بارون زده @barooonzadeh Channel on Telegram

بارون زده

@barooonzadeh


ارتباط با ادمین:
@mohammadrb70

متن و شعر و کلیپ و کلام و هر آنچه که مفید باشه براتون به اشتراک میزاریم❤️

میشنوم با جان و دل
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-921272-7lwlZJQ


فیلم و سریالامون:

@film_barooonzadeh

بارون زده (Persian)

بارون زده یک کانال تلگرامی فعال است که توسط کاربر با نام کاربری @barooonzadeh اداره می‌شود. این کانال به اشتراک گذاشتن متن، شعر، کلیپ، و کلام‌های مفید برای اعضای خود می‌پردازد. اگر به دنبال یک منبع مورد اعتماد برای مطالعه و مشاهده محتواهای جذاب هستید، بارون زده مکانی مناسب برای شماست. ارتباط با ادمین کانال از طریق @mohammadrb70 برقرار می‌شود. همچنین می‌توانید فیلم‌ها و سریال‌های این کانال را از آدرس @film_barooonzadeh دنبال کنید. به بارون زده بپیوندید و از محتوای فراوان و گوناگون آن لذت ببرید.

بارون زده

18 Nov, 19:53


پنجم دبستان بودم. زنگ آخر بود و انشا داشتیم.وسطای زنگ یادم اومد که ننوشتم انشای اون روز رو.دست و پام میلرزید از شدت ترس.چون وقت نمیشد همه انشاشون رو بخونن،معلم تصادفی چند نفرو صدا میکرد.از شانس خوبم منو صدا نکرد و همه چیز داشت خوب پیش میرفت.داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که بریم خونه که خانم ذوالقدر صدام کرد.گفت فلانی دفترتو بیار انشاتو ببینم.دلم هری ریخت پایین.گفتم خانوم زنگ که خورده،میشه هفته دیگه ببینین؟گفت نه . این پا و اون پا کردم و اخرش سرمو انداختم پایین و گفتم ننوشتم و یادم رفته.
از کجا فهمیده بود ننوشتم؟ از دست و پای لرزونم.نمیدونم چی تو سرش میگذشت که با خودش گفته بود بزار مچ اینو بگیرم.آب شده بودم.میترسیدم به مامانم زنگ بزنن و بازخواست بشم از طرف اونا بخاطر فراموش کردن انشا.زدم زیر گریه.نمیخواستم گریه کنم اما نشد جلوشو بگیرم.زنگ نزدن خونه ولی من مُردم و زنده شدم.سالها گذشته ولی من بارها این خاطره تو ذهنم اومده و اندازه همون پسر بچه یازده ساله قلبم فشرده شده هر بار.چرا باید با من اینکار رو میکرد؟ اینا رو گفتم که شاید چیزایی به نظر ما خیلی کم اهمیت بیاد ولی تو دنیای بچه ها بزرگه.این تلخی هایی که براشون میسازیم یادشون نمیره.باهاشون بزرگ میشه.جزئی از وجودشون میشه.کابوس شبهاشون میشه حتی تو بزرگسالی.خیلی مراقب بچه ها باشین.چه بچه خودتون،چه بچه های مردم.یه خراش کوچیک رو روان یه بچه،یه زخم عمیقه تو بزرگسالیش.
۶ سال معلم بودم و اگه الان برگردم به عقب مطمئنم یه سری کارا رو نمیکنم و یه سری حرفا رو نمیزنم.نه اینکه معلم بدی باشم،خیلی هم محبوب بودم ولی بازم بیشتر میشنومشون،بیشتر باهاشون رفاقت میکنم تا شاید امروز زندگی بهتری رو تجربه میکردن...


طبقه سوم

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 18:31


زن ......


🎥 شهرزاد


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 16:30


باید عشقی داشت،
عشقی بزرگ در زندگی!
از آن رو که این عشق؛
برای نومیدی های بی دلیلی
که ما را در چنگ می گیرد
عذر موجهی می تراشد!

📗یاد داشت ها
🖌آلبر کامو


پ. ن : تنهایی تان را با کسی قسمت کنید
که سالها بعد شما را همین گونه
که هستید
دوست بدارد ،
با موی سپیدتان ......

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 15:30


قاعده ساده‌ست، وقت رفتن فقط باید رفت، بی‌جستجو برای تبصره‌ای، خالی از هر منت و طلبی، و بدون هیچ اصراری به فلسفه‌تراشی و زیبانمایی و مسابقه برای جمله‌سازی‌های جان‌سوز، تمام اون‌ چیزهایی که سال‌های سال بعد باعث میشن با مرورشون خام‌تر از چیزی که واقعا بودی بنظر بیای، با گذران عمر و در خلال رنجش‌های ریز و درشتش، بالاخره می‌فهمی که هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای‌ برای گلایه نیست، پرسیدن از بقیه درباره‌ی دلیل حرف و رفتار و انتخاب‌هاشون مثل نگاه‌کردن به آسمون قبل عطسه‌ست، یک‌جور واکنش بی‌معنای مرسوم در جهانی که توش هرگز چیزی‌ به عقب برنمیگرده، دنیایی که در اون رؤیاهات کاری به واقعیت ندارن، غرایزت به پولت نگاه نمی‌کنن، حادثه از خستگیت نمی‌پرسه و هیچکس برای دوست‌داشتنت با تو مشورت نمی‌کنه، و حالا تو میون این بلبشو میخوای از چی‌ بپرسی؟ کاش هر چیزی دلیل محکمی داشت، حالا که نداره باید کوتاه اومد، لااقل توی این یکی دنیا

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 12:31


به نظرم فراموشی کامل بی معنیه، هیچکس مطلقا فراموش نمیشه، فقط جاش تو قلبت تغییر میکنه! مثلا تصمیم میگیری بفرستیش ته قلبت تو یه اتاق؛ و درو قفل کنی.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 09:30


واقعاً اسم قشنگی داره. گل «از یادم مبر».🪻

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 09:04


ایشون رفته کلینیک درمان ترک بی‌حجابی یهو برق قطع شده، درمانش نصفه کاره مونده! 😁😁😁


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 08:00


تراژدی یعنی
تو عربستان کنسرت جنیفر لوپز برگزار میشه
تو ایران کلینیک ترک حجاب...

بقول محمود درویش :
ما رویایی بیشتر از یک زندگی که شبیه به زندگی باشد نداشتیم...🥀


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 06:31


هرگز منشین متر بزن خوبی را
اندازه خوبی به ندانستن آن است...


#مهربان_باشیم

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

18 Nov, 05:30


«سلاماً علی من حاربَوا الّیل و عِند الصّباح بالاکفانِ قد عادوا.»
سلام بر کسانی که شب را می‌جنگند و صبح هنگام، با کفن باز می‌گردند.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 19:53


نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده
مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست
زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم،
صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود
میرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواند
مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند
میرود سراغ کتاب هایش
ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد
بعد از ناهار چرت میزند
بعدازظهرها را اغلب بهمراه مادرم با دوستانش شریک میشود.

خوشحال و سرحال است
کمی چاق تر شده
در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل!

پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست
به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده
و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند.


اما!
مدتی ست به مادرم فکر میکنم
پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده
اگر پدر سی سال هر روز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده..‌
پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند
اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند
پدر در آرامش کتاب میخواند
مادر جارو بدست خانه تکانی میکند

هر از گاهی پدر ظرف ها را میشوید
یا سیب زمینی میپزد
و با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند!
مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است
همه از او انتظار دارند
و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد.
مادر را نگاه میکنم!
کی قرار است بازنشسته شود؟
کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟
مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!

به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبی هایشان هستید ...

آقای همساده

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 18:31


کلمه‌ی عجیبی در زبان عربی وجود دارد به نام:
"النحیط" به معنایِ گریه‌ای که ظاهر نمی‌شود
اما در سینه جریان دارد...


🍁@barooonzadeh🍁


بارون زده

17 Nov, 16:30


من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازيافته ام كه گمش كرده بودم. شايد آدم برای اينكه خودش باشد به بودن كسی نياز دارد. معمولا همين طور است. من به تو نياز دارم تا بيشتر خودم باشم. اين چيزی ست كه می خواستم امشب با ناشی گری ام در عشق به تو بگويم.

#آلبر_كامو

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 15:30


از محبوبم دور ماندم به این خاطر که بی‌موقع و شتاب‌زده، مکنونات قلبی‌ام را نزد او فاش ساخته بودم.


اورهان پامو
📚 نامه من سرخ
ترجمه‌ی تهمینه زاردشت

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 14:31


پخته نخواهی شد، مگر بعد از آنکه احساس کردی سرشار از سخنی، ولی لازم نمیدانی به کسی چیزی از آن بگویی...

👤#جبران_خلیل_جبران


🍁@barooonzadeh 🍁

بارون زده

17 Nov, 12:31


هاروکی موراکامی انگار تو این چند تا خط منو به وضوح توصیف میکنه و میگه:
«وقتی چیزی مرا رنج میداد، در موردش با هیچ کس حرفی نمیزدم،خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، بلکه فکر میکردم که انسان ها در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات بدهند.»

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 08:01


رقابت برای عمل‌های زیبایی که اخیرا در بین زنان و مردان به شدت رایج شده،  فقط باعث خالی کردن جیب ملت و پر کردن جیب شارلاتان ها میشه.
مطمئن باشید از این همه جذابیت ظاهری نه خوشبختی بیرون میاد و نه عاقبت بخیری.
برنده دو دهه اخیر چشم و هم چشمی دنیا هم فقط برندهای لاکچری، محصولات زیبایی و جراح های زیبایی بودند.
خروجیش برای دنیا؟ هیچی.
دنیا پر شده از آدم های زیبای افسرده و تنها.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 06:30


و اما
در میان تمامِ از دست رفته هایم
هنوز خودی دارم که
سرسختانه پای من ایستاده... 🙂


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

17 Nov, 05:31


مهربان باشی تو را ب داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنن،ولی مهربان باش.
شریف و درستکار باشی ،فریبت میدهند،ولی درستکار باش.
نیکی های امروزت را ندیده میگیرن ولی نیکوکار باش.
درآخر میبینی هرچه هست بین توو خداست،نه تو و مردم❤️

نهج البلاغه/ امام علی علیه السلام


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 14:31


من کاملا خسته ام، از مردان پیری که جنگ را بوجود می آوردند برای جوانانی که در آن کشته شوند .

#جرج_مک_گاورن

روحشون شاد
یادشون گرامی


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 12:30


نوشته بود:
«آدم‌هایی که یک روز عاشق هم بودن؛ نمی تونن دوست معمولی بشن! چون قلب هم‌رو شکستن؛
و نمی‌تونن دشمن همدیگه هم بشن، چون قلب همدیگرو لمس کردن.
‏و تا همیشه می‌شن "غریبه ترین آشنا" برای هم.»

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 09:30


آنهایی که ما را همانگونه که هستیم میپذیرند و تلاش میکنند لبخندهایمان عمیق‌تر و آرامشمان طولانی‌تر باشد، همانهایی هستند که ماندگار میشوند.

#پونه_مقیمی"

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 08:01


کوتاه اما پرمعنی :

«گند نزنید به مهم بودنتون».


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 06:31


‌شاید یک شخص،
آن‌قدر که میل به درک شدن دارد،
میل به دوست داشته شدن ندارد

جورج اورول


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

26 Oct, 05:30


☕️


به قولِ سهراب سپهری:

"كجاست جاى رسيدن و پهن كردنِ یک فرش و بى خيال نشستن...؟!"
......


روزتان شاد و دلپذیر دوستان جان.....

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 19:53


دوران دانشجویی اوضاع مالیم خیلی خراب بود.
انقد که همیشه فقط به اندازه‌ی کرایه رفت و برگشتم پول داشتم.
توی کل دوران تحصیلی حتی پول نداشتم کاپشنم رو عوض کنم.
خیلی به خاطر این بی پولی خجالت کشیدم و اذیت شدم، خیلی جاها از چیزایی که میخواستم گذشتم ولی یه بارش خیلی سخت بود.
اخرین روز ترم سه بودم که بچه ها گیر دادن بریم فلان رستوران همگی غذا بخوریم و روز آخری رو جشن بگیریم.
روم نمیشد بگم پول ندارم، هر چی بهانه آوردم یه جوابی دادن و به زور مجبورم کردن بریم.
توی کل مسیر داشتم دعا میکردم یا زمین بشکافه یا من بخار بشم برم توی هوا و به رستوران نرسیم.
توی رستوران با ترس و لرز قیمتها رو میدیدم، از انواع استیک و پیتزاها تا انواع ساندویچ ها، پولم به هیچکدوم نمیرسید و جلوی اون همه دختر و پسر داشتم سنگ رو یخ میشدم.
دست کردم توی جیبم و دیدم اگه همه پول کرایه تاکسی ها رو بدم میتونم یه سیب زمینی با نوشابه سفارش بدم
همون رو گرفتم.
موقع ای که سفارش همه رو آوردن جلوی همه استیک و پیتزاهای ویژه بود و جلوی من یه سیب زمینی ساده.
همه فهمیده بودن جریان چیه، ولی کسی به روی خودش نمیورد.
ولی یه عوضی برای خوشمزگی گفت: سعید تو که پول نداری چرا رستوران میای.
یکی جواب داد: پول نداره، ولی بر خلاف تو شعور و عزت نفس داره بقیه هم هر کدوم یه چیزی بارش کردن و فضا انقد سنگین شد که همه غذاها نیمه خورده موند و زدیم بیرون.
کل مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده میومدم و سعی میکردم به خودم دلداری بدم، ولی مگه میشد لعنتی؟
هیچی بدتر از خورد شدن غرور آدم توی جمع نیست، اینکه به خاطر چیزی تحقیر بشی که مقصرش نیستی.
خلاصه اون روز گذشت
اون احمقی که بهم تیکه انداخت یه آقازاده بود که با پول باباش بارش رو بست و رفت.
بقیه هم هر کدوم یه گوشه ای پخش و پلا شدیم.
اون روز گذشت ولی اون شرم و خجالتی که متحمل شدم توی یادم موند و بهم یاد داد کسی رو به زور جایی نبرم.
بهم یاد داد به کسی اصرار نکنم شاید دستش تنگه.
یاد گرفتم یه حرف نسنجیده یه آدم رو می‌تونه نابود کنه.
یاد گرفتم که هوای رفقام رو بیشتر داشته باشم، مخصوصا اونایی که روی پای خودشون واستادن و دستشون تنگه.
اگه زمین خوردی، بعدش زخمی ها رو بغل کن، اون موقست که میتونی ادعا کنی خوب شدی.


کاتسوموتو

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 18:30


من مجموعه ای از
درست می شودهایِ پاره پاره ام...🥀


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 16:35


یادمان باشد
هر چیزی هم ارزش جنگیدن ندارد
حریمِ آرامِ قلب مهم‌ترین چیزی‌ست که باید حفظش کنیم


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 12:30


تنهایی را ترجیح بده به تن‌هایی که
روحشان با تو نیست...
تنهایی تقدیر من نیست، ترجیح من است.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 08:00


اونهایی که در گذشته به شما آسیب زدن خیلی بعیده الان اشتباهاتشون رو در قبال شما گردن بگیرن.پس اگه تصمیم گرفتید راجع به گذشته باهاشون صحبت کنید ممکنه اونها با رد همه صدماتی که بهتون زدن،مجددا بهتون آسیب برسونن.بنابراین تلاش برای قانع سازی آدم های مسئولیت گریز اصلا ایده خوبی نیست.اونها با بی اعتبار کردن تروماهای شما میتونن مجددا زخم دل شما رو تازه کنن.ایده خوب اینه که یقین داشته باشید تجارب شما واقعی هستن و به خاطراتتون اعتماد کنید و در دورترین فاصله فیزیکی و روانی از افراد آسیب رسان قرار بگیرید.حالا هر کسی که میخواد باشه...

دکتر بهزاد چاوشی

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 06:31


از بهترین صفات یک دوست:

قابل پیش‌بینی بودن.


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

25 Oct, 05:37


اگه یه ساعت دیواری مثلا هر روز سی ثانیه عقب بیوفته حالا قابل چشم‌پوشیه.بعد از یک هفته مثلا 3-4 دقیقه عقب میمونه. فاجعه نیست و 4 دقیقه است دیگه.

ولی نکته مهمش اینه که دیگه اون ساعت قابل اعتماد نیست.

بعضی خطاها خیلی ریزه ولی باید مواظب باشید از شما یک آدم غیرقابل اعتماد نسازه.


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 20:50


⭕️ آهنگ جدید مرتضی وکیلی به نام پاییز

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 20:34


.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 19:53


چرا چهل ساله های ما اینقدر خسته اند ؟

ما همون نسلی بودیم که تیله خوردیم، گریه کردیم که مبادا از دلمون درخت تیله سبز شه، مدادمونو از دوسر نتراشیدیم که مامانمون نمیره، ما کفش بزرگترامونو جفت کردیم و کناره های نونو بوسیدیم.رو دیوار خونه ی همه مون کوبلن بود، همه مون لیف بافته بودیم، همه مون مشق نوشته بودیم، همه مون آدامس خروس نشان خورده بودیم.
خودمون میگو نخورده بودیم، دعا کردیم مجید قصه ها، میگو بخوره.واسه تنهایی بی بی غصه خوردیم، واسه بازم دیر رسیدن محسن حرص، از چاق و لاغر ترسیدیم، با «اسم وفامیل »خندیدیم.نون قندی مشهد تنها سوغاتی مون بود و جوراب رنگ پا، کادوی روز معلممون. مامانامون بیگودی توی آب جوش انداخته بودن، باباهامون برف پارو کرده بودن. دکتر هندی دیده بودیم و نخ جای گوشواره توی گوشمون انداخته بودیم.
رسم ریاضی کشیدیم تا نمره بگیریم، نقشه ی ایرانو کشیدیم که نمره بگیریم، انشا نوشتیم علم بهتر از ثروته تا نمره بگیریم، امامارو حفظ کردیم که نمره بگیریم.

ما رو پشت بوم خوابیدیم و نیفتادیم، ما پفک نمکی خوردیم و نمردیم، ما پای بخاری نفتی نشستیم و بوی نفت نگرفتیم،  پیاده رفتیم مدرسه خسته نشدیم، لباس بزرگترامونو پوشیدیم و کوچیک نشدیم، حمام عمومی رفتیم و خجالت نکشیدیم.
صبحا کُشتی با دوبنده ی سیاه از تلویزیون دیدیم، ظهرا ظهرجمعه گوش کردیم، عصرا کاهو سکنجبین خوردیم، شبا یواشکی ویدئو بردیم شعله دیدیم.
ما سینما ۲۲ بهمن داشتیم، ما حمام حاجی رئیس داشتیم، باغ گلهای ما گل داشت، قناتمون آب ، خونه هامون حیاط و حیاطامون، همسایه.
چرا ما الان اینقدر خسته ایم؟


ملیحه ترکمن زاده

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 18:30


برای نسلی که این سکانس رو
بارها زندگی کرد...🥀


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 16:30


ڪدام حست قوی تر است؟!....
بنویـسم دوسـتت دارم....
ڪه ببینی و باور ڪنی!....
بگویـم دوستت دارم....
ڪه بشنوی و باور ڪنی!!....
یا دوست داشـتنی ببـوسمت
ڪه لمس ڪنی و باور ڪنی!!....
تـو بگــو....
چطور بگویـم دوستت دارم...

#شیوامیثاقی

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 12:31


از عمر من کم کن ولی برگرد
غم بی پایان من💔🖤
🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

24 Oct, 09:31


گاهی وقتا معنیِ هیچی، واقعا هیچی نیست؛

تناقض یعنی جایی که یه کلمه،
معنیش برعکس خودش باشه...

مثل وقتایی که یه نفر رو صدا می زنی،
و بعد از جوابش
آروم می گی هیچی؛
کی می دونه
توی این هیچی،
چقدر دوستت دارم جا مونده...

مهم نیست چقدر دور،
چقدر نزدیک،
مهم اینه که یه نفر توی زندگیت باشه،
که بتوني صداش كني
و بهش بگی هیچی،
دقیقا هیچی...

#پویاجمشیدی


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

22 Oct, 12:31


مادربزرگم می‌گوید قلب آدم نباید خالی بماند اگر خالی بماند مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم مدتیست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم یعنی، راستش چطور بگویم؟‌
دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم یا نمیدانم کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

پدرم می‌گوید قلب مهمانخانه نیست که آدم‌ها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند.
قلب، لانه‌ء گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب، راستش نمیدانم چیست اما این را میدانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه...

ـ نادر ابراهیمی

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

22 Oct, 09:30


آبان هم رسید ...
با کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی .
با حال و هوایِ دلبرانه ای ، که آدم را ناخودآگاه ، شیفته و عاشق می کند .
کاش ، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز ، تمامِ کینه و دشمنی و غم ها بریزد ،
کاش دوباره مثلِ گذشته ، غمخوار و چاره سازِ هم باشیم .
هوا ، هوایِ رفاقت است و همدلی ،
فصل ، فصلِ دوست داشتن ،
و ماه ، ماهِ بخشش ،
ماهِ خوب بودن ...
"مهر" نیست ،
مهربانی که هست !!!

#نرگس_صرافیان

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

22 Oct, 07:59


شاید عجیب باشه هر چه بیشتر خودتون رو درگیر یه رابطه عاطفی کنید و واسه حفظش به در و دیوار بزنید بیشتر در معرض از دست دادنش هستید!به محض اینکه دست از تلاش بکشید و اجازه بدید رابطه مسیر طبیعی خودش رو طی بکنه همه چیز به نفع شما عوض میشه...

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

22 Oct, 06:30


متن های شاعرانه کوتاه را دوست دارم؛
به عنوان مثال،نام شما را...❤️


#شاعرانه
#عاشقانه

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 19:53


خواننده هه داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره‌هام بی‌جا نبودن؟ "
دلشوره داشتم! پیام دادم:
- کجایی؟
طول کشید تا جواب بده
+ سرِ کار عزیزم! می‌دونی که چقدر سرمون شلوغه این روزا!
می‌دونستم! یعنی خودش گفته بود که وقتِ سر خاروندن نداره این روزا، انقدر که کار ریخته سرشون! ناخن انگشت شستمو گرفتم به دندون، براش نوشتم:
- نبینمت امروز؟
بعد حساب کردم آخرین باری که دیده بودمش کی بود؟ هفته ی قبل؟ یا هفته ی قبل ترش؟
نیم ساعت بعد جواب داد
+ امروز نمیشه، تا دیروقت گیرِ کارم!
باشه ای زیر لب گفتم و بدون اینکه جوابی به پیامش بدم، سرک کشیدم تا توی آینه ی جلو، خودمو ببینم. استرس داشتم، زیاد!
قابلمه ی بقچه پیچ ماکارونی رو بغل کردم و بی اختیار لبخند زدم، لابد خیلی ذوق می‌کرد!
دستامو گذاشتم روی فرمون ماشین و صورتمو تکیه دادم بهش و نگاه گردوندم سمت تک و توک همکاراش که داشتن از پیاده رو رد می‌شدن، با خودم فکر کردم یعنی چقدر طول می‌کشه؟
نیم ساعت شد؟ نشد! پاشو که گذاشت توی پیاده رو، دیدمش. لابد کارش زودتر تموم شده بود! بقچه به بغل پیاده شدم از ماشین و قدم برداشتم سمتش، فرصت نشد برسم بهش و صداش کنم. کسی قبلِ من، طول خیابونو دوئید و خودشو انداخت توی بغلش و من...
غافلگیر نشدم زیاد!
خودم نخواستم یا مجالش نبود؟ نمی‌دونم! راهِ رفته رو برنگشتم، ادامه دادم مسیرمو!
بهش که رسیدم سر بلند نکردم که چشمای بهت زده شو ببینم، که چشمای خیسمو ببینه...
خیره شدم به بند کفشایی که خودم یه روزی انتخابشون کرده بودم و بقچه ی دستمو گرفتم سمتشو تکونش دادم و جون کندم تا بگم:
- بیا! برای تو پختمش! اون روز که نشسته بودی رو به روم و کله کرده بودی توی گوشی و لبخند می‌زدی و وقتی پرسیدم چی توی گوشی انقدر جذابه که دو دقیقه بیخیالش نمیشی و به من و من افتادی که چیزی نیست، می‌دونستم یه چیزی هست! بعد که گفتی یه کلیپ آشپزیه که خانومه داره ماکارونی می‌پزه با کلی رب و چقدر هوس کردی، می‌دونستم داری دروغ میگی، ولی دوست داشتم باورت کنم!
می‌خواست چیزی بگه اما با دیدن همکاراش ساکت شد، منتظر شدم تا صدای پاها دورتر بشه...
خیالش که جمع شد از رفتنشون، دست دراز کرد سمت بازوم، دو قدم رفتم عقب‌تر. سربلند نکردم...
- خر نبودم! حالیم بود هیچ آدمی، اونقدری سرش شلوغ نیست که قدِّ یه پیام دوستت دارم و یه تماس پنج دقیقه ای و یه نیم ساعت بیا ببینمت، وقت نداشته باشه؛ ولی دلِ لاکردارم قبول نمی‌کرد،
الانم نیومدم واسه حق‌خواهی و جنگ و دعوا، اهلش نیستم...
با مشت آروم کوبیدم سرِ دلم
- فقط اومدم که دست از حماقت برداره این لامذهب!
صدای زیر و زنونه ی پر عشوه ای که تا حالا ساکت بود، پر شد توی گوشم
" چه میگه این؟ این دیگه کیه؟ "
سر برنگردوندم؛ نگاهم به زمین بود هنوز! آروم گفتم:
- هیشکی عزیزم! من اگه کسی بودم، شما الان اینجا نبودی!
ولی حواست باشه، اونی که یه بار خواست و تونست و خیانت کرد، هزار بار دیگه هم می‌تونه...
قطره ی اشک سمجو با دست پس زدم و بقچه رو هول دادم توی دستاش
- بگیرش! ماکارونیه، با کلی رب! با هم بخورینش!
فرصت ندادم چیزی بگه یا کاری کنه. حتی نگاهشم نکردم برای بار آخر؛ عقب گرد کردم سمت ماشینو بی سر و صدا دور شدم از اون فضا و اون آدما...
صدای هق هقم نمی‌ذاشت بشنوم، وگرنه مطمئنم خواننده هه هنوزم داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره هام بی‌جا نبودن؟ "

طاهره اباذری هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 18:30


حتی غر زدن درباره‌ی قیمت سکه و دلار توانی می‌خواد که جامعه‌ی خسته‌ی ما نداره. به ما اطمینان دادن که صدامونو نمی‌شنوند.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 16:31


آرزو می‌کنم سرنوشتتون به آدمی گره بخوره که باعث میشه خودتونو بیشتر دوست داشته باشید!!

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 12:31


مراقب باشیم که در کنار چه کسانی وقت می‌گذرانیم.

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 09:41


دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم
در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی
در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
بار دیگر
در کنار تو بودنم
در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست
دوستت دارم

#سوزان_پولیس_شوتز


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 08:00


حد و مرزی که داستایوفسکی تو کتاب قماربازش برای روابط بین ادما مشخص کرده،خیلی عالیه :
گرچه صمیمانه دوستتان دارم،
اما به شما حق نمیدهم که بعضی سوالات را از من بکنید...


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 06:30


یه جایی خوندم که «آدم چاره‌ی آدم است. هر چقدر هم دور شویم، هر چقدر بی‌اعتماد‌ شویم و از آدم‌ها بگریزیم باز جایی به آغوشی پناه می‌بریم و اشک می‌ریزیم. از آدم‌ها به آدم‌ها پناه می‌بریم. از دستی که طردمان کرده است دور می‌شویم و دست‌هایی که به سویمان دراز شده است را می‌گیریم. به چشم‌های کسی که آزارمان داده است نگاه نمی‌کنیم و در چشم‌های منتظر دیگری غرق می‌شویم. ما ناگزیر به لمس دست‌هاییم، به بوسیدن، به بوسیده شدن، ما چاره‌ی همیم..»

دیکتاتور حانیه


🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

21 Oct, 05:31


با وجود مدرک دانشگاهی
چهار کتاب
صدها مقاله
هیچگاه در خواندن اشتباه نکردم
جز وقتی که نوشتی «صبح بخیر»
و من خواندم :
دوستت دارم...

محمود درویش

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 19:53


امروز صبح آماندا تا من را دید گفت: "چه پولیور قشنگی، خیلی بهت میآد". بعد هم کله اش را فروبرد توی مانیتور و مشغول محاسبه سایز میلگردهای ستونهای بتنی پل شد. همین دو جمله ساده، هزار ژول انرژی برایم تولید کرد. پارسال هم با دوستم رفته بودیم رستوران. گارسونمان یک دختر خیلی جوان بود که وقتی میخندید یک چاله گود میافتاد روی لپ راستش. غذا را که آورد رفیقم بهش گفت: چال گونه ت خیلی جذابه. بعد هم با سر رفت توی کاسه سوپ قارچ و مشغول خوردن شد. گارسون هم دو برابر لبخند زد برایمان و چال گونه راستش به اندازه یک بند انگشت گود شد. معلوم بود که همین یک جمله ساده کار خودش را کرده و روز گارسون را قشنگ کرده است. خود من هم چند سال پیش رفته بودم توی یکی از دهات شمال ایالتمان. توی راه برگشت دم یک کافه نگه داشتم تا چای بگیرم. کافه دارش زن پیر و چروکی بود که موهایش را آبی کرده بود. به نظرم خیلی قشنگ میآمدند. همین را بهش گفتم. آنقدر خوشحال شد که آمد این طرف دخل و بغلم کرد. حالا بماند که چای اش مزه پشکل خشک میداد. دارم یاد میگیرم که زیباییها را اعلام کنم. به شکل بیمنظور و بیخطر. همان تعریف یا کامپلیمنت. باید اعتراف کنم که در کنار میلیاردها خاصیت خوبی که فرهنگ ما دارد، جای این یکی کمی خالی است. شاید هم من میترسم از این سلاح کاربردی برای خوب کردن حال دل ایرانیها استفاده کنم. ترس از سوِءتعبیر. پارسال با دو نفر قرار داشتم شهرکتاب میدان ونک. خانم پشت دخل لبخند که میزد، امید به زندگی آدم سه برابر میشد. اما به هیچ وجه جرات نداشتم زکاتش را به آن خانم پس بدهم و بگویم چه قدر لبخندتان قشنگ است. احتمالا بابت این تصور که از این سلاح بینهایت بار سواستفاده شده و کاربردش راه انداختن کارهایمان شده یا کشاندن پای صاحب قشنگی به رختخواب. حتی جرات نداشتم به رانندهی تاکسی ونک-آریاشهر بگویم که چه خالکوبی قشنگی روی گردنش دارد. به هر حال ممکن بود سوتعبیر کند و بگوید که در خانه اش شتر سخنگو نگه میدارد، بیا تا برویم. همین شد که با خیال راحت به پیرزن خارجی توی دهات گفتم چه موهایت قشنگ است اما به داخلیها نگفتم. اما خب. تمرین لازم دارم. تعریف و کامپلیمنتِ بیمنظور و بیخطر، خیلی لذتبخش است. اصلا مثل سیب و انگور و نارگیل، میوهای از میوه‎های بهشت است. چه اشکال دارد به نگهبان ساختمان بگویم که موهایش را چه قشنگ کوتاه کرده. یا مثلا به ماموری که پای پاسپورتها را مهر میزند بگویم چه سبیلهای حقی داری. یا به مهماندار هواپیما بگویم رنگ چشمهایت مثل آسمان ماه نوامبر است. بعد هم راهم را بکشم و بروم. بی آنکه هیچ چیزی بخواهم. بیمنظور و بیخطر.


فهیم عطار

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 18:30


اما من هیچوقت خیلی قوی نبودم
حتی یه جاهایی دلنازک تر و لوس تر از خیلیا بودم اما چون میدونستم نمیتونم روی هیچکس حساب باز کنم خیلی جاها وانمود کردم همه چی اوکیه و اصلا ناراحت نیستم...

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 16:30


از دست نده کسی را ..
که وقتی اسمت را می‌برد ...
گویی مکان امنی را توصیف می‌کند ..!

#محمود_درویش


من_با_او_زندگی_میکنم

با صدای :
#Andrea_Bocelli‌

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 12:30


چوپانی ماری را
ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد
و درخورجین گذاشته وبه راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از
خورجین بیرون آمد و گفت:
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت : آیاسزای خوبی این است؟
مار گفت : سزای خوبی بدی است...!!!
و قرار شد تا از کسی سوال کنند،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را.
روباه گفت : من تا صورت واقعه
را نبینم نمی توانم حکم کنم.
برگشته و مار را درون بوته های آتش
انداختند ، مار به استمداد برآمد و روباه گفت :
بمان تا رسم خوبی از جهان بر افکنده نشود.
نه باید مثل چوپان خوب خوب بود.
نه مثل مار بد بود
باید مثل روباه بود و دانست
چه کسی ارزش خوبی کردن دارد!

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 09:30


رفتن كار آدم هاست
مى آيند
مى مانند
و يك روز چمدان مى بندند،
ماندن اما...
واى از اين ماندن
كه تنها از ديوانه ها بر مى آيد
ديوانه، كارش ديوانگيست
و ماندن ...
بودن
د.ى.و.ا.ن.گ.ى.س.ت !

وچه شيرين مى شود
دنيا را
ديوانه وار گذراندن!

#عادل_دانتیسم

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 06:30


خیلی اتفاق افتاده که دیدیم وقتی بچه‌ای زمین میخوره یا به چیزی برخورد میکنه،مادر و پدر برای آروم کردن بچه،شروع به کتک زدن اون چیز می‌کنن یا تف و لعنت به زمین سفت و قانون جاذبه می‌فرستن که باعث آسیب دیدن بچشون شده !
چون
به ما یاد ندادن دنیا چطور کار میکنه !
به ما یاد ندادن هر کاری ، عواقبی داره!
به ما یاد ندادن مسئولیت بپذیریم!
و حتی به ما یاد ندادن اگر انعطاف‌پذیر نباشیم حذف میشیم!

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

20 Oct, 05:30


انقدر اوضاع سياسي جهان پيچيده شده كه راننده تاكسيا ديگه مسافر براي مسيرهاي كوتاه سوار نميكنن.
🚕

🍁@barooonzadeh🍁

بارون زده

19 Oct, 19:53


دی ماه ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج میانسال پولداری، ساکن تهران که به تازگی از مسافرت طولانی به دور دنیا و شهرهایِ ایران برگشته بودند.  هیچوقت کسی ندونست چرا از بینِ این همه شهر کرمان رو انتخاب کردند. مرد مهندس کشاورزی و تحصیلکرده ی دانشگاه تهران و بعدا پاریس بود. خیلی پولدار بودند، پولی که حاصل کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه ی فامیلی. مرد به استاندار وقت گفت: "سالهاست زندگی میکنیم و متاسفانه فرزندی نداریم و وارثی. تصمیم گرفتیم با پولی که داریم در کرمان چیزی بسازیم. "استاندار خیلی خوشحال شد. فوری پیشنهاد داد: "بیمارستان بسازین. کرمان بیمارستان کافی نداره." مرد گفت: "نه!" استاندار پیشنهاد داد: "هتل! کرمان فقط یک هتل داره." —نه! —مدرسه؟ مسجد؟ مرکزِ خرید؟ و جوابِ همه نه بود. همسرِ مرد توضیح داد: ما تصمیم گرفته ایم در کرمان دانشگاهی بسازیم. با همه ی امکانات! و مرد کلامِ همسرش رو کامل کرد: ما یه دانشگاه اینجا میسازیم اونوقت هتل و مسجد و بیمارستان و مرکزِ خرید و مرکزِ جذبِ توریست هم در کنارِ اون دانشگاه ساخته میشه. ما دانشگاهی در کرمان میسازیم برایِ بچههایی که نداریم و میتونستیم داشته باشیم. اون روز و تمامِ هفته ی بعد اون زوجِ میانسال در ماشین استانداری تمامِ کرمان رو برایِ پیدا کردنِ زمین مناسب برایِ ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. هر جا بردنشون، چیزی پسند نکردند. روزِ آخر در حومه ی کرمان در بیابونِ برهوتِ کویری کرمان، راننده کلافه دمی ایستاد تا خستگی در کنند و آبی بنوشند. راننده بعدها تعریف کرد که: " تا مرد پیاده شد که قدمی بزند، زیر پاش یک سکه ی یک ریالی پیدا کرد. برش داشت و به من گفت همین زمین رو میخوام. برکت داره. پیدا کردنِ این سکه نشونه ی خوبیست. اینجا دانشگاه رو میسازم. " راننده می گفت بهشون گفتم: "اینجا؟؟ اینجا بیابونه. بیرونِ کرمانه، نه آب داره و نه برق. خیلی فاصله داره تا شهر." ولی مرد سکه ی یک ریالی رو گذاشته بود جیبش و اصرار کرده بود که نه فقط همین زمین رو میخوام. همه ی زمینِ این منطقه رو برام بخرین. دانشگاه رو اینجا میسازم."اون زمین خریده شد، و احداثِ دانشگاهِ کرمان از همون ماه با هزینه و نظارتِ مستقیم اون مرد شروع شد. اتاق کوچکی در اون زمین ساخته شد و تصویرِ کوچکی از اون مرد رویِ یکی از دیوارها بود. کسی تو کرمان اصلا اونو نمیشناختش. سالها گذشت، خیلی اتفاقها افتاد. انقلاب شد، جنگ شد. ولی هیچ چیز و هیچ کس نتونست، مشکلات شخصی، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختنِ اون دانشگاه متوقف شه. و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظهای ترکش نکرد. اون دانشگاه ساخته شد. یکی از زیباترین، مجهزترین دانشگاههای ایران. شامل دانشکدههای مختلف تقریبا در تمامی رشته ها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش ، اون دانشگاه افتتاح شد. دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان! نامی از او بر هیچ جا نبود غیرِ از همون عکسِ کوچیکِ قدیمی تو اون اتاق کوچیک. وقتِ سخنرانی افتتاحیه گفته بود که چقدر خوشحاله که اون دانشگاه رو ساخته و حس میکنه که این فرزندانِ خودش هستند که به اون دانشگاه میان. و آرزو کرده بود که اتاقِ کوچکی در ورودی اون دانشگاه داشت که با همسرش اونجا زندگی میکرد و میتونست آمد و رفتِ هر روزه ی فرزندانش رو ببینه. اتاقی به اون داده نشد.
ولی او ادامه برایِ اتمامِ اون دانشگاه رو هرگز متوقف نکرد. دانشکدههای مختلف یکی بعد از دیگری شروع به کار کردند. آخرین دانشکده ، دانشکدهِ پزشکی بود. در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی هم ساخته بودند. روز افتتاحِ اون دانشکده دقیقا با فارغ التحصیلی من در....... افتتاحیه رفتم، همه ی دانشجوها از رشتههای مختلف اومده بودند. جا برایِ سوزن انداختن نبود. کسی حتی نمیدونست که اونا اومدن یا نه. بیشترِ ماها هیچ تصویری از اونا ندیده بودیم.وقتی رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاشها و کاری که کرده اند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون بیان و شروع به کارِ اونجا رو رسما اعلام کنند، اون وقت ما زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی رو دیدیم که از پلهها بالا رفتند. هیچ سخنرانی نکردند و هیچ نگفتند. فقط اونجا ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی قبلی همه با هم به احترامشون بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند.  و اونا فقط نگاه کردند و گریه کردند. زنده یادان فاخره صبا و علیرضا افضلی پور.هم اکنون هر دو در کنار هم و در قبرستان ظهیرالدوله آرمیده اند . روحشان شاد، قهرمانان.

🍁@barooonzadeh🍁

1,336

subscribers

5,051

photos

3,892

videos