برغان روستای کهن @baraghanrostayekohan Channel on Telegram

برغان روستای کهن

@baraghanrostayekohan


تاریخ وفرهنگ البرز وکرج یالان - جمعیت شناسی-مطالب علمی وآموزشی ،مطالب مربوط به روستا شناسی و تصاویر هنری و خبرهای گوناگون
شما میتوانید نظرات , پیشنهادات ،فرهنگی ،خاطرات، قدیم،
خود را برای ادمین ارسال کرده تا با نام خودتان در کانال درج گردد

@hassansaneei

برغان روستای کهن (Persian)

با ورود به کانال تلگرام "برغان روستای کهن"، شما به دنیای تاریخ و فرهنگ البرز و کرج یالان خوش آمدید. این کانال با موضوعاتی همچون جمعیت شناسی، مطالب علمی و آموزشی، روستاشناسی و تصاویر هنری مختلف، شما را به یک سفر معرفی می‌کند. اینجا جایی است که شما می‌توانید نظرات، پیشنهادات، فرهنگی، خاطرات و داستان‌های قدیمی خود را با ادمین کانال به اشتراک بگذارید و حتی با نام خود در کانال درج شوید. اگر به دنبال یادگیری و اطلاع‌رسانی درباره تاریخ و فرهنگ این منطقه هستید، حتما به این کانال ملحق شوید و از محتوای متنوع و جذاب آن لذت ببرید. همچنین با دنبال کردن اخبار گوناگون از این منطقه، همیشه اطلاعات به‌روز را در اختیار داشته باشید. از این پس، همراه با کانال "برغان روستای کهن"، تاریخ و فرهنگ این منطقه را بشناسید و از زیبایی‌های آن لذت ببرید.

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:05


🍁برگ_ریزان
پاییز_پادشاه فصل های خداوند
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌻 آذرماه تون .....
🍁زیبـا و عـالی ، ان شاءالله
💗قلبتون...... لبریز از مهربانی
🌻وجودتون ....
🍁سرشاراز سلامتی
💗زندگی تون.....
🌻پراز عشق و محبت
🍁و عاقبت بخیر
💗باشید و خوشبخت
🌻روزتون زیبـا و در پناه خدا

🪭🪭🪭🪭🪭🪭
اما دوست خوبم
حواست باشه ها
عمر مون داره میره از کف
یه تابستون و یه پائیز دیگه هم پرید ....
🍁🍂🐦‍🔥🍁🐦‍🔥

🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─۰۰۰۰

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:05


🌹 لغتنامهء محلی البرز

🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔸قِیلوله = خواب نیمروز

🔸قِیماق = سرشیر خشک شده

🔸قِیمه = گوشت خرد شده

🔸قِیمه خُرِش = خورشت قیمه

🔸قِیمه قِیمه مینَمِت = تکه تکه ات میکنم

🔸کاجیلا = گیاهی رنگی

🔸کاچی = حلوائی شل از آرد برنج و شکرو گلاب و زعفران

🔸کاچین = چیدن علف

🔸کارتینَک = کارتنک، نوعی عنکبوت

🔸کاردی = نوعی گیاه دارویی ، بارهنگ

🔸کاسنی = نوعی گیاه دارویی

🔸کاسه لیس = پاچه خوار

🔸کافتال = کفتار

🔸کاکو = نوعی گیاه علوفه ای

🔸کاکوتی = نوعی گیاه خوراکی

🔸کالا = زمین آیش

🔸کالانَکی = بورانی سبزی کوهی

🔸کالک = خربزهء کال

🔸کالونَک (کانالک)= نانی تنوری با سبزی کوهی

🔸کاموا = نخ بافتنی

🔸کان = معدن

🔸کاه کوله بار = پشته ای از کاه

🔸کَبلائی = کربلائی

🔸کبوت = کبود

🔸کَبوتِ قبا = کنایه از اسمان

🔸کبوتِ لیچه = نام یک محل

🔸کبوتِ مرک = قبای کبود رنگ

🔸کبوته = نوعی درخت ، کبوده

🔸کُپ = ظرف نفت

🔸کَپَنَک = لباس چوپانی

🔸کَپِهء مرگ = خوابیدن و بلند نشدن

🔸کَت = کتف، شانه

🔷🔷🔷🔷🔷
گردآوری دکتربهمن ایزدبین

🎁🎁🎁🎁🎁🎁
@baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:05


روستای با صفای تکیه " آغشت"
دهستان برغان
با زیبائی و طبیعت بکر و کم نظیرش هدیه ای است خدادادی به مردم مهربان و مهمان نوازش ،، ذهن هر گردشگر و دوستدار طبیعت را به تماشا میخواند .
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:05


نقل از بخش چهارم

درچکاد تاریخ ....

توجه : دراین داستان تاریخی
( تاریخ داستانی سیصد ساله برغان)
مشابهت برخی نام ها اتفاقی است وبرخی وقایع باتغییراتی روایت شده است .

زکریا مهرور
بخش پنجم : میدان برغان

میدان ورودی برغان درخوابی عمیق فرورفته وسکوتی ممتد آن را فرا گرفته بود، هیچ معلوم نبود همین دو ماه قبل درآن ازبامداد تا شامگاه وگاه تا شب هنگام زنگ خرها وقاطرها وشترها یک لحظه هم قطع نمی شد وازپنبه زنی ها سمفونی کمان پنبه زن ها تا مغرب، گوش کوچه ها را نوازش می داد وهیاهوی مردم درصدای چکش کاری مسگرها وپتک چند آهنگری بزرگ گم می شد. اما اکنون به جای آن همه رفت وآمد، آرامشی کم سابقه برقراربود و این آرامش براثربارش ۵برف انبوهی بود که درزمستان سال 1165 قمری چندروزیکریز باریده بود ودرکوچه ها ومیدان ها انباشته و عبور ومرور را مختل کرده بود. برای مسافری که چندماه پیش گذارش به این شهر کوچک ونسبتا پررفت وآمد ، افتاده بود هیچ قابل تصورنبود که یک روز آن همه جمعیت که اغلب اهل دادوستد بودند ، ناپیدا شوند ویا درخانه های خود به گرمای دلچسب کرسی پناه ببرند. جمعیتی که صنعت گران بازار طویل اما کم عرض بودند یا دکان دارها و کسبه وباغداران داران میانه حال . صنعتگرانی که با صنایعی درخورنیاز اهالی وروستاهای دور واطراف فعالیت داشتند وکالاهای مناسب راتولید می کردند و دکان دارهایی که محصولات روستایی و عطریات محلی وداروهای گیاهی وخشکبار عرضه می داشتند . میدان برغان ازسوی غرب با آبادی های پایین دست رودخانه مرتبط بودوکاروان سراها وکارگاه های چندی درهرسوی خود داشت . راهی که به این میدان متصل بود پس ازگذشتن ازکردان به راه قزوین - ری می پیوست ؛ همان راهی بود که کاروان ملامحمد از آن می رسید والبته در فصول مناسب تاجران، مسافران وکاسبان وبرزیگران روستاهای ساوجبلاغ ازآن به برغان می آمدند . برغان از سوی شرق نیز ازطریق پلی باستانی به روستاهای ارنگه بزرگ و ری وتهران متصل می شد ونیز به راه ابریشم . وحالا این میدان دردل آن زمستان سخت تنها با چندچراغ کم سوی دوطرف بازار وفقط چند دکان کوچک نفس می کشید .
مشدی حسین خراط یکی ازآن دکان دارهایی بود که در گوشه ای پرت با صفرعلی قزلباش ، حرفشان گل انداخته بود .
-- مشدی ، زموستان امسال دی بد بلایی هسه ها . دیاری پاشه میدان نیمییله ، نه کوهی میا، نه صحرایی آدم . خودشانه پاک لحاف کرسی بیخ دیپیتن .
-- ای عامو ، خدا آقاته بیامرزه ، آقام می گود اگه این سیا زموستان نیمیرم باهار نیمیمیرم که پشتش تبستانه . هرطوریه زموستان دی میشو ، باهار میا. الان چارچار د رد گیردیم دیگه ، نییه ؟
-- ای ببم ، هنوز کویه این هوا وا گرده ، پشتش حوته ، قدیمان میگوتن حوت ، برف میزنه تا کوت . تازش دین بردالعجوزم پشت سرش دره .
-- بگوتم که اینان همش عمرمایه که میا و میشو یه روزش واهاره یه روزش هم زموستان .
مشدی حسین وکبلایی صفرعلی همین طورکه گپ می زدند رویشان به میدان بود ومی دیدند که نه رویگری بازه نه ازگیوه کش وشیشه گر وسنگتراش خبری هست و همه جا قفل است ؛ تنها مشدی بمانعلی پالان دوز قیچی بزرگ وزنگ زده وتمنه اش درکاربود که برای خرهای دهات پایین سفارش پالان گرفته بود که بهاری تحویل بدهد.
آن دو عمدا گپ زدنشان را کش می دادند تا بلکه هم وقت بگذرد مخصوصا کبلایی قزلباش که دلش می خواست سروقت بانگ مسلمانی را از پشت بام مسجد جامع برآورد وبا صدایی دلنشین دل همه را با آن بانگ خوشش صفایی بدهد . درهمین حال وهوا بودند که حسن رنگرز از راه رسید و گرم گفتن شد
-- قرار با پنبه را از سوج بلاغ پاییزی بیورن ، هادیم نخ ریسی نخ کنند ، سرما وبرف زودهنگام نهشت ، بیکار بماندیم رنگرزی دی ازکار بمانده ، جوزپوستانه که جمع کردی بیم یک مقدارش که تازه با ، گند بیزی ،بریتیم میدان .
مشدی حسین خراط گفت :
-- زن عموت دی پشمانه بریسه ، معطله رینگ گرده، زنکان جم دران گیلیم بوبافن . هیسه کو بزموهانه راست وریس کردن موج میبافن .تابینیم خدا چی میخوا .
ازاین ها که می گذشتی وسط کوچه بازار پس از پیچ سقاخانه دوآهنگری کوچک کنارهم بازبودند وداس وبیل وکلنگ ومیخ وسیخ می ساختند که اول بهاربا هجوم مشتری ها دکانشان پرباشد .استاد نعل بند هم روی سکو ،خودش را درپالتوی نمدی پیچیده بود و نگاه می کرد مثل اینکه دنبال خری می گشت که او را نعل کند .بدش هم نمی آمد که تک و توک بارهگذران سرشوخی راباز کند .😁

ادامه دارد .....
بخش ششم هفته آینده .

🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
📜📜📜📜📜📜📜📜📜📜
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─ه

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


📚ضرب المثل های ناب ایرانی
بخش (75)


🔹گوشت را از بغل گاو باید برید!
منفعت را از پولدار باید برد نه از مردم بینوا.

🔹گوشت رانم را میخورم منت قصاب رو نمیکشم!

🔹گوهر پاك بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤمرجان نشود!

«حافظ»
🔹گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل!

«نظامی»
درباره کسی گفته میشود که به مزیتهای پدر و مادر یا خویشان خودبنازد.

🔹گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار
کوزهر بهر دشمن و کومهره بهر دوست!
«خاقانی»

🔹گیسش را توی آسیا سفید نکرده!
سرد و گرم روزگار چشیده و مجرب است.
فصل «ل»
🔹 لاف در غریبی آواز در بازار مسگرها!
کنایه از انجام دادن کار یا گفتن سخنی است در جائی که عده ای از آن سخن و آن کار بی خبر باشند.

🔹لالائی میدونی چرا خوابت نمیبره؟!
چرا نصیحتی که بدیگران میکنی خودت بدان عمل نمی کنی؟

🔹لب بود که دندون اومد!
در موری گفته میشود که کسی در کاری بر دیگری حق تقدم داشته باشد.

🔹لر اگر ببازار نره بازار میگنده!
در موردی گفته میشود که کسی در خرید مغبون شود و جنس بنجل بخرد.

🔹لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان!
《گلستان سعدی》


🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


*روستای دروان ، دهکد ه ای که" ناز" دارد و پشتش به" کهار" گرم است اما آب و هوایی سردسیری دارد بدلیل ارتفاع بالاترش نسبت به قراء پایین دست 🏔️
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


‍ دوستان عزیزم روزگار به نیکی و شادی ان شاالله ....

هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان

🌿💐🎹🌿💐🌷🎼🌷💐🌿🎹💐🌿

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم
که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد

♠️♠️♠️♠️♠️
🔹معنی لغات غزل:

زديم بر صف رندان و هرچه باداباد: خود را در صف رندان جازديم، هرچه باداباد.هرچه پيش آيد خوش آيد.
گره ز دل بگشا: دلتنگي مكن.
وز سپهر ياد مكن: و نكوهش چرخ مكن.
كه فكر هيچ مهندس…: كه تدبير هيچ مهندس منجم، مشكل غم و غصه را حل نكرده است.
انقلاب: زير و رو شدن، تحول و تغيير، آشوب، دگرگوني.
قدح: كاسه بزرگ، پيمانه شراب.
واقف: آگاه.
بهمن: پسر اسفنديار و جانشين او.
مگر: مثل اينكه، كانه، همانا، گويا، شايد.
زمي‌خراب شويم: مست لايعقل شويم و در اصطلاح صوفيه مستغرق شدن در سكر.
خراب‌آباد: (استعاره) اشاره به اين دنيا.
مصلي: جاي نماز، عيدگاه، و مصلاي شيراز فضا و گردشگاهي بوده كه آرامگاه حافظ در آن واقع است.
آب ركن‌آباد: چشمه ركن‌آباد كه سرچشمه آن كوههاي الله اكبر شيراز است و هنوز جاري است.
ابريشم طرب: كنايه از ابريشم تابيده يي است كه به جاي سيم به چنگ مي‌بسته‌اند و اضافه تشبيهي است و كنايه از لطافت طرب
♠️♠️♠️♠️♠️
🎙مهربانو مدرس زاده
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
S.khalaj🍃🦋خلج
https://t.me/baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


گپ و گفت کوتاه با چند تن از جوونای نسل میانه دهستان که خدمت به مادر را جزئی از فرایض اخلاقی در فرهنگ اصیل ایرانی به هم سن و سالای خود توصیه می کنند .
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


روستای تکیه دهستان برغان
پائیز دل انگیز این دهکدهُ زیبا انصافاً دیدنی است ‌
🍁🐦‍🔥🍂🍁🐦‍🔥🍂🍁🐦‍🔥🍂

توصیه همولایتی با صفا و پیشکسوت آقای علیرضا مهدی زاده که در دوران خوب بازنشستگی به دیار نیاکان خود بازگشته و بسیار هم رضایتمند و شاد است .
چقدر صادق و صمیمی ....
حرفاش نشان از دلتنگی عمیق نسبت به
خاک اجدادی اش دارد .
چقدر لذت بخش و امیدوار از جوونا میخواد خاک اجدادی شون رو تنها نزارن
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


🌺زندگینامه فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی(بخش،217)

از دوستداران و عاشقان شعرو ادب پارسی دعوت میکنیم به فرازهائی از سخنان شیرین استاد محمد گلاب توجه فرمایند
🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


یکشب به دیده مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

بداهه خوانی مسعود بکائی
درجلسه دور همی انجمن پرنان البرز
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


بداهه نوازی سنتور
هنرمند خوش دست
آرش شاه حسینی

در دل طبیعت روستا تو هوای پاییزی
تقدیم به شما عزیزان هنر دوست🌹

🎼 هنرمند خوش دست
آرش شاه حسینی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


🔴 بداهه خوانی ....

🔴 صدا : #سید_مسعود_محبتی
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:04


بشیم برغان در هوای فرح بخش پائبزی
مایی همسفر گرد . 🍁

گزارش علی پندگو ....و
گپ و گفتی صمیمی با چند تن از یالای خوب و باصفای برغان
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:03


روستای وامکوه دهستان برغان
گزارشگر و مجری توانمند
بانو "ذوالفقاری"
با گویش شیرینِ کوهپایه های البرز ،
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:03


❤️ گوشه‌ای از خاک پاکِ ...
دهستان برغان
روستای اغشت ،

گزارش میدانی شبکه البرز
.(سیمای محلی )
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:03


نقبی به گذشته های نه چندان دور
و مرور خاطرات خوش قِدیم .

📚📚📚📚📚📚
شو نشینی خانه آقا جانم :

یادش به خیر  قِدیما پاییزه ماه که کار میان باغا و زِمین های کشاورزی کم می گدی فرصتی بُ تا شو های بلند زمستانه به شو نشینی خانه همدیگه به خصوص سر بزین به بزرگ ترها بگذرانند .
این روایت با تصاویری خاطره انگیز گوشه ای از اون حال و هِواره به تصویر میکشه .
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
با اجرای هنرمندانهُ بانوی همولایتی
سرکار خانم سهیلا ابوالحسنی

تنظیم بانو معصومه_ابوالحسنی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:03


روستای سرهه دهستان برغان
گزارشگر بانو "ذوالفقارخانی"
فرزند البرز .....‌🎤
با گویش شیرینِ کوهپایه های البرز ،
دهستان برغان و دهکده های همجوار.

🪭🪭🪭🪭🪭
گزارش جامع این هفته گپ و گفت با یکی از بانوان قِدیمی و ارزشمند سرهه است با اصالت وامکو . پیشنهاد میکنم این گزارش جالب رو حتما ببینید .
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:03


😎 قصه طنز
《 دِندان مصنوعی》
قسمت آخر ......
📚📚📚📚📚
القصه ..... قُراب 🦅 دِندانو تُک گیت و بَشو سر شاخو بالِ درخت بِ نیشت ،

آقا همینکه مش ممد این صحنه ره بِ دی شروع کُد به هوار هوار کُدَن بد جوری ترش کُده بُ ، داهانِشو باز کُد و ماره جنگ بِ داشت ( فحش و ناسزا ) . یاله های بی جلو اوسال ، بلایی سرتان بی یورَم اون سَرش ناپیدا . آشی واستان بِ پَزَم که یه من روغن روش دِ باشه و هر انچه که دِلِش میخاست بار ما سه نفر کُد این میانه قُراب دی از هوار هوار او در حالی که دِندان میان تُکِش ( نوک ) دَ بُ بال بِ زی بَشو 😳 👬


😎 ما سه تا دی از نُقصانی ( خرابکاری ) که بار بی یورده بویم از کرده خود پِشیمان و مثل بز داشتی اوره نگاه میکُدیم . به مش ممد قول هادایم که رد قُرابو میگیریم لانه جای اوره بَلَتیم هر رقم گِدیه دِندانو ازش هامیگیریم او دی بِگوت 🗣 :
آره ارواح خیک باباتان . من تا ساعت هشت نه ی شوو محل هامیدَم ( مهلت ) یا با دِندان میان در خانه من ، یا اینکه من شوو میام در خانه تان اگه بزرگترتان شما ره تنبیه نکنه من خودم طِناب پیچِ تان مینَم و می بُرَم میان طوله ( طویله ) جای خر دِ میدَمتان ( بستن ) و صد البته این اِختیارو داشت . اینه بِگوتو بَشو 😳 👬 🧍 🦄 🐦‍⬛️ 🤠

القصه ، این امکان که ما پی ( دنبال ) قراب بِشیم و اوره پیدا کنیم میان این باغا دَ نِ بُ . اینوَرو اون وَر فکر کُدیم و بهترین راه اینه بُ 👈 که بِشیم دِندان مصنوعی یه نفَرو کِش بِشیم و هر سه ی ما باباجان داشتیم و هر سه اونا دی دِندان مصنوعی میان داهان داشتن 🤔 😳 🤠 .

سر اینکه دِندان کدام یک رو کِش بِشیم اختلاف نظر میانِمان دَ بُ ، خلاصه پالام ، پولوم ، پِلِش کُدیم ( همون حرکات دست برای فرد بازنده ) و قرعه بنام من بَفتا و جای جِر زنی هم دَ نِ بُ . خانه جای باباجان من اونوَر ده بُ و امکان اینکه حالا حالا مش ممد را بِینه ( دیدن ) دَ نِ بُ دو بِ زی ایم . ( 🏃‍♂ ) و خودِمانو به خانه ی باباجان حسینعلی بَره ساندیم 🤔 👬 🧍

باباجان حسینعلی پیرمردی تند اخلاق بُ و هر روز عصر قبل از نماز مغربو عشا لوی حوض وضو میگیت و عادت موقع وضو دِندانِشو در می یورد و داهانِشو با اوو قِرقِره میکُد ، مَنو مجیدو رضا بَشویم اونجه میان ایوان بِ نیش تیم و منتظر فرصت بویم خدارو شکر همون کارهایی که میخاستیم انجام بِدا خدا خواهی گیدی یه هو مش قربانعلی واسَنه پیغامی بیآمبو دَم دروازه و تا باباجان بَشو بِبینه چه خبره دِندان مصنوعی فک پایینو وِ گیتیم و واسَنه رد گم کُدَن فک بالا رو هم بَنگِستیم میان حوض و همینطور که باباجان با مش قربانعلی سرشان به حرف گرم بُ از دروازه خانه او بِ زی ایم بیابان و تیرتَک بِگیتیم هوای خانه ی مش ممد و تا اینجه کار همه چی خوب بُ 👬 🧍 🤔


😎 خلاصه تا قبل اذان خودِمانه به مش ممد بَره ساندیم دِندان باباجان حسینعلی ره ( البته فک پایین ) هادایم به او تازه از مش ممد طلب مُشتُلُق هم کُدیم مش ممد با تعجب بِگوت 🗣 :
امکان نِداره چی جوری پیدا کُدین ، ما دی بِگوتیم لانه قرابو بلد بویم پی او بَشویم او دی بَنگسَت پای درخت . مش ممد فوری دِندانو بی اشتا میان داهان خدا رو شکر همه چیش اندا بُ ( اندازه ) خُب دِندان که مثل ماشین پلاک نِ داشت که کسی ادعا کنه . 😳 👬 🧍 🤔

😎 از مش ممد قول هاگیتیم هر انچه اتفاقی که امروز بَفتایه ( افتاده ) خاک کنه و صداشو در نی یوره که ما سه نفر دی تنبیه گِدیم و صد البته دی او واسَنه اینکه مردم اوره دست نَگِنَن راضی بُ که این اتفاق همینجه چال گِده حالا بَشو کی و کُجه او با باباجان حسینعلی برخورد کنه که امکانِش کم بُ
🪭🪭🪭🪭🪭🪭
😎 قصه ما به سر رسید کلاغه به خونَش نرسید
بالا رفتیم ماست بود ،
پایین اومدیم دوغ بود ،
قصه ی ما دروغ بود

نویسنده علی رضا فَروَرد آبان ماه ۱۴۰۳
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

21 Nov, 06:02


مجموعه طنز🤪

🌺🌹🏴󠁧󠁢󠁷󠁬󠁳󠁿🌹🏴󠁧󠁢󠁷󠁬󠁳󠁿🌹🏴󠁧󠁢󠁷󠁬󠁳󠁿🌺

# با هنرمندی سید مهدی میرهاشمی ((طناز خوش بیان))

🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:17


💗آخرهفته تون عالی و بینظیر
💫امیدوارم خداوند
🍁برای امروزتون سبد سبد

💗 اتفاقات خوب
💫و خوش رقم بزنه و حال
🍁دلتون مثل
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💗گل تازه و باطراوت باشه
💫روزتون زیبا و در پناه خدا
🍁🍂🏔🍁🍂🏔🍁🍂🏔🍁🍂🏔
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:17


🌹 لغتنامهء محلی البرز

🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔸قیچ = لوچ

🔸قیرتال = لاغر

🔸قیرونی = قیر گونی

🔸قیژقیژ = صدای مالش دو جسم

🔸قِیسی = زردآلوی خشک

🔸قِئیش = کمربند

🔸قِئیش وازی = بازی با کمربند

🔸قیطان = نخ محکم، نوعی کش

🔸قِیطران = مادهء سیاه مثل قیر

🔸قِیطونی = باریک

🔸قی قاچ = ویراژ

🔸قِی کُرد = استفراغ کرد

🔸قیل و قال = داد و فریاد

گردآوری دکتربهمن ایزدبین
🎁🎁🎁🎁🎁🎁
@baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:17


درچکاد تاریخ
توجه : دراین داستان تاریخی(تاریخ داستانی سیصدسال اخیربرغان ) مشابهت برخی نام ها اتفاقی است وبرخی وقایع با تغییراتی روایت شده است.
زکریامهرور
4. جرینگه دار
کمترازنیم فرسنگ پس از کلبه ی درویش یزدان روی رودخانه ی برغان پلی قدیمی بود که راه را از جنوب رودخانه به شمال آن متصل می ساخت(بعدها این پل به پل حاج کاظم مشهورشد ) پس ازپل راه دوشاخه می شد یکی سمت چپ به آغشت می رفت ودیگری سمت راست به سوی برغان . درآغاز راه درکنار پل بازرسی انجام می گرفت ودرایستگاه کوچک آن چندمامور ازطرف دولت افشاری حضورداشتند که به زبان فارسی چندان خوب حرف نمی زدند واغلب با مردم بدخلقی می کردند .کارآن ماموران تفتیش مسافران وگرفتن عوارض راهداری بود واگربه کسی بدگمان می شدند تا دستور از ری نمی رسید حق عبورنمی دادند. اهالی به آن ماموران جرینگه دار وگاه جلونگه دار می گفتند ؛ درهمین حال وهوا بود که کاروان ملا محمد می رسید وآنگاه که حوالی ظهر به موازات خانه ی درویش رسیده گفت وگوی کوتاهی بین ملامحمد ودرویش وماموران انجام گرفته بود .دراین ملاقات بودکه درویش روبه ملا محمدکرده گفت:
-" ای شیخ ، من درویشی هستم غلام مولایم ، شاه ولایت علی مرتضی . تونیزمردخدایی ، جان مولا قدم رنجه نمایید ودرکلبه ی حقیر من فرودآیید وچندگاهی درنگ نمایید تا ماموران پیشاپیش رفته ، اجازه ی عبور کسب نمایند."
سپس رو به سردار لر کرده گفت :" ای سپاهی مرد، پیشتر ،کنارپل ایستگاهی کوچک است که در آن ماموران بازرسی دولت خراسان حضوردارند ؛ آنان چیزی از دستور حکومت قزوین نمی دانند وشما را نیز نمی شناسند؛ بی شک مانع می شوند؛ بهتراست قراولی فرستاده ؛ماوقع را شرح دهید واجازه گرفته ، باز گردید. از سویی کاروانیان اندکی بیاسایند که از رنج راه آزرده اند."
اما سخنان درویش بی ثمر ماند وسردارکله شق ملایری چیزی از حرف های او درنیافت ، وانگهی اوراچندان معتبر ندانست که درامورحکومتی دخالت ورزد ؛ با این وصف دوتن سرباز همراه خود را با شتاب پیش فرستاد تا خبری آورند اما چندان طول نکشید که بازگشتند؛ معلوم شد آنجا کسی نبوده و راهبانان به همراه چندتن از روستائیان مجاور برای گشایش راه به سمت برغان رفته اند، شاید هم پیشتر خبری از گذر آن کاروان به آنها داده شده بود؛ ازاین جهت اندکی پس از بازگشت آن دوسرباز زن ها وبچه ها که ازکالسکه پایین آمده تا چندگاهی درآنجا بمانند وآداب شست وشوی ونماز ظهر به جای آرند به فوریت سوارشده ، کاروان به راه افتادوبه شتاب از جرینگه دار گذشته به علاقبند نزدیک شد درحالی که تنها شماری از روستائیان کنجکاو شاهدعبورآنها بودند، اما اهالی تالیان که ازجریان خبریافته ، کنارجاده جمع شده وانتظار می کشیدند. ظاهرا خبرورود آنها را اهالی علاقبند که برخی از آنها با سادات تالیان خویشی داشتند به ایشان رسانده بودند. .
خانه های تالیان آن سوی رودخانه قرارداشت واغلب ساکنانش اولاد سیدمحمد پسرآقابیگ بودند. تالیانی ها بامردان دین میانه ای خوش داشتند وچون خبریافته دست حکومت درتبعید شیخ به برغان درکاراست بیشتر راغب شده تا از ماجرا باخبرشوند؛ ازاین روی باوجود آن همه برف که ازقدآدمی فراتربود، راه راگشوده ، به این سوی آمده بودند والبته انتظار آنها چندان طول نکشید؛ زیرا ماموران شتاب داشتند تا قبل از آنکه آن روز کوتاه به سیاهی شب بنشیند وآقتاب کم زور آن روززمستانی که پس از برف های پی درپی چندروزاخیرمی تابید، فرونشیند به برغان برسند .
باورود کاروان ،سیدمحمد که خان نالیان بود وبه اومیرخان می گفتند پیش ازهمه ایستاده وسایرین نیزراه راسد کرده ازتعارف واصرار درماندن ملامحمددرتالیان دست بردار نبودند ؛ سردارملایری اما از درنگ های بین راه ناخشنود بود وبرای پایان دادن ماموریت خودشتاب داشت؛ چه هم ازغوغای اهالی روستاهای بین راه می ترسید وهم از سرمای شب وماندن دریخبندان نگران بود. هرچه بود پس از دیدار کوتاه تالیانی ها باشیخ محمد باردیگرکالسکه وچهارپایان راه را پیش گرفتند . تا برغان راهی نمانده بود .
ادامه دارد .....
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
📜📜📜📜📜📜📜📜📜📜
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:16


🍂دل خود را
🦚از رنگ‌ها سرشار كن؛
🍂درخشان و رنگارنگ
🦚مثل یك پاییز زیبا
🍂و برای این
🦚دلشادی و آواز و شور
🍂به دنبال دلیلی نباش
🦚كسی كه برای
🍂شادی دلیلی می‌جوید،
🦚شاد نخواهد بود

بقول زنده یاد ذبیح اله زرندی اینجور وقتها رو به مخاطبان رادیو میگفت:

..... گوش بداشتین چی بگوت ؟!!!

(روحش شاد شب جمعه ای)

🪭🪭🪭🪭🪭🪭
🍂امروزتون سرشاراز زیبایی
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:16


📚ضرب المثل های ناب ایرانی
بخش (74)


🔹گنجشك بازاغ و زوغش بیست تاش یه قرونه، گاومیش یکیش صد تومنه!

🔹گندم از گندم بروید جوزجو!
(از مکافات عمل غافل مشو...)
«مولوی»

🔹گندم خوردیم از بهشت بیر و نمان کردند!

🔹گوساله بسته را میزنه!
در موردی گفته میشود که کسی زورش به مرد نیرومند نرسد به ناتوان حمله کند. مانند زورش به خر نمیرسه پالان خر را برمیداره میگویند ملا نصر الدین دو تا گوساله داشت، یکی از آنها طناب را پاره و فرار کرد. ملا نصر الدین چوب را برداشت و محکم بسر و کله گوساله یگر کوبید. با و گفتند آن یکی گوساله فرار کرده تو چرا این حیوان را میزنی؟ گفت اگر این را ول کنم صد درجه از آن بدتره!

🔹گوسفند امام رضا را تاچاشت نمیچرونه!
در دوستی زود گسل است.

🔹گوسفند ،بفکرجونه، قصاب بفکر دنبه!
مانند هر کی بفکر خویشه کوسه بفکر ریشه!

🔹گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهُ من
آنچه البته بجایی نرسد فریاد است!
《 یغمای جندقی》

🔹گوشت جوان لب طاقچه است!
جوان اگر در اثر بیماری لاغر شود پس از بهبود، زودفر به میگردد.

🔹گوشت را از ناخن نمیشه جدا کرد!
در موردی گفته میشود که بخواهند فرزندی را از پدر و مادر یا برادری را از خواهر جدا کنند و مانند اینها.


گردآوری : مهدی نیلی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:16


دهستان برغان روستای زیبای سیباندره

زیبایی های پائیز در روستاهای دهستان برغان دو چندان است
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:16


‍ دوستان عزیزم روزگار به نیکی و شادی ان شاالله ....

هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان

🍃💐🎹🎼🎹🌺🎻🌺🎼🎹🎼💐


دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
♠️♠️♠️♠️♠️

معنی لغات غزل:

دي: ديروز.
پيرمي‌فروش: قطب و مراد و راهنما، تصوير ذهني حافظ از يك انسان كامل مجرب و راهنما و چنين است پيرمغان.
ذكرش به خيرباد: جمله دعاييه به معناي يادش به خير.
ننگ: بدنامي.
نام وننگ: شهرت و آبرو.
گفتا: گفت.
مايه: سرمايه.
دل‌نهي: دل‌ببندي.
معرض: جاي عرضه كردن، مكان، كنايه از دنيا.
حكيم: فرزانه، دانا.
ملالت: دلتنگي، افسردگي.
بادت به دست:کنایه از چیزی در دست نداشتن

♠️♠️♠️♠️♠️
🎙مهربانو مدرس زاده
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
S.khalaj🍃🦋خلج
https://t.me/baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:16


روح غزل و رهنمود فال🌺🦋🌺

📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

🔹هرچه بادا باد

فَسَخَّرْنَا لَهُ الريح تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُحَاءٌ حَيْثُ اصاب آيه ٣٦ سوره ص

ما باد را در تسخیر او قرار دادیم تا به هر جا که خواهد به به فرمان او و به آرامی برود.

بادت به دست باشد اگر دل نهی بهیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

🔹روح غزل

عرفان در ارتباط با حضرت دوست به عارف اجازه غمگساری و اندوهباری نمیدهد. هرچند بوده و هستند کسانی که روش آنها اندوه غم مردم خوردن و در فکر نیاز نیازمندان بودن است البته چنین بزرگوارانی دیدگاه انسانی ارزشمندی دارند اما سخن بر سر این است که اگر فقط «خدا» مطرح باشد و «خود»، جای هیچ غمگساری نیست. زندگی ما کوتاهتر و دارایی هایمان کم ارزش تر از آن است که از داشتن بعضی امکانات یا نداشتن برخی داراییها غمگین باشیم خوشا به حال آنان که پیوسته شراب شادی سر می کشند!
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

🔹رهنمود فال

برادرم خواهرم به نظر میرسد به دلیل بعضی مشکلاتی که در زندگی شما پیش آمده است اگرنه در ظاهر حداقل در باطن غمگین باشی چنین حالتی را حافظ برای شما نمی پسندد و به شما یادآوری می کند که زندگی ما ارزش غصه خوردن را ندارد. زندگی که افرادی مانند سلیمان را به نیستی ،کشانده ،زیبارویان هنرمندان شاعران پیامبران امامان پادشاهان همه و همه رفته اند بنابراین زندگی فرصت غصه خوردن به کسی نمی دهد. لطفاً به زیباییهای زندگی بیندیش و روزها و سالهای معدودی را که در اختیار داری به اندوه و غصه مگذران عمرتان دراز باد
🎁🎁🎁🎁🎁🎁

@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


دهکده زیبا و آرام وامکو و
گزارش سرکار خانم مریم طالبی
در جمع صمیمی مادران عزیز و دورهم نشینی گرم و مطبوع .

خداوکیلی حسودیمون شد .
آرزو میکنیم همواره خوب و خوش و سلامت باشید .
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


🌺زندگینامه فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی(بخش،216)

از علاقه مندان به شعرو ادب پارسی دعوت میکنم به فرازهائی از سخنان شیرین استاد محمد گلاب توجه فرمایند
🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


دكلمه اي بسيار زيبای محلی

🍁🍂پاییز به روایت
همولایتی خوش ذوق
مسعود بكائي
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


مادربزرگ مردم خوب دهکدهُ وامکوه

مش صنم نریمانی

مش صنم رو همه دوست دارن .
صداش از جنس مهربونیه ...❤️
آرامش میده صداش ،
حتی نگاهش .....
🪭🪭🪭🪭🪭
دیگه چی بوگم برار
از دست این روزگار
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔



🎁🎁🎁🎁🎁
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


هيچ چيز در اين زندگی
آنقدر سخت و لاینحل نيست
كه هيچ وقت حل نشود!
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭

هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود!
و بالاخره .....
هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


کوچه دلگشا ....
یادش بخیر اونوختان ....🤔

گزارشگر و مجری توانمند و خوش بیان
بانو همولایتی سرکار خانم "ذوالفقاری"

با گویش شیرینِ کوهپایه های سرسبز البرز جنوبی ....

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺♣️
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


ماجرای تصنیف «زُهره» را بشنوید ❤️

شعر نوحه :
روز عاشورا حسین آن شاه مظلومان اینچنین میگفت به آن قوم بی ایمان
از پی اتمام حجت با لب عطشان
که ای لشکر شیطان از تشنه کامی افغان
گر که‌در زعم شما من خود گنهکارم
قتل من واجب بود هم لازم آزارم
شیر خواره کودکی در خیمه ها دارم ازبهرش افکارم از گریه او نالان

📚📚📚📚📚📚📚
🔻لازم به ذکر است که در قدیم عده ای میگفتند که “جهانگیر تفضلی “ خود را سازنده این شعر میداند و بعضی ها میگفتند سراینده شعر “مهدی رئیسی “ بوده است .

تنظیم و آواز : کیان بابان زاده
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینهم چهره پائیزی روستای خوارس😍


روستاهای دهستان برغان در همه فصول سال زیبایی خاص دارند .
البت که پائیزش یه چیز دیگه است 😁

🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


😎 خلاصه منو رضا دی با لِباس بَ پِریم میان اوو هر چی مش ممد هوار می زی دِندان مَنو هادین ما واسَنه اینکه یه خرده سر به سر او بیعَلیم امتناع میکُدیم ولی به او قول هادایم همینکه حسابی و سیر دل اوو تِنی کُدیم بیام بیابان بِهِت هامیدیم ( دِندان ) و او دی چاره ای نِ داشت جز انتظار و حواس مجید جمع بُ که دِندان از دَستَش در نُ شو و سِفتو محکم دِندان میان مشتَش دَ بُ 🤔 👬 🧍 🤠


😎 القصه ، خوب و سیر دل که اوو تِنی کُدیم از اوو بِ زی ایم بیابان و نا خدا گاه به سَرمان بِ زی یه خرده مش مَمَدو دست بَنگِنیم و شیطان بَشو میان جِلدِمان به تلافی روز هایی که با ما سخت گیری میکُد 👈 مجید رو به مش ممد کُد و بِگوت : بیو دِندانِتو بِگیر همینکه مش ممد بیآمبو هاگیره او هادا به من و من به رضا و به قولی دست رشته و کِر کِر خنده که این حرکت ما بد جوری حال مَش مَمَدو بِهَم هادا بُ البته ما را هم جنگ می داشت ( ناسزا ) 🤪 🤠 😎



😎 خلاصه واسَنه اینکه گیر او نَفتیم دِندان مصنوعی ره بی اشتایم زیر ناروَن درخت که نزدیک اَسَل بُ و با هِر هِر و کِر کِر خنده اوره مجبور کُدیم بیا سمت ناروَن درخت و دِندانِشو وِ گیره آقا از بخت بد ما و مش مَمَد تو نگو 👈 یه قُراب ( نوعی کلاغ ) رو شاخو بالِ ناروَن درخت نیش تی بُ و یه هو قبل از اینکه مَش مَمَد بیا دِندانِشو وِ گیره قرابِ 🐦‍⬛️ بی صاحاب به هوای اینکه قالب پِنیر پیدا کُدیه شیرجه بِ زی و دِندان مصنوعی مَش مَمَدو تُک گیت ( به نوک گرفتن ) بَشو گَلِ درخت ( بالا ) . ای دادو بیدا حالا خَرو بی یور باقالی ره بار کن این قرابِ صاب مرده کُجه دَب حالا چه خاکی سَرمان کنیم 🙊
ادامه دارد...
نویسنده علی رضا فَروَرد

😎 👬 🧍 🐦‍⬛️ 🙊 🤠
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:15


😎 قصه طنز 《 دِندان مصنوعی 》 . مَنو مجید و رضا هر سه با هم قومو خیش بویم ، هر روز عصر که از کار باغ فارغ میگِردی ایم همدیگه ره پیدا میکُدیم و ساعاتی ره با هم بویم . یال بویم عَقلِمان نی می ره سی خر شیطانی و اَذیتو آزار تو وجودمان دَ بُ مخصوصا وقتی که یه اتفاق یا سوژه جلوی پایمان سبز میگِدی به هیچ وجه واسَنه ساعاتی خوش و کِر کِر خنده و دست انگیلی ( نوعی سر کار گذاشتن ) کوتاهی نی میکُدیم هر چند بارها به خاطر همین کارها بد جوری از طرف بزرگترها تنبیه گِدی بُویم اما کَن دست بردار نَ بویم 🤔 👬 🧍 🤔 .


😎 اون روز سر اَسل ( استخر های روستا ) و در حالی که پامان ( پا ) میان اَسَل بُ سه تا یی نیش تی بویم و کی ای کی میکُدیم ( منتظر ماندن ) مَش مَمَد چُپقی ( میراب ده 🤠 ) که اون کَله ی اَسَل نیش تی بُ و در حال بَ کِ شی اَن چپق بُ بِشو تا ما بِتانیم تنی به اوو ( آب ) بَزه نیم ، چرا که اوو تِنی ( آب تنی ) میان اَسَل ممنوع بُ و به هیشکی اجازه هانیمیدان بِشو میان اَسَل عمومی میگِدی و دردسر های خودش .........🤔 👬 🧍 🤠 .


😎 طولو عرض اَسَل و گودی اون هم بد نَ بُ ، اَسَل پر اوو بُ و مثل اشک چشم صاف و فقط جان میدا واسَنه شیرجه بِ زی اَن . مش ممد در حالی که پُک به چپق می زی حالیش گیدی چی تو سر ما دَره و از اون کله ی اَسَل بلند بلند بِگوت 🗣 : بلند گیدین کینِ تانو جمع کنید بِشین ، من اگه شده تا صِبا اینجه واستَم اجازه نی می دُم اوو تِنی کنید از صِبا باب میگِده اون وقت حریف نی می گِدَم البته با چووی آلبالویی که همیشگ همراه هش دَ بُ خطو نشان می کِ شی و ما یاله ها دی 👬 🧍 از او هم حساب می بردیم هم اینکه بابت این کار اختیار تام داشت 🤔 👬 🧍 🙈 🤠


😎 خلاصه همینطور که پاهای ما میان اووی اَسَل دَ بُ و با مش ممد هم تقریبا فاصله داشتیم یه هو سرو کله ی کل قدرت پیدا گیدی همینکه بَره سی سر نوبت اوو یاری شروع کُد با مَش مَمَد جرو بحث کُدَن یکی او بِگوت ، یکی مش ممد یه واش یه واش هم صداشان بلند تر گِدی هم عصبانیت فقط بِ مانده بُ که یقه همدیگه ره بِگیرَن و هیچ کدام کوتاه نی می آمبون و مَنو مجید و رضا دی اون کله ی سر نظاره گر بویم چه اتفاقی قِراره بَفته 🤔 👬 🧍 🤠 .


😎 سه تایی بلند گِدی ایم و بَشویم نزدیکِشان آقا تو هیرو ویر ( اوضاع احوال فعلی ) همینطور که کل قدرت و مش ممد سر نوبت اوو با هم دادو بیداد میکُدَن و رگ گردَنِشان کلفت گِدی بُ یه هو 👈 دِندان مصنوعی فک پایین مَش مَمَد از داهانَش پرت گیدی بَفتا میان اَسَل 😳 بَشو کف اَسَل 🤔 😳 🤠 .

😎 خُب کور از خدا چی میخا 👈 دو چشم بینا مش ممد که اوو تِنی بلد نَ بُ ( همون شنا کردن ) تازه با اون سِنو سال و این اتفاق باعث گِدی که یه چراغ سبز و نرمش به ما سه نفر هادا که با این بهانه بِتانیم بِشیم میان اَسَل و اوو تِنی دی کنیم ، کل قدرت هم با دیدن این صحنه کمی کوتاه بیآمبو و راه خودشو بِگیت و بَشو و ما بِ ماندیم و مش ممد با ادامه قصه 🤔 👬 🧍 🤠
. خُب از آنجایی که منبع اصلی اووی اَسَل ( آب اَسَل ) چشمه بُ رو همین حساب اووی اَسَل عینِ هو اشک چِشم صاف و زلال بُ فقط یه لایه گل و لای کف اَسَل دَ بُ و دِندان مش مَمَد که موقع جرو بحث با کل قدرت از داهانَش پرت گِدی میان اَسَل به خوبی و با چشم معلوم بُ و رو همین حساب مش ممد اوقاتش حسابی تَل بُ ( تلخ ) ....🤔 👬 🧍 🤠 .

😎 ما دی ( مَنو ، مجید و رضا ) که نیشِمان مثل خر خندان بُ ( 😄 🦄 ) مش ممد یه نگاهی به ما کُد و با عصبانیت بِگوت 🤠 : دَ بِندین اون داهانِتانو عین گواله بازه ، مگه نی می خواستین اوو تِنی پس معطل چی هستین خوب ما دی از خدا خواسته و او مجبور بُ که ناخواسته اجازه هاده اوو تِنی کنیم 🤔 👬 🧍 🤠


😎 در بین ما سه نفر مجید شناگر خوبی بُ و قِرار کُدیم قبل از اینکه بَ پِریم میان اَسَل و قبل از تول گِدیَنه اوو ( همان بِهم خوردن گل و لای کف استخر و تار شدن آب ) اول مجید بِشو دِندان مش ممد را از کف استخر بی یوره بالا . گودی اَسَل دی تقریبا ۲ متر میگِدی ، آقا مجید بَشو عقب از دور یه خیز بِگیت و با یه شیرجه جانانه زیر آبی بَشو یه ضرب دِندان مصنوعی را از کف اَسَل بِگیت و بیآمبو روی اوو و نشان مش ممد هادا و اجازه اوو تِنی ره به ما هادا 🤔 🧍 👏 👬 🤠

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:14


بریم طالقان زیبا و
همراه بشیم با حسینی بای و ببینیم این هفته چی برامون تدارک دیده .😜
گزارش جآلب از مراسم طبخ بلغور .
🪭🪭🪭🪭🪭🪭

راستی شما تا حالا بلغور پلو خوردین ؟ کیا این مراسم رو خاطر شون هست ؟
🌺🔔🔔🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

14 Nov, 07:14


💢 عزیز و نگار خوانی ❤️

با آوای ناب جوون قدیمی و
پیشکسوت کیاسر آقای
🎙 کیخسرو مومن‌کیائی
🔔🔔🔔🔔🔔
📹تهیه کننده سید محمد جبرائیلی
📍روستای زیبای کیاسر بخش آسارا
🗓 آبان 1403
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:40


💗آخرهفته تون عالی و بینظیر
💫امیدوارم خداوند
🍁برای امروزتون سبد سبد

💗 اتفاقات خوب
💫و خوش رقم بزنه و حال
🍁دلتون مثل
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💗گل تازه و باطراوت باشه
💫روزتون زیبا و در پناه خدا
🍁🍂🏔🍁🍂🏔🍁🍂🏔🍁🍂🏔
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:40


🌹 لغتنامهء محلی البرز

🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔸قوده = دسته

🔸قورت بدا = قورت داد، بلعید

🔸قوتول = سربی مو

🔸قوچ = گوسفند نر

🔸قوز گِردی یِه = کمرش قوز شده

🔸قورمه = گوشت سرخ شده در روغن دنبهء و نمک زیاد

🔸قورمه سبزی = نوعی خورشت

🔸قوروشقه = نیم لیوان لعابی دسته دار (کمال آباد)

🔸قوز = برآمدگی

🔸قوز بالا قوز = اصطلاح، خرابی کار

🔸قوس = کمان

🔸قوطی = جعبه

🔸قوفیلی = اضافی، طفیلی

🔸قی = داد وفریاد

🔸قیاق = نوعی گیاه

🔸قیامت بپا کُردیه = آشوب کرده

گردآوری دکتربهمن ایزدبین
🎁🎁🎁🎁🎁🎁
@baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:37


زمان به شتاب می گذشت وشب رسیده بود اما کاربعداز نیمه های شب نیزادامه یافت ؛ هرچند آنها چندان گرم گفت وگو بودند که گذشت زمان طولانی را احساس نکرده، همچنان بیرون منزل درویش بودند. خبیر وجبیر از درویش می شنیدند که چگونه قزوین وبسیاری ازشهرهای بزرگ ازدیرباز درگیروقایع واختلاف مسالک ومکتب های فکری ، فلسفی وعرفانی بوده است ودرآنها چه جنگ های فرقه ای ومذهبی که درنگرفته است ! درویش همچنین ازکشته شدن درویشان نقطوی درقزوین یادکرد که در روزگار شاه عباس بزرگ که صفویان او را مرشد اعظم می گفتند ؛ به وقوع پیوست.
اوضمن شرح درگیری های صوفیان با دولت در عهد صفویه به اجمال به مقایسه ی طریقت خود و شیوه ی ملامحمد پرداخت .
-- "شیخ محمد طریق عقل می پوید وما طربق دل . اوازفلسفه ی صدرابی می گوید وپیرو شریعت است وراه فقاهت می پوید وبا طریقت ما میانه ای ندارد ؛ با این همه پاسداشت مردی چون او بسیار سزاوار است چون علی حده که او مرد دین است ، آدمی پاک وباتقواست وصلاح اندیش . می تواند وجودش برای این خطه برکتی باشد. "
برف همچنان می بارید ومیان شب وروز تفاوتی نبود؛ ازاین روی درویش ودوهمراهش تابدان گاه خروس خوان صبح بدمد وروز تازه ای آغاز شود به کار خود ادامه دادند .
آنها دیدند که آسمان مغرب روشن وبازشده وازمشرق سپیدی فلق نمایان شده است ؛ سپس برای ادای فریضه ی دورکعتی داخل کلبه شدند.
دوفقیر داخل کلبه را نیز پس از نماز ونیم خوابی سروسامان دادند وآن را گرم تر ازهمیشه ساختند چه درویش احتمال می داد مسافران که در آن روز به جلوی کلبه ی اومی رسیدندمجبور شوندمدتی درآنجا اتراق کنند. او از روحیات ماموران عوارضی که اندکی باخانه ی او فاصله داشتندو هنوزاز دولت شاهرخ میرزای افشاری فرمان می گرفتند باخبر بود واحتمال می داد آنها ملا وهمراهانش را درسرما نگه دارند وبرای اجازه ی عبور معطل سازند.

ادامه دارد .....
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
📜📜📜📜📜📜📜📜📜📜
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:37


درچکاد تاریخ
توجه : دراین داستان تاربخی( تاریخ داستانی سیصدسال اخیر برغان ) مشابهت برخی نام ها اتفاقی است و برخی وقایع باتغییراتی روایت شده است.
زکریا مهرور
بخش سوم
دیه سماهه
دیه سماهه درمحل تلاقی دو رودخانه ی برغان واغشت آرام وبیصدا خوابیده واغلب خانه هایش درسکوت و برف غرق بود وبیشتربه چندکلبه ی گلینی میماند که از غریبی می نالد . سماهه درگذشته بازار ورونقی داشته ولی پس ازآنکه تجارت ابریشم به دلیل سستی دولت صفویه وچندپارگی مملکت از رونق افتاده بود؛ بیشترساکنانش آنجا را رها کرده تغییر مکان داده به جاهای دیگر کوچیده بودند گروهی به میشانک وبیشتری نیز به ده علاقبند رفته وکج ودار مریض در بازار چارسوق آن روستا به کار ابریشم( علاقه بندی ) می پرداختند وپارچه ونخ ابریشمی تولید می نمودند. گاه نیز می گفتند اهالی سماهه از دست این مارهای لامذهب کوه کردان که گله ای سرازیر می شدند، ریشه کن شده ، خانه های خود را رها کرده اند.به هر حال درآن زمستان خوف انگیز تنهاچندخانه باقی مانده بود که گاه از روزن یکی از آنها دودی برمی خاست . دراین سوی رودخانه ، کنارجاده نیز کلبه ای تنها بود که از سقف آن دودی دیده می شد وآن کلبه ی درویش یزدان بود. او مردی تنها بود که گوشه گیری اختیار کرده، درخود سیرمی کرد .او درشت استخوان بود به گونه ای که از درکوتاه خانه اش به سختی داخل می شد ، آدمی استوار با ریش بلند ویک تخت سفید . پرهیبت ودانا . می گفتند سالها پیش ازقزوین گریخته ، به اینجا پناه آورده است . درویش یزدان با آن همه تنومندی درسینه اش قلبی مهربان داشت ودر کالبدش روحی آرام که گاه چون آتشی سر می کشید وموج می زد . درویش با دنیای بیرون ازطریق درون خود ارتباط داشت ، یک حس اشراقی وباطنی . اورخدادهای پیش رو را نیز از کتاب سالنمای نجومی خود که ازکهنگی، برگهایش می ریخت ، درمی یافت وتنها دونفربودند که وی گاهی آنها را می دید ، حتی در روزهای سخت آن زمستان سیاه .آن دو سالکان طریقتی بودند که یزدان ازپیران آن بود .دو فقیر که نام هایشان خبیر وجبیر بود یا شاید درویش آنها را این طور صدا می زد . آن دوفقیر به یاد داشتند که در غروب یک روز پاییزی به درخانه ی درویش آمده بودند تا خبری را از یکی از محافل سری خانقاه درویشان نقطوی قزوین به او بدهند .
آن دو زمانی که به درخانه درویش رسیدند ، وی را بیرون کلبه دیدند که لباس خود را پینه می کرد وچون سایه بلند آنها به درویش افتاد ، وی بدون آنکه سربلند کند ؛ همچنان که سوزن می زد گفت :"سلام علیکما . شما دیگر بخشی ازلباس من شدید؛ زیرا من سایه ی شما را به لباسم دوختم .شما نمی توانید پیشتر بروید ." وآن دو گفتند :" ای درویش ما به دیدار تو آمده ایم وقصدی برای پیشتر رفتن نداریم " پس از آن بود که هرگزخبیر وجبیر از وی رهایی نداشتند؛ گویا جاذبه ای نامرئی آنها را وامی داشت گاه وبیگاه به حضور اوبشتابند وبه اموراتش رسیدگی نمایند واز او درس های نو بیاموزند وپندهای نیکو بشنوند .
درشامگاه آن روز زمستانی نیز معلوم نبود خبیر وجبیر چگونه به درکلبه درویش رسیده ، برای آنکه خبری را به او برسانند .
- "ای پیر شنیده ایم مردی صاحب نام را از قزوین به برغان می برند ، کاروانش در راه است از هشتورد گذشته است ، فردا به اینجا می رسد وگفته اند بناست تا شب نشده دربرغان باشند ."
-- "این بنده ی کم مقدار نیز درسالنمای خود عبوررهگذری دانا را از این معبر که اکنون دیری است از آن کسی نگذشته ، مشاهده نموده ام . کاروانی با احترامی نه چندان درخور پیشرو آن . بهتر آن است که آماده شویم تا درهنگام عبور از کنار خانه ی این حقیربه خدمتش بشتابیم وشایسته ی قدم های او راهی ازمیان برف ها بگشاییم ؛ پیش از هرچیز برف روب وپارویی حاضر آورید . "
یزدان پس از مکثی معنی دار از آن دو پرسید:" راستی ازنام اوچیزی شنیده اید؟"
--"گفته می شود او ملا محمد طالقانی است . از عالمان آن دیار که چندی درکربلا وقزوین مجتهدی بنام بوده است."
درویش بار دیگر درنگ نموده ؛ آنگاه زمزمه وار گویی با خود حرف می زند گفت :" باید دوچندان آنچه می توانیم دراستقبال اوبشتابیم . او را می شناسم . شگفت است او دراین سرمای جانسوز چرا در راه است؟ "
سپس خبیر وجبیر درباره حوادث قزوین
آنچه دیده یا می دانستند ، گفتند و درباره ی شیخ از پیرخود پرسش هایی نمودند .
یزدان گفت :" جد اعلایش ملامحمدکاظم در درگاه صفویان جایگاهی داشت و پدربزرگش ،ملامحمد جعفر فرشته، درکربلا عالمی نامدار بوده و به گردن این دیار حق بزرگی دارد."
پس از این گفت وشنود کوتاه بود که درویش یزدان پای در راه کالسکه روی روبه روی خانه اش گذاشت ودوفقیردوشادوش او به گشودن راه از برف پرداختند. .
ادامه داستان صفحه بعد ...👇..
‌‌‌

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


یک روستا و اینهمه زیبایی
در پائیز افسونگر
‌ دهکده زیبای تالیان در سه نگاه
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


📚ضرب المثل های ناب ایرانی
بخش (73)


🔹گفت: خونه قاضی عروسیست گفت: بتوچه؟ گفت مراهم دعوت کرده اند گفت بمن چه!

🔹گفت: استاد شاگردان از تو نمیترسند. گفت: منهم از شاگردها نمیترسم!

🔹گفتند :خرس تخم میگذاره یا بچه؟ گفت از این دم بریده هرچی بگی بر میاد!

🔹گفتند: خربزه و عسل با هم نمیسازند. گفت: حالا که همچین ساخته اند که دارند منو از وسط برمیدارند!

🔹گفتند: خربزه میخوری یا هندوانه؟ گفت: هر دوانه!

🔹گفت: نوری خونه است؟ گفتند: علاوه برنوری دخترش هم خونه است. گفت نور علی نور !

🔹گل زن و شوهر را از يك تغار برداشته اند!
مانند: خدا نجار نیست اما در و تخته رو خوب هم میندازه.

🔹گله گیهات بسرم ایشالاه عروسی پسرم!
در موردی گفته میشود که کسی از کسی گله کند و مخاطب وعده جبران مافات دهد.

🔹گنج بیمار و گل بی خار نیست
شادی بیغم در این بازار نیست
«مولوی»

🔹گنجشك امسال روباش که گنجشك پارسالی را قبول نداره!
در موردی گفته میشود که نوجوانی خویش را در امری از بزرگتر خود برتر بداند و کار و هنر او را بهیچ انگارد.

🔹گنجشك با باز پرید افتاد و از هم درید!
در موردی گفته میشود که کسی بخواهد بچشم و همچشمی دیگران پای را از گلیم خود دراز تر کند.


گردآوری : مهدی نیلی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


🍂پاییز یک شعر است
🍃یک شعر بی‌مانند
🍂زیباتر و بهتر از آنچه میخوانند
🍃پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست
🍂مانند افسون است
🍃مانند یک رؤیاست
🍂با برگ می‌رقصد با باد میخندد
🍃در بازی‌اش با برگ او چشم می‌بندد
🍂تا میشود پنهان برگ از نگاه او
🍃پاییز میگردد دنبال او، هر سو
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

پاییزِ جاده دهکدهُ زیبای ورده دهستان برغان .
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


‍ دوستان عزیزم روزگار به نیکی و شادی ان شاالله ....

هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان

🍃💐🎹🎼🎹🌺🎻🌺🎼🎹🎼💐

دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ

بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ

سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بود همراز و هم زانوی فرخ

شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرخ

بده ساقی شراب ارغوانی
به یاد نرگس جادوی فرخ

دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فرخ

نسیم مشک تاتاری خجل کرد
شمیم زلف عنبربوی فرخ

اگر میل دل هر کس به جایست
بود میل دل من سوی فرخ

غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرخ

♠️♠️♠️♠️♠️

معنی لغات غزل:

هواي روي: در آرزوي ديدار.
هندوي زلف: زلف سياه.
برخوردار: بهره‌مند، با نصيب.
آن، كه دايم: آن زلف سياه كه دايم.
هم زانو: همنشين، اشاره به بلندي زلف كه تا زانوان مي‌رسد.
نرگس جادو: چشم مست و سحر كننده.
دو تا شد: خم شد.
مشك تا تاري: مشكي كه از تا تارستان مي‌آورده‌اند.

♠️♠️♠️♠️♠️
🎙مهربانو مدرس زاده
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
S.khalaj🍃🦋خلج
https://t.me/baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


🔸فرخ

📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

🔹روح غزل

اگر این غزل واقعاً از سرودههای حافظ بزرگ باشد باید پذیرفت که شخصی با نام «فرخ» یا فرزند، یا برادر یا دوست صمیمی و خوشروی حافظ بوده است زیرا این غزل بی گمان در باب یک نفر مشخص سروده شده است و تأویل عارفانه اصلاً ندارد و هیچ اشکالی هم در میان نیست که حافظ نیز برای فرد بخصوصی با این زیبایی و خلوص سخن گفته باشد. اصولاً ارتباطات ،انسانی، احساس صمیمیت و مدح زیبایی هم از صفات خوب است و خوشا به حال آنانکه زیبائیهای دیگران را میبینند و آن را حافظ گونه ستایش میکا کنند. (برای این غزل آیهای قابل تطبیق نیافته ایم)

📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚

🔹رهنمود فال

صاحب فال شما دل در گرو چهره ای خاص دارید چه یک شخص بخصوص باشد، چه یک مقام والای معنوی چه یک نویسنده ،شاعر ،فیلسوف هنرمند و غیره. به هر حال در دل خود بدون تردید شخصی را عاشقانه دوست دارید و تحسین می کنید. از خداوند میخواهیم که توفیق دیدار مجالست و بهره وری از او را به شما بدهد. حس شما که برای یک فرد تا این اندازه صمیمانه ارزش قائل هستید قابل تحسین است. موفق باشید.

🎁🎁🎁🎁🎁🎁

@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


گزارش بسیار زیبای تقدیمی توسط
سرکار خانم ذوالفقارخانی ، همولایتی مهربان و صمیمی باگفتاری گرم و گویشی شیرین و خودمانی، بی تردید خاطرات خوش قِدیم همتانه زنده مینه 🍁
فرصت خوبیه با اشاراتی به قسمت هائی از شعر نو "سپید" استاد زکریا مهرور ؛ کام شما بینندگان رسانهُ مردمی "برغان ، روستای کهن" ره شیرین کرده ، تجدید خاطره ای با کوچه ها ، محله ها و خلاصه
دگه دوجه های برغانِ خاطره انگیز کرده باشیم :

     🌹🌹🌹🌹🌹🌹
چی گردی بیدانه تودار ؟
.                بِیشن آدمان

... آخه حیف نیه ببه جان ؟
آدِم ننشینه بارمله ای مِزار ...
روخانه ای کنار؟

اما مگه میلِن آسوده باشی ..؟
نیمه لا ماشینان
هَی میشِن هَی میان
  هَی میشن هَی میان ....

نیمی مانه کو
هَی میشو  هی میا
هَی میشو هَی میا .....

این سالِ ماه
این خزان و بهار .....

دیگه چی بوگم ؟ 
بیشه روزگار
میشو روزگار

درنوشه یادمان  ....
درنوشه یادتان .....
درنوشه یادشان ....
" زکریا مهرور "
  🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
  ──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:36


🌺زندگینامه فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی(بخش،215)

از علاقه مندان به شعرو ادب پارسی دعوت میکنم به فرازهائی از سخنان شیرین استاد محمد گلاب توجه فرمایند
🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:35


نقل از صفحه قبل :

حالم هیچ رَقَم خوب نَ بُ و مثل سگ می لرزیدَم بنده خدا کل هیب الله که شاهدو ناظر حالو روز من بُ بِگوت : بَ تِر سیه ( ترسیدن ) یه خرده نمک بیعَل رو زِبان و بَشو یه مُتِکا و پتو بی یورد و بِگوت 🗣 : یه چُرت دَ خوس موقع شام بیدارَت مینَم چیزی نیست فقط ترسیدی 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 خاله رعنا هم خیلی ناراحت من بُ و خودشو سرزنش میکُد همینکه سَرَمو بی اشتام رو بالِشم مَنو خو بَ بُرد و از آنجایی که پاییز ماه بُ گاهی لرز و گاهی تب میکُدَم و صحنه سر عقب کُدَنه سگ میان خو جلوی نظر میآمبو نمی دانم چقدر دَ خوتَم که خاله رعنا مَنو بیدار کُد بِگوت : بلند گَد شام بَ خور همینکه از خو بیدار گِدی اَم بِ دی اَم تمام لَبو لوشه ی من پر از تُ خال ( تبخال ) گِدی بُ و میان داهانَم و رو زِبان برفک بِ زی بُ . .......🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 خالقُلی اکبر هم واسَنه عیادت اونجه دَ بُ خلاصه کمی جوشانده و دوا درمان به من هادان خیلی دلم میخاست بِشَم خانه ی خودمان اما اصلا حالو روزم خوب نَ بُ هر کار کُدَن شام بَ خورم رو حساب برفک های که از ترس رو زِبان و لَبو لوچه دَ بُ هیچ رقم داهانَم واسَنه شام بَ خوردن باز نی می گِردی همون جوشانده ها رو بَ خوردَم ، خاله رعنا یه دستمال نمدار کُد و بی اشتا رو پیشانی من و بِگوت : پس دَ خوس چیزی نیست صِبایی خوب میگِدی این جوشانده ها حالتو خوب مینه 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 همینطور که خالقُلی اکبر و کل هیب داشتن راجب من گپ می زی اَن مَنو خو بَ بُرد شووی خیلی بدی ره پشت سر بی اَشتام چند دفعه از ترس از خو بَ پِری اَم تا اینکه هوا روشن گِدی بِ دی اُم کل هیب الله و خاله رعنا واسَنه ناشتایی سر سفره نیش تی بُن حالو احوال کُدیم حالم از دیشو بهتر بُ و فقط میخاستم بِشَم خانه ی خودمان که کل هیب الله بِگوت : الان با هم میشیم از خاله رعنا خداحافظی کُدَم پیره زن بخاطر دوا درمانی که واسَنَش بی یوردَم و اتفاقی که واسَنه من بَفتا بُ کلی قربان صدقه من بَشو و بگوت سلام منو به خاله گل خاتون بَره سان .......🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔

😎 به اتفاق کل هیب الله دو تایی رافتایم هوای خانه ما خیالَم از بابت رَد گِدی اَن از سگ راحت بُ میان راه از بقالی مشت هاشم یه خُرده خوراکی آسَنَم هاگیت و مَنو تا نزدیکی های خانه همراهی کُد و بِگوت 🗣 : صلاح نیست امروز بِشی مدرسه بهتره استراحت کنی من میشَم مدرسه پیش مدیر و اوره در جریان میعَلَم فقط قول هادی بیابان نیای تا واسَنه صِبایی حالت خوب خوب گِده 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 خوب این قصه هم در حالی که نیش من بخاطر نرفتن به مدرسه باز بُ 🤪 به خوبی و خوشی تِمام گِدی در این قصه یادی کُدیم از مسیر ها و کوچه های روستایی در قِدیم و بلایی که سر من بیآمبو و یادی کُدیم از کل هیب الله و خالقُلی اکبر و خاله رعنا و ننه گل خاتون روحشان شاد ♣️

یادشان گرامی
علی رضا فَروَرد
آبان ماه ۱۴۰۳
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:35


😎 قصه محلی
《 بِ پا سگ نِ گیرَت 🐕 》 .
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭

رنگ اُفتو نارنجی گِدی بُ و چیزی نِ مانده بُ که میخاست غروب کنه به ده بیست متری خانه جای خالقُلی اکبر که بَره سی اَم بِ دی اَم یکی از دو تا سگ خالقُلی اکبر جلوی دروازه شاخو شونه میکشه پاهام از بَشون سست گِدی بِ مانده بُم چه کنم مطمئن بُم هر رقم از جلوش رَد گِدَم تیکه پارَم مینه 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 خدایا چه کنم به سَرَم بِ زی دوا درمان ها رو بِریزَم بیابان و وَ گِدَم خانه و به دروغ به ننه گل خاتون بِگَم 👈 دوا ها رو به خاله رعنا بَره ساندَم اما کَن بقدری خاله رعنا مهربان بُ و به من خوبی کُده بُ دِلَم نیآمبو عزم کُدَم و با خودم بِگوتَم تا نزدیکی های سگ میشَم بعد به اونجه بَره سی اَم تیر تک ( 🏃‍♂ سرعت در کار ) میگیرم و بِ دو از جلوی سگ رَد میگِدَم یه خرده دیگه این پا اون پا کُدَم بَلکَن سرو کَله ی یکی پیدا گِده منو از جلوی سگ رَد کنه ولی این موسوم به غیر دو خانوار خالقُلی اکبر و کل هیب الله کس دیگه ای اونجه زندگی نی میکُد خلاصه بِ مانده بُم که چه کنم 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔

😎 القصه ، تصمیم بِگیتَم با سرعت از جلوی سگ رَد گِدُم ، همینکه بِهِش نزدیک گِ دی اَم تخت گاز دو پا داشتم دو پا دی قرض بِگیتَم دِ برو که رفتی 🏃‍♂ اما با پارس کُدَن و درندگی هر چه تِمام منو سر عقب کُد و من هم شروع کُدَم با صدای بلند هَوار بِ زی اَن و اینقدری طول نَ کِ شی پاچه ی منو از پشت سر بِگیت و چون خیلی پر قدرت و زور دار و بِ گیر بُ من یالِ 🧍‍♂ ریقو ( کنایه از ضعیف ) بِ زی زِمین با تخت شکم بَفتام رو زِمین فقط تنها کاری که بِهِم یاد بِ دا بُن با دو دست دیمیه ( صورت ) خودمو محافظت کُدَم 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 خلاصه شروع کُدَم به هَوار بِ زی اَن از ته ی دل 👈 خدا خواهی گیدی خالقُلی اکبر میان مَعله سَرَش به کار گرم بُ و از صدای من فوری خودشو به بالای سر من بُره ساند با پشت بیل یه دانه بِ زی تخت کمر سگ تا اینکه منو وِل کُد اما کَن سگ پاچه شلوار و پیرهَنو پاره کُده بُ و خراشی هم به پوست 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 با کمک خالقُلی اکبر نجات پیدا کُدَم و اگه خالقُلی اکبر میان اتاق دَ بُ چه بسا صدای من به گوشِش نِ می ره سی و سگ منو تیکه پاره میکُد از شما چه پنهان 👈 از زور ترس چُرَم بَشو ( شاش 🙈 ) و تُمبانَمو خیس چُر گِدی . خالقُلی اکبر یه خُرده از من دلجویی کُد و بِگوت 🗣 : علی چی مینی این موقع اینجه با لال مونی و در حالی که از ترس مثل سگ پا سوخته می لرزیدَم بِهِش بگوتَم دوا درمان بی یوردی اَم واسَنه خاله رَعنا 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔
خلاصه با کمک خالقُلی اکبر از زیر دَستو بالِ سگ 🐕 که داشت مَنو تیکه پاره میکُد نجات پیدا کُدَم ، خالقُلی از من دلجویی کُد و من در حالی که تُمبانَم خیس چُر بُ خودم به خانه جای کل هیب الله ( همسر خاله رعنا ) بَره ساندَم رنگ به رو نِ داشتم 🤔

😎 کل هیب الله تا سَرو شکل مَنو بِ دی خبر گیری کُد چی گِدیه اینه چه سَرو وضع که تو داری ؟ اتفاقی که واسَنه بَفتا بُ آسَنَش تعریف کُدَم بِگوت بیو بِشیم میان اتاق که من بِهِش بِگوتَم اول یه شلوار به من هادی خانه ره نَجِس نکنم و او حالیش گیدی از ترس بله شِلوارَمو خیس کُدیم 🤔 🧍‍♂ 🐕 🙈


🤔 خلاصه بَشُم پَرو بالَمو ( کنایه از دست و پا ) بِشوردَم و شلوارو عوض کُدَم و بَشُم میان اتاق با کل هیب الله و خاله رعنا حالو احوال کُدَم . خاله رعنا یه خرده خودشو ناله نِفرین کُد و بِگوت : من باعث بانی گِدیم ( بابت همان آوردن دوا درمان ) پیره زن حالو روز خوبی نِ داشت و حسابی چاییده بُ ......🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 القصه ، بلند گِدی خداحافظی کنم و بِشَم سمت خانه که کل هیب الله و خاله رعنا نی اَشتان و بِگوتَن اصلا هو اَبدعا شوو همینجه دَری از من آره از اونا نه بِگوتَم : فقط مَنو از جلوی خانه ی خالقُلی اکبر رَد کنید باقیشو دو می زِ نَم ( 🏃‍♂ ) خودَمو به خانه می ره سانَم هوا تاریک گِدی بُ و ننه گل خاتون نِگران میگِده 🤔 🧍‍♂ 🐕 🤔 .

😎 پسر بزرگ کل هیب الله در مجاورت خانه او زندگی میکُد بِگوت : فیض الله ره گوسی مینَم پیغام بَ بُره که تو شوو اینجه دَری خلاصه نی اَشتان من بِشَم .
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


مراقب اصالت خودتان باشید !!
اصالت یعنی ریشه یعنی نیای شما

اجراء : همولایتی هنرمند
" بانو زهره طالبی "
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


🌺مهمان ناخوانده
قسمت پایانی

بر اساس داستانی روائی
با شاکلهُ خانوادگی
🔔🔔🔔🔔🔔
به نام خدا
دختر خاله هام بيامبون تو پسينه،بگوتن جلو نيا كه بابات ميكوشت😱
داره دنبالت ميگِرده...
يه كِنديل گوشه پسينه از قديم دبو ميانش خشكبار ميريتن،بشوم ميان كِنديل قايم گِرديَم.
سروصدا زياد بو نيميدانستم چي گِرديه تا فردا صبح اونجه بِماندم...هرچي بابام خبر گيت دختره كجا دره؟ بگوت:بَشيه خالشی خانه ، اينجه دِني🤐
وقتي بابام بشو سركار مادرم منِ صدا كُرد بگوت:تو بالاي رختخواب چي ميكُردي؟منم تعريف كُردم....
بگوت:ميتِرسييِي دامادِ نِي ني؟من كه گيره ميكُردم بگوتم به خدا دخترخاله هام بگوتن بشو از بالا نيگاه كن😭
بالاخره مادرم بگوت:من ميخوام بشم خانه مش محمود بِينم چي گِرديه؟چه بلايي سرشان بيمبو😔
مادرم بشو نزديك ظهر بيامبو ميزي توسرش گيره ميكُرد😱ميگوت:ننه داماد دستش بِشكيه پاشم در شيه خانه نشين گِرديه😵
دستشه گچ بِگيتيَن....خاله داماد كلي خون ازش بَشيه امپول كزاز بِزيَن،سوزني كه گله روسريش دبويه سوزن امپول بويه شايد ميكروب داشته باشه😩زن عمويه دامادم بَبُردن بيمارستان دماغشه گچ بگيرن😩يال عمويه داماد تمام پوست پاش بَكَن گِرديه باند پيچي كُردين از همه بدتر باباته كه نيميدانم چي بگم😩
مادرم همش بهم غر ميزي،گيره ميكُرد ميگوت از الان معلومه عاقبت چي ميگِرده زبان مارِ كوتاه كوردي شايد ديگه سراغت نيان😩تورِ نخوان...منم همش گيره ميكُردم اخرشم داماده نِي دييَم😔
مامانم با من قهر كورد حرف نيميزي...
بعداز سه چهار روز منو صدا كُرد بگوت:امشو مهمان داريم اونا ميخوان بيان به نظرم ميان واسه دعوا😨من كه بَتِرسي بوم از غروب بشوم سر پشت بام بِنيشتم گيره كوردم😭
خانواده احمداقا ننش و باباش و داداشش دبون.مادرم خيلي دنبالم بَگِردي،پيدام نكُرد.به بابام بگوت دختره سر به نيست گِرديه همه دلواپس گِرديَن،دنباله من ميگِردين منم از حال بَشو بوم بِفتابوم روي پشت بام😵
احمد اقا بگوت:بقيشو من تعريف مينم😂
وقتي بشوم رو پشت بوم بِيديم يه چادر سفيد گلدار بِفتا رو پشت بوم😳بشوم چادر وگيرم بِيديم يه نفر ميان چادر دره،منم كه نيميشناختم فكر نيميكُردم اينه همون نامزدمه با چادر بغل كُردم رو دوشم از نوردبان بيوردم پايين،وقتي پايين ميامبوم بِيديَم مادرزنم بگوت:تا باباش نِيديه از بغلت بندا پايين و بفتا زمين غش كُرد😩
مادرم كه دسته شكستش بغلش دبو بگوت:اينه عِروسمانه😨منم كه غافلگير گِردي بوم عروسه پرت كُردم بغل ننم☹️دوتايي بفتان زمين...گچ دست ننم بِشكي،ولي عِروس چشماشه وا كُرد👀
بنا كُرد گيره كُردن😭بابام بگوت اصلا اين عِروسه با خودمان ميبُريم تا اتفاقه ديگه نِفتايه عقد مينيم...مادرزنم كه تازه حالش جا بيامبي بو بگوت:باباشه چي كنم؟؟؟من كه هول گردي بوم بگوتم:باباشم عقد مينيم دعوا نكنيد😨 همه بزين زير خنده😂
بابايه عِروس بيامبو بالاخره همه باهم حرف ميزيَن من بشوم بالاسر عِروس بگوتم ناراحت نباش درست ميگرده...😍
فرداي اونروز بشويم خريد اخر هفته هم عقد كُرديم الانم زندگي خوبي داريم😂

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
نويسنده‌ متن :سروناز شريفي
نگارش:مريم جواهري

با گویش شیرین محلی
دوشیزه فاطمه جمشیدی

@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


خاطرات خوش قدیم
اقای فرهاد رودنشین
جوون دیروز و پیشکسوت امروز
روستای ورده
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


بناهای قدیمی را دوست دارم تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است همه چیز عمر دارد، حرف دارد، برکت دارد،

کاش محبت و دوستی ها، هرگز جدید نمیشدند و بوی قدیم را میدادند.....کاش

📍روستای تالیان
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم

ستم از کسیست بر من که ضرورت است بردن
نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم

🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
« عالیجناب سعدی »
موسیقی و آواز :
کیان بابان زاده
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:34


شاهکلری ازدونسل موسیقی اصیل .

اثری ماندگار با همراهی
پهلوان آواز "ایرج"
و سالار عقیلی
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱🔱
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

07 Nov, 07:08


آوای دل
بخش دوم
با اجرای علی پندگو
🪭🪭🪭🪭🪭😍

پدر ، تاج سراست حق گفته پندگو
پدر ، پشتم بود مانند یک کوه
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:46


🍂از خدا برایتان
🍁یک روز زیبـا و
🍂سرشاراز سلامتی و حال خوب
🍁همراه با دنیا دنیا آرامش 
🍂سبد سبد خیر و برکت
🍁بغل بغل خوشبختی
🍂و یک دنیا عاقبت بخیری
🍁و یک عمر سرافرازی خواهانم
🍂روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا

📍برغان ، بهشت پنهان .....🌳
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:46


🌹 لغتنامهء محلی البرز

🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔸قُزمیت = بدرد نخور

🔸قَزَن قلفی = سنجاق قفلی

🔸قَزیاقی = نوعی سبزی خوردن

🔸قزیلا = خلاصه

🔸قسمت = سرنوشت

🔸قِشقِرق = جنجال

🔸قِشلاق = گرمسیر ، محل زندگی زمستانه

🔸قِشنگِ جون = خیلی زیبا

🔸قِشنگِ ماه تابان = خیلی زیبا

🔸قَشو = شستشوی اسب

🔸قُشون = لشگر

🔸قطار = ردیف

🔸قَط کُردی یه = بریده

🔸قُلابسنگ = فلاخن ، قالا سنگ

🔸قُل اسفندیار = نام قلعه ای در کلاک

🔸قُلُپ = یهویی

🔸قُلچُماق = گردن کلفت

🔸قُلف = قفل

🔸قِلِفتی = یکجا

🔸قِلِق = عادت ، مرد بی آرام

🔸قِلقِلَک = خنداندن با تحریک نقاط حساس بدن

🔸قلقلک = کوزهء کوچک

🔸قلقلک = نام قله ای در دروان

🔸قُلُمبِه = یکجا، گرد ، ورم کرده

🔸قَلَم چَرخَک = کرت بندی ویژه

🔸قَلَمه = روشی برای تکثیر گیاهان

🔸قَلَمی = باریک

🔸قُلِنج = گرفتگی کمر


گردآوری دکتربهمن ایزدبین
🎁🎁🎁🎁🎁
@baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:45


هر لحظه را زندگی کن
عاشق هر روزش باش...

زندگی مانند اکو ست ، چون چیزی که
می فرستی بارها و بارها بسوی تو باز میگردد، .
پس بیایید محبت کردن مهربانی ، عشق و آرامش را تمرین کنیم....

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📍دهستان برغان روستای زیبای سرهه
🔔♣️🔔♣️🔔♣️🔔♣️🔔♣️
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:45


📚ضرب المثل های ناب ایرانی
بخش (71)




🔸گربه شب سموره!
در موردی گفته میشود که کسی یا چیزی در شب زیبا جلوه کند.

🔸گربه شیر است در گرفتن موش
ليك موش است در مصاف پلنگ!
هر کس در برابر ضعیف قدرت نمائی و زور گوئی میکند و در برابر قوی عجز ولا به.

🔸گربه مسکین اگر پرداشتی
تخم گنجشك از زمین برداشتی
در مورد ظالمان دست کوتاه گفته می.شود. مانند: خدا خر را شناخت شاخش نداد!

🔸گر تو بهتر میزنی بستان بزن!
وقتی کسی ابراز هنر می کند و شخصی از او عیبجوئی کند گفته میشود.

🔸گر تو قر آن بدین نمط خوانی
بیری رونق مسلمانی!
«سعدی»

🔸گر تو نمی پسندی تغییرده قضارا!
(در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند.)
«حافظ»

🔸گر جمله کائنات کافر گردند
بردامن کبریاش ننشیند گرد!

🔸گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هر آنچه هست گیرند!

🔸گردر همه دهر يك سر نیشتر است
بر پای کسی رود که در ویشترست!
مانند هر چه سنگه برای پای احمد لنگه



گردآوری : مهدی نیلی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:45


‍ دوستان عزیزم روزگار به نیکی و شادی ان شاالله ....

هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان

🍃💐🎹🎼🎹🌺🎻🌺🎼🎹🎼💐


تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج

دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج

بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج

دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج

لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است
قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج

فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذره خاک در تو بودی کاج
♠️♠️♠️♠️♠️
معنی لغات غزل:

 سزد = لایق
ستانی = از مصدر ستانیدن به معنی گرفتن
 خطا ( ختا ) = نام شهری در ترکستان که مشک خیز است و زیبایان آن به حُسن مشهور
حبش = حبشه ، کشور سیاهان در خاور افریقا  ماچین = چین بزرگ یا چین اصلی ( لغت نامه دهخدا )
بیاض = سفیدی
عارض رُخ روز = صفحۀ رُخسارِ خورشید
داج = تاریک
آبِ خضر = آبی که خضر از آن نوشید
این مرض = منظور مرض عشق است
کمینه = کم و حقیر
کاج = کاش و کاشکی

♠️♠️♠️♠️♠️
🎙مهربانو مدرس زاده
🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺♣️🌺
S.khalaj🍃🦋خلج
https://t.me/baraghanrostayekohan

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


درچکاد تاریخ

(( تاریخ داستانی برغان طی سه قرن ))

توجه : در این رمان تاریخی مشابهت برخی نام ها اتفاقی است وبرخی وقایع با تغییراتی روایت شده است .
زکریا مهرور
🏛🏛🏛🏛🏛🏛

بخش اول : در راه تبعید
سرما بیداد می کرد ، باد برصورت رهگذران مشت می کوببد، طوفان هم
یک ریز می نواخت وبرف یخ زده را به چشم شترها واسب های کاروانیان و رهگذران فرو می برد . دو کالسکه ، چند الاغ و قاطر و شتر و چند سوار ناخرسند در راه بودند وسینه دشت را می شکافتند وبه کندی پیش می رفتند . درکالسکه ها ، زنان و کودکان ترسیده و سرمازد نشسته وازسرمای کشنده زیر چادر رختخواب ها وموج ها وگلیم ها پناه گرفته بودند . روی قاطرها بسته ها و صندوق های بزرگ وسبدهای چوبین بار بود.. مقداری ظروف ، رختخواب ، جاجیم وموج ، پشتی وکتاب .
کاروان زیرنظر یک فوج مامور دولتی راهیِ برغان بود . ماموران وظیفه داشتند آنان را به قرارگاه نظامی برغان برسانند ؛ دستور حکومتی بود . فرمانده سپاهیان ، سرداری بود از لرهای ملایر که به دستور زکی خان ، فرماندهی کل دولت تازه تاسیس کریم خان زند عازم این ماموریت شده بود . اوهیکلی بلند و چهارشانه داشت با اخمی پیوسته در ابروهای پرپشتش وسبیلی پرپشت تر ویک تخت مشکی . شمشیری بلند حمایل کمرش بودوگاهی زیرچشمی به تبعیدی نگاهی می انداخت . تبعیدی مردی بود میانه بالا واندکی سنگین جثه ، آدمی پخته وبا وقار وشکیبا . وی شولایی بر روی عمامه ی سفید و قبای تروتمیزش انداخته وبراسبی کوتاه ، بین خروقاطر سوار بود. برف ریشش را سفید کرده ، اما ریش بلندش بیشتر مشکی می زد ؛ اوبا خودش ذکر می گفت وبه نظر می رسید حوادثی که منجر به تبعیدش به برغان شده چندان نتوانسته بر اراده اش خللی وارد کند . به اوگفته بودند تو باید به اجبار درآنجا زندگی کنی .حق خروج نداری اما برغان برای وی درحکم تبعیدگاه نبود؛ زیرا قاعدتا تبعیدگاه باید جایی باشد بیابانی ، بدآب وهوا، ناامن بامعیشتی دشوار ومردمانی ناجور؛ حال آنکه برغان چنین جایی نبود بلکه شهری کوچک بود با امکاناتی درخور، با آب فراوان ، هوای نیکو ودرختان انبوه وباغ هایی زیبا و پرمحصول . شهری کوچک اما پررفت وآمد با مردمانی صنعتگر و بازار کسب وکار وپرمشتری . بعلاوه ازدرگیری های فرقه های مختلف مذهبی دوربود ؛ تنها علت تبعید وی به برغان می توانست وجود مرکز فرماندهی حکومتی و پایگاه نظامی سختگیر ومسلط برمنطقه باشد که هم برروستاهای کوهستانی نظارت داشت وهم بر مناطق پایین دستِ رودخانه .ازسویی ممکن بود شیخ ، به این شرط راضی شده باشد محیط پرشروشور قزوین را ترک کند که وی را به برغان روانه کنند. آشنایی شیخ با برغان به سال های دور بازمی گشت ، به روزگار نوجوانیش . به آن زمان که با پدرش به برغان سفر کرده بود . ودرهمان سفربود که از پدرش، آشیخ محمدتقی فرشته، پرسیده بود:
- بابای عزیزم چرا به شما فرشته می گویند؟
وپدرش گفته بود : " محمد جانم ، نورچشمم ، این لقبی است که اهالی برغان به پدر بزرگت ، پدرخدابیامرزم محمدجعفر ، دادند وبعد از او مرا نیز به تبع پدر ،فرشته می گویند. "
ومحمد که بسیار کنجکاو بود از علت این نامگذاری جویا شده بود وپدر شرح داده بود که : " یک بار که لشکرسرکش ایل افشار از ساوجبلاغ قصد ایلغار برغان داشت؛ در آن روزها پدربزرگت در ییلاق برغان به سر می برد و توانست با درایت ومیانجیگری ممانعت ازحمله آنان کند. ومردم از کشتار وغارت درامان ماندند وپس از آن بود که به او لقب فرشته داده شد و این لقب بامحمد جعفر به همه جا رسید تا آنجا که درکربلا ونجف او را به لسان خود" ملائکه" می گفتند.
ملا محمد حالا درذهن خود ، همان طورکه پشت اسب سوار بود همه ی مسیری را که با پدرش ازراه میانبر طالقان تا برغان به قصد رفتن به ری طی کرده بودند ، مرور می کرد ومی دید که باردیگر راهی برغان است اما هرگز گمان نمی کرد این سفرنا خواسته چنین با دشواری همراه وعذاب آورباشد .
باری کاروان به سختی پیش می رفت وروز ازنیمه گذشته بود که فرمان ایست داده شد . این بار دوم بود .
- ملا لازم است باردیگرخبری ناخوش به سمع شما برسانم .
واین ها را یکی ازسربازان همراه که خود را به موازات ملا رسانده بود ، گفت .
-- بگو مردسوار، بازچه خبرشده؟ چرا ایستاده ایم؟ نه موقع اتراق است نه وقت صلات . هنوز به غروب تیره که زنگی شام همه جا را فراگیرد مدتی مانده است ؛ اگرچه سفیدی برف درصحرا چنان بال گسترده است که از ظلام شب چیزی پیدا نمی ماند .
پایان بخش اول " در راه تبعید"

. (ادامه دارد )
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


ادامه از قبل :

درچکادتاریخ
( سه قرن تاریخ برغان)
♣️♣️♣️♣️♣️♣️
ملا درگفت وگو با سوار بود که ازکالسکه پشت سرخود مویه زنان را شنید وحالا سه روزبود که درحرکت بودند واین بار دوم بود که گریستن زنان به گوش می رسید ؛ سپس ملا به سوی کالسکه عقب نشست وازاسب پایین آمد وکنارکالسکه فکسنی ایستاد که زاری زنان از آن شنیده می شد ، به ناگزیر پرده را بالا زد وبانوی خود را دید که با دیدن شیخ لب به سخن گشود :
" محمد جان ، بدن کودکی دیگر سرد شده است !! این چه مصیبتی است که ما به آن گرفتار آمده ایم؟ این چه اسارتی است ؟ چرا ما را چون زینب ستم کش اسیر دست اشقیا کرده اند؟ سرما زده ایم وکودکان یکی یکی یخ می بندند. باروبنه ، همه دراین سرما وبوران لامروت نابود می شود وخودبه مقصد نرسیده دراین راه بی پایان سر به خاک تیره که دیگر تیرگی آن دراین برف انبوه به چشم نمی رسد ، می نهیم . ملا تا برغان چند ایستگاه دیگر مانده؟ آیا بهتر نبود راه طالقان پیش می گرفتیم؟ ..." ملا باشنیدن طالقان وراه صعب العبور آن به یاد راه کوهستانی کردان - برغان افتاد وپشتش لرزید واین که در آن مسیر باید شاهد چه بلایایی باشد ؛ با این همه برخود مسلط شده ، با دیدن کودک جان باخته ، انا لله وانا الیه راجعونی گفت و گفت : " چاره ای نیست ، باید کودک را در اولین گورستان مسلمین که پیش راه می آید به خاک سپرد " سپس اشک خود را فروخورد و قامت کج شده خود را راست کرده ، زنش را باسخنانی سنگین ، آرامش بخشید وبا فرمانده سپاهیان کوتاه سخن گفت ، همان گونه که از آغاز سفر با او سخن گفته بود : کوتاه وقاطع ؛ و کاروان دوباره به راه افتاد . پس از این گفت وگوی مختصر بود که ملا به یاد دو پسربچه ای افتاد که آنها را با او همراه کرده بودند تا به برغان برساند . دوپسربچه که هردو درصندوق های بزرگی جای داشتند که بار یکی از شترها بودند وپنهان شده بودند وبا چند لایه موج و جاجیم خود را در آن صندوق ها گرم نگه می داشتند ومشقت این سفر دشوار را تحمل می نمودند . آن دو از قزوین مخفیانه بیرون آورده شده بودند تا از خشم کینه توزان مخالف ملا دورمانند . آنها، پسران حاجی بابا شیشه گر ، کاسب بازار بودند که خود نیز از طرفداران سرسخت شیخ بود واز اصول گرایان مدافع ملا محمد . حاج بابا که برغانی الاصل بود در قزوین خانه وزندگی پرشکوهی داشت و دربازار ، حجره ودر اطراف آن وقفیاتی . هنوز هم آب انبار حاجی بابا در محله قملاق قزوین باقی است وبرسر در آن ، این بیت ها به چشم می خورد :
" حاجی بابا پی رضای خدا
کرد این برکه ی رفیع بنا
هرکه زین آب نوش جان سازد
یاد آرد ز شاه کرب بلا
مزد هرجرعه ی آب این باشد
ازمحبان خمسه النجبا
لعن بی حد به قاتلان بکند
که شود رستگار روز جزا "

شیخ آن دوپسربچه را به برغان می برد تا به عمه ی بزرگشان بسپارد . او کارآنها را درپایان روز دوم حرکتشان درقلعه بزرگ ینگی امام سروسامان داده وبه ایشان غذا وآب رسانده وبرای قضای حاجت بیرونشان آورده بود واین خود معمایی بودکه چگونه شیخ توانسته دور از چشم ماموران به چنین کار خطرناکی دست زند . اگرچه ملا در زمان حرکت به ماموران این طور وانمود کرده بود که بار این صندوق های بزرگ ؛ بلورجات امانتی حاجی باباست وباید با دقت حمل شود تا به دست صاحبش دربرغان برسد . به هر حال ملا وقتی به صندوق ها نزدیک شد طبق قرارقبلی به هریک از صندوق ها ضربه ی کوچکی نواخت ووقتی صدای نازک انگشتان آن دوپسربچه را از درون صندوق ها شنید؛ خیالش راحت شد وبه جای خود ، پیش رو کاروان بازگشت ، درحالی که اسبش چند بار در برف فرو رفت واو برپشت آن حیوان صبور هربار سکندری خورد و خود را به هرسختی بود برآن نگه داشت .
( ادامه دارد)

تهیه و تنظیم زکریا مهرور
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


بنام خدا :
محضر ارزشمند عزیزان همولایتیِ علاقه مند وقایع و موضوعات تاریخی کشورمان

در این سلسله گفتارهای تاریخی که بقلم استاد گرامی زکریا مهرور از کتب تاریخی نقل و تدوین شده ، بخشهایی مرتبط با تاریخ پرفراز و نشیب دهستان خودمان برغان تهیه و تنظیم و به چند بخش کوچکتر منظم شده (بخش ۱ و ۲ و ...) که در هفته های آتی بتدریج تقدیم عزیزان خواهد شد .
اما انتظار از اساتید و ادیبان معزز البرزی بویژه همولایتی های فهیم و آگاه که علاقه و تعصب به داشته های تاریخ گذشتهُ برغان که روزگاری در زمره مناطق بزرگ تاریخ ساز بشمار می رفته و بنوعی جزء مراکز اقتصادی و تاریخی رشته کوههای البرز جنوب محسوب میشده ، آگاهی کامل از زادگاه خود داشته باشند
که بطور قطع بدون مطالعهُ کامل گذشتهُ تازیخی بخش برغان این آگاهی میسر نخواهد بود . بر این اساس بنده کوچک ، بر خود وظیفه میدانم در جایگاه همکاری و همیاری رسانه ای از یکسو و افتخار داشتن اصالت اجدادی و تعلقات سرزمینی از سوی دیگر ، توجه همهُ همولایتی های معظم و معزز را به مطالعه
سلسله بخشهای حاضر که به همت والای همولایتی گرامی استاد زکریا مهرور
نقل و انتشار در کانال وزین برغان ، روستای کهن صورت گرفته می نمایم .
منطقی است که همه ما تا حدودی از آنچه به زادگاه نیاکانمان رفته آگاهی داشته باشیم .
با سپاس از توجه عزیزان و تعذیر از اطاله نوشتارم .
محسن فرح بخش
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
👇👇👇👇👇

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


🌺زندگینامه فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی(بخش،213)

از علاقه مندان به شعرو ادب پارسی دعوت میکنم به فرازهائی از سخنان شیرین استاد محمد گلاب توجه فرمایند
🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


هر آنچه در باره سماق و
خواص اعجاز آور این ادویه ارزشمند و مغذی میخواهید بدانید از زبان نویسنده و محقق البرزی بانو بزرگمهر برغانی با گویش محلی بشنوید .
🪭🪭🪭🪭

و یک توصیه خوب و کاربردی برای بانوان
محترم .سماق را همچون زرد چوبه در زنجیرهُ غذائی روزانه خود قرار دهید .
🪸🪸🪸🪸🪸🪸🪸🪸🪸🪸
🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


پائیز با دکلمهُ زیبای محلی
و آواز خوش همولایتی مسعود بکائی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔔♣️🔔♣️🔔♣️🔔♣️🔔

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


نقل خاطرات قدیم از کتابی با عنوان‌
(( ننه زبیده ))
کرجی یال .....❤️

🎙با گویش نویسنده پیشکسوت کتاب
سرکار خانم رنجی " فرزند کرج "
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


موسیقی ایرانی
🪭🪭🪭🪭🪭
تصنیف ابرو کمان
خواننده : محمد معتمدی 🎤
اجرا در دستگاه سه گاه 🎼
آهنگ : احسان ذبیحی فر
سنتور : پشنگ کامکار 🎹
ترانه سرا محسن عسگری 🎻
از آلبوم ابرو کمان T7

🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


آرزوی ما تویی تو
قبلهٔ دل‌ها تویی تو
جان بی‌تو آرامی ندارد
کآرامِ جانِ ما تویی تو
عاشقم ای مه به رویت
سرخوشم ای گل به بویت
مجنون‌تر از مجنون منم من
زیباتر از لیلا تویی تو
🪭🪭🪭🪭🪭🪭

تصنیف دلنشین آذربایجانی با نام :
آرزوی ما تویی تو

هنرمند خوش صدا کیان بابازاده .

🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:44


📻 ای امید دل من کجایی 📻
دستگاه:شور با صدای دلنشین محمدامیری
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:06


نقلک .....😁

یک نقلک [هوسانک]

کُلِک کُلِک گردنه کُلِک کُلِک مِنه انگور هادا انگوره هادام باغبان،باغبان منه علف هادا،علفه هادام گویک گویک منه شیر هادا شیره هادام ملا ملامنه کتاب دعا هادا کتابه ببردم دِنام مسجدی تَقچه خدا منه دوتاخرما هادا بیشم آفتاب پی چینه بنیشتم بخوردم بگوتم خدا خداجان یکیش تِل با یکیش شیرین کِلوشِنه ویگید هو منه دمبه لا کردیه پام بکد کرسی چاله یه پام بکد تنور چاله یه قران پیدا کردم بیشم ماست هاگیتم بیوردم بهشتم مسجدی تقچه بیشم نماز بخوانم گربه بیاما ماسته بخورد بگوتم پیشته بگوت آقاتی ریشته اوره ببردم هادام پینه دوز بگوتم آقاپینه دوز اینی داهانه بدوز فلفله دکرد داهانشی میان همینکه داهانشه بدوت فرتی بیزی پینه دوزی ریشه یه نیمش بوسوت فیشتیلک بیزی بشا
🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛🏛
@baraghanrostayekohan
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:06


‍ ‍ ‌‏🌺مهمان ناخوانده🌺
(ادامه هفته گذشته قسمت چهارم)

به نام خدا🌺
روز پنج شنبه گِردي من بَشوم مدرسه،ظهر كه بيامبوم كلي حالم خوب بو،ميان مدرسه انتخاب گِردي بوم برا گروه تواشيح خواني...
با شوق و ذوق بلند بلند بگوتم اي اهل خانه امروز من انتخاب گورديَم تو گروه تواشيح بخوانم😄
ننه بگوت:خااااااااك به سرتخوشابه غيرت ننه بابات😤مدرسه به جاي گروه فحاشي پايسن به يالا درس خانه داري هاديَن😡فحاشي هم گِردي درس؟؟؟؟
مامانم از اشپزخانه سراسيمه بيامبو بيابان بگوت:چي گِرديه؟من گيره كُردم بگوتم:ننه نيميَله من حرف بَزِنم،من تو گروه تواشيح قبول گرديَم،كه يهو ننه بگوت:خفه گَرد يِتيم هي تكرار مينه😡فحاشي فحاشي
مامانم بَخِندي بگوت:ننه اشتباه حاليت ميگِرده،فحاشي نيه تواشيحه😄يه مدل سرود خواندنه.
ننه بگوت:بله بله كَر گِرديَم😠ديگه پير گِرديَم حاليم نيميگِرده شماها ميفهميد بله بله😡
بابام بگوت:تِمامش كنيد اين حرفارِ امشو قول بِدايم بِشيم خانه عمو احمد.
ننه بگوت:بيَلين زخمشان خوب گِرده بعداً بِشين😕
بابا بگوت:زشته قول بِدايم بِشيم.
وقتي عمو احمد مارِ بِيدي بِزي زير خنده بگوت:تيشه و چكش بيوردين يا بِشم ساطور همساده رِ بيورم؟امشو نوبت مايه😅
ننه بگوت:شرمندمان نكنيد😔تقصير كارخانه كنسرو سازيه،عمو بگوت:امشو خانومم ميخواد جريان خواستگاري مارِ براتان تعريف كنه تا بدانيد اين اتفاقا برا همه ميفته😂
ما يالا هم حساس گِردي بويم كه بدانيم چي گِرديه،كمكشان كُرديم سفره رِ بنداختن شامِ بكِشييَن بخورديم،ظرفاروهم بِشورديم بشويم بِنيشتيم پاي حرف زن عمو،
زن عمو بگوت:بابام خيلي غيرتي بو،اجازه نيميدا كسي خواستگاريم بياد.ميگوت:زوده،اگه كسي هم خواستگاريم ميامبو نيميزاشت من بفهمم،ميگوت:دختر پررو ميگِرده😤حواسش پرت ميگِرده...
يه روز ننم منو صدا كُرد ميانِ پِسينه بگوت:بيو كارت دارم.
من بشوم بگوت:امشو مهمان داريم ميخوام بِرات خرج بَربينن،يعني تورِ برا پسر مش محمود نامزد كنن😒
من كه هاج و واج بِمانده بوم بگوتم:من كه نيميشناسم پسره كيه😳ننه بگوت خاك به سرم،اخرين بارت باشه اين حرفو ميزني،مگه ميخواست تو بشناسي؟؟بابات بگوت فقط بهت بگم كه بداني.مش محمودِ كه ميشناسي؟همساده خاله كشوره،بگوتم :اره.بگوت:خب پسر اونايه ولي تو نِيديي پسره خوبيه.
من هيچي ديگه نِگوتم،دخترخاله هام كه همساده احمد اقا بون اونِ ميشناختن از صبح بيامبون خانه ما هي از خانواده مش محمود تعريف كُردن من دلم شور ميزي☹️ولي جز جارو كُردنو ظرف و ميوه بِشوردن كاري ديگه نيميتانستم كنم.
دخترهاي خالم بگوتن:وقتي بيامبون از لاي در بهت نيشان ميدِيم،تا شو دلم ١٠٠٠راه بشو.
گاهي ميگوتم كچل نباشه،كور نباشه،پاش لنگ نباشه از همه بدتر بداخلاق نباشه....مثه بابام حرف حرف خودش نِباشه😩
بالاخره بعدازشام در بِزييَن يه عده بيامبون،دختر خاله هام نيگاه كُردن بگوتن از لاي در نيگاه كن...
اون پسره كه موهاش يه وره كت شلوار سياه تن كُرده پيش مش محمود ايستايه اونه يه😬
من هرچي نگاه كُردم شلوغ بو نِفهمييَم كدومِيه😒


🔔♣️🔔♣️🔔♣️🔔
پایان قسمت چهارم ادامه قسمت پنجم هفته آینده پنجشنبه
🪭🪭🪭🪭🪭
✍🏽نویسنده خانم: سروناز شریفی
نگارش خانم:مريم جواهري🙏
🎙فاطمه جمشیدی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@baraghanrostayekohan
─═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:06


نقلک ....
روایت قصه ای واقعی از اونوقتها 🤔
که دیگه خاطره شدن و به تاریخ پیوستن

🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
با اجرای هنرمندانه کرجی یال
بانو معصومه ابوالحسنی
با گویش محلی کرجی

🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🙈🌺🔔🌺

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:06


دکلمه زیبای محلی
ِِِببه جــان …..
🪭🪭🪭🪭🪭🪭

زردی افتوی عمرم
لووِ بام ببه جان
قصه جنگ من و دنیا
تمامه ببه جان
من و تو سجده نوکوردیم
به زور و زر و سیم
نماد عاشقی مان
دم به صلاته ببه جان
🪭🪭🪭🪭🪭🪭

با اجرای زیبای محلی
دکتر بهمن ایزدبین
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺
https://chat.whatsapp.com/LefYnTcPsWgDHLzQA9yDSb

برغان روستای کهن

24 Oct, 06:06


خاطرات عید دیدنی از زبان خاله زهرا
😍🤩🤣
تقدیم به نگاه زیباتون 🌹

روستای زیبای کلوان
البرزی یالان
🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺🔔🌺