Clip @clip_matn Channel on Telegram

Clip

@clip_matn


کانالی برای اوقات فراغت تان، جهت بالا بردن آگاهی و نشاط شما ،با تشکر از اینکه با ما هستید 🙏
https://t.me/clip_matn

Clip (Persian)

کلیپ یک کانال تلگرامی فعال است که برای اوقات فراغت شما طراحی شده است. اگر به دنبال بالا بردن آگاهی و نشاط خود هستید، این کانال مکان مناسبی برای شماست. با دنبال کردن این کانال، مطالب جذاب و سرگرم‌کننده از زمینه‌های مختلفی را خواهید دید. از جمله ویدیوهای خنده‌دار، عکس‌های دیدنی، و متون جالب. کلیپ تلاش می‌کند تا تجربه شما از استفاده از تلگرام را به یک سطح جدید برساند. با اشتراک گذاری محتویات جذاب، این کانال همراه شما در لحظات خوشی خواهد بود. بنابراین، وقت خود را بهتر کنید و به جامعه کاربران فعال کلیپ بپیوندید. با تشکر از اینکه با ما هستید 🙏

Clip

06 Feb, 21:36


☞❥@clip_matn

زندگی را ورق بزن
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دل می‌گوید!
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری...!

سیمین بهبهانی
صبح جمعه تون بخیر و شادی🌻❤️🌞

Clip

06 Feb, 21:35


🤩 آبشار مارگون از بی نظیرترین جاهای ایران

❄️☃️❄️☃️❄️

بار دیگر هم شبم، با نور چشمت صبح شد
ای یگانه آفتاب شهر دل، صبحت بخیر...

محمود احمدوند
درودهااا صبح شنبه تون بخیر و نیکی🌺🌸💐


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 16:30


🌸خدایا
💫صفحه ای دیگر
🌸از عمرمان ورق خورد
💫روز را در پناهت
🌸به شب رساندیم

🌸پروردگارا
💫شب را بر همه عزیزانمان
🌸سرشار از آرامش بفـــرما
💫و در پناهت حافظشان باش

شبتون بخیر در پناه خـدا


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 16:06


دوقسمت سی ویک وسی ودو
📝گلبـــهار
منم سبد سبزی رو بردم آشپزخونه و به آشپز باشی دادم ،و همونجا تو مطبخ کنار دستشون مشغول شدم ،مدام سالار جلو نظرم بود و گرما و نرمی دستش رو که روی دستم حس کرده بودم به خاطر میاوردم ،شام رو ردیف کردیم و به خاطر اومدنه سالار چند مدل غذای دیگه هم درست کردیم و اون شب عمه،مفصل از برادر زاده ی محبوبش پذیرایی کرد ،آخر شب سالار رفت و منم رفتم پیشه عمه دوست داشتم بخوابم که زود صبح بشه ،شبش با عمه خداحافظی کردم که صبح زود مزاحمش نشم و از همونجا برم ،اون شب گذشت و من صبح زود بقچه ی لباسام رو بستم و سوغاتی هایی که خریده بودم رو توی ساک گذاشتم و هوا هنوز روشن نشده بود که خودم رو به دروازه ی اصلیه درب عمارت رسوندم ،چند نفری که مثل من نفراته اولی بودن که مرخصی میرفتن جلوی در وایستاده بودن ،تا گاریچی اونا رو تا یه مقصدی برسونه ،منم کنارشون وایستادم بالاخره گاریچی اومد و همه مون سوار شدیم و رفتیم سمته خونه هامون دل تو دلم نبود چند ماه بود خانواده م رو ندیده بودم و کلی برای دیدنشون اشتیاق داشتم از بلندی که اومدیم پایین سر پیچ پیاده شدم و مسیر رو تا خونه پیاده رفتم بوی خوش عید تو روستا پیچیده بود ،بوی زندگی ،بوی تازگی و طراوت ،بوی نون تازه که هر کس تو خونه ش مشغول پختن بود و عطر بهار روح آدم رو زنده میکرد ،انگار تو اون قصر بزرگ و عمارت بویی از این همه لذت و خوشی نبود ،انگار بهار ،عید و خوشی و عطر زندگی خارج از اون دیوارهای بلند و اون همه زرق و برق و برو. بیابود ،بالاخره رسیدم جلوی در خونه ،در که نداشتیم ،بابا جلوی خونه رو از ورودی تا ایوون تمیز و مرتب کرده بود و سنگ و ماسه ریخته بود که برف باعث سر خوردنه مهمون ها نشه ،دو طرف ایوون پر بود از گل های شمعدانی که تازه گل داده بود و با رنگ قرمز و نارنجی حیاط خونه رو صفایی داده بود که روح از تن میبرد بوی چای تازه دم و صدای قل سماور منو سمته آشپزخونه کشوند مامان در حاله ریختنه چای توی استکان های کمر باریک بود ،کفش های جفت شده نشون از مهمون هایی میداد که شب گذشته اونجا خوابیده بودن و بر اساس عادت همیشگی صبح زود بیدار شدن و چای خوش عطر و بوی تازه دم رو میخوردندو روزشون خیلی زود شروع میشد صدای استکان هایی که مامان پر میکرد از چایی و کنار هم تو سینی می‌چید نمیزاشت صدای پای منو بشنوه با دیدنه مامان چشام اشکی شد صداش کردم مامان جان عیدت مبارک مامان با شنیدنه صدای من صورتش رو برگردوند و با ذوق نگاهی بهم کرد و گفت ای جانه مادر قربونت برم تو اینجا چه می‌کنی آخ که چشام روشن شد دویدم سمتش و بغلش کردم و هر دو تایی یه دله سیر گریه کردیم مامان سینیه چای رو برداشت و در حالی که منو نگاه میکرد گفت برو تو دخترم برو ،عمه ثریا و ننه اینا اینجان بیدارن الان تو رو ببینن چقدر ذوق میکنن ،در رو باز کردم و رفتم داخل مامان پشته سرم اومد ،عمه با صدای ناله ی در چوبی سرش رو بلند کرد و با دیدنه من گفت واااای گلبهار تو اینجا چه کارمیکنی بعد با خوشحالی از جایش بلند شد و سمتم دوید و گفت عمه قریونت بره ،با صدای عمه و خوشحالیش بچه ها هم بیدار شدن و همگی ذوق زده از دیدنه من شادی میکردن،بابا بعد از چند دقیقه با چندتا نون داغ اومد تو خونه منو که دید گفت واای خدایا شکرت ،امروز داشتم نون از تنور درمیاوردم از خدا خواستم. دخترم رو بهم برگردونه حرف بابا اشکام رو سرازیر کرد تو بغله بابا هم یه دله سیر از دوری و دلتنگیه این چند وقت گریه کردم و بابا هی سرم رو می‌بوسید اون روز صبح صبحانه ای که دور هم خوردیم گویا غذایی بهشتی بود که از آسمون رسیده بود بعد از صبحانه سوغاتی ها و عیدی های همه رو یکی یکی بهشون دادم مامان کلی از پارچه و روسری که براش خریده بودم خوشش اومده بود ،اینقدر سوغاتی زیاد بود که به عمه و ننه هم رسید بچه ها لباس هاشون رو همون موقع پوشیدن و با ذوق میرقصیدن ،علی الخصوص وقتی کفشهای نو و رنگیه خوشگل رو پاشون کردن ،بابا گفت اونجا بهت سخت میگذره گلبهار ؟خیلی کار می‌کنی ؟خسته میشی ؟مامان میپرسید غذا میخوری اونجا ؟گشنه نمی‌مونی ؟با خنده براشون از عمارت و کار و خونه ی عمه کلثوم تعریف کردم و اینجوری کمی خیالشون روراحت کردم ،زندگی کنار خانواده م اگرچه سخت بود و فقیرانه بود اما لذتی داشت که هیچ جای دیگه چشیدنی نبود مامان صندوقچه ی کوچیکی رو نشونم داد که توش چند تا النگو و گوشواره بود با خنده گفت اینا رو با پولایی که فرستادی برات خریدم واست نگه میدارم عروس بشی جهاز بگیریم برات گفتم مامان جان من پول می‌فرستم که شما خرج کنید

☞❥@clip_matn

Clip

06 Feb, 15:33


گاهی یک ترانه
تمام دردهای نگفته را
فریاد می زند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 14:34


@clip_matn
مفهوم پیری

#داریوش_اسدزاده

Clip

06 Feb, 13:33


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 12:34


موزیک ویدیو زیبا اقوام مختلف ✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 11:03


اینم آخر زندگی انسان...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 10:10


خواص خارق العاده و باور نکردنی چغندر یا لبو که همه شما از آن بیخبر هستید و همیشه به سادگی از کنار این محصول رد می‌شوید!

باورتون نمیشه
اگر از خواص جادویی این محصول خوراکی مطلع شوید! آنتی اکسیدان موجود در چغندر تنها محصول در میان میوه و سبزیجات است که به صورت کامل بدن و کبد و کلیه شما را سم زدایی میکند و با این کار از بیماری‌های مهلک مثل سکته قلبی، سکته مغزی، آرتروز و گرفتگی عروق پیشگیری میکند!

نیترات موجود در چغندر گردش خون را بهبود می‌بخشد و باعث کاهش فشار خون و کلسترول می‌شود!

‌‌‎‌‌☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 07:44


*چه تصویر هنرمندانه ای///اگه چشماتو در حالت نیمه باز بگیری یه تصویر دیگه می‌بینیی😀😀😀😀 جالبه امتحان کنید*😀😀😀😀

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 06:34


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 05:32


خیلی جالبه🌹

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 04:34


خالقا:
کمک کن، تا لذت آنچه را که امروز دارم ،با آرزوی آنچه ندارم، خراب نکنم ، روزهایی که میروند ، دیگر باز نمیگردند.
نگرانی‌هایم را به تو میسپارم، می‌دانم اگر این دلواپسی‌ها را ،در درونم نگهدارم، آزارم میدهند. بنابراین به جای نگاه داشتن در دل ، آنها را به تو میسپارم ،تا خودت آنها را بر طرف سازی.

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Feb, 03:31


رفتار مغازه دار ...
با پدر و دختری که جلوی مغازه میرقصیدن ...
این صحنه روز تو میسازه ...
درود بر شرف این مغازه دار بزرگوار ...


شاد باشید دوستان من💃🌹🌿🌺


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

05 Feb, 21:42


🌸امروز را
🌸بی قضاوت تنها شاهد باش

هر رفتاری از دیگران
 قصه ای دارد
شاید پر غصه..

ناآگاهی ها را خرده مگیر
و مهربان باش...!

🌸 روزتون سرشار از
🌸 معجزه ی مهربانی


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

05 Feb, 21:41


🌸صبح به ما می‌آموزد
🌿که خوشبختی با عبور از
🌸سختی ها معنا میدهد...

🌸هرگاه حس کردید
🌿سختی ها و مشکلاتتان
🌸غیر قابل تحمل شده‌اند،
🌿به یاد آورید پس از
🌸تاریک ترین ساعات شب،
🌿نوبت طلوع آفتاب است....

ســـلام 🌸
صبح پنجشنبه تون دل انگیـز🌸


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

05 Feb, 16:32



‎هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ‌

‎چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر

‎جمله جان‌های پاک گشته اسیران خاک

‎عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر

قسمتی از غزل ۱۱۲۹ حضرت مولانا، از آهنگ «عاشقانه‌ها»، کنسرت بزرگداشت مولانا در یونسکو
با صدای
#وحید_تاج
و آهنگسازی
#آرش_فولادوند

❄️🌙❄️🌙❄️


شب بخیر🌙❄️

☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

05 Feb, 16:04


دوقسمت بیست ونه وسی
📝گلبــــهار
حمیده بود باورم نمیشد این همه تغییر کرده باشه با لبخند رفتم نزدیکش و صداش کردم حمیده سرش رو بلند کرد و با دیدنه من خندید و منو تو بغلش کشید و گفت واااای باورم نمیشه گلبهار ،تو اینجا چکار می‌کنی ؟گفتم جای بدهیه بابام اومدم اینجا کلفتی ،چند ماهه اینجام تو رو ندیدم تو کجایی پس ؟حمیده خندید و گفت من کلفته خانم کوچیکم این عمارت نیستم ،عمارته پایین ده هستم بعد با خنده دستش رو نشونم داد و گفت شوهر کردم گلبهار حلقه م رو ببین ،چشام گرد شد با تعجب گفتم با کی شوهر کردی ؟چه بی خبر ..حمیده گفت با یکی از مردهای همون عمارت ،دیگه خانم کوچیک اونو به من معرفی کرد و منو به اون نشون داد بابا مامانم اومدن ما عقد کردیم ،گفتم مبارکه عزیزم الان راضی هستی ؟حمیده گفت آره راضیم عبدالله مرد خوبیه ،زن داره بچه دار نشده چند ساله ،منو عقد کرده همینجا خونه ی خانم کوچیک زندگی میکنم و براش کارهم میکنم خانم کوچیک گفته اگه بچه داربشم یه خونه و زمین بهم میده باتعجب گفتم یعنی کارگراش اینقدر براش مهمن که اگه بچه دار بشی براشون خونه وزمین هدیه میده،خانم کوچیک باید زن خوبی باشه ،بایدببینمش
حمیده گفت نمی‌دونم عبدالله اصلا توعمارت نیست بعضی روزا میادکارهای خانم کوچیک رومی‌کنه و هفته ای یکی دو شب هم پیشه من میمونه گفته به زودی بچه دارشدم همش بهم سر میزنه و پیشم میمونه،کنارحمیده نشستم اون هی ازخودشو کارشو شوهرش تعریف کردومن گوش دادم دلم کمی براش میسوخت،اون موقع اکثر دخترای رعیت همین وضعیت رو داشتن یابایه آدم فقیرتر ازخودشون ازدواج میکردن یازن دوم یه روستاییه نسبتا پولدارمی‌شدن حمیده انگار از وضعیتش ناراضی نبودهی ازعبدالله تعریف میکردوخوشحال بودکلی باهم حرف زدیم واون روزگذشت و شب شد شام عمارت شام مفصلی بودوما هم بعداز پذیرایی ازبزرگانه عمارت حسابی به خودمون رسیدیم
خوبیه عیداین بودکه هرکدوم از مهمونا فراخورحال خودش بهمون عیدی میداد و این منوخیلی خوشحال میکردچون روز سوم میخواستم برم خونه مون ومی‌تونستم کلی پول با سوغاتی های زیادی که خریده بودم واسه مامان ایناببرم،عمه دو روز تو عمارته خان موندوروز سوم باکلی احترام و کلی کادوراهیه عمارته خودش شدماهم همراهش برگشتیم وکادوهاش روتوی گاری گذاشتیم وباخودمون آوردیم خونه ی عمه ،اون روز که تموم میشد من می‌تونستم بعدازچندماه برم ده دیدنه مامان اینا ،به همین خاطر خیلی هیجان داشتم وخوشحال بودم ولحظه شماری میکردم که شب بشه ودوست داشتم زودترصبح بشه وبرم از اون عمارت،غروب بودبه عمه کمک کرده بودم هدیه هاش رو جابه جا کنه واتاقش رو مرتب کنه کارم که تموم شدآشپزصدام کرد و گفت گلبهارمیتونی برام‌ یکم سبزی بچینی بیاری،گفتم باشه یه سبدبرداشتم ورفتم پشته عمارت که جای کاشته سبزی و صیفی جات بود،در روباز کردم ومشغول چیدنه یه نوع سبزیه محلی که آشپزخواسته بودشدم حسابی سرگرم چیدن بودم وزیرلب شعری که مادرم همیشه میخواندروزمزمه میکردم وحواسم به هیچ جای دیگه نبود،یهو سایه ای رو حس کردم سریع برگشتم قلبم داشت از جادرمیومد،هوا تقریباتاریک شده بود نگاهی به پشته سرم کردم سالار بودبادیدنه رنگه پریده ی من گفت نترس گلبهار منم سالارم ،چه صدای قشنگی داری از اینجا رد میشدم صدات روشنیدم اومدم ببینم این بانوی خوش صداکیه ،سریع خودمو جفت و جور کردم وبه احترام وایستادم و گفتم ببخشیدآقا من متوجه تون نشدم واسه همین یکم ترسیدم،سالار یکم نزدیک ترشدسبد سبزی ها دستم بوددستش روسمت سبد درازکردودست منوکه روی سبدبودگرفت و گفت چقدریخ کردی کاری باهات ندارم،امشب حوصله ی مهمون بازی های مسخره ی بابارونداشتم گفتم بیام پیشه عمه،بیا هرچی چیدی بسه،بیا باهم بریم،دیگه هواهم تاریک شده ،دسته سالار گرم بودلمس دستاش بدنم رومی‌لرزوند اما جرات نداشتم دستم روکناربکشم سالارچند بارپشته دستم رونوازش کردوگفت برات یه کرم میارم شبابزن پشته دستت که اینقدر خشک نشه،خیلی خوب وخوشبویه ازفرنگ آوردن برامون،از این به بعدتوفقط کارهای مربوط به عمه روانجام بده،این کارا به تو مربوط نیست که دستت اینجور خشک و ترک خورده بشه سالار همین جورکه پشته دستم رونوازش میکردسبد سبزی رو‌ از دستم گرفت و گفت بیابریم گفتم آقا خواهش میکنم من خودم سبدرو‌میارم اینجوری خجالت میکشم تازه شاید عمه ناراحت بشه سالارازباغ اومد بیرون وسبد رو داددستم و گفت باشه پشته سرمن بیا،ازاین به بعد حق نداری ازاین کارها بکنی،دستت همه ترک خورده ،حیفی تو ،جوونی همینجور پشته سر سالارراه میرفتم ،خجالت می‌کشیدم و ترس هم داشتم این‌همه محبت روازخان زاده توقع نداشتم رسیدیم خونه ی عمه ،سالار یا اللهی گفت وصدا کرد عمه،عمه خانم مهمون نمی‌خوای؟عمه درحالی که روسری ش رو سفت میکرداومدسرایوون وگفت بیا قدمت سرچشم ارباب زاده ی من،بیا بالاپسر،اولین مهمونه امسال من تویی،بیا دردوبلات به سرم سالاررفت بالاومنم رفتم سمته آشپزخونه


@clip_matn

Clip

05 Feb, 15:32


اجرای جدیدی از آهنگ زیبا و پرخاطره ی گنجشگک آشی مشی با آهنگسازی و تنظیم اسفندیارمنفردزاده آهنگساز شهیر ایرانی🌹

تنظیم : ادریس فروغی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Feb, 06:33


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Feb, 05:31


زنگ تفریح۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Feb, 05:15


هرچه کنی، بخود کنی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Feb, 03:34


اول صبح انرژی بگیرید 🥰😍💃

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 21:32


سلام روزت قشنگ🌼🧡
امروز
از خدای بزرگ و مهربان🧡
براتون من چنین خواهم :
دلتون آرام،🧡
تنتون سالم،
لبتون خندان،😊
دعاهاتون مستجاب،🙏
عاقبتتون بخیر،🙏
آفتاب عمرتون همیشه برقرار
و زندگیتون سرشار از عشق و آرامش

 ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 21:32


سلام😊
به عشق و دوستی

صبح تون زیبا
آرامش آنقدر ارزش دارد
که به خاطر آن🌸🍂
ازهمه هستی خودمایه
بگذاریم تا قصری باشکوه
از مهربانی،محبت،عشق
ودوستی بنا کنید🌸🍂

انشاالله روز خوبی پیش رو داشته باشید

#صبحتون_پر_از_نغمه_های_عاشقانه 🌿🌹

#دوستـان_عزیز🌸🍂


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 16:32


🌺🍃آرزو میکنم شب هایتان همیشه

🌺🍃پراز ستاره وزیبا باشه

🌺🍃ماه وقتی میان ستاره ها می درخشد

🌺🍃شبتون غرق در عطر گل و

🌺🍃در پناه خدای مهربون

🌺🍃شبتون شاد 🍃🌺


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 16:01


دوقسمت بیست وسه وبیست وچهار
📝گلبهار
پس اندازی که تو اون چند وقت جمع کرده بودم رو ‌براشون فرستاده بودم خیلی دلم براشون تنگ شده بود ،اون شب گذشت و سالار و ارسلان مهمونیشون تموم شد و خندان و شوخی کنان از خونه ی عمه اومدن بیرون ،همه ی خدم و حشم تو‌حیاط جمع شدن و جلوی دوتا خانزاده دولا راست شدن ،اونا هم به همشون نفری یه سکه انعام دادن ،من کنار مطبخ ایستاده بودم و منتظر بودم که اون دوتا برن و منم زودتر سالن غذا خوری رو‌جمع کنم و برم بخوابم ،سالار نگاهی بهم کرد و با لبخند گفت بیا گلبهار بیا انعامت رو بگیر با خجالت چند قدم جلو رفتم و کنار عمه با فاصله وایستادم سالار پنج تا سکه گذاشت کف دستم و گفت عید که میخوای بری به خانواده ت سر بزنی براشون کمی خرید کن ،ارسلان کنار سالار وایستاده بود یه کیسه ی کوچیک در آورد و گفت بیا خانم کوچولو اینم انعام من تو ازهمه ی این جمع کوچیکتری و خوب فرزی،بعد رو به عمه کرد و گفت آفرین عمه خانم خوب تربیتش کردی اینو گفت و سوار اسبش شد ،سالار گفت عمه جان خواستی بری خرید گلبهار هم‌ببر بزار واسه خانواده‌اش عیدی بخره هر چی کم آورد من میدم ،از اینکه سالار می‌گفت واسه خانواده م عیدی بخرم و عید میرم بهشون سر میزنم خیلی ذوق زده بودم ،واقعا اگر سالار اجازه ی این کار رو بهم میداد واسه همیشه نوکرش میشدم چون خیلی دلتنگشون بودم ،با خجالت از سالار تشکر کردم و جلوی ارسلان هم سرم رو به معنای تشکر تکون دادم و گفتم آقا از شما هم ممنونم سایه تون مستدام ،همه ی اهل اون عمارت اون شب خوشحال بودن چون از هر دو ارباب زاده انعام گرفته بودن و ارباب جوان بهشون قول مرخصی داده بود انگار خستگی از جونه همه در رفته بودوعلی رغم اون همه کارهمگی شاد وخنده کنان رفتن واسه جمع کردن و‌شستن و‌جابه جاییه ظروف منم بعدازرفتن سالاروارسلان رفتم تواتاق عمه وظرفها و غذاهاروجمع کردم وآوردم مطبخ ،بقیه هم سریع میشستن وجابه جا می‌کردن،عمه بعد ازاینکه کل اتاق روبه کمک یکی ازخدمات تمیز کردم گفت گلبهاراین لباس هاخیلی بهت میاد،علی الخصوص این روسری،ارسلان کلی ازت تعریف کردبالبخند گفتم ممنونم عمه خانم شما لطف کردین این لباسهای گرون و قشنگ رو برام گذاشتین
وگرنه من که نه همچین سلیقه ای دارم نه پولی برای خرید این لباس های گرون ،ارباب زاده ارسلان وسالار هم خیلی لطف دارن خدا بهشون سلامتی بده
عمه گفت من آخراین هفته می‌خوام برم جمعه بازارتوهو با خودم میبرم.هر چی خواستی بخر هم واسه خودت هم واسه خانواده ت،سه روز برو‌بهشون سر بزن بعد،شیک بپوش و خانواده ت هم شیک و مرتب کن ،بالاخره توالان حقوق بگیر اربابی،درسته پیشش کارمی‌کنی تابدهیه پدرت روبدهی اماارباب آخر سال بهت یه حقوق میده سالار هم هواتو داره،تو‌هم از این فرصت استفاده کن وخودت رونشون بده ،سالار از آدمای زرنگ وباهوش خوشش میاد،توباید خودتونشون بدی‌،شاید تو‌رو برد کنار دست خودش حساب کتاب یاد بگیری ومثل یه حساب دارحقوق بگیری ،از عمه تشکر کردم وگفتم من هر چی دارم از شما دارم خداسایه تون روبالا سرم نگه داره عمه خانم ،خدابه سالارخان سلامتی بده ،اون شب بعدازمدتها کار و خستگی با ذوق دیدار خانواده م ووعده ی سالار و عمه راحت خوابیدم،صبح زودطبق همیشه بیدار شدم ومشغول تمیز کاریه خونه ی عمه شدم چون سالارگفته بوددیگه نرم عمارت اصلی کسی جرات نداشت حرفی بزنه و‌بخواد من واسه کاربرم عمارت بزرگ،اماخودم خونه ی عمه خانم رونظافت کردم وشروع به تمیزکاری واسه عید کردم،چون دلم نمی‌خواست خونه ی عمه ازبقیه ی جاها عقب بیفته ،همین که قاطیه بقیه نبودم واون ارباب بزرگ رونمی‌دیدم خودش کلی به نفعم بود،اون روزتنهایی کلی تمیزکاریه عید عمه روانجام دادم وشام هم از اضافه ی غذای. شب قبل مونده بودکه دوباره گرمش کردم و امابرای عمه خانم غذای تازه پختم ،غروب شدوخدمه ها برگشتن خسته وکوفته و بی رمق براشون چای تازه دم کرده بودم وبوی غذا همه جابرداشته بودوقتی خدمه ها رسیدن ازدیدنه حصیر های شسته شده و آویزون شده روی دیواروایوون کلی تعجب کردن وخوشحال شدن که شامشون حاضره و چاییشون دم شده و خونه وحیاط آب و جاروشده است زنها دورم جمع شدن وگفتن گلبهارخیلی خوبه که تو خونه بودی الان غم ما رو گرفته بودکه بااین خستگی کی میخواد واسه عمه شام بزاره وکارها روردیف کنه خداروشکر تو خونه بودی ،چایی که دم کشیده بودوبوی دمش هوش ازسر همه میبردروبرداشتم روریختم تو استکان های کمر باریک ،و آوردم توحیاط همه ی خدمه ها از خستگی وا رفته بودن ،عمه اومد رو ایوون وگفت گلبهار امشب خیلی خسته شدی شامت روبیار پیشه من تواتاق باهم بخوریم
خدمه ها چای روخوردن ورفتن مطبخ و هر کدوم واسه خودش غذایی کشیدومنم غذای عمه خانم روکشیدم وگذاشتم تو مجمع و غذای خودم هم که ازدیشب مونده بودرو کشیدم وبردم اتاقه عمه ،شام روباهم خوردیم،البته عمه ازغذای خودش هم به من تعارف کردومجبورم کردکمی ازش بخورم


☞❥@clip_matn

Clip

02 Feb, 15:33


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 14:33


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 13:31


به نظر شما خانم ها زیباترن یا آقایون؟!😂😂🙃

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 12:35


می خوام یک قُلّک بسازم...


غزل شاکری

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 10:14


از فویل آلومینیومی استفاده میکنید؟
. 💠💠💠

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 07:54


پاسخش را در این جهان داریم میگیریم....



این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا

🌿

پس ترا هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه بر خویش گرد


︎مولانا
"جرعه‌ای از مثنوی شریف"

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 06:35


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 05:34


خوشبختی دیگران
از خوشبختی تو ڪم نمیڪند
ثروت آنان
رزق تو را ڪم نمیڪند
و صحت آنان هرگز
نمیگیرد سلامتی تو را...

پس ‌#مهربان باش
و آرزو ڪن برای دیگران
آنچہ را ڪہ
آرزو میڪنی برای خودت...🕊🌸


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 04:33


یک لحظه قضاوت یک عمر پشیمانی...

" قضاوت نکنیم "

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Feb, 03:31


شاد باشید دوستان عزیز...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Feb, 21:33


☞❥@clip_matn
برای امروزتان
آرزو کـردم
که خـدای مهربـون
هـدیـه دهد بـه شما

طبقی از شـادی های
بی دلیل....
روزی آرام و زیبـااااااا😍



Clip

01 Feb, 21:33


❄️❄️❄️

باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلّح باشی
با عشق، اندیشه، ایمان، شادی
چاره‌ای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکت
ذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ است.
این سهم را، چه کسی به تو حق داد
که با خستگی و پیریِ روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلی
به تباهی بکشی؟
باورکُن!
زندگی را، پُر باید کرد.


#نادر_ابراهیمی
روز زیبا زمستانیتون مبارک و سرشار از حس خوب زندگی☀️
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 21:38




الا ای صبح مشتاقان ، بگو خورشيد خوبان را

كه تا كی ذره سان گردند در كويت ، هواداران..‌.
حال خوب ، دلخوشی فراوان
و نگاه مهـربان خـدا نصیبتون☀️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 21:33


خوش بخند ای دل،
که اینک
صبح خندان می‌دمد.
خوش برقص ای ذرہ
که اینک
مهر رخشان‌ می‌رسد...


درودهااا صبحتون بخیر🌺🌸


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 16:28


در ایـن شـب زیـبـا

دعا میکنـم مرغ آمین بیـاید
و برآرزوهایتان آمین بگوید
دلواپسی در خیالتان نماند
و آرام بـاشیـد...چه چیزی
از آرامش نـاب خـوش تـر

شبتون در پناه خــدای مـهربون

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 15:58


#دوقسمت سه وچهار
📝گلبهار
تو غم و غصه ی خودشون دست و پا میزدن ،باج گیرای ارباب هر روز کوچه به کوچه میومدن و سهم مالیات ارباب رو می‌گرفتن و میرفتن ،اون روز صدای جیغ و فریاد و التماس از کوچه به گوش می‌رسید با وحشت رفتم دم در و نگاهی به کوچه کردم نوکرای ارباب جلوی در خونه ی حمیده اینا جمع شده بودن و در حال کتک کاری بودن ،بیچاره پدر حمیده زیر مشت و لگد نوکرای ارباب بود و داد و فریاد میکرد و حمیده و مادرش و بقیه ی خواهر برادرای کوچیکش جیغ میزدن و گریه میکردن و التماس میکردن ،همسایه ها حلقه کرده بودن و بعضی ها از نوکرها میخواستن فرصت بدن و کتک نزنن،اما اونا گوش نمیدادن و حتی مردمی که دور و بر جمع بودن هم میزدن ،
بالاخره بعد از کلی زد و خورد کوتاه اومدن و رفتن سمته خونه ی ارباب ،با وجودی که سنم زیاد نبود اما همش فکر میکردم خب ارباب که می‌دونه مزرعه های ما آتیش گرفته و ما و خانواده ی حمیده چیزی برای پرداخت مالیات و حتی زندگی نداریم چرا کوتاه نمیاد و همچنان توقع باجگیری داره ،فردای اون روز صبح که از خواب بیدار شدم باز صدای گریه و ناله و التماس میومد،خواب آلود و رنگ پریده تو کوچه رو نگاه کردم نوکرای ارباب دست حمیده رو گرفته بودن و به زور سوار ارابه میکردن و مادر و خواهر برادرای حمیده با گریه و التماس حمیده رو سمت خودشون میکشیدن ،پدر حمیده روی زمین جلوی ارابه خوابیده بود و می‌گفت با اسب از روی من رد بشین و جون منو بگیرین اما بچه م رو ول کنید،دخترم رو نبرید اما نوکرای ارباب با شلاق به جون پدر حمیده افتادن و اونو از جلوی ارابه کنار انداختن و حمیده رو به زور سوار کردن و در حالی که هر کس سر راهشون بود رو میزدن سمته خونه ی ارباب راه افتادن ،حمیده گریه میکرد و خودشو میزد اما کسی نمی‌توانست کمکش کنه و جلوی نوکرای ارباب رو بگیره اون روز میون بهت و ناباوریه من و وحشت و ناله های حمیده ،بهترین دوست و همراهه بچگی م رو برای کلفتیه ارباب بردن ،حالم خیلی گرفته بود ،اصلا دست و دلم به کار نمی‌رفت و همش صورته کبود حمیده و اشکهای روی صورتش جلوی نظرم بود ،ناهار هم نتونستم بخورم شب شد بابا ناراحت و غمگین رفت پیشه مامان و باهمدیگه پچ پچی کردن ،مامان با گریه یه بقچه پیچید و توش نون و پنیر و گردو گذاشت و داد دسته بابا ،بعد یه ساک کهنه هم از گوشه ی اتاق در آورد و گفت پاشو گلبهار پاشو این ساک رو بگیر و همراهه پدرت از ده برو ،چند وقت برو ده بالایی خونه ی ننه جون تا آبها از آسیاب بیفته ببینیم چه خاکی میتونیم سرمون کنیم ،این ارباب ازخدا بی خبر فردا میاد دم خونه ی ما و همون بلایی. که سر حمیده در آوردن سر تو در میارن ،من بچه بزرگ نکردم بره بشه کلفت ارباب ،شده خودم شب و روز کلفتی کنم نمی‌زارم دستشون به تو برسه
تعجب کرده بودم کاملا از تصمیم مامان بابا بی خبر بودم ،ننه تو ده بالا زندگی میکرد و نامادریه بابا بود ،پیر زن مهربون و خوش قلبی که ما همه جای مادربزرگ خدابیامرزمون دوسش داشتیم ،ده بالا وضعیتش از ده ما بدتر بود اکثر آدمای اونجا رو زمین ارباب کار میکردن و حقوق ناچیزی می‌گرفتن ،ارباب به اونا هم رحم نمی‌کرد ،مامان گفت وقتی رفتی خونه ی ننه فقط و فقط شب واسه کار واجب از خونه دربیا ،اون پیرزن رو به خطر ننداز ،هیچ کس نباید تو رو ببینه ،و از جات با خبر بشه تا آبها از آسیاب بیفته و بتونیم بفرستیمت شهر ،مامان با بغض و گریه حرف میزد و بابا غمگین و بی صدا بود خواهر برادرم ساکت بودن و اونا هم بهت زده بودن ،گاریه عمو عباس تو حیاط بود بابا سوار شد و منم پشت گاری لابه لای علوفه ها قایم شدم مامان علوفه ها رو روی سر و بدنم ریخت که جایی ازم معلوم نشه ،بابا نور فانوس رو کم کرد و گفت گلبهار هر چی پیش اومد تو کوچکترین تکونی نخور و صدایی ازت در نیاد بعد آروم گاری رو به سمت ده بالا چرخوند ،از لابه لایه علوفه می‌دیدم کوچه های تاریک و بی صدای روستا رو که بابا ازش عبور می‌کرد و بعضی خونه ها هنوز،نور فانوس روشن بود و به بیرون می‌تابید و معلوم بود اهالیه اون خونه هنوز نخوابیدن ، دیر وقت بود به خروجیه ده که رسیدیم دو‌تا ازنگهبانهای ارباب جلوی راهمون روگرفتن قلبم داشت مثل گنجشک میزد
بابا افسار اسب روکشید وایست کرد صدای یکی ازمردها میومد ،مش یحیی کجا‌میری این موقع شب؟باباگفت دارم علوفه می برم واسه ننه طاووس،حیووناش کشنه موندن،مجبورشدم شب.راه بیفتم که تا صبح برگردم پیشه زن وبچه هام ،نگهبان گفت مش یحیی چکار کردی واسه مالیات ؟فردا حتما میان سمته خونه ی تو،باباگفت هیچ کاری نکردم ،پولی ندارم ،چیزی ندارم ،سرمایه م گندم امسال بودکه دود شد رفت هوا،ارباب اگه بخوادمیام نوکری ش رو میکنم ،زمیناش روآبادمیکنم تابدهیم صاف بشه،ما رعیت هیچی ازخودمون نداریم خودت میبینی که،اگه دوتاخرواسب والاغ هم داریم باید ‌علوفه ش روبه زحمت جور کنیم چه برسه غذای زن وبچه هامون رو،امسال خدا به من سخت گرفته
☞❥@clip_matn

Clip

23 Jan, 15:32


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 14:32


🩵💙🩵💙🩵💙

*بفرست برای آدمهای آبی زندگیت...*


🩵💙🩵💙🩵💙


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 13:30


🌻🌻🌻🌻

حسرت زندگی...


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 13:30


زندگی خیلی کوتاهه...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 13:30


کار قشنگیه، ولی نه برای ما، چون زمانی که دلار 80تومانی رو دیدیم مردیم...😢

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 12:32


همراهان عزیز عصری سرشار از نشاط و آرامش
برایتان آرزومندم.🌺🌺🌺.

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 09:59


توصیه های جراح قلب را بشنوید :

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 08:02


ایرانیانی که اجازه ندادن کسی در آداب و سنن شان نفوذ کنند وبه آیین شان پایبند ماندن 🙏💐

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 06:34


قابل توجه معلمان محترم بازنشسته آن قدر این خانم واضح توضیح داده که نیاز به گفتمان زیادی نیست


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 05:30


نحوه پارک کردن جلوی درب تالار...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 04:31


🔺️ هر چقدر غصه بخوری ؛
دنیا پاسخی به دلت نمی دهد
شاد باش، شاد بودن اگر
نتواند مشکلاتت را کم کند
اضافه هم نمی کند
ارزش واقعی تو زمانیست،
که در اوج مشکلات شاد باشی
و برای راه حل بکوشی..

‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Jan, 03:31


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Jan, 21:34


زندگی در جریان...
زمستان...
آرامش...
حس خوب زندگی...

لحظه به لحظه ی زندگی را باید دوست داشت...

صبح بخیر زندگی💚♥️❄️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Jan, 21:33


به نام خدای مهربان 🍃♥️

❄️🌺❄️


صبح آمد و بردمید خورشید

از رحمت حق مباش نومید...

ملك الشعراى بهار
درودهااا صبحتون پر از خیر و برکت💐🌸



☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Jan, 16:31


.
"امشب در سر شوری دارم"
تنظیم: کامبیز روشن روان
رهبری ارکستر: شهرداد روحانی
با صدای علیرضا قربانی

🌙❄️🌙❄️🌙❄️

*امشب از خُــدا میخواهم🤲*
*طوری سرنوشت ما را رقــم بزند"*
*که تا آخر عمر شکرگزارش باشیم🤲*

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Jan, 16:01


سلام سلام دوستان گلم و همراهان همیشگی ،بایه داستان جذاب پرفراز و نشیب دیگه درخدمتتون هستم امیدوارم خوشتون بیادولذت ببرید، و شما عزیزان بالایک کردن، نظرتان را بما بگید که دوست دارید♥️💚

دوقسمت یک ودو
📝گلبهار

داستان زندگیه گلبهار تقدیم حضورتون ،امیدوارم که همراه ما باشید و از خوندنه این داستان واقعی و قدیمی لذت ببرید .
مامان و‌بابا و چند تا از اهالیه ده خسته و سیاه و دودی 
بی رمق ونا امید سمته خونه هاشون برمیگشتن مامان و بابا انگار غم عالم تو وجودشون نشسته بود و گریه میکردن،خونه هامون در نداشت و با چند تا تیکه چوب بلند برای محوطه ی حیاط در درست کرده بودیم که اونم به راحتی باز میشد و نیازی نبود کسی زحمت بیفته کلا تو روستامون جز خونه ی ارباب خونه ی کسی در نداشت ،یعنی کلا چیزی نداشتیم که نگران باشیم دزد بزنه همسایه ها همه مثل خواهر برادر بودن و همیشه تو غم و شادی شریک هم بودن ،فقط خونه ی ارباب بود که در بزرگ آهنی داشت و دیوارهای بلندی که نرده های تیز دورش چیده شده بود وکسی نمی‌توانست داخل حیاط و خونه رو ببینه ،مامان گریه کنان اومد تو حیاط و همینطور که ناله ی سوزناک میکرد و زیر لب شعر غم میخواند رفت سمته چاه آب و چند تا سطل آب کشید بالا و برد سمته بابا ،بابا که انگار تو ذغال فروشی کار میکرد از بس سیاه شده بودمامان آب ریخت و بابا دست و صورتش رو تمیز شست و لباس هاش رو تو حیاط در آورد و چند تا سطل آب رو بدنش هم ریخت و همونجور که آب از سر و روش می‌چکید اومد سمته پله های خونه و گفت گل بهار یه حوله بده بپیچم خودم بیام بالا ،بدو رفتم سر صندوقچه و حوله ی آبی رنگ بابا رو در آوردم و دادم بهش ،لیلا خواهر کوچیکم اینقدر گریه کرده بود هق هق میکرد و هر از گاهی نفسی عمیق میکشید ،بابا حوله رو پیچید دور خودش و گفت آب ببر واسه مادرت ،دست و روش رو بشوره و بیاد بالا ،بدبخته بینوا حال نمونده براش معلوم نیست امسال باید چکار کنیم ؟رفتم تو حیاط و چند تا سطل آب کشیدم و اومدم سمته مامان ،مامان گریه کنان گفت بدبخت شدیم گلی ،تمام زحمته یک ساله مون بر باد رفت ،آتیش همه ی محصولمون رو سوزوند نمی‌دونم کدوم لقمه حرومی آتیش انداخت به مزرعه ی ما امسال یک کیلو گندم هم نداریم بخوریم تازه مالیاته ارباب هم هست بدبختی بهمون رو کرده مامان هی میگفت و گریه میکرد و با آب دست و صورتت سیاهش رو میشست رفتم سمتش وکمکش کردم تمام بدنش بوی علوفه ی سوخته میداد ،معلوم نبود آتش چجوری افتاده بود تو مزرعه ی گندم و همه ی زمینها و گندم ها  رو درگیر کرده بود و هیچ کس نتونسته بود خاموشش کنه ،،مزرعه ی ما و مزرعه ی همسایه مون به کلی سوخته بود و اهالی زمانی تونسته بودن آتش رو کنترل کنن و خاموش کنن که دیگه چیزی از زمین ما و همسایه مون نمونده بود ،تنها جای شکرش باقی بود که آتیش به مزرعه های دیگه نرسیده بود ،خونه یه جور ماتم کده بود ،تنها راهه درآمد ما همین فروش گند م بود که اونم یه مقدارش جای مالیات و این حرفا تقدیم ارباب ده میشد ،و امسال که دیگه هیچی از محصول نمونده بود واقعا مامان بابا حق داشتن اینجوری عزا بگیرن ،خرج شکم ما به کنار باج ارباب هم باید جور میشد 
حال و روز همسایه ی بغلی مون هم بهتر از ما نبود دختر همسایه حمیده با من دوست بود و یکی دو سالی ازم بزرگتر بود اون برام تعریف میکرد که پدر مادر اونم هیچ حال و حوصله ندارن و خونه ی اونا هم ماتم کده است با این تفاوت که پدر حمیده دست بزن داشت و تو اون چند روز چند بار بچه ها از دست پدرشون بی جهت کتک خورده بودن،حمیده طفلی زیر چشمش کبود بود اما بازم برای خانواده ش دل می‌سوزوند 
اهل روستا بعد از ماجرای آتش گرفتنه مزرعه مون وقتی ما رو میدیدن سری به نشونه ی افسوس تکون میدادن و دل میسوزوندن اما کار دیگه ای از دستشون برنمیومد ،زمان برداشت محصول بود و همه برای جمع آوریه گندم هاشون تو مزارع کار میکردن و حال مامان بابا بدتر میشد بنده خدا بابا هر روز لباس کار میپوشید و صبح زود از در می‌رفت بیرون و به مزرعه ی سوخته و بی ثمرش سر می‌زد و غروب پریشون و خسته و نا امید برمیگشت بالاخره زمانه چیدنه محصول تموم شد و اهالی محصولشون رو آوردن خونه و مالیات گیریه ارباب شروع شد
هر روز چند نفر کوچه به کوچه و خونه به خونه میومدن و چند تا کیسه گندم سوار گاری میکردن و با خودشون میبردن بابا نگران و غصه دار بود نمی‌توانست از کسی کمک بگیره و ازشون درخواسته گند م کنه که حداقل مالیات ارباب رو بده چون همه ی اهالیه روستا یه وضعیت داشتن و نهایت می‌تونستن با فروش محصول باقی مونده شکم زن و بچه شوند رو سیر کنن به همین خاطر توقعی از هیچ کس نداشتیم

ادامه دارد...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 16:30


🌸آرزو دارم
🎉فردا که از خواب
🌸بـیـدار می‌شـویـد
🎉زنـدگی
🌸یک رنگ دیگر باشد
🎉هـمرنـگ آرزوهـاتـون

🌸شبتون قـشنگ
🎉دلتـون پـراز زیبـایی

شبتون بخیر


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 16:06


سرگذشت_مینا_11
🎍 قسمت یازدهم و پایانی


رسیدم شهرستان و از اونجا دربست گرفتم تا روستامون.همه از دیدنم شوکه شدن. بهشون گفتم مامان که اومده دلتنگ شدم و یهو زده به سرم که بیام. خدا میدونه تو دلم چی میگذشت.ظهر داشتیم ناهار میخوردیم که در خونمونو زدن. نیما بود...همه فهمیدن که یه اتفاقی بینمون افتاده. نیما اومد و پای سفره نشست. نگاش پر از نگرانی بود.
بعد از ناهار نیما گفت بریم بیرون حرف بزنیم. صورت مامان و بابام و بقیه شبیه علامت سوال بود. دیدم نمیشه بگم نه. پاشدم و باهاش رفتم. رفتیم تو باغ پشت خونمون. نیما جلوم واستاد و خواست دستمو بگیره. دستمو کشیدم...
+فقط میخواستم جلو بابام اینا زشت نباشه. وگرنه باهات حرفی ندارم. نیما دیگه همه چی تموم شد. یادته گفتی نهایتش بعد از یک سال طلاقم میدی الان من میرم و طلاقمو میگیرم تو دیگه زحمت نکش...
_مینا نگو تو رو خدا نگو...
+مگه تو برات مهمه؟ اصلا براچی اومدی اینجا؟ خانومتون گذاشتن بیای ؟...
_مينا بابا یه لحظه بذار من حرف بزنم...
_چی میخوای بگی؟ هر روز تو بغل اون زنیکه‌ای...
_به خدا اگه دستم به دستش خورده باشه...
+وای نیما بس کن تو رو خدا. حالم به هم خورد از دروغاتون...خواستم برم بازومو گرفت...
_مینا تو رو قرآن یه لحظه حرفام گوش کن... پریشب فریبا زنگ زد جواب ندادم اونم گفت امشب خودمو میکشم..منم از ترس اینکه کاری کنه رفتم در خونشون واستادم و تو راهم زنگ زدم نعیم گفتم زنگ بزنه به دختر همسایه فریبا اینا که یه زمانی دوست نعیم بود ( دختر همسایه فریبا، دوست قبلی نعیم بوده یک ماهی با هم چهارتایی میرفتن بیرون و همونجا بوده که فریبا دیده نعیم خیلی به دختره بها میده و اخلاقش خوبه. یه کاری میکنه رابطه نعیم و دختره رو خراب میکنه و خودش به نعیم پیام میداده و گفته که ازش خوشش اومده). و بهش بگه بره ببینه فریبا حالش خوبه یانه. اونم رفت و دید خداروشکر کاری نکرده. بعد از جریانم نعیم بهم زنگ زد جریان پیامای فریبا و عکساشو بهم گفت. منم از ناراحتی دیشبم رفتم که نعیمو با فریبا و دوست نعیم رو در رو کنم. و کاری کنم که از زندگیمون گم شه....

حرفاشو نمیتونستم باور کنم.. با شک نگاش کردم. نیما گوشیشو درآورد و زنگ زد به نعیم و زد رو اسپیکر.نعیمم جریانو همونجور که نیما گفت تعریف کرد. نیما گوشیو که قطع کرد. صورتشو به صورتم نزدیک کرد و صورتمو گرفت تو دستاش.
_مینا باور کردی؟...
+آره...
_مینا فکر نمیکردم یه روز بتونم اینو بهت بگم اما من واقعا عاشقت شدم....
از خجالت آب شدم. نتونستم جلو خودمو بگیرم که نیشم باز نشه...
_تو هنوزم دوستم داری؟...
با علامت سر حرفشو تایید کردم... اونجا اولین بو*س*مونو تجربه کردیم. دقیقا همونجایی که نیما یه روز بهم گفت که منو طلاق میده..برگشتیم تو خونه و نیما با ذوق گفت خب حالا خاله کی قرار عروسی و بذاریم... و ما اون‌روز قول و قرار عروسی و گذاشتیم. بعد از اون همه پستی و بلندی. خالم اینا از شنیدنش کلی ذوق کردن. سه ماه بعدش تو روستای خودمون عروسی گرفتیم و برا زندگی رفتیم اصفهان. یه خونه نقلی گرفتیم و با هم زندگیمونو شروع کردیم. الان چند سال میگذره از ازدواجمون و ما هنوزم عاشق همیم. الان نیما منو بیشتر از چیزی که من اونو دوست دارم دوستم داره...
فریبا که دیگه خبری ازش نشد. اما انشاالله خوشبخت باشه. به هرحال هر کار کرده از بچگیش بوده. نعیم الان کانادا زندگی میکنه و اصرار داره ما هم بریم...نادیا هم ازدواج کرده. منم الان یه طراح لباسم و دو تا مزون دارم. و تو کارم موفق شدم خدارو شکر.هنوز خدا بهمون بچه نداده (شاید به خاطر اون بچه 4 ماه ای بوده که از نیما بوده و سقطش کرده اما این حرفو اینجا زدم ولی به روی نیما هیچ وقت نمیارم). حالا خدا انشاالله بچه میده.
ممنونم که سرگذشت منو خوندید. امیدوارم حوصلتون از طولانی بودنش سر نرفته باشه.

پایان 🍃


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 15:33


چه خوب بودند قدیما
چه خوش بودند رفقا

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 14:33


من حسادت می‌کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی لحظه خندیدنت

من به بارانی که با لذت نگاهش می‌کنی
یا نسیمی که رها می‌چرخد اطراف تنت

من حسادت می‌کنم حتی به دست گرم آن
شال خوشرنگی که می‌پیچد به دور گردنت

وقتی انگشتان تو در گیسوانت می‌دود
من به رد مانده از این جور سامان دادنت

اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت

هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می‌کنم حتی به قلب دشمنت

کاش هرکس غیر من ای کاش حتی آینه
پلک‌هایش روی هم می‌رفت وقت دیدنت

الهام نظری
اجرا: مریم معتمدی


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 13:32


رفیق خوب...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 12:31


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn  .....،،
🎶🎵🎶🎵🎶🎶🎶🎵🎶

Clip

20 Jan, 09:57


مواظب کم آبی بدن باشید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 08:14


از یه کارشناس منابع طبیعی بهتر توضیح داد .👍👍👏👏

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 06:33


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 05:32


بانوان توخواب بااقاتون شوخی نکنید

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 04:31


لذت ببراز هر چیزی که تو را از غم دور کند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Jan, 03:32


روز شادی داشته باشید دوست عزیز...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 21:37


چندان بنشینم
که برآید

نفسِ صبح

کان‌وقت
به دل می‌رسد از دوست
پیامی

سعدی

سلام دوستان
صبح بخیر ❤️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 21:34


ســـــلام
صبحتون پُرمِـهر
زندگی و کسب و
کارتون پُر برکت
قلبتون پُر مهر
لب تون پُر از لبخند
جسم و جانتون سلامت
ولحظه هاتون پُر از نگاه خدا


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 16:33


🌸 توی این شب سرد زمستانی
🌺 از شما می خواهم نگرانی هاتون روی آتش
🌸 شومینه بزارید تا آب بشوند
🌺و شکرگزار گرمای عشقی باشید که خداوند بهتون هدیه داده🌷

#شبتون_خوش

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 16:02


سرگذشت_مینا_10
🎍 قسمت دهم


زنگ زدم به نیما جواب نداد..زنگ زدم خالم و بهش با گریه گفتم همه چیزو. اونم گفت نعیمو میفرسته دنبالم.نعیم اومد. گفتم توام میدونستی نه؟... _مینا... دختره به خدا اصلا نرمال نیست... بابا این بچش خدا میدونه از کی بوده...
+ این چه حرفیه نعیم. آدمی که عوضیه نیماس نه اون دختره. اونم عاشق نیما بوده و هر کار کرده از عشق بوده...
_بابا این دختره اصلا اونطور که نشون میده نیست. من از کاراش خبر دارم. این دختره دقیقا زمانی که با نیما بود به من پیام میداد میگفت عاشق منه. اون‌شب یادته از گوشی تو پیام دادم بهش؟ تهدیدش کردم اگه باز به تو پیام بده جریانو به نیما میگم... مینا به خدا این دختره توی اس اچ مسنجر (نرم افزار چت بود) برای من عکساشو میفرستاد. من هنوز دارمشون... از یه آیدی ناشناس میفرستاد. منم از گردن بندش فهمیدم اینه. اما بازم به نیما نگفتم در این حده. فقط گفتم دختره آدم نرمالی نیست. که البته اشتباه کردم. باید میگفتم. به تو میگم که بدونی دختره چجور آدمیه. بعدشم اون حاملگی پیش اومدو دختره زنگ زد مامانم. مامانم میخواست سکته کنه. کلی ما رو تیغ زدو بچه رو انداخت ولی به خدا اگه کسی بهش قولی داده باشه. نیما بیچاره هم پای کارش واستاده بودو از رو دلسوزی با دختره بود. تا تو اومدی تو زندگیش. نیما هیچوقت قول ازدواج نداد به فریبا... نمیدونستم چکار کنم. چرا خالم بهم راستشو نگفت. رفتم خونه و با خالم کلی حرف زدیم. خالمم دلایل خودشو داشت. نیما که میس کالامو دیده بود بهم زنگ زد. دلم باهاش صاف نبود. به این فکر میکردم که نیما یه بچه داشته...😞

جوابشو ندادم. به گوشی خالم زنگ زدو اونم رفت تو اتاقش جواب داد. جریانو براش تعریف کرده بود. نیما هم زودتر مرخصی گرفت و اومد خونه. کلی برام توضیح داد... منم زبونی بخشیدمش (نه از ته دل).
روزها گذشت. حالا نیما بیشتر حواسش بهم بود و هوامو داشت. باهام صمیمیتر بود. تو این مدتم یه سر مامانم اومد اصفهان پیشمون و رفت. خیلی از دیدنش خوشحال بودم. نزدیک یکسال بود ندیده بودمش. مامان چند روز موندو رفت. منم باز تنها شدم. اما خب درگیر کلاسام بودم و نیما.
گذشت و گذشت تا یه شب دیدم نیما دیر اومد خونه. وقتیم اومد دهنش بو الکل میداد. گفت با رفیقش یه ذره خوردن. هیچی نگفتم. شب دوم باز دیدم نیما دیر کرده. ساعت ۹ بود. زنگ زدم بهش. بعد از کلی تاخیر جواب داد. صدای پچ پچ تو گوشی میومد. گفتم کی کنارته و گفت هیچکس. بهش شک کردم.همونجور که داشتم باهاش حرف میزدم. با تلفن خونه به شماره فریبا زنگ زدم و دیدم صدای زنگ تو تلفن پیچید. حدسم درست بود با اون دختره بود...
نیما فهمید که چیکار کردم و هی به گوشیم زنگ میزد. ولی من اصلا نمیخواستم دیگه هیچ حرفی و بشنوم.میدونستم ترمینال ساعت11 برای شهرستانمون بلیط دارن. فقط کیفمو برداشتمو. تو اتاق نيما لباسم و پوشیدم و از در پشتی خونه زدم بیرون. دیگه نمیخواستم هیچکس و ببینم....
رفتم ترمینال بلیط گرفتم و رفتم. فقط به نادیا پیام دادم نگرانم نباشید میرم خونه خودمون. گوشیمم خاموش کردم....


ادامه_دارد....

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 15:33


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 14:34


متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 13:32


روزگار نامرد...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Jan, 12:32


🌸🌸🌸🌸

موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 16:36


❄️ای خدای مهربان
در این شب زیبای زمستانی
❄️ عطا کن بر تک تک عزیزانم
سلامتی و عافیت..
❄️ عشق و محبت و دلخوشی..
آسایش و آرامش و
❄️ عاقبت به خیری...

شبتون آروم و در پناه خدا❄️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 16:05


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشارپسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌شصت‌وششم

از آن طرف سلطان محمود که با شنیدن اخبار ناگوار در میادین مختلف جنگی به راستی خطر سقوط خود را حس کرده بود به هراس افتاد و سراسیمه با اعزام نمایندگانی به نزد نادر و دادن پیشکش های گرانبها ضمن قبول شروط نادر درخواست صلح و متارکه جنگ را نمود و متعهد شد که تا آخر به پیمان صلح وفادار بماند


این جنگ ها آخرین جنگهائی بود که بین ایران و عثمانی رخ داد و مرزهای ایران مجددا پس از سقوط سلسله صفویه تثبیت شد و حاکمیت ایران بر قفقاز و قسمت هائی از عراق بازگشت و مذهب شیعه به رسمیت شناخته شد و بهانه های امرای محلی اهل تسنن از افغانستان و آسیای میانه گرفته تا قفقاز و عراق و امیر نشین های فعلی خلیج فارس تقریبا برای همیشه تا همین اواخر از میان رفت

میرزا مهدی استرآبادی منشی مخصوص نادر که محرم اسرار نادر بود می گویدمدتها بود که نادر در لاک تنهائی خود فرو میرفت و با چهره ای غمناک و افسرده ساعت ها به نقطه ای خیره میشد از مناطق مختلف ایران اخبار ناگواری پیرامون شورش و آشوب اقوام مختلف ایران بگوش می رسید ولی از نادر واکنشی مشاهده نمی شد

شب ها بسیار کم میخوابید و به مشروبات الکلی پناه برده بود و ناراحتی های جسمی و روحی حتی برای لحظه ای گریبان او را رها نمی کرد از شش سال پیش که دستور کور کردن پسرش را داده بود بسیار خشن و غیر قابل پیش بینی شده بود

روزی از روزها جرات بخرج دادم و خود را به پای اعلیحضرت انداختم و به ایشان گفتم که با این رفتاری که در پیش گرفته اید اداره کشوری به پهناوری ایران زمین چگونه ممکن خواهد بود ، اعلیحضرت مدتی خیره در چشمان من نگاه کرد و گفت
پس از سال ها شبی به خواب رفته بودم در عالَم رویا خود را در همان تالاری دیدم که سی سال پیش آن پیرمرد مهربان شمشیری را از طرف حضرت علی ع بمن بخشیده بود در خواب دیدم اثری از مهربانی در چهره پیرمرد نیست وبا حالتی سرزنش گونه مرا می نِگرد رو به من کرد و گفت

هنگامی که این شمشیر برای پاسداری از جان و مال و ناموس ایرانیان که دچار ظلم و ستم شده بودند به تو داده شد متعهد شدی که حق آنرا اداء کنی ولی تو با غرور و تکبراز جاده انصاف و حق خارج شدی و ظلم و ستم را به نهایت رسانده ای و اینک نیز لیاقت داشتن این شمشیر را نداری و با تندی و ترش روئی شمشیر را از من گرفت و مرا در آن تالار بزرگ تنها گذاشت و رفت
حال پس از دیدن آن رویا و خواب احساس می کنم هیچ توان و انگیزه ای برای اداره این سرزمین پهناور ندارم دلم میخواهد در گوشه ای بیاسایم ولی نگرانم که امور کشور را به چه کسی بسپارم

کشوری با طایفه و تیره های مختلف از افغان و ازبک و تاجیک و ترکمن و بلوچ گرفته تا ترک و لر و کُرد و بختیاری و لزگی و گرجی و داغستانی و عرب و عجم و غیره ، و با مردمی سرکش و پر توقع با دشمنانی فراوان و همسایگانی گرگ صفت را نمی شود به امان خدا رها کرد نمیدانم چه کنم
پس از  سوء قصد به نادر در جنگل های مازندران و کور شدن پسرش رضاقلی میرزا خُلق و خوی وی دگرگون شد و افراد بسیاری از اطرافیان وفادار به او که اتفاقا خدمات زیادی هم در کارنامه  خود داشتند با خشن ترین شکنجه ها به دست جلاد سپرده می شدند و به بدترین وضع ممکن سلاخی می شدند

اطرافیان لشگری و کشوری هنگامیکه به حضور نادر می رسیدند به هیج وجه امنیت جانی نداشتند و هنگامیکه به دربار احضار و به حضور نادر می رسیدند قبل از آن با خانواده های خود خداحافظی می کردند و کلمه شهادَتِین بر زبان جاری می کردند به اصطلاح کوجه و بازار ، اَشهَد خود را می گفتند

به دفعات زیاد مشاهده می شد نادر پس از استماع گزارش فلان فرماندار یا حسابدار و فلان مامور مالیات و پیک حکومتی در صورت کوچکترین بدگمانی و اشتباه هر چند جزئی دستور قتل فرد بی نوا که در بیشتر مواقع هیچ گناهی هم نداشت و بعدا نیز بیگناهی اش به اثبات می رسید را قبل از بررسی همه جانبه صادر می کرد

نادر پس از بازگشت از هند و بدست آوردن غنیمت های بیشمار که بنا به تخمین صاحبنظران معادل سرمایه و دسترنج سیصد و چهل و هشت سال کشور پهناور هند بود به شکرانه آن پیروزی مالیات سه سال را به ملت ایران بخشید که تاثیر فراوانی در محبوبیت وی و آبادانی کشور داشت لکن هنگامیکه تعادل روحی خود را از دست داد فرمان جدیدی صادر کرد و دستور داد علاوه بر دریافت مالیات سالانه از مردم مالیات مُعَوّقه پیشین که بخشیده شده بود را نیز مجددا از مردم بگیرند

ماموران مالیات هنگامیکه نزد بازرگانان خُرد و کلان و روستاها و شهرهای مختلف می رفتند وظیفه داشتند که یا وجوه مالیاتی را بیاورند و یا سرِ مالیات دهنده بیچاره را زیرا نادر به ماموران خود دستور داده بود اگر کسی مالیات نپرداخت ، سرِ او را بیاور

ادامه دارد...


☞❥@clip_matn

Clip

07 Jan, 15:33


این زندگی به من بدهکاره💔
.
#آوا_بهرام

موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn  .....،،
🎶🎵🎶🎵🎶🎶🎶🎵🎶

Clip

07 Jan, 14:34


یک ایرانی نه باج میده نه بخت میده...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 13:35


نیکو باش، نیکویی از همه بالاتره...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 12:32


راغــبــ

موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn  .....،،
🎶🎵🎶🎵🎶🎶🎶🎵🎶

Clip

07 Jan, 09:53


*#ورزش🏋️‍♂️⛹️‍♂️🥋🏑🏐

درد سیاتیک رو با ورزش درمان کن...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 08:03


احساس این حیوان را ببینید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 06:30


دنبال اصالت بگردید...


☞❥ @clip_matn  .....،

Clip

07 Jan, 05:30


زنگ تفریح۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Jan, 04:34


حالا موقع ورزش صبحگاهیه...

☞❥@clip_matn

Clip

07 Jan, 03:30


🌺امروز
و
هر روزتون شاد
یاران باصفا ....💃🤗


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 21:33


🌸آن زمان که "آفتاب روز"
آرامش صبح را در هم میشکند
🌸در مه صبحگاهی بال بگشا...
دست جهان را در دستهایت بفشار
🌸و "گل لبخند" بر لبان بنشان
چه با شکوه است زنده بودن...
🌸سلام دوستان با معرفت و باوفا

صبحتون بخیر و شادی


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 21:32




یک اندیشه ی زیبا و مثبت
یک بهشت را در زندگی میسازد
و یک اندیشه منفی و یأس‌آور، جهنمی را در دنیای انسان خلق میکند
انسانها آنچه را
بیندیشند خلق میکنند
پس شاد و مثبت باشید.

صبحتون لبریز از عشق بے پایان الهی
صبحتون بخیر و شادے
ایام به ڪامتان☀️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 17:00


آنچه در غیبتت، ای دوست، به من می‌گذرد
نتوانم که حکایت کنم اِلّا به حضور


💐❤️🌙❄️🌙❄️

دراین شب
میان های وهویِ تاریکی
دلت رابه همان خدایی بسپار
که یک کهکشان رامعلق نگاه داشته
تاتوآرام بخوابی!


شبتون ماه🌙

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 16:15


دوستان عزیز از کانال خودتون حمایت کنید پستای کانالو لایک وفوروارد بزنید، لطفا🙏
شب خوش🙏

از این که در کنار ما هستید صمیمانه تشکر  میکنیم🙏


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 16:02


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشارپسر شمشیر

#قسمت‌شصت‌وششم

با مرگ سپهبد محمد پاشا که ستون استواری در ارتش عثمانی بود هرج و مرج در میان نیروهای ترک به اوج خود رسید و جنجال و هیاهوی زیادی پیرامون جانشینی وی درگرفت ، از این سو نادر که از مرگ محمد پاشا آگاه شده بود از بلاتکلیفی لشگر دشمن استفاده کرد و دستور آماده باش جنگی صادر کرد و در پی آن مانند اخگری سوزان ، بسوی سنگرهای ترک ها که در اطراف شهر قارص احداث شده بود حمله برد

هنوز ساعتی از این حملات نگذشته بود که همه توپخانه اردوگاه به تصرف سپاه ایران درآمد و بسیاری از سربازان عثمانی یا کشته شدند و یا به اسارت درآمدند و یا بدرون دژ شهر قارص پناه بردند ، نادر که از خدعه و نیرنگ های چندین باره عثمانیان دل پُری داشت به گارد ویژه خود دستور داد با بی رحمی و سنگدلی تمام به هیچکس رحم نکنند و همه را از دَمِ تیغ بگذرانند

او بخوبی میدانست این مار زخم خورده به محض اینکه فرصتی بیابد دوباره سر از سوراخ خود بیرون می آوَرَد و نیش زهرآگین خود را بر پیکر میهن ما فرو می کند ، این بود که دستور شدت عمل علیه آنان صادر نمود

در این جنگ دوازده هزار سپاهی ترک کشته و بیش از پنج هزار نفر افسر و سرباز ترک به اسارت ایران درآمد و تمام ساز و برگ جنگی نیز به غنیمت گرفته شد و بدین ترتیب شیرازه ارتش مجهز و پر ساز و برگ عثمانی که تا دروازه های وین (پایتخت اتریش فعلی) پیشروی کرده بود و نامش لرزه بر اندام اروپائیان و روسها می انداخت از هم پاشید و نابود شد

پس از نابودی ارتش عثمانی ، عده زیادی از سربازان آنان درخواست پناهندگی کردند که بدستور نادر به شهرهای تبریز و تهران اعزام شدند ، از آنطرف احمد پاشا ، فرماندار شهر قارص بهمراه احمد افندی و دیگر بزرگان شهر نزد نادر آمدند و با تقدیم کلید شهر از نادر امان خواستند و در حقیقت شهر را تسلیم کردند

احمد افندی که مردی سالخورده و روشن اندیش بود به نادر گفت ، آنگونه که من حس می کنم اروپائیان و روسها نمی خواهند میان ایران و عثمانی صلح و دوستی برقرار باشد ، من بارها و بارها ، سفرای کشورهای اروپائی را از نزدیک ملاقات کرده ام و بخوبی از تحرکات آنان آگاهم ، نادر به احمد افندی گفت ، پس چرا این موارد را به سلطان محمود (سلطان وقت عثمانی) گوشزد نکردید ، احمد افندی گفت

متاسفانه در دربار ما افرادی هستند که بر سلطان ما نفوذ دارند و مشاوران برجسته او هستند ولی از آنطرف با سفرای بیگانه رفت و آمد و سَر و سِر ، دارند و به امثال ما نظامیان اجازه ورود به دربار و گفتگو با سلطان محمود را نمی دهند و از سوی دیگر به فرمانداران شهرهای مکه و مدینه و عتبات مقدسه در عراق بطور پنهانی دستور می دهند که با زائران ایرانی بد رفتاری کنند و آنان را نزد مردم مرتد و کافر معرفی می کنند ولی ما هم میدانیم که این نظرات و فتواهای مذهبی که از طرف مفتی های امپراتوری علیه ایرانیان صادر می شود هیچ پایه و اساس دینی ندارد و صرفا سیاسی است و روس ها و علی الخصوص اروپائیان در آن دخیل بوده و محرک اصلی این جنگ های ویرانگر در دربار عثمانی هستند

سوگلی بی رقیب امپراتور عثمانی بنام سلطان محمود ، بانوئی بسیار زیبا بنام امه دوبوک یوربوری که دخترخاله ژوزفین ، همسر ناپلئون بناپارت بود که نفوذ فوق العاده ای بر روی سلطان عثمانی داشت و با سفرای انگلیس و فرانسه و دیگر دولت های غربی روابط پنهانی و مشکوکی داشت*

مادام یوربوری در ابتدا توسط نیروی دریائی الجزایری که تحت سلطه امپراتوری عثمانی بودند در نزدیکی سواحل ایتالیا پس از حمله به کشتی  فرانسوی و کشتن ملوانان و ناخدای فرانسوی ، کشتی را تصرف و زنان و دختران و جوانان حاضر در کشتی را به اسارت خود درآورده و آنان را در بازار برده فروشان فروختند لکن دوشیزه یوربوری که در آن زمان چهارده ساله و از لحاظ زیبائی ، یگانه عصر خود بود را بعنوان بخشی از باج و خراج (مالیات) و بعنوان تحفه ای گرانقیمت بعنوان کنیز به پدر سلطان محمود بنام سلطان عبدالحمید پیشکش کردند که پس از فوت وی ، سلطان محمود که شرعا و قانونا مجاز به ازدواج و یا بهره مندی از کنیز یا همسر پدرش را نداشت ضمن ایجاد رابطه ای پنهانی با وی ، با توجه به اینکه شدیدا به او وابسته و بعبارتی عاشق سینه چاک وی بود علیرغم نظرات مشاوران و افراد بانفوذ دربار ، از مادام یوربوری تبعیت و حمایت می کرد که با توجه به روابط مادام یوربوری با سفرای غربی و نفوذ بیش از حد او بر سلطان محمود ، احتمال هر گونه دسیسه و ایجاد اختلافات قومی و منطقه ای بین ایران و عثمانی دور از انتظار نبود*

در این اثناء برخی سرداران نادر به وی پیشنهاد دادند حال که ارتش عثمانی تماما از هم پاشیده تا استانبول (پایتخت آن زمان عثمانی) پیشروی کرده و امپراتور عثمانی را به سرنوشت امپراتور هندوستان دچار نماید

ادامه دارد...

☞❥@clip_matn

Clip

06 Jan, 15:30


نوازنده تار
به مناسبت ششمین سالگرد خداوند گار تار
استاد جلیل شهناز💚🍁.

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 14:30


در زندگی، به چیزهایی بیش‌تر از عشق نیاز دارید.
عشق هم عالیه ، هم ضروری و صدالبته زیباست؛ اما کافی نیست...

مارک منسن

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Jan, 13:34


خاک این خطه طلا بود،خرابش کردند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 12:30


هوا سرد شده
تنور دلتون گرم...


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn  .....،،
🎶🎵🎶🎵🎶🎶🎶🎵🎶

Clip

03 Jan, 09:58


فوایدبستنی، که خوشمزه ترین داروی دنیاست...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 07:53


شغل بازیگران قبل از به شهرت رسیدن...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 06:32


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 05:32


زنگ تفریح۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 04:30


زندگی همین هست رهایی از وابستگی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Jan, 03:33


صبحتون شاد 🥰
💃🕺💃🕺

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 21:33


‏‌‏‌‏
❄️ســلام
🕊صبـح زیبای جمعه تون بخیـر

❄️امیدوارم امروز بارانی
🕊 از شـادی های خاص
❄️ عشـق هـای نـاب
🕊دوستـی های پاڪ
❄️و رزق و روزی فـراوان
🕊بر سر و روی زنـدگی تون ببارد❄️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 21:32


@clip_matn
🌸صبح ها زندگی در میزند
🍃مهربانی ،شوق، شادی
🌸و عشق پشت در منتظرند
🍃بازکن پنجره را
🌸و شـادی وعشق را
🍃مهمان خانه ات کن
🌸و باشوق مهربانی بیافرین

ســلام 🌸
صبح جمعه تون بخیر🌸
زندگیتون غرق در عشق و محبت
🌸

Clip

02 Jan, 16:32


خـــدایا
❄️در این شب سرد زمستانی
آرامش را نصیب همه دلها بگردان
❄️خـدایا
شبی بی دغدغه
❄️آروم و بی نظیرقسمت
عزیزان و دوستانم بگردان

آمیـــن یا رَبَّ 🙏

❄️زمستانی را
براتون آرزو دارم که :
❄️بارانش
برای شستن دلتنگی هاتون       
❄️برفش
برای زدودن غم هاتون باشد

❄️به امید طلوعی دیگر
شبتون بخیر
❄️در پنـاه خدای مهربون


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 16:00


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار  پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌شصت‌وچهارم
نادر که در اندیشه محاصره شهر قارص در عثمانی بود با سامان یافتن اوضاع داغستان بیدرنگ دستور بازگشت نیروها را صادر و با همان حال بیماری با راهپیمائی سریع بسوی شهر یاد شده حرکت کرد


سلطان محمود عثمانی که پس از رسیدن پیک احمد پاشا از محاصره شهر بزرگ قارص آگاهی یافته بود با اتلاف وقت و معطل کردن پیک احمد پاشا دستور داد نیروهای کمکی بزرگی با همه گونه ساز و برگ و جنگ افزارهای مجهز به کمک احمد پاشا بشتابند


این سپاه بسیار بزرگ در دو ستون حرکت کردند ستون نخست به فرماندهی سپهبد محمد پاشا که از دلاورترین و هوشمندترین سرداران عثمانی بود و ستون دوم نیز به فرماندهی عبداله پاشا که او نیز از نام آوران ارتش عثمانی بود به سوی سپاه نادر حرکت کردند  این سپاه عظیم و مجهز با سرداران برجسته و نامدار دیگری مانند علی بیک پاشا و عثمان بیک پاشا همراهی می شدند
شایان ذکر است این سپاه گران را بهترین شمشیر زنان و برنامه ریزان همراهی می کردند که در حقیقت امپراتوری عثمانی عزیزترین عزیزان و پاره های جگرش را برای تسویه حساب نهائی بسوی نادر گسیل می داشت

ستون یکم مستقیما بسوی شهر قارص حرکت کرد ولی ستون دوم  راهی دیاربکر شد (شهری در ترکیه امروزی) و موصل (شهری در عراق امروز) تا از آنجا به خاک ایران بتازد و پشت سرِ نادر را تصرف و از آنجا با همراهی ستون اول مانند گازانبر سپاهیان ایران را از دو سو مورد تهاجم قرار دهند

خبر این لشگر کشی بزرگ به نادر رسید نادر بلافاصله به نصراله میرزا (ولیعهد و فرزند دوم نادر) دستور داد بیدرنگ بسوی مرزهای غربی ایران حرکت کند و اجازه ندهد پای حتی یک سرباز عثمانی به داخل خاک ایران باز شود نصراله میرزا که دلاوری و جنگاوری را از مدر به ارث برده بود در حضور نادر و سرداران لشگر گفت ، *اگر روزی شنیدید که عثمانیان از مرز ایران گذشته و پای بدرون خانه بزرگ ما گذاشتند بدانید نصراله میرزا کشته شده است* ، نادر با شنیدن این سخن فرزند ، با غرور او را در آغوش گرفت و نصراله میرزا بسوی مرزهای غربی ایران حرکت کرد


پس از رفتن نصراله میرزا ، نادر سرداران خود را فراخواند و گفت ، همه شما می دانید که نیروی عظیمی به فرماندهی سپهبد محمد پاشا در حال رسیدن به ما هستند ، ما باید به آنان نشان دهیم که هرگز آنان را به حساب نمی آوریم ، به همین خاطر قصد دارم دو عروسی بزرگ در همین اردو در کنار شهر قارص برگزار کنم تا سلطان عثمانی بداند که نادر بیدی نیست که از هر بادی بلرزد


فردای آن روز به قرار شد دو تن از دختران بزرگان لزگی که نادر با خود به اردو آورده بود به عقد ازدواجِ پسر سوم خود بنام امامقلی میرزا و برادر زاده اش بنام ابراهیم خان درآیند و بدین ترتیب ، مقدمات جشن بزرگی در اردوی نادر برپا شد

خبر این جشن بزرگ و پایکوبی حاصل از آن ، بگوش سپهبد محمدپاشا رسید ، او از این گزارش بسیار شادمان شد و به سرداران خود گفت ، اینک بهترین زمان برای برای وارد آوردن ضربه ای دردناک و مرگ آفرین به نادر است زیرا او و سردارانش در تدارک جشن بزرگ زناشوئی هستند و از آمادگی لازم برخوردار نخواهند بود

بدستور سپهبد محمد پاشا ، ماشین جنگی ترک ها به استعداد یکصد و پنجاه هزار تن سوارِ تا دندان مسلح بهمراه چهل هزار تفنگدار پیاده ، مانند سیلی بنیان کن بسوی شهر قارص به حرکت درآمدند ، نادر و سپهبد محمدپاشا را در کنار شهر قارص رها می کنیم و بدنبال نصراله میرزا می رویم

همانطور که گفته شد ستون دوم سپاهیان عثمانی به فرماندهی عبداله پاشا و دو دستیار جنگ دیده اش بنام علی بیک پاشا و عثمان بیک پاشا از طریق دیاربکر و موصل قصد نفوذ به مرزهای ایران و گشودن جبهه دیگری برای حمله از پشت سر به نادر را در دستور کار خود داشتند
مینورسکی ، تاریخ نگار روسی ، ستون تحت فرماندهی عبداله پاشا را یکصد و ده هزار سوار جنگی و سی هزار تفنگدار پیاده و دویست ارابه توپ دور زن تخمین زده است که با پانزده هزار مرد جنگی از کردهای مخالف نادر به فرماندهی سلطان وردی خان جمعا به استعداد یکصد و پنجاه و پنج نفر در مقابل نصراله میرزا صف آرائی کرده بودند*


از این سو ، نیروهای نصراله میرزا از سواره نظام و پیاده نظام به سختی به هفتاد و پنج هزار می رسید که با ده هزار نفر از کردهای موافق سپاه ایران به فرماندهی خان بابا شهر زوری و هشتاد ارابه توپ ، پشتیبانی می شد


دو سپاه در حوالی مراد تپه در حوالی شهر ایروان (پایتخت ارمنستان امروزی) به یکدیگر رسیدند و در مقابل هم به صف آرائی پرداختند ، به دستور نصراله میرزا ، توپخانه ایران در خط مرزی مستقر شد و به فرمانده توپخانه دستور داد در صورت کشته شدن همه ما ، اگر ترک ها خواستند به مرز نزدیک شوند همه را زیر خط آتش خود قرار دهند ، به گفته دیگر نصراله میرزا ، هیچ نیروی ذخیره و پشتیبان در پشت سر خود نگذاشت
ادامه دارد...
@clip_matn

Clip

02 Jan, 15:34


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 14:32


خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...
خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد...
خواستند محبتش از دل پدر خارج شود، محبتش بیشتر شد...
از نقشه‌های بشر نباید دلهره داشت...
چرا که اراده‌ی خداوند بالاتر از هر اراده‌ای است...
یوسف می‌دانست تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا؛ حتی به سوی درهای بسته هم دوید...
و تمام درهای بسته برایش باز شدند...
اگر تمام درهای دنیا هم به رویمان بسته شد، باز هم باید به دنبال درهای بسته برویم، چرا که خدای "ما" و "یوسف" یکی است...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 13:33


ما اگر‌ از مرگ فرار کنیم از زندگی هم‌ فرار میکنیم چون مرگ هم عین زندگیه...
🎙️اردشیر رستمی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 12:34


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 10:26


از شگفتی های مغز اینه که هیچوقت پیر نمیشود و درواقع اون رگهای خونی مغز هستند که پیر میشوند
راهکارها و مواد غذایی سالم برای گردش خون سالم در مغز:👍🌸


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 08:08


*چیزهایی که باید دوربریزیم:*

*۱.احساس شرم*
*۲.صحبت درونی منفی*
*۳.احساس گناه برای استراحت* *کردن*
*۴.نظرات منفی دیگران*
*۵.دوست نداشتن ظاهرمان*
*۶.تردید داشتن به خودمان*

*چیزهایی که باید نگه داریم:*

*۱.حدو مرز در رابطه*
*۲.محافظت از آرامش مان*
*۳.عشق به خود*
*۴.اعتماد به خود*
*۵.خلاقیت*
*۶.دانستن ارزشمان*

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 06:31


ده جمله فوق العاده...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 05:31


هیچوقت در حالت درازکش از سوپر مارکت خرید نکنید

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Jan, 04:31


بنظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت:

- من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم!
- این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه.
- من از هیچ چیز مربوط به خودم
- شرمنده و خجالت زده نیستم از
- سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت
- نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه!
- قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه
- خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم.
- من به این دنیا نیومدم تا با ملاک‌های دیگران زندگی کنم.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 21:35


🤍روزت را به خدا و
⛄️فرشتگانش می‌سپارم

🤍به اوکه گاه وبیگاه دستانش
⛄️را بر‌ روی قلبت میگذارد

🤍تا طلب کنی و هدیه کند کنون من برایت طلب میکنم

🤍شادی وسلامتی را مهربانی
⛄️و روزی بخیر و زیبا را

🤍سـلام روز یکشنبه تان
⛄️به شـادی و آرامش و مهر

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 21:33


صبـح آمـده بر پهنـه‌ٔ آفـاق گذر  ڪن

پلڪـے بـزن و بـر رُخ ِ دلدار نظر  ڪن

ایـن پیلـهٔ خمیـازه گیِ صبحگهان را

با خنده‌ٔ پروانگی‌ات دست به سر ڪن


صبحتوووون پراز عطر گل یاس دلتون لبریزاز شادیهاے بے انتها، یاران جاااان
روزی سرشار از خوبی و خوشی و سلامتی براتون آرزومندم 🥰🌸🌺🖐️🥳💚



☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 16:36


،
خدايا
در این شب زمستان
آرامش را
سر ليست ِ
تمامِ اتفاقات ِزندگی مان
قرار بده
آرامش را تنها از تو می خواهیم
الهی
به دوستانم
خوابی آرام و فردایی
پراز خیر و برکت عطا بفرما 🙏

🌑شبتون بخیر دوستان عزیز 👫

‌‎‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 16:00


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌شصت‌ودوم

در یک فرصت مناسب ، دروازه های شهر توسط مردم گشوده شد و سپاهیان دولتی بدرون شهر ریختند و پس از زد و خوردی خونین بین دو گروه ، شهر به تصرف نیروهای حکومتی درآمد ، بسیاری از سران ترکمن و قاجار از ترس نادر ، یا فرار کردند و یا دست به خودکشی زدند و بدین سان این واقعه تلخ و شورش گسترده به پایان رسید

ببینید و دقت کنید دوستان ظلم حاکم از  زمانی شروع میشود که:
۱- اطراف حاکم افراد چاپلوس و متملق زیاد شود.
نتیجه اینکه به این باور میرسد ، فقط اوست که درست تر و بهتر از همه فکر میکند
مثل هر انسانی چون آدمیزاد از اینکه تعریف وتمجید شود لذت میبرد .
۲- حاکم حس کند،هیچ مرجعی برای پاسخگویی بالاتر از خود ش نیست.
۳- هیچ انتقادی از رفتار اشتباه او نشود
۴- هیچ قانونی برای اومحدودیت قائل نشود
مثل محدودیت سنی،
میزان دخالت در کارها
۵- افراد تاثیر گذار ، عافیت طلب شوند.
۶- نداشتن محدودیت در اختیارت
۷- نبودن محدودیت زمانی برای مدت زمامداری.

لذا به حاکمان گذشته اگر توجه کنیم ، در حدود ۱۵ تا ۲۰سال اول بسیار تاثیر گذار بودند.
ولی بعد دچار خودرایی مفرط، خود بزرگ پنداری، بدگمانی به اطرافیان را میبینیم.
مثال آن همین نادر که خود تا آخر بخوانید بعد قضاوت کنید.
یا
رضاشاه با اینکه بیسواد بود ولی مشاوران خبره آلمانی استخدام کرد و از افراد خبره داخلی هم کمک گرفت.
و از کارهای خوب آن زمان نبود امنیت در کل ایران بود که با روشی ساده حدود ۷۰٪ مشکل امنیت حل شد.
اون چی بود؟
اینکه در اون زمان هر استان لشکر نظامی مخصوص خود داشت.و وقتی خیلی یک استان قدرتمند میشد به استان همجوار حمله و غارت میکرد که رضا خان به همه استانها اعلام کرد امنیت شما با من و در هر استان پادگانی معرفی و گفت فرمانده  از مرکز انتخاب میشود نه از طرف استاندار لذا کلیه هزینه آن لشکر و هنگ بعهده مرکز.
ضمنا بخشنامه کرد از فلان تاریخ داشتن سلاح ممنوع و اگر به کار نطامی علاقه دارید بروید در پارگانها ثبت نام کنید

شروع به صدور شناسنامه برای تمام مردم کرد.

بعد شروع به سرباز گیری و انسجام بخشیدن به ارتش و برخورد با سارقین نمود و طی مدت کوتاهی با این ترفند ساده ۸۰٪ مشکلات امنیتی حل شد.
ولی ۴ سال آخر حکومتش خیلی خودرای و خشن و به اطرافیان بدگمان شده بود و با اعتقادات مردم نیز سر ستیز گرفت و با یک جمله خارجی شیرازه ارتشش از هم پاشید

پسرش نیز اوایل کارشناسان خبره بکارگرفت و تا دهه چهل افتصاد تقریبا رونق گرفت ، ولی بمرور خودرای شد
و در دهه ۵۰ با ۵برابرشدن قیمت نفت خودرایی او بیشتر شد و افراد چاپلوس جایگاه بیشتری یافتند ، مثل هوشنگ انصاری و نهایتا با استفاده از سرویس های خارجی اقدام به سرکوب مردم نمود که منجر به سرنگونی خودش هم شد



🔸️ادامه دارد ...





☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 15:30


تصنیف حجاز ابوعطا
ترک چشمش
نسیم ثیابی
گروه سروستان


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 15:01


مادری که در کشور ترکیه ۲۱قلو بدنیا آورد🐬👨‍❤️‍👨🐠🌹🌹🌹🌹🌹🌹

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 14:31


یادش بخیر ...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 13:30


شما را دعوت به دیدن این کلیپ زیبا می کنم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 12:30


*شوکت علی اکبر وا معروف به شوکت خواننده سنتی آذربایجان*

*شوکت گفت :* *زیاد تلاش کردم که آهنگ رفتم که رفتم مرضیه را در حضور بزرگان اهل ادب و شعر آذربایجانی بخوانم که مرضیه با یک شرط موافقت کرد که این آهنگ را بخوانم که از خودش دعوت بعمل آورند و در کنار بزرگان موسیقی شعر وادب آذری این آهنگ را از نزدیک شاهد صدای من باشد*

*از مرضیه دعوت کردیم و من در حضور مرضیه خواندم*

*مرضیه بعد از اجرای آواز پشت تریبون حضور پیدا کرد و گفت:*
*هیچ وقت فکر نمیکردم یک خواننده غیر ایرانی بتواند این آهنگ را بهتر از من اجرا کند*
*یاد شوکت و یاد مرضیه همیشه جاودانه است*


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 10:12


آیا اینو می دانستید...

🍁🍃🫖☕️🍯🍃🍂

Clip

28 Dec, 08:01


*پسر آمریکایی به 23 زبان زنده دنیا مسلط است؛ مجری از او می پرسد کدام زبان را بیشتر دوست داری؟*
*جوابش شنیدنی و قابل توجه است*
( لطفا با دقت تا آخر گوش بدید)


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 06:30


پیری آن نیست که بر سر بزند موی سفید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 05:31


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 04:31


روزمان را با این دلبرا پر انرژی کنیم🥰😍❤️

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

28 Dec, 03:30


‏زندگی دیکته ای نیست

که آن را به ما خواهند گفت!

زندگی انشایی است

که تنها باید خودمان بنگاریم؛

زندگی می چرخد…

چه برای آنکه میخندد،

چه برای آنکه میگرید…

زندگی دوختن شادی هاست…

زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست…

زندگانی هنر هم سفری با رنج است…

زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

27 Dec, 21:33


زندگی خانه ایست با هزاران پنجره
دلت را به‌سوی هر کدام بگشایی
زندگی سهم تو را از همان‌جا می‌دهد
پنجره ی عشق را بگشا
که وجودت را از آن سرشار کنی...

صبح بخیر

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

27 Dec, 21:32


☞❥@clip_matn
🤍روزت را به خدا و
⛄️فرشتگانش می‌سپارم

🤍به اوکه گاه وبیگاه دستانش
⛄️را بر‌ روی قلبت میگذارد

🤍تا طلب کنی و هدیه کند
⛄️اکنون من برایت طلب میکنم

🤍شادی وسلامتی را مهربانی
⛄️و صبحی بخیر و زیبا را

🤍سـلام شنبه تون
⛄️مملو از شـادی و آرامش و مهر

Clip

27 Dec, 16:31


ویدئوی جدید منتشر شده در صفحهٔ یوتیوب
«معین» و اجرای زیبای آهنگ «اشاره» از
خانم هایده

🌙❄️🌙❄️🌙

دراین شب زیبا🌷
دعا میکنم خدا به همتون🙏

یه قلب زیباومهربون بده
قلبی که فقط و فقط برای

رضایت و خشنودی خدا بتپه❤️
وجز یاد خدا یادی توش نباشه❤️

با قلبهای مهربونتون ما رو هم دعاکنید🙏

شـبـ🌙ـتـون مـهـتـابـی مهربانان..
🍃🌺🍃


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

27 Dec, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشارپسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌شصت‌ودوم

پس از انجمن علمای شیعه و سنی و مشورت آنان با یکدیگر نادر نامه ای به امپراتوری عثمانی فرستادخواسته های خود را به شرح ذیل اعلام کرد

*اول شیعیان از دشنام به بزرگان اهل سنت اجتناب و دوری کنند و مذهب شیعه پنجمین مذهب رسمی فرقه های اسلام به شمار آید
*دوم شیعیان همانند چهار مذهب اهل تسنن در مکه برای خود جایگاه و رُکنی داشته باشند
*سوم اسرای جنگی هر دو کشور بدون پرداخت جان بهاء آزاد شوند
*چهارم هنگام حج همانند چهار مذهب دیگر از سوی پادشاه ایران سرپرست و امیر الحاج رسمی تعیین شود و هم تراز امیرالحاج های ممالک مصر و شام و توران (آسیای میانه فعلی) و قفقاز و دیگر نقاط دنیای اسلام محترم و رسمیت داشته باشند


محمد افندی ماموریت یافت درخواست های نادر را به استانبول برده و تسلیم سلطان عثمانی نماید ، نادر به محمد افندی گوشزد و تاکید کرد در صورتی که امپراتور شما پاسخ مساعد ندهد و هر یک از درخواست های مرا نپذیرد مطمئن باشید با سربازانم پیشروی خود را در خاک شما دنبال کرده و شخصا به استانبول خواهم آمد و با شمشیر و تبرزین حرفم را به کرسی خواهم نشانید


در کشاکش جنگ های نادر در عراق کنونی ، در ایران شخصی بنام سام در باکو پیدا شد که خود را از فرزندان شاه سلطان حسین صفوی می نامید و مدعی تاج و تخت ایران شد و مردم را به شورش فرا خواند پس از مدتی کار وی بالا گرفت و لزگی ها و داغستانی ها به حمایت از او پرداختند و مجددا شورشی بزرگ و گسترده در قفقاز به راه افتاد که در نهایت با کوشش سردار فتحعلی خان افشار و سردار عاشورخان پاپالو این شورش پس از ریخته خون سربازان و جوانان هر دو طرف نبرد به پایان رسید


با پایان یافتن فتنه سام در قفقاز ، شورش دیگری در شیراز آغاز شد و سردار تقی خان که از سوی نادر برای سرکوبی شورشیان خلیج فارس به آن ناحیه اعزام شده بود با تصرف جزایر و شهرهای ساحلی جنوب به سمت شیراز حرکت کرده و آن ناحیه را پس از جنگی کوتاه از دست حکمرانان دولتی خارج و بعنوان پادشاه ایران اعلام استقلال نمود ، نادر با شنیدن این خبر مانند کوه آتشفشان منفجر شد و سردار محمد حسین خان را برای سرکوبی وی اعزام و پس از جنگی چند روزه ، تقی خان اسیر و پس از نابینا کردنش وی را نزد نادر فرستادند که بدستور نادر گردن زده شد


با خاتمه شورش تقی خان در شیراز ، مجددا خبر شورشی دیگر در گرگان پدید آمد و علت شورش نیز زیاده خواهی و ناپختگی فرماندار آن ناحیه بنام سردار محمد زمان خان که جوانی بسیار جسور و بی باک بود و به انگیزه رشادت های بی نظیرش در میادین جنگی ، توسط نادر به فرمانداری گرگان انتخاب شده بود ، علت شورش به قرار ذیل بود


محمد زمان خان عاشق دختر بسیار زیبائی بنام لیلی که از تیره قاجار بود شده بود که چند روز دیگر قرار بود با جوانی از بستگان خود ازدواج کند *جهت آگاهی خوانندگان ارجمند ، ذکر این نکته ضروریست که قاجارها اصولا ایرانی نبودند و از طایفه و نژاد مغول بودند که پس از هجوم ویرانگر چنگیز خان مغول و پس از آن تیمور لنگ ، بهمراه ترکمانان در استرآباد (نام قبلی گرگان) ساکن شدند ، این طایفه پس از به قدرت رسیدن در ایران ، چون خود را ایرانی نمی دانستند بیشترین ضربات را به کشور بزرگ ایران زدند و در زمان این سلسله نحس و پلید ، بیش از نیمی از سرزمین های ایران که هزاران سال جزء خاک ایران بود از مام وطن جدا شد*


محمد زمان خان افرادی را به خواستگاری لیلی فرستاد که بستگان دختر مخالفت کردند ، کار به تطمیع و در آخر به تهدید کشیده شد که سودی نبخشید ، تا اینکه چند نفر از اطرافیان چاپلوس محمد زمان خان ، برای خوش خدمتی بدون اطلاع وی ، نامزد بینوای لیلی را پنهانی کشتند تا به خیال خود ، خدمتی به محمد زمان خان کرده باشند


لیلی پس از اطلاع قتل نامزدش ، خود را کشت و این واقعه منجر به انفجار قاجارها که اهالی اصلی شهر بودند شد ، آنها برای انتقام ، نزد بزرگ ایل خود بنام *محمد حسن خان قاجار ، پدر آغا محمد خان قاجار سرسلسله قاجاریه* رفتند تا چاره ای بیندیشند ، محمد حسن خان قاجار هر گونه تند روی را به صلاح ندانست ولی در نهایت با توجه به رای اکثریت ، با همکاری طایفه یموت که از ترکمانان ساکن در اطراف گرگان بودند تصمیم به قتل محمد زمان خان گرفتند


در اندک مدتی شهر به تصرف قاجارها و ترکمانان درآمد و تمام ماموران حکومتی کشته و تکه تکه شدند و اموال مردم شهر نیز توسط ترکمانان غارت شد ، محمد زمان خان با سختی موفق به فرار شد و جریان را به نادر که اینک در عراق امروزی بود گزارش داد


نادر نیز محمد حسین خان افشار که پدر محمد زمان خان بود را به گرگان فرستاد ، قاجارها و ترکمانان دروازه های دژ گرگان را بستند و آماده دفاع شدند غافل از اینکه بسیاری از مردم شهر که اموالشان به تاراج رفته بود از آنان بیزار بودند


☞❥@clip_matn

Clip

27 Dec, 15:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Dec, 07:00


چهار مضراب شور همراه با چند بیت شعر فوق العاده زیبا و پر مفهوم
لذت ببرید


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Dec, 06:30


کاشکی ما هم دگردیسی داشتیم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Dec, 05:30


وقتی زن نانوا بشی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Dec, 04:30


بارش شکوفه‌های مهر و محبت تقدیم شما😍🥰♥️

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

07 Dec, 03:30


‏میتوان ساده زندگی کرد

ساده زیست

و از شادیهای کوچک لذت برد

فقط کافیست باورداشته باشیم لذت

شادی در داشتن چیزهای بزرگ نیست.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 21:36


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
# سعدی

سلام
صبح بخیر
با آرزوی روز زیبا, پربرکت, سرشار از شادابی, سلامتی و سرانجام نیک

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 21:33


درود صبح اول هفتتون بخیر انشاالله شروع هفته جدید براتون پربرکت و همراه با سلامتی و آرامش باشه امضای خداوند پای تک تک آرزوهاتون 🙏🌹🕊

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 16:30


آرزوی امشبم🌸🍂

امشب آرزو میکنم زیبـاترین

و محال تـرین آرزوهایتان 🌸🍂

با مصلحت خدا گره بخورد

شبتون در پناه اَمن خــدای مهربان🌸🍂


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 16:00


#زندگی‌نامهنادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌پنجاه‌وچهارم

نادر همانند بخت النصر (پادشاه خونخوار آشور وبابِل و ابر قدرت زمان ، که سلسله وی توسط کوروش پادشاه هخامنشی سرنگون شد) سرمست از پیروزیهائی است که در ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان بدست آورده ، او به من گفت من با یک پا هند را فتح کردم و تردید ندارم اگر با دو پا حرکت کنم  دنیا را فتح خواهم کرد او با اینکه با امپراتوری عثمانی که دشمن ماست سرِ ناسازگاری دارد اما به کشور ما هم (روسیه) نظر خوبی ندارد و می گوید همه بیگانگان سر و ته یک کرباسند

هیچ اطمینانی به این کوه آتشفشان نیست چه بسا یک روز هم بر سرِ ما آتش ببارد ضمنا او بسیار تندخو و کم حوصله شده و اطرافیانش از رفتن به نزد او بشدت واهمه و ترس دارند و همگان می دانند در صورت نزدیک شدن به او جانشان در کف دستشان است*

نادر پس از توقف کوتاهی در قفقاز (شامل کشورهای آذربایجان ارمنستان گرجستان کنونی که هزاران سال بخش جدائی ناپذیر ایران بوده) بسوی شمالی ترین بخش قفقاز یعنی داغستان لشگر کشید آتش کینه نادر از مرگ برادر هنوز در دلش زبانه می کشید وی هنگامیکه به داغستان رسید از سرداران خود خواست او را به میدان جنگی که برادرش در آنجا کشته شده بود ببرند نادر پس از رسیدن به آنجا در اقدامی بی سابقه دستور داد شماری از لزگیان را که در جنگل های آن نواحی سکونت داشتند را دستگیر و همه را گردن بزنند سرداران نادر و حتی دشمنان نادر همگی در شگفت و بهت و حیرت فرو رفته بودند که چگونه می شود مردی که با جوانمردی و بزرگواری هر دشمنی را پس از شکست و تسلیم می بخشید اکنون با گروهی از لزگیان بیگناه که هیچ نقشی در کشتن برادرش نداشتند اینگونه رفتار می کند

طبیب مخصوص نادر مردی هندی بنام علوی بود او با دیدن چنین وضعی به بهانه رفتن به حج از نادر اجازه خروج گرفت و دیگر به ایران بازنگشت

در این گیر و دار به نادر خبر دادند دسته ای از قبایل قراچه داغی در داغستان در بخش جنگلی آن منطقه به نیروهای دولتی ایران شبیخون زده و مقادیر زیادی از ساز و برگ سپاه ایران را به یغما و تاراج برده اند نادر که از لحاظ روحی در حال نزدیک شدن به مرز جنون بود دستور داد تمامی نگهبانان آن منطقه که به زَعم و تصور او در انجام وظیفه کوتاهی کرده بودند مجازات و اعدام شوند سپس در جلسه ای که با فرماندهان خود برگزار کرد سوگند خورد تا همه یاغیان و سرکشان داغستانی را سر به نیست نکند خاک قفقاز و داغستان را ترک نخواهد کرد سرداران نادر با افسوس تمام مشاهده می کردند وضعیت روحی فرمانده دلاورشان تحمل ناپذیر شده و به ببری زخمی و خطرناک و غیر قابل پیش بینی مبدل شده است ، هیچکس حتی جرات ارائه هیچ پیشنهاد و راهکاری به وی را نداشت

روز بعد نادر در آن سرمای طاقت فرسا و جانسوز منطقه دستور پیشروی صادر کرد در این اثناء باران سیل آسا و پس از آن بوران برف ، پیشروی نیروهای ایران را مختل کرد طوریکه سپاه ایران حتی نتوانست یک کیلومتر هم پیشروی نماید ، نادر بناچار به دربند بازگشت و از روس ها که در دریای خزر دارای ناوگان کشتیرانی تجاری مجهزی بودند درخواست اجاره کشتی نمود تا از طریق دریا به داغستان  بتازد

نماینده روس ها بنام گالوشکین مجددا نزد نادر آمد و گفت ، ملکه الیزابت پترونابهترین سلامها را فرستاده و انتظار دارد دو کشور در کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند ، نادر مجددا درخواست خود را با گالوشکین در میان نهاد ، گالوشگین در ظاهر زیرکانه اطاعت کرد و نامه ای به امپراتریس روس فرستاد و نوشت


تحویل کشتی به نادر اصلا به صلاح نیست ، زیرا چه بسا او ، آن ها را پس ندهد و با همین کشتی ها اقدام به سازمان دادن یک نیروی دریائی قوی در دریای مازندران نماید ( قسمت اعظم دریاچه خزر از شرق و جنوب و غرب در اختیار ایران بود) به نظر من ، باید با این مرد قدرتمند که دارای اعتماد به نفسی بی مانند است با احتیاط کامل و هوشیاری رفتار نمائیم

توقف نادر در داغستان ، تا پایان زمستان به درازا انجامید ، تاخیر در گوشمالی قراچه داغی ها و ندادن کشتی از سوی روس ها و کمبود آذوقه سپاه و علوفه اسبان و از همه بدتر ، پیدا نشدن سرنخ توطئه قتل خودش و سوء ظن کشنده و نفس گیر به عزیزترین پسرش که در خلق و خو و ورزیدگی اندام و دلاوری ، دست کمی از خود او نداشت همه و همه دست بدست هم داده بود و روزگار سختی را برای او رقم زده بود و از لحاظ روحی در وضعیتی بحرانی قرار داشت


فصل بهار فرا رسید نادر با تحمل دشواریهای فراوان و گذر از باتلاقها و رودهای خروشان و کوههای سر به فلک کشیده و دره های عمیق ، خود را به منطقه نبرد رسانید و در سه حمله پی در پی به شورشیان تاخت ، لزگی ها که از کشتار یکصد نفر از هموطنان خود بدست نادر خشمگین بودند با وجود تلفات سنگین باز هم دلیرانه مقاومت می کردند
ادامه دارد

☞❥@clip_matn

Clip

06 Dec, 15:30


سکانس ماندگار و جهانی از فیلم «باد مارا خواهد برد» ساخته مرحوم عباس کیارستمی؛ افتخار ابدی سینمای‌ ایران.

- کسی که سال‌ها بعد از مرگش بود که در کشورمون شناخته‌تر شد. این روزا حتما دیدین که خیلی از بازیگرا و فیلمسازهای برتر دنیا از عباس کیارستمی به نیکی یاد میکنن.
این فیلم به‌عنوان یکی از ۵۰ اثر برتر سینمای جهان در دهه‌های گذشته میلادی توسط جشنواره فیلم تورنتو انتخاب شد.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 15:30


سکانس زیبا...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 14:37


اگر فکر میکنید که رابطه تون با شریک عاطیفتون روبه سردی هست و مثل قبل نیست ، یه فرمول((چهارتا ت)) هست ک باعث میشه رابطتون مثل اول روزهای آشنایی بشه و همینقدر جذاب ، این مطلبید از کتاب هشت قاعده‌ی عشق هست و علمیه .

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 14:30


واقعا چه حس خوبی‌رو استاد انتظامی تجربه کرده و گفته این آهنگ مال منه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 13:30


عظمت کائنات...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 12:30


می گذردکاروان...

استادشهرام ناظری

Clip

06 Dec, 10:01


اینکه سرطان چی بود و از کجا و کی اومده تو استوری بهتون میگم
.
راه درمان سرطان جدید نیست و خیلی وقت پیش پیدا شده
.
کمبود ویتامین B17
.
🌾جوونه گندم بخورید یه ضد سرطانه
منبع غنی اکسیژن مایع و حاوی قویترین ماده ضد سرطان طبیعت به اسم لاتریل هست
.
منابع 👇🏻آمیگدالین و لاتریل
.
لاتریل تو دونه سیب هست
هر روز یک عدد سیب رو با دونش بخورید دونه سیب جویده بشه
هسته زرد الو
هلو
گلابی
الو
غلات : باقلا ، جوونه عدس، نخود فرنگی
.
مغزها: بادوم تلخ و بادوم هندی

همه توت ها
.
دونه کنجد و بذر کتان، ارزن ،جو ، پوسته برنج
.
وقتی اینا رو در حد نیاز بدن نه اینکه زیاده روی بشه در یک روز استفاده کنید
و
از طرفی به هیچ وجه غذاهایی که دارای افزودنی هست استفاده نکنید
.
اب روغن و‌نمک کاملا سالم استفاده کنید
.
سیستم ایمنی بدن کارشو بلده فقط ما وظیفه ورودی سالم به بدن رو داریم
.‎

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 08:09


*👆اما هیچ مسئولی تسلیت نگفت!*
*در هیچ یک از کتاب های درسی ازش یاد نشد!*
*اما اکثریت قریب به اتفاق جمعیت ایران این بزرگمرد براشون ناشناس مونده!*
*این بزرگوار در آسیا؛ اروپا و در سازمان ملل ازش به عنوان یه آفریدگار یاد میشه و قدردان ایشان هستند*
*اما هیچ مراسمی از ایشان در هیچ یک از مسئولین دیده نشد!*
*امان از این همه اماها که در ایران بیداد میکنه😢

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 06:30


واقعا دمش گرم هر کی اين کلیپ زیبای را ساخته درودبر شرفش تا آخر ببینید ارزش دیدن دارد

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 05:30


آیا از طرف شما وکیلم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

06 Dec, 04:30


یادِ آن روزها بخیر…
کرسی های آتشی……
چراغهای نفتی…..
هرچند امکانات کم بود….
اما گرم تر بودیم..!
زمستان ها برف تا کمر می بارید..
اما شادتر بودیم…!
حالا پکیج وشومینه هست
همه چیز مدرن شده…
اما انصافاً … چقدرسردمان است

#نرگس_صرافیان_طوفان

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 16:30


Morte del cigno-Svetlana Zakharova 💃

🌺🌿🍂🍁🌙💃🌹🌼

بار الها تنها کوچه ای که
بن بست نيست کوچه ياد توست
از تو خالصانه ميخواهم
که دوستان خوبم و هيچ انسانی
در کوچه پس کوچه های زندگی
اسير و گرفتار هيچ بن بستی نگردند

شب بخیر🌙

☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 16:02


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر

#قسمت‌پنجاه‌وسوم


با ورود نادر به هرات و نشستن بر تخت طاووس ، رویداد بزرگ حمله نادر به هند و مسائل ریز و درشت آن پایان گرفت ، نادر پس از صدور فرامین مختلف به فرمانداران بسوی مشهد که تحت فرماندهی رضاقلی میرزا بود حرکت کرد

در طول مسیر ، اخبار ناخوشایندی از نحوه حکمرانی رضاقلی میرزا به نادر می رسید که از جمله آنها دستور قتل شاه تهماسب دوم و دو پسر خُردسالش که توسط محمدحسین خان قاجار به انجام رسیده بود (پدر بزرگ یا عموی آغا محمدخان قاجار - تردید از نگارنده است) و برکناری استانداران شهرهای مختلف ایران که مورد اعتماد نادر بودند


پس از حرکت نادر از هرات بسوی مشهد ، رضا قلی میرزا با گارد پانزده هزار نفره خود که به تازگی تشکیل داده بود در منطقه ای بنام کاراتپه به پیشواز پدرش آمد ، نادر که ذاتا مرد جنگ و سیاست بود جانب احتیاط را از دست نداد و به تمام سپاهیان خود به بهانه بازدید و بازرسی ، فرمان آماده باش جنگی داد ، رضا قلی میرزا وقتی به اردوی نادر رسید خود را با یکصد هزار سپاهی که در حال آماده باش کامل بودند روبرو دید ، البته رضا قلی قصد کودتا و حمله به پدرش را نداشت ولی نادر مرد جنگ بود و همیشه بدترین حالت ها را در نظر داشت و برای بدترین اتفاقات و حوادث احتمالی آماده بود


رضا قلی پس از رسیدن به پدرش از اسب به زیر آمد و در مقابل نادر به زانو درآمد و ادای احترام کرد ، نادر هم که رضاقلی را بسیار دوست داشت او را در آغوش کشید ، گارد ویژه رضاقلی با لباس های گرانبها و پر زرق و برق از روبروی نادر گذشتند ، نادر به رضاقلی گفت


با این پوشش های فاخر و ملیله دوزی شده و تجملی ، من مطمئنم از این افراد هیچ آبی برای تو گرم نخواهد شد و اینگونه افراد ، هیچ خاصیتی برای مُلک و ملت نخواهند داشت ، نادر بلافاصله دستور داد گارد ویژه پسرش منحل و به سردار جلایر فرمان داد با ادغام آنان در سپاهیانی که از هند بازگشته بودند فنون جنگ را به آنان بیاموزد ، رضا قلی بسیار برافروخته و ناراحت شد ولی نتوانست در مقابل پدرش ، مخالفتی از خود بروز دهد ، نادر ادامه داد


پسرم ، تو پیش از اینکه یک شاه باشی پسر یک سرباز هستی ، لباس های مرا ببین ، آیا هرگز شنیده ای که من در جائی امن پناه بگیرم و سربازان خود را پیش بیندازم ، وقتی سرباز می بیند هیولای مرگ علاوه بر سر او ، بر سر من نیز بالهای خود را گشوده ، فرمانهای مرا از جان و دل می پذیرد و از مرگ هراسی به دل راه نمیدهد و دمار از روزگار دشمن در می آوَرَد


حال تو بجای اینکه در رفاه و آسایش مردم بکوشی یک گارد پانزده هزار نفره پر زرق و برق و بیکاره برای خود ساخته ای و هزینه آن را به مردم تحمیل نموده و خیال کردی اینکار سبب بزرگی و عظمت می شود ، سربازی که سرتا پایش مدال و یراق و ملیله و نشان و نوارهای رنگین ، پر کرده باشد آن سرباز جنگی دلاوری نیست که هیبت اش ، پشت دشمن را به لرزه بیندازد


نادر سپس رضاقلی را در خصوص قتل شاه تهماسب دوم و دو پسر خردسالش بشدت سرزنش کرد و از حال همسرش رضیه بیگم (خواهر شاه تهماسب) و فاطمه بیگم (خواهر کوچکتر شاه تهماسب و همسر رضاقلی میرزا) پرسید ، عرق سردی بر پیشانی رضا قلی میرزا نشست و با سرافکندگی گفت ، آنها پس از کشته شدن برادرشان و پسرانش (شاه تهماسب و دو فرزندش) علیرغم آنکه نگهبانان مراقب آنها بودند با خوردن زهر خودکشی کردند ، نادر بسیار خشمگین و پریشان خاطر شد ولی خشم خود را فرو بُرد و به پسرش گفت که او را تنها بگذارَد فردای آن روز جلسه ای با حضور نادر و بزرگان لشگر و رضاقلی میرزا و نصراله میرزا (پسر کوچکتر نادر) برگزار گردید ، نادر شروع به صحبت کرد و گفت

زمانی که من در هند بودم رضاقلی که جانشین من بود به تحریک و اغفال چند احمق خونخوار و بیکاره و چاپلوس ، مرتکب اعمال ناشایستی شده و لکه ننگی بر دامان ما گذارده که آیندگان آنرا از چشم ما خواهند دید ، کشتن این سه تن مرا به سختی تکان داد و به سختی متاثر و اندوهگین ساخت ، اکنون من رضاقلی را گناهکار می دانم و او را از ولایتعهدی برکنار و پسر کوچکترم نصراله میرزا را که مانند یک سرباز در هندوستان در کنار من جنگید را بعنوان جانشین و ولیعهد ایران معرفی میکنم


رضا قلی میرزا که تا دقایقی پیش شَبَح مرگ را در برابر خود می دید نفس راحتی کشید و نزد پدر به زانو در آمد و گفت ، از اینکه به موحب جوانی و ناپختگی ، باعث اندوه و کدورت پدر تاجدار خود شده ام پوزش می طلبم ، ولی کماکان با افتخار همانند یک سرباز ساده ، در رکاب پدر ارجمندم خدمت خواهم کرد و امیدوارم خدمتم مورد قبول قبله عالم شده و خطاهای گذشته جبران شود ، رضاقلی سپس نزد برادرش نصراله میرزا رفت و ضمن تبریک ، مراتب اطاعت و جان نثاری خود را اعلام داشت
ادامه دارد...

☞❥
@clip_matn

Clip

01 Dec, 15:30


تصنیف زیبای

بهار دهکده 🌸💕
ترانه سرا دکتر نیر سینا

آهنگساز انوشیروان روحانی

بااجرایی زیبا ومتفاوت

باصدای گرم و دلنواز

زنده یاد بانو پوران🌹🪷🤍🌿🎸

Clip

01 Dec, 14:00


رانندگی مادر اصفهانی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 13:30


ماهی پرنده...

شگفتی های جهان آفرینش


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 12:30


🎶تنها با گل ها


باز خوانی ماریا

آهنگساز : حسن_لشگری
ترانه سرا : شهرام طبایی
خواننده اصلی بانو هایده

تنها با گلها گویم غمها را...
‌‌‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 09:50


چندتا حرکت ساده و راحت برای مادرهایی که بچه شون تازه متولد شده که به کاهش گردن درد ، سفتی شانه و عدم تعادل ساختار بدن کمک میکنه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 08:15


اگر این چهار تا زن ایرانی نبودند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 07:30


مادری یعنی فداکاری یعنی از خود گذشتگی یعنی عشق به قیمت جان ! 🙄

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 06:30


زیباست
آری زندگی زیباست ای عشق...


هوشنگ_ابتهاج


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 05:30


تنها اسب پزشک در دنیا...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 05:00


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 04:31


یک کار زیبا ببینیم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 03:38


بهترین راه برای شاد بودن این است که هر روز را شاد بسازیم.

دیپاک چوپرا

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Dec, 03:30


از بین آدم‌های دنیا فقط و فقط کفایت کنید
به آن‌هایی که حال شمارو خوب می‌کنند
باقی آدم‌ها رو به حال خودشان رها کنید


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

30 Nov, 21:37


@clip_matn

🌹🌷بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد

بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

سلاااااااااام برشما
پگاه یکشنبه تان سرشار از عشق و شادی و نشاط باد

Clip

30 Nov, 21:34


@clip_matn
چہ زيباست صبح☀️
وقتی روی لبهايمان
ذكرمهربانی بہ شكوفہ مینشيند🌺
و با عشق ، روزمان آغـاز میشود 🌺
خدايا🙏
روز‌‌مان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن

سلام صبحتون بخير 🌺

Clip

30 Nov, 17:17


یک روزی خــ💗ــدا
دری رو به روت باز میکنه
که جبران همه ی
درهای بسته زندگیت بشه...
میگن شبا فرشته ها 🧚‍♀
از آرزوی آدما
قصه میگن واسه خـدا
خــدا کنه هـمین حـالا
رویـاتـون هـرچـی باشـه
گفته بشه پیش خـــ💗ــدا

شبتون پر از معجزه های الهی

💗💗💗💗💗💗


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

30 Nov, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر

#ادامه‌قسمت‌پنجاه‌ودوم

نادر که بدون یک لحظه استراحت و توقف به عمرکوت رسیده بود بلافاصله سواران خود را به چهار بخش تقسیم و دژ عمرکوت را به محاصره درآورد زمانی که به خدایارخان خبر آمدن نادر را دادند خود را باخت و نزدیک بود از تعجب ، کالبُد تُهی کند و نمی دانست با این اعجوبه چکار کند (کالبد کلمه ای است فارسی به معنای پیکر ، جسم)


هنوز دستور حمله از سوی نادر داده نشده بود که پرچم های سفید تسلیم از باروهای دژ آویزان و نمایان شد و خدایار خان و چند تن از همراهانش دل به مرگ‌ نهاده و بسوی اردوی نادر به راه افتادند


خدایارخان ، گذشته از اینکه فرماندار ایالت سند بود ، فردی مقید به مذهب بود و مردم او را به راستی و صداقت می شناختند ، آتش خشم نادر با دیدن چهره آرام و روحانی و محاسن (ریش) سفید خدایارخان ، فروکش کرد و از او پرسید ، آیا گریختن تو از این سوراخ به آن سوراخ ، سودی برایت داشت ، تو که آنقدر جسارت داشتی که علیه ما شورش کنی چرا بدون اینکه مردانه بجنگی خود را تسلیم کردی


خدایار خان گفت ، من مرد ترسوئی نیستم ولی وقتی خود را با مرد با اراده و شجاعی روبرو دیدم که صد و سی فرسنگ (تقریبا هشتصد کیلومتر) راهِ رفته را در این مدت کوتاه بازگردد مطمئن شدم حریف شما نیستم و خون جوانان بیگناه ، بخاطر نادانی من به هدر خواهد رفت ، حالا هم من اسیر شما و تسلیم خواست خداوند هستم ، همان خدائی که تو را پیروز و مرا اسیر تو کرد


نادر گفت ، اگر اینک فرمان دهم سر از بدنت جدا شود ، چه میگوئی ، خدایارخان گفت ، هر دوی ما بندگان خدائیم و من با خشنودی کامل ، تسلیم امر خدا هستم ، مگر شعر سعدی شیرین سخن را نشنیده ای که میگوید


گر نیک و بد رِسَد زِ خلق ، مَرَنج
که نه راحت رِسَد زِ خلق ، نه رنج

از خدا بین ، خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو ، در تصرف اوست


نادر که از صراحت لهجه و ایمان خدایارخان در شگفت شده بود گفت ، اگر اکنون تو را ببخشم چه می گوئی ، خدایارخان بدون اینکه تغییری در چهره و گفتارش پدید آید گفت ، این را هم از خدا می دانم ولی بزرگواری شما را نیز سپاسگزار خواهم بود


گفتار و رفتار ساده ، توام با آرامش خدایارخان ، نادر خشمگین را دگرگون کرد طوری که یکبار دیگر تصمیمی غیر منتظره گرفت و گفت ، خدایار خان ، قبل از اینکه تو را ببینم تصمیمات سختی برایت در نظر داشتم ولی رفتار و منش تو مرا منقلب (دگرگون) کرد ، هم اکنون نه تنها تو را بخشیدم بلکه مجددا تو را بعنوان فرماندار ایالت سند برمی گزینم تا از سوی ما ، این استان را که بتازگی به ایران پیوسته را اداره کنی و تو را به لقب شاهقلی (غلام شاه ، درجه و منصبی مهم و والا در قدیم ، مانند تیمسار و سردار در حال حاضر) مفتخر می کنم ، خدایارخان که اینگونه دید در مقابل جوانمردی نادر به زانو درآمد و قول داد که به اعتماد شاه ایران خیانت نکند و با مردم ایرانی و هندی سند با عدالت رفتار کند


نادر مجددا بسوی ایران حرکت کرد و مجددا پس از نهصد کیلومتر راهپیمائی و عبور از پیشاور و کابل و غزنین ، وارد شهر هرات (در افغانستان امروزی) شد و با نشستن بر تخت طاووس و تاجگذاری ، بارِ عام (حضور بزرگان و سرداران و شاهزادگان ایالت های مختلف برای عرض تبریک) داد و به شکرانه این پیروزی بزرگ ، مالیات سه سال تمام مردم ایران را ، به آنان بخشید


🔹ادامه دارد ....


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

30 Nov, 15:31


⭕️مجری شبکه تلویزیون کردستان عراق از میهمان برنامه می خواهد آوازی از بانو هایده بخواند
و او "ای خدا" ی هایده را با صدایی جادویی اجرا می کند
خواننده: غزل مصطفی اسدزاده

🔹نزدیک عید پدر و مادرم ما را به کفش ملي می بردند. خودشون از پشت ویترین انتخاب می کردند و به فروشنده می گفتند اندازه سایز پای ما بیاورد و اصلا سوال نمی کردند که این کفش را دوست دارید یا نه , فقط همیشه می گفتند این ﻛﻔﺸﻬﺎ ﻣﺮﮒ ﻧﺪاﺭﻧﺪ!

🔹چرا فکر نمی کردیم شاید این روزها تمام شوند ؟چرا آنقدر خاطرمان جمع بود ؟چرا مواظب لحظه ها نبودیم ؟
چرا خوشبختی را عمیق نفس نکشیدیم ؟
که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به گذشته ها ,خیره شویم به آن و زندگی کنیم با آن ... از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست اما همراهانت همیشگی نیستند. در فراز و فرود راه ,خیلی ها را از دست می دهی .

🔹ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم , پخته شدیم ,ساخته شدیم . ﻣﺎﺩﺭ و ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻬﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ و من امروز بعد از گذشت این چند سال , می خواهم بنویسم فقط کفش ملي نیست که مرگ ندارد ,عشق هم مرگ ندارد ,بعضی خاطرات هم مرگ ندارد بعضی قلبها و بعضی آدمها ...

☞❥ @clip_matn .....،،

Clip

21 Nov, 21:30


🍂💫 جمعه تون زیباتراز هر روز
🌸💫یک روز قشنــگ
🍂💫یک دل خـــوش
🌸💫یک لـب خنـدان
🍂💫یک تـن سالـــم
🌸💫و گشـوده شــدن
🍂💫هزار در خوشبختی
🌸💫به روی تک تکتون
🍂💫دعای امروزم
🌸💫برای تک تک شما دوستان


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 16:30


خدایا امشب💫
برای همه دوستان و عزیزانم
قلبی نورانی ،ضمیری آروم
لبی خندان خوابی آرام
و رستگاری عنایت بفرما

دلتـون مالامال از امـیـد

شبتون قشنگ🍂🌸💫

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 16:00


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌چهل‌وهشتم

نادر به تالار بزرگی درآمد که در آن ، پنجاه تن از دختران هندی که هر یک از آنان ، برای دلربائی از نادر ، در آرایش و پوشش خود نهایت دقت را بخرج داده بودند ، دختران که در اوج و نهایت جوانی و زیبائی و خوش اندامی بودند و در دو صف مرتب منتطر ورود نادر بودند ناگهان خود را در مقابل مردی یافتند بلند قد و بسیار تنومند و با چهره و سیمائی بشدت مردانه ، با ریشی کوتاه و چهره ای آفتاب سوخته و چشمانی نافذ و گیرا که هر زنی را در حالتی از ترس و شیفتگی قرار می داد ، در میان دختران هم مسلمان دیده می شد و هم هندو  و هم ترسا (مسیحی)


هنگامیکه نادر از مقابل یکایک آنان میگذشت دختران سرها را به زیر می انداختند ، هنگامیکه نادر به انتهای صف رسید رو به خواجه باشی کرد و پرسید ، پدران و مادران این زیبا رویان چه کسانی هستند و والدین آنها چگونه اجازه داده اند که به اینجا بیایند ، خواجه باشی گفت ، اینها همه بزرگ زادگان هند هستند که بدون هیچ فشار و اجباری و با میل و رغبت خود برای دیدن شاهنشاه بزرگ ایران ، مشتاقانه به اینجا آمده اند


در میان دختران ، فقط یکی از آنان بدون اینکه سرش را به پائین بیندازد با چشمان سیاه و جادوگر خود ، با گردنی افراشته و دلیری شگفت آوری ، مستقیم در چشمان نادر می نگریست ، نادر از این گستاخی خوشش آمده بود و از خواجه باشی از پدر دختر پرسید ، خواجه باشی کُرنِش و تعظیمی کرد و گفت


قربان ، او دختر راچیو تانه است ، ناگهان دختر با همان استواری و گردن فرازی رو به نادر کرد و گفت ، من دختر راچیوتانه هستم ولی دختر نیستم و شوهر دارم ، نادر گفت عجیب است چقدر روان به فارسی صحبت می کنید ، خواجه باشی وقتی صحبت های دختر را شنید خشمگین شد و دست خود را بالا برد تا با نواختن سیلی ، دخترک را تنبیه کند که ناگهان دخترک ، دست خود را به جهت دفاع از خود بالا آورد که ناگهان برق دشنه کوچک و تیزی در میان لباس دختر نمایان شد ، خواجه باشی که برق خنجر را دید برای حفاظت از نادر ، خود را میان دختر و نادر حائل کرد تا میان آنان فاصله ایجاد شده و آسیبی به نادر نرسد


نادر که اینگونه دید ، رو به خواجه باشی کرد و گفت ، شما چگونه اینها را بازرسی کرده اید که نفهمیدید این دختر مسلح است ، آیا می دانی سزای کسی که بر روی من خنجر بکشد و کسانیکه علیه من دسیسه و توطئه نمایند چیست ، زبان خواجه باشی بند آمده بود و نمی دانست چه بگوید


🔹ادامه دارد ....



☞❥@clip_matn

Clip

21 Nov, 15:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 15:01


آغوش همسر ،آرام بخش ترین نقطه دنیاست..

هیچگاه آنرا از هم دریغ نکنیم.حتی اگر قهریم....

آغوش بهانه خوبی برا برگشت به زندگی ست ..


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 14:30


هر چیزی که به یک زن بدهی، او بهترش
      را به شما تحویل می دهد.


اگر به او یک ساختمان بدهی، او یک خانه
           تحویلت می دهد
اگر به او مواد غذایی بدهی، غذای آماده
            تحویلت می دهد
اگر به او یک لبخند بدهی، او همه قلبش
              را به تو می دهد
هر آنچه را که به او می دهی، او چند
               برابرش می کند

متاسفانه فقط در مورد پول درست  نیست

بهش کارت پُر پول بدی شب کارت خالی 
             بهت میده😂😂


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌
‎ ☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 13:31


تاخدا نخواد
هیچ برگی ازدرخت نمیفته

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 12:30


دوچرخه‌ی عمر در حال
رکاب زدن است
تا خط پایان
فاصله‌ای نیست
این شتاب عمر است که می‌گذرد...

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

قدر همدیگر رو بدونیم، قبل از اینکه خیلی دیرشه ...🐬👨‍❤️‍👨🐠


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 10:30


عصر پاییزیتون طلایی عزیزان🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 08:01


*👌 بسیار بسیار زیبا تأکید میکنم حتما حتما ببینید .....* *سپاسگزارم از دوست عزیزی که این کلیپ رابرای من ارسال کرد. عزیزان الحق که باید سخنانش را با طلا نوشت* 🌹🙏

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 07:30


عقدنامه دست نویس دوره قاجار...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 07:00


بد شانس ترین دروازه بان جهان😂😂

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 06:30


آدم سگ بگیره جو نگیره😂

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 05:30


گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم...
👌🏻👌🏻
#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

21 Nov, 03:54


شاد بودن به این معنا نیست که

همه چیز خوب است،
شاد بودن به این معناست که

شما تصمیم گرفتید

فراتر از هرآنچه کامل نیست را ببینید


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Nov, 21:45


زندگی كوتاه‌ تر از اونه...
كه بخواييم صبح‌ها با كلی
افسوس از خواب بيدار شيم !
الهی که دلتون همیشه شاد باشِه

🍃ســـــــــــلام
🍃 صبح پنجشنبه تون زیبـا و قشنگــــ
🍃امروز تون پر از آرامش وشـادی

🍃🌹🍃


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Nov, 21:40


‏سلام صبحتون بخیر

🌸🍂
هر صبح با خودت
مهربان باش،
برخیز و جای تمام
بی حوصله بودن‌هایت🌸🍂
مقابل آینه به خودت لبخند بزن
همین لبخند تو معجزه می کند...
چشم و دلتـون روشن
بـه اتفاق هـای خـوب
پنج شنبه پاییزی تـون زیبـا🙏🥰


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Nov, 17:01


کمترین مهربانی می‌تواند این باشد
که در انتهای شب ؛
برای آرامش یکدیگر
دعا کنیم ...🙏

شبتون _خوش...🌙🌸🍂


 
☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

20 Nov, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌چهل‌وهشتم

از آنسو نظام الملک که از مخفیگاه سیدنیازخان و علی محمدخان آگاه بود بهمراه سواران ایرانی که به مُلَبّس به لباس هندیان بودند به پناهگاه آنان رسیدند نظام الملک به تنهائی ، پای بدرون گذاشت و با عنوان اینکه مخفیگاه آنان ، دیگر امنیت ندارد رو به آنان کرد و با سراسیمگی گفت زود بلند شوید و با من و سربازانی که همراه من هستند بیائید تا بجای امنی که در نظر دارم پنهانتان کنم ، زیرا هر لحظه ممکن است سربازان ایرانی از راه برسند ، سید نیاز خان و علی محمد خان که توسط افرادشان تحت محافظت شدید قرار داشتند فریب خوردند و نیروهای خود را مرخص و خود بدون شلیک حتی یک گلوله ، بهمراه نظام الملک از مخفیگاه خود بیرون آمدند و بهمراه نظام الملک و سربازان بظاهر هموطن خود براه افتادند

سید نیازخان و علی محمدخان تا مسافتی آسوده دل راه پیمودند ولی پس از مدت کوتاهی متوجه شدند فریب خورده اند و پس از آن ، شروع به فحاشی به نظام الملک نمودند ولی دیگر دیر شده بود و مرغ از قفس پریده بود ، نظام الملک رو به آنان گفت به شما و پدرانتان از عمق جانم ارادت داشته و دارم ولی چه کنم ، فرمان پادشاه است که برای جلوگیری از خونریزی بیشتر صادر شده است


ساعتی بعد هر دو نفر در مسجد روشن الدوله بودند ، نادر دستور داد از آنها بازجوئی و نتیجه را هر چه سریعتر به آگاهی وی برسانند ، بازجوئی بمدت چهار ساعت بدرازا کشید و شگفت آور اینکه رئیس بازجویان اینگونه نوشت و آن را تقدیم نادر کرد *محرک اصلی شورش این دو نفر ، غیرت و حمیت ملی و حفظ ناموس شان بوده و هیچکس و هیچ منفعت مادی آنها را وادار به اینکار نکرده است و آنها مردانی شریف و وطن پرست هستند*


ساعتی نگذشته بود که هر دو نفر را که چشم به راه اهریمن مرگ بودند را با دستان بسته به حضور نادر آوردند ، هر دو نفر با سربلندی و وقار در مقابل نادر ایستاده بودند ولی وقتی در پرتو نور مشعل ها هیبت نادر را دیدند بخود لرزیدند ولی با زحمت بخود مسلط شدند ، نادر به چهره خسته و درهم شکسته آنان نگریست و سپس با احترام ویژه ای رو به آنان گفت


من به شما حق میدهم و از دلاوری و بی باکی شما لذت می برم که برای دفاع از وطن و ناموس خود کوشیده اید شما از نظر من ، افراد شریفی هستید ، ولی چرا این میهن پرستی تان را در دشت کرنال نشان ندادید ، وقتی پیمان نامه صلح امضاء شد ، ما میهمان شما شدیم و میهمان کشی ، رسم مردی و مردانگی نیست ، ایکاش نیروهای خود را جمع می کردید و در بیرون شهر ، دلاورانه نبرد می کردیم در آنصورت شما در چشم من قهرمانانی شایسته بودید ، در حال حاضر خیلی دلم میخواهد از گناه شما بگذرم و آزادتان کنم ولی می ترسم دوباره شورشی گسترده برپا شود ولی به پاس میهن پرستی تان هر آرزوئی دارید بگوئید تا بلافاصله انجام شود


سیدنیازخان گفت آرزویم اینست که دشمنان هند که شما هستید هر چه زودتر از خاکمان بیرون بروید ، سردارعلی محمدخان نیز گفت ، خانواده و مادر پیری دارم ، زندگی شان را تامین کنید و به ملت هند هم بگوئید تا آخرین نفس در راه آنها جنگیده ام ، دو محکوم ساعتی بعد با احترامات ویژه نظامی ، به دار آویخته شدند و در شهر دهلی سوگواریهای گسترده ای در گوشه و کنار شهر برگزار شد ، بدستور نادر ، به خانواده سردار علی محمدخان سرمایه چشمگیری اعطاء کردند تا آخر عمر محتاج کسی نباشند


پس از آرامش نسبی شهر دهلی ، نادر گروهی از افسران خود را مامور تعیین میزان دارائی های دربار هند و توانگران و ثروتمندان نامدار و برجسته آن کشور نمود زیرا نادر اهل چانه زدن نبود و میخواست سخنش فقط یک کلام باشد ، از آنطرف محمدشاه برای اینکه خسارت و غرامت جنگی کمتری بپردازد سعی در پنهانکاری و جابجا نمودن گنجینه های با ارزش و نفیس و گرانبها داشت که البته در بسیاری از موارد ، از چشمان تیزبین نادر دور نمی ماند و نادر بدون اینکه به روی خود بیاورد توسط جاسوسان کارکشته خود ، بخوبی از محل اختفاء گنج های دربار خبر داشت


روزی محمدشاه به نادر گفت ، عده ای از بزرگان هند قصد دارند که دختران خود را به عقد ازدواج سردار فاتح ایران درآورند تا از رهگذر این وصلت مبارک ، افتخار فامیلی با پادشاه پیروز ایران نصیب آنان شود ، نادر از این پیشنهاد استقبال کرد و در یکی از روزها ، خواجه باشی دربار (خواجه ها در قدیم به مردانی اطلاق می شد که در کودکی یا جوانی ، به طرز بی رحمانه ای مقطوع النسل می شدند و در کلیه دربارهای ایران و عثمانی و هند و بیشتر دنیای آن روز ، اجازه داشتند در درون حرمسراهای دربار ، رفت و آمد داشته باشند و وظیفه آنان ، انجام کارهای سنگین مربوط به حرمسرا بود که از عهده و توان زنان خارج بود) نادر را به حرمسرای دربار راهنمائی کرد تا از پنجاه نفر از دختران بزرگان هند ، یکی از آنان را بعنوان همسر خود انتخاب نماید
ادامه دارد..
@clip_matn

Clip

20 Nov, 15:31


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 15:01


اگر عشق🍂
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده‌ایم این‌جا
برای کدام درد بی‌شفا
شعر بخوانیم و
باز به خانه برگردیم...🍃

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 10:05


با دقت گوش کنید
ظروف های که در آنها غذا پخته میشود چه خطراتی برای انسان دارد.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 09:00


#مریم_روز‌بهانی

اون قدیما همه چی فرق میکرد.
انگار منتظر بهونه بودن
که به هم کمک کنن ،
در حق هم دعا کنن.
خدا بیامرز مادربزرگم
هر وقت هوا بارونی بود،
آش درست میکرد.
موقع ریختن رشته ها دونه به دونه ؛
هرکسی رو که میشناخت اسم میبرد
و با بغض خاصی میگفت:
" خدایا به حق بزرگیت
گره از رشته ی کارشون باز کن...!

ظهرتان تون _دلچسب


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 08:01


تهران بمب انرژی...
با آهنگ زیبای من تهرون می خوام


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 07:08


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 06:30


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 06:00


ادم خدا زده به این میگن😀😀😀😀😀😀


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 05:30


بی مقدمه از عمق جانش گفت: "چه خوب که هستی!" و من آماده بودم تا کوه را از جا بکنم و دنیا را با همین دست‌های خالی‌ام فتح کنم...
گاهی یک قدردانیِ به‌جا، معجزه می‌کند و مرهم همه جانبه‌ای می‌شود روی عمیق‌ترین زخم‌ها...
آدم‌ها فقط می‌خواهند دیده شوند. مهم نیست چقدر برایشان سخت بوده، چقدر راه آمده‌اند و چقدر تاوان داده‌اند، همین که بدانند قدرشان دانسته می‌شود، برایشان بزرگ‌ترین پاداش و دلچسب‌ترین حالت احترام و دوست داشتن است.
گاهی بدون مقدمه از خوبیِ آدم‌ها حرف بزنید، از کارهای ارزشمندشان، از گذشت‌هایی که داشته‌اند، ذکاوتی که به خرج داده‌اند، عشقی که بی‌چشمداشت نثار کرده‌اند و جهانی که به یمن حضور آنان بهتر شده...
آدم‌ها را ببینید و به آنان بگویید: چه خوب که در جهانِ شما هستند...
آدم‌ها را ببینید، پیش از آن‌که ناچار شوند با بغض و تقلا، خودشان را به شما یادآوری کنند...
که دیدن، مادامی ارزش دارد
که هنوز به التماس آلوده نشده‌باشد...

#نرگس_صرافیان_طوفان

☘️☘️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 04:30


رنگای شاد در زندگی ما...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Nov, 03:31


شاد باشین 🍁🌹💃

☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 21:58


🌼امروزتون پراز شادی
💐الهی امروز خونه هاتون پر برکت،
🌼رابطه هاتون پراز رنگ های زیبا
💐وجودتون سلامت
🌼دلتون پر اميد
💐و لحظاتتون سرشاراز
🌼عشق و شادی باشه



☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 21:57


اگرطلوع خورشید☀️
با سلامی از
جنس مهربانی همراه شود💕
زیباییش چندین برابر
خواهد بود
این زیبایی تقدیم
شما مهربانان💓
سلام دوستان مهربانم
صبح تون عالی🌸🍃


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 16:31


پــروردگــارا 🌸
در این شب دل انگیز
آنچه را که بیصدا
از قلب عزیزانم گذر کرده
در تقدیرشان قرار ده
تا لذتی دو چندان را
برایشان به ارمغان بیاورد🍃
شبتون بخیرو شادی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 16:02


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌چهل‌وهفتم

دستور نادربلافاصله با نظمی مثال زدنی اجراء شد نادر به محمدشاه گفت ، من به شما گفتم ما مدتی بعنوان میهمان و نه اشغالگر به دهلی خواهیم آمد آیا این درست است که پنج هزار سرباز بی سلاح من ناجوانمردانه در یک نابود شونددر بازگشت به وطن چه پاسخی به خانواده هایشان بدهم آیا دیده یا شنیده اید که سربازان‌ من کالائی را با زور یا رایگان و مجانی از یک هندی گرفته باشند و یا مزاحم ناموس کسی شده باشند یا خشونتی بخرج داده باشند


محمدشاه خاموش ماندسپس نظام الملک گفت ما همگی سپاسگزاریم ولی متاسفانه گروهی نادان و جاهل نافرمانی کردند و آبروی پادشاه ما را بردند من در همین جا متعهد می شوم این اوباش را به سخت ترین شیوه ممکن ، تنبیه نمایم

در بعضی کتب تاریخی ، مدت کشتار همگانی را شش ساعت و شمار کشته شدگان را نزدیک به چهل هزار نفر نوشته اند ولی بیشتر تاریخ نگاران به هشتاد هزار قربانی اشاره کرده اند جمیسن فریزر تاریخ نگار انگلیسی کشته شدگان را یکصد و بیست هزار نفر و آبه دوکلوستره تاریخ نگار فرانسوی شمار کشته شدگان را یک میلیون نفر اعلام نموده که قطعا اغراق آمیز و دروغ است ولی هشتاد هزار نفر به واقعیت نزدیک تر است

هنوز یک ساعت از فرمان آتش بس نگذشته بود که سردار جلایر نزد نادر آمد و گفت سربازی یک لنگه گوشواره آورده تا بعنوان غنیمت به صندوق ارتش تحویل دهد و با توضیحاتی که داده شایسته دیدم بعرض شما برسانم نادر دستور دادسرباز را به حضورش بیاورند

دقایقی بعد سربازی بلند قامت و نیرومند نزد نادر آمد و پس از احترام بی حرکت و خاموش ایستاد نادر رو به وی کرد و گفت این گوشواره چیست و چرا یک لنگه است سرباز پاسخ داد به خانه ای که دو نفر شورشی در آن بودند حمله کردم و پس از درگیری کوتاهی هر دو را کشتم زن یکی از شورشیان گوشواره های زیبائی در گوش داشت یکی از آنها را تصاحب کردم ولی هنگامیکه زن میخواست گوشواره دومی را دربیاورد تبیره زدند فهمیدم پادشاه دستور قطع عملیات داده لذا گوشواره دومی را نگرفتم و فقط با یک لنگه گوشواره به مسجد آمدم تا آن را به صندوق لشگر بدهم

محمد شاه و نظام الملک و دیگر همراهانشان که هاج و واج اینهمه نظم و انضباط و فرمانبری را مشاهده می کردند بهت زده و با تعجب و شگفتی ناظر این صحنه بودند و نمی دانستند چه بگویند در این زمان مجددا سردار جلایر نزد نادر آمد و گفت زن جوانی از اهالی شهر که گویا صاحب گوشواره است قصد شرفیابی دارد نادر دستور داد سرباز بیرون نرود و زن جوان وارد شد

زن جوان نزد نادر آمد ولی هنگامی که چشمش به محمدشاه افتاد ترسید و زبانش بند آمد نادربه او اطمینان داد که در امان است زن بریده بریده و با ترس و لرز چنین گفت
آن دو نفری که این سرباز کشت هیچ نسبتی با من نداشتند آنها از ترس جانشان در کوچه این سو و آن سو می دویدند من درب خانه را گشودم و به آنان پناه دادم ولی پیش از آنکه درب را ببندم این سرباز هم به درون خانه آمد جنگی میان آنها درگرفت و این سرباز هر دو نفر آنها را کشت و چون تصور کرد که من همسر یکی از آنان هستم از من خواست که گردنبند و گوشواره هایم را به او بدهم من که نزدیک بود از ترس بمیرم گوشواره هایم را بیرون آوردم ولی هنوز گوشواره دوم را درنیاورده بودم که شیپور آتش بس زدند ناگهان دیدم این سرباز کار خود را نیمه تمام گذاشت و از خانه بیرون آمد ، من از جوانمردی او در آن آشفته بازار که هرگز قصد دست درازی و تجاوز به من را نداشت و هم از اینهمه وظیفه شناسی و نظم سربازان ایرانی مبهوت ماندم و شرف و جان خودم را مدیون آتش بس حضرت نادر می دانم در حال حاضر نیز آمده ام که لنگه دیگر گوشواره خود را به شما هدیه کنم

گل از گل نادر شکفته شدو با خوشحالی دستان خود را بر هم زد و سپس رو به زن جوان کرد و گفت ، آیا تو همسر داری زن گفت خیر قربان بیوه هستم و با نخ ریسی و‌ پارچه بافی روزگار می گذرانم نادر سپس رو به سرباز کرد و پرسیدآیا زن داری پاسخ سرباز منفی بود دوباره نادر رو به زن جوان کرد و گفت ، آیا دوست داری که این سرباز شوهر تو باشد زن سرخ شد و خاموش ماند و چیزی نگفت نادر گفت یکبار دیگر می پرسم اگر پاسخ ندادی معلوم می شود که موافقی و مجدداسوال خود را تکرار کرد ، زن باز هم خاموش ماند ، نادر رو به سرباز کرد و گفت ، این زن را ببر و عقد کن ولی مواظب باش که او اسیر تو نیست ، همسر توست ، و بدنبال آن دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا درآورد و آنرا بعنوان مهریه به زن جوان داد و گفت این هم خرج عروسی تان ، مبارکتان باشد


محمدشاه و اطرافیانش مانند خواب زدگان ، مات و مبهوت به  با نگاه های معنی دار به یکدیگر می نگریستند و خاموش مانده بودند

🔹ادامه دارد ....




☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 15:31


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 14:30


خیلی قشنگه نبینی از دستت میره

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 13:30


همه مردم دنیا به این چوپان ایرانی مدیونند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 12:31


به آدمهای اشتباهی پر و بال ندید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 10:15


اگر میخواید یه کاری انجام بدید اما خیلی زود حوصلتون سر میره ، یا جدیدا دچار حواس پرتی شدید و نمیتونید روی کارها تمرکز کنید ، شما دچار بیماری دوپامین شدید ، چند روش موثر برای خلاص شدن از شر این بیماری رو در ویدئو ببینید

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Nov, 07:30


میشود از این مرد ها تکثیر کرد که زیاد بشن نه ...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 10:00


هـــــرگـــــز ها...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 08:01


صحنه هایی از انسانیت...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 07:30


احساس غم و ناراحتی بخشی از تجربه‌ی زندگی است، اما از دیدگاه دکتر الهی قشمه‌ای، می‌توان از این احساسات برای بهبود و رشد استفاده کرد.
بیایید با درک عمیق‌تر به سمت شادی واقعی حرکت کنیم.
دنیا خیلی کوچک تر از آن است که ما تصورش را میکنیم


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 06:31


👌چقدر این تصویر را دوست دارم!

مهم نیست وقتی همه چیز بر وفق مرادمان است بخندیم
مهم نیست وقتی حقوق‌مان رسیده یا آخر ماه کم نیاورده‌ایم بتوانیم لبخند بزنیم
مهم نیست خبر خوشی دریافت کنیم و بخندیم!
مهم آنست که ندانیم فردا چه می‌خواهد بشود، نه فقط بخندیم، دیگران را هم بخندانیم
مهم آنست که خنده‌هایمان را نگه نداریم برای روز مبادا، مبادایی که هیچوقت نمی‌رسد.

🔹مهم آنست که باور کنیم، خوشی را خودمان می‌سازیم
🔸👌همان وقت، خنده ما تیری می‌شود بر دل آنها که نمی‌دانند زندگی چیست!
و می‌خواهند زندگی را بر ما حرام کنند.
با ترانه بد هستند
با رقص مخالفند
از ساز تنفر دارند
زیبایی را نمی‌شناسند


🔸نگذاریم کودکان‌مان سیاسی شوند
نگذاریم آنها متوجه جیب خالی‌مان شوند
🔹آنها دنیایی آرام می‌خواهند
دنیایی که
حتی در خرابه‌هایش نیز
بشود از ته دل خندید
و ما حتما می‌خندیم
به شبی که دیگر کوتاه می‌شود
می‌خندیم
به ویرانه‌ای که حتما آباد می‌شود
می‌خندیم
به آنها که شادی ما را نمی‌خواهند
و با شادمانی ایران بدند!
ما شادی و امید را
رها نمی‌کنیم
مثل این بچه‌ها

درود🔸روزتان نیکو


☞❥ @clip_matn

Clip

14 Nov, 06:01


💕برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه
هر مسیری را با او
همقدم شوی
باز هم
دست آخر
به تاول های پایت می رسی

آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را می زند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید
تو چه دردی را تحمل کردی
تا با او همقدم باشی ...!!!

"فروغ‌فرخزاد"


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 05:30


شاید ۷۰ سال‌مون که بشه، بفهمیم زندگی نه مسابقه بود که دنبال بُرد و باختش بودیم، نه شهربازی بود که خواستیم همه بازی‌هاشو امتحان کنیم، نه اینقدر تو این جهان مهم بودیم که بخوایم خودمونو بالا بگیریم!
زندگی رو فقط و فقط باید زندگی می‌کردیم، همین و بس ...🙏🙏


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 05:00


پدر تنها قهرمانی که روی سکو نرفت...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 04:30


پدر بزرگتو چرا آوردی😂

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

14 Nov, 03:30


حالا بریم یک کلیپ خاطره انگیز ببینیم...

شاد باشید دوستان عزیز


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 21:58


آن‌قدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه‌یِ صبرم از این دیر آمدن، لب‌ریز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم‌نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّا فکرِ باران هم، خیال‌انگیز شد

کاش می‌شد رفت و گم شد در دلِ پاییز سرد
بویِ باران را تنفّس کرد و عطر‌آمیز شد

"آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟"
آن‌قدَر دیر آمدی، تا عاقبت پاییز شد...

فرهاد شریفی
🎥 کوچه‌باغ‌هایِ پاییزیِ عبّاس‌آباد - همدان
🎼 حسین علیزاده


🍃🌸🍃 درودها

روزِ تون، خجسته و فرخنده‌باد.🍃🌸🍃


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 21:43


صبح یعنے عشق
و عشق یعنے سلامتے شما
و سلامتے شما یعنے
قشنگے این دنیا...🌸🍂

و من امروز
دنیایے قشنگ براتون آرزو دارم..😊🌸


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 16:31


،
شب ، پایان نیست...
آغاز دلدادگی ست...
دروازه دلت را بگشا تا فراوانی خداوند بر تو آشکار گردد

شبتون بخیر💫💫

         ‌
☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر

#قسمت‌چهل‌وششم


محمدشاه و هیئت همراه به اردوی ایران رسیدند ، نادر ضمن استقبال رسمی و با شکوه از محمدشاه ، وی را در آغوش گرفت ، پس از مراسم هر دو طرف رو در روی یکدیگر ، پیرامون پیمان نامه آشتی و صلح با یکدیگر مذاکره و در نهایت ، دبیران جلسه سرگرم نوشتن عهدنامه صلح و متارکه جنگ شدند و دو پادشاه بر آن ، دستینه (امضاء) و مُهر نهادند ، مفاد پیمان نامه صلح ، تماما همان خواسته های اولیه نادر بود که با سماجت و پافشاری وی ، نهایتا به انجام رسید

در پی این مذاکرات ، بنا به درخواست نادر ، فیل ها و فیل بانهای هندی نیز جزء جنگ افزارها به حساب آمد و تماما به نفع ارتش ایران مصادره شد ، بند دیگری نیز ، باز هم بنا بخواسته نادر ، در این پیمان نامه گنجانیده شد که بر مبنای آن ، ستاد کل فرماندهی ارتش هند نیز منحل ، و افراد آن همگی به شهرهای خود بازگردند

پس از مصادره تمامی جنگ افزارهای سبک و سنگین ارتش سیصد هزار نفره هند از قبیل توپخانه و تفنگ و غیره ، نادر با دوراندیشی تمام دستور داد جنگ افزارهای تحویل گرفته شده را هر چه سریعتر به کابل حمل کنند

یک هفته بعد از انعقاد پیمان نامه ، پس از اینکه نادر مطمئن شد جنگ افزارهای غنیمتی با فاصله ای مطمئن از دهلی ، بسوی کابل در حرکت است به سپاهیان خود دستور داد برای استراحت و زُدودن (از بین بردن) خستگی های این جنگ طولانی ، بسوی دهلی حرکت کنند

سپاهیان ایران در راه دهلی بودند که به نادر خبر رسید عده ای از سرداران ناراضی هندی ، بهمراه سربازان خود به دژ جهان آباد که در یک فرسنگی ( معادل شش کیلومتر ، واحد مسافت در ایران قدیم) دهلی قرار دارد رفته و سر به شورش و نافرمانی از دستورات محمدشاه برداشته اند


نادر به تهماسب خان جلایر ماموریت داد با چهل و پنج هزار سرباز بسوی دژ جهان آباد برود و شورشیان را در هم بکوبد ، سردار جلایر بیدرنگ با نیروهای خود بسوی دژ جهان آباد رفته و دژ را به محاصره خود درآورد

محاصره دژ ، مدت چهل روز طول کشید و در اینمدت ، دژ مذکور با شدت تمام توسط توپخانه ایران درهم کوبیده شد ، سرانجام مدافعان دژ به سُتوه آمدند (به اصطلاح عامه ، جان به لب شدند) و تسلیم شدند و با تحویل سلاح های سبک و سنگین دژ به اسارت نیروهای ایران درآمدند ، در این مدت چهل روز که جنگ در جهان آباد ادامه داشت ، نادر بدون اینکه وارد دهلی شود با حالت آماده باش ، منتظر نتیجه جنگ بود ، بدستور نادر ، خرابی های دژ جهان آباد در اسرع وقت ترمیم (بازسازی و نوسازی) و از آن بعنوان اردو و محل استقرار سپاه اصلی ایران استفاده شود


پس از فتح دژ جهان آباد بدستور نادر ، دو پیروزی نامه (فتح نامه) نوشته و تنظیم شد و یکی از آنها را برای امپراطوری عثمانی و دیگری را برای روس ها فرستاده شد (در قدیم رسم بود چنانچه پادشاهی ، کشوری و یا قسمتی از خاک کشوری را فتح می کرد فتح نامه ای می نوشت و برای همسایگان مجاور می فرستاد)

فراموش نشود در طول چهل روزی که سردار جلایر برای جنگ با شورشیان ، به دژ جهان آباد رفته بود نادر و محمدشاه ، هر دو در دشت کرنال مستقر بودند و قرار بر این شده بود که هر دو همزمان وارد شهر دهلی شوند ، شایان ذکر است نادر با هوشیاری و دوراندیشی همیشگی خود ، قرار بر ورود همزمان خود و محمدشاه را مطرح کرده بود تا به نوعی وی را در دشت کرنال زیر نظر داشته باشد ، بالاخره روز موعود فرا رسید و دو پادشاه از دشت کرنال بسوی دهلی حرکت کردند ، پیش از حرکت به دهلی ، نادر اعلامیه تند و تیزی خطاب به سربازان و ارتش ایران صادر کرد که بشرح ذیل می باش

*سربازان و سواران افشار ، قزلباش ، ترکمن ، افغان ، کرد ، لر ، بلوچ ، بختیاری ، سیستانی ، کرمانی و دیگر قبیله های پای در رکاب همایونی ، بهوش و ملتفت باشید که ضرر و بی احترامی نسبت به مردم شهر نرسانید ، نَسَقچی ها (ماموران مخفی و غیره) مواظب امور هستند ، هر سرباز و سردار ایرانی ، به یک هندی ، مِن غِیر حق و بی جهت آزار برساند ، بسته به نوع عمل ناشایسته اش ، با بریدن گوش و بینی ، فَلَک (شلاق زدن بر کف پا) مجازات خواهد شد*


از آن سو ، محمد شاه نیز طی اعلامیه ای بوسیله جارچیان به آگاهی مردم دهلی رسانید که نیروهای ایرانی میهمان ما هستند و باید نهایت دقت و میهمان نوازی از سوی مردم بعمل آید ، مردم که بشدت خشمگین بودند بدستور پادشاهشان بناچار گردن نهاده و اطاعت کردند ، فردای آن روز نادر بهمراه بیست هنگ سواره و ده هنگ پیاده و با حفاظت گارد ویژه شاهی ، بهمراه محمدشاه ، مصادف با بیست و نهم اسفند ماه ، وارد دهلی شد

ادامه دارد...


☞❥
@clip_matn

Clip

13 Nov, 15:30


تصنیف زیبا و ماندگار

پرسون پرسون💕

با نوای گرم و زیبای
زنده یاد
بانو دلکش🌹🪷💚🌿🎸


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 14:31


سلام


جادّه‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد!
دست‏اندازها نعمت بزرگی هستند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 13:30


من آنچه با تو گفتم برای ابرها بود
آنچه با تو گفتم برای درخت و دریا بود
برای هر موج، برای پرندگان در میان برگ‌ها
برای سنگ‌ریزه‌های هیاهو
برای دست‌های آشنا
برای چشمی که چهره می‌شود
و خواب، آسمانی به آن می‌دهد هم‌رنگش
برای هر شبی که بیاشامی
برای شبکه‌ی راه‌ها
برای پنجره‌ی گشوده، برای پیشانی گشاده
من آنچه به با تو گفتم، برای اندیشه‌هایت بود...

هر نوازشی، هر اعتمادی
زنده می‌ماند.


پل -الوار

☘️☘️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 13:00


ما سکوت کردیم
بلکه شرمسار شوند
وقیح‌تر شدند...


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 12:30


بهترین آهنگ ترکی مادر❤️

#آهنگ_ترکی #داریوش_اقبالی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 10:24


از بدن تان محافظت کنید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

13 Nov, 08:14


خواب دور از چشم و می‌سوزم به پایت دردمند
ترس دارم از خودم از زندگی بی چون و چند

کاش میشد گاه گاهی بیصدا یا در خیال
شعر خوانی کرد ؛ بی پروا برایت بی گزند

ای وطن آرامشت جاوید باشد تا ابد
افتخارم در جهان باشد دماوند و سهند

هر چه از زیبایی ات گفتم غزل ... نجوا کنان
نامِ پاکت شد چه پُر معنا و اقبالت بلند

ای وطن با بغضِ تلخی پشتِ دیوارِ سکوت
بی‌قراری ؛بی قرارم پایِ خاکت پایبند

خور غزاله ، بندر ماهشهر،استان خوزستان

زیباترین خور جهان ( خور، به شاخه‌ای از دریا گفته می‌شود که به خشکی داخل شده باشد. در حقیقت خلیجی کوچک می‌باشد.)

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Nov, 06:58


اینم شاهکار دختران بد حجاب.
انسانیت یعنی این نه فرار از موقعیت. وعذر وبهانه آوردن الکی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Nov, 06:01


*قابل توجه خانومهای محترم ،،، این کلیپ را هرروز با گوش دل بشنو تا روزی که اثراتش رادرخودت ببینی،،، بانوی بی نظیر😍🩷😍*

تقدیم به رفقای شاد وپرانرژی 🥰🫠🥰


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Nov, 05:00


روزوروزگار‌برهمگی خوش


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Nov, 04:30


♥️💋
دوست داشتن خود،
به این معنا نیست که
همه آنطوری که شایسته اش هستی،
با تو رفتار کنند!
بدین معناست که به آن ها
اجازه ندهی تصورت را از خودت تغییر دهند.

آنقدر خودتان را دوست داشته باشید
که برای خودتان حد و مرز تعیین کنید
وقت و انرژی شما ارزشمند است.

‌‌
☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

03 Nov, 03:53


کمی حال خوب و انرژی مثبت تقدیم شما دوستان...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 23:36


❤️صبح زیبایی دیگر آمد ...
🤍قـــدمـــت بــــه خــيــر!
❤️لطفا ! وقتى براى بيدارکردن،
🤍دوســتــانـــم مــيــروى،
❤️يــک ســبـــد عـــشـــق،
🤍يــک دنــيــا آرزوهــاى زيـبـا،

❤️و يک عالمه الطاف خدا را،
🤍به روى چشم هايشان بپاش،
❤️بگذار با ترنم دنيايى از اميد،
🤍چشمانشان را به روى تو باز کنند!
❤️صبحتون پر از حس خوب زندگی ...
🤍و روزتــــون بـــه رنــگ ‌،
❤️عطر و بوی خدای مهربان
🤍و دلـــتــون غــرق شــادی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 23:35


درود صبحتون بخیر
امیدوارم امروزتون
پر از زیبایی و امیـد🌸🍂
و دلتون سرشار از
مهـر و شـور زندگی باشه
   روز تون
از زیباترین و قشنگترین
لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه
با بهترین آرزوها🌸🍂
‎  ‎  ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 16:30


🌹
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش‌تر از خواب است...

قطعه: سپیده عشق
شاعر: فروغ فرخزاد
خواننده: 
#مهدیه_محمدخانی

شبتون در آرامش🌙


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشارپسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌چهل‌ویکم

🔺در مدت کمی که نادر در لاهور به سر می برد به سربازان خود که در شهر مستقر بودند دستور اکید داده بود که از هر گونه تجاوز به جان و مال و ناموس مردم شهر دوری کنند و دویست نفر از افراد خود را برگزیده بود تا بطور پنهانی اعمال و رفتار سربازان را زیر نظر داشته باشند ، در میان سربازان ایرانی سربازی بنام احمد با هفت نفر از دوستان خود در شهر می گشتند ، آنها شنیده بودند که شخصی یهودی بنام الیاس دکان شراب فروشی دارد لذا به دکان وی رفته و با پرداخت پول ، قدحی شراب گرفته و نوشیدند و سرمست و شنگول از میخانه الیاس بیرون آمدند ، گرمی شراب در رگهای آنان چرخید و هوشیاری شان زائل و آتش شهوت را در وجودشان شعله ور کرد و در پی آن ، سراغ خانه زنان بدکاره و روسپیان شهر را گرفته و پس از اندکی پرس و جو به آنجا رسیدند ، روسپیان شهر با دیدن سربازان ایرانی وحشت زده به درون خانه های خود خزیده ، دربها را بستند ، سربازان ایرانی که نوشیدن شراب الیاس خان یهودی عقل و هوش را از سرشان پرانیده بود شمشیرهایشان را از نیام (غلاف) کشیده ، دربها را شکستند و با خشونت تمام کاچال ها (اثاث های خانه) را خرد کرده ، زدند ، دشنام دادند و با خشونت تمام به هر که بدستشان رسید تجاوز کردند و در آخر نیز بدون اینکه پولی بپردازند از آنجا بیرون آمده و به سرِ پست های خود رفتند ،

🔺ساکنان روسپی خانه نیز نزد ذکریا خان رفته و بدادخواهی پرداختند (نادر با اینکه لاهور را تصرف کرده بود و ده هزار نفر از سپاهیانش کنترل شهر را در دست داشتند ولی ذکریا خان را از فرمانداری شهر برکنار و عزل نکرد و کماکان وی با احترام تمام فرماندار لاهور بود)


🔺فردای آن روز نادر ، ذکریا خان را احضار کرد و از اخبار روزانه شهر از وی پرسید ، ذکریا خان بدون اشاره به رویداد دیروز ، به بیان دیگر موارد بسنده کرد و از خطای سربازان ایرانی چیزی نگفت ، نادر پوزخندی زد و گفت آیا واقعا خبر دیگری بشما نرسیده ذکریا خان باز هم چیزی بازگو نکرد و گفت اخبار فقط همانها بوده که بعرض شما رسید

🔺نادر گفت آیا واقعا شما از جزئیات خطای سربازان من خبر ندارید ، ذکریا خان وقتی دید نادر از همه چیز خبر دارد گفت ، قبله عالم ، آنان که مورد تجاوز قرار گرفتند افراد پاکدامنی نبودند و چیز مهمی نبوده که بعرض برسانم نادر برافروخته شد و گفت *پاکدامنی برای من مهم نیست ، انضباط باید رعایت شود* ، من به شما قول دادم که جان و مال و ناموس تان در امان است و ما را میهمان خود بدانید ، شما را هم بهمین خاطر احضار کرده ام ، ذکریا خان پرسید حال شما چه مجازاتی برای این سربازان در نظر گرفته اید نادر پاسخ داد با اینکه سه تن از این سربازان از بهترین مردان جنگی و مورد علاقه من هستند دستور داده ام آنها را در میدان شهر و در حضور مردم شقه کنند (پیکر آنان را به دو نیم کنند) و از شما هم میخواهم دستور دهید هر یک نیمه از پیکر آنان را بر سر یکی از کوی و برزنها بیاویزند تا عبرت دیگران و آسودگی خیال مردم شهر باشد



🔹ادامه دارد .....

☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 15:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 15:03


کاش به جای حجاب،
حیا اجباری بود
شرف اجباری بود،
راستی و درستی اجباری بود
کاش داشتن معرفت
و وجدان اجباری بود
کاش یه ذره انسانیت اجباری بود.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 14:37


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 14:02


سکانس بسیار زیبا...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 13:07


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 09:18


خانه سازی هوشمند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 08:08


کلمات را در جای خود بکار ببریم

👈بخشش
یعنی وقتی گشنه ای از
سهمت به دیگری بدهی نه اینکه
وقتی سیری !

👈دروغ
تنها نگفتن حرف راست نیست
کم یا زیاد نشان دادن یک حرف
یا حس هم دروغ است !

👈صبر
یعنی وقتی ناامیدی به اعصابت
مسلط باشی و بتونی بخندی !

👈شجاعت
یعنی هزینه ای که میدهی از
آنچه به دست می آوری بیشتر باشد !

👈انسانیت
یعنی درد دیگران را قبل از اینکه
خودت مبتلا شوی درک کنی !

👈خودخواهی
یعنی وقتی باید دیگران را ببینی
فقط خودت را ببینی !

👈خیانت
یعنی برای آروم کردن خودت
دیگران را دچار درد کنی !

👈بی مسولیتی
یعنی از آروم کردن دیگران دست
بکشی که یه وقت خودت دردمند نشی !
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🤔🤔🤔🫣


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 07:01


🌹🌹خوب رویان جهان را چو سرشتند زگل...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 06:02


دلا اين زندگي جز يک سفر نيست.
گذرگاه است و راهش بي خطر نيست.

چو خواهي با صفا باشي و صادق.
به جز راه خدا راهي دگر نيست.

غم بيچارگان خوردن مهم است .
دلي از خود نيازردن مهم است.


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 05:06


خیلی‌جالبه


گاوبازان‌حرفه‌ای


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 04:30


سه نوع آدم در زندگی شما وجود دارند...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

02 Nov, 03:52


شاد باشی دوست خوبم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 23:56


❨صبح بخیر گفتنت❩
مثل خاک نم خورده
❨شوقِ نفس کشیدن❩ میده𔘓

صبح_بخیر
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روز خوبی داشته باشید


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 23:54


صبحتون بخیر🌷
دلتون شاد
روزتون پراز برکت و نشاط
هرجا قلبی مهربان🌷
در حال تپیدن است
آنجا بهشتی
در حال روییدن است🌷
روزگارتان بهشتی
و قلب مهربانتان همیشه
در حال تپیدن باد🌷

روز شنبه تان به خوشی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 16:30


هرشـب  🌸💫
زیر باران نڪَاهـم
با یاد تـو در دفتـر عاشقـانہ‌هایـم 
قـدم مى‌زنـم
عزیـزم  فقـط " تـو "
در آغـوش ڪَرمـت
شعـرهایـم را بخـوان ،🍂🌸
و با نڪَاه مهـربانت نـوازش ڪن
مـن سال‌ها چشـم‌انتـظار
چتـر نڪَاهت مى‌مانـم
همیشہ دلتنڪَ ...
همیشہ دلواپـس ...🍃

شبتون سرشار از آرامش 💫🌙

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 16:02


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشارپسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌چهل‌ویکم

🔺هنوز رایزنی و مشورت ذکریا خان و سردارانش خاتمه نیافته بود که یکی از این ستونها به فرماندهی حاجی خان بیک با راهپیمائی سریع به آنان رسیده بود و جنگی خونین درگرفت باز هم زمان به سود ایرانیان و به زیان هندیان سپری شد زیرا هر لحظه دو ستون دیگر سپاه ایران در حال نزدیک شدن به هندیان و محل درگیری بودند و از سوی دیگر با توجه به تلفات بالای هندیان هر لحظه تعداد نیروهای آنان در حال کم شدن بود ذکریا خان سراسیمه بسوی لاهور عقب نشینی کرد بدستور وی دروازه های دژ لاهور را بسته شد و خندق ها را پر آب کرده آماده دفاع شد

🔺روز بعد هر سه ستون ارتش ایران به لاهور که اینک به دژ استواری تبدیل شده بود رسید نخست باغ های شمالی شهر که متعلق به اشراف شهر بود به تصرف درآمد سپس باغ معروف و بی نظیر شالیمار (باغ شعله ماه) که بزرگتربن و زیباترین باغ لاهور متعلق به پادشاهان هند بود گشوده شد و نادر مرکز فرماندهی خود را در آنجا قرار داد (این باغ بی نظیر ، هنوز هم با همان شکوه و زیبائی و جلال پابرجاست

🔺محاصره لاهور چهار روز تکمیل شد مشاوران نادر به وی گوشزد کردند شهر بزرگ و پهناور لاهور به اندازه ای زمین و باغ های میوه و چشمه های جوشان دارد که حتی اگر جند سال هم در محاصره بماند مردم دچار تنگنای معیشت و خواربار نخواهند شد از آنطرف نیز دژ و برج و باروی آن از استحکام فوق العاده ای برخوردار است لذا چنانچه محاصره طولانی شود احتمال رسیدن سپاه اصلی هند دور از انتظار نیست

🔺از آن سو ذکریا خان در داخل دژ لاهور با بزرگان شهر و سرداران خود به مشورت پرداخت همگان متفق القول اذعان کردند در رویاروئی با سربازان جنگ دیده و آزموده ایرانی جز مرگ نصیب آنان نخواهد شد لذا بنا را بر این گذاشتند نماینده ای نزد نادر بفرستند و از او ده روز مهلت بخواهند تا شهر را تسلیم وی کنند در این مهلت نیز چند پیک تند رو و سریع به دهلی بفرستند تا ارتش اصلی و عظیم هند به کمک آنان بشتابد سپس در اجرای این تصمیم چندین سوار تیزتک از راهی مخفی بسوی دهلی براه افتادند پیک های مذکور هنوز چند کیلومتری از لاهور دور نشده بودند که به اسارت نگهبانان ایران درآمدند

🔺نادر پس از آگاهی از اسارت پنج پیک ذکریا خان دستور داد پیک ها زندانی و هیچکس را از دستگیری آنان مطلع نسازند فردای آن روز نمایندگان ذکریا خان به دیدار نادر آمدند و از نادر خواستند تا ده روز به آنان مهلت دهد تا سهر را تسلیم کنند نادر با گرمی از آنان استقبال  و با احترام آنان را بدرقه کرد ولی به محض رفتن نمایندگان بدستور نادر توپهای سنگین و بزرگ در روبروی دژ مستقر و در نیمه های شب غرش توپخانه که بی هدف شهر را به توپ بسته بود آغاز شد و تا سپیده دم ادامه یافت

🔺 در سپیده دم بدستور نادر توپخانه خاموش شد و نامه ای با پیک به لاهور فرستاده شد نادر اخطار کرده بود تسلیم شوید و یک روز مهلت می دهم اگر شهر را تسلیم نکنید آن را بر سرتان خراب می کنم این پیام بوسیله جارچیان سپاه نیز با بوق های بزرگ از بیرون دژ به اطلاع مردم درون شهر نیز رسید

🔺مردم و بزرگان شهر درخواست تسلیم فوری شهر را کردند ذکریا خان به آنان گفت پیک هائی به دهلی فرستاده ام اگر یکهفته صبر کنید نیروهای کمکی از دهلی به لاهور خواهند رسید در این اثناء بدستور نادر پیک های گرفتار شده ذکریا خان را آزاد و آنها را به درون شهر فرستادند

🔺بازگشت پیک ها به شهر جنجالی به پا کرد و شکاف بزرگی بین افراد نظامی و غیر نظامی ایجاد کرد و امیدهایشان به یاُس و نا امیدی مبدل شد و در نهایت تن به تسلیم دادند

🔺ذکریا خان با عده ای از بزرگان و ریش سفیدان شهر نزد نادر آمدند و به شرط امان از خونریزی و غارت کلید طلائی شهر را تقدیم نادر کردند نادر به آنان گفت ما را میهمان فرض کنید ، به شما قول می دهم اجازه ندهم خونی ریخته شود و کاشانه ای ویران شود ، هیچ خواربار و علوفه ای هم از شما نخواهم گرفت

🔺ذکریا خان و بزرگان شهر شادمان بازگشتند نظامیان خلع سلاح شدند نادر اکیدا فرمان داد بدون خشونت و با مهربانی با مردم رفتار کنند به گواهی تاریخ چهار روز پس از اشغال شهر پنجاه و شش فیل جنگی حامل کیسه هائ بزرگ از سکه های طلا و نقره بعنوان پیشکش و قدردانی از امان نادر به ارتش ایران اهداء شد عظمت ارزش هدایا بقدری زیاد بود که نادر جذبه و ابهت همیشگی خود را فراموش کرده بود و با خرسندی و خوشحالی لبخند بر لبانش نقش بسته بود چیزی که کم اتفاق می افتاد

🔺در مدت کم حضور نادر در لاهور دستور اکید داده بود که از هر گونه تجاوز به جان و مال و ناموس مردم دوری کنند و دویست نفر مامور بود تا پنهانی اعمال و رفتار سربازان را زیر نظر داشته باشند

ادامه دارد...


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 15:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 15:02


ای کـــــــــاش...
☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 14:30


- پاییز اومده پیِ نامردی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 14:01


@clip_matn

عشق، تولدِ تنهایی است؛
به غربتِ هق‌هقِ کبوتری در چاه 
خوش آمدی!
به تنهاییِ طولانیِ غارِ مغان...

قبول کن در عالم
چیزی دردناک‌تر از عشق‌های یک‌طرفه نیست؛
-دری که به پرتگاه باز می‌شود،
نامه‌ای که همیشه برگشت می‌خورد-

دوست داشتن
مرگِ غریبی است!

و قبول کن غمگین‌ترین نالۀ دنیا
صدای خلخال‌های زلیخا بود
وقتی از ملاقات یوسف بازمی‌گشت.




#جواد_گنجعلی



🌱🌱بودنت هنوز مثل بارونه.....

Clip

01 Nov, 13:30


بیشترازیکبارببین اگه میتونی فیش برداری کن بنویس

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 13:00


بهترین ترکیب تاریخ 😂😂

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 12:31


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 09:32


چین و چروک
ارثی است،
منتها از بچه ها
به پدر و مادر میرسد!...☕️

👤 دوریس دی

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 08:00


انسان بودن....

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 07:01


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 06:00


درسته که ایرانی ها اول فحش میدن...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 05:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

01 Nov, 05:01


گرانبها ترین نان...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 16:02


زندگی نامه نادر شاه افشار پسر شمشیر
#قسمت‌سی‌‌ونهم


🔺پس از آنکه سازمان کمین کنندگان و سنگرنشینان هندی درهم کوبیده شد همه ساز و برگ و خواربار و تجهیزات ریز و درشت آنان به چنگ نادر افتاد ، سپاهیان ایران سرمست از این پیروزی به شادمانی پرداختند ، ولی نادر میدانست که این نخستین خوان ، از هفت خوان خطرناک پیش روست ، هر چند مهم ترین و سخت ترین آنها ، همین تنگه خیبر بود


🔺از آن سو ناصر خان که مجددا راه گریز در پیش گرفته بود خود را به پیشاور (دومین شهر بزرگ در پاکستان فعلی) رساند و از پادگان شهر خواست که بحالت آماده باش درآیند ، نادر نیز پس از سه روز گردآوری غنائم و پاکسازی صد در صدی تنگه ، دستور حرکت سریع بسوی پیشاور را صادر و خود پیشاپیش پنج هزار نفر جلوداران سپاه براه افتاد 


🔺در بین سربازان شهر پیشاور ، دو هنگ از مدافعان افغانها به فرماندهی سعداله خان و ملامحمدافغان حضور داشتند ، روزی از روزها ، آنها افراد خود را جمع کردند تا نظر آنان را در خصوص جنگ با نادر و سپاه ایران بدانند ، سربازان یکصدا فریاد زدند ، ما ایرانی هستیم و هرگز حاضر نیستیم بخاطر بیگانگان (هندیان) بر روی هموطنان خود شمشیر بکشیم ، سعداله خان و ملا محمد افغان شادمان شده و ضمن تائید نظر سربازان تحت امر خود ، در یک فرصت مناسب پیشاور را ترک کردند و با نیروهای خود ، به اردوی نادر پیوستند و از نادر درخواست عفو نمودند که بلافاصله درخواستشان اجابت شد و سپس هر دو فرمانده ، سوگند خوردند تا پای جان در رکاب نادر جانفشانی کنند ، نادر نیز دستور داد به سربازان افعان تفنگ و ساز و برگ نو تحویل داده و حقوق سه ماه را پیشاپش بعنوان پاداش ، به آنان پرداخت نمایند


🔺نادر بیدرنگ با پنج هزار از سواران فدائی سپاه خود که جزء جلوداران لشگر بودند از لشگر اصلی جدا شد و با تاخت و تاز ، بسوی شهر پیشاور حرکت کرد و فرماندهی سپاه اصلی را به تهماسب خان جلایر سپرد تا با رعایت احتیاط های لازم در روزهای آینده به او در پیشاور ملحق شود


🔺نادر پس از رسیدن به پیشاور ، سپاه خود را به دوازده بخش تقسیم کرد و در سپیده دم و تاریک و روشن صبحگاهی ، با همان سپاه اندک فرمان حمله به سپاهیان پیشاور به فرماندهی ناصرخان را صادر کرد ، نیروهای ناصر خان که در آمادگی کامل بودند به دفاع پرداختند ، نیروهای ایرانی که در آغاز تصور نمی کردند با چنین پایداری سختی روبرو شوند تا آمدند روحیه خود را ببازند با مشاهده فریادها و نعره های جانسوز فرمانده خود که با تبرزین مانند یک سرباز ساده در میان خیل عظیم سربازان دشمن با حرارتی مثال زدنی می جنگید ناگهان به هیجان آمدند و روحیه خود را بازیافته و بی باکانه به قلب دشمن تاختند


🔺پس از نیم ساعت تاخت و تاز دیوانه وار سربازان به هیجان آمده ایرانی چنان بالا گرفت که باعث ایجاد ترس و وحشتی عظیم در نیروهای ناصرخان شد بطوریکه سنگرهای خود را رها کرده و مجبور به عقب نشینی شده و بسوی شهر گریختند و با بستن دروازه های شهر به دژ پیشاور پناه بردند ، در این اثناء به نادر خبر دادند که ناصر خان در میان اسیران است ، نادر دستور داد دستان او را ببندند و تا یکسره کردن کار پیشاور در نقطه امنی از او محافظت کنند


🔺دروازه های دژ پیشاور از سوی مدافعانی که نمی دانستند فرمانده شان به اسارت درآمده بسته شده بود ، پیشه وران دکان های خود را بسته و از بیرون آمدن زن و فرزندان خود جلوگیری می کردند ، مدت کوتاهی نگذشته بود که مدافعان دژ از گرفتار شدن ناصرخان آگاهی یافتند ، ترس سراسر وجود آنان را فراگرفت ، نظامیان با کنار گذاشتن زره و دیگر البسه و جنگ افزارهای خود سعی می کردند خود را شبیه مردم عادی شهر جلوه دهند ، مردم شهر از ریش سفیدان شهر درخواست کردند به پیشگاه نادر رفته و درخواست امان نمایند ، قبل اینکه توپخانه ایران شروع به غرش نماید دهها پرچم سفید به نشانه تسلیم از برج و باروی دژ آویزان شده و بدنبال آن بزرگان و ریش سفیدان شهر با ارمغان ها و هدایایی نفیس به اردوی نادر آمدند و درخواست امان کردند


🔺نادر با خوشروئی آنان را پذیرفت و به آنان گفت ما با مردم شهرها سرِ جنگ نداریم و اینک جان و دارائی و ناموس اهالی شهر در امان خواهد بود ، به مردم بگوئید ما را به چشم میهمان بنگرند نه یک دشمن ، بزرگان شهر شادمان به شهر بازگشتند و جارچیان پیام امان نادر را بگوش مردم رساندند ، مردم شهر که میدیدند خطری عظیم از بیخ گوششان گذشته چنان به وجد آمده بودند که با وجود خفت شکست ، در کوچه و برزن به جشن و‌پایکوبی پرداختند ، نادر طبق روال معمول خود ، اجازه ورود سزبازانش را به داخل شهر نداد و با تعیین حاکمی از سوی خود برای پیشاور ، دستور داد ناصرخان را به حضورش بیاورند

ادامه دارد...

☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 15:30


‌زمانی که این ترانه پخش می شد
مردم ایران زندگی متوسط رو به بالا داشتند ،
هیچ سفره ای خالی نبود
از حال و احوال همسایه ته کوچه ، سر کوچه خبر داشتند
یقه پسر مدرسه ای ها آهار سفید داشت
تلویزیون مبله هیتاچی ۵۰۰ تومان ناقابل بود
حقوق ها ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ تومان بود
گوشت کیلویی ۷ تومان بود
با ۲۰ هزار تومان خونه می خریدند
پیکان۱۷۰۰۰ تومان بود
بلیط هواپیما تهران شیراز ۳۰۰ تومان بود
شلوار جین Easy سی تومان بود
کتونی چینی ۲۰ تومان بود
کوکاکولا ۵ ریال بود
گاهی اوقات فکر میکنم ۲۰۰ سال عمر کردم
گاهی اوقات فکر می کنم تمام خاطرات و زندگی و خوشی من همون سالهای اول زندگیم بود
شما رو نمی دونم
اما اون روزا ، خدا با ما بود
زندگی ساده اما با صفا بود
ماهی قرمز توی حوض با من آشنا بود
یویو بازی و بیخ دیواری بهترین بازی بود
نخ کردن زنبور گاوی بهترین افتخار بود
آبتنی تو جوب خیابون سرگرمی ما بود
پول توجیبی ها ده ریالی بود
باجه تلفنها ۲ زاری بود
راستی
یاد ویگن عزیز والهه بخیر


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 14:57


مطالعه و آگاهی، فرهنگ و دمکراسی بدست می‌آید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 14:21


گاهی تنهایی
زیباترین شکل زندگی می‌شود
وقتی دنیایت را
آدمهایی پر کرده اند
که هیچ درکی از احساست ندارند...!
گاهی تنها بمان
و دست احساس
به سوی هیچ کسی دراز نکن...!
بگذار روحت کمی دورتر از شلوغی ها آرام بگیرد !

#نازیلا_زارع

Clip

26 Oct, 13:51


😂😂😂😂😂

اینم فیلم هندی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 12:51


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 10:02


لطفا تا آخر ببینید ، وبرای دوستانتان بفرستید👌😊🙏🏻

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 08:00


هوشیار باشید...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 07:28


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 07:25


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 07:14


رفیق خوبم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 06:40


#بدون_شرح

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 05:53


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 04:42


یه تیکه از یه کتاب خوندم که واقعا
حالمو خوب کرد، میگفت:
«از رها کردن نترس
هیچکس نمیتواند چیزی که
مال توست را از تو بگیرد؛
و تمام دنیا نمیتوانند؛
چیزی که مال تو نیست را حفظ کنند ..»

همینقدر ساده و قشنگ!


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 04:20


شاد باشی همیشه دوست من...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 04:00


شادی حق شماست دوست خوبم...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

26 Oct, 03:21


صبح بخیر زندگی💐♥️

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

25 Oct, 23:31


🎥 پاییز رنگارنگ ایران را در قاب تصویر ببینید‎

به زندگی فکر کن
ولی برای زندگی غصه نخور...
دیدن حقیقت است ولی درست دیدن، فضلیت.
ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را میخرد.

صبحتون به زیبایی قلب پاکتون🤍🍂

اولین روز هفته به خیر و شادی

❤️

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

25 Oct, 23:31


صبح را بخوانیم
بر باور طلوع مهربانی‌ها
و نفس بکشیم
طراوت عاشقانه‌ی دل را
بر هوای بی‌هوای دوست داشتن‌ها

صبح زیبای شنبه تون بخیرو شادی🌻❤️🌞

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

25 Oct, 16:30




شب و آرامشی دیگر
خداوند در کنار توست
و آماده برای
شنیدنِ حرف هایت
پس آرزوهایت را
با عشق برایش تعریف کن
و دل به دل مهرِ الهی بسپار

شبتون غرق در آرامش🌙



☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Oct, 06:07


😐😐😐
عجب فیلمیه این بچه...


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Oct, 05:37


چالش خنده...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

23 Oct, 03:54


🪻شادی و پر انرژی بودن پیر و جوان نمی‌شناسه، امیدوارم همیشه شاداب و تندرست باشید.🥰👏🌹

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 23:39


زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت

#مولانا

درود ... صبحتان بخیر 🙋‍♀🙋🏻‍♂

دلتان آرام
لبتان خندان
چشمتان روشن و ...

لحظه ها
و هر آنچه اتفاق می افتد
به کامتان شیرین باد..‌.🙏☺️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 23:38


.
     ســ😍ــلام

🌸صبح یعنی یک سلام سبز
🌼با بوی خوش زنـدگی
🌸صبح یعنی نـور امید
🌼برای شروعی زیبـا
🌸طلوع صبـحتـون
🌼به شادابی گلهای زیبـا
🌸روزتون پرازعطر خوشبختی
🌼و روزگـارتـون بخـیـر و شـادی

🌸دومین صبح آبان ماهتون دل انگیز


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 16:31


🌙
💫شب‌تون قشنگ و آروم 💫🌟

😇دل‌تون پر از زیبایی ❤️


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 16:02


#ادامه‌قسمت‌سی‌و‌ششم‌

🔺چرا برادرت را از روز اول از این کارها بازنداشتی ، زینب گفت قبله عالم بسلامت باشد ، مردان معمولا سخن زنان را نمی پذیرند مگر آن که سرشان به سنگ بخورد ، نادر با صدائی بلند خندید و حرف او را تائید کرد ، در این اثناء مفتی اعظم با موذی گری به بهانه صحبت با دیگر اعضای مذاکره کننده با کسب اجازه از نادر ، چادر او را ترک کرده و نادر را با زینب تنها گذاشت ، نادر ساعتی با زینب به گفتگو پرداخت و سپس شیخ را به حضور طلبید


🔺شیخ پس از حضور در سراپرده نادر دریافت که صحبت های آن دو ، فراتر از صحبت های سیاسی بوده و نادر ، دل در گروی زینب سپرده ، لذا رو به زینب کرد ، آیا حاضری که ملکه ایران شوی ، زینب خاموش ماند و با شرم ، نگاهش را به زمین دوخته بود و چیزی نمی گفت ، در این ببن شیخ رو به نادر گفت ، قربانت گردم از قدیم گفته اند سکوت نشانه رضایت است ، نادر به شیخ گفت ، در اینجا این ضرب المثل را قبول ندارم ، من احساس می کنم که زینب آمده تا خود را فدای برادر و همشهریانش کند ، در حالیکه احتیاجی به این کار نیست من همه را ، حتی حسین خان را بخشیده ام و نیازی به فدا شدن این فرشته معصوم ، برای مصالح سیاسی و نظامی نیست


🔺در این حال ، زینب در مقابل نادر زانو زد و دامن نادر را گرفت و شروع به گریستن کرد و گفت ، قبله عالم به راستی جوانمردند ، من انتظار چنین برخورد کریمانه ای را از سرداری پیروز ، تا به حال از هیچکس نشنیده ام ، نادر دستش را بر روی شانه زینب گذاشت و با مهربانی به او گفت ، نمیخواهم زندگی ات را بر پایه آزادی برادرت بسازی ، زینب در همان حالی که با شرم و حیاء ، سرش پائین بود دست نادر را از شانه اش برداشت و بوسید و شرمگینانه گفت ، من میخواهم جان نثار شما باشم و همیشه در کنار شما باشم ، مفتی اعظم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید اجازه خواست خطبه عقد را بخواند و با اشاره آن دو ، بدون معطلی و فوت وقت ، صیغه عقد را جاری کرد و زینب رسما به همسری نادر درآمد


🔺مردم قندهار که تا این ساعت ، جرات بیرون آمدن از خانه خود را نداشتند هنگامیکه آوای جارچیان را مبنی بر خویشاوندی نادر و حسین خان هوتکی را شنیدند آرامش خود را بازیافته و به جای جنگ با سربازان نادر ، همراه آنان به جشن و پایکوبی پرداختند ، از آن سو ، حسین خان هوتکی نیز خدا را شکر می کرد که از مجازات اعدام و یا بریدن گوش و درآوردن چشم و زنده زنده پوست کندن ، رهائی یافته ، در این حال پیک نادر نیز رسید و او را به جشن ازدواج خواهرش با نادر دعوت کرد ، محل برگزاری جشن عروسی ، شهر تازه تاسیس نادر آباد در نزدیکی قندهار بود


🔺حسین خان علاوه بر هدایای قبلی که خسارت یکسال جنگ نادر را جبران می کرد هدایای نفیس دیگری نیز به رسم قدردانی از عفو عمومی نادر پیشکش کرد ، دادشاه نیز قطعه زمین بزرگی را به رسم همکاری با نادر دریافت کرد


🔺فتح قندهار درست شانزده سال پس از آنکه محمود افغان از قندهار براه افتاد و همه جا را کوبید و به اصفهان رسید رخ داد ، نادر پس از شانزده سال این لکه ننگ را با دلاوری و شجاعتی بی نظیر شست و این بار ، او بود که از اصفهان براه افتاد و دژ وزین و مستحکم قندهار را درهم کوبید و مرزهای ایران را مجددا به شکوفائی قبل رسانید


🔹ادامه دارد .....


☞❥
@clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 15:30


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 14:26


ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه که همزاد جهان است...

#هوشنگ_ابتهاج

ماهم همین طور عمو هوشنگ ،
ماهم همین طور....


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 14:16


نقل است دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد.

نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست.

گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.»

گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»

از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد...!!


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 13:02


موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 09:59


✔️ تغییرات سیستمهای بدن بعد از خوردن یک فنجان قهوه ☕️

برای عزیزانتون بفرستید🥳


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 08:07


ای وطن ای ریشهُ من،
عشق من، اندیشه من
گورِ من گهواره من ...


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 08:01


جهان شجریان نوه استاد شجریان 🙏

من همانند پدر و پدربزرگ - خوانندگی تحریر و سرودن شعر را دوست دارم ' و قول می‌دهم و سوگند می خورم که با تلاش شبانه روزی پنج سال دیگر در حد پدر بزرگم یا حتی فراتر صعود کنم و بهترین صدای سبک سنتی ایران شوم به صورتی که وقتی شروع به خواندن ترانه کردم تمامی مردم مدهوش و به چنان آرامشی برسند که تا به حال تجربه نکرده‌اند.

پدربزرگم همیشه به من می‌گفت:
جهان عزیزم تو حنجره ای خاص و شگفت انگیز داری که من بعد از یک عمر خواندن هنوز حنجره ام یک سوم حنجره ی تو صاف و صیقلی نشده.
جهانم : تو پدیده ای در موسیقی و صدا خواهی شد.

استاد شجریان زنده و جاوید است نه به اسم یک خیابان که به نام شعر و هنر و فرهنگ و ادب ایران زمین 🔹🔹🔹

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 06:55


شعرخوانی احساسی دختر تاجیک با دیدن گردشگران ایرانی😍

🔻تا آخرش ببین؛ دختر تاجیک ساکن ازبکستان با دیدن گردشگران ایرانی شعر زیبای «نجیب بارور» رو‌ میخوونه و از حافظ و مولوی و اصفهان و تهران میگه 

Clip

22 Oct, 06:30


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 06:15


رفتم مطب دکتر...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 05:43


😆😆😆😆

زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 04:57


امروزو زندگی کن شاید فردایی نباشه...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

22 Oct, 04:01


تقدیم ب یکایک شما بزرگواران

شادی و آرامش شما آرزوی قلبی ماست


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 16:30




شب و آرامشی دیگر
خداوند در کنار توست
و آماده برای
شنیدنِ حرف هایت
پس آرزوهایت را
با عشق برایش تعریف کن
و دل به دل مهرِ الهی بسپار

شبتون غرق در آرامش🌙

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 16:01


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر


#قسمت‌سی‌وپنجم

در اثنای آن جلسه ناگهان فرمانده محافظان نادر به داخل چادر آمد و از آمدن یکی از خویشاوندان حسین خان هوتکی  بنام دادشاه خبر داد ، نادر بیدرنگ دستور داد او را بداخل چادر دعوت کنند ، دادشاه از نادر درخواست کرد بطور خصوص با وی گفتگو کند که موافقت گردید

🔺دادشاه به نادر گفت که من از روز اول که حسین خان از اطاعت دولت مرکزی ایران سرپیچی کرد مخالف بودم و به وی تاکید کردم نادر ، شاه سلطان حسین صفوی نیست و بی گمان خاک قندهار را به توبره خواهد کشید و مردم بی نوا ، آسیب زیادی خواهند دید ، ولی حریف او و سردارانش نشدم ، از طرفی می دانم که قبله عالم تا زمانی که قندهار را تحت سلطه دولت مرکزی ایران درنیاورد از پای نخواهد نشست ، در حال حاضر هم ، بخاطر حفظ جان مردم ، با اصرار زیاد حسین خان را قانع کرده ام که با فدا کردن جان خود ، تحت عنوان مذاکره نزد شما بیایم و با خنجر ظریف و تیزی که در لباس خود پنهان کرده ام شما را می کشم و غائله محاصره و کشت و کشتار سربازان دو طرف را خاتمه خواهم داد

🔺نادر از دادشاه پیرامون وضع آذوقه شهر و مهمات و تجهیزات جنگی حسین خان سوال کرد ، دادشاه گفت ، آذوقه شهر آن هم با وجود جیره بندی سخت ، نهایتا تا دوماه دیگر به پایان میرسد ، از لحاظ مهمات و نفرات جنگی نیز با توجه به چند درگیری کوچک و بزرگ با سپاهیان شما در ماههای گذشته ، حسین خان در مضیقه قرار دارد ، نادر در ادامه از نقطه ضعف دژ مستحکم قندهار پرسید دادشاه گفت ، همانطور که می دانید هیج توپخانه ای قادر به کوبیدن دژ قندهار نیست ولی یکی از برج های این دژ بنام *دده* که در قسمت شرقی آن قرار دارد هر چند هنوز محکم و پابرجاست ولی به لحاظ رطوبت و نشست زمین در آن ناحیه ، اندکی از برج های دیگر آسیب پذیرتر است ، نادر از دادشاه پرسید بهترین زمان حمله به دژ چه وقت است ، دادشاه گفت بهترین زمان حمله نیمروز جمعه (ظهر جمعه) است که مردم و سپاهیان شهر در حال اقامه نماز جمعه هستند ، نادر گفت ، احسن‌ بر تو ، درست گفتی

🔺دادشاه با خبر کشتن نادر به دژ بازگشت ، حسین خان با ناباوری ، نحوه کشتن نادر را پرسید ، دادشاه گفت من بطور خصوصی و تنها با نادر گفتگو کردم و در یک لحظه از غفلت وی استفاده کرده و غذای وی را با زهری که طی دو الی سه روز اثر آن ظاهر می شود آغشته کردم ، حسین خان گفت زمان ، صحت گفتار تو را مشخص خواهد کرد

🔺چند روزی گذشت ، فرمانده دیدبانهای دژ قندهار ، نزد حسین خان آمد و خبر عقب نشینی و تخلیه سنگرهای پیرامون دژ را به آگاهی وی رسانید ، حسین خان شخصا به بالای یکی از برج ها آمد و و با چشم خود دید سپاهیان نادر ، در حال برچیدن بار و بُنه لشگر و عقب نشینی از اطراف دژ هستند

🔺روز جمعه فرا رسید ، در دور دست شهر قندهار در پشت تپه ای بزرگ ، نیروهای نادر خود را برای حمله ای بزرگ و سرنوشت ساز آماده می کردند ، از آن سو مردم و سپاهیان حسین خان در مسجد بزرگ قندهار ، گرد هم آمده بودند و شیخ و مفتی اعظم شهر در حال شکر گزاری کشته شدن نادر و عقب نشینی لشگریان وی بود که به یکباره صدای غرش توپ های نادری بلند شد ، در همان دقایق نخست ، بجز برج *دده* تمام برج و باروهای شهر ، آماج گلوله های توپخانه قرار گرفت

🔺توپخانه نادر به سختی می غرید ، مردم و مدافعان شهر ، سرگردان به این سو و آن سو می دویدند ، ناگهان هزار نفر از جلوداران و پیشاهنگان سپاه نادر که از طایفه بختیاری بودند بسوی برج *دده* یورش بردند ، جلوداران بختیاری از بی باک ترین ، نیرومندترین و آزموده ترین افراد ایل بختیاری برگزیده شده بودند و نادر بیشتر آنها با اسم می شناخت ، نادر به آنها وعده داده بود در صورت گشودن درهای دژ ، به هر کدام از آنان هزار سکه نادری پاداش خواهد داد

🔺حمله بسیار برق آسا و غافلگیر کننده بود ، با وجودی که تعداد مدافعان برج *دده* اندک بود ولی باران نیزه و تیر ، از باروهای  این برج بر سر و روی نیروهای حمله کننده بختیاری فرو می ریخت ، سربازان کار آزموده نادر با هر گام و قدمی که پیش می رفتند با سرعت تمام یک سنگر و جان پناه می ساختند در حقیقت احداث هر سنگر به قیمت جان چند جوان دلاور و رشید بختیاری تمام می شد ، سرانجام پس از نیم ساعت تاخت و تاز با کشته شدن دویست نفر از سربازان بختیاری تمام سنگرهای قدیم و جدید پیرامون  برج *دده* به تصرف نیروهای نادر درآمد حیرت انگیز است که بدانید سربازان ایل بختیاری در این وانفسای مخاطره آمیز توانستند چند قبضه توپ سبک را نیز با خود حمل نموده و در چند سنگر احداث شده مستقر کنند مهاجمان بختیاری سپس در میان باران تیر و تفنگ ، توپهای سبک را به نزدیک درب دژ آورده و با شلیک های بی امان یکی از درب های دژ را شکستند و در میان دود و گرد و خاک حاصله به درون دژ رفتند

ادامه دارد...


@clip_matn

Clip

19 Oct, 15:30


🎙افشین مقدم❤️
🎵زمستون💕

موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 14:42


بدون شرح...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 14:15


روحش شاد 🙏
صدایش ماندگار 🖤

موزیک ویدیو زیبا✌️
تقدیم به یاران جان💞🎼


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 13:31


به کسانی که
به همه چیز شک دارند ،
و نمیتوانند به کسی اعتماد کنند
احترام بگذارید ؛
آنها یک بار عمیقا مرده اند💙


☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 13:01


🌹🌷ثنا نصری
دختر دانشجویی که این روزها با برنامه ی دیالوگ سر زبان‌ها افتاده دوباره مسئولین رو به دوئل مناظراتی دعوت کرد.
أيا هیچ مسئولی پیدا ميشه که جرأت روبرو شدن با این دختر شجاع دانا را داشته باشه؟!؟!؟! !

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 09:25


پند هایی برای میانسالان...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 08:01


‏مولانا میگه زندگی یک کیسه هست که سر این کیسه...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 07:23


زنگ تفریح۰۰۰۰۰

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 06:49


پیام روز....

☞❥@clip_matn

Clip

19 Oct, 06:34


#دکلمه

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 06:02


سگ باهوش...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 05:37


تردستی بسیار عااالی...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 04:40


باید گذشت و ایثار را از درخت یاد گرفت...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

19 Oct, 03:47


‏شاد باشید دوستان عزیز...

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Oct, 23:42


درودها!🌸
به رویشِ صبح ؛
که طراوتِ  یادِ تو،
سبز می کند ...
شکوفه هایِ
نیلوفریِ آفتاب را _🌸🍂

‍ پرسودترین معامله زندگی
حال خوب راجایگزين
حال بدکردن است.
همـین🌸🍂
حال دلتون خوب وجودتون
سبز وسلامت
زندگیتون غرق درخوشبختی😊
صبح تون بخیر و نیکی🌸

💖🌸

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Oct, 23:30


ســلام 🖐️
🍁صبح پاییزیتون بخیر🍂
🌹ان شاءاللہ ڪه
🪷جسم و جانتون سالم ..
🌹لبتون خندون..خوبیهاتون پایدار...
🪷لحظاتتون پر از برڪت
🌹و زندگے تون پراز
🪷شادی و آرامــش باشه

🌹صبح شنبه تون زیبـا 🌻

♥️♥️

Clip

18 Oct, 16:31




شبتون پر از
ستاره هایی باشه
که هر شب به خدا
سفارشتونو میکنن
الهی آرزوهای دلتون
با حکمت خدا یکی باشه

شبتون آروم
و رویاهاتون شیـرین🌙

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

Clip

18 Oct, 16:00


#زندگی‌نامه‌نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامه‌قسمت‌سی‌وچهارم

این بود که جرات کرده و با احتیاط بیرون آمده و شروع به جمع آوری وسایل سپاه نادر کردند ، فردای آن روز عده بیشتری برای جمع آوری غنائم از دژ بیرون آمده و در مسیر عقب نشینی سپاه نادر هر چه بود را جمع آوری و به دژ بازگشتند ، در شهر قندهار ، مردم به تصور اینکه نادر از محاصره دست برداشته از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند و جشن و پایکوبی برقرار و شادی وصف ناپذیری سراسر شهر را در بر گرفته بود ، در این حتل سرداران حسین خان نزد وی رفتند و از او خواستند برای اطمینان بیشتر با عده ای از سربازان دژ بدنبال نادر بروند ، حسین خان هوتکی که به روحیات نادر آگاهی کامل داشت و میدانست او امکان ندارد با دست خالی میدانی را خالی کند در ابتدا مخالفت کرد ولی در نهایت با اصرار سرداران خود موافقت کرد که با پانصد نفر نیرو ، بدنبال سپاه نادر بروند تا هم از عقب نشینی وی مطمئن شوند و هم اینکه در صورت امکان ، سربازان عقب مانده سپاه نادر را کشته و تجهیزات نظامی آنها را به غنیمت بگیرند


🔺نادر که شخصا ، لحظه به لحظه مراقب اوضاع بود دستور داد عقب ماندگان سپاه ، با دیدن مردان جنگی حسین خان ، جا خالی کرده و با بجای گذاشتن عمدی وسایل خود ، سراسیمه و هراسان فرار کنند ، سربازان مدافع دژ ، شادمان و مغرور بازگشتند و جریان پیروزی خود را بازگو کردند


🔺بامداد روز سوم ، در حدود پنج هزار نفر از نیروهای دژ به طمع جمع آوری غنیمت بیشتر ، از شهر بیرون آمده و بی پروا و مغرور بسوی رودخانه ارغنداب پیشروی کردند که به یکباره ، نیروهای نادر از پشت سر ، راه را بر آنان بسته و حمله ای برق آسا علیه آنان آغاز کردند ، جنگی سخت درگرفت و نیمی از سپاهیان حسین خان کشته و نیم دیگر آنها اسیر شدند و حتی یکنفر از آنان نتوانست به دژ بازگردد

🔺چون هیچیک از رفتگان بازنگشت ، مدافعان دژ تصور کردند چون میزان غنائم جنگی زیاد بوده آنها هنوز سرگرم جمع آوری غنائم شده اند ، این بود که دسته ای دیگر به طمع افتاده و آنان نیز به سادگی تار و مار و از اینها نیز ، یکتن بازنگشت

🔺رفته رفته ، سایه های شک و تردید بر اندیشه ساکنان دژ سایه افکنده بود ، حسین خان با سرداران خود ، جلسه ای اضطراری تشکیل داد ، در آن جلسه یکی از سرداران حسین خان ، بنام اشرف سلطان رئیس قبیله ای بنام توخی ، که از حسین خان نیز دل خوشی نداشت پیشنهاد کرد شخصا بهمراه سه هزار تن از سواران خود برای بررسی و آگاهی از سرنوشت افراد دژ اقدام نماید ، حسین خان با گوشزد نمودن نهایت احتیاط لازم ، با رفتن وی موافقت کرد


🔺اشرف سلطان که اینک احساس می کرد از زندانی بزرگ رهائی یافته با برافراشتن پرچم سفید ، به اردوی نادر رفت و با زدن زانو در مقابل وی ، درخواست بخشش و پیوستن به سپاه ایران نمود ، نادر با بزرگداشت و برخورد جوانمردانه ، او را بخشید و دستور داد تا خیمه و خرگاهی آبرومند برای وی و افرادش آماده و مهیا کنند ، اشرف سلطان نیز سوگند خورد تا لحظه مرگ در رکاب نادر بجنگد ، انتظار حسین خان برای آگاهی از سرنوشت افرادش بدرازا کشید ، او اکنون کاملا مطمئن بود که آنها در تله نادر افتاده اند ، لذا دیگر به هیچکس اجازه خروج از دژ را نداد


🔺زمستان سخت و سرد قندهار از راه رسید ، سربازان نادر ، در شهر نادرآباد مستقر شدند و به تناوب و نوبتی در مسیر شهر جدید و دژ قندهار در رفت و آمد بودند ، یازده ماه از محاصره دژ گذشت ، پایداری سرسختانه قندهار ، روح و روان نادر را آزار می داد ، او مرد یکجا نشینی نبود ، از آن سو حسین خان هوتکی از سرسختی و یکدندگی نادر در شگفت شده بود ، در این یازده ماه نادر شخصا ، وجب به وجب ، بالا و پائین ، آجر به آجر ، و تمام نقاط و پیرامون دژ را برای آگاهی از نقطه ضعفی هر چند اندک ، بررسی کرده بود ، لذا شبی از شبها فرماندهان خود را فرخواند تا جزئیات و نقشه ، آغاز جنگی سخت و نفس گیر را با آنها در میان گذاشته و دست حمله ای برق آسا بزند

🔹ادامه دارد ....

☞❥ @clip_matn .....،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،