دلم گرم است
دلم در آتش سردے پر از اندوه می سوزد
سرم درگیر افڪارے ست طوفانی
هوا در بارش باران
ترانه سازِ یڪ فردے ست زندانی.
تو را چون سایه می بینم
زمین در گردش آن سایه می گردد
و من گیجم
و می چرخم
به دور تو ، ڪه گویی
قبله اے تاریڪ درون عشق می مانی.
تویی از من تهی ، در شب
تویی در من فراوان شعر.
ڪنارم مینشینم ، باز می خوانم
و باران با تو می بارد
به زیر چشم عاشق پیشه اے متروڪ.
به زیر لب چه می خواند
لبم با من هم آوا نیست
دل از فریاد خاموش است
و من اے آه سردِ سینه اے تاریڪ
به زیر سایه ات گویی
فراموشم ، فراموشم
در این ساعات ڪندِ دائما ساڪن
در این آهنگ بی وزنِ تماماً بغض
تو را اے سایه ے تاریڪ و روشن تر
درون چشم
تو را اے از تمام عشق ، زیباتر
تو را اے رفتنت امروز
درون خاطرات مانده ے هر روز
تو را من دوست می دارم....
#عباس_عظیم_زاده