دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3) @das00tan Channel on Telegram

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

@das00tan


دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3) (Arabic)

تقدم قناة "دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)" على تطبيق تيليجرام محتوى مميز ومثير للاهتمام لعشاق الثقافة الكورية. تهدف القناة إلى تقديم آخر الأخبار والمعلومات حول الدراما الكورية الشهيرة، الأفلام، الموسيقى والحياة الثقافية في كوريا. إذا كنت من محبي الدراما الكورية وتبحث عن مصدر موثوق للمعلومات والتحليلات، فإن هذه القناة هي المكان المناسب لك. يمكنك الاشتراك في القناة من خلال البحث عن "@das00tan" في تطبيق تيليجرام والانضمام لمجتمع العشاق للثقافة الكورية. انضم الآن واستمتع بالمحتوى الرائع والتفاعل مع محبي الكيبوب والدراما.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 لز من و سارا

سلام
اسم پرینازه و ۲۰ سالمه
قدم۱۶۵ و ۵۷ کیلوم ام.سایز سینه هام ۸۰ و رنگ پوستمم گندمی روشنه.
من کلا خیلی خیلی حشریم و بزرگترین فانتزیم لزه
چند وقت پیش یکی از دوستام (سارا) بهم زنگ زد که اگه همخونه‌ایات رفتن مسافرت و نیستن من فردا شب بیام پیشت.
منم گفتم که همشون رفتن و من تنهام.بیا خوشال میشم
همون شب داشتم فکر میکردم که اگه بتونم خیلی غیرمستقیم راضیش کنم که باهم سکس کنیم خیلی خوب میشه چون خیلی وقتا پیش اومده که موقع دیدن پورن و مالیدن کسم به سارا فکر میکنم و تابحال حرکت خاصی جلوش نزدم یا چیزی بش نگفتم که بدونم نظرش چیه
همینجوری که یه دستم توی شورتم بود و با یه دست دیگم سینه‌هامو فشار میدادم به سارا فکر میکردم
سارا یه دختر ظریف با پوست خیلی سفید
قدش حدود یک وجبی از من کوتاه تره و سینه هاشم خیلی کوچیک تر از منه
من از دخترای ریزه میزه سفید با سینه های کوچیک خیلییی خوشم میاد
خلاصه ظهر شدو سارا اومد.کلی حرف زدیم و غذا خوردیم و این داستانا
بعد شام تصمیم گرفتم مشروب بیارم که شاید بتونم فانتزیمو عملی کنم
یه بطری اوردمو اصلا نفهمیدیم چجوری نصفش رفت
بعدش سارا گف که من دیگه خیلی خوابم میاد بنظرم بریم بخوابیم
رفتیم تو اتاقمو بش گفتم که میتونی رو تخت بخوابی یا پایین
میتونیم جفتمون رو تخت بخوابیم یا پایین
گفت نه بریم رو تخت بخوابیم
منم طبق عادتم شلوار و سوتینمو دراوردم و با یه تاپ رفتم تو تخت
اول سارا همینجوری کنار تخت وایستاده بود منو نگا میکرد ولی بعدش اونم همینکارو کرد و اومد
من سمت دیوار خوابیدم و سارا لبه تخت
پشتشو کرده بود به من منم رفتم خیلی خیلی نزدیکش خوابیدم
یه تکون خورد دید کونش خورد ب من همونجوری موند
یکم که گذش دیدم اومد عقب تر و عقب تر تا اینکه دیگه کونشو داشت به کسم فشار میداد
منم حسابی داغ بودم دستمو بردم سمت گردنش
گرنشو اول یکم ناز کردم بعد گرفتمش و کم کم فشار دستمو بیشتر کردم
سرشو برگردونو با چشای خمار نگام کرد فهمیدم اونم خیلی حشری شده
اول اروم لباشو بوس کردم ک ببینم عکس‌العملش چیه دیدم اوکیه
دیگه شروع کردم
لباشو مث وحشیا میخوردم.لب پایینشو با دندونام میگرفتم میکشیدم.زبونشو لیس میزدم اونم تنشو میمالوند به تنم
اومدم روش و رفتم سراغ گردنش.مث وحشیا لیس میزدم از پایین گردنش تا زیر چونش.لیس میزدم و ساک میزدم اونم حرکتای تنش خیلی بیشتر و سریع تر شده بود
رسیدم به سینه هاش از رو لباسش نوکشون ک خیلی سفت شده بود معلوم بود با انگشتام دوتا نوک سینه هاشو گرفتم و فشار دادم ک جیغش دراومد
بعدش سینه هاشو با دو دستم گرفتم و محکم فشار دادم سریع لباسشو دراوردم و رفتم سراغ نوک سینه چپش.اول اروم چنبار لیسش زدم دیدم دارده دیوونه میشه هی اه و ناله میکرد.
نیپلش سفته سفت شده بود مث وحشیا میخوردمش و محکم ساک میزدم اونم با صدای بلند ناله میکرد.
رفتم سمت سینه راستش .نیپلشو محکم گاز گرفتم و با ی دستم سینه چپشو محکم فشار میدادم . دیدم کسشو بلند کرده داره میماله به تنم دستمو بردم سمتش.خیلییییی خیس بود تا اومدم دستمو بکنم تو شورتش نذاشت.
بلندم کرد و سینه هامو چنگ زد و مث وحشیا لیسشون میزد.روم دراز کشیده بود و کسشو میکوبید رو کسم و با دوتا دستش سینه هامو گرفته بود و نوبتی نیپلامو لیس میزد و گاز میگرف.با این حرکتش صدبرابر حشری تر شدم.
نشوندمش و پاهاش باز کردم خودمم پاهامو باز کردم و کس خیسمو چسبوندم به کس خیسش.
شروع کردم به تکون دادن خودم و کسامون روهم مالیدع میشد.گردنشو گرفتم و شدت تکون دادنمو خیلی بیشتر کردم. چشاش به سینه هام بود ک میلرزید من با انگشتام محکم میزدم رو سینه های سفید

خوشگلش که قرمز بشن
دستمو بردم لای کسامون و میمالیدمشون
جفتمون خیسه خیس شده بودیم و کلی صدامون دراومده بود
دیدم مثل اینکه نزدیکه ارضا شه سریع به پشت خوابوندمش و رو کونش نشستم. کسمو میمالوندم رو کونش بعد تو پوزیشن داگی گذاشتمش
کونشو چسبوندم به کسم و موهاشو چنگ زدم و سرشو خوابوندم
دستمو فشار دادم رو کمرش که فقط کونش بالا باشه
مححکم و سریع کسمو میکبوندم به کونش
دستمو بردم لای پاش و کسشو میمالیدم اونم فقط جیغ میزد باز دیدم تا نزدیک ارضا شدنشه ولش کردم و سریع ۶۹ شدیم.من زیر بودم اون رو
کسمو با ولع میخورد.صداش داشت دیوونه ترم میکرد
منم زبونمو میکشیدم رو کس داغش از بالا تا پایینش
یکم بلندش کردم با همزمان که کسشو لیس میزدم و میخوردم با انگشتامم میمالیدم اونم ازون ور کسمو میک میزد دیگ داشتم میمردم
از صداهای جفتمون معلوم بود که خیلی نزدیکیم
اون شروع کرد به انگشت کردن کسم و انگشتشو سریع تو کسم تکون میداد منم با دستم میزدم روی کس کوچولوش
چن ثانیه بعد جیغ جفتمون دراومد و جفتمون لرزیدیم و ارضا شدیم .

🩷۷۰۰💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


که چن ساله داغ کیر داره انقد این زن هوسی بود انقد خورد تا از دهنش کشیدم بیرون گفت بازم میخوام گفتم آبم میاد نمیتونم اون کس وکونتو جر بدم دراز کشید منو کشید روش گذاشتم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن با خوردن لباش یه چن دقیقه که این حالت بودیم بلندش کردم سگی کردم لپ کونش داشت دیوونم می‌کرد چنگ میزدم بهش قلمبگی کسش زد بیرون فرو کردم توش صداش در اومد آه آه سریع تر اوف اییییی مردم واست پسر من تویی بزن بزن آه آه دیگه نمیتونستم طاقت بیارم بهش گفتم آبم داره میاد فدای آب کیرت داره میاد بگو بریز رو سینه و شکمم ببینم ابتو لذت ببرم سریع در آوردم کیرمو کردم طرفش ریختم رو شکمش و سینش دراز کشیدم روش لبامو می‌خورد موهامو دس می‌کشید ازم تشکر می‌کرد یه چند دقیقه شد بلند شدیم جمع و جور کردیم رفتیم دیگه وقت حموم نداشتم دوستان عزیز این بود داستان من شاید باورش سخت باشه ولی اتفاقیه که افتاده قسمم نمی‌خورم که باور کنید راست بوده یا نه راست و دروغش با شما هرکی به اندازه درک وشعورش میاد نظر میده اگه دوست داشتین خوشتون اومد بگین تا داستان های بعدی رو بهتون بگم ایام به کام تا دیدار بعد بدرود

🩷۶۹۹💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


بعد از خبر طلاقش این خوشحال کننده ترین خبری بود که شنیدم و تا اون موقع بهم نگفته بود . اون شب ساعت 8 شب مغازه رو تعطیل کردم رفتم خونه سریع یه دوش گرفتم و رفتم خونه مینو.

وارد خونه که شدم یه آپارتمان کوچیک ولی خیلی خوشگل بود که خیلی با سلیقه دیزاین شده بود. خودشم یه لباس شب توری پوشیده بود که ست لباس زیر زرد رنگش کاملا مشخص بود. بهم گفت بیا تو که امشب میخوام دیوونت کنم. بعد از خوردن یه آبمیوه اومد کنارم روی کاناپه جوری نشست که روناش از زیر لباس شبش افتاد بیرون. منم دوباره همون کار تو ماشینو انجام دادم با این تفاوت که دیگه خبری از شلوار لی و همچنین اعتراض مینو نبود. یه خورده که از رو شورت کسشو مالیدم بدنش شل شد و بیحال رو کاناپه دراز کشید. منم سریع تی شرتمو دراوردم و خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن لباش. انقدر لباشو میک زدم که کبود شد . باورم نمیشد که دارم معلمم رو میکنم. خواستم لباسشو دربیارم که با یه صدای گرفته گفت بیا بریم تو اتاق. بلندش کردم رو دستام بردمش انداختمش رو تخت. لباساشو دراوردم دوباره شروع کردم به لب گرفتن بعد گردنشو خوردم که دیگه شروع کرد به آه و ناله که هومن توروخدا بسه کشتی منو. منم بهش گفتم تازه اول کاره. رسیدم به سینه هاش. آخ که از اون سینه های گنده هر چی بگم کم گفتم. 5 دقیقه ای سینه هاشو خوردم بعد برعکسش کردم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم به خوردن لمبه های کونش. آخخخخخ که چقدر کونش نرم و باحال بود. با اینکه کونش بزرگ بود ولی سوراخش تنگه تنگ بود فکر کنم تاحالا از کون نداده بود.


همین جور که کونشو میخوردم با یه دستم هم با چوچولش ور میرفتم تصمیم داشتم سکسی باهاش بکنم که به خوابم نمیدید. انقدر سوراخ کونشو خوردم که قرمز قرمز شده بود. کاری باهاش کردم که با دندوناش تختو گاز میزد. بعد دوباره برعکسش کردم و رسیدم به بهترین و زیبا ترین جای بدنش یعنی کسش. کسش نه خیلی تنگ بود نه گشاد. اگه یه خورده حرفه ای باشی با یه کم نگاه کردن بهش میشه فهمید بعد از طلاق دو ، سه باری شیطونی کرده بگذریم. یه 10 دقیقه ای کسشو وحشیانه خوردم که جیغ و داد میزد دارم ارضا میشم که یهو دیدم آبش آروم از کسش داره میاد بیرون و منم همشو خوردم. بعد از یه چند دقیقه ای بلند شد شلوار منو دراورد و شروع کرد واسم ساک زدن. لا مصب استاد ساک زدن بود. کیرمو تا ته میخورد و هی اوق میزد. همین جوری که کیرم تو دهنش بود از گوشه های لبش آب دهنش هی میریخت بیرون ، با این کارش خیلی بیشتر منو حشری میکرد. یه 10 دقیقه ای ساک زد بعد گفت بیا بکن که دیگه دارم از حال میرم. دوست داشتم بازم واسم ساک بزنه ولی چاره ای نبود. رفتم روش خوابیدم پاهاشو داد بالا دور کمرم قلاب کرد. کیرمو که خیس خیس بود گذاشتم رو کسش که با یه فشار رفت تو. یه جیغ زد و بازوهامو محکم فشار داد. ریتم تلمبه زدنمو تند تر کردم. بعد یک ربع احساس کردم آبم داره میاد. گفتم مینو الآنه که آبم بیاد بریزم کجا؟ گفت بریز تو دهنم میخام همرو بخورم. منم که عاشق این حرکتم با کمال میل قبول کردم. وقتی احساس کردم آبم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون و مینو هم اومد پایین تخت نشست و دهنشو گرفت جلو کیر من. من شروع کردم به جق زدن تا آبم بیاد مینو هم کسشو محکم میمالید که واسه بار دوم ارضا شد و هی بلند داد میزد هومن آبتو میخام. منم که از این حرفش خیلی حشری شده بودم محکم کیرمو میمالیدم که یهو آبم اومد و تا قطره آخرشو خالی کردم تو دهن مینو و اونم همشو خورد. بعد از اون روز سه بار دیگه با هم سکس کردیمو الآنم مینو رفته کیش و ما فقط سکس تلفنی میکنیم تا برگرده. دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه .

🩷۶۹۸💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 مادر زن هوسران

سلام
22سالم بود که با عشق مورد علاقم ازدواج کردم زندگیمون خوب بود ولی نسبت به بچگیش چون 17 سالش بود گیرای بیخود میداد الکی لج می‌کرد باهام ولی شدیدا دوسم داشت خیلی باهام راه میومد بر خلاف دخترای امروزی شایدم از دوست داشتن زیادی بود که انقد گیر میداد با خانمم یه نسبت فامیلی کوچیک هم داریم بخاطر شناختی که خانواده ها از هم داشتن مخالفتی بخاطر سنمون نکردن و باهم ازدواج کردیم همچی داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه طرز لباس پوشیدن مادرزن طرز برخوردش جوری بود که یه شک هایی تو ذهنم شد که نکنه بخواد با من باشه باز خودمو قانع میکردم تا اینکه شبا اونجا میخوابیدیم دیگه پیش پدرزنم نمی‌خوابید به بهانه نشستن پیش ما چون تا دیر وقت بیدار میموندیم به بهانه حرف زدن پیش ما میموند و پیش ما می‌خوابید گذشت و گذشت تا اینکه این خوابیدن ها ادامه داشت تا اینکه کار بجایی رسید که مادر زنم وسط ما می‌خوابید حتما الان میگین چرا؟ مگه میشه بیخود و بی جهت وسط ما بخوابه یا اینکه خانمم شاکی نشه؟ مادرزن تشنج داشت یا راست می‌گفت یا دروغ اونش دیگه با خودش بنظرم من که دروغ میگفت خودشو میزد به اون راه تا پیش ما بخوابه بتونه زمانی که زنم خوابه خودشو بهم نزدیک بکنه وقتی که تشنج بهش دست می‌داد کاریش نمیشد کرد فقط باید تنشو دس میکشیدی براش دعا میخوندی آروم میشد تامثلا خوابش ببره.
بعد از چند بار یه شب که بین مون بود تو خواب دیدم که یکی داره تنمو دس میکشه من تو خواب حواس نبودم که کجام یا که کی داره تنمو دس میکشه به هوای اینکه خانمم هست منم رومو کردم طرفش با چشای بسته شروع کردم به همکاری با اون لبمو گذاشتم رو لبش دستشو گذاشت رو کیرم سینه هاشو چنگ میزدم لبشو میخوردم که چشامو باز کردم بعد از چند دقیقه دیدم وای مادر زنمه خانمم خوابه خوابه مادر زنم چشاش بسته بود به هوای اینکه بیدار شدم فک کنم که اون خوابه بیخیال بشم نمی‌دونست که بیدارم ولی دیگه نمیتونم این وا مونده رو خوابش کنم منم به رو خودم نیاوردم ادامه دادم به لب خوردن چنگ زدن سینه هاش خانمم روش طرف ما نبود دست گذاشتم تو شرتش کسشو گرفتم خیسه خیس بود انقد مالوندمش که خودش دیگه طاقت نیاورد روشو کرد طرف خانمم پشتش بمن منم شلوار خودمو تا زانو آوردم پایین شلوار و شورت اونو تا زیر کونش دادم پایین کیرم خیس شده بود ولی کافی نبود تف انداختم تو دستم کیرمو بیشتر خیسش کردم گذاشتم لاش فشار دادم یه خورده خودشو جمع کرد منم یه کم مکث کردم بعد یواش یواش فرستادم تو لیزی کس و کونش کارمو راحت تر کرد شروع کردم نرم نرم تلمبه زدن که دست انداختم تو لباسش از زیر سوتینش سینشو گرفتم سینه های متوسطی داشت هم زمان که چنگ میزدم سرعتمو بیشتر کردم پشت گردنشو لیس میزدم دیگه تو خودش نبود صدای نفس زدناش یواش بود ولی داشت پاره میشد از هوس میخواست داد بزنه نمیتونست دیدم دستشو گذاشت رو کونم منو می‌کشید جلو که محکم تر فشار بدم یا تا آخرش بزارم منم نامردی نکردم خودمو چسبوندم بهش تا ته فرو کردم خودشو جمع کرد دیگه مثله قبل صبر نکردم محکم تلمبه میزدم از یه طرف ترس از طرفی شهوت فضای اتاق دیوونه کننده بود یه چن دقیقه تلمبه زدم دیگه جفتمون داغ بودیم گرمای کسش کیرمو می‌سوزند بعد چن دقیقه دیدم صدای نفساش تندتر شد سرعتمو بیشتر کردم یه دفعه چنان لرزید که خودم ترسیدم چن بار نرم عقب جلو کردم که آروم شد من صبر کردم تا حالش جا بیاد کیرم هنوز لاش بود که یه چن دقیقه شد خودش عقب جلو میکنه دوباره شروع کردم تلمبه زدن دیگه لیزه لیز بود کس و کونش انقد زدم تا آبم داشت میومد از تو کسش در آوردم لای کونش خالی کردم پشتشو بوس کردم رومو کردم اون طرف خوابیدم.
صبح بعد اینکه بیدار شدم دیدم خانمم نیست تازه یادم اومد که چیشد چیکار کردم دیشب رفتم اون طرف مادر زنم مشغول کار تو آشپزخونه بود سلام کردم روشو کرد این طرف با سلام علیک گرمی جوابمو داد سلام عزيزم صبح قشنگت بخیر بیا برات صبحانه آماده کنم بخوری که حسابی خسته شدی خودمو زدم به اون راه که خسته چرا؟ با خنده بهم گفت پدرسوخته بازی رو بنداز کنار دیدم دیگه خودش داره تو بیداری هم آنتن میده گفتم من چرا خودمو کسخل نشون بدم سراغ زنمو گرفتم گفت خونه بابا بزرگشه یه دوتا کوچه اون طرف تره خونشون، ناهار اونجاییم منم به بهونه کار رسیدن نرفتم خانمت میگفت بیدار شدی باهم بریم اونجا گفتم پسرت کو گفت رفتش مغازه پدر خانمم که تا ساعت یک نمیومد سوپر مارکت داشت دست و صورتمو شستم رفتم پیشش از پشت چسبیدم بهش دیدم صداش در اومد اوف کیرم به سرعت نور بلند شد گذاشتم از رو شلوار رو چاک کونش شروع کردم سینه هاشو چنگ زدن گردنشو بوسیدن گفت نکن دارم پاره میشم گفتم تو که دیشب دادی باز چته گفت الان تو بیداری با صدای بلند سکس کردن سر حالم میاره فقط زود باش برگشت خودش شلوار و شورتمو باهم آورد پایین طرز وحشتناکی کیرمو می‌خورد خایمو چنگ میزد انگار تا حالا نخورده یا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 بالاخره به وصال کیر دامادم رسیدم

سلام
خودم زمینه ای رو فراهم کردم تا سوگل و دامادم قبل از عروسی به وصال جنسی هم برسن تا خودم با وجدان راحت و برای این که قبل از دخترم از راه راست منحرف نشده زودتر از اون به وصال شوهرش در نیام. بنابر این منتظر فرصت مناسبی برای رسیدن به هدفم نشستم. علیرغم این که سوگل دوست نداشت به زودی حامله بشه، اما اون قدر تو بغل حمید فرو رفت که حتی قبل از انجام عروسی شکمش بالا اومد که این امر سبب شد واس این که جلوی مردم تابلو نشه مراسم رو جلو بیندازیم. من هم سزای شتاب زدگی اون ها رو با یک تنبیه اساسی به سوگل دادم. در یک شب برفی زمانی که تازه از دادن به شوهرم فارغ شده چشمم داشت گرم میشد تلفنم زنگ خورد و حمید با شتاب خبر داد که داره زنش رو بیمارستان میبره و ظاهرا وقت وضع حمل فرا رسیده
. به سرعت با همسرم لباس پوشیده روانه تهران شدیم. خوشبختانه چند ساعت بعد نوه عزیزم مانی صاف و سلامت به دنیا آمد و مارو غرق شادی و خوشحالی کرد. عصر همان روز خواستیم از بیمارستان خونه برگردیم که حمید از ما خواست خونه اون بریم و استراحت کنیم. شوهرم جواب داد: راستش پسر ها از دیشب خونه تنهان همچنین خودم هم چند تا کار کوچیک دارم بنابر این من مجبورم برگردم. مهری خودش میدونه. پیف ملایمی کرده گفتم: الان که فکر میکنم میبینم بهتره تهران بمونم چرا که صبح دخترم مرخص میشه پس شب میرم خونه حمید؛ هم حسابی خسته ام، هم وسایل لازم رو واس فردا آماده کنم. سفارشات لازم رو به محمود کرده اونو روانه کردم و من و دامادم هم روانه خونش شدیم. تو راه هم تصمیم خودمو برای از راه به در کردنش گرفتم. وقتی از در تو رفتم، لخت شده و همون جوری از مقابل نگاه های شرر بار حمید در حالی که به باسن و سینه هام تاب شاعرانه ای میدادم عبور کردم. گفتم: حموم که گرمه پسرم؟ دیشب فرصت نکردم بعد از این که با پدر زنت یک بکن بکن حسابی کردم حمام برم. ضمنا بیمارستان هم بودم پس با اجازه! بفرمایید مادر جون حمام و هرچه تو این خونه هست متعلق به شماست. من هم برم واس شام غذا بگیرم. بعد از این که یک دوش حسابی گرفتم برای پوشیدن لباس به اتاق خواب مشترک بچه ها رفتم. تاب شلوارک بازیی رو طوری که سینه ها همچنین کونم رو اساسی نمایش بده پوشیدم. آرایش خوبی کردم، عطر مست کننده ای هم به همه جام زدم. هم زمان با ورود حمید به خونه از اتاق بیرون رفتم. وقتی چشم حمید بهم افتاد خیلی سعی کرد جلوی نگاه متعجبش رو بگیره اما نتونست. با عشوه گفتم: چیه چرا این طوری نگام میکنی؟ زن خشکل و جذاب ندیدی؟
والا تو سن سال شما ندیدم. خوش به حال آقا جون چه زن توپ و جذابی داره. همیشه پیش خودم میگفتم سوگل به کی کشیده! معلومه جیگر به مادر عزیزش، تو هم پسر جون خیلی خوش شانس بودی با ما فامیل شدی هم زن جذاب و سکسی نصیبت شد هم مادر زن جیگری مثل من و هم زمان با این جمله لپش رو کشیدم.
بر منکرش لعنت مادر جون به هر حال شما خیلی خشکل و جذاب تشریف دارید همینه که آقا جون تقریبا هر روز تو همین سن سال با شما حال میکنه.
-از کجا فهمیدی ما تقریبا هر روز باهم میخوابیم؟ راستش سوگل بهم گفت اون هم مثل شما دوست داره من هر شب بکنمش اما یه وقت هایی به دلیل خستگی زیاد نمیرسم این کارو بکنم لذا شاکی میشه و سرکوفت شما رو به من میزنه. خنده بلندی سر دادم گفتم: باری کلله سوگل راه افتاده اصلا فکر نمیکردم این دختره خجالتی این قدر حشری باشه و شیره تو رو بکشه! حالا ببینم راست بگو دوست داری یک شب هم با مادر سوگل باشی هوم؟ همانطور که یک بار هم بهتون گفتم از خدامه و برای اون لحظه که بهم اجازه بدید مشرف میشم و کوس و کونتون رو غرق بوسه میکنم.
خبه خبه لوس نشو من توی کر کثیف رو میخوام چه کار؟ اول تشریف میبری حمام من هم این غذایی رو که گرفتی حاضر میکنم تا ببینم بعد از شام باید باهات چه کار کنم ببینم میتونی از خجالت مادر زن عزیزت در بیایی. نیم ساعت بعد که حسابی در حمام به سر صورتش و پایین تنش رسیده بود، از حمام بیرون اومد. شام رو در میان نگاه های شهوت انگیز هر دو به هم صرف کردیم. بلافاصله بدون اطلاف وقت سراغ ظرف ها رفته برای این که غذام حزم بشه هم کمی عاشق منتظر رو که کیرش داشت میترکید منتظر بگذارم، اون ها رو شستم. در حین کار دامادم از پشت منو بغل میکرد و بعد از این که بوسه های آتشین از صورتم برمیداشت خودش رو به پشتم میچسبوند. من هم با عشوه میگفتم: ای وای نکن جونی این چه کاریه؟ معلومه داری از عشق من میترکی! معللومه عزیزم معلومه کی از خیر گوشتی مثل مهری جون میگذره. باشه بابا باشه به جای این حرف ها بجنب واسم یک قهوه درست کن تا واس امشب حسابی انرژی بگیرم. بعد از صرف قهوه و یک توالت مفصل روانه اتاق خواب شدم. با استهزا گفتم: حمید جان بهتر نیست شب تو اون اتاق تنها نخوابی میترسم از تنهایی دق کنی! بیا تو اتاق دخترم واس هر دومون جا هست. اون هم چشمی گفت و با من روانه اتاق خواب شد.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 خانوم معلم

سلام
اسم من هومن و 23 سالمه. کلاس پنجم دبستان بودم که یه معلم خیلی خوشگل نصیب ما شده بود که حتی مدیرمونم تو کفش بود. از همون اول سال از این خانم معلم که اسم کوچیکش (مینو) بود خیلی خوشم اومد و چون شاگرد زرنگ کلاس بودم سریع خودمو تو دلش جا کردم. خلاصه اون سال گذشت و من با کوله باری از خاطره رفتم راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه. ولی تو این سالها اصلا چهره ی مینو رو فراموش نکردم و همیشه آرزو داشتم که یه روز ببینمش.


من توی کرج یه مغازه کیف و کفش زنونه دارم. یه روز غروب تو مغازه با دو , سه تا مشتری سرگرم بودم کی یه خانم خوشگل و با کلاس اومد تو . چون من قیافه ی اون موقع مینو رو در خاطر داشتم اول درست نشناختم ولی یه کم که دقت کردم شناختمش. خیلی تغییر نکرده بود فقط یه مقدار تپل شده بود و ابروهاشو تیغ زده بود و مداد کشیده بود. مینو حدود 35 سالش شده بود و من اصلا باورم نمیشد که بعد از این همه مدت به آرزوم رسیدم. وقتی خیلی بهش زل زدم خودشو جم وجور کرد و قصد داشت از مغازه بره بیرون که رفتم جلو گفتم سلام خانم فلانی. از اینکه فامیلیشو گفتم تعجب کرد و بعد از جواب سلام گفت شما منو میشناسید ؟ گفتم بله شما فلان سال معلم من بودین و از این حرفا. خیلی خوشحال شد که یکی بعد از این همه سال هنوز به یادشه. چون خیلی عجله داشت و میگفت جایی کلاس دارم ، بعد از یه خرید کوچیک که منم پولشو نگرفتم شماره داد به هوای اینکه بعدا بهش زنگ بزنم و در مورد گذشته بیشتر واسه هم تعریف کنیم. دو روز بعد بهش زنگ زدم و با هم قرار گذاشتیم که بیرون همو ببینیم. اون روز که اومد مغازم تو انگشتش حلقه دیدم و وقتی یاد حلقه افتادم از فکر نزدیک شدن بهش اومدم بیرون آخه من اصلا طرف زن شوهر دار نمیرم. پیش خودم گفتم میرم سر قرار و همین یه جلسه هم از سر من زیاده ولی همش پیش خودم میگفتم ای کاش شوهر نداشت ای کاش. خلاصه روز موعود اومد و رفتم سر قرار. عجب تیپ کشنده ای زده بود . یه مانتو کوتاه پوشیده بود و چون باسنش بزرگه هی مانتوش میرفت بالای باسنش و آدمو حشری میکرد. (داخل پرانتز بگم که من قیافم تقرییبا قشنگه و مینو خیلی از قیافه من خوشش اومده بود. اینو بعدا هی بهم میگفت.) منم اون روز بهترین تیپمو زده بودم.


وقتی رسیدم سر قرار مینو اومده بود . اومد جلو و با من دست داد. وقتی باهام دست داد گرمای دستشو تا نیم ساعت حس میکردم و از این کارش خیلی خوشم اومد. خلاصه رفتیم تو یه کافی شاپ نشستیمو حدود دو ساعتو نیم واسه هم تعریف کردیم و شیرین ترین جای داستان اون جایی بود که مینو گفت حدود یک ساله از شوهرش جدا شده. انگار کل دنیا رو دادن به من. خیلی خوشحال شدم فقط یه چیزی ناراحتم میکرد اینکه چرا هیچ تمایلی به بیشتر نزدیک شدن نشون نمیده.خلاصه اون روز گذشت و من پیش خودم گفتم این اگه از من خوشش اومده باشه خودش زنگ میزنه. دو روز گذشت که دیدم تلفنم زنگ میخوره. بله مینو خانم بود. این سری خیلی صمیمی تر با من حرف زد و گفت که دوس دارم دوباره ببینمت و از این حرفا. بعد از چند بار بیرون رفتنو صحبت های مکرر تلفنی دیگه کاملا بهم عادت کردیمو خیلی با هم صمیمی شدیم.منم از این صمیمیت استفاده کردمو یه روز تصمیم گرفتم بحث رو بکشونم به سکس که مثلا بعد از شوهرت مشکل جنسیت رو چجوری حل میکنیو بعد از شوهرت با کسی سکس کردی ؟ گفت من با شوهرم از نظر سکس مشکل داشتم و یکی از عوامل جدایی ما همین مسأله بود. منم همش بهش میگفتم آخه حیف همچین زنی نیست که آدم واسش تو سکس کم بزاره. خلاصه قرار گذاشتیم فردا ناهار بریم بیرون. تصمیم گرفتم فردا که میرم پیشش یه دستمالیش کنم ببینم عکس العمش چیه ؟ فردا با ماشین رفتم دنبالش. بعد از سلام و احوالپرسی یه خورده که گذشت وقتی که دنده عوض میکردم دستمو میذاشتم رو رونش. وقتی دیدم هیچی نمیگه تازه از نیش خنداش میفهمیدم بدشم نمیاد جسارتم بیشتر شد و دستمو از رو شلوار گذاشتم روی کسش که دیدم یه تکونی خورد گفت چیکار میکنی ؟ گفتم بدت میاد که سریع گفت نه ولی اینجا درست نیست منم گفتم پس کجا ؟ که گفت حالا پررو نشو برو یه فست فوود که خیلی گشنمه. توی فست فوود قبل از اینکه غذا حاضر بشه یه فکر زد به سرم . سریع موبایلمو دراوردم شروع کردم واسش اس ام اس سکسی خوندن. خیلی خوشش اومدو خنده های همراه با شهوت میکرد. بعد از خوردن غذا رسوندمش دم خونش و خودم رفتم مغازه. ولی همش تو فکر کردن مینو بودم. بعد از اون حرکتم تو ماشین یه خورده حشری شده بودم.


تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم مینوس زنگ زده بود تشکر کنه. بعد از یه خورده حرف زدن گفتم مینو دوست داشتم الآن پیشت بودم حسابی میخوردمت آخه خیلی حشری شدم. دوست دارم تمام بدنتو لیس بزنم . از گفتن این حرفا فهمیدم یه حالی شد. گفت دوست داری بیای پیشم منم گفتم از خدامه . گفت ساعت 9 شب بیا خونه ی من. گفتم چی خونه ی تو ؟ گفت آره این خونه مجردیه خودمه.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


رو تخت بعد از این که دراز کشیدیم بی محابا به من نزدیک شد و شروع به مالیدن دست رو سینه ها و سایر اعضای بدنم به ویژه کوس و کونم کرد. سپس خیلی آرام و با تو منینه شروع به در آوردن تاب و شلوارکم کرد. من هم زیر پیراهن، زیر شلوار و شرتش رو پایین کشیدم و شروع به لب گیری و بوسیدن هیجان انگیز هم کردیم. گفتم: تصور کن یک هو الان سوگل از در تو بیاد چه حالی میشه و چه کار میکنه؟ البته غلطی هم نمیتونه بکنه چرا که از گوشت و پوست اسخوانش گرفته تا هرچی که داره از صدقه سر من داره حتی تو و این تخت خواب رو خخ خخ. اون هم جواب داد: شما هم تصور کن پدر جان از در بیاد و منو با شما ببینه چه کار که نمیکنه؟ هیچ غلطی اون هم نمیتونه بکنه چنان میزنم تو تخماش که بترکه انتر کثافت.
با گفتن این جمله هر دو بلند زیر خنده زده کارمونو ادامه دادیم. بعد از لب گییری و بوسه های آتشین حمید آرام آرام شروع به خوردن زیر گلو و سینه های تپول من کرد. چنان با ولأ این کارو میکرد که هر دو سر کیف اومدیم. همچنین سراغ کوسم رفت و با زبان شروع به لیسیدنش کرد. من هم کیرش رو تو دهنم فرو کرده با شهوت و ملچ ملچ شروع به خوردنش کردم. بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و لای دو پام نشست. ابتدا پاهامو بلند کرد رو شانه هاش قرار داد و با یک فشار کیرش رو تو کوسم فرو کرد. جوووووون چه تلمبه ای میزد طوری که من که تا اون روز به ده ها نفر صد ها بار داده بودم، اون طور سرعت عمل از کسی ندیده بودم. در حالی که شدیدا نفس نفس میزدم خودم رو به کیر با کفایت حمید سپردم. بعد از چند دقیقه تغییر پزیشن داد. این بار از پهلو بغلم کرد و کارش رو با قدرت دنبال کرد. در حرکت بعدی روم قرار گرفت و در حالی که حسابی خودش رو بهم چسبونده بود به طرز وحشیانه ای با گفتن جملات عاشقانه منو کرد. من هم بلند داد میزده ترکی فارسی میگفتم: جوووون الاهی قربون کیرت برم بکن تو رو خدا مهری رو جر بده تو رو خدا ریدم تو دهنت سوچوم وار یوخوا خدا برات رسونده منو پس قدرمو بدون. تا این که بعد از چند دقیقه آبش رو با فشار تو کوسم خالی کرد و هر دو نیمه جون و سست کنار هم افتادیم. صبح خیلی زود زمانی که معمنین برای ادای نماز صبح بیدار میشن، ما هم بیدار شدیم اما نه برای نماز. بین خواب و بیداری احساس کردم باز مجدد منو به خودش چسبونده و باهام ور میره. با صدای خواب آلودی گفتم: چته پسر چه مرگته؟ دیشب کمت بود؟ جواب داد: ببخشید بیدارتون کردم راستش گفتم از چند ساعت فرصت باقی مانده تا زمان رفتنمون به بیمارستان استفاده کنیم و باز تو بغل هم بریم. دیدم حرف درستی میزنه لذا خودمو کامل در اختیارش گذاشتم. اون هم مثل شب قبل شروع به آماده سازی من و خودش کرد. فقط زمان انجام کار این بار منو رو تنش کشید و گفت: موافقی اول صبح یه ورزش حسابی بکنی تا جگرت حال بیاد؟ خیلی با ورزش کردن سر صبح موافق نیستم البته نه این جور ورزش ها. روزی باید ده دقیقه این طوری باید ورزش کرد تا بدن سلامت بمونه خخ. سپس خودمو با کیر حمید میزان کردم و روش نشستم. اون هم با یک فشار داخل هدایت کرد و من با مهارت تا بیست دقیقه شروع به بشین پاشو کردم. زمانی که احساس کردم میخواد آبش بیاد از رو کیرش بلند شدم و دمر رو تخت افتادم. اون هم که منظور منو فهمیده بود به سرعت پشتم قرار گرفت. با کمی کرم دور سوراخ کونمو چرب کرد و کیرش رو داخل کونم هدایت کرد و با زدن چندین تلمبه حال آور، آبش رو خالی کرد. بعد از حدود نیم ساعت ابتدا هر دو روانه حمام شدیم. بعد از یک دوش آب گرم عاشقانه و سکسی دو نفره بیرون آمده بعد از صرف یک صبحانه مفصل روانه بیمارستان شدیم. وقتی رسیدیم دخترم گفت: الاهی بمیرم مادر جون دیشب حسابی بهت در نبود بابا سخت گذشت نمیدونم حمید شام درست حسابی بهت داد جات گرم و نرم بود یا نه؟ با لبخندی جواب دادم: خدا رو شکر بد نبود ضمنا برای راحتی تو حاضرم هر گونه سختی رو تحمل کنم گلم! اون روز من و حمید با من عهد بستیم هر وقت فرصت کردیم از خجالت هم در بیاییم که خدا رو شکر تا امروز هم چندین چند بار این کارو کردیم. دخترم هم ظاهرا فهمیده اما به روی خودش نمیآره مهم هم نیست اعتراضی بکنه وگرنه دهنش رو سرویس میکنم.

🩷۶۹۸💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 همکارم دکتر فرشاد

سلام
اولین روزایی بودکه واردبیمارستان شده بودم.جلوی درب یکی ازاتاقاایستاده بودم ورفته بودم توفکرکه یه دفه یه صدایی پشت سرم گفت ببخشیدوقتی برگشتم بادیدنش دلم لرزید دکتر فرشاد بودکه میخواست واسه چک کردن مریضش بره تواتاق.بدون اینکه حرفی بزنم اجازه دادم واردبشه من ازنوجوونی ووقتی ک فهمیدم کیرچیه همش دنبال این بودم ببینم مال کی اززیرشلواربرجسته تره اونروزم ناخودآگاه همش چشمم به کیرفرشاد بودچون معمولادکمه روپوششم بازمیکرد خیلی مغروربودوکمتربه کسی توجه میکردولی تازگیاحس میکردم خیلی حواسش به منه
چندوقتی گذشت ومابه هم نزدیکترشدی باهام زیادشوخی میکردتااینکه یه روزبهم زنگ زد.نمیدونم شمارموازکی گرفته بود.خلاصه سرتونودردنیارم....باهم دوست شدیم....
چندوقتی گذشت همش راجع به بیماریهای مردان و پروستات و سزارین و کس وکسروازین چیزامیگفت تا سر شوخیو باز کردو گفت دوست دارم ببینم چطوری میخوای بزای
منم از خدا خواسته گفتم منم دوست دارم ببینم توچطوری میکنی.انتظارشو نداشت یه کم مکث کرد بعد چشمک زد و گفت امتحانش مجانیه....
دو هفته بعد دعوتم کرد نهار بیرون منم بهم الهام شده بود بدم نمیاد یکم بمالتم رفتم حموم حسابی کس تپل و روناموصفا دادم من قدم 170و65وزنمه وسینه ام75کسمم گوشت خالیه
خلاصه ساعت 11شدمنم به بهونه شیفت خونه روپیچوندمو رفتم بیرون تا سوار ماشینش شدم یه ماچ محکم ازلپم کرد.یه کم چرخ زدیم ورفتیم یه رستوران غذاخوردیم ساعت1ونیم بودبهش گفتم مجیدمن گفتم تاساعت6شیفتم نمیشه برم خونه.اونم به بهونه اینکه گیربازاره گفت بریم خونه من عصرمیرسونمت منم که هم دلم کیرمیخواست هم دوسداشتم خونشوببینم رفتم.رسیدیم به یه اپارتمان شیک واردخونهکه شدیم گفت راحت باش منم که زیرمانتوتاپ تنم بودمانتومودراوردموباتاپ وشلوارلی نشستم اونم لباسشوعوض کردوبایه گرمکن وعرق گیراومدرفت اشپزخونه شربت وشیرینی اوردگذاشت رومیزجلوی کاناپه بعداومدپیشم نشست دستشوانداخت دورگردنم یه نگاه به لبام کردوگفت دوسدارم بخورمشون البته قبلایه بارخورده بود...یه لبخندزدم ولب پایینشوگازگرفتم دیدم داره ازچشاش آتیش می باره این حس واسم ناآشنانبوددوسه باری کرده بودنم
دستشوکردتوتاپموسینموکشیدبیرون اون لحظه ازاینکه تاچنددقیقه دیگه قراره یه مردخوشتیپ کیرکلفت قراره منوبگادحال کردمویه آه بلندکشیدم که انگارجرقه بود باصدای من تاپوسوتینموجردادوافتادروسینم بلنددادمیزدچراایناروقبلانشونم نداده بودی جوووون مثه بالشه جووووون منم جیغ میزدم اره عوضی گازبزن بخورآههههههه
که طاقت نیاوردموهلش دادم اون سمت سریع عرق گیرو دراورد وبازافتادروم
سینه هاموچنگ زد منم دادمیزدم کییییییییر من کیررررمیخوام بکنش توکسم داشتم دیوونه میشدم حتی الان ازتعریفش شورتم خیس شده واحساس نیازبه اون کیرکلفتشومیکنم
خلاصه شلواروشورتموبایه حرکت دراوردوتاکس چاقمودیده افتادروکسم شروع کردبه لیس وگازداشتم ارضامیشدم که داد زدم بسه منو بگا.اونم معطل نکردکیرشوازاسارت شلوارک درآوردوبهم گفت قمبل کنم منم قمبل کردم وازپشت کردتوکسم خیلی تنگ بود من که قبلاپردم پاره شده بود ازکلفتی کیرمجیدقسمت دیگه مخاط وپرده کسم پاره شد کسایی که باراول کس دادنشون یادشونه میدونن چی میگم دردولذت باهم 5.6دقیقه تلمبه زد که باآه واوه زیادخواهش های بلندم که میگفتم منوبکن بگاعوضی جرم بده بالاخره به اوج لذت رسیدمو ارضاشدم اونم چندلحظه بعدمن وهمه آبوریخت روصورتم منم که عاشقه آب کیرم همه روجلوچشمش لیس زدم وهردوهمونجابی حس افتادیم بعد از اون دوسه بارم جاهای دیگه سکس کردیمو اون دوره کارش تموم شد و از شهر ما رفت...

🤍۶۹۶🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 درد خواستنی ( لزبین )

سلام
بازم چسبید به اون دختره دستام از شدت عصبانیت مشت شد کی میخواس بفهمه من رو چرخش نگاهش رو بقیه ام حسادت میکنم؟!
امروز باید یا شروعش میکردم یا تمومش میکردم
سویی شرتمو تنم کردمو رفتم سمت نیمکتش
_ساره باید حرف بزنیم
_الان؟!
-نه خونه ای امروز؟!
_اره… تنهام
سرمو بردم دم گوشش و گفتم چهار منتظرم باش
نمیدونم چجوری زنگ کوفتی گذشت همینطور از دیدنش هورمون و اعصابم بهم میریخت منی که وقتی داغ میکردم فقط رسیدن به چیزی که میخواستم ارومم می‌کرد حالا مث معتاد بی مواد تمرگیده بودم سرجام!
با شنیدن زنگ نایستادم و رفتم سمت خونه از استرس کاری که میخواستم بکنم نفس کشیدنم سخت بود
رسیدم نفسمو کنترل کردم و لباسامو آماده کردم رفتم سمت حموم و آب یخ ریختم رو خودم… ینی میتونستم صداشو بشنوم در گوشم از خواستن و ناله.؟!
می‌فهمید دو سال دارم مث ی مریض روانی دور و ورش میگردم؟!
فرصت فکر کردن نبود با حوله رفتم تو اتاق و سوتین و شرت مشکی و پوشیدم و ی بلوز دکمه دار سفید و شلوار اسلش کردم پام… غول مرحله بعد زنگ زدن به اون ننه مه که با بودن من تو دنیام مخالف!
بدرک…
ی اسنپ گرفتم و رفتم سمت خونه شون… رسیدم و کرایه رو حساب کردم ی ربع چهار بود… لبمو گاز گرفتم و زنگ و زدم
-کیه؟!
-منم ساره… آرامم در و وا کن
باز کرد… مث اینکه خودشم بدش نمیومد جرش بدم که انقد یقه شو باز گذاشته بود!
مث همیشه ی لبخند زد و گف : بیا تو بی اعصاب نخوریم با اون چشات
-خدا رو چ دیدی، چشم باز میکنی میبینی خوردمت!
با لوندی خندید و گف : منم می ایستم نگات میکنم
رفتم نزدیکش دستمو گذاشتم رو شونه اش و گفتم :میخای مثلا چیکار کنی
خیلی جدی برگشت و ایستاد دم راه پله ورودی و گف : تلافی!
میدونستم شوخیه… اما قلبم میریخ!
در و وا کرد و دستش برای هدایت گذاش رو کمرم
لعنتی هرچی میخام ازت دور شم خودت بیشتر آتیشم میزنی!
نشستم رو مبل طبق عادتش همه چی رو میز حاضر بود
با ی نگاه منتظران منتظر حرف زدنم بود…
در واقع نمیخواستم حرف بزنم میخواستم نشونش بدم!
اومد کنارم نشست و گفت : خب! آرام خانم زودم که اومدی 3:58 دقه سر وقت نیستیا
پامو کشیدم کنارم و رو بهش نشستم و گفتم :تا زنگ زدم 4شد
اونم کارمو تکرار کرد و گف :3:58دقه
-4! کوتاه نمییام
-دست به سینه شد و گف :3:58 رات نمیدم دیگه
_مگه دست خودته 4
-دست من 3:58
-میخای نشونت بدم دست کیه
اوممممم
ی پوزخند زدم و دستامو گذاشتم رو دستش که با همون وحشی چشاش زل زد بم گرم شدن دستاش و حس کردم زیر دستام و بالا و پایین رفتن قفسه سینه اش نمیتونست بی حس باشه به منی که فهمیده بود یجور دیگه نگاش میکنم!
چشامو بستم و لب پایینی شو به دندون گرفتم
منتظر بودم پس ام بزنه جیغ بزنه داد بزنه بزنه تو گوشم اما فقط دستاش مشت کرد و نفسش تند شد
لبش و آروم مکیدم مث خاب بود…
همراهی نمی‌کرد فقط شوکه و با استرس نشسته بود
لب مو جدا کردم و دم گوشش گفتم :حالا میدونی دست کیه؟!
سکوت کرد سکوتی که نمیفهمیدمش
حتی نگامم نمی‌کرد
لعنتی… حس کردم اگه بیشتز بمونم یکاری دست جفتمون میدم ببخشید و لب زدم و رفتم سمت در در و باز کردم که تو فاصله من و در ایستاد و نفس نفس میزد قدش از من کوتاه تر بود و رو پنجه بلند کشد و وحشیانه لبمو گرف که عاح ام دراومد می‌فهمیدم تا زانو خیس کردم
کمرشو گرفتم خم شدم رو لباش…
فک نمیکردم بیشتر از این بریم جلوه دستش رو دکمه هام نشست و من وحشی تر شدم برا داشتنش!

🩷۶۹۷💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 ح.شری ش.دن زن همسایه

سلام
من بهروزم ۲۸ سالمه ، این داستان مال چند روز پیش و خودمم هنوز تو شوکم که چجوری یه دفعه اینجوری شد ، ما توی یه آپارتمان دو طبقه زندگی میکنیم و کلا دو واحد بیشتر نداره ، ما طبقه اول و همسایمون که زن و شوهرن طبقه دوم که رابطمون باهاشون خیلی خوبه و رفت و آمد زیاد داریم ، من یه دوست دخترم دارم که اونم ۲۸ سالشه اسمش سیما و خیلی دختر خوب و نسبتا خوشگلیه که چند ساله باهمیم و واقعا درکنار هم لذت میبریم ، در ضمن خیلی هم دختر خوش سک..سیه و تو این چند سال هر دفعه که باهم سکس میکنیم از دفعه قبل بیشتر لذت میبرم ولی مشکلی که دارم اینه که خونمون خیلی کم مکان میشه و بیشتر من باید برم خونشون ، چون اون تک دختره و معمولا مامان باباش نیستن . هفته قبل خانواده من تصمیم گرفتن برن مسافرت و منم که حسابی کار داشتم باهاشون نرفتم و ازینکه چند روزی خونه خالی میشه حسابی خوشحال بودم و صبحش به سیما گفتم بعد از ظهر بیا خونمون که حسابی عشق و حال کنیم ، عصر که از سرکار اومدم دیدم خدا رو شکر ماشینهای همسایمونم تو پارکینگ نیستن و همه چیز برای یه بعد از ظهر س..کسی داره مهیا میشه ، از زن همسایمون بگم که یه خانم ۴۳ سالس قدش متوسط و هیکل و قیافشم معمولیه ولی صدای خیلی سکسی داره و خیلی با ناز و ادا حرف میزنه ، یه مدتی بود احساس میکردم یه حسی بهش پیدا کردم ، البته رفتارای اونم کاملا تو این موضوع نقش داشت چون چندباری بهم گفته بود تو خیلی پسر جذابی هستی و خوش به حال زن آیندتو از این حرفا البته شایدم من بد برداشت کردم 🤣🤣🤣 من هیچ وقت برای نزدیک شدن بهش تلاش نکردم چون مطمئن بودم آخرش شر درست میشه ، خلاصه اون روز عصر سیما اومد خونمون و حسابیم به خودش رسیده بود ، سیما خانم تو سکس خیلی آه و ناله میکنه و سر صداش زیاده اون روزم که من بهش گفتم هیچ کس تو آپارتمان نیست خیالش راحت بود و دیگه خیلی جنده واری آه و ناله میکرد آخرشم رفتیم حموم و تو حمومم حسابی عشق و حال کردیم و آخرشب رفت خونشون ، منم که حسابی تخلیه انرژی شده بودم رفتم بخوابم که یه دفعه دیدم خانم همسایه پیام داده که “چه خبرت بود امروز ؟ “ من حسابی جا خوردم و فهمیدم این احتمالا تمام مدت خونه بوده ، ازش کلی عذر خواهی کردم و بهش گفتم من دیدم ماشینهاتون نیست فک کردم کلا نیستید ، اونم گفت “شوهرم رفته شهرستان پدرشوهرم بستریه اون یکی ماشینمونم صبح بردم تعمیرگاه و ماشین موند تعمیرگاه و منم دیگه خسته شدم اومدم خونه بخوابم ولی جنابعالی بدجوری داشتی دختر رو میکردیش و صداتون نذاشت من بخوابم “ این حرفو که زد من خیلی تعجب کردم که چطوری یه دفعه اینجوری شد ، بازم ازش عذرخواهی کردم ولی اون ول کن نبود همش پیام میداد و میپرسید دختر کی بود و از کجا پیداش کردی و ازین حرفا ، بنده خدا فک کرده بود جنده پولی زدم ، منم بهش گفتم دوست دخترمه و خیلی دوسش دارم و یه کمی باهاش حرف زدم و خوابیدم ، فردا ظهرش به من پیام داد که اگه میشه بیا باهم بریم و من ماشینمو از تعمیرگاه بگیرم و منم باهاش قرار گذاشتم و رفتیم ماشینو گرفتیم ، اون روز همش ازش خجالت میکشیدم ولی اون انگار یه مدل دیگه ای شده بود و خیلی میخواست بحث بکشونه به روز قبل و اون سر و صداها و اون دختره ، منم هی میخواستم بپیچونمش تا اینکه گفت راستش دیروز به اون دختر خیلی حسودیم شد ، من که حسابی ازین حرفش هنگ کرده بودم یه کمی چرت و پرت گفتم تا رسیدیم به خونه .

تا رفتیم تو به من گفت بیا بریم یه چایی بخوریم و منم قبول کردم ، رفتیم تو نشستیم به حرف زدن که یه دفعه گفت امشبم دوست دخترت میاد که من گفتم نه امشب مهمونی دعوت بعد گفت پس آزادی و میتونی به من کمک کنی ، منم گفتم آره چه کار دارید که یه دفعه رفت دوربینشو آورد و گفت من میخوام ازم عکس بگیری ، قبول کردم و رفت تو اتاقش و تا لباساشو عوض کنه وقتی برگشت دیدم یه لباس مجلسی پوشیده و یه کمی ژست گرفت و منم چنتا عکس ازش گرفتم ، دوباره رفت یه لباس دیگه پوشید که یه کمی لختی بود و منم کم کم داشتم هیزی میکردم ، یکی دوبار دیگه رفت لباس عوض کرد تا اینکه رسید به یه لباس خواب خیلی سکسی و من تازه فهمیدم چه گوهر نابیه ، پوست بدنش فوق العاده صاف و تمیز بود و سی.نه های نسبتا بزرگش تو اون لباس سکسی بدجوری منو هوایی کرده بود ، خودشم فهمیده بود که من کم کم دارم حشری میشم که یه دفعه گفت میخوام چنتا عکس کاملا لخت ازم بگیری ولی قول بده شیطون نشی که منم یه باشه ی آروم گفتم و لخت لخت شد ، هنوز عکس سوم یا چهارم نگرفته بودم که بهش نزدیک شدم و گفتم بیا ببین اینا خوبه ؟ تا دوربین دادم بهش تا عکسارو ببینه یه دفعه بغلش کردم و اونم هیچ مقاومتی نکرد ، خیلی خیلی داغ بود و لپاشو گل انداخته بود ، شروع کردم به لب گرفتن که یه دفعه از حال رفت و بردمش رو تخت خوابوندمش و پریدم روش حدود دو سه دقیقه هیچ واکنشی نداشت تا اینکه صدای آه و نالش یه کمی بلند شد منم که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 زنم تو سینما

سلام
من آرمین هستم و ۲۵ سالمه و همسرم اسمش سحره و ۲۳ سالشه. همسرم سینه های نسبتا بزرگی داره (سایز ۸۰) و کونش هم خوش فرمه. و البته چهره ی فوق العاده ای هم داره. من هم کاملا از هر نظر آزادش می ذارم که هر جوری خواست لباس بپوشه و با دیگران رفتار کنه. حتی گاهی هم تشویقش می کنم.
این قضیه بر می گرده به حدودا دو ماه پیش. من و سحر رفته بودیم سینما برای فیلم آینه بغل. اون شب سحر ساپوت و پیراهن پوشیده بود. کلا یه چیزی شده بود که نگو. هر کس می دیدش نمی تونست چشم ازش برداره.
صندلی های ما توی ردیف خودمون صندلی یکی مونده به آخر و کناری اش بود. صندلی آخر هم برای یه پسر خوشتیپ و خوشگل بود که تنها اومده بود سینما. من تا دیدم که جای پسره کنار ماست شیطنتم گل کرد و گفتم سحر بشینه کنار دست اون.
چند دقیقه از فیلم گذشته بود و من با نگاه های پسره به صورت و پا ها و سینه های زنم کاملا متوجه شده بودم که زنم چشمش رو گرفته. برای همین در گوش زنم گفتم بهش یه حال اساسی بده.
زنم یه لبخند پر از شهوت زد و گفت روی چشم.
سحر اول شالش رو از روی سرش برداشت و انداخت دور گردنش. پسره که اینو دید زوم کرد روی صورت زنم. بعدش سحر یه پاشو انداخت روی اون یکی طوری که کونش رو کاملا داشت به پسره نشون می داد و بعد هم خودش شروع کرد به نوازش پاش. منم داشتم زیر چشمی نگاهشون می کردم.
از نگاه های پسره کاملا معلوم بود که منظور سحر رو فهمیده. پسره اول دستش رو گذاشت روی دست سحر که روی رونش بود و گفت: اجازه هست؟
سحر دستش رو آروم برداشت و گفت : برای خودته.راحت باش.
پسره آروم پاهای زنم رو نوازش می کرد و با اون دستش هم داشت له کیر خودش ور می رفت.خود منم که کیرم راست شده بود برای اینکه هیجانش رو بیشتر کنم به سحر گفتم سکسی ترش کنه.
سحر دست پسره رو برداشت و آروم گذاشت روی کسش و پسره هم داشت از روی ساپورت کس سحر رو می مالید. خود سحر هم دستش رو برده بود سمت پسره و داشت کیر پسره. اول کیرش رو از توی شورت و شلوار کشید بیرون و بعد مشغول مالیدن کیر پسره شد.
یواشکی در گوش سحر گفتم: کیرش چطوره؟ خوبه؟ سحر گفت: عالیه. بلندی اش مثل خودته اما کلفت تره. لیاقت کسمو داره.
گفتم: پس بهش شماره ات رو بده آخر کار. الآن هم بذار کستو از زیر شورت حس کنه و سینه هات رو هم بماله.
سحر رو کرد به پسره و چیزی در گوشش گفت. بعد پسره دستشو برد توی ساپورت و شورت سحر و شروع کرد به مالیدن. هر سه تامون تو هوا بودیم. سحر که میخواست جیغ بزنه هی لب خودش رو گاز می گرفت تا کسی نفهمه. بعد از چند دقیقه سحر دو تا دکمه ی بالایی پیراهنش رو باز کرد و پسره هم خودش فهمید و دستش رو از شورت زنم اورد بیرون و شروع کرد به مالیدن سینه هاش. وای که اون لحظه چه حالی میداد.
دیگه تقریبا آخرای فیلم بود که به سحر گفتم بسه. خودتونو جمع و جور کنید. سحر هم دستش رو از کیر پسره ول کرد و شروع کرد به درست کردن لباس هاش. پسره هم بعد از اینکه شماره یحر رو گرفت بلند شد و رفت. بعدا که از سحر پرسیدم گفت انقدر برای پسره خوب مالیده که دو بار آبش اومده بوده.
داستان سکس سه نفرمون رو هم اگر خواستین بعدا میذارم.

🤍۶۹۳🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


داشتم کار خودمو میکردم و هم باورم نمیشد دارم چه کار میکنم و هم داشتم حسابی لذت میبردم‌ که یه دفعه انگار ارضا شد و دوباره از حال رفت بعد از چند دقیقه هم خودم ارضا شدم و آبمو ریختم رو شکمش و همونجا بغلش خوابیدم ، بعد که بیدار شدیم کلی بغلم کرد و ازم تشکر کرد و بهم گفت ازت خجالت میکشم ولی این بهترین س..ک..سم بود منم که تو حال و هوای خودم نبودم ازش تشکر کردم و پاشدم رفتم . تو این چند روزم هر دفعه میبینمش یه جوری به من نگاه میکنه که انگار داره میگه بازم بیا من.و بک.ن . ببخشید اگه طولانی بود.

🤍💜۶۹۱🤍💜

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 سکس با ندا زن دوستم

سلام
من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم 
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود .

🤍🩷۶۸۸🤍🩷

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 پرده زدن دوست دخترم

سلام
حدود ده سال پیش با یه دختر که همکلاسم بود دوست شدم. همیشه باهم یه پارک میرفتیم و روی یه صندلی خاص می نشستیم. با فکر بهش خود ارضایی می کردم و دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی حتی خجالت می کشیدم بوسش کنم .یه روز که دعوامون شدبعد گریه کردنش و آشتی کردن یه ماچ از لباش گرفتم. خیلی خوشحال بودم که بوسش کردم شب بهم پیام داد بعد یه خورده حرف زدن گفت دلم برات تنگ شده خیلی دوست دارم دوباره ببوسیم بهم ارامش میده.
خلاصه بعد چند روز بهش گفتم میای محل کارمو ببینی .یه شرکت کار میکنم تنها تا ده شب اونجا میمونم اضافه کاری می کنم .اومدو برای اولین بار سکس کردیم .همینجور لاپایی و از کون یه مدت گذشت .من عادت داشتم یکم کیرمو رد میکردم تو کسش .یه روز که اومد بغلش کردم رو پاهام نشست شروع کردیم به عشق بازی و لب گرفتن کسشو از روی شلوار مالوندم لاغر بود و سفید ولی کس تپل خوشفرمی داشت .گردنشو لیسیدم بوی شامپو میداد یه خورده خیس بود .دکمه های مانتوشو باز کردم یه سوتین توری آبی پوشیده بود.سوتینشم دراوردم سینه هاش هفتادوپنج و سفت بود نوک سینه هاش بیستر از بقیه بیرون بود یکم بیشتراز طبیعی واسه مکیدن عالی بود وسطای سکس بالاتر میومدن بزرگتر میشدن…دستمو کردم تو شورت کسشو گرفتم خیس خیس بود انگشت وسطیمو رد کردم تو کسش بالا پایینش کردم اروم یهو شل شد ابش اومد انگشتمو دراوردمو لیسیدم .شلوارشو که کرم رنگ بود در اوردم کس تپلش از بغلای شورتش زده بود بیرون .بغلش کردم بردمش تو نماز خونه .درازش کردم .لباسای خودمو دراوردم .دراز کشیدم روش لب گرفتیم لب پایینشو گاز گرفتم خیلی حشری شده بودم سپیده هم دستاشو کرده بود تو موهام و زبونشو تو دهنم میچرخوند.سرکیرم از شرتم زده بود بیرون.بعد لب گرفتن از روش اومدم پایین گردنشو لیسیدم ممه هاشو که شبیه دوتا انار بزرگ بود مالوندم نوکشو میگرفتمو میکشیدم لاله گوششو گاز کوچولو میزدم گوششو کامل لیس میزدم… .دستمو گذاشتم رو کسش خیس و لزج بود ماساژش دادم سپیده خیلی حشری شده بود دستشو گذاشت رو دستو فشار میداد.بعد گردنش سینه هاشو لیسیدم عین بچه ها نوکشون رو مکیدم عین مکیدن ابنبات وسطشون لیسیدم صورتمو فشار میدادم رو ممه هاش نفسش داشت بند میومد از گوشه چشماش اشک درومده بود. بعدش شکمشو لیسیدم دور نافش زبون کشیدم که گفت مردم کسمو بخور رفتم سراغ کسش از روی شورتش صورتمو فشار دادم رو کسش گفت شورتمو درار با دندونام شورت آبیشو که خیس خیس بود کشیدم پایین .ساق پاشو لیسیدم وگاز گرفتم روناشو لیس میزدم وگاز میگرفتم مخصوصا بغلاشو نزدیک کسش یهو کمرشو از روزمین کشید بالا جیغ زد گفت اومد .جون فدای ابت بشم با دسمال خیسی کسشو گرفتم .صورتمو نزدیک کسش بردم و نفس عمیق میکشیدم بازم رفته بود تو حس با شستم بالای کسشو ماساژ میدادم داشت دیونه میشد کسشو کامل کردم تو دهنمو مک زدم اب کسش تو دهنم میریخت مزه نمیداد ولی لزج بود .دوتا پره داخل کسشو لیس میزدم چوچولشم با دو انگشت گرفته بودمو می مالوندم.پاهاشو بردم بالا کسش قلمبه تر شد سوراخ کونشو که صورتی و کوچیک بود لیس و مک زدم انگشتمم رد میکردم تو کونش گشاد گشاد بود چینای کونش ازبین رفته بود.از پایین کونش لیس زدم از پایین به بالا .تندتند لیس میزدم و با زبون ضربه میزدم به کسش .کسش سفیدو صورتی بود.چوچولشو مک زدم کلی لیس زدم که بازم لرزید ابشو ریخت تو دهنم .رفتم بالا ممه هاشو لیسیدم و لب گرفتیم دراز کشیدم روش کیر کلفتمو اروم رد کردم تو کسش داغ داغ بود خیس خیس .یکم همونجوری تلمبه میزدم برشگردوندم کمرشو لیس میزدم و لپ کونشو گاز میزدم و لیس میزدم سوراخ ک

ونشو لیسیدم نشستم رو روناش کیرمو اروم رد کردم تو کونش کاندوم جیگری هم کشیده بودم روش. به کیرم اسپری تاخیری هم زده بودم…پوست سوراخ کونش دور کیرم افتاده بود با بالا پایین رفتن کیرم اونم تکون می خورد.تندتر تلمبه زدمو تا ته کردم تو کونش جیغ کشیدو می گفت مامان مامان مامان معلوم بود لذت میبره.برش گردونم دراز کشیدم روش .کیرمو یکم بیشتر کردم داخل برعکس کونش کس تنگ تنگی داشت دهانه کسش رو کیرم فشار می اورد تا ته کردم داخل کلی تلمبه زدم بازم ابش اومد ابش کیرمو خیس خیس کرده بود.پیش خودم گفتم یا پرده اش معمولی نی یا اصلا دختر نی .همینجوری که تلمبه میزدم وقتی کشیدمش بیرون دیدم خون و لخته همراه کیرم زد بیرون .انگار دنیا رو سرم خراب شد داد زدم چرا نمیگی درد داری گفت درد احساس نکردم .خلاصه بعد کلی ناراحتی یبار دیگه سکس کامل داشتیم .بعد چند سال دوستی پیچوندم با یه پسر پولدار که شبیه شرک بود ازدواج کرد.یه سال بعد عقدشم دوباره باهم بودیم تا اینکه حامله شدو جدا شدیم.

🤍🩷۶۸۹🤍🩷

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 یک روز با شاگرد جدید ( لز )

سلام
من سارا هستم.شاید این داستان کمی عجیب باشه اما خوندنش خالی از لطف نیست.شاید کمی حالتون رو بهتر کنه…
من مربی یوگا هستم و تعدادی از شاگردام بصورت خصوصی با من یوگا میکنن.یکی از شاگردام که اسمش سمیرا بود بعد از اینکه بچه دار شد از من خواست که باهاش خصوصی کار کنم،هفته ای سه بار میرفتم خونشون و با هم یوگا میکردیم.
یه روز صبح که رفتم خونشون تا با هم تمرین کنیم،وسط تمرین گفت نمیتونه ادامه بده،پرسیدم چرا سمیرا جون؟ما تازه شروع کردیم چرا نمیخوای ادامه بدی؟!!؟گفت سینه هام خیلی درد میکنه داره اذیتم میکنه،احساس سنگینی میکنم،انگار وزنم زیاد شده…یه نگاهی به سینه هاش کردم،کمی نزدیکتر شدم و با دستام سینه هاشو لمس کردم،سمیرا یه تاپ صورتی رنگ پوشیده بود،البته چون بچه شیر میداد از سوتین مخصوص استفاده میکرد با این حال نوک سینه هاش از روی تاپش کمی معلوم بود،اون لحظه حس کردم دو تا سنگ بزرگ زیر دستای منه،سمیرا کمی تعجب کرد ولی انگار خودش هم یه جورایی دلش میخواست یکی سینه های بزرگ و پراز شیرش رو لمس کنه.به من گفت:وقتی بهشون دست میزنم احساس ارامش میکنه.من کمی غافلگیر شدم و دستام رو از روی اون سینه های بزرگش برداشتم.گفتم ببخشید سمیرا جون اما هنوز حرفم تموم نشده بود که سمیرا اومد جلو و به من گفت:میتونی یه لطفی به من بکنی سارا جون؟من که کاملا گیج شده بودم یه لحظه اب دهانم رو قورت دادم و در حالیکه صدام می لرزید گفتم:چی؟هر کاری بگی برات انجام میدم.سمیرا کمی نزدیکتر شد و با صدای ارومی گفت:منو بدوش…من که خشکم زده بود گفتم چیکار کنم؟دوباره گفت شیرمو بدوش.ازت خواهش میکنم شیر منو بدوش.بعدش تاپشو زد بالا و سوتین مشکی شیردهیش رو باز کرد و دوباره گفت:بدوششون.من که دست و پام میلرزید با دیدن اون سینه های بزرگ دیوانه شدم،نوک سینه هاش چون بچه شیر میداد قهوه ای رنگ بود و کمی بلند تر از حالت عادی.حسابی کنترلم رو از دست داده بودم،اصلا مغزم تو اون لحظه فرمان نمی داد،سمیرا گفت یه لیوان بیارم تا شیرش هدر نره،فورا یه لیوان اوردم،سینه راستش رو گرفتم و کمی ماساژ دادم سمیرا چشماشو بسته بود،لیوانو گرفتم زیر نوک سینه کمی با دست راستم فشار دادم ولی هیچی نیومد بیرون،لیوانو گذاشتم زمین،این بار با دو تا دستام سینه راستشو گرفتم و فشار دادم،یکم شیر پاشید بیرون که خیلی هم گرم بود،بعد شروع کردم به دوش
یدن سمیرا هر چقدر بیشتر فشار میدادم،شیربیشتری میپاشید بیرون،حدودا پنج دقیقه ای سینه راستش رو دوشیدم بعد دیدم سمیرا که حسابی هالی به هالی شده بود گفت:تو چقدر خوبی.حتی شوهرم تا حالا اینجوری به من حال نداده بود،حالا نوبت اون یکیه،و دوباره چشماشو بست.لیوان رو گذاشتم زیر سینه چپ سمیرا و شروع کردم به فشار دادن سینه با تمام قدرت اینکار رو انجام میدادم اما نمیدونم چرا از سینه چپش شیر کمتری می اومد،حدودا هشت دقیقه دوشیدمش و بعد گفت سارا جون تا حالا از سینه یکی مثل خودت شیر خوردی،من که دیگه از خودم بیخود شده بودم در حالیکه به دوشیدنش ادامه میدادم گفتم:دوست
دارم ببینم شیرت چه مزه ای داره؟سمیرا چشماشو باز کرد و گفت:میخوای یه کم مزه کنی؟مطمعنم خوشت میاد…من از خدا خواسته سریع جامو عوض کردم و لبامو که خشک شده بود اوردم نزدیک اون نوک قهوه ای سینه چپ سمیرا،نوک سینه سمیرا رو تو دهنم گرفتم و با تمام قدرت شروع به مکیدن سینه کردم،در یه ثانیه دهنم پر از مایع گرم و شیرین شد،شیر سمیرا طعم خاصی داشت تا تونستم مکیدم طوری که دیگه از دهنم ریخت بیرون،سمیرا گفت. بیشتر بخور،بیشتر بخور ولی من دیگه نمیتونستم ادامه بدم،تمام دهن

م پر از شیر سمیرا بود،نوک سینشو ول کردم و گفتم،دیگه نمیتونم.سمیرا منو بلندم کرد لبای منو بوسید و دور دهنم که پر از شیر بود رو با زبونش تمیز کرد،بعدش گفت:امروز هیچ وقت از یادم نمیره،بهم گفت :قول بده هر موقع که اومدی اینجا،این کار رو انجام بدی چون بیشتر از یوگا ازش لذت میبرم،من هم گفتم:با کمال میل سمیرا جان و بعدش دوباره لبای منو بوسید و منو بعل کرد .

🤍🩵۶۹۰🤍🩵

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 مالوندن زن حشری تو هواپیما

سلام
من فرید هستم 31 ساله. 2 ساله که ازدواج کردم. تو یه شرکت توزیع مواد غذایی مسئول فروش هستم به خاطر کارم بسیار خوشتیپم و همیشه بسیار خوش بو. بابت کارم مدام به مسافرت با هواپیما به نقاط مختلف ایران می رم. خاطره من مربوط به زمستان سال 93 که پرواز بندرعباس به تهران می اومدم.


ساعت 12 شب بود و هواپیما با دو ساعت تاخیر داشت پرواز می کرد. من رفته بودم یکم بخوابم تو مسجد که در نتیجه جز نفرات آخر رسیدم و صندلی آخر هواپیما به من رسید. در کنار من دو صندلی بود که یه زن حدود 40 ساله بسیار خوشگل و بسیار هات که یه کاپشن چرم قهوه ای تنش بود و یه ساپورت مشکی با پوتین قهوه ای پاش بود و یه بچه حدود 7 ساله. من کنار پنجره بودم و زنه بچشو بین ما گذاشته بود و خودش سمت راهرو. بچه ها بهانه می گرفت که من می خوام کنار پنجره باشم. مادرش از من خواست و ما جابه جاشودیم. بچه ای نشست کنار پنجره من کنار راهرو و مادرش که اسمش هما بود وسط نشست. کم کم من داشتم اس ام اس های توی گوشیمو می خوندم که بسیار سکسی بود و خنده دار. توجه هما به من جلب شد . من چون خیلی از قیافش خوشم اومده بود و دوست داشتم باهاش حرف بزنم بهش گفتم اس ام اس های جالبی دادن بچه ها و گوشیرو دادم که نگاه کنه. چند تایی رو خوند و بعد با لبخندی شهوانی گفت چه بی ادب هستن دوستاتون و این باعث شد سر حرف من و هما باز بشه. گفت که سه تا بچه داره و شوهرش که چون هواپیما گیر نیاوردن این دو تا با این هواپیما می رن تهران و شوهر و دو تا بچه دیگش با هواپیما 10 صبح فرداش. من عمدا دستمو چسبونده بودم به دستاش تا ببینم چه می گه. هیچ واکنشی نشان نداد. یه لحظه دستشو گرفتم دیدم مستقیم تو چشمام نگاه کرد تا خواست چیزی بگه با پررویی دستمو بردم زیر کاپشنش و از روی ساپورتش مالیدم به کسش یه لحظه یه اه کوچک کشید. بهش گفتم بهت خوش می گذره. گفت تو یه هفته گذشته از دست این سه تا بچه نتونستم یه سکس با شوهرم انجام بدم. خیلی هشری شدم. منم هی به کس و روناش دست می کشیدم تا رسیدیم نزدیک تهران. بهش گفتم ماشینم تو فرودگاهه می رسونمت فورا قبول کرد. بچش مثل خرس خوابده بود. تو راه تا خونشونن که سمت رسالت بود هی بهش دست می کشیدم و اون هم دستش رو کیرم بود. شوهرش بهش زنگ زد و گفت که رسیدن و دارن می رن خونه. یه لحظه بهش گفتم هما امشب مال من می شی. یه نگاه به من انداخت و گفت از بندرعباس تا حالا ماله تو نبودم؟ منم سریع لبشو بوسیدم و با سرعت به سمت خونش رانندگی کردم. رسیدیم خونش من بچشو تو اتاقش گذاشتم و دیدم هما تو حال نشتسته رفتم کنارش سریع ازش یه لب گرفتم. دیدم خودش سریع دکمه های کاپشنوشو باز کرد و سریع بلوزشو در اورد بعدش سریع زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو در آورد و شروع به ساک زدن کرد. مدام می گفت جون چه کیر کلفتی. می گفت کیر شوهرش کلفته ولی کیر تو غیر کلفتی خیلی درازه. بعد انداختمش زمین و ساپورتشو کشیدم پایین و شروع کردم به خوردن کسش. اونقدر آب از کسش امده بود که وسط ساپورتش خیس خیس بود. حسابی که کسشو خوردم. گفت تو رو خدا بکن دارم می میرم. سریع کیرمو کردم تو کسش خیلی تنگ نبود ولی خیلی بزرگ نبود چون جا برای کل کیرم نداشت و وقتی زیاد فشار دادم خیلی دردش اومد و هی جیغ می زد ته رحمم داره پاره می شه. من ولی اصلا اهمیت نمی دادم و با سرعت تلنبه می زدم. بعد بهش گفتم بیاد رو کیرم بشینه. برای اینه دردش نگیره یه بالش کوچیک روی پام گذاشتم تا کیرم تا آخر نره تو کسش. داشت بالا و پایین می پرید رو کیرم که شیطونی کردم و بالشو کشیدم و اون با سرعت کوشش تا اخر جر خورد. یه دفعه یه جیغ بلند زد که بچش بیدار شد. سریع رفت بچشو به زور خوابوند. بعد می خواست بهم کس نده و می گفت کثافت برو بیرون منم بغلش کردم و کلی خرش کردم تا دوباره گذاشت بکنمش. بعد از اینکه حسابی کسشو گاییدم. ازش خواستم بهم کون بده که مخالفت کرد. بعد من مجبور شدم به زور بگیرمش و بردمش تو آشپزخانه و گفتم الان به زور جرت می دم هر چی دوست داری داد بزن آبروی خودت می ره. به زور کف آشپزخانه انداختمش و فقط روغن مایه پیدا کردم. حسابی روفن تو سوراخ کونش ریختم بعد کیرمو با فشار زیاد هل دادم داخل کونش که از درد از حال رفت. منم تا ته کردم تو کونش دیدم کیرمو داغ کرد بی خیال تلنبه می زدم بعد که داشت آبم می اومد تا آخر کردمش تو کونش و کیرم کشیدم بیرون دیدم از کون هما داره خون مي‌اد. فهمیدم کونشو جر دادم. سریع لباسامو پوشیدم و یه لیوان آب ریختم روی صورتش که به حال اومد یه لب ازش گرفتم و سریع رفتم. داشتم درو می بستم دیدم بلند شده و داره گریه می کنه. خیلی کس بود. این بهترین سکس زندگیم بود

🤍🤎۶۸۷🤎🤍

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

16 Nov, 06:25


💞 زن همسایه مذهبی ( خیانت )

سلام
من امیرم ۳۴سالمه و شغلم میوه و تره بار فروشیه و زهرا زن همسایمون حدود ۴۵ سالشه ، یه زن خشک مذهبی این خاطره برا سال پیشه که امیدوارم خوشتون بیاد.
من توی یکی از شهرای شمال زندگی میکنم یه همسایه داریم که خیلی آدمای مذهبی هستن وقتی که ۱۸سالم بود یباربطور اتفاقی زن همسایه رو دیدم که تو اتاق خوابش داشت به خودش میرسید از شانس بد من همون لحظه اونم متوجه من شدو گذشت تا چند روز بعد شوهرش جلوی منو گرفتو بهم گفت چرا داخل خونه ی مارو دید میزنی حالا من قسم و آیه میاوردم که من دید نمیزدم ب اتفاقی اینطور شده،سر آخر هم بهم تشر زد که دیگه تکرار نشه و گذشت و گذشت تا سال پیش که این خانمه همسایه ما بمن پیام داد براش گوجه ربی بگیرم منم گفتم باشه و براش گرفتم این اتفاق چند بار دیگه هم تکرار شد ، توی این چند دفعه من احساس کردم زهرا یه چیزش میشه برا همین یکم نحوه صحبت کردنمو خدمونی تر کردم باهاش و دیدم که اونم داره چراغ سبز نشون میده برا همین بیشتر رفتم تو مخش ،بعده فک کنم دوماه چت کردن بالاخره مخشو زدم که باهم کانکت بشیم اما لامصب خیلی ادا تنگارو در میاورد برام همین باعث میشد من بیشتر بخوام که بکنمش. با هزار بدبختی که بود راضیش کردم همو ببینیم حالا مونده بود چطور راضیش کنم که بیاد خونه مجردیم هر فنی بلد بودم پیاده کردم اخرش راضی شد بیاد خونه منم دل تو دلم نبود داشت از شدت هیجان میمردم تا رسید روز معود ،رفتم خونه بهش زنگ زدم گفت تا نیم ساعت دیگه اونجام سریع پریدم اسپری بی حسی رو زدم چون نمیخواستم بعد این همه مکافات موقعی که میخوام بکنم زود آبم بیاد خلاصه اومد،اول کار نشست با یک متر فاصله ازمنو شرو کرد به حرف زدن منم یواش یواش خودمو نزدیکش میکردم بالاخره دستشو گرفتم و شرو کردم نوازش کردن بعد یدست دیگم رفت روی رون مثه بلور زهرا اونم همچنان در حال حرف زدن بود ،دیگه آمپرم چسبید به سقف لبمو چسبوندم به لبش همراهی نمیکرد میگفت امیر تو قول دادی دست بهم نزنی اما دیگه دیر بود رفتم رو گردنش لیس اولی که زدم یهو از حال رفت دیگه هیچ مقاومتی نمیکرد همینطور کم کم اون دوتا ممه خوشکلشو از لباسش اوردم بیرون حالا نخور کی بخور اینقد خوردمشون که قرمزه خون شدن،همینطور که ممه هاشو میک میزدم دستمو رسوندم رو کسش وای کس نگو بگو پنبه چقد نرم بود به هر بدبختی بود شلوارو شورتشو کشیدم پایین افتادم به جون کسش اینقد خوردمو زبون زدم داخلشو که ناله زهرا رفت به آسمون حالا دیگه نوبت حرکت اخر بود کیرم که مثه یه تیر اهن شده بودو گذاشتم لبه کسش با یه هول کوچیک فرستادم داخل وای چقد نرم بود چقد گرم بود حالا نکن کی بکن حدود نیم ساعت انواع پوزیشنارو روش پیاده کردم دیگه نوبت به اون کون خوشکلش رسید کیرمو در اوردم گذاشتم رو سوراخ کونش لعنتی ایسوراخش اینقد تنگ بود که هرکاری میکردم داخل نمیرفت سریع پریدم وازلینو اوردم سوراخشو چرب کردم با هر زوری بود بالاخره کیرم رفت توش یکم ایستادم جاکه باز کرد شرو کردم تلمبه زدن تو کونش زهرا زیرم جیغ میزد و دست و پا میزد که ولش کنم اما بیچاره خبر نداشت قراره جر بخوره خلاصه یه ربی اون کونه خوشکلو کردم تا آبم اومد محکم چسبیدم بهش تمامه آبو خالی کردم تو کونش بعدش ولو شدم روش خیلی احساس بردن میکردم زهرا بعد از چند دقیقه به زور بلند شد رفت دستشویی خودشو شست و مرتب کرد اومد لباسشو پوشید بدون هیچ حرفی رفت بعد از اون روز دیگه جوابمو نداد حتی وقتی میبینه منو روشو اونور میکنه از کنارم رد میشه خیلی دلم میخواد فقط یبار دیگه بکنمش اما میدونم دیگه نمیشه.

۳۷۱

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:57


م:((اگه بدونه که سایه خانم چقدر شوهرشو دوست داره که حاضره به خاطرش آبجی جنده شو جور کنه و بخوابونه زیر شوهرش دیگه دیوونه ت میشه))
س:((جوووون فقط بمال دیگه حرف نزن،فردا شب کیر آرین جونم قراره بره تو کسم،امشب آماده م کن مرضی))
م:((ای به چشم جنده کوچولوی موزی))
اومدم برم داخل که جراتشو پیدا نکردم و بیخیال شدم و سپردم که خودشون پیش برن و من مثل قبل سفت رفتار کنم!ولی خب از طرفی هم نمیتونستم و داشتم از شهوت و فکر مرضیه دیوونه میشدم!
از خونه اومدم بیرون و نشستم توی ماشین و یه کم که آروم شدم به سایه پیام دادم
من:[[عشقم امشب کارم تموم شد،صبح اول وقت راه می افتم،شب بخیر،فعلا]]
صندلی ماشین رو خوابوندم و خوابیدم
[[پایان قسمت دو]]



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:56


سایه با افکار بدن مرضیه س!یه بدن برنزه با پاهای کشیده و کون گنده و سینه های گرد بزرگ!

حدود ساعت ۲ ظهر بود که سایه پیام داد
س:[[سلام عزیزم صبح بخیر]]
س:[[ببخشید اشتباه تایپی بوده،میخواستم بنویسم همسر حشری من]]
من:[[دیشب حشری بودی؟]]
س:[[نه،چطور؟]]
من:[[آخه گفتی همسر حشری!!!]]
س:[[نه همینجوری گفتم!خونه مامان انقدر کار ریخته رو سرم که حشری بودن از یادم رفته!بعدشم حشری بشم وقتی تو نیستی به چه دردم میخوره؟]]
من:[[آره واقعا!کاش زودتر کارام تموم بشه بیام تهران،خیلی دلتنگتم]]
س:[[منم]]
من:[[مرضیه چرا نیومد؟]]
س:[[امشب قراره بیاد،دیشب یه کم حال ندار بود نیومد]]
حال ندار بود یا حال ندارش کردی؟؟؟؟؟
من:[[باشه عزیزم،من یه کم کار دارم،بعدا حرف بزنیم؟]]
س:[[باشه عشقم برو به کارات برس،دوستت دارم و دلم برات یه ذره شده]]
من:[[باشه عشقم فعلا]]
دوباره دروغ؟دوباره شهوت؟دوباره مرضیه؟دوباره رفتار پنهانی؟من که دیدم توی بغل مرضیه چه جنده بازی میکردی!ولی عیب نداره خیلی زود خودت برام تعریفشون میکنی!
چند روزی گذشت و از مرضیه هم خبری نبود و انگار همون یکی دوشب حشری بوده و میخواسته یه حالی بکنه که در نبود من سایه حسابی بهش حال داده!روز آخر کارم بود و وسایلمو جمع کردم و گذاشتم توی ماشین که ظهر از سر پروژه مستقیم برم سمت تهران!ساعت ۱۱ بود که سایه زنگ زد
من:((به به سایه خانم سحرخیز شدی؟!))
س:((آره عشقم مرضیه صبح زنگ زد اومده دنبالم بریم پیاده روی))
من:((به سلامتی ماشالله به خانم های ورزشکار،برید خوش بگذره بهتون))
من که میدونستم توی این دو هفته مرضیه پا از خونه بیرون نذاشته و تو هم برای اینکه آمار بگیری زنگ زدی!ولی خب من خرم و تو باهوش!
س:((کی میای تهران؟کارت تموم نشد؟))
اومدم بگم یک ساعت دیگه راه میوفتم ولی گفتم بزار دوباره مخفی برم بالا سرشون شاید این بار یه فیلمی هم بگیرم
من:((احتمالا فردا شب کارام تموم بشه و بیام،معلومه ناز سایه نیاز به آرین کوچولو پیدا کرده!آره))
س:((دیوونه ای؟من دلم برای خودت تنگ شده نه آرین کوچولو!البته اونم بجای خود ولی اول خودت))

من:((باشه عزیزم فردا سعی میکنم زودتر بیام))
س:((باشه عزیزم کاری نداری؟مرضیه جلو دره!))
من:((نه عشقم برو سلام برسون،فعلا))
س:((دوستت دارم فعلا))
سرگرم صورتجلسه تحویل پروژه بودم که برام پیام اومد
همون اکانت غریبه ولی اینبار میدونستم که مرضیه س
م:[[سلام مهندس جون،فردا شب مهمون نمیخوای؟]]
من:[[تو چرا باید از همه چیز من خبر داشته باشی؟نخود توی دهن سایه خیس نمیخوره؟نخیر مهمون مزاحم نمیخوام!این چند روزم اگر بخاطر تنهایی سایه نبود اصلا نمیذاشتم رنگ در خونه منم ببینی!دیگه پیام نده]]
خوند ولی جوابی نداد!آخه احمق جان تو دو هفته س داری به عشق کس مرضیه خانم جق میزنی!حالا سگ شدی پاچه میگیری؟!اگه بپره چی؟!به تخمم،اصلا بهتر بزار بپره دو هفته س مغز نذاشته برام
پروژه تموم شد و آرین خان راهی تهران شد و از غربت به دور شد
این دو هفته برام دو سال گذشت!انقدر به مرضیه و سایه فکر کرده بودم و فیلم پورن دیده بودم و جق زده بودم چشمام دیگه تار میدید!
بگذریم
من تو راه تهران و سایه و مرضیه در حال تدارک برنامه لز امشبشون!
آخ که من برسم و شما روکار باشید!میدونم چیکارتون کنم!دو هفته فقط برنامه کردنتونو کشیدم و هزارتا فیلم تری سام دیدم!
ساعت ۱۱ شب بعد یه ترافیک تخمی رسیدم دم خونه و ماشین مرضیه اصلا از جاش تکون نخورده بود!حتی جهت چرخ ماشین!این دوتا فقط توی خونه بودن و سایه مثل سگ برام خالی بسته و فقط کس مالی کردن!
ماشینو گذاشتم یه جای مناسب و بی سر و صدا رفتم توی حیاط،توی بالکن پشت پنجره قدی!یه آثار کمی از آب کیرم روی شیشه بود و دوباره یاد اون شب افتادم!توی خونه رو نگاه کردم و خونه مرتب بود و خبری نبود!انگار کسی خونه نبود!رفتم توی راه پله دیدم کتونی سایه و کفش مرضیه هست!خونه بودن شاید توی اتاق یا جایی که من دید ندارم!دوباره اومدم پشت پنجره و نگاه کردم خبری نبود!جرات پیدا کردم و رفتم داخل!از حموم صدا میومد،رفتم پشت در حموم و شنیدم که بععععله خبریه!
س:((امشب شب آخر عشق و حاله،مرضیه جرم بده!))
م:((کی گفته؟!تو که اجازشو دادی!آرینم با آبجی مرضی!بهت قول میدم دو روز بیاد تهران و دلبری مرضی رو ببینه دوتایی رو کیرش سواریم!))
س:((جون،یعنی میشه؟باید بشه!اگه نشه کونتو پاره میکنم مرضی))

یعنی چی؟سایه در جریان پیام مرضیه بود؟وااااای مخم سوت کشید!خوب شد جواب سربالا دادم بهش!دهنتو سرویس سایه!تو چه جنده ای بودی و من خبر نداشتم؟!

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

15 Nov, 19:56


💞 مرضیه ( زن شوهر دار ، تریسام ، لز ۲ )

سلام
...قسمت قبل
باید سر از این راز سر درمی‌آوریم که رابطه بین سایه و مرضیه چجوریه و قبلا هم رابطه داشتن یا بعد از طلاق مرضیه این رابطه شکل گرفته!
جوابی به پیام سایه ندادم که مثلا من خوابم البته میدونستم این پیام از سمت مرضیه‌س و فقط از گوشی سایه ارسال شده!شایدم سایه میدونست و به یه توافقی با هم رسیده بودن!اون لحظه فقط دوست داشتم از لز زنم با اون رفیق جنده ش لذت ببرم،همین!مرضیه با اینکه از سایه شش ماهی کوچیکتر بود ولی از بس به بدنش دست زده بود در برابر سایه یه میلف حساب میومد سینه های پروتز کرده و بدن برنزه،لب و گونه ژلی و تتو هایی که دور چشم و لبش زده بود کلی سن مرضیه رو برده بود بالا و ازش یه میلف ساخته بود در عوض سایه یه فنچ مظلوم بود توی بغل اون یا سینه های ریز که به زور میشد بهش سوتین سایز ۷۰ بست و کون ریز ولی خداییش کون سایه خیلی خوش فرم با اینکه ریزه و کس صورتی با لبه های صاف و جمع و جور و خوشگلش یه زنی که بعد از ۲سال ازدواج هنوزم به چشم یه دختر دبیرستانی میشد بهش نگاه کرد ولی مرضیه اصلا اینجوری نبود یه جفت سینه درشت که به گفته خودش ۸۰ بود و به نظر من بیشتر بود یه کون گنده که وسطش بازی بود و یه سوراخ داشت که مشخص بود با یه کیر کلفت گاییده شده و یه کس سیاه پرکار ولی خیسی کسش از این فاصله و از پشت پنجره زیر همون نور بی جون اتاق مشخص بود!باورم نمیشد که با ۳۰ سال سن دارم به کارهای هیجانی فکر میکنم و دوست داشتم اون لحظه کیرم رو دربیارم و یه جق مفصل بزنم و آبمو برای یادگاری بپاشم روی شیشه پنجره قدی بالکن!این تصمیم لحظه ای بود ولی اصل تصور و خواسته م چیزی جز بغل کردن سایه و مرضیه نبود!اون دوتا توی حال خودشون بودن و انگار از این دنیا خارج شده بودن

سایه یه جوری سینه های مرضیه رو چنگ میزد که انگار از قحطی فرار کرده و مرضیه هم چنان انگشت توی کس سایه می‌کرد که من دردم میومد چه برسه به سایه!سایه فقط سکس رمانتیک و پوزیشن های نرم و راحت با من تجربه کرده بود و حتی یکبار که میخواستم از کون باهاش سکس کنم انقدر مقاومت کرد که شهوت از سرم پرید و بخاطر انگشت کردنش تا یکساعت درد می‌کشید ولی انگار دستهای مرضیه جادویی بود چون وقتی داشت کس و کون سایه رو انگشت می‌کرد سایه چیزی بجز لذت توی وجودش نبود و یه پل سکسی و قوس زیبا توی بدنش انداخته بود و خودش به دست مرضیه سپرده بود و مرضیه هم با انگشت ها و زبونش داشت به کس و کون سایه خدمت میکرد.سایه!سایه نرم و آروم من!سایه صاف و ساده من!سایه نازک نارنجی من!حالا یه زن حشری بود زیر دستهای یه جنده تمام عیار به اسم مرضیه!سر مرضیه بین پاهای سایه داشت تلاش های آخرشو می‌کرد که سایه رو از اوج برسونه توی تخت خوابش!سایه موهاش مرضیه رو چنگ میزد و دیگه ناله نمی‌کرد بلکه فریاد مستانه از سر شهوت میزد و یا یه لرزه و فشار به سر مرضیه تمام وجودشو خالی کرد و آروم گرفت!مرضیه خیلی حرفه ای کنار سایه دراز کشید و شکم و گردن و موهای سایه رو نوازش کرد،چند دقیقه ای که گذشت انگار سایه جون دوباره گرفت و افتاد توی بغل مرضیه و سینه های مرضیه رو بوسید و شروع به تحریک مرضیه کرد!مرضیه وحشی شده بود و سایه رو پرت کرد روی زمین و با کس نشست روی صورت سایه!مرضیه:((بخور جنده کوچولوی من،بخور که خوب خیس بشه تد راحت انگشتات بره توش))سایه هم که ظاهرا داشت خفه میشد ولی از حرکت دستش روی کسش میشد فهمید که دوباره داره به اوج میرسه و مثل قحطی زده ها کص می‌خورد!من اگر بغلشون بودم چی میشد؟سایه همینجوری حشری و سرمست بود؟!وای که داشتم از شهوت منفجر میشدم به خودم اومدم دیدم کیرمو از زیپ شلوار درآوردم و دارم میمالمش!با لرزه مرضیه آب منم پاشید روی شیشه برای یادگار!به خودم اومدم و جمع و جور کردم و خودمو رسوندم به ماشین!ساعت ۴ صبح شده بود!بدنم خالی و ضعف شدید داشتم!فکرم وسط پای مرضیه و سایه مونده بود!ماشین رو روشن کردم و طبق عادت یه موزیک و سیگار!
حدود ۹ صبح سر پروژه بودم و یاد پیام دیشب افتادم!پیام دادم به سایه،من:[[سلام عزیزم!]]من:[[همسر حشری ما؟]]
از فکر اتفاق های دیشب مخصوصا بدن مرضیه و رفتار سایه بیرون نمیومدم!از طرفی خستگی جاده و بی خوابی دیشب داشت اذیتم می‌کرد،رفتم سمت ویلا تا یه دوش بگیرم!
توی حموم تازه یادم افتاد چرا من احمق یه فیلم نگرفتم که الان زیر دوش آب گرم با خیال راحت به کیرم یه حالی بدم!باید زودتر کارا رو جمع و جور میکردم و برمیگشتم تهران!اون صحنه ها برام مثل خواب بود یه خواب شیرین و ترسناک!سایه از دبیرستان تا الان که ۲۵ ساله س دائم با مرضیه س؟!پس بگو چرا همیشه میگفت نیازی به دوست پسر نداشتم!وای مرضیه کار خودتو کردی!گند زدی وسط مغزم و دید منو به زنم و زندگیم عوض کردی!من زمان سکس با سایه حتی فیلم پورن هم نمیدیدم چه برسه به بدن کس دیگه ای فکر کنم!ولی مطمئنم بعد از اون شب نگاهم به

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:40


بشتابید بشتابید از دستتون نره

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:40


جواد ننش جندس بع پول نیاز دارن ننشو میده برین پی ویش با عکس کیر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:37


#سکس_در_ماشین #خیانت #زن_شوهردار

سلام .
من با یه خانومی از یه طریق خیلییی جالبی اشنا شدم ک داستانش مفصل هست .
من حمید ۳۲ ساله تهران . اسم دوستم راحله ک ۵ سال از خودمم بزرگتر بود یعنی ۳۷ ساله من غرب تهران اون شرق تهران .
سکس های جذابی باهم داشتیم ک دوتاش تو ماشین بود تو پارک
یاس فاطمی نزدیک خیابون استخر بچه های شرق تهران خوب میشناسن ک چ پارک خوبی و مکان خوبی هست برای سکس ولی باز باید حواستون باشه .
برگردیم سراغ داستان یه روز قرار گذاشتیم با راحله جون بریم بیرون چون متاهل بود و بچه هم داشت .
هفته ای یه بار برنامه بیرون میزاشتیم ک مساوی با سکس بود چون هر جفت میدونستیم برای چی باهم هستیم .من قدی ۱۸۳ وزن نزدیک ۱۰۰ سایزمم معمولی ۱۷ سانت مثل بقیه گرز رستم نیست . ولی راحله قد ۱۷۰ وزنی ۶۰ ۶۵ بود ولی استیل خوب بقول معروف بغلی بود 🤣
خلاصه رفتیم پارک یه خاکی تا انتها رفتیم بین درخت ها ک اصلا کسی فکرش به اونجا نمیکشید ک کسی باشه اونجا .
جفتمون داغ کرده بودیم تا ماشین نگهداشتم پریدیم بغل هم شروع ب ور رفتن و لب گرفتن از هم شدیم .
من ماشینم ال ۹۰ بود
اتاق بزرگی داره صندلی هارو جلو دادیم و خودمون رفتیم عقب . راحله ک حشرش بدجور زده بود بالا سریع شلوارشو دراورد و شلوار و شرت منم از پام در آورد من تکیه دادم شروع کرد به ساک زدن ک عالی میخورد تا ته میکرد تو حلقش ک عوق میزد عاشق این کارش بودم ک دوست داشت اینجوری ساک بزنه . ب اندازه کافی خورد بودک گفتم نمیتونم تحمل کنم بخواب کصش دریایی از اب بود بینظیر
کص کوچیک تقریبا صورتی با لبه های یکم بیرون زده ک هوش از سرت میبرد . راحله داغ داغ بود کیرمو رو شیار کوصش بالا پایین میکردم التماس میکرد بکنم داخل سکس تقریبا خشن هم دوست داشت . علاقه خاصی ب طلبه های سنگین داشت یه پاشو گذاشت رو طاقچه عقب ماشین یه پاشم رو دوشم اروم شروع کردم زدن ک طاقت نیاورد خودش التماس میکرد محکم تا ته بکوب فقط . چون تو پارکم بودیم تو ماشین من خودم حواسم بود به اطراف که یه دفعه کسی نیاد . راحله ک چشماش از حشریت سفید شده بود تو اوج لذت بود . خدا برا همتون همچین کس حشر و پایه رو جلو راحتون بزاره ک مزه واقعی سکس رو بچشید . من خسته شده بودم تو اون پوزیشن گفتم عوض کنیم من رو صندلی نشسته بودم راحله اومد رو کیرم جوری بالا پایین میشد ک ماشین بدجور تکون میخورد . راحله خیلی پایه بود میگن دختر یا زن هرچی عاشق مرد باشه دوست داشته باشه لذت ببره همه کار میکنه
ازش درخواست کردم کیرمو بکنه تو کونش که گفت تا بحال ندادم ولی دوست دارم لذت ببریم ولی اروم بکن ک زده نشم دفعه های بعدم بهت بدم من باجون دل دل به کار دادم خودش که بالا بود اروم کیرمو کشیدم بیرون اول خوب با کونش ور رفتم که آماده بشه برای ورود و خودش اروم اروم نشت تا ته رفت توش چند ثانیه تو همون حالت موند تا عادت کنه بعد آروم شروع کرد بالا پایین شدن ک صداش از حشریت بی نظیر بود چند دقیقه زد گفت عشقم میشه تموم کنم خیلییی درد داره بیا از جلو بازم بکن ک کیرمو تمیز کرد دوباره نشست روش پوزیشن جوری بود ک من رو صندلی عقب ماشین بددم اون برعکس من رو من نشسته بود من از شیشه جلو حواسم به اطراف بود اون از شیشه عقب . دیگ اوج شهوتمون بود حوری بالا پایین میپرید که گفتم الان تخمام میترکه ‌ک راحله چند بار ارضا شده بود ولی بازم میخواست ک نزدیک بود منم ارضا شم که بهش گفتم میتونم بریزم داخل ک با جون دل گفت اره قرص میخورم فداش بشم ک همه جوره دوس داشت لذت ببریم همونجوری ک بالا پایین میشد آبمو داخلش خالی کردم دیگ بی حرکت بودیم فقط همدیگه بغل گرفته بودیم داشتیم لب های همدیگه رو میخوردیم از هم لذت میبردیم .
راحل بی نظیر بود .
شوهر داشت ولی دلیل اصلی خیانت ب شوهرش .
خود شوهرش بود ک اصلا اهمیت ب راحله نمیداد و مغازه دار بوده و اکثر روزها خونه نبوده و تا دیر وقت سر کار و وقتیم ک میامد خونه نیاز به استراحت داشته و خیلییی هم طبق گفته خود راحله چاق بوده ک راحله اصلا لذت نمیبرده . همین دلیل اصلی خیانت راحله بود . خودم میدونم سکس با زن شوهردار عواقب داره ولییییییی لذتش خیلیییییییی بیشتر .
سکس های بی نظیری با راحله داشتم ک اگ دوس داشتین براتون تعریف میکنم .
ببخشید ک بد نوشتم
نوشته: حمید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#زن_شوهردار

با سلام
اسمم احسانه 27 سالمه این داستان برمیگرده به سه سال پیش من تعریف از خود نباشه قیافم خوبه و زنا بیشتر جذبم میشن
با رفیقم علی رفتیم ماشینشو از تعمیرگاه گرفتیم ظهر بود و هوا خیلی گرم بود و گردنمون شد رفتیم یه رستوران طرف تاچارا شیراز
منو رو انتخاب کردیم و دو دست جوجه سفارش دادیم…
منم یه تیپ رسمی زده بودم…همین که نشسته بودیم سفارشتان آماده بشه دوتا خانوم وارد رستوران شدن بهشون می‌خورد 30 34 سالشون باشه یه براندازان کردم دیدم یکیشون که اصلا جالب نبود تپل و یکمی سبزه یه لحظه با میترا فیس تو فیس شدیم اونم بد نبود یهو نگام افتاد به ساق پاش که دلیل اصلی من برای افتادن دنبال زن یا دختره ساق پای حجیم و سفیده…
یه لحظه چشامو باز کردن یه ساق پای سفید و قطور که یه زنجیر هم به پاش انداخته بود مانتو بلند تنش بود که سفارششو داد و برگشت نشست رو صندلی روبروی من یه لحظه چشمم خورد به وسط رونش که واقعا دهنم آب افتاد…
علی جریان رو فهمید گفت فقط بذار خواست بره برو تو کارش…
خلاصه سفارشمون رو گارسون آورد یه لحظه من به میترا تعارف زدم نمیدونم خودمم چرا اینکارو کردم یهو یه لبخند رو لب خودش و رفیقش اومد که گفتن ممنون نوش جان بعدم در گوش هم صحبت کردن حرف زدن
من شروع کردم غذا خوردن ولی صحنه ای که جلوم دیدم نمیذاشت غذا بخورم همینجور محو لای پای میترا بودم که یه آن چشم تو چشم شدم که بعله داشت نگام می‌کرد از خجالت مردم
چیزی نگذشت که سفارش اونا آماده شد تحویل گرفتن داشتن میرفتن همیم که پاشو از در گذاشت بیرون پشت سرش رفتم…
پشت سرش که بودم چشمم آفتاد به کونش ک دیگه گفتم خودشه به حدی بزرگ بود که وقتی راه می‌رفت جفتش می‌رقصید
رسیدم در ماشینشون…
من:سلام خانوم میتونم یه خواهش کنم
میترا:بله بفرمایید؟
من:راستش خیلی ازتون خوشم اومده میتونم شمارتو رو داشته باشم؟؟.
میترا:از من یا از چیز دیگه؟؟؟جفتشون ترکیدن از خنده
من:گفتم من همچین پسری نیستم بیشتر همه چیز چشماتون دل منو برده…
ادامه دارد…
عکس مربوط به اولین قرارم با میترا…محو رونای تپلی بشید تا برگردم
نوشته: احسان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


م کنارش بنشینیم و بازی پاسور و با هم دوباره انجام بدید میخوای
گفت نه باشه تا صبح ببینم چکار کنم.
صبح اول من لز اطاق زدم بیرون دوسه دقیقه بعد زنم .
بدون اینکه نگاهش کنه نیم ساعت بعد سر نیز صبحانه زنم وسط ما دوتا بود که من گفتم باید برم ماشین رو سر بزنم برگردم.
نمیدونم چی شد برگشتم اوضاع خیلی بهتر شده بود و یخ بین آنها باز شده بود که قرار شد باهم بروند برای خرید ماهی از بازار .
باهم رفتند و برگشتند که دیگه من شدم شاهد سکس و کمک بکن و و لذت برد از سکس این دو باهم.
حمام رو هم اول سه نفری و بعد دوتاشون باهم رفتند .
چند ماهه دوستم خونه ما آمد و رفت داره و حدود سه یا چهار بار در هفته به کس زنم رسیدگی میکنه و گاهی من خواب هستم یواشکی بدون اینکه من متوجه بشم با هم در اتاق یا سالن باهم سکس میکنند و منم از صدای رفت امد کیر گاهی بیدار میشم .
من نتونستم خودم تا اخر صاحب کس زنم باشم مجبور به کمکی گرفتن شدم شما اگر جای من بودید چه میکردید.
نوشته: نایب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#شمال #نفر_سوم

من با دختری ازدواج کردم که بیست سال از من کوچکتر بود با اسرار مادرم و این اول اشتباه من بود در سن ۳۵سالگی یا دختری ۱۵ساله اون زمان من تازه از سفر و گردش آمدم که در تهران بمونم خیلی جاها رو گشتم و خیلی سکس داشتم ولی این آشنائی بود که شد ازدواج
سال ۶۵ازدواج کردم متولد۱۳۳۰هستم زنم متولد۱۳۵۰
موضوع ما از چند سال پیش شروع شد زنم خیلی سرحال و با نشاط من پیر و زوار در رفته.
همون زمان ازدواج هر جا با زنم می رفتیم اون رو دختر من خطاب می کردند موضوع کم کم به جایی رسید که من برای ارضا کردنش کم میاوردم و الکی خودمو به ارضا شدن میزدم از ترس خالی شدن یا شل کیر وسط کار سکس باعث میشد سریع کنار بکشم
خیلی وقتها با دست بعد از سکس راضیش میکردم ولی هیچ اعتراضی نا مدتها نداشت قرص و دکتر دوا درمون چاره نکرد الانم شده شل شل که بالا نمیاد من در شهوانی با گشت گذار در فیلمها سکسی تا حدودی خودمو راضی میکنم و نیاز دارم که اینجا میام.
کار به جایی رسید که من علنی گفتم به زنم از من دیگه ابی گرم نمیشه.
پسرم ازدواج کرده و رفته و منو زن تنها در ایران و پسرم با همسرش الان هلند زندگی میکنند و از اقوام کسی رو ندارم که اومد و رفت داشته باشد.
تا مدتها دنبال یک کیر مصنوعی بودم که در مسافرت به هلند تهیه کردم ما هر سال یک بار میریم هلند.
این کیر مصنوعی هم زیاد به مزاج من و زنم خوش نیامد .
از دوستم که مجرد بود و از من جوانتر و با زنم هم سن و سال هست خواستم تا بیاد و منو‌کمک جنسی کنه و این درخواست من با هزار مشکل روبرو شد تا اینکه گفتم و اونم قبول کرد موند زنم که باید اونم قبول کنه.
من شریک جنسی رو داشتن در هلند بودم متوجه شدم و از اونجا کرم نفر سوم افتاد در تنم .
با زنم شروع کردم به یواش یواش مطرح کردن تا قبول کردن خیلی طول کشید.
در یک سفر با دوست مجردم به شمال و اقامت چند هفته ای اونو با زنم خیلی تنها گذاشتم و کنار هم بودند و شوخی میکردند و منم میرفتم که بخوابم و شما با هم بازی کنید وقتی که در یکی از شبها زنم اومد پیش من بخوابه بعد از بازی و شوخی مخصوصا دستم رو تو شورتش میکردم و خیس شدن کصش رو حس کرد و شروع کردم به مالیدن و بردن بالا درجه حشرش رو تا جایی که به زور خودش رو نگه میداشت تا صدائی نکنه.
منم بیشتر بیشتر میمالیدن تا اینکه وسط اون حال خرابش گفتم فلانی رو نمیدونی چه کیری داره اگر بگم من دیدم بدرد تو میخوره باور نمیکنی .
میخوای صداش کنم بیاد یه حالی یه کست بده تو برگرد که نبینی و چشم تو چشم نباشید اون کارش رو بکنه.
از اون نه از من بیشتر مالیدن و اسرار که قبول کرد و کونش رو داد بالا گفتم صدا کنم با سر جواب و منم صدا زدم که بیا آمد و با دیدن صحنه و صدای نفسهای زنم کیر شده بود مثل سنگ اشاره کردم بیا و بشین بزن داگی آماده شده.
اونم با اسرار من امد و منم کیرش رو که داشت از شورت میکشید بیرون در گوش زنم گفتم من برات میزارم توش با دست خودم که کمی بعد کیر بیست سانتی میشد رو گرفتم دستم و حسابی بین کوس زنم مالیدم و خوب که خیس شد یا یک فشار دادم لای پاش
کمی که عقب و جلو کرد دیدم زنم با یه تکون ریز و با دستش سر کیر رو به داخل کصش راه داد.
نگاه به سکس این دو نفر که در اوج لذت هستند منو هم راست کرد و کیر خوابیده ام با صدای سکس بیدار شد ولی نه به اندازه کافی که بشه کرد
حالم دگرگون شد لذت ارضا شدن زنم و دیدن کسی که کیری کلفت الان داخلشه و ناله های دلچسب زنم و نفسهای پی در پی دوستم منو تا مرز ارضا شدن یرد
وقتی قرار شد که پوزیشن رو عوض کنند زنم بالشت رو روی صورتش گذاشت منم سرم رو کنارش زیر بالشت بردم با چند تا بوسه و نوازش ازش تشکر کردم که منو هم به وجد آورده است.
کس زیر کیر بیست سانتی ولی تشنگی کیر برطرف نمیشد به این سادگی.
چند بار در این حالت کیر رو از کصش بیرون کشیدم و بین کلوچه کصش میمالیدم که ارضا شدن دوستم رو روی کس زنم و دل زدن کیرش رو روی کس زنم فشار دادم ابش که تموم شد .
زنم خواست که بلند بشه و دوستم از اتاق خارج شد…
اولش خیلی ناراحت شد زنم و منم دلداریش دادم و گفتم این من بودم که کردمت در واقع دوستم برای کمک یه من امده بعد از این فکر کن که منم در برابر تو خودت رو ناراحت نکن
از سکس که بیاد بیرون انگار نه اون کرده و نه تو دادی
امتحانش مجانی است الان بریم با ه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


روم تلمبه میزدم و قربون ممه ها و کوسش میرفتم و باسنش رو چنگ میزدم.پاش رو گرفته بود بالا و منم دستم رو گذاشتم روی کوسش و بازم شروع کردم مالیدن کوسش.به دقیقه نرسید که بازم جیغ کشید و لرزید و ارضا شد.
کیرم رو بیرون کشیدم و نشستم جلوش
*خوب حال میکنیا.
+خیلی حال میده لعنتی.میخوره به ته کوسم و زود ارضا میشم.میدونی از کی بود سکس نداشتم!؟
*بله.بالاخره اون مرحوم خیلی ساله نیست.
+خیلی قبل تر از اونم نداشتم.
*خب بنده خدا جونی نداشته.بیچاره مریض بوده دیگه
بازم جلوش نشستم و کردم توی کوسش و اینبار از همون اول تند تلمبه زدم که آبم بیاد.به رقص ممه های خوشگلش نگاه میکردم و نزدیک امدنم شد.بهش گفتم کجا بریزم که با جیغ و آه گفت تمومش رو بریز داخل.کیرم رو داخل کوسش نگه داشتم و تا آخرش ریختم توش.موقع ارضا شدنم متوجه شدم اونم برای بار چهارم ارضا شده و جیغ میزد و میگفت سوختم.
از کوسش کشیدم بیرون و دستمال کاغذی دادم بهش که آبم نریزه روی تشک و خودمم تمیز کردم و خوابیدم کنارش.
یه چرت کوچیک زدم و بعد که بیدار شدم دیدم خوابیده و لخت کنار منه.
باورم نمیشد انقدر ساده سکس کرده باشم.اونم با مادر زنم.
اروم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم
شب توی مهمونی اصلا نه طرفش رفتم و نه نگاهش کردم.فقط در حد سلام و خداحافظی.اما تابلو نکردیم که کسی شک کنه.۵شنبه هم که خونشون بودیم که من به بهانه سالن فوتبال نرفتم و فقط رفتم جلو خونشون که خانمم رو برداشتم که با مادر خانمم رو در رو نشم.
شنبه بهم پیام داد
+سر کاری؟
*بله.چطور؟
+کی وقت داری همو ببینیم؟
قرار رو برای امروز گذاشتیم.
عصر میخوام برم اونجا.نمیدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.اما اگر استقبال کنید هر اتفاقی که افتاد رو میام و براتون مینویسم.
۱۵ابان ۱۴۰۳ افشین
نوشته: Emerald88

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


یدنش چشماش رو درشت کرد و گفت
+چه بلند و کلفته!چقدر عالیه.خاک تو سرش که اینو از دست میده
*خیلی بلند که نیست.ولی خب اره.کلفته.دیگه دست به مهره حرکته.باید بخوریش.
+من که هنوز نگرفتمش.
*بیرون که اوردیش!
خندید و گرفتش دستش و با گفتن یه بیشعور پر رو شروع کرد از سرش لیس زدن.چه زبون داغی داشت.اروم از سرش لیس میزد و کم کم سرش رو میکرد توی دهنش.لباش رو میچرخوند دورش.منم بعد از سالیان سال سکس کردن دیگه کنترل کردن و این چیزا برام وجود نداشت.کمر سفتی دارم و مطمئن بودم حسابی قراره حال کنم و بهش حال بدم.بیشتر از ۵دقیقه بود که دیگه کامل داشت برام میخورد.حسابی با آب دهنش خیسش کرده بود.از ایستادن خسته شده بودم و لباسای بالاتنه خودم رو در آوردم و چون دو سال بود بدنسازی رو مجدد شروع کرده بودم و شکم بزرگم رو اب کرده بودم.یه نگاهی کرد و منو نشوند کنار خودش و به سینه و شکمم دست کشید و گفت
+بالاخره آبش کردیا
*بله دیگه.شد بالاخره
هم زمان دستم رو کردم لای پاش و با دست راستمم که از پشت رد کرده بودم سینه راستش رو گرفتم و کوسش و سینش رو میمالیدم.به مبل تکیه داد و چشماش رو بست.هر چند لحظه وایمیستادم و ازش لب میگرفتم.با مالوندن کوس و ممه هاش از شدت لذت کمرش رو از روی مبل بلند میکرد.
دست از کارم کشیدم و گفتم
*تا آخرش بریم؟
با سر تایید کرد و بلندش کردم و رفتیم سر تخت
به پشت خوابوندمش و سمت راستش دراز کشیدم و افتادم به جون ممه هاش.هوا ابری بود و اتاق حالت تاریکی خوشگلی داشت.خونه آروم و فقط صدای نفسا و گاهی اه کشیدنش شنیده میشد.
همینطور که سینه میخوردم با دست راستم کوسش رو شروع کردم مالیدن و دست چپمو از زیر گردنش رد کردم و از بالا سینه چپش رو گرفتم و مالوندم.مدت زیادی نشد که دیدم داره شکم میزنه و آه بلند میکشه و یهو یه جیغ بلند کشید و به ارزش افتاد.کاری نکردم و بغلش کردم.حسش یه جوری بود.مادر زنمو بغل کرده بودم.خیلی ریز بود و جالب بود برام.
بعد که اروم شد یه بوس ریز از پیشونیش کردم خودم رو کشیدم عقب و گفتم
*این حالا شروعش بود.میخوای ادامه بدیم ببینی چی میشه؟
+ادامه بده ببینم چی توی چنته داری
*فعلا که زورت تموم شد ولی باشه.
افتادم روش و لب میگرفتم و سینه هاش رو میمالوندم.توک سینش که بزرگ هم بود رو بین انگشتام مالش میدادم و مجدد شروع کرد به بالا دادن کمرش.آروم اومدم روش و کیر سفتم رو روی کوسش بازی میدادم.خودشم کمک میکرد و با حرکت کمرش باعث میشد کیرم بهتر بازی کنه.بعد چند دقیقه لب گرفتن همزمان با لب گرفتن با دستم کیرم رو آروم توی کوس داغ و خیسش هدایت کردم.کمرش رو بالا داد و نگه داشت و آروم گفت
+تو رو خدا یواش.خیلی بزرگه برای من.
*میدونم خانم.چشم
کیرم رو تا ته کردم بودم توی کوسش و نگه داشتم.لب گرفتن رو ادامه دادم و آروم بعد از چند لحظه شروع به تلمبه های کوچیک کردم.هر چند لحظه کیرم رو بیشتر بیرون میاوردم با هر بار میدیدم چقدر راحت میره داخل.کوسش گشاد نبود.بلکه به شدت خیس بود.تلمبه هام رو سریع تر کردم و شروع کردم به کوبیدن.صداش آخ و اوخش بالا رفته بود و لذت من بیشتر
*اینطور خوبه؟
+اره.محکم بکن.همینطور بزن.
از روش بلند شدم و نشسته تلمبه میزدم و رقص سینه هاش رو نگاه میکردم.نوک سینه هاش به خاطر شیر دادن به ۳تا بچه خب بزرگ بود اما یه صورتیه مایل به قهوه ای بود که خیلی این هاله صورتی قهوه ای بزرگ نبود و به شدت منظم بود.
همینطور که صورتش و ممه هاش رو نگاه میکردم کشیدم بیرون و چرخوندمش و به شکم خوابوندمش و بالشی گذاشتم زیر شکمش که باسنش بیاد بالا و آروم لای پاهاشو باز کردم و از پشت کردم توی کوسش.حالا باسن سفت و خوش فرمش جلوم بود.خیلی تند تلمبه میزدم و به باسنش اسپنک میزدم.با هر اسپنک یه جیغ قشنگ هم میکشید.حسابی داشتم حال میکردم
+افشین جر خوردم اروم.به خدا میسوزه افشین جون
*باشه عزیزم.خودت میخوای بیای روم؟
+اره اره
سریع خودش رو کشید بیرون و من خوابیدم و اومد خودش تنظیم کرد و نشست روی کیرم و کمی بالا و پایین کرد و خوابید روی من و شروع کرد اول ممه دادن و بعد لب گرفتن.ممه های نرمش روی سینم بود و حسابی داشتم حال میکردم.باسنش رو گرفتم و کمی باز کردم و شروع کردم سریع تلمبه زدن.به خاطر خیس بودن بیش از حدش خیلی لذت بخش بود.حسابی داشت جیغ میزد.برای این که دردش بیشتر نشه سریع نشست و خودش روی کیرم حرکت میکرد و بالا و پایین میشد.بالا و پایین شدنش رو سریع و محکم کرد و یهو دیدم یه آه بلند و کشیده از ته گلو کشید و افتاد روی منو شروع کرد لرزیدن.تند تند شکم میزد.با هر بار شکم زدن میدیدم دارم خیس تر میشم و هی میگفت جیش دارم افشین.افشین بکن منو.
دوباره وقتی لرزشش افتاد شروع کردم تلمبه زدن.ولی دیگه خسته شده بودم.نزدیک نیم ساعت شده بود که داشتم تلمبه میزدم
خوابوندمش کنارم و از پشت کردم توی کوسش.ا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ط شدم حمال و خرج کن
+اینطور نگو افشین جان.پیش دکتر رفتین؟
*بله پیش مشاور رفتیم ولی اتفاقی نیوفتاده.
+خب شاید مشکل جنسی دارین!میتونین همو راضی کنین!؟شاید نمیتونی شادی رو راضی کنی.
چشمام از تعجب باز شد که این دیگه چرا این حرف رو زد!
*مگه فردای عروسی زنگ نزدی از شادی پرسیدی دیشب افشین چطور بود!؟جواب شما رو داد دیگه.
+خب گفتم شاید اون مال اوایل بوده باشه!
*میخواین از سکسمون بگم؟بگم اخرین بار که همون اسفند بوده ۲بار ارضا شد و کلی حال کرد و فرداش کلی صحبت کرد در موردش.ولی بعدا دیگه نخواست؟
+چی بگم دیگه
*کلی از اندامش تعریف میکنم کلی شوخی میکنم هر طور بگین بهش میرسم.ولی اخرش بحث داریم.
+افشین جان از اندامش تعریف زیاد بکن.
*نیاز به توصیه نیست!خیلی اندامش رو دوست دارم.خیلی خوبه.مثل شما(بالاخره بحثم رفت جایی که میخواستم و خوب هدایتش کردم)
+خنده ای کرد و گفت من کجا اندامم خوبه با این سنم.(۴۷سالشه)
*خنده ای کردم و گفتم نفرمایید شما هم که عالی هستین!من یه ذره دیدم ولی کلی تحسین می کنم.
+کجا دیدی اخه!؟
*خب دیگه
+اهان اون شب رو میگی؟اون شب که چیزی معلوم نبود.ولی خوب شد گفتی.خوبیت نداشت جلو بقیه
*اتفاقا خوب معلوم بود.ولی غیر از اون شب من زیاد دیدم
+پس چشم تو هم خوب میچرخه
*چرخیدن نیست.شما الانم خودتون رو ببینین!لباستون خوبه.ولی خب معلومه دیگه!
یه نگاه به خودش کرد‌ و لباسش رو مرتب کرد و گفت
+وا چی معلومه!؟
*دیگه باید مثل من نگاه کنین.بخوام بگم که زیاده!
+کجا اخه!؟
*یعنی بگم؟
+بگو ببینم
*واقعا!؟ناراحت نمیشین!؟
+نه بگو ببینم.
*باشه.به هر حال ببخشین.باید راحت بگم.ولی سینه هاتون رو ببینین.چقدر قشنگ امده جلو.قشنگ مشخصه با باشگاه خوب شکمتون رو صاف نگه داشتین و حالا پاها و باسن چون شلوارتون گشاده و همیشه پیراهن روی باسنتون هست خیلی مشخص نیست اما بازم تکوناش و حجمش مشخصه.ولی خب همیشه ممه بیشتر توی چشم هستش.
به کوچولو لباسش رو کشید که حجم شکمش مشخص بشه و گفت
+کوبابا.شکم دارم این همه هم باشگاه میرم.
این کار رو که کرد سینه هاش بیشتر به چشم آمد.(مادر خانمم قدش کوتاهه.شاید ۱۶۰سانت باشه.اما انصافا شکمش یه ذره چربی داره.اما سینه هاش ۹۵هستش.اینو از روی سوتینش قبلا خوندم.پوست سفید و فوق العاده صاف.اصلا نمیخوره ۴۷سال داشته باشه)
*شما به اون میگی شکم؟پس اونایی که چاقن رو چی میگین؟بفرما اینطوری هم میکنی ممه بیشتر معلوم میشه.منم که تشنه،بیشتر دلم میخواد و کار دست خودمون میدم.
به لبخند زد و ادامه داد
+واقعا اخه چی دارن اینا
*راحت میگم،عالین.همه چی دارن.کاش میتونستم ببینمشون.عالیه.خیلی دوستشون دارم.
+گیریم که ببینی،چکارشون میخوای بکنی؟
*دیگه اونش به من ربط داره.حسابی حال خودمو اونا و شما رو جا میاوردم.میذاری بگیرمشون؟
+واقعا میگی؟
*اره. کاملا واقعی.
چند ثانیه که کم هم نبود به پایین نگاه کرد و سکوت کرد.بعد سرش رو بالا گرفت و گفت
+اگر اینا راضیت میکنه بیا،برای تو
*جدی میخوای بدی؟اذیت نمیشی؟
+اره بیا.تو کاری به اذیت نداشته باش.
رفتم جلو و از روی لباس سینه هاش رو گرفتم.چقدر نرم بودن.حالا از روی لباس و سوتین بودن.یکیش توی دستم جا نمیشد از شدت بزرگی
*ببینمشون؟
+ببین برای توئه.
لباسش رو بالا زدم.وای سوتین مشکیی که قبلا روی تخت دیده بودم حالا توی تنش بود.
سوتین رو دادم بالا و بدون اجازه و مقدمه نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و حسابی خوردم.بعدش اروم روی دسته مبل خوابوندمش و افتادم روش و بازم هر دوتا سینه رو تا میتونستم خوردم.نفساش تند شده بود.تمام سعیمو می کردم که وزنم روش نباشه که اذیت بشه و فقط لذت ببره.نمیخواستم پشیمون بشه.بعد از حدود ۱۵دقیقه سینه خوردن امدم کنارش روی زانو نشستم و مجدد سینه خوردم.اما این بار اون یکی سینش رو هم با دستم میمالوندم.هر چند ثانیه هم دستم رو می بردم پایین تر.هر بار که دستم رو پایین تر می بردم به شلوارش نزدیکش می کردم.بالاخره یه لحظه دستم رو بردم زیر کش شلوارش.یهو یه تکون خورد.نگاهش کردم و گفتم
*اینجا قفلش باز نشده؟
+چرا بازه
بلند شدم و شلوار و شورت رو با هم از پاش در اوردم
وای چی میدیدم.شما بگین ذره ای افتادگی در عضلات مشخص باشه.انگار ۳۵سالش بود.پاهای خوش فرم و سفید.لای پاهاش رو باز کردم.یه کوس پف کرده که یه کوچولو لبه هاش بیرون بود.چون با دختراش رفته بود لیزر.اصلا مویی وجود نداشت.فقط یه کوچولو تیره بود.که اونم توی اون همه زیبایی بازم خوشگل بود و خودنمایی می کرد.بلندش کردم و روی مبل نشست و هم زمان کوسش رو مالیدم و ازش یه لب کوچیک گرفتم.لباسش رو در اوردم و سوتینش رو باز کردم.دیگه جلوش سر پا ایستاده بودم.بهش گفتم
*میخوای ببینی شادی چی رو پس میزنه؟
+بده ببینم چیه این همه میگی
خودش کمربندم رو باز کرد و از توی شورتم کیر۱۷سانتیه کلفتم رو در اورد.با د

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#مادرزن

امروز ۱۵ابان ۱۴۰۳ دارم این خاطره رو مینویسم.نمیدونم آخرش میره کنار خاطرات خوب یا بد.برای بعد از ظهر باهاش قرار مجدد دارم.نمیدونم قراره اینبار چه اتفاقی بیوفته.استرس این هم داره اذیتم می کنه.از ۱۰ابان که از اون خونه اومدم بیرون همه چی شروع شد.هنوز توی شوک هستم.اما شوک لذت بخشی هست.هر کس هم فهمید مشکلی ندارم.اصلا همه چی رو ول می کنم و میرم یه جایی که کسی نباشه.
اینا همه به قرار امروز بستگی داره!
چهارشنبه ۱۰ابان
رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه.
سلام مامان
+سلام افشین جان خوبی
*ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم.
+صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا
رفتم داخل و دیدم کسی نیست
*تنهایین؟رویا اینا رفتن؟(رویا خواهر خانمم بود.خواهر بزرگه.یه خواهر دیگه هم داره به اسم الهام.خانم من بچه کوچیک هستش)
+آره تازه رفتن.اونا هم شب دعوتن دیگه
*به سلامتی
از قبل یه اختلافاتی با خانمم داشتم که میدونستم از طرف مامانش و خواهرش داره هدایت میشه.از هر دو طرف سوتی دیده بودم.گفتم بذار از فرصت استفاده کنم و با مادرش صحبت کنم.اینطوری هم خودش رو جمع و جور میکنه.هم زندگی من شاید بهتر شد.زندگی زناشویی سختی دارم.همش دعوا و عصبانیت.حوصلم دیگه سر رفته از ایراد گیری خانمم.
*مامان با هم صحبت کنیم!؟
+در مورد چی؟
*خودتون میدونین که اوضاعمون چطوره.گفتم با شادی صحبت کنین شاید قبول کنه و دست از این رفتارا و فکراش برداره.دیدین که چی میگه و چطوره رفتار میکنه.کلا همه چی از زندگیمون رفته.نه خوشیی نه هیچی.فقط دعوا و بحث داریم.حرف درستم که نمیزنه.فوری طوری حرف میزنه که فقط منو اتیش بزنه.
+آره میدونم.دیدم.اخه من چی بگم بهش.شما خودت بگی بهتر نیست؟
یه لحظه به خودم گفتم چقدر نامردی،تویی که میگی با من چکار کنه. بعد نمیتونی بگه اون کارا رو نکنه.
دلمو زدم به دریا و حرفمو زدم،حرفی که سالها روی دلم مونده بود.یعنی ۷سال؛از ماه اول ازدواجمون که پشت تلفن در حالی که تلفن روی بلندگو بود به زنم گفت نذار افشین تنها بره خونه مامانش.یادش میدن.این در صورتی بود که من کلا اگر اونجا میرفتم صبح بود و میرفتم وسیله برای کارم بردارم که همه سر کار بودن.از اونجا بود که فهمیدم دلیل بهانه گیری زنم چیه و از کجا اب میخوره.که بعدها فهمیدم خواهرشم کمک مادرشه و قشنگ زندگی منو اتیش زدن.
*من یادمه شما بهش گفتین نذار تنها بره خونه مامانش.که شادی گفت من دارم گوش میکنم و شما یهو بحث رو عوض کردین.از اون موقع از شما دلخورم.فهمیدم رویا هم مثل شما داره شادی رو پر میکنه.چرا این کار رو میکنین!میدونین ما دیگه توی زندگیمون هیچ خوشیی نداریم!؟
+ولی شادی چیز دیگه ای میگه!
*بله از نظر اون فقط خرید خوبه.وگرنه فقط بحث داریم.همین.
+افشین جان از ازدواجتون ۷سال گذشته.چرا بچه نمیارین؟بازم بحث رو عوض کرد و از سر خودش باز کرد
*بچه!؟مادر من با این اوضاع؟ما خودمون رو نمیتونیم تحمل کنیم،بچه بیاریم که اونم طفلی رو هم اذیت کنیم!؟
+یعنی میگی رابطتتون رو بهتر نمیکنه؟
*رابطه ای نداریم!ما از اسفند پارسال حتی سکس هم نداشتیم!!!(😐اصلا نفهمیدم چی شد حرف سکس رو زدم اصلا بدون مقدمه و هیچی!)البته ببخشید که انقدر رک گفتم.
+نه اشکال نداره.ولی جدی میگی؟
*بله.شادی نمیخواد.همش طفره میره.منم دیگه سرد شدم.
یه لحظه یاد صحنه هایی افتادم که قبلا دیدم.خیلی چیزای خاصی نبودن.اما ذهنم پیششون مونده بود.صحنه هایی که دیده بودم فقط دیدن خط سینه های مادر خانمم و دوتا خواهراش بوده.اما اخرین بار مقدار زیادی از سینه های مادرش رو دیدم.زمانی که امده بودن خانه ما و مادرش بعد از کمک توی شستن ظرفها اومد نشست روی مبل.منم روی زمین نشسته بودم و داشتم تعریف میکردم.وقتی که نشست.چرخیدم سمتش که با اونم صحبت کنم که یهو چشمام شد ۴تا.لباسش پوشیده بود،اما حین کار کردن یکی از دکمه های لباسش باز شده بود و حجم زیادی از سینه هاش معلوم بود.چون روی مبل ۳نفره نشسته بود رفتم کنارش که جای خالی بود نشستم و حین نشستن در گوشش گفتم دکمه پیراهنت بازه.ببندش ولی تابلو نکن.
خیلی اروم نگاه کرده درستش کرد و آروم گفت چقدر هم معلوم بود.منم با یه لبخند گفتم همش بود!و دیگه چیزی نگفتم.
این صحنه دوباره امد جلوی ذهنم.دیگه عقلم رفت و داغ کردم.بحث رو اروم کشوندم سمت سکس.
*من ،منه جنس مذکر حتی سکس هم ندارم توی زندگیم دیگه چیزی که نیازه هر ادمه.فق

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


و نشستم کنار تخت و کس دادن زنمو میدیدم و کیف میکردم اون شب تا دوساعت این سه تا هزار مدل کس و کون منیر را گایدن منیر دیگه مثل یه جنازه بود و اینها هم مثل کتلت این ور و اونورش میکردن و به معنای تمام کلمه گاییدنش وقتی بلد شدن از روش من رفتم سراغ منیر که دیدم تمام دور کسش سیاه کبود شده از بس که تلمه زده بودن توش منم یه دستمال برداشتم و کسو کون تمیز کردم و خوابیدم پیش منیر شاید 5 دقیقه طول نکشید که از فرط خستگی خوابش برد من هم نفهمیدم کی خوابم برد که دیدم رضا داره صدا میزنه بلند شید ساعت 12 میخواییم شام بخوریم منیر خواست لباس بپوشه که دیدیم همه لختن ما هم بی خیال لباس شدیم و رفتیم دست و صورتو شستیم وشام خوردیم البته چه شام خوردنی هر کی یه چیزی میگفت و ازکس و کون منیر تعریف میکرد منیر بین منو احسان نشته بود احسان همش بوسش میکردو لب میگرفت ازش بعد از شام من رضا رفتیم تو حیاط یه سیگار بکشیم که رضا گفت منیر عجب چیزی هست از کجا بلندش کردی من گفتم نه بابا جنده نیست به خدا زنم هست حالا بماند گیر شما سه تا افتاده خواهرشو گاییدین ولی جنده نیست رضا باورش نمیشد تا من عکسای توی گوشیمو نشونش دادم و قبول کرد و گفت تو ناراحت نمیشی ما زنتو جلو روت میگاییم منم گفتم نه چرا ناراحت بشم خودش دوست داره و همیشگی نیست گفت حالا که برای ما بد نشده رفتیم تو دیدم احسان و محمد نشستن روی مبل و منیر هم نوبتی براشون ساک میزنه و یه جوری تخمای محمد را میخورد که منم هوس کیر کردم و رفتم بغل دست زنم نشستم و کیر احسانو کردم دهنم و شروع کردم به ساک زدن و نگاه میکردم هر کاری منیر میکرد منم میکردم رضا هم میخواست منیرو بکنه که منیر گفت من دیگه نمیتونم بدم کس و کون نمونده برام بقیش برای فردا رضا هم گفت این کیر من بلند شده باید یه کاریش بکنی که منیر هم نامردی نکرد و گفت بکنیین تو کون امین من براتون ساک میزنم خیسش میکنم تا هلش بدین توی کون شوهرم من گفتم نه بابا نمیشه منیر گفت تو که میگفتی دوست داری بدی حالا وقتشه دیگه اون سه تا کونده هم ولی نکردن و گفتن راست میگه نوبتی بدین که اذیت نشین و خاطره خوبی براتون بمونه من هم که از اولش راضی بودم ولی داشتم ناز میکردم گفتم اول برم دستشویی و کونم را خالی کنم بیام رفتم تو دستشویی و شلنگ آب گرمو باز کردمو کردم تو کونم و قشنگ خودمو تمیز کردمو اومدم بیرون و رفتیم تو اتاق خواب محمد خوابید روی تخت و من هم داگی شدم و برای محمد ساک میزدم و رضا کیرشو فرستاد تو کونم منیر هم داشت کیر احسانو میمالد تا همین چند ساعت پیش قضیه برعکس بود من داشتم گاییده شدن زنمو نگاه میکردم ولی الان منیر داشت گاییده شدن شوهرشو میدید و به رضا میگفت بزن خواهرشو بگا که بفهمه کون دادن چقدر سخته و کون منو هر شب پاره نکنه خلاص اون سه که تازه 2 ساعت پیش ابشون اومده بود و کمرشون سفت بود حسابی کونمو پاره کردن تا آبشون بیاد و یکی یکی خالی کردن تو کونم دیگه اب منی بود که از کونم میریخت بیرون اینبار منیر برام دستمال اورد و آبها پاک کرد ما دو روز اونجا بودیم این سه تا به 700روش سامورایی ما زنو وشوهرو گاییدن ببخشید اگه طولانی شد
نوشته: امین

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ر و ازش لب میگرفت منیر هم داشت کیف میکرد 3 تا کیر شق داشتند دست مالیش میکردند محمد گفت بچه ها بیاین بریم ویلا شب پیش ما بمونید من گفتم نه ممنون حالا که اینجا بیرونیم دارین منیر را میخورید اگه رفتیم ویلا که معلوم نیست چه خبر بشه احسان گفت نه بابا خبری نمیشه یه کم حال میکنیم دیگه مگه خودت نگفتی اومدین برا عشقو حال منم قبول کردم و همگی برگشتیم لب ساحل که احسان گفت شما ویلاتون کجاست من آدرس بهش دادم گفت اگه میخوای برو ویلا را پس بده ما تا یه روز دیگه اینجاییم و این دو روزو پیش هم باشیم من گفتم نخیر مثل اینکه احسان خان بد جور برا منیر جون تیز کرده و همه خندیدیم من لباسامو عوض کردمو به محمد گفتم بیا بی زحمت سر این حوله را با هم بگیریم تا منیر لباساشو عوض کنه که گفت چشم حتما و اومد و گفت پس برو ویلا را پس بده تا با هم بریم ویلای ما من هم زنگ زدم به اون یارو که ویلا کرایه کرده بودیم گفت نمیشه باید کرایه یه روز را بدین من هم قبول کردم و رفتیم وسایلو از تو ویلا برداشیم و رفتیم سمت ویلا محمد اینا اون دوتا تو ماشین خودشون جلو میرفتن من ومنیر هم تو ماشین خودمون پشت سر اونها به منیر گفتم چطور شد که باهاشون جور شدی گفت تو رفتی من الکی میگتم از موج میترسم بهشون چسبیدم یهو یه موج بزرگه اومدم من هم از عمد خودم پرت کردم بغل احسانو و هی دست و پا میزدم گاه گداری هم دستمو میزدم به کیرش که دیدم شق کرده منم بهش گفتم میتونم دستگیرتو بگیرم که نیوفتم اونم گفت بیا عزیزم برای خودته بعد محمد اومد جلو گفت بفرما اینم یه دسته دیگه خوشگلم کیرشو داد دستم دیگه مشغول شدیم تا دیدن تو داری میایی که محمد گفت شوهرش داره میاد ولش کن منم گفتم نه بابا امین پایه هست و اشکالی نداره مشغول باشید گفت مگه میشه گفتم اگه نمیشد که منو با این وضع نمیسپرد دست شما و بره مطمئن باشید و راحت دیگه بقیشو هم که خوت اومدی دیدی من که از تعریف کردن منیر کیرم شق شده بود دیدم رسیدیم به ویلای محمد اینا و پیاده شد درو باز کرد به من گفت توماشینتو ببر تو تا من بعد از تو بیام من هم رفتم تو که یهو دیدم یکی اومد توحیاط سلام کرد من یه نگاه به منیر کردم گفتم این دیگه کیه منیر گفت شاید صاحب ویلا باشه اون یارو رفت سمت احسانو دیدم که با هم حرف میزنن ما هم از ماشین پیاده شدیم و رفتم سمتشون محمد گفت معرفی میکنم آقا رضا دوست و همسفرمون و ما را هم معرفی کرد من منیر یه کم جا خوردیم آخه حالا اونا سه نفر شده بودن من گفتم نگفتی که یکی دیگه هم تو خونه هست گفت نترس بابا این آقا رضا خیلی بی آزاره برو بریم تو حالا و ما راهنمایی کرد به سمت خونه من یه لحظه دیدم که احسان دست انداخته گردن منیره و داره سینه هاشو میمالونه رفتیم داخل سالن که منیر گفت حمومتون کجاست من برم یه دوش بگیرم بدنم پره ماسه شده محمد کونده گفت من هم پر از ماسه شدم بیا با هم بریم احسان هم گفت اولا و شروع کردن لباساشونو در بیارن و بعد اومدن سمت منیر شروع کردن لباسای منیر را در آوردن و یه 2 ثانیه لختش کردن منو رضا هم فقط نگاه میردیم که دیدم بله آقا رضا هم کیرش شق شده و به من گفت با اجازه لباساشو کند و رفت سمت حموم من دیدم اینها خیلی اتیششون تنده گفتم برم پیششون منیرمو داغون نکنند و من رفتم دم در حموم دیدم چه حموم دلاوری داره همه توش جا میشیم منم رفتم پیششون دیدم وا ویلا سه تا کیر شق با انواع سایز واندازه دارن دور بر منیرم تاب میخورن شامپد بدنو زدن بهش هر کی داره یه جای منیرو میشوره و شیشتا دست داره منیرو لمس میکنه منیر گفت امین بیا اینا منو میکشن خلاصه بعد از شستشوی حسابی همه اومدیم بیرون از حموم و خودمون را خشک کردیم ولی منیرو بچه ها زحمت خشک کردنشو کشیدن ولی آب بود که کس منیر راه افتاده بود منیرو بردنش توی اتاق و هر کی یجایی از منیرو میخورد و ناله که چه عرض کنم جیغ منیرو در اورده بودن منیر دولا شد و شروع کرد به ساک زدن کیر محمد و احسان هم رفت سراغ کون منیر و شروع کرد به خوردن کون منیر من که از دیدن این صحنه ها داشتم دیونه میشدم دیگه خدا میدونه منیر چه حالی میکرد شده بود عین این فیلم سوپرا احسان هم با یه دست کس منیرو میمالید و با دسته دیگش کیرشو که رضا از کون خوردن دست کشید و کیرشو از پشت کرد تو کس منیر و همین جوری که تقه میزد تو کس سر منیر میرفت جلو و کیر محمد تا ته میرفت تو حلق منیر یه کم تو این پوزیشین کردن و بعد احسان خوابید روی تخت و به منیر گفت بشین روی کیرم تا همچین بگامت که دیگه هوس جندگی نکنی منیر هم همین کارو کرد و نشست روی کیر احسان و رضا هم کیرشو هل داد تو کون منیر یه کم طول کشید تا احسان و رضا با هم هماهنگ بشن و با یه ریتم خاصی تو کس کون زنم تلمه میزدن من دیگه طاقت نیووردم و همین جوری که کیرم دستم بود بدون اینکه جق بزنم ابم اومد و شل شدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#شمال #همسر #بیغیرتی

سلام خدمت همه عزیزان دل من امین هستم و خانمم منیره من 40سالمه و منیره 35ساله هست ما حدودا15 سال هست که ازدواج کردیم یه پسره 13 ساله داریم و از زندگیمون هم راضی هستیم و تو این 15 سال چند باری نفر سوم اوردیم و یه حالی کردیم ولی زیاد نبوده تا اینکه امسال آخرای تابستون قرار شد بریم شمال ولی پسرم گفت که من کلاس دارم و نمیتونم بیام من هم گفتم پس تو برو خونه مادر بزرگت بمون ما یه چند روزی میریم و میایم 19شهریور من منیر راه افتادیم به سمت شمال من خودم شورت نپوشیدم و یه شلوار راحتی پوشیدم به منیر هم گفتم سوتین نبند و شرت هم نپوش که توی راه راحت باشیم در طول مسیر مدام منیره کیر من تو دستاش بود داشت برام میمالوندش من هم رون و کس لخت منیر را که شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین نوازش میکرم و کلی با هم حال کردیم تا اینکه صبح رسیدیم قزوین و رفتیم تو کافه صبحانه خوردیم و به سمت اتوبان قزوین رشت به راه افتادیم من به منیره گفتم اینجا قزوینه مراقب خودت باش یه بار گیر اینها نیوفتی که کون نمیزارن برات منیرم جواب داد من که کس دارم درجه یک کسی کونمو نمیکنه ولی تو مراقب خودت باش منم گفتم من دوست دارم یه کیره بره توش ببینم چه طوریه که شما زنها اینقدر از کون دادن بدتون میاد منیر گفت انشاا… قسمتت بشه و خندید و همینجوری نرم نرم تو جاده میرفتیم و خوش بودیم که ظهر هم تو مسیر یه جا ایستادیم برای ناهار و بعد از نهار هم دوباره راه افتادیم به سوی تالش حدودا ساعت 5 رسیدیم به تالش یه ویلا کرایه کردیم وچمدونو را گذاشتیم داخل خونه منیر گفت بریم دریا و رفتیم لب ساحل منیر با همون لباسها که تنش بود(بدون سوتین و شورت) اومد داخل آب به محض خیس شدن لباسهاش تموم سینه و کس و کونش پیدا بود اما ساحل زیاد شلوغ نبود دوآقا را دیدم که از ساحل دورتر بودن به منیر گفتم بریم اون جلو پیش اون دوتا مرده گفت بریم کم کم رفتیم جلو در همین حال که میرفتیم من دستم روی کون منیر بود اون هم میگفت نکن زشته تابلو هست من گفتم تو که همه جات پیداست ادم شق میکنه برات دلم میخواد همین جا جلو همه بکنمت منیر گفت اگه بخوای بکنی که اینجا مشتری بکن زیاد هست گفتم خوب بده بهشون و حالشو ببر منیر خندید و گفت بریم و شروع کرد به دویدن تو اب من هم به دنبالش دیگه نزدیک اون دوتا مرد شده بودیم دیدیم که دوتا جوان 24الی25ساله هستند منومنیر هم با هم آب بازی میکردیم من هی کرم میریختم سر منیر و اون هی ناز وعشوه میومد اون تا مرد هم زیر چشمی منیرو دید میزدند من به منیر گفتم کار خودتو کردی این دوتا برات راست کردن میخوای بهشون بدی منیر گفت بدم نمیاد ولی اینا دو نفر هستند منو بیچاره میکنند من طاقت نمیارم گفتم خودتو دست کم نگیر تو میتونی گفت حالا چه طور سر حرفو باز کنیم گفتم من درستش میکنم نگران نباش اینایی که من میبینم بد جور رفتن تو نخت و منتظر یه اشاره هستند من دست منیر گرفتم رفتم چند قدمی اون دو تا جوون سلام و علیک کردم وسر صحبتو باز کردم که هوایی هستو و از کدم شهر اومدن و نسبتشون چیه یکیشون گفت من محمدم و دوستم احسانه و از تهران اومدیم منم خودم منیررا معرفی کردم و گفتم که ما هم زنو شوهریم این بار بدون بچه اومدیم شمال تا یه چند روزی راحت باشیمو یه حالی بکنیم من دیدم که ظاهرا بد بچه های نیستند به منیر گفتم تو اوکی با اینها که منیر هم بله را داد به منیر گفتم من تو را با اینها تنها میزارم دیگه خودت میدونی که چه طور به دامشون بندازی دیگه هوا هم داشت تاریک میشد و غروب شده بود من به محمد گفتم شما تا کی تو آب هستید گفت حالا که هستیم تا یه نیم ساعتی دیگه گفتم اگه اشکالی نداره منیر جون پیش شما باشه من برم در ماشنو قفل کنم بیام هوا تاریک شده میترسم کسی بره سراغ ماشین و منیر هم حالشو نداره بیاد دم ساحلو دوباره برگرده میگه من بمونم پیش محمد جون دیدم محمد چشماش برق زد و گفت نه بابا چه اشکالی داره من هستم در خدمتشون خودم کنارش هستم تا شما برید و بیاین من گفتم منیر جون بیا اینجا پیش محمد تا من برم در ماشینو قفل کنم یه نخ سیگار هم بکشم و بیام تو با بچه ها راحت باش تا من برگردم منیر گفت باشه عشقم برو وبیا من هم آروم آروم اومدم لب ساحل دیگه تقریبا کسی لب ساحل نبود یه نخ سیگار کشیدم و از دور به منیر و محمد و احسان نگاه میکردم یه الکی معطل کردم که منیر کار خودشو انجام بده و بعد راه افتادم به سمتشون وقتی رسیدم نزدیکشون دیدم منیر وسط احسان و محمد ایستاده و داره کیرشونو دست مالی میکنه من گفتم گفتم بد نگذره منیر هم گفت نه بابا بچهای با حالی هستند من با خنده گفتم خودشون یا چیزشون منیر هم گفت هر دوشون منم رفتم چسبیدم به منیر شروع کردم به مالیدن سینه های منیر محمد هم اون یکی سینه منیر رو گرفت تو دستش و باهاش بازی میکرد احسان هم اومد روبه روی منی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


ش بده چرا تو اتاقشون نموندی
اخراج شدم
حالم خیلی بد بود
و بی پول شدم
تا اینکه
شیوا زنگم زد
دعوتم کرد به مهمونی
و گفت من پارتنر ندارم
تو میایی
بهش گفتم که اوضاع خوبی ندارم
و گفت تو شبی با من بیا
من تو ساپورت میکنم به اندازه ایی که باورت نشه
منم از خدام بود
رفتم شیوا یه تیپ خیلی سکسی زده بود همونجا میخواستم بخورمش
یه مهمونی مختلط که همه جور کاری میشد کرد
یه چیزی در حد کلاب بود ولی خب
شیوا بهم‌گفت من میخوام مشروب بخورم
ولی حواست بهم باشه زیاده روی نکنم
پنج تا پیک که خورد مست شد
جلو گرفتم
وقتی دستشو گرفتم ازم لب گرفت
من تا اون موقع سکس نداشتم
ولی خیلی حالم بد بود
شیوا دستمو
گرفت برم تو اتاق
شروع کرد به رقصیدن
و شیک زدن
یهو اومد جلوم شلوارمو تا آخر کشید پایین
و شروع کرد به ساک زدن
یکم که خورد گفت نوبت توعه
یهو شورتشو کشید پایین
و به حالت طاق باز خوابید
گفت بخور برام بخوررر
شروع کردم خوردن بلد نبودم بهم گفت تا حالا سکس نداشتی کصخل گفت نه
بهم یاد داد
چکار کنم
که لذت ببره
و شروع کردم تو کصش تلمبه زدن
خیلی هورنی بود باورم نمیشد اومد ازم لب گرفت
بهم‌گفت بکن منو جرم بده فقط بکن
که یهو ارضا شد وقتی ارضا شد
اومد گردنمو لیس زد
منم ارضا شدم تو کصش
وای بهترین ارضا بود
تا حالا سکس نداشته بودم و واقعا چسبید بهم
ولی شیوا شروع کرد تق زدن چرا ریختی توش
اون شب تموم شد
فردا صبح اومدم بهش پیام بدم دیدم بلاکم کرده
تعجب کردم
ولی خب دستم خودم نبود نتونستم کار بکنم
یه دو ماه گذشت
کار پیدا کردم تو یه دفتر معماری دیگه
ولی خب حقوقش خوب نبود ولی چاره ای هم نبود
با یه دخترم دوست شده بودم
یه چند باری هم باهم سکس داشتیم ولی هیچکی مثل شیوا نمیشد برام
برج دو بود
که یه پیامی اومد برام تو ایمیلم
به فارسی
شما دعوت شدید
کد تماس ۶۹
شماره تماس 0912…0912
شرح موضوع
شما دعوتید به مسابقه لذت در جهنم در صورت پیروزی ۱۰ شمش طلا در صورت باخت قرعه کشی دوباره
در صورت موافقت تماس بگیرد
زمان تا سه روز دیگر
زنگ زدم
چهار تا بوق خورد جواب داد
سلام محمد جان
صدای یک خانم بود
گفت برای شرکت حاضری
گفتم سوال دارم
گفت هیچ سوالی نمیتونی بپرسی
قبول کردم
حالم بد بود
امید نداشتم
گفتم بازم میرم تهش سخته
گفت ادرس رو فردا برات میفرستم
شبش خواب نرفتم داشتم به سر گذشت خودم نگاه میکردم به خودم گفتم ای کاش اون شب کرده بودمشون
شاید الان اینجا نبودم
صبح ساعت ۶ بیدار شدم
ساعت ۹ پیام اومد
آدرس رشت روستای سید شرف ساعت ۹ شب وعده رستوران ترنگ طلایی
حدود ۵ ساعت راه بود
مجبور شدم تاکسی بگیرم
رسیدم
پیام دادم رسیدم
گفت لندکروز مشکی
سوار شدم
وقتی سوار شدم پشمام ریخت مریم داخل ماشین بود و خانم دیگه
بهم گفت چطوری محمد
گفتم مرسی
بهم گفت این بازی شاید زمانش طول بکشه فقط سه بار حق تماس با خانواده رو داری
پس الان بهشون اطلاع بده
وقتی صحبتم تموم شد
بیهوش شدم حتی نفهمیدم چطوری
با گردن درد بیدار شدم یکمم بی حال بودم
هیچ کسو نمی‌دیدم
خودم بود تو یک اتاق
یک اتاق سفید قرمز با تخت سیاه
صدا از یک اسپیکر بلند شد
آقایون و خانم ها
سلام
من لیدر شما هستم برای بازی لذت در جهنم اول اینکه این بازی دو صورت هست
و خوب گوش بدید
یا میبری یا برده میشی برای همیشه
ولی برده جنسی در تایم مشخص در صورت رضایت دکمه رضایت دارم و اگرم نه دوباره برمی‌گردید به همون لوکیشن رو نگاه کردم ندید تا اینکه از زمین اومد بیرون فکرش کردم
الانم برده بودم فقط برده پول
هیچ فرقی نمیکرد
رضایت رو زدم
دوباره صدا پخش شد
خب از الان تا زمانی که همه یا برده بشن یا پیروز شما حق سه تماس با بیرون دارید در هیچ صورت نمیتونید با پلیس و ادارات امنیتی تماس بگیرید
خب میریم سراغ اصل داستان بازی
بازی اینجوری هست شما باید با هرکسی که وارد اتاقتون میشه سکس کنید و وارد هر اتاقی شدید باید به خواسته های اون فرد تن بدهید در این صورت چهار قرعه براتون فعال میشه
مرگ ، تمیز کاری ، سکس گروهی ، من برده جنسی جنس مخالف میشم
خب حالا چه جوری می توانید برنده بشید
ما یک امتیاز مرجع داریم یعنی ۹۸۰ که برنده جایزه اصلی و سه برده به انتخاب خودش هست نفر بعد ۸۹۰ که به اون نصف جایزه اصلی و دو برده ۷۸۰ یک سوم جایزه اصلی و یک برده و یک آرم روی التش
اینا رو گفت و گفت الان تلویزیون روشن میشه
و تمام نوع امتیاز ها رو نوشت
سکس معمولی ۱ امتیاز
آنال سکس خانم ها ۳آقایون ۱
آنال سکس مفعول آقا ۶ خانم ۳
سکس همجنس ۸ برای مفعول و فاعل ۳
ساک به همراه آب ۹
کص لیسی ۹
خوردن ادرار ۱۰
فوت فتیش ۴
در سکس گروهی هرچه مفعول بالا تر بره امتیاز فاعل بیشتر و هرچه فاعل بیشتر باشه امتیاز مفعول بیشتر
در سکس برده نداریم و تمام اینها دل بخواهی و توافقی هست
تابلوی امتیاز بعد از روز ۹ مشخص میشود
نوشته: محمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#فانتزی #بی_دی_اس_ام #سکس_گروهی

هووف ساعت ۶ صبح شد دوباره مثل هر روز بلند شدم صبحونه رو مثل همیشه خوردم و آماده شدم برای رفتن به دانشگاه
ترم سوم معماری بودم، یکی از آرزوهام بود بشم یکی از بزرگ ترین معمار های جنوب کشور تو تهران تحصیل می کردم ولی خب خیلی وقتی هم این وسطا کار گیرم میومد ساعت ساعت ۷ شد سوار مترو شدم از ری به ایستگاه دانشگاه بهشتی
وقتی رسیدم مستقیم رفتم سر کلاس حدود ساعتای ۱۰ بود که کلاس تموم شد
تا اینکه حمید اومد سمت و گفت دکتر رحیمی که اون موقع یکی بزرگترین مدرس های معماری بود دنبالم‌میگرده
سریع رفتم پیشش
بعد از سلام احوال پرسی بهم پیشنهاد کار داد
چون واقعا بابت درس کم نمیگذاشتم
واستادهام ازم راضی بودن
پیشنهاد کار تو دفتر معماریش تو تجریش رو بهم داد
با سر قبول کردم
چون بیشتر کلاسام مال صبح بود و عصر ها کار می‌کردم گفت فقط اونجا هست که عصر‌ها میتونی کار کنی
خلاصه تا ساعت ۳ کلاس بودم و وقتی رفتم
فهمیدم که به چه بهشتی دعوت شدم
هم از لحاظ قشنگی دکوراسیون داخلی هم از لحاظ افراد داخل اونجا
دکتر رحیمی منو به همه معرفی کرد
و بعد منو دعوت کرد که برم داخل دفترش
وقتی وارد شدم
یک دختر خیلی خوشگل داخل بود
واقعا دختر زیبایی بود
ولی زیاد هول بازی در نیاوردم و باهاش سلام و احوالپرسی کردم
وقتی دکتر صداش کرد چطوری عزیزم
تازه فهمیدم همسرشه بعدم منو معرفی کرد
و بعد همسرشو
مریم کریمی اگه بخوام درباره خودش صحبت کنم یک خانم با قد ۱۸۰ بدن نسبتا تو پر و شنی
و واقعا میتونست هر کسی رو با بدنش رام خودش کنه
دکتر بهم گفت از این به بعد خانم کریمی کارهاتون بهت میگه لطفا همونجوری که تو دانشگاه از من پیروی میکردی از خانم کریمی هم پیروی کن
شروع به کار کردم
بیشتر باید طرح ها رو چک‌میکردم و بعد اگه اشکالی داشت به بچه های دیگه اعلام میکردم تا ویرایشش کنن
خب تا اینجا چیز خاصی نیست ولی خب اصل داستان اینجا شروع شد
اواسط دی بود سردی هوا تا ته استخوان نفوذ میکرد
که قرار شد بابت یک پروژه بریم به سمت کیش منو خانم کریمی ، مهندس احمدی و خانم شیدایی
قرار بود یک سفر ۶ روزه بریم
منم خیلی وقت بود مسافرت نرفته بودم و اینکه چون زیاد درآمد نداشتم کاری نمیکردم
ساعت ۶ روز شنبه بلیط داشتیم
من با مترو رفتم فرودگاه
وقتی خانم کریمی رو دیدم واقعا کیرم به بلندترین حد خودش رسید
یک کفش پاشنه بلند آلبالویی با یک دامن سفید خز دار تقریبا بلند که تا نزدیک مچش میرسید
و یه سوتین همرنگ کفشش و یکه کت چرم مشکی
واقعا پشمام ریخته بود از این تیپ
تا قبل من فکر جنس بهش نمیکردم
ولی از اون عجیب تر مهندس شیدایی بود
یک تیپ تماما چرم و چسبان با یک پالتو
ولی مهندس احمدی نیومد وقتی پرسیدم گفتن فردا با یک پرواز دیگه میاد
رسیدیم
یک هتل ۵ ستاره
همه چیش عالی بود حتی مریم بهم گفت که اگه مشروب هم دلت خواست میتونی سفارش بدی
من خسته بودم از صبح سر کلاس بودم
ساعت طرفای ۱۰ بود خوابیدم
که ساعت دو دیدم
در میزنن
خانم شیدایی بود
پرسیدم چی شده گفت مریم دوبار زیاده روی میکنه
پاشدم رفتم
چیزی که میدیدم باورم نمیشد
مریم با یه نیم تنه و شرت بود
با یه ویسکی روسی
تو دستش داشت میرقصید
یهو اومد سمتم گفت اومدی محمد
یهو لبمو بوسید
من تو شک بودم
که بغلش کردم خوابوندمش روی تخت
گفت جوننن بکنمم
من نگاه خانم شیدایی کردم
بهش گفت یه آب بیار
بعدم گفتم یه چی‌زنجبیل دار یا لیمو تو یخچال پیدا کن بیار
مریم داشت میگفت چرا لختم نمیکنی بیا منو بکنننن پشمام ریخته بود نمیدونستم در این حد خراب میکنه
حدود ساعت های سه بود که مریم و شیوا خواب رفتن
من فکرای زیادی تو سرم بود ولی خب از ترس‌ دکتر رحیمی گوهی نخوردم
رفتم تو اتاق خودم خوابیدم
صبح ساعت ۶ مثل همیشه
بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم
بعدم لخت تو اتاق میگشتم
یادم اومد باید نقشه های پروژه رو چک میکردم
همونجوری داشتم تو لپتاپ نقشه ها رو نگاه میکردم
نگاه به ساعت کردم حدود ۷.۴۰ بود آماده شدم برم برا صبحونه
بعدم رفتم سمت طبقه آخر هتل
خلاصه که تموم شد
برگشتم
سمت اتاق
حدود ساعت ۹ بود که باید میرفتیم پروژه
هرچی در زدم که بیدار بشن جواب ندادن
نگران شدم
صدای مهماندار هتل زدم گفتم که دیشب چه اتفاقی افتاده
میشه در رو باز کنید
در رو با کارت مرکزی باز کرد
هردوشون حالشون بد بود در حدی که شیوا در حال بالا آوردن بود مریم هم زیاد نمیفهمید کجاست
زنگ آمبولانس زدم
اومدن بردنشون
بعد زنگ دکتر رحیمی زدم
قضیه رو بهش گفتم
گفت تا عصر خودشو میرسونه
و بعد بهم گفت حالش که خوبه گفتم‌نمیدونم نمیزارن برم دیدنشون
تا عصر به یک مکافات رفتم دیدن شیوا
ولی مریم رو نمیذاشتن
ببینم
چون ccu بود
دکتر رسید
با ماشین رفتم دنبالشون مستقیم رفتم بیمارستان
این ماجرا
تموم شد
ولی منم این وسط مقصر شدم
و اخراج شدم
هرچی مریم اسرار کرد به دکتر
دکتر قبول نکرد میگفت تو که دیدی زنم‌ حال

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:36


#خیانت

سلام.
من مهدیه ام ۴۱ سالمه و چون زیاد تمرین رقص میکنم زیاد اضافه وزن نیاوردم.
همسرم اسمش رضاست و یه دختر داریم.
ما سه تا زیاد کوه و طبیعت میرفتیم تا اینکه خرداد امسال تصمیم گرفتیم بریم غار گل زرد تو دماوند.
یه غار خیلی خطرناکه که توش به شدت سرده و رفت و برگشت خود غار حدود ۳ ساعت طول میکشه.
و جاییم که ماشینو پارک میکنید تا غار حدود چهل دقیقه هست.
چون میدونستم خطرناکه دخترمونو نبردیم.
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردیم دیدیم سه تا ماشین دیگه هم هست. تازه راه افتاده بودن و ما هم بهشون رسیدیم.
حدود ده نفر بودن زن و مرد بودن.
توشون یه خانم متاهل بود به نام سمانه و یه آقای مجرد به اسم علی که بعد فهمیدم با هم رابطه دارن.
توی راه بهمون گفتن غار خطرناکه دوتایی نرید… و ما هم قبول کردیم.
تو راه من و سما یکم گرم گرفتیم همسرمم رفت پیش لیدر واسه همین حسینم شروع کرد حرف زدن.
داخل غار که شدیم من پشت همسرم بودم سما و علیم پشت ما بودن.
همون اوایل مسیر یه جا علی بهم گفت مواظب باش و دستشو گذاشت رو کمرم یکم هولم داد جلو.
تعجب نکردم چون گفتم خواسته کمک کنه
ولی کم کم لمس کردناش زیاد شد.
یه جا که باید از یه سنگ میرفتیم بالا دیگه وقتی دید شوهرم حواسش نیست و داره میره بالا گفت بزار کمکت کنم از پشت رونمو گرفت یکم حولم داد بالا و یه انگشت ریزم کرد .
من ترسیدم چیزی بگم اونجا اتفاقی بیفته فقط برگشتم یه اخم کردم ولی اون چشمک زد
بعد یه ساعت رسیدیم به جایی که خطرناک بود.
واقعا ترسیدم و گفتم من نمیتونم بیام. لیدر گروه گفت نترس من ردتون میکنم ولی من نرفتم. سما هم گفت منم نمیام. همسرم گفت منم پس بر میگردم که حسین گفت نه من قبلا غار رو رفتم بلدم شما بلد نیستید گم میشید با گروه برید من خانما رو برمیگردونم.
موقع برگشت رسما انگشتم میکرد و منم خیلی حشری شده بودم. همش حرف میزد و عاشق لاس بود.
من و سما هم خوب باهاش حرف میزدیم.
دیگه کم کم داشت حرف سکسی میزد سما هم حرفاشو تایید میکرد. اونجا فهمیدم رابطه دارن چون به سما گفت سه شنبه تو مهمونی لباست دیوونم کرد اونم گفت از قصد پوشیدم و این حرفا.
دستشم کلا رو کونم بود و سما هم فهمید گفت ولش کن چیزی تو دلش نیست و خندید.
تا اینکه رسیدیم به اون سنگ که ازش رفتیم بالا . اول خودش پرید پایین سما رو گرفت گذاشت رو زمین . سما گفت مرسی گفت قابل نداره یه بوسه. و سما رو بوسید.
منو که خواست بگیره گفتم خودم میام. گفت یه بوس ارزش نداره یه چیزیت بشه خندیدم منو گرفت یه سینمو محکم فشار داد تا اومدم رو زمین منو چسبوند به سنگ لبشو گذاشت رو لبم خودشم چسبوند بهم.
خواستم زور بزنم بدم عقب حسینو نتونستم.
سما گفت منو اینجوری نبوسیدی و خندید. حسین بهش گفت یکم برو جلو ما میایم. همونجوری که داشت کیرشو رو کسم ( از روی لباس) میمالید گفتم ولم کن گفت هیس صبر کن.
به سما گفت برو یکم جلو دیگه.
دوباره برگشت لبشو گذاشت رو لبم. شروع کرد خوردن. سرمو کشیدم کنار گفتم نکن میفهمن. گفت تو حرف نزنی کسی نمیفهمه.
دیدم سما رفته جلوتر ولی داره مارو نگاه میکنه با دست اشاره کرد بده بهش.
منم کامل شل کرده بودم . زیپ کاپشنمو باز کرد دستشو برد زیر لباسم از زیر سوتین سینمو گرفت.
گفتم کارتو کن زود تموم شه گفت عجله نکن طول میکشه بیان
یکم سینه هامو مالید به سما گفت حواست باشه کسی نیاد اونم گفت باشه.
شلوارشو کشید پایین واقعا کیر خوبی داشت خیلی خوش فرم بود. خایه هاشم جمع شده بود به خاطر سرما. گفت یکم بخورش. نشستم شروع کردم ساک زدن تا نصفه تو دهنم کردم و خوب براش زدم گفت در بیار لباستو.
لباسمو دراوردم گفت برگرد دستاتو تکیه بده به این صخره. تکیه دادم کونمو دادم عقب. کیرشو گذاشت دم سوراخم یهو هول داد تو . چون سرد بود کسم جمع شده بود و درد داشت ولی داد نزدم. شروع کرد تلمبه زدن.
بعد چن دقیقه گفت ابمو باید بخوری گفتم نه. گفت بریزه زمین میفهمن یه باره چیزی نمیشه…
یه هفت هشت دقیقه که زد تلمبه گفت بخور کیرمو نشستم جلوش آب کیرشو ریخت تو دهنم منم قورت دادم.
فوری لباس پوشیدم سما هم اومد بهش گفت خیلی خری من چی پس. گفت امشب میکنمت. از غار رفتیم بیرون رفتیم دم ماشینا شمارمو گرفت.
سما هم منو شوهرمو تو گروه تلگرام اد کرد گفت از این به بعد با ما بیاید خوش میگذره…
نوشته: مهدیه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریخت مون شروع شد. اون دندون میگرفت مثل چی، که چنان جاش میموند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه می کردیم که ناخودآگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم زن عموم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.
از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرار کنیم این حس و هم آغوشی رو با هم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متعلق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی…
نوشته: بکن اهل فامیل

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


#زندایی

سلام دوستان خفن مفن
من امیدم و ۲۲ سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ریشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زنداییم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیاشون سکسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودارضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جق زدن رو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میمالم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالا بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جق میزدم‌. کلا بگم حشری بودم. هر وقت 18 سالم بود از زنداییم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن دایی با خانوادش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.
تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زنداییم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچک بود و هست.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زندایی پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زنداییم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.
اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


لی اون مردها و زن و مردی که بین ما بودن پیاده نشدن و نشد بدم سمت خانمم‌. تازه بعد از پیاده شدن یه عده، یه عده ی دیگه ای ولی کمتر، سوار شدن و ایستگاه بعدی هم همینطور شد. بالاخره ایستگاه چهارم اون زن و مرده پیاده شدن و من خودمو رسوندم پشت اون مردها.‌ ملیکا رو صدا کردم و خودشو از وسط اونها رسوند به من.‌ ایستگاه بعدی خلوت شد و رفتیم به شیشه ی کنار در تکیه داد و منم جلوش بودم.‌ اون مردها و پسره هم پیاده شدن رفتن. رسیدیم به ایستگاه خودمون و افتاد جلوی من که تازه متوجه شدم و دیدم پشت شلوارش وسط کونش آبکیر ریخته و یه لکه ی بزرگ خیس شده و تا وسط رونهاش هم رفته پایین و خیس شده. شلوارش هم به رنگ کرمی براق بود که ست سویی شرتش هست و خیسی رو کامل نشون میداد. دیگه نمیشد حرفی نزد و گفتم ملیکا چی ریخته پشتت خیس شده؟ گفت نمیدونم، شاید از دست کسی آبی چیزی ریخته.‌ گفتم بد جایی هم هست. بیا این بلوزی که خریدی رو ببند پشتت.‌ از کیسه دراوردم و دادم بهش. آستینهاش رو گره زد و بست دور کونش تا از ایستگاه مترو رفتیم بیرون. اونجا دیگه یه ماشین دربست گرفتم تا جلوی خونه‌مون. شلوارش رو درآورد و انداخت توی ماشین رفت دستشویی. رفتم سریع دراوردم و پشتش رو بو کردم دیدم بله آبکیر ریخته روش. ولی خیلی زیاد بود، یه دایره ی بزرگ روی کونش تا وسط رونهاش رو از دو طرف خیس کرده بود. شاید آبکیر دو نفر بوده یا فقط اون پسره از شدت شهوت دو بار آبش اومده بود یا…‌
از اون اتفاق هیچ وقت حرفی نزدیم و چند روزی گذشت و دیگه بهش فکر نمیکردم تا اینکه اون داستان رو خوندم و این اتفاق دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم خلاصه وار باهاتون به اشتراک بذارم.‌ شاید حتی در حد یه داستان کوتاه هم نباشه ولی خاطره ی جالبی بود.‌ الان که داشتم تایپ میکردم با خودم فکر کردم اون لحظه خانمم چه حسی داشته؟ اون پسره چه لذتی برده؟ قرار گرفتن خانمم بین چند تا مرد که کامل بهش چسبیدن و حتما حسابی مالیدنش اصلا بهش لذتی داده یا…‌؟ واسه همین تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که رفتیم خرید بیشتر بهش دقت کنم و ببینم توی رفتار چهره ش تغییری به وجود میاد یا نه.‌ میخوام سعی کنم بازم توی اون موقعیت قرار بگیره و اینبار حواسم بهش باشه ببینم حس و حالش چطوریه.‌
نوشته: امید بیخیال

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

12 Nov, 11:31


#همسر #مترو #بیغیرتی

سلام، اسم من و همسرم در مترو. تاریخش ۱۴/ ۸ /۱۴۰۳ بود. خواستم زیر داستانش کامنت بزارم و بگم که منم یه همچین تجربه ای دارم و برام پیش اومده ولی دیدم کمی طولانی میشه، گفتم اصلا داستانش کنم. این شد که نوشتم و ارسال کردم.‌
من ۳۱ سالمه و خانمم ملیکا ۲۷ سالشه. یه زن خوشکل و زیبا با قد ۱۷۰ و کمر تقریبا باریک و کون واقعا برجسته که همیشه و همه جا جلب توجه میکنه. حتی توی فامیل هم چشم همه ی مردها و پسرها به کون خانممه و میبینم و میدونم چطور دید میزننش. مخصوصا که جلوی فامیل خیلی راحت تر و آزادتر از بیرون میگرده. برخلاف این کون گنده و گرد و قلمبه ی تابلویی که داره، سینه هاش چندان بزرگ نیست و سایز ۷۵ هست ولی با این حال گرد و سربالا هست و از روی اون تاپ یا تیشرتهای تنگی که میپوشه و مانتوی کوتاه و جلو بازی که داره، سینه هاش خوب خودشو نشون میده. الان که هوا خنک شده یه سویشرت کوتاه میپوشه و شلوار جین یا پارچه ای که کونش رو واقعا زیبا و چشم در بیار میکنه. هر کی میبینه غیر ممکنه برنگرده و باز نگاه نکنه یا دنبالمون راه نیافته و دید نزنه. تقریبا شبیه همون داستان، ما هم یه روز با مترو رفتیم بازار تهران برای خرید. اول که سوار مترو شدیم چندان شلوغ نبود و رفتیم وسط جلوی صندلی ها کنار هم ایستادیم و میله رو گرفته بودیم باهم حرف میزدیم. از هر ایستگاهی که می گذشتیم، شلوغ تر میشد و دیگه واگن کامل پر شده بود. یه پسره دو سه بار خودشو پشت خانمم جابجا کرد و معلوم بود داره هر بار کیرشو میماله به کونش. دید هیچ کدوممون واکنشی نشون ندادیم دیگه همون پشتش موند و تکون نخورد. دستش کنار دست ملیکا بود و کیرش رو چسبونده بود پشتش. البته نه به طور کامل و دائم.‌ یه برخوردی میکرد و یه کم میکشید عقب و دوباره تکرار میکرد.‌ نزدیک ایستگاه توپخونه که خیلی شلوغ شد، دیگه کامل چسبید بهش و تا موقع پیاده شدن جدا نشد. حتی تا جلوی در هم چسبیده بود بهش و پشت ما اومد. تمام مدتی که می گشتیم و خرید میکردیم دنبال ما لود و هر جا موقعیت بود میچسبید بهش. ملیکا اون روز یه شلوار نازک که ست سویی شرتش بود پاش بود و نرمی و چاک کونش رو راحت میشد حس کرد. خودمم چند بار پیش اومد چسبیدم پشتش و کامل برجستگی و نرمی کونش رو حس میکردم.‌ اصلا به پسره اهمیت نمیدادیم و منم به روی خانمم نیاوردم.‌ برام مهم نبود و گفتم چیزی از خانمم کم نمیشه. من اگه کلا آدم سخت گیری بودم نمیذاشتم خانمم اینطور باز بگرده. تنها چیزی که برام مهمه اینه که با کسی دوستی و رابطه نداشته باشه و بهم خیانت نکنه که واقعا نمیکنه. چون کارمون صبح تا غروب کنار همدیگه ست و با هم میریم و میام. جفتمون توی به شرکت کار میکنیم و همونجا باهم دوست شدیم و ازش خواستگاری کردم‌.‌ منم از نظر تیپ و هیکل و قیافه بد نیستم و به هم میایم، پس دلیلی نداره بخواد دنبال کس دیگه ای باشه یا به کسی پا بده. توی سکس‌مون هم مشکلی نداریم و همیشه دو بار ارضاش میکنم بعد آبم میاد. تازه اول با خوردن کوسش هم یه بار ارضاش میکنم و بعد میرم سراغ مالیدن و خوردن کونش که واقعا عالی و لذت بخشه.‌ ماهی یه چهار بارم از کون میکنمش که اونم خیلی عالیه و منو به اوج لذت میرسونه و خودشم کیف میکنه.‌ واسه همین با همون تیپ که از اول دیده بودمش و خوشم اومده بود، کنار اومده بودم و بهش کاری نداشتم. اونم از این آزادی سوء استفا ه نمیکنه.
خلاصه اون پسره اون روز ول کن ملیکا نبود و تا موقع برگشتن به مترو دنبال ما بود و از هر فرصتی واسه دست زدن به کونش یا چسبیدن بهش استفاده میکرد.‌ بعضی هاش رو میفهمیدم و بعضی ها رو هم نمی فهمیدم ولی همچنان وجودش رو حس میکردم. البته پیش اومد که افراد دیگه ای هم گذری یه مالیدنی کردن و رفتن.‌ این چیزا توی این دو سالی که از ازدواج و بیرون رفتن های ما می گذشت دیگه واسم عادی شده بود و توجهی نمیکردم. واسه خودشم انگار عادی بود و هیچ وقت واکنشی نشون نمیداد. موقع سوار شدن همون اتفاق که توی اون داستان افتاد برای منم پیش اومد و دستم پر بود و نتونستم خانمم رو بگیرم جلوی خودم. واسه همین با فشار مردم از هم جدا شدیم و می دیدم که چند تا مرد واسه چسبیدن به کون خانمم همدیگه رو هول میدن و میرن جلو. اما اون پسره که از اول بهش چسبیده بود برنده شد و پشت خانمم رفت و هولش داد برد سمت درب مخالف. منم خودمو فشار دادم برسونم بهش ولی نشد و ملیکا بین اون مردها که پشتشون به من بود و پسره که پشتش بود گیر افتاده بود.‌ نگام کرد و گفتم اینجام. صبر کن ایستگاه بعد خلوت میشه. یه مرده هم پشت زن خودش بود و زنشو رسوند به میله ی وسط و با هم میله وسط رو گرفتن.‌ دیگه نمیشد درست ببینم اون طرف چه خبره و فقط میدونستم ملیکا وسط چهار تا مرد و اون پسره گیر افتاده. ایستگاه امام خمینی یه عده پیاده شدن و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#تابو #ماساژ #مامان

سلام

خب ماساژ مامانم شروع شد و اصلا حالم خوب نبود به شدت حشری بودم تا حدی که نفس هام معلوم بود اوضام خرابه، کیرم بین پاهام بود و مامانم قشنگ میتونست کیرمو ببینه، از پشت شروع کرد و ماساژ نسبتا بدی نمیداد ولی من چیز دیگه میخواستم و برام کافی نبود، کمرم رو حسابی ماساژ داد و رسید به به پاسام حالا کیرم داره میترکه اینقدر که شق کردم، دیدم نمیشه و تحمل ندارم یکم بلند شدم و به سمت شکمم اوردمش، پشتم که تموم شد مامانم گفت برگرد جلوتم ماساژ بدم، پشمام ریخته و کیرم به شدت راست بود گفتم نه نمیخواد دیگه خسته شدی ، گفت برگرد اشکال نداره فکر کنم فهمیده بود راست کردم اونو گفت اشکال نداره، برگشتم و ملافه رو 2 لا کرد و گزاشت رو کیرم ولی کیرم نمیزاشت صاف بمونه ، شروع به ماساژ کرد دیدم کنار مونده از خدام بود بیاد روم و ماساژ بده که کیرم به کسش مالیده بشه و بهش گفتم اینجوری سختته بیا روی پاهام که بازم گفت نه و ضد حال بعدیو خوردم، حین ماساژ دستش که به کیرم میخورد از روی ملافه انگار ابم میومد اینقدر که تحریک شده بودم پیش ابم میومد همینجوری، خلاصه این ماساژ بدون هیچ اتفاقی تموم شد و چند ماه گذشت یه روز گفتم چقدر دلم ماساژ میخواد یه ماساژ درمانی نکنیم؟ مامانم هم انگار از خداخواسته بود گفت چرا اتفاقا خیلی خستم بریم، من بازم رفتم و نور و اهنگ و … اوکی کردم و رفتم 2 تا شربت درست کردم تو یکیش قطره گل سرخ ریختم که زنارو خیلی حشری میکنه، رفتم توی اتاق و شربت که خوردیم به مامانم گفتم شروع کنیم؟ خودم اینسری یه شرت پوشیده بودم به مامانم گفتم یا یچیز راحت بپوش با کلا بکن من ملافه میزارم روت، اونم یه شلوارک پوشید که جذب بود و تقریبا میشه گفت شرتک بود از شرت بلند تر بود ولی کناره هاش جذب نبود و ازاد بود، سوتین رو همین که ماساژ رو شروع کردم بدون اجازه کندم دیگه پرو شده بودم، از اول روی باسنش نشستم و کیرم راست راست بود شروع به ماساژ کردم، حین ماساژ گردن کمی گوشاشو مالیدم از طرف دیگه بهش گل سرخم داده بودم و میدونستم راحت حشری میشه، کم کم از بالا شروع کردم و از کنار سینه هاشم اروم ماساژ دادم انگار 20 سال بود ماساژور بودم، کیرم داشت از شدت راست شدن میترکید، کم کم اومدم پایین تر و رسیدم به کمرش و مجبور شدم از روی باسنش بلند بشم و به سمت پاهاش برم، که دیدم شرتکش خیس شده و خط کس مامانم معلومه؛ وای نمیدونین چه حالی شدم، سرم کم کم داشت گیج میرفت اینسری زود به این حالت رسیدم، یهو یادم اومد توی سالن های ماساژ زیر کمر یچیز میزارن که باسن یکم بیاد بالا، گفتم مامان پاشو یکم و رفتم یه حوله کوچیک اوردم و گزاشتم زیر کسش، گفتم اینجوری ماساژ میدن، دیگه داشتم دیوونه میشدم، گفتم مامان ماساژ باسنم بدم میگن خستگی رو کامل از بین میبره، مامانم یه اهم تحویلم داد و فهمیدم اونی حالش زیاد اوکی نیست، شرتکشو اومدم کامل در بیارم که گفت نه یکم بکش پایین، نمیدونم چرا اذیت میکرد، منم تاجایی که میشد دادم پایین و روغن ریختم رو کونش ف نمیدونم چطوری توصیفش کنم، خب مامانم کون خیلی بزرگی داره و توی زنای فامیل معروف بود باسنش که باسن عالی داره چند بار توی حرفا هم شنیده بودم از باسنش تعریف میکردن، روغن رو ریختم شروع به ماساژ کردم 2 تا لپ کونشو محکم میگردم و گرد به سمت بقل میکشیدم ، یه لحظه گفتم لاشو ببینم 2 طرف رو به سمت مخالف کشیدم و سوراخ کونشو دیدم، دیگه چشام سیاهی میرفت یه دست رو بردم لای کونش که جلومو گرفت و گفت نه اونجوری نه برو روی پاها، شروع به ماساژ پاهاش کردم کسش از خیسی زده بود بیرون یه قلمبه معلوم بود از روی لباس، پاهاشو ماساژ که میدادم دیگه حالیم نبود هیچی به کیرم میمالوندم خودم میومدم وسط دوباره میرفتم سمت رونش اصلا اینقدر نا هماهنگ بودم که گفتم بسه دیگه برم از جلو شاید بهتر باشه، بهش گفتم برگرد جلوتو ماساژ بدم که گفت بزار اول من پشت تو رو ماساژ بدم، خوابیدم گفت شرتتو در بیار بدون درنگ کندمش، دیدم داره شرتک خودشو نگاه میکنه و دید که خیس کرده خودشو، ساعت حدود 12 بود و 1 ساعتی بود داشتم ماساژش میدادم اون شروع کرد به ماساژ دادن من فقط توی ذهنم کسشو میدیدم، دوست داشتم زودتر بلند شم و من ماساژ بدم، یه 20 دقیقه ای ماساژ که داد گفتم بسه بخواب من جلوتو ماساژ بدم، گفت بسه دیگه بخوابیم صبح باید برم سر کار، که گفتم بیا کاملش کنیم دیگه و راضیش کردم، دراز کشید دوباره چشاش بسته بود،من شرت پام نبود گفتم تو چشاتو ببند من دیگه نمیپوشم، خط کسش رو که می دیدم دلم میخواست بهش تجاوز کنم، ماساژ سینه رو شروع کردم اینسری سفت تر ماساژ میدادم و کیرم روی شکمش بود میخواستم فشار بدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


توی کسش، از گردن که ماساژ میدادم رفتم بالا و کیرم به سینه هاشم میخورد اصلا حالم خوب نبود و نمیدونستم چیکار کنم، صدای نفس هاش میومد رفتم روی شکمش حین ماساژ روی روناشم میرفتم و فقط نگاهم روی کسش بود یه لحظه اومدم دستمو ببرم زیر شرتش که اومد تکون بخوره کشیدم بیرون، دیدم راه نمیده این مامان ماساژ تقریبا تموم شده بود خیلی وقت گذشته بود بهش گفتم برگرد من ماساژ مبدم تو همینجوری بخواب، من با خودم گفتم بخوابه من حداقل کسشو ببینم، برگشت و حدود نیم ساعت همینجوری ماساژ دادم گفتم حال داد خستگیت در رفت؟ دیدم جوابی نداد ، دوباره اروم صداش کردم بازم چیزی نگفت نمیدونم چرا حس کردم الکی به خواب زده خودشو، اروم دستمو بردم سمت رونش که اگه بیدار شد روند ماساژ باشه، دیدم حرکتی نداره، اروم از بقل شرتش به کسش دست زدم، استرس داشت میکشت منو ، دیدم حرکتی نداره ولی کسش خیس خیس بود و از گرما نزدیک بود دستم بسوزه، اروم یکم دست زدم ،اولین بار بود که به کس دست میزدم، نفسم بند اومده بود اروم یه انگشت کردم داخل دیدم هیچ حرکتی نداره، کیرمو با اون یکی دستم گرفتم فکر کنم کافی بود 20 ثانیه بمالم تا ابم بیاد، گفتم اگه خوابه که شرتشو بکنم، اومدم از 2 طرف بکشم پایین که دیدم تکون خورد بعد شرتشو کشید بالا فهمیدم کلا بیدار بوده، کنارش دراز کشیدم و از پشت بقلش کردم، دستمو اروم بردم سمت کسش و تو گوشش کفتم لطفا… ولی جوابی نیومد دستمو اومدم بکنم داخل که دستمو دراورد فهمیدم همه مدت بیدار بوده ، ولی من اینقدر حشری بودم که فایده نداشت، زور دستمو بردم سمت کسش و گذاشتم روش، هیچ حرفی نمیزد بین حالت خواب و بیداری بود، کیرمو فرستادم لای پاهاش و سینشو گرفتم دیدم فایده نداره به همون صورت خوابیدم، چند بار بین شب بیدار شدم و سعی کردم کاری بکنم ولی نشد، ساعت 5 اینا بود که بیدار شد من خودمو زده بودم به خواب، دیدم صدام میکنه ، هیچی نگفتم یه عذرخواهی کردم و لخت رفتم سمت اتاق خودم.
ادامه داره بازم ببینم توی کامنتا چیکار میکنین…
نوشته: OEDIPUS

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


لوم؟!
تا اون روز تنها تاکیدی که خیلی میکرد و هربار تو روم میزد این بود که اگه همشهری هم هستیم بازم فقط مجازی چت میکنیم و چیزی به نام حضوری نداریم فقط و فقط مجازیه.
ولی دیدم خودش بعد اینکه ارضا شده بودم برداشت گفت الان اینجوری پشت گوشی خیسم کردی پس وقتی که بیای چی میشههههه
منم اصلا به روی خودم نیاوردم که این از اینکه همو ببینیم حرف زده گفتم بزار دو سه بار دیگه این بحث رو بکشه وسط که مطمئن بشم از حرفش.
تقریبا یک ساعتی بعد اون حرف زدیم که دوبار هی راجب اومدن حرف زد و منم دیدم این جدی داره میگه منم کم کم حرفشو پیش میکشیدم و با ذوق میگفتم واااای فکرشو بکن قراره بغلت کنم واااای قراره شبو تو بغل هم باشیم و این چیزا ولی راجب چطوری شدنش و اینکه ببینیم همو چیزی نگفتیم.
از فرداش نسرین خیلی باهام گرم‌گرفته بود و دیگه کلا حرف دهنش شده بود قلبم و نفسم و آقام ولی بازم ترس داشت و برداشت بهم گفت
-من خیلی دوست دارم که باهم باشیم ولی میترسم
+از چی؟!
-از اینکه بزاری بری
+دیوونه من از همون اولشم بهت گفتم نیومدم که برم؛اصلا کجا برم کجارو دارم بهتر از بغل خانوم کوچولوم؛بعدشم مگه مرض دارم وقتی یکیو دارم که براش مهم شدم و میخواد منو واسم وقت میزاره ولش کنم برم؟!
-ببین مهیار من بین دوراهی گیر کردم که واقعا چشامو ببندم بهت اعتماد کنم یا بزنم بلاک و برسم به زندگیم
+ما قراره بهترینا و قشنگترینارو باهم تجربه کنیم تو اعتماد کن بقیش با من
-ببین من هیچ شناختی از تو ندارم و تو همین چند روز دیدم اخلاقتو میخوام بهت اعتماد کنم و چشم بسته بیام بغلت امیدوارم پشیمونم نکنی
+خوش اومدی به زندگیم خانومم:)
از اونجا به بعد رسما شده بود رل من دقیقا مثل دو نفر که تو را بطن و رلن بودیم.
-نسرین ط تو من چی دیدی که قبول کردی؟!
+خب من اصلا فکرشو هم نمیکردم همچین چیزی بشه؛منی که این همه بد اخلاق بودم و حوصله هیچ احد و ناسی رو نداشتم بیام با تو اوکی بشم؛اونم تویی که نُه سال ازم کوچیکتری و سن و سالت کمه؛من حتی بیرون می دیدم یک پسر نوجوان بهم نگاه میکنه برام مهم نبود و میگفتم بابا اینا که بچن ولی تو همون جوری که گفتی با هم سن و سالات واقعا فرق داشتی درکم کردی وقتایی که نیاز داشتم حتی یک از پشت گوشی بهم بگه بیا بغلم بودی حالمو خوب کردی با شیرین زبونیات رو لبام خنده آوردی و باعث شدی حس کنم واقعا یکی منو میخواد و دوستم داره و اینو بدون تازه قراره شروع بشه…
نوشته: پسر شیرین زبون.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#خیانت #زن_شوهردار

+سلام خانوم؛خوبی شما؟!
_سلام؛فرمایشتون؟
+گفتم خوبین یا نه؟
_دکتری مگه؟شما؟
+شاید هستم خوب؛من مهیار۱۸
_چیکار به سن و اسمت دارما بگو از کجا اومدی چی میخوای
+خب نزن منو):واقعیتش من تو یک گپ بودم که دیدم شما اصل دادین و همشهری هستین اومدم پیوی(واقعا هم راست می گفتم همچین چیزی بود)
-خب کارتو بگو
+هیچی همینجوری مزاحمتون شدم
-خب حالا هم همینجوری رفع زحمت میکنی
+نیومدم که برم خانوم خانوما
-منم نیازی بهت ندارم که نری
+خب جاتون رو تنگ نکردم که
-من حوصله خودمم ندارم
+خب بجاش من حوصلتو دارم):
-😂😂😂
+عه بالاخره خندید
-خوشحال نشو خنده فیکه
+مهم اینه خندیدی
-ببین من حوصله خودمم ندارم اهل رفاقت و بچه بازیم نیستم
+یعنی الان برم؟
-آرهههه برو
+من از جام تکون نمیخورم
-انقدر اخلاقم بده خودت میری😂
+حالا ببین چطور رامت کنم
-چی؟
+هیچی اشتباه شد خانوم
-باشه ولی حواست باشه حرف مفت نزنی
+چشم):
خب دوستان سلام.من مهیارم(اسم ها مستعار)
از بدنم بگم که اصلا بدن ورزشکاری ندارم لاغرم ۱۸۴ قدمه ۶۸ کیلو وزنمه یک پسر به شدتتتتت شیطون که از بچگی یک کسکشی بودم که دومی نداشتم
از قدیم ایام با زنای بزرگتر از خودم حال میکردم توجه ام بیشتر رو اونا بود
نه که با هم سن و سال خودم اوکی نشما میشدم ولی ترجیحم سن بالا بود
یک روزی مثل همیشه بیکار بودم تو خونه نشسته بودم و تو گپای تلگرامی میچرخیدم
که یک پیامی توجهمو جلب کرد
(نسرین ۲۸ از…)
با خودم گفتم وااای یک سن بالاتر از خودم
رفتم پی وی چت ما شروع شد ولی تا حالا بد اخلاق و سفت مثل این ندیده بودم
روز بعد بیشتر از روز قبل شده بود ولی اون بی اهمیت و سرد بود دیر جواب می داد هر ده دقیقه بیست دقیقه یک‌پی میداد
از اونجایی که من یک پسریم که خیلییییی زبون بازم و چرب زبونم خیلیییی واسش زبون میریختم
من خوب بلد بودم اینجور آدما رو رام کنم و پاهاشون بره رو شونه هام
چت ما سه وهار روزی پیش رفت و این خانوم تنها حرفش این بود که من حوصله خودمو ندارم بد اخلاقم هنوز همونجوری سرد و بی اهمیت بود
یک روز غروب تقریبا ساعتای شیش و هفت اینا بود که شوهرش خونه نبود و منم حوصلم سر رفته بود گفتم زنگ بزن حرف بزنیم
هرچقدر از تو تلگرام تلاش کردیم که زنگ بزنیم نشد واسه ضعیف بودن نت
با هزار تا اصرار قبول کرد که شمارشو بده زنگ بزنم بهش
زنگ زدم بوق اول نه بوق دوم جواب داد
یک صدای قشنگ و زنونه داشت
اون روز غروب ما تقریبا تا ساعت ۹ حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم تا جایی که حرفامون کشیده شده بود به اینکه میگفت من از همه ی مردا بدم میاد و با هیچ کدومشون راه نمیام و زندگی خودم سرده و با شوهرم نمیسازم و تو سکسامون مثل مجسمه ام و فقط میخوام ارضا بشه و از روم بره اونور
من از خودم گفتم که زیاد با همسن و سالای خودم حال نمیکنم و دوست دارم یک دونه سن بالا باشه تا ده تا هم سن خودم از این گفتم که چقدر شیرین زبونم و شیطونم
اونجا که قطع کردیم وقتی اومدیم تو چت اخلاقش کم کم داشت فرق میکرد
آروم تر شده بود
نرم تر شده بود
وقتی صداش میکردم میگفت جان در صورتی که قبلش با بله و ها جواب میداد
اون شبم چت کردیم و یکم زبون ریختم که ورداشت یهو بی مقدمه گفت صدات خیلی آرامش میده
منم مثلا ذوق کردم و قربون صدقش رفتم و مردم براش.
اون شب بعد چت خوابیدیم و صبح که بیدار شدم دیدم بر خلاف همیشه اول اون سلام داده و صبح بخیر گفته با یک قلب.
منم که دیدم به به خانوم وا داده بیشتر زبون میریختم و قربون صدقش میرفتم با کلمه های قشنگم و نفسم و عمرم و خانوم کوچولوم صداش میزدم که میدونستم ضعف هر زنیه که وقتی شوهرش سرده و میبینه یک پسر اینجوری دورش میگرده شل میکنه.
اون روز از ساعت ده صبح چت کردیم تا شیش میخواستم بهش بگم که زنگ بزن حرف بزنیم گفتم بزار خودش درخواست کنه.
ساعتای هفت بود که گفت نمیخوای قرص آرامش بخش مارو بدی؟!
منم که تخم سگ بودم و با ذوق و قربون صدقه رفتن بهش زنگ زدم.
تا جواب داد کشدار گفتم سلام خانوم کوچولوم که گفته بود خیلی ذوق زده میشه وقتی اینجوری صداش میزنم.
جواب داد سلام آقا کوچولوم که منم با ذوق و شوق واسش زبون میریختم.
تقریبا یک ساعتی حرف زدیم و گفتیم
بعد یک ساعتی گفت یچی بگم پرو نمیشی گفتم نه بگو.
گفت کاش تو تن مردونت دراز کشیده بودم الان
+دراز کشیدن خالی که فایده نداره
-پس چیکار کنیم
+لباتو بزار تو دهنم
-مال خودته خب
+شروع کنم خوردن لبات
-دستامو بزارم دور سرت
+برم سراغ گوش و گردنت
-واااای زبونت بخوره به گوشم غش میکنم
+دستم بره زیر سوتینتو بمالونم ممه هاتو
-دستمو بکنم تو شلوارتو وااای ببینم بیدار شده واسم
+لباستو در بیارم و سینه هاتو بخورم
-وااای مهیار نکننن
+از رو شکمت لیس بزنم تا رو کصت
-نوبت منه
+بفرما قلبم
-سر کیرتو بخورم و خیسش کنم بشینم روش

بعد بیست دقیقه صدام در اومد و گفت ارضا شدی آقا کوچو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


#همسر

پدرم بعد از بازنشستگی همراه مادرم رفتن یه خونه ویلایی گرفتن که خیلی با صفاست و همه جور سبزیجاتی کاشتن مادر پدرم برای زایمان خواهرم رفته بودن اهواز و منم از این فرصت استفاده کردم و خواهر زنم فرشته برده بودم اونجا واسه عشق و حال که شب داشتم توی کوس فرشته تلمبه میزدم که دیدم بابام دم در اتاق ایستاده و داره ما رو نگاه میکنه ترسیدم از توی کوس فرشته کشیدم بیرون و گفتم شما کی اومدید ؟ مامان کجاست ؟ که درو بست رفت شلوارمو پوشیدم و رفتم دنبالش گفت مامانت مونده پیش خواهرت من تنهام برو به کارت برس برو برگشتم توی اتاق دیدم فرشته هم لباساشو پوشیده گفتم نترس هیچی نمیشه رفت بخوابه فرشته قبول نمی کرد و می خواست همون موقع بریم که بابام اومد داخل گفت فرشته جان من هیچی ندیدم آروم باش که فرشته گریه کرد گفت من به این محمود گفتم نریم بابام گفت اتفاقی نیفتاده کار خودتونو بکنید تو اگر راضی نبودی نمیومدی که بدترش کرد و فرشته می خواست بره گفتم بابا خرابش نکن که فرشته رو انداخت روی تخت و من شلوار و شورتشو کشیدم پایین گفتم من هنوز آبم نیومده بود باید آبمو بریزم توی این کوس خوشکلت فرشته التماس می کرد محمود تو رو خدا جلوی بابات نه بذار دفعه بعد که من گوش نمیدادم و بابام دستاشو گرفته بود و منم سرم لای پاش بود و کوسشو میخوردم فرشته دیگه فحش میداد دیوثا مادرجنده ولم کنید بابام هم ازش لب می گرفت تا صداش در نیاد که پاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن که کم کم آروم شد گفت محمود این آخرین باره بهت میدم گفتم باشه دیگه نده الان اینجایی باید بدی با بابام داگیش کردیم و توی کوسش تلمبه میزدم که بابامم لخت شده بود و کیرشو توی دهن فرشته چپونده بود گفتم بابا تو متاهلی گفت تو هم متاهلی،گفتم فرشته جریان داره میگم برات آبم اومد و ریختم توی کوسش از کوسش کشیدم بیرون بابام کیرشو فرو کرد توی کوسش و شروع کرد تلمبه زدن فرشته فحش میداد دیوثا مادر جنده ها ازتون شکایت می کنم بهم تجاوز کردید زوری کردینم پیرمرد دیوث درش بیار از توی کوسم که من یه سیلی محکم زدم بهش گفتم هیس صدات در نمیاد امشب قراره پدر و پسری بکنیمت زر بزنی امشب دستمو تا مچ می کنم توی کونت بعدش شکایتم کنی فایده نداره چون کونت پاره شده که فرشته زد زیر گریه گفت آبروم رفته گفتم نه نرفته بابام دهنش قرصه ما که نمیریم بگیم ما فرشته رو کردیم بابامم آبش اومد و ریخت توی کوسش و گذاشتیمش وسط با هم حرف زدیم که نگران نباش هیچ اتفاقی نیفتاده که فرشته بازم گریه کرد من سینه هاشو می خوردم و بابام کوسشو میمالید بابام اشاره کرد که بلند بشم از کنارش و خوابید روش و با هم کلی حرف زدن و کلی هم لب گرفتن که بابام بلند شد و فرشته هم بلند کرد و خوابید و کیرشو راست گرفته بود فرشته نشست روش و بالا پایین می کرد فرشته رو بغل کرد و توی کوسش تند تند تلمبه میزد فرشته گفت داگی بیشتر دوست دارم که داگیش کرد و توی کوسش تلمبه میزد لنتی کیر بابام از کیر من کلفت تر بود فرشته میگفت بابا بابا آروم تر که بابام تا ته میکرد توش و نگه میداشت منم راست کرده بودم کیرمو کردم توی دهن فرشته خیلی حال میداد فرشته کیرمو می خورد و بابامم داشت توی کوسش تلمبه میزد بابام که آبش اومد گفتم دیدی چقدر حال میده ؟فرشته واقعا فرشتست گفت واقعا فرشته است من که خیلی دوستش دارم ازش کشید بیرون من کردم توی کونش و تلمبه میزدم گفتم کونشم محشره بابام گفت وقت زیاده حالا و از اتاق رفت بیرون از فرشته پرسیدم کیر من بیشتر حال میده بهت یا بابا ؟گفت بابا گفتم گوه خوردی جنده و تند تند توی کونش تلمبه زدم تا آبم اومد و دو تایی از ضعف و خستگی توی بغل هم خوابیدیم شاش داشت خفم می کرد که بلند شدم برم دستشویی دیدم فرشته نیست رفتم توی هال دیدم توی بغل بابام خوابیده از اون شب فرشته راز بین من و بابام بود شبهای زیادی دوتایی با فرشته خوابیدیم فرشته بیوه بود بابام جو گیر شده بود صیغش کنه گفتم لامصب اینو دوتایی کردیم صیغه چی ؟گفت دیگه نمیذارم بکنیش یه دانسی بود که مجبور شدم به مامانم بفروشمش و دیگه نتونست بیاد و دوباره فرشته ماله خودم شد تا اینکه زنم فهمید فکر کنم بابام فروختم زنم فرزانه می خواست طلاق بگیره گفتم به خدا دلم برای خواهرت سوخت گناه داشت خب اونم گفت منم دلم برای پسر خالم میسوزه باید برم بهش بدم؟ چیزی نگفتم و نگاهش کردم گفت با توام محمود برم بهش بدم؟ چیزی نگفتم گفت خیلی بی غیرتی شب موقع خواب بهم گفت اگر می خوای با فرشته ادامه بدی منم میرم با آرش پسر خالم گفتم برو کاریت ندارم فقط کسی نفهمه یه نگاه بهم کرد و گفت پس فرشته خیلی دوست داری ؟گفتم آره گفت باشه بیارش خونه دیگه نذار افراد بیشتری بفهمن مامانت بهم گفت گفتم نه فرشته ما اصلا اینجوری نیست گفتم ممنون عزیزم و بغلش کردم گفتم فرزانه آر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:54


شو دوست داری؟گفت نه اون دوستم داشت گفتم اگر دوستش داری … از اون روز اکثرا فرشته میومد خونه ما سکس می کردیم و فرزانه و آرش هم خونه فرشته سکس می کردن فرشته میگفت آرش خواستگار سابق فرزانه بوده تازه فرزانه هم دوستش داشته اما معلوم نبود چرا بهم خورده الانم هر دو شون متاهلن که فیلشون یاد هندستون کرده فرزانه دو یا سه بار با آرش خوابید و بعدش دیگه گفت نمی خواد ادامه بده ولی به تو و فرشته کاری ندارم و منو فرشته حتی با حضور فرزانه شبها با هم سکس می کردیم و فرزانه خودشو میزد به ندیدن بابام خیلی التماس می کرد و یه شب بدون اینکه به کسی بگه اومد خونمون اون شب منو فرشته رفتیم توی اتاق و در اتاق بستیم و سکس کردیم برای دستشویی اومدم بیرون دیدم بابام داره توی کوس فرزانه تلمبه میزنه دو تا خواهر و ما پدر و پسر داشتیم عشق و حال می کردیم اون شب بعد از اینکه سکس اولمون تمام شد بابام گفت بیا عوض کنیم و من رفتم سراغ فرزانه و بابام رفت سراغ فرشته داشتم توی کوسش تلمبه میزدم گفت محمود هر کس منو کرده میگه خیلی بهش حال داده چرا به تو حال نداد؟ که رفتی سراغ فرشته؟ الان باباتم گفت که سکس با من بیشتر از فرشته بهش حال داده گفتم پس چرا برای سکس با فرشته التماس می کرد؟
کیرمو کردم تا ته توی کوسش گفتم چرا با آرش ادامه ندادی؟ اون بهت حال نمیداد ؟گفت نه فقط سکس با تو بهم حال میده فقط با تو گفتم سه ماه عده نگهدار که از آرش و بابام حامله نباشی بعدش من فرشته ول میکنم و دیگه فقط با تو میخوابم و بغلم کرد و بوسید گفت از صمیم قلبم دوست دارم گفتم منم همینطور توی اون سه ماه خشن ترین سکس ها رو با فرشته کردم که جر خورده بود و بعدش دیگه فرشته ول کردم و اونم رفت با بابام و منم با فرزانه موندم الانم یه سال گذشته و فرزانه بارداره و سه ماهشه البته …ولش کن … نمیگم .اما لامصب نمیدونم چرا نمیشد از فرزانه بگذرم .
نوشته: محمود

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


ماده م کن مرضی))
م:((ای به چشم جنده کوچولوی موزی))
اومدم برم داخل که جراتشو پیدا نکردم و بیخیال شدم و سپردم که خودشون پیش برن و من مثل قبل سفت رفتار کنم!ولی خب از طرفی هم نمیتونستم و داشتم از شهوت و فکر مرضیه دیوونه میشدم!
از خونه اومدم بیرون و نشستم توی ماشین و یه کم که آروم شدم به سایه پیام دادم
من:[[عشقم امشب کارم تموم شد،صبح اول وقت راه می افتم،شب بخیر،فعلا]]
صندلی ماشین رو خوابوندم و خوابیدم
[[پایان قسمت دو]]
ممنون که وقت گذاشتید
استقبال بشه ادامه میدم
ممنون میشم نظر بدید
نوشته: سکوت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#تریسام #لز

باید سر از این راز سر درمی‌آوریم که رابطه بین سایه و مرضیه چجوریه و قبلا هم رابطه داشتن یا بعد از طلاق مرضیه این رابطه شکل گرفته!
جوابی به پیام سایه ندادم که مثلا من خوابم البته میدونستم این پیام از سمت مرضیه‌س و فقط از گوشی سایه ارسال شده!شایدم سایه میدونست و به یه توافقی با هم رسیده بودن!اون لحظه فقط دوست داشتم از لز زنم با اون رفیق جنده ش لذت ببرم،همین!مرضیه با اینکه از سایه شش ماهی کوچیکتر بود ولی از بس به بدنش دست زده بود در برابر سایه یه میلف حساب میومد سینه های پروتز کرده و بدن برنزه،لب و گونه ژلی و تتو هایی که دور چشم و لبش زده بود کلی سن مرضیه رو برده بود بالا و ازش یه میلف ساخته بود در عوض سایه یه فنچ مظلوم بود توی بغل اون یا سینه های ریز که به زور میشد بهش سوتین سایز ۷۰ بست و کون ریز ولی خداییش کون سایه خیلی خوش فرم با اینکه ریزه و کس صورتی با لبه های صاف و جمع و جور و خوشگلش یه زنی که بعد از ۲سال ازدواج هنوزم به چشم یه دختر دبیرستانی میشد بهش نگاه کرد ولی مرضیه اصلا اینجوری نبود یه جفت سینه درشت که به گفته خودش ۸۰ بود و به نظر من بیشتر بود یه کون گنده که وسطش بازی بود و یه سوراخ داشت که مشخص بود با یه کیر کلفت گاییده شده و یه کس سیاه پرکار ولی خیسی کسش از این فاصله و از پشت پنجره زیر همون نور بی جون اتاق مشخص بود!باورم نمیشد که با ۳۰ سال سن دارم به کارهای هیجانی فکر میکنم و دوست داشتم اون لحظه کیرم رو دربیارم و یه جق مفصل بزنم و آبمو برای یادگاری بپاشم روی شیشه پنجره قدی بالکن!این تصمیم لحظه ای بود ولی اصل تصور و خواسته م چیزی جز بغل کردن سایه و مرضیه نبود!اون دوتا توی حال خودشون بودن و انگار از این دنیا خارج شده بودن،سایه یه جوری سینه های مرضیه رو چنگ میزد که انگار از قحطی فرار کرده و مرضیه هم چنان انگشت توی کس سایه می‌کرد که من دردم میومد چه برسه به سایه!سایه فقط سکس رمانتیک و پوزیشن های نرم و راحت با من تجربه کرده بود و حتی یکبار که میخواستم از کون باهاش سکس کنم انقدر مقاومت کرد که شهوت از سرم پرید و بخاطر انگشت کردنش تا یکساعت درد می‌کشید ولی انگار دستهای مرضیه جادویی بود چون وقتی داشت کس و کون سایه رو انگشت می‌کرد سایه چیزی بجز لذت توی وجودش نبود و یه پل سکسی و قوس زیبا توی بدنش انداخته بود و خودش به دست مرضیه سپرده بود و مرضیه هم با انگشت ها و زبونش داشت به کس و کون سایه خدمت میکرد.سایه!سایه نرم و آروم من!سایه صاف و ساده من!سایه نازک نارنجی من!حالا یه زن حشری بود زیر دستهای یه جنده تمام عیار به اسم مرضیه!سر مرضیه بین پاهای سایه داشت تلاش های آخرشو می‌کرد که سایه رو از اوج برسونه توی تخت خوابش!سایه موهاش مرضیه رو چنگ میزد و دیگه ناله نمی‌کرد بلکه فریاد مستانه از سر شهوت میزد و یا یه لرزه و فشار به سر مرضیه تمام وجودشو خالی کرد و آروم گرفت!مرضیه خیلی حرفه ای کنار سایه دراز کشید و شکم و گردن و موهای سایه رو نوازش کرد،چند دقیقه ای که گذشت انگار سایه جون دوباره گرفت و افتاد توی بغل مرضیه و سینه های مرضیه رو بوسید و شروع به تحریک مرضیه کرد!مرضیه وحشی شده بود و سایه رو پرت کرد روی زمین و با کس نشست روی صورت سایه!مرضیه:((بخور جنده کوچولوی من،بخور که خوب خیس بشه تد راحت انگشتات بره توش))سایه هم که ظاهرا داشت خفه میشد ولی از حرکت دستش روی کسش میشد فهمید که دوباره داره به اوج میرسه و مثل قحطی زده ها کص می‌خورد!من اگر بغلشون بودم چی میشد؟سایه همینجوری حشری و سرمست بود؟!وای که داشتم از شهوت منفجر میشدم به خودم اومدم دیدم کیرمو از زیپ شلوار درآوردم و دارم میمالمش!با لرزه مرضیه آب منم پاشید روی شیشه برای یادگار!به خودم اومدم و جمع و جور کردم و خودمو رسوندم به ماشین!ساعت ۴ صبح شده بود!بدنم خالی و ضعف شدید داشتم!فکرم وسط پای مرضیه و سایه مونده بود!ماشین رو روشن کردم و طبق عادت یه موزیک و سیگار!
حدود ۹ صبح سر پروژه بودم و یاد پیام دیشب افتادم!پیام دادم به سایه،من:[[سلام عزیزم!]]من:[[همسر حشری ما؟]]
از فکر اتفاق های دیشب مخصوصا بدن مرضیه و رفتار سایه بیرون نمیومدم!از طرفی خستگی جاده و بی خوابی دیشب داشت اذیتم می‌کرد،رفتم سمت ویلا تا یه دوش بگیرم!
توی حموم تازه یادم افتاد چرا من احمق یه فیلم نگرفتم که الان زیر دوش آب گرم با خیال راحت به کیرم یه حالی بدم!باید زودتر کارا رو جمع و جور میکردم و برمیگشتم تهران!اون صحنه ها برام مثل خواب بود یه خواب شیرین و ترسناک!سایه از دبیرستان تا الان که ۲۵ ساله س دائم با مرضیه س؟!پس بگو چرا همیشه میگفت نیازی به دوست پسر نداشتم!وای مرضیه کار خودتو کردی!گند زدی وسط مغزم و دید منو به زنم و زندگیم عوض کردی!من زمان سکس با سایه حتی فیلم پورن هم نمیدیدم چه برسه به بدن کس دیگه ای فکر کنم!ولی م

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


طمئنم بعد از اون شب نگاهم به سایه با افکار بدن مرضیه س!یه بدن برنزه با پاهای کشیده و کون گنده و سینه های گرد بزرگ!
حدود ساعت ۲ ظهر بود که سایه پیام داد
س:[[سلام عزیزم صبح بخیر]]
س:[[ببخشید اشتباه تایپی بوده،میخواستم بنویسم همسر حشری من]]
من:[[دیشب حشری بودی؟]]
س:[[نه،چطور؟]]
من:[[آخه گفتی همسر حشری!!!]]
س:[[نه همینجوری گفتم!خونه مامان انقدر کار ریخته رو سرم که حشری بودن از یادم رفته!بعدشم حشری بشم وقتی تو نیستی به چه دردم میخوره؟]]
من:[[آره واقعا!کاش زودتر کارام تموم بشه بیام تهران،خیلی دلتنگتم]]
س:[[منم]]
من:[[مرضیه چرا نیومد؟]]
س:[[امشب قراره بیاد،دیشب یه کم حال ندار بود نیومد]]
حال ندار بود یا حال ندارش کردی؟؟؟؟؟
من:[[باشه عزیزم،من یه کم کار دارم،بعدا حرف بزنیم؟]]
س:[[باشه عشقم برو به کارات برس،دوستت دارم و دلم برات یه ذره شده]]
من:[[باشه عشقم فعلا]]
دوباره دروغ؟دوباره شهوت؟دوباره مرضیه؟دوباره رفتار پنهانی؟من که دیدم توی بغل مرضیه چه جنده بازی میکردی!ولی عیب نداره خیلی زود خودت برام تعریفشون میکنی!
چند روزی گذشت و از مرضیه هم خبری نبود و انگار همون یکی دوشب حشری بوده و میخواسته یه حالی بکنه که در نبود من سایه حسابی بهش حال داده!روز آخر کارم بود و وسایلمو جمع کردم و گذاشتم توی ماشین که ظهر از سر پروژه مستقیم برم سمت تهران!ساعت ۱۱ بود که سایه زنگ زد
من:((به به سایه خانم سحرخیز شدی؟!))
س:((آره عشقم مرضیه صبح زنگ زد اومده دنبالم بریم پیاده روی))
من:((به سلامتی ماشالله به خانم های ورزشکار،برید خوش بگذره بهتون))
من که میدونستم توی این دو هفته مرضیه پا از خونه بیرون نذاشته و تو هم برای اینکه آمار بگیری زنگ زدی!ولی خب من خرم و تو باهوش!
س:((کی میای تهران؟کارت تموم نشد؟))
اومدم بگم یک ساعت دیگه راه میوفتم ولی گفتم بزار دوباره مخفی برم بالا سرشون شاید این بار یه فیلمی هم بگیرم
من:((احتمالا فردا شب کارام تموم بشه و بیام،معلومه ناز سایه نیاز به آرین کوچولو پیدا کرده!آره))
س:((دیوونه ای؟من دلم برای خودت تنگ شده نه آرین کوچولو!البته اونم بجای خود ولی اول خودت))
من:((باشه عزیزم فردا سعی میکنم زودتر بیام))
س:((باشه عزیزم کاری نداری؟مرضیه جلو دره!))
من:((نه عشقم برو سلام برسون،فعلا))
س:((دوستت دارم فعلا))
سرگرم صورتجلسه تحویل پروژه بودم که برام پیام اومد
همون اکانت غریبه ولی اینبار میدونستم که مرضیه س
م:[[سلام مهندس جون،فردا شب مهمون نمیخوای؟]]
من:[[تو چرا باید از همه چیز من خبر داشته باشی؟نخود توی دهن سایه خیس نمیخوره؟نخیر مهمون مزاحم نمیخوام!این چند روزم اگر بخاطر تنهایی سایه نبود اصلا نمیذاشتم رنگ در خونه منم ببینی!دیگه پیام نده]]
خوند ولی جوابی نداد!آخه احمق جان تو دو هفته س داری به عشق کس مرضیه خانم جق میزنی!حالا سگ شدی پاچه میگیری؟!اگه بپره چی؟!به تخمم،اصلا بهتر بزار بپره دو هفته س مغز نذاشته برام
پروژه تموم شد و آرین خان راهی تهران شد و از غربت به دور شد
این دو هفته برام دو سال گذشت!انقدر به مرضیه و سایه فکر کرده بودم و فیلم پورن دیده بودم و جق زده بودم چشمام دیگه تار میدید!
بگذریم
من تو راه تهران و سایه و مرضیه در حال تدارک برنامه لز امشبشون!
آخ که من برسم و شما روکار باشید!میدونم چیکارتون کنم!دو هفته فقط برنامه کردنتونو کشیدم و هزارتا فیلم تری سام دیدم!
ساعت ۱۱ شب بعد یه ترافیک تخمی رسیدم دم خونه و ماشین مرضیه اصلا از جاش تکون نخورده بود!حتی جهت چرخ ماشین!این دوتا فقط توی خونه بودن و سایه مثل سگ برام خالی بسته و فقط کس مالی کردن!
ماشینو گذاشتم یه جای مناسب و بی سر و صدا رفتم توی حیاط،توی بالکن پشت پنجره قدی!یه آثار کمی از آب کیرم روی شیشه بود و دوباره یاد اون شب افتادم!توی خونه رو نگاه کردم و خونه مرتب بود و خبری نبود!انگار کسی خونه نبود!رفتم توی راه پله دیدم کتونی سایه و کفش مرضیه هست!خونه بودن شاید توی اتاق یا جایی که من دید ندارم!دوباره اومدم پشت پنجره و نگاه کردم خبری نبود!جرات پیدا کردم و رفتم داخل!از حموم صدا میومد،رفتم پشت در حموم و شنیدم که بععععله خبریه!
س:((امشب شب آخر عشق و حاله،مرضیه جرم بده!))
م:((کی گفته؟!تو که اجازشو دادی!آرینم با آبجی مرضی!بهت قول میدم دو روز بیاد تهران و دلبری مرضی رو ببینه دوتایی رو کیرش سواریم!))
س:((جون،یعنی میشه؟باید بشه!اگه نشه کونتو پاره میکنم مرضی))
یعنی چی؟سایه در جریان پیام مرضیه بود؟وااااای مخم سوت کشید!خوب شد جواب سربالا دادم بهش!دهنتو سرویس سایه!تو چه جنده ای بودی و من خبر نداشتم؟!
م:((اگه بدونه که سایه خانم چقدر شوهرشو دوست داره که حاضره به خاطرش آبجی جنده شو جور کنه و بخوابونه زیر شوهرش دیگه دیوونه ت میشه))
س:((جوووون فقط بمال دیگه حرف نزن،فردا شب کیر آرین جونم قراره بره تو کسم،امشب آ

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


لذتمو میبرم خوشبختم و نمیخوام خرابش کنم
من: بخدا دیوونم کردی اخه چرا خرابش کنی میگم اوکی هستم برو رل بزن میفهمی
بهاره: اها دیگه چی
دو روز دیگه بگو برو بده
من: عزیزم من تا اخر عمرم بخدا بجز تو به هیچکس نگاهم نمیکنم و نمیخوام هیچ کاری کنم ولی میخوام تو رل بزنی یه جریان دیگه هم هس
بهاره : اون دیگه چیه
من : من واقعا نمیتونم هر شب بکنم دارم میمیرم میخوام یکی باشه که کمک کنه بهم یعنی کار تو رو راه بندازه
بهاره : اها اقا سیر شدن از مننننن
من: وایی بهاره بخدا ننن فقط نمیتونم هر شب
بهاره : اشکان من هنوز فک میکنم داری کوسشعر میگی بابا ما تا الان فقط شوخی کردیم همینننن
من: بزار رک و راست بگم خب بهت شوخی یا جدی دیگه روی من تاثیر گذاشته دوس دارم این کارو کنی منم مطمئن بشم یکی هس کنارت وقتی من‌نتونم
بهاره : یعنی اشکان تو واقعا میخوای من این کارو کنم ،؟
من : حرفم رو باز تکرار کنم ؟
بهاره : اره تکرار کن دوس دارم بشنوم
من: بهاره جان عشقم [ لباشو بوسیدم و دستم رو بردم تو پاهاش فشار دادم ] گفتم اینو من میخوام بری به هرکه دوست داری بدی باز بگم بهت
بهاره : واییی اشکان تو بی غیرتی یعنی
من : نمیدونم اسمش رو چی میزاری
ولی خب حرفم رو گفتم
بهاره : ببین رو میشناسی خیلی حشری ام برا همینم جلو و عقبم قبل ازدواج یکی شده بود
من : خب اره
بهاره: خب من قبل از ازدواج داستان سکسی میخوندم ارضا کنم خودمو اینا رو هم تو داستان ها میخوندم که مرده بی غیرته و زنش رو میده بقیه بکنن و این چیزا
من : خببب افرین دقیقاااا
بهاره : حتی یه بار از این خواستم دوستش رو بیاره دوتایی بکنن منو اصلا پرده من اونجا زده شد تا ببینم چه لذتی داره
من : کلک نگفته بودی گروپ ام زدی هاا😘😘😘
بهاره : ولی واقعا راست میگن هرچی بخوای همون میاد سر راحت من واقعا اشکان اگه تو اینجوری تو رو میخواستم از اول و بغلم کرد و بوسید همش منو
من : منم راستش رو بگم عزیزم منم همونجورم ولی نمیدونستم چجور بهت بگم حالا دیگه از همدیگه خبر داریم میدونیم گرایش و فانتزیمون چیه 😘😘
بهاره خندید و گفت خدایا این همه تو این یه سال ازدواج همش از کیر دوس پسرام‌ میگفتم و تو لذت میبردی من چرا نفهمیدم تو اینجوری من چقدر خنگم😁😁
منم خندیدم گفتم تو دختری خب دختر خنگه دیگه
گف نخیرررر خنگ تویی که کوس به این توپی رو میخوای بدی یکی دیگه بکنه تو بشینی نگاه کنی😂😂
منم‌گفتم حالا من گفتم رل بزن قهر می کرد الان میخواد بیاد جلوم کوس بده بیا اینم‌از زندگی شیرین ما
بهاره: عزیزم اگه قهر نمی کردم که صاحب این هدیه ها نمیشدم 😘😁😁
خلاصه ما مثل همیشه رابطمون خوب شد و ولی همش بهم میگفت اون شب که واقعاااا گفتی اشکان یا خدایی شوخی بود
منم‌‌میگفتم عزیزم تو یه کیر بیار جلو من بهش بده ببین‌واقعی بود یا شوخیه
اون‌شب بهترین شب بود برام چرا ، چون از چند سال قبل ازدواج تو کف این بودم زنم جلوم بده و بعد ازدواج کلا باورم نمیشد این اتفاق بیفته ولی حالا داشتم‌ با چشمام زنم‌رو می دیدم که خودش از خداشه
ولی حرفی از این که چیکار کنیم برنامه چجور باشه نزدیم و رفتیم بخوابیم که گفتم بیا یه حالی کنیم اونم گف اووو میخوای کوس بکنی نخیرررر باید نگام کنی جق بزنی این رو باید نگهدارم برا صاحبش
از حرفش یه جوری خوشم اومد و داغ شدم ولی روم‌نمیشد جلوش جق بزنم گفتم ن بابا جق چیه گف باید بزنی گفتم روم نمیشه گف من میخوام جلوت زنا کنم چطوری روم بشه وقتی تو حتی جق هم نمیزنی برام
منم‌دیدم حق میگه
رفتم شلوارم رو در اوردم و شروع کردم جق زدن که دیدم رف از تو اشپزخونه یه خیار اورد دیدم خیار چرب شده نمیدونم با چی چرب کرده بود و اونم با خیار با خودشش ور میرفت
بعد چند دقیقه دیدم خیار رو کرد تو کوسش و باهاش بازی کرد خیار زیاد بزرگ‌نبود
بعد در اورد اروم اروم کرد تو کونش من داشتم شاخ در میاوردم اخه نمیزاشت من‌از پشت بکنم گفتم بهاره تو کونت میکنی
گفت تو جقتو بزن باید خودمو آماده کنم برا کسی که میخواد منو بکنه یا ن و همش اوف اوف میکرد و من‌ابم‌اومد اونم چند دقیقه بعد ارضا شد و رفتم بغلش کردم خوابیدیم
در گوشم گف اشکان حال کردی جلوت الان یه کیر رف تو کوص سفید و خوشگل زنت
من: اوفف اره خیلییییی اون خیار نقش یه کیر رو داشت ولی کاش واقعی بود
بهاره: تو واقعیش کن فردا
من : من‌چطوری اخه
بهاره : من نمیدونم خودت هرکاری میکنی بکن
من: عزیزم تو که تو خیابون این‌همه میخوانت من ولی برم‌از کجا کیر بیارم بگم‌چی بیاین زنمو بکنین
بهاره : دیگه من تو خیابون ندیده و نشناخته طرف میاد رل بزنه بگم‌بیا بکن‌الان
من : خببب بزار فردا یه نقشه می کشیم دیگه
بهاره : باشه شب بخیر
من‌: شب بخیر عزیزم
نوشته: RealBi
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#سربازی #تابو #خواهر

سلام من محمدم 23سالمه خواهرم هم 28سالشه من چهار سال پیش که خدمت بودم سربازی اومده بودم مرخصی و اینم بگم خواهرم متاهله و یدونم بچه داره. شوهر خواهرم رفته بود تهران برا کاری کارش خریدو فروشه دقیق یادم نیس برا چی رفته بود ولی یع هغته ای نبود مامانم گفت آبجیت میگه نمیام خونه شما بمونم به محمد بگو بیاد خونه ما بمونه منم اینحا راحت ترم خونه خودم گفتم باشه رفتم آقا این حای خاب منو دو متر اونورتر انداخت خوابیدیم بعد ساعت 3شب بود که من شق کردم عجیب دیگه از خود بیخود شدم حشرم زده بود بالا رفتم سمتش اولش خودمو چسبوندم بهش چیزی نگفت بعد خودمو سع چهار بار مالیدم بهش که تکون خورد منم رقتم عقب و گفت محمد چیکار میکنی منم مثلا خابیدم گغتم هاا هاا چیشده گغت هیچی برو سر جات رفتم خابیدم جام از این داستان 4سالی میگذره الان و من تو کفش بودم چون واقعا کونش بزرگه و سفید سفید من رفتم با یه پیج فیک که یه پسر خوشتیپ بود بهش درخواس دادم یه ده روزی باز نکرد ولی بعد ده روز باز کرد و استوریاشو اینقد ریپلای کردم که جواب داد شما منم الکی گفتم فلان من روت کراشمو فلان اولش اصن گرذن نمیگرفت میگفت نه متاهلم ولی یه هفته اینقد رفتم بهش پیام دادم آخر سر پا داد و حرف زدیم من 10روزی باهاش حرف زدمو هر عکسی بگی ازش گرفتم و منتظر بودم که بعش بگم شب ساعت 2اینا بود دیدم آنلاینه با پیج خودم رفتم پیویش بدون هیچ پیامی عکساو اسکرینارو انداختم بهش پنج دیقه ای چیزی نگفت بعد گفت محمد اینا چیه گفتم نمیدونم تو باید بدونی گفت من نمیدونم گفتم اینا مگه تو نیستی گفت نه گغتم باشه فردا مامانمو میارم با شوهرت تو ثابت کن تو نیستی منم ثابت میکنم تویی افتاد التماس کردنو گفت بخدا وسوسه شدم فلان گفت فردا بیا خونمون حرف بزنیم منم آماده شدمو نیم دونه ترامادول انداختم و رفتم خونشون ظهر بود ساعت 1اینا کسی خونشون نبود رفتم دیدم با یدونه شلوار راحتی نشسته گفت محمد چرا اینارو از کجا اوردی گغتم رفیقمه این پسره گفت مخ یه نفرو زده نشونم داد دیدم تویی گریه کردو گفت تروخدا یکاریش کن کسی نفهمه زندگیم نابود میشه فلان گفتم باشه ولی بع من چی میرسه گغت هر چی بخای میدم گفتم هر چی گفت اره منم درجا گفتم به من بدی حلش میکنم اولش اومد طرفم یه سیلی زد و گفت برو از خونه بیرون رفتم بیرونو رفتم تو پارک داشتم سیگار میکشیدم که دیدم یه پیامی اومد دیدم اونه نوشته بود بیا قبوله انگار تو کونم عروسی بود رفتم زود خونشون و دیدم نشستع رو مبل گغت متمعنی محمد من آبجیتما گفتم خودت کردی بع من چه مخای برم گفت نه بمون رفتم طرفش گفتم شروع نمیکنی زانو زد و گفت در بیار درش آوردم با گریه داشت برام ساک میزد یه پنج دقیقه ای ساک زد و گفتم در بیار گفت میشه بس کنی گفتم نه برش گردوندمو شلوارشو کشیدم پایین دیدم واییی چه کصی کص اندازه سرمه عاطفه که میگن اینجاست سر کیرمو تف زدم گزاشتم دم کصش فشار دادم رفت تا ته داخل یه آهی کشید و دیگه حرفی نزد منم چون ترا انداخته بودم کم کمش 30 دقیقه کردمش و همه پوزیشن کردم و آبمو ریختم رو شکمشو اومدم بیرون از خونه از اون موقع دیگه سکس نکردیم یا دو ماهی میشه ولی رفتارشم کلا عوض نشده با من تو سرمه بازم بکنمش ولی فعلا موقعیتش پیش نیومده که برم خونشون
این داستان واقعی بود نمیدونم حالا باور کنین یا نه به تخمم نیس باور کنین یا نکنین فقط نوشتم که خودمو خالی کنم همین قسمت دو اینا نداره همش همین بود
نوشته: محمد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


اتفاقي دیدمش تو مترو خیلی جالب بود برام اون سرش تو گوشی بود منو ندید که دیدم یه پسره خیلی خوشتیپ بدنساز رف بهش گیر داد این اصلا جوابش هم نداد و رف سمت زنا سوار شد و موقع سوار شدن حواسم بود گمش نکنم و موقع پیاده شدن هم بود همش که یه جوری منو نبینه من فقط ببینمش و دیدم ن اصلا به کسی رو نمیده.
گذاشتم ده دقیقه بعد خودش رفتم خونه که نفهمه
وقتی هم اومدیم خونه بهم گف که اشکان یه پسره کیر کلفت گیر داده بود میخواست زنتو بکنه ها
گفتم کجااا
گف تو مترو
گفتم خب تو که همیشه میگی کیر کلفت دوس داری
گف بر منکرش لعنت😆😆
گفتم خوب به آرزوت میرسیدی
گف دیگه حیف جنده بازیم نیومد 😁😁
گفتم خب دیگه خودت نخواستی از فرصت به دست آمده استفاده نمیکنی بیا
گف من شوخی میکنم وگرنه یه موی کیر تو رو به هیکل اونا نمیدم
گفتم آره جون خودت هر شب به یاد کیر دوست پسرات بهم میدی ها 🤣🤣
اونم خندید گف بابا حسود تو الان بین آنجلینا جولی و من کدوم رو بیشتر دوس داری بکنی خب منم مث تو دوست دارم به یه کیر تاپ بدم ولی خوب الان متاهلم دیگه حیف 😁😁
منم گفتم عشقم اولا بین انجلینا جولی و تو من تو رو انتخاب میکنم چون تو از اونم باور کن سر تری دوما وقتی من با یه خانوم گشاد و بدون پرده و حرفه ای ازدواج کردم پس برام اوکیه دیگه متاهلی رو بهانه نکن برو حال کن خوب برا خودت منم بی نصیب نزار😉
اومد نشست بغلم رو مبل و لبامو بوسید و گف من تو رو با دنیا عوض نمیکنم بابا شوخی کردم ناراحت نشو
منم دیدم بهترین وقته
دستم رو بردم دور کمرش رو گرفتم معمولا تو این حالت خیلی خر میشد
گفتم عشقم من جدا از شوخی تو رو آزاد میزارم تو تاحالا دیدی به لباست گیر بدم یا به چیزای دیگه
گف چییی یعنی چی
گفتم یعنی اگه میخوای رل بزنی یا هرچی من مشکلی ندارم
یدفه بلند شد و گف یعنی چییی باورم نمیشه من زنتم
گفتم عزیزم زنم باشی قرار نیست برا من باشی تو ازادی راحتی
گف فک کنم تو از شوخیامون ناراحتی یا شایدم برداشت بدی کردی ولی بگم من‌بعد ازدواج با تو به هیچ کس فکرم نمیکنم
گفتم میدونم ولی من جدی گفتم
گف برو بابا اره جون خودت باشه دیگه چی میام اصلا تو خونه کاسبی راه بندازم
گفتم عزیزم چرا برداشت بد میکنی من فقط گفتم اوکیه برام
و خلاصه دیگه ن اون چیزی گف ن من ک تموم شد دو سه روز شوخی نمی کرد و چیزی نمی گفت زیاد با خودم فک کردم این اولین برخوردش با این واقعیت بوده خب بایدم این حرفا رو بزنه اصلا شاید باورش نشه من راس گفتم بزار باز شروع کنم بگم
یه روز رفتم خونه میدونستم از چی خوشش میاد رفتم خریدم و کلی خوراکی و اینا و یه دستبند و انگشتر ست طلا هم خریدم و رفتم خونه
دیدم یه شلوار گرمکن کوتاه پوشیده و از اون روز تا الانم بیرون نرفته بود خیلی جالب بود هر روز میرفت قبلش ولی
گفتم سلام زندگیم
نگام کرد و خیلی آروم و بی حال گف سلام نهار امادس بیام یا بزارم بعدا ؟
اخه زود رفته بودم خونه‌
گفتم ن بزار بعدا بیا کارت دارم
گفت فعلا کار دارم
گفتم بیا گفتم کارت دارم
گف چیه هااا
گفتم بیا کنارم بشین تا یع چیز مهمه باید بگم
اومد و ی ذره اخم و جدی گف بگو ولی معلوم بود نگام میکنه میخواد بخنده و نمیزاشت و جلو خودش رو میگرفت
که من گفتم عشقم زندگیم خیلی دوستت دارم این کادو نشانه دوس داشتنمه
دادمش بهش و بعد گف چیههه گفتم باز کن گف حال ندارم فعلا گفتم باید باز کنی .
باز کرد و چشمش به طلا افتاد گف واااااااییییییی چه قشنگهههههه
باورم نمیشه
عجب انگشتری و بغلش کردم بوسیدمش گفتم‌عشقم این کادو برا تو چیزی نیست ولی خب من الان این از دستم اومد
بعد براش اون چیزای مخصوص که خریده بودم که یخورده وسایل ورزشی و همچنین نقاشی بود دادم‌بهش اخه نقاشی هم بلده
بازم خندید و گفت وااای عاشقم بخدا اشکان باورم نمیشه ولی اگه انقد منو دوست داری اونا چی بود اون روز گفتی ناراحتم کردی .
با تعجب گفتم ؛ اگهههه دوستت دارم؟ یعنی شک داری
عزیزم من عاشقتم همیشه گفتم ولی حرفای اون روزمم با دلیل میگم حق بود
گف باز شروع کردی
گفتم ن خب بزاا بگم
بهاره : بگو خب گوش میکنم
من: ببین من قبل از ازدواج مگه نگفتی من از پشت دادم و ساک زدم و خلاصه هرچی
بهاره : خبببب
من؛ خب ازدواجم کردیم دیدم بابا دادن دیگه چیه تو اصلا گشادی 😜😂😂
بهاره : اا مسخره نشو حرفتو بزن خوب
من: عاقا جدی گفتم خب .
بهاره : بالاخره من گفتم راستشو تو خودت زن گشاد دوس داشتی یادمه گفتی از خداتم حس زحمت باز شدنم رو یکی دیگه کشیده و تو فقط لذت میبری 😊😊
من: خب افرین . حالا من مگه تا حالا چیزی گفتم یا از اون موقع تا حالا رفتی با هر تیپی بیرون حرفی زدم تازه ده بار بیرون دیدمت به کسی رو نمیدی و پا نمیدی من بهت اعتماد دارم بخدا فقط میخوام ببینم که تو لذت میبری از زندگیت همین
بهاره: عزیزم لذت بردن که فقط از کیر نیس تازه من به کیر تو هم راضی ام در ضمن من دارم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#همسر #بیغیرتی

سلام‌
اسم من پارسا و ۲۸ سالمه و زنم بهاره که اونم ۲۶ سالشه هردو قد بلندم من ۱۹۰ و اون ۱۷۵ من اندامم لاغر نیستم ورزیده هم زیاد نیستم یه چیز معمولی ۸۰ کیلو وزنمه و خانومم از دو سال قبل از ازدواج باشگاه میره تا الان بدن خیلی خوبی داره بینی عمل کرده ولی بقیه چیزاش نچرال عالیه خدایی با پوست سفید گندمی و چشم های تقریبا درشت و موهای خیلی بلند و بلوند که زیبایش رو چند برابر کرده بخصوص وقتی داگی میشه از اندامش بگم که پاهای کشیده خط زیر باسن قلبی اصلا یه چیزی که دیگه چند ساله داره باشگاه میره خودت فکرش رو بکن که چیه زنم و با صدای خیلی زیبا و اب اور و دل نواز که همش دوس داری حرف بزنه ممه هاش ۷۵ و نوک صورتی کوث سفید و صورتی خیلی کم مو که اصلا نزنه هم مشخص نیست ولی شیو میکنه خیلی تمیزه
خب تعریف زیادی شد بریم سر داستان که چی شد من بی غیرت شدم
خب داستان از قبل از ازدواج شروع میشه وقتی که من به طور اتفاقی که اصلا یادم‌نیس چطور با این داستان های سکسی آشنا شدم و تو همین داستان ها علاقه خاصی به داستان های بیغیرتی پیدا کردم و همیشه بجای این که کیرم برا کوس و کون مردم راس بشه وقتی زنم رو تصور میکردم که دارن جلوم میکنن کیرم راس میشد که همین باعث شد این فانتزی همیشه برا حال کردنم مورد توجهم باشه .
خلاصه یه چند سالی گذشت و من ۲۴ سالم بود که ازدواج کردم زنم هم اون موقع ۲۲ سالش بود .
زنم یه دختر معمولی بود ولی تو نامزدی متوجه یه روز که با هم صحبت میکردیم و دیگه بحث های سکسیمون اوکی شده بود ازم پرسید تا حالا رل داشتی ؟
(من که همیشه از اول نامزدی دوس داشتم بهش یه جور بفهمونم که بی هستم با این سوالش ذهنم یه لامپ روشن شد که از این بحثا راه بندازیم و شاید تونستم یه کارایی کنم )
گفتم آره خب داشتم همه داشتن خود تو هم داشتی صد در صد مگه میشه نداشته باشه کسی تو این دوره زمونه
دوباره گفت ارههههه خب منم داشتم ن‌این که نداشته باشم .
گفتم پس دیگه چی میگی الان همه این چیزا اوکیه بابا تازه من همیشه خدا خدا میکردم فقط از پشت داده باشی و کار به جلو نرسیده باشه و خندیدم😂😂😂
بعد اونم خندید گف نترس کار به جلو نرسیده تو زود اومدی همون پشت و ساک کار رلمو راه انداخت😂😂
منم ته دلم خوشحال شدم
البته از این خوشحال شدم که دیگه بحثش باز شد و راحت بهم گفت اینو و این برام یه برگ برنده بود
بعد گفتم ؛
خب پس خدا رو شکر کارش با همینا راه افتاده دیگه معلومه زیاده خواه نبوده 😁😁
یهو گفت زیاد خوشحال نباش این اخری اینجور بود فقط وگرنه قبلی ها خیلی هم زیاده خواه بودن اتفاقا 😊😊 و باز خندید بلند
منم که هر لحظه داشتم خوشحال تر میشدم گفتم خوبه پس زحمت هاش رو یکی دیگه کشیده من فقط قراره لذت ببرم و خلاصه خنده هم که به عمد رو لبام بود و تو ذهنم کلی هم خوشحال که یه زن بی بند و بار گیرم اومده میتونم اوکیش کنم
ولی برا این که تابلو نشه گفتم البته من با این چیزا مشکلی ندارم ولی کاش فقط یه دونه رل داشتی واقعا ن این که صد تا و البته الانم مهم نیست ولی باید قول بدی که فقط من تو زندگیت باشم
اونم یکم ناراحت شد گفت من خراب که نیستم با تو باشم با کسای دیگه هم باشم ولی خب صد تا هم نبوده فقط چهار تا رل داشتم
منم دیدم یکم پکر شد و پوکید بوسیدمش گفتم عشقم عیب نداره حالا تو نامزدی میگن عشق و حال یه مزه دیگه داره بلند شو بریم یه حالی کنیم
ما رفتیم عشق و حال کردیم و اینا و خلاصه روابط ما خيلي خوب داشت می گذشت و عروسی کردیم و رفتیم تو خونه خودمون
حدود یک سالی از ازدواج می‌گذشت و هر روز انقدر با هم شوخی های جنسی میکردیم که دیگه انقد رومون تو هم باز شده بود که من تو خیلی از شوخی ها بهش میگفتم برو بده و اون میگفت دوست پسرم کیرش از تو بهتر بود و مال تو نصف اونم نیست و خیلی چیزاش هم بهم زور داشت ها ولی باید به خودم سخت نمیگرفتم که به هدفم برسم
گاهی وسط خونه راه میرفت بی دلیل و الکی مسخره بازی در میاورد منم بهش میگفتم
عشقم این کوس و کون تو رو هرکی ببینه ازش نمیگذره بیا منشی من شو مشتریم زیاد بشه
و اونم با خنده میگفت از خدامه چرا نیام ولی به شرطی بهم باج بدی بالاخره میخوای نون کون منو بخوری ها مشتری هات برا کون من میخوان بیان
گاهی هم تیپ میزد میرفتیم بیرون از اونجایی که تیپ هاش همش به روز و جدید بود همه چیش معلوم بود معمولا یه مانتو کوتاه باز و زیرش یه بادی بغل باز و یه ساپورت تنگ یا یه جین که از باسن تنگ بود از دمپا گشاد
چند باری سعی کردم کاری کنم تو بازار ببینم پا میده به کسی یا ن که دیدم ن اصلا رو نمیده به کسی یه بارم داشتم میرفتم خونه که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


پیش بود گفت تقریبا امکان نداره مگه قبلش نداشتین ؟ گفتم چرا یک بارم تو همون روزها که میگی خیلی با عجله به همخوابگی نرسید ببخشید تو حمام بودیم
خانم بهداشت بهش میگه نه اون آخری امکان نداره حاملت کنه
تو اون تاریخها که گفتم نطفه کوچولوتون بسته شده تبریک میگم
خوشبختانه منو حسین هردو گروه خونیمون یکیه اگر بچه از من باشه با آزمایش گروه خون معلوم نمیشه منو معصومه عاشقانه منتظر تولد عصاره‌ی جانمون هستیم که حلال زاده است چون حاصل عاشق و معشوق دلسوخته و نتیجه عشقمون است
نوشته: خسرو
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#زن_شوهردار

سلام
من فرهاد هستم میخواستم داستان سکس خودمو با نیکی براتون بگم ، من 40 سالمه و متاهل هستم و تو کار خرید و فروش فرش هستم و وضع مالیم خوبه و تو مرکز شهر مغازه دارم و قدم حدود 185 و سایز کیرم هم 17سانته و تو زندگی به واسطه شغلم با دخترها و زنهای زیادی سکس داشتم که یکی از این زنها نیکی هست که من تو زمان قبلا از ازدواج و زمانی که اونا تو رودهن زندگی میکردن ، من خواهرش سارا رو تو طبقه بالا خونشون از کون کردم که بعد از چند سال ازدواج کرد و رفت انگلیس و از این ماجرا کسی هم خبردار نشد .
بریم سراغ نیکی که الان یه دختر 28 ساله بود و من 40 سالم و داشت ازدواج میکرد که یک روز به همراه شوهرش علی اومدن مغازه برای خرید فرش و کلی سلام احوال پرسی و گپ و گفت ، چند تا فرش برای پرو برداشتن بردن که تو دکور خونه تست کنن.
فردا اون روز ، صبح شوهرش زنگ زد و گفت یه فرش رو انتخاب کردن و برای اطمینان روی یه طرح دیگه که نبرده بودن شک داشتن و قرار شد براشون بفرستیم و من هم با ماشین هماهنگ کردم که برای ظهر بیاد ببره ، خرداد ماه بود و هوا گرم که ظهر دوباره شوهرش زنگ زد که نیکی تنها خونه هست و اگر میشه به یه نفر مطمئن بگین فرش رو بیاره و من هم چون کسی رو نداشتم ،گفتم خودم میبرم و خودم با ماشین خودم براش بردم که سمت غرب بود .
نیکی بچه آخر بود و خیلی خوش هیکل ، قدش حدود 180 و ترکه ای و وزن 55 کیلو و آرایشگر بود والبته ورزشکار هم بود صدای خیلی نازکی داشت که با حرف زدن آبتو می آورد و در ضمن یه دختر شیطون و مرموز. حدود ساعت 1 بود که رسیدم خونشون و نیکی در رو باز کرد و من فرش رو با آسانسور بردم طبقه هفتم و وارد آپارتمان شدم و نیکی با یه لگ سفید رنگ و تی شرت صورتی و موهابی بلند فر اومد به استقبال و دست دادیم ، تی شورتش چسبون بود و سینه های 75 قشنگ نمایان بود و منم تو گرما تشنگیم بیشتر شده بود با این صحنه ، فرش رو پهن کردیم و نیکی گفت میرم شربت بیارم و وقتی میرفت سمت آشپزخونه ، شورت قرمزش از زیر لگ سفیدش مشخص بود ، منم رفتم دستشویی که دست و رومو بشورم و کیر شق شدمو که نیکی هم متوجه شده بود و به روم نیاورد جمع کنم ، تو دستشویی متوجه کاندوم شدم و فهمیدم که تازه با علی جون برنامه داشته .
رفتم تو پذیرایی و گفتم یه مقدار رو مخش سوار شم ، شروع کردم از دکور خونه و اینا صحبت کردن و مبل و فرش رو گفتم کجا بذارن و کیرمم دوباره شده بود مثل سنگ و دنبال فرصت بودم که نیکی گفت شما خیلی خوش سلیقه اید و چقدر خوب دکور رو کمک کردین و منم گفتم البته نه به اندازه آقا علی که تو رو انتخاب کرده ، یه لبخند شیطنت آمیز زد و گفت سارا به من گفته بود که شما خوش زبونی و چه جوری مخشو زدی ، گفتم اینم یه نعمت که خدا به من داده و منم کفران نعمت نمیکنم ، شربتو آورد برام و خم شد و گفت سارا همیشه از درد اون شب برام تعریف میکنه و میگه ی شب به یاد موندنی بود ، منم جواب دادم برای منم عالی بود و البته یه جورایی اشتباه شد . نیکی با تعجب پرسید چه اشتباهی ، گفتم من میخواستم مخ تو رو بزنم که مخ خواهرت زده شد ، نیکی یه خنده بلندی کرد و گفت شانس آوردم ، چون من طاقت و تجربه سارا رو ندارم ، با خنده گفتم الان که راحتر شدی ، گفت چطور مگه ، گفتم مدرکش تو دستشویی افتاده ، اومد بره سمت دستشویی که دستشو گرفتم و آوردمش تو بغلم و صورتشو آوردم جلوی صورتم و اون یه آه کشید و خیلی با ناز وصدای نازکش گفت نکن ، منم بهش گفتم تا مرحله کردن خیلی مونده و یه لب اساسی ازش گرفتم و اونم خیلی خوب همراهی کرد ، نیکی گفت میخوای تفاوت دو تا خواهر رو ببینی؟ ، گفتم از اولش مشخص شده تفاوت و تو شاید طاقتشو نداشته باشی ولی خیلی حشری تری و رفتم سراغ شلوارش و از پاش درآوردم و خیلی آروم روی شورت کسشو خوردم و اون فقط آه میکشید و کم کم شورتشو در اوردم و شروع به خوردن کسش کردم و کامل در اختیارم بود و کسش کامل خیس شده بود و شروع به درآوردن تی شرتش کردمو و سینه هاشو مالوندم و گفت بخور برام و شروع به خوردن سینه هاش کردم اون با کیرم بازی میکرد و ناله میکرد ، گفتم میخوای تو هم مثل سارا مشغول باشی ، گفت آره ، گفتم بیا ببینم تو بهتر ساک میزنی یا خواهرت و انصاقا هردو خواهر آموزش دیده ساک میزدن ، تو حالت 69 شدیم و اون شروع به ساک زدن کرد و منم کسشو میخوردم ، یه تار مو تو کسش نبود و رو هوا بودم ، نیکی گفت میخوام کیرت لای سینه هام باشه و کیرمو گذاشتم لای سینه هاشو وشروع به تلمبه زدن کردم و چند دقیقه ای که از تلمبه زدن گذشت روی مبل راحتی نشستم و روبروم آیینه بود و اونم اومد پشت به من و نشست روی کیرم و من از پشت کمرشو گرفتم و آروم شروع کرد روی کیرم بالا و پایین رفتن . ناله میکرد و موهای بلندش تا چاک کونش پایین اومده بود و من سرعت کار رو بیشتر میکردم و

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


اون سرو صداش بیشتر میشد و جفتمون خیس عرق بودیم ، نیکی رو کامل آوردم تو بغلم و همونجور که کیرم تو کسش بود ، سینه هاشو میمالیدم و شروع به خوردن گردن و گوشش کردم و توگوشش میگفتم 22 سانت کیر تو کسته ، چه حسی داری ، نیکی گفت فرهاد دارم کیرتو تو کل وجودم حس میکنم ، میخوام کیرتو طوری بکنی که از دهنم بزنه بیرون ، منو سریعتر بکن ، بلندش کردم و بردمش تو اتاق رو تخت روکمر خوابوندمش و پای چپش و گذاشتم رو شونم وکیرمو به کسش میمالیدم و اونم فقط نگاه میکرد و اروم میگفت بزن تو بی شرف و منم دوباره کیرمو کردم تو کسش وشروع کردم به تلمبه زدن و سرعتمو بیشتر میکردم و هی ازش لب میگرفتم و نیکی همش میگفت منو جای سارا هم بکن و تا میتونی جرم بده و من با حرفاش دیوونه میشدم و وحشی تر ، تلمبه هام تندتر شده بود و صدای جفتمون رو هوا و آبم داشت میومد و نیکی میگفت بریز رو سینه هام آبتو و منم نگاهم به سینه هاش بود که با تلمبه های منم روبدنش میلرزید و با فشار تموم هرچی آب داشتم ریختم رو سینه هاش و خوابیدم روش و شروع به لب گرفتن ازش کردم و با بدنم تموم آب رو رو تنش مالوندم و چند دقیقه تو بغل هم بودیم ، همین جور که تو بغل هم بودیم گوشیشو از کنار تخت برداشت و یه اس ام اس نشون داد به من که از سارا بود ودیشب بهش پیغام داده بود که به فرهاد بگو ماهی یکبار از سهمیه من به تو بده .
از اون به بعد تا الان 3 سال گذشته و منم نیکی رو هر 2،3 هفته یکبار میکنم و سهمیه سارا رو هم بهش میدم
امیدوارم که خوشتون اومده باشه
نوشته: فرهاد
#پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


گرفت میخواست خاطر جمع بشه که یه موقع سر نزده نیاد حسین پرسید عمو رفت یا اونجاست؟ گفت مگه با تو نرفت ؟ گفت نه خواب بود معصومه گفت ندیدم پس عمو خسرو خیلی وقته رفته میخوام دعوت به شام کنم تنهاییم حوصلمون سر رفته کمی شوخی کنه بخندیم ،اگه اومد زنگ میزنم لیست خرید میدم
عشقم پاشد و گفت برم مرغ آماده کنم زرشک پلو بذارم عجیبه انگار نمیخواستم سیر بشم با حرکاتم فهمید بازم میخوام بکنمش گفت عاشقتم میدونم بازم میخوای باشه من مال توام بیا عزیزم
یک بارم معصومه را گاییدم و رفتم خونم تا معصومه زنگ زد بیا شام حاضره تا رفتم دیدم حیاطه میره سمت آشپزخونه لبهای زیباشو تا تونستم خوردم دستمو کردم زیر شلوارو شورتش کصشو مالیدم اونم کیرمو گرفت دستش آب کیرمو مالید دستش گفت چه آبی از کیرت راه افتاده گفتم مگه نشنیدی میگن تا دید آب دهنش راه افتاد؟! کصش داغ شد و آبش شری ریخت دستو لای پاشو خیس کرد همزمان فشاری که به کیرم می‌اوردو لب میداد بقدری مزه داشت یک قدمی انزالم رسیدم دیگه داشت آبم میریخت بیرون دستش خیس و لیز کیرمو میمالید! گفت بسه الان حسین میاد تو گفتم تا در پارکینگو ببنده وقت دارم اب کصش مشتمو پر کرده بود دستم خیس خیس بود صدای ترق و تروق پارکینگ اومد جدا شدیم گفت برو دستاتو بشور نجس شده کردم دهنم لیس زدم گفتم نه میخام با طعم سس کس خوشگلت غذامو بخورم خندید اونم نشون داد کف دستش خیس خیس بود گفت سس مارچوبه خخخخ
شامو آورد زرشک‌پلوبا مرغ بود مرغشو سرخ کرده بود با دستای کصیم مزه دار کردم بدون قاشق و چنگال با لیسیدن وانگشتام خوردم معصوم گفت دستاتو عمو می‌شستی گفتم آخه سسش می رفت! خدا شاهده حس خوردن کصشو می‌کردم هی می‌گفتم امشب هوس کردم مثل مامان خدابیامرزم با دستم غذا بخورم حسین هم با دستش خورد گفت راست میگی عمو چه خوشمزه میشه گفتم مال من قبلا با سس اوس آغشته شده خوشمزه تره گفت اوس چیه گفتم چیزی مثل موس باز پرسید ، گفتم مثل نمک ممک ، هر سه خندیدیم معصومه گرفت و میدونست چی میگم ریس رفته بود من هی می‌گفتم مزش هنوز ببین مونده تو انگشتام تندیشو حس می‌کنم حسینم به خنده های منو معصومه میخندید هر سه حالا با دست داشتیم میخوردیم معصومه گفت منم اخه به هوس افتادم بخدا دستامو نشسته بودم راست میگه عمو مال منم مزه سس مارچوبه میده که من از خنده هر چه تو دهنم بود پرید تو مشتم حسین گفت پس سس مارچوبه هم به مرغ زدی؟! معصومه گفت آره زدم با دستام مالیدم روش، گفتم پس بگو همونه خیلی خوشمزش کرده ، سس اوس و سس مارچوبه دیگه معرکه اس با خنده‌ی سه تایی غذامونو خوردیم حسین خواست تو جمع کردن سفره کمک کنه نذاشتم گفتم تو خسته ای من کمک می‌کنم میخوام ظرفها را هم خودم بشورم همشون سس اوسی بشن هنوز مزه تو انگشتامه خخخخخخ معصومه گفت نه عمو جان خودم تنهایی میشورم فقط کمک کن ظرفارو بیار آشپزخانه گفتم خوب میشد حسین ماشینشو می آورد حیاط دربستی تا آشپزخونه ‌ات می‌رفتیم این چه مهندسیه داداش کرده؟! باز همه خندیدیم کمک کردم تا پیشبندو ببندم معصومه نذاشت از دستم گرفت حسین بیچاره فکر می‌کرد دارم ظرف میشورم گفت تا شما مشغولین برم از تیمور میوه بگیرم دروازه را بست حالا شلوار معصومه زیر زانوش بود کیرم تو کصش دستشو رو سنگ کابینت گذاشته بود با ناز به عاشقش کص می داد انگار امروزو امشب منو معصومه سیری نداشتیم تا حسین بیاد آب هردومون اومده بود باز کصشو پر کرده بودم و لبشو میخوردم زنگو زد رفت باز کرد میوه را گرفت من الکی ظرفها را تو سینگ می‌شستم گفت برو من بقیشو آب می‌کشم باز لبشو اورد محکم خوردمو رفتم معصومه هم اومد شب نشینی زیر کرسی را کردیم و اومدم خونه از اون روز دیگه معصومه مال خودم شده چند روزی که برادر و زنداداشم تهران بودن تا حسین می‌رفت آژانس می رفتم ساعتها عشقبازی هامونو می‌کردیم و چند بار در طول روز می‌گاییدمش تا اونا از تهران اومدن الان نزدیک سه ماهه تا خونشون خلوت میشه زنگ می زنه میرم میگامش یا میاد خونه ما می‌کنمش قراره بعد از عید اثاث‌کشی کنند خونه ما (خونه پدریم که خیلی بزرگه) معصومه آبستنه میگه میدونم از تو آبستنم گفتم از کجا میدونی ؟ میگه تو ماه گذشته که پریود شدم تا بیش از سه هفته حسین با من سکسی نداشت اصلن دیگه بدم میاد حسین منو بکنه هر بار یه بهانه می‌اوردم چون با تو هر روز یا شبش سکس داشتم حسین تو هفته چارم بود خواب بودم از پشت گذاشت کصم هیچ حسی نداشتم انگار داشتم خیانت بتو می‌کردم تا ابشو ریخت پشتشو کردو خوابید به وقتش پریود نشدم رفتم خونه بهداشت تست شدم آبستن بودم پرسیدم دو روزه از وقت پریودم گذشته کی من آبستن شدم خانم بهداشت جدول را نشونم داد گفت هفته دوم یا اوایل هفته سومت حدود ۱۰ تا ۱۵ روز از خونریزیت به احتمال خیلی زیاد است پرسیدم ممکنه تو هفته‌ی چارم آبستن بشم آخه آخرین سکسم پنج روز

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


استم بکشم بیرون چون تا تکان میخورد انگار سوزن فرو می کنند تو همه نقاط تنم ناشی بودم، پاهاشو قفل کمرم کرده بود بیشتر فشارم داد و با ولع بوسم کرد اونقدر صورتو لب و دهنمو لیسید و تکان خورد نمی‌ذاشت کیرم دربیاد تا بزبان اومد گفت من نشدم مگه بار اولته نمیدونی ؟دلم میخاااااا بکوووون تا اینو گفت زورم ده برابر شد فهمیدم از منم تشنه تره! با سرو صدا گاییدمش و گفتم آره تا حالا پسر بودم مردم کردی جووونم عشقم معصومه جووون خیلی محکم داشتم می‌گاییدمشو اونم همراهی می‌کرد و با شوق چنگ و گازم می‌گرفت و به خودش فشارم میداد، دیدم یهویی چشاش رفت و دهنش باز موند نفسش شماره افتاد و رنگ صورتش تغییر کرد زیبا بود هزار برابر زیباتر شد منم به آستانه دومین ارضا رسیده بودم تو اون حالت بدنش لخت شده بود لذتم چند برابر شد شدت گاییدنم سرعت گرفت و باز یک عالمه آب ریختم تو کصش مدتی زیرم موند و بوسش کردمو هر دو گریه کردیم و اشک شوق بود می ریختیم
از ترس اینکه حسین بیاد زود لباسامونو پوشیدیم ۱۲ چند دقیقه ای گذشته بود حسین اومد و چیزی نفهمید ناهارو خوردیم منو حسین خوابیدیم سر کرسی حسین ساعت ۲ بیدار شد من خودمو خواب زدم زنگ زد مسیر گرفتو رفت دنبال مسافر رفتم دیدم معصومه هم خوابیده رو تختش خزیدم بغلش خندید گفت مگه سیر نشدی؟
گفتم نه معاشقه کردیمو باز لختش کردم خودم هم لخت شدم اینبار میخواستم همه اندامشو ببینم با خوردن سینه هاش رفتم سراغ کصش که هنوزم انگار پر آبم بود هر چند بوی خوشی نداشت چون فرصت نکرده بود حمام بره اما با دیدن اون همه زیبایی در کص پف کرده و تپلش و رسیدن به ارزویم که دیدن کسش بود، افتادم جونشو تا میشد خوردمش و چه لذتی هم می‌کردیم دیگه بوش برام بوی عطر بود هر چه آب دو تامون بود همشو خوردم گفت بسه کیرتو بکون توش داره ابم میاد گوش ندادم خوردم که آبش با فشار تو دهنم تخلیه شد چه لذتی بردم لذیذترین نوشیدنی عمرمو تجربه کردم! گفت همشو خوردی؟! گفتم آره خوشمزه ترین سس عمرمو خوردم خندید گفت سس؟! خخخ گفتم آره سس کص خخخ گفت منم میخام اولین سس کیرتو بخورم تا حالا مال حسینو لب نزدم چندشم میاد شکل کیرشم مثل خودشه کجم هست مال تو مثل خودت زیباس گفتم سس کص با سس کیر هم بدک نبود هر چند اولش خیلی تند بود خخخ منظورم قاطی آب كصش با آب کیرم بود گفت آخه سس مارچوبه قاطیش بوده خخخ گفتم سس مارچوبه هم هست مگه گفت آره اتفاقا داریم خودم درست کردم خیلی تند شده تو این معاشقه و عشقبازی لحظه ای از بوسیدن و خوردن سینه هاش و لبو زیر گلو و گردنش غافل نبودم خودش برگشت رفت سراغ کیرم چندین بار با عشق سرشو بوسید تخمامو تو دستای سفیدش مالید یواش یواش سرشو کرد تو دهنش پیشابم جاری بود مزش کرد انگار خوشش نیومد اما بعد یه لحظه عاشقانه کیرمو تا میتونست کرد تو دهنش البته فقط سرشو مک زد و هر چی می اومد قورتش داد بلد نبود ساک بزنه فقط می کرد دهنش مک می‌زد خیلی حشری بودم نخواستم ادامه بده ترسیدم آبم بیاد حالشو خراب کنه گفتم بسه میخوام بکنم تو کصت نگاه کرد با ابروهاش گفت نه کیرم سفت و کلفت تر میشد گفتم آخه آبم میاد بیشتر مک زدو زبونشو می چرخوند تو دهنش دور سر کیرم دیگه به نقطه اوج داشتم می‌رسیدم خودم کیرمو عقب جلو کردم خوشش اومد دندوناش پوست کیرمو اذیت می‌کرد اما برام مهم نبود که ابم اومد پاشید دهنش یه حالت گوزیدن لباش صدا کرد مذاشت در بیارم تا اجازه داد کشیدم بیرون آبمو مزه مزه کرد همشو خورد حتی اونی که به کیرم مالیده بود را لیس زد گفت عجب سس مارچوبه ای لذیذی جووون مااااااررررررچ
عشق بازیمون ادامه یافت شاید یک ساعتی همدیگرو مالیدیم و بغل کردیم و بیشتر من تو گوشش نجوا می‌کردمو و خاطرات را یکی یکی به هم می‌گفتیم و فرصت هایی که از دست داده بودیم را گفتیم باز هر دو آماده سکس شدیم گفت خدا میکرد تو دنیا فقط منو تو بودیم و هرگز از آغوشت جدا نمی‌شدم اشکش ریخت و لیسیدم بغلشو باز کرد که بیا روم
رفتم روش نزدیک بیست دقیقه یک ضرب روش گاییدمش نذاشت پوزیشن عوض کنم حس می‌کردم همش انگار داره ارضا میشه چون آب کصش شکممانو خیس کرده بود صدای شلپ شلپ برخورد شکمم به کصشو بدنش اتاقو پر کرده بود تا آب ته کصش اومد چنگم زدو وحشیانه لیسیدم و فشاذم داد و گازم گرفت تا باز چشماش خمار شد دهنش بازو رنگ صورتش عوض شدو زیباتر یه حالت لختی تو تنش پیدا شد که لذتمو به اوج برد آبم اومد ریختم تو کس تنگ و تپل و آبدارشو مدتی روش موندم تا گذاشت بیام پایین پا شدیم دوشی گرفتیم اونجا هم کلی همدیگرو مالیدیم دیگه فقط دلمون خواب میخواست سکسی نکردیم تمیز مال همدیگه رو شستیم هی میگفت سس مارچوبه تو قطع کن چون هنوزم پیشابم جاری بود
منم گفتم تو هم این سس کس را نگهدار میخوام با غذام بخورم اومدیم بیرون دراز کشیدیمو همدیگرو بغل کردین
معصومه چند بار با حسین تماس

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:53


#زن_شوهردار #اقوام

حسین پسر داداشم یک سال از من کوچکتر بود ترک تحصیل کرد رفت دنبال کار من ادامه دادم وارد دانشگاه شدم
معصومه معشوقم بود و کسی نمیدونست فقط خودمو خودش میدونست دختری تو سن ۱۴ در زیبایی زبانزد همه شهر کوچک ما دهها خواستگار داشت اما بخاطر من به همشون ننه و باباش جواب منفی میدادن داداش نامردم برای پسرش اونو خواستگاری می‌کنه و معصومه هم انگار با من میخواد ازدواج کنه جواب مثبت میده اما وقتی قولشو میدن به حسین آچمز میشه فکر می‌کنه عشقش یک طرفه بوده من نمیخواستمش
عروسیش با حرف و حدیثی انجام شد
هر وقت همدیگرو میدیدیم آه از نهادمان بلند می‌شد و از درون آتش می‌گرفتیم دلمون برای هم بی تابانه می‌تپید
چشمامون به هم قفل می‌شد دقیقه ها پلک نمی‌زدیم و همدیگرو با حسرت نگاه می‌کردیم
تا یک روز همدیگرو نمیدیدیم دلمون طاقت نمی‌آورد به بهانه‌ای یا من میرفتم خونه‌داداش یا او می‌اومد خونه پدری من تنها تماسمون دست دادن بود و دیگر هیچ
یکروز خلوت رفتم خونه داداش دیدم معصومه آشپزی می‌کنه آشپزخونه یک اتاق جدایی بود در گوشه حیاط نقلی شلوار لی استرچ پاش بود باسنش آب از دو دیده‌ام گرفت و داشت قلبم از جاش می‌کند و تاپی که کمرش وقتی خم میشد لخت دیده میشد سفید و پرز موهایی که سمت ناودون کونش ادامه داشت و کم رنگ تر می‌شد بقدری پوستش سفید و شفاف بود انگار لامپ مهتابی روشن شده
بی اراده کف دستی زدم زیر باسن تراشیده و خوش فرم و گردش یهو برگشت دید منم لبخندی زد هم رضایت توش بود هم خجالت و هم حسی که نتونستم بیان کنم با تاخیر گفت آاااااخ تویی؟ پرسیدم کی خونه است؟ گفت تنهام ، حسین رفته مسافرکشی (آژانس کار می‌کنه) و داداشت با زنش رفته مجلس ختم در تهران، صبح تا ظهر تنهام تا حسین بیاد ناهار بخوره
ساعت ۱۰:۴۵ بود سر اجاق گاز مشغول بود رفتم به بهانه‌ی چشیدن و ناخنک زدن نزدیکش بشم یه ذره از پیاز داغش برداشتم خوردم گفتم چه لذیذه
گفت کمی بکش کنار روغن نپاشه روت کشیدم عقب با کف دستی زدم باز زیر باسنش گفت آاااااخ نکووون دردم میااااااد
دلم می‌خواست باز بزنم چون نگاههاش زیباتر میشدو بیشتر سعی می‌کرد تماس باهاش داشته باشم باز زدم در کونش گفت نکووووون واااا دردم میاااد، زنگ درو زدن دروازه نزدیک آشپزخونه بود درو باز کردم دختر خواهرش بود اومده بود پیش خالش مثلا بازی کنه و سرگرم باشه
معصومه گفت بدو برو خونه تون میخوام برم خرید!
اصن خرید نمیرفت من گشتی تو اتاقا زدم اومدم آشپزخونه ساعتو نگاه کردم ۱۱هم گذشته بود کیرم بدجوری سفت شده بود دوست داشتم تا شوهرش بیاد اولین سکس عمرمو باهاش بکنم دیگه تصمیمو گرفته بودم هر چه باداباد! صداش زدم شلوار میخوام گفت برو تو کمد هست بپوش میترسم برنجم ته بگیره منتظرم بیا اینجا ببین خورشتم چطوریه
یه شلوار ورزشی پیدا کردم پوشیدم تا کیرم راحت توش سیخ شد بچسبونم در کونش رفتم آشپزخونه دیدم کاراش داره تموم میشه خورشتش و گذاشته روغن بندازه یه ملاقه کوچک برام کشید سردش کرد داد امتحان کردم عالی بود فقط نمکش کم بود گفتم عشقم کمی نمک بزن اندازه کرد باز داد چشیدم دیگه عالی بود تمام کردم یه کف دستی زدم رو باسنش گفتم آااااخ که خیلی خیلی خوشمزه است باز با ناز گفت عااااااخ دردم اوووووومد نزن دستات سنگینه دستمو گذاشتم رو لپ باسنش گفتم کجاش سنگینه تکانی نخورد گفت وقتی می‌زنی دردم میاد برگشت تا نگاهم کرد گفتم خیلی خوشمزه میخوام همشو بخورم
خندید گفت خورشتم یا که سیلیی که میزنی اونجام؟!!!
از پشت بغلش کردم اولین بارم با زنی به قصد سکس داشتم تماس پیدا می‌کردم
دست و پام مثل بید لرزید سرشو چرخوند یه بوس از گونه اش کردم گفتم هر دوش خوشمزه است مخصوصا این که دستم روشه حالا دستمو بردم زیر باسنش هر دو لپشو چنگ زدم آااااخی کردو دیگه تو بغلم بود و کیرم لای باسنش رو کس داغش دستام رو آوردم روی دو تا سینه سفت اندازه مشتم که سوتینم نداشت چرخوندم بریم بیرون زیر برنجو خاموش کرد خورشتم رو شعله‌ی کم بود نفسهاش گرمتر از من له له می‌زد!
کیرم لای پاهاش دستام رو سینه هاش لبم و صورتم بغل گوشش و حرف های عاشقانه زنان رفتیم اتاقی که هنوز کرسی داشتن و دیگه این معصومه بود که فرصت نمیداد من کاری بکنم لباشو چسبونده بود لبم یک پامو انداخته بود بین پاهاش کص داغشو دیوانه وار می مالید روی رونم هردو خیلی زود لخت شدیم، لخت مادر زاد، بدنش مثل شبنما تو آغوشم می درخشید هول هولکی نخستین سکسمو کردم تا کیرم رفت تو کصش کصی که داغ مثل تنور بود و آبدار مثل هلو،
کیرم تا تهش نرسیده آبم هفت جد و آبادم به اندازه بالای یک استکان ریخت تو کوصش گفت ااااااخ چه لذتی داره عاشقتم نامرد برییییییییز عشقم که منو نگرفتی دادی دست حریف نادان جووون چیه تو شکمم ریختی تو کوصم ؟! چقدر خنک شدم بکووونم دیگه مال خودتم تو باید پارم می‌کردی حالا پارم کن! خو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

06 Nov, 13:48


#زن_شوهردار

سلام
اسمم سیاوشه و در حال حاضر ۲۷ سال سنمه
قد ۱۷۸ و لاغر اندامم و اینکه سایز کیرم ۱۶ ولی خوش فرمه
حدودا دو ماهی میشد با یه خانوم کرجی تو گروه های تلگرامی آشنا شده بودم
اسمش اعظم بود
قیافه زیبا و بی نقصی داشت
مدت ها با هم در ارتباط بودیم و از مشکلاتمون به هم میگفتیم
من متاهلم و اعظم خانوم هم‌متاهل بودن حدودا چهار سال از من بزرگتر بود
بعد از مدتی که از دوستی ما میگذشت هر روز به هم وابسته تر می شدیم من بخاطر شغلم بندرعباس بودم
و رابطه ما بیشتر تلفنی و چتی بود
چند باری تلفنی و چتی و تصویری با هم سکس چت و ویدیو کال داشتیم روز ب روز بیشتر وابسته و عاشق تر میشدم
در حدی که کل وجودم از بودن اعظم پر شده بود
ب حدی که کار و همه چیز رو رها کردم و سمت کرج راه افتادم
چند روز از برگشتم به خونه می گذشت و با اعظم از طریق تلگرام در ارتباط بودم جفتمون منتظر موقعیت‌مناسب بودیم که همو ملاقات کنیم
خلاصه روز موعود فرا رسید هماهنگ کردیم فردا نزدیک ساعتای ۵ بعدازظهر همو ببینیم یه لوکیشن واسم فرستاد رفتم به مقصد ک رسیدم باهاش تماس گرفتم دیدم از بالکن داره واسم دست تکون میده همو دیدیم و در ورودی رو باز کرد خونشون طبقه چهارم بود
دل تو دلم نبود هم استرس داشتم هم شوق داشتم
از اینکه کسی که منو شیفته خودش کرده بود قرار بود تو بغلم بگیرم
رفتم بالا رسیدم دم در خونه
زنگو زدم
دیدم یه فرشته ناز درو باز کرد
سلام کردم و رفتم تو خونه به محض وارد شدن بدونه مقدمه و هیچ حرف دیگه ای لبمو رو لبش گذاشتم
(چون چند ماه با هم در ارتباط بودیم و رابطمون از راه دور بود واقعا هلاکش بودم البته از طریق تلفنی و تصویری چند بار ارضاش کرده بودم)
باورم نمیشد قلبم روز هزار تا میزد
چسبیده بودم بهش و چشمامو بسته بودم و فقط لباشو میخوردم
یکم ک گذشت نشستیم رو مبل دیدیم داره وسایل قلیونو براه میکنه خلاصه یه قلیون‌اورد و مشغول کشیدن قلیون‌شدیم باورم نمیشد اینکه اعظمو لمس کرده بودم و طعم لباشو چی شده بودم و اینکه احتمالا باهاش سکس کنم
حس گنگی داشتم اصلا گذر زمانو حس نمیکردم و کل فکر و ذکرم درگیر اعظم بود
هر حرفی ک میزد یه بوس ازش می گرفتم بلندش کردم نشوندمش رو پام یکم لباشو خوردم و شروع کردم ور رفتن باهاش چشماش خمار شده بود کیرم مثل سنگ شده بود لبو گردن و لاله گوششو میخوردم جفتمون از خود بیخود شده بودیم
پاشد دستمو‌گرفت رفتیم تو اتاق خوابشون
دراز کشید رو تخت شروع کردم لباساشو در اوردن
باور کنین نمیدونم چیشد و چ اتفاقی افتاد تو کمترین زمان ممکن لخت شدیم و چسبیدیم بهم دیگه
گرمای بدنش کل بدنمو گرفته بود تن لختش ک به تنم میخورد انگار دنیا مال من بود بدن سفید و بی نقصی داشت قرص محکم بود بدنش شروع کردیم لب گرفتن
تشنه بودیم واقعا تشنه همدیگه بودیم لباشو میخوردم و با ممه هاش ور میرفتم انگار تویه یه دنیای دیگه بودم اومدم پایین تر دو تا ممه هاشو چسبوندم ب همدیگه و نوک جفت ممه هاشو کردم تو دهنم میک میزدم و با لبام نوکشونو فشار میدادم
میخواستم برم پایین و کصشو بخورم ک اجازه نداد
واقعا خیلی دلم‌میخواست براش بخورم ولی خب نشد
به پهلو شدیم و خودمو چسبوندم بهش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش شاید ۱۰ بار عقب و جلو کردم که با دستش محکم بازومو چنگ زد اعظم جون ارضا شده بود
(بعد سکسمون که ازش پرسیدم بهم گفت حدودا ۹ ماه با شوهرش رابطه نداشته و بعد ۹ ماه کیر رسیده ب کصش)
حس خوبی داشتم چون اعظم به این زودی ارضا شده بود احساس سبکی میکردم کیرمو میمالیدم رو کصش و اروم اروم کله کیرمو فشار میدادم داخلش چون مدت زیادی بود که رابطه نداشته بود حسابی تنگ شده بود
اروم اروم کیرمو تو کصش جا کردم و خیلی ریلکس و اروم عقب جلو میکردم تنگی و خیس بودن کصش داشت دیوونم میکرد چن تا تلمبه زدم و پوزیشن رو عوض کردم اومدم روش و پاهاشو گذاشتم روی شونه هام و خم شدم با دستش کیرمو رو کصش تنظیم کرد شروع کردم تلمبه زدن اروم اه میکشید و منم تو کصش تلمبه میزدم بعد چن تا تلمبه شدت و سرعت کردنو بیشتر کردم صداش در اومده بود و همش میگفت جون سیا من مال تو ام عاشقتم و متقابلا منم از دوست داشتنش و کردنش میگفتم یکم ک‌گذشت گفت از روم بلند شو دراز بکش
دراز کشیدم اومد روم دراز کشید و کیرمو گذاشت تو کصش و خودش عقب جلو میشد ممه های خوشگل و خوردنیش جلو دهنم بود و میخوردمشون و اعظم رو کیرم عقب و جلو میکرد که بازم با ناخوناش بازومو محکم گرفت و فشار داد هم زمان که اون ارضا شد انگار کصش تنگ تر شد و بالا چند تا تلمبه ای که خودم تو کصش زدم منم ارضا شدم و کصشو با اب کیرم پر کردم
خیلی لذت بخش بود انگار رها شده بودم میبوسیدمش و نوازشش میکردم این اولین و اخرین سکس منو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


💞 نازی زن همسایه

سلام
داستان منو همسایه کاملاواقعیه وهرکسم باور نمیکنه می‌تونه باور نکنه ولی داستان من کاملا واقعیه اسم من امیر بدن روفرمی دارم باشگاه بدن سازی میرمو داستان از اونجایی شروع میشه که من رفته بودم بالا پشت بوم تابستون هوام گرم بود داشتم میرفتم یدفعه همسایمون که اسمش نازی دیدم با تاپ و شلوارک تو حیاط بود منو نمی‌دید منم که تو کف بدن سفید برفی این مونده بودم نازی سنش 23سالش 170قدش شوارکم که نازوکو چسبیده بود پاش حشره من زد بالا اون روز گذشت منم توکفش مونده بودم هر روز سعی میکردم خودمو پیشش خوب جلوه بدم بعد ی سال که کاملا روش مسلط شده بودم و کاملا راحت حرف می‌زدیم شماره شم که از گوشی مامانم ورداشته بودم حرف می‌زدیم.

یه روز خونه نشسته بودم تنهایی بابام سرکار بودو مامانم رفته بود بیرون در زدن از آیفون دیدم نازی نمی‌دونم تاجلوی در چه جوری رفتم درو باز کردم یدفعه با چادو واستاده بود باتاپ بود سینش دیده میشد چادورو شل گرفته بود سلام احوال پرسی گفتم ازاین ورا گفت براتون ی زحمتی دارم گفتم چی شده شما مراحمین گفت این آنتن ما خراب شده حوصلم سر فته خونه مجیدم دیر میاد مجید شوهرشه شب کار کارمیکنه منم از خدا خواسته واسه دید زدن رفتم رفتم بعد یه ربع تلویزیون درست کردن گفت بفرما چای آقا امیر تا برگشتم چایو ور دارم اور زدم چادر سرش نبودبا تاپ بود بودسوتین نپوشیده بود خم شده بود چایو بده به من سینه هاش دیدم هنگ کردم یدفه دیدم میگه آقا امیر آقا امیر چای نمی‌خوری یا توفکر چیز دیگه ای منم که به خودم آمدم دیگه بگایی داده بودم از خجالت آب شدم چایو ورداشتم رفت رو مبل نشست گفت بیا خسته شدی بیا چای بخور عجله ای نداریم که رفتم نشستم سرم پایین بود هنوز خجالت میکشیدم گفت چرا خجالت میکشی اشکال ندارد تغصیرمن بود که لباس مناسب تنم نبود منم که روم یخش بااین حرف باز شد گفتم نبابا این حرفا چیه من اصلا این جور پسری نیستم نزاشت حرف بزنم گفت آقا امیر من شمارو خیلی وقته میشناسم شما پسر گلی هستین حالا بعضی وقتا شیطون ادمو قول میزنه دیگه دست شمام نی حق میدم من شمارو جای برادرم میبینم منم که دیگه دیدم وضع فعلی خراب گفتم نازی خانوم من از شما معذرت خواهی می کنم نیت خواصی نداشتم ببخشین گفت دشمنت شرمنده منم گفتم تلویزیون درست شده بی زحمت من میرم نازی گفت بودی حالا داشتیم گپ می‌زدیم گفتم انشالا دفعه بد گفت دفعه بدی شاید نباشه ها منم که فهمیدم کرم می‌ریزه گفتم انشالا دفعه بعد جبران می‌کنیم خدا حافظ رفتم بعد یک ماه که روز جمعه بود جلوی در بودم دیدم نازی آمد گفت سلام آقا امیر نیستی دلمون واست تنگ شده بود من تعجب کردم گفتم من کیم که دلش واسه من تنگ شده گفتم چطور نازی خانم چی شده مگه گفت هیچی همین جوری گفت مامانتون خوبه خانواده خوبن گفتم شکر بد نیستم سلام دارن رفتن شهرستان یکی از اقوام دورمون فوت کردن رفتن اونجا تا فردا هم نمیان گفت اخی خدا رحمت کنه بس شب شام می‌زارم بیاین منم تنهام گفتم زحمت میشه میرم بیرون گفت مگه من مردم که برین بیرون غذای بخورین من میگم شام میاین خونه ما توم میگی باشه منم که توکونم عروسی بود با ی افاده ای گفتم حالا که اصرار میکنین باشه گفت شب منتظرم بای منم با خوشحالی رفتم حموم موهای کیرمو زدم به خودم رسیدم ساعت 7رفتم خونشون درو زدم باز کرد رفتم خونه رسیدم با تاپ شلوارک آمد پیشم سر جام قفلی زدم پشمام ریخت جوری به خودش رسیده بود چی بگم موها ریخته بود بغل چاک کون سینه هاشو منو 1000بارمردم زنده شدرفتم نشستم جوری نگاه میکردم که 4تا چشمم قرض کردم نگاش میکردم

رفت چای اوردو بازخم شد چای بده سینه هاشو دیدم کیرم خود بخود سیخ شد داخل شلوار داشت جر میدادشرتو گفت امیر آقا خوشگل شدم گفتم نازی خانوم می‌دونی چیه آخر شما منو دیونه می کنی آقا اینو گفتم مرد از خنده گفت چیکار کنم خو می خوای برم لباس مو عوض کنم دیدم بگارفتیم گفتم نبابا از لباس شما نی از بس خوشگلین شما گفت واقعا آره بابا منم که تو کف پاهاش وسینش بودم هی نیگاش میکردم شامو اوردو خوردیم منم که کیرمو بزور کنترولش کرده بودم جمع کردو رفت ظرفارو بشوره تو آشپز خونه رو میز غذا خوری نشسته بودمو داشتم به کون خوشکلش نگاه میکردم که ی فکری زد به سرم رفتم از پشت چسبیدم بهش لیوان برداشتم آب بخورم که کیرم رو شلواری رفت لای کونش کونش خیلی نرم بود انگار ژله بود پنبه مهکم فشار دادم که دادش در آمد گفت بد نمگذره منم با کمال پرویی گفتم خیلیم خوش میگذره گفت گوه خوردی منم که خندم گرفت از فرصت استفاده کردو برگشت گفت کوفت می‌خنده پسره پرو منم منم که چسبیده بودم بهش چشماشو نگاه کردم ی لبشو نگاه کیرمم که داشت خودشو جر میداد دستم انداختم دور کمرش چشمامو بستم لبمو گذاشتم رو لبش احساس خوبی داشتم بعد چند ثانیه ی کشیده ی مهکم خورد صورتم نفهمیدم چی شد ول کردو رفت تو اتاق درم مهکم بست منم که

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


دستو پامو گم کرده بودم رفتم جلوی در نازی خانوم صدا زدم چند بار صدا زدم جواب نداد که نداد درو باز کردم رفتم تو دیدم رو تخت نشسته بغض گرفته تش منم یواش رفتم نشستم جلوش گفتم نازی خانوم گوه خوردم غلط کردم تورو خدا منو ببخش که شمارو رو ناراحت کردم ترو جون هر کسی دوست داری منو ببخش دیدم نیش خند زدو گفت بخدا دست خودم نبود تومنو ببخش زدم تو صورتت ولی خدایی بد زد پشمام ریخت ی دست کشید رو صورتم گفت جدیدنم گوهم میخوری ها منم که نمی‌دونستم چی بگم منم که جلوش نشستمو هی نگاش میکنم دیدم راضی دستمو انداختم دور گردنش گفتم لامصب بد جوری میخوامت پریدم روش دراز کشیدم روشو هی لب میرفتم سینشو میک میزدم آنقدر زد بالا که زدم تاپشو پاره کردم خودمم نمی دونم چه جوری ولی پاره کردم بدنشو هی لیس میزدم تا این که رسیدم جای خوبش شلوارکو کشیدم پایین با سر رفتم توش جوری میخوردمش که این خر ناله میکرد بعد ی عالمه لیس زدنو خوردن وقتش بود که بکنم توکسش

کیرمو تف مالی کردمو زدم توش بدم زدم تلمه میزدم در حد المپیک گفتم حالتو عوض کن یواش یواش گذاشتم تو کونش آنقدر فشار آوردم که داد میزد بعد یساعت کردن ابم آمد ریختم تو کونش افتادم روش لب بازی کردنو ی عالمه حرف زدیم منم که لش کرده بودم این باراون کوتاه نمی آمد دراز کشیدم نیشست رو کیرم کسش بد جور داغ بود بد جوری هشرش زده بود بالا بعد نیم ساعت رفتیم حموم دو نفری گفتم من بدن تو رو میشورم توم بدن منو انم گفت باشه شامپو رو ریختم روش گفتم دراز بکش دمر خوابید کیرمو کفی کردم کونشو مالیدم یواش گزاشتم توش ی اه یواشکی کردو منم فقط میزدم توش جاتون خالی من اینو بد گایدم کیرمو شستمو دادم برام ساک بزن این شتر ساک میزد نمی‌دونم کیر به این بزرگیو کجا جا میداد بعد خوردنش تا صبح تو رخت خواب باهم بودیم خیلی خوش گذشت هنوز که هنوز بعضی وقتا میرم باهاش حال میکنم امیدوارم که شمام خوشتون آمده باشه



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:28


ولی بعدش فهمیدم چ غلطی کردم
اختیار دستشوییم دیگه دست خودم نبود
اوما بهد ی روز اوکی شدم تقریبا
رسما باهام رل زد
از اون موقع نمره هامم رفت بالا
جلسه هامونم دیگه هفته ای 3بار بود میرفتم خونش بهش میدارم تا 18سالگیم ک دیپلم علوم ازمایشگاهی داشتم گفت تو اولین دختری هسی. ک اینقدر بهم نزدیک شده
و عاشقت سدم و اینا
گفت میخام بیام خاستگاریت
منم خشحال شدم و با مامان بابام هماهنگ کردم
اونام اوکی رو دادن
بعد 1سال ام ازدواج کردیم و رفتیم ماه عسل
الانم لیسانسمو دارم میگیرم و میخام بعدش ادامه تحصیل ندم و برم توی کار ارایشگری
محمد ام شغل معلمی رو ول کرد همون سال من رفتم از اون مدرسه و کلا رفت توی کار خرید و فروش ماشین...



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:21


💞 معلم س.ک.سی دبیرستانم ( خاطرات نوجوانی )

سلام
اسمم پریاس 21سالمه قدم 170 و وزنم 68تا با سینه های 75 و کص و کون تپل بخاطر رژیم و ورزش کار(والیبال)بودنمم کمر باریکی دارم و هیکل قشنگ و چشمام ام ابی پر رنگ بود برا همین خیلیا دنبالم بودن
اون موقع 16سالم بود و کلاس نهم بودم
درسم افتضاح بود اون سالم تایین رشته داشتم ولی این سال براش استرس داشتم توی مدارس معلم علوم و رساضی خانوم برای ما پیدا نشد و به ناچار ی اقا اومد
ی مرد 27ساله ی بدن ساز و چشم و ابرو مشکی بود
ما توی هفته دوتا درس رو 2بارداشتم علوم و ریاضی و این اقا هردوش رو برداشته بود یعنی توی هفته حدودا 3بار میدیمیش
ی بار خاست کلاس خصوصی بزاره برا بچه هایی ک میخان بیان و شمارشو روی تخته نوشت تا هر کص, میخاد بره پیوی و وقت کلاس بگیره
اون موقع ی جرقه توی سرم ب وجود اومد
رفتم پیویش برا برای هر دو درسش سوال کردم
گفت نهایتا بتونم هر هفته برات 2جلسه بزارم توی مدرسه
گفتم خب توی خونه کلاس نمیزایید
گفت هزینتون میره بالا چون این کلاس خصوصیا رو برا 3نفر میزارم ک اگ جلسه ای 150باشه نفری 50 میدین ولی اونطوری باید 150رو خودت بدی
منم موافقت کردم و با خانواده هماهنگ کردم
توی این مودت چیزی ازش ندیدم
دختر خشکل و خش هیکلی بودم ولی ندیدم حتی ی بار هیزی کنه
ن برا من کلا هیز نبود
رفتم خونش 3جلسه
خونه قشنگی داشت بهش نمیخورد معلم باشه ازش ک پرسیدم گفت معلمی برا اینه ک حصلش سر نره و اگرنه توی کار خرید و فروشه
سر جلسه یکمم حجابمو برداشتم یعنی کلا رو سری رو برداشتم
مانتومم در اوورده بودم ی تیشرت تنم بود فقط یا شلوار جین تنگ
بعدش دیدم یکم داره ریز ریز نگام میکنه منن هی لب خند ریز میزدم ک متوجه بشه چراغ سبز میدم
ی روز بهش گفتم پام به شدت درد میکنه و اگر میشه سما بیاید خونه ما
گفت باشه
ادرس رو دادم و او اومد اون روز مخصوصا نه شرت پوشیدم نه سوتین
ی تیشرت بنفش سکسی و ی شلوار معمولی سفید پام بود

وقتی درو زدم اومد منو دید یکم جا خورد چون نوک سینه هام از زیر لباس قالب افتاده بود
منم با ی لبخند گفتم بفرمایین اونجا
اون روز ی ساعت قبلشم حموم بودم و کص و کونم و همش برق انداخته بودم قشنگ میدرخشیدم
بهم ی نمونه سوال داد ک حل کنم وقتی اومد بالای سرم کامل خط سینم تو چشمش بود
ی سینه 70 اون موقع جلوی چشمت باشه اخر کنترلت رو از دس میدی
یتو دیدم کیرش داره پا میشه س لب خند ریز زدم
یهو دستش اومد سمت صورتم چونمو گرفت باهاس چشم تو چشم شدم یهو ازم لب گرفت منم خش حال بودم
منو بلند کرد همون دور پاهام دور کمرش حلقه بودو لب میگرفتیم
منم گذاشت رو تخت و لباسمو در اوورد افتاد به جونم
از اینا نبود ی مک بزنه نگام کنه ببینه حال میکنم یا نه
خیلی وحشی بود 6جای سینم کبود شد اخرش بعدش رفت پایین روی نافم ی زبون چرخوند و شلوارمو کشید پایین افتاد به جون کصم
کصمم باد کرده بود مثل بادکنک 5دقه خورد گفت پرده داری گفتم اره نزنیش یهو
گفت باشه خورد و خورد تا ارضا شدم
ابم یکم پاچیدتو صورتش همین خیلی حشریش کرد اومد بالا روی گردنم و لبم گفت نوبت توعه ها
رفتم براش ساک بزنم شلوارش در اوورد دیدم اوف ی کیر داره 18.19سانته و رگ رگی
انگار کاندوم استفاده کنیم براش ی ساک عالی زدم گفت حلقی بزن گفتم نمیتونم گفت دل بالا بخار گوشته تخت سرت بده پایین زبونتن بیاد بیرون تا خودم تلمبه بزنم
خابیدم راحت بیشترو کرد تو حلقم تلمبه زد یهو کشید بیرون گفت از کون میدی
گفتم باشه ولی خودم باید بشینم روش گفت باشه
خابید اروم اروم نشستم روش تا ته رفت
بعدش اروم اروم سواری دادم تا ابش اومد گفت بریزم کجا گفتم داخل گفت خب تند تر بزن
تند ترش کردم

یهو دیدم کونن پر ابه
میدونستم ک بازم میخام چون هنو ارضا نشده بودم برا بار دوم ی اسپری دندون اووردم گفتم خیلی کم بزن به خایه هات
زد دوباره حشریش کردم دوباره خاست بکنه گفت رو بغل بخاب بکنم
حدودا بخاطر اسپری 1ساعت رو کار بودیم به کلی پوزیشن
بهدش ک ابش اومد ریخت تو دهنم
اون موقع بیستر دوستش داشتم
بر خلاف اکثرا ی سریا ابشون سیرینه و دقیقا اونم جزو همون افراد بود
بیحال افتاد پیشم

منم مامانم زنگ زد گفت ما میریم شهرستان پیس مادر بزرگت فردا شب میایم اگ خاصی برو پیش داداشت
گفتم باشه
به معلمم ک گفتم اونم گفت پس شب تا صبح پیشت میخابم
گفتم باشه
ساعتای 8شب بود دیگه گفت مشروب میخوری
گفتم اره
پاشو توی یخچال هست
رفت اوورد تا صب 3بار دیگه باهاش سکس کردم کلا پارم کرد
دیگه میکرد داخل و بیرون میاوورد
تا صبح ک دیگه خداحافظی کرد و رفت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


به من می‌گفت بهرام بیخیال شو پاشو بریم الان که بارون شدید بشه منم بهش میگفتم چه بارونی بابا چند تا قطره که نشد بارون نگران چی هستی هنگامه دید من بیخیال نمیشم دیگه هیچی نگفت گفت به جهنم اصلا هر کاری میخوای کن منم دوباره شروع کردم به زبون کشیدم رو کف پاهاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش شروع کردم همه جای پاشنه اش رو هم میک زدم هم گاز هم لیس بعد چند دیقه رفتم سراغ اون یکی پای هنگامه البته نم نم های بارون هم دیگه قطع شد اما همچنان آسمون ابری بود به هنگامه گفتم دیدی الکی نگران بودی هنگامه هم که دیگه خیالش راحت شده بود با لبخندی که روی صورتش شکل گرفت گفت پس‌ منتظر چی هستی عزیزم ادامه منم گفتم به روی چشم شروع کردم باز کردن زیپ پوتین پای چپش از پاش درآوردم شروع کردم جوراب پای چپش رو هم مثل پای راستش حسابی از بالا تا پایین از انگشتا تا کف و پاشنه همه جاش رو بو کشیدم بعد از درآوردن جورابش مثل پای راستش

از شصتش شروع کردم تمام انگشتا لای انگشتارو هم لیس زدم هم میک بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش اونم زبون کشیدم همه جاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش بعد اینکه کامل پای چپش رو لیسیدم جفت پاهاش رو چسبوندم به هم از انگشت کوچیکه پای چپش شروع کردم رفتم همینجوری دوباره تا شصتش جفت شصتش رو با هم لیس زدم تا انگشت کوچیکه پای راستش و همین رو چند بار انجام دادم بعد کف جفت پاش رو شروع کردم زبون کشیدن بعد رفتم سراغ پاشنه پاهاش جفت پاشنه هاش رو لیس زدم بعد جفت پاش رو گرفتم گذاشتم کنار کیرم برای فوتجاب اول یه چند بار بالا پایین کردم بعد خود هنگامه شروع کرد بالا پایین کردن یه فوتجاب فوقالعاده بعد نزدیک نمیدونم چند دیقه آب امدم ریخت رو پاهای هنگامه منم ولو شدم رو اسکله همینکه ولو بودم دیدم یه رعد و برق شدید زد بارون شدید شروع کرد به باریدن هنگامه سریع پاشد پوتین هاش رو پاش کرد جوراباش رو گذاشت تو جیب شلوارش منم سریع شروع کردم بستن دکمه های شلوارم خب شد هنگامه با خودش چتر آورده بود یادش بود با اینکه خیس بودیم رفتیم زیر چتر خودمون رو رسوندیم بدو بدو به خونه بهادر واستادیم یه چند ساعتی تا بارون بند آمد رفتیم بیرون با ماشین چرخیدن هم نهار رو بیرون خوردیم هم شام رو شب هم موندیم و صبح جمعه راه افتادیم برگشتیم تهران خب این بود از داستان من .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 سکس حشری و داغ من با آزیتا

سلام
خدمت شما. حتما تا آخر بخوانید. این داستان خیلی خیلی سکسی است.
این داستان من کاملا واقعیه و چند سال پیش اتفاق افتاده.
اسم من نصرالله، من ۵۶ سالمه و اهل تهرانم.
من با یکی از خانم ها به اسم آزیتا در رستورانی در بالاشهر آشنا شدم و شماره او را گرفتم بعد از گفتگویی که شماره اش را به من داد. من به خونه رفتمو بهش زنگ زدم یکم حرف زدیم بعد قرار گذاشتیم تا دوباره همو اونجا ببینیم. من خوشتیپ کردم و یه لباس خفن پوشیدم تا برم دنبالش و بریم اونجا. وقتی دم در خونشون دیدم نگو جون بابا چقد این بشر سکسی شده بود. مانتوی خفن روسریه خفن و کفش خفن. بعد ما رفتیم اونجا یکم حرف زدیم و قرار گذاشتیم یه شب بیاد خونه من. در آن شب که آمد به خانه من ما بسیار راحت بودیم و آن خانم شلوارک پوشیده بود و ران های سفید و تپل انداخته بود بیرون. من دستمو بر روی ران های آن خانم گذاشتم و شروع کردم مالیدن. در اقدامی وحشیانه آن زن بلند شد و لباس های مرا جر داد و شلوار مرا پایین کشید. کیر مرا درون دستانش بالا و پایین میکرد و من بسیار حشری بودم. یهو دیدم کیر من را درون دهانش کرده و ساک پر تف دارکوبی میزند. من آبم آمد و آبم را درون دهان آزیتا خالی کردم. چه لذت دلنشینی داشت آن لحظه… آزیتا را بلند کردم و روی کیرم گذاشتم. چه کس تنگی داشت ماشاالله قربان آن کس سفید و تپل زیبا بروم. سرتان را درد نیاورم. بر روی کیرم گذاشتم و کص خانم را بالا و پایین میکردم

صدای ناله های آن زن من را دیوانه کرده بود و من تلمبه هایم را سریع تر از همیشه میزدم… من بعد چهار دقیقه آبم آمد و ریختم درون کس زیبای آزیتا خانم. دوباره بعد از چند دقیقه بلندش کردم و خواستم که کیرم را درون کون آزیتا قرار دهم. کیرم راه به راحتی درون کون آزیتا خانم جا دادم و عقب و جلو میکردم. یهو یک صدای گوز مهیبی آمد و من بسیار حشری و پر تلاطم شدم که یهو آبم آمد و ریختم درون کون آزیتا خانم.آزیتا را بلند کردم و دراز کردم و کیر دراز و کلفتم را لا به لای ممه های سایز ۸۵ آزیتا خانم قرار دادم و عقب و جلو میکردم. بعد از چند دقیقه دوباره آبم اومد و ریختم بر روی صورت و موهای آزیتا خانم. بعد از آن بلند شد و لباس هایش را پوشید من با کیرم یک در کونی به آن خانم زدم و راه افتاد تا به منزلشان برود…
ممنون که این داستان را تا آخر خواندید اگر تمایل داشتید به من بگویید تا داستان های فوق سکسی و واقعی بیشتری برایتان بنویسم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


داستان کده | رمان:
فوت فتیش من و هنگامه تو روز بارونی

#فوت_فتیش

سلام به همگی اسم من بهرام هست همون که داستان
زنم با پوتین
رو نوشته اون هایی که داستان قبلی رو خوندن کامل در جریان همه چی هستن و احتیاجی به مقدمه ندارن پس بدون هیچ مسئله ای میرن سر اصل مطلب اون فوت فتیش من با هنگامه اوایل آدر ماه اتفاق افتاد و گذشت و آذر ماه تموم شد آبان رسید و اواسط آبان ماه بود سه شنبه بود تلفن زنگ خورد دیدم دوستم بهادر سلام و احوال پرسی و چه خبر اینا تا بهش گفتم بهادر جان اون خونه جنگلی توی شمال رو هنوز داری که بهادر هم گفت آره گفت میخوای بیا کلید رو بهت بدم که منم کلی تعارف نه داش دمت گرم اینا تا بالاخره قبول کردم این هفته گذشت حسابی سرمون شلوغ شده بود بعد یکم خلوت شد به هنگامه قبلا در مورد خونه جنگلی بهادر گفته بودم خواستم ببینم موافق هست بریم یه چند روز اونجا که هنگامه هم گفت اتفاقا خیلی خوبه من که موافقم وقتی دیدم هنگامه مشگلی نداره گفتم پس همین چهارشنبه راه می افتیم چهارشنبه رسید منم در مغازه و خونه رو قفل کردم و کرکره رو زدم با هنگامه وسایل رو جمع کردیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه بهادر البته قبلش که راه بیوفتیم بهش زنگ زدم ببینم که هست یا نه که دیدم بله خونس بهش گفتم داش بهادر گفت جانم گفتم این کلیدت رو ۳ روز به ما قرض میدی بهادر گفت داش این چه حرفیه اصلا ۱ سال دستت باشه بیا بگیر خیالت راحت برو عشق و حال گفتم دمت گرم تعارف هم بهش زدم گفتم تو هم با خانومت بیا بریم که گفت نه داش فعلا نه که منم ازش خداحافظی کردم راه افتادیم سمت شمال همینجوری که اتوبان رو میرفتیم بارون بود که میزد به شیشه ماشین به شمال که رسیدیم بارون شدید تر شد تا بعد چند ساعت رانندگی با هنگامه رسیدیم دم در خونه با اینکه بارون شدید بود بارونیم رو پوشیده بودم رفتم سریع درو باز کردم ماشین رو بردم داخل خوشبختانه جلوی ورودی خونش یه سقف زده بود که بارون داخل نریزه و همینطور روی ماشین ماشین رو پارک کردم با اینکه بارون دیگه رومون نمی ریخت اما باد خیلی اذیت میکرد باد شدید که فرصت حرکت بهمون نمیداد هر لحظه فکر میکردم الانه که باد ببرتمون سریع با هنگامه ساک و وسایلامون رو از تو ماشین بردیم تو خونه رفتیم داخل یه چند ساعتی نشستیم کنار بخاری بعد ۱ و ۲ ساعت که هوا یکم آروم شد باد قطع شد بارون نم نم به هنگامه گفتم همینجا بمون تا برم شام بگیرم بیام رفتم و ۲ پرس غذا گرفتم با کمی هم تنقلات گرفتم و برگشتم پیش هنگامه بعد خوردن غذا تنقلات یه سکس خیلی خوب هم شب با هم کردیم و خوابیدیم و صبح شد بعد خوردن صبحونه لباس هامون رو پوشیدیم هنگامه یه شال سفید با مانتو سفید و شلوار مشکی پوتین پوشیده بود زدیم از خونه بیرون اول رفتیم یه چند ساعت دور اون خونه جنگلی چرخیدن بعد یادم افتاد که بهادر بهم گفت یه دریاچه هم همین نزدیکا هست با هنگامه رفتیم دیدیم بله یه دریاچه هست خلوت هم هست دور تا دور دریاچه رو با هنگامه چرخیدیم رسیدیم به یه پل چوبی که می‌خورد به اونور دریاچه حدود یه ۱۵ متری بود رفتیم دیدیم یه اسکله چوبی هست با هنگامه نشستیم رو اسکله دریاچه و میدیدیم تو همون حین هم شروع کردیم با هم صحبت کردن ساعت دیگه داشت از ۱۲ میگذشت و هوا هر لحظه امکان داشت ابری بشه و بارون شدیدی بعد چند دیقه صحبت دستم رو بردم پشت گردنش لمس کردن گردنش بعد شروع کردم از گردنش بوس کردن که هنگامه گفت بهرام الان نمیتونیم گفتم چرا گفت ممکنه یدفعه بارون شدید بباره نتونیم برگردیم بهش گفتم خیالت راحت فوت فتیش رو سریع انجام میدم قبل اینکه بارون بباره میریم هنگامه هم گفت باشه و منم ادامه دادم اومدم تا لبش شروع کردیم یه چند ساعت از هم لب گرفتن بعد رفتم سراغ پاهاش پاهاش رو که از اسکله آویزون بود کشیدم سمت خودم بعد پای راستش رو گرفتم بالا دست انداختم زیپ پوتینش رو باز کردم کشیدم پوتینش رو از‌ پاش درآوردم یه جوراب مچی مشکی پاش بود دماغم چسبوندم به جورابش شروع کردم بو کشیدن بوی عرق ملایمی میداد پاش با دستم گرفتم شروع کردم دماغم همه جای جورابش کشیدن شروع کردم بو کردن هر سری که بوی جورابش می‌خورد به دماغم حشری تر میشدم بعد چند بار بو کردن دست انداختم جورابش رو درآوردم گذاشتم کنار به انگشتاش لاک سفید زده بود شروع کردم از شصتش پای راستش شصتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن زبون کشیدن رو و لای شصتش بعد رفتم سراغ انگشتای دیگش از انگشت کنار شصتش شروع کردم همینجوری خود انگشت و لای انگشت هارو میک لیس زدم بعد شروع کردم زبون کشیدن رو قوص کف پاش همینجوری زبون کشیدم میرفتم پایین میومدم زبونم رو روی قوص سکسی پای هنگامه میکشیدم همین که داشتم کف پاش رو لیس میزدم آسمون ابری شد شروع کرد نم نم و تک و توک بارون باریدن البته نمیشد اسمش رو گذاشت باریدن بیشتر قطره قطره بود هنگامه نگران این بود که بارون یه وقت شدید بشه هی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 حامد و خانم مطلقه

سلام
اسمم حامده قدم حدود ۱۷۹ و وزنمم ۶۴ نرمال رو به لاغرم داستان از جایی شروع میشه که ما یک همسایه داشتیم به اسم هانیه ایشون ی خانم مطلقه با بدن فوق العاده ان و بسیار جذاب بودن بخاطر کار همیشه از مترو صادقیه استفاده میکرد و از شانس خوب من یکبار که من با دوست دخترم‌اون طرفا قرار گذاشته بودیم‌
مارو دیدن من دقیق یادم‌نیست ولی از وقتی یادم میاد ایشون مطلقه بودن و خب منطقا کمبود رابطه داشتند ی روز تو اسانسور دیدمش به عنوان تیکه انداختن گفت اقا حامد خوب تیکه ای بلند کرده بودیا منم سرخ شدم پایینو نگاه کردم اونم اومد یه دستی بزنه گفت جلو ما خجالت میکشی وگرنه ترتیب دختر مردم و خوب میدی

منم که با اون دوست دخترم‌حتی بغل هم به زور پیش میرفتیم گفتم خانم فلانی چه ترتیب دادنی اون هیچکار نمیکنه خودمم‌نمیدونم چطور روم‌شد اینو بگم‌ولی بخاطر تاثیر شهوت و داستان خواندن بود یحتمل و رسیدیم به طبقه مد نظر و پیاده شدیم تا ی دو هفته ای خبری نبود که باز همو دیدیم این سری گفت از کامپیوتر اینت سر در میاری منم گفتم بلدم ی چیزایی و همین سادگی‌منو به خونش دعوت کرد برای خودمم عجیب بود رفتم پایین خونه خودمون و گفتم با دوستم باید برم بیرون سریع رفتم‌بالا و در زدم با ی لباس ی سره گلگلی در رو باز کرد و دعوتم کرد تو وقتی رفتم‌تو نه گذاشت نه برداشت درجا گفت میدونی برای چی گفتم بیای منم که تاحالا تو زندگیم سکس نداشتم گلوم خشک شده بود فقط نگاهش میکردم بعد ادامه گفت میدونم پسر تو سن و سال تو چه حیوونی ان و به سوراخ دیوارم رحم نمیکنن ولی یادت باشه من الان بهت میدم جندت نیستم هر وقت خواستی بیای بگی میخوام فقط وقتایی که من میگم سکس میکنیم منم پشمام ریخته بود که چرا نمیترسه من اینارو به یکی بگم شروع کرد به درآووردن لباساش واقعا انگار یک استاد مجسمه ساز درسته کرده بودش کمر باریک ممه سفت و گرد خیلی جذاب بود برام تازه موتورم روشن شده بود بلند شدم شروع کردم به لب گرفتن چون بار اولم بود گفت اینم که بلد نیستی گفت تورو باید تربیتت کنم دستمو گرفت برد تو اتاق شلوارمو درآوورد کیرم ی کیر معمولی ۱۶ سانتی با کفتی ۲ بند انگشت مردانه است ولی خدایی خیلی خوشگله کج و کوله نیست گفت خوشگله و خوب و شروع کرد اروم سرشو بوسیدن بار اولم بود وقتی گرما دهنشو حس کردم رسما داشتم ارضا میشدم بهش گفتم گفت طبیعیه بار اولت باشه و خورد ۴ ۵ بار سرش عقب جلو شد که ابم اومد و کلشو خورد بلند شد گفت حالا نوبت توعه بهم کامل یاد داد که چطور کصشو بخورم بالاشو میک میزدم و توشو با انگشت ماساژ میداد گفت بسه دیگه پسر کیرتو بکن تو کص مامانت از اینکه انقدر رک و بی پرده حرف میزد حشری تر میشدم کیرمو گذاشتم جلو کصش وقتی وارد کردم عجیب ترین حس دنیا بود دیواره های کصش به شدت داغ و خیس بود و به کیرم‌فشار میاوورد آه ای کشیدم و اونم گفت جون پسرم خوشگلم اولین کصتو بالاخره کردی دستاشو گذاشت رو باسنم و خودش با ریتم تلمه میزد وقتی دستاشو برداشت منم همون ریتمو ادامه دادم تا خودش کم کم‌میگفت محکم تر بعد ۷ ۸ دقیقه حدودا تلمبه زدن گفتم ابم داره میاد کیرمو در آورد و سرشو ی گاز گرفت که یخیلی درد داشت کلا لذت و شهوت همش باهم یادم رفت

بعد که دردش خوابید گفت بخواب رو تخت خوابیدم خودش نشست روش و شروع کرد رو کیرم با حالت قر دادن کمرشو چرخوندن منم ممه هاشو گرفته بودم و گردنشو میخوردم یکم بعد شروع کرد بالا پایین پریدن کل اتاق صدای برخورد کونش با بدنم بود رو تخمام هم درد خفیفی رو حس میکردم که جذاب بود یکم بعد باز ابم داش میومد بهش گفتم سرعتشو بیشتر کرد و کصشو سریع میمالید و بعد ۵ ۶ بار بالا پایین شدن ارضا شد نبض زدن کصش و آه بلندی که در گوشم کشید باعث شد منم ابم بیاد خیس عرق شده بودم بهم گفت سریع برو دوش بگیر موهاتو خیس نکن خودتو خشک کن کسی نفهمه برو خونتون منم رفتم و بازم مدتی سکس میکردیم‌تا اینکه از اونجا رفتن
ممنون بابت وقتی که گذاشتید و خواندید



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


کشید و گذاشت روی زمین

گفت رو صندلی راحت نیستم پاشد گفت دنبالم بیا رفتیم سمت تختش رفت روی تخت به پهلو دراز کشید منم نشستم رو تخت کنارش مهناز پاهاش رو دراز کرد سمتم گفت حالا انجام بده منم شروع کردم به ماساژ دادن اونم سرش رو گذاشت رو بالشت چشماش رو هم بست شروع کردم به مالیدن مهناز هم گفت الان بهتر شد با کلی استرس پرسیدم مهناز خانم سایز پاتون چنده همونجوری با چشمای بسته بهم گفت ۴۲ وای باورم نمیشد پاهای بزرگ و سکسی مهناز الان تو دستام بود بعد شروع کردم ایندفعه بدون ترس استرس بو کردن بوس کردن پاهاش هر بار که پاهاش رو بو میکردم بوی عرق پاش توی دماغم می‌پیچید دیوونم می‌کرد بعد هر بار که چند بار که پاهاش بو میکردم بوس هم میکردم پاهاش رو میمالیدم هم بو میکردم هم بوس بعد چند دیقه انجام این کار پای چپش رو گرفتم تو دستم نزدیک صورتم پاهای بزرگش کل صورتم رو گرفته بود پاشنه بزرگش کف پاهای بزرگ قوص دار نرمش و همینطور انگشتای های کشیده بزرگش با لاک سفید پای چپش رو گرفتم بالا و از پاشنه اش شروع کردم لیس زدم امدم پاشنه اش رو تو دهنم جا بدم نشد پاشنه پش بزرگ تر از دهنم بود شروع کردم همه جای پاشنه پاش رو دندون کشیدن لیس زدن مزه فوق العاده عرق پاشنه اش رو ذره ذره اش رو حس میکردم که با بزاق دهنم قاطی می‌شد همینطور زبون میکشیدم لیس میزدم پاشنه پاش رو چند دیقه گذشت تا تونستم کل پاشنه اش رو لیس بزنم بعد رفتم سراغ کف پاش چه کف پای نرم قوص داری داشت زبونم رو میکشیدم از بالا تا پایین کف پاش گوشه ها همه جای کف پاش رو داشتم زبون میکشیدم به قدری کف پاش رو لیس زدم که داشت از کف پاش آب می‌چکید خیس خیس شده بود رفتم سراغ انگشتاش اول از انگشت کوچیکش شروع کردم کل انگشتش رو کردم تو دهنم خود انگشتش رو لای انگشت رو همینجوری دونه به دونه میخوردم مزه عرق انگشتاش دیوونه کننده بود همینجوری ادامه دادم تا رسیدم به شصتش شصت بزرگش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن لیس زدن تا میتونستم شصتش رو خوردم بعد رفتم سراغ پای راستش پای چپش رو گذاشتم کنار اونم مثل پای چپش از پاشنه کف انگشتاش رو کردم یه چند دیقه هم پای راستش رو لیسیدم بعد جفت پاهاش رو با دستام گرفتم شروع کردم دوباره از پاشنه پاهاش بعد کف جفت پاهاش بعدم انگشتاش از انگشت کوچیکه پای راستش شروع کردم همینجوری تا رسیدم به شصتاش شروع کردم جفت شصتای بزرگش رو به زوز تو دهنم جا کردن جفت شصتاش کل دهنم رو گرفته بود یه چند دیقه لیس زدمشون رفتم سراغ بقیه انگشتاش تو همین حین دیدم تلفنم زنگ خورد دیدم عباس آقاس گفتم بله عباس آقا چی شده گفت هیچ میدونی ساعت چنده گفتم مگه چنده گفت ساعت ۶ کجای پس مگه کلاست چقدر طول کشیده

منم دیدم گند زدم زمان از دستم در رفته گفتم عباس آقا کلاسم که خیلی وقت تموم شد یه جا کار پیش اومد دیگه نرسیدم بیام الان خودم رو میرسونم گفت پس زود باش عجله کن بعدش تلفن رو قطع کرد منم گفتم مهناز خانم باید برم بقیه شو بعدن ادامه میدیم که مهناز با خنده گفت مگه بقیه هم گذاشتی بمونه که جفتمون خندیدیم پاشدم وسایلم رو جمع کنم مهناز هم از رو تخت آمد پایین تا دم در بدرقه ام کنه قبل رفتن هم بابت درس ازش تشکر کردم هم فوت فتیش ازش خواستم بین خودمون بمونه که اونم گفت حتما بین خودمون میمونه کفشام رو پوشیدم خداحافظی کردیم این شروع ماجرای من با مهناز دوست مادرم بود و هر جلسه که میرفتم پیشش اگه دخترش نمی‌بود به بهونه ماساژ فوت فتیش هم با هم میکردیم البته بعدا اتفاق های جالب تری هم افتاد بعد ها هم تونستم با مهناز سکس کنم هم با مخ دخترش رو بزنم با اون هم سکس کنم که بعدا اونارو هم براتون مینویسم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


نفسی میکنید اونم میگفت ای کاش همه مردا مثل تو بودن یه اینجوری به زنا احترام بزارن منم دیگه پرو پرو گفتم مگه شوهرتون اینجوری نیست که یدفعه لبخند مهناز شروع کرد آروم آروم محو شدن گفت شوهر من اگه آدم بود که کارمون به جدایی نمی‌کشید اونجا بود که فهمیدم قبلا شوهر داشته و جدا شده منم با حالت تاسف گفتم مهناز خانم ببخشید اگه حرفی زدم که ناراحت شدید اونم گفت نه مهرداد جان تا کلاسمون تموم بشه جو بین منو مهناز سنگین بود گذشت و من پشت سر هم جلسه هارو میومدم هم با مهناز کار میکردم هم سعی می‌کردم خودم تو دلش جا کنم و ازش کلی تعریف و تمجید می‌کردم و تو مدرسه هم هم تو امتحانات کلاسی هم تا میان ترم دوم نمره هام از یک رقمی به دو رقمی تغییر پیدا کرده و تا خرداد رسید منم امتحان رو دادم و در کمال تعجب نمره ریاضیم ۱۵ شده بود خیلی پیشرفت بزرگی برای منی که بالاترین نمرم ۲.۵ بود من بعد مدرسه همیشه میرفتم تو مکانیکی عباس آقا و همه وقتم رو اونجا کار میکردم بجز وقتایی که میرفتم برای تمرین با مهناز خانم که اونم بیشتر از ۱ یا ۲ ساعت نبود بعد برمیگشتم مکانیکی مادرم میگفت مهرداد برو حتما از مهناز خانم تشکر کن گفتم حتما همین روزا میرم رفتم کل حقوقی رو که عباس آقا خرداد بهم داده بود رو رفتم هم ادکلن خریدم هم یه ۲ شال گردن با یه دسته گل البته حواسم بود مادرم اینارو نبینه البته بعد خریدشون از بیرون یه راست رفتم جلو در خونه مهناز خانم اینا زنگ خونشون رو زدم درو باز کرد منم دستم هم دسته گل بود هم چندتا جعبه کادو گفتم سلام مهناز خوب هستین سلامتین اونم گفت سلام مهرداد جان سلامتی امتحان چطور بود گفتم میتونم بیام داخل کسی هست گفت نه بفرمایید فقط خودم هستم گفتم دخترتون چی گفت خونه دوستش هست کفشام رو درآوردم رفتم داخل.

داستان: مهناز گفت مهرداد جان نگفتی امتحان چطور بود قبول شدی گفتم مهناز خانم مژده بده که قبول شدم گفت خیلی هم عالی حالا نمره ات چند شد گفتم ۱۵ گفت اشکال نداره بازم خوبه نشسته بودیم روی مبل پاشد بره که میوه بیاره گفتم مهناز خانم ترو خدا زحمت نکشید من چیزی نمی‌خورم دیدم با یه ظرف میوه آمد گفت یعنی مهرداد جان تعارف میکنی بخور فکر کن خونه خودته گفتم خیلی ممنون چرا زحمت کشیدید آخه بعد چند دیقه خوردن یه میوه یکم حرف زدم رو کردم به مهناز گفتم مهناز خانم ببخشید گفتم جانم منم کادو هارو از پشت مبل آوردم بهش دادم گفتم مهناز خانم اینارو برای شما گرفتم گفت مهرداد این چه کاریه آخه چرا زحمت کشیدی آخه کاری نکردم که همینطور که داشت کاغذ کادو هارو باز می‌کرد بهش گفتم مهناز خانم این مدت دارید به من ریاضی یاد میدید از وقتتون می‌زنید من نباید بی تفاوت باشم شما خیلی برای من زحمت کشیدید اونم گفتم مهرداد جان این چه حرفیه من تو رو هم مثل الیسا دوست دارم بهش گفتم منم خیلی شما رو دوست دارم یدفعه بغلش کردم اول جا خورد بعد اونم منو بغل کرد بهش گفتم مهناز خانم من شما رو خیلی دوست دارم خیلی به من کمک کردید شروع کردم بوس کردن از گونه هاش تو همون حین که میخواستم گونه هاش رو بوس کنم بدنم به سینه هاش مالیده می‌شد کیرم داشت کم کم راست می‌شد اما شلوار خشتکش طوری بود که معلوم نمی‌شد بعد چند بار بوس کردن از گونه هاش دستاش گرفتم تا بوس کنم تا دستش رو بوس کردم دستش رو کشید عقب منم گفتم بزار برم پاش رو ببوسم ببینم واکنشش چیه از مبل امدم پایین نشستم رو زانو هام خم شدم پاهای بزرگش رو که لاک سفید زده بود رو بوس کنم خم شدم که پاهاش رو ببوسم خیلی سریع خم شدم چند بار پاهاش رو بوس کردم اما مثل دستش پاهاش رو نکشید عقب البته به قدری سریع انجام دادم که فرصت نکرد واکنش نشون بده فقط بهم میگفت مهرداد جان نکن این کارو پاش احتیاجی نیست که یدفعه بهم با صدای خشن گفت خیلی خب بسه دیگه منم دیگه ادامه ندادم گفتم چشم از جام بلند شدم دوباره نشستم روی مبل مهناز بهم گفت مهرداد جان بهت که احتیاجی به این کارا نیست منم بهش گفتم مهناز خانم اگه من این کارو کردم بخاطر این بود که بدونید شما واسه من خیلی کار بزرگی کردید فقط به مادرم در این مورد میشه چیزی نگید نمیخوام بدونه واسه شما کادو گرفتم اخلاقش رو میدونید که گفت نه خیالت راحت بعد چند دیقه نشستن از جام پاشدم همزمان مهناز خانم هم باهام بلند شد گفتم که دیگه برم دیگه با اجازتون کلی تعارف کرد حالا میموندیم و نهار میخوردی از این چیزا تا دم در بدرقه ام کرد ازش خداحافظی کردم رفتم برگشتم سر کار پیش عباس آقا کل تابستون در حال گذشتن بود و من سر کار بودم و هر ۳ روز در هفته میرفتم پیش مهناز خانم به قدری با هم راحت شده بودیم که من بعضی وقتا دستاش رو شونه هاش دستاش رو براش ماساژ می‌دادم خیلی وقتا موقع ماساژ دادن دستمو بی هوا یا میزدم یا میمالیدم به سینه هاش که همونطور که گفتم تابستون گذشت دوباره مهر ماه رسید مدرسه شروع شد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


۱ ماه گذشت و آبان ماه شد دوشنبه بود ما هم زنگ آخر معلم نداشتیم و بعد ۱۰ دقیقه ناظم آمد گفت معلم ندارید بیایید تعطیلتون کنید بریم منم چون چهارشنبه قرار بود برم جایی کار داشتم و وقت نمیشد برم پیش مهناز خانم گفتم بزار امروز برم برای کلاس راه افتادم سمت خونه ساعت ۱۱:۷ رسیدم خونه رفتم لباسام رو عوض کردم یه چیزی خوردم بعد از خونمون امدم بیرون دیدم ساعت ۱۳:۵ هست تو راهرو واستاده بودم که مهناز خانم از بیاد داشتم با گوشیم بازی می‌کردم دیدم بعد گذشت چند دیقه صدای پا داره از راهرو میاد دیدم مهناز خانم با مانتو مقنعه سرمه ای داره از پله ها میاد بالا من زن های دیگه رو هم با لباس کار مدرسه دیده بودم اما همه اونا خپل بد هیکل بودن و لباس داشت تو بدنشون زار میزد اما مهناز بخاطر بدن ورزشکاری که داشت لباس قشنگ فیت بدنش بود و شکم تخت و کمر قوص دارش از رو لباش کاملا معلوم از سینه و کونش هم که دیگه نگم براتون یه کفش زنونه پاشنه دار پوشیده بود با یه جوراب پاریزین از پله ها آمد بالا چشمش به‌ من خورد سلام علیک با هم کردیم گفت تو که قرار بود چهارشنبه بیای شما امروز آمدی بهش گفتم قراره چهارشنبه برم جایی نمیتونم بیام گفتم بزار امروز بیام اگه از نظر شما مشکلی نداره گفت نه اتفاقا بیا بفرما داخل کلید انداخت درو باز کرد رفتیم تو گفتم‌ مهناز خانم دخترتون نیومده خونه گفت قرار شده بره خونه دوستش بعد مدرسه میخوان درس بخونن بهم گفت بشین رو مبل من برم لباسام‌ رو عوض کنم رفت تو اتاق درم بست وقتی رو مبل نشسته بودم هی میخواستم برم کفش هاش ور دارم بو کنم اما گذاشته بودشون داخل جا کفشی میخواستم برم سراغش اما میترسیدم یدفعه مهناز بیاد یدفعه ببینه همه چی خراب بشه برای همین جلوی خودم رو گرفتم تو همین فکرا بودم که مهناز از اتاق آمد بیرون با همون شال و پیرهن و شلواری که همیشه بیرون می پوشید و موقع هایی که کلاس داشتیم بلند شدم دفتر و خودکارم ر. برداشتم رفتیم تو اتاق مهناز نشستیم روی صندلی های میز کار مهناز شروع کردیم به تمرین من بیشتر وقتا چشمم می‌خورد به پاهاش پابندی که بسته بود پاهای بزرگش داشت جلوی چشمم تکون می‌خورد اما سعی می‌کردم ضایع رفتار نکنم بعد گذشت ۱ ساعت کلاسمون تموم شد نشسته بودیم رو صندلی که مهناز گفت مهرداد امروز خیلی سر پا بودم اینور و اونور رفتم پاهام خسته شده می‌تونی یه ماساژی بدی بهشون منم که از خدا خواسته چرا که نه مهناز خانوم حتما به روی چشم یکم صندلیش رو برد عقب پاهاش بزرگش رو گذاشت روی پاهام

منم که تو کونم عروسی بود بعد این همه مدت بالاخره تونستم به پاهای مهناز برسم پای چپش رو گرفتم آوردم بالا نزدیک صورتم شروع کردم مالیدم مهناز هم چشماش رو بسه بود تیکه داده بود به صندلیش تو همون حین مالیدن سعی کردم دماغم رو نزدیک پاش کنم با ترس و لرز دماغم رو نزدیک کف پاش کردم و حواسم هم بود که یه وقت نبینه ازم همینجوری داشت عرق می‌ریخت دماغم رو نزدیک کردم و به آرومی نفس کشیدم که صدای نفس کشیدنم بلند نباشه شروع کردم نفس کشیدن وای پاهاش چه بوی عرقی میداد بوی عرق تند و سکسی داشت خوشم امد سعی کردم بو کردن رو همینجوری ادامه دادن بعد مالیدن و چند بار بو کردن پای چپش رفتم سراغ پای راستش اونم شروع کردم مالیدم بو کردن تو همون حین بو کردن مالیدن بودن که یدفعه مهناز سکوت اتاق رو شکست گفت بوشون خوبه من لال شده بود داشتم همینجوری عرق میریختم نزدیک بود سکته کنم وای فهمیده نکنه به مامانم بگه چی حالا چیکار بهم گفت چیه چرا ساکت شدی یه سوال ازت پرسیدم ساکت نشو جوابم رو بده منم با صدای لرزان گفتم چی بگم مهناز خانم زبونم بند آمده گفت نترس به مادرت چیزی نمیگم گفت پاهام چطوره بوشون خوبه گفتم حرف نداره بوی پاهاتون گفت میدونم فوت فتیش داری نمی‌خواد انکارش کنی منم با حالت تعجب گفتم شما از کجا در مورد فوت فتیش میدونید که گفت هم از اینترنت هم شوهر سابقم فوت فتیش داشت گفتم از کجا فهمیدین من فوت فتیش دارم گفت یه شک هایی کرده بودم اما مطمئن نبودم تا زیر چشمی دیدم وقتی داشتی پاهام رو میمالیدی داشتی پاهام رو بو میکردی یه چند ثانیه سکوت بدی بینمون بود تا مهناز گفت اگه میخوای فوت فتیش کنی مشکلی نیست میتونی انجام بدی منم آب دهنم رو قورت دادم گفتم پس مشگلی نیست پاهاتون رو لیس بزنم که مهناز هم به نشانه تایید سرش رو تکون داد قبل اینکه شروع کنم گفتم فقط مهناز خانم این بین خودمون بمونه دیگه کسی نفهمه اونم گفت بین خودمون میمونه نگران نباش منم از شدت خوشحالی که بالاخره میتونم با مهناز فوت فتیش داشته باشم خیلی خوشحال بودم تو کونم عروسی لحظه فوق العاده ای بود پاهاش رو دوباره گرفتم تو دستم امدم شروع کنم دوباره به مالیدن پاهاش که مهناز پاهاش رو از رو دستام

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 پاهای دوست مادرم مهناز خانم ( فوت فتیش )

سلام
اسم من مهران هست الان ۲۰ سالمه ولی این داستان مال قبل هست با مهناز خانم که دوست مادرم بود فوت فتیش کردم یه مقدمه ریزی میگم بعد میرم سر داستان
مقدمه: ما توی یه مجتمع ۸ واحدی میشینیم که هر طبقه ۲ واحد هست ما توی طبقه ۲ هستیم واحد بغلی ما یه پیر مرد پیرزن هستن

مرداد ماه بود دیدیم یه زن سن بالا با یه دختر فکر کنم هم سن خودم بود از تو پنجره دیدیم دارن اسباب اثاثیه میارن فهمیدیم طبقه بالا واحد ما رو گرفته بودن هیچی مرداد ماه گذشت و شهریور هم همینطور مهر ماه داشت شروع می‌شد یه نکته رو بگم من از اول دبیرستان تو مکانیکی سر کوچمون عباس آقا کار میکنم و کار تو پنچر گیری تعویض قطعات خیلی خوب اما بازم هنوز مونده تا مکانیکی رو کامل یاد بگیرم و عباس آقا هم هر ماه لطف میکنه و بهم حقوق میده عباس آقا خیلی هوام رو داره و همه چیز رو بی منت به من یاد میداد تابستون تموم شد داشتم برای مدرسه آماده میشدم من هم رفتم مدرسه سر کوچمون ثبت نام کردم رفتم ۳ ماه پاییز گذشت دی ماه رسید من امتحان دی ماه رو دادم و چند هفته بعد که مادرم رفت کارنامه رو بگیره بهم کارنامه رو تو خونه داد گفت مهرداد ریاضی رو افتضاح نمره گرفتی ریاضیم شده بود ۲.۵ بهش گفتم خوب چیکار کنم مادر من تو مخم نمیره این ریاضی اصلا نمیتونم بفهمم این درس رو که مادرم گفت میگم از این به بعد مهناز خانم باهات کار کنه منم گفتم مهناز خانم کیه گفتم طبقه بالایی گفتم مگه معلم گفت آره معلم دبیرستان دخترونه هست گفت میخوای باهاش صحبت کنم هر هفته ۲ روز باهات کار کنه اصلا میگم ۳ روز که بهتر بشی گفتم باشه من که حرفی ندارم یه روز غروب تو اتاق داشتم یوتیوب میدیم دیدم مامانم صدام میکنه مهرداد پسر یه لحظه بیا چند بار اینو بلند تکرار کرد تا منم گفتم خیلی خب الان میام رفتم دیدم مهناز خانم هست نشسته رو مبل مشخصتاش (یه زن تقریبا ۴۵ و ۴۶ ساله با چشمای مشکی و ابرو های پهن مشکی با موهای لخت مشکی که با شال پوشونده بود صورت کشیده دماغ عمل کرده سربالا با لبای بزرگ قد ۱.۷۸ قدش خیلی بلند بود با سینه های ۷۰ و کون بزرگ یه شال و با مانتو سبز پوشیده بود با شلوار سفید یه پابند هم انداخته بود به پاهای بزرگ کشیده ای داشت فکر کنم ۴۰ و ۴۱ بود) راستش با دیدنش بدجوری رفتم تو نخش همینجوری زیر چشمی محو نگاه کردن بهش شده بودم البته سعی می‌کردم ضایعه بازی در نیارم که مادرم یا مهناز خانم متوجه بشن مادرم بهش قضیه ریاضی رو گفته بود اونم گفت مشکلی که نداری مهرداد جان تو دلم گفتم نگو مهرداد جان یه جوری میشم گفتم آره این ریاضی خیلی درس سختیه من هر چی سعی و تمرین میکنم اصلا نمیتونم متوجه بشم هیچی بعد چند ساعت کصشر گفتن در مورد درس ریاضی قرارمون شد یکشنبه ساعت ۲ خونه مهناز خانم گذشت یکشنبه شد من بعد مدرسه داشتم راه می افتادم سمت خونمون رفتم خونه لباسام رو عوض کردم ناهارم رو خوردم یه اسپره خوش بو کننده هم به خودم زدم که بوی عرق ندم رفتم طبقه بالا در زدم رفتم داخل سلام علیک کردیم رفتیم تو اتاق خود مهناز خانم که یه تخت بود با یه میز کار جفتمون نشستیم رو صندلی شروع کردیم کار کردیم یه ۱ هفته ای گذشت و کم کم داشت یخ بین منو مهناز خانم آب می‌شد دیگه باهاش راحت بودم با اعتماد به نفس بالاتری باهاش صحبت می‌کردم و دیگه مرزی بینمون نبود سعی می‌کرد با شوخی اما نه بیش از حد یا بی ادبانه باهاش شوخی طوری که ناراحت نشه اونم می‌خندید بعضی وقتا هم با دستش منو میزد و از خنده میگفت مهرداد خدا نکشتت این چی بود گفتی

که با خنده اینو میگفت البته تو این ۱ هفته تا حالا دخترش رو ندیده بودم یدفعه درو اطاق رو زد گفت مامان مادرش هم گفت بیا تو عزیزم آمد تو باورم نمیشد دخترش چقدر خوشگل و سکسی بود اسمش الیسا بود مشخصاتش (یه دختر با موهای خرمایی موج دار با چشمای درشت قهوه ای بدن لاغر و سکسی با دماغ و لب کوچولو هم قد خودم قد ۱.۷۰ با سینه های کوچیک سفت و سربالا و کون کوچولوی کمی بزرگ که سفت سفت بود) با صدای نازش گفت مامان میشه برم خونه نسترن اجازه میدی مادرش هم گفت برو ولی قبل ۸ بیایی یا اونم با ناز و لوس بازی گفت نه دیگه مامان حواسم هست مرسی مامان گفت خداحافظی کرد و رفت بعد چند دیقه که گذشت رو کردم به مهناز خانوم گفتم با خنده مهناز خانم خواهرتون بودن مهناز خندید گفت خواهر چیه مگه نشنیدی گفت مامان منم گفتم چی دخترتون بود نه بابا
اصلا شما دارید دروغ میگید یدفعه مهناز گفت یعنی چی گفت آخه به خانوم خوشگل و جوونی مثل شما نمیاد که یه دختر به این سن داشته باشید این خوب هستید و خوب موندید که من فکر میکنم سنتون از منم کمتره بعد گفتن این حرفام مهناز خنده بلندی کرد دوباره گفت خدا نکشتت مهرداد این چی بود دیگه گفتی تا حالا کسی آنقدر ازم تعریف نکرده بود بس کن داری هندونه زیر بغلم میدی منم گفت یعنی چی دارید شکسته

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 عمه

سلام
من 20 سالمه این داستان واقعیه یه عمه تپل دارم 48 سالشه خوشگل مه‌مه بزرگ ، کـون گنده همیشه لباس راحتی می پوشید یه دختر هم داره از من 5 سال کوچیکتره از بچگی صبح تا غروب خونه شون بودم چون خونه مون کسی نبود پدر و مادرم سرکار بودن همیشه دلم میخواست کـون عمه مو از نزدیک ببینم چند سال پیش یه روز بعدظهر ساعت 5 من خونه شون تو اتاق تنها بودم داشتم با گوشی کار میکردم عمم حموم بود بعد اینکه اومد بیرون زنگ خونه شون صدا خورد اصلا هواسش نبود که من تو خونه هستم همونجوری لخت اومد بیرون در خونه رو باز کنه منم یواشکی دید میزدم محو کـونش بودم عجب کـون مه‌مه هایی داشت اون زمان 10 سالم بود چیز زیادی از سـکـس نمیدونستم الان که هنوزه اون صحنه رو یادم نرفته به یاد اون کـونش جـق میزنم الان میخواد از کشور بره خیلی دوست دارم قبل رفتنش حداقل یه بار بکنمش که یه روز   بعد ظهر زنگ زد بیام خونه شون کارم داشترفتم کارشو انجام دادم لباس راحتی پوشیده بود خط مه‌مه هاش درست جلو چشم بود یه شلوارک هم تنش بود قشنگ چسبیده بود به کـونش عمم زیادی باهام شوخی های خودمونی می کرد که منم سعی کردم بحث باز کنم که خودش اینکارو کرد اومد روی پام نشست یهو بهم گفت دوست داری قبل اینکه از کشور برم یه کاری بکنیم من یکم تعجب کرده بودم که چیکار میخواست بکنه دستشو گذاشت رو کـیـرم بعد گفتش دوست داری یه حالی بهت بدم ؟؟ یکم قرمز کرده بودم که شلوارمو کشید پایین کـیـرمو گذاشت تو دهنش برام سـاک زد بلند شد لباس شلوارک در آورد فقط شورت پاش بود اومد دوباره سـاک زد دستمو بردم سمت مه‌مه هاش خیلی نرم بود بهش گفتم میتونم کـیـرمو بکنم تو کـونت که اول گفت اینجوری برات سـاک بزنم آبت بیاد گفتم تو که داری میری حداقل همین یه باره . قبول کرد شورتشو در آورد کـونش گنده بود انگشتمو کردم تو سوراخ کـصش بعد سه ؛ چهارتایی کردم توش آه میکشید

کـیـرمو آوردم سمت کـصش بهم گفت آروم تر خیلی وقته که کـص ندادم کردم توش که یکم آه کشید گفت آروم تر درد میکنه من توجهی نکردم همه رو تا ته کردم توش اونم جیغ کشید دستمو محکم گرفت داشت درد می کشید منم که به آرزوم رسیده بودم شروع کردم به تلنبه زدم آه ناله می کرد بلند شدم کـیـرمو کردم تو حلقش فشار دادم قرمز شده بود در آوردم پاهاشو دادم بالا کـیـرم کردم تو کـصش تلنبه خیلی محکم زدم که یهو آبش اومد بدنش میلرزید سرمو آوردم مه‌مه هاشو کردم تو دهنم پوزشین عوض کردم خوابوندمش گفتم میخوام بکنم تو کـونت گفت کـون نه !!! خواهش میکنم از کـص بکن درد میکنه که من آروم کردم تو کـونش یه جیغ آروم کشید یهو شروع به گوزیدن کرد خندم گرفته بود یکم موندم جا باز کنه بعد تا ته فرو کردم تلنبه زدم آه ناله میکرد که دوباره گوزید یهو آب کـصش پاشید بیرون منم آبم داشت میومد همه رو خالی کردم رو کمرش بلند شدم خودمو تمیز کردم بعد نیم ساعت اومدم برم دیدم عمم لخت افتاده رو تخت رفتم تو اتاق بازم کـیـرم شـق کرده بود در آوردم دوباره کردم تو کـونش یه دور دیگه تا میتونستم کردمش آبمو خالی کردم روش دیگ دختر عمم از باشگاه اومد سریع بلند شدیم لباسارو پوشیدیم منم رفتم خونه .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


پاره کرد کیرش گذاشت توش تا آخر کرد داخل نرگس جیغ کشید و مثل این وحشی ها تلمبه میزدم تو کس نرگس

صدا نرگس کل خونه رو گرفته بود اونم خوابید تو بغل نرگس پشت سر هم تلمبه میزد یکم دیگه با کیرم بازی میکردم آبم میومد و آوین و نرگس وسط تلمبه زدن جوری از همدیگه لب میگرفتن که انگاری میخواستن همدیگه رو بخورن معلوم بود که دوتاشون از همدیگه خوششون آمده آوین بلند شد به نرگس گفت پشتت بکن میخوام از پشت بکنم تو کست نرگس گفت نه همینجوری ادامه بده دوست دارم نگات کنم گفت باشه من میخوابم تو بشین رو کیرم از رو نرگس بلند شد خوابید رو تخت نرگس نشست رو کیر آوین دست گذاشت روی لباس توری نرگس قسمت که سینه های نرگس بود تور پاره کرد سینه های نرگس سفت گرفته بود دوتا دست نرگس رو سینه ی آوین بود رو کیر آوین تند تند عقب و جلو میکرد و نرگس یک صدای جیغ آروم زد و لرزید نگاه آوین کرد و خندید خوابید تو بغل آوین نرگس ارضا شد یکم بعد آوین گفت بخواب پاهات باز کن دوباره حالت ۷ پاهاش باز کرد و کیرش تا آخر فشار داد داخل دوباره نرگس جیغش بلند شد و تلمبه میزد جالبی قضیه این بود که انگاری من آنجا نبودم آوین به نرگس گفت آبم بریزم تو کست نرگس بلند می‌گفت بریز بریز عاشق کیرت و خوشگلیت شدم بریز آوین چندتا تلمبه زد خوابید تو بغل نرگس معلوم بود تمام آبش ریخت تو کسش کیرش درآورد کنار نرگس خوابید به آوین گفتم آماده شو بیام برات گفت باشه منم کامل لخت شدم دیگه تحمل نداشتم رفتم سمت آوین کیرمو گذاشتم رو صورتش آوین شروع کرد برام ساک زدن نرگس بی حال افتاده بود کنارمون بهش گفتم پشتت بکن دولا شد گفت با چی میخوای منو بکنی ؟ گفتم تف میزنم گفت نه من تنگم بعد تف سوراخ کن سیاه میکنه برو کرم بیار یا روان کننده رفتم رو میز آرایشی نرگس کرم دست و صورت آوردم مالیدم به کیرم و سوراخ کونش انگشت کردم انگشتم راحت رفت داخل کیرمو گذاشتم تو کونش سر کیرم رفت داخل یک تکون خورد گفت کم کم بزار خیلی وقته ندادم آروم آروم کیرمو جا کردم تو کونش محکم زدم در کونش بهش گفتم تو به زنم رحم نکردی حالا من آروم آروم بکنمت و تو کونش تلمبه میزدم همش می‌گفت آخ آخ درد میاد بهش گفتم بخواب خوابید منم خوابیدم رو کمرش و از کون میکردم از شدت درد با آرنج دست خوشو از زمین بلند میکرد نرگس داشت نگامون میکرد با کسش بازی میکرد با یک دست آوین بغل کردم با اون دستم با سینه های نرگس بازی میکردم

نرگس گفت گناه داره دردش میاد یواش تر بکن در حین تلمبه زدن تو کون آوین نرگس آمد جلو از آوین لب میگرفت و منم پشت سر هم میکردم تو کونش و تلمبه میزدم آوین از نرگس لب می‌گرفت با سینه های نرگس بازی میکرد دیگه خسته شدم از تلمبه زدن نفسم برید تلمبه زدن بیشتر کردم و بیشتر تو کونش فشار میدادم و تا زودتر آبم بیاد لبش از نرگس جدا کرد و یک آخی گفت و خودشو از درد جمع می‌کرد منم داشتم ارضا میشدم آبم اومد آوین محکم از پشت بغل کردم فشار دادم آبم خالی کردم تو کون آوین بلند شدم بین آوین و نرگس افتادم نرگس گفت عشقمو بد جوری کردی حال نداره از جاش بلند شه بهش گفتم آوین عشق منو بد جوری کرد اونم حال نداشت از جاش بلند شه من و نرگس خندیدیم آوین بلند شد گفت من برم کونم پاره کردی آقا حمید بلند شد به زور لباس پوشید خودشو نرگس همدیگه رو بغل کردن نرگس بهش گفت بازم بیا پیشمون گفت حتماً میام منم براش پول زدم به کارتش نرگس از تو کمد ادکلن های من یک ادکلن بهش هدیه داد.
دیگه خودش اسنپ گرفت و رفت به نرگس گفتم عجب لباسی پوشیده بودی من تعجب کردم با این لباس اینجوری جلوی من و آوین ایستاده بودی خندید گفت بله پس چی خیال کردی بهش گفتم این همه ساله با هم ازدواج کردیم چرا برای من اینجوری ساک نمیزدی ؟ گفت چشم برای تو هم میزنم حالا حسودی نکن دستش گذاشت رو کسش گفت آخ گفتم چته گفت برای اولین باره که کسم درد گرفت بهش گفتم ببرمت دکتر ؟ گفت نه چیزی نیست استراحت کنم خوب میشم گفت حمید میشه یک چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟ گفتم بگو گفت میشه هفته ای یک بار آوین بیاد ، گفت دوست داری ؟ گفت آره خوب بود من و تو که هر روز سکس داریم یک روز آوین بیاد ، گفتم باشه منم از خدامه که بیادش ، گفت چرا ؟ اول اینکه سکس دوتاتون می‌بینم لذت میبرم بعدش منم از کون میکنمش حال میکنم تو که کون نمیدی گفت نه درد داره تو همون آوین بکن گفتم باشه.
دیگه با آوین قرار گذاشتیم که هفته ای یک بار بیاد پیشمون.
دیگه قرار شد این رویه رو ادامه بدیم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 حمید، نفر سوم ( بیغیرتی ، تریسام )

سلام
لازم نیست که دروغ بنویسم چون نه شما من و نرگس می‌شناسین نه چیزی.
من حمید هستم ۳۵ سالمه قدم بلند دارم آلتم 18 سانت پنج سال ازدواج کردم با نرگس نرگس یک دختر گرم حشری هستش قد نرگس ۱۸۰ بدن سفیدی داره سینه های نرگس ۸۵ هستن چون لاغره تقریباً همیشه سینه هاش به چشم میاد.
ما روزانه سکس میکنیم نرگس همیشه تو خونه لباس های لختی میپوشه منم تا بدنش میبینم هر جا که میخواد باشه میرم براش میگیرمش همون جا میکنمش چه تو آشپزخونه چه جاهایی دیگه.

یک روز در مغازه بودم لوازم آرایشی دارم یک پسری که انگاری ترنس بود آمد تو مغازه سلام کرد وقتی دیدمش کیرم بلند شد آنقدر خوشگل بود مقداری خرید کرد و خیلی باهم صمیمی شدیم نیم ساعت نشست پیشم شمارش بهم داد منم کارت مغازه رو بهش دادم بهش گفتم هرچی خواستی بیا پیش خودم گفت باشه و رفت منم خیلی تو نخش رفتم همش بهش فکر میکردم یک ساعت گذشت پیام داد سلام من آوین هستم همون که آمدم پیشت خرید کردم منم باهاش سلام کردم پیام داد من حقیقت اهل برنامه هستم برای یک ساعت دو میلیون میگیرم بهش گفتم منظورت چیه فاعلی یا مفعول ؟
نوشت هر دوشون بستگی داره مشتری چی بخواد گفتم اگه دو نفر باشیم چی ؟ گفت دوتا آقا ؟ گفتم نه زن و مرد هستیم.
گفت هر دوتون بکنم ؟ گفتم نه تو خانوم بکنی بعد من تو رو گفت سه میلیون میگیرم.
نوشتم چندتا عکس خوشگل از خودت برام بفرست میخوام نشون همسرم بدم. راستی آلتت چقدره گفت ۲۰ سانت تعجب کردم ترنس به این خوشگلی آلت تناسلی ۲۰ سانتی داره.
برام چندتا عکس از خودش فرستاد بهش گفتم عکس از آلتت و کونت بفرست گفت باشه سینه های کف دستی داشت چهره واقعا زیبا عکس فرستاد چه کون سفید و بدون مو عکس آلت دیدم از مال من بزرگتر.
بهش گفتم صبر کن چند روز آینده بهت جواب میدم دوباره یک فیلم از خودارضایی خودش فرستاد آنقدر حشری شدم گفتم برم خونه نرگس بکنم کیرم بلند شده بود فیلم خود ارضایی که فرستاد صد بار تو مغازه دیدمش .
مغازه بستم رفتم خونه نرگس صدا کردم دیدم نیست دیدم تو حمامه منم زود لخت شدم رفتم تو حمام صورتش و بدنش پر کف بود از پشت سر چسبیدم بهش اولش ترسید گفت حمید تویی بهش گفتم نه عزیزم من فقط بکنم آمدم تو رو بکنم خندید دوش آب باز کرد

دوتایی رفتیم زیر دوش همین که ایستاده بودیم کیرمو از جلو گذاشتم تو کس نازش دوتا حال میکردم صدای سکسمون تو حمام پیچیده بود داشتم میکردمش یاد آوین افتادم بهش گفتم دوست داشتی الان دو نفر همزمان تو رو میکردن ؟ تو اوج شهوت بود گفت آره کیر میخوام بکن بهش گفتم دوست داشتی دونفره از کس کون جرت میدادن گفت آره دوست دارم آبم ریختم تو کسش کیرمو کشیدم بیرون دوش گرفتیم آمدیم بیرون چند دقیقه بعد نرگس گفت تو حمام منظورت چی بود که گفتی دوست داری دونفره همزمان منو بکنند ؟ گفتم هیچی اگه دوست داری گفتم یک حالی بهت بدم دونفری بکنیمت خندید گفت گمشو احساس کردم خوشش آمده عصری دوباره رفتم مغازه پیام دادم به آوین سریع جواب داد بهش گفتم کجای گفت نزدیک مغازه شما هستم گفتم می‌آیی پیشم گفت آره ده دقیقه بعد آمد سلام کردیم گفتم نزدیک مغازه من چیکار داشتی گفت خونمون پشت مغازته بهش گفتم جدی میگی گفت بله نشست پیشم گفت دوست داری برات ساک بزنم گفتم دوست دارم صبر کن تا کرکره مغازه بیارم پایین ریموت زدم کرکره بستم گفت جریان خودت همسرت چیه که تو پیام برام نوشتی بهش گفتم دوست دارم من باهات سکس کنم و تو با همسرم ولی دارم رو همسرم کار میکنم که راضی بشه تو بیایی وسط گفت باشه از زیر ویترین مغازه فرش آوردم گذاشتم رو زمین شلوار و شورت دادم پایین گفتم بیا نشست روبروم شروع کرد برام ساک میزد چقدر خوب می‌خورد بهش گفتم کونت بده سمتم آمدم پهلوم شلوار داد پایین وای چه کون سفیدی کونش از نرگس زیبا تر بود دستم کشیدم در کونش آب دهن زدم به انگشتم کردم تو کون سفیدش جوری حال میکردم که نرگس اینجوری برام ساک نمیزد آب آمد تمام آب منی منو خورد گفت خوشت اومد ؟ بهش گفتم حرف نداری شلوارش که پایین بود با کیرش بازی کردم عجب کیری داشت دوست داشتم براش ساک بزنم آنقدر کیر سفید و خوشگلی داشت ولی خجالت می‌کشیدم بلند شدیم خودمون رو و لباس ها رو اوکی کردیم جمع جور کردیم گفت هر وقت تونستی زنتو راضی کنی بگو من هستم گفتم باشه آوین جان چقدر بهت بدم لطفاً شماره کارت بده گفت هیچی این برای خودت منم یک ادکلن بهش دادم گفتم اینم برای خودت ازم تشکر کرد بهش گفتم دوست دارم اگه نرگس میخوای بکنی که جرررررر بخوره

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


گفت کارت نباشه ولی نیای جلو بگی زنمو کشتی ولش کن گفتم باشه و کرکره مغازه باز کردم و رفت تا شب چند تا مشتری رد کردم ولی تمام فکر و ذهن من شده بود آوین چه ساکی برام زد چه کیری داشت یا چطوری میخواد نرگس بکنه.
شب شد رفتم خونه منو نرگس شام خوردیم بعد رفتیم یکم فیلم نگاه کردیم پا تلویزیون نرگس تو بغلم بود نرگس عادت داشت وقتی پیشم بود با کیر من بازی میکرد منم دستم دور گردن نرگس بود با سینه نرگس بازی میکردم فکری به ذهنم رسید رفتم تو گوشی موبایل عکس آوین نشون نرگس دادم بهش گفتم این مشتری جدید منه نرگس گوشی از دستم گرفت نگاه کرد گفت این پسره ؟ گفتم بله گفت چقدر خوشگله ، گفتم آره خیلی خوشگله زد عکس های بعدی نگاه کرد عکس کون و کیر آوین دید من قلبم تند تند میزد با خودم گفتم چیزی بهم نگه رفت رو فیلم خود ارضایی آوین دید گفت خودش برات فرستاده ؟
گفتم بله گفت کجا فرستاده گفتم واتس اپ رفت تو واتس اپ تمام چت منو و آوین خودند حالم داشت بد میشد تمام نقشه منو خوند گفت بگو بیادش یک لحظه جام کردم ، گفتم منظورت چیه گفت مگه نگفتی به آوین منو راضی بکنی که منو بکنه تو هم بکنیش بگو بیاد گفتم نرگس ببخشید اشتباه کردم گفت نه نترس بگو بیاد منم ازش خوشم اومده تو هم بکنش گفتم تو مشکلی نداری ؟
گفت نه دوست دارم دو نفری منو بکنید انگاری تو هم خوشت اومده کون بکنی اونو بکن گفتم باشه پیام دادم به آوین گفت زنگ بزن بهش زنگ زدم جریان براش تعریف کردم گفت فردا شب میام نرگس بهم گفت پول بده میخوام برم لباس سکسی بخرم و برم آرایشگاه پول براش زدم صبح رفتم مغازه زنگ زدم اوین آمد بهش گفتم نرگس از تو خوشش آمده امشب کم نزاری گفت خیالت راحت باشه کیرم در اختیار زنت و کونم در اختیار شما گفت الان دوست داری برات ساک بزنم ؟ گفتم نه بزار برای شب گفت چشم آوین رفت یک ساعت بعد نرگس آمد مغازه گفت لباسی خریدم اگه ببینیش کف میکنی گفتم کو گفت نه عزیزم شب که با آقا آوین آمدی ببینش عصری میرم آرایشگاه وقتی آمدم خونه زنگ میزنم شما و آوین بیان زودتر من خونه نیاید گفتم چشم عزیزم خدا حافظی کرد و رفت خونه منم تمام فکر و ذهنم شده بود برای امشب چندتا فیلم سکس دانلود کردم مخصوصا دوتا آقا و یک خانوم برای نرگس تو واتس اپ می‌فرستادم گذاشتم

خوب شهوتی بشه ظهر رفتم خونه نرگس نبود بهش زنگ زدم گفت آرایشگاه هستم برات نهار گذاشتم غذاتو بخور غذا رو خوردم استراحت کردم عصر رفتم مغازه زمان بیشتر که به تاریکی هوا می‌رسید از یک طرف خوشحال تر میشدم از طرف دیگه یکم ترس داشتم که این قضیه برای بار اول هستش دل زدم به دریا گفتم هرچی بادا باد تقریباً ساعت ۸ شب بود نرگس زنگ زد گفت عزیزم خونه هستم همه چیز آماده هستش گفت مگه نه قراره آوین با من سکس کنه ؟ گفتم بله گفت لطفاً لباسی که خریدم یک لباس مخصوص سکس هستش که کل بدن پیداست گفتم باشه عزیزم مشکلی نیست و قطع کرد زنگ زدم به آوین گفتم آماده هستی گفت الان میام گفتم نه نیا در مغازه همسایه ها شک میکنند من میام دنبالت گفت باشه با ماشین رفتم دنبالش در خونه سوار شد حرکت کردیم به سمت خونه تو مسیر داروخانه ایستادم یک قرص تاخیری خریدم چون من کمرم شل هستش دو دقیقه نشده آبم میاد تو ماشین قرص خوردم آوین گفت میخوای کونمو جر بدی قرص تاخیری خوردی ؟ گفتم بله دوست ندارم یک خوشگلی مثل تو بکنم زود آبم بیاد آوین گفت راستی اگه میخوای منو بکنی اول اجازه بده من با خانومت سکس کنم بعد تو منو بکن گفتم چرا گفت اول اینکه اگه تو بخوای منو بکنی درد میاد کیرم بلند نمیشه بعدش تو سکس من و خانومت ببینی بیشتر حشری میشه برای من گفتم فکر خوبیه رسیدیم در خونه زنگ زدم نرگس ما رسیدیم آیفون زد در باز شد رفتیم داخل با صحنه ای روبرو شدم که فکرشو نمیکردم نرگس کنار اوپن آشپزخانه ایستاده بود فقط یک چیزی شبیه تور ماهیگیری تنش بود فقط فرق تور ماهیگیری با لباس تن نرگس این بود که اون سفیده و لباس نرگس مشکی بود سینه ها و کس و کون همه پیدا بودن همون ورودی خونه کیرم بلند شد آوین خیلی زیبا و محترمانه رفت تو بغل نرگس همدیگه رو بغل کردن لب نرگس بوسید و گفت واو عجب مالی هستی چه لباسی سینه های نرگس فشار میداد دستش برد زیر کس نرگس مالید و گفت کست آب میده عزیزم حسابی حشری شدی نرگس محو تماشای آوین بود به آوین گفت چقدر تو خوشگلی جوری برای همدیگه دلبری میکردن که انگاری من آنجا نبودم منم گفتم دیگه منتظر چی هستید برید تو اتاق خواب دست همدیگه رو گرفتن رفتن سمت اتاق خواب آوین لباس ش درآورد وای حشری شدم آوین بکنم چه بدنی داشت از بدن نرگس سفید تر بود رفت رو تخت کیرش گذاشت رو صورت نرگس گفت بخورش نرگس براش ساک میزد منم شلوار و شورتم کشیدم پایین با کیر خودم بازی میکردم دوست داشتم همون لحظه دوتاشون بکنم نرگس انگاری کیر ندیده بود چطوری براش میخورد که برای من توی این ۵ سال ساک نمیزد پاهای نرگس باز کرد توری قسمت جلوی کس نرگس با دست

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


کونش تقریبن نیمه اماده بود و کسش هم دوباره خیلی زود خیس اب شد. رو همون مبل روی شکم خوابوندمش و نشستم رو کونش. یه کم دیگه باسنشو میمالیدم و سوراخشو چرب کردم. سر کیرمو رو سوراخش گذاشتم و کمی فشار دادم.

نرفت تو ولی دیدم با یکی دوتا فشار دیگه راه باز میشه! روش دراز کشیدم و فشار دومو دادم. جیغای ریزش زیر کیرم بیشتر حشریم میکرد و بار سوم با یه تف دیگه سرشو دادم تو. محکم بهش چسبیدم و نزاشتم تکون بخوره. از عکس العمل هاش و حتی بعضی حرفهاش فهمیده بودم که با دستور دادن بهش و کلن رفتار جدی و یه کم خشن بیشتر تحریک میشه تا قربون صدقه رفتن و نازشو کشیدن واسه کاری. در گوشش گفتم هیسسسس! شلوغ نکن بزار حالمو بکنم. کم کم تا نصف کیرمو جا کردم و اروم تلمبه میزدم. یه دقیقه بعد تا ته توش بود و محکم میزدم! اروم اروم خودشم حال میکرد از گاییدن کونش و میخواست محکم بکنمش. چون برعکس کس و ساک که دیر ارضا میشم با کون زود ارضا
میشم 5 دقیقه نشد که ابمو تو کونش خالی کردم و پاشدم. دیگه از فرداش هم کسش و هم کونش هردو میخارید و دیوونم کرده بود. یکسالی مدام ترتیبشو میدادم و دیگه ازونجا جابجا شدیم و رفتیم و تموم شد همه چیز .



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


رفتم سمت اتاق خواب دیدم غلام و کیمیا دوتا بی حال افتادن رو تخت لیلا رو صدا کردم گفتم بیا این دوتا رو ببین غش کردن لیلا آمد دید زد زیر خنده کیمیا و غلام خندشون گرفت اون شب تا دیر وقت پیش هم بودیم کیمیا کنار غلام نشسته بود لیلا هم پیش من غلام گفت بیایم اگه دوست دارید یک کاری بکنیم.

گفتم چی گفت اگه دوست دارید دیگه نخوایم با یک زوج دیگه رابطه داشته باشیم همیشه کنار همدیگه باشیم برای اینکه نمیشه به هر کسی اعتماد کرد نظرتون چیه ؟
کیمیا گفت خوبه منم قبول کردم لیلا قبول کرد الان مدتی رابطه لیلا و کیمیا خوبه گاهی لیلا میاد پیش کیمیا من لیلا رو میکنم وقتی کیمیا میره خونه لیلا میاد برام تعریف میکنه که غلام چطوری میکنش.
تا حالا که رابطه خوبی داریم.



پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 نفر سوم که تبدیل شد ضربدری ( بیغیرتی )

سلام
همیشه داستان ها رو خوندم همیشه دوست داشتم نفر سومی بیارم که یک سکس حسابی بکنیم من دوست داشتم نفر سومی که بیاد من حال کنم و بتونه زنم باهاش سکس کنه . تو واقعی کردن این قضیه مشکل داشتم البته فقط من نه همسرم هم همینطور.
من منصور هستم 40 سالمه قدم 185 کیرم دقیقا 20 سانته.
همسرم اسمش کیمیا 32 سالشه خوشگل و خوش اندام سینه های طبیعی سایز 80 و کمر باریک.
ما سه سال از طریق دوستی با هم ازدواج کردیم اولش قصد ازدواج نداشتیم ولی دیدیم همه چیز ما مثل همدیگه هستش دوتایی مکمل همدیگه هستیم من فکر میکردم خودم طبع گرمی دارم ولی متوجه شدم کیمیا از من بدتره یک سال بعد دوستی ازدواج کردیم کیمیا خونه دار بود ولی من مغازه دارم.

توی این برنامه با یک زوج آشنا شدم پسره 35 سالش بود و خانومش 30 سال اسم پسره غلام بود و خانومش لیلا چندتا عکس از خودشون برام فرستادن منم چندتا عکس از خودم کیمیا فرستادم براشون غلام قسم میخورد که بار اولش برای این قضیه منم براش قسم خوردم که بار اول ولی به هر کسی نمیشه اعتماد کرد قرار گذاشتیم من و غلام شناسنامه من و کیمیا و غلام و لیلا بردیم به همدیگه نشون دادیم که واقعا زن شوهر هستیم مشخص بود که غلام مثل ما بار اولش بود اونم وقتی منو دید به تته پته افتاد خونه غلام نواب بود خونه ما پونک بود قرار گذاشتیم برای پنجشنبه شب خونه ما البته عکس لیلا رو دیدم واقعا زیبا بود.
عکس غلام و لیلا رو نشون کیمیا دادم گفت هر چی تو بگی بهش گفتم از این پسره غلام خوشت میاد گفت اگه مطمئن هستند آره چرا که نه.
با غلام و لیلا اوکی کردم برای پنجشنبه شب روز پنجشنبه رسید کلی تدارکات دیدیم کیمیا گفت یکم استرس دارم گفتم نگران نباش اون ها هم بار اولشون هستش ولی خودم تو دلم استرس داشتم به روی خودم نمیوردم تمام کارهای خونه رو با کیمیا انجام دادیم ساعت 8 شب شد دیدم غلام زنگ زد آقا ما طبق لوکیشن هستیم رفتم در حیاط باز کردم دیدم بله غلام و لیلا بودن سلام کردن وای خدا لیلا چقدر خوشگل بود غلام گفت خانومت هستند میشه بگید بیان انگاری مطمئن نبودن رفتم داخل به کیمیا گفتم بیا بیرون کیمیا یک لباس توری سکسی پوشیده بود آمد سلام کرد ظاهراً اون ها مطمئن شدن آمدن داخل

مشخص بود که غلام و لیلا مثل ما استرس گرفته بودشون من و کیمیا مطمئن شدیم این ها مثل ما بار اولشون هستش منم زدم به شوخی و کیمیا هم همینطور سفره مشروب گذاشتیم به غلام و لیلا گفتیم ما بار اول و شما هم مشخص همینطور نگران نباشید.
کیمیا دست لیلا رو گرفت بردش تو اتاق خواب لباس راحتی بهش داد آمد نشست پیش ما به کیمیا گفتم آقا غلام ببر از لباس های راحتی من بهش بده بزار راحت باشه دست غلام گرفت بردش تو اتاق خواب شلوارک و تک پوش ست بهش داد و آمد نشست.
کیمیا گفت ظاهراً امشب فقط یک مهمونی ساده داریم.
غلام گفت نه چرا این رو میگی ؟
کیمیا گفت هر دوتون از ما ترسو تر هستید عزیزم ما آمدیم حال کنیم نه چیزی دیگه غلام گفت ما هم اهل حال هستیم ولی بار اول خجالت میکشیم.
من و کیمیا گفتیم به خدا برای ما هم بار اوله کیمیا بلند شد رفت تو صورت غلام ایستاد لباس داد بالا گفت باشه آقا غلام زیر لباسم شورت نپوشیدم بخور
کسشو برد تو صورت غلام
اونم نامردی نکرد سرش کرد تو کس کیمیا و مشغول خوردن کس کیمیا شد منم با این حرکت حشری شدم گفتم لیلا خانوم شما انگار تعارفی هستید ؟ هیچی نگفت سرش انداخت پایین منم رفتم سمتش نگاهش کردم گفتم از آقا غلام و کیمیا یاد بگیر دستم بردم سینه هاشو گرفتم با دوتا سینه هاش بازی میکردم لب رو لب شدیم دستم بردم سینه های نازشو از زیر لباسش گرفتم ، کیمیا رو هوا بود دست غلام گرفت گفت بریم تو اتاق خواب من و لیلا تنها بودیم لیلا رو خوابوندم رو زمین کیرمو درآوردم گذاشتم تو دهنش با دستش گرفتش گذاشت تو دهنش خیلی آروم میخورد بهش گفتم غلام داره زن منو پاره میکنه تو چرا تعارف میکنی دست گذاشتم لباس لیلا رو درآوردم سینه های مثل بلورش افتاد بیرون منم مثل ندیده ها افتادم روش دستم بردم زیر لباسش کسش خیس بود صدای آخ جون چه کیری داری کیمیا و صدای تلمبه زدن غلام میومد منم لباسمو درآوردم لیلا رو لخت کردم بی مقدمه پاهاش دادم بالا کیرمو کردم تو کس نازش و تلمبه میزدم و صداش بلند شد وای بکن بکن و تلمبه میزدم با یک دست با سینه هاش بازی میکردم صدای کیمیا و غلام تو اون اتاق میومد من بیشتر حشری میشدم و تلمبه زدن بیشتر میکردم لیلا جیغ کشید و لرزید ارضا شد و من یکم صبر کردم تا آروم بشه و دوباره تلمبه زدن شروع کردم وسط تلمبه زدن بهش میگفتم تو جنده کی هستی ؟ می‌گفت تو بهش گفتم این کس کیه ؟ می‌گفت مال تو و تلمبه میزدم بهش گفتم آبم بریزم داخل ؟ گفت بریز آبم ریختم تو کسش خوابیدم روش گفت چقدر آبت داغه کسم سوخت نگاه تو صورت همدیگه کردیم خندیدیم لبش بوسیدم از روش بلند شدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

30 Oct, 10:20


💞 سن بالا ولی حشری

سلام
شهوت دوران مجردی در مقایسه با شهوتی که وقتی متاهلی و یه مدت سکس نداشتی واقعن قابل مقایسه نیست. 33 سال داشتم و چند ماهی بود با خانمم اختلاف داشتیم. هردو مغرور بودیم و فقط تو یه خونه زندگی میکردیم ولی هیچ حرف و رابطه و سکسی نداشتیم. شب ها هم هر کدوم جدا میخوابیدیم و این منو ناجور عذاب میداد و حشری میکرد. تو یه ساختمان 3 طبقه زندگی میکردیم که طبقه اول زنی حدود 50 ساله با پسرش زندگی میکرد و طبقه سوم خالی بود و ماهم طبقه دوم. هرروز این زن همسایه را جلوی در یا تو راهرو یا کوچه میدیدم. با یه چادر رنگی و پیرهن گشاد و دامن مشکی. زنی با ظاهر معمول بود ولی پوست سفید و سینه های بزرگ که بارها موقع خم شدن و شستن و جارو کردن جلوی در دیده بودم. با اینکه همیشه از سکس با زنهای جاافتاده و گوشتی لذت میبردم ولی هیچوقت به این رو ندادم و همیشه بی تفاوت میگذشتم و انگار این بی تفاوتی بیشتر تحریکش میکرد و هربار بیشتر سعی میکرد تحریکم کنه. پسرش از صبح تا شب تو یه شرکت کارگر بود. یکسالی گذشت و یه روز تو خونه دعوای وحشتناکی با خانمم کردم و طبق عادت واسه وخیم تر نشدن اوضاع با عصبانیت از خونه زدم بیرون تا کمی اروم بشم. از پله ها اومدم پایین و دیدم خانمه جلوم سبز شد و گفت: خواستم بیام در خونتون الان! میگم شما کارتن خالی ندارین؟! واسه جمع کردن اثاث پسرم میخوام! آخه یه خونه گرفته واسه خودش میخواد از اینجا بره! من تو اون حالت و با شهوتی که ماه ها داشت از درون عذابم میداد بی تفاوت به حرفش جلوی در خونش و تو همون راهرو دستشو گرفتم و برشگردوندم. از پشت در حالیکه چادرش از رو سرش اویزون بود بهش چسبیدم محکم سینه هاشو از پشت گرفتم و مالیدم. گفتم کارتن خالی نداریم چیز دیگه هست میخوای؟ در حالیکه هم تو شوک بود و هم ترسیده بود اما معلوم بود با همین مالش چند ثانیه ای سینه هاش و چسبوندن کیرم بهش داغ شده و اروم و نفس نفس زنان گفت: اینجا یکی میاد میبینه. زشته.

گفتم کسی نمیاد. پسر تو که شب میاد و خانم منم بیرون نمیره. چادرشو کشیدم. دامنشو دادم بالا شرتشو مثل وحشی ها پایین کشیدم. یه نگاه به کونش کردم سفید و گوشتی و کاملن تمیز. بیشتر داغ کردم کیرمو در اوردم خمش کردم و از همون اول محکم تو کسش فرو کردم و تند تند تلمبه زدم. میخواستم فقط ارضا بشم باهاش. دنبال اروم شدن بودم و ناراحتی از خانمم رو داشتم سر کسش خالی میکردم. سرشو به عقب فشار میدادم و تا ته از لای کون گوشتیش تو کسش میکردم. خیلی زود ارضا شد و انگار اونم دقیقن همین جور دوست داشت بکننش. یعنی محکم و خشن. داشتم ادامه میدادم تا ارضا بشم ولی خیسی بیش از حد کسش بعد ارضا شدن یه کم لذت کردنشو کم میکرد و کم کم درش اوردم و با اینکه ارضا نشده بودم شلوارمو دادم بالا و رفتم بیرون. چند دقیقه ای تو ماشین نشستم تا اینکه اومد جلوی در و اومد سمت ماشین. ازم پرسید چی شد؟؟ چرا یهو رفتی؟؟؟ رک و راست جوابشو دادم و گفتم کست بعد ارضا دیگه حال نمیداد بهم. گفت اینجوری ضرر داره واست و خوب نیست و ازین حرفا. گفتم خوب چیکار کنم. گفت بخورم برات ارضا میشی؟ دوست داری؟ یا کار دیگه باید بکنم؟ گفتم باشه برو میام الان خونتون همون پشت در بخور واسم تا بیاد. خلاصه رفتم و داخل خونه نشست رو زانو و شروع به خوردن کرد. مهمترین تفاوت دختر و زن جاافتاده تو ساک زدنشونه. بعضی زنها جوری کیر میخورن که لذتش از صد تا کس تنگ 18 ساله هم بیشتره. بعد از چند دقیقه که خودش خوب ساک زد سرشو گرفتم و یه دو دقیقه ای تو دهنش محکم تلمبه زدم و ابمو خالی کردم تو دهنش که خوب تو دهن جمعش کرد بعدم تو دستشویی کنار در خالیش کرد. خداحافظی کردم و رفتم. تو دلم گفتم چرا این مدت اینقدر بیخود تحمل کردم و زودتر اینکارو نکردم؟ البته فکر نمیکردم با این سن بتونه اینجوری ارضام کنه. بعد اون دیگه میخواستم زودتر از کون بکنمش. چون کونش هنوزم عالی بود و واقعن کردن داشت. بهش جلوی در یه روز گفتم کونتو اماده کن واسه فردا. یه کم ناز کرد ولی چون خودشم اون روز بدجور تشنه کیر بود قبول کرد و گفت به شرطی که کسم هم مثل اونروز یه کم بکنی و فقط کون نباشه. میدونستم خیلی تشنه کیره و از قصد زیاد خودمو مایل به کردنش نشون نمیدادم و این باعث میشد تو سکس بیشتر دنبال حال دادن بهم باشه و با تمام وجود از خودش مایه بزاره. اگه بهش رو میدادم و ازش تعریف میکردم انتظار داشت فرداش کسشو بخورم واسش. فردا صبح رفتم خونشون. بغلش کردم و گفتم کونو اماده کیرم کردی؟؟؟ گفت اره همه جام امادست و کیر میخواد. نشست رو مبل و شلوارمو در اوردم و گفتم بخور تا سیخ بشه. یه کم خورد لختش کردم و یه کم با سینه هاش بازی کردم و هربار نوکشون رو یه کم مک میزدم. خوب که داغ شد گفتم چهار دست و پا برگرده سمتم. ایستاده کمی از کس کردمش و با انگشتم مشغول باز کردن کونش شدم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


کنه که فکر نمیکنم. یهو سمانه اومد بیرون و عاطفه صداش کرد و گفت سمانه امشب از اقا مهدی اجازتو گرفتم که امشب زن امیر بشیا. من خواستم بگم کی این حرفو زدم یهو سمانه گفت اقا مهدی اجازه بده و بگه من حرفی ندارم البته یکم با خجالت از من منم گفتم اخه و عاطفه گفت اخه نداره نکنه از من خوشت نمیاد منم گفتم نه راحت باشیم که یهو امیرم اومد بیرون و گفت ببخشید با همکارم زیاد حرف زدم رفت رو کناپه نشست عاطفه هم که کنار من بود به سمانه اشاره داد که بشین کنار امیر سمانه جان سمانه هم آروم رفت کنار امیر امیرم انگار آماده بود با دست زد رو رونهای سفیدو گوشتی سمانه و گفت شلوارک عاطفه رو پوشیدی نمیگی من چقدر با این خاطره دارم و خندید عاطفه هم برای حمایت از من گفت امشب اقا مهدیم با این شلوارکا خاطره کسب میکنه و منم خندیدم بعد عاطفه گفت امیر امشب سمانه قول داده زن تو بشه بجای من منم پیش اقا مهدیم امیرم گفت چه خوب من که از خدامه سمانه خانوم امشب و زن من بشه یعد عاطفه گفت سمانه امشب باید یه حال حسابی به کیر امیر بدیااا سمانه هم همش قرمز میشد منم باورم نمیشد که این سمانس اینقدر رام شده و حرفی نمیزنه اصلا خیلی تعجب داشت که یهو عاطفه گفت نترس توام بهت خوش میگذره نمیزارم دست خالی بری بیرون منم یه لبخند زدمو گفتم میدونم گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم ‌‌.بعد عاطفه برا این که جو عوض شه شروع کرد از من لب گرفتن و امیرم از سمانه بعد من زیر چشمی نگاه میکردم که دیدم تیشرت سمانه رو امیر دراورد و چشام به یه سوتین جدید و سکسی افتاد امیر گفت اینم که سوتین عاطفس امشب مثل اینکه قراره تمام کمال جای عاطفه باشیا من پیش خودم داشتم فکر میکردم ایا سمانه عمدی سوتین عاطفرو پوشیده که دیدم امیر بلند شد و کیرشو درآورد گفت بخور خانومی. بعدم داد دهن سمانه سمانه هم بدونه مکث شروع کرد کیر امیر که حسابی بزرگ شد متوجه شدم کیرش طولش از کیر من یزره بزرگتره و قطرشم همینطور از مال من یکم کلفت تره بعد امیر پاهای سمانرو داد بالا که شلوارکو دراره که بازم صحنه عجیبی دیدم سمانه اصلا شرت پاش نبود وچنان شیو کرده بود که اصلا اینقد سفید ندیده بودمش بعد امیر گفت عاطفه راست میگفتی عجب کسو کونی داره این زن مهدی عاطفه گفت امشب زن خودته امیر من اصلا گیج شده بودم مگه عاطفه قبلا سمانه رو لخت دیده بود ! امیر گفت سمانه داگی وایسا سمانه هم سریع داگی شد و امیرم یک راست زبون انداخت لای کسو کون سمانه و با دستاش لای کون سمانرو باز کرده بود که انگشت شصتشم افتاده بود تو سوراخ کون سمانه سمانه نالهاش بلند شد یهو امیر دیدم بلند شدو کیرشو مالوند رو سوراخ کون سمانه من گفتم عاطفه امیر داره چیکار میکنه سمانه تا حالا از کون نداده سمانه گفت نگران نباش عزیزم خودم آمادش کردم یهو من دیگه فهمیدم سمانه امروز زودتر اومده بوده با عاطفه چه خبر بوده که یهو سمانه خودش به سمانه گفت سمانه ترو خدا به امیر بگو اولاش یکم آروم بکنه من بار اولمه عاطفه خندیدو گفت سمانه جان تو دیگه امروز حسابی خودم آب بندیت کردم از چی میترسی امیرم که کارشو بلده سمانه قرمز شد یهو امیر گفت عاطفه بدو ژلرو بیار این سمانه خیلی تنگه معلومه عاطفه هم سریع ژله رو آورد داد امیر امیرم حسابی مالید بکیرش و کیرشو آروم گذاشت رو سوراخ کون سمانه که سمانه دیگه نتونست خودشو کنترل کنه یه داد کشید امیر گفت سمانه جون مگه خودت نگفته بودی دوس دارم امیر کونمو جر بده پس خوب وایسا کارت دارم من دیگه کلا سکوت کرده بودمو نگاه میکردم عطفه هم میخندیدو کیرمو میمالید و گفت عزیزم از منظره لذت ببر حیف این کون نیست درضمن سمانه خودش کاملا راضیه و دیدم امیر تا نصفه کیرشو کرده تو کون سمانه سمانه هم همش میگفت وای عاطفه کونم جر خورد امیرم بی توجه داشت سعی میکرد کون سمانرو باز کنه که داشت موفق میشد سمانه هم از داد به ناله های شهوانی صداش تعقیر کرد وای چی میدیدم امیر داشت کون سمانرو محکم میکرد عاطفه هم کیر منو میمالیدو میگفت نگران نباش منم برات جبران میکنم فعلا لذت ببر منم یکم آروم شدم گفتم منم به خدمت عاطفه میرسم بعد امیر سمانرو برگردوند و گفت پاتو واکن کستم بگام عاطفه گفت سمانه ببینم تو زود تر آب امرو میاری یا من امیرم کرد تو کس سمانه و هی از کس سمانه تعریف میکرد چه کس خوبی داری سمانه به این سفیدی عاطفه گفت خودم پاکسازی پوست براش کردم یه هفتس دارم کسو کونشو پاکسازی میکنم ها امیرم داشت وحشیانه فقط کس سمانرو میگایید میکشید بیرون و میکرد توش سمانه کاملا سوراخش باز شده بود و دیگه خودش میگفت امیر منو هم مثل عاطفه جر بده من امشب زن توام امیرم بیشتر حشیری میشد کس سمانه پر از آب بودو صدای شلاپ شلوپ کس سمانه همجارو پر کرده بود دیدم سمانه نالهاش زیاد شدو ارضاع شد عاطفه گفت آقا مهدی ببین زنت چه حالی میبره امیرم همینطور محکم داشت میکرد که یهو گفت داره آبم میاد قرصاتو خوردی بریزم توش سمانه هم گفت

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


آره بریز توش همشو امیرم کل آبشو خالی کرد تو کس سمانه من پیش خودم گفتم همه از برنامه امشب خبر داشتن جز من که امیر گفت بریم اتاق خواب عاطفه توام پاشو به امیر یه حالی بده سمانه هم سریع شرتشو درآورد و گفت اقا مهدی بریم تو اتاق خواب همه رفتیم اتاق خواب امیر سمانه رو بغل کرد و برد انداخت رو تخت منو عاطفه هم رفتیم که عاطفه پاهاشو داد بالا و گفت آقا مهدی تلافی امیر رو سر من درار من که از دیدن سکس امیر و سمانه دیگه داشتم ارضا میشدم با چندتا تلمبه آبم اومد و ریختم تو کس عاطفه اونشب امیر تا صبح سه بار سمانه رو از کون و کس کرد تا صبح سمانه هم هر بار که امیر میکردش ارضا میشد اون شب هیچ وقت فراموشم نمیشه پیشاپیش از غلط املایی هایم پوزش میطلبم .

🤍💜۹۱۸🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سمانه خانوم در اختیار امیر ( ضربدری )

سلام
قضیه ما از اونجا شروع شد که از طرف همسایه واحد بغلی به عروسی داداشش دعوت شدیم . تو عروسی چون زیاد با اقوام اونا آشنا نبودیم من و همسرم سمانه تنها برا خودمون نشسته بودیم که یه آقا به اسم امیر و خانومش به اسم عاطفه که بعد از آشنایی اسمشونو رو گفتن از من درخواست فندک کرد که منم به شوخی گفتم بعد مشروب سیگار میچسبه اونم گفت والله ما اینجا تنهاییم کسی رو نمیشناسیم خانومم دوست خواهر داماده و … بعد گفت تو ماشین یکم مشروب دارم بیا بریم باهم بزنیم منم پایه گفتم بریم و خانوماهم کنار هم گذاشتیم تا رفتیم و برگشتیم خانوما هم حسابی دوست شده بودن و شماره هم گرفته بودن گویا عاطفه خانوم امیر آرایشگر بود و با خانومم قرار آرایش چیز گذاشته بودن. تا اینکه چند روز بعد خانومم از آرایشگاه عاطفه زن امیر برگشته بود گفت رفتم پیشش هرکاری کردم برا ابرو و بند صورتم پول نگرفته. حتما یکشب دعوتشون کنیم جبران شه منم قبول کردم و دعوت کردیمو اونام قبول کردن و اومدن و این شد که رفت او اومد خانوادگی شروع شد . چند بار مارو دعوت کردن وهمچنیین ما هم چند بار اونا رو و هر بار راحت تر از قبل میشدن خانومامون … عاطفه زن امیر تو خونشون معمولا با شلوار و تیشرت بود و خانوم منم معمولا با پیراهن و شلوار تا جایی که عاطفه با شلوارک بلند و خانوم منم با تیشرت و شلوار . تو این رفتو آمدا بود که عاطفه زن امیر خیلی با من شوخی میکرد یه جاهایی هم شوخی شوخی مثلا میگفت امشب رفتید خونه سمانه رو باید اصلاح بدنی کنی یا مثلا از این حرفا. که سمانه هیکل خوبی داره البته خودش قدش از سمانه 5 سانتی حدودا بلند تر بود بخاطر همین لاغر تر نسبت به سمانه میزد … خلاصه شوخی های عاطفه بامن دیگه زیاد شده بود تا جایی که مثلا میگفت روزایی که می خواید بیاد اینجا آقا مهدی سمانرو کاریش نکن که جون داشته باشه اینجا کمکم کنه از بس شبا بیدار نگهش میداری میاد اینجا خوابش میاد و می خندید.امیرم سر به سر سمانه زیاد میذاشت طبق معمول یشب دعوت بودیم و سمانه هم حدودا ساعت 2 ظهر رفت که سرشو هم پیش عاطفه رنگ کنه .امیر شوهر عاطفه هم از صبح میرفت سر کار عصر حدودا 7 میومد منم همون حدود قرار شد برم خونشون تا اینکه رفتم در زدم و درو باز کردن چی میدیدم سمانه موی سرشو هایلایت زده بود خیلی جذاب شده بود این به کنار دیدم یه شلوارک کوتاه پوشیده خیلی تعجب کردم گفتم امیر برگشته گفت نبابا نترس جلو امیر اینجوری که نمیچرخم یه نفس راحت کشیدم و رفتم تو که دیدم عاطفه خانوم که تیپش از سمانه بدتره گفتم چه خبره اینجا امشب همه آزادی دادید عاطفه خندید و گفت آقا مهدی تو که ضرر نمیکنی برا خودت حسابی دید میزنی . منم خندیدم . گفتم پس امیرکو گفتن تو راهه تا یه ساعت دیگه میرسه. منم رفتم شلوارکی از شلوارک های امیر پوشیدمو نشستم بعد گفتم سمانه شلوارکتو به نظرت عوض نمیکنی گفت چشم که عاطفه گفت آقا مهدی اگه ناراحتی منم عوض کنم به کنایه منم گفتم این چه حرفیه گفت پس چرا به سمانه میگی منم گفتم خودتون میدونید جلو امیر زشت نباشه که عاطفه گفت امیر اصلا براش مهم نیست ولی من خودم یه جوریم شد هم دلم میخواست عاطفه رو دید بزنم هم دلم نمی‌خواست سمانه رو امیر دید بزنه که دیگه به خودم قبولوندم که مشکلی نداره. ولی هر بار که سمانه رد میشد نگاهش میکردم حس میکردم پوستشم سفیدتر شده اصلا احساس میکردم خیلی جیگر تر شده و چون یکم گوشتی تر نسبت به عاطفه بود خیلی دلبری میکرد . تا اینکه امیر اومدو سلام احوال پرسی کرد و با دیدن سمانه و عاطفه اصلا جا نخورد و
هیچی انگار عادی بود.

بعد از اینکه یه ساعتی نشستیم با سمانه شوخی رو شروع کرد گفت عاطفه سمانه رو هم آوردی رو دین خودت و خندیدن هردوتاشون سمانه هم یکم خجالت میکشید و سرخ میشد و سعی میکرد زیاد حرف نزنه امیر گفت بیایید قبل شام یه چند پیک بزنیم منم قبول کردم و خانوما هم قبول کردن امیر یه پیک اولو خورد و گفت من امشب نمیتونم زیاد زیاد بخورم معده درد دارم شما بخورید حالا برا من و سمانه سنگین میریخت برا خودش خیلی کم چند پیک خوردیمو خانوما بلند شدن شام رو ردیف کنن که عاطفه منو همش برای کمک صدا میزد و خودشو میمالوند به من منم که بدم نمیومد هیچ نمیگفتم شامو خوردیم که امیر شامم خیلی کم خورد . و بعد شام گفت من برم تو اتاقم یه زنگ بزنم سمانه هم رفت توالت که عاطفه اروم در گوشم گفت آقا مهدی خوشگلم منم گفتم خیلی گفت دوست داری گفتم چرا نه یه لبخند ریز زد و گفت امشب یه درخواستی ازت دارم گفتم جون بخواه یهو گفت بیا امشب هممون آزاد باشیم هرکی هرچی دوس داشت منم که تو دلم داشت قند آب میشد فک میکردم برای منو خودش میگه که یهو گفت خیلی دوست دارم امیرو با یه زن دیگه ببینم منم خشکم زد موندم چی بگم گفتم گفتم اخه سمانه قبول نمیکنه گفت تو قبول کن من با توام سمانه هم با امیر منم گفتم من مشکلی ندارم سمانه باید قبول

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


داشتیم می گشتیم که یه مغازه شال و روسری دید و رفت اونجا و من موندم بیرون. بعد رفتیم کیف خرید و چند تا مانتو فروشی رفتیم و مانتو هم خرید. خلاصه توی این گشتن ها و خرید ها هر فرصتی بود میچسبیدم بهش و دوباره حشری شده بودم و شهوت عقلم رو کور کرده بود. خریدها رو انجام دادیم و اومدیم بیرون و رفتیم سمت مترو که گفت بابا مگه نمیخواستی برای خودت هم خرید کنی؟
-نه دیگه خسته شدم، باشه برای فردا.
-توی مترو دوباره خیلی شلوغ بود. باز مثل قبل پشتش به من بود و کیر شق شده من لای کونش. اما اینبار ساکت نبودیم و در همین حال باهاش حرف میزدم و اونم همینطور. درحالی که خیلی ریز کیرمو به کونش فشار میدادم از خرید و چیزهایی که خریده بود میگفت و توی یه فرصت کیرم رو دراوردم و دوباره کردم لای کونش . فشار میدادم به سوراخش و انگار میخواست شلوار و مانتوش رو با خودش ببره توی سوراخ کونش. گفتم مهتابم ببخشید خسته شدی آوردمت بازار
-نه بابا خیلی هم خوب بود و خوش گذشت. تازه منم باید معذرت بخوام که خسته ت کردم و نتونستی برای خودت خرید کنی.
-نه قربونت برم. تو راضی باشی من خوشحالم
-من که امروز راضی راضی بودم. دو سه تا ایستگاه بعد دیدم داره خلوت میشه کیرم رو سریع کردم توی شلوارم. از مترو که اومدیم بیرون گفتم بریم یه آبمیوه بخوریم و بعد بریم خونه.
-نه بابا خسته شدی بریم خونه زودتر
-نه عزیزم میخوام با دخترم بریم یه هویج بستنی بخوریم. (آخه مهتاب خیلی دوست داره(
-باشه بابایی بریم.
خلاصه بین خوردن آبمیوه بودیم که گفتم مهتابم ببخش اذیت شدی
-نه بابا چه اذیتی؟ خیلی هم خوب بود
-مطمئنی؟
-آره خب، خیلی خوب بود امروز، همه خریدامم کردم. مگه تو اذیت شدی؟
-نه، خیلی هم عالی بود
-پس دیگه ناراحت نباش بابا
-قربون دختر خوشگلم برم
اون روز گذشت ولی صحنه هاش و شهوت زیاد اون لحظه ها و لذتش دائم میومد سراغم. همش فکر این بودم که کاش باز هم پیش بیاد.
البته مهتاب با من خیلی صمیمی تر و راحت تر از قبل شده بود. بیشتر از قبل میومد بغلم میکرد یا خودش رو می انداخت توی بغلم. یا میومد با اون کون تپلش می نشست روی پام. خیلی وقت بود که روی پام نمی نشست . از وقتی که ۱۲-۱۳ سالش بود دیگه نه من میزاشتم نه اون روش میشد. اما یواش یواش روی پام نشستنهاش زیاد شده بود و مخصوصا وقتی تنها بودیم موقع فیلم دیدن از روی پام بلند نمی شد و منم یه خورده که مینشست، بعد کونش رو تنظیم میکردم روی کیرم و تکیه میداد به من. باهاش حال میکردم و یواش یواش حس شهوتم بیشتر به من قلبه کرد و رضایت اونم باعث شد بیشتر پیش برم. تا اینکه تصمیم گرفتم یه روز که تنها بودیم، موقع فیلم دیدن یه حرکت جدید بزنم. خانم زیاد میره خونه ی خواهرش و پسرمم میبره با خودش تا با پسرخاله ش بازی کنه. چون دختر ندارن، مهتاب زیاد نمیره اونجا. خلاصه یا اونا خونه ی ما هستن یا خانم خونه ی اوناست. واسه همین زیاد پیش میاد که تنها باشیم. اون روز موقعی که روی کیرم بود و تلویزیون میدیدیم، گفتم برو متکا بیار بخوابیم روی زمین راحتتره.
رفت آورد و جلوی تلویزیون خوابیدیم و از پشت بغلش کردم. بعد از مدتی باهاش شروع کردم به شوخی و قلقلک دادنش و یواش یواش چرخید و خوابیدم روش. کیرم لای کون نرم و قلمبه ش بود و با شوخی و قلقلک دادنش و بوس کردنش، خودمو روش تکون میدادم تا آبم اومد. دیگه این شد کار همیشگی و تا تنها میشدیم همین بساط بود و آبمو با کونش میاوردم. تا اینکه یه روز با دامن بود و وقتی خواستم بخوابم روش دامنش رو یواش یواش کشیدم بالا و دیدم شورت نپوشیده. منم کیرمو یواشکی از بالای شلوارکم درآوردم و انداختم لای کونش و خوابیدم روش. خیلی بیشتر از همیشه حال داد و وقتی آبم اومد نتونستم خودمو کنترل کونم و ریختم لای کونش. خجالت کشیدم و بدون هیچ حرفی رفتم حموم. اما دیدم دفعات بعد بازم اکثر وقتها دامن میپوشیده و منم دیگه همین کارو میکردم. حتی اگه شلوار با شلوارک هم پاش بود میریختم روی شلوارش. گاهی هم به پشت میخوابونمش و کیرمو میمالم به کوسش و بوسش میکنم،. حتی گاهی لبشم میبوسم و موقع اومدن آبم لبشو میمکم. هنوز جرات نمیکردم کیرمو بکنم توی کونش. هر چند بارها آبمو دقیقا روی سوراخش ریختم، یعنی سر کیرمو موقع اومدن آبم گذاشتم روی سوراخ کونش، ولی نه جرات میکردم، نه دلم میومد کیر کلفتمو بکنم توی کونش. این ماجرا رو همون موقع ها نوشتم و میخواستم بزارم توی سایت ولی نشد.
من مهتابم و این اتفاق واقعا افتاده و چند روز پیش که گوشیه بابام دستم بود تا اکانت اینستاش رو بالا بیارم، یه چرخی توی گوشیش زدم و این داستان رو دیدم. فرستادم ایمیل خودم و امروز تصمیم گرفتم براتون بفرستم. البته شوهرم ناصر جون خاطراتش رو داره جمع بندی میکنه و تا چند روز دیگه براتون میفرسته. هم خاطرات خودشه، هم من. این ماجرا هم توی اون و البته کمی مفصل تر از زبون خودم نوشته شده .

🤍💜۹۱۷🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


یا اگه دو راند پشت هم بریم که راند دوم کلا از کون میکنم اونم توی حالتهای مختلف.
اما از ماجرا دور نشیم. خلاصه شانس آوردم و قبل از خراب کردن خودم رسیدیم ایستگاه پونزده خرداد و پیاده شدیم. وقتی اومدیم بیرون تعجب کردم که چقدر خیابون شلوغه و پر از دست فروش بود و مردم لای هم میلولیدن. دخترم دستمو گرفت و بدون اینکه چیزی به روی هم بیاریم راه افتادیم. توی مسیر جاهایی که خیلی شلوغ بود حس میکردم که انگار از پشت میخوان بمالن به دخترم. همون طور که جلوتر از خودمون میدیدم که یه سری دارن از شلوغی سوءاستفاده میکنن و خودشون رو میمالن یا میچسبونن به زن و بچه مردم. به دخترم گفتم مهتاب جان اینجا خیلی شلوغه ،بیا جلوی من تا از پشت نزنن بهت. اونم اومد و چشمش به وسایلی بود که دست فروش ها میفروختن و گاهی سرش می چرخید سمت مغازه ها. آروم آروم با جمعیت میرفتیم جلو و بعضی جاها ناخواسته با کون دخترم برخورد میکردم یا جاهایی وایمیستاد تا لباسارو ببینه و منم پشتش بودم بعضی وقتا میچسبیدم به کونش. هرچی جلوتر میرفتیم بیشتر می چسبیدم بهش و شهوت دیوونم کرده بود. دور و اطرافمم می دیدم که یه عده دارن میمالن و میچسبن به زنها و دخترا و کلا حشرم بدجور بالا بود و آمپر چسبونده بودم. رسیدیم جلوی پاساژ رضا و جمعیت زیادی داشتن میرفتن داخل و حسابی شلوغ بود. کلی طول کشید تا فقط بتونیم بریم داخل و اونجا توی ورودی بدجور بمال بمال بود و هر کی به یکی کامل چسبیده بود. منم همینطور. کیرم شق شده بود و میمالیدم لای کون مهتاب. رفتیم داخل کتم رو در آوردم و گرفتم جلوم که کیرم تابلو نشه. به مهتاب گفتم بابا هر مغازه ای که خواستی بریم جنساشو ببین. اکثر مغازه ها هم پر بودن و شلوغ. رفتیم توی یه مغازه شلوار فروشی. به زور تونستیم برسیم جلوی پیشخون و به یکی از فروشنده هاش بگیم چی میخوایم. اونم گفت یه خورده صبر کنید چند نفر جلوتر از شما هستن راه بندازم چشم.
مهتاب چسبیده به پیشخون مغازه بود و منم پشتش. دوباره کیرم راست شد و اونم یه مقدار کمی خم شده بود روی پیشخون و منم یه دستم به کتم بود و یه دستم کنار کون دخترم. دیدم خیلی شلوغه و کسی به کسی نیست. کتم هم که با دستم گرفته بودم سمت راست رو پوشونده بود و سمت چپمون هم کسی نبود وته مغازه بودیم. پشت سرمم شلوغ بود و عقب تر هم دو تا اتاق پرو بود. یه هو زد به سرم و دست بردم زیپم رو کشیدم پایین و کیرم رو از شورت درآوردم مستقیم فشارش دادم رفت لای کون مهتاب. مانتو و شلوارش رو با خودش برد لای چاک کونش. مطمئن بودم قشنگ کیرم رو روی سوراخ کونش حس میکرد. بعد دستم رو گذاشتم کنارش روی پیشخون و از پشت بهش گفتم خیلی شلوغه بابا. اذیت نمیشی؟
-نه بابایی راحتم. حالا باید صبر کنیم تا نوبتمون بشه. عجله که نداریم. بعد حس کردم داره یواش یواش عضلات کونش رو شل و سفت میکنه و کیرم رو لای کونش فشار میده. حدود ۱۰ دقیقه یا کمتر فروشنده اومد سمت ما و گفت ببخشید معطل شدین. بفرمایید کدوم رو گفتید بیارم خدمتتون. دخترم گفت اون شلوار فلان… اونم رفت آورد و داشت نگاه میکرد و منم ریز لای کونش تلمبه میزدم و فروشنده داشت با یکی دیگه حرف میزد و حواسش پیش چند تا مشتری بود همزمان. احساس کردم داره آبم میاد. کیرم رو برگردوندم توی شلوارم و از مهتاب فاصله گرفتم. اگه آبم میومد میریخت لای کونش و مانتوش کثیف و خیس میشد. اونم دقیقا روی کونش. پس خیلی تابلو میشد. واسه همین خودم رو کنترل کردم. دخترم هم شلوار رو برداشت بره اتاق پرو. بعد از چند دقیقه که توی صف پرو بود بالاخره رفت داخل و اومد بیرون. اومد جلو و گفت میشه یکی دو تا مدل دیگه بیارین؟ فروشنده گفت چشم. چند لحظه صبر کنید همکارم میاره براتون. باز من چسبیدم پشتش و حس کردم انگار کونش نرمتر شده. باز کیرم رو دراوردم و کردم لای کونش دیدم خیلی راحتتر از سری قبل رفت لاش. انگار داشتم با سر کیرم سوراخ کونش رو حس میکردم. دستم رو بردم روی کونش و حس کردم انگار زیر مانتو هیچی نیست. بعدا فهمیدم رفته بوده اتاق پرو شرتش رو درآورده بوده. چون باسنش درشت و برجسته بود موقع بیرون رفتن از خونه شرتهای تنگ پاچه دار می پوشید که کونش لق لق نزنه. چون کمرش هم باریک بود و شکم نداشت، همیشه کونش خیلی توی چشم بود.‌ واسه همین موقع بیرون اومدن رعایت میکرد. خلاصه من با این کارش حشرم صد برابر شد. دیگه راحت کیرم لای کونش تا خود سوراخش میرفت. خیلی ریز با اینور اونور کردن خودم و این پا اون پا کردن و عقب جلو کردن های ریز داشتم لای کونش کیرم رو عقب جلو میکردم. داشت آبم میومد که کیرمو از لای کونش کشیدم بیرون و دستمال از جیب کتم در آوردم و گرفتم سر کیرم و خالی کردم توش و بعد انداختمش زمین با پا زدم رفت زیر میز پیشخون. کیرمم قبلش کردم توی شلوار. همه این کارا خیلی سریع و تحت حفاظت پشت کتم انجام دادم. خلاصه دخترم یه شلوار خرید و رفتیم بیرون.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سکس ناخواسته با دختر داداشم

سلام
تا قبلش نقشه و کراشی روش نداشتم
دختر داداشم سه سال از من کوچکتره و با هم جور هستیم
طبقه بالا خونه داداشم بودم
میخواستم به دختر داداشم چندتا راهنمایی راجع ب لپتاپ بهش بدم و فیلمی هم ببینیم
تو اتاق خواب داداشم تنها بودیم و زنداداشم سرکار بود
لب تاپ رو میز کنار تخت بود
رو تخت من دراز کشیده بودم ، اون رو زمین به تخت تکیه داده بود ولی یکی دوبار از اتاق بیرون رفت و برای بار آخری که اومد ، رو تخت نشست
ولی دقایقی بعدش اونه هم رو تخت دراز کشید، البته با فاصله
خواستم صحنه ای از فیلم رو بزنم عقب که غیر عمدی بدنم ،به طول به بدنش چسبید
به خاطر طوری که دراز کشیده بود ، باسنش کمی عقب تر از بدنش بود
باسنش قشنگ به معامله من چسبیده بود
وای چقدر نرم بود ، طوری که از قصد کمی لفت دادم
ممانعت که نکرد
خودشو خیلی اروم شروع به تکون دادن کرد و متوجه شدم بدش نمیاد
معلوم بود کمی شک و تردید هم داره
قشنگ متوجه شدم ماهیچه های باسنش رو داره منقبض و منبسط میکنه
من بیشتر شروع به چسبوندن بدنم به بدنش کردم
اروم لب هام رو روی گردنش گذاشتم
و گردنش رو شروع به خوردن با لب هام کردم
بدون اینکه حرفی بزنیم
هی شروع به مالوندن و ور رفتن کردیم
یه لحظه چشم تو چشم شدم باهاش
جفتمون میدونستیم نباید ادامه بدیم
ولی شهوت مانع میشد
برای اینکه بیشتر شهوتی بشه ، با دست چپم از رو شورت ، کمی کوسش رو مالیدم
دامن بلندی پوشیده بود
خواستم دامنش رو بالا بدم که که گفت ملافه را بندازم رو خودمون
حدس زدم خجالت میکشه و میخواد زیر ملافه باشیم
دامنش رو بالا دادم
دستش رو گذاشت رو شورتش که یعنی شورتش را پایین ندم
کمی سر کیرم تف زدم که گفت عههه دیگه تف نزن
دستش رو دراز کرد و کرمی که رو میز بود و خیلی لغزنده بود رو داد بهم
همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم
گذاشتم لای پاهاش
خیلی نرم بود
کمی تلمبه زدم
سپس بهش گفتم میشه بزارم پشت ؟
با یه حالتی خاص گفت : کــون ؟
با دستپاچگی گفتم نه ، لای قاچ کونت
چیزی نگفت
کمی لای قاچ کونش مالوندم
کونش خیلی نرم بود و از شهوت دیوونه شده بودم
سپس با انگشت کمی سوراخ کونش رو چرب کردم
اروم سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش
که اعتراضی کرد و گفت ببین همون جا بزار دیگه
گفتم فقط دم درش می مالم ، باور کن بهت حال میده
گفت نه خیرم حال نمیده
با حالتی مثلا شوخی گفتم مگه تجربه ش رو داری ؟
کمی بیشتر مالوندم و یه تلمبه دو سانتی زدم و از زور شهوت ، آبم امد
ناچارا با شورتم جلوی .پاشیده شدن آبم رو گرفتم
خیلی شاکی بودم که چرا آبم زود اومد و اگر کمی کمرم سفت تر بود ، تازه راه کونش رو باز کرده بودم
خودش سریع رفت حمام و به من هم گفت جایی نمالی ، برو دستشویی
همه چی یهویی و در عرض پنج دقیقه اتفاق افتاد و نقشه و غرض قبلی نداشتم
ولی بعدش دیگه شرایطش پیش نیامد و رفت دانشگاه .

🤍💜۹۱۶🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 ماجرای مالیدن دخترم ( تابو ، دختر و بابا )

سلام
من اسمم مسعود هست و موقعی که داستانم اتفاق افتاد چند سال قبل از شروع کرونا بود. اون موقع ۴۱ سالم بود. زود ازدواج کردم و خانمم حمیده ۳۶ ساله و دخترم مهتاب ۱۷ ساله و پسرم پرهام ۱۳ ساله بودن.
چند روز قبل از عید بود که دخترم اومد توی مغازه و گفت بابا پول میدی برم لباس و کیف و کفش بخرم؟
گفتم با مامانت میری؟
-نه بابا، مامان خونه کار داشت.
-از کجا میخوای بخری؟
-نمیدونم، میرم بگردم ببینم هر کجا چیزی پسندم شد میخرم.
-اتفاقا منم میخواستم برم خرید، میخوای با هم بریم بازار؟
-آره اگه بیای با هم بریم که خیلی بهتره ولی هی نگی خسته شدم و زود باش
مغازه رو سپردم به شاگردم و رفتیم سمت ایستگاه مترو. داخل ایستگاه خیلی شلوغ بود و قطار هم که رسید پر بود و به زور خودمون رو جا دادیم. دخترم جلوی من بود و موقع داخل رفتن از عقب و جلو تحت فشار بودیم و داخل هم همینطور.
دخترم مهتاب کامل توی بغل من بود و پشتش کامل چسبیده بود به من.
راستی یادم رفت بگم که من قدم ۱۸۰ هست و دخترم هم اون موقع کمی بیشتر از ۱۷۰ بود و البته الان یکی دو سانت هم بلند تر شده. با کفش پاشنه داری که پوشیده بود کامل کونش روبروی کیرم بود. منم که همیشه کت و شلوار میپوشم و شلوارم پارچه ای بود، کامل بزرگی و برآمدگی کونش و نرمیش رو حس میکردم و کیرم افتاده بود لای چاک کونش. اونم کونش به مامانش رفته و نسبت به اندام و هیکلش، کون بزرگی داره و کاملا برآمده ست، قوس زیاد کمرش هم باعث میشه بیشتر بزنه بیرون. البته من اصلا تو این فکرا نبودم و بیخیال وایستاده بودم. کنار من یه زن و مردی بودن که اول فکر کردم زن و شوهر باشن. چون هم سن و سال بودن و مثل من و مهتاب کامل زنه توی بغل شوهرش بود. اما یه لحظه که نگاهم افتاد دیدم مرده داره با دست کنار کون زنه رو میماله و انگار کیرشم داشت با چپ و راست کردن خودش میمالید لای کون زنه. زنه هم دستش رو آورد و دست مرده رو از کنار کونش پس زد و گفت آقا یه کم عقب تر وایستا. ولی یارو انگار بدجور حشرش زده بود بالا و ول کن نبود. ناخودآگاه منم با دیدن اونا کیرم شروع کرد راست شدن. کامل رفته بودم توی حس اونا و حواسم نبود دخترم جلوم وایستاده و کونش چسبیده به کیرم و الان کیرم افتاده لای چاک کونش. مهتابم که مانتو شلوار پارچه ای پوشیده بود و یه کاپشن کوتاه تا بالای باسن هم روی مانتوش پوشیده بود. نمیدونم چند دقیقه گذشته بود و توی اون وضعیت بودم که یه لحظه به خودم که اومدم دیدم یه دستم که به میله بود و یه دستم که اول روی بازوی دخترم مهتاب بود حالا روی قسمت کپل مهتاب بود و کیرمم کامل شق شده بود و رفته بود لای کون دخترم. البته همون موقع که کیرم خواب بود صد در صد مهتاب کیر منو روی کونش حس میکرد چون جفتمون لباس پارچه ای داشتیم، ولی الان کیرم در حد اعلا و کاملا شق بود و رفته بود لای چاک کونش و دیگه کاملا حسش میکرد. تازه فهمیدم که چی شده و چکار کردم. ولی دیگه اتفاقی بود که افتاده بود و منم چنان حشرم زده بود بالا که نمیدونستم چکار کنم. اینقدر شلوغ بود و از عقب و جلو تحت فشار بودیم که نمیشد فاصله بگیرم. اینجوری هم که نمیشد بمونم و کیرمم قصد خوابیدن نداشت. نرمی و گرمی و قلمبگی کونش به کیرم خیلی حال میداد. مالیدن اون زن و مرده کناری هم ادامه داشت و داشتم دیوونه میشدم. نمیدونم چی شد که منم آروم شروع کردم کیرمو لای چاک کون دخترم تکون دادن. اصلا انگار دست خودم نبود و مسخ شده بودم. جالب اینجاست که مهتابم ثابت و بی صدا بود و هیچ حرکتی نمی کرد. اون دستم که روی پهلوش یا بهتر بگم روی کپلش بود رو برداشتم و دستش رو گرفتم و از پشت دستش، پنجه هامو کردم توی پنجه هاش و بردم روی شکمش و بیشتر فشارش دادم به خودم که دیدم با قوس دادن به کمرش، کونش رو فشار داد به کیرم. توی همین حال مشغول بودیم و چند تا ایستگاه بعد توی ایستگاه امام خمینی عده کمی پیاده شدن و عده خیلی زیادی با فشار زیاد سوار شدن. چنان فشار جمعیتی بود که باعث میشد کیرشق شده من لای کون دخترم بیشتر فرو بره و کون قلمبه و دخترونش دیوونم کرده بود که نزدیک بود خودمو خراب کنم. من تا قبل از اون هیچ حس شهوتی به دخترم نداشتم. البته همیشه با دیدن کونش با لباس های راحتی توی خونه به خودم میگفتم هر کی با مهتاب ازدواج کنه صد در صد دائما میخواد از کونش بکنه و کون دخترمو پاره میکنه. همون طور که من همیشه کون مامانش رو میکنم. البته اونم صد در صد مثل مامانش کونش پاره بشو نیست. چون خانمم رو هر چقدر هم از کون بکنم کم نمیاره و انگار بازم جا داره. آخه واقعا این خانواده همشون کون گنده و قلمبه و خوش فرمی دارن. منظورم خانواده خانمم هستش. من همیشه خانمم رو اول از جلو میکنم و ارضاش میکنم و بعدش خیلی راحت میکنم توی کونش و چند دقیقه از کون میکنم و همونجا خالی میکنم. البته بعضی وقتا فقط از کون میکنم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 دیدن سکس برادرم با دوستش ( برادر تابو )

سلام
من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سکس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنج کاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاکول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کونش کیر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کون سعید کیر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کیرشو گذاشت لای کون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمر سعید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


خوابید و بعدش کیرشو در آورد و دوباره کرد توش یک کم دیگه روی کمر سعید خوابید و بعد شروع کرد به کردنش اولین بار بود تو عمرم سکس می دیدم درسته پسر با پسر بود اما برای من خیلی تحریک کننده بود تا اون موقع حتی فیلم سکس هم ندیده بودم یعنی جراتشو نداشتم ببینم دوستام هم که می دیدن یا تو مدرسه یا جای دیگه خجالت می کشیدم نگاه کنم خلاصه بعد از چند دقیقه سعید هم دیگه معلوم بود راحت هست و داره کیف می کنه از صورتش معلوم بود و خودشو شل کرده بود و برادرم داشت می کردش من هم داشتم می دیدم و برای اولین بار شهوتم دیونم کرده بود نمی دونستم چی کار کنم از اون روز به خود ارضایی رو آوردم نمی تونم بی خیال بشم الان چند ماهی هست هر بار برادرم سعید را میاره دید می زنم و سکس اونا منو دیوونه می کنه نمی دونم چم شده دیوونه شدم خر شدم باید با یکی درد دل کنم اما نمی تونم چون خیلی خجالت می کشم مثل سگ می ترسم که کسی بفهمه من چی کار کردم یا چی دیدم در ضمن تو خانواده و فامیل همه منو دختری متین و منطقی و مثبت میشناسن و اگر کسی اینو بفهمه آبروم میره موضوع تعریف سکس داداشم نبود ممکنه بهم فحش بدید یا باور نکنید یا هر چی اما در دنیای واقعی نمی تونم به کسی بگم یا از کسی راهنمایی بخوام چون خیلی خیلی زشته اما واقعیتش اینه از وقتی کیر داداشمو دیدم به این فکر افتادم که چرا سعید بکنه و چرا دنبال من نباشه یا منو نخوابونه نمی دونم شدنی هست یا نه ولی مدتی هست بهش فکر می کنم اگر اوکی بود و با من می خوابید عالی میشد اما گفتم که خیلی خجالتی هستم مثل سگ می ترسم کسی اینو بفهمه از همه کسایی که تجربه داشتن درخواست می کنم صادقانه منو راهنمایی کنید چی کار کنم برادرم بیاد سراغ من اینم بگم نمی خوام بهش پیشنهاد بدم یا کاری کنم بفهمه من سکس میخوام فقط میخوام خودش به فکر کردن من بیفته نمی دونم چه طوری باید تحریکش کنم یا چی کار کنم که تابلو نباشه ولی به فکر کردن من بیفته هر کسی این متن می خونه بهم پیام بده و راهنمایی کنه چی کار کنم ؟ خواهش می کنم سر کار نزارید خواهش می کنم با احساسات من بازی نکنید خواهش می کنم مسخره بازی در نیارید موضوع کاملا جدی هست اینم بگم بعضی ها که میخوان نصیحت کنن خیلی به قضیه فکر کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه میشم هر طور شده سکس میخوام خوش بختانه نه من می تونم دوست پسر داشته باشم نه برادرم می تونه دوست دختر داشته باشه چون پدر مادرمون به شدت مخالفن و برادرم هم جراتشو نداره و چون برادرم تا حالا با هیچ دختری سکس نکرده فکر می کنم تحریک بشه حاظر بشه با من سکس کنه اما نمی دونم چه طوری خواهش می کنم بهم کمک کنید خواهش می کنم فقط مسخره بازی در نیارید عکس نخواهید اذیت نکنید حتما به نظرتون خیلی زشت هست ولی به احساسات یک دختر احترام بزارید اذیت نکنید فقط راهنمایی کنید اینم بگم تو یک عروسی یک سال قبل من و دختر خالم لباس راحت تنمون بود البته زن و مرد جدا بودن من یک تاپ که شونه هام توش لخت بود و دامن تا زانو بدون جوراب پوشیده بودم دختر خالم هم یک تاب بندی لختی تر از من با دامن تا زانو تنش بود همراه هم بودیم برادرم اومده بود منو صدا کنه به مامانم بگم زود بیاد که بابا منتظره بریم برادرم اومده بود دم در زنونه و به کسی گفته بود دنبال خواهرشه و بیان منو صدا کنن من با دختر خالم رفتیم جلو متوجه شدم برادرم یک جورایی داره دید می زنه اما مطمئن نیستن منو دید می زد یا دختر خالم یا هر دو اما فهمیدم بد روی ما کلیک کرده تا رسیدم دم در و گفت جمع کنیم با مادرم بریم بابا منتظره یعنی اینکه می دونم اگر دختر براش جور بشه از خداشه و دوست داره ولی جراتشو نداره تا حالا هم با هیچ دختری سکس نکرده حرف سکس هم نزده تا جایی که من می دونم چون از پدر مادرم مثل سگ حساب می بره فقط هم همون یک بار منو با اون لباس دیده بقیه وقت ها لباس هام بیشتر پوشیده بوده تو خونه به هر حال خواهش می کنم کمک کنید راهنمایی کنید .

🤍💜۹۱۵🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 بچه خواهرزن

سلام. ۴۰ساله بودم که یه روز کنار دختر خواهر زنم که ۱۸سالش بود نشسته بودم ک دستش رو روی کیرم که کمی بزرگ شده بود مالید، تعجب کردم دیدم توی چشمام نگاه میکنه و میگه این چیه؟! حالی به حالی شده بودم، نسبت به سنش درشت تر بود و جذاب، منم همیشه تو کف کردن همه بودم، جرقه خورده شد، گفتم خوردنیه میخوای ببینیش، تایید کرد منم سریع درش آوردم کردم تو دهنش، گفتم میک بزن، و سریع آبش رو آوردم تو دهنش، خوشش نیومد. دیگه کارمون شده بود همین، خونه هم زیاد میرفتیم و زیاد میشد که نشونش بدم، علاقه زیادی داشت که کیرمو بکنم توی کونش، نفهمیدم از ماهواره دیده بود یا توی خونشون…بهرحال مالوندش ادامه داشت تا ۲۰سالگیش، اون سال شمال بودیم و قرار شد اونم با خودمون ببریم، عصر روز اول به هوای قایم موشک بازی با بچه هام توی حیاط بزرگ در اختیار چند باری پشت درختا مالیدمش، لباشو خوردم اونم حرفه ای شده بود، تا آخر شب که ۲ساعت بازی کردیم، هر دفعه یه جور حال کردیم، سینه هاشو مالیدم، کونشو مالیدم ، کوسشو مالیدم و لیسیدم، ایستاده. خلاصه خیلی حال داد. شب وقتی خانمم سرش به کارش گرم بود، گفت فکر میکنی بشه فردا باهم تنها باشیم حال کنیم؟ گفتم باشه،صبح یه دوست داشتم که باشگاه ورزشی داشت و توی تعطیلات عید ک اونجا بودیم بسته بود و باشگاه همجوار خونه بود، ساعت ۱۰ به خانمم گفتم کلید باشگاه رو گرفتم بریم ورزش، همگی رفتیم اونجا ،هی نیم ساعتی خانم بود و رفت خونه که به کارها برسه. من موندمو ۲تا بچه ۵ و ۱۰ سالم و اون جیگر. ۱ساعت قبل یدونه قرص ویاگرا خورده بودم سفت و محکم و شق ، اسپری تاخیری و وازلین همراهم بود، کمی وقتی داشت با بچه‌ها فوتبال دستی بازی میکرد مالیدمش، دستمو از پشت که بچه نبینن کردم تو شورتش کونشو مالیدم، انگشتمو کردم توی کونش، جادار بود. دومین انگشتم کردم توش، حشری شده بود گفت بریم تورو خدا، توی چشماش حشرو التماس رو میشد دید، به بچه‌ها گفتم با هم بازی کنید الان میام. آوردمش توی رختکن رفت خودش بشوره منم تاخیری رو زدم.اومد لباشو خوردم سینه های بزرگ و سفیدش رو ک نگو عالی بود، اما بی شرف فقط میگفت بکن منو ، مکث نکردم، شلوارش رو کشیدم پایین، خشکم زد چه کون سفید و تپلی کف کرده بودم، درازش کردم کف رختکن که موکت بود، لنگاشو باز کرد کوس تپلش چشمک میزد، لیسیدمش میلرزید و می‌گفت ، محکمتر بلیس، دوست داشتم بکنمش، گفتم وقت کمه قمبل کن، وازلین رو ۱نگشت کردم توی کونش. یکمم مالیدم سر کیرم، گذاشتم سرشو توی کونش، یواش یواش میکردم، آه آه می‌کرد، توصیف ناپذیر بود، چه حالی، تا بحال کون نکرده بودم، بالاخره کم کم رفت تا تو کونش البته آی و وای زیاد می‌کرد و رفت تا ته، تلمبه شروع شد فکرکنم ۲۰تا تلمبه زدم، لرزش و سفیدی کونش باعث شد آبم بیاد، همشو توی کونش خالی کردم، خیلی حال داد، بلند شد لب گرفتم ازش ،گفت خیلی حال کرده، رفت خوشو شست منم رفتم پیش بچه‌ها. ظهر که خانومم خواب بود اومد توی حال من بچه‌ها که توی سرو کله هم میزدن اونجا بودیم، گفت فکر نمیکردم همچین کیری داشته باشی، حسودیم شد به خالم، یه برنامه دیگه ردیف کن توم آتیشه، گفتم فردا توی باشگاه حله؟ فردا دوباره بساط باشگاه رو چیدم برای بچه‌ها هم خوراکی بردم که سرگرم باشن، وقت رو تلف نکردیم، یه سره رفت توی رختکن آماده شد منم ک توی خونه کارمو کرده بودم، اومدم توی رختکن دیدم فرشته لخت خوابیده ، سریع لخت شدم افتادم به جونش هرچی میخوری مگه تموم میشد، گوشت، سفید. کوس اون تو دهنم کیر من تو دهنش، گفتم بسه بذار امروز عرقتو دربیارم، کیر چرب کردم تو کونش، آهش در اومد میکردمش تلمبه میزدم، سیرمونی نداشت، درازش کردم لنگاشو دادم بالا کردم توی کونش هم زمان چوچولشو میمالیدم ارگاسم شد، آبش پاشید تا سینم، می لرزید، می گفت بکنم ،منم تلمبه میزدم. آبم اومد ولی ول کنش نبودم لای در باز کردم گفتم بیرون رو بین حواست به بچه‌ها باشه، دولاش کردمو تپوندم توش، وایساده هم حال میداد ۲۰، ۳۰تا تلمبه زدمو آبم اومد، عرق کرده بودم دیگه نفس نداشتم.

🤍💜۹۱۴🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


صحبتشون رو متوجه نشدم چون از وسط شنیدم.ولی لابلای صحبتاشون لب بازی آخ واوخ بود واقعا نمیدونستم اون لحظه باید چیکار کنم منگ بودم شاید بخاطر این بود که انتظار روبرو شدن باهمچین صحنه ای رو نداشتم. بعد حدود یکی دو دقیقه بخودم اومدم نزدیک تر شدم از گوشه دیوار نگاه کردم دیدم بله سحر بایه پسر حدودا شاید ۲۷ تا ۳۰ سال نشستن پسره یه پای سحرو انداخته رو پاش بایه دستش از لای تاپ سحر سینه رو داره میماله و لب تو لب سحرم داره همکاری میکنه.ظاهر قصه تو اوج لذت بود.اصلا نفهمیدم چی شد یهو رفتم تو سحر منو که دید یه جیغ کشید پسره منو دید سریع خودشو جمع کرد تا بخودم بیام از فرار که یه لگد زدم دست انداختم نتونستم بگیرم.فرار کرد بخاطر آبرو ریزی دیگه تو کوچه دنبالش نرفتم.برگشتم خونه سحر دست و پاش میلرزید چیزی نمیگفت نمیدونم شوک شده بود یا دیگه براش مهم نبود با همون تاپ و شرت جلوم وایساده بود که من تواین مدت ندیده بودم.بعد ده دقیقه دیدم چیزی نمیگه گفتم حالت خوب شد؟مگه مریض نبودی.که یواش یواش شروع کرد اشک ریختن و گفت ببخشید تورو خدا به کسی چیزی نگو به جون مادرم اولین بارم بود واز این حرفا یه جورایی دلم به حالش سوخت نمیدونم چرا.گفتم باشه به کسی نمیگم ولی عصبانی بودم گفت قسم بخور واقعا قیافشو نگاه کردم ناخودآگاه گفتم قسم میخورم. یه زمان کوتاه توسکوت بودیم که سکوتو شکست و گفت بعدا همه چیو بهت میگم ولی الان اگه تو بخوای هرکاری دوستداری بامن بکن فقط توروخدا به کسی چیزی نگو باشه.گفتم یعنی داری خرم میکنی دیگه نه؟ گفت نه بخدا هم یه کادو واسه توعه هم خودم.این حرفو که زد آشوبی در من شروع شد یه نگاه بهش کردم واقعا نمیدونم چرا یه حس شهوت شدید که تابحال تجربشو نداشتم در وجودم شکل گرفت و شل شدم وقتی بخودم اومدم دیدم سحر کنارم نشسته و داره ران و کیرم دست میکشه و منم داشتم نگاهش میکرم ولی اون چشماش به پاهای من بود کیرم سیخ بود وشهوت برمن غلبه کرده بود دیگه اون لحظه به هیچ چی نمیتونستم فکرکنم.فقط بهش گفتم لخت شو اونم سریع بلند شد تاپ و شرتشو درآورد زیر تاپش سوتین نداشت لخت لخت شد گفت میتونم لباستو دربیارم چیزی نگفتم اونم دید چیزی نمیگم ازبالا شروع کرد لباسامو درآورد تامنم لخت بشم بادست لرزون کیرمو گرفت بالا پائین میکرداومد بالا لبشو آورد جلو دیگه اوضاع من داغون ترازاین نمیتونست باشه یه لب ازش گرفتم داغ داغ بود بغلش کردم بردم تو اتاق روی تخت افتادم بجونش خیلی حشری شده بود مثل مار بخودش میپیچید وآخ واوخ میکردبا دستش کیرمو گرفت کشید سمت کوسش منم چسبیدم بهش سرشو مالید به کوسش حس کردم آبش ریخته بیرون و لای پاش خیس خیس بود فکرکنم بعد حداقل یه سال داشت سکس میکرد کوسش خیلی تنگ بود کیر من زیادم بزرگ نیس ۱۶ ۱۷ سانت باقطر متوسط نمیرفت تو ولی چون لای پاش خیس بود باچند بار عقب جلو کردن بزور کردم تو یه آخ بلند گفت و من بغل کرد به خودش چسبوند و محکم فشار میداد منم خوابدم روش شروع کردم تلمبه زدن چشماشو بسته بود ازته دل آخ و اوخ میکرد منم دیگه یواش یواش کیرم جا باز کرد تا ته فشار میدادم تو میکشیدم بیرون هی میگفت آخ جون بکن منو وااااای چقد کیرت حال میده بکن تاته بکن تو .توهمون حالت لرزید و ارضا شد ولی سریع دوباره اوج گرفت شروع کرد آخ جون گفتن انگار هنوز سیر نشده بود اندامش عین سنگ شده بود سینه هاشو گرفتم تو مشتم تکون دادم سفت سفت گفت برام میخوریش نوکشو لیس میزدم دادش درمیومد یه ۱۵ دقیقه ای توهمون حالت تلمبه زدم یعنی کلا روهمون پوزیشن سکس کردیم که کیرمو کشیدم بیرون برای اولین بار توعمرم خیلی زیادآبم اومد.
عین جنازه افتادم کنارش چند دقیقه بعد بلند شدم خودمونو جمع جور کردیم یه دوش سریع گرفتیم تواین فاصله حرفی بینمون ردوبدل نشد یه خورده که گذشت من بودم یه پشیمونی ولی بعدا که فکر کردم دیدم مقصر فقط من نبودم.دیگه تا صبح خوابم نبرد هی فکرم درگیر بود تا با صدای زنگ گوشی بخودم اومدم خانومم بود گفت برم دنبالشون داشتم میرفتم بیرون سحر اومد سمتم دستمو گرفت گفت نمیخوای یه بوس بدی یه لب جانانه ازم گرفت.گفت مرسی سعید جون تا بحال انقدر حال نکرده بودم.اگه بازم بخوام بهم ازاینا میدی کیرمو گرفت.گفتم نمیدونم.شاید مثل امشب بازم تکرار بشه.من رفتم .چند روزی که اونجا بودیم خودمونو سعی کردیم عادی جلوه بدیم ولی ته دلمون آشوب بود از اتفاقی که افتاد.بعدافهمیدم اون پسره بچه مشهد بوده واز طریق اینستا با سحر آشنا شده بوده وسحرم به اصرار اون اومده مشهد که ببینتش.کل رابطشونم همون شب ۱ساعت پیش هم بودن و در حد یه دستمالی کردن پسره همون چیزی که من دیدم اتفاق افتاده.بعدشم دیگه جوابشو نداده بود.
میدونم خاطره من طولانی شد امیدوارم خوب بوده باشه.
کل این ماجرا برای من جوری رقم خورد که واقعا ازقبل روش فکرم نمیکردم ولی اتفاق افتاد .

🤍💜۹۱۳🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 خواهرزن خودش سوتی داد

سلام.
سعید هستم سن ۳۷سال از تهران پیشاپیش اگه غلط املایی داشتم معذرت چون هم اولین باره دارم یه خاطره رو می نویسم هم تحصیلات بالایی ندارم.چندباریم بیشتر تواین سایت نیومدم.سعی میکنم خاطرم رو هم مختصر براتون تعریف کنم.امیدوارم فحش ندین چون این اتفاقی که برای من افتاد یه جورایی مقصرش من نبودم قدرت شهوت باعث این ماجرا شد.
من۷ساله ازدواج کردم و به خاطر شرایط اقتصادی هنوز بچه ندارم.خانواده همسرم دوتا دختر دارن که من دوماد کوچکترم.خواهر زنمم یه سالی میشه طلاق گرفته و خونه پدر خانوم زندگی میکنه.اگه بخوام از خواهر زنم بگم.اسمش سحره ۳۲ساله اندام و قیافه معمولی خونوادشونم نه تا حدودی مذهبی البته نه زیاد.
خونواده همسرم چون پسر نداشتن و دوماد اولشونم تا جایی که از تعریفاشون شنیدم زیاد آدم نرمالی نبوده ازاول، این اواخرم که فقط با من باجناق بود من زیاد نمیدیدمش اهل رفت و آمد نبود.
از وقتی که خواهر زنم خونه باباش بود خوب وقتی ما اونجا بودیم نسبت به قبل با من بیشتر هم صحبت می شد.ببخشید مقدمه یه کم طولانی شد .
ماجرای بین ما از جایی شروع شد که برج ۲ بود از طرف شرکت ۱۰ روزی مرخصی دادن چون شرکت جابجایی داشت.که به اصرار همسرم که عید جایی نرفتیم یه مسافرت بریم منم دوست داشتم یه مسافرت برم.گفتم اوکی کجا بریم؟من نظرم شمال بود ولی همسرم اصرار که بریم مشهد خیلی وقته نرفتیم.چون من زیاد با جاهای زیارتی علاقه ای ندارم.ولی دیدم زیاد اصرار میکنه گفتم باشه.قرار شد فرداش من کارای ماشینو انجام بدم اونم وسایل آماده کنه روز بعدش حرکت کنیم.فردا من رفتم دنبال کارام ظهر برگشتم گفت که به مامان اینا گفتم میخوایم بریم مامانم گفت ماهم میایم.یه مقدار ناراحت شدم چون نمیخواستم دسته جمعی برم مسافرت خیلی بحث کردیم.گذشت وغروبش پدر خانومم زنگ زد شام بیاین اینجا شب رفتیم اونجا بعد شام صحبت مسافرت شد پدر خانومم گفت که بهش جریانو گفتن ولی اون مرخصی نداره و نمیتونه بیاد ولی اگه مزاحمتی نیست خانوم و سحرم با شما بیان.خوب چی میتونستم بگم با اکراه گفتم خواهش میکنم چه مزاحمتی.خلاصش کنم فرداش صبح زود حرکت کردیم با کلی خستگی شب رسیدیم مشهد یه خونه دربستی اجاره کردم رفتیم عین جنازه افتادم صبح ساعت ۹ بود بیدارم کردن دیدم صبحانه حاضره پاشو صبحونه رو بخوریم بریم حرم. انگار فقط اومدن گوله برن حرم.پیش خودم گفتم ولش کن دیگه اومدی پس این چند روزو باید در اختیار اینا باشی بعد صبحانه آماده شدن بردمشون حرم تا ظهر اونجا بودیم ظهر رفتیم بیرون ناهار خوردیم اومدیم خونه استراحت تا غروب که گفتن دوباره شب میخوایم بریم حرم.تا اینجا همه چی عادی بود که از اون به بعد خواهر زنم دیدیم زیاد نرمال نیست حالش جالب نبود تو دلم گفتم بفرما ضد حال شروع شد.هی میگفت حالت تهوع دارم و اینا می گفتیم بریم دکتر میگفت نه احتمالا آب به آب شدم.خوب ما یه روز نبود اونجا بودیم.خلاصه شب حرم کنسل شد . همون نشستیم صحبت تا دیر وقت ولی تواین تایم من چندباری حواسم به سحر بود که زیاد تو گوشیه ولی چون تا بحال چنین چیزی ازاینا ندیده بودم پیگیر نشدم.فردا شد رفتیم تو شهرو بازارو اینور اونور تا بعدازظهر ولی سحر همچنان می گفت حالم زیاد خوب نیست و بازم چندباری تو بازار دیدم داره با گوشی ور میره عصری برگشتیم خونه یه استراحت کوتاه کردن که شب برن حرم و قرارشون این بود شبو تا نماز صبح بمونن اونجا که سحر گفت من خوب نیستم میمونم خونه استراحت کنم.منم این وسط مونده بودم شب تا صبح حرم چیکار کنم من که نه نماز میخونم نه علاقه به زیارت واینا دارم همون روز اول یه بار رفته بودم تو حرم دیگه پیش خودم گفتم اینارو میزارم اونجا تا صبح خیابونارو میچرخم.شب شد خانوم با مادرش آماده شدن سحرم موند خونه اینارو بردم حرمو ماشینو گذاشتم تو پارکینگ پیاده اومدم چرخیدن حدودا تا ساعت دوازده ونیم یک بیرون بودم دیدم خیلی خوابم میاد زنگ زدم به خانومم گفتم خوابم میاد گفت ما تا نماز اینجاییم تو اگه خوابت میاد برو خونه هم یه سر به سحر بزن ببین حالش بهتر شده یا نه هم یه چرت بزن بعد نماز زنگ میزنم بیا دنبالمون گفتم باشه رفتم سمت خونه.تا برسم خونه ساعت حدودا یک ونیم این حدودا بود.گفتم الان سحر خوابه بیدارش نکنم درو آروم باز کردم برم پایین یه اتاق بود خونه جوری بود که یه اتاق بایه پذیرایی کوچیک و یه حموم دسشویی پایین بود همین ترکیب +آشپزخونه ویه اتاق بیشتر طبقه بالا ویه حیاط کوچیک هم داشت که چندقدم تا ورودی درو باز کردم برم پایین که دیدم چراغ بالا روشنه گفتم ببینم سحر بیداره حالشو بپرسم.ازپله ها رفتم بالا که احساس کردم یه صدایی میاد گوش تیز کردم دیدم بله دونفر دارن آروم حرف میزنن بی صدا نزدیک شدم خیلی آروم در ورودی رو باز کردم یه راهروی دومتری بود رفتم تو صداها واضح تر شد یه لحظه سرجام قفل شدم چیزی که اصلا انتظارشو نداشتم.صدا سحر با یه پسر بود که متن

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


💞 سکس با خواهرزنم زهرا کوچولو

سلام
من سعید هستم ۳۰ ساله داستان از اونجا شروع میشه که من با ی دختر ازدواج کردم متولد ۷۳ که ی خواهر کوچکتر داشت به اسم زهرا متولد ۸۰ .زهرا صورت گرد قد ۱۶۰ وزن ۵۲ رنگ صورت سفید در کل خیلی تو دل برو بود داستان از اونجا شروع میشه که زهرا دانشگاه شیراز قبول شد .من کارای دانشگاهش انجام دادم اونم اومد رفت خوابگاه.هراز چند گاهی که وقت داشت میرفتم دنبالش میاوردمش خونه که با ما باشه.وقتی میومد خونه خیلی لباس‌های گشاد و بسته می‌پوشید منم زیاد نظری بهش نداشتم تا یه روز خونه که بودیم رفت حمام من توی سالن بودم که دیدم زهرا با حوله تنی از حمام اومد بیرون چیزی رو دیدم که تا حالا از زهرا ندیده بودم اون اصلا فکر نمی‌کرد که من اونجا باشم.حوله که تنش بود یه خورده باز بود و من یه خورده از سینه هاشو دیدم وای یه سینه کوچولو شاید سایز ۶۰ نمیدونستم چیکار کنم تو همین حال بودم که زهرا گفت وای تو اینجایی و زود حوله رو بست رفت توی اتاق.من همش تا چند روز تو فکرش بودم.خیلی دلم میخواست حتی اگر شده ببوسمش.چند روزی گذشت دوباره آخر هفته رفتم دنبالش آوردمش خونه .وقتی خونه بود خیلی بهش توجه میکردم وقتی هم نبود هر روز بهش زنگ میزدم تا احوالش بپرسم .اون از حرکات متوجه شده بود که من شاید بهش نظر دارم.یه روز که خونمون بود بهش گفتم توی لپتاپت سریال هم داری ببینیم گفت آره برو توی اتاق لپ تاپو باز کن قسمت فایل سریال هر کدوم خواستی بریز روی فلش نگاه کنیم.من رفتم لپتاپ باز کردم همینجور که سرچ میکردم دیدم ی قسمتیش نوشته sexi. بی اختیار بازش کردم دیدم بله خواهر زن خوشگلم فیلم‌های سکسی هم نگاه میکنه کیرم داشت شلوارمو پاره می‌کرد توی همین حال بودم دیدم زهرا بالای سرم هست.دست و پامو گم کردم سریع دکمه بکو میزدم بیام بیرون ولی اون همه چیو دیده بود.گفتم ببخشید یهو دستم رفت باز شد اونم که خیلی خجالت کشیده بود بهم گفت لطفا چیزی به کسی نگو.منم گفتم خیالت راحت باشه عزیزم.وای واقعا برای اولین بار بهش گفتم عزیزم.زهرا از اتاق رفت بیرون منم بعد از چند دقیقه رفتم بیرون توی سالن نشستیم سریال ببینیم در طول نگاه کردن به سریال من همه حواسم به زهرا بود چه بدنی داشت چقدر زیباست.اونم متوجه نگاه‌های من شده بود ولی چیزی نمی‌گفت. آخر شب شد اون رفت توی اتاق بخوابه.خانومم هم رفت توی اتاقمون بخوابه منم گفتم فوتبال میبینم بعد میام.همینجور توی فکر زهرا بودم حدود یک ساعتی گذشت دیگه نمیتونستم طاقت بیارم آروم وارد اتاق زهرا شدم دیدم خوابه رفتم بالای سرش کیرمو بیرون آوردم شروع كردم به جلق زدن بعد از شاید ۲۰ثانیه آبم با فشار اومد ریختم روی کونش البته روی شلوارش سریع از اتاق بیرون رفتم .موقع خواب همش توی فکر کاری که انجام داده بودم…چی میشه؟وقتی ببینه شلوارش خیسه چی میگه آبرومو نبره توی همین فکرها بودم که خوابم برد صبح زودتر بیدار شدم برم سر کار دیدم زهرا از اتاق اومد بیرون وای شلوارشو عوض کرده بود همه چیو فهمیده بود همینجور که هاج و واج نگاه میکردم گفت سلام صبح بخیر.منم جوابشو دادم سریع از خونه رفتم بیرون ظهر وقتی برگشتم خونه زهرا خونه نبود به خانمم گفتم زهرا کجاست گفت رفت دانشگاه.چند روزی گذشت بر خلاف همیشه این چندروز بهش زنگ نزدم آخه روم نمیشد تا اینکه بعد از یه هفته گوشیم زنگ خورد دیدم زهرا با حالتی خجالت زده جوابشو دادم.بعد از احوالپرسی بهم گفت چند روزه بهم زنگ نزدی احوالم بپرسی منم همینجوری چندتا بهونه بیخود آوردم اونم دیگه چیزی نگفت.آخرش گفت عصر میای دنبالم بریم خونتون من گفتم حتما.عصر رفتم دنبالش وقتی سوار شد سلام کرد و احوالپرسی. توی راه ساکت بودیم که ی دفعه زهرا گفت با اعظم مشکل داری اعظم خانومم هست .با تعجب گفتم نه چرا گفت هیچی همینجوری پرسیدم من گیر دادم که بگو.اونم ماجرای اون شب بهم گفت که وقتی من تو اتاقش رفتم بیدار بوده.از خجالت داشتم آب میشدم .دلو زدم به دریا حرفهامو بهش زدم گفتم وقتی از حمام اومدی بیرون بدنتو دیدم همش توی ذهنم بودی بعدش وقتی فیلم‌های سکسی که توی لپتاپ دیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم اون کارو کردم.هیچی نگفت چند دقیقه گذشت گفت امشب میتونی تا دیر وقت فوتبال ببینی.گفتم فوتبال؟گفت آره توی فکر بودم که فهمیدم منظورش چیه.قلبم از توی سینه و کیرم از تو شلوارم داشت میزد بیرون.نفهمیدم چجور رسیدم خونه.همش تو فکر زهرا و شب بودم.اخر شب شد زهرا شب بخیر گفت رفت توی اتاق اعظم هم رفت توی اتاقمون بخوابه منم گفتم بعد فوتبال میام.ی نیم ساعت گذشت یواش رفتم توی اتاقی که زهرا خواب بود دیدم خوابه رفتم کنارش صداش کردم جواب نداد.فهمیدم بیداره نمیدونستم چیکار کنم قلبم تند تند میزد شروع کردم به بوسیدنش یواش از روی لباس سینه هاشو می‌مالیدم دیگه طاقت نداشتم لباسشو بالا زدم یه سوتین زرد تنش بود اونم بیرون آوردم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


وای دوتا سینه کوچولو مثل برف شروع به خوردن کردم زهرا هیچی نمی‌گفت بعد از خوردن سینه ها یواش شلوارشو پائین آوردم. یه شرت سفید پاش بود اونم بیرون آوردم واییییییییییی یه کس کوچولو بدون یه تار مو داشتم میمردم شروع کردم به خوردن. بعد از دو دقیقه دیدم داره میلرزه فهمیدم ارضا شده دوباره سینه هاشو خوردم.بعد از چند دقیقه رفتم شروع کردم به خوردن کوسش دوباره خیس خیس شده بود یواش انگشتم توی کونش کردم به سختی داخل رفت معلوم بود خیلی درد داره ولی روش نمیشد چیزی بگه چند دقیقه این کارو انجام دادم دیگه وقتش بود کیرم در آوردم تف زدم گذاشتم لای پاش یواش گذاشتم روی سوراخ کونش آرم آروم فشار دادم خیلی به سختی رفت داخل دو سه بار آروم عقب و جلو کردم آبم با فشار اومد ریخت توی کونش. دو سه دقیقه همینجوری تو بغلش بودم یواش بلند شدم لباسمو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون. از اون به بعد ۶ ماه میگذره ومن من دیگه هیچ رابطه ای باهاش نداشتم شاید دو بار همدیگرو ندیدیم .

🤍💜۹۱۲🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


دیدم ناله هاش داره شروع میشه انگشتش رو برد زیر جامایعی و کلی شامپو ریخت رو انگشتاش و فرو کرد تو کونش . منم اومدم عقبتر تا کامل ببینمش .حدود یک دقیقه انگشتاش رو میکرد تو کونش و درمی‌آورد و هی تا ته کونش رو میداد عقب تا سوراخ کونش رو قشنگ ببینم. بعد گفت حالا نوبت تو زود باش اصلا حالم خوب نیست . منم زودی کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و خیلی آروم فرو کردم تو کونش ، اونقدر راحت رفت تو که با یه تقه کیرم تا خایه رفت تو ، دیدم یه جوووون آتشینی کشید و گفت محسن جانم جرم بده زودباش بریز توش پاهام دیگه جون نداره تا من با صدای مست و شهوتی نگین محسن جوووون رو شنیدم آبم ریخت تو کونش چنان آبی اومد که کل رون های پای نگین تا زانوش پر آب کیر من بود و وقتی برگشت طرفم گفت دمت گرم عزیزم خیلی حال دادی .
تمام این اتفاقات مرور چند سال برخوردهای من و نگین بود که منجر به این اتفاق شد و هیچ وقت فکر نمی‌کردم که آخرش به اینجا بکشه .

🤍💜۹۱۱🤍💚

پایان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


دیدم نازنین شروع کرد تو آب رقصیدن و خودشو از کون به من مالیدن. نگین گفت تحویل بگیر محسن جون بچه مون جنبه آبمیوه خارجکی نداره‌. بعد در عین ناباوری دست های نگین رو گرفت و مجبورش کرد که باهاش برقصه ، گفت این محسن تو عروسیمون هم نرقصید الآنم مطمنم بگم برقص ناز میکنه تو بیا باهم برقصیم ، نمیدونم چرا فاز رقصیدن گرفتم . نگین هم کم نذاشت و اونقدر با عشوه جلوم رقصید که کم کم داشت آبم تو استخر میومد. بعد نازنین گفت من دیگه نمیتونم رو پاهام وایستم و بریم تو اتاق که می‌خوام بخوابم . نگین گفت بهش بگم که مست مون کردی؟ گفتم تو بگو منم ماجرای فیلما رو میگم. گفت مگه پاک نکردیشون ؟ گفتم چرا . گفت پس بهش بگو کو مدرکت؟ و زد زیر خنده ، تا حالا تو این همه سال ندیده بودم نگین اینطور از ته دلش بخنده . تا برسیم تو اتاق ما نگین چند بار گفت خدایا چقدر حالم خوبه مرررررسی محسن جوووون . نازنین رو گذاشتم رو تخت و اونقدر خسته بود از حال رفت . منم منتظر بودم نگین بره تو اتاقش که بگیرم بخوابم ، دیدم کنترل تلویزیون رو برداشت و زد یه کانال موزیک که اتفاقا دو سه تا زن داشتن جلو یه مرد میرقصیدن . دیدم نگین گفتن محسن تو واقعا بلد نیستی برقصی؟ گفتم نه از بچگی از رقص فراری بودم. ولی انصافا تو خیلی قشنگ میرقصی . گفت من قشنگتر می‌رقصم یا نازنین ؟ همیشه از بچگی بین مون دعوا بود که کدومون قشنگتر میرقصیم . گفتم جفت تون خیلی ناز و داااغ می‌رقصید. گفت ناز رو شنیده بودم ولی داااغ رو تازه می‌شنوم. گفتم بماند من خوابم میاد می‌خوام بخوابم. گفت چی چی رو بخوابم ، چقدر دادی پول آبمیوه ها ؟ گفتم ۱۵۰ درهم گفت یعنی میخواهی ۱۵۰ درهم رو بریزی دور؟ گفتم خوب چکارش کنم بالا بیارمش دوباره بخورم؟ گفت ایییییش کصافط چندش ، دیدم چشمای نگین بدجوری خمار و قرمز شده و اصلا رو پاهاش آروم و قرار نداره و همش داره ریز می‌رقصه . دیدم اومد لب تخت ما و دستمو گرفت و گفت پاشو با من برقص . من بهت یاد میدم. آقا منم از خدا خواسته در عین حال که خودم رو بی تفاوت نشون میدادم بلند شدم و مثل چوب خشک وایستادم . گفت چرا مثل چوب خشک وایستادی یه تکونی به خودت بده . دیدم کونشو کرد به سمت من و هی خودشو چپ و راست کرد . گفت من عاشق این مدل رقصیدنم . دوتا دستامو گرفت گذاشت دور کمرش و کونش رو میمالوند به کیرم . حسابی حشری شده بودم و هیچی جز گاییدن نگین تو ذهنم نبود . منتهی تا چشمم به نازنین می افتاد سرد میشدم. دیدم نگین گفت از تو رقاص در نمیاد من برم دوش بگیرم الان نازنین بلند بشه میگه بریم پاساژ گردی . تا برسه به در حمام پست به من لباسشو درآورد و تا رسید دم در حمام شلوارش رو هم درآورد منتهی با شورتی که کاملا رفته بود لای کونش . رفت تو حموم و در رو باز گذاشت . منم از تو آیینه کمد جلو در حموم قشنگ تو حموم رو می‌دیدم . دیدم دوش آب رو برداشته داره به کوسش میگیره . منم آروم دستم رو کردم تو شورت با کیرم ور میرفتم . دیدم گفت محسن زنگ بزن پذیرش چرا آب وان جمع نمیشه می‌خوام تو وان پر آب بخوابم. رفتم لب در حموم گفتم چرا داد میزنی آرومم بگی هم می‌شنوم ، گفت چیه می‌ترسی زنت بیدار بشه ببینه من تو حموم اتاق شما لختم؟ گفتم چرت نگو اون پیچ رو بچرخونی آب جمع میشه . هرکاری کرد نتونست گفت بیا مثل بز وایستاده منو نگاه می‌کنه بیا حموم یخ شد . رفتم تو که خودم انجام بدم دیدم اومد پشت به در حموم و آروم در رو بست و تا اومدم بیام بیرون گفت همون کاری رو که رو تخت میکردی و مطمئنم با دیدن فیلم دوربین خونت هم همین کار رو کردی الان تو حموم جلو من ادامه بده ، می‌خوام ببینم چکار کردی با خواهرم که اینقدر عاشقته . گفتم زشته نازنین بیدار میشه . گفت ازت خواهش میکنم حالم اصلا خوب نیست . منم که دیدم سردی من بی فایده است و حریف نگاه شهوت آلود نگین نمیشم گفتم باشه ولی این آخرین باره . گفت زود باش درش بیار . من و نگین اصلا تو حال خودمون نبودیم و تا به خودم اومدم دیدم جلوم زانو زده و داره کیرمو ساک میزنه ، اولش خیلی ترسیده بودم که نکنه نازنین منو با نگین تو این وضعیت ببینه ، اما وقتی می‌دیدم نگین به چه لذت و حرارتی داره کیرمو میخوره دل رو زدم به دریا و تسلیم شدم . دیدم نگین گفت جان نازنین موقع موز خوردنم همین حسو داشتی؟ گفتم آره عوضی آره نون زیر کباب من . گفت بیشتر از این حرفها بهم بزن .از همونایی که به نازنین میگی بهم بگو . منم گفتم دست مامان و باباتون می‌بوسم با این دختر بزرگ کردن شون . دیدم یه گاز خیلی آروم از کیرم گرفت و یه چشمک بهم زد . شاید باورتون نشه تو اون لحظه من انگار داشتم نازنین و نگین رو همزمان میگاییدم . دیدم دستاشو گذاشت رو در حمام و از پست در رو قفل کرد و کونش رو قمبل کرد طرف من و گفت حالا نوبته توه . منم نشستم و شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش و با زبون آب کوسش رو میاوردم بیرون .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


لای نایلون رو باز کرد و با دست چکشون کرد و وقتی سرش رو بالا آورد بعد از نازنین تو چشمای من دوباره خیره شد و برای من دیگه این زل زدن مثل خیره شدن های سابق نبود و دنبال یه فرصت بودم که بهش بگم که فکر نکنه با اوسکل جماعت طرفه . گفتم نگین جان ممنون که از گلهامون نگهداری کردی وقتی دیدم همه سبز و شاداب موندن خیلی دعات کردم . بعدش به پدر زنم گفتم راستی شما هم باید دزدگیر و دوربین نصب کنید که وقتی میرید سفر خیالتون راحت باشه مملکت خیلی بد شده دو دقیقه بیخیال بشی خونت رو خالی کردن . تو همین پدر زنم گفت نگه شما دوربین هم نصب کردین ؟ منم گفتم خدا وکیلی بین خودمون باشه به کسی نگید از اونجایی که همیشه میگن دزدها از اطلاعات اطرافیان مدرک جمع می‌کنه من حتی به نازنین هم نگفتم که یه وقت به کسی نگه ، اما وقتی تو ترکیه مدام خونه رو چک میکردم ، خیالم راحت بود و استرس نداشتم . نازنین گفت ایول محسن بهترین کارو کردی . تو همین همین دیدم نگین با صورت رنگ پریده گفت چه جوری با گوشی میشه خونه رو چک کرد مگه سیم کارتت روشن بود؟ من چون خجالت می‌کشیدم تو چشماش نگاه کنم رو کردم به پدرزنم و گفتم نه دوربین ها اندازه یه بند انگشت هستند که به وایفایی خونه وصل میشن و با گوشیت از هرجای دنیا میتونی خونه رو چک کنی. پدر زنم گفت چقدر هزینه اش میشه و چندتا نصب کردی ؟ منم گفتم چیز زیادی نمیشه دوتا دوربین نصب کردم یکی تو پذیرایی یکی تو اتاق خواب . بعد پدرزنم گفت نه اتاق خواب امن نیست یه وقت دردسر میشه . من گفتم نه بخاطر گاوصندوقم گذاشتم .
دیدم نگین رفت تو آشپزخونه و گفت کسی چایی میخوره من بریزم؟ من خیلی زود و بلند گفتم من ، لطفا تو اون لیوان کمر باریکا بریز هوس کردم تو اونا بخورم . نگین چایی رو ریخت و برا من آورد جلوم و گفت اینم یه کمر باریک برای شوهرخواهر خوش سلیقه .
فرداش تو سرکار دیدم نگین بهم زنگ زد و گفت محسن خیلی بیشعوری ، چرا به من نگفتی خونتون دوربین داره؟ از قصد نگفتی اره؟ منم گفتم از کجا میدونستم میخواد این اتفاق بیوفته؟ گفت حتی اگر روسریم هم ازسرم برمیداشتم بازم این کارت درست نبود تو به حریم شخصی من وارد شدی . منم گفتم اااا موی سر دیدن میشه تجاوز به حریم شخصی ، اما لباس کس دیگه رو پوشیدن نمیشه تجاوز؟ زودی تلفن رو قطع کرد .
چند ساعت بعد دوباره زنگ زد این سری با لحن مهربونتر گفت فیلمی که تو گوشیت نیست ؟ گفتم نه خیالت راحت . گفت نازنین هم میدونه؟ گفتم ساده ای دختر ؟ مگه دیوانه ام رابطه دوتا خواهر رو بهم بزنم؟ بعد گفت خودت کامل دیدی فیلمو؟ گفتم آره منتهی روی دور تند بخاطر اینکه کنجکاو شده بودم . گفت کنجکاو نسبت به من؟ گفت آره بعد اینکه رفتی تو آشپزخونه و موز رو کردی تو دهنت کنجکاویم فعال شد . بعد گفت مطمئنی فیلم رو دور تند بوده؟ منم نتونستم جلو خندم رو بگیرم و تا خندم گرفت تلفن رو قطع کرد .
الان که دارم این ماجرا رو براتون تعریف میکنم ، اکیپ دو نفره من و نازنین تبدیل شده به اکیپ سه نفره من و نازنین و نگین . چون هم از پرانرژی بودن من و نازنین خوشش میاد هم پدرزنم و مادر زنم برا اینکه نمیذارن تنهایی مسافرت خارج بره اونو با ما میفرستند .
یکسری تو سفر دوبی تو استخر هتل نازنین گفت محسن کارت هتل رو بده من برم چندتا نوشیدنی بگیرم گفتم نمی‌خواد تو بری من خودم میرم ، یک دفعه به ذهنم رسید نوشیدنی مشروب دار سفارش بدم و نگم بهشون چون هیچکدوم مون اهل شراب نیستیم . سه تا نوشیدنی مختلف سفارش دادم و دل رو زدم به دریا و دادم بهشون . من و نازنین و نگین تو آب بودیم و آب میوه هامون رو گذاشته بودیم لب استخر و داشتیم می‌خوردیم که نازنین گفت محسن بده برا تورو بخورم ببینم چه مزه ایه که یکدفعه دیدیم نگین زد زیر خنده و پرسیدم چی شد گفت هیچی…
من دوزاریم افتاد اما نازنین یا فهمید و به روی خودش نیاورد یا نفهمید . من یه نگاه اخمو نمکی ریز و سریع به نگین که پشت نازنین بود کردم و نازنینم یه زبون درازی بهم کرد و به نازنین که بین ما بود گفت بده برای محسنو بخورم ببینم چه مزه ایه تا آبمیوه منو از نازنین گرفت گفت محسن بیا توهم برا منو بخور دیگه حسابی گیلاس ها قاطی پاتی شد و یکدفعه من گفتم همه چی قاتی پاتی شد کی ماله کیو خورد ؟ دیدم نازنین سرخوش شده و با یه لحن آرومی گفت بخوررر بره بابا و رفت تو آب .
نگین رو به من کرد و گفت خر خودتی فکر کردی نفهمیدم از قصد نوشیدنی مشروب دار سفارش دادی؟ منم خودمو زدم به اون راه که نمی‌دونستم و گفتم شانسی انتخاب کردم اسماش عجق وجق بود . بعدش گفتم ببینم مگه تو تا حالا مشروب خوردی که فهمیدی توش مشروبه؟ گفت آره یه بار رفتم مهمونی دوستم خوردم همین بو رو میدادم بعد که حالم بعد شد ماجرا رو بهم گفت و ازم معذرت خواست . ولی دمت گرم محسن خیلی خوب کاری کردی اینا رو انتخاب کردی حسابی سر کیف شدم . بعد شما کردیم رفتیم پیش نازنین .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:26


بعد دیدم رفت رو مبلی که پشتش به دوربین بود و دید کافی نداشت نشست و با یه دست سینه هاشو می‌مالید و با یه دست هی موز رو تو دهنش جلو عقب میکرد . حسابی داااغ کرده بودم و اصلا باورم نمیشد نگین و اینکارهاااا!! منم دیدم نازنین هفت پادشاهو خواب دیده با خیال راحت نشستم فیلم رو چک کردن . دیدم شلوارش رو تا زانو کشید پایین و تیشرت و سوتینش رو باهم داد بالا . شروع کرد به مالوندن کوس و سینه هاش اونقدر با ناز و شهوت خودشو می‌مالید و جمع میکرد که داشتم ارضا میشدم . دیدم از رو مبل بلند شد و وقتی برگشت رو به دوربین سینه هاشو اونقدر بزرگ و خوشگل بودن که مخم داشت منفجر میشد . رفت تو اتاق خواب یه راست رفت سراغ کشوها و هی باز و بسته شون میکرد ، اول تعجب کردم از کارش بعد که لباس سکس های نازنین رو پیدا کرد فهمیدم دنباله چی هستش . نمیدونم دیدن این صحنه رو براتون آرزو کنم یا نه ، یکدفعه دیدم کلهم لخت لخت شد و یکی از همون لباس سکسی هایی رو که اون شب تو خونشون نازنین نشونش داده بود رو پوشید سایز کون و سینه اش از نازنین بزرگتر بود و زیر اون لباس هایی که یکبار نازنین رو حسابی کرده بودم من رو سر دو راهی انتخاب قرار داده بود که نگین جذابتر شد یا نازنین؟ انصافا هر جفتشون خوشگل و توپر و تراشیده هستن و آدم از دیدن بدن شون لذت بی حد و حسابی رو می‌بره . من که از حالا با یه ورژن جدید از نگین آشنا شده بودم ولع اینو داشتم تا ادامه ماجرا رو ببینم . دیدم رفت سر میز توالت نازنین و یه کرم برداشت و خوابید رو تخت ما شروع کرد با خودش ور رفتن. هی کرم رو دستاش می‌ریخت و یکی رو میبرد زیر سوتین و یکی رو میبرد زیر شورت . منم دیگه دل رو زدم به دریا و گفتم حتی اگر الان نازنین هم بیدار بشه با دیدن این وضعیت من طلبکار میشم که چرا باید خواهرت تو خونه ما اینکارها رو بکنه و مطمئن بود نازنین هم طرف منو میگیره . یه تف انداختم کف دستم و شروع کردم با کیرم ور رفتن ، اصلا مهم نبود که تو فیلم نگین خواهرزنم لخت رو تخت ما خوابیده و داره با خودش ور می‌ره . فقط برام این مهم بود که کیرمو بمالم . دیدم شورت و سوتین رو درآورد و شروع کرد به انگشت کردن تو کونش . از گوشام داشت حرارت بلند میشد تا حالا حتی با نازنین هم این احساس رو تجربه نکرده بودم . کیرم حسابی باد کرده بود و چون صبح حسابی آبم اومده بود با خیال راحت داشتم باهاش ور میرفتم . دوربین رو زوم کردم تا بلکه بتونم کوسش رو از نزدیکتر ببینم اما چون دستش جلوش بود و مدام تا ته تو کونش فرو میکرد نمیشد درست و حسابی دیدش . بعد از حدود نیم ساعت که حسابی باخودش ور رفت و ارضا شد لباسهای نازنین رو درآورد و گذاشت تو کشو و یکم سر و وضعش رو درست کرد و از خونه زد بیرون .منم برا اینکه یه وقت نازنین فیلم رو نبینه و سر بشه سری از گوشی پاکش کردم.
شاید فکر کنید یه اتفاق بود و افتاد و من یک هفته تو سفرم خوشگذروندم ، اما برعکس هر سری که خواستم نازنین رو بکنم چهره و بدن لخت نگین میومد جلو چشام و هرچی خودم رو کنترل میکردم که با فکر اون نازنین رو نکنم نشد و دیگه مجبور شدم تسلیم افکارم بشم و نازنین رو به قصد کُشت به نیت نگین گاییدم. جوری تلمبه میزدم و نازنین رو جلو و عقب میکردم که صدای آآآه و اوووف نازنین اتاق رو برداشته بود و هی میگفت بیشرف امروز کسی رو تو استخر هتل زاغ زدی که داری منو اینجوری مث وحشیا جرررر میدی؟ منم به زبون گفتم نه واقعیتش تاحالا با تو اینجوری تو استخر نبودم خیلی حشریم کردی . اما تو ذهنم میگفتم آره آبجی جونت با اون بدنش داره دیوونم می‌کنه . وقتی پاهای نازنین رو باز کردم تا تو کوسش بذارم دقیقا تو همون وضعیتی دیدمش که نگین رو تو دوربین دیدم . اونقدر تلمبه زدم که نازنین از هال رفت و گفت نه قضیه امشب بود داره تو چند سال منو اینجور نگاییده بودی که چند بار ارضا بشم . منم گفتم لاکردار باید برم دست مامان باباتو ببوسم با این دختر بزرگ کردنشون ماشاالله بدن نیست که جواهره. خلاصه من تو این سفر تو سکس مون نازنینی نمی‌کردم و فقط نگین کنارم بود . سفرمون تموم شد و برگشتیم ایران . مثل همیشه اولین جایی که نازنین بعد از سفر باید بره خونه مامانشه . رفتیم و سوغاتی هایی که براشون خریده بودیم رو بهشون دادیم چندتا لباس لختی هم برای نگین خریده بودیم که بیشترشون پیشنهاد من بود و نازنین هم با کمی مخالفت موافقت کرد که بخریمشون . یعنی من میگفتم نگین که کسی رو نداره براش از این لباسها بخره تو که خواهرشی باید حواست بهش باشه با این فیلم بازی کردن ها راضی میشد به خرید . سوغاتی همه رو دادیم و تا رسید به نگین ، نازنین گذاشته بودشون تو یه نایلون جداگانه داد بهش و گفت اینم برا یکی یدونه خودم .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:22


💞 خواهرزن بی خبر و دوربین مداربسته

سلام
من محسنم و ۳۸ سالمه و این ماجرا رو که براتون تعریف میکنم کلمه به کلمه اش عین واقعیته . من ۱۱ ساله ازدواج کردم و یه خواهرزن دارم که از زنم بزرگتره و هنوز مجرده . اسم زنم نازنین و اسم خواهرزنم نگینه . هر جفت شون خوش هیکل و زیبا و در عین حال اهل رعایت هستند . منتهی با اینکه مادرزن و پدرزنم یه خورده ناراحت میشن ، ما باهم خیلی شوخی می‌کنیم و خانمم به خاطر اینکه من حد و حدودم رو حفظ میکنم با این قضیه مشکل نداره . ماجرای توجه من به نگین از زمانی شروع شد که با نازنین رفتیم خرید و کلی لباس و شلوار تو خونه ای خرید که بین شون لباس های سکسی هم بود ‌. از خرید که اومدیم سمت خونه نازنین گفت یه سر بریم خونه مامانم . همین که رفتیم تو نگین گفت بیار خریداتو ببینم چشم بازار رو کور کردی . نازنین هم یه اشاره ریز کرد که بریم تو اتاق اینجا جلو مامان بابا زشته .من کلا تو فکر این بودم که الان نازنین تمام اون لباس سکسی ها رو هم نشون نگین میده؟؟! تو همین فکرها بودم که دیدم از اتاق اومدن بیرون و پدرزنم گفت اینقدر پولاتون رو خرج این پارچه اون پارچه نکنید و پولاتون رو جمع کنید . نگین یک دفعه گفت بابا چکار داری بهشون بذار تا جوونن از پولاشون لذت ببرن و تمام مدتی که این جمله تمام بشه خیره شده بود تو چشای من و منم داشتم با چشمام غورتش میدادم .
این ماجرا گذشت و تو ماشین سه نفره رفته بودیم دور دور که نگین به نازنین گفت یه چند وقته می‌خوام برم لباس بخرم حس و حال تنهایی رفتن نیست ، میایی بریم خرید ؟ نازنین گفت تو که منو می‌شناسی اگه محسن بیاد منم میام والا حال و حوصله این مغازه و اون مغازه گشتن رو ندارم ‌‌. محسن خوش سلیقه است و خیلی زود خرید می‌کنه به من باشه هر مغازه رو ده بار میگردم بازم دست خالی میام خونه. نگین بلافاصله گفت بعله محسنم که ماشاالله خوش سلیقه با اون لباسهایی که میخره. منم از تو آیینه عقب رو نگاه کردم دیدم با یه کم اخم نمکی خیره شده به من.
ما تصمیم گرفتیم بریم ترکیه و از نگین خواستیم تو این مدت بیاد گلهامون رو آب بده ، اونم قبول کرد و نمیدونم به جدی یا شوخی گفت به شرط اینکه هرچی برا زنت میخری برای منم بخری. منم گفتم باشه یکی یدونه ای دیگه چکارت کنم . راستی این رو هم بگم که خونه من هم دوربین مدار بسته مخفی داره که هیچکس نمیدونه و یه چشمی آلارم که ریموت داره و با دسته کلید خونمونه . دوربین ها رو به خاطر این به کسی نگفتم که هی سر زبون می‌چرخه و همه میفهمن که دوربین تو خونه هست و ممکنه از کار بندازنش . این دوربین ها با اینترنت وای‌فای خونه کار می‌کنه و از هرجای دنیا که دسترسی به نت باشه میشه داخل خونه رو کنترل کرد یه دوربین داخل پذیرایی مقابل در ورودی تو لوستر گذاشتم یه دوربین هم تو اتاق خواب تو دریچه کولر که هم در ورودی اتاق خواب رو بگیره هم کمد دیواری مون که گاوصندوق من تو اونجا جاساز شده .
ما رسیدیم هتل و بعد از دوش گرفتن و یه سکس مشتی تو وان حمام هتل . آماده شدیم که بریم برای ناهار . تو رستوران هتل بودم و نازنین داشت از میز غذا انتخاب می‌کرد و مدام می‌گفت آقامون ضعف کرده بشینه من تقویتش کنم . منم داشتم ایرانی بودن خودمو ثابت میکردم و گوشیمو با نت هتل به روز رسانی میکردم تا اینکه پیغام آلارم باز شدن در واحد به گوشیم اومد و من کنجکاو شدم که دوربین ها رو چک کنم . دیدم نگین اومد وارد خونه شد و همون اول شال و مانتوش رو درآورد و رفت گلها رو آب داد . یه کرمی شروع کرد به ولولک دادنم که فیلم رو سیو کنم . دکمه ذخیره سازی رو زدم و شروع کردم به ناهار خوردن و نازنین مدام از سکس تو حمام تعریف میکرد که نمیدونم آب و هوای اینجا بهت حسابی ساخته و کیرت رو کلفت کرده ، جوری تلمبه زدی که انگار یکی دیگه داره منو می‌کنه . منم گفتم شکسته نفسی می‌کنی از تنگی خودتونه 😂.
ناهار و خوردیم و رفتیم گردش و اونقدر پیاده روی و پاساژ گردی کردیم که شب تا رسیدیم هتل نازنین از خستگی غش کرد . منم چون خیلی خسته بشم خوابم نمیبره و داشتم عکسها و فیلمهای تو گوشی رو که گرفته بودیم چک میکردم و اونایی که بدافتاده بودیم رو حذف میکردم . دیدم گوشیم پیغام پر شدن حافظه رو میده ، چک کردم دیدم یاخدااا ویدیو دوربین مداربسته خونمه و کلی حافظه گوشی رو پر کرده . چک کردم دیدم ۶ ۷ ساعت فیلم گرفته و تا خواستم حذفش کنم گفتم بذار ببینم نگین تا کی تو خونه بوده ؟! فیلم رو زدم رو حالت تند دیدم بعد از آب دادن به گلها رفت تو آشپزخونه دستگاه اسپرسو ساز رو روشن کرد یه اسپرسو خورد و رفت سر یخچال یه موز برداشت و در عین تعجب دیدم تکیه داد به اوپن آشپزخونه و موز و پوست کند و فرو کرد تو دهنش !! کنجاوتر شدم و سرعت پخش رو آوردم پایین دیدم داره هی موز رو تو دهنش جلو عقب می‌کنه .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ ڪَِــوَِتَِـاَِهَِ (3)

23 Oct, 05:22


💞 سوراخ کون خوشمزه خواهرزن

من ۴۳ سالمه و خواهر زنم ۴۴ سالشه و اسمش مریمه
چند وقته تازه فهمیدم چقد خوردنیه
داستان از اینجا شروع شد که مادر زنم میخواست یه خونه توی روستا بسازه و من هم به عنوان داماد دارم کارهاشو پیگیری میکنم
این وسط خیلی وقتها با هم تنها میریم و برمیگردیم که کارها رو انجام بدیم
الان که ساختمان تمام شده دیگه آخرای کاره و داره وسیله میبره و میاره
یه بار زنم زنگ زد گفت مریم میخواد وسیله ببره و ماشین نداره
به من گفت تو میبریش که منم قلبم شروع کرد به تالاپ و تلوپ و گفتم آره
خلاصه وقتی رسیدیم و کارهاش رو انجام داد حدود ساعت ۱ ظهر شد و هی داشت میگفت چقد خسته ام و خیلی بدنم درد میکنه
دیگه ساعت ۱ که اومد نشست و هی ناله میکرد، منم گفتم میخواین یه خورده ماساژتون بدم؟
اونم گفت نه ممنون چیزی نیست
منم گفتم تعارف نکنید من خیلی خوب بلدم
اونم هی میگفت نه بابا آخه زحمتتون میشه
منم گفتم نه بابا چه زحمتی یه خورده کمرتون رو میمالم
اونم با خجالت گفت نه ممنون فقط یه خورده مچ پاهامو ماساژ بدید کافیه
خلاصه از مچ پاهاش شروع کردم و تا ساق و زانوهاش و کف پاهاشو حسابی واسش مالیدم
هر وقت میخواستم از زانو بالاتر برم پاهاشو جمع میکرد میگفت ببخشید لطفا همون جا …
یه نیم ساعتی که واسش مالیدم و هی چشماشو نگاه میکردم دیدم روسریشو انداخت رو صورتش
منم گفتم مریم خانوم اگه برگردید هم من راحت تر ماساژتون میدم و هم شما راحت ترید
خلاصه وقتی که برگشت دیگه راحت تر دستامو میبردم روی رونش و با دستاش دستامو میگرفت یعنی نکن …و دستامو کنار میزد
بهش گفتم مریم خانوم اگه کمرتون رو بمالم خستگیتون میره
دیدم هیچی نگفت و منم دستامو بردم روی کمرش از روی لباس
بعد در سکوت کامل آهسته و یواش یواش پیرهنشو دادم بالا و مستقیم دستام روی کمرش بود که دیدم آهسته آهسته داره باسنشو میاره بالاو پایین
قلبم داشت تند تند تالاپ تلوپ میکرد و یه خورده از پشت دستمو بردم زیر شلوارش که دیدم سریع شلواشو کشید بالا
منم که میخواستم تو کف بمونه دیگه دستمو نبردم زیر شلوارش و اونم که دید خبری نیست دوباره باسنشو داد بالا و این بار با دو تا دستام آهسته از دو طرف شلوارشو تا وسط باسنش دادم پایین و کمر و روی نصف باسنشو میمالیدم
خلاصه شورتش هم با ناز و ادا تا نصفه پایین کشیدم و یه نگا به ساعت انداختم دیدم ۳ شده !!!
همونطور که به پشت خوابیده بود، نشستم وسط پاهاش و پاهاشو باز کردم که مقاومت میکرد ولی بالاخره نشستم وسط پاهاش و کامل شلوار و شورتشو تا روی رونش پایین کشیدم و هیچی نمیگفتیم
باسنشو باز کردم و تا زبونم میرسید میچرخوندم تو سوراخ کونش
کونشو کامل قمبل کرده بود به حالت خوابیده به پشت و پاهاشو باز کرده بود و منم تا ته زبونمو فرو کرده بودم تو سوراخ کونش
وای هر چی از خوشمزگیش بگم کم گفتم
بیست دقیقه انگشتم تو کصش بود و سوراخ کونشو میخوردم
چند بار آبش اومد
آخرش هم کیرمو فرو کردم تو کصش و کردمش در همون وضعیت و آبمو ریختم رو کمرش
دستاشو گرفته بود روی صورتش و هیچی نمیگفتیم
با دستمال آب کیرمو پاک کردم و شلوارشو کشیدم بالا و یه خورده از پشت گردنشو لیس مالی کردم
داشت دیر میشد
منم گفتم مریم خانوم اگه کارتون تموم شده برگردیم
اونم هیچی نگفت
بلند شد و کاراشو کرد و رفتیم تو ماشین، اصلا انگار نه انگار
یکم خجالت میکشید
منم سره یه حرفی رو باز کردم راجع به خونه و اینا …
یواش یواش یخش وا رفت و اونم حرف زد
وقتی رسیدیم جلو خونشون نگاه تو نگاه شدیم و کلی لذت بردم و گفت بفرمایین…
منم گفتم ممنون حالا فرصت زیاده
دوباره سکوت کرد و تو چشام نگاه کرد
دلم براش تنگ شد و دوست داشتم همون لحظه دوباره بکنمش ولی حیف که ساعت ۵ شده بود
حالا حدود دو هفته هستش که هیچ خبری ازش ندارم و دلم خیلی براش تنگ شده…

🤍💜۹۱۰🤍💚

پایان

3,440

subscribers

88

photos

2,526

videos