هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که در دام سیاه صاحبکارم که خودش را فردی نیکوکار و دلسوز برایم معرفی کرده بود گرفتار شوم .......
از زمانی که پدرم از داربست سقوط کرد، کمرش آسیب دید و دیگر نتوانست کار کند من خیلی دنبال کار گشتم که بتوانم از لحاظ مالی کمکش کنم تااو غصه نخورد....
پس از تلاش زیاد و گشتن های زیاد توانستم در یک مانتو فروشی مشغول شوم. بعد از چند هفته صاحب کارم مجید 34 ساله بود، توجه اش به من خاص شد(هر روز بعد از تمام شدن کار به من حدود 200 هزار تومان پول می داد و می گفت من مثل برادر بزرگت هستم تا اینکه.....
ادامه ی داستان👉