🍎Energy, انرژی @channelenergy Channel on Telegram

🍎Energy, انرژی

@channelenergy


Energy


فقط مطالب ناب ودست اول مرتبط با انرژی دراین کانال منتشر میشود
@Ir_ENERGY ارتباط با ادمین
اين كانال هيچ ارتباطي با سازمانهای دولتی ندارد
@channelENERGY



















































































.

🍎Energy, انرژی (Persian)

با وجود اهمیت بیشتری که انرژی در زندگی ما دارد، امروزه جستجوی محتوای کیفی و مورد اعتماد در این زمینه یک چالش بزرگ است. اگر به دنبال جدیدترین و به‌روزترین اطلاعات و مطالب مرتبط با انرژی هستید، کانال 🍎Energy انرژی مناسب‌ترین محل برای شماست. این کانال با نام کاربری @channelenergy تنها مطالب ناب و دست اول مرتبط با انرژی را منتشر می‌کند

هدف اصلی این کانال ارائه محتوای کیفی و موثر در زمینه انرژی است. اینجا مکانی است که متخصصان و علاقمندان به انرژی می‌توانند اطلاعات جدید را بیابند و ایده‌های خلاقانه‌تری در این زمینه بدست آورند

برخلاف سایر کانال‌های مشابه، 🍎Energy انرژی هیچ ارتباطی با سازمان‌های دولتی ندارد و تمامی مطالب منتشر شده در اینجا مستند و معتبر هستند. ارتباط با ادمین کانال با ارسال پیام به کانال @Ir_ENERGY امکان‌پذیر است

به کانال 🍎Energy بپیوندید و از به‌روزترین اطلاعات و مطالب مرتبط با انرژی بهره‌مند شوید. با ما همراه باشید تا همیشه از جدیدترین اخبار و مطالب در حوزه انرژی مطلع باشید.

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 11:37


حالو هوای دیشب مدرسه فرزانگان کرمان که دانش‌آموزانش را در حادثه دلخراش واژگونی اتوبوس ناباورانه از دست دادند

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:16


من تحقیق کردم، هیچ کس نمی‌دونه داره با زندگیش چه غلطی می‌خوره، الکی استرس نگیرید.

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:13


درمانی🩺🩺
تیرگی پوست بدنت رو روشن کن

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:13


درمانی
قند خونتو بیار پایین 🩺🩺

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:12


‏یکی از چیزهایی که تو رفتار آدم‌ها واقعا عذابم می‌ده، «تو» خطاب کردن آدمیه که ازشون بزرگ‌تره یا هیچ صمیمیتی باهاش ندارن ولی موقعیت اجتماعیش ازشون پایین‌تره.
بچه ۱۹ ساله، خدماتی ۶۰ ساله شرکت رو تو خطاب می‌کنه ولی به مدیر ۳۰ ساله‌اش می‌ گه شما.

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:09


آهنگش 🎵🎋🎤🎧👆

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:05


مو براش دریا شدم،
او با برکه میپرید ..

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:02


مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کنند تا همه‌ چیز ارزان شود.

/ حاجی‌بابایی نایب رئیس مجلس

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 06:01


لحظه تحویل سال 1404

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 05:59


عزتی که در هیچ هست
در کم نیست

معتاد به کم نشین👌

🍎Energy, انرژی

08 Feb, 05:56


کسی نمی خواد جلوی این دوربین مخفی‌های مسخره رو بگیره
تا اینطوری پدران و مادران سرزمینمون رو تحقیر نکنن؟

درکل دوربین مخفی‌های اینستاگرامی خیلی مبتذل شده. این تازه خوبشه

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:42


آس‌مون شب از آرزوها درست شده ..
و من
برایت ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنم‌!
🌖

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:40


💫یک شب پر از آرامش
یک دل شاد و بی غصه
💫یک زندگی آروم و عاشقانه
و یک دعای خیر از ته دل
💫نصیب لحظه هاتون

شبتون قشنگ

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:39


حرف آخر شبمون



وقتت رو واسه کسی که نمیدونه
چقدر خوش شانسه که تورو داره،
هدر نده!

ارزش خودتو بدون💎

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:37


گلچینی از ترانه‌های داریوش



۱) سقوط
۲) نون و پنیر و سبزی (با ابی)
۳) برادرجان
۴) شکنجه‌گر
۵) انسان
۶) رهگذار عمر
۷) حریق دریا
۸) سال دوهزار
۹) نفس
۱۰) دل من
۱۱) مرا به خانه‌ام ببر
۱۲) جنگل

موزیک آخر شبمون
نوش گوش هاتون عالیه

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:36


یادی از گذشتگان

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:35


⚠️اگر ناراحتی قلبی دارید این ویدئو را تماشا نکنید/ تصاویر دفن اجساد جنین‌های سقط شده در تهران

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:33


🎵

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:33


حسرت با صدای شادمهر حبیب چاوشی  ( هوش مصنوعی )🎧
چقدر قشنگه با هم گوش بدیم 🎭🎋🪄🎤🎧

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:32


پیرمرد دستفروش در مقابل ماموران شهرداری بعد از گرفتن وسایل و ضرب و شتمش؛ لخت شد...
😔😔😔

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:24


.
پرسیدند که آیا دریا زن است یا مرد؟!
این چه پرسشی است!؟
دریا اسم دختره
آیا توجه کرده اید !

وقتی که به بالا نگاه می کنیم
آسمان ، خورشید ، ستاره ، ناهید ، زهره ، مهتاب ، باران ، به نامِ خانمهاست؛
 
به دریا نگاه می کنیم
مروارید، صدف، موج ، پری ،
به نام خانومهاست . !

به باغچه نگاه می کنیم
شبنم ، مریم ، نسترن ، رز ،  ، نرگس ، یاس ، نیلوفر ، لاله ،
به نام خانم هاست .

به دشت نگاه می کنیم
آهو ، غزال ، گلشن ، کژال به نام خانمهاست .

به دل کوه نگاه می کنیم
طلا ، نقره، الماس ، یاقوت ،
به نام خانمهاست.

به تن نگاه می کنیم
نفس، جان ، گیسو، کمند ، تن ناز ، ماه رو
به نام خانمهاست.

دیگر سئوالی ندارم.
این چه ابهت وحکمتی
است که خودکلمه
،، دنیا،،
هم به نام خانمهاست.
ایرانیان صاحب چنین فرهنگ قوی وافتخار آمیز هستند وبا خردگرایی تمام  نام‌های موجود در طبیعت را که به نوعی بازیبایی،ظرافت وعظمت روحی، روانی مرتبط هستند برای خانمها اختصاص داده، آیا چنین پدیده‌ای رادر فرهنگهای دیگر سراغ دارید؟

«تقدیم به مهر بانوان ایران زمین»


☁️ℒℴνℯ☁️

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:21


این ترانه طولانی یکی
از زیباترین ترانه های بانو هایده هست
به نظر من....

در روز برفی پشت شیشه پنجره در حین نوشیدن
لیوانی چای یا قهوه این آهنگ رو تا انتها گوش بدید...☺️


مرنجان دلم را.........

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:19


وقتی با منی، هم رفیق داری، هم پارتنر داری، هم شریک جرم داری، هم خانواده داری، هم مشاور داری، هم پشتوانه داری، هم انگیزه داری. حالا دیگه خود دانی.

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:19


مردم می‌گویند که درد کشیدن آدم را شریف و پاک می‌کند، این یک دروغ است؛ درد فقط آدمی را بی‌رحم می‌کند.

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:17


تو خانواده سیاست نداشته باشید
تو رفاقت سیاست نداشته باشید
تو دوست داشتنهاتون سیاست نداشته باشید
سیاست کثیفه
سیاست توش دروغ داره
سیاست پاکی هارو از بین میبره
سیاست برای قدرت گرفتنه نه همراه و همدم بودن

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:17


بعضی موقع ها همه چی خاکستریه،نه سفیده نه سیاه،نه تاریکه نه روشن✔️

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:16


سیاست جاش تو روابط دیپلماسیه نه رابطه عاشقانه، مگه چقدر عمر میکنیم که نتونیم با یه نفر بی شیله پیله و خود خود واقعیمون باشیم...

🍎Energy, انرژی

26 Jan, 20:14


من برعكس خیلیاتون ترجیح میدم بجای ناراحت بودن توضیح دادن دلیل آوردن و بحث کردن با آدمایی که میخوان از زندگیم برن! يك بار برای آخرین بار بهشون لبخند بزنم و بگم : ( ممنون بابت خاطره هاي خوب و بدى ك برام ساختی؛ وقتى ك باهام گذروندی و چیزای مختلفى كه بهم یاد دادی، بسلامت . . »
چون آدمارو نمیشه بزور نگه داشت و کسی ک واست ارزش قائل باشه و دوست داشته باشه حتی اگه ده تا دلیل برای رفتن داشته باشه؛ به دلیل برای موندن پیدا میکنه ..!

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:56


🎵آهنگ جدید ریوان به نام طرفدارتم
قشنگه

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:53


**
دنیا نه خوشبخت است، نه بدبخت.
دنیا همان چیزی می‌شود كه ما می‌بینیم.
دنیا بینش ماست.
دنیا در نگاهِ ما آفریده می‌شود.
هر آدمی آفریننده‌ی دنیای خویش است.

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:24


آهنگش 👆👆😍😍

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:23


اهااااا بیا وسط 💃🕺🕴️👯🧑‍🤝‍🧑
دودی دودی دم دم
دودی دودی دم دم

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:22


آی دختره آی دخترررررره

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:20


#باورم_کن_333

نیاز داشتم بغض داشت خفه ام می کرد.
- بفرمایید ... الو ... چرا حرف نمی زنی؟؟؟ تو که نمی خواستی حرف بزنی چرا زنگ زدی؟ مزاحم ....صدای ناراحتش و می شنیدم داشت همون جور غر می زد.
بی اختیار یه لبخند اومد رو لبم. 
می خواست گوشی و بزاره.
- مامان .....صدای غرهاش قطع شد. ساکت شد. اما گوشی و نزاشت به زور لبهامو باز 
کردم و با صدای بغضی
گفتم: مامان .....
مامان: آ ....آنید ... دخترم ....چشهام و رو هم گذاشتم چه حس خوبی داشت شنیدن کلمه دخترم از زبون مادرت از اون سمت گوشی یه صدایی اومد.
" آسا کیه زنگ زده؟ "بابا.
صدای مامانم وشنیدم که با هول گفت: با من کار دارن. مهین خانمه.
من: مامان بابا خونه است؟ نمی تونی حرف بزنی؟مامان: آره مهین جون همینه که میگید. یه لبخند تلخ زدم.
من: باشه مامانم هیچی نگو قط گوش کن. باشه؟ قطع نمی کنی؟
مامان: این چه حرفیه یه خنده ای کردم.
من: مامان بلا خوب رمزی حرف میزنی.مامانم با بغض گفت: نیاز میشه خوب.من با بغض همراه با لبخند آروم گفتم: مامانی امروز یه روزه مهمه برام شما باید می بودین. شرمنده اتونم . 
کاش بودین. واقعا" بهتون احتیاج دارم.
مامان: همه خوب هستن مهین جون؟من: آره مامانم من خوبم. همه چی خوبه. 
امروز یه روز شاده. همون روزیه که خیلی منتظرش بودی. مامان می خوام باشی. حتی اگه شده از پشت تلفن. مامانم قطع نکن تا آخرش گوش کن. باشه؟بغضم شکست. اشکهام اومد پایین. شروین دستشو گذاشت رو شونه ام. سرمو بلند کردم و نگاهش کردم.
من: بریم. من حاضرم.با چشمهاش ازم می پرسید مطمئنی؟با یه لبخند جوابش و دادم. 
شروین رفت تو و منم پشت سرش. گوشی تو دستم بود. رفتم نشستم سر جام کنار شروین. گوشی و گرفتم پایین و بینمون نگه داشتم. به ئهیچ کس نگاه نکردم
می دونستم الان همه متعجبن و کلی سوال تو سرشونه بزار باشه کیه که جواب بده عاقد صیغه رو خوند.
هیچی ازش نفهمیدم همه حواسم به گوشی بود که ببینم مامانم هنوز پشت خط هست یا نه گرمای دست شروین و رو دستم حس کردم. سرمو بلند کردم و نگاهش کردم. یه لبخند منتظر بهم زد. 
به بقیه نگاه کردم همه منتظر بودن. چشمهام و بستم و گفتم: با اجازه بزرگترا بله.نمی دونم موقع صیغه هم باید اجازه گرفت یا نه اما من می خواستم اجازه بگیرم.
از طراوت جون از مامان گلم که دل شکسته بود. منم یه جورایی دلشو شکونده بودم. شروینم بله رو گفت همه برامون دست زدن.
گوشی و آوردم بالا و گذاشتم کنار گوشم. صدای گریه مامانم میومد بمیرم براش داشت گریه می کرد.
با بغض گفتم: مامانم ....از بین بغض و گریه اش گفت: دوستش داری؟پرسید .... باالخره مامانم این و جمله رو پرسید ازم چشمهامو بستم و با یه لبخند خوشحال از شنیدن این سوال از زبون مادرم مطمئن گفتم: خیلی ..... مامانم با گریه فقط یک جمله گفت: خوشبخت بشی دختر خوبم صدای بوق ممتد قطع تماس تو گوشم پیچید.
با چشمهای پر اشک به شروین نگاه کردم. یه فشاری به دستم داد. مهربون و منتظر. این پسر چه گناهی کرده بود. که امروز باید خون به دلش می شد؟
امروز بهترین روز زندگیم بود. الان زن 
شروین بودم. زن چه واژه غریبی.مامانم بهم گفت خوشبخت باشم. پس باید باشم. به جای مامانمم باید خوشبخت بشم. یه لبخند گشاد زدم. شروین با لبخندم آروم شد. بیچاره اون بیشتر از من مضطرب بود. همه اومدن سمتمون و بازار ماچ و بوسه به را شد. شروین دستمو گرفت و یه انگشتر از جیبش در آورد و کرد تو انگشتم. یه انگشتر با یه نگین الماسی شکل. یه انگشتر نامزدی به تمام معنی. وای که چقدر این انگشتر تک نگین و دوست داشتم از انگشترهای زرق و برق دار بدم میومد.هر کسی یه چیزی به عنوان هدیه بهمون داد. طراوت جون از همه خوشحالتر 
بود. مدام یا من و بغل می کرد یا شروین و .شروین همه رو دعوت کرد که بیان خونه طراوت جون همه هم خوشحال انگار جدی جشن نامزدی بود.
من که می دونستم درسا از خداشه بیاد اونجا جلوی مهام قر بده.وسط این گفت و گوها نمی دونم این مهام ذلیل شده کی دست شروین و کشید و دنبال خودش برد
یه چشم غره به نیش باز....

ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 08:20


#باورم_کن_332

بزرگشو که خیلی هم قدیمی بود و به من قرض بده.
این و مثل جونش دوست داشت و یه لحظه هم از خوش جدانمی کرد.
خیلی هم خوشگل بود یه زنجیر داشت که تا روی دلت میومد و از اونجا دو رشته کوتاه می شد و ته هررشته دوتا فیروزه گرد چسبیده بودن.
خیلی ناز بود.با تردید نگاهش کردم و دوباره گفتم: اما آخه تو که خیلی این و دوست داری.
درسا گفت: دیوونه تو مثل خواهرمی. همه شما ها برام عزیزین دوست دارم یه امروزه رو که بهترین روز زندگیته این گردنبندی که برام خیلی عزیزه رو به تو قرض بدم چون تو هم جزو اون چیزهای با ارزشمی با یه لبخند بغلش کردم و بوسیدمش.
خودش گردنبند و انداخت گردنم. یهو زد تو سرمو گفت: فقط مواظبش باش خش بهش بیوفته کشتمت.
سرمو مالیدم و زیر لبی گفتم: آدم بشو نیستی. دیوونه.خلاصه با خنده و شوخی رفتیم 
بیرون.
طراوت جون تا من و دید بلند شد و با یه لبخند بغلم کرد و بوسیدم و گفت: خیلی ماه شدی دخترم. دیدی باالخره دختر خودم شدی؟
جوابش یه لبخند همراه یه بغض بود. قرار بود ماها با راننده بریم محضر و شروین و مهام هم با هم بیان.
چون آقا از هولشون زود رفته بودن.
من نمیدونم این شروین خل فکر کرده تنهایی می تونه عقدکنه؟
یا رفته خودشو به خودش محرم کنه. شایدم رفته جلو جلو دور از چشم ماها مهام و صیغه کنه.خلاصه همه سوار ماشین شدیم و رفتیم محضروارد که شدیم مهام و شروین تو دفتر پشت به ماها ایستاده بودن.
تا صدامون و شنیدن. 
بس که پر سرو صدا بودیم ماها، برگشتن سمتمون.
ای جان پسر ناز با این حسن سلیقه اش بی اختیار هر دومون لبخند زدیم.
پسریم ماه شده بودمخصوصا" با اون کت و شلوار خاکستری که تنش کرده بود.
الکی الکی چه ستی کرده بودیم.
رفتیم جلو و همه با هم سلام علیک کردن. مهسا و مریم هم اومده بودن خدارو شکر مریم بی سینا اومده بود.
من و شروین که اصلا" حواسمون به اینا نبود داشتیم چشم همو در میاوردیم . باچشمهامون همو قورت میدادیم.
روبه روی هم ایستادیم سرمو کج کردم و تو چشمهاش نگاه کردم.
چشمهاش داشتن می خندیدن. خوشحال 
بودن. یه نفس بلند کشید و گفت: اومدی.بی اختیار یه لبخند زدم و گفتم: مگه قرار بود نیام؟یه نگاه عاجز بهم کرد وگفت: همش می ترسیدم پشیمون بشی و نیای.یه لبخند گشاد زدم که باعث شد شروینم بخنده. شیطون گفتم:. این یه کارو یادم رفت.
زودتر میگفتی خوب.شروین چشمهاشو برام ریز کرد.
طراوت جون : بچه ها برید سر جاتون بشینید.
ما دو تا هم بچه حرف گوش کن رفتیم رو دوتا صندلی که بهمون نشون داده بودن نشستیم. طراوت جون اومد سمتم و از تو کیفش یه چادر سفید در آورد و گفت: اجازه میدی دخترم.بغض کردم.
با لبخند و یه نگاه قدر شناس بلند شدم ایستادم.
طراوت جون خودش چادرمو سرم کرد و پیشونیم و بوسید.
طراوت جون: خوشبخت بشی 
عزیزم. هر دوتون.چقدر من و یاد مامانم می نداخت. چقدر دلم هوای مادرم و کرده بود. چقدر جاش خالی بود.
جای مامانم، جای بابام.
درسا اومد کنارمو گفت: کیفتو بده برات نگه دارم کیفمو دادم دستش و تو لحظه آخر موبایلمو برداشتم. نمی دونم چرا.
طراوت جون داشت با عاقد حرف می زد. سرم پایین بود و به گوشیم نگاه می کردم.
مامان کجایی .... آنیدت می خواد بله بگه. مامانم اگه الان اینجا نیستی همش تقصیر منه.
کاش پیشم بودی.تو یه لحظه از جام بلند شدم. گوشه چادرم تو دستم بود. بی توجه به نگاه های متعجب همه از دفتر اومدم بیرون. به نرده های پله تکیه دادم.
هنوز چشمم به گوشی بود.
- آنید ....برگشتم. شروین با یه نگاه فوق العاده مهربون نگاهم می کرد. 
شرمنده محبتش بودم. با بغض گفتم: شروین نمی تونم.فقط یه لبخند زد. شرمنده تر شدم.
من: من ... مامانم و میخوام.یه قدم اومد سمتم.یه قطره اشک چکید رو گونه ام.به گوشی نگاه کردم. بی اختیار شماره یک و زدم. چشمم به شروین بود با لبخندش قوت قلب گرفتم.
گوشی و بردم سمت گوشم. یه بوق .... دو تا بوق ..... سه .....- الو ، بفرمایید .....نفسم بند اومد. مامان . بعد چند ماه صداشو می شنیدم. تازه می فهمیدم چقدر دلتنگش بودم. چقدر بهش....

ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:56


روزت قشنگ دوست خوبم 🌱

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:55


🍂🌺🍂
صبح ها باید صندوقچه ی امید را باز کرد و یک گوشه آرام نشست و پازلِ خوشبختی را کامل کرد.
صبح،
یعنی آغاز.
و آغاز یعنی،
لبخندهایی که از تهِ دل باشد.
آغازتان بخیر
لبخندهایتان از تهِ دل!

سلام_صبحتون_بخیر ☕️🍂
.

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:55


🍂🌺🍂
بگذار....
صبح دست  بکشد
بر صورتِ سبزِ باغچه..!
باران بریزد بر‌چشمان بنفشه و نیلوفر.!
لبخند بکارد بر گونه‌ ی آفتاب،
بگذار...!
نسیم بوی تو را بنشاند،
روی طاقِ شانه‌هایم...!
بوسه‌هایت را بنشاند بر دهان لحظه‌ها
قدّ  بکشم،
  تا بلندای دوست داشتنت ...

.

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:54


صبح

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:53


صبح است و همه باز کنند پنجره‌ها را
مردود کنند سردی شب؛
دلهره‌ها را
اغوش گشایند
و شوند همره این صبح
آرند برون از دل و سر
دغدغه‌ها را

صبحتون بخیر❤️

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:53


صبح، فرصتی برایِ “آغاز” است!
و ایرادِ کارِ ما ، دقیقا همینجا بود؛
که بارها، آغاز شدیم و هر بار؛
“تکرار”ِ خودمان بودیم …

درود پنجشنبه تون سرشار از عشق و محبت و مهربانی و صفا و صمیمیت باد

‎‌‌

🍎Energy, انرژی

19 Jan, 04:47


🔗نیایش صبحگاهی

نگار من در انتظار منست تا عشق ، سلامت ، ثروت ،حمایت ،آرامش
و شادمانی را از گنجینهٔ بیکرانش بردارم.
یاریم کن تا امروز، قدرت درونم را آشکار کنم ..
افکار و اعمالم را طبق رضای تو تائید کنم..
مهربانا!‌‌ 
سپاسگزاری را سرلوحه زندگیم قرار میدهم
و این روش بیشترین تغییر وتحول را
در زندگیم ایجاد میکند
و همچنین در حال زندگی میکنم ،
چون تجربیات گذشته ام به من آموخته
که زندگی در گذشته وآینده،
مرا از زندگی در حال ولذت بردن از آن دور میکند.
آرامش و احساسم از آن توست
ای آفریدگار ممکن
من نزول آیه رحمتت را
بر کویر تشنه زندگیم ناظرم
دریاب  مرا که
معبودی برتر از تو نمی‌یابم

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:10


🔮صفا باشه عشقای من 😍🍀

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:08


#باورم_کن_231

عجیب می زدیم یعنی ماهام این جوری ندید بدید بازی در آوردیم؟
دستامو تو جیب مانتوم کرده بودم و با تعجب به این ندید بدیدا نگاه می کردم.
اصلا" قابل درک نبودن برام چشمم افتاد به آتوسا و شروین که جلوم راه می رفتن 
همچین آتوسا کنه دست انداخته بود دور بازوی شروین که انگار تازه عروس دامادن از این دختره لجم می گرفت. 
دوست داشتم یه جورایی حالشو بگیرم دختره عوضی مثلا" من دوست دختر شروین بودم. اونوقت این پتیاره خانم مراعات من و هم نمی کرد جلو من آویزون شروین می شد و چراغ می داد بهش حالا درسته بینمون چیزی نبود ولی اینا که نمی دونستن یه فکری اومد تو سرم دستامو از جیبم در آوردم و یه لبخند خبیث زدم  با یه ذوق ساختگی 
شروین و صدا کردم اینام با تعجب برگشتن ببینن چه خبره دوییدم سمتشون و با یه تنه آتوسا رو زدم کنارو خودم از بازوی شروین آویزون شدم.
شروین و آتوسا هر دو با دهن باز و متعجب بهم نگاه می کردن با ذوق به شروین 
نگاه کردم و با یه لبخند عریض گفتم: شروین جون بیا این و ببین چقدر قشنگه بعدم همچین دست شروین و کشیدم  که اول دستش اومد و دو دقیقه بعدش هیکلش حرکت کرد.
شروین که حسابی گیج شده بود برگشتم ببینم آتوسا در چه حالیه که دیدم کبود با مشتای گره کرده با چشمایی که ازش خون میومد بهم نگاه می کنه
انقدر نگاه کن که جونت در بیاد ناسلامتی دوست پسرمه چه منم باورم شده بودا.
شروین و کشیدم جلوی یه مغازه شروین منتظر نگام می کرد حالا من این و چرا آوردم اینجا؟
آهان می خواستم یه چیز جالب بهش نشون بدم حالا چیز جالب از کجا بیارم چشمم خورد به دو ردیف کلاه یک ردیف کلا های کابویی مشکی بودن‌یک ردیفم از این کلاهای دخترونه با ربان و از اینا.
سریع یکی از اونا رو برداشتم گذاشتم سرم و با یه لبخند ملیح به شروین گفتم: ببین اینا چقدر 
قشنگن.
شروین یه نگاه عجیب به من و یه نگاهم به کلاه کرد.
شروین: خوشت اومد؟ باشه ورش میداریم.جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی و ور می داریم من کلاه می خوام چی کار؟
سریع یه دونه از اون کلله کابویی ها رو بر 
داشتم و با یه پرش گذاشتم رو سر شروین شروین فقط مات پرشم مونده بود برای اینکه سه کارمو بگیرم گفتم: خوب اینم قشنگه، خیلی بهت میاد اینم بگیریم
من عمرا" تنهایی کلاه سرم بزارم.
شروین دوباره یه نگاه عجیب بهم  کرد وا این چرا امروز این مدلی نگاه می کنه؟
بعدم رفت سمت فروشنده و جفت کلاها رو حساب کرد منم تو رو دربایسی مجبور شدم کلاهو رو سرم بزارم
چون شروین کلاهشو از رو سرش بر نداشت داشتم حرص می خوردم 
که ما دوتا الان مثل منگلا کلاه به سر داریم راه میریم که چشمم افتاد به آتوسا که با چشمای گرد به کلاه ما دوتا نگاه می کرد
کارد میزدی خونش در نمیومد
تا نزدیکش شدیم یه لبخند به شروین زد که به شدت من و یاد روباه انداخت رو به شروین گفت: وای چه کلاه قشنگی
منم یکی می خوام منتظر به شروین نگاه کرد. شروین با انگشت مغازه ای که ازش کلاه و خریدیم و نشون داد و گفت: از اونجا خریدیم. این و گفت و راهشو کشید و رفت
وای که چقدر قیافه مشت خورده این دختره باحال بود.
تو دلم عروسی بود دوییدم و خودمو رسوندم به شروین اما دستش و نگرفتم برای اطمینان نزدیکش موندم
آرشامم مدام بهمون چشم غره می رفت و حرص می خورد.
وای که چقدر دوست داشتم براش زبون در بیارم
ناهار و بیرون خوردیم و بنا به اصرار این غربتیای ندید بدید ساعت 2بعد از 
ظهر زل گرما رفتیم کنار دریا
این دخترام هی میرفتن سمت آبو الکی جیغ می کشیدن و تا آب میومد سمتشون میدوییدن عقب
آتوسا کنه هم دست شروین و کشیده بود و به زور دنبال خودش می برد
حیف که نمی خواستم خیس بشم وگرنه بد حالشو می گرفتم.
واسه خودم مثل خنگا نشستم تو ساحل زیر آفتاب مستقیم.
مطمئن بودم حتما" با این آفتاب می سوزم. شالمو تا جایی که می شد کشیده بودم پایین و انگار پوشه گذاشته باشم از پشت شالم به بقیه نگاه می کردم.
- خودتو قایم کردی؟
آرشام بود کی اومد کنارم نشست که من نفهمیدم؟
رومو ازش برگردوندم و بی توجه...


ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:07


#باورم_کن_230

شاید می خواست تلافی بیدار کردنش و سرم در بیاره و با اون حرفاش حرصم بده تو پله ها که کسی و ندیدم‌با نیش باز و خوشحال اومدم پایین رفتم سمت آشپزخونه که یهو متوقف شدم از شانس چیزی من همه تو آشپزخونه 
نشسته بودن و صبحانه می خوردن
چقدرم آروم کار می کردن حالا اگه من و درسا اینا بودیم تا 4 تا ویلا اون طرف ترم میفهمیدن ماها داریم یه غلطی میکنیم.
انقده آروم حرف میزدن که اصلا" نمی شنیدی چی میگن خواستم تا کسی من و ندیده جیم شم برگردم تو اتاق که ....
مهیار: ظهر بخیر خانم خوش خواب راحت خوابیدی؟؟؟؟؟
اگه خوابت کم بود بهت قرض بدم انقدر تو ماشین خوابیدی چه طور تونستی تا این ساعت بخوابی؟
فرار دیگه دیر شده بود با نیشی که عصبی باز شده بود و سعی می کرد شکل لبخند باشه سرمو بلند کردم
با حرفای مهیار همه برگشته بودن و به من نگاه می کردن همه خیلی ریلکس و عادی بودن انگار نه انگار که من دیشب تو اتاق شروین بودم
بابا اینا خارجن این چیزا عادیه مثل من ندید بدید نبودن که خداییش منم خیلی روشن فکر بودم که صبح جیغ و داد نکردم و نزدم شروین و له کنم
ولی خوب اون بدبختم که کاری نکرد من رفتم اتاقش و تصاحب کردم اگرم بغلم کرد برای دفاع از جون خودش بود بیچاره.
این وسط فقط آتوسا بود که همچین قرمز شده بود و بد نگاهم می کرد که قلبم داشت وا می ایستاد داشت رو نونش کره میمالید. همچین چاقو رو دستش گرفته بود و با حرص فشار میداد که یه لحظه حس کردم هر آنه که این چاقو رو مثل این فیلمها که نشونه میگیرن پرت می کنن از این فیلم ژاپنیای تخیلی که همه رو هوا پرش می کنن.
فکر می کردم الانه که اون مدلی چاقو رو پرت کنه طرفم و منم مثل  اعلامیه میخ شم به دیوار از ترس آب دهنم و با صدا و به زور قورت دادم سکته ناقص و کرده بودم.
چشمم و ازش گرفتم که بیشتر از این سکته نکنم که بدتر سکته کامل و زدم چشمم قفل شد رو آرشام که یه لیوان آب پرتقال 
دستش گرفته بود و به کابینت تکیه داده بود. همچین این لیوان بدبخت و فشار می داد که دستش سفید شده بود از زور فشار اینم من و یاد فیلم هری پاتر می نداخت که عمه پسره اومده بود و سر شام انقدر از بابای هری بد گفته بود که هری هم یه کاری کرده بود که لیوان تو دست عمه بترکه.
منم احتمال می دادم این حالت برای آرشامم پیش بیاد
بابا من در عرض این چند ثانیه یه دور سینما رفتم و اومدم
خدایش اخم آرشام خیلی ترسناک بود تو دلم به خودم دلداری می دادم که گمشه پسره متقلب دختر باز عوضی واسه من اخم میکنه هیچ غلطی نمیتونی بکنی. اصلا"به تو چه ویلای دوست پسرمه عشقم کشید تو اتاق اون بخوابم.
شروین: آنید عزیزم بیا بشین جای من صبحونه اتوبخور.
جاننننننننننننننننننننننن ننننننننننننننننننننننن. عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من از کی عزیز شروین شدم خودم خبر ندارم؟؟؟؟؟
خاک بر سر بی جنبه ات کنن پسر حالا یه شب تو یه اتاق باهات خوابیدم انقده 
خوش اخلاق شدی.
چیش بی جنبه.....یه پشت چشم ریز به شروین رفتم که باعث شد یه لبخند خوشگل بزنه اومد جلو و دستمو کشید و برد نشوندم. تا من نشستم آتوسا با حرص لیوانش و کوبید رو میز و از جاش بلند شد و گفت: 
من میرم حاضر شم شما هم سریع بخورید حاضر شید
این و گفت و رفت بیرون.
بهتر راحت تر غذا می خوردم. 
کاشکی آرشامم می رفت بیرون اما این پسره تا آخرش مثل میر غضب ایستاد اون کنار و زل زد به من منم عمرا"به روی خودم نیاوردم.
بزار خوب حرص بخوره انتر با دل امن صبحونه امو خوردم.
بعدم حاضر شدم بریم بازار
وای که چقدر اینا ندید بدید بودن.
وقتی جلوی یه بازار محلی نگه داشتیم و اینا پیاده شدن با دیدن صنایع دستیا همچین 
ذوق کردن که نگومی رفتن تو مغازه و این جک و جونورای تاکسیدرمی و با ذوق نگاه می کردن این کلاه حصیری ها رو میزاشتن رو سرشون و چیلیک چیلیک از خودشون عکس می گرفتن.
کلی از این آینه و ساعتایی که با گوش 
ماهی درست شده بودن خریدن وای اینا چه جوادای کولیی بودن
نکنه ماهام که رفتیم شیراز انقده برای اون شیرازیا...

ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:07


🌲🌱🌲🌱🌲

دوشنبـه تون پُر از شور زندگی 💚
وقتی ازخواب بیدارمیشی🌱
یعنےاینکه خدا💚
بهت امید داره ومنتظره🥰
که تو حرکت کنی🏃‍♂
پس روزدیگه اے را پراز
شور و امیدشروع کن💚

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:04


سلام ای نور چشم رسول الله 💚
ای سرور و بانوی ما🖤

السلام‌ علیک‌ یافاطمه‌ الزهرا🖤

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:04


روزتون پر از خیر و برکت💐🧡

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:03


هر صبح،
خیال تو را ….
با چای سر می کشم….
این یک چای خیال پهلوست🍃❤️

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:01


🌳🌱

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را آنچه لایق بود داد


سعدی

🪴صبح بخیر ...

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 04:00


موسیقی_بی‌کلام





محبوب من! بعضی‌ها را می‌شناسم که بعضی‌ها را دوست دارند. بعضی‌ها را می‌شناسم که بعضی‌ها را خیلی دوست دارند.اما در این سرزمین کسی را نمی‌شناسم که هیچکس را دوست نداشته باشد.

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 03:58


🌺سلام
☕️صبح دوشنبه تون پُر از خوشی
🌺يك صبح آرام
☕️يك صبح شاد
🌺يك صبح پراز آرزوهای خوب
☕️یك صبح پراز محبت
🌺يك صبح پراز دوستی
☕️يك صبح پراز اميـد
🌺براتون آرزمندم

🍎Energy, انرژی

02 Dec, 03:57


نیایش صبحگاهی 🌺 🍃🌺

خدایا🙏
در این روز دوشنبه🌺
هرکس هرحاجتی داره
بادست مهربانت ♥️
برآورده کن
مارا از در خانه ات دست
خالی برنگردان 🤲
یارب 🙏
به آرزوهامون
جامه عمل بپوشان 🌺🙏

آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات 🙏
ای برآورنده ی حاجت ها 🙏
‌‌‌‌‌‌‌

🍎Energy, انرژی

01 Dec, 19:13


"به کنارم بنشین"

🎙 سیمین_غانم


يک نفس مرو که جز غم،
همنفس ندارم
يار کس مشو که
من هم جز تو کس ندارم...



موزیک شبمون بدرود

🍎Energy, انرژی

01 Dec, 19:07


شبتون آروم ودلنشین 🌛💤

🍎Energy, انرژی

01 Dec, 19:07


صندوقچه قديمی‌ات را نگرد
حتی اگر بهار
حتی اگر شكوفه
در پس ديوارهای تار گم شود ،
مهربانی و زيبايی گم نخواهد شد.

شب هر چه تاريك‌تر
ستارگان روشن‌تر . . .!

شب خوش

🍎Energy, انرژی

01 Dec, 19:06


الهی🙏
در این شب پاییزی
زنـدگی دوستانم را سبـز
تنور دلشان را گـرم
فانوس دلشان را روشن
لحظه هایشان را بدون غم
و چرخ روزگـار را
بـه کـامشان بچرخـان

شبتون سرشـار از آرامـش

  ‌‌‎
  

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 19:03


"همزاد"


🎙 #داریوش


شبی در گردبادی تند،
روی قله‌ی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بی‌پیوندمان بر آب.

از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی‌خورشید
که روزی شب‌ چراغش بود و
می‌تابید به هر ره می‌روم نالان
به هر سو می‌دوم تنها.😔

بدرود

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 19:01


🌟🌟🌟🌟🌟

                  ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
در شبان غم تنهایی خویش  
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه‌ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می‌کردم.

حمید_مصدق

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌
🍂𝓛𝓞𝓥𝓔🍁

شبتون بی دلتنگی 🌙💫
‌‌‎‌

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:58


پیک سحری

حسین نورشرق

ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم، نتوانم، نتوانم...

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:57


#باورم_کن_221


بخری چون لازمت میشه با لبخند یه سری تکون داد و رفت بیرون وای که چقدر سبک شده بودم درد و دل چه فازی میدادا
این شروینم گوش مفت داره جون میده واسه سنگ صبور بودن دراز کشیدم وسریع خوابم برد فردا صبحش که نه فردا ظهرش از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم و خوشحال و شاد از اینکه می تونم با کمک شروین آرشام پروو رو جز بدم رفتم پایین
رفتم تو سالن طراوت جون اونجا بودرفتم پیشش و سراغ بقیه رو گرفتم
گفت چند نفرشون رفتن تو باغ و یکی دوتاشونم که تو اتاقاشونم
خوبه سر جم 10 نفرم نبودیم و طراوت 
جون اینجوری آمار می داد
باید آمار دقیق دادنم بهش یاد میدادم‌نشستم کنارشو چون تا اون روز نتونسته بودم ازمسافرتم تعریف کنم شروع کردم به حرف زدن‌رفتم عکسا رو هم آوردم و همه رو نشونش دادم وای که چقدر هیجان زده شد برای آیدین و النازچقدر از کارامون خندید چقدر از عکسا خوشش اومدمنم بهش گفتم دفعه دیگه دوتایی باید بریم شیرازخانم هم خوشحال قبول کرد
داشتیم حرف می زدیم که یکی سالم کرد.اه مردشورشوببرن که صبحم، ببخشید ظهرم ظهر نمیشه اگه قیافه نحس این آرشام و نمیدیدم. اومد و پرو پرو نشست کنار من و به عکسای تو دوربین نگاه کردبی شخصیت بدون اجازه دست دراز کرد و دوربین و گرفت
و گفت: آخ جون عکس بدین ببینم بعدم خودش شروع کرد به دیدن عکسادلم میخواست همچین بزنم تو سرش که گردنش بشکنه نره خر به این سن رسیده هنوز نمیدونه اجازه یعنی چی حیف که ننه بزرگش داشت نگام می کرد و دست و بالم عاجز بود ای کاش شروین اینجا بود تا حالش و میگرفت اگه اینجا بود حتما" می تونست دوربین و از این الاغ بگیره
راستی گفتم شروین این پسره کجاست رو مبل یکم خودمو بالا کشیدم تا از شیشه باغ وببینم ببینم اونجاست یا نه آرشام سرش تو دوربین بود
ولی آروم گفت: دنبال عشقت می گردی؟
چه دوست دختری هستی که نمی دونی دوست پسرت کجاست؟
بی توجه به آرشام رو به خانم پرسیدم.
من: طراوت جون شروین اینا کجان؟
طراوت جون یه لبخند زد و یه ابروش رفت بالا و یه جورایی با طعنه گفت: شروین دو ساعت پیش مهام اومد دنبالش و رفتن بیرون
ایناشم تو باغن
اه طراوت جونم چه زرنگ شده من و دست می ندازه
نیشم و باز کردم که لبخندش عمیق ترشد
آرشام آروم: آخی عشقت رفته دختر بازی؟
بی توجه بهش از جام بلند شدم که برم دوتا چایی بیارم هوس کرده بودم
آرشامم پشت من بلند شد و اومد دنبالم ای که این پسر چقدر کنه بود
اه از اولشم همین جوری بوداون از اون 5_6 ماهی که دنبال من آویزون بود اینم از الان
آرشام واسه خودش یه چیزایی بلقور می کرد 
که من اصلا توجهی بهش نمی کردم و نمی دونستم چی داره میگه
از سالن اومدیم بیرون که دیدم شروین و بعدشم مهام از در عمارت وارد شدن
آخی مهام
نازی پسر خوب دلم تنگ شده بود براش
جای درسا خالی.اصولا" من دلتنگ همه آدمای خوب دوروبرم میشم
با لبخند و ذوق رفتم جلو سلام کردم.
من: سلام چه طوری مهام خوبی؟
مهام: سلام مرسی تو خوبی؟
با لبخند: چه خبر؟
از این ورامهام صداش و پایین آورد و دم گوشم گفت: از دست درسا
تا فهمیده فامیلای شروین اومدن ایران پدر منو در آورده که بیام اینجا آمار دقیق بگیرم ببرم براش بلند خندیدم.
من: ای بمیری دختر یعنی این آمارایی که هر روز از من میگیره کمه براش؟
مهام مظلوم شونه اشو بالا انداخت.
مهام: ببین ترو خدا منم کرده جاسوس داشتم بلند می خندیدم که چشمم افتاد به آرشام که عصبانی با اخم نگام میکنه برو گمشو بوزینه واسه من اخم میکنی؟
برگشتم به شروین نگاه کردم که خونسرد و بی تفاوت به من و مهام نگاه می کردیه لحظه شک کردم
یعنی جدی شروین کمکم میکنه پسر عموش و سوسک کنم؟
خوب خودش پیشنهاد داد من که ازش نخواستم نکنه جا بزنه خوب جا بزنه یه فکر دیگه واسه آرشام میکنم.
عمرا" خودمو محتاج مردجماعت کنم چهار تایی رفتیم تو سالن منم بی خیال چایی شدم چون دیدم مهری خانم داره میز ناهارو میچینه ناهار....

ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:57


#باورم_کن_220

این آشغالی که ایناازش تعریف می کردن همون آدمی بود که من فکر می کردم با همه هم جنساش فرق میکنه همونی که فکر میکردم تافته جدا بافته است همونیه که فکر می کردم اومده تا بهم ثابت کنه اگه بابم قهرمانم بد شد دلیل نمیشه که همه مردا بد باشن که هستن آدمهای خوب و عاشق و مهربون از خودم متنفر شدم از اینکه چه راحت به یه دروغگوی متقلب اعتماد کردم و راحت وارد قلب و زندگیم کرده بودمش اونقدر حالم بد بود که سرگیجه گرفته بودم.
اما به هر جون کندنی بود رفتم سر جلسه امتحان نمی خواستم به خاطر یه آدم بی ارزش زندگی و درس و آیندمو خراب کنم. سعی کردم با تمرکز به همه سوالا جواب بدم. به این آشغال بعدنم می تونستم فکر کنم.
الان کار مهمتری داشتم با تمرکز امتحانم و دادم و از جلسه اومدم بیرون آخرین روز سال تحصیلی بود دیگه مدرسه ها تموم شده بود. آرشامم تموم شده بودوسایلمو جمع کردم و آروم آروم از در مدرسه اومدم بیرون یاد آرشام افتادم. 
بغضم گرفت گلوم از شدت بغض درد می کرد. نمی خواستم گریه کنم معنی نداشت که به خاطر اون آدم ابله گریه کنم انگار آسمونم حال من و داشت ابراش سیاه شد
صدای رعد اومدگوشامو گرفتم.
یاد بابام... یاد دعواش با مامانم... یاد آرشام... یاد حرفاش... دوست دارم گفتناش...آناهید ... تو آناهید منی... فقط من.... منم آرشام توام... 
نمی زارم کسی تو رو ازم بگیره....بارون بارید. قطره هاش صورتمو خیس کرد بی اختیار اشکم در اومد اشکام باقطرات بارون قاطی شد و تو بارون گم شد
خدایا ممنونم به خاطر بارون رحمتی که فرستادی حالا می تونستم بی صدا اشک بریزم بدون اینکه کسی بفهمه چه حال بدی دارم. اشک ریختم زیر بارون راه رفتم و اشک ریختم. 
آسمون تپید رعد و برق زد تا اون روز از رعد و برق بدم میومد.
اما از اون روز به بعد ازش می ترسیدم. یاد روزای بد یاد دعوا وحشت و خیانت می افتادم خودت که دیدی شمال نزدیک ویلا چه حالی شدم اینم هدیه ای بود که آرشام بهم داد.
اون روز از آرشام متنفر شدم از مردا متنفر شدم از عشق از دوست داشتن بدم اومد اون از بابام قهرمانم اینم از کسی که دم از عشق می زد. هر دوشون یه جور بودن دیگه نتونستم و نخواستم به کسی اعتماد کنم.
نمی گم با پسرا مشکل دارم نه
تا وقتی که فکشون بسته باشه و زر زیادی در مورد عشق و عاشقی نزنن مشکلی باهاشون ندارم.
از ازدواجم بدم میاد چون به نظرم اینجا تو ایران ازدواج برای یه دختر مثل اسیری و بردگیه چیزی جز بدبختی نداره.
هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی دوباره این آدم و ببینم اونم اینجا تو تهران و خونه خانم احتشام
فامیلی آرشام که یادم نبود اون که اصلا" ایران نبود.
من آرشام و فقط تو شهر خودمون دیده بودم حتی فکرشم نمی کردم که تو تهران فامیل داشته باشه.
یادمه گفته بود همه فامیلهام آمریکان یه نفس عمیق کشیدم و به شروین که تا اون لحظه آروم به حرفام گوش می کرد نگاه کردم.
من: خوب حالا تو تقریبا" همه رازهای زندگی من و می دونی
هنوزم حاضری بهم کمک کنی تا از شر این آرشام نکبت خلاص شم؟
شروین دست به سینه نگام کرد. 
شروین: من یا کاریو شروع نمیکنم یا اگه شروع کردم تا آخرش ادامه میدم کمکت میکنم نگران نباش با قدر دانی نگاش کردم: خیلی ممنون واقعا" دوست خوبی‌هستی.
شروین یه لبخند نیم بند زد و
گفت: آرشام به ژیلا درشایدم لازم شد تو شر یکی و از سرم کم کنی با لبخند دستامو بهم کوبیدم وگفتم: ایول من که خوراکم گیسو گیس کشیه.
ای نفس کش.... بزنم کیو ناکار کنم؟
بدخواه مدخواه داری بگو بیاد جلوشروین یه لبخندی زد و در حالی که روشو برمی گردوند تا بره بیرون گفت: دیوونه
یهو برگشت سمتم و با اخم گفت: خوشم نمیاد کسی غیر من اذیتت کنه.
فقط من باید حرصت بدم.
پسره ی خل حق انحصاری حرص دادن من و می خواست.
برگشت که بره بیرون که صداش کردم.
من: آهای شروین....شروین برگشت‌سمتم
تهدید آمیز انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و گفتم: فقط کافیه یک کلمه، فقط یک کلمه از حرفام به گوش کسی برسه اونوقت بهتره بری برا خودت تو بهشت زهرا قبر.....

ادامه دارد....

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:55


❣️


مرا بخوان

یک نفسی بیا که بر دیده و سر نشانمت
چند به زاری و شفاعت بر خویش خوانمت

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:54


امیدوارم به گوشت برسه این اهنگ

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:52


با ادم اشتباه ازدواج کنی هر روزت تبدیل به هالیون میشه.

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:51


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران،
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران،
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی،
تو بمان و دگران وای به حال دگران،

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:49



💢 23 دقیقه ترکیبی شااد 😍🔥
سری جدید 💣 Bommm

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:49


وقتی کسی بیش‌ از حد بهتون لطف داره بترسید :)))

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:44


میکس عاشقانه ...💎

❤️


🌈⭐️🌈⭐️🌈⭐️🌈⭐️

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:42


جَهت عوض شدن حالتون
قشنگه❤️‍🔥
#قفلی

🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:40


♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

تو قشنگی برام.....🦋💙



🍎Energy, انرژی

28 Nov, 18:40


فیلم هندی آوردم براتون یکم خستگی در کنید😂😂😂

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


‏آخرین مرحله دوستی از چشم افتادنه، انگار چیزی درونت اون فرد رو رها میکنه، گاهی این برداشت میشه که داری ادا در میاری ولی اون احساس چند ثانیه‌ای که بهت میگه دیگه چیزی مثل قبل نمیشه رو فقط خودت حس میکنی.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


آدم عاشق ناراحت میشه، حساس میشه، اینا مقابل عشق نیست، اینا خود دوست داشتنه، نقطه مقابل عشق بی تفاوتیه نه اینا
اون فقط داره سعی میکنه بهت بگه چیزی درست نیست و تو به جای تایید احساساتش داری هلش میدی سمت بی تفاوتی

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


برای انتخاب شریک عاطفی، این نصیحت من رو گوش بده پلیز:
"کسیو انتخاب کنین که وقتی جلوی دوستاتون یا خانوادتون شروع به حرف زدن کرد، سرتونو بالا بگیرید؛
نه اینکه هر لحظه نگران این باشین که قراره چی بگه…
خب؟

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


‏خیلی خوشحالم مرحله پذیرش درونم قوی شده؛ مثلا مثل سگ واسه یه موضوعی غصه میخورم ولی آخرش اشکامو پاک میکنم، لبخند میزنم و قبول میکنم…

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


اینطوریه که هی اولویتمی
هی هواتو دارم
هی صبر میکنم و …
تو فقط بهم بی‌لیاقتی نشون میدی
و من یهو قید همه‌چیو میزنم و طوری میذارمت کنار، انگار هیچوقت وجود نداشتی؛ کاش بفهمید قرار نیست تا ابد صبور بمونیم.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


‏خونه کجاست؟
اون‌جایی که برای درک شدن
نیازی به جنگیدن نداشته باشی.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


دیدی وقتی درموردش با یکی حرف میزنی، تازه
متوجه میشی چقدر سرسخت بودی که تونستی
دووم بیاری؟

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


یارو میگه اگه یه چیزی رو تو زندگی میخواین از خودتون بپرسین اگه داشتمش ولی به هیچکس نمی‌تونستم بگم باز هم از داشتنش خوشحال بودم؟
اگه جوابتون مثبته پس یعنی واقعا هدفتونه و میخواین بهش برسین!

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


به خودت افتخار کردی؟
بخاطر مسیری که تو این چند ماهه گذشته طی کردی،
بخاطر جنگ‌های روانی خاموشی که به تنهایی پشت سر گذاشتی،
بخاطر موقعی که زمین خوردی و هیچکس نفهمید و عصای دستت نشد اما باز قوی‌تر از قبل بلند شدی.
به خودت افتخار کن تو خیلی قوی‌تر از اون چیزی هستی که فکر می‌کنی.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


می‌خواهم محکم‌تر از تمام ترس‌هایت در آغوشت بگیرم
و طولانی‌تر از تمام ناامیدی‌هایت کنارت بمانم
و عمیق‌تر از تمام اندوه‌های منحصر به فردت،
در بکرترین گوشه‌های قلبت جای بگیرم ❤️

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


درس امشب:
اگر برای کسی مهم باشید
خودشو تو موقعیتی قرار نمیده که شما رو از دست بده.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


گاهی وقتا توی معاشرت با آدم ها یه مرحله هست به اسم ناامید شدن
که فراتر از دلخوری و قهر و جداییِ
در واقع من وقتی از کسی ناامید میشم به این معناست که دیگه نه تنها هیچ شادی و هیچ ناراحتی از سمت اون آدم تورو تحت تاثیر قرار نمیده، بلکه حتی وقتی هم که میبینیشون شبیه یه فیلم بی صدا، یه غریبه می‌مونن!

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


اگه قراره هردفه تلاش کنم تا بهت بفهمونم وجود دارم،
فراموش شدن رو ترجیح میدم.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


عشق در لحظه پدید می‌آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست‌ داشتن است...

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:59


کنار من خودت باش؛
اگه ناراحتی،الکی نخند.
اگه خوشحالی،از دیدن خنده هات محرومم نکن.
اگه بی حوصله ای،خودتو خوب نشون نده.
اگه خسته ای،سرتو بزار رو شونم تا وقتی
خستگیت در بره.
اگه میخوای گریه کنی،بغل من برات بازه.
کنار من خودت باش، من ازت انتظار ندارم همیشه بهترین ورژن خودت باشی، بعضی روزا هیچ جوره حال آدم سرجاش نمیاد و فقط باید بگذره،توهمون روزا رو من حساب کن..!.

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:33


جادوی چشمات با صدای #جهان ❤️ ( هوش مصنوعی )🎧

🍎Energy, انرژی

11 Nov, 08:02


🎵 آهنگ جديد ایهام به نام چه کنم
باران خاطرات قشنگ ت
قشنگه

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:22


☀️🔸🔸🔸

"
عطرِ تو"

🎙 #ابی


من از جهان چه خواستم؟

کمی نشستن و به ماه و آسمان نگاه کردن و کمی دویدن و به قله‌های دورها رسیدن و کمی سکوت کردن و صدای کائنات را شنیدن و کمی از عشق گفتن و شنفتن و کمی رهایی و شُکوهِ آشنایی و کمی سفر...

من از جهان چه خواستم؟
کمی خیالِ خوش، نه بیشتر...

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:16


" مریم "

🎙 #محسن_نامجو


در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشته ام
سفری است
که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی است
که با تو به سر نکرده ام و
عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته‌ام

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:12


"مرگِ عشق"

🎙
#فرانک_پورسل


آدم ها تمام نمی شوند ؛
آدم ها نیمه شب
با همه ی آنچه در پس ذهن تو
برایت باقی گذاشته اند
به تو هجوم می آورند...


#هرتا_مولر
📙 #سرزمین_گوجه_های_سبز

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:09


من و تو ❤️

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:07


#باورم_کن_161

گرفتن و رفتن خونه خانم احتشام که اگه بابا می فهمید خونم و حلال می کرد.
باز مامان و یه جورایی می شد راضی 
کرد اما بابا....ت
مام این فکرا باعث می شد که حتی یک کلمه ام در مورد کارم و چیزای دیگه حرف نزنم.
یه چند بار جلوی مامان سوتی دادم و گفتم مهری خانم و طراوت اما خدا رو شکر تونستم جمش کنم.
یه بارم اومدم پسر دائیم و صدا کنم که اشتباهی گفتم: شروی.....
بقیه اش و خوردم اما این دختر دایی فضول من تا آخر شب پیله کرد که این 
شروین کیه؟
نه یکی تو زندگیت هست.
شروین حتما" دوست پسرته.
سر شامم اونقدر حرف زد که دوست داشتم 
همونجا سر میز شام زبونش و از دهنش بکشم بیرون و با تمام قدرت چنگال و بکوبم روش تا 4 تا سوراخ خوشگل رو زبونش بیوفته و موقع حرف زدن هی سوت بزنه.ولی حیف که جاش نبود.
اونقدر ذوق برگشت و داشتم که از دو 
روز قبلش تمام وسایلمو جمع کرده بودم .
مامانم همچین چپ چپ و مشکوک نگام کرد که گفتم: ای دل غافل حسن کجایی که ننه ات فهمید.
آخرشم مامانم طاقت نیاورد و گفت: عجیبه توی تنبل دقیقه نودی چه جوری دو روزه 
چمدونت و بستی؟
حتما" اونجا خیلی بهت خوش میگذره که می خوای زودی فرار کنی و بری.منم خودمو مظلوم کردم و با یه آه کبد سوز گفتم: وای ننه دست رو کلیه ام نذار که خونه.
مامانم یه چشم غره بهم رفت و گفت: ننه ام اون... استغفرالله... کلیه چیه دختر دست رو دلم نذار که خونه.
من: وا... مامان دل که همیشه خونه.
خوب کارش اینه خون و پمپاژ میکنه باید یه جای دیگه رو بگم که خون شده باشه.
دوباره چشم غره رفت بهم.منم کلی مظلوم نمایی کردم و نوحه سرایی که وای این خوابگاهمون اله بله جینبله و شبا اونقدر سرده که همه سگ لرز می زنیم.
نظافتشم که افتضاح.
غذاشم که جلوی این جک و جونورا بزاری لگدم نمی زنن بهش چه برسه به خوردن.
دانشگاهم که دیگه  نگم بهتره.
استادا همچین با آدم رفتار میکنن که دچار فقر احساسی میشی.
فکر میکنی زمان برده داریه بس که زور 
میگن. موقع درسم همچین بالا منبر می رن که با قسم و آیه باید بیاریشون پایین.
اونقدر گفتم و گفتم که مامان طفلی کلی دلش سوخت برام و کلی غصه من بدبخت فلک زده رو خورد. **** 
جلوی در خونه خانم احتشام بودم. همچین با ذوق چسبیدم به در خونه که اگه یکی من و می دید فکر می کرد اومدم از در خونه حاجت بگیرم.
زنگ و زدم و منتظر موندم در و باز کنن که دیدم در داره 4 طاق باز میشه.وای چقدر 
تحویل می گیرن من و یعنی انقدر دلشون برام تنگ شده که این جوری در را گشوده اند برایم آیا؟
حالا من باید مثل این فیلما برم صاف وسط در بایستم سرمو بندازم پایین و منتظر که در کامل باز بشه و بعد سرمو آروم آروم بیارم بالا و با چشمای اشکی به باغ و عمارت که اون تهه نگاه کنم و بعدم چمدونم و پرت کنم همون بغل و دوان دوان خودم و برسونم به عمارت و خودمو پرت کنم بغل خانم احتشام و حالا گریه نکن و کی بکن.
تو فکرم غرق شده بودم و همون جوری سر به زیر جلوی در وایساده بودم و نیشمم به خاطر فکرای هندیم باز بود که صدای بوق یه ماشین من و یه متر برد بالا و آورد پایین.
از هولم سریع برگشتم پشت سرمو نگاه کردم.
نکنه ماشین می خواست بیاد تو خونه. اما 
خبری از ماشین نبود.
دوباره صدای بوق اومد.
برگشتم دیدم ماشینه داره از تو باغ میاد بیرون و نه که منم جلوی در ایستاده بودم نمی تونست رد بشه.
چشمام و ریز کردم تا ببینم این ماشین نا آشنا کیه که داره از باغ میاد بیرون از 
این ماشین جیغیا نداشتیم.
آخه رنگش قرمز جیغ بود. اه چقدرم زشت بود رنگش. با اون چشمای ریز شدم دیدم یه دختر با موهای بلوند پشت فرمونه. یه کپه آرایشم چسبونده به صورتش. اِاِ این که همون دختر عملیه تو مهمونیه. 
اینجا چی کار میکنه؟
وای ننه اینم که شروینه کنارش. هههههههه.
این پسره خاک برسر و ببین چه خوش خوشان نشسته ور دل این عملی.
همچینم خوش خوشانش نبودا صورتش همون صورت سرد و قطبی بود. رفتم کنار.
ماشین آروم از کنارم رد شد.
داشتم به شروین نگاه می کردم که روش و برگردوند سمت من و سرش و یه تکون کوچولو

ادامه دارد....

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 13:01


🔗☀️🔸🔸🔸


‏آدم گاهی از یک سرزمین مهاجرت می‌کند،
گاهی از یک فرهنگ، گاهی از یک رشتهٔ
تحصیلی، و البته گاهی از یک آدم.

«مهاجرت از آدم‌ها»
شاید سخت‌ترین نوعِ مهاجرت باشد:
باید از یک گوشهٔ قلبِ خودت به گوشه‌ای
دیگر از قلب‌ات مهاجرت کنی؛
به آن گوشهٔ کوچکِ خلوتی پناه ببری
که کسی آن‌جا نیست:
پناه به خویشتن از دستِ خویشتن..

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 12:57


AGibe 🎚️🎙️🎛️

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 12:57


BARDE🥂

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 12:55


🔗یه چیزی می گم ولی ناراحت نشو !

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 12:52


#باورم_کن_160

مهری خانم گوشی برداشت. صدای سر و صدا از تو خونه میومد.من: مهری خانم خونه چقدر شلوغه. کسی اونجاست؟
مهری: خانم احتشام مهمون دارن.
دهنم از تعجب باز مونده بود تو این چند ماهی که اونجا بودم یک بارم مهمون نیومده بود براشون.
غیر همون مهمونی که گرفته بودن و مهام دیگه کسی اونجا نیومده بود. با اینکه حدس می زدم ممکنه تو  عید مهمون بیاد براشون اما واقعا" فکر نمی کردم کسی بیاد.من: مهمون؟؟؟؟؟ کی هست؟؟؟
مهری خانم صداش و پایین آورد و گفت: یه چند تا از اون تاجرای تو مهمونی اومدن. یکی دوتا دخترم دارن که مدام دور و بر آقا شروینن. 
اه انقدم بد ترکیبن اینا با اون لباسایی که می پوشن. همه جونشون و انداختن بیرون. همش از دست و گردن آقا شروین آویزونن.
وای که دوره آخرو زمون شده.
دخترم دخترای زمان ما یه حجب و حیایی شخصیتی چیزی کم کم لباس پوشیدن و بلد بودن.اِه پس سرشون گرمه.
این مهری خانم چه حرصی می خورد. خنده ام گرفته بود.
من: مهری خانم حالا چرا انقدر حرص می خورید.
خوبه که خانم مهمون دارن لاقل خیالم راحته که تو این عیدیه تنها نمیمونن.
مهری: نه خانم خیالتون که حسابی راحت باشه. هی این میره اون یکی میاد انگار هر کی تو شهر دختر چپر چلاق و کور و کچل داره جمع شدن اینجا.
یکی هم از یکی دیگه بدتر.
همشم از این لباس نصفه ها میپوشن. 
یکیشونم هست که هر روز اینجا ولوئه.
همشم چسبیده به آقا.
جاتون خالی که ببینید اینا رو.با خنده و شوخی با مهری خانم حرف زدم.
حرص خوردنش جالب بود برام.
چون خانم احتشام مهمون داشت گفتم صداش نکنه.
تلفن و که گذاشتم رفتم تو فکر.خوبه که خونه شلوغه و خانم تنها نیست.
پس شروینم سرش شلوغه.
انگاری نقشه خانم احتشام گرفت.
اگه اینا هی دختراشون و بیارن جلوی شروین و مانور بدن خوب شاید چشمش یکی از این به قول مهری خانم چپرچالقا رو گرفت و شرش کم شد. یه جوری شدم.
اینکه شروین نباشه حرصم بده خوبه ها.
اینکه خونه دوباره مثل قبل آروم بشه خوبه.
اما یه جورایی احساس می کردم شروین که بره خونه خالی میشه. آرومه، کم حرفه، 
بعد قرنی که حرف میزنه همش نیش میزنه.
البته تازگیا بهتر شده بود هم بیشتر حرف میزد هم نیش حرفاش کمتر شده بود.
اما همین که هست تو خونه انگاری خونه پره.
انگار یه جورایی زندگی هست.
خانم احتشام همش میگه وقتی من اومدم تو اون خونه، خونه پر زندگی شد. اما برای من همین که شروین اومد یه جورایی انگار زندگیم عوض شد.
درسته که دیگه همه چی به میل من پیش نمی رفت.
مدام در حال کل کل و بحث و جدل بودم.خنده ام گرفته بود.
مثل منگلا زندگی پر از کل کل و جدل و کشمکش و به زندگی آروم و راحت ترجیح می دادم.
خوب دلم هیجان می خواست و یه جورایی از وقتی شروین اومده بود هیجان زندگیم بیشتر شده بود. پسره یخ قطبی مرموز. راستی این دخترا کی بودن؟
چه جوری بودن که مهری خانم کم حرف انقده از دستشون شاکی بود؟
وای دارم میمیرم از فضولی. 
چند روز دیگه باید صبر کنم تا برگردم؟؟؟؟
شروع کردم با دست روزای باقیمونده رو شمردن.
عید خوب، بد تموم شد و من تقریبا" در حال پرواز بودم که برگردم خونه خانم احتشام.
وای که چقدر دلم برای اون خانمی که دلش جوون بود روحیه اش جوون بود اما همه سعیش و می کرد که رفتارش با سنش یکی باشه تنگ شده بود.
برای اون زنی که از کارای من و شروین بلند بلند و از ته دل می خندید. وای که چقدر دلم برای دیدنش تنگ شده بود.
حتما" الان کنار شومینه رو صندلیش نشسته و داره کتاب می خونه.
حتی دلم برای اون اخمو خان و کل کل 
باهاشم تنگ شده بود.
این چند وقتی که خونه بودم تمام سعیم و کردم که زیاد از اتاق بیرون نیام. دلم نمی خواست تو جمع خونواده ام باشم.
یه جورایی افسرده ام می کرد. همیشه سعی می کردم یه جورایی ازشون دور باشم.
واقعیت این بود که اونام چندان اهمیتی نمی دادن. مگه نه اینکه وقتی تهران بودم هفته ای یه بار زنگ می زدن؟
بی خیال هرکی زندگی خودش و گرفتاریهای خودش و داره.
منم هیچ وقت کاری بر خلاف میل اونها نکردم البته غیر کار


ادامه دارد...

🍎Energy, انرژی

08 Nov, 12:48


💢ریمیکس جدید و فوق العاده زیبای معین به نام با من بمون

3,866

subscribers

16,540

photos

28,646

videos