١٠ سال میگذرە و هنوز هم هفتەی یە شب پیش هم هستیم و تا صبح منو میکنە امیدوارم خوشتون اومدە باشە.
نوشته: احمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 لز من و سارا

سلام
اسم پرینازه و ۲۰ سالمه
قدم۱۶۵ و ۵۷ کیلوم ام.سایز سینه هام ۸۰ و رنگ پوستمم گندمی روشنه.
من کلا خیلی خیلی حشریم و بزرگترین فانتزیم لزه
چند وقت پیش یکی از دوستام (سارا) بهم زنگ زد که اگه همخونه‌ایات رفتن مسافرت و نیستن من فردا شب بیام پیشت.
منم گفتم که همشون رفتن و من تنهام.بیا خوشال میشم
همون شب داشتم فکر میکردم که اگه بتونم خیلی غیرمستقیم راضیش کنم که باهم سکس کنیم خیلی خوب میشه چون خیلی وقتا پیش اومده که موقع دیدن پورن و مالیدن کسم به سارا فکر میکنم و تابحال حرکت خاصی جلوش نزدم یا چیزی بش نگفتم که بدونم نظرش چیه
همینجوری که یه دستم توی شورتم بود و با یه دست دیگم سینه‌هامو فشار میدادم به سارا فکر میکردم
سارا یه دختر ظریف با پوست خیلی سفید
قدش حدود یک وجبی از من کوتاه تره و سینه هاشم خیلی کوچیک تر از منه
من از دخترای ریزه میزه سفید با سینه های کوچیک خیلییی خوشم میاد
خلاصه ظهر شدو سارا اومد.کلی حرف زدیم و غذا خوردیم و این داستانا
بعد شام تصمیم گرفتم مشروب بیارم که شاید بتونم فانتزیمو عملی کنم
یه بطری اوردمو اصلا نفهمیدیم چجوری نصفش رفت
بعدش سارا گف که من دیگه خیلی خوابم میاد بنظرم بریم بخوابیم
رفتیم تو اتاقمو بش گفتم که میتونی رو تخت بخوابی یا پایین
میتونیم جفتمون رو تخت بخوابیم یا پایین
گفت نه بریم رو تخت بخوابیم
منم طبق عادتم شلوار و سوتینمو دراوردم و با یه تاپ رفتم تو تخت
اول سارا همینجوری کنار تخت وایستاده بود منو نگا میکرد ولی بعدش اونم همینکارو کرد و اومد
من سمت دیوار خوابیدم و سارا لبه تخت
پشتشو کرده بود به من منم رفتم خیلی خیلی نزدیکش خوابیدم
یه تکون خورد دید کونش خورد ب من همونجوری موند
یکم که گذش دیدم اومد عقب تر و عقب تر تا اینکه دیگه کونشو داشت به کسم فشار میداد
منم حسابی داغ بودم دستمو بردم سمت گردنش
گرنشو اول یکم ناز کردم بعد گرفتمش و کم کم فشار دستمو بیشتر کردم
سرشو برگردونو با چشای خمار نگام کرد فهمیدم اونم خیلی حشری شده
اول اروم لباشو بوس کردم ک ببینم عکس‌العملش چیه دیدم اوکیه
دیگه شروع کردم
لباشو مث وحشیا میخوردم.لب پایینشو با دندونام میگرفتم میکشیدم.زبونشو لیس میزدم اونم تنشو میمالوند به تنم
اومدم روش و رفتم سراغ گردنش.مث وحشیا لیس میزدم از پایین گردنش تا زیر چونش.لیس میزدم و ساک میزدم اونم حرکتای تنش خیلی بیشتر و سریع تر شده بود
رسیدم به سینه هاش از رو لباسش نوکشون ک خیلی سفت شده بود معلوم بود با انگشتام دوتا نوک سینه هاشو گرفتم و فشار دادم ک جیغش دراومد
بعدش سینه هاشو با دو دستم گرفتم و محکم فشار دادم سریع لباسشو دراوردم و رفتم سراغ نوک سینه چپش.اول اروم چنبار لیسش زدم دیدم دارده دیوونه میشه هی اه و ناله میکرد.
نیپلش سفته سفت شده بود مث وحشیا میخوردمش و محکم ساک میزدم اونم با صدای بلند ناله میکرد.
رفتم سمت سینه راستش .نیپلشو محکم گاز گرفتم و با ی دستم سینه چپشو محکم فشار میدادم . دیدم کسشو بلند کرده داره میماله به تنم دستمو بردم سمتش.خیلییییی خیس بود تا اومدم دستمو بکنم تو شورتش نذاشت.
بلندم کرد و سینه هامو چنگ زد و مث وحشیا لیسشون میزد.روم دراز کشیده بود و کسشو میکوبید رو کسم و با دوتا دستش سینه هامو گرفته بود و نوبتی نیپلامو لیس میزد و گاز میگرف.با این حرکتش صدبرابر حشری تر شدم.
نشوندمش و پاهاش باز کردم خودمم پاهامو باز کردم و کس خیسمو چسبوندم به کس خیسش.
شروع کردم به تکون دادن خودم و کسامون روهم مالیدع میشد.گردنشو گرفتم و شدت تکون دادنمو خیلی بیشتر کردم. چشاش به سینه هام بود ک میلرزید من با انگشتام محکم میزدم رو سینه های سفید

خوشگلش که قرمز بشن
دستمو بردم لای کسامون و میمالیدمشون
جفتمون خیسه خیس شده بودیم و کلی صدامون دراومده بود
دیدم مثل اینکه نزدیکه ارضا شه سریع به پشت خوابوندمش و رو کونش نشستم. کسمو میمالوندم رو کونش بعد تو پوزیشن داگی گذاشتمش
کونشو چسبوندم به کسم و موهاشو چنگ زدم و سرشو خوابوندم
دستمو فشار دادم رو کمرش که فقط کونش بالا باشه
مححکم و سریع کسمو میکبوندم به کونش
دستمو بردم لای پاش و کسشو میمالیدم اونم فقط جیغ میزد باز دیدم تا نزدیک ارضا شدنشه ولش کردم و سریع ۶۹ شدیم.من زیر بودم اون رو
کسمو با ولع میخورد.صداش داشت دیوونه ترم میکرد
منم زبونمو میکشیدم رو کس داغش از بالا تا پایینش
یکم بلندش کردم با همزمان که کسشو لیس میزدم و میخوردم با انگشتامم میمالیدم اونم ازون ور کسمو میک میزد دیگ داشتم میمردم
از صداهای جفتمون معلوم بود که خیلی نزدیکیم
اون شروع کرد به انگشت کردن کسم و انگشتشو سریع تو کسم تکون میداد منم با دستم میزدم روی کس کوچولوش
چن ثانیه بعد جیغ جفتمون دراومد و جفتمون لرزیدیم و ارضا شدیم .

🩷۷۰۰💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


که چن ساله داغ کیر داره انقد این زن هوسی بود انقد خورد تا از دهنش کشیدم بیرون گفت بازم میخوام گفتم آبم میاد نمیتونم اون کس وکونتو جر بدم دراز کشید منو کشید روش گذاشتم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن با خوردن لباش یه چن دقیقه که این حالت بودیم بلندش کردم سگی کردم لپ کونش داشت دیوونم می‌کرد چنگ میزدم بهش قلمبگی کسش زد بیرون فرو کردم توش صداش در اومد آه آه سریع تر اوف اییییی مردم واست پسر من تویی بزن بزن آه آه دیگه نمیتونستم طاقت بیارم بهش گفتم آبم داره میاد فدای آب کیرت داره میاد بگو بریز رو سینه و شکمم ببینم ابتو لذت ببرم سریع در آوردم کیرمو کردم طرفش ریختم رو شکمش و سینش دراز کشیدم روش لبامو می‌خورد موهامو دس می‌کشید ازم تشکر می‌کرد یه چند دقیقه شد بلند شدیم جمع و جور کردیم رفتیم دیگه وقت حموم نداشتم دوستان عزیز این بود داستان من شاید باورش سخت باشه ولی اتفاقیه که افتاده قسمم نمی‌خورم که باور کنید راست بوده یا نه راست و دروغش با شما هرکی به اندازه درک وشعورش میاد نظر میده اگه دوست داشتین خوشتون اومد بگین تا داستان های بعدی رو بهتون بگم ایام به کام تا دیدار بعد بدرود

🩷۶۹۹💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


بعد از خبر طلاقش این خوشحال کننده ترین خبری بود که شنیدم و تا اون موقع بهم نگفته بود . اون شب ساعت 8 شب مغازه رو تعطیل کردم رفتم خونه سریع یه دوش گرفتم و رفتم خونه مینو.

وارد خونه که شدم یه آپارتمان کوچیک ولی خیلی خوشگل بود که خیلی با سلیقه دیزاین شده بود. خودشم یه لباس شب توری پوشیده بود که ست لباس زیر زرد رنگش کاملا مشخص بود. بهم گفت بیا تو که امشب میخوام دیوونت کنم. بعد از خوردن یه آبمیوه اومد کنارم روی کاناپه جوری نشست که روناش از زیر لباس شبش افتاد بیرون. منم دوباره همون کار تو ماشینو انجام دادم با این تفاوت که دیگه خبری از شلوار لی و همچنین اعتراض مینو نبود. یه خورده که از رو شورت کسشو مالیدم بدنش شل شد و بیحال رو کاناپه دراز کشید. منم سریع تی شرتمو دراوردم و خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن لباش. انقدر لباشو میک زدم که کبود شد . باورم نمیشد که دارم معلمم رو میکنم. خواستم لباسشو دربیارم که با یه صدای گرفته گفت بیا بریم تو اتاق. بلندش کردم رو دستام بردمش انداختمش رو تخت. لباساشو دراوردم دوباره شروع کردم به لب گرفتن بعد گردنشو خوردم که دیگه شروع کرد به آه و ناله که هومن توروخدا بسه کشتی منو. منم بهش گفتم تازه اول کاره. رسیدم به سینه هاش. آخ که از اون سینه های گنده هر چی بگم کم گفتم. 5 دقیقه ای سینه هاشو خوردم بعد برعکسش کردم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم به خوردن لمبه های کونش. آخخخخخ که چقدر کونش نرم و باحال بود. با اینکه کونش بزرگ بود ولی سوراخش تنگه تنگ بود فکر کنم تاحالا از کون نداده بود.


همین جور که کونشو میخوردم با یه دستم هم با چوچولش ور میرفتم تصمیم داشتم سکسی باهاش بکنم که به خوابم نمیدید. انقدر سوراخ کونشو خوردم که قرمز قرمز شده بود. کاری باهاش کردم که با دندوناش تختو گاز میزد. بعد دوباره برعکسش کردم و رسیدم به بهترین و زیبا ترین جای بدنش یعنی کسش. کسش نه خیلی تنگ بود نه گشاد. اگه یه خورده حرفه ای باشی با یه کم نگاه کردن بهش میشه فهمید بعد از طلاق دو ، سه باری شیطونی کرده بگذریم. یه 10 دقیقه ای کسشو وحشیانه خوردم که جیغ و داد میزد دارم ارضا میشم که یهو دیدم آبش آروم از کسش داره میاد بیرون و منم همشو خوردم. بعد از یه چند دقیقه ای بلند شد شلوار منو دراورد و شروع کرد واسم ساک زدن. لا مصب استاد ساک زدن بود. کیرمو تا ته میخورد و هی اوق میزد. همین جوری که کیرم تو دهنش بود از گوشه های لبش آب دهنش هی میریخت بیرون ، با این کارش خیلی بیشتر منو حشری میکرد. یه 10 دقیقه ای ساک زد بعد گفت بیا بکن که دیگه دارم از حال میرم. دوست داشتم بازم واسم ساک بزنه ولی چاره ای نبود. رفتم روش خوابیدم پاهاشو داد بالا دور کمرم قلاب کرد. کیرمو که خیس خیس بود گذاشتم رو کسش که با یه فشار رفت تو. یه جیغ زد و بازوهامو محکم فشار داد. ریتم تلمبه زدنمو تند تر کردم. بعد یک ربع احساس کردم آبم داره میاد. گفتم مینو الآنه که آبم بیاد بریزم کجا؟ گفت بریز تو دهنم میخام همرو بخورم. منم که عاشق این حرکتم با کمال میل قبول کردم. وقتی احساس کردم آبم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون و مینو هم اومد پایین تخت نشست و دهنشو گرفت جلو کیر من. من شروع کردم به جق زدن تا آبم بیاد مینو هم کسشو محکم میمالید که واسه بار دوم ارضا شد و هی بلند داد میزد هومن آبتو میخام. منم که از این حرفش خیلی حشری شده بودم محکم کیرمو میمالیدم که یهو آبم اومد و تا قطره آخرشو خالی کردم تو دهن مینو و اونم همشو خورد. بعد از اون روز سه بار دیگه با هم سکس کردیمو الآنم مینو رفته کیش و ما فقط سکس تلفنی میکنیم تا برگرده. دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه .

🩷۶۹۸💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 مادر زن هوسران

سلام
22سالم بود که با عشق مورد علاقم ازدواج کردم زندگیمون خوب بود ولی نسبت به بچگیش چون 17 سالش بود گیرای بیخود میداد الکی لج می‌کرد باهام ولی شدیدا دوسم داشت خیلی باهام راه میومد بر خلاف دخترای امروزی شایدم از دوست داشتن زیادی بود که انقد گیر میداد با خانمم یه نسبت فامیلی کوچیک هم داریم بخاطر شناختی که خانواده ها از هم داشتن مخالفتی بخاطر سنمون نکردن و باهم ازدواج کردیم همچی داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه طرز لباس پوشیدن مادرزن طرز برخوردش جوری بود که یه شک هایی تو ذهنم شد که نکنه بخواد با من باشه باز خودمو قانع میکردم تا اینکه شبا اونجا میخوابیدیم دیگه پیش پدرزنم نمی‌خوابید به بهانه نشستن پیش ما چون تا دیر وقت بیدار میموندیم به بهانه حرف زدن پیش ما میموند و پیش ما می‌خوابید گذشت و گذشت تا اینکه این خوابیدن ها ادامه داشت تا اینکه کار بجایی رسید که مادر زنم وسط ما می‌خوابید حتما الان میگین چرا؟ مگه میشه بیخود و بی جهت وسط ما بخوابه یا اینکه خانمم شاکی نشه؟ مادرزن تشنج داشت یا راست می‌گفت یا دروغ اونش دیگه با خودش بنظرم من که دروغ میگفت خودشو میزد به اون راه تا پیش ما بخوابه بتونه زمانی که زنم خوابه خودشو بهم نزدیک بکنه وقتی که تشنج بهش دست می‌داد کاریش نمیشد کرد فقط باید تنشو دس میکشیدی براش دعا میخوندی آروم میشد تامثلا خوابش ببره.
بعد از چند بار یه شب که بین مون بود تو خواب دیدم که یکی داره تنمو دس میکشه من تو خواب حواس نبودم که کجام یا که کی داره تنمو دس میکشه به هوای اینکه خانمم هست منم رومو کردم طرفش با چشای بسته شروع کردم به همکاری با اون لبمو گذاشتم رو لبش دستشو گذاشت رو کیرم سینه هاشو چنگ میزدم لبشو میخوردم که چشامو باز کردم بعد از چند دقیقه دیدم وای مادر زنمه خانمم خوابه خوابه مادر زنم چشاش بسته بود به هوای اینکه بیدار شدم فک کنم که اون خوابه بیخیال بشم نمی‌دونست که بیدارم ولی دیگه نمیتونم این وا مونده رو خوابش کنم منم به رو خودم نیاوردم ادامه دادم به لب خوردن چنگ زدن سینه هاش خانمم روش طرف ما نبود دست گذاشتم تو شرتش کسشو گرفتم خیسه خیس بود انقد مالوندمش که خودش دیگه طاقت نیاورد روشو کرد طرف خانمم پشتش بمن منم شلوار خودمو تا زانو آوردم پایین شلوار و شورت اونو تا زیر کونش دادم پایین کیرم خیس شده بود ولی کافی نبود تف انداختم تو دستم کیرمو بیشتر خیسش کردم گذاشتم لاش فشار دادم یه خورده خودشو جمع کرد منم یه کم مکث کردم بعد یواش یواش فرستادم تو لیزی کس و کونش کارمو راحت تر کرد شروع کردم نرم نرم تلمبه زدن که دست انداختم تو لباسش از زیر سوتینش سینشو گرفتم سینه های متوسطی داشت هم زمان که چنگ میزدم سرعتمو بیشتر کردم پشت گردنشو لیس میزدم دیگه تو خودش نبود صدای نفس زدناش یواش بود ولی داشت پاره میشد از هوس میخواست داد بزنه نمیتونست دیدم دستشو گذاشت رو کونم منو می‌کشید جلو که محکم تر فشار بدم یا تا آخرش بزارم منم نامردی نکردم خودمو چسبوندم بهش تا ته فرو کردم خودشو جمع کرد دیگه مثله قبل صبر نکردم محکم تلمبه میزدم از یه طرف ترس از طرفی شهوت فضای اتاق دیوونه کننده بود یه چن دقیقه تلمبه زدم دیگه جفتمون داغ بودیم گرمای کسش کیرمو می‌سوزند بعد چن دقیقه دیدم صدای نفساش تندتر شد سرعتمو بیشتر کردم یه دفعه چنان لرزید که خودم ترسیدم چن بار نرم عقب جلو کردم که آروم شد من صبر کردم تا حالش جا بیاد کیرم هنوز لاش بود که یه چن دقیقه شد خودش عقب جلو میکنه دوباره شروع کردم تلمبه زدن دیگه لیزه لیز بود کس و کونش انقد زدم تا آبم داشت میومد از تو کسش در آوردم لای کونش خالی کردم پشتشو بوس کردم رومو کردم اون طرف خوابیدم.
صبح بعد اینکه بیدار شدم دیدم خانمم نیست تازه یادم اومد که چیشد چیکار کردم دیشب رفتم اون طرف مادر زنم مشغول کار تو آشپزخونه بود سلام کردم روشو کرد این طرف با سلام علیک گرمی جوابمو داد سلام عزيزم صبح قشنگت بخیر بیا برات صبحانه آماده کنم بخوری که حسابی خسته شدی خودمو زدم به اون راه که خسته چرا؟ با خنده بهم گفت پدرسوخته بازی رو بنداز کنار دیدم دیگه خودش داره تو بیداری هم آنتن میده گفتم من چرا خودمو کسخل نشون بدم سراغ زنمو گرفتم گفت خونه بابا بزرگشه یه دوتا کوچه اون طرف تره خونشون، ناهار اونجاییم منم به بهونه کار رسیدن نرفتم خانمت میگفت بیدار شدی باهم بریم اونجا گفتم پسرت کو گفت رفتش مغازه پدر خانمم که تا ساعت یک نمیومد سوپر مارکت داشت دست و صورتمو شستم رفتم پیشش از پشت چسبیدم بهش دیدم صداش در اومد اوف کیرم به سرعت نور بلند شد گذاشتم از رو شلوار رو چاک کونش شروع کردم سینه هاشو چنگ زدن گردنشو بوسیدن گفت نکن دارم پاره میشم گفتم تو که دیشب دادی باز چته گفت الان تو بیداری با صدای بلند سکس کردن سر حالم میاره فقط زود باش برگشت خودش شلوار و شورتمو باهم آورد پایین طرز وحشتناکی کیرمو می‌خورد خایمو چنگ میزد انگار تا حالا نخورده یا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 بالاخره به وصال کیر دامادم رسیدم

سلام
خودم زمینه ای رو فراهم کردم تا سوگل و دامادم قبل از عروسی به وصال جنسی هم برسن تا خودم با وجدان راحت و برای این که قبل از دخترم از راه راست منحرف نشده زودتر از اون به وصال شوهرش در نیام. بنابر این منتظر فرصت مناسبی برای رسیدن به هدفم نشستم. علیرغم این که سوگل دوست نداشت به زودی حامله بشه، اما اون قدر تو بغل حمید فرو رفت که حتی قبل از انجام عروسی شکمش بالا اومد که این امر سبب شد واس این که جلوی مردم تابلو نشه مراسم رو جلو بیندازیم. من هم سزای شتاب زدگی اون ها رو با یک تنبیه اساسی به سوگل دادم. در یک شب برفی زمانی که تازه از دادن به شوهرم فارغ شده چشمم داشت گرم میشد تلفنم زنگ خورد و حمید با شتاب خبر داد که داره زنش رو بیمارستان میبره و ظاهرا وقت وضع حمل فرا رسیده
. به سرعت با همسرم لباس پوشیده روانه تهران شدیم. خوشبختانه چند ساعت بعد نوه عزیزم مانی صاف و سلامت به دنیا آمد و مارو غرق شادی و خوشحالی کرد. عصر همان روز خواستیم از بیمارستان خونه برگردیم که حمید از ما خواست خونه اون بریم و استراحت کنیم. شوهرم جواب داد: راستش پسر ها از دیشب خونه تنهان همچنین خودم هم چند تا کار کوچیک دارم بنابر این من مجبورم برگردم. مهری خودش میدونه. پیف ملایمی کرده گفتم: الان که فکر میکنم میبینم بهتره تهران بمونم چرا که صبح دخترم مرخص میشه پس شب میرم خونه حمید؛ هم حسابی خسته ام، هم وسایل لازم رو واس فردا آماده کنم. سفارشات لازم رو به محمود کرده اونو روانه کردم و من و دامادم هم روانه خونش شدیم. تو راه هم تصمیم خودمو برای از راه به در کردنش گرفتم. وقتی از در تو رفتم، لخت شده و همون جوری از مقابل نگاه های شرر بار حمید در حالی که به باسن و سینه هام تاب شاعرانه ای میدادم عبور کردم. گفتم: حموم که گرمه پسرم؟ دیشب فرصت نکردم بعد از این که با پدر زنت یک بکن بکن حسابی کردم حمام برم. ضمنا بیمارستان هم بودم پس با اجازه! بفرمایید مادر جون حمام و هرچه تو این خونه هست متعلق به شماست. من هم برم واس شام غذا بگیرم. بعد از این که یک دوش حسابی گرفتم برای پوشیدن لباس به اتاق خواب مشترک بچه ها رفتم. تاب شلوارک بازیی رو طوری که سینه ها همچنین کونم رو اساسی نمایش بده پوشیدم. آرایش خوبی کردم، عطر مست کننده ای هم به همه جام زدم. هم زمان با ورود حمید به خونه از اتاق بیرون رفتم. وقتی چشم حمید بهم افتاد خیلی سعی کرد جلوی نگاه متعجبش رو بگیره اما نتونست. با عشوه گفتم: چیه چرا این طوری نگام میکنی؟ زن خشکل و جذاب ندیدی؟
والا تو سن سال شما ندیدم. خوش به حال آقا جون چه زن توپ و جذابی داره. همیشه پیش خودم میگفتم سوگل به کی کشیده! معلومه جیگر به مادر عزیزش، تو هم پسر جون خیلی خوش شانس بودی با ما فامیل شدی هم زن جذاب و سکسی نصیبت شد هم مادر زن جیگری مثل من و هم زمان با این جمله لپش رو کشیدم.
بر منکرش لعنت مادر جون به هر حال شما خیلی خشکل و جذاب تشریف دارید همینه که آقا جون تقریبا هر روز تو همین سن سال با شما حال میکنه.
-از کجا فهمیدی ما تقریبا هر روز باهم میخوابیم؟ راستش سوگل بهم گفت اون هم مثل شما دوست داره من هر شب بکنمش اما یه وقت هایی به دلیل خستگی زیاد نمیرسم این کارو بکنم لذا شاکی میشه و سرکوفت شما رو به من میزنه. خنده بلندی سر دادم گفتم: باری کلله سوگل راه افتاده اصلا فکر نمیکردم این دختره خجالتی این قدر حشری باشه و شیره تو رو بکشه! حالا ببینم راست بگو دوست داری یک شب هم با مادر سوگل باشی هوم؟ همانطور که یک بار هم بهتون گفتم از خدامه و برای اون لحظه که بهم اجازه بدید مشرف میشم و کوس و کونتون رو غرق بوسه میکنم.
خبه خبه لوس نشو من توی کر کثیف رو میخوام چه کار؟ اول تشریف میبری حمام من هم این غذایی رو که گرفتی حاضر میکنم تا ببینم بعد از شام باید باهات چه کار کنم ببینم میتونی از خجالت مادر زن عزیزت در بیایی. نیم ساعت بعد که حسابی در حمام به سر صورتش و پایین تنش رسیده بود، از حمام بیرون اومد. شام رو در میان نگاه های شهوت انگیز هر دو به هم صرف کردیم. بلافاصله بدون اطلاف وقت سراغ ظرف ها رفته برای این که غذام حزم بشه هم کمی عاشق منتظر رو که کیرش داشت میترکید منتظر بگذارم، اون ها رو شستم. در حین کار دامادم از پشت منو بغل میکرد و بعد از این که بوسه های آتشین از صورتم برمیداشت خودش رو به پشتم میچسبوند. من هم با عشوه میگفتم: ای وای نکن جونی این چه کاریه؟ معلومه داری از عشق من میترکی! معللومه عزیزم معلومه کی از خیر گوشتی مثل مهری جون میگذره. باشه بابا باشه به جای این حرف ها بجنب واسم یک قهوه درست کن تا واس امشب حسابی انرژی بگیرم. بعد از صرف قهوه و یک توالت مفصل روانه اتاق خواب شدم. با استهزا گفتم: حمید جان بهتر نیست شب تو اون اتاق تنها نخوابی میترسم از تنهایی دق کنی! بیا تو اتاق دخترم واس هر دومون جا هست. اون هم چشمی گفت و با من روانه اتاق خواب شد.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 خانوم معلم

سلام
اسم من هومن و 23 سالمه. کلاس پنجم دبستان بودم که یه معلم خیلی خوشگل نصیب ما شده بود که حتی مدیرمونم تو کفش بود. از همون اول سال از این خانم معلم که اسم کوچیکش (مینو) بود خیلی خوشم اومد و چون شاگرد زرنگ کلاس بودم سریع خودمو تو دلش جا کردم. خلاصه اون سال گذشت و من با کوله باری از خاطره رفتم راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه. ولی تو این سالها اصلا چهره ی مینو رو فراموش نکردم و همیشه آرزو داشتم که یه روز ببینمش.


من توی کرج یه مغازه کیف و کفش زنونه دارم. یه روز غروب تو مغازه با دو , سه تا مشتری سرگرم بودم کی یه خانم خوشگل و با کلاس اومد تو . چون من قیافه ی اون موقع مینو رو در خاطر داشتم اول درست نشناختم ولی یه کم که دقت کردم شناختمش. خیلی تغییر نکرده بود فقط یه مقدار تپل شده بود و ابروهاشو تیغ زده بود و مداد کشیده بود. مینو حدود 35 سالش شده بود و من اصلا باورم نمیشد که بعد از این همه مدت به آرزوم رسیدم. وقتی خیلی بهش زل زدم خودشو جم وجور کرد و قصد داشت از مغازه بره بیرون که رفتم جلو گفتم سلام خانم فلانی. از اینکه فامیلیشو گفتم تعجب کرد و بعد از جواب سلام گفت شما منو میشناسید ؟ گفتم بله شما فلان سال معلم من بودین و از این حرفا. خیلی خوشحال شد که یکی بعد از این همه سال هنوز به یادشه. چون خیلی عجله داشت و میگفت جایی کلاس دارم ، بعد از یه خرید کوچیک که منم پولشو نگرفتم شماره داد به هوای اینکه بعدا بهش زنگ بزنم و در مورد گذشته بیشتر واسه هم تعریف کنیم. دو روز بعد بهش زنگ زدم و با هم قرار گذاشتیم که بیرون همو ببینیم. اون روز که اومد مغازم تو انگشتش حلقه دیدم و وقتی یاد حلقه افتادم از فکر نزدیک شدن بهش اومدم بیرون آخه من اصلا طرف زن شوهر دار نمیرم. پیش خودم گفتم میرم سر قرار و همین یه جلسه هم از سر من زیاده ولی همش پیش خودم میگفتم ای کاش شوهر نداشت ای کاش. خلاصه روز موعود اومد و رفتم سر قرار. عجب تیپ کشنده ای زده بود . یه مانتو کوتاه پوشیده بود و چون باسنش بزرگه هی مانتوش میرفت بالای باسنش و آدمو حشری میکرد. (داخل پرانتز بگم که من قیافم تقرییبا قشنگه و مینو خیلی از قیافه من خوشش اومده بود. اینو بعدا هی بهم میگفت.) منم اون روز بهترین تیپمو زده بودم.


وقتی رسیدم سر قرار مینو اومده بود . اومد جلو و با من دست داد. وقتی باهام دست داد گرمای دستشو تا نیم ساعت حس میکردم و از این کارش خیلی خوشم اومد. خلاصه رفتیم تو یه کافی شاپ نشستیمو حدود دو ساعتو نیم واسه هم تعریف کردیم و شیرین ترین جای داستان اون جایی بود که مینو گفت حدود یک ساله از شوهرش جدا شده. انگار کل دنیا رو دادن به من. خیلی خوشحال شدم فقط یه چیزی ناراحتم میکرد اینکه چرا هیچ تمایلی به بیشتر نزدیک شدن نشون نمیده.خلاصه اون روز گذشت و من پیش خودم گفتم این اگه از من خوشش اومده باشه خودش زنگ میزنه. دو روز گذشت که دیدم تلفنم زنگ میخوره. بله مینو خانم بود. این سری خیلی صمیمی تر با من حرف زد و گفت که دوس دارم دوباره ببینمت و از این حرفا. بعد از چند بار بیرون رفتنو صحبت های مکرر تلفنی دیگه کاملا بهم عادت کردیمو خیلی با هم صمیمی شدیم.منم از این صمیمیت استفاده کردمو یه روز تصمیم گرفتم بحث رو بکشونم به سکس که مثلا بعد از شوهرت مشکل جنسیت رو چجوری حل میکنیو بعد از شوهرت با کسی سکس کردی ؟ گفت من با شوهرم از نظر سکس مشکل داشتم و یکی از عوامل جدایی ما همین مسأله بود. منم همش بهش میگفتم آخه حیف همچین زنی نیست که آدم واسش تو سکس کم بزاره. خلاصه قرار گذاشتیم فردا ناهار بریم بیرون. تصمیم گرفتم فردا که میرم پیشش یه دستمالیش کنم ببینم عکس العمش چیه ؟ فردا با ماشین رفتم دنبالش. بعد از سلام و احوالپرسی یه خورده که گذشت وقتی که دنده عوض میکردم دستمو میذاشتم رو رونش. وقتی دیدم هیچی نمیگه تازه از نیش خنداش میفهمیدم بدشم نمیاد جسارتم بیشتر شد و دستمو از رو شلوار گذاشتم روی کسش که دیدم یه تکونی خورد گفت چیکار میکنی ؟ گفتم بدت میاد که سریع گفت نه ولی اینجا درست نیست منم گفتم پس کجا ؟ که گفت حالا پررو نشو برو یه فست فوود که خیلی گشنمه. توی فست فوود قبل از اینکه غذا حاضر بشه یه فکر زد به سرم . سریع موبایلمو دراوردم شروع کردم واسش اس ام اس سکسی خوندن. خیلی خوشش اومدو خنده های همراه با شهوت میکرد. بعد از خوردن غذا رسوندمش دم خونش و خودم رفتم مغازه. ولی همش تو فکر کردن مینو بودم. بعد از اون حرکتم تو ماشین یه خورده حشری شده بودم.


تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم مینوس زنگ زده بود تشکر کنه. بعد از یه خورده حرف زدن گفتم مینو دوست داشتم الآن پیشت بودم حسابی میخوردمت آخه خیلی حشری شدم. دوست دارم تمام بدنتو لیس بزنم . از گفتن این حرفا فهمیدم یه حالی شد. گفت دوست داری بیای پیشم منم گفتم از خدامه . گفت ساعت 9 شب بیا خونه ی من. گفتم چی خونه ی تو ؟ گفت آره این خونه مجردیه خودمه.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


رو تخت بعد از این که دراز کشیدیم بی محابا به من نزدیک شد و شروع به مالیدن دست رو سینه ها و سایر اعضای بدنم به ویژه کوس و کونم کرد. سپس خیلی آرام و با تو منینه شروع به در آوردن تاب و شلوارکم کرد. من هم زیر پیراهن، زیر شلوار و شرتش رو پایین کشیدم و شروع به لب گیری و بوسیدن هیجان انگیز هم کردیم. گفتم: تصور کن یک هو الان سوگل از در تو بیاد چه حالی میشه و چه کار میکنه؟ البته غلطی هم نمیتونه بکنه چرا که از گوشت و پوست اسخوانش گرفته تا هرچی که داره از صدقه سر من داره حتی تو و این تخت خواب رو خخ خخ. اون هم جواب داد: شما هم تصور کن پدر جان از در بیاد و منو با شما ببینه چه کار که نمیکنه؟ هیچ غلطی اون هم نمیتونه بکنه چنان میزنم تو تخماش که بترکه انتر کثافت.
با گفتن این جمله هر دو بلند زیر خنده زده کارمونو ادامه دادیم. بعد از لب گییری و بوسه های آتشین حمید آرام آرام شروع به خوردن زیر گلو و سینه های تپول من کرد. چنان با ولأ این کارو میکرد که هر دو سر کیف اومدیم. همچنین سراغ کوسم رفت و با زبان شروع به لیسیدنش کرد. من هم کیرش رو تو دهنم فرو کرده با شهوت و ملچ ملچ شروع به خوردنش کردم. بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و لای دو پام نشست. ابتدا پاهامو بلند کرد رو شانه هاش قرار داد و با یک فشار کیرش رو تو کوسم فرو کرد. جوووووون چه تلمبه ای میزد طوری که من که تا اون روز به ده ها نفر صد ها بار داده بودم، اون طور سرعت عمل از کسی ندیده بودم. در حالی که شدیدا نفس نفس میزدم خودم رو به کیر با کفایت حمید سپردم. بعد از چند دقیقه تغییر پزیشن داد. این بار از پهلو بغلم کرد و کارش رو با قدرت دنبال کرد. در حرکت بعدی روم قرار گرفت و در حالی که حسابی خودش رو بهم چسبونده بود به طرز وحشیانه ای با گفتن جملات عاشقانه منو کرد. من هم بلند داد میزده ترکی فارسی میگفتم: جوووون الاهی قربون کیرت برم بکن تو رو خدا مهری رو جر بده تو رو خدا ریدم تو دهنت سوچوم وار یوخوا خدا برات رسونده منو پس قدرمو بدون. تا این که بعد از چند دقیقه آبش رو با فشار تو کوسم خالی کرد و هر دو نیمه جون و سست کنار هم افتادیم. صبح خیلی زود زمانی که معمنین برای ادای نماز صبح بیدار میشن، ما هم بیدار شدیم اما نه برای نماز. بین خواب و بیداری احساس کردم باز مجدد منو به خودش چسبونده و باهام ور میره. با صدای خواب آلودی گفتم: چته پسر چه مرگته؟ دیشب کمت بود؟ جواب داد: ببخشید بیدارتون کردم راستش گفتم از چند ساعت فرصت باقی مانده تا زمان رفتنمون به بیمارستان استفاده کنیم و باز تو بغل هم بریم. دیدم حرف درستی میزنه لذا خودمو کامل در اختیارش گذاشتم. اون هم مثل شب قبل شروع به آماده سازی من و خودش کرد. فقط زمان انجام کار این بار منو رو تنش کشید و گفت: موافقی اول صبح یه ورزش حسابی بکنی تا جگرت حال بیاد؟ خیلی با ورزش کردن سر صبح موافق نیستم البته نه این جور ورزش ها. روزی باید ده دقیقه این طوری باید ورزش کرد تا بدن سلامت بمونه خخ. سپس خودمو با کیر حمید میزان کردم و روش نشستم. اون هم با یک فشار داخل هدایت کرد و من با مهارت تا بیست دقیقه شروع به بشین پاشو کردم. زمانی که احساس کردم میخواد آبش بیاد از رو کیرش بلند شدم و دمر رو تخت افتادم. اون هم که منظور منو فهمیده بود به سرعت پشتم قرار گرفت. با کمی کرم دور سوراخ کونمو چرب کرد و کیرش رو داخل کونم هدایت کرد و با زدن چندین تلمبه حال آور، آبش رو خالی کرد. بعد از حدود نیم ساعت ابتدا هر دو روانه حمام شدیم. بعد از یک دوش آب گرم عاشقانه و سکسی دو نفره بیرون آمده بعد از صرف یک صبحانه مفصل روانه بیمارستان شدیم. وقتی رسیدیم دخترم گفت: الاهی بمیرم مادر جون دیشب حسابی بهت در نبود بابا سخت گذشت نمیدونم حمید شام درست حسابی بهت داد جات گرم و نرم بود یا نه؟ با لبخندی جواب دادم: خدا رو شکر بد نبود ضمنا برای راحتی تو حاضرم هر گونه سختی رو تحمل کنم گلم! اون روز من و حمید با من عهد بستیم هر وقت فرصت کردیم از خجالت هم در بیاییم که خدا رو شکر تا امروز هم چندین چند بار این کارو کردیم. دخترم هم ظاهرا فهمیده اما به روی خودش نمیآره مهم هم نیست اعتراضی بکنه وگرنه دهنش رو سرویس میکنم.

🩷۶۹۸💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 همکارم دکتر فرشاد

سلام
اولین روزایی بودکه واردبیمارستان شده بودم.جلوی درب یکی ازاتاقاایستاده بودم ورفته بودم توفکرکه یه دفه یه صدایی پشت سرم گفت ببخشیدوقتی برگشتم بادیدنش دلم لرزید دکتر فرشاد بودکه میخواست واسه چک کردن مریضش بره تواتاق.بدون اینکه حرفی بزنم اجازه دادم واردبشه من ازنوجوونی ووقتی ک فهمیدم کیرچیه همش دنبال این بودم ببینم مال کی اززیرشلواربرجسته تره اونروزم ناخودآگاه همش چشمم به کیرفرشاد بودچون معمولادکمه روپوششم بازمیکرد خیلی مغروربودوکمتربه کسی توجه میکردولی تازگیاحس میکردم خیلی حواسش به منه
چندوقتی گذشت ومابه هم نزدیکترشدی باهام زیادشوخی میکردتااینکه یه روزبهم زنگ زد.نمیدونم شمارموازکی گرفته بود.خلاصه سرتونودردنیارم....باهم دوست شدیم....
چندوقتی گذشت همش راجع به بیماریهای مردان و پروستات و سزارین و کس وکسروازین چیزامیگفت تا سر شوخیو باز کردو گفت دوست دارم ببینم چطوری میخوای بزای
منم از خدا خواسته گفتم منم دوست دارم ببینم توچطوری میکنی.انتظارشو نداشت یه کم مکث کرد بعد چشمک زد و گفت امتحانش مجانیه....
دو هفته بعد دعوتم کرد نهار بیرون منم بهم الهام شده بود بدم نمیاد یکم بمالتم رفتم حموم حسابی کس تپل و روناموصفا دادم من قدم 170و65وزنمه وسینه ام75کسمم گوشت خالیه
خلاصه ساعت 11شدمنم به بهونه شیفت خونه روپیچوندمو رفتم بیرون تا سوار ماشینش شدم یه ماچ محکم ازلپم کرد.یه کم چرخ زدیم ورفتیم یه رستوران غذاخوردیم ساعت1ونیم بودبهش گفتم مجیدمن گفتم تاساعت6شیفتم نمیشه برم خونه.اونم به بهونه اینکه گیربازاره گفت بریم خونه من عصرمیرسونمت منم که هم دلم کیرمیخواست هم دوسداشتم خونشوببینم رفتم.رسیدیم به یه اپارتمان شیک واردخونهکه شدیم گفت راحت باش منم که زیرمانتوتاپ تنم بودمانتومودراوردموباتاپ وشلوارلی نشستم اونم لباسشوعوض کردوبایه گرمکن وعرق گیراومدرفت اشپزخونه شربت وشیرینی اوردگذاشت رومیزجلوی کاناپه بعداومدپیشم نشست دستشوانداخت دورگردنم یه نگاه به لبام کردوگفت دوسدارم بخورمشون البته قبلایه بارخورده بود...یه لبخندزدم ولب پایینشوگازگرفتم دیدم داره ازچشاش آتیش می باره این حس واسم ناآشنانبوددوسه باری کرده بودنم
دستشوکردتوتاپموسینموکشیدبیرون اون لحظه ازاینکه تاچنددقیقه دیگه قراره یه مردخوشتیپ کیرکلفت قراره منوبگادحال کردمویه آه بلندکشیدم که انگارجرقه بود باصدای من تاپوسوتینموجردادوافتادروسینم بلنددادمیزدچراایناروقبلانشونم نداده بودی جوووون مثه بالشه جووووون منم جیغ میزدم اره عوضی گازبزن بخورآههههههه
که طاقت نیاوردموهلش دادم اون سمت سریع عرق گیرو دراورد وبازافتادروم
سینه هاموچنگ زد منم دادمیزدم کییییییییر من کیررررمیخوام بکنش توکسم داشتم دیوونه میشدم حتی الان ازتعریفش شورتم خیس شده واحساس نیازبه اون کیرکلفتشومیکنم
خلاصه شلواروشورتموبایه حرکت دراوردوتاکس چاقمودیده افتادروکسم شروع کردبه لیس وگازداشتم ارضامیشدم که داد زدم بسه منو بگا.اونم معطل نکردکیرشوازاسارت شلوارک درآوردوبهم گفت قمبل کنم منم قمبل کردم وازپشت کردتوکسم خیلی تنگ بود من که قبلاپردم پاره شده بود ازکلفتی کیرمجیدقسمت دیگه مخاط وپرده کسم پاره شد کسایی که باراول کس دادنشون یادشونه میدونن چی میگم دردولذت باهم 5.6دقیقه تلمبه زد که باآه واوه زیادخواهش های بلندم که میگفتم منوبکن بگاعوضی جرم بده بالاخره به اوج لذت رسیدمو ارضاشدم اونم چندلحظه بعدمن وهمه آبوریخت روصورتم منم که عاشقه آب کیرم همه روجلوچشمش لیس زدم وهردوهمونجابی حس افتادیم بعد از اون دوسه بارم جاهای دیگه سکس کردیمو اون دوره کارش تموم شد و از شهر ما رفت...

🤍۶۹۶🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 درد خواستنی ( لزبین )

سلام
بازم چسبید به اون دختره دستام از شدت عصبانیت مشت شد کی میخواس بفهمه من رو چرخش نگاهش رو بقیه ام حسادت میکنم؟!
امروز باید یا شروعش میکردم یا تمومش میکردم
سویی شرتمو تنم کردمو رفتم سمت نیمکتش
_ساره باید حرف بزنیم
_الان؟!
-نه خونه ای امروز؟!
_اره… تنهام
سرمو بردم دم گوشش و گفتم چهار منتظرم باش
نمیدونم چجوری زنگ کوفتی گذشت همینطور از دیدنش هورمون و اعصابم بهم میریخت منی که وقتی داغ میکردم فقط رسیدن به چیزی که میخواستم ارومم می‌کرد حالا مث معتاد بی مواد تمرگیده بودم سرجام!
با شنیدن زنگ نایستادم و رفتم سمت خونه از استرس کاری که میخواستم بکنم نفس کشیدنم سخت بود
رسیدم نفسمو کنترل کردم و لباسامو آماده کردم رفتم سمت حموم و آب یخ ریختم رو خودم… ینی میتونستم صداشو بشنوم در گوشم از خواستن و ناله.؟!
می‌فهمید دو سال دارم مث ی مریض روانی دور و ورش میگردم؟!
فرصت فکر کردن نبود با حوله رفتم تو اتاق و سوتین و شرت مشکی و پوشیدم و ی بلوز دکمه دار سفید و شلوار اسلش کردم پام… غول مرحله بعد زنگ زدن به اون ننه مه که با بودن من تو دنیام مخالف!
بدرک…
ی اسنپ گرفتم و رفتم سمت خونه شون… رسیدم و کرایه رو حساب کردم ی ربع چهار بود… لبمو گاز گرفتم و زنگ و زدم
-کیه؟!
-منم ساره… آرامم در و وا کن
باز کرد… مث اینکه خودشم بدش نمیومد جرش بدم که انقد یقه شو باز گذاشته بود!
مث همیشه ی لبخند زد و گف : بیا تو بی اعصاب نخوریم با اون چشات
-خدا رو چ دیدی، چشم باز میکنی میبینی خوردمت!
با لوندی خندید و گف : منم می ایستم نگات میکنم
رفتم نزدیکش دستمو گذاشتم رو شونه اش و گفتم :میخای مثلا چیکار کنی
خیلی جدی برگشت و ایستاد دم راه پله ورودی و گف : تلافی!
میدونستم شوخیه… اما قلبم میریخ!
در و وا کرد و دستش برای هدایت گذاش رو کمرم
لعنتی هرچی میخام ازت دور شم خودت بیشتر آتیشم میزنی!
نشستم رو مبل طبق عادتش همه چی رو میز حاضر بود
با ی نگاه منتظران منتظر حرف زدنم بود…
در واقع نمیخواستم حرف بزنم میخواستم نشونش بدم!
اومد کنارم نشست و گفت : خب! آرام خانم زودم که اومدی 3:58 دقه سر وقت نیستیا
پامو کشیدم کنارم و رو بهش نشستم و گفتم :تا زنگ زدم 4شد
اونم کارمو تکرار کرد و گف :3:58دقه
-4! کوتاه نمییام
-دست به سینه شد و گف :3:58 رات نمیدم دیگه
_مگه دست خودته 4
-دست من 3:58
-میخای نشونت بدم دست کیه
اوممممم
ی پوزخند زدم و دستامو گذاشتم رو دستش که با همون وحشی چشاش زل زد بم گرم شدن دستاش و حس کردم زیر دستام و بالا و پایین رفتن قفسه سینه اش نمیتونست بی حس باشه به منی که فهمیده بود یجور دیگه نگاش میکنم!
چشامو بستم و لب پایینی شو به دندون گرفتم
منتظر بودم پس ام بزنه جیغ بزنه داد بزنه بزنه تو گوشم اما فقط دستاش مشت کرد و نفسش تند شد
لبش و آروم مکیدم مث خاب بود…
همراهی نمی‌کرد فقط شوکه و با استرس نشسته بود
لب مو جدا کردم و دم گوشش گفتم :حالا میدونی دست کیه؟!
سکوت کرد سکوتی که نمیفهمیدمش
حتی نگامم نمی‌کرد
لعنتی… حس کردم اگه بیشتز بمونم یکاری دست جفتمون میدم ببخشید و لب زدم و رفتم سمت در در و باز کردم که تو فاصله من و در ایستاد و نفس نفس میزد قدش از من کوتاه تر بود و رو پنجه بلند کشد و وحشیانه لبمو گرف که عاح ام دراومد می‌فهمیدم تا زانو خیس کردم
کمرشو گرفتم خم شدم رو لباش…
فک نمیکردم بیشتر از این بریم جلوه دستش رو دکمه هام نشست و من وحشی تر شدم برا داشتنش!

🩷۶۹۷💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 ح.شری ش.دن زن همسایه

سلام
من بهروزم ۲۸ سالمه ، این داستان مال چند روز پیش و خودمم هنوز تو شوکم که چجوری یه دفعه اینجوری شد ، ما توی یه آپارتمان دو طبقه زندگی میکنیم و کلا دو واحد بیشتر نداره ، ما طبقه اول و همسایمون که زن و شوهرن طبقه دوم که رابطمون باهاشون خیلی خوبه و رفت و آمد زیاد داریم ، من یه دوست دخترم دارم که اونم ۲۸ سالشه اسمش سیما و خیلی دختر خوب و نسبتا خوشگلیه که چند ساله باهمیم و واقعا درکنار هم لذت میبریم ، در ضمن خیلی هم دختر خوش سک..سیه و تو این چند سال هر دفعه که باهم سکس میکنیم از دفعه قبل بیشتر لذت میبرم ولی مشکلی که دارم اینه که خونمون خیلی کم مکان میشه و بیشتر من باید برم خونشون ، چون اون تک دختره و معمولا مامان باباش نیستن . هفته قبل خانواده من تصمیم گرفتن برن مسافرت و منم که حسابی کار داشتم باهاشون نرفتم و ازینکه چند روزی خونه خالی میشه حسابی خوشحال بودم و صبحش به سیما گفتم بعد از ظهر بیا خونمون که حسابی عشق و حال کنیم ، عصر که از سرکار اومدم دیدم خدا رو شکر ماشینهای همسایمونم تو پارکینگ نیستن و همه چیز برای یه بعد از ظهر س..کسی داره مهیا میشه ، از زن همسایمون بگم که یه خانم ۴۳ سالس قدش متوسط و هیکل و قیافشم معمولیه ولی صدای خیلی سکسی داره و خیلی با ناز و ادا حرف میزنه ، یه مدتی بود احساس میکردم یه حسی بهش پیدا کردم ، البته رفتارای اونم کاملا تو این موضوع نقش داشت چون چندباری بهم گفته بود تو خیلی پسر جذابی هستی و خوش به حال زن آیندتو از این حرفا البته شایدم من بد برداشت کردم 🤣🤣🤣 من هیچ وقت برای نزدیک شدن بهش تلاش نکردم چون مطمئن بودم آخرش شر درست میشه ، خلاصه اون روز عصر سیما اومد خونمون و حسابیم به خودش رسیده بود ، سیما خانم تو سکس خیلی آه و ناله میکنه و سر صداش زیاده اون روزم که من بهش گفتم هیچ کس تو آپارتمان نیست خیالش راحت بود و دیگه خیلی جنده واری آه و ناله میکرد آخرشم رفتیم حموم و تو حمومم حسابی عشق و حال کردیم و آخرشب رفت خونشون ، منم که حسابی تخلیه انرژی شده بودم رفتم بخوابم که یه دفعه دیدم خانم همسایه پیام داده که “چه خبرت بود امروز ؟ “ من حسابی جا خوردم و فهمیدم این احتمالا تمام مدت خونه بوده ، ازش کلی عذر خواهی کردم و بهش گفتم من دیدم ماشینهاتون نیست فک کردم کلا نیستید ، اونم گفت “شوهرم رفته شهرستان پدرشوهرم بستریه اون یکی ماشینمونم صبح بردم تعمیرگاه و ماشین موند تعمیرگاه و منم دیگه خسته شدم اومدم خونه بخوابم ولی جنابعالی بدجوری داشتی دختر رو میکردیش و صداتون نذاشت من بخوابم “ این حرفو که زد من خیلی تعجب کردم که چطوری یه دفعه اینجوری شد ، بازم ازش عذرخواهی کردم ولی اون ول کن نبود همش پیام میداد و میپرسید دختر کی بود و از کجا پیداش کردی و ازین حرفا ، بنده خدا فک کرده بود جنده پولی زدم ، منم بهش گفتم دوست دخترمه و خیلی دوسش دارم و یه کمی باهاش حرف زدم و خوابیدم ، فردا ظهرش به من پیام داد که اگه میشه بیا باهم بریم و من ماشینمو از تعمیرگاه بگیرم و منم باهاش قرار گذاشتم و رفتیم ماشینو گرفتیم ، اون روز همش ازش خجالت میکشیدم ولی اون انگار یه مدل دیگه ای شده بود و خیلی میخواست بحث بکشونه به روز قبل و اون سر و صداها و اون دختره ، منم هی میخواستم بپیچونمش تا اینکه گفت راستش دیروز به اون دختر خیلی حسودیم شد ، من که حسابی ازین حرفش هنگ کرده بودم یه کمی چرت و پرت گفتم تا رسیدیم به خونه .

تا رفتیم تو به من گفت بیا بریم یه چایی بخوریم و منم قبول کردم ، رفتیم تو نشستیم به حرف زدن که یه دفعه گفت امشبم دوست دخترت میاد که من گفتم نه امشب مهمونی دعوت بعد گفت پس آزادی و میتونی به من کمک کنی ، منم گفتم آره چه کار دارید که یه دفعه رفت دوربینشو آورد و گفت من میخوام ازم عکس بگیری ، قبول کردم و رفت تو اتاقش و تا لباساشو عوض کنه وقتی برگشت دیدم یه لباس مجلسی پوشیده و یه کمی ژست گرفت و منم چنتا عکس ازش گرفتم ، دوباره رفت یه لباس دیگه پوشید که یه کمی لختی بود و منم کم کم داشتم هیزی میکردم ، یکی دوبار دیگه رفت لباس عوض کرد تا اینکه رسید به یه لباس خواب خیلی سکسی و من تازه فهمیدم چه گوهر نابیه ، پوست بدنش فوق العاده صاف و تمیز بود و سی.نه های نسبتا بزرگش تو اون لباس سکسی بدجوری منو هوایی کرده بود ، خودشم فهمیده بود که من کم کم دارم حشری میشم که یه دفعه گفت میخوام چنتا عکس کاملا لخت ازم بگیری ولی قول بده شیطون نشی که منم یه باشه ی آروم گفتم و لخت لخت شد ، هنوز عکس سوم یا چهارم نگرفته بودم که بهش نزدیک شدم و گفتم بیا ببین اینا خوبه ؟ تا دوربین دادم بهش تا عکسارو ببینه یه دفعه بغلش کردم و اونم هیچ مقاومتی نکرد ، خیلی خیلی داغ بود و لپاشو گل انداخته بود ، شروع کردم به لب گرفتن که یه دفعه از حال رفت و بردمش رو تخت خوابوندمش و پریدم روش حدود دو سه دقیقه هیچ واکنشی نداشت تا اینکه صدای آه و نالش یه کمی بلند شد منم که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 زنم تو سینما

سلام
من آرمین هستم و ۲۵ سالمه و همسرم اسمش سحره و ۲۳ سالشه. همسرم سینه های نسبتا بزرگی داره (سایز ۸۰) و کونش هم خوش فرمه. و البته چهره ی فوق العاده ای هم داره. من هم کاملا از هر نظر آزادش می ذارم که هر جوری خواست لباس بپوشه و با دیگران رفتار کنه. حتی گاهی هم تشویقش می کنم.
این قضیه بر می گرده به حدودا دو ماه پیش. من و سحر رفته بودیم سینما برای فیلم آینه بغل. اون شب سحر ساپوت و پیراهن پوشیده بود. کلا یه چیزی شده بود که نگو. هر کس می دیدش نمی تونست چشم ازش برداره.
صندلی های ما توی ردیف خودمون صندلی یکی مونده به آخر و کناری اش بود. صندلی آخر هم برای یه پسر خوشتیپ و خوشگل بود که تنها اومده بود سینما. من تا دیدم که جای پسره کنار ماست شیطنتم گل کرد و گفتم سحر بشینه کنار دست اون.
چند دقیقه از فیلم گذشته بود و من با نگاه های پسره به صورت و پا ها و سینه های زنم کاملا متوجه شده بودم که زنم چشمش رو گرفته. برای همین در گوش زنم گفتم بهش یه حال اساسی بده.
زنم یه لبخند پر از شهوت زد و گفت روی چشم.
سحر اول شالش رو از روی سرش برداشت و انداخت دور گردنش. پسره که اینو دید زوم کرد روی صورت زنم. بعدش سحر یه پاشو انداخت روی اون یکی طوری که کونش رو کاملا داشت به پسره نشون می داد و بعد هم خودش شروع کرد به نوازش پاش. منم داشتم زیر چشمی نگاهشون می کردم.
از نگاه های پسره کاملا معلوم بود که منظور سحر رو فهمیده. پسره اول دستش رو گذاشت روی دست سحر که روی رونش بود و گفت: اجازه هست؟
سحر دستش رو آروم برداشت و گفت : برای خودته.راحت باش.
پسره آروم پاهای زنم رو نوازش می کرد و با اون دستش هم داشت له کیر خودش ور می رفت.خود منم که کیرم راست شده بود برای اینکه هیجانش رو بیشتر کنم به سحر گفتم سکسی ترش کنه.
سحر دست پسره رو برداشت و آروم گذاشت روی کسش و پسره هم داشت از روی ساپورت کس سحر رو می مالید. خود سحر هم دستش رو برده بود سمت پسره و داشت کیر پسره. اول کیرش رو از توی شورت و شلوار کشید بیرون و بعد مشغول مالیدن کیر پسره شد.
یواشکی در گوش سحر گفتم: کیرش چطوره؟ خوبه؟ سحر گفت: عالیه. بلندی اش مثل خودته اما کلفت تره. لیاقت کسمو داره.
گفتم: پس بهش شماره ات رو بده آخر کار. الآن هم بذار کستو از زیر شورت حس کنه و سینه هات رو هم بماله.
سحر رو کرد به پسره و چیزی در گوشش گفت. بعد پسره دستشو برد توی ساپورت و شورت سحر و شروع کرد به مالیدن. هر سه تامون تو هوا بودیم. سحر که میخواست جیغ بزنه هی لب خودش رو گاز می گرفت تا کسی نفهمه. بعد از چند دقیقه سحر دو تا دکمه ی بالایی پیراهنش رو باز کرد و پسره هم خودش فهمید و دستش رو از شورت زنم اورد بیرون و شروع کرد به مالیدن سینه هاش. وای که اون لحظه چه حالی میداد.
دیگه تقریبا آخرای فیلم بود که به سحر گفتم بسه. خودتونو جمع و جور کنید. سحر هم دستش رو از کیر پسره ول کرد و شروع کرد به درست کردن لباس هاش. پسره هم بعد از اینکه شماره یحر رو گرفت بلند شد و رفت. بعدا که از سحر پرسیدم گفت انقدر برای پسره خوب مالیده که دو بار آبش اومده بوده.
داستان سکس سه نفرمون رو هم اگر خواستین بعدا میذارم.

🤍۶۹۳🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


داشتم کار خودمو میکردم و هم باورم نمیشد دارم چه کار میکنم و هم داشتم حسابی لذت میبردم‌ که یه دفعه انگار ارضا شد و دوباره از حال رفت بعد از چند دقیقه هم خودم ارضا شدم و آبمو ریختم رو شکمش و همونجا بغلش خوابیدم ، بعد که بیدار شدیم کلی بغلم کرد و ازم تشکر کرد و بهم گفت ازت خجالت میکشم ولی این بهترین س..ک..سم بود منم که تو حال و هوای خودم نبودم ازش تشکر کردم و پاشدم رفتم . تو این چند روزم هر دفعه میبینمش یه جوری به من نگاه میکنه که انگار داره میگه بازم بیا من.و بک.ن . ببخشید اگه طولانی بود.

🤍💜۶۹۱🤍💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 سکس با ندا زن دوستم

سلام
من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم 
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود .

🤍🩷۶۸۸🤍🩷

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 پرده زدن دوست دخترم

سلام
حدود ده سال پیش با یه دختر که همکلاسم بود دوست شدم. همیشه باهم یه پارک میرفتیم و روی یه صندلی خاص می نشستیم. با فکر بهش خود ارضایی می کردم و دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی حتی خجالت می کشیدم بوسش کنم .یه روز که دعوامون شدبعد گریه کردنش و آشتی کردن یه ماچ از لباش گرفتم. خیلی خوشحال بودم که بوسش کردم شب بهم پیام داد بعد یه خورده حرف زدن گفت دلم برات تنگ شده خیلی دوست دارم دوباره ببوسیم بهم ارامش میده.
خلاصه بعد چند روز بهش گفتم میای محل کارمو ببینی .یه شرکت کار میکنم تنها تا ده شب اونجا میمونم اضافه کاری می کنم .اومدو برای اولین بار سکس کردیم .همینجور لاپایی و از کون یه مدت گذشت .من عادت داشتم یکم کیرمو رد میکردم تو کسش .یه روز که اومد بغلش کردم رو پاهام نشست شروع کردیم به عشق بازی و لب گرفتن کسشو از روی شلوار مالوندم لاغر بود و سفید ولی کس تپل خوشفرمی داشت .گردنشو لیسیدم بوی شامپو میداد یه خورده خیس بود .دکمه های مانتوشو باز کردم یه سوتین توری آبی پوشیده بود.سوتینشم دراوردم سینه هاش هفتادوپنج و سفت بود نوک سینه هاش بیستر از بقیه بیرون بود یکم بیشتراز طبیعی واسه مکیدن عالی بود وسطای سکس بالاتر میومدن بزرگتر میشدن…دستمو کردم تو شورت کسشو گرفتم خیس خیس بود انگشت وسطیمو رد کردم تو کسش بالا پایینش کردم اروم یهو شل شد ابش اومد انگشتمو دراوردمو لیسیدم .شلوارشو که کرم رنگ بود در اوردم کس تپلش از بغلای شورتش زده بود بیرون .بغلش کردم بردمش تو نماز خونه .درازش کردم .لباسای خودمو دراوردم .دراز کشیدم روش لب گرفتیم لب پایینشو گاز گرفتم خیلی حشری شده بودم سپیده هم دستاشو کرده بود تو موهام و زبونشو تو دهنم میچرخوند.سرکیرم از شرتم زده بود بیرون.بعد لب گرفتن از روش اومدم پایین گردنشو لیسیدم ممه هاشو که شبیه دوتا انار بزرگ بود مالوندم نوکشو میگرفتمو میکشیدم لاله گوششو گاز کوچولو میزدم گوششو کامل لیس میزدم… .دستمو گذاشتم رو کسش خیس و لزج بود ماساژش دادم سپیده خیلی حشری شده بود دستشو گذاشت رو دستو فشار میداد.بعد گردنش سینه هاشو لیسیدم عین بچه ها نوکشون رو مکیدم عین مکیدن ابنبات وسطشون لیسیدم صورتمو فشار میدادم رو ممه هاش نفسش داشت بند میومد از گوشه چشماش اشک درومده بود. بعدش شکمشو لیسیدم دور نافش زبون کشیدم که گفت مردم کسمو بخور رفتم سراغ کسش از روی شورتش صورتمو فشار دادم رو کسش گفت شورتمو درار با دندونام شورت آبیشو که خیس خیس بود کشیدم پایین .ساق پاشو لیسیدم وگاز گرفتم روناشو لیس میزدم وگاز میگرفتم مخصوصا بغلاشو نزدیک کسش یهو کمرشو از روزمین کشید بالا جیغ زد گفت اومد .جون فدای ابت بشم با دسمال خیسی کسشو گرفتم .صورتمو نزدیک کسش بردم و نفس عمیق میکشیدم بازم رفته بود تو حس با شستم بالای کسشو ماساژ میدادم داشت دیونه میشد کسشو کامل کردم تو دهنمو مک زدم اب کسش تو دهنم میریخت مزه نمیداد ولی لزج بود .دوتا پره داخل کسشو لیس میزدم چوچولشم با دو انگشت گرفته بودمو می مالوندم.پاهاشو بردم بالا کسش قلمبه تر شد سوراخ کونشو که صورتی و کوچیک بود لیس و مک زدم انگشتمم رد میکردم تو کونش گشاد گشاد بود چینای کونش ازبین رفته بود.از پایین کونش لیس زدم از پایین به بالا .تندتند لیس میزدم و با زبون ضربه میزدم به کسش .کسش سفیدو صورتی بود.چوچولشو مک زدم کلی لیس زدم که بازم لرزید ابشو ریخت تو دهنم .رفتم بالا ممه هاشو لیسیدم و لب گرفتیم دراز کشیدم روش کیر کلفتمو اروم رد کردم تو کسش داغ داغ بود خیس خیس .یکم همونجوری تلمبه میزدم برشگردوندم کمرشو لیس میزدم و لپ کونشو گاز میزدم و لیس میزدم سوراخ ک

ونشو لیسیدم نشستم رو روناش کیرمو اروم رد کردم تو کونش کاندوم جیگری هم کشیده بودم روش. به کیرم اسپری تاخیری هم زده بودم…پوست سوراخ کونش دور کیرم افتاده بود با بالا پایین رفتن کیرم اونم تکون می خورد.تندتر تلمبه زدمو تا ته کردم تو کونش جیغ کشیدو می گفت مامان مامان مامان معلوم بود لذت میبره.برش گردونم دراز کشیدم روش .کیرمو یکم بیشتر کردم داخل برعکس کونش کس تنگ تنگی داشت دهانه کسش رو کیرم فشار می اورد تا ته کردم داخل کلی تلمبه زدم بازم ابش اومد ابش کیرمو خیس خیس کرده بود.پیش خودم گفتم یا پرده اش معمولی نی یا اصلا دختر نی .همینجوری که تلمبه میزدم وقتی کشیدمش بیرون دیدم خون و لخته همراه کیرم زد بیرون .انگار دنیا رو سرم خراب شد داد زدم چرا نمیگی درد داری گفت درد احساس نکردم .خلاصه بعد کلی ناراحتی یبار دیگه سکس کامل داشتیم .بعد چند سال دوستی پیچوندم با یه پسر پولدار که شبیه شرک بود ازدواج کرد.یه سال بعد عقدشم دوباره باهم بودیم تا اینکه حامله شدو جدا شدیم.

🤍🩷۶۸۹🤍🩷

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 یک روز با شاگرد جدید ( لز )

سلام
من سارا هستم.شاید این داستان کمی عجیب باشه اما خوندنش خالی از لطف نیست.شاید کمی حالتون رو بهتر کنه…
من مربی یوگا هستم و تعدادی از شاگردام بصورت خصوصی با من یوگا میکنن.یکی از شاگردام که اسمش سمیرا بود بعد از اینکه بچه دار شد از من خواست که باهاش خصوصی کار کنم،هفته ای سه بار میرفتم خونشون و با هم یوگا میکردیم.
یه روز صبح که رفتم خونشون تا با هم تمرین کنیم،وسط تمرین گفت نمیتونه ادامه بده،پرسیدم چرا سمیرا جون؟ما تازه شروع کردیم چرا نمیخوای ادامه بدی؟!!؟گفت سینه هام خیلی درد میکنه داره اذیتم میکنه،احساس سنگینی میکنم،انگار وزنم زیاد شده…یه نگاهی به سینه هاش کردم،کمی نزدیکتر شدم و با دستام سینه هاشو لمس کردم،سمیرا یه تاپ صورتی رنگ پوشیده بود،البته چون بچه شیر میداد از سوتین مخصوص استفاده میکرد با این حال نوک سینه هاش از روی تاپش کمی معلوم بود،اون لحظه حس کردم دو تا سنگ بزرگ زیر دستای منه،سمیرا کمی تعجب کرد ولی انگار خودش هم یه جورایی دلش میخواست یکی سینه های بزرگ و پراز شیرش رو لمس کنه.به من گفت:وقتی بهشون دست میزنم احساس ارامش میکنه.من کمی غافلگیر شدم و دستام رو از روی اون سینه های بزرگش برداشتم.گفتم ببخشید سمیرا جون اما هنوز حرفم تموم نشده بود که سمیرا اومد جلو و به من گفت:میتونی یه لطفی به من بکنی سارا جون؟من که کاملا گیج شده بودم یه لحظه اب دهانم رو قورت دادم و در حالیکه صدام می لرزید گفتم:چی؟هر کاری بگی برات انجام میدم.سمیرا کمی نزدیکتر شد و با صدای ارومی گفت:منو بدوش…من که خشکم زده بود گفتم چیکار کنم؟دوباره گفت شیرمو بدوش.ازت خواهش میکنم شیر منو بدوش.بعدش تاپشو زد بالا و سوتین مشکی شیردهیش رو باز کرد و دوباره گفت:بدوششون.من که دست و پام میلرزید با دیدن اون سینه های بزرگ دیوانه شدم،نوک سینه هاش چون بچه شیر میداد قهوه ای رنگ بود و کمی بلند تر از حالت عادی.حسابی کنترلم رو از دست داده بودم،اصلا مغزم تو اون لحظه فرمان نمی داد،سمیرا گفت یه لیوان بیارم تا شیرش هدر نره،فورا یه لیوان اوردم،سینه راستش رو گرفتم و کمی ماساژ دادم سمیرا چشماشو بسته بود،لیوانو گرفتم زیر نوک سینه کمی با دست راستم فشار دادم ولی هیچی نیومد بیرون،لیوانو گذاشتم زمین،این بار با دو تا دستام سینه راستشو گرفتم و فشار دادم،یکم شیر پاشید بیرون که خیلی هم گرم بود،بعد شروع کردم به دوش
یدن سمیرا هر چقدر بیشتر فشار میدادم،شیربیشتری میپاشید بیرون،حدودا پنج دقیقه ای سینه راستش رو دوشیدم بعد دیدم سمیرا که حسابی هالی به هالی شده بود گفت:تو چقدر خوبی.حتی شوهرم تا حالا اینجوری به من حال نداده بود،حالا نوبت اون یکیه،و دوباره چشماشو بست.لیوان رو گذاشتم زیر سینه چپ سمیرا و شروع کردم به فشار دادن سینه با تمام قدرت اینکار رو انجام میدادم اما نمیدونم چرا از سینه چپش شیر کمتری می اومد،حدودا هشت دقیقه دوشیدمش و بعد گفت سارا جون تا حالا از سینه یکی مثل خودت شیر خوردی،من که دیگه از خودم بیخود شده بودم در حالیکه به دوشیدنش ادامه میدادم گفتم:دوست
دارم ببینم شیرت چه مزه ای داره؟سمیرا چشماشو باز کرد و گفت:میخوای یه کم مزه کنی؟مطمعنم خوشت میاد…من از خدا خواسته سریع جامو عوض کردم و لبامو که خشک شده بود اوردم نزدیک اون نوک قهوه ای سینه چپ سمیرا،نوک سینه سمیرا رو تو دهنم گرفتم و با تمام قدرت شروع به مکیدن سینه کردم،در یه ثانیه دهنم پر از مایع گرم و شیرین شد،شیر سمیرا طعم خاصی داشت تا تونستم مکیدم طوری که دیگه از دهنم ریخت بیرون،سمیرا گفت. بیشتر بخور،بیشتر بخور ولی من دیگه نمیتونستم ادامه بدم،تمام دهن

م پر از شیر سمیرا بود،نوک سینشو ول کردم و گفتم،دیگه نمیتونم.سمیرا منو بلندم کرد لبای منو بوسید و دور دهنم که پر از شیر بود رو با زبونش تمیز کرد،بعدش گفت:امروز هیچ وقت از یادم نمیره،بهم گفت :قول بده هر موقع که اومدی اینجا،این کار رو انجام بدی چون بیشتر از یوگا ازش لذت میبرم،من هم گفتم:با کمال میل سمیرا جان و بعدش دوباره لبای منو بوسید و منو بعل کرد .

🤍🩵۶۹۰🤍🩵

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 مالوندن زن حشری تو هواپیما

سلام
من فرید هستم 31 ساله. 2 ساله که ازدواج کردم. تو یه شرکت توزیع مواد غذایی مسئول فروش هستم به خاطر کارم بسیار خوشتیپم و همیشه بسیار خوش بو. بابت کارم مدام به مسافرت با هواپیما به نقاط مختلف ایران می رم. خاطره من مربوط به زمستان سال 93 که پرواز بندرعباس به تهران می اومدم.


ساعت 12 شب بود و هواپیما با دو ساعت تاخیر داشت پرواز می کرد. من رفته بودم یکم بخوابم تو مسجد که در نتیجه جز نفرات آخر رسیدم و صندلی آخر هواپیما به من رسید. در کنار من دو صندلی بود که یه زن حدود 40 ساله بسیار خوشگل و بسیار هات که یه کاپشن چرم قهوه ای تنش بود و یه ساپورت مشکی با پوتین قهوه ای پاش بود و یه بچه حدود 7 ساله. من کنار پنجره بودم و زنه بچشو بین ما گذاشته بود و خودش سمت راهرو. بچه ها بهانه می گرفت که من می خوام کنار پنجره باشم. مادرش از من خواست و ما جابه جاشودیم. بچه ای نشست کنار پنجره من کنار راهرو و مادرش که اسمش هما بود وسط نشست. کم کم من داشتم اس ام اس های توی گوشیمو می خوندم که بسیار سکسی بود و خنده دار. توجه هما به من جلب شد . من چون خیلی از قیافش خوشم اومده بود و دوست داشتم باهاش حرف بزنم بهش گفتم اس ام اس های جالبی دادن بچه ها و گوشیرو دادم که نگاه کنه. چند تایی رو خوند و بعد با لبخندی شهوانی گفت چه بی ادب هستن دوستاتون و این باعث شد سر حرف من و هما باز بشه. گفت که سه تا بچه داره و شوهرش که چون هواپیما گیر نیاوردن این دو تا با این هواپیما می رن تهران و شوهر و دو تا بچه دیگش با هواپیما 10 صبح فرداش. من عمدا دستمو چسبونده بودم به دستاش تا ببینم چه می گه. هیچ واکنشی نشان نداد. یه لحظه دستشو گرفتم دیدم مستقیم تو چشمام نگاه کرد تا خواست چیزی بگه با پررویی دستمو بردم زیر کاپشنش و از روی ساپورتش مالیدم به کسش یه لحظه یه اه کوچک کشید. بهش گفتم بهت خوش می گذره. گفت تو یه هفته گذشته از دست این سه تا بچه نتونستم یه سکس با شوهرم انجام بدم. خیلی هشری شدم. منم هی به کس و روناش دست می کشیدم تا رسیدیم نزدیک تهران. بهش گفتم ماشینم تو فرودگاهه می رسونمت فورا قبول کرد. بچش مثل خرس خوابده بود. تو راه تا خونشونن که سمت رسالت بود هی بهش دست می کشیدم و اون هم دستش رو کیرم بود. شوهرش بهش زنگ زد و گفت که رسیدن و دارن می رن خونه. یه لحظه بهش گفتم هما امشب مال من می شی. یه نگاه به من انداخت و گفت از بندرعباس تا حالا ماله تو نبودم؟ منم سریع لبشو بوسیدم و با سرعت به سمت خونش رانندگی کردم. رسیدیم خونش من بچشو تو اتاقش گذاشتم و دیدم هما تو حال نشتسته رفتم کنارش سریع ازش یه لب گرفتم. دیدم خودش سریع دکمه های کاپشنوشو باز کرد و سریع بلوزشو در اورد بعدش سریع زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو در آورد و شروع به ساک زدن کرد. مدام می گفت جون چه کیر کلفتی. می گفت کیر شوهرش کلفته ولی کیر تو غیر کلفتی خیلی درازه. بعد انداختمش زمین و ساپورتشو کشیدم پایین و شروع کردم به خوردن کسش. اونقدر آب از کسش امده بود که وسط ساپورتش خیس خیس بود. حسابی که کسشو خوردم. گفت تو رو خدا بکن دارم می میرم. سریع کیرمو کردم تو کسش خیلی تنگ نبود ولی خیلی بزرگ نبود چون جا برای کل کیرم نداشت و وقتی زیاد فشار دادم خیلی دردش اومد و هی جیغ می زد ته رحمم داره پاره می شه. من ولی اصلا اهمیت نمی دادم و با سرعت تلنبه می زدم. بعد بهش گفتم بیاد رو کیرم بشینه. برای اینه دردش نگیره یه بالش کوچیک روی پام گذاشتم تا کیرم تا آخر نره تو کسش. داشت بالا و پایین می پرید رو کیرم که شیطونی کردم و بالشو کشیدم و اون با سرعت کوشش تا اخر جر خورد. یه دفعه یه جیغ بلند زد که بچش بیدار شد. سریع رفت بچشو به زور خوابوند. بعد می خواست بهم کس نده و می گفت کثافت برو بیرون منم بغلش کردم و کلی خرش کردم تا دوباره گذاشت بکنمش. بعد از اینکه حسابی کسشو گاییدم. ازش خواستم بهم کون بده که مخالفت کرد. بعد من مجبور شدم به زور بگیرمش و بردمش تو آشپزخانه و گفتم الان به زور جرت می دم هر چی دوست داری داد بزن آبروی خودت می ره. به زور کف آشپزخانه انداختمش و فقط روغن مایه پیدا کردم. حسابی روفن تو سوراخ کونش ریختم بعد کیرمو با فشار زیاد هل دادم داخل کونش که از درد از حال رفت. منم تا ته کردم تو کونش دیدم کیرمو داغ کرد بی خیال تلنبه می زدم بعد که داشت آبم می اومد تا آخر کردمش تو کونش و کیرم کشیدم بیرون دیدم از کون هما داره خون مي‌اد. فهمیدم کونشو جر دادم. سریع لباسامو پوشیدم و یه لیوان آب ریختم روی صورتش که به حال اومد یه لب ازش گرفتم و سریع رفتم. داشتم درو می بستم دیدم بلند شده و داره گریه می کنه. خیلی کس بود. این بهترین سکس زندگیم بود

🤍🤎۶۸۷🤎🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 زن همسایه مذهبی ( خیانت )

سلام
من امیرم ۳۴سالمه و شغلم میوه و تره بار فروشیه و زهرا زن همسایمون حدود ۴۵ سالشه ، یه زن خشک مذهبی این خاطره برا سال پیشه که امیدوارم خوشتون بیاد.
من توی یکی از شهرای شمال زندگی میکنم یه همسایه داریم که خیلی آدمای مذهبی هستن وقتی که ۱۸سالم بود یباربطور اتفاقی زن همسایه رو دیدم که تو اتاق خوابش داشت به خودش میرسید از شانس بد من همون لحظه اونم متوجه من شدو گذشت تا چند روز بعد شوهرش جلوی منو گرفتو بهم گفت چرا داخل خونه ی مارو دید میزنی حالا من قسم و آیه میاوردم که من دید نمیزدم ب اتفاقی اینطور شده،سر آخر هم بهم تشر زد که دیگه تکرار نشه و گذشت و گذشت تا سال پیش که این خانمه همسایه ما بمن پیام داد براش گوجه ربی بگیرم منم گفتم باشه و براش گرفتم این اتفاق چند بار دیگه هم تکرار شد ، توی این چند دفعه من احساس کردم زهرا یه چیزش میشه برا همین یکم نحوه صحبت کردنمو خدمونی تر کردم باهاش و دیدم که اونم داره چراغ سبز نشون میده برا همین بیشتر رفتم تو مخش ،بعده فک کنم دوماه چت کردن بالاخره مخشو زدم که باهم کانکت بشیم اما لامصب خیلی ادا تنگارو در میاورد برام همین باعث میشد من بیشتر بخوام که بکنمش. با هزار بدبختی که بود راضیش کردم همو ببینیم حالا مونده بود چطور راضیش کنم که بیاد خونه مجردیم هر فنی بلد بودم پیاده کردم اخرش راضی شد بیاد خونه منم دل تو دلم نبود داشت از شدت هیجان میمردم تا رسید روز معود ،رفتم خونه بهش زنگ زدم گفت تا نیم ساعت دیگه اونجام سریع پریدم اسپری بی حسی رو زدم چون نمیخواستم بعد این همه مکافات موقعی که میخوام بکنم زود آبم بیاد خلاصه اومد،اول کار نشست با یک متر فاصله ازمنو شرو کرد به حرف زدن منم یواش یواش خودمو نزدیکش میکردم بالاخره دستشو گرفتم و شرو کردم نوازش کردن بعد یدست دیگم رفت روی رون مثه بلور زهرا اونم همچنان در حال حرف زدن بود ،دیگه آمپرم چسبید به سقف لبمو چسبوندم به لبش همراهی نمیکرد میگفت امیر تو قول دادی دست بهم نزنی اما دیگه دیر بود رفتم رو گردنش لیس اولی که زدم یهو از حال رفت دیگه هیچ مقاومتی نمیکرد همینطور کم کم اون دوتا ممه خوشکلشو از لباسش اوردم بیرون حالا نخور کی بخور اینقد خوردمشون که قرمزه خون شدن،همینطور که ممه هاشو میک میزدم دستمو رسوندم رو کسش وای کس نگو بگو پنبه چقد نرم بود به هر بدبختی بود شلوارو شورتشو کشیدم پایین افتادم به جون کسش اینقد خوردمو زبون زدم داخلشو که ناله زهرا رفت به آسمون حالا دیگه نوبت حرکت اخر بود کیرم که مثه یه تیر اهن شده بودو گذاشتم لبه کسش با یه هول کوچیک فرستادم داخل وای چقد نرم بود چقد گرم بود حالا نکن کی بکن حدود نیم ساعت انواع پوزیشنارو روش پیاده کردم دیگه نوبت به اون کون خوشکلش رسید کیرمو در اوردم گذاشتم رو سوراخ کونش لعنتی ایسوراخش اینقد تنگ بود که هرکاری میکردم داخل نمیرفت سریع پریدم وازلینو اوردم سوراخشو چرب کردم با هر زوری بود بالاخره کیرم رفت توش یکم ایستادم جاکه باز کرد شرو کردم تلمبه زدن تو کونش زهرا زیرم جیغ میزد و دست و پا میزد که ولش کنم اما بیچاره خبر نداشت قراره جر بخوره خلاصه یه ربی اون کونه خوشکلو کردم تا آبم اومد محکم چسبیدم بهش تمامه آبو خالی کردم تو کونش بعدش ولو شدم روش خیلی احساس بردن میکردم زهرا بعد از چند دقیقه به زور بلند شد رفت دستشویی خودشو شست و مرتب کرد اومد لباسشو پوشید بدون هیچ حرفی رفت بعد از اون روز دیگه جوابمو نداد حتی وقتی میبینه منو روشو اونور میکنه از کنارم رد میشه خیلی دلم میخواد فقط یبار دیگه بکنمش اما میدونم دیگه نمیشه.

۳۷۱

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:57


م:((اگه بدونه که سایه خانم چقدر شوهرشو دوست داره که حاضره به خاطرش آبجی جنده شو جور کنه و بخوابونه زیر شوهرش دیگه دیوونه ت میشه))
س:((جوووون فقط بمال دیگه حرف نزن،فردا شب کیر آرین جونم قراره بره تو کسم،امشب آماده م کن مرضی))
م:((ای به چشم جنده کوچولوی موزی))
اومدم برم داخل که جراتشو پیدا نکردم و بیخیال شدم و سپردم که خودشون پیش برن و من مثل قبل سفت رفتار کنم!ولی خب از طرفی هم نمیتونستم و داشتم از شهوت و فکر مرضیه دیوونه میشدم!
از خونه اومدم بیرون و نشستم توی ماشین و یه کم که آروم شدم به سایه پیام دادم
من:[[عشقم امشب کارم تموم شد،صبح اول وقت راه می افتم،شب بخیر،فعلا]]
صندلی ماشین رو خوابوندم و خوابیدم
[[پایان قسمت دو]]



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:56


سایه با افکار بدن مرضیه س!یه بدن برنزه با پاهای کشیده و کون گنده و سینه های گرد بزرگ!

حدود ساعت ۲ ظهر بود که سایه پیام داد
س:[[سلام عزیزم صبح بخیر]]
س:[[ببخشید اشتباه تایپی بوده،میخواستم بنویسم همسر حشری من]]
من:[[دیشب حشری بودی؟]]
س:[[نه،چطور؟]]
من:[[آخه گفتی همسر حشری!!!]]
س:[[نه همینجوری گفتم!خونه مامان انقدر کار ریخته رو سرم که حشری بودن از یادم رفته!بعدشم حشری بشم وقتی تو نیستی به چه دردم میخوره؟]]
من:[[آره واقعا!کاش زودتر کارام تموم بشه بیام تهران،خیلی دلتنگتم]]
س:[[منم]]
من:[[مرضیه چرا نیومد؟]]
س:[[امشب قراره بیاد،دیشب یه کم حال ندار بود نیومد]]
حال ندار بود یا حال ندارش کردی؟؟؟؟؟
من:[[باشه عزیزم،من یه کم کار دارم،بعدا حرف بزنیم؟]]
س:[[باشه عشقم برو به کارات برس،دوستت دارم و دلم برات یه ذره شده]]
من:[[باشه عشقم فعلا]]
دوباره دروغ؟دوباره شهوت؟دوباره مرضیه؟دوباره رفتار پنهانی؟من که دیدم توی بغل مرضیه چه جنده بازی میکردی!ولی عیب نداره خیلی زود خودت برام تعریفشون میکنی!
چند روزی گذشت و از مرضیه هم خبری نبود و انگار همون یکی دوشب حشری بوده و میخواسته یه حالی بکنه که در نبود من سایه حسابی بهش حال داده!روز آخر کارم بود و وسایلمو جمع کردم و گذاشتم توی ماشین که ظهر از سر پروژه مستقیم برم سمت تهران!ساعت ۱۱ بود که سایه زنگ زد
من:((به به سایه خانم سحرخیز شدی؟!))
س:((آره عشقم مرضیه صبح زنگ زد اومده دنبالم بریم پیاده روی))
من:((به سلامتی ماشالله به خانم های ورزشکار،برید خوش بگذره بهتون))
من که میدونستم توی این دو هفته مرضیه پا از خونه بیرون نذاشته و تو هم برای اینکه آمار بگیری زنگ زدی!ولی خب من خرم و تو باهوش!
س:((کی میای تهران؟کارت تموم نشد؟))
اومدم بگم یک ساعت دیگه راه میوفتم ولی گفتم بزار دوباره مخفی برم بالا سرشون شاید این بار یه فیلمی هم بگیرم
من:((احتمالا فردا شب کارام تموم بشه و بیام،معلومه ناز سایه نیاز به آرین کوچولو پیدا کرده!آره))
س:((دیوونه ای؟من دلم برای خودت تنگ شده نه آرین کوچولو!البته اونم بجای خود ولی اول خودت))

من:((باشه عزیزم فردا سعی میکنم زودتر بیام))
س:((باشه عزیزم کاری نداری؟مرضیه جلو دره!))
من:((نه عشقم برو سلام برسون،فعلا))
س:((دوستت دارم فعلا))
سرگرم صورتجلسه تحویل پروژه بودم که برام پیام اومد
همون اکانت غریبه ولی اینبار میدونستم که مرضیه س
م:[[سلام مهندس جون،فردا شب مهمون نمیخوای؟]]
من:[[تو چرا باید از همه چیز من خبر داشته باشی؟نخود توی دهن سایه خیس نمیخوره؟نخیر مهمون مزاحم نمیخوام!این چند روزم اگر بخاطر تنهایی سایه نبود اصلا نمیذاشتم رنگ در خونه منم ببینی!دیگه پیام نده]]
خوند ولی جوابی نداد!آخه احمق جان تو دو هفته س داری به عشق کس مرضیه خانم جق میزنی!حالا سگ شدی پاچه میگیری؟!اگه بپره چی؟!به تخمم،اصلا بهتر بزار بپره دو هفته س مغز نذاشته برام
پروژه تموم شد و آرین خان راهی تهران شد و از غربت به دور شد
این دو هفته برام دو سال گذشت!انقدر به مرضیه و سایه فکر کرده بودم و فیلم پورن دیده بودم و جق زده بودم چشمام دیگه تار میدید!
بگذریم
من تو راه تهران و سایه و مرضیه در حال تدارک برنامه لز امشبشون!
آخ که من برسم و شما روکار باشید!میدونم چیکارتون کنم!دو هفته فقط برنامه کردنتونو کشیدم و هزارتا فیلم تری سام دیدم!
ساعت ۱۱ شب بعد یه ترافیک تخمی رسیدم دم خونه و ماشین مرضیه اصلا از جاش تکون نخورده بود!حتی جهت چرخ ماشین!این دوتا فقط توی خونه بودن و سایه مثل سگ برام خالی بسته و فقط کس مالی کردن!
ماشینو گذاشتم یه جای مناسب و بی سر و صدا رفتم توی حیاط،توی بالکن پشت پنجره قدی!یه آثار کمی از آب کیرم روی شیشه بود و دوباره یاد اون شب افتادم!توی خونه رو نگاه کردم و خونه مرتب بود و خبری نبود!انگار کسی خونه نبود!رفتم توی راه پله دیدم کتونی سایه و کفش مرضیه هست!خونه بودن شاید توی اتاق یا جایی که من دید ندارم!دوباره اومدم پشت پنجره و نگاه کردم خبری نبود!جرات پیدا کردم و رفتم داخل!از حموم صدا میومد،رفتم پشت در حموم و شنیدم که بععععله خبریه!
س:((امشب شب آخر عشق و حاله،مرضیه جرم بده!))
م:((کی گفته؟!تو که اجازشو دادی!آرینم با آبجی مرضی!بهت قول میدم دو روز بیاد تهران و دلبری مرضی رو ببینه دوتایی رو کیرش سواریم!))
س:((جون،یعنی میشه؟باید بشه!اگه نشه کونتو پاره میکنم مرضی))

یعنی چی؟سایه در جریان پیام مرضیه بود؟وااااای مخم سوت کشید!خوب شد جواب سربالا دادم بهش!دهنتو سرویس سایه!تو چه جنده ای بودی و من خبر نداشتم؟!

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:56


💞 مرضیه ( زن شوهر دار ، تریسام ، لز ۲ )

سلام
...قسمت قبل
باید سر از این راز سر درمی‌آوریم که رابطه بین سایه و مرضیه چجوریه و قبلا هم رابطه داشتن یا بعد از طلاق مرضیه این رابطه شکل گرفته!
جوابی به پیام سایه ندادم که مثلا من خوابم البته میدونستم این پیام از سمت مرضیه‌س و فقط از گوشی سایه ارسال شده!شایدم سایه میدونست و به یه توافقی با هم رسیده بودن!اون لحظه فقط دوست داشتم از لز زنم با اون رفیق جنده ش لذت ببرم،همین!مرضیه با اینکه از سایه شش ماهی کوچیکتر بود ولی از بس به بدنش دست زده بود در برابر سایه یه میلف حساب میومد سینه های پروتز کرده و بدن برنزه،لب و گونه ژلی و تتو هایی که دور چشم و لبش زده بود کلی سن مرضیه رو برده بود بالا و ازش یه میلف ساخته بود در عوض سایه یه فنچ مظلوم بود توی بغل اون یا سینه های ریز که به زور میشد بهش سوتین سایز ۷۰ بست و کون ریز ولی خداییش کون سایه خیلی خوش فرم با اینکه ریزه و کس صورتی با لبه های صاف و جمع و جور و خوشگلش یه زنی که بعد از ۲سال ازدواج هنوزم به چشم یه دختر دبیرستانی میشد بهش نگاه کرد ولی مرضیه اصلا اینجوری نبود یه جفت سینه درشت که به گفته خودش ۸۰ بود و به نظر من بیشتر بود یه کون گنده که وسطش بازی بود و یه سوراخ داشت که مشخص بود با یه کیر کلفت گاییده شده و یه کس سیاه پرکار ولی خیسی کسش از این فاصله و از پشت پنجره زیر همون نور بی جون اتاق مشخص بود!باورم نمیشد که با ۳۰ سال سن دارم به کارهای هیجانی فکر میکنم و دوست داشتم اون لحظه کیرم رو دربیارم و یه جق مفصل بزنم و آبمو برای یادگاری بپاشم روی شیشه پنجره قدی بالکن!این تصمیم لحظه ای بود ولی اصل تصور و خواسته م چیزی جز بغل کردن سایه و مرضیه نبود!اون دوتا توی حال خودشون بودن و انگار از این دنیا خارج شده بودن

سایه یه جوری سینه های مرضیه رو چنگ میزد که انگار از قحطی فرار کرده و مرضیه هم چنان انگشت توی کس سایه می‌کرد که من دردم میومد چه برسه به سایه!سایه فقط سکس رمانتیک و پوزیشن های نرم و راحت با من تجربه کرده بود و حتی یکبار که میخواستم از کون باهاش سکس کنم انقدر مقاومت کرد که شهوت از سرم پرید و بخاطر انگشت کردنش تا یکساعت درد می‌کشید ولی انگار دستهای مرضیه جادویی بود چون وقتی داشت کس و کون سایه رو انگشت می‌کرد سایه چیزی بجز لذت توی وجودش نبود و یه پل سکسی و قوس زیبا توی بدنش انداخته بود و خودش به دست مرضیه سپرده بود و مرضیه هم با انگشت ها و زبونش داشت به کس و کون سایه خدمت میکرد.سایه!سایه نرم و آروم من!سایه صاف و ساده من!سایه نازک نارنجی من!حالا یه زن حشری بود زیر دستهای یه جنده تمام عیار به اسم مرضیه!سر مرضیه بین پاهای سایه داشت تلاش های آخرشو می‌کرد که سایه رو از اوج برسونه توی تخت خوابش!سایه موهاش مرضیه رو چنگ میزد و دیگه ناله نمی‌کرد بلکه فریاد مستانه از سر شهوت میزد و یا یه لرزه و فشار به سر مرضیه تمام وجودشو خالی کرد و آروم گرفت!مرضیه خیلی حرفه ای کنار سایه دراز کشید و شکم و گردن و موهای سایه رو نوازش کرد،چند دقیقه ای که گذشت انگار سایه جون دوباره گرفت و افتاد توی بغل مرضیه و سینه های مرضیه رو بوسید و شروع به تحریک مرضیه کرد!مرضیه وحشی شده بود و سایه رو پرت کرد روی زمین و با کس نشست روی صورت سایه!مرضیه:((بخور جنده کوچولوی من،بخور که خوب خیس بشه تد راحت انگشتات بره توش))سایه هم که ظاهرا داشت خفه میشد ولی از حرکت دستش روی کسش میشد فهمید که دوباره داره به اوج میرسه و مثل قحطی زده ها کص می‌خورد!من اگر بغلشون بودم چی میشد؟سایه همینجوری حشری و سرمست بود؟!وای که داشتم از شهوت منفجر میشدم به خودم اومدم دیدم کیرمو از زیپ شلوار درآوردم و دارم میمالمش!با لرزه مرضیه آب منم پاشید روی شیشه برای یادگار!به خودم اومدم و جمع و جور کردم و خودمو رسوندم به ماشین!ساعت ۴ صبح شده بود!بدنم خالی و ضعف شدید داشتم!فکرم وسط پای مرضیه و سایه مونده بود!ماشین رو روشن کردم و طبق عادت یه موزیک و سیگار!
حدود ۹ صبح سر پروژه بودم و یاد پیام دیشب افتادم!پیام دادم به سایه،من:[[سلام عزیزم!]]من:[[همسر حشری ما؟]]
از فکر اتفاق های دیشب مخصوصا بدن مرضیه و رفتار سایه بیرون نمیومدم!از طرفی خستگی جاده و بی خوابی دیشب داشت اذیتم می‌کرد،رفتم سمت ویلا تا یه دوش بگیرم!
توی حموم تازه یادم افتاد چرا من احمق یه فیلم نگرفتم که الان زیر دوش آب گرم با خیال راحت به کیرم یه حالی بدم!باید زودتر کارا رو جمع و جور میکردم و برمیگشتم تهران!اون صحنه ها برام مثل خواب بود یه خواب شیرین و ترسناک!سایه از دبیرستان تا الان که ۲۵ ساله س دائم با مرضیه س؟!پس بگو چرا همیشه میگفت نیازی به دوست پسر نداشتم!وای مرضیه کار خودتو کردی!گند زدی وسط مغزم و دید منو به زنم و زندگیم عوض کردی!من زمان سکس با سایه حتی فیلم پورن هم نمیدیدم چه برسه به بدن کس دیگه ای فکر کنم!ولی مطمئنم بعد از اون شب نگاهم به

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:40


بشتابید بشتابید از دستتون نره

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:40


جواد ننش جندس بع پول نیاز دارن ننشو میده برین پی ویش با عکس کیر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:37


#سکس_در_ماشین #خیانت #زن_شوهردار

سلام .
من با یه خانومی از یه طریق خیلییی جالبی اشنا شدم ک داستانش مفصل هست .
من حمید ۳۲ ساله تهران . اسم دوستم راحله ک ۵ سال از خودمم بزرگتر بود یعنی ۳۷ ساله من غرب تهران اون شرق تهران .
سکس های جذابی باهم داشتیم ک دوتاش تو ماشین بود تو پارک
یاس فاطمی نزدیک خیابون استخر بچه های شرق تهران خوب میشناسن ک چ پارک خوبی و مکان خوبی هست برای سکس ولی باز باید حواستون باشه .
برگردیم سراغ داستان یه روز قرار گذاشتیم با راحله جون بریم بیرون چون متاهل بود و بچه هم داشت .
هفته ای یه بار برنامه بیرون میزاشتیم ک مساوی با سکس بود چون هر جفت میدونستیم برای چی باهم هستیم .من قدی ۱۸۳ وزن نزدیک ۱۰۰ سایزمم معمولی ۱۷ سانت مثل بقیه گرز رستم نیست . ولی راحله قد ۱۷۰ وزنی ۶۰ ۶۵ بود ولی استیل خوب بقول معروف بغلی بود 🤣
خلاصه رفتیم پارک یه خاکی تا انتها رفتیم بین درخت ها ک اصلا کسی فکرش به اونجا نمیکشید ک کسی باشه اونجا .
جفتمون داغ کرده بودیم تا ماشین نگهداشتم پریدیم بغل هم شروع ب ور رفتن و لب گرفتن از هم شدیم .
من ماشینم ال ۹۰ بود
اتاق بزرگی داره صندلی هارو جلو دادیم و خودمون رفتیم عقب . راحله ک حشرش بدجور زده بود بالا سریع شلوارشو دراورد و شلوار و شرت منم از پام در آورد من تکیه دادم شروع کرد به ساک زدن ک عالی میخورد تا ته میکرد تو حلقش ک عوق میزد عاشق این کارش بودم ک دوست داشت اینجوری ساک بزنه . ب اندازه کافی خورد بودک گفتم نمیتونم تحمل کنم بخواب کصش دریایی از اب بود بینظیر
کص کوچیک تقریبا صورتی با لبه های یکم بیرون زده ک هوش از سرت میبرد . راحله داغ داغ بود کیرمو رو شیار کوصش بالا پایین میکردم التماس میکرد بکنم داخل سکس تقریبا خشن هم دوست داشت . علاقه خاصی ب طلبه های سنگین داشت یه پاشو گذاشت رو طاقچه عقب ماشین یه پاشم رو دوشم اروم شروع کردم زدن ک طاقت نیاورد خودش التماس میکرد محکم تا ته بکوب فقط . چون تو پارکم بودیم تو ماشین من خودم حواسم بود به اطراف که یه دفعه کسی نیاد . راحله ک چشماش از حشریت سفید شده بود تو اوج لذت بود . خدا برا همتون همچین کس حشر و پایه رو جلو راحتون بزاره ک مزه واقعی سکس رو بچشید . من خسته شده بودم تو اون پوزیشن گفتم عوض کنیم من رو صندلی نشسته بودم راحله اومد رو کیرم جوری بالا پایین میشد ک ماشین بدجور تکون میخورد . راحله خیلی پایه بود میگن دختر یا زن هرچی عاشق مرد باشه دوست داشته باشه لذت ببره همه کار میکنه
ازش درخواست کردم کیرمو بکنه تو کونش که گفت تا بحال ندادم ولی دوست دارم لذت ببریم ولی اروم بکن ک زده نشم دفعه های بعدم بهت بدم من باجون دل دل به کار دادم خودش که بالا بود اروم کیرمو کشیدم بیرون اول خوب با کونش ور رفتم که آماده بشه برای ورود و خودش اروم اروم نشت تا ته رفت توش چند ثانیه تو همون حالت موند تا عادت کنه بعد آروم شروع کرد بالا پایین شدن ک صداش از حشریت بی نظیر بود چند دقیقه زد گفت عشقم میشه تموم کنم خیلییی درد داره بیا از جلو بازم بکن ک کیرمو تمیز کرد دوباره نشست روش پوزیشن جوری بود ک من رو صندلی عقب ماشین بددم اون برعکس من رو من نشسته بود من از شیشه جلو حواسم به اطراف بود اون از شیشه عقب . دیگ اوج شهوتمون بود حوری بالا پایین میپرید که گفتم الان تخمام میترکه ‌ک راحله چند بار ارضا شده بود ولی بازم میخواست ک نزدیک بود منم ارضا شم که بهش گفتم میتونم بریزم داخل ک با جون دل گفت اره قرص میخورم فداش بشم ک همه جوره دوس داشت لذت ببریم همونجوری ک بالا پایین میشد آبمو داخلش خالی کردم دیگ بی حرکت بودیم فقط همدیگه بغل گرفته بودیم داشتیم لب های همدیگه رو میخوردیم از هم لذت میبردیم .
راحل بی نظیر بود .
شوهر داشت ولی دلیل اصلی خیانت ب شوهرش .
خود شوهرش بود ک اصلا اهمیت ب راحله نمیداد و مغازه دار بوده و اکثر روزها خونه نبوده و تا دیر وقت سر کار و وقتیم ک میامد خونه نیاز به استراحت داشته و خیلییی هم طبق گفته خود راحله چاق بوده ک راحله اصلا لذت نمیبرده . همین دلیل اصلی خیانت راحله بود . خودم میدونم سکس با زن شوهردار عواقب داره ولییییییی لذتش خیلیییییییی بیشتر .
سکس های بی نظیری با راحله داشتم ک اگ دوس داشتین براتون تعریف میکنم .
ببخشید ک بد نوشتم
نوشته: حمید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#زن_شوهردار

با سلام
اسمم احسانه 27 سالمه این داستان برمیگرده به سه سال پیش من تعریف از خود نباشه قیافم خوبه و زنا بیشتر جذبم میشن
با رفیقم علی رفتیم ماشینشو از تعمیرگاه گرفتیم ظهر بود و هوا خیلی گرم بود و گردنمون شد رفتیم یه رستوران طرف تاچارا شیراز
منو رو انتخاب کردیم و دو دست جوجه سفارش دادیم…
منم یه تیپ رسمی زده بودم…همین که نشسته بودیم سفارشتان آماده بشه دوتا خانوم وارد رستوران شدن بهشون می‌خورد 30 34 سالشون باشه یه براندازان کردم دیدم یکیشون که اصلا جالب نبود تپل و یکمی سبزه یه لحظه با میترا فیس تو فیس شدیم اونم بد نبود یهو نگام افتاد به ساق پاش که دلیل اصلی من برای افتادن دنبال زن یا دختره ساق پای حجیم و سفیده…
یه لحظه چشامو باز کردن یه ساق پای سفید و قطور که یه زنجیر هم به پاش انداخته بود مانتو بلند تنش بود که سفارششو داد و برگشت نشست رو صندلی روبروی من یه لحظه چشمم خورد به وسط رونش که واقعا دهنم آب افتاد…
علی جریان رو فهمید گفت فقط بذار خواست بره برو تو کارش…
خلاصه سفارشمون رو گارسون آورد یه لحظه من به میترا تعارف زدم نمیدونم خودمم چرا اینکارو کردم یهو یه لبخند رو لب خودش و رفیقش اومد که گفتن ممنون نوش جان بعدم در گوش هم صحبت کردن حرف زدن
من شروع کردم غذا خوردن ولی صحنه ای که جلوم دیدم نمیذاشت غذا بخورم همینجور محو لای پای میترا بودم که یه آن چشم تو چشم شدم که بعله داشت نگام می‌کرد از خجالت مردم
چیزی نگذشت که سفارش اونا آماده شد تحویل گرفتن داشتن میرفتن همیم که پاشو از در گذاشت بیرون پشت سرش رفتم…
پشت سرش که بودم چشمم آفتاد به کونش ک دیگه گفتم خودشه به حدی بزرگ بود که وقتی راه می‌رفت جفتش می‌رقصید
رسیدم در ماشینشون…
من:سلام خانوم میتونم یه خواهش کنم
میترا:بله بفرمایید؟
من:راستش خیلی ازتون خوشم اومده میتونم شمارتو رو داشته باشم؟؟.
میترا:از من یا از چیز دیگه؟؟؟جفتشون ترکیدن از خنده
من:گفتم من همچین پسری نیستم بیشتر همه چیز چشماتون دل منو برده…
ادامه دارد…
عکس مربوط به اولین قرارم با میترا…محو رونای تپلی بشید تا برگردم
نوشته: احسان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


م کنارش بنشینیم و بازی پاسور و با هم دوباره انجام بدید میخوای
گفت نه باشه تا صبح ببینم چکار کنم.
صبح اول من لز اطاق زدم بیرون دوسه دقیقه بعد زنم .
بدون اینکه نگاهش کنه نیم ساعت بعد سر نیز صبحانه زنم وسط ما دوتا بود که من گفتم باید برم ماشین رو سر بزنم برگردم.
نمیدونم چی شد برگشتم اوضاع خیلی بهتر شده بود و یخ بین آنها باز شده بود که قرار شد باهم بروند برای خرید ماهی از بازار .
باهم رفتند و برگشتند که دیگه من شدم شاهد سکس و کمک بکن و و لذت برد از سکس این دو باهم.
حمام رو هم اول سه نفری و بعد دوتاشون باهم رفتند .
چند ماهه دوستم خونه ما آمد و رفت داره و حدود سه یا چهار بار در هفته به کس زنم رسیدگی میکنه و گاهی من خواب هستم یواشکی بدون اینکه من متوجه بشم با هم در اتاق یا سالن باهم سکس میکنند و منم از صدای رفت امد کیر گاهی بیدار میشم .
من نتونستم خودم تا اخر صاحب کس زنم باشم مجبور به کمکی گرفتن شدم شما اگر جای من بودید چه میکردید.
نوشته: نایب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#شمال #نفر_سوم

من با دختری ازدواج کردم که بیست سال از من کوچکتر بود با اسرار مادرم و این اول اشتباه من بود در سن ۳۵سالگی یا دختری ۱۵ساله اون زمان من تازه از سفر و گردش آمدم که در تهران بمونم خیلی جاها رو گشتم و خیلی سکس داشتم ولی این آشنائی بود که شد ازدواج
سال ۶۵ازدواج کردم متولد۱۳۳۰هستم زنم متولد۱۳۵۰
موضوع ما از چند سال پیش شروع شد زنم خیلی سرحال و با نشاط من پیر و زوار در رفته.
همون زمان ازدواج هر جا با زنم می رفتیم اون رو دختر من خطاب می کردند موضوع کم کم به جایی رسید که من برای ارضا کردنش کم میاوردم و الکی خودمو به ارضا شدن میزدم از ترس خالی شدن یا شل کیر وسط کار سکس باعث میشد سریع کنار بکشم
خیلی وقتها با دست بعد از سکس راضیش میکردم ولی هیچ اعتراضی نا مدتها نداشت قرص و دکتر دوا درمون چاره نکرد الانم شده شل شل که بالا نمیاد من در شهوانی با گشت گذار در فیلمها سکسی تا حدودی خودمو راضی میکنم و نیاز دارم که اینجا میام.
کار به جایی رسید که من علنی گفتم به زنم از من دیگه ابی گرم نمیشه.
پسرم ازدواج کرده و رفته و منو زن تنها در ایران و پسرم با همسرش الان هلند زندگی میکنند و از اقوام کسی رو ندارم که اومد و رفت داشته باشد.
تا مدتها دنبال یک کیر مصنوعی بودم که در مسافرت به هلند تهیه کردم ما هر سال یک بار میریم هلند.
این کیر مصنوعی هم زیاد به مزاج من و زنم خوش نیامد .
از دوستم که مجرد بود و از من جوانتر و با زنم هم سن و سال هست خواستم تا بیاد و منو‌کمک جنسی کنه و این درخواست من با هزار مشکل روبرو شد تا اینکه گفتم و اونم قبول کرد موند زنم که باید اونم قبول کنه.
من شریک جنسی رو داشتن در هلند بودم متوجه شدم و از اونجا کرم نفر سوم افتاد در تنم .
با زنم شروع کردم به یواش یواش مطرح کردن تا قبول کردن خیلی طول کشید.
در یک سفر با دوست مجردم به شمال و اقامت چند هفته ای اونو با زنم خیلی تنها گذاشتم و کنار هم بودند و شوخی میکردند و منم میرفتم که بخوابم و شما با هم بازی کنید وقتی که در یکی از شبها زنم اومد پیش من بخوابه بعد از بازی و شوخی مخصوصا دستم رو تو شورتش میکردم و خیس شدن کصش رو حس کرد و شروع کردم به مالیدن و بردن بالا درجه حشرش رو تا جایی که به زور خودش رو نگه میداشت تا صدائی نکنه.
منم بیشتر بیشتر میمالیدن تا اینکه وسط اون حال خرابش گفتم فلانی رو نمیدونی چه کیری داره اگر بگم من دیدم بدرد تو میخوره باور نمیکنی .
میخوای صداش کنم بیاد یه حالی یه کست بده تو برگرد که نبینی و چشم تو چشم نباشید اون کارش رو بکنه.
از اون نه از من بیشتر مالیدن و اسرار که قبول کرد و کونش رو داد بالا گفتم صدا کنم با سر جواب و منم صدا زدم که بیا آمد و با دیدن صحنه و صدای نفسهای زنم کیر شده بود مثل سنگ اشاره کردم بیا و بشین بزن داگی آماده شده.
اونم با اسرار من امد و منم کیرش رو که داشت از شورت میکشید بیرون در گوش زنم گفتم من برات میزارم توش با دست خودم که کمی بعد کیر بیست سانتی میشد رو گرفتم دستم و حسابی بین کوس زنم مالیدم و خوب که خیس شد یا یک فشار دادم لای پاش
کمی که عقب و جلو کرد دیدم زنم با یه تکون ریز و با دستش سر کیر رو به داخل کصش راه داد.
نگاه به سکس این دو نفر که در اوج لذت هستند منو هم راست کرد و کیر خوابیده ام با صدای سکس بیدار شد ولی نه به اندازه کافی که بشه کرد
حالم دگرگون شد لذت ارضا شدن زنم و دیدن کسی که کیری کلفت الان داخلشه و ناله های دلچسب زنم و نفسهای پی در پی دوستم منو تا مرز ارضا شدن یرد
وقتی قرار شد که پوزیشن رو عوض کنند زنم بالشت رو روی صورتش گذاشت منم سرم رو کنارش زیر بالشت بردم با چند تا بوسه و نوازش ازش تشکر کردم که منو هم به وجد آورده است.
کس زیر کیر بیست سانتی ولی تشنگی کیر برطرف نمیشد به این سادگی.
چند بار در این حالت کیر رو از کصش بیرون کشیدم و بین کلوچه کصش میمالیدم که ارضا شدن دوستم رو روی کس زنم و دل زدن کیرش رو روی کس زنم فشار دادم ابش که تموم شد .
زنم خواست که بلند بشه و دوستم از اتاق خارج شد…
اولش خیلی ناراحت شد زنم و منم دلداریش دادم و گفتم این من بودم که کردمت در واقع دوستم برای کمک یه من امده بعد از این فکر کن که منم در برابر تو خودت رو ناراحت نکن
از سکس که بیاد بیرون انگار نه اون کرده و نه تو دادی
امتحانش مجانی است الان بریم با ه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


روم تلمبه میزدم و قربون ممه ها و کوسش میرفتم و باسنش رو چنگ میزدم.پاش رو گرفته بود بالا و منم دستم رو گذاشتم روی کوسش و بازم شروع کردم مالیدن کوسش.به دقیقه نرسید که بازم جیغ کشید و لرزید و ارضا شد.
کیرم رو بیرون کشیدم و نشستم جلوش
*خوب حال میکنیا.
+خیلی حال میده لعنتی.میخوره به ته کوسم و زود ارضا میشم.میدونی از کی بود سکس نداشتم!؟
*بله.بالاخره اون مرحوم خیلی ساله نیست.
+خیلی قبل تر از اونم نداشتم.
*خب بنده خدا جونی نداشته.بیچاره مریض بوده دیگه
بازم جلوش نشستم و کردم توی کوسش و اینبار از همون اول تند تلمبه زدم که آبم بیاد.به رقص ممه های خوشگلش نگاه میکردم و نزدیک امدنم شد.بهش گفتم کجا بریزم که با جیغ و آه گفت تمومش رو بریز داخل.کیرم رو داخل کوسش نگه داشتم و تا آخرش ریختم توش.موقع ارضا شدنم متوجه شدم اونم برای بار چهارم ارضا شده و جیغ میزد و میگفت سوختم.
از کوسش کشیدم بیرون و دستمال کاغذی دادم بهش که آبم نریزه روی تشک و خودمم تمیز کردم و خوابیدم کنارش.
یه چرت کوچیک زدم و بعد که بیدار شدم دیدم خوابیده و لخت کنار منه.
باورم نمیشد انقدر ساده سکس کرده باشم.اونم با مادر زنم.
اروم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم
شب توی مهمونی اصلا نه طرفش رفتم و نه نگاهش کردم.فقط در حد سلام و خداحافظی.اما تابلو نکردیم که کسی شک کنه.۵شنبه هم که خونشون بودیم که من به بهانه سالن فوتبال نرفتم و فقط رفتم جلو خونشون که خانمم رو برداشتم که با مادر خانمم رو در رو نشم.
شنبه بهم پیام داد
+سر کاری؟
*بله.چطور؟
+کی وقت داری همو ببینیم؟
قرار رو برای امروز گذاشتیم.
عصر میخوام برم اونجا.نمیدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.اما اگر استقبال کنید هر اتفاقی که افتاد رو میام و براتون مینویسم.
۱۵ابان ۱۴۰۳ افشین
نوشته: Emerald88

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


یدنش چشماش رو درشت کرد و گفت
+چه بلند و کلفته!چقدر عالیه.خاک تو سرش که اینو از دست میده
*خیلی بلند که نیست.ولی خب اره.کلفته.دیگه دست به مهره حرکته.باید بخوریش.
+من که هنوز نگرفتمش.
*بیرون که اوردیش!
خندید و گرفتش دستش و با گفتن یه بیشعور پر رو شروع کرد از سرش لیس زدن.چه زبون داغی داشت.اروم از سرش لیس میزد و کم کم سرش رو میکرد توی دهنش.لباش رو میچرخوند دورش.منم بعد از سالیان سال سکس کردن دیگه کنترل کردن و این چیزا برام وجود نداشت.کمر سفتی دارم و مطمئن بودم حسابی قراره حال کنم و بهش حال بدم.بیشتر از ۵دقیقه بود که دیگه کامل داشت برام میخورد.حسابی با آب دهنش خیسش کرده بود.از ایستادن خسته شده بودم و لباسای بالاتنه خودم رو در آوردم و چون دو سال بود بدنسازی رو مجدد شروع کرده بودم و شکم بزرگم رو اب کرده بودم.یه نگاهی کرد و منو نشوند کنار خودش و به سینه و شکمم دست کشید و گفت
+بالاخره آبش کردیا
*بله دیگه.شد بالاخره
هم زمان دستم رو کردم لای پاش و با دست راستمم که از پشت رد کرده بودم سینه راستش رو گرفتم و کوسش و سینش رو میمالیدم.به مبل تکیه داد و چشماش رو بست.هر چند لحظه وایمیستادم و ازش لب میگرفتم.با مالوندن کوس و ممه هاش از شدت لذت کمرش رو از روی مبل بلند میکرد.
دست از کارم کشیدم و گفتم
*تا آخرش بریم؟
با سر تایید کرد و بلندش کردم و رفتیم سر تخت
به پشت خوابوندمش و سمت راستش دراز کشیدم و افتادم به جون ممه هاش.هوا ابری بود و اتاق حالت تاریکی خوشگلی داشت.خونه آروم و فقط صدای نفسا و گاهی اه کشیدنش شنیده میشد.
همینطور که سینه میخوردم با دست راستم کوسش رو شروع کردم مالیدن و دست چپمو از زیر گردنش رد کردم و از بالا سینه چپش رو گرفتم و مالوندم.مدت زیادی نشد که دیدم داره شکم میزنه و آه بلند میکشه و یهو یه جیغ بلند کشید و به ارزش افتاد.کاری نکردم و بغلش کردم.حسش یه جوری بود.مادر زنمو بغل کرده بودم.خیلی ریز بود و جالب بود برام.
بعد که اروم شد یه بوس ریز از پیشونیش کردم خودم رو کشیدم عقب و گفتم
*این حالا شروعش بود.میخوای ادامه بدیم ببینی چی میشه؟
+ادامه بده ببینم چی توی چنته داری
*فعلا که زورت تموم شد ولی باشه.
افتادم روش و لب میگرفتم و سینه هاش رو میمالوندم.توک سینش که بزرگ هم بود رو بین انگشتام مالش میدادم و مجدد شروع کرد به بالا دادن کمرش.آروم اومدم روش و کیر سفتم رو روی کوسش بازی میدادم.خودشم کمک میکرد و با حرکت کمرش باعث میشد کیرم بهتر بازی کنه.بعد چند دقیقه لب گرفتن همزمان با لب گرفتن با دستم کیرم رو آروم توی کوس داغ و خیسش هدایت کردم.کمرش رو بالا داد و نگه داشت و آروم گفت
+تو رو خدا یواش.خیلی بزرگه برای من.
*میدونم خانم.چشم
کیرم رو تا ته کردم بودم توی کوسش و نگه داشتم.لب گرفتن رو ادامه دادم و آروم بعد از چند لحظه شروع به تلمبه های کوچیک کردم.هر چند لحظه کیرم رو بیشتر بیرون میاوردم با هر بار میدیدم چقدر راحت میره داخل.کوسش گشاد نبود.بلکه به شدت خیس بود.تلمبه هام رو سریع تر کردم و شروع کردم به کوبیدن.صداش آخ و اوخش بالا رفته بود و لذت من بیشتر
*اینطور خوبه؟
+اره.محکم بکن.همینطور بزن.
از روش بلند شدم و نشسته تلمبه میزدم و رقص سینه هاش رو نگاه میکردم.نوک سینه هاش به خاطر شیر دادن به ۳تا بچه خب بزرگ بود اما یه صورتیه مایل به قهوه ای بود که خیلی این هاله صورتی قهوه ای بزرگ نبود و به شدت منظم بود.
همینطور که صورتش و ممه هاش رو نگاه میکردم کشیدم بیرون و چرخوندمش و به شکم خوابوندمش و بالشی گذاشتم زیر شکمش که باسنش بیاد بالا و آروم لای پاهاشو باز کردم و از پشت کردم توی کوسش.حالا باسن سفت و خوش فرمش جلوم بود.خیلی تند تلمبه میزدم و به باسنش اسپنک میزدم.با هر اسپنک یه جیغ قشنگ هم میکشید.حسابی داشتم حال میکردم
+افشین جر خوردم اروم.به خدا میسوزه افشین جون
*باشه عزیزم.خودت میخوای بیای روم؟
+اره اره
سریع خودش رو کشید بیرون و من خوابیدم و اومد خودش تنظیم کرد و نشست روی کیرم و کمی بالا و پایین کرد و خوابید روی من و شروع کرد اول ممه دادن و بعد لب گرفتن.ممه های نرمش روی سینم بود و حسابی داشتم حال میکردم.باسنش رو گرفتم و کمی باز کردم و شروع کردم سریع تلمبه زدن.به خاطر خیس بودن بیش از حدش خیلی لذت بخش بود.حسابی داشت جیغ میزد.برای این که دردش بیشتر نشه سریع نشست و خودش روی کیرم حرکت میکرد و بالا و پایین میشد.بالا و پایین شدنش رو سریع و محکم کرد و یهو دیدم یه آه بلند و کشیده از ته گلو کشید و افتاد روی منو شروع کرد لرزیدن.تند تند شکم میزد.با هر بار شکم زدن میدیدم دارم خیس تر میشم و هی میگفت جیش دارم افشین.افشین بکن منو.
دوباره وقتی لرزشش افتاد شروع کردم تلمبه زدن.ولی دیگه خسته شده بودم.نزدیک نیم ساعت شده بود که داشتم تلمبه میزدم
خوابوندمش کنارم و از پشت کردم توی کوسش.ا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ط شدم حمال و خرج کن
+اینطور نگو افشین جان.پیش دکتر رفتین؟
*بله پیش مشاور رفتیم ولی اتفاقی نیوفتاده.
+خب شاید مشکل جنسی دارین!میتونین همو راضی کنین!؟شاید نمیتونی شادی رو راضی کنی.
چشمام از تعجب باز شد که این دیگه چرا این حرف رو زد!
*مگه فردای عروسی زنگ نزدی از شادی پرسیدی دیشب افشین چطور بود!؟جواب شما رو داد دیگه.
+خب گفتم شاید اون مال اوایل بوده باشه!
*میخواین از سکسمون بگم؟بگم اخرین بار که همون اسفند بوده ۲بار ارضا شد و کلی حال کرد و فرداش کلی صحبت کرد در موردش.ولی بعدا دیگه نخواست؟
+چی بگم دیگه
*کلی از اندامش تعریف میکنم کلی شوخی میکنم هر طور بگین بهش میرسم.ولی اخرش بحث داریم.
+افشین جان از اندامش تعریف زیاد بکن.
*نیاز به توصیه نیست!خیلی اندامش رو دوست دارم.خیلی خوبه.مثل شما(بالاخره بحثم رفت جایی که میخواستم و خوب هدایتش کردم)
+خنده ای کرد و گفت من کجا اندامم خوبه با این سنم.(۴۷سالشه)
*خنده ای کردم و گفتم نفرمایید شما هم که عالی هستین!من یه ذره دیدم ولی کلی تحسین می کنم.
+کجا دیدی اخه!؟
*خب دیگه
+اهان اون شب رو میگی؟اون شب که چیزی معلوم نبود.ولی خوب شد گفتی.خوبیت نداشت جلو بقیه
*اتفاقا خوب معلوم بود.ولی غیر از اون شب من زیاد دیدم
+پس چشم تو هم خوب میچرخه
*چرخیدن نیست.شما الانم خودتون رو ببینین!لباستون خوبه.ولی خب معلومه دیگه!
یه نگاه به خودش کرد‌ و لباسش رو مرتب کرد و گفت
+وا چی معلومه!؟
*دیگه باید مثل من نگاه کنین.بخوام بگم که زیاده!
+کجا اخه!؟
*یعنی بگم؟
+بگو ببینم
*واقعا!؟ناراحت نمیشین!؟
+نه بگو ببینم.
*باشه.به هر حال ببخشین.باید راحت بگم.ولی سینه هاتون رو ببینین.چقدر قشنگ امده جلو.قشنگ مشخصه با باشگاه خوب شکمتون رو صاف نگه داشتین و حالا پاها و باسن چون شلوارتون گشاده و همیشه پیراهن روی باسنتون هست خیلی مشخص نیست اما بازم تکوناش و حجمش مشخصه.ولی خب همیشه ممه بیشتر توی چشم هستش.
به کوچولو لباسش رو کشید که حجم شکمش مشخص بشه و گفت
+کوبابا.شکم دارم این همه هم باشگاه میرم.
این کار رو که کرد سینه هاش بیشتر به چشم آمد.(مادر خانمم قدش کوتاهه.شاید ۱۶۰سانت باشه.اما انصافا شکمش یه ذره چربی داره.اما سینه هاش ۹۵هستش.اینو از روی سوتینش قبلا خوندم.پوست سفید و فوق العاده صاف.اصلا نمیخوره ۴۷سال داشته باشه)
*شما به اون میگی شکم؟پس اونایی که چاقن رو چی میگین؟بفرما اینطوری هم میکنی ممه بیشتر معلوم میشه.منم که تشنه،بیشتر دلم میخواد و کار دست خودمون میدم.
به لبخند زد و ادامه داد
+واقعا اخه چی دارن اینا
*راحت میگم،عالین.همه چی دارن.کاش میتونستم ببینمشون.عالیه.خیلی دوستشون دارم.
+گیریم که ببینی،چکارشون میخوای بکنی؟
*دیگه اونش به من ربط داره.حسابی حال خودمو اونا و شما رو جا میاوردم.میذاری بگیرمشون؟
+واقعا میگی؟
*اره. کاملا واقعی.
چند ثانیه که کم هم نبود به پایین نگاه کرد و سکوت کرد.بعد سرش رو بالا گرفت و گفت
+اگر اینا راضیت میکنه بیا،برای تو
*جدی میخوای بدی؟اذیت نمیشی؟
+اره بیا.تو کاری به اذیت نداشته باش.
رفتم جلو و از روی لباس سینه هاش رو گرفتم.چقدر نرم بودن.حالا از روی لباس و سوتین بودن.یکیش توی دستم جا نمیشد از شدت بزرگی
*ببینمشون؟
+ببین برای توئه.
لباسش رو بالا زدم.وای سوتین مشکیی که قبلا روی تخت دیده بودم حالا توی تنش بود.
سوتین رو دادم بالا و بدون اجازه و مقدمه نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و حسابی خوردم.بعدش اروم روی دسته مبل خوابوندمش و افتادم روش و بازم هر دوتا سینه رو تا میتونستم خوردم.نفساش تند شده بود.تمام سعیمو می کردم که وزنم روش نباشه که اذیت بشه و فقط لذت ببره.نمیخواستم پشیمون بشه.بعد از حدود ۱۵دقیقه سینه خوردن امدم کنارش روی زانو نشستم و مجدد سینه خوردم.اما این بار اون یکی سینش رو هم با دستم میمالوندم.هر چند ثانیه هم دستم رو می بردم پایین تر.هر بار که دستم رو پایین تر می بردم به شلوارش نزدیکش می کردم.بالاخره یه لحظه دستم رو بردم زیر کش شلوارش.یهو یه تکون خورد.نگاهش کردم و گفتم
*اینجا قفلش باز نشده؟
+چرا بازه
بلند شدم و شلوار و شورت رو با هم از پاش در اوردم
وای چی میدیدم.شما بگین ذره ای افتادگی در عضلات مشخص باشه.انگار ۳۵سالش بود.پاهای خوش فرم و سفید.لای پاهاش رو باز کردم.یه کوس پف کرده که یه کوچولو لبه هاش بیرون بود.چون با دختراش رفته بود لیزر.اصلا مویی وجود نداشت.فقط یه کوچولو تیره بود.که اونم توی اون همه زیبایی بازم خوشگل بود و خودنمایی می کرد.بلندش کردم و روی مبل نشست و هم زمان کوسش رو مالیدم و ازش یه لب کوچیک گرفتم.لباسش رو در اوردم و سوتینش رو باز کردم.دیگه جلوش سر پا ایستاده بودم.بهش گفتم
*میخوای ببینی شادی چی رو پس میزنه؟
+بده ببینم چیه این همه میگی
خودش کمربندم رو باز کرد و از توی شورتم کیر۱۷سانتیه کلفتم رو در اورد.با د

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#مادرزن

امروز ۱۵ابان ۱۴۰۳ دارم این خاطره رو مینویسم.نمیدونم آخرش میره کنار خاطرات خوب یا بد.برای بعد از ظهر باهاش قرار مجدد دارم.نمیدونم قراره اینبار چه اتفاقی بیوفته.استرس این هم داره اذیتم می کنه.از ۱۰ابان که از اون خونه اومدم بیرون همه چی شروع شد.هنوز توی شوک هستم.اما شوک لذت بخشی هست.هر کس هم فهمید مشکلی ندارم.اصلا همه چی رو ول می کنم و میرم یه جایی که کسی نباشه.
اینا همه به قرار امروز بستگی داره!
چهارشنبه ۱۰ابان
رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه.
سلام مامان
+سلام افشین جان خوبی
*ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم.
+صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا
رفتم داخل و دیدم کسی نیست
*تنهایین؟رویا اینا رفتن؟(رویا خواهر خانمم بود.خواهر بزرگه.یه خواهر دیگه هم داره به اسم الهام.خانم من بچه کوچیک هستش)
+آره تازه رفتن.اونا هم شب دعوتن دیگه
*به سلامتی
از قبل یه اختلافاتی با خانمم داشتم که میدونستم از طرف مامانش و خواهرش داره هدایت میشه.از هر دو طرف سوتی دیده بودم.گفتم بذار از فرصت استفاده کنم و با مادرش صحبت کنم.اینطوری هم خودش رو جمع و جور میکنه.هم زندگی من شاید بهتر شد.زندگی زناشویی سختی دارم.همش دعوا و عصبانیت.حوصلم دیگه سر رفته از ایراد گیری خانمم.
*مامان با هم صحبت کنیم!؟
+در مورد چی؟
*خودتون میدونین که اوضاعمون چطوره.گفتم با شادی صحبت کنین شاید قبول کنه و دست از این رفتارا و فکراش برداره.دیدین که چی میگه و چطوره رفتار میکنه.کلا همه چی از زندگیمون رفته.نه خوشیی نه هیچی.فقط دعوا و بحث داریم.حرف درستم که نمیزنه.فوری طوری حرف میزنه که فقط منو اتیش بزنه.
+آره میدونم.دیدم.اخه من چی بگم بهش.شما خودت بگی بهتر نیست؟
یه لحظه به خودم گفتم چقدر نامردی،تویی که میگی با من چکار کنه. بعد نمیتونی بگه اون کارا رو نکنه.
دلمو زدم به دریا و حرفمو زدم،حرفی که سالها روی دلم مونده بود.یعنی ۷سال؛از ماه اول ازدواجمون که پشت تلفن در حالی که تلفن روی بلندگو بود به زنم گفت نذار افشین تنها بره خونه مامانش.یادش میدن.این در صورتی بود که من کلا اگر اونجا میرفتم صبح بود و میرفتم وسیله برای کارم بردارم که همه سر کار بودن.از اونجا بود که فهمیدم دلیل بهانه گیری زنم چیه و از کجا اب میخوره.که بعدها فهمیدم خواهرشم کمک مادرشه و قشنگ زندگی منو اتیش زدن.
*من یادمه شما بهش گفتین نذار تنها بره خونه مامانش.که شادی گفت من دارم گوش میکنم و شما یهو بحث رو عوض کردین.از اون موقع از شما دلخورم.فهمیدم رویا هم مثل شما داره شادی رو پر میکنه.چرا این کار رو میکنین!میدونین ما دیگه توی زندگیمون هیچ خوشیی نداریم!؟
+ولی شادی چیز دیگه ای میگه!
*بله از نظر اون فقط خرید خوبه.وگرنه فقط بحث داریم.همین.
+افشین جان از ازدواجتون ۷سال گذشته.چرا بچه نمیارین؟بازم بحث رو عوض کرد و از سر خودش باز کرد
*بچه!؟مادر من با این اوضاع؟ما خودمون رو نمیتونیم تحمل کنیم،بچه بیاریم که اونم طفلی رو هم اذیت کنیم!؟
+یعنی میگی رابطتتون رو بهتر نمیکنه؟
*رابطه ای نداریم!ما از اسفند پارسال حتی سکس هم نداشتیم!!!(😐اصلا نفهمیدم چی شد حرف سکس رو زدم اصلا بدون مقدمه و هیچی!)البته ببخشید که انقدر رک گفتم.
+نه اشکال نداره.ولی جدی میگی؟
*بله.شادی نمیخواد.همش طفره میره.منم دیگه سرد شدم.
یه لحظه یاد صحنه هایی افتادم که قبلا دیدم.خیلی چیزای خاصی نبودن.اما ذهنم پیششون مونده بود.صحنه هایی که دیده بودم فقط دیدن خط سینه های مادر خانمم و دوتا خواهراش بوده.اما اخرین بار مقدار زیادی از سینه های مادرش رو دیدم.زمانی که امده بودن خانه ما و مادرش بعد از کمک توی شستن ظرفها اومد نشست روی مبل.منم روی زمین نشسته بودم و داشتم تعریف میکردم.وقتی که نشست.چرخیدم سمتش که با اونم صحبت کنم که یهو چشمام شد ۴تا.لباسش پوشیده بود،اما حین کار کردن یکی از دکمه های لباسش باز شده بود و حجم زیادی از سینه هاش معلوم بود.چون روی مبل ۳نفره نشسته بود رفتم کنارش که جای خالی بود نشستم و حین نشستن در گوشش گفتم دکمه پیراهنت بازه.ببندش ولی تابلو نکن.
خیلی اروم نگاه کرده درستش کرد و آروم گفت چقدر هم معلوم بود.منم با یه لبخند گفتم همش بود!و دیگه چیزی نگفتم.
این صحنه دوباره امد جلوی ذهنم.دیگه عقلم رفت و داغ کردم.بحث رو اروم کشوندم سمت سکس.
*من ،منه جنس مذکر حتی سکس هم ندارم توی زندگیم دیگه چیزی که نیازه هر ادمه.فق

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


و نشستم کنار تخت و کس دادن زنمو میدیدم و کیف میکردم اون شب تا دوساعت این سه تا هزار مدل کس و کون منیر را گایدن منیر دیگه مثل یه جنازه بود و اینها هم مثل کتلت این ور و اونورش میکردن و به معنای تمام کلمه گاییدنش وقتی بلد شدن از روش من رفتم سراغ منیر که دیدم تمام دور کسش سیاه کبود شده از بس که تلمه زده بودن توش منم یه دستمال برداشتم و کسو کون تمیز کردم و خوابیدم پیش منیر شاید 5 دقیقه طول نکشید که از فرط خستگی خوابش برد من هم نفهمیدم کی خوابم برد که دیدم رضا داره صدا میزنه بلند شید ساعت 12 میخواییم شام بخوریم منیر خواست لباس بپوشه که دیدیم همه لختن ما هم بی خیال لباس شدیم و رفتیم دست و صورتو شستیم وشام خوردیم البته چه شام خوردنی هر کی یه چیزی میگفت و ازکس و کون منیر تعریف میکرد منیر بین منو احسان نشته بود احسان همش بوسش میکردو لب میگرفت ازش بعد از شام من رضا رفتیم تو حیاط یه سیگار بکشیم که رضا گفت منیر عجب چیزی هست از کجا بلندش کردی من گفتم نه بابا جنده نیست به خدا زنم هست حالا بماند گیر شما سه تا افتاده خواهرشو گاییدین ولی جنده نیست رضا باورش نمیشد تا من عکسای توی گوشیمو نشونش دادم و قبول کرد و گفت تو ناراحت نمیشی ما زنتو جلو روت میگاییم منم گفتم نه چرا ناراحت بشم خودش دوست داره و همیشگی نیست گفت حالا که برای ما بد نشده رفتیم تو دیدم احسان و محمد نشستن روی مبل و منیر هم نوبتی براشون ساک میزنه و یه جوری تخمای محمد را میخورد که منم هوس کیر کردم و رفتم بغل دست زنم نشستم و کیر احسانو کردم دهنم و شروع کردم به ساک زدن و نگاه میکردم هر کاری منیر میکرد منم میکردم رضا هم میخواست منیرو بکنه که منیر گفت من دیگه نمیتونم بدم کس و کون نمونده برام بقیش برای فردا رضا هم گفت این کیر من بلند شده باید یه کاریش بکنی که منیر هم نامردی نکرد و گفت بکنیین تو کون امین من براتون ساک میزنم خیسش میکنم تا هلش بدین توی کون شوهرم من گفتم نه بابا نمیشه منیر گفت تو که میگفتی دوست داری بدی حالا وقتشه دیگه اون سه تا کونده هم ولی نکردن و گفتن راست میگه نوبتی بدین که اذیت نشین و خاطره خوبی براتون بمونه من هم که از اولش راضی بودم ولی داشتم ناز میکردم گفتم اول برم دستشویی و کونم را خالی کنم بیام رفتم تو دستشویی و شلنگ آب گرمو باز کردمو کردم تو کونم و قشنگ خودمو تمیز کردمو اومدم بیرون و رفتیم تو اتاق خواب محمد خوابید روی تخت و من هم داگی شدم و برای محمد ساک میزدم و رضا کیرشو فرستاد تو کونم منیر هم داشت کیر احسانو میمالد تا همین چند ساعت پیش قضیه برعکس بود من داشتم گاییده شدن زنمو نگاه میکردم ولی الان منیر داشت گاییده شدن شوهرشو میدید و به رضا میگفت بزن خواهرشو بگا که بفهمه کون دادن چقدر سخته و کون منو هر شب پاره نکنه خلاص اون سه که تازه 2 ساعت پیش ابشون اومده بود و کمرشون سفت بود حسابی کونمو پاره کردن تا آبشون بیاد و یکی یکی خالی کردن تو کونم دیگه اب منی بود که از کونم میریخت بیرون اینبار منیر برام دستمال اورد و آبها پاک کرد ما دو روز اونجا بودیم این سه تا به 700روش سامورایی ما زنو وشوهرو گاییدن ببخشید اگه طولانی شد
نوشته: امین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ر و ازش لب میگرفت منیر هم داشت کیف میکرد 3 تا کیر شق داشتند دست مالیش میکردند محمد گفت بچه ها بیاین بریم ویلا شب پیش ما بمونید من گفتم نه ممنون حالا که اینجا بیرونیم دارین منیر را میخورید اگه رفتیم ویلا که معلوم نیست چه خبر بشه احسان گفت نه بابا خبری نمیشه یه کم حال میکنیم دیگه مگه خودت نگفتی اومدین برا عشقو حال منم قبول کردم و همگی برگشتیم لب ساحل که احسان گفت شما ویلاتون کجاست من آدرس بهش دادم گفت اگه میخوای برو ویلا را پس بده ما تا یه روز دیگه اینجاییم و این دو روزو پیش هم باشیم من گفتم نخیر مثل اینکه احسان خان بد جور برا منیر جون تیز کرده و همه خندیدیم من لباسامو عوض کردمو به محمد گفتم بیا بی زحمت سر این حوله را با هم بگیریم تا منیر لباساشو عوض کنه که گفت چشم حتما و اومد و گفت پس برو ویلا را پس بده تا با هم بریم ویلای ما من هم زنگ زدم به اون یارو که ویلا کرایه کرده بودیم گفت نمیشه باید کرایه یه روز را بدین من هم قبول کردم و رفتیم وسایلو از تو ویلا برداشیم و رفتیم سمت ویلا محمد اینا اون دوتا تو ماشین خودشون جلو میرفتن من ومنیر هم تو ماشین خودمون پشت سر اونها به منیر گفتم چطور شد که باهاشون جور شدی گفت تو رفتی من الکی میگتم از موج میترسم بهشون چسبیدم یهو یه موج بزرگه اومدم من هم از عمد خودم پرت کردم بغل احسانو و هی دست و پا میزدم گاه گداری هم دستمو میزدم به کیرش که دیدم شق کرده منم بهش گفتم میتونم دستگیرتو بگیرم که نیوفتم اونم گفت بیا عزیزم برای خودته بعد محمد اومد جلو گفت بفرما اینم یه دسته دیگه خوشگلم کیرشو داد دستم دیگه مشغول شدیم تا دیدن تو داری میایی که محمد گفت شوهرش داره میاد ولش کن منم گفتم نه بابا امین پایه هست و اشکالی نداره مشغول باشید گفت مگه میشه گفتم اگه نمیشد که منو با این وضع نمیسپرد دست شما و بره مطمئن باشید و راحت دیگه بقیشو هم که خوت اومدی دیدی من که از تعریف کردن منیر کیرم شق شده بود دیدم رسیدیم به ویلای محمد اینا و پیاده شد درو باز کرد به من گفت توماشینتو ببر تو تا من بعد از تو بیام من هم رفتم تو که یهو دیدم یکی اومد توحیاط سلام کرد من یه نگاه به منیر کردم گفتم این دیگه کیه منیر گفت شاید صاحب ویلا باشه اون یارو رفت سمت احسانو دیدم که با هم حرف میزنن ما هم از ماشین پیاده شدیم و رفتم سمتشون محمد گفت معرفی میکنم آقا رضا دوست و همسفرمون و ما را هم معرفی کرد من منیر یه کم جا خوردیم آخه حالا اونا سه نفر شده بودن من گفتم نگفتی که یکی دیگه هم تو خونه هست گفت نترس بابا این آقا رضا خیلی بی آزاره برو بریم تو حالا و ما راهنمایی کرد به سمت خونه من یه لحظه دیدم که احسان دست انداخته گردن منیره و داره سینه هاشو میمالونه رفتیم داخل سالن که منیر گفت حمومتون کجاست من برم یه دوش بگیرم بدنم پره ماسه شده محمد کونده گفت من هم پر از ماسه شدم بیا با هم بریم احسان هم گفت اولا و شروع کردن لباساشونو در بیارن و بعد اومدن سمت منیر شروع کردن لباسای منیر را در آوردن و یه 2 ثانیه لختش کردن منو رضا هم فقط نگاه میردیم که دیدم بله آقا رضا هم کیرش شق شده و به من گفت با اجازه لباساشو کند و رفت سمت حموم من دیدم اینها خیلی اتیششون تنده گفتم برم پیششون منیرمو داغون نکنند و من رفتم دم در حموم دیدم چه حموم دلاوری داره همه توش جا میشیم منم رفتم پیششون دیدم وا ویلا سه تا کیر شق با انواع سایز واندازه دارن دور بر منیرم تاب میخورن شامپد بدنو زدن بهش هر کی داره یه جای منیرو میشوره و شیشتا دست داره منیرو لمس میکنه منیر گفت امین بیا اینا منو میکشن خلاصه بعد از شستشوی حسابی همه اومدیم بیرون از حموم و خودمون را خشک کردیم ولی منیرو بچه ها زحمت خشک کردنشو کشیدن ولی آب بود که کس منیر راه افتاده بود منیرو بردنش توی اتاق و هر کی یجایی از منیرو میخورد و ناله که چه عرض کنم جیغ منیرو در اورده بودن منیر دولا شد و شروع کرد به ساک زدن کیر محمد و احسان هم رفت سراغ کون منیر و شروع کرد به خوردن کون منیر من که از دیدن این صحنه ها داشتم دیونه میشدم دیگه خدا میدونه منیر چه حالی میکرد شده بود عین این فیلم سوپرا احسان هم با یه دست کس منیرو میمالید و با دسته دیگش کیرشو که رضا از کون خوردن دست کشید و کیرشو از پشت کرد تو کس منیر و همین جوری که تقه میزد تو کس سر منیر میرفت جلو و کیر محمد تا ته میرفت تو حلق منیر یه کم تو این پوزیشین کردن و بعد احسان خوابید روی تخت و به منیر گفت بشین روی کیرم تا همچین بگامت که دیگه هوس جندگی نکنی منیر هم همین کارو کرد و نشست روی کیر احسان و رضا هم کیرشو هل داد تو کون منیر یه کم طول کشید تا احسان و رضا با هم هماهنگ بشن و با یه ریتم خاصی تو کس کون زنم تلمه میزدن من دیگه طاقت نیووردم و همین جوری که کیرم دستم بود بدون اینکه جق بزنم ابم اومد و شل شدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#شمال #همسر #بیغیرتی

سلام خدمت همه عزیزان دل من امین هستم و خانمم منیره من 40سالمه و منیره 35ساله هست ما حدودا15 سال هست که ازدواج کردیم یه پسره 13 ساله داریم و از زندگیمون هم راضی هستیم و تو این 15 سال چند باری نفر سوم اوردیم و یه حالی کردیم ولی زیاد نبوده تا اینکه امسال آخرای تابستون قرار شد بریم شمال ولی پسرم گفت که من کلاس دارم و نمیتونم بیام من هم گفتم پس تو برو خونه مادر بزرگت بمون ما یه چند روزی میریم و میایم 19شهریور من منیر راه افتادیم به سمت شمال من خودم شورت نپوشیدم و یه شلوار راحتی پوشیدم به منیر هم گفتم سوتین نبند و شرت هم نپوش که توی راه راحت باشیم در طول مسیر مدام منیره کیر من تو دستاش بود داشت برام میمالوندش من هم رون و کس لخت منیر را که شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین نوازش میکرم و کلی با هم حال کردیم تا اینکه صبح رسیدیم قزوین و رفتیم تو کافه صبحانه خوردیم و به سمت اتوبان قزوین رشت به راه افتادیم من به منیره گفتم اینجا قزوینه مراقب خودت باش یه بار گیر اینها نیوفتی که کون نمیزارن برات منیرم جواب داد من که کس دارم درجه یک کسی کونمو نمیکنه ولی تو مراقب خودت باش منم گفتم من دوست دارم یه کیره بره توش ببینم چه طوریه که شما زنها اینقدر از کون دادن بدتون میاد منیر گفت انشاا… قسمتت بشه و خندید و همینجوری نرم نرم تو جاده میرفتیم و خوش بودیم که ظهر هم تو مسیر یه جا ایستادیم برای ناهار و بعد از نهار هم دوباره راه افتادیم به سوی تالش حدودا ساعت 5 رسیدیم به تالش یه ویلا کرایه کردیم وچمدونو را گذاشتیم داخل خونه منیر گفت بریم دریا و رفتیم لب ساحل منیر با همون لباسها که تنش بود(بدون سوتین و شورت) اومد داخل آب به محض خیس شدن لباسهاش تموم سینه و کس و کونش پیدا بود اما ساحل زیاد شلوغ نبود دوآقا را دیدم که از ساحل دورتر بودن به منیر گفتم بریم اون جلو پیش اون دوتا مرده گفت بریم کم کم رفتیم جلو در همین حال که میرفتیم من دستم روی کون منیر بود اون هم میگفت نکن زشته تابلو هست من گفتم تو که همه جات پیداست ادم شق میکنه برات دلم میخواد همین جا جلو همه بکنمت منیر گفت اگه بخوای بکنی که اینجا مشتری بکن زیاد هست گفتم خوب بده بهشون و حالشو ببر منیر خندید و گفت بریم و شروع کرد به دویدن تو اب من هم به دنبالش دیگه نزدیک اون دوتا مرد شده بودیم دیدیم که دوتا جوان 24الی25ساله هستند منومنیر هم با هم آب بازی میکردیم من هی کرم میریختم سر منیر و اون هی ناز وعشوه میومد اون تا مرد هم زیر چشمی منیرو دید میزدند من به منیر گفتم کار خودتو کردی این دوتا برات راست کردن میخوای بهشون بدی منیر گفت بدم نمیاد ولی اینا دو نفر هستند منو بیچاره میکنند من طاقت نمیارم گفتم خودتو دست کم نگیر تو میتونی گفت حالا چه طور سر حرفو باز کنیم گفتم من درستش میکنم نگران نباش اینایی که من میبینم بد جور رفتن تو نخت و منتظر یه اشاره هستند من دست منیر گرفتم رفتم چند قدمی اون دو تا جوون سلام و علیک کردم وسر صحبتو باز کردم که هوایی هستو و از کدم شهر اومدن و نسبتشون چیه یکیشون گفت من محمدم و دوستم احسانه و از تهران اومدیم منم خودم منیررا معرفی کردم و گفتم که ما هم زنو شوهریم این بار بدون بچه اومدیم شمال تا یه چند روزی راحت باشیمو یه حالی بکنیم من دیدم که ظاهرا بد بچه های نیستند به منیر گفتم تو اوکی با اینها که منیر هم بله را داد به منیر گفتم من تو را با اینها تنها میزارم دیگه خودت میدونی که چه طور به دامشون بندازی دیگه هوا هم داشت تاریک میشد و غروب شده بود من به محمد گفتم شما تا کی تو آب هستید گفت حالا که هستیم تا یه نیم ساعتی دیگه گفتم اگه اشکالی نداره منیر جون پیش شما باشه من برم در ماشنو قفل کنم بیام هوا تاریک شده میترسم کسی بره سراغ ماشین و منیر هم حالشو نداره بیاد دم ساحلو دوباره برگرده میگه من بمونم پیش محمد جون دیدم محمد چشماش برق زد و گفت نه بابا چه اشکالی داره من هستم در خدمتشون خودم کنارش هستم تا شما برید و بیاین من گفتم منیر جون بیا اینجا پیش محمد تا من برم در ماشینو قفل کنم یه نخ سیگار هم بکشم و بیام تو با بچه ها راحت باش تا من برگردم منیر گفت باشه عشقم برو وبیا من هم آروم آروم اومدم لب ساحل دیگه تقریبا کسی لب ساحل نبود یه نخ سیگار کشیدم و از دور به منیر و محمد و احسان نگاه میکردم یه الکی معطل کردم که منیر کار خودشو انجام بده و بعد راه افتادم به سمتشون وقتی رسیدم نزدیکشون دیدم منیر وسط احسان و محمد ایستاده و داره کیرشونو دست مالی میکنه من گفتم گفتم بد نگذره منیر هم گفت نه بابا بچهای با حالی هستند من با خنده گفتم خودشون یا چیزشون منیر هم گفت هر دوشون منم رفتم چسبیدم به منیر شروع کردم به مالیدن سینه های منیر محمد هم اون یکی سینه منیر رو گرفت تو دستش و باهاش بازی میکرد احسان هم اومد روبه روی منی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ش بده چرا تو اتاقشون نموندی
اخراج شدم
حالم خیلی بد بود
و بی پول شدم
تا اینکه
شیوا زنگم زد
دعوتم کرد به مهمونی
و گفت من پارتنر ندارم
تو میایی
بهش گفتم که اوضاع خوبی ندارم
و گفت تو شبی با من بیا
من تو ساپورت میکنم به اندازه ایی که باورت نشه
منم از خدام بود
رفتم شیوا یه تیپ خیلی سکسی زده بود همونجا میخواستم بخورمش
یه مهمونی مختلط که همه جور کاری میشد کرد
یه چیزی در حد کلاب بود ولی خب
شیوا بهم‌گفت من میخوام مشروب بخورم
ولی حواست بهم باشه زیاده روی نکنم
پنج تا پیک که خورد مست شد
جلو گرفتم
وقتی دستشو گرفتم ازم لب گرفت
من تا اون موقع سکس نداشتم
ولی خیلی حالم بد بود
شیوا دستمو
گرفت برم تو اتاق
شروع کرد به رقصیدن
و شیک زدن
یهو اومد جلوم شلوارمو تا آخر کشید پایین
و شروع کرد به ساک زدن
یکم که خورد گفت نوبت توعه
یهو شورتشو کشید پایین
و به حالت طاق باز خوابید
گفت بخور برام بخوررر
شروع کردم خوردن بلد نبودم بهم گفت تا حالا سکس نداشتی کصخل گفت نه
بهم یاد داد
چکار کنم
که لذت ببره
و شروع کردم تو کصش تلمبه زدن
خیلی هورنی بود باورم نمیشد اومد ازم لب گرفت
بهم‌گفت بکن منو جرم بده فقط بکن
که یهو ارضا شد وقتی ارضا شد
اومد گردنمو لیس زد
منم ارضا شدم تو کصش
وای بهترین ارضا بود
تا حالا سکس نداشته بودم و واقعا چسبید بهم
ولی شیوا شروع کرد تق زدن چرا ریختی توش
اون شب تموم شد
فردا صبح اومدم بهش پیام بدم دیدم بلاکم کرده
تعجب کردم
ولی خب دستم خودم نبود نتونستم کار بکنم
یه دو ماه گذشت
کار پیدا کردم تو یه دفتر معماری دیگه
ولی خب حقوقش خوب نبود ولی چاره ای هم نبود
با یه دخترم دوست شده بودم
یه چند باری هم باهم سکس داشتیم ولی هیچکی مثل شیوا نمیشد برام
برج دو بود
که یه پیامی اومد برام تو ایمیلم
به فارسی
شما دعوت شدید
کد تماس ۶۹
شماره تماس 0912…0912
شرح موضوع
شما دعوتید به مسابقه لذت در جهنم در صورت پیروزی ۱۰ شمش طلا در صورت باخت قرعه کشی دوباره
در صورت موافقت تماس بگیرد
زمان تا سه روز دیگر
زنگ زدم
چهار تا بوق خورد جواب داد
سلام محمد جان
صدای یک خانم بود
گفت برای شرکت حاضری
گفتم سوال دارم
گفت هیچ سوالی نمیتونی بپرسی
قبول کردم
حالم بد بود
امید نداشتم
گفتم بازم میرم تهش سخته
گفت ادرس رو فردا برات میفرستم
شبش خواب نرفتم داشتم به سر گذشت خودم نگاه میکردم به خودم گفتم ای کاش اون شب کرده بودمشون
شاید الان اینجا نبودم
صبح ساعت ۶ بیدار شدم
ساعت ۹ پیام اومد
آدرس رشت روستای سید شرف ساعت ۹ شب وعده رستوران ترنگ طلایی
حدود ۵ ساعت راه بود
مجبور شدم تاکسی بگیرم
رسیدم
پیام دادم رسیدم
گفت لندکروز مشکی
سوار شدم
وقتی سوار شدم پشمام ریخت مریم داخل ماشین بود و خانم دیگه
بهم گفت چطوری محمد
گفتم مرسی
بهم گفت این بازی شاید زمانش طول بکشه فقط سه بار حق تماس با خانواده رو داری
پس الان بهشون اطلاع بده
وقتی صحبتم تموم شد
بیهوش شدم حتی نفهمیدم چطوری
با گردن درد بیدار شدم یکمم بی حال بودم
هیچ کسو نمی‌دیدم
خودم بود تو یک اتاق
یک اتاق سفید قرمز با تخت سیاه
صدا از یک اسپیکر بلند شد
آقایون و خانم ها
سلام
من لیدر شما هستم برای بازی لذت در جهنم اول اینکه این بازی دو صورت هست
و خوب گوش بدید
یا میبری یا برده میشی برای همیشه
ولی برده جنسی در تایم مشخص در صورت رضایت دکمه رضایت دارم و اگرم نه دوباره برمی‌گردید به همون لوکیشن رو نگاه کردم ندید تا اینکه از زمین اومد بیرون فکرش کردم
الانم برده بودم فقط برده پول
هیچ فرقی نمیکرد
رضایت رو زدم
دوباره صدا پخش شد
خب از الان تا زمانی که همه یا برده بشن یا پیروز شما حق سه تماس با بیرون دارید در هیچ صورت نمیتونید با پلیس و ادارات امنیتی تماس بگیرید
خب میریم سراغ اصل داستان بازی
بازی اینجوری هست شما باید با هرکسی که وارد اتاقتون میشه سکس کنید و وارد هر اتاقی شدید باید به خواسته های اون فرد تن بدهید در این صورت چهار قرعه براتون فعال میشه
مرگ ، تمیز کاری ، سکس گروهی ، من برده جنسی جنس مخالف میشم
خب حالا چه جوری می توانید برنده بشید
ما یک امتیاز مرجع داریم یعنی ۹۸۰ که برنده جایزه اصلی و سه برده به انتخاب خودش هست نفر بعد ۸۹۰ که به اون نصف جایزه اصلی و دو برده ۷۸۰ یک سوم جایزه اصلی و یک برده و یک آرم روی التش
اینا رو گفت و گفت الان تلویزیون روشن میشه
و تمام نوع امتیاز ها رو نوشت
سکس معمولی ۱ امتیاز
آنال سکس خانم ها ۳آقایون ۱
آنال سکس مفعول آقا ۶ خانم ۳
سکس همجنس ۸ برای مفعول و فاعل ۳
ساک به همراه آب ۹
کص لیسی ۹
خوردن ادرار ۱۰
فوت فتیش ۴
در سکس گروهی هرچه مفعول بالا تر بره امتیاز فاعل بیشتر و هرچه فاعل بیشتر باشه امتیاز مفعول بیشتر
در سکس برده نداریم و تمام اینها دل بخواهی و توافقی هست
تابلوی امتیاز بعد از روز ۹ مشخص میشود
نوشته: محمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#فانتزی #بی_دی_اس_ام #سکس_گروهی

هووف ساعت ۶ صبح شد دوباره مثل هر روز بلند شدم صبحونه رو مثل همیشه خوردم و آماده شدم برای رفتن به دانشگاه
ترم سوم معماری بودم، یکی از آرزوهام بود بشم یکی از بزرگ ترین معمار های جنوب کشور تو تهران تحصیل می کردم ولی خب خیلی وقتی هم این وسطا کار گیرم میومد ساعت ساعت ۷ شد سوار مترو شدم از ری به ایستگاه دانشگاه بهشتی
وقتی رسیدم مستقیم رفتم سر کلاس حدود ساعتای ۱۰ بود که کلاس تموم شد
تا اینکه حمید اومد سمت و گفت دکتر رحیمی که اون موقع یکی بزرگترین مدرس های معماری بود دنبالم‌میگرده
سریع رفتم پیشش
بعد از سلام احوال پرسی بهم پیشنهاد کار داد
چون واقعا بابت درس کم نمیگذاشتم
واستادهام ازم راضی بودن
پیشنهاد کار تو دفتر معماریش تو تجریش رو بهم داد
با سر قبول کردم
چون بیشتر کلاسام مال صبح بود و عصر ها کار می‌کردم گفت فقط اونجا هست که عصر‌ها میتونی کار کنی
خلاصه تا ساعت ۳ کلاس بودم و وقتی رفتم
فهمیدم که به چه بهشتی دعوت شدم
هم از لحاظ قشنگی دکوراسیون داخلی هم از لحاظ افراد داخل اونجا
دکتر رحیمی منو به همه معرفی کرد
و بعد منو دعوت کرد که برم داخل دفترش
وقتی وارد شدم
یک دختر خیلی خوشگل داخل بود
واقعا دختر زیبایی بود
ولی زیاد هول بازی در نیاوردم و باهاش سلام و احوالپرسی کردم
وقتی دکتر صداش کرد چطوری عزیزم
تازه فهمیدم همسرشه بعدم منو معرفی کرد
و بعد همسرشو
مریم کریمی اگه بخوام درباره خودش صحبت کنم یک خانم با قد ۱۸۰ بدن نسبتا تو پر و شنی
و واقعا میتونست هر کسی رو با بدنش رام خودش کنه
دکتر بهم گفت از این به بعد خانم کریمی کارهاتون بهت میگه لطفا همونجوری که تو دانشگاه از من پیروی میکردی از خانم کریمی هم پیروی کن
شروع به کار کردم
بیشتر باید طرح ها رو چک‌میکردم و بعد اگه اشکالی داشت به بچه های دیگه اعلام میکردم تا ویرایشش کنن
خب تا اینجا چیز خاصی نیست ولی خب اصل داستان اینجا شروع شد
اواسط دی بود سردی هوا تا ته استخوان نفوذ میکرد
که قرار شد بابت یک پروژه بریم به سمت کیش منو خانم کریمی ، مهندس احمدی و خانم شیدایی
قرار بود یک سفر ۶ روزه بریم
منم خیلی وقت بود مسافرت نرفته بودم و اینکه چون زیاد درآمد نداشتم کاری نمیکردم
ساعت ۶ روز شنبه بلیط داشتیم
من با مترو رفتم فرودگاه
وقتی خانم کریمی رو دیدم واقعا کیرم به بلندترین حد خودش رسید
یک کفش پاشنه بلند آلبالویی با یک دامن سفید خز دار تقریبا بلند که تا نزدیک مچش میرسید
و یه سوتین همرنگ کفشش و یکه کت چرم مشکی
واقعا پشمام ریخته بود از این تیپ
تا قبل من فکر جنس بهش نمیکردم
ولی از اون عجیب تر مهندس شیدایی بود
یک تیپ تماما چرم و چسبان با یک پالتو
ولی مهندس احمدی نیومد وقتی پرسیدم گفتن فردا با یک پرواز دیگه میاد
رسیدیم
یک هتل ۵ ستاره
همه چیش عالی بود حتی مریم بهم گفت که اگه مشروب هم دلت خواست میتونی سفارش بدی
من خسته بودم از صبح سر کلاس بودم
ساعت طرفای ۱۰ بود خوابیدم
که ساعت دو دیدم
در میزنن
خانم شیدایی بود
پرسیدم چی شده گفت مریم دوبار زیاده روی میکنه
پاشدم رفتم
چیزی که میدیدم باورم نمیشد
مریم با یه نیم تنه و شرت بود
با یه ویسکی روسی
تو دستش داشت میرقصید
یهو اومد سمتم گفت اومدی محمد
یهو لبمو بوسید
من تو شک بودم
که بغلش کردم خوابوندمش روی تخت
گفت جوننن بکنمم
من نگاه خانم شیدایی کردم
بهش گفت یه آب بیار
بعدم گفتم یه چی‌زنجبیل دار یا لیمو تو یخچال پیدا کن بیار
مریم داشت میگفت چرا لختم نمیکنی بیا منو بکنننن پشمام ریخته بود نمیدونستم در این حد خراب میکنه
حدود ساعت های سه بود که مریم و شیوا خواب رفتن
من فکرای زیادی تو سرم بود ولی خب از ترس‌ دکتر رحیمی گوهی نخوردم
رفتم تو اتاق خودم خوابیدم
صبح ساعت ۶ مثل همیشه
بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم
بعدم لخت تو اتاق میگشتم
یادم اومد باید نقشه های پروژه رو چک میکردم
همونجوری داشتم تو لپتاپ نقشه ها رو نگاه میکردم
نگاه به ساعت کردم حدود ۷.۴۰ بود آماده شدم برم برا صبحونه
بعدم رفتم سمت طبقه آخر هتل
خلاصه که تموم شد
برگشتم
سمت اتاق
حدود ساعت ۹ بود که باید میرفتیم پروژه
هرچی در زدم که بیدار بشن جواب ندادن
نگران شدم
صدای مهماندار هتل زدم گفتم که دیشب چه اتفاقی افتاده
میشه در رو باز کنید
در رو با کارت مرکزی باز کرد
هردوشون حالشون بد بود در حدی که شیوا در حال بالا آوردن بود مریم هم زیاد نمیفهمید کجاست
زنگ آمبولانس زدم
اومدن بردنشون
بعد زنگ دکتر رحیمی زدم
قضیه رو بهش گفتم
گفت تا عصر خودشو میرسونه
و بعد بهم گفت حالش که خوبه گفتم‌نمیدونم نمیزارن برم دیدنشون
تا عصر به یک مکافات رفتم دیدن شیوا
ولی مریم رو نمیذاشتن
ببینم
چون ccu بود
دکتر رسید
با ماشین رفتم دنبالشون مستقیم رفتم بیمارستان
این ماجرا
تموم شد
ولی منم این وسط مقصر شدم
و اخراج شدم
هرچی مریم اسرار کرد به دکتر
دکتر قبول نکرد میگفت تو که دیدی زنم‌ حال

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#خیانت

سلام.
من مهدیه ام ۴۱ سالمه و چون زیاد تمرین رقص میکنم زیاد اضافه وزن نیاوردم.
همسرم اسمش رضاست و یه دختر داریم.
ما سه تا زیاد کوه و طبیعت میرفتیم تا اینکه خرداد امسال تصمیم گرفتیم بریم غار گل زرد تو دماوند.
یه غار خیلی خطرناکه که توش به شدت سرده و رفت و برگشت خود غار حدود ۳ ساعت طول میکشه.
و جاییم که ماشینو پارک میکنید تا غار حدود چهل دقیقه هست.
چون میدونستم خطرناکه دخترمونو نبردیم.
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردیم دیدیم سه تا ماشین دیگه هم هست. تازه راه افتاده بودن و ما هم بهشون رسیدیم.
حدود ده نفر بودن زن و مرد بودن.
توشون یه خانم متاهل بود به نام سمانه و یه آقای مجرد به اسم علی که بعد فهمیدم با هم رابطه دارن.
توی راه بهمون گفتن غار خطرناکه دوتایی نرید… و ما هم قبول کردیم.
تو راه من و سما یکم گرم گرفتیم همسرمم رفت پیش لیدر واسه همین حسینم شروع کرد حرف زدن.
داخل غار که شدیم من پشت همسرم بودم سما و علیم پشت ما بودن.
همون اوایل مسیر یه جا علی بهم گفت مواظب باش و دستشو گذاشت رو کمرم یکم هولم داد جلو.
تعجب نکردم چون گفتم خواسته کمک کنه
ولی کم کم لمس کردناش زیاد شد.
یه جا که باید از یه سنگ میرفتیم بالا دیگه وقتی دید شوهرم حواسش نیست و داره میره بالا گفت بزار کمکت کنم از پشت رونمو گرفت یکم حولم داد بالا و یه انگشت ریزم کرد .
من ترسیدم چیزی بگم اونجا اتفاقی بیفته فقط برگشتم یه اخم کردم ولی اون چشمک زد
بعد یه ساعت رسیدیم به جایی که خطرناک بود.
واقعا ترسیدم و گفتم من نمیتونم بیام. لیدر گروه گفت نترس من ردتون میکنم ولی من نرفتم. سما هم گفت منم نمیام. همسرم گفت منم پس بر میگردم که حسین گفت نه من قبلا غار رو رفتم بلدم شما بلد نیستید گم میشید با گروه برید من خانما رو برمیگردونم.
موقع برگشت رسما انگشتم میکرد و منم خیلی حشری شده بودم. همش حرف میزد و عاشق لاس بود.
من و سما هم خوب باهاش حرف میزدیم.
دیگه کم کم داشت حرف سکسی میزد سما هم حرفاشو تایید میکرد. اونجا فهمیدم رابطه دارن چون به سما گفت سه شنبه تو مهمونی لباست دیوونم کرد اونم گفت از قصد پوشیدم و این حرفا.
دستشم کلا رو کونم بود و سما هم فهمید گفت ولش کن چیزی تو دلش نیست و خندید.
تا اینکه رسیدیم به اون سنگ که ازش رفتیم بالا . اول خودش پرید پایین سما رو گرفت گذاشت رو زمین . سما گفت مرسی گفت قابل نداره یه بوسه. و سما رو بوسید.
منو که خواست بگیره گفتم خودم میام. گفت یه بوس ارزش نداره یه چیزیت بشه خندیدم منو گرفت یه سینمو محکم فشار داد تا اومدم رو زمین منو چسبوند به سنگ لبشو گذاشت رو لبم خودشم چسبوند بهم.
خواستم زور بزنم بدم عقب حسینو نتونستم.
سما گفت منو اینجوری نبوسیدی و خندید. حسین بهش گفت یکم برو جلو ما میایم. همونجوری که داشت کیرشو رو کسم ( از روی لباس) میمالید گفتم ولم کن گفت هیس صبر کن.
به سما گفت برو یکم جلو دیگه.
دوباره برگشت لبشو گذاشت رو لبم. شروع کرد خوردن. سرمو کشیدم کنار گفتم نکن میفهمن. گفت تو حرف نزنی کسی نمیفهمه.
دیدم سما رفته جلوتر ولی داره مارو نگاه میکنه با دست اشاره کرد بده بهش.
منم کامل شل کرده بودم . زیپ کاپشنمو باز کرد دستشو برد زیر لباسم از زیر سوتین سینمو گرفت.
گفتم کارتو کن زود تموم شه گفت عجله نکن طول میکشه بیان
یکم سینه هامو مالید به سما گفت حواست باشه کسی نیاد اونم گفت باشه.
شلوارشو کشید پایین واقعا کیر خوبی داشت خیلی خوش فرم بود. خایه هاشم جمع شده بود به خاطر سرما. گفت یکم بخورش. نشستم شروع کردم ساک زدن تا نصفه تو دهنم کردم و خوب براش زدم گفت در بیار لباستو.
لباسمو دراوردم گفت برگرد دستاتو تکیه بده به این صخره. تکیه دادم کونمو دادم عقب. کیرشو گذاشت دم سوراخم یهو هول داد تو . چون سرد بود کسم جمع شده بود و درد داشت ولی داد نزدم. شروع کرد تلمبه زدن.
بعد چن دقیقه گفت ابمو باید بخوری گفتم نه. گفت بریزه زمین میفهمن یه باره چیزی نمیشه…
یه هفت هشت دقیقه که زد تلمبه گفت بخور کیرمو نشستم جلوش آب کیرشو ریخت تو دهنم منم قورت دادم.
فوری لباس پوشیدم سما هم اومد بهش گفت خیلی خری من چی پس. گفت امشب میکنمت. از غار رفتیم بیرون رفتیم دم ماشینا شمارمو گرفت.
سما هم منو شوهرمو تو گروه تلگرام اد کرد گفت از این به بعد با ما بیاید خوش میگذره…
نوشته: مهدیه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریخت مون شروع شد. اون دندون میگرفت مثل چی، که چنان جاش میموند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه می کردیم که ناخودآگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم زن عموم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.
از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرار کنیم این حس و هم آغوشی رو با هم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متعلق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی…
نوشته: بکن اهل فامیل

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


#زندایی

سلام دوستان خفن مفن
من امیدم و ۲۲ سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ریشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زنداییم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیاشون سکسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودارضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جق زدن رو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میمالم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالا بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جق میزدم‌. کلا بگم حشری بودم. هر وقت 18 سالم بود از زنداییم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن دایی با خانوادش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.
تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زنداییم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچک بود و هست.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زندایی پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زنداییم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.
اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


لی اون مردها و زن و مردی که بین ما بودن پیاده نشدن و نشد بدم سمت خانمم‌. تازه بعد از پیاده شدن یه عده، یه عده ی دیگه ای ولی کمتر، سوار شدن و ایستگاه بعدی هم همینطور شد. بالاخره ایستگاه چهارم اون زن و مرده پیاده شدن و من خودمو رسوندم پشت اون مردها.‌ ملیکا رو صدا کردم و خودشو از وسط اونها رسوند به من.‌ ایستگاه بعدی خلوت شد و رفتیم به شیشه ی کنار در تکیه داد و منم جلوش بودم.‌ اون مردها و پسره هم پیاده شدن رفتن. رسیدیم به ایستگاه خودمون و افتاد جلوی من که تازه متوجه شدم و دیدم پشت شلوارش وسط کونش آبکیر ریخته و یه لکه ی بزرگ خیس شده و تا وسط رونهاش هم رفته پایین و خیس شده. شلوارش هم به رنگ کرمی براق بود که ست سویی شرتش هست و خیسی رو کامل نشون میداد. دیگه نمیشد حرفی نزد و گفتم ملیکا چی ریخته پشتت خیس شده؟ گفت نمیدونم، شاید از دست کسی آبی چیزی ریخته.‌ گفتم بد جایی هم هست. بیا این بلوزی که خریدی رو ببند پشتت.‌ از کیسه دراوردم و دادم بهش. آستینهاش رو گره زد و بست دور کونش تا از ایستگاه مترو رفتیم بیرون. اونجا دیگه یه ماشین دربست گرفتم تا جلوی خونه‌مون. شلوارش رو درآورد و انداخت توی ماشین رفت دستشویی. رفتم سریع دراوردم و پشتش رو بو کردم دیدم بله آبکیر ریخته روش. ولی خیلی زیاد بود، یه دایره ی بزرگ روی کونش تا وسط رونهاش رو از دو طرف خیس کرده بود. شاید آبکیر دو نفر بوده یا فقط اون پسره از شدت شهوت دو بار آبش اومده بود یا…‌
از اون اتفاق هیچ وقت حرفی نزدیم و چند روزی گذشت و دیگه بهش فکر نمیکردم تا اینکه اون داستان رو خوندم و این اتفاق دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم خلاصه وار باهاتون به اشتراک بذارم.‌ شاید حتی در حد یه داستان کوتاه هم نباشه ولی خاطره ی جالبی بود.‌ الان که داشتم تایپ میکردم با خودم فکر کردم اون لحظه خانمم چه حسی داشته؟ اون پسره چه لذتی برده؟ قرار گرفتن خانمم بین چند تا مرد که کامل بهش چسبیدن و حتما حسابی مالیدنش اصلا بهش لذتی داده یا…‌؟ واسه همین تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که رفتیم خرید بیشتر بهش دقت کنم و ببینم توی رفتار چهره ش تغییری به وجود میاد یا نه.‌ میخوام سعی کنم بازم توی اون موقعیت قرار بگیره و اینبار حواسم بهش باشه ببینم حس و حالش چطوریه.‌
نوشته: امید بیخیال

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


#همسر #مترو #بیغیرتی

سلام، اسم من و همسرم در مترو. تاریخش ۱۴/ ۸ /۱۴۰۳ بود. خواستم زیر داستانش کامنت بزارم و بگم که منم یه همچین تجربه ای دارم و برام پیش اومده ولی دیدم کمی طولانی میشه، گفتم اصلا داستانش کنم. این شد که نوشتم و ارسال کردم.‌
من ۳۱ سالمه و خانمم ملیکا ۲۷ سالشه. یه زن خوشکل و زیبا با قد ۱۷۰ و کمر تقریبا باریک و کون واقعا برجسته که همیشه و همه جا جلب توجه میکنه. حتی توی فامیل هم چشم همه ی مردها و پسرها به کون خانممه و میبینم و میدونم چطور دید میزننش. مخصوصا که جلوی فامیل خیلی راحت تر و آزادتر از بیرون میگرده. برخلاف این کون گنده و گرد و قلمبه ی تابلویی که داره، سینه هاش چندان بزرگ نیست و سایز ۷۵ هست ولی با این حال گرد و سربالا هست و از روی اون تاپ یا تیشرتهای تنگی که میپوشه و مانتوی کوتاه و جلو بازی که داره، سینه هاش خوب خودشو نشون میده. الان که هوا خنک شده یه سویشرت کوتاه میپوشه و شلوار جین یا پارچه ای که کونش رو واقعا زیبا و چشم در بیار میکنه. هر کی میبینه غیر ممکنه برنگرده و باز نگاه نکنه یا دنبالمون راه نیافته و دید نزنه. تقریبا شبیه همون داستان، ما هم یه روز با مترو رفتیم بازار تهران برای خرید. اول که سوار مترو شدیم چندان شلوغ نبود و رفتیم وسط جلوی صندلی ها کنار هم ایستادیم و میله رو گرفته بودیم باهم حرف میزدیم. از هر ایستگاهی که می گذشتیم، شلوغ تر میشد و دیگه واگن کامل پر شده بود. یه پسره دو سه بار خودشو پشت خانمم جابجا کرد و معلوم بود داره هر بار کیرشو میماله به کونش. دید هیچ کدوممون واکنشی نشون ندادیم دیگه همون پشتش موند و تکون نخورد. دستش کنار دست ملیکا بود و کیرش رو چسبونده بود پشتش. البته نه به طور کامل و دائم.‌ یه برخوردی میکرد و یه کم میکشید عقب و دوباره تکرار میکرد.‌ نزدیک ایستگاه توپخونه که خیلی شلوغ شد، دیگه کامل چسبید بهش و تا موقع پیاده شدن جدا نشد. حتی تا جلوی در هم چسبیده بود بهش و پشت ما اومد. تمام مدتی که می گشتیم و خرید میکردیم دنبال ما لود و هر جا موقعیت بود میچسبید بهش. ملیکا اون روز یه شلوار نازک که ست سویی شرتش بود پاش بود و نرمی و چاک کونش رو راحت میشد حس کرد. خودمم چند بار پیش اومد چسبیدم پشتش و کامل برجستگی و نرمی کونش رو حس میکردم.‌ اصلا به پسره اهمیت نمیدادیم و منم به روی خانمم نیاوردم.‌ برام مهم نبود و گفتم چیزی از خانمم کم نمیشه. من اگه کلا آدم سخت گیری بودم نمیذاشتم خانمم اینطور باز بگرده. تنها چیزی که برام مهمه اینه که با کسی دوستی و رابطه نداشته باشه و بهم خیانت نکنه که واقعا نمیکنه. چون کارمون صبح تا غروب کنار همدیگه ست و با هم میریم و میام. جفتمون توی به شرکت کار میکنیم و همونجا باهم دوست شدیم و ازش خواستگاری کردم‌.‌ منم از نظر تیپ و هیکل و قیافه بد نیستم و به هم میایم، پس دلیلی نداره بخواد دنبال کس دیگه ای باشه یا به کسی پا بده. توی سکس‌مون هم مشکلی نداریم و همیشه دو بار ارضاش میکنم بعد آبم میاد. تازه اول با خوردن کوسش هم یه بار ارضاش میکنم و بعد میرم سراغ مالیدن و خوردن کونش که واقعا عالی و لذت بخشه.‌ ماهی یه چهار بارم از کون میکنمش که اونم خیلی عالیه و منو به اوج لذت میرسونه و خودشم کیف میکنه.‌ واسه همین با همون تیپ که از اول دیده بودمش و خوشم اومده بود، کنار اومده بودم و بهش کاری نداشتم. اونم از این آزادی سوء استفا ه نمیکنه.
خلاصه اون پسره اون روز ول کن ملیکا نبود و تا موقع برگشتن به مترو دنبال ما بود و از هر فرصتی واسه دست زدن به کونش یا چسبیدن بهش استفاده میکرد.‌ بعضی هاش رو میفهمیدم و بعضی ها رو هم نمی فهمیدم ولی همچنان وجودش رو حس میکردم. البته پیش اومد که افراد دیگه ای هم گذری یه مالیدنی کردن و رفتن.‌ این چیزا توی این دو سالی که از ازدواج و بیرون رفتن های ما می گذشت دیگه واسم عادی شده بود و توجهی نمیکردم. واسه خودشم انگار عادی بود و هیچ وقت واکنشی نشون نمیداد. موقع سوار شدن همون اتفاق که توی اون داستان افتاد برای منم پیش اومد و دستم پر بود و نتونستم خانمم رو بگیرم جلوی خودم. واسه همین با فشار مردم از هم جدا شدیم و می دیدم که چند تا مرد واسه چسبیدن به کون خانمم همدیگه رو هول میدن و میرن جلو. اما اون پسره که از اول بهش چسبیده بود برنده شد و پشت خانمم رفت و هولش داد برد سمت درب مخالف. منم خودمو فشار دادم برسونم بهش ولی نشد و ملیکا بین اون مردها که پشتشون به من بود و پسره که پشتش بود گیر افتاده بود.‌ نگام کرد و گفتم اینجام. صبر کن ایستگاه بعد خلوت میشه. یه مرده هم پشت زن خودش بود و زنشو رسوند به میله ی وسط و با هم میله وسط رو گرفتن.‌ دیگه نمیشد درست ببینم اون طرف چه خبره و فقط میدونستم ملیکا وسط چهار تا مرد و اون پسره گیر افتاده. ایستگاه امام خمینی یه عده پیاده شدن و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#تابو #ماساژ #مامان

سلام

خب ماساژ مامانم شروع شد و اصلا حالم خوب نبود به شدت حشری بودم تا حدی که نفس هام معلوم بود اوضام خرابه، کیرم بین پاهام بود و مامانم قشنگ میتونست کیرمو ببینه، از پشت شروع کرد و ماساژ نسبتا بدی نمیداد ولی من چیز دیگه میخواستم و برام کافی نبود، کمرم رو حسابی ماساژ داد و رسید به به پاسام حالا کیرم داره میترکه اینقدر که شق کردم، دیدم نمیشه و تحمل ندارم یکم بلند شدم و به سمت شکمم اوردمش، پشتم که تموم شد مامانم گفت برگرد جلوتم ماساژ بدم، پشمام ریخته و کیرم به شدت راست بود گفتم نه نمیخواد دیگه خسته شدی ، گفت برگرد اشکال نداره فکر کنم فهمیده بود راست کردم اونو گفت اشکال نداره، برگشتم و ملافه رو 2 لا کرد و گزاشت رو کیرم ولی کیرم نمیزاشت صاف بمونه ، شروع به ماساژ کرد دیدم کنار مونده از خدام بود بیاد روم و ماساژ بده که کیرم به کسش مالیده بشه و بهش گفتم اینجوری سختته بیا روی پاهام که بازم گفت نه و ضد حال بعدیو خوردم، حین ماساژ دستش که به کیرم میخورد از روی ملافه انگار ابم میومد اینقدر که تحریک شده بودم پیش ابم میومد همینجوری، خلاصه این ماساژ بدون هیچ اتفاقی تموم شد و چند ماه گذشت یه روز گفتم چقدر دلم ماساژ میخواد یه ماساژ درمانی نکنیم؟ مامانم هم انگار از خداخواسته بود گفت چرا اتفاقا خیلی خستم بریم، من بازم رفتم و نور و اهنگ و … اوکی کردم و رفتم 2 تا شربت درست کردم تو یکیش قطره گل سرخ ریختم که زنارو خیلی حشری میکنه، رفتم توی اتاق و شربت که خوردیم به مامانم گفتم شروع کنیم؟ خودم اینسری یه شرت پوشیده بودم به مامانم گفتم یا یچیز راحت بپوش با کلا بکن من ملافه میزارم روت، اونم یه شلوارک پوشید که جذب بود و تقریبا میشه گفت شرتک بود از شرت بلند تر بود ولی کناره هاش جذب نبود و ازاد بود، سوتین رو همین که ماساژ رو شروع کردم بدون اجازه کندم دیگه پرو شده بودم، از اول روی باسنش نشستم و کیرم راست راست بود شروع به ماساژ کردم، حین ماساژ گردن کمی گوشاشو مالیدم از طرف دیگه بهش گل سرخم داده بودم و میدونستم راحت حشری میشه، کم کم از بالا شروع کردم و از کنار سینه هاشم اروم ماساژ دادم انگار 20 سال بود ماساژور بودم، کیرم داشت از شدت راست شدن میترکید، کم کم اومدم پایین تر و رسیدم به کمرش و مجبور شدم از روی باسنش بلند بشم و به سمت پاهاش برم، که دیدم شرتکش خیس شده و خط کس مامانم معلومه؛ وای نمیدونین چه حالی شدم، سرم کم کم داشت گیج میرفت اینسری زود به این حالت رسیدم، یهو یادم اومد توی سالن های ماساژ زیر کمر یچیز میزارن که باسن یکم بیاد بالا، گفتم مامان پاشو یکم و رفتم یه حوله کوچیک اوردم و گزاشتم زیر کسش، گفتم اینجوری ماساژ میدن، دیگه داشتم دیوونه میشدم، گفتم مامان ماساژ باسنم بدم میگن خستگی رو کامل از بین میبره، مامانم یه اهم تحویلم داد و فهمیدم اونی حالش زیاد اوکی نیست، شرتکشو اومدم کامل در بیارم که گفت نه یکم بکش پایین، نمیدونم چرا اذیت میکرد، منم تاجایی که میشد دادم پایین و روغن ریختم رو کونش ف نمیدونم چطوری توصیفش کنم، خب مامانم کون خیلی بزرگی داره و توی زنای فامیل معروف بود باسنش که باسن عالی داره چند بار توی حرفا هم شنیده بودم از باسنش تعریف میکردن، روغن رو ریختم شروع به ماساژ کردم 2 تا لپ کونشو محکم میگردم و گرد به سمت بقل میکشیدم ، یه لحظه گفتم لاشو ببینم 2 طرف رو به سمت مخالف کشیدم و سوراخ کونشو دیدم، دیگه چشام سیاهی میرفت یه دست رو بردم لای کونش که جلومو گرفت و گفت نه اونجوری نه برو روی پاها، شروع به ماساژ پاهاش کردم کسش از خیسی زده بود بیرون یه قلمبه معلوم بود از روی لباس، پاهاشو ماساژ که میدادم دیگه حالیم نبود هیچی به کیرم میمالوندم خودم میومدم وسط دوباره میرفتم سمت رونش اصلا اینقدر نا هماهنگ بودم که گفتم بسه دیگه برم از جلو شاید بهتر باشه، بهش گفتم برگرد جلوتو ماساژ بدم که گفت بزار اول من پشت تو رو ماساژ بدم، خوابیدم گفت شرتتو در بیار بدون درنگ کندمش، دیدم داره شرتک خودشو نگاه میکنه و دید که خیس کرده خودشو، ساعت حدود 12 بود و 1 ساعتی بود داشتم ماساژش میدادم اون شروع کرد به ماساژ دادن من فقط توی ذهنم کسشو میدیدم، دوست داشتم زودتر بلند شم و من ماساژ بدم، یه 20 دقیقه ای ماساژ که داد گفتم بسه بخواب من جلوتو ماساژ بدم، گفت بسه دیگه بخوابیم صبح باید برم سر کار، که گفتم بیا کاملش کنیم دیگه و راضیش کردم، دراز کشید دوباره چشاش بسته بود،من شرت پام نبود گفتم تو چشاتو ببند من دیگه نمیپوشم، خط کسش رو که می دیدم دلم میخواست بهش تجاوز کنم، ماساژ سینه رو شروع کردم اینسری سفت تر ماساژ میدادم و کیرم روی شکمش بود میخواستم فشار بدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


توی کسش، از گردن که ماساژ میدادم رفتم بالا و کیرم به سینه هاشم میخورد اصلا حالم خوب نبود و نمیدونستم چیکار کنم، صدای نفس هاش میومد رفتم روی شکمش حین ماساژ روی روناشم میرفتم و فقط نگاهم روی کسش بود یه لحظه اومدم دستمو ببرم زیر شرتش که اومد تکون بخوره کشیدم بیرون، دیدم راه نمیده این مامان ماساژ تقریبا تموم شده بود خیلی وقت گذشته بود بهش گفتم برگرد من ماساژ مبدم تو همینجوری بخواب، من با خودم گفتم بخوابه من حداقل کسشو ببینم، برگشت و حدود نیم ساعت همینجوری ماساژ دادم گفتم حال داد خستگیت در رفت؟ دیدم جوابی نداد ، دوباره اروم صداش کردم بازم چیزی نگفت نمیدونم چرا حس کردم الکی به خواب زده خودشو، اروم دستمو بردم سمت رونش که اگه بیدار شد روند ماساژ باشه، دیدم حرکتی نداره، اروم از بقل شرتش به کسش دست زدم، استرس داشت میکشت منو ، دیدم حرکتی نداره ولی کسش خیس خیس بود و از گرما نزدیک بود دستم بسوزه، اروم یکم دست زدم ،اولین بار بود که به کس دست میزدم، نفسم بند اومده بود اروم یه انگشت کردم داخل دیدم هیچ حرکتی نداره، کیرمو با اون یکی دستم گرفتم فکر کنم کافی بود 20 ثانیه بمالم تا ابم بیاد، گفتم اگه خوابه که شرتشو بکنم، اومدم از 2 طرف بکشم پایین که دیدم تکون خورد بعد شرتشو کشید بالا فهمیدم کلا بیدار بوده، کنارش دراز کشیدم و از پشت بقلش کردم، دستمو اروم بردم سمت کسش و تو گوشش کفتم لطفا… ولی جوابی نیومد دستمو اومدم بکنم داخل که دستمو دراورد فهمیدم همه مدت بیدار بوده ، ولی من اینقدر حشری بودم که فایده نداشت، زور دستمو بردم سمت کسش و گذاشتم روش، هیچ حرفی نمیزد بین حالت خواب و بیداری بود، کیرمو فرستادم لای پاهاش و سینشو گرفتم دیدم فایده نداره به همون صورت خوابیدم، چند بار بین شب بیدار شدم و سعی کردم کاری بکنم ولی نشد، ساعت 5 اینا بود که بیدار شد من خودمو زده بودم به خواب، دیدم صدام میکنه ، هیچی نگفتم یه عذرخواهی کردم و لخت رفتم سمت اتاق خودم.
ادامه داره بازم ببینم توی کامنتا چیکار میکنین…
نوشته: OEDIPUS

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


لوم؟!
تا اون روز تنها تاکیدی که خیلی میکرد و هربار تو روم میزد این بود که اگه همشهری هم هستیم بازم فقط مجازی چت میکنیم و چیزی به نام حضوری نداریم فقط و فقط مجازیه.
ولی دیدم خودش بعد اینکه ارضا شده بودم برداشت گفت الان اینجوری پشت گوشی خیسم کردی پس وقتی که بیای چی میشههههه
منم اصلا به روی خودم نیاوردم که این از اینکه همو ببینیم حرف زده گفتم بزار دو سه بار دیگه این بحث رو بکشه وسط که مطمئن بشم از حرفش.
تقریبا یک ساعتی بعد اون حرف زدیم که دوبار هی راجب اومدن حرف زد و منم دیدم این جدی داره میگه منم کم کم حرفشو پیش میکشیدم و با ذوق میگفتم واااای فکرشو بکن قراره بغلت کنم واااای قراره شبو تو بغل هم باشیم و این چیزا ولی راجب چطوری شدنش و اینکه ببینیم همو چیزی نگفتیم.
از فرداش نسرین خیلی باهام گرم‌گرفته بود و دیگه کلا حرف دهنش شده بود قلبم و نفسم و آقام ولی بازم ترس داشت و برداشت بهم گفت
-من خیلی دوست دارم که باهم باشیم ولی میترسم
+از چی؟!
-از اینکه بزاری بری
+دیوونه من از همون اولشم بهت گفتم نیومدم که برم؛اصلا کجا برم کجارو دارم بهتر از بغل خانوم کوچولوم؛بعدشم مگه مرض دارم وقتی یکیو دارم که براش مهم شدم و میخواد منو واسم وقت میزاره ولش کنم برم؟!
-ببین مهیار من بین دوراهی گیر کردم که واقعا چشامو ببندم بهت اعتماد کنم یا بزنم بلاک و برسم به زندگیم
+ما قراره بهترینا و قشنگترینارو باهم تجربه کنیم تو اعتماد کن بقیش با من
-ببین من هیچ شناختی از تو ندارم و تو همین چند روز دیدم اخلاقتو میخوام بهت اعتماد کنم و چشم بسته بیام بغلت امیدوارم پشیمونم نکنی
+خوش اومدی به زندگیم خانومم:)
از اونجا به بعد رسما شده بود رل من دقیقا مثل دو نفر که تو را بطن و رلن بودیم.
-نسرین ط تو من چی دیدی که قبول کردی؟!
+خب من اصلا فکرشو هم نمیکردم همچین چیزی بشه؛منی که این همه بد اخلاق بودم و حوصله هیچ احد و ناسی رو نداشتم بیام با تو اوکی بشم؛اونم تویی که نُه سال ازم کوچیکتری و سن و سالت کمه؛من حتی بیرون می دیدم یک پسر نوجوان بهم نگاه میکنه برام مهم نبود و میگفتم بابا اینا که بچن ولی تو همون جوری که گفتی با هم سن و سالات واقعا فرق داشتی درکم کردی وقتایی که نیاز داشتم حتی یک از پشت گوشی بهم بگه بیا بغلم بودی حالمو خوب کردی با شیرین زبونیات رو لبام خنده آوردی و باعث شدی حس کنم واقعا یکی منو میخواد و دوستم داره و اینو بدون تازه قراره شروع بشه…
نوشته: پسر شیرین زبون.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#خیانت #زن_شوهردار

+سلام خانوم؛خوبی شما؟!
_سلام؛فرمایشتون؟
+گفتم خوبین یا نه؟
_دکتری مگه؟شما؟
+شاید هستم خوب؛من مهیار۱۸
_چیکار به سن و اسمت دارما بگو از کجا اومدی چی میخوای
+خب نزن منو):واقعیتش من تو یک گپ بودم که دیدم شما اصل دادین و همشهری هستین اومدم پیوی(واقعا هم راست می گفتم همچین چیزی بود)
-خب کارتو بگو
+هیچی همینجوری مزاحمتون شدم
-خب حالا هم همینجوری رفع زحمت میکنی
+نیومدم که برم خانوم خانوما
-منم نیازی بهت ندارم که نری
+خب جاتون رو تنگ نکردم که
-من حوصله خودمم ندارم
+خب بجاش من حوصلتو دارم):
-😂😂😂
+عه بالاخره خندید
-خوشحال نشو خنده فیکه
+مهم اینه خندیدی
-ببین من حوصله خودمم ندارم اهل رفاقت و بچه بازیم نیستم
+یعنی الان برم؟
-آرهههه برو
+من از جام تکون نمیخورم
-انقدر اخلاقم بده خودت میری😂
+حالا ببین چطور رامت کنم
-چی؟
+هیچی اشتباه شد خانوم
-باشه ولی حواست باشه حرف مفت نزنی
+چشم):
خب دوستان سلام.من مهیارم(اسم ها مستعار)
از بدنم بگم که اصلا بدن ورزشکاری ندارم لاغرم ۱۸۴ قدمه ۶۸ کیلو وزنمه یک پسر به شدتتتتت شیطون که از بچگی یک کسکشی بودم که دومی نداشتم
از قدیم ایام با زنای بزرگتر از خودم حال میکردم توجه ام بیشتر رو اونا بود
نه که با هم سن و سال خودم اوکی نشما میشدم ولی ترجیحم سن بالا بود
یک روزی مثل همیشه بیکار بودم تو خونه نشسته بودم و تو گپای تلگرامی میچرخیدم
که یک پیامی توجهمو جلب کرد
(نسرین ۲۸ از…)
با خودم گفتم وااای یک سن بالاتر از خودم
رفتم پی وی چت ما شروع شد ولی تا حالا بد اخلاق و سفت مثل این ندیده بودم
روز بعد بیشتر از روز قبل شده بود ولی اون بی اهمیت و سرد بود دیر جواب می داد هر ده دقیقه بیست دقیقه یک‌پی میداد
از اونجایی که من یک پسریم که خیلییییی زبون بازم و چرب زبونم خیلیییی واسش زبون میریختم
من خوب بلد بودم اینجور آدما رو رام کنم و پاهاشون بره رو شونه هام
چت ما سه وهار روزی پیش رفت و این خانوم تنها حرفش این بود که من حوصله خودمو ندارم بد اخلاقم هنوز همونجوری سرد و بی اهمیت بود
یک روز غروب تقریبا ساعتای شیش و هفت اینا بود که شوهرش خونه نبود و منم حوصلم سر رفته بود گفتم زنگ بزن حرف بزنیم
هرچقدر از تو تلگرام تلاش کردیم که زنگ بزنیم نشد واسه ضعیف بودن نت
با هزار تا اصرار قبول کرد که شمارشو بده زنگ بزنم بهش
زنگ زدم بوق اول نه بوق دوم جواب داد
یک صدای قشنگ و زنونه داشت
اون روز غروب ما تقریبا تا ساعت ۹ حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم تا جایی که حرفامون کشیده شده بود به اینکه میگفت من از همه ی مردا بدم میاد و با هیچ کدومشون راه نمیام و زندگی خودم سرده و با شوهرم نمیسازم و تو سکسامون مثل مجسمه ام و فقط میخوام ارضا بشه و از روم بره اونور
من از خودم گفتم که زیاد با همسن و سالای خودم حال نمیکنم و دوست دارم یک دونه سن بالا باشه تا ده تا هم سن خودم از این گفتم که چقدر شیرین زبونم و شیطونم
اونجا که قطع کردیم وقتی اومدیم تو چت اخلاقش کم کم داشت فرق میکرد
آروم تر شده بود
نرم تر شده بود
وقتی صداش میکردم میگفت جان در صورتی که قبلش با بله و ها جواب میداد
اون شبم چت کردیم و یکم زبون ریختم که ورداشت یهو بی مقدمه گفت صدات خیلی آرامش میده
منم مثلا ذوق کردم و قربون صدقش رفتم و مردم براش.
اون شب بعد چت خوابیدیم و صبح که بیدار شدم دیدم بر خلاف همیشه اول اون سلام داده و صبح بخیر گفته با یک قلب.
منم که دیدم به به خانوم وا داده بیشتر زبون میریختم و قربون صدقش میرفتم با کلمه های قشنگم و نفسم و عمرم و خانوم کوچولوم صداش میزدم که میدونستم ضعف هر زنیه که وقتی شوهرش سرده و میبینه یک پسر اینجوری دورش میگرده شل میکنه.
اون روز از ساعت ده صبح چت کردیم تا شیش میخواستم بهش بگم که زنگ بزن حرف بزنیم گفتم بزار خودش درخواست کنه.
ساعتای هفت بود که گفت نمیخوای قرص آرامش بخش مارو بدی؟!
منم که تخم سگ بودم و با ذوق و قربون صدقه رفتن بهش زنگ زدم.
تا جواب داد کشدار گفتم سلام خانوم کوچولوم که گفته بود خیلی ذوق زده میشه وقتی اینجوری صداش میزنم.
جواب داد سلام آقا کوچولوم که منم با ذوق و شوق واسش زبون میریختم.
تقریبا یک ساعتی حرف زدیم و گفتیم
بعد یک ساعتی گفت یچی بگم پرو نمیشی گفتم نه بگو.
گفت کاش تو تن مردونت دراز کشیده بودم الان
+دراز کشیدن خالی که فایده نداره
-پس چیکار کنیم
+لباتو بزار تو دهنم
-مال خودته خب
+شروع کنم خوردن لبات
-دستامو بزارم دور سرت
+برم سراغ گوش و گردنت
-واااای زبونت بخوره به گوشم غش میکنم
+دستم بره زیر سوتینتو بمالونم ممه هاتو
-دستمو بکنم تو شلوارتو وااای ببینم بیدار شده واسم
+لباستو در بیارم و سینه هاتو بخورم
-وااای مهیار نکننن
+از رو شکمت لیس بزنم تا رو کصت
-نوبت منه
+بفرما قلبم
-سر کیرتو بخورم و خیسش کنم بشینم روش

بعد بیست دقیقه صدام در اومد و گفت ارضا شدی آقا کوچو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#همسر

پدرم بعد از بازنشستگی همراه مادرم رفتن یه خونه ویلایی گرفتن که خیلی با صفاست و همه جور سبزیجاتی کاشتن مادر پدرم برای زایمان خواهرم رفته بودن اهواز و منم از این فرصت استفاده کردم و خواهر زنم فرشته برده بودم اونجا واسه عشق و حال که شب داشتم توی کوس فرشته تلمبه میزدم که دیدم بابام دم در اتاق ایستاده و داره ما رو نگاه میکنه ترسیدم از توی کوس فرشته کشیدم بیرون و گفتم شما کی اومدید ؟ مامان کجاست ؟ که درو بست رفت شلوارمو پوشیدم و رفتم دنبالش گفت مامانت مونده پیش خواهرت من تنهام برو به کارت برس برو برگشتم توی اتاق دیدم فرشته هم لباساشو پوشیده گفتم نترس هیچی نمیشه رفت بخوابه فرشته قبول نمی کرد و می خواست همون موقع بریم که بابام اومد داخل گفت فرشته جان من هیچی ندیدم آروم باش که فرشته گریه کرد گفت من به این محمود گفتم نریم بابام گفت اتفاقی نیفتاده کار خودتونو بکنید تو اگر راضی نبودی نمیومدی که بدترش کرد و فرشته می خواست بره گفتم بابا خرابش نکن که فرشته رو انداخت روی تخت و من شلوار و شورتشو کشیدم پایین گفتم من هنوز آبم نیومده بود باید آبمو بریزم توی این کوس خوشکلت فرشته التماس می کرد محمود تو رو خدا جلوی بابات نه بذار دفعه بعد که من گوش نمیدادم و بابام دستاشو گرفته بود و منم سرم لای پاش بود و کوسشو میخوردم فرشته دیگه فحش میداد دیوثا مادرجنده ولم کنید بابام هم ازش لب می گرفت تا صداش در نیاد که پاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن که کم کم آروم شد گفت محمود این آخرین باره بهت میدم گفتم باشه دیگه نده الان اینجایی باید بدی با بابام داگیش کردیم و توی کوسش تلمبه میزدم که بابامم لخت شده بود و کیرشو توی دهن فرشته چپونده بود گفتم بابا تو متاهلی گفت تو هم متاهلی،گفتم فرشته جریان داره میگم برات آبم اومد و ریختم توی کوسش از کوسش کشیدم بیرون بابام کیرشو فرو کرد توی کوسش و شروع کرد تلمبه زدن فرشته فحش میداد دیوثا مادر جنده ها ازتون شکایت می کنم بهم تجاوز کردید زوری کردینم پیرمرد دیوث درش بیار از توی کوسم که من یه سیلی محکم زدم بهش گفتم هیس صدات در نمیاد امشب قراره پدر و پسری بکنیمت زر بزنی امشب دستمو تا مچ می کنم توی کونت بعدش شکایتم کنی فایده نداره چون کونت پاره شده که فرشته زد زیر گریه گفت آبروم رفته گفتم نه نرفته بابام دهنش قرصه ما که نمیریم بگیم ما فرشته رو کردیم بابامم آبش اومد و ریخت توی کوسش و گذاشتیمش وسط با هم حرف زدیم که نگران نباش هیچ اتفاقی نیفتاده که فرشته بازم گریه کرد من سینه هاشو می خوردم و بابام کوسشو میمالید بابام اشاره کرد که بلند بشم از کنارش و خوابید روش و با هم کلی حرف زدن و کلی هم لب گرفتن که بابام بلند شد و فرشته هم بلند کرد و خوابید و کیرشو راست گرفته بود فرشته نشست روش و بالا پایین می کرد فرشته رو بغل کرد و توی کوسش تند تند تلمبه میزد فرشته گفت داگی بیشتر دوست دارم که داگیش کرد و توی کوسش تلمبه میزد لنتی کیر بابام از کیر من کلفت تر بود فرشته میگفت بابا بابا آروم تر که بابام تا ته میکرد توش و نگه میداشت منم راست کرده بودم کیرمو کردم توی دهن فرشته خیلی حال میداد فرشته کیرمو می خورد و بابامم داشت توی کوسش تلمبه میزد بابام که آبش اومد گفتم دیدی چقدر حال میده ؟فرشته واقعا فرشتست گفت واقعا فرشته است من که خیلی دوستش دارم ازش کشید بیرون من کردم توی کونش و تلمبه میزدم گفتم کونشم محشره بابام گفت وقت زیاده حالا و از اتاق رفت بیرون از فرشته پرسیدم کیر من بیشتر حال میده بهت یا بابا ؟گفت بابا گفتم گوه خوردی جنده و تند تند توی کونش تلمبه زدم تا آبم اومد و دو تایی از ضعف و خستگی توی بغل هم خوابیدیم شاش داشت خفم می کرد که بلند شدم برم دستشویی دیدم فرشته نیست رفتم توی هال دیدم توی بغل بابام خوابیده از اون شب فرشته راز بین من و بابام بود شبهای زیادی دوتایی با فرشته خوابیدیم فرشته بیوه بود بابام جو گیر شده بود صیغش کنه گفتم لامصب اینو دوتایی کردیم صیغه چی ؟گفت دیگه نمیذارم بکنیش یه دانسی بود که مجبور شدم به مامانم بفروشمش و دیگه نتونست بیاد و دوباره فرشته ماله خودم شد تا اینکه زنم فهمید فکر کنم بابام فروختم زنم فرزانه می خواست طلاق بگیره گفتم به خدا دلم برای خواهرت سوخت گناه داشت خب اونم گفت منم دلم برای پسر خالم میسوزه باید برم بهش بدم؟ چیزی نگفتم و نگاهش کردم گفت با توام محمود برم بهش بدم؟ چیزی نگفتم گفت خیلی بی غیرتی شب موقع خواب بهم گفت اگر می خوای با فرشته ادامه بدی منم میرم با آرش پسر خالم گفتم برو کاریت ندارم فقط کسی نفهمه یه نگاه بهم کرد و گفت پس فرشته خیلی دوست داری ؟گفتم آره گفت باشه بیارش خونه دیگه نذار افراد بیشتری بفهمن مامانت بهم گفت گفتم نه فرشته ما اصلا اینجوری نیست گفتم ممنون عزیزم و بغلش کردم گفتم فرزانه آر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


شو دوست داری؟گفت نه اون دوستم داشت گفتم اگر دوستش داری … از اون روز اکثرا فرشته میومد خونه ما سکس می کردیم و فرزانه و آرش هم خونه فرشته سکس می کردن فرشته میگفت آرش خواستگار سابق فرزانه بوده تازه فرزانه هم دوستش داشته اما معلوم نبود چرا بهم خورده الانم هر دو شون متاهلن که فیلشون یاد هندستون کرده فرزانه دو یا سه بار با آرش خوابید و بعدش دیگه گفت نمی خواد ادامه بده ولی به تو و فرشته کاری ندارم و منو فرشته حتی با حضور فرزانه شبها با هم سکس می کردیم و فرزانه خودشو میزد به ندیدن بابام خیلی التماس می کرد و یه شب بدون اینکه به کسی بگه اومد خونمون اون شب منو فرشته رفتیم توی اتاق و در اتاق بستیم و سکس کردیم برای دستشویی اومدم بیرون دیدم بابام داره توی کوس فرزانه تلمبه میزنه دو تا خواهر و ما پدر و پسر داشتیم عشق و حال می کردیم اون شب بعد از اینکه سکس اولمون تمام شد بابام گفت بیا عوض کنیم و من رفتم سراغ فرزانه و بابام رفت سراغ فرشته داشتم توی کوسش تلمبه میزدم گفت محمود هر کس منو کرده میگه خیلی بهش حال داده چرا به تو حال نداد؟ که رفتی سراغ فرشته؟ الان باباتم گفت که سکس با من بیشتر از فرشته بهش حال داده گفتم پس چرا برای سکس با فرشته التماس می کرد؟
کیرمو کردم تا ته توی کوسش گفتم چرا با آرش ادامه ندادی؟ اون بهت حال نمیداد ؟گفت نه فقط سکس با تو بهم حال میده فقط با تو گفتم سه ماه عده نگهدار که از آرش و بابام حامله نباشی بعدش من فرشته ول میکنم و دیگه فقط با تو میخوابم و بغلم کرد و بوسید گفت از صمیم قلبم دوست دارم گفتم منم همینطور توی اون سه ماه خشن ترین سکس ها رو با فرشته کردم که جر خورده بود و بعدش دیگه فرشته ول کردم و اونم رفت با بابام و منم با فرزانه موندم الانم یه سال گذشته و فرزانه بارداره و سه ماهشه البته …ولش کن … نمیگم .اما لامصب نمیدونم چرا نمیشد از فرزانه بگذرم .
نوشته: محمود

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


ماده م کن مرضی))
م:((ای به چشم جنده کوچولوی موزی))
اومدم برم داخل که جراتشو پیدا نکردم و بیخیال شدم و سپردم که خودشون پیش برن و من مثل قبل سفت رفتار کنم!ولی خب از طرفی هم نمیتونستم و داشتم از شهوت و فکر مرضیه دیوونه میشدم!
از خونه اومدم بیرون و نشستم توی ماشین و یه کم که آروم شدم به سایه پیام دادم
من:[[عشقم امشب کارم تموم شد،صبح اول وقت راه می افتم،شب بخیر،فعلا]]
صندلی ماشین رو خوابوندم و خوابیدم
[[پایان قسمت دو]]
ممنون که وقت گذاشتید
استقبال بشه ادامه میدم
ممنون میشم نظر بدید
نوشته: سکوت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#تریسام #لز

باید سر از این راز سر درمی‌آوریم که رابطه بین سایه و مرضیه چجوریه و قبلا هم رابطه داشتن یا بعد از طلاق مرضیه این رابطه شکل گرفته!
جوابی به پیام سایه ندادم که مثلا من خوابم البته میدونستم این پیام از سمت مرضیه‌س و فقط از گوشی سایه ارسال شده!شایدم سایه میدونست و به یه توافقی با هم رسیده بودن!اون لحظه فقط دوست داشتم از لز زنم با اون رفیق جنده ش لذت ببرم،همین!مرضیه با اینکه از سایه شش ماهی کوچیکتر بود ولی از بس به بدنش دست زده بود در برابر سایه یه میلف حساب میومد سینه های پروتز کرده و بدن برنزه،لب و گونه ژلی و تتو هایی که دور چشم و لبش زده بود کلی سن مرضیه رو برده بود بالا و ازش یه میلف ساخته بود در عوض سایه یه فنچ مظلوم بود توی بغل اون یا سینه های ریز که به زور میشد بهش سوتین سایز ۷۰ بست و کون ریز ولی خداییش کون سایه خیلی خوش فرم با اینکه ریزه و کس صورتی با لبه های صاف و جمع و جور و خوشگلش یه زنی که بعد از ۲سال ازدواج هنوزم به چشم یه دختر دبیرستانی میشد بهش نگاه کرد ولی مرضیه اصلا اینجوری نبود یه جفت سینه درشت که به گفته خودش ۸۰ بود و به نظر من بیشتر بود یه کون گنده که وسطش بازی بود و یه سوراخ داشت که مشخص بود با یه کیر کلفت گاییده شده و یه کس سیاه پرکار ولی خیسی کسش از این فاصله و از پشت پنجره زیر همون نور بی جون اتاق مشخص بود!باورم نمیشد که با ۳۰ سال سن دارم به کارهای هیجانی فکر میکنم و دوست داشتم اون لحظه کیرم رو دربیارم و یه جق مفصل بزنم و آبمو برای یادگاری بپاشم روی شیشه پنجره قدی بالکن!این تصمیم لحظه ای بود ولی اصل تصور و خواسته م چیزی جز بغل کردن سایه و مرضیه نبود!اون دوتا توی حال خودشون بودن و انگار از این دنیا خارج شده بودن،سایه یه جوری سینه های مرضیه رو چنگ میزد که انگار از قحطی فرار کرده و مرضیه هم چنان انگشت توی کس سایه می‌کرد که من دردم میومد چه برسه به سایه!سایه فقط سکس رمانتیک و پوزیشن های نرم و راحت با من تجربه کرده بود و حتی یکبار که میخواستم از کون باهاش سکس کنم انقدر مقاومت کرد که شهوت از سرم پرید و بخاطر انگشت کردنش تا یکساعت درد می‌کشید ولی انگار دستهای مرضیه جادویی بود چون وقتی داشت کس و کون سایه رو انگشت می‌کرد سایه چیزی بجز لذت توی وجودش نبود و یه پل سکسی و قوس زیبا توی بدنش انداخته بود و خودش به دست مرضیه سپرده بود و مرضیه هم با انگشت ها و زبونش داشت به کس و کون سایه خدمت میکرد.سایه!سایه نرم و آروم من!سایه صاف و ساده من!سایه نازک نارنجی من!حالا یه زن حشری بود زیر دستهای یه جنده تمام عیار به اسم مرضیه!سر مرضیه بین پاهای سایه داشت تلاش های آخرشو می‌کرد که سایه رو از اوج برسونه توی تخت خوابش!سایه موهاش مرضیه رو چنگ میزد و دیگه ناله نمی‌کرد بلکه فریاد مستانه از سر شهوت میزد و یا یه لرزه و فشار به سر مرضیه تمام وجودشو خالی کرد و آروم گرفت!مرضیه خیلی حرفه ای کنار سایه دراز کشید و شکم و گردن و موهای سایه رو نوازش کرد،چند دقیقه ای که گذشت انگار سایه جون دوباره گرفت و افتاد توی بغل مرضیه و سینه های مرضیه رو بوسید و شروع به تحریک مرضیه کرد!مرضیه وحشی شده بود و سایه رو پرت کرد روی زمین و با کس نشست روی صورت سایه!مرضیه:((بخور جنده کوچولوی من،بخور که خوب خیس بشه تد راحت انگشتات بره توش))سایه هم که ظاهرا داشت خفه میشد ولی از حرکت دستش روی کسش میشد فهمید که دوباره داره به اوج میرسه و مثل قحطی زده ها کص می‌خورد!من اگر بغلشون بودم چی میشد؟سایه همینجوری حشری و سرمست بود؟!وای که داشتم از شهوت منفجر میشدم به خودم اومدم دیدم کیرمو از زیپ شلوار درآوردم و دارم میمالمش!با لرزه مرضیه آب منم پاشید روی شیشه برای یادگار!به خودم اومدم و جمع و جور کردم و خودمو رسوندم به ماشین!ساعت ۴ صبح شده بود!بدنم خالی و ضعف شدید داشتم!فکرم وسط پای مرضیه و سایه مونده بود!ماشین رو روشن کردم و طبق عادت یه موزیک و سیگار!
حدود ۹ صبح سر پروژه بودم و یاد پیام دیشب افتادم!پیام دادم به سایه،من:[[سلام عزیزم!]]من:[[همسر حشری ما؟]]
از فکر اتفاق های دیشب مخصوصا بدن مرضیه و رفتار سایه بیرون نمیومدم!از طرفی خستگی جاده و بی خوابی دیشب داشت اذیتم می‌کرد،رفتم سمت ویلا تا یه دوش بگیرم!
توی حموم تازه یادم افتاد چرا من احمق یه فیلم نگرفتم که الان زیر دوش آب گرم با خیال راحت به کیرم یه حالی بدم!باید زودتر کارا رو جمع و جور میکردم و برمیگشتم تهران!اون صحنه ها برام مثل خواب بود یه خواب شیرین و ترسناک!سایه از دبیرستان تا الان که ۲۵ ساله س دائم با مرضیه س؟!پس بگو چرا همیشه میگفت نیازی به دوست پسر نداشتم!وای مرضیه کار خودتو کردی!گند زدی وسط مغزم و دید منو به زنم و زندگیم عوض کردی!من زمان سکس با سایه حتی فیلم پورن هم نمیدیدم چه برسه به بدن کس دیگه ای فکر کنم!ولی م

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


طمئنم بعد از اون شب نگاهم به سایه با افکار بدن مرضیه س!یه بدن برنزه با پاهای کشیده و کون گنده و سینه های گرد بزرگ!
حدود ساعت ۲ ظهر بود که سایه پیام داد
س:[[سلام عزیزم صبح بخیر]]
س:[[ببخشید اشتباه تایپی بوده،میخواستم بنویسم همسر حشری من]]
من:[[دیشب حشری بودی؟]]
س:[[نه،چطور؟]]
من:[[آخه گفتی همسر حشری!!!]]
س:[[نه همینجوری گفتم!خونه مامان انقدر کار ریخته رو سرم که حشری بودن از یادم رفته!بعدشم حشری بشم وقتی تو نیستی به چه دردم میخوره؟]]
من:[[آره واقعا!کاش زودتر کارام تموم بشه بیام تهران،خیلی دلتنگتم]]
س:[[منم]]
من:[[مرضیه چرا نیومد؟]]
س:[[امشب قراره بیاد،دیشب یه کم حال ندار بود نیومد]]
حال ندار بود یا حال ندارش کردی؟؟؟؟؟
من:[[باشه عزیزم،من یه کم کار دارم،بعدا حرف بزنیم؟]]
س:[[باشه عشقم برو به کارات برس،دوستت دارم و دلم برات یه ذره شده]]
من:[[باشه عشقم فعلا]]
دوباره دروغ؟دوباره شهوت؟دوباره مرضیه؟دوباره رفتار پنهانی؟من که دیدم توی بغل مرضیه چه جنده بازی میکردی!ولی عیب نداره خیلی زود خودت برام تعریفشون میکنی!
چند روزی گذشت و از مرضیه هم خبری نبود و انگار همون یکی دوشب حشری بوده و میخواسته یه حالی بکنه که در نبود من سایه حسابی بهش حال داده!روز آخر کارم بود و وسایلمو جمع کردم و گذاشتم توی ماشین که ظهر از سر پروژه مستقیم برم سمت تهران!ساعت ۱۱ بود که سایه زنگ زد
من:((به به سایه خانم سحرخیز شدی؟!))
س:((آره عشقم مرضیه صبح زنگ زد اومده دنبالم بریم پیاده روی))
من:((به سلامتی ماشالله به خانم های ورزشکار،برید خوش بگذره بهتون))
من که میدونستم توی این دو هفته مرضیه پا از خونه بیرون نذاشته و تو هم برای اینکه آمار بگیری زنگ زدی!ولی خب من خرم و تو باهوش!
س:((کی میای تهران؟کارت تموم نشد؟))
اومدم بگم یک ساعت دیگه راه میوفتم ولی گفتم بزار دوباره مخفی برم بالا سرشون شاید این بار یه فیلمی هم بگیرم
من:((احتمالا فردا شب کارام تموم بشه و بیام،معلومه ناز سایه نیاز به آرین کوچولو پیدا کرده!آره))
س:((دیوونه ای؟من دلم برای خودت تنگ شده نه آرین کوچولو!البته اونم بجای خود ولی اول خودت))
من:((باشه عزیزم فردا سعی میکنم زودتر بیام))
س:((باشه عزیزم کاری نداری؟مرضیه جلو دره!))
من:((نه عشقم برو سلام برسون،فعلا))
س:((دوستت دارم فعلا))
سرگرم صورتجلسه تحویل پروژه بودم که برام پیام اومد
همون اکانت غریبه ولی اینبار میدونستم که مرضیه س
م:[[سلام مهندس جون،فردا شب مهمون نمیخوای؟]]
من:[[تو چرا باید از همه چیز من خبر داشته باشی؟نخود توی دهن سایه خیس نمیخوره؟نخیر مهمون مزاحم نمیخوام!این چند روزم اگر بخاطر تنهایی سایه نبود اصلا نمیذاشتم رنگ در خونه منم ببینی!دیگه پیام نده]]
خوند ولی جوابی نداد!آخه احمق جان تو دو هفته س داری به عشق کس مرضیه خانم جق میزنی!حالا سگ شدی پاچه میگیری؟!اگه بپره چی؟!به تخمم،اصلا بهتر بزار بپره دو هفته س مغز نذاشته برام
پروژه تموم شد و آرین خان راهی تهران شد و از غربت به دور شد
این دو هفته برام دو سال گذشت!انقدر به مرضیه و سایه فکر کرده بودم و فیلم پورن دیده بودم و جق زده بودم چشمام دیگه تار میدید!
بگذریم
من تو راه تهران و سایه و مرضیه در حال تدارک برنامه لز امشبشون!
آخ که من برسم و شما روکار باشید!میدونم چیکارتون کنم!دو هفته فقط برنامه کردنتونو کشیدم و هزارتا فیلم تری سام دیدم!
ساعت ۱۱ شب بعد یه ترافیک تخمی رسیدم دم خونه و ماشین مرضیه اصلا از جاش تکون نخورده بود!حتی جهت چرخ ماشین!این دوتا فقط توی خونه بودن و سایه مثل سگ برام خالی بسته و فقط کس مالی کردن!
ماشینو گذاشتم یه جای مناسب و بی سر و صدا رفتم توی حیاط،توی بالکن پشت پنجره قدی!یه آثار کمی از آب کیرم روی شیشه بود و دوباره یاد اون شب افتادم!توی خونه رو نگاه کردم و خونه مرتب بود و خبری نبود!انگار کسی خونه نبود!رفتم توی راه پله دیدم کتونی سایه و کفش مرضیه هست!خونه بودن شاید توی اتاق یا جایی که من دید ندارم!دوباره اومدم پشت پنجره و نگاه کردم خبری نبود!جرات پیدا کردم و رفتم داخل!از حموم صدا میومد،رفتم پشت در حموم و شنیدم که بععععله خبریه!
س:((امشب شب آخر عشق و حاله،مرضیه جرم بده!))
م:((کی گفته؟!تو که اجازشو دادی!آرینم با آبجی مرضی!بهت قول میدم دو روز بیاد تهران و دلبری مرضی رو ببینه دوتایی رو کیرش سواریم!))
س:((جون،یعنی میشه؟باید بشه!اگه نشه کونتو پاره میکنم مرضی))
یعنی چی؟سایه در جریان پیام مرضیه بود؟وااااای مخم سوت کشید!خوب شد جواب سربالا دادم بهش!دهنتو سرویس سایه!تو چه جنده ای بودی و من خبر نداشتم؟!
م:((اگه بدونه که سایه خانم چقدر شوهرشو دوست داره که حاضره به خاطرش آبجی جنده شو جور کنه و بخوابونه زیر شوهرش دیگه دیوونه ت میشه))
س:((جوووون فقط بمال دیگه حرف نزن،فردا شب کیر آرین جونم قراره بره تو کسم،امشب آ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


لذتمو میبرم خوشبختم و نمیخوام خرابش کنم
من: بخدا دیوونم کردی اخه چرا خرابش کنی میگم اوکی هستم برو رل بزن میفهمی
بهاره: اها دیگه چی
دو روز دیگه بگو برو بده
من: عزیزم من تا اخر عمرم بخدا بجز تو به هیچکس نگاهم نمیکنم و نمیخوام هیچ کاری کنم ولی میخوام تو رل بزنی یه جریان دیگه هم هس
بهاره : اون دیگه چیه
من : من واقعا نمیتونم هر شب بکنم دارم میمیرم میخوام یکی باشه که کمک کنه بهم یعنی کار تو رو راه بندازه
بهاره : اها اقا سیر شدن از مننننن
من: وایی بهاره بخدا ننن فقط نمیتونم هر شب
بهاره : اشکان من هنوز فک میکنم داری کوسشعر میگی بابا ما تا الان فقط شوخی کردیم همینننن
من: بزار رک و راست بگم خب بهت شوخی یا جدی دیگه روی من تاثیر گذاشته دوس دارم این کارو کنی منم مطمئن بشم یکی هس کنارت وقتی من‌نتونم
بهاره : یعنی اشکان تو واقعا میخوای من این کارو کنم ،؟
من : حرفم رو باز تکرار کنم ؟
بهاره : اره تکرار کن دوس دارم بشنوم
من: بهاره جان عشقم [ لباشو بوسیدم و دستم رو بردم تو پاهاش فشار دادم ] گفتم اینو من میخوام بری به هرکه دوست داری بدی باز بگم بهت
بهاره : واییی اشکان تو بی غیرتی یعنی
من : نمیدونم اسمش رو چی میزاری
ولی خب حرفم رو گفتم
بهاره : ببین رو میشناسی خیلی حشری ام برا همینم جلو و عقبم قبل ازدواج یکی شده بود
من : خب اره
بهاره: خب من قبل از ازدواج داستان سکسی میخوندم ارضا کنم خودمو اینا رو هم تو داستان ها میخوندم که مرده بی غیرته و زنش رو میده بقیه بکنن و این چیزا
من : خببب افرین دقیقاااا
بهاره : حتی یه بار از این خواستم دوستش رو بیاره دوتایی بکنن منو اصلا پرده من اونجا زده شد تا ببینم چه لذتی داره
من : کلک نگفته بودی گروپ ام زدی هاا😘😘😘
بهاره : ولی واقعا راست میگن هرچی بخوای همون میاد سر راحت من واقعا اشکان اگه تو اینجوری تو رو میخواستم از اول و بغلم کرد و بوسید همش منو
من : منم راستش رو بگم عزیزم منم همونجورم ولی نمیدونستم چجور بهت بگم حالا دیگه از همدیگه خبر داریم میدونیم گرایش و فانتزیمون چیه 😘😘
بهاره خندید و گفت خدایا این همه تو این یه سال ازدواج همش از کیر دوس پسرام‌ میگفتم و تو لذت میبردی من چرا نفهمیدم تو اینجوری من چقدر خنگم😁😁
منم خندیدم گفتم تو دختری خب دختر خنگه دیگه
گف نخیرررر خنگ تویی که کوس به این توپی رو میخوای بدی یکی دیگه بکنه تو بشینی نگاه کنی😂😂
منم‌گفتم حالا من گفتم رل بزن قهر می کرد الان میخواد بیاد جلوم کوس بده بیا اینم‌از زندگی شیرین ما
بهاره: عزیزم اگه قهر نمی کردم که صاحب این هدیه ها نمیشدم 😘😁😁
خلاصه ما مثل همیشه رابطمون خوب شد و ولی همش بهم میگفت اون شب که واقعاااا گفتی اشکان یا خدایی شوخی بود
منم‌‌میگفتم عزیزم تو یه کیر بیار جلو من بهش بده ببین‌واقعی بود یا شوخیه
اون‌شب بهترین شب بود برام چرا ، چون از چند سال قبل ازدواج تو کف این بودم زنم جلوم بده و بعد ازدواج کلا باورم نمیشد این اتفاق بیفته ولی حالا داشتم‌ با چشمام زنم‌رو می دیدم که خودش از خداشه
ولی حرفی از این که چیکار کنیم برنامه چجور باشه نزدیم و رفتیم بخوابیم که گفتم بیا یه حالی کنیم اونم گف اووو میخوای کوس بکنی نخیرررر باید نگام کنی جق بزنی این رو باید نگهدارم برا صاحبش
از حرفش یه جوری خوشم اومد و داغ شدم ولی روم‌نمیشد جلوش جق بزنم گفتم ن بابا جق چیه گف باید بزنی گفتم روم نمیشه گف من میخوام جلوت زنا کنم چطوری روم بشه وقتی تو حتی جق هم نمیزنی برام
منم‌دیدم حق میگه
رفتم شلوارم رو در اوردم و شروع کردم جق زدن که دیدم رف از تو اشپزخونه یه خیار اورد دیدم خیار چرب شده نمیدونم با چی چرب کرده بود و اونم با خیار با خودشش ور میرفت
بعد چند دقیقه دیدم خیار رو کرد تو کوسش و باهاش بازی کرد خیار زیاد بزرگ‌نبود
بعد در اورد اروم اروم کرد تو کونش من داشتم شاخ در میاوردم اخه نمیزاشت من‌از پشت بکنم گفتم بهاره تو کونت میکنی
گفت تو جقتو بزن باید خودمو آماده کنم برا کسی که میخواد منو بکنه یا ن و همش اوف اوف میکرد و من‌ابم‌اومد اونم چند دقیقه بعد ارضا شد و رفتم بغلش کردم خوابیدیم
در گوشم گف اشکان حال کردی جلوت الان یه کیر رف تو کوص سفید و خوشگل زنت
من: اوفف اره خیلییییی اون خیار نقش یه کیر رو داشت ولی کاش واقعی بود
بهاره: تو واقعیش کن فردا
من : من‌چطوری اخه
بهاره : من نمیدونم خودت هرکاری میکنی بکن
من: عزیزم تو که تو خیابون این‌همه میخوانت من ولی برم‌از کجا کیر بیارم بگم‌چی بیاین زنمو بکنین
بهاره : دیگه من تو خیابون ندیده و نشناخته طرف میاد رل بزنه بگم‌بیا بکن‌الان
من : خببب بزار فردا یه نقشه می کشیم دیگه
بهاره : باشه شب بخیر
من‌: شب بخیر عزیزم
نوشته: RealBi
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#سربازی #تابو #خواهر

سلام من محمدم 23سالمه خواهرم هم 28سالشه من چهار سال پیش که خدمت بودم سربازی اومده بودم مرخصی و اینم بگم خواهرم متاهله و یدونم بچه داره. شوهر خواهرم رفته بود تهران برا کاری کارش خریدو فروشه دقیق یادم نیس برا چی رفته بود ولی یع هغته ای نبود مامانم گفت آبجیت میگه نمیام خونه شما بمونم به محمد بگو بیاد خونه ما بمونه منم اینحا راحت ترم خونه خودم گفتم باشه رفتم آقا این حای خاب منو دو متر اونورتر انداخت خوابیدیم بعد ساعت 3شب بود که من شق کردم عجیب دیگه از خود بیخود شدم حشرم زده بود بالا رفتم سمتش اولش خودمو چسبوندم بهش چیزی نگفت بعد خودمو سع چهار بار مالیدم بهش که تکون خورد منم رقتم عقب و گفت محمد چیکار میکنی منم مثلا خابیدم گغتم هاا هاا چیشده گغت هیچی برو سر جات رفتم خابیدم جام از این داستان 4سالی میگذره الان و من تو کفش بودم چون واقعا کونش بزرگه و سفید سفید من رفتم با یه پیج فیک که یه پسر خوشتیپ بود بهش درخواس دادم یه ده روزی باز نکرد ولی بعد ده روز باز کرد و استوریاشو اینقد ریپلای کردم که جواب داد شما منم الکی گفتم فلان من روت کراشمو فلان اولش اصن گرذن نمیگرفت میگفت نه متاهلم ولی یه هفته اینقد رفتم بهش پیام دادم آخر سر پا داد و حرف زدیم من 10روزی باهاش حرف زدمو هر عکسی بگی ازش گرفتم و منتظر بودم که بعش بگم شب ساعت 2اینا بود دیدم آنلاینه با پیج خودم رفتم پیویش بدون هیچ پیامی عکساو اسکرینارو انداختم بهش پنج دیقه ای چیزی نگفت بعد گفت محمد اینا چیه گفتم نمیدونم تو باید بدونی گفت من نمیدونم گفتم اینا مگه تو نیستی گفت نه گغتم باشه فردا مامانمو میارم با شوهرت تو ثابت کن تو نیستی منم ثابت میکنم تویی افتاد التماس کردنو گفت بخدا وسوسه شدم فلان گفت فردا بیا خونمون حرف بزنیم منم آماده شدمو نیم دونه ترامادول انداختم و رفتم خونشون ظهر بود ساعت 1اینا کسی خونشون نبود رفتم دیدم با یدونه شلوار راحتی نشسته گفت محمد چرا اینارو از کجا اوردی گغتم رفیقمه این پسره گفت مخ یه نفرو زده نشونم داد دیدم تویی گریه کردو گفت تروخدا یکاریش کن کسی نفهمه زندگیم نابود میشه فلان گفتم باشه ولی بع من چی میرسه گغت هر چی بخای میدم گفتم هر چی گفت اره منم درجا گفتم به من بدی حلش میکنم اولش اومد طرفم یه سیلی زد و گفت برو از خونه بیرون رفتم بیرونو رفتم تو پارک داشتم سیگار میکشیدم که دیدم یه پیامی اومد دیدم اونه نوشته بود بیا قبوله انگار تو کونم عروسی بود رفتم زود خونشون و دیدم نشستع رو مبل گغت متمعنی محمد من آبجیتما گفتم خودت کردی بع من چه مخای برم گفت نه بمون رفتم طرفش گفتم شروع نمیکنی زانو زد و گفت در بیار درش آوردم با گریه داشت برام ساک میزد یه پنج دقیقه ای ساک زد و گفتم در بیار گفت میشه بس کنی گفتم نه برش گردوندمو شلوارشو کشیدم پایین دیدم واییی چه کصی کص اندازه سرمه عاطفه که میگن اینجاست سر کیرمو تف زدم گزاشتم دم کصش فشار دادم رفت تا ته داخل یه آهی کشید و دیگه حرفی نزد منم چون ترا انداخته بودم کم کمش 30 دقیقه کردمش و همه پوزیشن کردم و آبمو ریختم رو شکمشو اومدم بیرون از خونه از اون موقع دیگه سکس نکردیم یا دو ماهی میشه ولی رفتارشم کلا عوض نشده با من تو سرمه بازم بکنمش ولی فعلا موقعیتش پیش نیومده که برم خونشون
این داستان واقعی بود نمیدونم حالا باور کنین یا نه به تخمم نیس باور کنین یا نکنین فقط نوشتم که خودمو خالی کنم همین قسمت دو اینا نداره همش همین بود
نوشته: محمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


اتفاقي دیدمش تو مترو خیلی جالب بود برام اون سرش تو گوشی بود منو ندید که دیدم یه پسره خیلی خوشتیپ بدنساز رف بهش گیر داد این اصلا جوابش هم نداد و رف سمت زنا سوار شد و موقع سوار شدن حواسم بود گمش نکنم و موقع پیاده شدن هم بود همش که یه جوری منو نبینه من فقط ببینمش و دیدم ن اصلا به کسی رو نمیده.
گذاشتم ده دقیقه بعد خودش رفتم خونه که نفهمه
وقتی هم اومدیم خونه بهم گف که اشکان یه پسره کیر کلفت گیر داده بود میخواست زنتو بکنه ها
گفتم کجااا
گف تو مترو
گفتم خب تو که همیشه میگی کیر کلفت دوس داری
گف بر منکرش لعنت😆😆
گفتم خوب به آرزوت میرسیدی
گف دیگه حیف جنده بازیم نیومد 😁😁
گفتم خب دیگه خودت نخواستی از فرصت به دست آمده استفاده نمیکنی بیا
گف من شوخی میکنم وگرنه یه موی کیر تو رو به هیکل اونا نمیدم
گفتم آره جون خودت هر شب به یاد کیر دوست پسرات بهم میدی ها 🤣🤣
اونم خندید گف بابا حسود تو الان بین آنجلینا جولی و من کدوم رو بیشتر دوس داری بکنی خب منم مث تو دوست دارم به یه کیر تاپ بدم ولی خوب الان متاهلم دیگه حیف 😁😁
منم گفتم عشقم اولا بین انجلینا جولی و تو من تو رو انتخاب میکنم چون تو از اونم باور کن سر تری دوما وقتی من با یه خانوم گشاد و بدون پرده و حرفه ای ازدواج کردم پس برام اوکیه دیگه متاهلی رو بهانه نکن برو حال کن خوب برا خودت منم بی نصیب نزار😉
اومد نشست بغلم رو مبل و لبامو بوسید و گف من تو رو با دنیا عوض نمیکنم بابا شوخی کردم ناراحت نشو
منم دیدم بهترین وقته
دستم رو بردم دور کمرش رو گرفتم معمولا تو این حالت خیلی خر میشد
گفتم عشقم من جدا از شوخی تو رو آزاد میزارم تو تاحالا دیدی به لباست گیر بدم یا به چیزای دیگه
گف چییی یعنی چی
گفتم یعنی اگه میخوای رل بزنی یا هرچی من مشکلی ندارم
یدفه بلند شد و گف یعنی چییی باورم نمیشه من زنتم
گفتم عزیزم زنم باشی قرار نیست برا من باشی تو ازادی راحتی
گف فک کنم تو از شوخیامون ناراحتی یا شایدم برداشت بدی کردی ولی بگم من‌بعد ازدواج با تو به هیچ کس فکرم نمیکنم
گفتم میدونم ولی من جدی گفتم
گف برو بابا اره جون خودت باشه دیگه چی میام اصلا تو خونه کاسبی راه بندازم
گفتم عزیزم چرا برداشت بد میکنی من فقط گفتم اوکیه برام
و خلاصه دیگه ن اون چیزی گف ن من ک تموم شد دو سه روز شوخی نمی کرد و چیزی نمی گفت زیاد با خودم فک کردم این اولین برخوردش با این واقعیت بوده خب بایدم این حرفا رو بزنه اصلا شاید باورش نشه من راس گفتم بزار باز شروع کنم بگم
یه روز رفتم خونه میدونستم از چی خوشش میاد رفتم خریدم و کلی خوراکی و اینا و یه دستبند و انگشتر ست طلا هم خریدم و رفتم خونه
دیدم یه شلوار گرمکن کوتاه پوشیده و از اون روز تا الانم بیرون نرفته بود خیلی جالب بود هر روز میرفت قبلش ولی
گفتم سلام زندگیم
نگام کرد و خیلی آروم و بی حال گف سلام نهار امادس بیام یا بزارم بعدا ؟
اخه زود رفته بودم خونه‌
گفتم ن بزار بعدا بیا کارت دارم
گفت فعلا کار دارم
گفتم بیا گفتم کارت دارم
گف چیه هااا
گفتم بیا کنارم بشین تا یع چیز مهمه باید بگم
اومد و ی ذره اخم و جدی گف بگو ولی معلوم بود نگام میکنه میخواد بخنده و نمیزاشت و جلو خودش رو میگرفت
که من گفتم عشقم زندگیم خیلی دوستت دارم این کادو نشانه دوس داشتنمه
دادمش بهش و بعد گف چیههه گفتم باز کن گف حال ندارم فعلا گفتم باید باز کنی .
باز کرد و چشمش به طلا افتاد گف واااااااییییییی چه قشنگهههههه
باورم نمیشه
عجب انگشتری و بغلش کردم بوسیدمش گفتم‌عشقم این کادو برا تو چیزی نیست ولی خب من الان این از دستم اومد
بعد براش اون چیزای مخصوص که خریده بودم که یخورده وسایل ورزشی و همچنین نقاشی بود دادم‌بهش اخه نقاشی هم بلده
بازم خندید و گفت وااای عاشقم بخدا اشکان باورم نمیشه ولی اگه انقد منو دوست داری اونا چی بود اون روز گفتی ناراحتم کردی .
با تعجب گفتم ؛ اگهههه دوستت دارم؟ یعنی شک داری
عزیزم من عاشقتم همیشه گفتم ولی حرفای اون روزمم با دلیل میگم حق بود
گف باز شروع کردی
گفتم ن خب بزاا بگم
بهاره : بگو خب گوش میکنم
من: ببین من قبل از ازدواج مگه نگفتی من از پشت دادم و ساک زدم و خلاصه هرچی
بهاره : خبببب
من؛ خب ازدواجم کردیم دیدم بابا دادن دیگه چیه تو اصلا گشادی 😜😂😂
بهاره : اا مسخره نشو حرفتو بزن خوب
من: عاقا جدی گفتم خب .
بهاره : بالاخره من گفتم راستشو تو خودت زن گشاد دوس داشتی یادمه گفتی از خداتم حس زحمت باز شدنم رو یکی دیگه کشیده و تو فقط لذت میبری 😊😊
من: خب افرین . حالا من مگه تا حالا چیزی گفتم یا از اون موقع تا حالا رفتی با هر تیپی بیرون حرفی زدم تازه ده بار بیرون دیدمت به کسی رو نمیدی و پا نمیدی من بهت اعتماد دارم بخدا فقط میخوام ببینم که تو لذت میبری از زندگیت همین
بهاره: عزیزم لذت بردن که فقط از کیر نیس تازه من به کیر تو هم راضی ام در ضمن من دارم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#همسر #بیغیرتی

سلام‌
اسم من پارسا و ۲۸ سالمه و زنم بهاره که اونم ۲۶ سالشه هردو قد بلندم من ۱۹۰ و اون ۱۷۵ من اندامم لاغر نیستم ورزیده هم زیاد نیستم یه چیز معمولی ۸۰ کیلو وزنمه و خانومم از دو سال قبل از ازدواج باشگاه میره تا الان بدن خیلی خوبی داره بینی عمل کرده ولی بقیه چیزاش نچرال عالیه خدایی با پوست سفید گندمی و چشم های تقریبا درشت و موهای خیلی بلند و بلوند که زیبایش رو چند برابر کرده بخصوص وقتی داگی میشه از اندامش بگم که پاهای کشیده خط زیر باسن قلبی اصلا یه چیزی که دیگه چند ساله داره باشگاه میره خودت فکرش رو بکن که چیه زنم و با صدای خیلی زیبا و اب اور و دل نواز که همش دوس داری حرف بزنه ممه هاش ۷۵ و نوک صورتی کوث سفید و صورتی خیلی کم مو که اصلا نزنه هم مشخص نیست ولی شیو میکنه خیلی تمیزه
خب تعریف زیادی شد بریم سر داستان که چی شد من بی غیرت شدم
خب داستان از قبل از ازدواج شروع میشه وقتی که من به طور اتفاقی که اصلا یادم‌نیس چطور با این داستان های سکسی آشنا شدم و تو همین داستان ها علاقه خاصی به داستان های بیغیرتی پیدا کردم و همیشه بجای این که کیرم برا کوس و کون مردم راس بشه وقتی زنم رو تصور میکردم که دارن جلوم میکنن کیرم راس میشد که همین باعث شد این فانتزی همیشه برا حال کردنم مورد توجهم باشه .
خلاصه یه چند سالی گذشت و من ۲۴ سالم بود که ازدواج کردم زنم هم اون موقع ۲۲ سالش بود .
زنم یه دختر معمولی بود ولی تو نامزدی متوجه یه روز که با هم صحبت میکردیم و دیگه بحث های سکسیمون اوکی شده بود ازم پرسید تا حالا رل داشتی ؟
(من که همیشه از اول نامزدی دوس داشتم بهش یه جور بفهمونم که بی هستم با این سوالش ذهنم یه لامپ روشن شد که از این بحثا راه بندازیم و شاید تونستم یه کارایی کنم )
گفتم آره خب داشتم همه داشتن خود تو هم داشتی صد در صد مگه میشه نداشته باشه کسی تو این دوره زمونه
دوباره گفت ارههههه خب منم داشتم ن‌این که نداشته باشم .
گفتم پس دیگه چی میگی الان همه این چیزا اوکیه بابا تازه من همیشه خدا خدا میکردم فقط از پشت داده باشی و کار به جلو نرسیده باشه و خندیدم😂😂😂
بعد اونم خندید گف نترس کار به جلو نرسیده تو زود اومدی همون پشت و ساک کار رلمو راه انداخت😂😂
منم ته دلم خوشحال شدم
البته از این خوشحال شدم که دیگه بحثش باز شد و راحت بهم گفت اینو و این برام یه برگ برنده بود
بعد گفتم ؛
خب پس خدا رو شکر کارش با همینا راه افتاده دیگه معلومه زیاده خواه نبوده 😁😁
یهو گفت زیاد خوشحال نباش این اخری اینجور بود فقط وگرنه قبلی ها خیلی هم زیاده خواه بودن اتفاقا 😊😊 و باز خندید بلند
منم که هر لحظه داشتم خوشحال تر میشدم گفتم خوبه پس زحمت هاش رو یکی دیگه کشیده من فقط قراره لذت ببرم و خلاصه خنده هم که به عمد رو لبام بود و تو ذهنم کلی هم خوشحال که یه زن بی بند و بار گیرم اومده میتونم اوکیش کنم
ولی برا این که تابلو نشه گفتم البته من با این چیزا مشکلی ندارم ولی کاش فقط یه دونه رل داشتی واقعا ن این که صد تا و البته الانم مهم نیست ولی باید قول بدی که فقط من تو زندگیت باشم
اونم یکم ناراحت شد گفت من خراب که نیستم با تو باشم با کسای دیگه هم باشم ولی خب صد تا هم نبوده فقط چهار تا رل داشتم
منم دیدم یکم پکر شد و پوکید بوسیدمش گفتم عشقم عیب نداره حالا تو نامزدی میگن عشق و حال یه مزه دیگه داره بلند شو بریم یه حالی کنیم
ما رفتیم عشق و حال کردیم و اینا و خلاصه روابط ما خيلي خوب داشت می گذشت و عروسی کردیم و رفتیم تو خونه خودمون
حدود یک سالی از ازدواج می‌گذشت و هر روز انقدر با هم شوخی های جنسی میکردیم که دیگه انقد رومون تو هم باز شده بود که من تو خیلی از شوخی ها بهش میگفتم برو بده و اون میگفت دوست پسرم کیرش از تو بهتر بود و مال تو نصف اونم نیست و خیلی چیزاش هم بهم زور داشت ها ولی باید به خودم سخت نمیگرفتم که به هدفم برسم
گاهی وسط خونه راه میرفت بی دلیل و الکی مسخره بازی در میاورد منم بهش میگفتم
عشقم این کوس و کون تو رو هرکی ببینه ازش نمیگذره بیا منشی من شو مشتریم زیاد بشه
و اونم با خنده میگفت از خدامه چرا نیام ولی به شرطی بهم باج بدی بالاخره میخوای نون کون منو بخوری ها مشتری هات برا کون من میخوان بیان
گاهی هم تیپ میزد میرفتیم بیرون از اونجایی که تیپ هاش همش به روز و جدید بود همه چیش معلوم بود معمولا یه مانتو کوتاه باز و زیرش یه بادی بغل باز و یه ساپورت تنگ یا یه جین که از باسن تنگ بود از دمپا گشاد
چند باری سعی کردم کاری کنم تو بازار ببینم پا میده به کسی یا ن که دیدم ن اصلا رو نمیده به کسی یه بارم داشتم میرفتم خونه که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


پیش بود گفت تقریبا امکان نداره مگه قبلش نداشتین ؟ گفتم چرا یک بارم تو همون روزها که میگی خیلی با عجله به همخوابگی نرسید ببخشید تو حمام بودیم
خانم بهداشت بهش میگه نه اون آخری امکان نداره حاملت کنه
تو اون تاریخها که گفتم نطفه کوچولوتون بسته شده تبریک میگم
خوشبختانه منو حسین هردو گروه خونیمون یکیه اگر بچه از من باشه با آزمایش گروه خون معلوم نمیشه منو معصومه عاشقانه منتظر تولد عصاره‌ی جانمون هستیم که حلال زاده است چون حاصل عاشق و معشوق دلسوخته و نتیجه عشقمون است
نوشته: خسرو
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#زن_شوهردار

سلام
من فرهاد هستم میخواستم داستان سکس خودمو با نیکی براتون بگم ، من 40 سالمه و متاهل هستم و تو کار خرید و فروش فرش هستم و وضع مالیم خوبه و تو مرکز شهر مغازه دارم و قدم حدود 185 و سایز کیرم هم 17سانته و تو زندگی به واسطه شغلم با دخترها و زنهای زیادی سکس داشتم که یکی از این زنها نیکی هست که من تو زمان قبلا از ازدواج و زمانی که اونا تو رودهن زندگی میکردن ، من خواهرش سارا رو تو طبقه بالا خونشون از کون کردم که بعد از چند سال ازدواج کرد و رفت انگلیس و از این ماجرا کسی هم خبردار نشد .
بریم سراغ نیکی که الان یه دختر 28 ساله بود و من 40 سالم و داشت ازدواج میکرد که یک روز به همراه شوهرش علی اومدن مغازه برای خرید فرش و کلی سلام احوال پرسی و گپ و گفت ، چند تا فرش برای پرو برداشتن بردن که تو دکور خونه تست کنن.
فردا اون روز ، صبح شوهرش زنگ زد و گفت یه فرش رو انتخاب کردن و برای اطمینان روی یه طرح دیگه که نبرده بودن شک داشتن و قرار شد براشون بفرستیم و من هم با ماشین هماهنگ کردم که برای ظهر بیاد ببره ، خرداد ماه بود و هوا گرم که ظهر دوباره شوهرش زنگ زد که نیکی تنها خونه هست و اگر میشه به یه نفر مطمئن بگین فرش رو بیاره و من هم چون کسی رو نداشتم ،گفتم خودم میبرم و خودم با ماشین خودم براش بردم که سمت غرب بود .
نیکی بچه آخر بود و خیلی خوش هیکل ، قدش حدود 180 و ترکه ای و وزن 55 کیلو و آرایشگر بود والبته ورزشکار هم بود صدای خیلی نازکی داشت که با حرف زدن آبتو می آورد و در ضمن یه دختر شیطون و مرموز. حدود ساعت 1 بود که رسیدم خونشون و نیکی در رو باز کرد و من فرش رو با آسانسور بردم طبقه هفتم و وارد آپارتمان شدم و نیکی با یه لگ سفید رنگ و تی شرت صورتی و موهابی بلند فر اومد به استقبال و دست دادیم ، تی شورتش چسبون بود و سینه های 75 قشنگ نمایان بود و منم تو گرما تشنگیم بیشتر شده بود با این صحنه ، فرش رو پهن کردیم و نیکی گفت میرم شربت بیارم و وقتی میرفت سمت آشپزخونه ، شورت قرمزش از زیر لگ سفیدش مشخص بود ، منم رفتم دستشویی که دست و رومو بشورم و کیر شق شدمو که نیکی هم متوجه شده بود و به روم نیاورد جمع کنم ، تو دستشویی متوجه کاندوم شدم و فهمیدم که تازه با علی جون برنامه داشته .
رفتم تو پذیرایی و گفتم یه مقدار رو مخش سوار شم ، شروع کردم از دکور خونه و اینا صحبت کردن و مبل و فرش رو گفتم کجا بذارن و کیرمم دوباره شده بود مثل سنگ و دنبال فرصت بودم که نیکی گفت شما خیلی خوش سلیقه اید و چقدر خوب دکور رو کمک کردین و منم گفتم البته نه به اندازه آقا علی که تو رو انتخاب کرده ، یه لبخند شیطنت آمیز زد و گفت سارا به من گفته بود که شما خوش زبونی و چه جوری مخشو زدی ، گفتم اینم یه نعمت که خدا به من داده و منم کفران نعمت نمیکنم ، شربتو آورد برام و خم شد و گفت سارا همیشه از درد اون شب برام تعریف میکنه و میگه ی شب به یاد موندنی بود ، منم جواب دادم برای منم عالی بود و البته یه جورایی اشتباه شد . نیکی با تعجب پرسید چه اشتباهی ، گفتم من میخواستم مخ تو رو بزنم که مخ خواهرت زده شد ، نیکی یه خنده بلندی کرد و گفت شانس آوردم ، چون من طاقت و تجربه سارا رو ندارم ، با خنده گفتم الان که راحتر شدی ، گفت چطور مگه ، گفتم مدرکش تو دستشویی افتاده ، اومد بره سمت دستشویی که دستشو گرفتم و آوردمش تو بغلم و صورتشو آوردم جلوی صورتم و اون یه آه کشید و خیلی با ناز وصدای نازکش گفت نکن ، منم بهش گفتم تا مرحله کردن خیلی مونده و یه لب اساسی ازش گرفتم و اونم خیلی خوب همراهی کرد ، نیکی گفت میخوای تفاوت دو تا خواهر رو ببینی؟ ، گفتم از اولش مشخص شده تفاوت و تو شاید طاقتشو نداشته باشی ولی خیلی حشری تری و رفتم سراغ شلوارش و از پاش درآوردم و خیلی آروم روی شورت کسشو خوردم و اون فقط آه میکشید و کم کم شورتشو در اوردم و شروع به خوردن کسش کردم و کامل در اختیارم بود و کسش کامل خیس شده بود و شروع به درآوردن تی شرتش کردمو و سینه هاشو مالوندم و گفت بخور برام و شروع به خوردن سینه هاش کردم اون با کیرم بازی میکرد و ناله میکرد ، گفتم میخوای تو هم مثل سارا مشغول باشی ، گفت آره ، گفتم بیا ببینم تو بهتر ساک میزنی یا خواهرت و انصاقا هردو خواهر آموزش دیده ساک میزدن ، تو حالت 69 شدیم و اون شروع به ساک زدن کرد و منم کسشو میخوردم ، یه تار مو تو کسش نبود و رو هوا بودم ، نیکی گفت میخوام کیرت لای سینه هام باشه و کیرمو گذاشتم لای سینه هاشو وشروع به تلمبه زدن کردم و چند دقیقه ای که از تلمبه زدن گذشت روی مبل راحتی نشستم و روبروم آیینه بود و اونم اومد پشت به من و نشست روی کیرم و من از پشت کمرشو گرفتم و آروم شروع کرد روی کیرم بالا و پایین رفتن . ناله میکرد و موهای بلندش تا چاک کونش پایین اومده بود و من سرعت کار رو بیشتر میکردم و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


اون سرو صداش بیشتر میشد و جفتمون خیس عرق بودیم ، نیکی رو کامل آوردم تو بغلم و همونجور که کیرم تو کسش بود ، سینه هاشو میمالیدم و شروع به خوردن گردن و گوشش کردم و توگوشش میگفتم 22 سانت کیر تو کسته ، چه حسی داری ، نیکی گفت فرهاد دارم کیرتو تو کل وجودم حس میکنم ، میخوام کیرتو طوری بکنی که از دهنم بزنه بیرون ، منو سریعتر بکن ، بلندش کردم و بردمش تو اتاق رو تخت روکمر خوابوندمش و پای چپش و گذاشتم رو شونم وکیرمو به کسش میمالیدم و اونم فقط نگاه میکرد و اروم میگفت بزن تو بی شرف و منم دوباره کیرمو کردم تو کسش وشروع کردم به تلمبه زدن و سرعتمو بیشتر میکردم و هی ازش لب میگرفتم و نیکی همش میگفت منو جای سارا هم بکن و تا میتونی جرم بده و من با حرفاش دیوونه میشدم و وحشی تر ، تلمبه هام تندتر شده بود و صدای جفتمون رو هوا و آبم داشت میومد و نیکی میگفت بریز رو سینه هام آبتو و منم نگاهم به سینه هاش بود که با تلمبه های منم روبدنش میلرزید و با فشار تموم هرچی آب داشتم ریختم رو سینه هاش و خوابیدم روش و شروع به لب گرفتن ازش کردم و با بدنم تموم آب رو رو تنش مالوندم و چند دقیقه تو بغل هم بودیم ، همین جور که تو بغل هم بودیم گوشیشو از کنار تخت برداشت و یه اس ام اس نشون داد به من که از سارا بود ودیشب بهش پیغام داده بود که به فرهاد بگو ماهی یکبار از سهمیه من به تو بده .
از اون به بعد تا الان 3 سال گذشته و منم نیکی رو هر 2،3 هفته یکبار میکنم و سهمیه سارا رو هم بهش میدم
امیدوارم که خوشتون اومده باشه
نوشته: فرهاد
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


گرفت میخواست خاطر جمع بشه که یه موقع سر نزده نیاد حسین پرسید عمو رفت یا اونجاست؟ گفت مگه با تو نرفت ؟ گفت نه خواب بود معصومه گفت ندیدم پس عمو خسرو خیلی وقته رفته میخوام دعوت به شام کنم تنهاییم حوصلمون سر رفته کمی شوخی کنه بخندیم ،اگه اومد زنگ میزنم لیست خرید میدم
عشقم پاشد و گفت برم مرغ آماده کنم زرشک پلو بذارم عجیبه انگار نمیخواستم سیر بشم با حرکاتم فهمید بازم میخوام بکنمش گفت عاشقتم میدونم بازم میخوای باشه من مال توام بیا عزیزم
یک بارم معصومه را گاییدم و رفتم خونم تا معصومه زنگ زد بیا شام حاضره تا رفتم دیدم حیاطه میره سمت آشپزخونه لبهای زیباشو تا تونستم خوردم دستمو کردم زیر شلوارو شورتش کصشو مالیدم اونم کیرمو گرفت دستش آب کیرمو مالید دستش گفت چه آبی از کیرت راه افتاده گفتم مگه نشنیدی میگن تا دید آب دهنش راه افتاد؟! کصش داغ شد و آبش شری ریخت دستو لای پاشو خیس کرد همزمان فشاری که به کیرم می‌اوردو لب میداد بقدری مزه داشت یک قدمی انزالم رسیدم دیگه داشت آبم میریخت بیرون دستش خیس و لیز کیرمو میمالید! گفت بسه الان حسین میاد تو گفتم تا در پارکینگو ببنده وقت دارم اب کصش مشتمو پر کرده بود دستم خیس خیس بود صدای ترق و تروق پارکینگ اومد جدا شدیم گفت برو دستاتو بشور نجس شده کردم دهنم لیس زدم گفتم نه میخام با طعم سس کس خوشگلت غذامو بخورم خندید اونم نشون داد کف دستش خیس خیس بود گفت سس مارچوبه خخخخ
شامو آورد زرشک‌پلوبا مرغ بود مرغشو سرخ کرده بود با دستای کصیم مزه دار کردم بدون قاشق و چنگال با لیسیدن وانگشتام خوردم معصوم گفت دستاتو عمو می‌شستی گفتم آخه سسش می رفت! خدا شاهده حس خوردن کصشو می‌کردم هی می‌گفتم امشب هوس کردم مثل مامان خدابیامرزم با دستم غذا بخورم حسین هم با دستش خورد گفت راست میگی عمو چه خوشمزه میشه گفتم مال من قبلا با سس اوس آغشته شده خوشمزه تره گفت اوس چیه گفتم چیزی مثل موس باز پرسید ، گفتم مثل نمک ممک ، هر سه خندیدیم معصومه گرفت و میدونست چی میگم ریس رفته بود من هی می‌گفتم مزش هنوز ببین مونده تو انگشتام تندیشو حس می‌کنم حسینم به خنده های منو معصومه میخندید هر سه حالا با دست داشتیم میخوردیم معصومه گفت منم اخه به هوس افتادم بخدا دستامو نشسته بودم راست میگه عمو مال منم مزه سس مارچوبه میده که من از خنده هر چه تو دهنم بود پرید تو مشتم حسین گفت پس سس مارچوبه هم به مرغ زدی؟! معصومه گفت آره زدم با دستام مالیدم روش، گفتم پس بگو همونه خیلی خوشمزش کرده ، سس اوس و سس مارچوبه دیگه معرکه اس با خنده‌ی سه تایی غذامونو خوردیم حسین خواست تو جمع کردن سفره کمک کنه نذاشتم گفتم تو خسته ای من کمک می‌کنم میخوام ظرفها را هم خودم بشورم همشون سس اوسی بشن هنوز مزه تو انگشتامه خخخخخخ معصومه گفت نه عمو جان خودم تنهایی میشورم فقط کمک کن ظرفارو بیار آشپزخانه گفتم خوب میشد حسین ماشینشو می آورد حیاط دربستی تا آشپزخونه ‌ات می‌رفتیم این چه مهندسیه داداش کرده؟! باز همه خندیدیم کمک کردم تا پیشبندو ببندم معصومه نذاشت از دستم گرفت حسین بیچاره فکر می‌کرد دارم ظرف میشورم گفت تا شما مشغولین برم از تیمور میوه بگیرم دروازه را بست حالا شلوار معصومه زیر زانوش بود کیرم تو کصش دستشو رو سنگ کابینت گذاشته بود با ناز به عاشقش کص می داد انگار امروزو امشب منو معصومه سیری نداشتیم تا حسین بیاد آب هردومون اومده بود باز کصشو پر کرده بودم و لبشو میخوردم زنگو زد رفت باز کرد میوه را گرفت من الکی ظرفها را تو سینگ می‌شستم گفت برو من بقیشو آب می‌کشم باز لبشو اورد محکم خوردمو رفتم معصومه هم اومد شب نشینی زیر کرسی را کردیم و اومدم خونه از اون روز دیگه معصومه مال خودم شده چند روزی که برادر و زنداداشم تهران بودن تا حسین می‌رفت آژانس می رفتم ساعتها عشقبازی هامونو می‌کردیم و چند بار در طول روز می‌گاییدمش تا اونا از تهران اومدن الان نزدیک سه ماهه تا خونشون خلوت میشه زنگ می زنه میرم میگامش یا میاد خونه ما می‌کنمش قراره بعد از عید اثاث‌کشی کنند خونه ما (خونه پدریم که خیلی بزرگه) معصومه آبستنه میگه میدونم از تو آبستنم گفتم از کجا میدونی ؟ میگه تو ماه گذشته که پریود شدم تا بیش از سه هفته حسین با من سکسی نداشت اصلن دیگه بدم میاد حسین منو بکنه هر بار یه بهانه می‌اوردم چون با تو هر روز یا شبش سکس داشتم حسین تو هفته چارم بود خواب بودم از پشت گذاشت کصم هیچ حسی نداشتم انگار داشتم خیانت بتو می‌کردم تا ابشو ریخت پشتشو کردو خوابید به وقتش پریود نشدم رفتم خونه بهداشت تست شدم آبستن بودم پرسیدم دو روزه از وقت پریودم گذشته کی من آبستن شدم خانم بهداشت جدول را نشونم داد گفت هفته دوم یا اوایل هفته سومت حدود ۱۰ تا ۱۵ روز از خونریزیت به احتمال خیلی زیاد است پرسیدم ممکنه تو هفته‌ی چارم آبستن بشم آخه آخرین سکسم پنج روز

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


استم بکشم بیرون چون تا تکان میخورد انگار سوزن فرو می کنند تو همه نقاط تنم ناشی بودم، پاهاشو قفل کمرم کرده بود بیشتر فشارم داد و با ولع بوسم کرد اونقدر صورتو لب و دهنمو لیسید و تکان خورد نمی‌ذاشت کیرم دربیاد تا بزبان اومد گفت من نشدم مگه بار اولته نمیدونی ؟دلم میخاااااا بکوووون تا اینو گفت زورم ده برابر شد فهمیدم از منم تشنه تره! با سرو صدا گاییدمش و گفتم آره تا حالا پسر بودم مردم کردی جووونم عشقم معصومه جووون خیلی محکم داشتم می‌گاییدمشو اونم همراهی می‌کرد و با شوق چنگ و گازم می‌گرفت و به خودش فشارم میداد، دیدم یهویی چشاش رفت و دهنش باز موند نفسش شماره افتاد و رنگ صورتش تغییر کرد زیبا بود هزار برابر زیباتر شد منم به آستانه دومین ارضا رسیده بودم تو اون حالت بدنش لخت شده بود لذتم چند برابر شد شدت گاییدنم سرعت گرفت و باز یک عالمه آب ریختم تو کصش مدتی زیرم موند و بوسش کردمو هر دو گریه کردیم و اشک شوق بود می ریختیم
از ترس اینکه حسین بیاد زود لباسامونو پوشیدیم ۱۲ چند دقیقه ای گذشته بود حسین اومد و چیزی نفهمید ناهارو خوردیم منو حسین خوابیدیم سر کرسی حسین ساعت ۲ بیدار شد من خودمو خواب زدم زنگ زد مسیر گرفتو رفت دنبال مسافر رفتم دیدم معصومه هم خوابیده رو تختش خزیدم بغلش خندید گفت مگه سیر نشدی؟
گفتم نه معاشقه کردیمو باز لختش کردم خودم هم لخت شدم اینبار میخواستم همه اندامشو ببینم با خوردن سینه هاش رفتم سراغ کصش که هنوزم انگار پر آبم بود هر چند بوی خوشی نداشت چون فرصت نکرده بود حمام بره اما با دیدن اون همه زیبایی در کص پف کرده و تپلش و رسیدن به ارزویم که دیدن کسش بود، افتادم جونشو تا میشد خوردمش و چه لذتی هم می‌کردیم دیگه بوش برام بوی عطر بود هر چه آب دو تامون بود همشو خوردم گفت بسه کیرتو بکون توش داره ابم میاد گوش ندادم خوردم که آبش با فشار تو دهنم تخلیه شد چه لذتی بردم لذیذترین نوشیدنی عمرمو تجربه کردم! گفت همشو خوردی؟! گفتم آره خوشمزه ترین سس عمرمو خوردم خندید گفت سس؟! خخخ گفتم آره سس کص خخخ گفت منم میخام اولین سس کیرتو بخورم تا حالا مال حسینو لب نزدم چندشم میاد شکل کیرشم مثل خودشه کجم هست مال تو مثل خودت زیباس گفتم سس کص با سس کیر هم بدک نبود هر چند اولش خیلی تند بود خخخ منظورم قاطی آب كصش با آب کیرم بود گفت آخه سس مارچوبه قاطیش بوده خخخ گفتم سس مارچوبه هم هست مگه گفت آره اتفاقا داریم خودم درست کردم خیلی تند شده تو این معاشقه و عشقبازی لحظه ای از بوسیدن و خوردن سینه هاش و لبو زیر گلو و گردنش غافل نبودم خودش برگشت رفت سراغ کیرم چندین بار با عشق سرشو بوسید تخمامو تو دستای سفیدش مالید یواش یواش سرشو کرد تو دهنش پیشابم جاری بود مزش کرد انگار خوشش نیومد اما بعد یه لحظه عاشقانه کیرمو تا میتونست کرد تو دهنش البته فقط سرشو مک زد و هر چی می اومد قورتش داد بلد نبود ساک بزنه فقط می کرد دهنش مک می‌زد خیلی حشری بودم نخواستم ادامه بده ترسیدم آبم بیاد حالشو خراب کنه گفتم بسه میخوام بکنم تو کصت نگاه کرد با ابروهاش گفت نه کیرم سفت و کلفت تر میشد گفتم آخه آبم میاد بیشتر مک زدو زبونشو می چرخوند تو دهنش دور سر کیرم دیگه به نقطه اوج داشتم می‌رسیدم خودم کیرمو عقب جلو کردم خوشش اومد دندوناش پوست کیرمو اذیت می‌کرد اما برام مهم نبود که ابم اومد پاشید دهنش یه حالت گوزیدن لباش صدا کرد مذاشت در بیارم تا اجازه داد کشیدم بیرون آبمو مزه مزه کرد همشو خورد حتی اونی که به کیرم مالیده بود را لیس زد گفت عجب سس مارچوبه ای لذیذی جووون مااااااررررررچ
عشق بازیمون ادامه یافت شاید یک ساعتی همدیگرو مالیدیم و بغل کردیم و بیشتر من تو گوشش نجوا می‌کردمو و خاطرات را یکی یکی به هم می‌گفتیم و فرصت هایی که از دست داده بودیم را گفتیم باز هر دو آماده سکس شدیم گفت خدا میکرد تو دنیا فقط منو تو بودیم و هرگز از آغوشت جدا نمی‌شدم اشکش ریخت و لیسیدم بغلشو باز کرد که بیا روم
رفتم روش نزدیک بیست دقیقه یک ضرب روش گاییدمش نذاشت پوزیشن عوض کنم حس می‌کردم همش انگار داره ارضا میشه چون آب کصش شکممانو خیس کرده بود صدای شلپ شلپ برخورد شکمم به کصشو بدنش اتاقو پر کرده بود تا آب ته کصش اومد چنگم زدو وحشیانه لیسیدم و فشاذم داد و گازم گرفت تا باز چشماش خمار شد دهنش بازو رنگ صورتش عوض شدو زیباتر یه حالت لختی تو تنش پیدا شد که لذتمو به اوج برد آبم اومد ریختم تو کس تنگ و تپل و آبدارشو مدتی روش موندم تا گذاشت بیام پایین پا شدیم دوشی گرفتیم اونجا هم کلی همدیگرو مالیدیم دیگه فقط دلمون خواب میخواست سکسی نکردیم تمیز مال همدیگه رو شستیم هی میگفت سس مارچوبه تو قطع کن چون هنوزم پیشابم جاری بود
منم گفتم تو هم این سس کس را نگهدار میخوام با غذام بخورم اومدیم بیرون دراز کشیدیمو همدیگرو بغل کردین
معصومه چند بار با حسین تماس

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#زن_شوهردار #اقوام

حسین پسر داداشم یک سال از من کوچکتر بود ترک تحصیل کرد رفت دنبال کار من ادامه دادم وارد دانشگاه شدم
معصومه معشوقم بود و کسی نمیدونست فقط خودمو خودش میدونست دختری تو سن ۱۴ در زیبایی زبانزد همه شهر کوچک ما دهها خواستگار داشت اما بخاطر من به همشون ننه و باباش جواب منفی میدادن داداش نامردم برای پسرش اونو خواستگاری می‌کنه و معصومه هم انگار با من میخواد ازدواج کنه جواب مثبت میده اما وقتی قولشو میدن به حسین آچمز میشه فکر می‌کنه عشقش یک طرفه بوده من نمیخواستمش
عروسیش با حرف و حدیثی انجام شد
هر وقت همدیگرو میدیدیم آه از نهادمان بلند می‌شد و از درون آتش می‌گرفتیم دلمون برای هم بی تابانه می‌تپید
چشمامون به هم قفل می‌شد دقیقه ها پلک نمی‌زدیم و همدیگرو با حسرت نگاه می‌کردیم
تا یک روز همدیگرو نمیدیدیم دلمون طاقت نمی‌آورد به بهانه‌ای یا من میرفتم خونه‌داداش یا او می‌اومد خونه پدری من تنها تماسمون دست دادن بود و دیگر هیچ
یکروز خلوت رفتم خونه داداش دیدم معصومه آشپزی می‌کنه آشپزخونه یک اتاق جدایی بود در گوشه حیاط نقلی شلوار لی استرچ پاش بود باسنش آب از دو دیده‌ام گرفت و داشت قلبم از جاش می‌کند و تاپی که کمرش وقتی خم میشد لخت دیده میشد سفید و پرز موهایی که سمت ناودون کونش ادامه داشت و کم رنگ تر می‌شد بقدری پوستش سفید و شفاف بود انگار لامپ مهتابی روشن شده
بی اراده کف دستی زدم زیر باسن تراشیده و خوش فرم و گردش یهو برگشت دید منم لبخندی زد هم رضایت توش بود هم خجالت و هم حسی که نتونستم بیان کنم با تاخیر گفت آاااااخ تویی؟ پرسیدم کی خونه است؟ گفت تنهام ، حسین رفته مسافرکشی (آژانس کار می‌کنه) و داداشت با زنش رفته مجلس ختم در تهران، صبح تا ظهر تنهام تا حسین بیاد ناهار بخوره
ساعت ۱۰:۴۵ بود سر اجاق گاز مشغول بود رفتم به بهانه‌ی چشیدن و ناخنک زدن نزدیکش بشم یه ذره از پیاز داغش برداشتم خوردم گفتم چه لذیذه
گفت کمی بکش کنار روغن نپاشه روت کشیدم عقب با کف دستی زدم باز زیر باسنش گفت آاااااخ نکووون دردم میااااااد
دلم می‌خواست باز بزنم چون نگاههاش زیباتر میشدو بیشتر سعی می‌کرد تماس باهاش داشته باشم باز زدم در کونش گفت نکووووون واااا دردم میاااد، زنگ درو زدن دروازه نزدیک آشپزخونه بود درو باز کردم دختر خواهرش بود اومده بود پیش خالش مثلا بازی کنه و سرگرم باشه
معصومه گفت بدو برو خونه تون میخوام برم خرید!
اصن خرید نمیرفت من گشتی تو اتاقا زدم اومدم آشپزخونه ساعتو نگاه کردم ۱۱هم گذشته بود کیرم بدجوری سفت شده بود دوست داشتم تا شوهرش بیاد اولین سکس عمرمو باهاش بکنم دیگه تصمیمو گرفته بودم هر چه باداباد! صداش زدم شلوار میخوام گفت برو تو کمد هست بپوش میترسم برنجم ته بگیره منتظرم بیا اینجا ببین خورشتم چطوریه
یه شلوار ورزشی پیدا کردم پوشیدم تا کیرم راحت توش سیخ شد بچسبونم در کونش رفتم آشپزخونه دیدم کاراش داره تموم میشه خورشتش و گذاشته روغن بندازه یه ملاقه کوچک برام کشید سردش کرد داد امتحان کردم عالی بود فقط نمکش کم بود گفتم عشقم کمی نمک بزن اندازه کرد باز داد چشیدم دیگه عالی بود تمام کردم یه کف دستی زدم رو باسنش گفتم آااااخ که خیلی خیلی خوشمزه است باز با ناز گفت عااااااخ دردم اوووووومد نزن دستات سنگینه دستمو گذاشتم رو لپ باسنش گفتم کجاش سنگینه تکانی نخورد گفت وقتی می‌زنی دردم میاد برگشت تا نگاهم کرد گفتم خیلی خوشمزه میخوام همشو بخورم
خندید گفت خورشتم یا که سیلیی که میزنی اونجام؟!!!
از پشت بغلش کردم اولین بارم با زنی به قصد سکس داشتم تماس پیدا می‌کردم
دست و پام مثل بید لرزید سرشو چرخوند یه بوس از گونه اش کردم گفتم هر دوش خوشمزه است مخصوصا این که دستم روشه حالا دستمو بردم زیر باسنش هر دو لپشو چنگ زدم آااااخی کردو دیگه تو بغلم بود و کیرم لای باسنش رو کس داغش دستام رو آوردم روی دو تا سینه سفت اندازه مشتم که سوتینم نداشت چرخوندم بریم بیرون زیر برنجو خاموش کرد خورشتم رو شعله‌ی کم بود نفسهاش گرمتر از من له له می‌زد!
کیرم لای پاهاش دستام رو سینه هاش لبم و صورتم بغل گوشش و حرف های عاشقانه زنان رفتیم اتاقی که هنوز کرسی داشتن و دیگه این معصومه بود که فرصت نمیداد من کاری بکنم لباشو چسبونده بود لبم یک پامو انداخته بود بین پاهاش کص داغشو دیوانه وار می مالید روی رونم هردو خیلی زود لخت شدیم، لخت مادر زاد، بدنش مثل شبنما تو آغوشم می درخشید هول هولکی نخستین سکسمو کردم تا کیرم رفت تو کصش کصی که داغ مثل تنور بود و آبدار مثل هلو،
کیرم تا تهش نرسیده آبم هفت جد و آبادم به اندازه بالای یک استکان ریخت تو کوصش گفت ااااااخ چه لذتی داره عاشقتم نامرد برییییییییز عشقم که منو نگرفتی دادی دست حریف نادان جووون چیه تو شکمم ریختی تو کوصم ؟! چقدر خنک شدم بکووونم دیگه مال خودتم تو باید پارم می‌کردی حالا پارم کن! خو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:48


#زن_شوهردار

سلام
اسمم سیاوشه و در حال حاضر ۲۷ سال سنمه
قد ۱۷۸ و لاغر اندامم و اینکه سایز کیرم ۱۶ ولی خوش فرمه
حدودا دو ماهی میشد با یه خانوم کرجی تو گروه های تلگرامی آشنا شده بودم
اسمش اعظم بود
قیافه زیبا و بی نقصی داشت
مدت ها با هم در ارتباط بودیم و از مشکلاتمون به هم میگفتیم
من متاهلم و اعظم خانوم هم‌متاهل بودن حدودا چهار سال از من بزرگتر بود
بعد از مدتی که از دوستی ما میگذشت هر روز به هم وابسته تر می شدیم من بخاطر شغلم بندرعباس بودم
و رابطه ما بیشتر تلفنی و چتی بود
چند باری تلفنی و چتی و تصویری با هم سکس چت و ویدیو کال داشتیم روز ب روز بیشتر وابسته و عاشق تر میشدم
در حدی که کل وجودم از بودن اعظم پر شده بود
ب حدی که کار و همه چیز رو رها کردم و سمت کرج راه افتادم
چند روز از برگشتم به خونه می گذشت و با اعظم از طریق تلگرام در ارتباط بودم جفتمون منتظر موقعیت‌مناسب بودیم که همو ملاقات کنیم
خلاصه روز موعود فرا رسید هماهنگ کردیم فردا نزدیک ساعتای ۵ بعدازظهر همو ببینیم یه لوکیشن واسم فرستاد رفتم به مقصد ک رسیدم باهاش تماس گرفتم دیدم از بالکن داره واسم دست تکون میده همو دیدیم و در ورودی رو باز کرد خونشون طبقه چهارم بود
دل تو دلم نبود هم استرس داشتم هم شوق داشتم
از اینکه کسی که منو شیفته خودش کرده بود قرار بود تو بغلم بگیرم
رفتم بالا رسیدم دم در خونه
زنگو زدم
دیدم یه فرشته ناز درو باز کرد
سلام کردم و رفتم تو خونه به محض وارد شدن بدونه مقدمه و هیچ حرف دیگه ای لبمو رو لبش گذاشتم
(چون چند ماه با هم در ارتباط بودیم و رابطمون از راه دور بود واقعا هلاکش بودم البته از طریق تلفنی و تصویری چند بار ارضاش کرده بودم)
باورم نمیشد قلبم روز هزار تا میزد
چسبیده بودم بهش و چشمامو بسته بودم و فقط لباشو میخوردم
یکم ک گذشت نشستیم رو مبل دیدیم داره وسایل قلیونو براه میکنه خلاصه یه قلیون‌اورد و مشغول کشیدن قلیون‌شدیم باورم نمیشد اینکه اعظمو لمس کرده بودم و طعم لباشو چی شده بودم و اینکه احتمالا باهاش سکس کنم
حس گنگی داشتم اصلا گذر زمانو حس نمیکردم و کل فکر و ذکرم درگیر اعظم بود
هر حرفی ک میزد یه بوس ازش می گرفتم بلندش کردم نشوندمش رو پام یکم لباشو خوردم و شروع کردم ور رفتن باهاش چشماش خمار شده بود کیرم مثل سنگ شده بود لبو گردن و لاله گوششو میخوردم جفتمون از خود بیخود شده بودیم
پاشد دستمو‌گرفت رفتیم تو اتاق خوابشون
دراز کشید رو تخت شروع کردم لباساشو در اوردن
باور کنین نمیدونم چیشد و چ اتفاقی افتاد تو کمترین زمان ممکن لخت شدیم و چسبیدیم بهم دیگه
گرمای بدنش کل بدنمو گرفته بود تن لختش ک به تنم میخورد انگار دنیا مال من بود بدن سفید و بی نقصی داشت قرص محکم بود بدنش شروع کردیم لب گرفتن
تشنه بودیم واقعا تشنه همدیگه بودیم لباشو میخوردم و با ممه هاش ور میرفتم انگار تویه یه دنیای دیگه بودم اومدم پایین تر دو تا ممه هاشو چسبوندم ب همدیگه و نوک جفت ممه هاشو کردم تو دهنم میک میزدم و با لبام نوکشونو فشار میدادم
میخواستم برم پایین و کصشو بخورم ک اجازه نداد
واقعا خیلی دلم‌میخواست براش بخورم ولی خب نشد
به پهلو شدیم و خودمو چسبوندم بهش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش شاید ۱۰ بار عقب و جلو کردم که با دستش محکم بازومو چنگ زد اعظم جون ارضا شده بود
(بعد سکسمون که ازش پرسیدم بهم گفت حدودا ۹ ماه با شوهرش رابطه نداشته و بعد ۹ ماه کیر رسیده ب کصش)
حس خوبی داشتم چون اعظم به این زودی ارضا شده بود احساس سبکی میکردم کیرمو میمالیدم رو کصش و اروم اروم کله کیرمو فشار میدادم داخلش چون مدت زیادی بود که رابطه نداشته بود حسابی تنگ شده بود
اروم اروم کیرمو تو کصش جا کردم و خیلی ریلکس و اروم عقب جلو میکردم تنگی و خیس بودن کصش داشت دیوونم میکرد چن تا تلمبه زدم و پوزیشن رو عوض کردم اومدم روش و پاهاشو گذاشتم روی شونه هام و خم شدم با دستش کیرمو رو کصش تنظیم کرد شروع کردم تلمبه زدن اروم اه میکشید و منم تو کصش تلمبه میزدم بعد چن تا تلمبه شدت و سرعت کردنو بیشتر کردم صداش در اومده بود و همش میگفت جون سیا من مال تو ام عاشقتم و متقابلا منم از دوست داشتنش و کردنش میگفتم یکم ک‌گذشت گفت از روم بلند شو دراز بکش
دراز کشیدم اومد روم دراز کشید و کیرمو گذاشت تو کصش و خودش عقب جلو میشد ممه های خوشگل و خوردنیش جلو دهنم بود و میخوردمشون و اعظم رو کیرم عقب و جلو میکرد که بازم با ناخوناش بازومو محکم گرفت و فشار داد هم زمان که اون ارضا شد انگار کصش تنگ تر شد و بالا چند تا تلمبه ای که خودم تو کصش زدم منم ارضا شدم و کصشو با اب کیرم پر کردم
خیلی لذت بخش بود انگار رها شده بودم میبوسیدمش و نوازشش میکردم این اولین و اخرین سکس منو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


💞 نازی زن همسایه

سلام
داستان منو همسایه کاملاواقعیه وهرکسم باور نمیکنه می‌تونه باور نکنه ولی داستان من کاملا واقعیه اسم من امیر بدن روفرمی دارم باشگاه بدن سازی میرمو داستان از اونجایی شروع میشه که من رفته بودم بالا پشت بوم تابستون هوام گرم بود داشتم میرفتم یدفعه همسایمون که اسمش نازی دیدم با تاپ و شلوارک تو حیاط بود منو نمی‌دید منم که تو کف بدن سفید برفی این مونده بودم نازی سنش 23سالش 170قدش شوارکم که نازوکو چسبیده بود پاش حشره من زد بالا اون روز گذشت منم توکفش مونده بودم هر روز سعی میکردم خودمو پیشش خوب جلوه بدم بعد ی سال که کاملا روش مسلط شده بودم و کاملا راحت حرف می‌زدیم شماره شم که از گوشی مامانم ورداشته بودم حرف می‌زدیم.

یه روز خونه نشسته بودم تنهایی بابام سرکار بودو مامانم رفته بود بیرون در زدن از آیفون دیدم نازی نمی‌دونم تاجلوی در چه جوری رفتم درو باز کردم یدفعه با چادو واستاده بود باتاپ بود سینش دیده میشد چادورو شل گرفته بود سلام احوال پرسی گفتم ازاین ورا گفت براتون ی زحمتی دارم گفتم چی شده شما مراحمین گفت این آنتن ما خراب شده حوصلم سر فته خونه مجیدم دیر میاد مجید شوهرشه شب کار کارمیکنه منم از خدا خواسته واسه دید زدن رفتم رفتم بعد یه ربع تلویزیون درست کردن گفت بفرما چای آقا امیر تا برگشتم چایو ور دارم اور زدم چادر سرش نبودبا تاپ بود بودسوتین نپوشیده بود خم شده بود چایو بده به من سینه هاش دیدم هنگ کردم یدفه دیدم میگه آقا امیر آقا امیر چای نمی‌خوری یا توفکر چیز دیگه ای منم که به خودم آمدم دیگه بگایی داده بودم از خجالت آب شدم چایو ورداشتم رفت رو مبل نشست گفت بیا خسته شدی بیا چای بخور عجله ای نداریم که رفتم نشستم سرم پایین بود هنوز خجالت میکشیدم گفت چرا خجالت میکشی اشکال ندارد تغصیرمن بود که لباس مناسب تنم نبود منم که روم یخش بااین حرف باز شد گفتم نبابا این حرفا چیه من اصلا این جور پسری نیستم نزاشت حرف بزنم گفت آقا امیر من شمارو خیلی وقته میشناسم شما پسر گلی هستین حالا بعضی وقتا شیطون ادمو قول میزنه دیگه دست شمام نی حق میدم من شمارو جای برادرم میبینم منم که دیگه دیدم وضع فعلی خراب گفتم نازی خانوم من از شما معذرت خواهی می کنم نیت خواصی نداشتم ببخشین گفت دشمنت شرمنده منم گفتم تلویزیون درست شده بی زحمت من میرم نازی گفت بودی حالا داشتیم گپ می‌زدیم گفتم انشالا دفعه بد گفت دفعه بدی شاید نباشه ها منم که فهمیدم کرم می‌ریزه گفتم انشالا دفعه بعد جبران می‌کنیم خدا حافظ رفتم بعد یک ماه که روز جمعه بود جلوی در بودم دیدم نازی آمد گفت سلام آقا امیر نیستی دلمون واست تنگ شده بود من تعجب کردم گفتم من کیم که دلش واسه من تنگ شده گفتم چطور نازی خانم چی شده مگه گفت هیچی همین جوری گفت مامانتون خوبه خانواده خوبن گفتم شکر بد نیستم سلام دارن رفتن شهرستان یکی از اقوام دورمون فوت کردن رفتن اونجا تا فردا هم نمیان گفت اخی خدا رحمت کنه بس شب شام می‌زارم بیاین منم تنهام گفتم زحمت میشه میرم بیرون گفت مگه من مردم که برین بیرون غذای بخورین من میگم شام میاین خونه ما توم میگی باشه منم که توکونم عروسی بود با ی افاده ای گفتم حالا که اصرار میکنین باشه گفت شب منتظرم بای منم با خوشحالی رفتم حموم موهای کیرمو زدم به خودم رسیدم ساعت 7رفتم خونشون درو زدم باز کرد رفتم خونه رسیدم با تاپ شلوارک آمد پیشم سر جام قفلی زدم پشمام ریخت جوری به خودش رسیده بود چی بگم موها ریخته بود بغل چاک کون سینه هاشو منو 1000بارمردم زنده شدرفتم نشستم جوری نگاه میکردم که 4تا چشمم قرض کردم نگاش میکردم

رفت چای اوردو بازخم شد چای بده سینه هاشو دیدم کیرم خود بخود سیخ شد داخل شلوار داشت جر میدادشرتو گفت امیر آقا خوشگل شدم گفتم نازی خانوم می‌دونی چیه آخر شما منو دیونه می کنی آقا اینو گفتم مرد از خنده گفت چیکار کنم خو می خوای برم لباس مو عوض کنم دیدم بگارفتیم گفتم نبابا از لباس شما نی از بس خوشگلین شما گفت واقعا آره بابا منم که تو کف پاهاش وسینش بودم هی نیگاش میکردم شامو اوردو خوردیم منم که کیرمو بزور کنترولش کرده بودم جمع کردو رفت ظرفارو بشوره تو آشپز خونه رو میز غذا خوری نشسته بودمو داشتم به کون خوشکلش نگاه میکردم که ی فکری زد به سرم رفتم از پشت چسبیدم بهش لیوان برداشتم آب بخورم که کیرم رو شلواری رفت لای کونش کونش خیلی نرم بود انگار ژله بود پنبه مهکم فشار دادم که دادش در آمد گفت بد نمگذره منم با کمال پرویی گفتم خیلیم خوش میگذره گفت گوه خوردی منم که خندم گرفت از فرصت استفاده کردو برگشت گفت کوفت می‌خنده پسره پرو منم منم که چسبیده بودم بهش چشماشو نگاه کردم ی لبشو نگاه کیرمم که داشت خودشو جر میداد دستم انداختم دور کمرش چشمامو بستم لبمو گذاشتم رو لبش احساس خوبی داشتم بعد چند ثانیه ی کشیده ی مهکم خورد صورتم نفهمیدم چی شد ول کردو رفت تو اتاق درم مهکم بست منم که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


دستو پامو گم کرده بودم رفتم جلوی در نازی خانوم صدا زدم چند بار صدا زدم جواب نداد که نداد درو باز کردم رفتم تو دیدم رو تخت نشسته بغض گرفته تش منم یواش رفتم نشستم جلوش گفتم نازی خانوم گوه خوردم غلط کردم تورو خدا منو ببخش که شمارو رو ناراحت کردم ترو جون هر کسی دوست داری منو ببخش دیدم نیش خند زدو گفت بخدا دست خودم نبود تومنو ببخش زدم تو صورتت ولی خدایی بد زد پشمام ریخت ی دست کشید رو صورتم گفت جدیدنم گوهم میخوری ها منم که نمی‌دونستم چی بگم منم که جلوش نشستمو هی نگاش میکنم دیدم راضی دستمو انداختم دور گردنش گفتم لامصب بد جوری میخوامت پریدم روش دراز کشیدم روشو هی لب میرفتم سینشو میک میزدم آنقدر زد بالا که زدم تاپشو پاره کردم خودمم نمی دونم چه جوری ولی پاره کردم بدنشو هی لیس میزدم تا این که رسیدم جای خوبش شلوارکو کشیدم پایین با سر رفتم توش جوری میخوردمش که این خر ناله میکرد بعد ی عالمه لیس زدنو خوردن وقتش بود که بکنم توکسش

کیرمو تف مالی کردمو زدم توش بدم زدم تلمه میزدم در حد المپیک گفتم حالتو عوض کن یواش یواش گذاشتم تو کونش آنقدر فشار آوردم که داد میزد بعد یساعت کردن ابم آمد ریختم تو کونش افتادم روش لب بازی کردنو ی عالمه حرف زدیم منم که لش کرده بودم این باراون کوتاه نمی آمد دراز کشیدم نیشست رو کیرم کسش بد جور داغ بود بد جوری هشرش زده بود بالا بعد نیم ساعت رفتیم حموم دو نفری گفتم من بدن تو رو میشورم توم بدن منو انم گفت باشه شامپو رو ریختم روش گفتم دراز بکش دمر خوابید کیرمو کفی کردم کونشو مالیدم یواش گزاشتم توش ی اه یواشکی کردو منم فقط میزدم توش جاتون خالی من اینو بد گایدم کیرمو شستمو دادم برام ساک بزن این شتر ساک میزد نمی‌دونم کیر به این بزرگیو کجا جا میداد بعد خوردنش تا صبح تو رخت خواب باهم بودیم خیلی خوش گذشت هنوز که هنوز بعضی وقتا میرم باهاش حال میکنم امیدوارم که شمام خوشتون آمده باشه



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


ولی بعدش فهمیدم چ غلطی کردم
اختیار دستشوییم دیگه دست خودم نبود
اوما بهد ی روز اوکی شدم تقریبا
رسما باهام رل زد
از اون موقع نمره هامم رفت بالا
جلسه هامونم دیگه هفته ای 3بار بود میرفتم خونش بهش میدارم تا 18سالگیم ک دیپلم علوم ازمایشگاهی داشتم گفت تو اولین دختری هسی. ک اینقدر بهم نزدیک شده
و عاشقت سدم و اینا
گفت میخام بیام خاستگاریت
منم خشحال شدم و با مامان بابام هماهنگ کردم
اونام اوکی رو دادن
بعد 1سال ام ازدواج کردیم و رفتیم ماه عسل
الانم لیسانسمو دارم میگیرم و میخام بعدش ادامه تحصیل ندم و برم توی کار ارایشگری
محمد ام شغل معلمی رو ول کرد همون سال من رفتم از اون مدرسه و کلا رفت توی کار خرید و فروش ماشین...



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:21


💞 معلم س.ک.سی دبیرستانم ( خاطرات نوجوانی )

سلام
اسمم پریاس 21سالمه قدم 170 و وزنم 68تا با سینه های 75 و کص و کون تپل بخاطر رژیم و ورزش کار(والیبال)بودنمم کمر باریکی دارم و هیکل قشنگ و چشمام ام ابی پر رنگ بود برا همین خیلیا دنبالم بودن
اون موقع 16سالم بود و کلاس نهم بودم
درسم افتضاح بود اون سالم تایین رشته داشتم ولی این سال براش استرس داشتم توی مدارس معلم علوم و رساضی خانوم برای ما پیدا نشد و به ناچار ی اقا اومد
ی مرد 27ساله ی بدن ساز و چشم و ابرو مشکی بود
ما توی هفته دوتا درس رو 2بارداشتم علوم و ریاضی و این اقا هردوش رو برداشته بود یعنی توی هفته حدودا 3بار میدیمیش
ی بار خاست کلاس خصوصی بزاره برا بچه هایی ک میخان بیان و شمارشو روی تخته نوشت تا هر کص, میخاد بره پیوی و وقت کلاس بگیره
اون موقع ی جرقه توی سرم ب وجود اومد
رفتم پیویش برا برای هر دو درسش سوال کردم
گفت نهایتا بتونم هر هفته برات 2جلسه بزارم توی مدرسه
گفتم خب توی خونه کلاس نمیزایید
گفت هزینتون میره بالا چون این کلاس خصوصیا رو برا 3نفر میزارم ک اگ جلسه ای 150باشه نفری 50 میدین ولی اونطوری باید 150رو خودت بدی
منم موافقت کردم و با خانواده هماهنگ کردم
توی این مودت چیزی ازش ندیدم
دختر خشکل و خش هیکلی بودم ولی ندیدم حتی ی بار هیزی کنه
ن برا من کلا هیز نبود
رفتم خونش 3جلسه
خونه قشنگی داشت بهش نمیخورد معلم باشه ازش ک پرسیدم گفت معلمی برا اینه ک حصلش سر نره و اگرنه توی کار خرید و فروشه
سر جلسه یکمم حجابمو برداشتم یعنی کلا رو سری رو برداشتم
مانتومم در اوورده بودم ی تیشرت تنم بود فقط یا شلوار جین تنگ
بعدش دیدم یکم داره ریز ریز نگام میکنه منن هی لب خند ریز میزدم ک متوجه بشه چراغ سبز میدم
ی روز بهش گفتم پام به شدت درد میکنه و اگر میشه سما بیاید خونه ما
گفت باشه
ادرس رو دادم و او اومد اون روز مخصوصا نه شرت پوشیدم نه سوتین
ی تیشرت بنفش سکسی و ی شلوار معمولی سفید پام بود

وقتی درو زدم اومد منو دید یکم جا خورد چون نوک سینه هام از زیر لباس قالب افتاده بود
منم با ی لبخند گفتم بفرمایین اونجا
اون روز ی ساعت قبلشم حموم بودم و کص و کونم و همش برق انداخته بودم قشنگ میدرخشیدم
بهم ی نمونه سوال داد ک حل کنم وقتی اومد بالای سرم کامل خط سینم تو چشمش بود
ی سینه 70 اون موقع جلوی چشمت باشه اخر کنترلت رو از دس میدی
یتو دیدم کیرش داره پا میشه س لب خند ریز زدم
یهو دستش اومد سمت صورتم چونمو گرفت باهاس چشم تو چشم شدم یهو ازم لب گرفت منم خش حال بودم
منو بلند کرد همون دور پاهام دور کمرش حلقه بودو لب میگرفتیم
منم گذاشت رو تخت و لباسمو در اوورد افتاد به جونم
از اینا نبود ی مک بزنه نگام کنه ببینه حال میکنم یا نه
خیلی وحشی بود 6جای سینم کبود شد اخرش بعدش رفت پایین روی نافم ی زبون چرخوند و شلوارمو کشید پایین افتاد به جون کصم
کصمم باد کرده بود مثل بادکنک 5دقه خورد گفت پرده داری گفتم اره نزنیش یهو
گفت باشه خورد و خورد تا ارضا شدم
ابم یکم پاچیدتو صورتش همین خیلی حشریش کرد اومد بالا روی گردنم و لبم گفت نوبت توعه ها
رفتم براش ساک بزنم شلوارش در اوورد دیدم اوف ی کیر داره 18.19سانته و رگ رگی
انگار کاندوم استفاده کنیم براش ی ساک عالی زدم گفت حلقی بزن گفتم نمیتونم گفت دل بالا بخار گوشته تخت سرت بده پایین زبونتن بیاد بیرون تا خودم تلمبه بزنم
خابیدم راحت بیشترو کرد تو حلقم تلمبه زد یهو کشید بیرون گفت از کون میدی
گفتم باشه ولی خودم باید بشینم روش گفت باشه
خابید اروم اروم نشستم روش تا ته رفت
بعدش اروم اروم سواری دادم تا ابش اومد گفت بریزم کجا گفتم داخل گفت خب تند تر بزن
تند ترش کردم

یهو دیدم کونن پر ابه
میدونستم ک بازم میخام چون هنو ارضا نشده بودم برا بار دوم ی اسپری دندون اووردم گفتم خیلی کم بزن به خایه هات
زد دوباره حشریش کردم دوباره خاست بکنه گفت رو بغل بخاب بکنم
حدودا بخاطر اسپری 1ساعت رو کار بودیم به کلی پوزیشن
بهدش ک ابش اومد ریخت تو دهنم
اون موقع بیستر دوستش داشتم
بر خلاف اکثرا ی سریا ابشون سیرینه و دقیقا اونم جزو همون افراد بود
بیحال افتاد پیشم

منم مامانم زنگ زد گفت ما میریم شهرستان پیس مادر بزرگت فردا شب میایم اگ خاصی برو پیش داداشت
گفتم باشه
به معلمم ک گفتم اونم گفت پس شب تا صبح پیشت میخابم
گفتم باشه
ساعتای 8شب بود دیگه گفت مشروب میخوری
گفتم اره
پاشو توی یخچال هست
رفت اوورد تا صب 3بار دیگه باهاش سکس کردم کلا پارم کرد
دیگه میکرد داخل و بیرون میاوورد
تا صبح ک دیگه خداحافظی کرد و رفت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


به من می‌گفت بهرام بیخیال شو پاشو بریم الان که بارون شدید بشه منم بهش میگفتم چه بارونی بابا چند تا قطره که نشد بارون نگران چی هستی هنگامه دید من بیخیال نمیشم دیگه هیچی نگفت گفت به جهنم اصلا هر کاری میخوای کن منم دوباره شروع کردم به زبون کشیدم رو کف پاهاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش شروع کردم همه جای پاشنه اش رو هم میک زدم هم گاز هم لیس بعد چند دیقه رفتم سراغ اون یکی پای هنگامه البته نم نم های بارون هم دیگه قطع شد اما همچنان آسمون ابری بود به هنگامه گفتم دیدی الکی نگران بودی هنگامه هم که دیگه خیالش راحت شده بود با لبخندی که روی صورتش شکل گرفت گفت پس‌ منتظر چی هستی عزیزم ادامه منم گفتم به روی چشم شروع کردم باز کردن زیپ پوتین پای چپش از پاش درآوردم شروع کردم جوراب پای چپش رو هم مثل پای راستش حسابی از بالا تا پایین از انگشتا تا کف و پاشنه همه جاش رو بو کشیدم بعد از درآوردن جورابش مثل پای راستش

از شصتش شروع کردم تمام انگشتا لای انگشتارو هم لیس زدم هم میک بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش اونم زبون کشیدم همه جاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش بعد اینکه کامل پای چپش رو لیسیدم جفت پاهاش رو چسبوندم به هم از انگشت کوچیکه پای چپش شروع کردم رفتم همینجوری دوباره تا شصتش جفت شصتش رو با هم لیس زدم تا انگشت کوچیکه پای راستش و همین رو چند بار انجام دادم بعد کف جفت پاش رو شروع کردم زبون کشیدن بعد رفتم سراغ پاشنه پاهاش جفت پاشنه هاش رو لیس زدم بعد جفت پاش رو گرفتم گذاشتم کنار کیرم برای فوتجاب اول یه چند بار بالا پایین کردم بعد خود هنگامه شروع کرد بالا پایین کردن یه فوتجاب فوقالعاده بعد نزدیک نمیدونم چند دیقه آب امدم ریخت رو پاهای هنگامه منم ولو شدم رو اسکله همینکه ولو بودم دیدم یه رعد و برق شدید زد بارون شدید شروع کرد به باریدن هنگامه سریع پاشد پوتین هاش رو پاش کرد جوراباش رو گذاشت تو جیب شلوارش منم سریع شروع کردم بستن دکمه های شلوارم خب شد هنگامه با خودش چتر آورده بود یادش بود با اینکه خیس بودیم رفتیم زیر چتر خودمون رو رسوندیم بدو بدو به خونه بهادر واستادیم یه چند ساعتی تا بارون بند آمد رفتیم بیرون با ماشین چرخیدن هم نهار رو بیرون خوردیم هم شام رو شب هم موندیم و صبح جمعه راه افتادیم برگشتیم تهران خب این بود از داستان من .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 سکس حشری و داغ من با آزیتا

سلام
خدمت شما. حتما تا آخر بخوانید. این داستان خیلی خیلی سکسی است.
این داستان من کاملا واقعیه و چند سال پیش اتفاق افتاده.
اسم من نصرالله، من ۵۶ سالمه و اهل تهرانم.
من با یکی از خانم ها به اسم آزیتا در رستورانی در بالاشهر آشنا شدم و شماره او را گرفتم بعد از گفتگویی که شماره اش را به من داد. من به خونه رفتمو بهش زنگ زدم یکم حرف زدیم بعد قرار گذاشتیم تا دوباره همو اونجا ببینیم. من خوشتیپ کردم و یه لباس خفن پوشیدم تا برم دنبالش و بریم اونجا. وقتی دم در خونشون دیدم نگو جون بابا چقد این بشر سکسی شده بود. مانتوی خفن روسریه خفن و کفش خفن. بعد ما رفتیم اونجا یکم حرف زدیم و قرار گذاشتیم یه شب بیاد خونه من. در آن شب که آمد به خانه من ما بسیار راحت بودیم و آن خانم شلوارک پوشیده بود و ران های سفید و تپل انداخته بود بیرون. من دستمو بر روی ران های آن خانم گذاشتم و شروع کردم مالیدن. در اقدامی وحشیانه آن زن بلند شد و لباس های مرا جر داد و شلوار مرا پایین کشید. کیر مرا درون دستانش بالا و پایین میکرد و من بسیار حشری بودم. یهو دیدم کیر من را درون دهانش کرده و ساک پر تف دارکوبی میزند. من آبم آمد و آبم را درون دهان آزیتا خالی کردم. چه لذت دلنشینی داشت آن لحظه… آزیتا را بلند کردم و روی کیرم گذاشتم. چه کس تنگی داشت ماشاالله قربان آن کس سفید و تپل زیبا بروم. سرتان را درد نیاورم. بر روی کیرم گذاشتم و کص خانم را بالا و پایین میکردم

صدای ناله های آن زن من را دیوانه کرده بود و من تلمبه هایم را سریع تر از همیشه میزدم… من بعد چهار دقیقه آبم آمد و ریختم درون کس زیبای آزیتا خانم. دوباره بعد از چند دقیقه بلندش کردم و خواستم که کیرم را درون کون آزیتا قرار دهم. کیرم راه به راحتی درون کون آزیتا خانم جا دادم و عقب و جلو میکردم. یهو یک صدای گوز مهیبی آمد و من بسیار حشری و پر تلاطم شدم که یهو آبم آمد و ریختم درون کون آزیتا خانم.آزیتا را بلند کردم و دراز کردم و کیر دراز و کلفتم را لا به لای ممه های سایز ۸۵ آزیتا خانم قرار دادم و عقب و جلو میکردم. بعد از چند دقیقه دوباره آبم اومد و ریختم بر روی صورت و موهای آزیتا خانم. بعد از آن بلند شد و لباس هایش را پوشید من با کیرم یک در کونی به آن خانم زدم و راه افتاد تا به منزلشان برود…
ممنون که این داستان را تا آخر خواندید اگر تمایل داشتید به من بگویید تا داستان های فوق سکسی و واقعی بیشتری برایتان بنویسم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


داستان کده | رمان:
فوت فتیش من و هنگامه تو روز بارونی

#فوت_فتیش

سلام به همگی اسم من بهرام هست همون که داستان
زنم با پوتین
رو نوشته اون هایی که داستان قبلی رو خوندن کامل در جریان همه چی هستن و احتیاجی به مقدمه ندارن پس بدون هیچ مسئله ای میرن سر اصل مطلب اون فوت فتیش من با هنگامه اوایل آدر ماه اتفاق افتاد و گذشت و آذر ماه تموم شد آبان رسید و اواسط آبان ماه بود سه شنبه بود تلفن زنگ خورد دیدم دوستم بهادر سلام و احوال پرسی و چه خبر اینا تا بهش گفتم بهادر جان اون خونه جنگلی توی شمال رو هنوز داری که بهادر هم گفت آره گفت میخوای بیا کلید رو بهت بدم که منم کلی تعارف نه داش دمت گرم اینا تا بالاخره قبول کردم این هفته گذشت حسابی سرمون شلوغ شده بود بعد یکم خلوت شد به هنگامه قبلا در مورد خونه جنگلی بهادر گفته بودم خواستم ببینم موافق هست بریم یه چند روز اونجا که هنگامه هم گفت اتفاقا خیلی خوبه من که موافقم وقتی دیدم هنگامه مشگلی نداره گفتم پس همین چهارشنبه راه می افتیم چهارشنبه رسید منم در مغازه و خونه رو قفل کردم و کرکره رو زدم با هنگامه وسایل رو جمع کردیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه بهادر البته قبلش که راه بیوفتیم بهش زنگ زدم ببینم که هست یا نه که دیدم بله خونس بهش گفتم داش بهادر گفت جانم گفتم این کلیدت رو ۳ روز به ما قرض میدی بهادر گفت داش این چه حرفیه اصلا ۱ سال دستت باشه بیا بگیر خیالت راحت برو عشق و حال گفتم دمت گرم تعارف هم بهش زدم گفتم تو هم با خانومت بیا بریم که گفت نه داش فعلا نه که منم ازش خداحافظی کردم راه افتادیم سمت شمال همینجوری که اتوبان رو میرفتیم بارون بود که میزد به شیشه ماشین به شمال که رسیدیم بارون شدید تر شد تا بعد چند ساعت رانندگی با هنگامه رسیدیم دم در خونه با اینکه بارون شدید بود بارونیم رو پوشیده بودم رفتم سریع درو باز کردم ماشین رو بردم داخل خوشبختانه جلوی ورودی خونش یه سقف زده بود که بارون داخل نریزه و همینطور روی ماشین ماشین رو پارک کردم با اینکه بارون دیگه رومون نمی ریخت اما باد خیلی اذیت میکرد باد شدید که فرصت حرکت بهمون نمیداد هر لحظه فکر میکردم الانه که باد ببرتمون سریع با هنگامه ساک و وسایلامون رو از تو ماشین بردیم تو خونه رفتیم داخل یه چند ساعتی نشستیم کنار بخاری بعد ۱ و ۲ ساعت که هوا یکم آروم شد باد قطع شد بارون نم نم به هنگامه گفتم همینجا بمون تا برم شام بگیرم بیام رفتم و ۲ پرس غذا گرفتم با کمی هم تنقلات گرفتم و برگشتم پیش هنگامه بعد خوردن غذا تنقلات یه سکس خیلی خوب هم شب با هم کردیم و خوابیدیم و صبح شد بعد خوردن صبحونه لباس هامون رو پوشیدیم هنگامه یه شال سفید با مانتو سفید و شلوار مشکی پوتین پوشیده بود زدیم از خونه بیرون اول رفتیم یه چند ساعت دور اون خونه جنگلی چرخیدن بعد یادم افتاد که بهادر بهم گفت یه دریاچه هم همین نزدیکا هست با هنگامه رفتیم دیدیم بله یه دریاچه هست خلوت هم هست دور تا دور دریاچه رو با هنگامه چرخیدیم رسیدیم به یه پل چوبی که می‌خورد به اونور دریاچه حدود یه ۱۵ متری بود رفتیم دیدیم یه اسکله چوبی هست با هنگامه نشستیم رو اسکله دریاچه و میدیدیم تو همون حین هم شروع کردیم با هم صحبت کردن ساعت دیگه داشت از ۱۲ میگذشت و هوا هر لحظه امکان داشت ابری بشه و بارون شدیدی بعد چند دیقه صحبت دستم رو بردم پشت گردنش لمس کردن گردنش بعد شروع کردم از گردنش بوس کردن که هنگامه گفت بهرام الان نمیتونیم گفتم چرا گفت ممکنه یدفعه بارون شدید بباره نتونیم برگردیم بهش گفتم خیالت راحت فوت فتیش رو سریع انجام میدم قبل اینکه بارون بباره میریم هنگامه هم گفت باشه و منم ادامه دادم اومدم تا لبش شروع کردیم یه چند ساعت از هم لب گرفتن بعد رفتم سراغ پاهاش پاهاش رو که از اسکله آویزون بود کشیدم سمت خودم بعد پای راستش رو گرفتم بالا دست انداختم زیپ پوتینش رو باز کردم کشیدم پوتینش رو از‌ پاش درآوردم یه جوراب مچی مشکی پاش بود دماغم چسبوندم به جورابش شروع کردم بو کشیدن بوی عرق ملایمی میداد پاش با دستم گرفتم شروع کردم دماغم همه جای جورابش کشیدن شروع کردم بو کردن هر سری که بوی جورابش می‌خورد به دماغم حشری تر میشدم بعد چند بار بو کردن دست انداختم جورابش رو درآوردم گذاشتم کنار به انگشتاش لاک سفید زده بود شروع کردم از شصتش پای راستش شصتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن زبون کشیدن رو و لای شصتش بعد رفتم سراغ انگشتای دیگش از انگشت کنار شصتش شروع کردم همینجوری خود انگشت و لای انگشت هارو میک لیس زدم بعد شروع کردم زبون کشیدن رو قوص کف پاش همینجوری زبون کشیدم میرفتم پایین میومدم زبونم رو روی قوص سکسی پای هنگامه میکشیدم همین که داشتم کف پاش رو لیس میزدم آسمون ابری شد شروع کرد نم نم و تک و توک بارون باریدن البته نمیشد اسمش رو گذاشت باریدن بیشتر قطره قطره بود هنگامه نگران این بود که بارون یه وقت شدید بشه هی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 حامد و خانم مطلقه

سلام
اسمم حامده قدم حدود ۱۷۹ و وزنمم ۶۴ نرمال رو به لاغرم داستان از جایی شروع میشه که ما یک همسایه داشتیم به اسم هانیه ایشون ی خانم مطلقه با بدن فوق العاده ان و بسیار جذاب بودن بخاطر کار همیشه از مترو صادقیه استفاده میکرد و از شانس خوب من یکبار که من با دوست دخترم‌اون طرفا قرار گذاشته بودیم‌
مارو دیدن من دقیق یادم‌نیست ولی از وقتی یادم میاد ایشون مطلقه بودن و خب منطقا کمبود رابطه داشتند ی روز تو اسانسور دیدمش به عنوان تیکه انداختن گفت اقا حامد خوب تیکه ای بلند کرده بودیا منم سرخ شدم پایینو نگاه کردم اونم اومد یه دستی بزنه گفت جلو ما خجالت میکشی وگرنه ترتیب دختر مردم و خوب میدی

منم که با اون دوست دخترم‌حتی بغل هم به زور پیش میرفتیم گفتم خانم فلانی چه ترتیب دادنی اون هیچکار نمیکنه خودمم‌نمیدونم چطور روم‌شد اینو بگم‌ولی بخاطر تاثیر شهوت و داستان خواندن بود یحتمل و رسیدیم به طبقه مد نظر و پیاده شدیم تا ی دو هفته ای خبری نبود که باز همو دیدیم این سری گفت از کامپیوتر اینت سر در میاری منم گفتم بلدم ی چیزایی و همین سادگی‌منو به خونش دعوت کرد برای خودمم عجیب بود رفتم پایین خونه خودمون و گفتم با دوستم باید برم بیرون سریع رفتم‌بالا و در زدم با ی لباس ی سره گلگلی در رو باز کرد و دعوتم کرد تو وقتی رفتم‌تو نه گذاشت نه برداشت درجا گفت میدونی برای چی گفتم بیای منم که تاحالا تو زندگیم سکس نداشتم گلوم خشک شده بود فقط نگاهش میکردم بعد ادامه گفت میدونم پسر تو سن و سال تو چه حیوونی ان و به سوراخ دیوارم رحم نمیکنن ولی یادت باشه من الان بهت میدم جندت نیستم هر وقت خواستی بیای بگی میخوام فقط وقتایی که من میگم سکس میکنیم منم پشمام ریخته بود که چرا نمیترسه من اینارو به یکی بگم شروع کرد به درآووردن لباساش واقعا انگار یک استاد مجسمه ساز درسته کرده بودش کمر باریک ممه سفت و گرد خیلی جذاب بود برام تازه موتورم روشن شده بود بلند شدم شروع کردم به لب گرفتن چون بار اولم بود گفت اینم که بلد نیستی گفت تورو باید تربیتت کنم دستمو گرفت برد تو اتاق شلوارمو درآوورد کیرم ی کیر معمولی ۱۶ سانتی با کفتی ۲ بند انگشت مردانه است ولی خدایی خیلی خوشگله کج و کوله نیست گفت خوشگله و خوب و شروع کرد اروم سرشو بوسیدن بار اولم بود وقتی گرما دهنشو حس کردم رسما داشتم ارضا میشدم بهش گفتم گفت طبیعیه بار اولت باشه و خورد ۴ ۵ بار سرش عقب جلو شد که ابم اومد و کلشو خورد بلند شد گفت حالا نوبت توعه بهم کامل یاد داد که چطور کصشو بخورم بالاشو میک میزدم و توشو با انگشت ماساژ میداد گفت بسه دیگه پسر کیرتو بکن تو کص مامانت از اینکه انقدر رک و بی پرده حرف میزد حشری تر میشدم کیرمو گذاشتم جلو کصش وقتی وارد کردم عجیب ترین حس دنیا بود دیواره های کصش به شدت داغ و خیس بود و به کیرم‌فشار میاوورد آه ای کشیدم و اونم گفت جون پسرم خوشگلم اولین کصتو بالاخره کردی دستاشو گذاشت رو باسنم و خودش با ریتم تلمه میزد وقتی دستاشو برداشت منم همون ریتمو ادامه دادم تا خودش کم کم‌میگفت محکم تر بعد ۷ ۸ دقیقه حدودا تلمبه زدن گفتم ابم داره میاد کیرمو در آورد و سرشو ی گاز گرفت که یخیلی درد داشت کلا لذت و شهوت همش باهم یادم رفت

بعد که دردش خوابید گفت بخواب رو تخت خوابیدم خودش نشست روش و شروع کرد رو کیرم با حالت قر دادن کمرشو چرخوندن منم ممه هاشو گرفته بودم و گردنشو میخوردم یکم بعد شروع کرد بالا پایین پریدن کل اتاق صدای برخورد کونش با بدنم بود رو تخمام هم درد خفیفی رو حس میکردم که جذاب بود یکم بعد باز ابم داش میومد بهش گفتم سرعتشو بیشتر کرد و کصشو سریع میمالید و بعد ۵ ۶ بار بالا پایین شدن ارضا شد نبض زدن کصش و آه بلندی که در گوشم کشید باعث شد منم ابم بیاد خیس عرق شده بودم بهم گفت سریع برو دوش بگیر موهاتو خیس نکن خودتو خشک کن کسی نفهمه برو خونتون منم رفتم و بازم مدتی سکس میکردیم‌تا اینکه از اونجا رفتن
ممنون بابت وقتی که گذاشتید و خواندید



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


کشید و گذاشت روی زمین

گفت رو صندلی راحت نیستم پاشد گفت دنبالم بیا رفتیم سمت تختش رفت روی تخت به پهلو دراز کشید منم نشستم رو تخت کنارش مهناز پاهاش رو دراز کرد سمتم گفت حالا انجام بده منم شروع کردم به ماساژ دادن اونم سرش رو گذاشت رو بالشت چشماش رو هم بست شروع کردم به مالیدن مهناز هم گفت الان بهتر شد با کلی استرس پرسیدم مهناز خانم سایز پاتون چنده همونجوری با چشمای بسته بهم گفت ۴۲ وای باورم نمیشد پاهای بزرگ و سکسی مهناز الان تو دستام بود بعد شروع کردم ایندفعه بدون ترس استرس بو کردن بوس کردن پاهاش هر بار که پاهاش رو بو میکردم بوی عرق پاش توی دماغم می‌پیچید دیوونم می‌کرد بعد هر بار که چند بار که پاهاش بو میکردم بوس هم میکردم پاهاش رو میمالیدم هم بو میکردم هم بوس بعد چند دیقه انجام این کار پای چپش رو گرفتم تو دستم نزدیک صورتم پاهای بزرگش کل صورتم رو گرفته بود پاشنه بزرگش کف پاهای بزرگ قوص دار نرمش و همینطور انگشتای های کشیده بزرگش با لاک سفید پای چپش رو گرفتم بالا و از پاشنه اش شروع کردم لیس زدم امدم پاشنه اش رو تو دهنم جا بدم نشد پاشنه پش بزرگ تر از دهنم بود شروع کردم همه جای پاشنه پاش رو دندون کشیدن لیس زدن مزه فوق العاده عرق پاشنه اش رو ذره ذره اش رو حس میکردم که با بزاق دهنم قاطی می‌شد همینطور زبون میکشیدم لیس میزدم پاشنه پاش رو چند دیقه گذشت تا تونستم کل پاشنه اش رو لیس بزنم بعد رفتم سراغ کف پاش چه کف پای نرم قوص داری داشت زبونم رو میکشیدم از بالا تا پایین کف پاش گوشه ها همه جای کف پاش رو داشتم زبون میکشیدم به قدری کف پاش رو لیس زدم که داشت از کف پاش آب می‌چکید خیس خیس شده بود رفتم سراغ انگشتاش اول از انگشت کوچیکش شروع کردم کل انگشتش رو کردم تو دهنم خود انگشتش رو لای انگشت رو همینجوری دونه به دونه میخوردم مزه عرق انگشتاش دیوونه کننده بود همینجوری ادامه دادم تا رسیدم به شصتش شصت بزرگش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن لیس زدن تا میتونستم شصتش رو خوردم بعد رفتم سراغ پای راستش پای چپش رو گذاشتم کنار اونم مثل پای چپش از پاشنه کف انگشتاش رو کردم یه چند دیقه هم پای راستش رو لیسیدم بعد جفت پاهاش رو با دستام گرفتم شروع کردم دوباره از پاشنه پاهاش بعد کف جفت پاهاش بعدم انگشتاش از انگشت کوچیکه پای راستش شروع کردم همینجوری تا رسیدم به شصتاش شروع کردم جفت شصتای بزرگش رو به زوز تو دهنم جا کردن جفت شصتاش کل دهنم رو گرفته بود یه چند دیقه لیس زدمشون رفتم سراغ بقیه انگشتاش تو همین حین دیدم تلفنم زنگ خورد دیدم عباس آقاس گفتم بله عباس آقا چی شده گفت هیچ میدونی ساعت چنده گفتم مگه چنده گفت ساعت ۶ کجای پس مگه کلاست چقدر طول کشیده

منم دیدم گند زدم زمان از دستم در رفته گفتم عباس آقا کلاسم که خیلی وقت تموم شد یه جا کار پیش اومد دیگه نرسیدم بیام الان خودم رو میرسونم گفت پس زود باش عجله کن بعدش تلفن رو قطع کرد منم گفتم مهناز خانم باید برم بقیه شو بعدن ادامه میدیم که مهناز با خنده گفت مگه بقیه هم گذاشتی بمونه که جفتمون خندیدیم پاشدم وسایلم رو جمع کنم مهناز هم از رو تخت آمد پایین تا دم در بدرقه ام کنه قبل رفتن هم بابت درس ازش تشکر کردم هم فوت فتیش ازش خواستم بین خودمون بمونه که اونم گفت حتما بین خودمون میمونه کفشام رو پوشیدم خداحافظی کردیم این شروع ماجرای من با مهناز دوست مادرم بود و هر جلسه که میرفتم پیشش اگه دخترش نمی‌بود به بهونه ماساژ فوت فتیش هم با هم میکردیم البته بعدا اتفاق های جالب تری هم افتاد بعد ها هم تونستم با مهناز سکس کنم هم با مخ دخترش رو بزنم با اون هم سکس کنم که بعدا اونارو هم براتون مینویسم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


نفسی میکنید اونم میگفت ای کاش همه مردا مثل تو بودن یه اینجوری به زنا احترام بزارن منم دیگه پرو پرو گفتم مگه شوهرتون اینجوری نیست که یدفعه لبخند مهناز شروع کرد آروم آروم محو شدن گفت شوهر من اگه آدم بود که کارمون به جدایی نمی‌کشید اونجا بود که فهمیدم قبلا شوهر داشته و جدا شده منم با حالت تاسف گفتم مهناز خانم ببخشید اگه حرفی زدم که ناراحت شدید اونم گفت نه مهرداد جان تا کلاسمون تموم بشه جو بین منو مهناز سنگین بود گذشت و من پشت سر هم جلسه هارو میومدم هم با مهناز کار میکردم هم سعی می‌کردم خودم تو دلش جا کنم و ازش کلی تعریف و تمجید می‌کردم و تو مدرسه هم هم تو امتحانات کلاسی هم تا میان ترم دوم نمره هام از یک رقمی به دو رقمی تغییر پیدا کرده و تا خرداد رسید منم امتحان رو دادم و در کمال تعجب نمره ریاضیم ۱۵ شده بود خیلی پیشرفت بزرگی برای منی که بالاترین نمرم ۲.۵ بود من بعد مدرسه همیشه میرفتم تو مکانیکی عباس آقا و همه وقتم رو اونجا کار میکردم بجز وقتایی که میرفتم برای تمرین با مهناز خانم که اونم بیشتر از ۱ یا ۲ ساعت نبود بعد برمیگشتم مکانیکی مادرم میگفت مهرداد برو حتما از مهناز خانم تشکر کن گفتم حتما همین روزا میرم رفتم کل حقوقی رو که عباس آقا خرداد بهم داده بود رو رفتم هم ادکلن خریدم هم یه ۲ شال گردن با یه دسته گل البته حواسم بود مادرم اینارو نبینه البته بعد خریدشون از بیرون یه راست رفتم جلو در خونه مهناز خانم اینا زنگ خونشون رو زدم درو باز کرد منم دستم هم دسته گل بود هم چندتا جعبه کادو گفتم سلام مهناز خوب هستین سلامتین اونم گفت سلام مهرداد جان سلامتی امتحان چطور بود گفتم میتونم بیام داخل کسی هست گفت نه بفرمایید فقط خودم هستم گفتم دخترتون چی گفت خونه دوستش هست کفشام رو درآوردم رفتم داخل.

داستان: مهناز گفت مهرداد جان نگفتی امتحان چطور بود قبول شدی گفتم مهناز خانم مژده بده که قبول شدم گفت خیلی هم عالی حالا نمره ات چند شد گفتم ۱۵ گفت اشکال نداره بازم خوبه نشسته بودیم روی مبل پاشد بره که میوه بیاره گفتم مهناز خانم ترو خدا زحمت نکشید من چیزی نمی‌خورم دیدم با یه ظرف میوه آمد گفت یعنی مهرداد جان تعارف میکنی بخور فکر کن خونه خودته گفتم خیلی ممنون چرا زحمت کشیدید آخه بعد چند دیقه خوردن یه میوه یکم حرف زدم رو کردم به مهناز گفتم مهناز خانم ببخشید گفتم جانم منم کادو هارو از پشت مبل آوردم بهش دادم گفتم مهناز خانم اینارو برای شما گرفتم گفت مهرداد این چه کاریه آخه چرا زحمت کشیدی آخه کاری نکردم که همینطور که داشت کاغذ کادو هارو باز می‌کرد بهش گفتم مهناز خانم این مدت دارید به من ریاضی یاد میدید از وقتتون می‌زنید من نباید بی تفاوت باشم شما خیلی برای من زحمت کشیدید اونم گفتم مهرداد جان این چه حرفیه من تو رو هم مثل الیسا دوست دارم بهش گفتم منم خیلی شما رو دوست دارم یدفعه بغلش کردم اول جا خورد بعد اونم منو بغل کرد بهش گفتم مهناز خانم من شما رو خیلی دوست دارم خیلی به من کمک کردید شروع کردم بوس کردن از گونه هاش تو همون حین که میخواستم گونه هاش رو بوس کنم بدنم به سینه هاش مالیده می‌شد کیرم داشت کم کم راست می‌شد اما شلوار خشتکش طوری بود که معلوم نمی‌شد بعد چند بار بوس کردن از گونه هاش دستاش گرفتم تا بوس کنم تا دستش رو بوس کردم دستش رو کشید عقب منم گفتم بزار برم پاش رو ببوسم ببینم واکنشش چیه از مبل امدم پایین نشستم رو زانو هام خم شدم پاهای بزرگش رو که لاک سفید زده بود رو بوس کنم خم شدم که پاهاش رو ببوسم خیلی سریع خم شدم چند بار پاهاش رو بوس کردم اما مثل دستش پاهاش رو نکشید عقب البته به قدری سریع انجام دادم که فرصت نکرد واکنش نشون بده فقط بهم میگفت مهرداد جان نکن این کارو پاش احتیاجی نیست که یدفعه بهم با صدای خشن گفت خیلی خب بسه دیگه منم دیگه ادامه ندادم گفتم چشم از جام بلند شدم دوباره نشستم روی مبل مهناز بهم گفت مهرداد جان بهت که احتیاجی به این کارا نیست منم بهش گفتم مهناز خانم اگه من این کارو کردم بخاطر این بود که بدونید شما واسه من خیلی کار بزرگی کردید فقط به مادرم در این مورد میشه چیزی نگید نمیخوام بدونه واسه شما کادو گرفتم اخلاقش رو میدونید که گفت نه خیالت راحت بعد چند دیقه نشستن از جام پاشدم همزمان مهناز خانم هم باهام بلند شد گفتم که دیگه برم دیگه با اجازتون کلی تعارف کرد حالا میموندیم و نهار میخوردی از این چیزا تا دم در بدرقه ام کرد ازش خداحافظی کردم رفتم برگشتم سر کار پیش عباس آقا کل تابستون در حال گذشتن بود و من سر کار بودم و هر ۳ روز در هفته میرفتم پیش مهناز خانم به قدری با هم راحت شده بودیم که من بعضی وقتا دستاش رو شونه هاش دستاش رو براش ماساژ می‌دادم خیلی وقتا موقع ماساژ دادن دستمو بی هوا یا میزدم یا میمالیدم به سینه هاش که همونطور که گفتم تابستون گذشت دوباره مهر ماه رسید مدرسه شروع شد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


۱ ماه گذشت و آبان ماه شد دوشنبه بود ما هم زنگ آخر معلم نداشتیم و بعد ۱۰ دقیقه ناظم آمد گفت معلم ندارید بیایید تعطیلتون کنید بریم منم چون چهارشنبه قرار بود برم جایی کار داشتم و وقت نمیشد برم پیش مهناز خانم گفتم بزار امروز برم برای کلاس راه افتادم سمت خونه ساعت ۱۱:۷ رسیدم خونه رفتم لباسام رو عوض کردم یه چیزی خوردم بعد از خونمون امدم بیرون دیدم ساعت ۱۳:۵ هست تو راهرو واستاده بودم که مهناز خانم از بیاد داشتم با گوشیم بازی می‌کردم دیدم بعد گذشت چند دیقه صدای پا داره از راهرو میاد دیدم مهناز خانم با مانتو مقنعه سرمه ای داره از پله ها میاد بالا من زن های دیگه رو هم با لباس کار مدرسه دیده بودم اما همه اونا خپل بد هیکل بودن و لباس داشت تو بدنشون زار میزد اما مهناز بخاطر بدن ورزشکاری که داشت لباس قشنگ فیت بدنش بود و شکم تخت و کمر قوص دارش از رو لباش کاملا معلوم از سینه و کونش هم که دیگه نگم براتون یه کفش زنونه پاشنه دار پوشیده بود با یه جوراب پاریزین از پله ها آمد بالا چشمش به‌ من خورد سلام علیک با هم کردیم گفت تو که قرار بود چهارشنبه بیای شما امروز آمدی بهش گفتم قراره چهارشنبه برم جایی نمیتونم بیام گفتم بزار امروز بیام اگه از نظر شما مشکلی نداره گفت نه اتفاقا بیا بفرما داخل کلید انداخت درو باز کرد رفتیم تو گفتم‌ مهناز خانم دخترتون نیومده خونه گفت قرار شده بره خونه دوستش بعد مدرسه میخوان درس بخونن بهم گفت بشین رو مبل من برم لباسام‌ رو عوض کنم رفت تو اتاق درم بست وقتی رو مبل نشسته بودم هی میخواستم برم کفش هاش ور دارم بو کنم اما گذاشته بودشون داخل جا کفشی میخواستم برم سراغش اما میترسیدم یدفعه مهناز بیاد یدفعه ببینه همه چی خراب بشه برای همین جلوی خودم رو گرفتم تو همین فکرا بودم که مهناز از اتاق آمد بیرون با همون شال و پیرهن و شلواری که همیشه بیرون می پوشید و موقع هایی که کلاس داشتیم بلند شدم دفتر و خودکارم ر. برداشتم رفتیم تو اتاق مهناز نشستیم روی صندلی های میز کار مهناز شروع کردیم به تمرین من بیشتر وقتا چشمم می‌خورد به پاهاش پابندی که بسته بود پاهای بزرگش داشت جلوی چشمم تکون می‌خورد اما سعی می‌کردم ضایع رفتار نکنم بعد گذشت ۱ ساعت کلاسمون تموم شد نشسته بودیم رو صندلی که مهناز گفت مهرداد امروز خیلی سر پا بودم اینور و اونور رفتم پاهام خسته شده می‌تونی یه ماساژی بدی بهشون منم که از خدا خواسته چرا که نه مهناز خانوم حتما به روی چشم یکم صندلیش رو برد عقب پاهاش بزرگش رو گذاشت روی پاهام

منم که تو کونم عروسی بود بعد این همه مدت بالاخره تونستم به پاهای مهناز برسم پای چپش رو گرفتم آوردم بالا نزدیک صورتم شروع کردم مالیدم مهناز هم چشماش رو بسه بود تیکه داده بود به صندلیش تو همون حین مالیدن سعی کردم دماغم رو نزدیک پاش کنم با ترس و لرز دماغم رو نزدیک کف پاش کردم و حواسم هم بود که یه وقت نبینه ازم همینجوری داشت عرق می‌ریخت دماغم رو نزدیک کردم و به آرومی نفس کشیدم که صدای نفس کشیدنم بلند نباشه شروع کردم نفس کشیدن وای پاهاش چه بوی عرقی میداد بوی عرق تند و سکسی داشت خوشم امد سعی کردم بو کردن رو همینجوری ادامه دادن بعد مالیدن و چند بار بو کردن پای چپش رفتم سراغ پای راستش اونم شروع کردم مالیدم بو کردن تو همون حین بو کردن مالیدن بودن که یدفعه مهناز سکوت اتاق رو شکست گفت بوشون خوبه من لال شده بود داشتم همینجوری عرق میریختم نزدیک بود سکته کنم وای فهمیده نکنه به مامانم بگه چی حالا چیکار بهم گفت چیه چرا ساکت شدی یه سوال ازت پرسیدم ساکت نشو جوابم رو بده منم با صدای لرزان گفتم چی بگم مهناز خانم زبونم بند آمده گفت نترس به مادرت چیزی نمیگم گفت پاهام چطوره بوشون خوبه گفتم حرف نداره بوی پاهاتون گفت میدونم فوت فتیش داری نمی‌خواد انکارش کنی منم با حالت تعجب گفتم شما از کجا در مورد فوت فتیش میدونید که گفت هم از اینترنت هم شوهر سابقم فوت فتیش داشت گفتم از کجا فهمیدین من فوت فتیش دارم گفت یه شک هایی کرده بودم اما مطمئن نبودم تا زیر چشمی دیدم وقتی داشتی پاهام رو میمالیدی داشتی پاهام رو بو میکردی یه چند ثانیه سکوت بدی بینمون بود تا مهناز گفت اگه میخوای فوت فتیش کنی مشکلی نیست میتونی انجام بدی منم آب دهنم رو قورت دادم گفتم پس مشگلی نیست پاهاتون رو لیس بزنم که مهناز هم به نشانه تایید سرش رو تکون داد قبل اینکه شروع کنم گفتم فقط مهناز خانم این بین خودمون بمونه دیگه کسی نفهمه اونم گفت بین خودمون میمونه نگران نباش منم از شدت خوشحالی که بالاخره میتونم با مهناز فوت فتیش داشته باشم خیلی خوشحال بودم تو کونم عروسی لحظه فوق العاده ای بود پاهاش رو دوباره گرفتم تو دستم امدم شروع کنم دوباره به مالیدن پاهاش که مهناز پاهاش رو از رو دستام

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 پاهای دوست مادرم مهناز خانم ( فوت فتیش )

سلام
اسم من مهران هست الان ۲۰ سالمه ولی این داستان مال قبل هست با مهناز خانم که دوست مادرم بود فوت فتیش کردم یه مقدمه ریزی میگم بعد میرم سر داستان
مقدمه: ما توی یه مجتمع ۸ واحدی میشینیم که هر طبقه ۲ واحد هست ما توی طبقه ۲ هستیم واحد بغلی ما یه پیر مرد پیرزن هستن

مرداد ماه بود دیدیم یه زن سن بالا با یه دختر فکر کنم هم سن خودم بود از تو پنجره دیدیم دارن اسباب اثاثیه میارن فهمیدیم طبقه بالا واحد ما رو گرفته بودن هیچی مرداد ماه گذشت و شهریور هم همینطور مهر ماه داشت شروع می‌شد یه نکته رو بگم من از اول دبیرستان تو مکانیکی سر کوچمون عباس آقا کار میکنم و کار تو پنچر گیری تعویض قطعات خیلی خوب اما بازم هنوز مونده تا مکانیکی رو کامل یاد بگیرم و عباس آقا هم هر ماه لطف میکنه و بهم حقوق میده عباس آقا خیلی هوام رو داره و همه چیز رو بی منت به من یاد میداد تابستون تموم شد داشتم برای مدرسه آماده میشدم من هم رفتم مدرسه سر کوچمون ثبت نام کردم رفتم ۳ ماه پاییز گذشت دی ماه رسید من امتحان دی ماه رو دادم و چند هفته بعد که مادرم رفت کارنامه رو بگیره بهم کارنامه رو تو خونه داد گفت مهرداد ریاضی رو افتضاح نمره گرفتی ریاضیم شده بود ۲.۵ بهش گفتم خوب چیکار کنم مادر من تو مخم نمیره این ریاضی اصلا نمیتونم بفهمم این درس رو که مادرم گفت میگم از این به بعد مهناز خانم باهات کار کنه منم گفتم مهناز خانم کیه گفتم طبقه بالایی گفتم مگه معلم گفت آره معلم دبیرستان دخترونه هست گفت میخوای باهاش صحبت کنم هر هفته ۲ روز باهات کار کنه اصلا میگم ۳ روز که بهتر بشی گفتم باشه من که حرفی ندارم یه روز غروب تو اتاق داشتم یوتیوب میدیم دیدم مامانم صدام میکنه مهرداد پسر یه لحظه بیا چند بار اینو بلند تکرار کرد تا منم گفتم خیلی خب الان میام رفتم دیدم مهناز خانم هست نشسته رو مبل مشخصتاش (یه زن تقریبا ۴۵ و ۴۶ ساله با چشمای مشکی و ابرو های پهن مشکی با موهای لخت مشکی که با شال پوشونده بود صورت کشیده دماغ عمل کرده سربالا با لبای بزرگ قد ۱.۷۸ قدش خیلی بلند بود با سینه های ۷۰ و کون بزرگ یه شال و با مانتو سبز پوشیده بود با شلوار سفید یه پابند هم انداخته بود به پاهای بزرگ کشیده ای داشت فکر کنم ۴۰ و ۴۱ بود) راستش با دیدنش بدجوری رفتم تو نخش همینجوری زیر چشمی محو نگاه کردن بهش شده بودم البته سعی می‌کردم ضایعه بازی در نیارم که مادرم یا مهناز خانم متوجه بشن مادرم بهش قضیه ریاضی رو گفته بود اونم گفت مشکلی که نداری مهرداد جان تو دلم گفتم نگو مهرداد جان یه جوری میشم گفتم آره این ریاضی خیلی درس سختیه من هر چی سعی و تمرین میکنم اصلا نمیتونم متوجه بشم هیچی بعد چند ساعت کصشر گفتن در مورد درس ریاضی قرارمون شد یکشنبه ساعت ۲ خونه مهناز خانم گذشت یکشنبه شد من بعد مدرسه داشتم راه می افتادم سمت خونمون رفتم خونه لباسام رو عوض کردم ناهارم رو خوردم یه اسپره خوش بو کننده هم به خودم زدم که بوی عرق ندم رفتم طبقه بالا در زدم رفتم داخل سلام علیک کردیم رفتیم تو اتاق خود مهناز خانم که یه تخت بود با یه میز کار جفتمون نشستیم رو صندلی شروع کردیم کار کردیم یه ۱ هفته ای گذشت و کم کم داشت یخ بین منو مهناز خانم آب می‌شد دیگه باهاش راحت بودم با اعتماد به نفس بالاتری باهاش صحبت می‌کردم و دیگه مرزی بینمون نبود سعی می‌کرد با شوخی اما نه بیش از حد یا بی ادبانه باهاش شوخی طوری که ناراحت نشه اونم می‌خندید بعضی وقتا هم با دستش منو میزد و از خنده میگفت مهرداد خدا نکشتت این چی بود گفتی

که با خنده اینو میگفت البته تو این ۱ هفته تا حالا دخترش رو ندیده بودم یدفعه درو اطاق رو زد گفت مامان مادرش هم گفت بیا تو عزیزم آمد تو باورم نمیشد دخترش چقدر خوشگل و سکسی بود اسمش الیسا بود مشخصاتش (یه دختر با موهای خرمایی موج دار با چشمای درشت قهوه ای بدن لاغر و سکسی با دماغ و لب کوچولو هم قد خودم قد ۱.۷۰ با سینه های کوچیک سفت و سربالا و کون کوچولوی کمی بزرگ که سفت سفت بود) با صدای نازش گفت مامان میشه برم خونه نسترن اجازه میدی مادرش هم گفت برو ولی قبل ۸ بیایی یا اونم با ناز و لوس بازی گفت نه دیگه مامان حواسم هست مرسی مامان گفت خداحافظی کرد و رفت بعد چند دیقه که گذشت رو کردم به مهناز خانوم گفتم با خنده مهناز خانم خواهرتون بودن مهناز خندید گفت خواهر چیه مگه نشنیدی گفت مامان منم گفتم چی دخترتون بود نه بابا
اصلا شما دارید دروغ میگید یدفعه مهناز گفت یعنی چی گفت آخه به خانوم خوشگل و جوونی مثل شما نمیاد که یه دختر به این سن داشته باشید این خوب هستید و خوب موندید که من فکر میکنم سنتون از منم کمتره بعد گفتن این حرفام مهناز خنده بلندی کرد دوباره گفت خدا نکشتت مهرداد این چی بود دیگه گفتی تا حالا کسی آنقدر ازم تعریف نکرده بود بس کن داری هندونه زیر بغلم میدی منم گفت یعنی چی دارید شکسته

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 عمه

سلام
من 20 سالمه این داستان واقعیه یه عمه تپل دارم 48 سالشه خوشگل مه‌مه بزرگ ، کـون گنده همیشه لباس راحتی می پوشید یه دختر هم داره از من 5 سال کوچیکتره از بچگی صبح تا غروب خونه شون بودم چون خونه مون کسی نبود پدر و مادرم سرکار بودن همیشه دلم میخواست کـون عمه مو از نزدیک ببینم چند سال پیش یه روز بعدظهر ساعت 5 من خونه شون تو اتاق تنها بودم داشتم با گوشی کار میکردم عمم حموم بود بعد اینکه اومد بیرون زنگ خونه شون صدا خورد اصلا هواسش نبود که من تو خونه هستم همونجوری لخت اومد بیرون در خونه رو باز کنه منم یواشکی دید میزدم محو کـونش بودم عجب کـون مه‌مه هایی داشت اون زمان 10 سالم بود چیز زیادی از سـکـس نمیدونستم الان که هنوزه اون صحنه رو یادم نرفته به یاد اون کـونش جـق میزنم الان میخواد از کشور بره خیلی دوست دارم قبل رفتنش حداقل یه بار بکنمش که یه روز   بعد ظهر زنگ زد بیام خونه شون کارم داشترفتم کارشو انجام دادم لباس راحتی پوشیده بود خط مه‌مه هاش درست جلو چشم بود یه شلوارک هم تنش بود قشنگ چسبیده بود به کـونش عمم زیادی باهام شوخی های خودمونی می کرد که منم سعی کردم بحث باز کنم که خودش اینکارو کرد اومد روی پام نشست یهو بهم گفت دوست داری قبل اینکه از کشور برم یه کاری بکنیم من یکم تعجب کرده بودم که چیکار میخواست بکنه دستشو گذاشت رو کـیـرم بعد گفتش دوست داری یه حالی بهت بدم ؟؟ یکم قرمز کرده بودم که شلوارمو کشید پایین کـیـرمو گذاشت تو دهنش برام سـاک زد بلند شد لباس شلوارک در آورد فقط شورت پاش بود اومد دوباره سـاک زد دستمو بردم سمت مه‌مه هاش خیلی نرم بود بهش گفتم میتونم کـیـرمو بکنم تو کـونت که اول گفت اینجوری برات سـاک بزنم آبت بیاد گفتم تو که داری میری حداقل همین یه باره . قبول کرد شورتشو در آورد کـونش گنده بود انگشتمو کردم تو سوراخ کـصش بعد سه ؛ چهارتایی کردم توش آه میکشید

کـیـرمو آوردم سمت کـصش بهم گفت آروم تر خیلی وقته که کـص ندادم کردم توش که یکم آه کشید گفت آروم تر درد میکنه من توجهی نکردم همه رو تا ته کردم توش اونم جیغ کشید دستمو محکم گرفت داشت درد می کشید منم که به آرزوم رسیده بودم شروع کردم به تلنبه زدم آه ناله می کرد بلند شدم کـیـرمو کردم تو حلقش فشار دادم قرمز شده بود در آوردم پاهاشو دادم بالا کـیـرم کردم تو کـصش تلنبه خیلی محکم زدم که یهو آبش اومد بدنش میلرزید سرمو آوردم مه‌مه هاشو کردم تو دهنم پوزشین عوض کردم خوابوندمش گفتم میخوام بکنم تو کـونت گفت کـون نه !!! خواهش میکنم از کـص بکن درد میکنه که من آروم کردم تو کـونش یه جیغ آروم کشید یهو شروع به گوزیدن کرد خندم گرفته بود یکم موندم جا باز کنه بعد تا ته فرو کردم تلنبه زدم آه ناله میکرد که دوباره گوزید یهو آب کـصش پاشید بیرون منم آبم داشت میومد همه رو خالی کردم رو کمرش بلند شدم خودمو تمیز کردم بعد نیم ساعت اومدم برم دیدم عمم لخت افتاده رو تخت رفتم تو اتاق بازم کـیـرم شـق کرده بود در آوردم دوباره کردم تو کـونش یه دور دیگه تا میتونستم کردمش آبمو خالی کردم روش دیگ دختر عمم از باشگاه اومد سریع بلند شدیم لباسارو پوشیدیم منم رفتم خونه .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


پاره کرد کیرش گذاشت توش تا آخر کرد داخل نرگس جیغ کشید و مثل این وحشی ها تلمبه میزدم تو کس نرگس

صدا نرگس کل خونه رو گرفته بود اونم خوابید تو بغل نرگس پشت سر هم تلمبه میزد یکم دیگه با کیرم بازی میکردم آبم میومد و آوین و نرگس وسط تلمبه زدن جوری از همدیگه لب میگرفتن که انگاری میخواستن همدیگه رو بخورن معلوم بود که دوتاشون از همدیگه خوششون آمده آوین بلند شد به نرگس گفت پشتت بکن میخوام از پشت بکنم تو کست نرگس گفت نه همینجوری ادامه بده دوست دارم نگات کنم گفت باشه من میخوابم تو بشین رو کیرم از رو نرگس بلند شد خوابید رو تخت نرگس نشست رو کیر آوین دست گذاشت روی لباس توری نرگس قسمت که سینه های نرگس بود تور پاره کرد سینه های نرگس سفت گرفته بود دوتا دست نرگس رو سینه ی آوین بود رو کیر آوین تند تند عقب و جلو میکرد و نرگس یک صدای جیغ آروم زد و لرزید نگاه آوین کرد و خندید خوابید تو بغل آوین نرگس ارضا شد یکم بعد آوین گفت بخواب پاهات باز کن دوباره حالت ۷ پاهاش باز کرد و کیرش تا آخر فشار داد داخل دوباره نرگس جیغش بلند شد و تلمبه میزد جالبی قضیه این بود که انگاری من آنجا نبودم آوین به نرگس گفت آبم بریزم تو کست نرگس بلند می‌گفت بریز بریز عاشق کیرت و خوشگلیت شدم بریز آوین چندتا تلمبه زد خوابید تو بغل نرگس معلوم بود تمام آبش ریخت تو کسش کیرش درآورد کنار نرگس خوابید به آوین گفتم آماده شو بیام برات گفت باشه منم کامل لخت شدم دیگه تحمل نداشتم رفتم سمت آوین کیرمو گذاشتم رو صورتش آوین شروع کرد برام ساک زدن نرگس بی حال افتاده بود کنارمون بهش گفتم پشتت بکن دولا شد گفت با چی میخوای منو بکنی ؟ گفتم تف میزنم گفت نه من تنگم بعد تف سوراخ کن سیاه میکنه برو کرم بیار یا روان کننده رفتم رو میز آرایشی نرگس کرم دست و صورت آوردم مالیدم به کیرم و سوراخ کونش انگشت کردم انگشتم راحت رفت داخل کیرمو گذاشتم تو کونش سر کیرم رفت داخل یک تکون خورد گفت کم کم بزار خیلی وقته ندادم آروم آروم کیرمو جا کردم تو کونش محکم زدم در کونش بهش گفتم تو به زنم رحم نکردی حالا من آروم آروم بکنمت و تو کونش تلمبه میزدم همش می‌گفت آخ آخ درد میاد بهش گفتم بخواب خوابید منم خوابیدم رو کمرش و از کون میکردم از شدت درد با آرنج دست خوشو از زمین بلند میکرد نرگس داشت نگامون میکرد با کسش بازی میکرد با یک دست آوین بغل کردم با اون دستم با سینه های نرگس بازی میکردم

نرگس گفت گناه داره دردش میاد یواش تر بکن در حین تلمبه زدن تو کون آوین نرگس آمد جلو از آوین لب میگرفت و منم پشت سر هم میکردم تو کونش و تلمبه میزدم آوین از نرگس لب می‌گرفت با سینه های نرگس بازی میکرد دیگه خسته شدم از تلمبه زدن نفسم برید تلمبه زدن بیشتر کردم و بیشتر تو کونش فشار میدادم و تا زودتر آبم بیاد لبش از نرگس جدا کرد و یک آخی گفت و خودشو از درد جمع می‌کرد منم داشتم ارضا میشدم آبم اومد آوین محکم از پشت بغل کردم فشار دادم آبم خالی کردم تو کون آوین بلند شدم بین آوین و نرگس افتادم نرگس گفت عشقمو بد جوری کردی حال نداره از جاش بلند شه بهش گفتم آوین عشق منو بد جوری کرد اونم حال نداشت از جاش بلند شه من و نرگس خندیدیم آوین بلند شد گفت من برم کونم پاره کردی آقا حمید بلند شد به زور لباس پوشید خودشو نرگس همدیگه رو بغل کردن نرگس بهش گفت بازم بیا پیشمون گفت حتماً میام منم براش پول زدم به کارتش نرگس از تو کمد ادکلن های من یک ادکلن بهش هدیه داد.
دیگه خودش اسنپ گرفت و رفت به نرگس گفتم عجب لباسی پوشیده بودی من تعجب کردم با این لباس اینجوری جلوی من و آوین ایستاده بودی خندید گفت بله پس چی خیال کردی بهش گفتم این همه ساله با هم ازدواج کردیم چرا برای من اینجوری ساک نمیزدی ؟ گفت چشم برای تو هم میزنم حالا حسودی نکن دستش گذاشت رو کسش گفت آخ گفتم چته گفت برای اولین باره که کسم درد گرفت بهش گفتم ببرمت دکتر ؟ گفت نه چیزی نیست استراحت کنم خوب میشم گفت حمید میشه یک چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟ گفتم بگو گفت میشه هفته ای یک بار آوین بیاد ، گفت دوست داری ؟ گفت آره خوب بود من و تو که هر روز سکس داریم یک روز آوین بیاد ، گفتم باشه منم از خدامه که بیادش ، گفت چرا ؟ اول اینکه سکس دوتاتون می‌بینم لذت میبرم بعدش منم از کون میکنمش حال میکنم تو که کون نمیدی گفت نه درد داره تو همون آوین بکن گفتم باشه.
دیگه با آوین قرار گذاشتیم که هفته ای یک بار بیاد پیشمون.
دیگه قرار شد این رویه رو ادامه بدیم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 حمید، نفر سوم ( بیغیرتی ، تریسام )

سلام
لازم نیست که دروغ بنویسم چون نه شما من و نرگس می‌شناسین نه چیزی.
من حمید هستم ۳۵ سالمه قدم بلند دارم آلتم 18 سانت پنج سال ازدواج کردم با نرگس نرگس یک دختر گرم حشری هستش قد نرگس ۱۸۰ بدن سفیدی داره سینه های نرگس ۸۵ هستن چون لاغره تقریباً همیشه سینه هاش به چشم میاد.
ما روزانه سکس میکنیم نرگس همیشه تو خونه لباس های لختی میپوشه منم تا بدنش میبینم هر جا که میخواد باشه میرم براش میگیرمش همون جا میکنمش چه تو آشپزخونه چه جاهایی دیگه.

یک روز در مغازه بودم لوازم آرایشی دارم یک پسری که انگاری ترنس بود آمد تو مغازه سلام کرد وقتی دیدمش کیرم بلند شد آنقدر خوشگل بود مقداری خرید کرد و خیلی باهم صمیمی شدیم نیم ساعت نشست پیشم شمارش بهم داد منم کارت مغازه رو بهش دادم بهش گفتم هرچی خواستی بیا پیش خودم گفت باشه و رفت منم خیلی تو نخش رفتم همش بهش فکر میکردم یک ساعت گذشت پیام داد سلام من آوین هستم همون که آمدم پیشت خرید کردم منم باهاش سلام کردم پیام داد من حقیقت اهل برنامه هستم برای یک ساعت دو میلیون میگیرم بهش گفتم منظورت چیه فاعلی یا مفعول ؟
نوشت هر دوشون بستگی داره مشتری چی بخواد گفتم اگه دو نفر باشیم چی ؟ گفت دوتا آقا ؟ گفتم نه زن و مرد هستیم.
گفت هر دوتون بکنم ؟ گفتم نه تو خانوم بکنی بعد من تو رو گفت سه میلیون میگیرم.
نوشتم چندتا عکس خوشگل از خودت برام بفرست میخوام نشون همسرم بدم. راستی آلتت چقدره گفت ۲۰ سانت تعجب کردم ترنس به این خوشگلی آلت تناسلی ۲۰ سانتی داره.
برام چندتا عکس از خودش فرستاد بهش گفتم عکس از آلتت و کونت بفرست گفت باشه سینه های کف دستی داشت چهره واقعا زیبا عکس فرستاد چه کون سفید و بدون مو عکس آلت دیدم از مال من بزرگتر.
بهش گفتم صبر کن چند روز آینده بهت جواب میدم دوباره یک فیلم از خودارضایی خودش فرستاد آنقدر حشری شدم گفتم برم خونه نرگس بکنم کیرم بلند شده بود فیلم خود ارضایی که فرستاد صد بار تو مغازه دیدمش .
مغازه بستم رفتم خونه نرگس صدا کردم دیدم نیست دیدم تو حمامه منم زود لخت شدم رفتم تو حمام صورتش و بدنش پر کف بود از پشت سر چسبیدم بهش اولش ترسید گفت حمید تویی بهش گفتم نه عزیزم من فقط بکنم آمدم تو رو بکنم خندید دوش آب باز کرد

دوتایی رفتیم زیر دوش همین که ایستاده بودیم کیرمو از جلو گذاشتم تو کس نازش دوتا حال میکردم صدای سکسمون تو حمام پیچیده بود داشتم میکردمش یاد آوین افتادم بهش گفتم دوست داشتی الان دو نفر همزمان تو رو میکردن ؟ تو اوج شهوت بود گفت آره کیر میخوام بکن بهش گفتم دوست داشتی دونفره از کس کون جرت میدادن گفت آره دوست دارم آبم ریختم تو کسش کیرمو کشیدم بیرون دوش گرفتیم آمدیم بیرون چند دقیقه بعد نرگس گفت تو حمام منظورت چی بود که گفتی دوست داری دونفره همزمان منو بکنند ؟ گفتم هیچی اگه دوست داری گفتم یک حالی بهت بدم دونفری بکنیمت خندید گفت گمشو احساس کردم خوشش آمده عصری دوباره رفتم مغازه پیام دادم به آوین سریع جواب داد بهش گفتم کجای گفت نزدیک مغازه شما هستم گفتم می‌آیی پیشم گفت آره ده دقیقه بعد آمد سلام کردیم گفتم نزدیک مغازه من چیکار داشتی گفت خونمون پشت مغازته بهش گفتم جدی میگی گفت بله نشست پیشم گفت دوست داری برات ساک بزنم گفتم دوست دارم صبر کن تا کرکره مغازه بیارم پایین ریموت زدم کرکره بستم گفت جریان خودت همسرت چیه که تو پیام برام نوشتی بهش گفتم دوست دارم من باهات سکس کنم و تو با همسرم ولی دارم رو همسرم کار میکنم که راضی بشه تو بیایی وسط گفت باشه از زیر ویترین مغازه فرش آوردم گذاشتم رو زمین شلوار و شورت دادم پایین گفتم بیا نشست روبروم شروع کرد برام ساک میزد چقدر خوب می‌خورد بهش گفتم کونت بده سمتم آمدم پهلوم شلوار داد پایین وای چه کون سفیدی کونش از نرگس زیبا تر بود دستم کشیدم در کونش آب دهن زدم به انگشتم کردم تو کون سفیدش جوری حال میکردم که نرگس اینجوری برام ساک نمیزد آب آمد تمام آب منی منو خورد گفت خوشت اومد ؟ بهش گفتم حرف نداری شلوارش که پایین بود با کیرش بازی کردم عجب کیری داشت دوست داشتم براش ساک بزنم آنقدر کیر سفید و خوشگلی داشت ولی خجالت می‌کشیدم بلند شدیم خودمون رو و لباس ها رو اوکی کردیم جمع جور کردیم گفت هر وقت تونستی زنتو راضی کنی بگو من هستم گفتم باشه آوین جان چقدر بهت بدم لطفاً شماره کارت بده گفت هیچی این برای خودت منم یک ادکلن بهش دادم گفتم اینم برای خودت ازم تشکر کرد بهش گفتم دوست دارم اگه نرگس میخوای بکنی که جرررررر بخوره

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


گفت کارت نباشه ولی نیای جلو بگی زنمو کشتی ولش کن گفتم باشه و کرکره مغازه باز کردم و رفت تا شب چند تا مشتری رد کردم ولی تمام فکر و ذهن من شده بود آوین چه ساکی برام زد چه کیری داشت یا چطوری میخواد نرگس بکنه.
شب شد رفتم خونه منو نرگس شام خوردیم بعد رفتیم یکم فیلم نگاه کردیم پا تلویزیون نرگس تو بغلم بود نرگس عادت داشت وقتی پیشم بود با کیر من بازی میکرد منم دستم دور گردن نرگس بود با سینه نرگس بازی میکردم فکری به ذهنم رسید رفتم تو گوشی موبایل عکس آوین نشون نرگس دادم بهش گفتم این مشتری جدید منه نرگس گوشی از دستم گرفت نگاه کرد گفت این پسره ؟ گفتم بله گفت چقدر خوشگله ، گفتم آره خیلی خوشگله زد عکس های بعدی نگاه کرد عکس کون و کیر آوین دید من قلبم تند تند میزد با خودم گفتم چیزی بهم نگه رفت رو فیلم خود ارضایی آوین دید گفت خودش برات فرستاده ؟
گفتم بله گفت کجا فرستاده گفتم واتس اپ رفت تو واتس اپ تمام چت منو و آوین خودند حالم داشت بد میشد تمام نقشه منو خوند گفت بگو بیادش یک لحظه جام کردم ، گفتم منظورت چیه گفت مگه نگفتی به آوین منو راضی بکنی که منو بکنه تو هم بکنیش بگو بیاد گفتم نرگس ببخشید اشتباه کردم گفت نه نترس بگو بیاد منم ازش خوشم اومده تو هم بکنش گفتم تو مشکلی نداری ؟
گفت نه دوست دارم دو نفری منو بکنید انگاری تو هم خوشت اومده کون بکنی اونو بکن گفتم باشه پیام دادم به آوین گفت زنگ بزن بهش زنگ زدم جریان براش تعریف کردم گفت فردا شب میام نرگس بهم گفت پول بده میخوام برم لباس سکسی بخرم و برم آرایشگاه پول براش زدم صبح رفتم مغازه زنگ زدم اوین آمد بهش گفتم نرگس از تو خوشش آمده امشب کم نزاری گفت خیالت راحت باشه کیرم در اختیار زنت و کونم در اختیار شما گفت الان دوست داری برات ساک بزنم ؟ گفتم نه بزار برای شب گفت چشم آوین رفت یک ساعت بعد نرگس آمد مغازه گفت لباسی خریدم اگه ببینیش کف میکنی گفتم کو گفت نه عزیزم شب که با آقا آوین آمدی ببینش عصری میرم آرایشگاه وقتی آمدم خونه زنگ میزنم شما و آوین بیان زودتر من خونه نیاید گفتم چشم عزیزم خدا حافظی کرد و رفت خونه منم تمام فکر و ذهنم شده بود برای امشب چندتا فیلم سکس دانلود کردم مخصوصا دوتا آقا و یک خانوم برای نرگس تو واتس اپ می‌فرستادم گذاشتم

خوب شهوتی بشه ظهر رفتم خونه نرگس نبود بهش زنگ زدم گفت آرایشگاه هستم برات نهار گذاشتم غذاتو بخور غذا رو خوردم استراحت کردم عصر رفتم مغازه زمان بیشتر که به تاریکی هوا می‌رسید از یک طرف خوشحال تر میشدم از طرف دیگه یکم ترس داشتم که این قضیه برای بار اول هستش دل زدم به دریا گفتم هرچی بادا باد تقریباً ساعت ۸ شب بود نرگس زنگ زد گفت عزیزم خونه هستم همه چیز آماده هستش گفت مگه نه قراره آوین با من سکس کنه ؟ گفتم بله گفت لطفاً لباسی که خریدم یک لباس مخصوص سکس هستش که کل بدن پیداست گفتم باشه عزیزم مشکلی نیست و قطع کرد زنگ زدم به آوین گفتم آماده هستی گفت الان میام گفتم نه نیا در مغازه همسایه ها شک میکنند من میام دنبالت گفت باشه با ماشین رفتم دنبالش در خونه سوار شد حرکت کردیم به سمت خونه تو مسیر داروخانه ایستادم یک قرص تاخیری خریدم چون من کمرم شل هستش دو دقیقه نشده آبم میاد تو ماشین قرص خوردم آوین گفت میخوای کونمو جر بدی قرص تاخیری خوردی ؟ گفتم بله دوست ندارم یک خوشگلی مثل تو بکنم زود آبم بیاد آوین گفت راستی اگه میخوای منو بکنی اول اجازه بده من با خانومت سکس کنم بعد تو منو بکن گفتم چرا گفت اول اینکه اگه تو بخوای منو بکنی درد میاد کیرم بلند نمیشه بعدش تو سکس من و خانومت ببینی بیشتر حشری میشه برای من گفتم فکر خوبیه رسیدیم در خونه زنگ زدم نرگس ما رسیدیم آیفون زد در باز شد رفتیم داخل با صحنه ای روبرو شدم که فکرشو نمیکردم نرگس کنار اوپن آشپزخانه ایستاده بود فقط یک چیزی شبیه تور ماهیگیری تنش بود فقط فرق تور ماهیگیری با لباس تن نرگس این بود که اون سفیده و لباس نرگس مشکی بود سینه ها و کس و کون همه پیدا بودن همون ورودی خونه کیرم بلند شد آوین خیلی زیبا و محترمانه رفت تو بغل نرگس همدیگه رو بغل کردن لب نرگس بوسید و گفت واو عجب مالی هستی چه لباسی سینه های نرگس فشار میداد دستش برد زیر کس نرگس مالید و گفت کست آب میده عزیزم حسابی حشری شدی نرگس محو تماشای آوین بود به آوین گفت چقدر تو خوشگلی جوری برای همدیگه دلبری میکردن که انگاری من آنجا نبودم منم گفتم دیگه منتظر چی هستید برید تو اتاق خواب دست همدیگه رو گرفتن رفتن سمت اتاق خواب آوین لباس ش درآورد وای حشری شدم آوین بکنم چه بدنی داشت از بدن نرگس سفید تر بود رفت رو تخت کیرش گذاشت رو صورت نرگس گفت بخورش نرگس براش ساک میزد منم شلوار و شورتم کشیدم پایین با کیر خودم بازی میکردم دوست داشتم همون لحظه دوتاشون بکنم نرگس انگاری کیر ندیده بود چطوری براش میخورد که برای من توی این ۵ سال ساک نمیزد پاهای نرگس باز کرد توری قسمت جلوی کس نرگس با دست

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


کونش تقریبن نیمه اماده بود و کسش هم دوباره خیلی زود خیس اب شد. رو همون مبل روی شکم خوابوندمش و نشستم رو کونش. یه کم دیگه باسنشو میمالیدم و سوراخشو چرب کردم. سر کیرمو رو سوراخش گذاشتم و کمی فشار دادم.

نرفت تو ولی دیدم با یکی دوتا فشار دیگه راه باز میشه! روش دراز کشیدم و فشار دومو دادم. جیغای ریزش زیر کیرم بیشتر حشریم میکرد و بار سوم با یه تف دیگه سرشو دادم تو. محکم بهش چسبیدم و نزاشتم تکون بخوره. از عکس العمل هاش و حتی بعضی حرفهاش فهمیده بودم که با دستور دادن بهش و کلن رفتار جدی و یه کم خشن بیشتر تحریک میشه تا قربون صدقه رفتن و نازشو کشیدن واسه کاری. در گوشش گفتم هیسسسس! شلوغ نکن بزار حالمو بکنم. کم کم تا نصف کیرمو جا کردم و اروم تلمبه میزدم. یه دقیقه بعد تا ته توش بود و محکم میزدم! اروم اروم خودشم حال میکرد از گاییدن کونش و میخواست محکم بکنمش. چون برعکس کس و ساک که دیر ارضا میشم با کون زود ارضا
میشم 5 دقیقه نشد که ابمو تو کونش خالی کردم و پاشدم. دیگه از فرداش هم کسش و هم کونش هردو میخارید و دیوونم کرده بود. یکسالی مدام ترتیبشو میدادم و دیگه ازونجا جابجا شدیم و رفتیم و تموم شد همه چیز .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


رفتم سمت اتاق خواب دیدم غلام و کیمیا دوتا بی حال افتادن رو تخت لیلا رو صدا کردم گفتم بیا این دوتا رو ببین غش کردن لیلا آمد دید زد زیر خنده کیمیا و غلام خندشون گرفت اون شب تا دیر وقت پیش هم بودیم کیمیا کنار غلام نشسته بود لیلا هم پیش من غلام گفت بیایم اگه دوست دارید یک کاری بکنیم.

گفتم چی گفت اگه دوست دارید دیگه نخوایم با یک زوج دیگه رابطه داشته باشیم همیشه کنار همدیگه باشیم برای اینکه نمیشه به هر کسی اعتماد کرد نظرتون چیه ؟
کیمیا گفت خوبه منم قبول کردم لیلا قبول کرد الان مدتی رابطه لیلا و کیمیا خوبه گاهی لیلا میاد پیش کیمیا من لیلا رو میکنم وقتی کیمیا میره خونه لیلا میاد برام تعریف میکنه که غلام چطوری میکنش.
تا حالا که رابطه خوبی داریم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 نفر سوم که تبدیل شد ضربدری ( بیغیرتی )

سلام
همیشه داستان ها رو خوندم همیشه دوست داشتم نفر سومی بیارم که یک سکس حسابی بکنیم من دوست داشتم نفر سومی که بیاد من حال کنم و بتونه زنم باهاش سکس کنه . تو واقعی کردن این قضیه مشکل داشتم البته فقط من نه همسرم هم همینطور.
من منصور هستم 40 سالمه قدم 185 کیرم دقیقا 20 سانته.
همسرم اسمش کیمیا 32 سالشه خوشگل و خوش اندام سینه های طبیعی سایز 80 و کمر باریک.
ما سه سال از طریق دوستی با هم ازدواج کردیم اولش قصد ازدواج نداشتیم ولی دیدیم همه چیز ما مثل همدیگه هستش دوتایی مکمل همدیگه هستیم من فکر میکردم خودم طبع گرمی دارم ولی متوجه شدم کیمیا از من بدتره یک سال بعد دوستی ازدواج کردیم کیمیا خونه دار بود ولی من مغازه دارم.

توی این برنامه با یک زوج آشنا شدم پسره 35 سالش بود و خانومش 30 سال اسم پسره غلام بود و خانومش لیلا چندتا عکس از خودشون برام فرستادن منم چندتا عکس از خودم کیمیا فرستادم براشون غلام قسم میخورد که بار اولش برای این قضیه منم براش قسم خوردم که بار اول ولی به هر کسی نمیشه اعتماد کرد قرار گذاشتیم من و غلام شناسنامه من و کیمیا و غلام و لیلا بردیم به همدیگه نشون دادیم که واقعا زن شوهر هستیم مشخص بود که غلام مثل ما بار اولش بود اونم وقتی منو دید به تته پته افتاد خونه غلام نواب بود خونه ما پونک بود قرار گذاشتیم برای پنجشنبه شب خونه ما البته عکس لیلا رو دیدم واقعا زیبا بود.
عکس غلام و لیلا رو نشون کیمیا دادم گفت هر چی تو بگی بهش گفتم از این پسره غلام خوشت میاد گفت اگه مطمئن هستند آره چرا که نه.
با غلام و لیلا اوکی کردم برای پنجشنبه شب روز پنجشنبه رسید کلی تدارکات دیدیم کیمیا گفت یکم استرس دارم گفتم نگران نباش اون ها هم بار اولشون هستش ولی خودم تو دلم استرس داشتم به روی خودم نمیوردم تمام کارهای خونه رو با کیمیا انجام دادیم ساعت 8 شب شد دیدم غلام زنگ زد آقا ما طبق لوکیشن هستیم رفتم در حیاط باز کردم دیدم بله غلام و لیلا بودن سلام کردن وای خدا لیلا چقدر خوشگل بود غلام گفت خانومت هستند میشه بگید بیان انگاری مطمئن نبودن رفتم داخل به کیمیا گفتم بیا بیرون کیمیا یک لباس توری سکسی پوشیده بود آمد سلام کرد ظاهراً اون ها مطمئن شدن آمدن داخل

مشخص بود که غلام و لیلا مثل ما استرس گرفته بودشون من و کیمیا مطمئن شدیم این ها مثل ما بار اولشون هستش منم زدم به شوخی و کیمیا هم همینطور سفره مشروب گذاشتیم به غلام و لیلا گفتیم ما بار اول و شما هم مشخص همینطور نگران نباشید.
کیمیا دست لیلا رو گرفت بردش تو اتاق خواب لباس راحتی بهش داد آمد نشست پیش ما به کیمیا گفتم آقا غلام ببر از لباس های راحتی من بهش بده بزار راحت باشه دست غلام گرفت بردش تو اتاق خواب شلوارک و تک پوش ست بهش داد و آمد نشست.
کیمیا گفت ظاهراً امشب فقط یک مهمونی ساده داریم.
غلام گفت نه چرا این رو میگی ؟
کیمیا گفت هر دوتون از ما ترسو تر هستید عزیزم ما آمدیم حال کنیم نه چیزی دیگه غلام گفت ما هم اهل حال هستیم ولی بار اول خجالت میکشیم.
من و کیمیا گفتیم به خدا برای ما هم بار اوله کیمیا بلند شد رفت تو صورت غلام ایستاد لباس داد بالا گفت باشه آقا غلام زیر لباسم شورت نپوشیدم بخور
کسشو برد تو صورت غلام
اونم نامردی نکرد سرش کرد تو کس کیمیا و مشغول خوردن کس کیمیا شد منم با این حرکت حشری شدم گفتم لیلا خانوم شما انگار تعارفی هستید ؟ هیچی نگفت سرش انداخت پایین منم رفتم سمتش نگاهش کردم گفتم از آقا غلام و کیمیا یاد بگیر دستم بردم سینه هاشو گرفتم با دوتا سینه هاش بازی میکردم لب رو لب شدیم دستم بردم سینه های نازشو از زیر لباسش گرفتم ، کیمیا رو هوا بود دست غلام گرفت گفت بریم تو اتاق خواب من و لیلا تنها بودیم لیلا رو خوابوندم رو زمین کیرمو درآوردم گذاشتم تو دهنش با دستش گرفتش گذاشت تو دهنش خیلی آروم میخورد بهش گفتم غلام داره زن منو پاره میکنه تو چرا تعارف میکنی دست گذاشتم لباس لیلا رو درآوردم سینه های مثل بلورش افتاد بیرون منم مثل ندیده ها افتادم روش دستم بردم زیر لباسش کسش خیس بود صدای آخ جون چه کیری داری کیمیا و صدای تلمبه زدن غلام میومد منم لباسمو درآوردم لیلا رو لخت کردم بی مقدمه پاهاش دادم بالا کیرمو کردم تو کس نازش و تلمبه میزدم و صداش بلند شد وای بکن بکن و تلمبه میزدم با یک دست با سینه هاش بازی میکردم صدای کیمیا و غلام تو اون اتاق میومد من بیشتر حشری میشدم و تلمبه زدن بیشتر میکردم لیلا جیغ کشید و لرزید ارضا شد و من یکم صبر کردم تا آروم بشه و دوباره تلمبه زدن شروع کردم وسط تلمبه زدن بهش میگفتم تو جنده کی هستی ؟ می‌گفت تو بهش گفتم این کس کیه ؟ می‌گفت مال تو و تلمبه میزدم بهش گفتم آبم بریزم داخل ؟ گفت بریز آبم ریختم تو کسش خوابیدم روش گفت چقدر آبت داغه کسم سوخت نگاه تو صورت همدیگه کردیم خندیدیم لبش بوسیدم از روش بلند شدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 سن بالا ولی حشری

سلام
شهوت دوران مجردی در مقایسه با شهوتی که وقتی متاهلی و یه مدت سکس نداشتی واقعن قابل مقایسه نیست. 33 سال داشتم و چند ماهی بود با خانمم اختلاف داشتیم. هردو مغرور بودیم و فقط تو یه خونه زندگی میکردیم ولی هیچ حرف و رابطه و سکسی نداشتیم. شب ها هم هر کدوم جدا میخوابیدیم و این منو ناجور عذاب میداد و حشری میکرد. تو یه ساختمان 3 طبقه زندگی میکردیم که طبقه اول زنی حدود 50 ساله با پسرش زندگی میکرد و طبقه سوم خالی بود و ماهم طبقه دوم. هرروز این زن همسایه را جلوی در یا تو راهرو یا کوچه میدیدم. با یه چادر رنگی و پیرهن گشاد و دامن مشکی. زنی با ظاهر معمول بود ولی پوست سفید و سینه های بزرگ که بارها موقع خم شدن و شستن و جارو کردن جلوی در دیده بودم. با اینکه همیشه از سکس با زنهای جاافتاده و گوشتی لذت میبردم ولی هیچوقت به این رو ندادم و همیشه بی تفاوت میگذشتم و انگار این بی تفاوتی بیشتر تحریکش میکرد و هربار بیشتر سعی میکرد تحریکم کنه. پسرش از صبح تا شب تو یه شرکت کارگر بود. یکسالی گذشت و یه روز تو خونه دعوای وحشتناکی با خانمم کردم و طبق عادت واسه وخیم تر نشدن اوضاع با عصبانیت از خونه زدم بیرون تا کمی اروم بشم. از پله ها اومدم پایین و دیدم خانمه جلوم سبز شد و گفت: خواستم بیام در خونتون الان! میگم شما کارتن خالی ندارین؟! واسه جمع کردن اثاث پسرم میخوام! آخه یه خونه گرفته واسه خودش میخواد از اینجا بره! من تو اون حالت و با شهوتی که ماه ها داشت از درون عذابم میداد بی تفاوت به حرفش جلوی در خونش و تو همون راهرو دستشو گرفتم و برشگردوندم. از پشت در حالیکه چادرش از رو سرش اویزون بود بهش چسبیدم محکم سینه هاشو از پشت گرفتم و مالیدم. گفتم کارتن خالی نداریم چیز دیگه هست میخوای؟ در حالیکه هم تو شوک بود و هم ترسیده بود اما معلوم بود با همین مالش چند ثانیه ای سینه هاش و چسبوندن کیرم بهش داغ شده و اروم و نفس نفس زنان گفت: اینجا یکی میاد میبینه. زشته.

گفتم کسی نمیاد. پسر تو که شب میاد و خانم منم بیرون نمیره. چادرشو کشیدم. دامنشو دادم بالا شرتشو مثل وحشی ها پایین کشیدم. یه نگاه به کونش کردم سفید و گوشتی و کاملن تمیز. بیشتر داغ کردم کیرمو در اوردم خمش کردم و از همون اول محکم تو کسش فرو کردم و تند تند تلمبه زدم. میخواستم فقط ارضا بشم باهاش. دنبال اروم شدن بودم و ناراحتی از خانمم رو داشتم سر کسش خالی میکردم. سرشو به عقب فشار میدادم و تا ته از لای کون گوشتیش تو کسش میکردم. خیلی زود ارضا شد و انگار اونم دقیقن همین جور دوست داشت بکننش. یعنی محکم و خشن. داشتم ادامه میدادم تا ارضا بشم ولی خیسی بیش از حد کسش بعد ارضا شدن یه کم لذت کردنشو کم میکرد و کم کم درش اوردم و با اینکه ارضا نشده بودم شلوارمو دادم بالا و رفتم بیرون. چند دقیقه ای تو ماشین نشستم تا اینکه اومد جلوی در و اومد سمت ماشین. ازم پرسید چی شد؟؟ چرا یهو رفتی؟؟؟ رک و راست جوابشو دادم و گفتم کست بعد ارضا دیگه حال نمیداد بهم. گفت اینجوری ضرر داره واست و خوب نیست و ازین حرفا. گفتم خوب چیکار کنم. گفت بخورم برات ارضا میشی؟ دوست داری؟ یا کار دیگه باید بکنم؟ گفتم باشه برو میام الان خونتون همون پشت در بخور واسم تا بیاد. خلاصه رفتم و داخل خونه نشست رو زانو و شروع به خوردن کرد. مهمترین تفاوت دختر و زن جاافتاده تو ساک زدنشونه. بعضی زنها جوری کیر میخورن که لذتش از صد تا کس تنگ 18 ساله هم بیشتره. بعد از چند دقیقه که خودش خوب ساک زد سرشو گرفتم و یه دو دقیقه ای تو دهنش محکم تلمبه زدم و ابمو خالی کردم تو دهنش که خوب تو دهن جمعش کرد بعدم تو دستشویی کنار در خالیش کرد. خداحافظی کردم و رفتم. تو دلم گفتم چرا این مدت اینقدر بیخود تحمل کردم و زودتر اینکارو نکردم؟ البته فکر نمیکردم با این سن بتونه اینجوری ارضام کنه. بعد اون دیگه میخواستم زودتر از کون بکنمش. چون کونش هنوزم عالی بود و واقعن کردن داشت. بهش جلوی در یه روز گفتم کونتو اماده کن واسه فردا. یه کم ناز کرد ولی چون خودشم اون روز بدجور تشنه کیر بود قبول کرد و گفت به شرطی که کسم هم مثل اونروز یه کم بکنی و فقط کون نباشه. میدونستم خیلی تشنه کیره و از قصد زیاد خودمو مایل به کردنش نشون نمیدادم و این باعث میشد تو سکس بیشتر دنبال حال دادن بهم باشه و با تمام وجود از خودش مایه بزاره. اگه بهش رو میدادم و ازش تعریف میکردم انتظار داشت فرداش کسشو بخورم واسش. فردا صبح رفتم خونشون. بغلش کردم و گفتم کونو اماده کیرم کردی؟؟؟ گفت اره همه جام امادست و کیر میخواد. نشست رو مبل و شلوارمو در اوردم و گفتم بخور تا سیخ بشه. یه کم خورد لختش کردم و یه کم با سینه هاش بازی کردم و هربار نوکشون رو یه کم مک میزدم. خوب که داغ شد گفتم چهار دست و پا برگرده سمتم. ایستاده کمی از کس کردمش و با انگشتم مشغول باز کردن کونش شدم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


کنه که فکر نمیکنم. یهو سمانه اومد بیرون و عاطفه صداش کرد و گفت سمانه امشب از اقا مهدی اجازتو گرفتم که امشب زن امیر بشیا. من خواستم بگم کی این حرفو زدم یهو سمانه گفت اقا مهدی اجازه بده و بگه من حرفی ندارم البته یکم با خجالت از من منم گفتم اخه و عاطفه گفت اخه نداره نکنه از من خوشت نمیاد منم گفتم نه راحت باشیم که یهو امیرم اومد بیرون و گفت ببخشید با همکارم زیاد حرف زدم رفت رو کناپه نشست عاطفه هم که کنار من بود به سمانه اشاره داد که بشین کنار امیر سمانه جان سمانه هم آروم رفت کنار امیر امیرم انگار آماده بود با دست زد رو رونهای سفیدو گوشتی سمانه و گفت شلوارک عاطفه رو پوشیدی نمیگی من چقدر با این خاطره دارم و خندید عاطفه هم برای حمایت از من گفت امشب اقا مهدیم با این شلوارکا خاطره کسب میکنه و منم خندیدم بعد عاطفه گفت امیر امشب سمانه قول داده زن تو بشه بجای من منم پیش اقا مهدیم امیرم گفت چه خوب من که از خدامه سمانه خانوم امشب و زن من بشه یعد عاطفه گفت سمانه امشب باید یه حال حسابی به کیر امیر بدیااا سمانه هم همش قرمز میشد منم باورم نمیشد که این سمانس اینقدر رام شده و حرفی نمیزنه اصلا خیلی تعجب داشت که یهو عاطفه گفت نترس توام بهت خوش میگذره نمیزارم دست خالی بری بیرون منم یه لبخند زدمو گفتم میدونم گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم ‌‌.بعد عاطفه برا این که جو عوض شه شروع کرد از من لب گرفتن و امیرم از سمانه بعد من زیر چشمی نگاه میکردم که دیدم تیشرت سمانه رو امیر دراورد و چشام به یه سوتین جدید و سکسی افتاد امیر گفت اینم که سوتین عاطفس امشب مثل اینکه قراره تمام کمال جای عاطفه باشیا من پیش خودم داشتم فکر میکردم ایا سمانه عمدی سوتین عاطفرو پوشیده که دیدم امیر بلند شد و کیرشو درآورد گفت بخور خانومی. بعدم داد دهن سمانه سمانه هم بدونه مکث شروع کرد کیر امیر که حسابی بزرگ شد متوجه شدم کیرش طولش از کیر من یزره بزرگتره و قطرشم همینطور از مال من یکم کلفت تره بعد امیر پاهای سمانرو داد بالا که شلوارکو دراره که بازم صحنه عجیبی دیدم سمانه اصلا شرت پاش نبود وچنان شیو کرده بود که اصلا اینقد سفید ندیده بودمش بعد امیر گفت عاطفه راست میگفتی عجب کسو کونی داره این زن مهدی عاطفه گفت امشب زن خودته امیر من اصلا گیج شده بودم مگه عاطفه قبلا سمانه رو لخت دیده بود ! امیر گفت سمانه داگی وایسا سمانه هم سریع داگی شد و امیرم یک راست زبون انداخت لای کسو کون سمانه و با دستاش لای کون سمانرو باز کرده بود که انگشت شصتشم افتاده بود تو سوراخ کون سمانه سمانه نالهاش بلند شد یهو امیر دیدم بلند شدو کیرشو مالوند رو سوراخ کون سمانه من گفتم عاطفه امیر داره چیکار میکنه سمانه تا حالا از کون نداده سمانه گفت نگران نباش عزیزم خودم آمادش کردم یهو من دیگه فهمیدم سمانه امروز زودتر اومده بوده با عاطفه چه خبر بوده که یهو سمانه خودش به سمانه گفت سمانه ترو خدا به امیر بگو اولاش یکم آروم بکنه من بار اولمه عاطفه خندیدو گفت سمانه جان تو دیگه امروز حسابی خودم آب بندیت کردم از چی میترسی امیرم که کارشو بلده سمانه قرمز شد یهو امیر گفت عاطفه بدو ژلرو بیار این سمانه خیلی تنگه معلومه عاطفه هم سریع ژله رو آورد داد امیر امیرم حسابی مالید بکیرش و کیرشو آروم گذاشت رو سوراخ کون سمانه که سمانه دیگه نتونست خودشو کنترل کنه یه داد کشید امیر گفت سمانه جون مگه خودت نگفته بودی دوس دارم امیر کونمو جر بده پس خوب وایسا کارت دارم من دیگه کلا سکوت کرده بودمو نگاه میکردم عطفه هم میخندیدو کیرمو میمالید و گفت عزیزم از منظره لذت ببر حیف این کون نیست درضمن سمانه خودش کاملا راضیه و دیدم امیر تا نصفه کیرشو کرده تو کون سمانه سمانه هم همش میگفت وای عاطفه کونم جر خورد امیرم بی توجه داشت سعی میکرد کون سمانرو باز کنه که داشت موفق میشد سمانه هم از داد به ناله های شهوانی صداش تعقیر کرد وای چی میدیدم امیر داشت کون سمانرو محکم میکرد عاطفه هم کیر منو میمالیدو میگفت نگران نباش منم برات جبران میکنم فعلا لذت ببر منم یکم آروم شدم گفتم منم به خدمت عاطفه میرسم بعد امیر سمانرو برگردوند و گفت پاتو واکن کستم بگام عاطفه گفت سمانه ببینم تو زود تر آب امرو میاری یا من امیرم کرد تو کس سمانه و هی از کس سمانه تعریف میکرد چه کس خوبی داری سمانه به این سفیدی عاطفه گفت خودم پاکسازی پوست براش کردم یه هفتس دارم کسو کونشو پاکسازی میکنم ها امیرم داشت وحشیانه فقط کس سمانرو میگایید میکشید بیرون و میکرد توش سمانه کاملا سوراخش باز شده بود و دیگه خودش میگفت امیر منو هم مثل عاطفه جر بده من امشب زن توام امیرم بیشتر حشیری میشد کس سمانه پر از آب بودو صدای شلاپ شلوپ کس سمانه همجارو پر کرده بود دیدم سمانه نالهاش زیاد شدو ارضاع شد عاطفه گفت آقا مهدی ببین زنت چه حالی میبره امیرم همینطور محکم داشت میکرد که یهو گفت داره آبم میاد قرصاتو خوردی بریزم توش سمانه هم گفت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


آره بریز توش همشو امیرم کل آبشو خالی کرد تو کس سمانه من پیش خودم گفتم همه از برنامه امشب خبر داشتن جز من که امیر گفت بریم اتاق خواب عاطفه توام پاشو به امیر یه حالی بده سمانه هم سریع شرتشو درآورد و گفت اقا مهدی بریم تو اتاق خواب همه رفتیم اتاق خواب امیر سمانه رو بغل کرد و برد انداخت رو تخت منو عاطفه هم رفتیم که عاطفه پاهاشو داد بالا و گفت آقا مهدی تلافی امیر رو سر من درار من که از دیدن سکس امیر و سمانه دیگه داشتم ارضا میشدم با چندتا تلمبه آبم اومد و ریختم تو کس عاطفه اونشب امیر تا صبح سه بار سمانه رو از کون و کس کرد تا صبح سمانه هم هر بار که امیر میکردش ارضا میشد اون شب هیچ وقت فراموشم نمیشه پیشاپیش از غلط املایی هایم پوزش میطلبم .

🤍💜۹۱۸🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سمانه خانوم در اختیار امیر ( ضربدری )

سلام
قضیه ما از اونجا شروع شد که از طرف همسایه واحد بغلی به عروسی داداشش دعوت شدیم . تو عروسی چون زیاد با اقوام اونا آشنا نبودیم من و همسرم سمانه تنها برا خودمون نشسته بودیم که یه آقا به اسم امیر و خانومش به اسم عاطفه که بعد از آشنایی اسمشونو رو گفتن از من درخواست فندک کرد که منم به شوخی گفتم بعد مشروب سیگار میچسبه اونم گفت والله ما اینجا تنهاییم کسی رو نمیشناسیم خانومم دوست خواهر داماده و … بعد گفت تو ماشین یکم مشروب دارم بیا بریم باهم بزنیم منم پایه گفتم بریم و خانوماهم کنار هم گذاشتیم تا رفتیم و برگشتیم خانوما هم حسابی دوست شده بودن و شماره هم گرفته بودن گویا عاطفه خانوم امیر آرایشگر بود و با خانومم قرار آرایش چیز گذاشته بودن. تا اینکه چند روز بعد خانومم از آرایشگاه عاطفه زن امیر برگشته بود گفت رفتم پیشش هرکاری کردم برا ابرو و بند صورتم پول نگرفته. حتما یکشب دعوتشون کنیم جبران شه منم قبول کردم و دعوت کردیمو اونام قبول کردن و اومدن و این شد که رفت او اومد خانوادگی شروع شد . چند بار مارو دعوت کردن وهمچنیین ما هم چند بار اونا رو و هر بار راحت تر از قبل میشدن خانومامون … عاطفه زن امیر تو خونشون معمولا با شلوار و تیشرت بود و خانوم منم معمولا با پیراهن و شلوار تا جایی که عاطفه با شلوارک بلند و خانوم منم با تیشرت و شلوار . تو این رفتو آمدا بود که عاطفه زن امیر خیلی با من شوخی میکرد یه جاهایی هم شوخی شوخی مثلا میگفت امشب رفتید خونه سمانه رو باید اصلاح بدنی کنی یا مثلا از این حرفا. که سمانه هیکل خوبی داره البته خودش قدش از سمانه 5 سانتی حدودا بلند تر بود بخاطر همین لاغر تر نسبت به سمانه میزد … خلاصه شوخی های عاطفه بامن دیگه زیاد شده بود تا جایی که مثلا میگفت روزایی که می خواید بیاد اینجا آقا مهدی سمانرو کاریش نکن که جون داشته باشه اینجا کمکم کنه از بس شبا بیدار نگهش میداری میاد اینجا خوابش میاد و می خندید.امیرم سر به سر سمانه زیاد میذاشت طبق معمول یشب دعوت بودیم و سمانه هم حدودا ساعت 2 ظهر رفت که سرشو هم پیش عاطفه رنگ کنه .امیر شوهر عاطفه هم از صبح میرفت سر کار عصر حدودا 7 میومد منم همون حدود قرار شد برم خونشون تا اینکه رفتم در زدم و درو باز کردن چی میدیدم سمانه موی سرشو هایلایت زده بود خیلی جذاب شده بود این به کنار دیدم یه شلوارک کوتاه پوشیده خیلی تعجب کردم گفتم امیر برگشته گفت نبابا نترس جلو امیر اینجوری که نمیچرخم یه نفس راحت کشیدم و رفتم تو که دیدم عاطفه خانوم که تیپش از سمانه بدتره گفتم چه خبره اینجا امشب همه آزادی دادید عاطفه خندید و گفت آقا مهدی تو که ضرر نمیکنی برا خودت حسابی دید میزنی . منم خندیدم . گفتم پس امیرکو گفتن تو راهه تا یه ساعت دیگه میرسه. منم رفتم شلوارکی از شلوارک های امیر پوشیدمو نشستم بعد گفتم سمانه شلوارکتو به نظرت عوض نمیکنی گفت چشم که عاطفه گفت آقا مهدی اگه ناراحتی منم عوض کنم به کنایه منم گفتم این چه حرفیه گفت پس چرا به سمانه میگی منم گفتم خودتون میدونید جلو امیر زشت نباشه که عاطفه گفت امیر اصلا براش مهم نیست ولی من خودم یه جوریم شد هم دلم میخواست عاطفه رو دید بزنم هم دلم نمی‌خواست سمانه رو امیر دید بزنه که دیگه به خودم قبولوندم که مشکلی نداره. ولی هر بار که سمانه رد میشد نگاهش میکردم حس میکردم پوستشم سفیدتر شده اصلا احساس میکردم خیلی جیگر تر شده و چون یکم گوشتی تر نسبت به عاطفه بود خیلی دلبری میکرد . تا اینکه امیر اومدو سلام احوال پرسی کرد و با دیدن سمانه و عاطفه اصلا جا نخورد و
هیچی انگار عادی بود.

بعد از اینکه یه ساعتی نشستیم با سمانه شوخی رو شروع کرد گفت عاطفه سمانه رو هم آوردی رو دین خودت و خندیدن هردوتاشون سمانه هم یکم خجالت میکشید و سرخ میشد و سعی میکرد زیاد حرف نزنه امیر گفت بیایید قبل شام یه چند پیک بزنیم منم قبول کردم و خانوما هم قبول کردن امیر یه پیک اولو خورد و گفت من امشب نمیتونم زیاد زیاد بخورم معده درد دارم شما بخورید حالا برا من و سمانه سنگین میریخت برا خودش خیلی کم چند پیک خوردیمو خانوما بلند شدن شام رو ردیف کنن که عاطفه منو همش برای کمک صدا میزد و خودشو میمالوند به من منم که بدم نمیومد هیچ نمیگفتم شامو خوردیم که امیر شامم خیلی کم خورد . و بعد شام گفت من برم تو اتاقم یه زنگ بزنم سمانه هم رفت توالت که عاطفه اروم در گوشم گفت آقا مهدی خوشگلم منم گفتم خیلی گفت دوست داری گفتم چرا نه یه لبخند ریز زد و گفت امشب یه درخواستی ازت دارم گفتم جون بخواه یهو گفت بیا امشب هممون آزاد باشیم هرکی هرچی دوس داشت منم که تو دلم داشت قند آب میشد فک میکردم برای منو خودش میگه که یهو گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم منم خشکم زد موندم چی بگم گفتم گفتم اخه سمانه قبول نمیکنه گفت تو قبول کن من با توام سمانه هم با امیر منم گفتم من مشکلی ندارم سمانه باید قبول

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


داشتیم می گشتیم که یه مغازه شال و روسری دید و رفت اونجا و من موندم بیرون. بعد رفتیم کیف خرید و چند تا مانتو فروشی رفتیم و مانتو هم خرید. خلاصه توی این گشتن ها و خرید ها هر فرصتی بود میچسبیدم بهش و دوباره حشری شده بودم و شهوت عقلم رو کور کرده بود. خریدها رو انجام دادیم و اومدیم بیرون و رفتیم سمت مترو که گفت بابا مگه نمیخواستی برای خودت هم خرید کنی؟
-نه دیگه خسته شدم، باشه برای فردا.
-توی مترو دوباره خیلی شلوغ بود. باز مثل قبل پشتش به من بود و کیر شق شده من لای کونش. اما اینبار ساکت نبودیم و در همین حال باهاش حرف میزدم و اونم همینطور. درحالی که خیلی ریز کیرمو به کونش فشار میدادم از خرید و چیزهایی که خریده بود میگفت و توی یه فرصت کیرم رو دراوردم و دوباره کردم لای کونش . فشار میدادم به سوراخش و انگار میخواست شلوار و مانتوش رو با خودش ببره توی سوراخ کونش. گفتم مهتابم ببخشید خسته شدی آوردمت بازار
-نه بابا خیلی هم خوب بود و خوش گذشت. تازه منم باید معذرت بخوام که خسته ت کردم و نتونستی برای خودت خرید کنی.
-نه قربونت برم. تو راضی باشی من خوشحالم
-من که امروز راضی راضی بودم. دو سه تا ایستگاه بعد دیدم داره خلوت میشه کیرم رو سریع کردم توی شلوارم. از مترو که اومدیم بیرون گفتم بریم یه آبمیوه بخوریم و بعد بریم خونه.
-نه بابا خسته شدی بریم خونه زودتر
-نه عزیزم میخوام با دخترم بریم یه هویج بستنی بخوریم. (آخه مهتاب خیلی دوست داره(
-باشه بابایی بریم.
خلاصه بین خوردن آبمیوه بودیم که گفتم مهتابم ببخش اذیت شدی
-نه بابا چه اذیتی؟ خیلی هم خوب بود
-مطمئنی؟
-آره خب، خیلی خوب بود امروز، همه خریدامم کردم. مگه تو اذیت شدی؟
-نه، خیلی هم عالی بود
-پس دیگه ناراحت نباش بابا
-قربون دختر خوشگلم برم
اون روز گذشت ولی صحنه هاش و شهوت زیاد اون لحظه ها و لذتش دائم میومد سراغم. همش فکر این بودم که کاش باز هم پیش بیاد.
البته مهتاب با من خیلی صمیمی تر و راحت تر از قبل شده بود. بیشتر از قبل میومد بغلم میکرد یا خودش رو می انداخت توی بغلم. یا میومد با اون کون تپلش می نشست روی پام. خیلی وقت بود که روی پام نمی نشست . از وقتی که ۱۲-۱۳ سالش بود دیگه نه من میزاشتم نه اون روش میشد. اما یواش یواش روی پام نشستنهاش زیاد شده بود و مخصوصا وقتی تنها بودیم موقع فیلم دیدن از روی پام بلند نمی شد و منم یه خورده که مینشست، بعد کونش رو تنظیم میکردم روی کیرم و تکیه میداد به من. باهاش حال میکردم و یواش یواش حس شهوتم بیشتر به من قلبه کرد و رضایت اونم باعث شد بیشتر پیش برم. تا اینکه تصمیم گرفتم یه روز که تنها بودیم، موقع فیلم دیدن یه حرکت جدید بزنم. خانم زیاد میره خونه ی خواهرش و پسرمم میبره با خودش تا با پسرخاله ش بازی کنه. چون دختر ندارن، مهتاب زیاد نمیره اونجا. خلاصه یا اونا خونه ی ما هستن یا خانم خونه ی اوناست. واسه همین زیاد پیش میاد که تنها باشیم. اون روز موقعی که روی کیرم بود و تلویزیون میدیدیم، گفتم برو متکا بیار بخوابیم روی زمین راحتتره.
رفت آورد و جلوی تلویزیون خوابیدیم و از پشت بغلش کردم. بعد از مدتی باهاش شروع کردم به شوخی و قلقلک دادنش و یواش یواش چرخید و خوابیدم روش. کیرم لای کون نرم و قلمبه ش بود و با شوخی و قلقلک دادنش و بوس کردنش، خودمو روش تکون میدادم تا آبم اومد. دیگه این شد کار همیشگی و تا تنها میشدیم همین بساط بود و آبمو با کونش میاوردم. تا اینکه یه روز با دامن بود و وقتی خواستم بخوابم روش دامنش رو یواش یواش کشیدم بالا و دیدم شورت نپوشیده. منم کیرمو یواشکی از بالای شلوارکم درآوردم و انداختم لای کونش و خوابیدم روش. خیلی بیشتر از همیشه حال داد و وقتی آبم اومد نتونستم خودمو کنترل کونم و ریختم لای کونش. خجالت کشیدم و بدون هیچ حرفی رفتم حموم. اما دیدم دفعات بعد بازم اکثر وقتها دامن میپوشیده و منم دیگه همین کارو میکردم. حتی اگه شلوار با شلوارک هم پاش بود میریختم روی شلوارش. گاهی هم به پشت میخوابونمش و کیرمو میمالم به کوسش و بوسش میکنم،. حتی گاهی لبشم میبوسم و موقع اومدن آبم لبشو میمکم. هنوز جرات نمیکردم کیرمو بکنم توی کونش. هر چند بارها آبمو دقیقا روی سوراخش ریختم، یعنی سر کیرمو موقع اومدن آبم گذاشتم روی سوراخ کونش، ولی نه جرات میکردم، نه دلم میومد کیر کلفتمو بکنم توی کونش. این ماجرا رو همون موقع ها نوشتم و میخواستم بزارم توی سایت ولی نشد.
من مهتابم و این اتفاق واقعا افتاده و چند روز پیش که گوشیه بابام دستم بود تا اکانت اینستاش رو بالا بیارم، یه چرخی توی گوشیش زدم و این داستان رو دیدم. فرستادم ایمیل خودم و امروز تصمیم گرفتم براتون بفرستم. البته شوهرم ناصر جون خاطراتش رو داره جمع بندی میکنه و تا چند روز دیگه براتون میفرسته. هم خاطرات خودشه، هم من. این ماجرا هم توی اون و البته کمی مفصل تر از زبون خودم نوشته شده .

🤍💜۹۱۷🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


یا اگه دو راند پشت هم بریم که راند دوم کلا از کون میکنم اونم توی حالتهای مختلف.
اما از ماجرا دور نشیم. خلاصه شانس آوردم و قبل از خراب کردن خودم رسیدیم ایستگاه پونزده خرداد و پیاده شدیم. وقتی اومدیم بیرون تعجب کردم که چقدر خیابون شلوغه و پر از دست فروش بود و مردم لای هم میلولیدن. دخترم دستمو گرفت و بدون اینکه چیزی به روی هم بیاریم راه افتادیم. توی مسیر جاهایی که خیلی شلوغ بود حس میکردم که انگار از پشت میخوان بمالن به دخترم. همون طور که جلوتر از خودمون میدیدم که یه سری دارن از شلوغی سوءاستفاده میکنن و خودشون رو میمالن یا میچسبونن به زن و بچه مردم. به دخترم گفتم مهتاب جان اینجا خیلی شلوغه ،بیا جلوی من تا از پشت نزنن بهت. اونم اومد و چشمش به وسایلی بود که دست فروش ها میفروختن و گاهی سرش می چرخید سمت مغازه ها. آروم آروم با جمعیت میرفتیم جلو و بعضی جاها ناخواسته با کون دخترم برخورد میکردم یا جاهایی وایمیستاد تا لباسارو ببینه و منم پشتش بودم بعضی وقتا میچسبیدم به کونش. هرچی جلوتر میرفتیم بیشتر می چسبیدم بهش و شهوت دیوونم کرده بود. دور و اطرافمم می دیدم که یه عده دارن میمالن و میچسبن به زنها و دخترا و کلا حشرم بدجور بالا بود و آمپر چسبونده بودم. رسیدیم جلوی پاساژ رضا و جمعیت زیادی داشتن میرفتن داخل و حسابی شلوغ بود. کلی طول کشید تا فقط بتونیم بریم داخل و اونجا توی ورودی بدجور بمال بمال بود و هر کی به یکی کامل چسبیده بود. منم همینطور. کیرم شق شده بود و میمالیدم لای کون مهتاب. رفتیم داخل کتم رو در آوردم و گرفتم جلوم که کیرم تابلو نشه. به مهتاب گفتم بابا هر مغازه ای که خواستی بریم جنساشو ببین. اکثر مغازه ها هم پر بودن و شلوغ. رفتیم توی یه مغازه شلوار فروشی. به زور تونستیم برسیم جلوی پیشخون و به یکی از فروشنده هاش بگیم چی میخوایم. اونم گفت یه خورده صبر کنید چند نفر جلوتر از شما هستن راه بندازم چشم.
مهتاب چسبیده به پیشخون مغازه بود و منم پشتش. دوباره کیرم راست شد و اونم یه مقدار کمی خم شده بود روی پیشخون و منم یه دستم به کتم بود و یه دستم کنار کون دخترم. دیدم خیلی شلوغه و کسی به کسی نیست. کتم هم که با دستم گرفته بودم سمت راست رو پوشونده بود و سمت چپمون هم کسی نبود وته مغازه بودیم. پشت سرمم شلوغ بود و عقب تر هم دو تا اتاق پرو بود. یه هو زد به سرم و دست بردم زیپم رو کشیدم پایین و کیرم رو از شورت درآوردم مستقیم فشارش دادم رفت لای کون مهتاب. مانتو و شلوارش رو با خودش برد لای چاک کونش. مطمئن بودم قشنگ کیرم رو روی سوراخ کونش حس میکرد. بعد دستم رو گذاشتم کنارش روی پیشخون و از پشت بهش گفتم خیلی شلوغه بابا. اذیت نمیشی؟
-نه بابایی راحتم. حالا باید صبر کنیم تا نوبتمون بشه. عجله که نداریم. بعد حس کردم داره یواش یواش عضلات کونش رو شل و سفت میکنه و کیرم رو لای کونش فشار میده. حدود ۱۰ دقیقه یا کمتر فروشنده اومد سمت ما و گفت ببخشید معطل شدین. بفرمایید کدوم رو گفتید بیارم خدمتتون. دخترم گفت اون شلوار فلان… اونم رفت آورد و داشت نگاه میکرد و منم ریز لای کونش تلمبه میزدم و فروشنده داشت با یکی دیگه حرف میزد و حواسش پیش چند تا مشتری بود همزمان. احساس کردم داره آبم میاد. کیرم رو برگردوندم توی شلوارم و از مهتاب فاصله گرفتم. اگه آبم میومد میریخت لای کونش و مانتوش کثیف و خیس میشد. اونم دقیقا روی کونش. پس خیلی تابلو میشد. واسه همین خودم رو کنترل کردم. دخترم هم شلوار رو برداشت بره اتاق پرو. بعد از چند دقیقه که توی صف پرو بود بالاخره رفت داخل و اومد بیرون. اومد جلو و گفت میشه یکی دو تا مدل دیگه بیارین؟ فروشنده گفت چشم. چند لحظه صبر کنید همکارم میاره براتون. باز من چسبیدم پشتش و حس کردم انگار کونش نرمتر شده. باز کیرم رو دراوردم و کردم لای کونش دیدم خیلی راحتتر از سری قبل رفت لاش. انگار داشتم با سر کیرم سوراخ کونش رو حس میکردم. دستم رو بردم روی کونش و حس کردم انگار زیر مانتو هیچی نیست. بعدا فهمیدم رفته بوده اتاق پرو شرتش رو درآورده بوده. چون باسنش درشت و برجسته بود موقع بیرون رفتن از خونه شرتهای تنگ پاچه دار می پوشید که کونش لق لق نزنه. چون کمرش هم باریک بود و شکم نداشت، همیشه کونش خیلی توی چشم بود.‌ واسه همین موقع بیرون اومدن رعایت میکرد. خلاصه من با این کارش حشرم صد برابر شد. دیگه راحت کیرم لای کونش تا خود سوراخش میرفت. خیلی ریز با اینور اونور کردن خودم و این پا اون پا کردن و عقب جلو کردن های ریز داشتم لای کونش کیرم رو عقب جلو میکردم. داشت آبم میومد که کیرمو از لای کونش کشیدم بیرون و دستمال از جیب کتم در آوردم و گرفتم سر کیرم و خالی کردم توش و بعد انداختمش زمین با پا زدم رفت زیر میز پیشخون. کیرمم قبلش کردم توی شلوار. همه این کارا خیلی سریع و تحت حفاظت پشت کتم انجام دادم. خلاصه دخترم یه شلوار خرید و رفتیم بیرون.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سکس ناخواسته با دختر داداشم

سلام
تا قبلش نقشه و کراشی روش نداشتم
دختر داداشم سه سال از من کوچکتره و با هم جور هستیم
طبقه بالا خونه داداشم بودم
میخواستم به دختر داداشم چندتا راهنمایی راجع ب لپتاپ بهش بدم و فیلمی هم ببینیم
تو اتاق خواب داداشم تنها بودیم و زنداداشم سرکار بود
لب تاپ رو میز کنار تخت بود
رو تخت من دراز کشیده بودم ، اون رو زمین به تخت تکیه داده بود ولی یکی دوبار از اتاق بیرون رفت و برای بار آخری که اومد ، رو تخت نشست
ولی دقایقی بعدش اونه هم رو تخت دراز کشید، البته با فاصله
خواستم صحنه ای از فیلم رو بزنم عقب که غیر عمدی بدنم ،به طول به بدنش چسبید
به خاطر طوری که دراز کشیده بود ، باسنش کمی عقب تر از بدنش بود
باسنش قشنگ به معامله من چسبیده بود
وای چقدر نرم بود ، طوری که از قصد کمی لفت دادم
ممانعت که نکرد
خودشو خیلی اروم شروع به تکون دادن کرد و متوجه شدم بدش نمیاد
معلوم بود کمی شک و تردید هم داره
قشنگ متوجه شدم ماهیچه های باسنش رو داره منقبض و منبسط میکنه
من بیشتر شروع به چسبوندن بدنم به بدنش کردم
اروم لب هام رو روی گردنش گذاشتم
و گردنش رو شروع به خوردن با لب هام کردم
بدون اینکه حرفی بزنیم
هی شروع به مالوندن و ور رفتن کردیم
یه لحظه چشم تو چشم شدم باهاش
جفتمون میدونستیم نباید ادامه بدیم
ولی شهوت مانع میشد
برای اینکه بیشتر شهوتی بشه ، با دست چپم از رو شورت ، کمی کوسش رو مالیدم
دامن بلندی پوشیده بود
خواستم دامنش رو بالا بدم که که گفت ملافه را بندازم رو خودمون
حدس زدم خجالت میکشه و میخواد زیر ملافه باشیم
دامنش رو بالا دادم
دستش رو گذاشت رو شورتش که یعنی شورتش را پایین ندم
کمی سر کیرم تف زدم که گفت عههه دیگه تف نزن
دستش رو دراز کرد و کرمی که رو میز بود و خیلی لغزنده بود رو داد بهم
همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم
گذاشتم لای پاهاش
خیلی نرم بود
کمی تلمبه زدم
سپس بهش گفتم میشه بزارم پشت ؟
با یه حالتی خاص گفت : کــون ؟
با دستپاچگی گفتم نه ، لای قاچ کونت
چیزی نگفت
کمی لای قاچ کونش مالوندم
کونش خیلی نرم بود و از شهوت دیوونه شده بودم
سپس با انگشت کمی سوراخ کونش رو چرب کردم
اروم سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش
که اعتراضی کرد و گفت ببین همون جا بزار دیگه
گفتم فقط دم درش می مالم ، باور کن بهت حال میده
گفت نه خیرم حال نمیده
با حالتی مثلا شوخی گفتم مگه تجربه ش رو داری ؟
کمی بیشتر مالوندم و یه تلمبه دو سانتی زدم و از زور شهوت ، آبم امد
ناچارا با شورتم جلوی .پاشیده شدن آبم رو گرفتم
خیلی شاکی بودم که چرا آبم زود اومد و اگر کمی کمرم سفت تر بود ، تازه راه کونش رو باز کرده بودم
خودش سریع رفت حمام و به من هم گفت جایی نمالی ، برو دستشویی
همه چی یهویی و در عرض پنج دقیقه اتفاق افتاد و نقشه و غرض قبلی نداشتم
ولی بعدش دیگه شرایطش پیش نیامد و رفت دانشگاه .

🤍💜۹۱۶🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 ماجرای مالیدن دخترم ( تابو ، دختر و بابا )

سلام
من اسمم مسعود هست و موقعی که داستانم اتفاق افتاد چند سال قبل از شروع کرونا بود. اون موقع ۴۱ سالم بود. زود ازدواج کردم و خانمم حمیده ۳۶ ساله و دخترم مهتاب ۱۷ ساله و پسرم پرهام ۱۳ ساله بودن.
چند روز قبل از عید بود که دخترم اومد توی مغازه و گفت بابا پول میدی برم لباس و کیف و کفش بخرم؟
گفتم با مامانت میری؟
-نه بابا، مامان خونه کار داشت.
-از کجا میخوای بخری؟
-نمیدونم، میرم بگردم ببینم هر کجا چیزی پسندم شد میخرم.
-اتفاقا منم میخواستم برم خرید، میخوای با هم بریم بازار؟
-آره اگه بیای با هم بریم که خیلی بهتره ولی هی نگی خسته شدم و زود باش
مغازه رو سپردم به شاگردم و رفتیم سمت ایستگاه مترو. داخل ایستگاه خیلی شلوغ بود و قطار هم که رسید پر بود و به زور خودمون رو جا دادیم. دخترم جلوی من بود و موقع داخل رفتن از عقب و جلو تحت فشار بودیم و داخل هم همینطور.
دخترم مهتاب کامل توی بغل من بود و پشتش کامل چسبیده بود به من.
راستی یادم رفت بگم که من قدم ۱۸۰ هست و دخترم هم اون موقع کمی بیشتر از ۱۷۰ بود و البته الان یکی دو سانت هم بلند تر شده. با کفش پاشنه داری که پوشیده بود کامل کونش روبروی کیرم بود. منم که همیشه کت و شلوار میپوشم و شلوارم پارچه ای بود، کامل بزرگی و برآمدگی کونش و نرمیش رو حس میکردم و کیرم افتاده بود لای چاک کونش. اونم کونش به مامانش رفته و نسبت به اندام و هیکلش، کون بزرگی داره و کاملا برآمده ست، قوس زیاد کمرش هم باعث میشه بیشتر بزنه بیرون. البته من اصلا تو این فکرا نبودم و بیخیال وایستاده بودم. کنار من یه زن و مردی بودن که اول فکر کردم زن و شوهر باشن. چون هم سن و سال بودن و مثل من و مهتاب کامل زنه توی بغل شوهرش بود. اما یه لحظه که نگاهم افتاد دیدم مرده داره با دست کنار کون زنه رو میماله و انگار کیرشم داشت با چپ و راست کردن خودش میمالید لای کون زنه. زنه هم دستش رو آورد و دست مرده رو از کنار کونش پس زد و گفت آقا یه کم عقب تر وایستا. ولی یارو انگار بدجور حشرش زده بود بالا و ول کن نبود. ناخودآگاه منم با دیدن اونا کیرم شروع کرد راست شدن. کامل رفته بودم توی حس اونا و حواسم نبود دخترم جلوم وایستاده و کونش چسبیده به کیرم و الان کیرم افتاده لای چاک کونش. مهتابم که مانتو شلوار پارچه ای پوشیده بود و یه کاپشن کوتاه تا بالای باسن هم روی مانتوش پوشیده بود. نمیدونم چند دقیقه گذشته بود و توی اون وضعیت بودم که یه لحظه به خودم که اومدم دیدم یه دستم که به میله بود و یه دستم که اول روی بازوی دخترم مهتاب بود حالا روی قسمت کپل مهتاب بود و کیرمم کامل شق شده بود و رفته بود لای کون دخترم. البته همون موقع که کیرم خواب بود صد در صد مهتاب کیر منو روی کونش حس میکرد چون جفتمون لباس پارچه ای داشتیم، ولی الان کیرم در حد اعلا و کاملا شق بود و رفته بود لای چاک کونش و دیگه کاملا حسش میکرد. تازه فهمیدم که چی شده و چکار کردم. ولی دیگه اتفاقی بود که افتاده بود و منم چنان حشرم زده بود بالا که نمیدونستم چکار کنم. اینقدر شلوغ بود و از عقب و جلو تحت فشار بودیم که نمیشد فاصله بگیرم. اینجوری هم که نمیشد بمونم و کیرمم قصد خوابیدن نداشت. نرمی و گرمی و قلمبگی کونش به کیرم خیلی حال میداد. مالیدن اون زن و مرده کناری هم ادامه داشت و داشتم دیوونه میشدم. نمیدونم چی شد که منم آروم شروع کردم کیرمو لای چاک کون دخترم تکون دادن. اصلا انگار دست خودم نبود و مسخ شده بودم. جالب اینجاست که مهتابم ثابت و بی صدا بود و هیچ حرکتی نمی کرد. اون دستم که روی پهلوش یا بهتر بگم روی کپلش بود رو برداشتم و دستش رو گرفتم و از پشت دستش، پنجه هامو کردم توی پنجه هاش و بردم روی شکمش و بیشتر فشارش دادم به خودم که دیدم با قوس دادن به کمرش، کونش رو فشار داد به کیرم. توی همین حال مشغول بودیم و چند تا ایستگاه بعد توی ایستگاه امام خمینی عده کمی پیاده شدن و عده خیلی زیادی با فشار زیاد سوار شدن. چنان فشار جمعیتی بود که باعث میشد کیرشق شده من لای کون دخترم بیشتر فرو بره و کون قلمبه و دخترونش دیوونم کرده بود که نزدیک بود خودمو خراب کنم. من تا قبل از اون هیچ حس شهوتی به دخترم نداشتم. البته همیشه با دیدن کونش با لباس های راحتی توی خونه به خودم میگفتم هر کی با مهتاب ازدواج کنه صد در صد دائما میخواد از کونش بکنه و کون دخترمو پاره میکنه. همون طور که من همیشه کون مامانش رو میکنم. البته اونم صد در صد مثل مامانش کونش پاره بشو نیست. چون خانمم رو هر چقدر هم از کون بکنم کم نمیاره و انگار بازم جا داره. آخه واقعا این خانواده همشون کون گنده و قلمبه و خوش فرمی دارن. منظورم خانواده خانمم هستش. من همیشه خانمم رو اول از جلو میکنم و ارضاش میکنم و بعدش خیلی راحت میکنم توی کونش و چند دقیقه از کون میکنم و همونجا خالی میکنم. البته بعضی وقتا فقط از کون میکنم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 دیدن سکس برادرم با دوستش ( برادر تابو )

سلام
من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سکس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنج کاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاکول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کونش کیر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کون سعید کیر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کیرشو گذاشت لای کون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمر سعید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


خوابید و بعدش کیرشو در آورد و دوباره کرد توش یک کم دیگه روی کمر سعید خوابید و بعد شروع کرد به کردنش اولین بار بود تو عمرم سکس می دیدم درسته پسر با پسر بود اما برای من خیلی تحریک کننده بود تا اون موقع حتی فیلم سکس هم ندیده بودم یعنی جراتشو نداشتم ببینم دوستام هم که می دیدن یا تو مدرسه یا جای دیگه خجالت می کشیدم نگاه کنم خلاصه بعد از چند دقیقه سعید هم دیگه معلوم بود راحت هست و داره کیف می کنه از صورتش معلوم بود و خودشو شل کرده بود و برادرم داشت می کردش من هم داشتم می دیدم و برای اولین بار شهوتم دیونم کرده بود نمی دونستم چی کار کنم از اون روز به خود ارضایی رو آوردم نمی تونم بی خیال بشم الان چند ماهی هست هر بار برادرم سعید را میاره دید می زنم و سکس اونا منو دیوونه می کنه نمی دونم چم شده دیوونه شدم خر شدم باید با یکی درد دل کنم اما نمی تونم چون خیلی خجالت می کشم مثل سگ می ترسم که کسی بفهمه من چی کار کردم یا چی دیدم در ضمن تو خانواده و فامیل همه منو دختری متین و منطقی و مثبت میشناسن و اگر کسی اینو بفهمه آبروم میره موضوع تعریف سکس داداشم نبود ممکنه بهم فحش بدید یا باور نکنید یا هر چی اما در دنیای واقعی نمی تونم به کسی بگم یا از کسی راهنمایی بخوام چون خیلی خیلی زشته اما واقعیتش اینه از وقتی کیر داداشمو دیدم به این فکر افتادم که چرا سعید بکنه و چرا دنبال من نباشه یا منو نخوابونه نمی دونم شدنی هست یا نه ولی مدتی هست بهش فکر می کنم اگر اوکی بود و با من می خوابید عالی میشد اما گفتم که خیلی خجالتی هستم مثل سگ می ترسم کسی اینو بفهمه از همه کسایی که تجربه داشتن درخواست می کنم صادقانه منو راهنمایی کنید چی کار کنم برادرم بیاد سراغ من اینم بگم نمی خوام بهش پیشنهاد بدم یا کاری کنم بفهمه من سکس میخوام فقط میخوام خودش به فکر کردن من بیفته نمی دونم چه طوری باید تحریکش کنم یا چی کار کنم که تابلو نباشه ولی به فکر کردن من بیفته هر کسی این متن می خونه بهم پیام بده و راهنمایی کنه چی کار کنم ؟ خواهش می کنم سر کار نزارید خواهش می کنم با احساسات من بازی نکنید خواهش می کنم مسخره بازی در نیارید موضوع کاملا جدی هست اینم بگم بعضی ها که میخوان نصیحت کنن خیلی به قضیه فکر کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه میشم هر طور شده سکس میخوام خوش بختانه نه من می تونم دوست پسر داشته باشم نه برادرم می تونه دوست دختر داشته باشه چون پدر مادرمون به شدت مخالفن و برادرم هم جراتشو نداره و چون برادرم تا حالا با هیچ دختری سکس نکرده فکر می کنم تحریک بشه حاظر بشه با من سکس کنه اما نمی دونم چه طوری خواهش می کنم بهم کمک کنید خواهش می کنم فقط مسخره بازی در نیارید عکس نخواهید اذیت نکنید حتما به نظرتون خیلی زشت هست ولی به احساسات یک دختر احترام بزارید اذیت نکنید فقط راهنمایی کنید اینم بگم تو یک عروسی یک سال قبل من و دختر خالم لباس راحت تنمون بود البته زن و مرد جدا بودن من یک تاپ که شونه هام توش لخت بود و دامن تا زانو بدون جوراب پوشیده بودم دختر خالم هم یک تاب بندی لختی تر از من با دامن تا زانو تنش بود همراه هم بودیم برادرم اومده بود منو صدا کنه به مامانم بگم زود بیاد که بابا منتظره بریم برادرم اومده بود دم در زنونه و به کسی گفته بود دنبال خواهرشه و بیان منو صدا کنن من با دختر خالم رفتیم جلو متوجه شدم برادرم یک جورایی داره دید می زنه اما مطمئن نیستن منو دید می زد یا دختر خالم یا هر دو اما فهمیدم بد روی ما کلیک کرده تا رسیدم دم در و گفت جمع کنیم با مادرم بریم بابا منتظره یعنی اینکه می دونم اگر دختر براش جور بشه از خداشه و دوست داره ولی جراتشو نداره تا حالا هم با هیچ دختری سکس نکرده حرف سکس هم نزده تا جایی که من می دونم چون از پدر مادرم مثل سگ حساب می بره فقط هم همون یک بار منو با اون لباس دیده بقیه وقت ها لباس هام بیشتر پوشیده بوده تو خونه به هر حال خواهش می کنم کمک کنید راهنمایی کنید .

🤍💜۹۱۵🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 بچه خواهرزن

سلام. ۴۰ساله بودم که یه روز کنار دختر خواهر زنم که ۱۸سالش بود نشسته بودم ک دستش رو روی کیرم که کمی بزرگ شده بود مالید، تعجب کردم دیدم توی چشمام نگاه میکنه و میگه این چیه؟! حالی به حالی شده بودم، نسبت به سنش درشت تر بود و جذاب، منم همیشه تو کف کردن همه بودم، جرقه خورده شد، گفتم خوردنیه میخوای ببینیش، تایید کرد منم سریع درش آوردم کردم تو دهنش، گفتم میک بزن، و سریع آبش رو آوردم تو دهنش، خوشش نیومد. دیگه کارمون شده بود همین، خونه هم زیاد میرفتیم و زیاد میشد که نشونش بدم، علاقه زیادی داشت که کیرمو بکنم توی کونش، نفهمیدم از ماهواره دیده بود یا توی خونشون…بهرحال مالوندش ادامه داشت تا ۲۰سالگیش، اون سال شمال بودیم و قرار شد اونم با خودمون ببریم، عصر روز اول به هوای قایم موشک بازی با بچه هام توی حیاط بزرگ در اختیار چند باری پشت درختا مالیدمش، لباشو خوردم اونم حرفه ای شده بود، تا آخر شب که ۲ساعت بازی کردیم، هر دفعه یه جور حال کردیم، سینه هاشو مالیدم، کونشو مالیدم ، کوسشو مالیدم و لیسیدم، ایستاده. خلاصه خیلی حال داد. شب وقتی خانمم سرش به کارش گرم بود، گفت فکر میکنی بشه فردا باهم تنها باشیم حال کنیم؟ گفتم باشه،صبح یه دوست داشتم که باشگاه ورزشی داشت و توی تعطیلات عید ک اونجا بودیم بسته بود و باشگاه همجوار خونه بود، ساعت ۱۰ به خانمم گفتم کلید باشگاه رو گرفتم بریم ورزش، همگی رفتیم اونجا ،هی نیم ساعتی خانم بود و رفت خونه که به کارها برسه. من موندمو ۲تا بچه ۵ و ۱۰ سالم و اون جیگر. ۱ساعت قبل یدونه قرص ویاگرا خورده بودم سفت و محکم و شق ، اسپری تاخیری و وازلین همراهم بود، کمی وقتی داشت با بچه‌ها فوتبال دستی بازی میکرد مالیدمش، دستمو از پشت که بچه نبینن کردم تو شورتش کونشو مالیدم، انگشتمو کردم توی کونش، جادار بود. دومین انگشتم کردم توش، حشری شده بود گفت بریم تورو خدا، توی چشماش حشرو التماس رو میشد دید، به بچه‌ها گفتم با هم بازی کنید الان میام. آوردمش توی رختکن رفت خودش بشوره منم تاخیری رو زدم.اومد لباشو خوردم سینه های بزرگ و سفیدش رو ک نگو عالی بود، اما بی شرف فقط میگفت بکن منو ، مکث نکردم، شلوارش رو کشیدم پایین، خشکم زد چه کون سفید و تپلی کف کرده بودم، درازش کردم کف رختکن که موکت بود، لنگاشو باز کرد کوس تپلش چشمک میزد، لیسیدمش میلرزید و می‌گفت ، محکمتر بلیس، دوست داشتم بکنمش، گفتم وقت کمه قمبل کن، وازلین رو ۱نگشت کردم توی کونش. یکمم مالیدم سر کیرم، گذاشتم سرشو توی کونش، یواش یواش میکردم، آه آه می‌کرد، توصیف ناپذیر بود، چه حالی، تا بحال کون نکرده بودم، بالاخره کم کم رفت تا تو کونش البته آی و وای زیاد می‌کرد و رفت تا ته، تلمبه شروع شد فکرکنم ۲۰تا تلمبه زدم، لرزش و سفیدی کونش باعث شد آبم بیاد، همشو توی کونش خالی کردم، خیلی حال داد، بلند شد لب گرفتم ازش ،گفت خیلی حال کرده، رفت خوشو شست منم رفتم پیش بچه‌ها. ظهر که خانومم خواب بود اومد توی حال من بچه‌ها که توی سرو کله هم میزدن اونجا بودیم، گفت فکر نمیکردم همچین کیری داشته باشی، حسودیم شد به خالم، یه برنامه دیگه ردیف کن توم آتیشه، گفتم فردا توی باشگاه حله؟ فردا دوباره بساط باشگاه رو چیدم برای بچه‌ها هم خوراکی بردم که سرگرم باشن، وقت رو تلف نکردیم، یه سره رفت توی رختکن آماده شد منم ک توی خونه کارمو کرده بودم، اومدم توی رختکن دیدم فرشته لخت خوابیده ، سریع لخت شدم افتادم به جونش هرچی میخوری مگه تموم میشد، گوشت، سفید. کوس اون تو دهنم کیر من تو دهنش، گفتم بسه بذار امروز عرقتو دربیارم، کیر چرب کردم تو کونش، آهش در اومد میکردمش تلمبه میزدم، سیرمونی نداشت، درازش کردم لنگاشو دادم بالا کردم توی کونش هم زمان چوچولشو میمالیدم ارگاسم شد، آبش پاشید تا سینم، می لرزید، می گفت بکنم ،منم تلمبه میزدم. آبم اومد ولی ول کنش نبودم لای در باز کردم گفتم بیرون رو بین حواست به بچه‌ها باشه، دولاش کردمو تپوندم توش، وایساده هم حال میداد ۲۰، ۳۰تا تلمبه زدمو آبم اومد، عرق کرده بودم دیگه نفس نداشتم.

🤍💜۹۱۴🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


صحبتشون رو متوجه نشدم چون از وسط شنیدم.ولی لابلای صحبتاشون لب بازی آخ واوخ بود واقعا نمیدونستم اون لحظه باید چیکار کنم منگ بودم شاید بخاطر این بود که انتظار روبرو شدن باهمچین صحنه ای رو نداشتم. بعد حدود یکی دو دقیقه بخودم اومدم نزدیک تر شدم از گوشه دیوار نگاه کردم دیدم بله سحر بایه پسر حدودا شاید ۲۷ تا ۳۰ سال نشستن پسره یه پای سحرو انداخته رو پاش بایه دستش از لای تاپ سحر سینه رو داره میماله و لب تو لب سحرم داره همکاری میکنه.ظاهر قصه تو اوج لذت بود.اصلا نفهمیدم چی شد یهو رفتم تو سحر منو که دید یه جیغ کشید پسره منو دید سریع خودشو جمع کرد تا بخودم بیام از فرار که یه لگد زدم دست انداختم نتونستم بگیرم.فرار کرد بخاطر آبرو ریزی دیگه تو کوچه دنبالش نرفتم.برگشتم خونه سحر دست و پاش میلرزید چیزی نمیگفت نمیدونم شوک شده بود یا دیگه براش مهم نبود با همون تاپ و شرت جلوم وایساده بود که من تواین مدت ندیده بودم.بعد ده دقیقه دیدم چیزی نمیگه گفتم حالت خوب شد؟مگه مریض نبودی.که یواش یواش شروع کرد اشک ریختن و گفت ببخشید تورو خدا به کسی چیزی نگو به جون مادرم اولین بارم بود واز این حرفا یه جورایی دلم به حالش سوخت نمیدونم چرا.گفتم باشه به کسی نمیگم ولی عصبانی بودم گفت قسم بخور واقعا قیافشو نگاه کردم ناخودآگاه گفتم قسم میخورم. یه زمان کوتاه توسکوت بودیم که سکوتو شکست و گفت بعدا همه چیو بهت میگم ولی الان اگه تو بخوای هرکاری دوستداری بامن بکن فقط توروخدا به کسی چیزی نگو باشه.گفتم یعنی داری خرم میکنی دیگه نه؟ گفت نه بخدا هم یه کادو واسه توعه هم خودم.این حرفو که زد آشوبی در من شروع شد یه نگاه بهش کردم واقعا نمیدونم چرا یه حس شهوت شدید که تابحال تجربشو نداشتم در وجودم شکل گرفت و شل شدم وقتی بخودم اومدم دیدم سحر کنارم نشسته و داره ران و کیرم دست میکشه و منم داشتم نگاهش میکرم ولی اون چشماش به پاهای من بود کیرم سیخ بود وشهوت برمن غلبه کرده بود دیگه اون لحظه به هیچ چی نمیتونستم فکرکنم.فقط بهش گفتم لخت شو اونم سریع بلند شد تاپ و شرتشو درآورد زیر تاپش سوتین نداشت لخت لخت شد گفت میتونم لباستو دربیارم چیزی نگفتم اونم دید چیزی نمیگم ازبالا شروع کرد لباسامو درآورد تامنم لخت بشم بادست لرزون کیرمو گرفت بالا پائین میکرداومد بالا لبشو آورد جلو دیگه اوضاع من داغون ترازاین نمیتونست باشه یه لب ازش گرفتم داغ داغ بود بغلش کردم بردم تو اتاق روی تخت افتادم بجونش خیلی حشری شده بود مثل مار بخودش میپیچید وآخ واوخ میکردبا دستش کیرمو گرفت کشید سمت کوسش منم چسبیدم بهش سرشو مالید به کوسش حس کردم آبش ریخته بیرون و لای پاش خیس خیس بود فکرکنم بعد حداقل یه سال داشت سکس میکرد کوسش خیلی تنگ بود کیر من زیادم بزرگ نیس ۱۶ ۱۷ سانت باقطر متوسط نمیرفت تو ولی چون لای پاش خیس بود باچند بار عقب جلو کردن بزور کردم تو یه آخ بلند گفت و من بغل کرد به خودش چسبوند و محکم فشار میداد منم خوابدم روش شروع کردم تلمبه زدن چشماشو بسته بود ازته دل آخ و اوخ میکرد منم دیگه یواش یواش کیرم جا باز کرد تا ته فشار میدادم تو میکشیدم بیرون هی میگفت آخ جون بکن منو وااااای چقد کیرت حال میده بکن تاته بکن تو .توهمون حالت لرزید و ارضا شد ولی سریع دوباره اوج گرفت شروع کرد آخ جون گفتن انگار هنوز سیر نشده بود اندامش عین سنگ شده بود سینه هاشو گرفتم تو مشتم تکون دادم سفت سفت گفت برام میخوریش نوکشو لیس میزدم دادش درمیومد یه ۱۵ دقیقه ای توهمون حالت تلمبه زدم یعنی کلا روهمون پوزیشن سکس کردیم که کیرمو کشیدم بیرون برای اولین بار توعمرم خیلی زیادآبم اومد.
عین جنازه افتادم کنارش چند دقیقه بعد بلند شدم خودمونو جمع جور کردیم یه دوش سریع گرفتیم تواین فاصله حرفی بینمون ردوبدل نشد یه خورده که گذشت من بودم یه پشیمونی ولی بعدا که فکر کردم دیدم مقصر فقط من نبودم.دیگه تا صبح خوابم نبرد هی فکرم درگیر بود تا با صدای زنگ گوشی بخودم اومدم خانومم بود گفت برم دنبالشون داشتم میرفتم بیرون سحر اومد سمتم دستمو گرفت گفت نمیخوای یه بوس بدی یه لب جانانه ازم گرفت.گفت مرسی سعید جون تا بحال انقدر حال نکرده بودم.اگه بازم بخوام بهم ازاینا میدی کیرمو گرفت.گفتم نمیدونم.شاید مثل امشب بازم تکرار بشه.من رفتم .چند روزی که اونجا بودیم خودمونو سعی کردیم عادی جلوه بدیم ولی ته دلمون آشوب بود از اتفاقی که افتاد.بعدافهمیدم اون پسره بچه مشهد بوده واز طریق اینستا با سحر آشنا شده بوده وسحرم به اصرار اون اومده مشهد که ببینتش.کل رابطشونم همون شب ۱ساعت پیش هم بودن و در حد یه دستمالی کردن پسره همون چیزی که من دیدم اتفاق افتاده.بعدشم دیگه جوابشو نداده بود.
میدونم خاطره من طولانی شد امیدوارم خوب بوده باشه.
کل این ماجرا برای من جوری رقم خورد که واقعا ازقبل روش فکرم نمیکردم ولی اتفاق افتاد .

🤍💜۹۱۳🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 خواهرزن خودش سوتی داد

سلام.
سعید هستم سن ۳۷سال از تهران پیشاپیش اگه غلط املایی داشتم معذرت چون هم اولین باره دارم یه خاطره رو می نویسم هم تحصیلات بالایی ندارم.چندباریم بیشتر تواین سایت نیومدم.سعی میکنم خاطرم رو هم مختصر براتون تعریف کنم.امیدوارم فحش ندین چون این اتفاقی که برای من افتاد یه جورایی مقصرش من نبودم قدرت شهوت باعث این ماجرا شد.
من۷ساله ازدواج کردم و به خاطر شرایط اقتصادی هنوز بچه ندارم.خانواده همسرم دوتا دختر دارن که من دوماد کوچکترم.خواهر زنمم یه سالی میشه طلاق گرفته و خونه پدر خانوم زندگی میکنه.اگه بخوام از خواهر زنم بگم.اسمش سحره ۳۲ساله اندام و قیافه معمولی خونوادشونم نه تا حدودی مذهبی البته نه زیاد.
خونواده همسرم چون پسر نداشتن و دوماد اولشونم تا جایی که از تعریفاشون شنیدم زیاد آدم نرمالی نبوده ازاول، این اواخرم که فقط با من باجناق بود من زیاد نمیدیدمش اهل رفت و آمد نبود.
از وقتی که خواهر زنم خونه باباش بود خوب وقتی ما اونجا بودیم نسبت به قبل با من بیشتر هم صحبت می شد.ببخشید مقدمه یه کم طولانی شد .
ماجرای بین ما از جایی شروع شد که برج ۲ بود از طرف شرکت ۱۰ روزی مرخصی دادن چون شرکت جابجایی داشت.که به اصرار همسرم که عید جایی نرفتیم یه مسافرت بریم منم دوست داشتم یه مسافرت برم.گفتم اوکی کجا بریم؟من نظرم شمال بود ولی همسرم اصرار که بریم مشهد خیلی وقته نرفتیم.چون من زیاد با جاهای زیارتی علاقه ای ندارم.ولی دیدم زیاد اصرار میکنه گفتم باشه.قرار شد فرداش من کارای ماشینو انجام بدم اونم وسایل آماده کنه روز بعدش حرکت کنیم.فردا من رفتم دنبال کارام ظهر برگشتم گفت که به مامان اینا گفتم میخوایم بریم مامانم گفت ماهم میایم.یه مقدار ناراحت شدم چون نمیخواستم دسته جمعی برم مسافرت خیلی بحث کردیم.گذشت وغروبش پدر خانومم زنگ زد شام بیاین اینجا شب رفتیم اونجا بعد شام صحبت مسافرت شد پدر خانومم گفت که بهش جریانو گفتن ولی اون مرخصی نداره و نمیتونه بیاد ولی اگه مزاحمتی نیست خانوم و سحرم با شما بیان.خوب چی میتونستم بگم با اکراه گفتم خواهش میکنم چه مزاحمتی.خلاصش کنم فرداش صبح زود حرکت کردیم با کلی خستگی شب رسیدیم مشهد یه خونه دربستی اجاره کردم رفتیم عین جنازه افتادم صبح ساعت ۹ بود بیدارم کردن دیدم صبحانه حاضره پاشو صبحونه رو بخوریم بریم حرم. انگار فقط اومدن گوله برن حرم.پیش خودم گفتم ولش کن دیگه اومدی پس این چند روزو باید در اختیار اینا باشی بعد صبحانه آماده شدن بردمشون حرم تا ظهر اونجا بودیم ظهر رفتیم بیرون ناهار خوردیم اومدیم خونه استراحت تا غروب که گفتن دوباره شب میخوایم بریم حرم.تا اینجا همه چی عادی بود که از اون به بعد خواهر زنم دیدیم زیاد نرمال نیست حالش جالب نبود تو دلم گفتم بفرما ضد حال شروع شد.هی میگفت حالت تهوع دارم و اینا می گفتیم بریم دکتر میگفت نه احتمالا آب به آب شدم.خوب ما یه روز نبود اونجا بودیم.خلاصه شب حرم کنسل شد . همون نشستیم صحبت تا دیر وقت ولی تواین تایم من چندباری حواسم به سحر بود که زیاد تو گوشیه ولی چون تا بحال چنین چیزی ازاینا ندیده بودم پیگیر نشدم.فردا شد رفتیم تو شهرو بازارو اینور اونور تا بعدازظهر ولی سحر همچنان می گفت حالم زیاد خوب نیست و بازم چندباری تو بازار دیدم داره با گوشی ور میره عصری برگشتیم خونه یه استراحت کوتاه کردن که شب برن حرم و قرارشون این بود شبو تا نماز صبح بمونن اونجا که سحر گفت من خوب نیستم میمونم خونه استراحت کنم.منم این وسط مونده بودم شب تا صبح حرم چیکار کنم من که نه نماز میخونم نه علاقه به زیارت واینا دارم همون روز اول یه بار رفته بودم تو حرم دیگه پیش خودم گفتم اینارو میزارم اونجا تا صبح خیابونارو میچرخم.شب شد خانوم با مادرش آماده شدن سحرم موند خونه اینارو بردم حرمو ماشینو گذاشتم تو پارکینگ پیاده اومدم چرخیدن حدودا تا ساعت دوازده ونیم یک بیرون بودم دیدم خیلی خوابم میاد زنگ زدم به خانومم گفتم خوابم میاد گفت ما تا نماز اینجاییم تو اگه خوابت میاد برو خونه هم یه سر به سحر بزن ببین حالش بهتر شده یا نه هم یه چرت بزن بعد نماز زنگ میزنم بیا دنبالمون گفتم باشه رفتم سمت خونه.تا برسم خونه ساعت حدودا یک ونیم این حدودا بود.گفتم الان سحر خوابه بیدارش نکنم درو آروم باز کردم برم پایین یه اتاق بود خونه جوری بود که یه اتاق بایه پذیرایی کوچیک و یه حموم دسشویی پایین بود همین ترکیب +آشپزخونه ویه اتاق بیشتر طبقه بالا ویه حیاط کوچیک هم داشت که چندقدم تا ورودی درو باز کردم برم پایین که دیدم چراغ بالا روشنه گفتم ببینم سحر بیداره حالشو بپرسم.ازپله ها رفتم بالا که احساس کردم یه صدایی میاد گوش تیز کردم دیدم بله دونفر دارن آروم حرف میزنن بی صدا نزدیک شدم خیلی آروم در ورودی رو باز کردم یه راهروی دومتری بود رفتم تو صداها واضح تر شد یه لحظه سرجام قفل شدم چیزی که اصلا انتظارشو نداشتم.صدا سحر با یه پسر بود که متن

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سکس با خواهرزنم زهرا کوچولو

سلام
من سعید هستم ۳۰ ساله داستان از اونجا شروع میشه که من با ی دختر ازدواج کردم متولد ۷۳ که ی خواهر کوچکتر داشت به اسم زهرا متولد ۸۰ .زهرا صورت گرد قد ۱۶۰ وزن ۵۲ رنگ صورت سفید در کل خیلی تو دل برو بود داستان از اونجا شروع میشه که زهرا دانشگاه شیراز قبول شد .من کارای دانشگاهش انجام دادم اونم اومد رفت خوابگاه.هراز چند گاهی که وقت داشت میرفتم دنبالش میاوردمش خونه که با ما باشه.وقتی میومد خونه خیلی لباس‌های گشاد و بسته می‌پوشید منم زیاد نظری بهش نداشتم تا یه روز خونه که بودیم رفت حمام من توی سالن بودم که دیدم زهرا با حوله تنی از حمام اومد بیرون چیزی رو دیدم که تا حالا از زهرا ندیده بودم اون اصلا فکر نمی‌کرد که من اونجا باشم.حوله که تنش بود یه خورده باز بود و من یه خورده از سینه هاشو دیدم وای یه سینه کوچولو شاید سایز ۶۰ نمیدونستم چیکار کنم تو همین حال بودم که زهرا گفت وای تو اینجایی و زود حوله رو بست رفت توی اتاق.من همش تا چند روز تو فکرش بودم.خیلی دلم میخواست حتی اگر شده ببوسمش.چند روزی گذشت دوباره آخر هفته رفتم دنبالش آوردمش خونه .وقتی خونه بود خیلی بهش توجه میکردم وقتی هم نبود هر روز بهش زنگ میزدم تا احوالش بپرسم .اون از حرکات متوجه شده بود که من شاید بهش نظر دارم.یه روز که خونمون بود بهش گفتم توی لپتاپت سریال هم داری ببینیم گفت آره برو توی اتاق لپ تاپو باز کن قسمت فایل سریال هر کدوم خواستی بریز روی فلش نگاه کنیم.من رفتم لپتاپ باز کردم همینجور که سرچ میکردم دیدم ی قسمتیش نوشته sexi. بی اختیار بازش کردم دیدم بله خواهر زن خوشگلم فیلم‌های سکسی هم نگاه میکنه کیرم داشت شلوارمو پاره می‌کرد توی همین حال بودم دیدم زهرا بالای سرم هست.دست و پامو گم کردم سریع دکمه بکو میزدم بیام بیرون ولی اون همه چیو دیده بود.گفتم ببخشید یهو دستم رفت باز شد اونم که خیلی خجالت کشیده بود بهم گفت لطفا چیزی به کسی نگو.منم گفتم خیالت راحت باشه عزیزم.وای واقعا برای اولین بار بهش گفتم عزیزم.زهرا از اتاق رفت بیرون منم بعد از چند دقیقه رفتم بیرون توی سالن نشستیم سریال ببینیم در طول نگاه کردن به سریال من همه حواسم به زهرا بود چه بدنی داشت چقدر زیباست.اونم متوجه نگاه‌های من شده بود ولی چیزی نمی‌گفت. آخر شب شد اون رفت توی اتاق بخوابه.خانومم هم رفت توی اتاقمون بخوابه منم گفتم فوتبال میبینم بعد میام.همینجور توی فکر زهرا بودم حدود یک ساعتی گذشت دیگه نمیتونستم طاقت بیارم آروم وارد اتاق زهرا شدم دیدم خوابه رفتم بالای سرش کیرمو بیرون آوردم شروع كردم به جلق زدن بعد از شاید ۲۰ثانیه آبم با فشار اومد ریختم روی کونش البته روی شلوارش سریع از اتاق بیرون رفتم .موقع خواب همش توی فکر کاری که انجام داده بودم…چی میشه؟وقتی ببینه شلوارش خیسه چی میگه آبرومو نبره توی همین فکرها بودم که خوابم برد صبح زودتر بیدار شدم برم سر کار دیدم زهرا از اتاق اومد بیرون وای شلوارشو عوض کرده بود همه چیو فهمیده بود همینجور که هاج و واج نگاه میکردم گفت سلام صبح بخیر.منم جوابشو دادم سریع از خونه رفتم بیرون ظهر وقتی برگشتم خونه زهرا خونه نبود به خانمم گفتم زهرا کجاست گفت رفت دانشگاه.چند روزی گذشت بر خلاف همیشه این چندروز بهش زنگ نزدم آخه روم نمیشد تا اینکه بعد از یه هفته گوشیم زنگ خورد دیدم زهرا با حالتی خجالت زده جوابشو دادم.بعد از احوالپرسی بهم گفت چند روزه بهم زنگ نزدی احوالم بپرسی منم همینجوری چندتا بهونه بیخود آوردم اونم دیگه چیزی نگفت.آخرش گفت عصر میای دنبالم بریم خونتون من گفتم حتما.عصر رفتم دنبالش وقتی سوار شد سلام کرد و احوالپرسی. توی راه ساکت بودیم که ی دفعه زهرا گفت با اعظم مشکل داری اعظم خانومم هست .با تعجب گفتم نه چرا گفت هیچی همینجوری پرسیدم من گیر دادم که بگو.اونم ماجرای اون شب بهم گفت که وقتی من تو اتاقش رفتم بیدار بوده.از خجالت داشتم آب میشدم .دلو زدم به دریا حرفهامو بهش زدم گفتم وقتی از حمام اومدی بیرون بدنتو دیدم همش توی ذهنم بودی بعدش وقتی فیلم‌های سکسی که توی لپتاپ دیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم اون کارو کردم.هیچی نگفت چند دقیقه گذشت گفت امشب میتونی تا دیر وقت فوتبال ببینی.گفتم فوتبال؟گفت آره توی فکر بودم که فهمیدم منظورش چیه.قلبم از توی سینه و کیرم از تو شلوارم داشت میزد بیرون.نفهمیدم چجور رسیدم خونه.همش تو فکر زهرا و شب بودم.اخر شب شد زهرا شب بخیر گفت رفت توی اتاق اعظم هم رفت توی اتاقمون بخوابه منم گفتم بعد فوتبال میام.ی نیم ساعت گذشت یواش رفتم توی اتاقی که زهرا خواب بود دیدم خوابه رفتم کنارش صداش کردم جواب نداد.فهمیدم بیداره نمیدونستم چیکار کنم قلبم تند تند میزد شروع کردم به بوسیدنش یواش از روی لباس سینه هاشو می‌مالیدم دیگه طاقت نداشتم لباسشو بالا زدم یه سوتین زرد تنش بود اونم بیرون آوردم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


وای دوتا سینه کوچولو مثل برف شروع به خوردن کردم زهرا هیچی نمی‌گفت بعد از خوردن سینه ها یواش شلوارشو پائین آوردم. یه شرت سفید پاش بود اونم بیرون آوردم واییییییییییی یه کس کوچولو بدون یه تار مو داشتم میمردم شروع کردم به خوردن. بعد از دو دقیقه دیدم داره میلرزه فهمیدم ارضا شده دوباره سینه هاشو خوردم.بعد از چند دقیقه رفتم شروع کردم به خوردن کوسش دوباره خیس خیس شده بود یواش انگشتم توی کونش کردم به سختی داخل رفت معلوم بود خیلی درد داره ولی روش نمیشد چیزی بگه چند دقیقه این کارو انجام دادم دیگه وقتش بود کیرم در آوردم تف زدم گذاشتم لای پاش یواش گذاشتم روی سوراخ کونش آرم آروم فشار دادم خیلی به سختی رفت داخل دو سه بار آروم عقب و جلو کردم آبم با فشار اومد ریخت توی کونش. دو سه دقیقه همینجوری تو بغلش بودم یواش بلند شدم لباسمو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون. از اون به بعد ۶ ماه میگذره ومن من دیگه هیچ رابطه ای باهاش نداشتم شاید دو بار همدیگرو ندیدیم .

🤍💜۹۱۲🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


دیدم ناله هاش داره شروع میشه انگشتش رو برد زیر جامایعی و کلی شامپو ریخت رو انگشتاش و فرو کرد تو کونش . منم اومدم عقبتر تا کامل ببینمش .حدود یک دقیقه انگشتاش رو میکرد تو کونش و درمی‌آورد و هی تا ته کونش رو میداد عقب تا سوراخ کونش رو قشنگ ببینم. بعد گفت حالا نوبت تو زود باش اصلا حالم خوب نیست . منم زودی کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و خیلی آروم فرو کردم تو کونش ، اونقدر راحت رفت تو که با یه تقه کیرم تا خایه رفت تو ، دیدم یه جوووون آتشینی کشید و گفت محسن جانم جرم بده زودباش بریز توش پاهام دیگه جون نداره تا من با صدای مست و شهوتی نگین محسن جوووون رو شنیدم آبم ریخت تو کونش چنان آبی اومد که کل رون های پای نگین تا زانوش پر آب کیر من بود و وقتی برگشت طرفم گفت دمت گرم عزیزم خیلی حال دادی .
تمام این اتفاقات مرور چند سال برخوردهای من و نگین بود که منجر به این اتفاق شد و هیچ وقت فکر نمی‌کردم که آخرش به اینجا بکشه .

🤍💜۹۱۱🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


دیدم نازنین شروع کرد تو آب رقصیدن و خودشو از کون به من مالیدن. نگین گفت تحویل بگیر محسن جون بچه مون جنبه آبمیوه خارجکی نداره‌. بعد در عین ناباوری دست های نگین رو گرفت و مجبورش کرد که باهاش برقصه ، گفت این محسن تو عروسیمون هم نرقصید الآنم مطمنم بگم برقص ناز میکنه تو بیا باهم برقصیم ، نمیدونم چرا فاز رقصیدن گرفتم . نگین هم کم نذاشت و اونقدر با عشوه جلوم رقصید که کم کم داشت آبم تو استخر میومد. بعد نازنین گفت من دیگه نمیتونم رو پاهام وایستم و بریم تو اتاق که می‌خوام بخوابم . نگین گفت بهش بگم که مست مون کردی؟ گفتم تو بگو منم ماجرای فیلما رو میگم. گفت مگه پاک نکردیشون ؟ گفتم چرا . گفت پس بهش بگو کو مدرکت؟ و زد زیر خنده ، تا حالا تو این همه سال ندیده بودم نگین اینطور از ته دلش بخنده . تا برسیم تو اتاق ما نگین چند بار گفت خدایا چقدر حالم خوبه مرررررسی محسن جوووون . نازنین رو گذاشتم رو تخت و اونقدر خسته بود از حال رفت . منم منتظر بودم نگین بره تو اتاقش که بگیرم بخوابم ، دیدم کنترل تلویزیون رو برداشت و زد یه کانال موزیک که اتفاقا دو سه تا زن داشتن جلو یه مرد میرقصیدن . دیدم نگین گفتن محسن تو واقعا بلد نیستی برقصی؟ گفتم نه از بچگی از رقص فراری بودم. ولی انصافا تو خیلی قشنگ میرقصی . گفت من قشنگتر می‌رقصم یا نازنین ؟ همیشه از بچگی بین مون دعوا بود که کدومون قشنگتر میرقصیم . گفتم جفت تون خیلی ناز و داااغ می‌رقصید. گفت ناز رو شنیده بودم ولی داااغ رو تازه می‌شنوم. گفتم بماند من خوابم میاد می‌خوام بخوابم. گفت چی چی رو بخوابم ، چقدر دادی پول آبمیوه ها ؟ گفتم ۱۵۰ درهم گفت یعنی میخواهی ۱۵۰ درهم رو بریزی دور؟ گفتم خوب چکارش کنم بالا بیارمش دوباره بخورم؟ گفت ایییییش کصافط چندش ، دیدم چشمای نگین بدجوری خمار و قرمز شده و اصلا رو پاهاش آروم و قرار نداره و همش داره ریز می‌رقصه . دیدم اومد لب تخت ما و دستمو گرفت و گفت پاشو با من برقص . من بهت یاد میدم. آقا منم از خدا خواسته در عین حال که خودم رو بی تفاوت نشون میدادم بلند شدم و مثل چوب خشک وایستادم . گفت چرا مثل چوب خشک وایستادی یه تکونی به خودت بده . دیدم کونشو کرد به سمت من و هی خودشو چپ و راست کرد . گفت من عاشق این مدل رقصیدنم . دوتا دستامو گرفت گذاشت دور کمرش و کونش رو میمالوند به کیرم . حسابی حشری شده بودم و هیچی جز گاییدن نگین تو ذهنم نبود . منتهی تا چشمم به نازنین می افتاد سرد میشدم. دیدم نگین گفت از تو رقاص در نمیاد من برم دوش بگیرم الان نازنین بلند بشه میگه بریم پاساژ گردی . تا برسه به در حمام پست به من لباسشو درآورد و تا رسید دم در حمام شلوارش رو هم درآورد منتهی با شورتی که کاملا رفته بود لای کونش . رفت تو حموم و در رو باز گذاشت . منم از تو آیینه کمد جلو در حموم قشنگ تو حموم رو می‌دیدم . دیدم دوش آب رو برداشته داره به کوسش میگیره . منم آروم دستم رو کردم تو شورت با کیرم ور میرفتم . دیدم گفت محسن زنگ بزن پذیرش چرا آب وان جمع نمیشه می‌خوام تو وان پر آب بخوابم. رفتم لب در حموم گفتم چرا داد میزنی آرومم بگی هم می‌شنوم ، گفت چیه می‌ترسی زنت بیدار بشه ببینه من تو حموم اتاق شما لختم؟ گفتم چرت نگو اون پیچ رو بچرخونی آب جمع میشه . هرکاری کرد نتونست گفت بیا مثل بز وایستاده منو نگاه می‌کنه بیا حموم یخ شد . رفتم تو که خودم انجام بدم دیدم اومد پشت به در حموم و آروم در رو بست و تا اومدم بیام بیرون گفت همون کاری رو که رو تخت میکردی و مطمئنم با دیدن فیلم دوربین خونت هم همین کار رو کردی الان تو حموم جلو من ادامه بده ، می‌خوام ببینم چکار کردی با خواهرم که اینقدر عاشقته . گفتم زشته نازنین بیدار میشه . گفت ازت خواهش میکنم حالم اصلا خوب نیست . منم که دیدم سردی من بی فایده است و حریف نگاه شهوت آلود نگین نمیشم گفتم باشه ولی این آخرین باره . گفت زود باش درش بیار . من و نگین اصلا تو حال خودمون نبودیم و تا به خودم اومدم دیدم جلوم زانو زده و داره کیرمو ساک میزنه ، اولش خیلی ترسیده بودم که نکنه نازنین منو با نگین تو این وضعیت ببینه ، اما وقتی می‌دیدم نگین به چه لذت و حرارتی داره کیرمو میخوره دل رو زدم به دریا و تسلیم شدم . دیدم نگین گفت جان نازنین موقع موز خوردنم همین حسو داشتی؟ گفتم آره عوضی آره نون زیر کباب من . گفت بیشتر از این حرفها بهم بزن .از همونایی که به نازنین میگی بهم بگو . منم گفتم دست مامان و باباتون می‌بوسم با این دختر بزرگ کردن شون . دیدم یه گاز خیلی آروم از کیرم گرفت و یه چشمک بهم زد . شاید باورتون نشه تو اون لحظه من انگار داشتم نازنین و نگین رو همزمان میگاییدم . دیدم دستاشو گذاشت رو در حمام و از پست در رو قفل کرد و کونش رو قمبل کرد طرف من و گفت حالا نوبته توه . منم نشستم و شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش و با زبون آب کوسش رو میاوردم بیرون .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


لای نایلون رو باز کرد و با دست چکشون کرد و وقتی سرش رو بالا آورد بعد از نازنین تو چشمای من دوباره خیره شد و برای من دیگه این زل زدن مثل خیره شدن های سابق نبود و دنبال یه فرصت بودم که بهش بگم که فکر نکنه با اوسکل جماعت طرفه . گفتم نگین جان ممنون که از گلهامون نگهداری کردی وقتی دیدم همه سبز و شاداب موندن خیلی دعات کردم . بعدش به پدر زنم گفتم راستی شما هم باید دزدگیر و دوربین نصب کنید که وقتی میرید سفر خیالتون راحت باشه مملکت خیلی بد شده دو دقیقه بیخیال بشی خونت رو خالی کردن . تو همین پدر زنم گفت نگه شما دوربین هم نصب کردین ؟ منم گفتم خدا وکیلی بین خودمون باشه به کسی نگید از اونجایی که همیشه میگن دزدها از اطلاعات اطرافیان مدرک جمع می‌کنه من حتی به نازنین هم نگفتم که یه وقت به کسی نگه ، اما وقتی تو ترکیه مدام خونه رو چک میکردم ، خیالم راحت بود و استرس نداشتم . نازنین گفت ایول محسن بهترین کارو کردی . تو همین همین دیدم نگین با صورت رنگ پریده گفت چه جوری با گوشی میشه خونه رو چک کرد مگه سیم کارتت روشن بود؟ من چون خجالت می‌کشیدم تو چشماش نگاه کنم رو کردم به پدرزنم و گفتم نه دوربین ها اندازه یه بند انگشت هستند که به وایفایی خونه وصل میشن و با گوشیت از هرجای دنیا میتونی خونه رو چک کنی. پدر زنم گفت چقدر هزینه اش میشه و چندتا نصب کردی ؟ منم گفتم چیز زیادی نمیشه دوتا دوربین نصب کردم یکی تو پذیرایی یکی تو اتاق خواب . بعد پدرزنم گفت نه اتاق خواب امن نیست یه وقت دردسر میشه . من گفتم نه بخاطر گاوصندوقم گذاشتم .
دیدم نگین رفت تو آشپزخونه و گفت کسی چایی میخوره من بریزم؟ من خیلی زود و بلند گفتم من ، لطفا تو اون لیوان کمر باریکا بریز هوس کردم تو اونا بخورم . نگین چایی رو ریخت و برا من آورد جلوم و گفت اینم یه کمر باریک برای شوهرخواهر خوش سلیقه .
فرداش تو سرکار دیدم نگین بهم زنگ زد و گفت محسن خیلی بیشعوری ، چرا به من نگفتی خونتون دوربین داره؟ از قصد نگفتی اره؟ منم گفتم از کجا میدونستم میخواد این اتفاق بیوفته؟ گفت حتی اگر روسریم هم ازسرم برمیداشتم بازم این کارت درست نبود تو به حریم شخصی من وارد شدی . منم گفتم اااا موی سر دیدن میشه تجاوز به حریم شخصی ، اما لباس کس دیگه رو پوشیدن نمیشه تجاوز؟ زودی تلفن رو قطع کرد .
چند ساعت بعد دوباره زنگ زد این سری با لحن مهربونتر گفت فیلمی که تو گوشیت نیست ؟ گفتم نه خیالت راحت . گفت نازنین هم میدونه؟ گفتم ساده ای دختر ؟ مگه دیوانه ام رابطه دوتا خواهر رو بهم بزنم؟ بعد گفت خودت کامل دیدی فیلمو؟ گفتم آره منتهی روی دور تند بخاطر اینکه کنجکاو شده بودم . گفت کنجکاو نسبت به من؟ گفت آره بعد اینکه رفتی تو آشپزخونه و موز رو کردی تو دهنت کنجکاویم فعال شد . بعد گفت مطمئنی فیلم رو دور تند بوده؟ منم نتونستم جلو خندم رو بگیرم و تا خندم گرفت تلفن رو قطع کرد .
الان که دارم این ماجرا رو براتون تعریف میکنم ، اکیپ دو نفره من و نازنین تبدیل شده به اکیپ سه نفره من و نازنین و نگین . چون هم از پرانرژی بودن من و نازنین خوشش میاد هم پدرزنم و مادر زنم برا اینکه نمیذارن تنهایی مسافرت خارج بره اونو با ما میفرستند .
یکسری تو سفر دوبی تو استخر هتل نازنین گفت محسن کارت هتل رو بده من برم چندتا نوشیدنی بگیرم گفتم نمی‌خواد تو بری من خودم میرم ، یک دفعه به ذهنم رسید نوشیدنی مشروب دار سفارش بدم و نگم بهشون چون هیچکدوم مون اهل شراب نیستیم . سه تا نوشیدنی مختلف سفارش دادم و دل رو زدم به دریا و دادم بهشون . من و نازنین و نگین تو آب بودیم و آب میوه هامون رو گذاشته بودیم لب استخر و داشتیم می‌خوردیم که نازنین گفت محسن بده برا تورو بخورم ببینم چه مزه ایه که یکدفعه دیدیم نگین زد زیر خنده و پرسیدم چی شد گفت هیچی…
من دوزاریم افتاد اما نازنین یا فهمید و به روی خودش نیاورد یا نفهمید . من یه نگاه اخمو نمکی ریز و سریع به نگین که پشت نازنین بود کردم و نازنینم یه زبون درازی بهم کرد و به نازنین که بین ما بود گفت بده برای محسنو بخورم ببینم چه مزه ایه تا آبمیوه منو از نازنین گرفت گفت محسن بیا توهم برا منو بخور دیگه حسابی گیلاس ها قاطی پاتی شد و یکدفعه من گفتم همه چی قاتی پاتی شد کی ماله کیو خورد ؟ دیدم نازنین سرخوش شده و با یه لحن آرومی گفت بخوررر بره بابا و رفت تو آب .
نگین رو به من کرد و گفت خر خودتی فکر کردی نفهمیدم از قصد نوشیدنی مشروب دار سفارش دادی؟ منم خودمو زدم به اون راه که نمی‌دونستم و گفتم شانسی انتخاب کردم اسماش عجق وجق بود . بعدش گفتم ببینم مگه تو تا حالا مشروب خوردی که فهمیدی توش مشروبه؟ گفت آره یه بار رفتم مهمونی دوستم خوردم همین بو رو میدادم بعد که حالم بعد شد ماجرا رو بهم گفت و ازم معذرت خواست . ولی دمت گرم محسن خیلی خوب کاری کردی اینا رو انتخاب کردی حسابی سر کیف شدم . بعد شما کردیم رفتیم پیش نازنین .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


بعد دیدم رفت رو مبلی که پشتش به دوربین بود و دید کافی نداشت نشست و با یه دست سینه هاشو می‌مالید و با یه دست هی موز رو تو دهنش جلو عقب میکرد . حسابی داااغ کرده بودم و اصلا باورم نمیشد نگین و اینکارهاااا!! منم دیدم نازنین هفت پادشاهو خواب دیده با خیال راحت نشستم فیلم رو چک کردن . دیدم شلوارش رو تا زانو کشید پایین و تیشرت و سوتینش رو باهم داد بالا . شروع کرد به مالوندن کوس و سینه هاش اونقدر با ناز و شهوت خودشو می‌مالید و جمع میکرد که داشتم ارضا میشدم . دیدم از رو مبل بلند شد و وقتی برگشت رو به دوربین سینه هاشو اونقدر بزرگ و خوشگل بودن که مخم داشت منفجر میشد . رفت تو اتاق خواب یه راست رفت سراغ کشوها و هی باز و بسته شون میکرد ، اول تعجب کردم از کارش بعد که لباس سکس های نازنین رو پیدا کرد فهمیدم دنباله چی هستش . نمیدونم دیدن این صحنه رو براتون آرزو کنم یا نه ، یکدفعه دیدم کلهم لخت لخت شد و یکی از همون لباس سکسی هایی رو که اون شب تو خونشون نازنین نشونش داده بود رو پوشید سایز کون و سینه اش از نازنین بزرگتر بود و زیر اون لباس هایی که یکبار نازنین رو حسابی کرده بودم من رو سر دو راهی انتخاب قرار داده بود که نگین جذابتر شد یا نازنین؟ انصافا هر جفتشون خوشگل و توپر و تراشیده هستن و آدم از دیدن بدن شون لذت بی حد و حسابی رو می‌بره . من که از حالا با یه ورژن جدید از نگین آشنا شده بودم ولع اینو داشتم تا ادامه ماجرا رو ببینم . دیدم رفت سر میز توالت نازنین و یه کرم برداشت و خوابید رو تخت ما شروع کرد با خودش ور رفتن. هی کرم رو دستاش می‌ریخت و یکی رو میبرد زیر سوتین و یکی رو میبرد زیر شورت . منم دیگه دل رو زدم به دریا و گفتم حتی اگر الان نازنین هم بیدار بشه با دیدن این وضعیت من طلبکار میشم که چرا باید خواهرت تو خونه ما اینکارها رو بکنه و مطمئن بود نازنین هم طرف منو میگیره . یه تف انداختم کف دستم و شروع کردم با کیرم ور رفتن ، اصلا مهم نبود که تو فیلم نگین خواهرزنم لخت رو تخت ما خوابیده و داره با خودش ور می‌ره . فقط برام این مهم بود که کیرمو بمالم . دیدم شورت و سوتین رو درآورد و شروع کرد به انگشت کردن تو کونش . از گوشام داشت حرارت بلند میشد تا حالا حتی با نازنین هم این احساس رو تجربه نکرده بودم . کیرم حسابی باد کرده بود و چون صبح حسابی آبم اومده بود با خیال راحت داشتم باهاش ور میرفتم . دوربین رو زوم کردم تا بلکه بتونم کوسش رو از نزدیکتر ببینم اما چون دستش جلوش بود و مدام تا ته تو کونش فرو میکرد نمیشد درست و حسابی دیدش . بعد از حدود نیم ساعت که حسابی باخودش ور رفت و ارضا شد لباسهای نازنین رو درآورد و گذاشت تو کشو و یکم سر و وضعش رو درست کرد و از خونه زد بیرون .منم برا اینکه یه وقت نازنین فیلم رو نبینه و سر بشه سری از گوشی پاکش کردم.
شاید فکر کنید یه اتفاق بود و افتاد و من یک هفته تو سفرم خوشگذروندم ، اما برعکس هر سری که خواستم نازنین رو بکنم چهره و بدن لخت نگین میومد جلو چشام و هرچی خودم رو کنترل میکردم که با فکر اون نازنین رو نکنم نشد و دیگه مجبور شدم تسلیم افکارم بشم و نازنین رو به قصد کُشت به نیت نگین گاییدم. جوری تلمبه میزدم و نازنین رو جلو و عقب میکردم که صدای آآآه و اوووف نازنین اتاق رو برداشته بود و هی میگفت بیشرف امروز کسی رو تو استخر هتل زاغ زدی که داری منو اینجوری مث وحشیا جرررر میدی؟ منم به زبون گفتم نه واقعیتش تاحالا با تو اینجوری تو استخر نبودم خیلی حشریم کردی . اما تو ذهنم میگفتم آره آبجی جونت با اون بدنش داره دیوونم می‌کنه . وقتی پاهای نازنین رو باز کردم تا تو کوسش بذارم دقیقا تو همون وضعیتی دیدمش که نگین رو تو دوربین دیدم . اونقدر تلمبه زدم که نازنین از هال رفت و گفت نه قضیه امشب بود داره تو چند سال منو اینجور نگاییده بودی که چند بار ارضا بشم . منم گفتم لاکردار باید برم دست مامان باباتو ببوسم با این دختر بزرگ کردنشون ماشاالله بدن نیست که جواهره. خلاصه من تو این سفر تو سکس مون نازنینی نمی‌کردم و فقط نگین کنارم بود . سفرمون تموم شد و برگشتیم ایران . مثل همیشه اولین جایی که نازنین بعد از سفر باید بره خونه مامانشه . رفتیم و سوغاتی هایی که براشون خریده بودیم رو بهشون دادیم چندتا لباس لختی هم برای نگین خریده بودیم که بیشترشون پیشنهاد من بود و نازنین هم با کمی مخالفت موافقت کرد که بخریمشون . یعنی من میگفتم نگین که کسی رو نداره براش از این لباسها بخره تو که خواهرشی باید حواست بهش باشه با این فیلم بازی کردن ها راضی میشد به خرید . سوغاتی همه رو دادیم و تا رسید به نگین ، نازنین گذاشته بودشون تو یه نایلون جداگانه داد بهش و گفت اینم برا یکی یدونه خودم .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:22


💞 خواهرزن بی خبر و دوربین مداربسته

سلام
من محسنم و ۳۸ سالمه و این ماجرا رو که براتون تعریف میکنم کلمه به کلمه اش عین واقعیته . من ۱۱ ساله ازدواج کردم و یه خواهرزن دارم که از زنم بزرگتره و هنوز مجرده . اسم زنم نازنین و اسم خواهرزنم نگینه . هر جفت شون خوش هیکل و زیبا و در عین حال اهل رعایت هستند . منتهی با اینکه مادرزن و پدرزنم یه خورده ناراحت میشن ، ما باهم خیلی شوخی می‌کنیم و خانمم به خاطر اینکه من حد و حدودم رو حفظ میکنم با این قضیه مشکل نداره . ماجرای توجه من به نگین از زمانی شروع شد که با نازنین رفتیم خرید و کلی لباس و شلوار تو خونه ای خرید که بین شون لباس های سکسی هم بود ‌. از خرید که اومدیم سمت خونه نازنین گفت یه سر بریم خونه مامانم . همین که رفتیم تو نگین گفت بیار خریداتو ببینم چشم بازار رو کور کردی . نازنین هم یه اشاره ریز کرد که بریم تو اتاق اینجا جلو مامان بابا زشته .من کلا تو فکر این بودم که الان نازنین تمام اون لباس سکسی ها رو هم نشون نگین میده؟؟! تو همین فکرها بودم که دیدم از اتاق اومدن بیرون و پدرزنم گفت اینقدر پولاتون رو خرج این پارچه اون پارچه نکنید و پولاتون رو جمع کنید . نگین یک دفعه گفت بابا چکار داری بهشون بذار تا جوونن از پولاشون لذت ببرن و تمام مدتی که این جمله تمام بشه خیره شده بود تو چشای من و منم داشتم با چشمام غورتش میدادم .
این ماجرا گذشت و تو ماشین سه نفره رفته بودیم دور دور که نگین به نازنین گفت یه چند وقته می‌خوام برم لباس بخرم حس و حال تنهایی رفتن نیست ، میایی بریم خرید ؟ نازنین گفت تو که منو می‌شناسی اگه محسن بیاد منم میام والا حال و حوصله این مغازه و اون مغازه گشتن رو ندارم ‌‌. محسن خوش سلیقه است و خیلی زود خرید می‌کنه به من باشه هر مغازه رو ده بار میگردم بازم دست خالی میام خونه. نگین بلافاصله گفت بعله محسنم که ماشاالله خوش سلیقه با اون لباسهایی که میخره. منم از تو آیینه عقب رو نگاه کردم دیدم با یه کم اخم نمکی خیره شده به من.
ما تصمیم گرفتیم بریم ترکیه و از نگین خواستیم تو این مدت بیاد گلهامون رو آب بده ، اونم قبول کرد و نمیدونم به جدی یا شوخی گفت به شرط اینکه هرچی برا زنت میخری برای منم بخری. منم گفتم باشه یکی یدونه ای دیگه چکارت کنم . راستی این رو هم بگم که خونه من هم دوربین مدار بسته مخفی داره که هیچکس نمیدونه و یه چشمی آلارم که ریموت داره و با دسته کلید خونمونه . دوربین ها رو به خاطر این به کسی نگفتم که هی سر زبون می‌چرخه و همه میفهمن که دوربین تو خونه هست و ممکنه از کار بندازنش . این دوربین ها با اینترنت وای‌فای خونه کار می‌کنه و از هرجای دنیا که دسترسی به نت باشه میشه داخل خونه رو کنترل کرد یه دوربین داخل پذیرایی مقابل در ورودی تو لوستر گذاشتم یه دوربین هم تو اتاق خواب تو دریچه کولر که هم در ورودی اتاق خواب رو بگیره هم کمد دیواری مون که گاوصندوق من تو اونجا جاساز شده .
ما رسیدیم هتل و بعد از دوش گرفتن و یه سکس مشتی تو وان حمام هتل . آماده شدیم که بریم برای ناهار . تو رستوران هتل بودم و نازنین داشت از میز غذا انتخاب می‌کرد و مدام می‌گفت آقامون ضعف کرده بشینه من تقویتش کنم . منم داشتم ایرانی بودن خودمو ثابت میکردم و گوشیمو با نت هتل به روز رسانی میکردم تا اینکه پیغام آلارم باز شدن در واحد به گوشیم اومد و من کنجکاو شدم که دوربین ها رو چک کنم . دیدم نگین اومد وارد خونه شد و همون اول شال و مانتوش رو درآورد و رفت گلها رو آب داد . یه کرمی شروع کرد به ولولک دادنم که فیلم رو سیو کنم . دکمه ذخیره سازی رو زدم و شروع کردم به ناهار خوردن و نازنین مدام از سکس تو حمام تعریف میکرد که نمیدونم آب و هوای اینجا بهت حسابی ساخته و کیرت رو کلفت کرده ، جوری تلمبه زدی که انگار یکی دیگه داره منو می‌کنه . منم گفتم شکسته نفسی می‌کنی از تنگی خودتونه 😂.
ناهار و خوردیم و رفتیم گردش و اونقدر پیاده روی و پاساژ گردی کردیم که شب تا رسیدیم هتل نازنین از خستگی غش کرد . منم چون خیلی خسته بشم خوابم نمیبره و داشتم عکسها و فیلمهای تو گوشی رو که گرفته بودیم چک میکردم و اونایی که بدافتاده بودیم رو حذف میکردم . دیدم گوشیم پیغام پر شدن حافظه رو میده ، چک کردم دیدم یاخدااا ویدیو دوربین مداربسته خونمه و کلی حافظه گوشی رو پر کرده . چک کردم دیدم ۶ ۷ ساعت فیلم گرفته و تا خواستم حذفش کنم گفتم بذار ببینم نگین تا کی تو خونه بوده ؟! فیلم رو زدم رو حالت تند دیدم بعد از آب دادن به گلها رفت تو آشپزخونه دستگاه اسپرسو ساز رو روشن کرد یه اسپرسو خورد و رفت سر یخچال یه موز برداشت و در عین تعجب دیدم تکیه داد به اوپن آشپزخونه و موز و پوست کند و فرو کرد تو دهنش !! کنجاوتر شدم و سرعت پخش رو آوردم پایین دیدم داره هی موز رو تو دهنش جلو عقب می‌کنه .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:22


💞 سوراخ کون خوشمزه خواهرزن

من ۴۳ سالمه و خواهر زنم ۴۴ سالشه و اسمش مریمه
چند وقته تازه فهمیدم چقد خوردنیه
داستان از اینجا شروع شد که مادر زنم میخواست یه خونه توی روستا بسازه و من هم به عنوان داماد دارم کارهاشو پیگیری میکنم
این وسط خیلی وقتها با هم تنها میریم و برمیگردیم که کارها رو انجام بدیم
الان که ساختمان تمام شده دیگه آخرای کاره و داره وسیله میبره و میاره
یه بار زنم زنگ زد گفت مریم میخواد وسیله ببره و ماشین نداره
به من گفت تو میبریش که منم قلبم شروع کرد به تالاپ و تلوپ و گفتم آره
خلاصه وقتی رسیدیم و کارهاش رو انجام داد حدود ساعت ۱ ظهر شد و هی داشت میگفت چقد خسته ام و خیلی بدنم درد میکنه
دیگه ساعت ۱ که اومد نشست و هی ناله میکرد، منم گفتم میخواین یه خورده ماساژتون بدم؟
اونم گفت نه ممنون چیزی نیست
منم گفتم تعارف نکنید من خیلی خوب بلدم
اونم هی میگفت نه بابا آخه زحمتتون میشه
منم گفتم نه بابا چه زحمتی یه خورده کمرتون رو میمالم
اونم با خجالت گفت نه ممنون فقط یه خورده مچ پاهامو ماساژ بدید کافیه
خلاصه از مچ پاهاش شروع کردم و تا ساق و زانوهاش و کف پاهاشو حسابی واسش مالیدم
هر وقت میخواستم از زانو بالاتر برم پاهاشو جمع میکرد میگفت ببخشید لطفا همون جا …
یه نیم ساعتی که واسش مالیدم و هی چشماشو نگاه میکردم دیدم روسریشو انداخت رو صورتش
منم گفتم مریم خانوم اگه برگردید هم من راحت تر ماساژتون میدم و هم شما راحت ترید
خلاصه وقتی که برگشت دیگه راحت تر دستامو میبردم روی رونش و با دستاش دستامو میگرفت یعنی نکن …و دستامو کنار میزد
بهش گفتم مریم خانوم اگه کمرتون رو بمالم خستگیتون میره
دیدم هیچی نگفت و منم دستامو بردم روی کمرش از روی لباس
بعد در سکوت کامل آهسته و یواش یواش پیرهنشو دادم بالا و مستقیم دستام روی کمرش بود که دیدم آهسته آهسته داره باسنشو میاره بالاو پایین
قلبم داشت تند تند تالاپ تلوپ میکرد و یه خورده از پشت دستمو بردم زیر شلوارش که دیدم سریع شلواشو کشید بالا
منم که میخواستم تو کف بمونه دیگه دستمو نبردم زیر شلوارش و اونم که دید خبری نیست دوباره باسنشو داد بالا و این بار با دو تا دستام آهسته از دو طرف شلوارشو تا وسط باسنش دادم پایین و کمر و روی نصف باسنشو میمالیدم
خلاصه شورتش هم با ناز و ادا تا نصفه پایین کشیدم و یه نگا به ساعت انداختم دیدم ۳ شده !!!
همونطور که به پشت خوابیده بود، نشستم وسط پاهاش و پاهاشو باز کردم که مقاومت میکرد ولی بالاخره نشستم وسط پاهاش و کامل شلوار و شورتشو تا روی رونش پایین کشیدم و هیچی نمیگفتیم
باسنشو باز کردم و تا زبونم میرسید میچرخوندم تو سوراخ کونش
کونشو کامل قمبل کرده بود به حالت خوابیده به پشت و پاهاشو باز کرده بود و منم تا ته زبونمو فرو کرده بودم تو سوراخ کونش
وای هر چی از خوشمزگیش بگم کم گفتم
بیست دقیقه انگشتم تو کصش بود و سوراخ کونشو میخوردم
چند بار آبش اومد
آخرش هم کیرمو فرو کردم تو کصش و کردمش در همون وضعیت و آبمو ریختم رو کمرش
دستاشو گرفته بود روی صورتش و هیچی نمیگفتیم
با دستمال آب کیرمو پاک کردم و شلوارشو کشیدم بالا و یه خورده از پشت گردنشو لیس مالی کردم
داشت دیر میشد
منم گفتم مریم خانوم اگه کارتون تموم شده برگردیم
اونم هیچی نگفت
بلند شد و کاراشو کرد و رفتیم تو ماشین، اصلا انگار نه انگار
یکم خجالت میکشید
منم سره یه حرفی رو باز کردم راجع به خونه و اینا …
یواش یواش یخش وا رفت و اونم حرف زد
وقتی رسیدیم جلو خونشون نگاه تو نگاه شدیم و کلی لذت بردم و گفت بفرمایین…
منم گفتم ممنون حالا فرصت زیاده
دوباره سکوت کرد و تو چشام نگاه کرد
دلم براش تنگ شد و دوست داشتم همون لحظه دوباره بکنمش ولی حیف که ساعت ۵ شده بود
حالا حدود دو هفته هستش که هیچ خبری ازش ندارم و دلم خیلی براش تنگ شده…

🤍💜۹۱۰🤍💚

پایان