بوی دل‌خوشی (دریچه‌ای به شناخت ابوسعید ابوالخیر) @booyedelkhoshi Channel on Telegram

بوی دل‌خوشی (دریچه‌ای به شناخت ابوسعید ابوالخیر)

بوی دل‌خوشی (دریچه‌ای به شناخت ابوسعید ابوالخیر)
این کانال می‌کوشد ضمن معرفی اجمالی ابوسعید ابوالخیر و عرفان خراسانی، بر وجه زیباشناسانه حالات و سخنان او و اهمیت و ظرفیت بالقوه مقاماتش در سر‌‌ و سامان دادن به برخی از آشفتگی‌های زندگی فردی و اجتماعی امروز تاکید کند.
ارتباط با مدیر کانال:
@Mohsenbaabaaee
1,445 Subscribers
22 Photos
5 Videos
Last Updated 28.02.2025 21:23

ابوسعید ابوالخیر: درک عمیق عرفان خراسانی و تأثیر آن بر زندگی معاصر

ابوسعید ابوالخیر یکی از بزرگ‌ترین عرفای ایرانی و از پیشگامان عرفان خراسانی است که در قرن پنجم هجری می‌زیسته است. او نه تنها به عنوان یک عارف و شاعر مورد احترام قرار گرفته، بلکه افکار و آموزه‌های او تأثیر عمیقی بر فرهنگ ایرانی و جهان اسلام گذاشت. ابوسعید ابوالخیر به دلیل پذیرش عشق، عرفان و وارستگی در زندگی‌اش شناخته می‌شود. در دنیای امروز که بشر با چالش‌های مختلفی از جمله نابسامانی‌های اجتماعی و فردی روبرو است، آموزه‌های او می‌تواند راهگشای بسیاری از مسائل باشد. این مقاله بر آن است تا علاوه بر معرفی اجمالی ابوسعید ابوالخیر، به تبیین و تحلیل ابعاد مختلف عرفان خراسانی و تأثیر آن بر جامعه معاصر بپردازد. در این راستا، توجه خاصی به وجوه زیبا و عمیق مقامات او خواهیم داشت و چگونگی استفاده از این آموزه‌ها در حل مشکلات روزمره زندگی را بررسی خواهیم کرد.

ابوسعید ابوالخیر کیست و چرا او مهم است؟

ابوسعید ابوالخیر، عارفی ایرانی در قرن پنجم هجری، شهرتی جهانی دارد. او با آثار و آموزه‌هایش به عنوان یکی از بنیان‌گذاران عرفان خراسانی شناخته می‌شود. تاثیر او بر شعر فارسی و فرهنگ ایرانی غیرقابل انکار است. آموزه‌های وی در خصوص عشق و وارستگی زندگی روزمره را به جلوه‌ای زیبا تبدیل کرده است.

مهم‌ترین ویژگی ابوسعید، اتصال او به معنویات و تأکید بر عشق و نفی خودپرستی است. این دیدگاه‌ها نه تنها در زمان خود، بلکه در عصر حاضر نیز از اهمیت بالایی برخوردارند. ابوسعید با زبان شعر و مکاشفه‌های خود، درک عمیقی از وجود را به مخاطب منتقل می‌کند.

عرفان خراسانی چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟

عرفان خراسانی، نوعی عرفان اسلامی است که در منطقه خراسان شکل گرفته و بر اساس تفکری عمیق و فلسفی استوار است. این نوع عرفان به ارتباط عمیق انسان با خداوند و جستجوی حقیقت درونی تأکید می‌کند. از ویژگی‌های بارز آن می‌توان به زیبایی‌شناسی و جلوه‌های هنری در بیان عرفانی اشاره کرد.

این عرفان به واسطه شاعران و عارفانی چون ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری توسعه یافت و توانست در طول تاریخ تأثیر بسزایی در فرهنگ و هنر ایران بگذارد. عرفان خراسانی از طریق اشعار و قصاید به ترويج اصول معنوی و اخلاقی می‌پردازد.

آموزه‌های ابوسعید ابوالخیر چگونه می‌تواند به زندگی امروز کمک کند؟

آموزه‌های ابوسعید در خصوص عشق و وارستگی، می‌توانند به انسان معاصر کمک کنند تا با چالش‌های روزمره خود بهتر مقابله کند. در دنیایی که مدام در حال تغییر است، این آموزه‌ها می‌توانند به ما یادآوری کنند که زندگی را با عشق و احساسات عمیق‌تر تجربه کنیم.

ویژگی‌های اخلاقی و روحانی که ابوسعید بر آن‌ها تأکید دارد، می‌تواند به تقویت ارتباطات اجتماعی و بهبود روحیه افراد کمک کند. فراموش نکردن جنبه‌های معنوی زندگی، کلید عبور از مشکلات و یافتن آرامش در دنیای پرآشفتگی امروز است.

چگونه می‌توان مقامات ابوسعید را در زندگی روزمره به کار برد؟

مقامات ابوسعید طرز رفتار و نگرش به زندگی را تغییر می‌دهند. یک فرد می‌تواند با تمرکز بر عشق و درک عمیق‌تر از خود و دیگران، کیفیت زندگی خود را بهبود بخشد. یادگیری از تجربیات و آموزه‌های ابوسعید میتواند در پیشرفت فردی و اجتماعی کمک‌کننده باشد.

مقامات ابوسعید همچنین به ما یادآوری می‌کند که از خودپرستی فاصله بگیریم و به جای تمرکز بر نیازهای زودگذر، به معنویات و روابط انسانی توجه کنیم. به‌کارگیری این آموزه‌ها در زندگی روزمره منجر به ایجاد تغییرات مثبت در کیفیت زندگی خواهد شد.

نقش ابوسعید در ادبیات و شعر فارسی چیست؟

ابوسعید ابوالخیر به عنوان یک شاعر بزرگ در ادب فارسی شناخته می‌شود و آثارش تأثیر عمیقی بر شعر عرفانی و ادبیات فارسی گذاشته است. اشعار او ترکیبی از عواطف، زیبایی شناسی و تفکر عمیق می‌باشد که همچنان در ادبیات امروز ایران مشهود است.

با مطالعه آثار او می‌توان به درک بهتری از عرفان و ارتباط آن با شعر در ایران رسید. ابوسعید با بهره‌گیری از زبان شعر و نمادگرایی، مفاهیم پیچیده عرفانی را به زبانی ساده و قابل فهم تبدیل کرده است.

بوی دل‌خوشی (دریچه‌ای به شناخت ابوسعید ابوالخیر) Telegram Channel

بوی دل‌خوشی یک کانال تلگرامی است که به معرفی ابوسعید ابوالخیر، یکی از بزرگترین عرفانیان خراسانی، می‌پردازد. این کانال در تلاش است تا از زندگی و آثار ابوسعید ابوالخیر، ویژگی‌ها و ارزش‌های او را به طور زیبا و جذاب بیان کند تا بتواند به بهترین شکل ممکن در خود زندگی فردی و اجتماعی تأثیر گذار باشد. با پیوستن به این کانال، شما فرصت خواهید داشت تا با اندرزها و توصیه‌های ابوسعید آشنا شوید و از معرفی او بهترین استفاده را برای زندگی خود ببرید. از این رو، اگر به دنبال یادگیری از یکی از بزرگترین عارفان تاریخ هستید، حتما به این کانال ملحق شوید. برای ارتباط با مدیر کانال، می‌توانید به آی‌دی @Mohsenbaabaaee مراجعه کنید.

بوی دل‌خوشی (دریچه‌ای به شناخت ابوسعید ابوالخیر) Latest Posts

Post image

ادامه👆
- عبارت "فراق آزموده‌بودم" در عین حال که حسب‌حال دخترعمه است جناب خلیفه را هم بیشتر معرفی می‌کند. خلیفه اگر نسخه‌ای از نمونه نوعی‌اش باشد، یک دل دارد با هزار سودا. همسران متعدد و کنیزان بی‌شمار وی فرصت زیادی برای هم‌نشینی او با دخترعمه‌اش باقی نمی‌گذارد. گله دختر‌عمه از چشیدن طعم فراق و وحشت جدایی بی‌سببی نیست. از ادامه این جمله هم این‌طور استنباط می‌شود که دخترعم همین لحظه‌ای را که با خلیفه خلوت کرده غنیمت می‌داند و آن را به حساب انس و وصل می‌گذارد. بنابراین با شفقت بر حال انگشتری تنها مانده خلیفه، انگشتری خودش را در چاه می‌اندازد. هم‌ریشه بودن "انس" و "مونس" هم ایهاما حکایت از هم‌سرنوشتی و هم‌سرشتی رابطه خلیفه با دخترعم و انگشتری این‌دو با یکدیگر دارد.

در جمله "انگشتری خود را مونس وی کردم" علاوه بر معنای سطحی‌اش که دلالت بر همراه کردن دو انگشتری دارد، حسن طلبی پنهانی هم درج شده است. قرینه این دعوی واژه "مونس" است. دخترعم خلیفه کلمه‌های زیادی را می‌توانست به جای "مونس" به کار ببرد. اما تعمدا از این کلمه که تداعی‌کننده مودت و دوستی است و بار غنایی زیادی هم دارد استفاده می‌کند تا بر سابقه خویشاوندی و دوستداری قدیمی خودش هم تاکید کند. انگار او می‌خواهد به خلیفه بگوید یا بفهماند که من حتی راضی به تحمل تنهایی انگشتر تو نیستم و انگشتر خودم را همدم و مونس او می‌سازم. ولی تو در کمال بی‌رحمی خودت را از من دریغ می‌کنی. نتیجه‌گیری مقدرش هم این که "پس از این پاس مهرورزی‌های من را داشته باش و بیشتر مرا دریاب!"

چه این حکایت را خود ابوسعید ساخته و پرداخته باشد چه از جایی یا کسی آن را شنیده یا خوانده و نقل کرده باشد، در هر صورت معلوم است که نکته‌ای را در آن نشانده یا تشخیص داده که برایش مهم بوده و فکر می‌کرده خوب است دیگران هم آن را بدانند. به نظر من این نکته یک وجه معرفتی دارد و یک وجه زیباشناسانه. وجه معرفتی‌اش در دعوت خلیفه به فهم همدلانه ساحت عاشقی و طلب مهر گنجانده شده و وجه زیباشناسانه‌اش در تصور انگشتر‌ِ تنها، همچون عاشقی غریب و چشم‌ در راه معشوق، به نمایش درآمده‌است. دعوت کننده به آن فهم ویژه و طلب ضمیمه‌اش، همچنین طراح آن تصویر لطیف و درس‌آموز هم کسی نیست جز زن یا دختری هوشیار، خوش ذوق، سخن‌ور و صیاد لحظه‌های زرین که در این مقامه نام و نشانی جز "دختر عم خلیفه" ندارد.

@booyedelkhoshi

28 Feb, 15:31
119
Post image

🌱
شیخ ما گفت: خلیفه‌ای را دخترعمی بود که دل او بدو آویخته بود. پس روزی هردو بر طرف چاهی نشسته بودند. انگشتری خلیفه در چاه افتاد. آن دختر انگشتری خویش بیرون کرد و به چاه انداخت. خلیفه دختر را پرسید که "چرا کردی؟" گفت: "فراق آزموده داشتم. چون میان ما وصل و انس بود نخواستم که انگشتری ترا وحشت جدایی بُوَد. انگشتری خود را مونس وی کردم."
(اسرارالتوحید، ص۲۴۶)

محمدبن‌منور یا مقامه‌نویسان پیش از او این مقامه ابوسعید را پس از حکایتی نقل کرده‌اند که وی از قول شبلی روایت کرده‌است. در آن حکایت از دو دوست سخن می‌رود که وقتی در کشتی نشسته بودند و یکی از آنها که به لبه کشتی نزدیک شده در دریا می‌افتد. دوست دیگر چون چنین می‌بیند بی‌درنگ خود را در آب می‌اندازد. پس از این که غواصان هردو را نجات می‌دهند دوست نخستین به دیگری می‌گوید: "گیرم که من در آب افتادم ترا باری چه بود؟" پاسخ او این است: "من به تو از خویشتن غایب بودم. چنان دانستم که من توام."
این حکایت علی‌الخصوص جمله آخرش شرحی جداگانه می‌طلبد که فعلا مجالی برای آن نیست ولی هم کلیت مضمون و هم تصویرهای اصلی‌اش تداعی‌کننده مناسبی برای نقل مقامه مورد بحث ماست. ضمنا به چند بیت عاشقانه‌ای هم که بعد از این مقامه آمده‌است عجالتا کاری نداریم.

مصحح محترم اسرارالتوحید در مورد این حکایت و مآخذش هیچ توضیحی نداده‌اند. یعنی که ما می‌توانیم دست‌کم به عنوان یک احتمال آن را ساخته و پرداخته خود ابوسعید فرض کنیم؛ علی‌الخصوص که این امر بی‌سابقه نیست و از حکایات دیگری هم می‌توان برایش شاهد آورد. من در شرح یا در حاشیه این مقامه نیز همچون دیگر موارد صرفا به ذکر چند نکته کلی و ابتدایی که ممکن است به ذهن مخاطبان محترم این کانال هم آمده باشد اکتفا می‌کنم و تحلیل تخصصی‌ و پیچیده‌تر آن را می‌گذارم برای دوستان محقق و اهل فن.

- اولین سوالی که به ذهن خواننده می‌آید این است که چرا یک طرف این رابطه عاشقانه باید در وهله اول خلیفه‌ و بعد هم بی‌نام و نشان باشد؟ علت خلیفه بودنش را در جریان حکایت درمی‌یابیم ولی دلیل ناشناخته بودنش به همان احتمالی برمی‌گردد که پیشتر به آن اشاره کردم. ابوسعید مورخ نیست. او قصه می‌گوید. یای نکره وجه تمثیلی این حکایت را قوی‌تر می‌کند؛ یعنی که این آدم اگرچه به خلیفه‌ای خاص ارجاع نمی‌دهد، ویژگی‌های تیپیک شخصیتش را حفظ کرده و همین برای مقصودی که ابوسعید در نظر دارد کافی است.

- از جمله "که دل او بدو آویخته بود"اصلا نمی‌توان فهمید که کدام یک از این دونفر دلباخته دیگری است. چون نه مرجع اولین ضمیر "او" مشخص است نه مرجع دومین ضمیر "او". به عبارت دیگر ساخت صرفی یا نحوی این عبارت کمکی به تشخیص مرجع ضمیر "او" نمی‌کند. پاسخ این سوال را هم در ادامه حکایت می‌یابیم. اما شناخت برون‌متنی ما از شخصیت نوعی خلیفه هم می‌تواند به ما بگوید که علی‌القاعده این دختر عم خلیفه است که دل در گرو خلیفه دارد نه بالعکس.

- تصور این که خلیفه و دختر عمه‌اش بر لب چاه آبی نشسته باشند - آن هم در سرزمین‌های بیابانی حجاز یا عراق- کاملا عادی است؛ همین‌طور افتادن اتفاقی انگشتر خلیفه در چاه. مهم و شگفت‌انگیز اما واکنشی است که دخترعم خلیفه در این ماجرا از خود نشان می‌دهد. واکنشی که محور اصلی شکل‌گیری این داستان هم هست. این واکنش هرچند در مقایسه با در آب پریدن یکی از دو دوست حکایت شبلی چندان هم بی‌درنگ نبوده، از لطف و تاثیری ویژه برخوردار است که ریشه‌اش را باید در دوست‌داری بی‌دریغ، خیال‌پردازی ظریف و زبان‌آوری استادانه دخترعم خلیفه جست.

- سوال "چرا کردی؟" بوضوح نشان می‌دهد خلیفه فهمی یا حتی تصوری از آنچه در ذهن دخترعم گذشته و به عمل درآمده ندارد. او حتی اگر توضیح دخترعمش را که صرفا در چارچوب گفتمان عاشقانه معنا پیدا می‌کند و مورد تحسین واقع می‌شود نفهمد نیز جای تعجب نیست. از دید خلیفه افتادن یک انگشتر در چاه خسران و انداختن انگشتر دوم خسران مضاعف است. ما در پایان این حکایت هم اثری از تنبه خلیفه و فهم اقدام دختر عمه‌اش نمی‌بینیم. یعنی که پایانه داستان باز است و ما می‌توانیم تصور کنیم که خلیفه جواب دختر عمش را نه فهمیده و نه جدی گرفته.
ادامه👇
@booyedelkhoshi

28 Feb, 15:31
115
Post image

🌱
گفتند: "معرفت چیست؟" گفت: "آن که کودکان را گویند: بینی پاک کن پس حدیث ما کن!"
(چشیدن طعم وقت، ص۲۱۰)

یکی از اهل هری(هرات) از شیخ سوال کرد که: "ای شیخ در این آیت که الرحمن علی‌العرش استوی چه گویی؟" شیخ ما گفت: "در میهنه پیرزنان باشند که یاد دارند که خدای بود و هیچ جای عرش نبود
"
(اسرارالتوحید، ص۲۲۹)

در هر دو مقامه فوق ابوسعید به سوال‌کنندگان جوابهای سربالا می‌دهد. در حکایت اول به نظر می‌رسد سوال‌کننده‌ای که از پس حل ابتدایی‌ترین مسائل زندگیش برنمی‌آید دارد در باره چیزی سوال می‌کند که دست‌کم برای او فایده و موضوعیتی نمی‌تواند داشته باشد. به بیان دیگر او که در ابتدائی‌ترین امور زندگیش درمانده و قادر به تفکیک مسائل مهم و مهم‌تر و غیر مهم از یکدیگر نیست و نمی‌تواند آنها را از این حیث دسته‌بدی کند، به سراغ موضوعی رفته که ظاهرا یا علی‌القاعده نمی‌تواند مساله او باشد. معنی این حرف این است که نظام اولویت‌های این آدم از هم پاشیده است. به همین دلیل هم هست که ابوسعید او را دعوت می‌کند تا به جای فکرکردن بی‌حاصل یا کم‌فایده به موضوع‌های پیچیده‌ای همچون معرفت، مسائل ابتدایی‌اش را حل کند.

در مقامه دوم هم ابوسعید علی‌رغم این که ظاهرا به سوال‌کننده جواب می‌دهد از بر زبان آوردن پاسخ مرتبط و صریح پرهیز می‌کند. این امتناع دلیلی مشخص دارد. من در فایل شرحی خیال‌پردازانه بر یک بیت اسرارالتوحید به این نکته اشاره کرده‌ام. اینجا هم می‌خواهم بگویم ابوسعید کاملا مراقب است تا در دام سوالهایی که مشرب یا دیدگاه کلامی‌ او را بوضوح معرفی می‌کنند نیفتد؛ یعنی که گزک به دست کرامیان هرات ندهد تا او را مخالف مشبهه یا اهل تجسیم بخوانند. پاسخ او هرچند بر قدیم بودن خدا و حادث بودن عرش تاکید می‌کند دلالت صریحی بر مخالفتش با اهل تجسیم و تشبیه ندارد. ممکن است کسانی این نحوه جواب دادن ابوسعید را به حساب احتیاط و محافظه‌کاری او بگذارند، اما باید بدانیم که این حد از هشیاری و پرهیز از ورود به حوزه‌های مناقشه برانگیز دینی لازمه ادامه حیات در فضای ملتهب و پرتنش خراسان قرن پنجم است.

پاسخ ابوسعید در این دو مقامه یا دو حکایت شباهت زیاد به پاسخ‌هایی دارد که بودا در موقعیت‌هایی مشابه به پرسش مخاطبان خود داده‌است. نقل این واکنش‌های مشابه را موکول می‌کنم به زمانی که با تفصیل بیشتری به مقایسه رفتار و گفتار ابوسعید و بودا بپردازم.

@booyedelkhoshi

22 Feb, 08:32
421
Post image

ادامه👆

البته به احتمالات دیگری هم می‌شود فکر کرد. کسانی که با تصحیح متون کهن سر و کار دارند می‌دانند که نساخان به دلایل مختلف از جمله افتادگی متن یا ناخوانا بودن بخشی از آن، بعضا تصرف‌هایی هم در متن نسخه‌های خود می‌کنند که جز سردرگمی خوانندگان آن متون حاصلی دیگر ندارد. به عنوان مثال می‌شود تصور کرد که در نسخه اولیه این ماجرا جمله "و شیخ کودک بود" به صورت "و شیخ را کودکی بود" ضبط شده باشد که از قضا جمله بی‌ربطی هم نیست و می‌تواند روایت خیالی ما را از این مقامه به گونه‌ای دیگر سامان دهد. توضیح این قرائت فرضی هم می‌تواند این باشد که در یکی از استنساخ‌های این روایت "را"ی نشانه مفعول غفلتا از قلم افتاده. نساخان بعدی هم عین همین جمله مخدوش را با تبدیل "کودکی" به "کودک" که سلیس‌تر است رونویسی کرده‌اند؛ بماند که نوع نوشتن کلمه "کودکی" هم با کلمه "کودک" خیلی فاصله ندارد. درحالی‌که اگر صورت اولیه این جمله حفظ می‌شد می‌توانستیم تصور کنیم ابوسعیدِ بازگشته از سرخس در این مقطع ازدواج کرده و فرزند خردسالی هم دارد، پس کاملا طبیعی است اگر از پدرش - که ظاهرا موقعیت مالی مناسبی هم داشته - بخواهد تا برایش خانه مستقلی بسازد.

ضمنا در قدیمی‌ترین نسخه مقامات ابوسعید یعنی کتاب چشیدن طعم وقت جمله "و شیخ کودک بود" به صورت "شیخ طفل بود" ضبط شده(چشیدن طعم وقت، ص۱۲۶) اگرچه در ظاهر میان "کودک" و "طفل" فرقی زیادی وجود ندارد بد نیست بدانیم در گذشته کلمه "طفل" غالبا در مورد نوزاد یا کودک خردسال به کار می‌رفته‌.(از جمع حدودا ۴۰ شاهدی که دهخدا برای این کلمه ذکر کرده تقریبا ۳۰ تایش به معنی نوزاد است) با این توضیح کار کسانی که می‌خواهند مخالفت ابوسعید را با پدرش - آن هم بر سر امری اعتقادی - به کرامت وی نسبت دهند قدری سخت‌تر می‌شود؛ شاید از همین رو هم بوده که محمدبن‌منور در روایت خودش "طفل" را به "کودک" تبدیل کرده است.
به‌هرحال این هم روایت دیگری است از این مقامه. و من ترجیح می‌دهم با چنین روایت‌هایی سر و کار داشته باشم؛ روایت‌هایی که در آن‌ها هیچ خرق عادتی صورت نمی‌گیرد اما مواجهه‌ای روی می‌دهد و سخنی بر زبان ابوسعید جاری می‌شود که پس از هزار سال هم وزن و اعتبار ویژه خود را حفظ می‌کند.

آنچه مسلم است این است که ابوسعید در مجموع با پدرش همراهی و همدلی زیادی ندارد و او را هرچند مدعی درویشی است با عوالم خود بیگانه می‌داند. رویارویی ناهمدلانه این دو شواهد دیگری هم دارد که پیشتر از این به آن‌ها اشاره کرده‌ام. البته ممکن است در سال‌های بعدتر که ابوسعید در میان مردم قبولی عام پیدا کرده رابطه‌اش با بابوبوالخیر هم بهتر شده باشد. اما هیچ گزارشی از این تغییر رفتار در دست نداریم.
ضمنا ابوسعید بارها نشان داده که حداقل در این زمينه آنچه برایش مهم است "نسبت" است نه " نسب". به همین دلیل هم هست که او خود را فرزند معنوی یا حقیقی پیر بوالفضل سرخسی می‌داند. بنابراین اگر همچون مولانا بگوید "من پدر یافته‌ام، سوی پدر می‌نروم" نباید تعجب کرد. به نظر می‌آید که "خروج از خانه پدری" همچون "دفن کردن کتابها" برای ابوسعید که از وجه استعاری یا رمزی سخنان و اعمال خود هم غافل نیست، نوعی از مناسک "نوزایی" بوده. او از آنچه به آن شهرت داشته مرده و ققنوس‌وار در ساحت تازه‌ای متولد شده. بابوبوالخیر هیچ درکی از این عوالم ندارد.

نکته‌ای که در پایان این یادداشت می‌خواهم بر آن تاکید کنم این است که من می‌دانم دست بردن در متن مقامه‌های ابوسعید یا هر متن کهن دیگری مگر در مواردی خاص و نادر مجاز نیست، اما در مواجهه با این مقامه سه راه بیشتر در پیش نداشتیم: یا باید با رعایت این ملاحظه محافظه‌کارانه یعنی "پای‌بندی بی‌چون و چرا به متن روایت"، آن را به همین صورتی که هست با هر اغراق و تناقضی می‌پذیرفتیم یا به بهانه روی‌دادن خطایی تاریخی و مبالغه‌ای توجیه‌ناپذیر بکلی از خیرش می‌گذشتیم، یا هم با تصرفی جزئی اما مهم این مقامه برساخته را به گزارشی معقول، باورپذیر و قابل تامل تبدیل می‌کردیم؛ گزارشی که هم با شخصیت ابوسعید همخوانی دارد هم به احتیاط‌های حداقلی رویارویی با متون کهن پای‌بند است. من بی‌آن‌که بر صحت انتخاب خودم پافشاری کنم و راه را بر تاویلها و تفسیرهای دیگر این مقامه ببندم ترجیح داده‌ام در فهم این مقامه راه سوم را در پیش بگیرم. امیدوارم شما هم این روایت را دست‌کم به عنوان یکی از روایت‌های محتمل این مقامه پذیرفته باشید‌.

@booyedelkhoshi

31 Jan, 16:51
868