来自 آثار بهرام بیضایی (@bahram_beyzai) 的最新 Telegram 贴文

آثار بهرام بیضایی Telegram 帖子

آثار بهرام بیضایی
2,078 订阅者
85 张照片
70 个视频
最后更新于 10.03.2025 02:00

آثار بهرام بیضایی 在 Telegram 上分享的最新内容

آثار بهرام بیضایی

26 Oct, 15:45

3,216

نشست تاتر امروز جنش هنر شیراز چهارمین جلسه با استاد بهرام بیضایی

🔝Join Us دیالکتیک مقاومت

https://t.me/mediasoty 👈
آثار بهرام بیضایی

22 Oct, 16:21

2,799

بهرام بیضایی درباره موضوعی حرف می‌زند که تقریباً بین همه اهل فرهنگ و حتی شهروندان عادی جامعه به یک پرسش یا ابهام مشترک تبديل شده: چرا فيلم‌ساز بزرگى مثل بهرام بيضايى بايد بيرون از سرزمين خودش زندگى كند و با مخاطبان بالقوه‌اش از طريق واسطه‌هاى مجازى ارتباط بگيرد؟ پاسخ بيضايى روشنگر نكته‌هاى جالب و قابل‌تأمل بسيارى است.



🔝Join Us دیالکتیک مقاومت

https://t.me/mediasoty 👈
آثار بهرام بیضایی

20 Oct, 18:31

1,946

نبرد برای آزادی در ایران زمین از زبان استاد بهرام بیضایی


🔝Join Us دیالکتیک مقاومت

https://t.me/mediasoty 👈
آثار بهرام بیضایی

08 Oct, 20:25

2,865

بخشی از سخنرانی بهرام بیضایی در شب‌های شعر گوته

- درست موقعی ‌که به ما حمله شد اولین پادشاه یا اولین امیر
اونو برداشت و در رفت!


🔝Join Us دیالکتیک مقاومت

https://t.me/mediasoty 👈
آثار بهرام بیضایی

07 Sep, 20:02

3,405

#کتاب_کودک: گمشده‌ی لب دریا
نویسنده: دکتر غلامحسین ساعدی
تصویرگر: زمان زمانی
گروه سنی: ج (سال‌های چهارم و پنجم دبستان)
تعداد صفحات: ۴۵ صفحه
سال انتشار: ١٣۴۸


🔝Join Us دیالکتیک مقاومت

https://t.me/mediasoty 👈
آثار بهرام بیضایی

17 Aug, 11:15

3,116

خرم سعیدی, [8/7/2024 3:02 PM]
وَ آرش همچنان با باد می نالید وُ پیغام شه توران برِ سردارْ سر می داد وُ آن سردارِ ایرانی گمان بد بَر آرش برد وُ دستش تیز تیغش آسمان چرخید وُ تیغش سنگ شد بر دست وُ دستش خشک وَ آرش بر دوپای خویش محکم گشت وُ در البرز بخروشید، من تیر افکنم آری! کنون بر طبل‌ها کوبید، غریوِ کرِناها تا فلک افزون، فروزید آتشی انبوه وُ شهبازی به پرواز آورید اکنون وَ آرش با کمان گوژپشتش سوی کوهستان نهاده گامِ بی برگشت، پریشانست وُ لب خاموش وُ بی پروا، به سر اندیشه فردا، سراپا داغ وُ چهره پر شد شبنم، زدوده جامه‌ها وُ گام بر البرزِ پنهان گشته اندر ابر. همه لشکر ز آرش سایه گردانید وُ او را مرد تیر افکن نپندارید وَ آرش می خروشد زارْ من بیزارم از دشمن؛ سروشی گفته: گر با زور بازو نَه، وَگر با دلْ تو تیر تیزی اندازی رود آن سوی پندارت، وَ آرش ایستاده پرشکوه اندر برِ خورشید، کمانش را نگه می کرد وُ نجوا خوان، به بادِ قله می گوید، که آیا تا سراپرده رود تیرم وَ یا دشتی که خانه دارم اندر اوی؟ سروشش می خروشد دورتر تا دور وَ آرش خود به خاک افکند وُ گفتش سوی من نیرو بیاور سخت نیروبخش وَ بر بالا وُ بالا رفت تا جایی که توران دیدبانان بود؛ آن‌ها نیزه‌ها در چنگ بود وُ تیغ‌ها در مشت، کنار شعله آتش به آرش شوخ خندیدند وُ او آنسان به آرامی به سوی قله ره پیمود، تنش چون کوره ای می سوخت کو با آتشِ اندیشه دربند است وُ دیری تا میان مِه فرو رفته، سروشی بیخ گوشش خواند: کنون تیر تو ایران را رها خواهد نمود از ذلت دوران، وَ آرش با همه اندوه، رو سوی دگر می کرد وُ گویی مملکت با او به گفتارست؛ ره بسپرده آهسته به بالا رفت. آنجا پهنه‌یِ گردونه رانان آسمان می بود، کمانش کوژ، تیرش راست، زیرپایش ابرها پربار، زمین وُ بسترش اندوه، کمانش را به ابری تکیه داده، بر درِ گردونه‌ی خورشید وُ مهر آتشینش داد، کمان خود به بالا برد وُ سر بر آسمان سایید وُ تیری در کمان بنهاد وُ زانو بر زمین کوبید، کمان را زه کشید وُ ابر در جنبش، خروش از بادها برخاست، آرش گفت: منم فرزند این خاکم، وَ زه را با دوصد نیرویِ دل برهاند، در آن دم آذرخشی تند پیدا شد، زمین را لرزشی لرزاند وُ نعره از دل البرز سر می‌‌داد چنان خورشید از رفتار واماندست وُ هفتم آسمان زیر وُ زبر گردید وُ گردون سرخ‌تر از هر شرابی شد، تنِ ابر از سرش بشکافت، وَ رود از راه خود واماند، وُ اکنون آذرخشی چند از البرز، زبانش شعلهِ آتش، وَ آرش در میان دیگر نبودش جان وُ تیرش کو بلندا نیزه‌ای می‌بود وَ آن افراسیاب بد سرشت از خود نشانی بر برِ آن تیر بنهاده، همان با بادها می رفت وُ از کوه‌ها وُ از دامان دریاها وُ دشت پهنور بگذشت وُ خورشید جهان تابش سه دوره رفت وُ باز آمد، سه توفان درگرفت وُ باز آرامش؛ وَ چندین روز آن مردانِ نالان، منتظر گفتند آرش باز خواهد شد. وَ اما جان آرش همره تیرش کنار تک درختِ سالدار وُ سایه‌سارِ دور، ورای مرزهای کشور ایران چه خوش  بنشسته در فَرغان. وَ در ایران تمامِ مردمان شادان. وَ آن خورشید تابان روشنی بخشید وُ باران باز با نرمی فروبارید، دوباره دشت‌ها سر سبز وُ از دشمن گزندی نیست، شادی هست وُ البرز همچنان بر آسمان سر را همی سایید وُ مردم همچنان گویند: آرش باز خواهد گشت وُ دشمن خون خود می خورد با لبخند. وَ مردم شادمان گفتند؛ آریْ هان، که کی آرش به همراهِ یکی شهپر از آن سیمرغ، روزی باز خواهد گشت سوی مردم ایران.رهاندشان زِ بند دشمنان شادان...
#خرم سعیدی، شهریار بهمن 1402

https://t.me/Bahram_Beyzai
آثار بهرام بیضایی

17 Aug, 11:15

2,173

خرم سعیدی, [8/7/2024 3:02 PM]
" آرشی دیگر "
( پیوسته سرودی از آرش با اقتباس از کتاب " آرش کمانگیر،بهرام بیضایی و دیگر متون کهن  )
« از آن خوانند آرش را کمانگیر /  که از آمل به مرو انداختن تیر » {فخرالدین اسعد گرگانی}

https://t.me/Bahram_Beyzai
 
چه‌ها بگذشت بر مردم در این دوران وُ اینک مردم ایران، به اندوبارْ دل‌هاشان همی گوید: کمان‌هامان شکسته، نیزه‌ها افتاده در هرجا وُ تیران بی نشان رفته وَ بازوهایمان سست است وُ جنگی سختْ هفتین سال، که تیر از تیر، کماندار از کمان پیدا نبوده اندر آن میدان، هزاران مردمان چون دیوْ با افراسیاب از کشور توران، بیامد بی نشانْ، انبوه، همچون کوه، گاهی همچو کوهه‌ موجِ هر دریا دل‌آشوبند وُ خوفاناک، جوشن پوش وُ بانگ طبل‌ها، آوای سنج وُ کوس‌ها غران، کمان‌ها سخت تابیده به زه با نیزه‌هاشانْ جنگلی انبوه سازیده، به دل بیتاب وُ دل‌هاشان پر است از اندُه کینه، وَ پیشانی لبالب چین، وزآن‌رو دشت‌ها وُ کوه‌ها غمگین وُ رودش گنگ، درختان زرد رو گشته گلِ سرخش سیه پوش است وُ آبی آسمان تاریک وُ نا‌پیدا وَ خورشیدش گریزان، ماه پنهان، ابرهایِ تیره پوش وُ پرخروشْ گریان، به جز تک آذرخشی خرد، کم سو روشنی بر جنگ وُ بر مردش نمی تابد، غبارِ سرخْ خون از جنگْ تا افلاک، زمینِ سوخته پر گشته از کشته، تو گویی آسمان پایین آمد اندرآن میدان، کنون هم اسب‌هایِ اندکی مانده که با آن شیهه‌های سهمگینْ سم بر زمین کوبان، و اینک سنگ‌ها گریان وُ این البرز، کو راز جهان با اوست وُ او با تابش خورشید، گواه راستینِ مردم ایران همی بودست اشک افشان وُ غمگین است. به هر پهنا وَجب صدها تناور تنْ ز مرز وُ بوم این کشور، نموده جان خود قربانْ وَ آن پورپشنگ، همگام سرداران به تلخی ناله می کردند وُ می گفتند؛ ما از خود شکستیم هان، کنون این دشمن خیره برِ ماها شده چیره، سران لشکر توران، آن دلْ جامگان چرکین وُ دل پرکین، برای خاری ایران، زده پیمان، که تا یک تن از آنِ لشکر ایران، در آن‌دم تا فُرو افتادن خورشید تابان، برزند تیری برای حدِ مرزِ کشورِ ایران، وزآن پس سر‌زمین وُ مردمش باشد اسیر دست این غولان. در این هنگامه یک سردار ایرانی، غبار رزمگه میراند وُ روی پای چوبینش عصا می کرد شمشیرش، نموده روی بر گشواد، کسی کو بازوش از بازوان ده ستبرین مرد افزون بود، کمانش بود از پولاد و گفتندش تو ای گشواد؛ تیر انداختن را خوب می دانی، اگر پریّ ز سیمرغی برِ تیرت بدوزانی وُ تیری از کمان رانی، رهایی می رسد از دشمن پرکین. سران وُ لشکری دیدند گشواد آن کمانداری که چون کوه از زمین برخاست، بزد دستی وُ چرمین جامه را بِدرید وُ می غرید: تیرم می رود تنها به یک فرسنگ. خروش از لشکر ایرانیان برخاست، می گفتند: پسِ یک تیر، کاری برنمی‌آید وَ این اوضاع، دیگرگون نخواهد شد وَ آن افراسیاب تیره دل داند که تیر از سایه‌هامان دورتر پران نخواهد بود، وُ پیری مویه آغازید، کین کز بخت کوتاهست وُ تا افتادن خورشید پشت کوه، کدامین کس شماها را اسیر دست دشمن نیست و تن‌ها نیز در هرجا فتاده بی سر و دست است، کدامین کس برای خیل‌خیل مردمان کشور ایران بسازد دخمه گور اینجا، وَ گه سردار، سربرکرده بِخروشید وُ بر پا می شده غران، نفیر هول‌آور می کشد از دل، ولی گشواد او بُد همچنان خاموش، کمانش را به زانو بردرید وُ دور می انداخت، خروشان گفت: پسِ اشکستن لشکر کسی سردارماها نیست و فردامان لگدکوب سم اسبان و تن را می سپاریم بر درِ هر گونه‌ی پستی هان. غباری سهمگین بر چهره‌ها بنشسته شرماگین، گره اندر گلوها راه بربندید. در آنجا دیده بان برج چوبی باز بر می خواند آرش را که سردار سپه گفته: نگین پادشاهی را نشانِ گفته‌ام می گیر و پیغامی به دشمن بر، که تا روز دگر تا خفتن خورشید، زنهاری دهد ما را، وَ آرش رفت آن سویِ غبار غمْ ابا یپغام وُ خیل دشمنان را دیده بُد انبوه، جام خنده‌ها بر لب، سراپرده برآورده، برِ خورشید، سپاه بی‌کرانِ پر زره، پر نیزه وُ جوشان وَ شاه کشور توران، نگاهی از حقارت می کند بر آرش وُ گوید: مگر در لشکر ایران نبوده زنده یک اسبی، وَ آرش از سر غیرت دهد پاسخ که اسبم در چراگاهست؛ پیغامی من آوردم. بگو پیغام، آرش گفت: تیر اندازما خستست؛ توران شه خروشد هان، که تیرانداز ایرانی تو هستی؟ حال، برگو نام؛ وَ آرش گفت من هرگز کمانی را به نیکویی رها ناکرده ام از شست وُ شاه کشور توران، غریوی کرده خشماگین؛ اینت شد نیکو، تو، تیر انداز وُ پیمان را به جا می آر. زمانی روزگارانی هر ایرانی بخواندی پست تورانی وَ اینک روزگارِ ماست تا انبوه ایرانی ز تیغ تیزْ سرهاشان بجنبانیم؛ اما نه؛ می گذارم تا به فرزندان خود گویند که از توران چه‌ها دیدند.
آثار بهرام بیضایی

04 Jul, 19:33

2,252

اثر زیبا و رویایی فردریک شوپن، موسیقی‌دان برجسته‌ی لهستانی

#موسیقی


@mediasoty

🔝Join Us 👈
آثار بهرام بیضایی

27 Jun, 20:09

2,783

Stranger and the Fog AKA Gharibeh Va Meh [1976]


@mediasoty

🔝Join Us 👈

غریبه و مه

استاد بهرام بیضایی
آثار بهرام بیضایی

25 May, 10:35

3,031

مجلس ضربت زدن برای من همواره سرشار از جملات حیرت انگیز بوده
در طول سال به گمانم حداقل یکی دوبار آن را میخوانم و گوش میکنم
جملاتی که گویی شرح حال امروز من و ما و زیباترین وطن و دشمنانش است
ادمین
@mediasoty

🔝Join Us