بهبیان دیگر، دادههای دریافتی ناکافی نمیتواند توجیهگر وجودِ تولیدهای بسیار پیچیدۀ بعدی کودک باشد. البته چامسکی چون زبان را اندامی مثل سایر اندامهای جسمانی میداند که رشد آنها بر پایۀ بنیادی ژنتیکی صورت میگیرد، تمامی لازمههای رشد سایر اندامها را به زبان هم تسری میدهد. به بیان دیگر، زبان نیز مانند سایر اندامهاست، از این نظر که محرکهای دریافتی برای رشد آنها (مثلاً قوۀ بینایی) بسیار کمتر از قابلیتهای پیچیدهای است که بعداً از خود نشان میدهند؛ درست به این دلیل که این اندامها بنیادی زیستی و ژنتیکی دارند که در زمان خود فعال میشوند. به همین سبب، پیچیدگی خارقالعادۀ ساختهای نحوی که کودک بهسرعت وارد گفتار خود میکند بسیار بسیار فراتر از مقدار محرکها یا دادههایی است که از محیط اطراف بهدست میآورد. به عقیدۀ چامسکی در حوزۀ رشد زیستی، ازجمله فراگیری این یا آن زبان خاص، شکافی عظیم وجود دارد بین دادههای در دسترسِ کودک و وضعیتی که او طی رشد بهدست خواهد آورد.
چامسکی برای تبیین فقر محرک به چیزی استناد میکند که نامش را مسئلۀ افلاطون مینهد یعنی اینکه چرا، بهرغم شواهدِ بسیار کم و تجربۀ محیطی مختصر، ما بسیار زیاد میدانیم. البته افلاطون چنین امری را حاصلِ خاطراتی از حیاتی پیشین میدانست ولی چامسکی میگوید اطلاعات بسیار پیچیده و انتزاعی از زبان ناشی از چیزی در درون مغز است. او می گوید چگونه است که ما انسانها چنین دانش غنی و خاصی، یا به تعبیری دیگر، چنین نظامهایی ظریف و پیچیده از فهم و باور را در اختیار داریم، آن هم در حالی که شواهدِ در دسترس ما چنین اندک و ناچیز است. اگر دستوری را که فردی بالغ میداند شامل اصولی است که ساختهوپرداختۀ دادههای دریافتیِ اولیۀ زبانی نیست، پس بهناگزیر باید افزودههای خود ذهن باشد. به بیان دیگر، آن چیزهایی را که در درونداد نمییابیم، ذهن به دانش زبانی ما اضافه کرده است. بنابراین، این جعبۀ سیاه کارش صرفاً پردازش درونداد نیست بلکه چیزهایی را هم از خودش میافزاید.
دانش ما از زبان هم پیچیده و هم انتزاعی است. این در صورتی است که تجربۀ زبانی دریافتیِ ما محدود است. ذهن آدمی نمیتواند صرفاً بر پایۀ اطلاعات پراکنده و جستهگریخته دست به آفرینش چنین دانش پیچیدهای زده باشد. چنین دانشی باید ریشه در جایی دیگر داشته باشد نه در شواهد محدودی که ذهن با آنها مواجه میشود. راهحل افلاطون، همانگونه که پیشتر اشاره شد، این بود که چنین دانشی ریشه در خاطراتی از حیاتی پیشین دارد. راهحلِ چامسکی ولی این است که چنین دانشی حاصل برانگیختن ویژگیهایی از خود ذهن است. به همین دلیل، این دانش آموخته نمیشود چون در ذهن وجود دارد، بلکه رشد میکند. اگر ذهنِ کودک نمیتواند خالق دانشی زبانی بر پایۀ تجربۀ محیطی باشد، پس منبع چنین دانشی درون خود ذهن است. این دانش همان دستور همگانی است که در همۀ انسانها مشترک است و هر انسان سالمی که به دنیا بیاید، چه بخواهد چه نخواهد، واجد آن است.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar