Arrtah @artahoor Channel on Telegram

Arrtah

@artahoor


نشر آزادِ آرته🌱
حامی نویسندگان ایرانی و خانواده‌ی LGBT

بهترین رمان‌های با کیفیت و قلم قدرتمند در ژانرهای خاص فانتزی، حماسی، تاریخی، عاشقانه، جنایی و رازآلود BL، GL
و استریت.

هشدار! 🔞بدون سانسور🔞


#لیست_مطالب
مدیر ارشد: @Arrtah_manager

Arrtah (Persian)

آرته یک کانال تلگرامی است که به نشر آزاد آثار نویسندگان ایرانی و حمایت از خانواده LGBT می‌پردازد. این کانال بهترین رمان‌های با کیفیت و قلم قدرتمند در ژانرهای فانتزی، حماسی، تاریخی، عاشقانه، جنایی و رازآلود BL و GL و استریت را ارائه می‌دهد. توجه داشته باشید که تمامی مطالب بدون سانسور ارائه می‌شوند، لذا محتوای خاص و جذابی را در این کانال خواهید یافت. اگر به دنبال خواندن داستان‌های جذاب و مختلف هستید، این کانال بهترین گزینه برای شماست. برای دسترسی به مطالب و جزئیات بیشتر، به کانال تلگرامی @artahoor مراجعه کنید. همچنین جهت ارتباط مستقیم با مدیر ارشد کانال، می‌توانید به آیدی @Arrtah_manager پیام دهید.

Arrtah

09 Nov, 15:50


حکیم ربض
「نویسنده: آرتهور
「ژانر: تاریخی / حماسی

•.•.•.•.•.•...........
•. فصل سی‌ و چهارم، به وقت گریستن .•

ماهور زیر لب نجوا کرد: «شاهزاده‌ی مطرود و بی‌اهمیتی که هیچ شانسی در مقابل طاهر و احمد نداره، اما نخ‌های نازک جوری به هم می‌پیچن که تبدیل به ریسمانی بشه که آسمون رو بالای زمین نگه می‌داره. منظورت همینه نادر؟ این که فواد یکی از اوتاده؟»

نشر آرته🌱

「#sage_of_the_rabz」
「#حکیم_ربض」 「#آرته #آرتهور」

Arrtah

09 Nov, 15:48


•១[sage of the Rabz]១•

حکیم ربض

「نویسنده: آرتهور
「ژانر: تاریخی / عاشقانه

خلاصه‌ی داستان: ماهور، حکیم معروف نیشابور به پسری جوان و مرموز به اسم فواد کمک می‌کند تا بیماری برادرش را درمان کند بی‌آنکه بداند مریضش، ولیعهد کشور است. درمان شکست می‌خورد و ماهور و فواد ناخواسته درگیر مکافات‌ سوقصد به جان ولیعهد می‌شوند.

نشر آرته🌱

「#sage_of_the_rabz」
「#حکیم_ربض」
「#آرته #آرتهور」

Arrtah

09 Nov, 14:47


پذیرش، دست بر شانه‌ی زندگی می‌گذارد و می‌گوید: «هر آنچه هست، همان است که باید باشد.»

نشر آرته🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -✄

「 #عکس_نوشته #آرته #آرتهور」

Arrtah

09 Nov, 14:01


•. چمدان زندگی .•
... • .......................................................

می‌فرمایند که
"زندگی یک چمدان است"
که من با خود می‌کشانمش.
می‌برم، می‌آورم، گاهی خالی از بار و بی بند،
گاهی پر از بار اضافه:
پسمانده‌های خاطرات؛
وابستگی‌های دست و پاگیر؛
احساسات کاذب؛
زخم‌هایی که بر منطق خراش انداخته‌اند...
اما زندگی یک چمدان است.
مدام باید پر و خالی شود.
مدام باید مکانی را ترک کند و ساحتی دیگر را کشف.
مهم نیست آن مکان خانه باشد، یا قلب کسی یا خیال مهری که هرگز جامه‌ی واقعیت نخواهد پوشید.
فقط تو می‌مانی و چمدانی که از بستن و باز کردن و کشیدنش گریزی نیست.


نشر آرته🌱

「 #نامه #آرته #آرتهور 」

Arrtah

09 Nov, 12:45


افتخار با سخنان نيكو خريدني است،
احترام با اعمال نيكو
ولي تائو وراي هر ارزشي است
كه هیچ‌کس نمی‌تواند آن را تصاحب كند.

پندهای لائوتسه
┈┈➺
نشر آرته🌱

「#لائوتسه 」 「#تائو 」 「#آرته 」

Arrtah

04 Nov, 13:43


«در نظر نه‌چندان‌خاضعانه‌ی من، کلمه‌ها مهم‌ترین منبع جادوی ما هستن. اونا هم می‌تونن آسیب بزنن و هم می‌تونن التیام ببخشن.»

دامبلدور

نشر آرته🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -✄

「 #نقل_قول #آرته #دامبلدور」

Arrtah

04 Nov, 08:42


•.خانه کجاست؟.•
... • .......................................................

مدتی‌ست که با این سوال سر و کار دارم. حس می‌کنم پوستم را از دست داده‌ام و راه خانه را گم کرده‌ام. تا وقتی خانه داری، این سوال برایت پیش نمی‌آید که خانه کجاست؟ وقتی ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی که سرگردان و غریبی و احساس ناامنی می‌کنی، ناگهان یادت می‌افتد که بپرسی: «خانه کجاست؟ اصلا خانه چیست؟ کجا می‌شود خفت و رویاهای خوش دید؟ کجا می‌شود گرم شد و استراحت کرد و قبراق به جهان برگشت؟»
آیا خانه همانجایی ست که چراغش روشن است و اجاقش گرم و شیشه‌هایش بخار گرفته؟
یا جایی است که با آدم‌هایی احاطه شده‌ای که همانند تو فکر و احساس می‌کنند و حرفت را می‌فهمند؟
آیا خانه میان دو بازو و در یک آغوش است؟
یا در میان کلماتی که جمله می‌شوند و اثر تو را تشکیل می‌دهند؟
یا در یک کانال؟ یا پیج اینستاگرام؟ یا زیر یک درخت؟ یا روی مت یوگا؟ یا هنگام مدیتیشن شبانه؟ یا تای‌چی کردن صبحانه؟ میان فاصله‌ی گریبان خودت تا دو زانوت؟ یا در ته یک استکان الکل یا فیلتر سیگار؟ خانه چیست؟ کجاست و من کی گم شدم؟ کی بی‌پوست شدم و باد به تن لختم زد؟
شاید خانه جایی است در درون من، یا در آسمانی که فکر می‌کنم درون خودم جای دادم؟
راه گمشده‌ی خانه را چه طور پیدا کنم؟
با گوش دادن به موسیقی‌های نوستالژیک؟ دوباره خواندن دست نوشته‌های قدیمیم؟ شیرجه زدن در آغوش‌های امن زندگیم؟ رفتن به مکان‌هایی که زمانی پاتوق من بودند؟ یا فقط دمی ایستادن و گامی نفس کشیدن و چشم بستن و استراحت کردن از این همه، این همه و همه دویدن و تلاش کردن و مفید واقع شدن!
به دنبال خانه می‌گردم و در تلاشم دوباره احیایش کنم.
من خانه‌های بی‌شماری دارم همانطور که اسم‌های زیادی دارم و شخصیت‌هایی که درون من زندگی می‌کنند و شمارشان از دستم در رفته است، اما یکی از این هزاران شخصیت در نهایت باید من باشد و یکی از آن هزاران خانه‌ها، خانه‌ی اصلی‌ام.
خانه‌ی اصلی من کجاست؟
و من به کجا تعلق دارم؟


نشر آرته🌱

「 #نامه #آرته #آرتهور 」

Arrtah

04 Nov, 06:40


وقتي ثروتمندان در رفاه‌اند،
درحالی‌که كشاورزان زمين‌هاي خود را از دست می‌دهند؛
وقتي دولتمردان بودجه‌هاي گزاف
صرف ساز و كارهاي نظامي می‌کنند؛
وقتي طبقه‌ي بالا مصرف گرا و بي‌مسئوليت است
و وقتي فقرا جايي براي نظم خواهي از اين نابساماني ندارند؛
اوضاع از هماهنگي با تائو به در آمده است.

پندهای لائوتسه
┈┈➺
نشر آرته🌱

「#لائوتسه 」 「#تائو 」 「#آرته 」

Arrtah

03 Nov, 15:50


دیگ شیطان

「نویسنده: آرتهور
「ژانر: تاریخی / عاشقانه
.•. . . . . . . . . . . . . . .
•. فصل یازدهم .•
چیزی نیست
...

شمشیر در دستان مرد حرکت کرد. لبخند بر روی لب‌های لایت بیشتر کش آمد و گفت: «بجنب پسر! این‌قدر زود ادی رو ناامید نکن.»

نشر آرته🌱

「#Devils_cauldron」
「#دیگ_شیطان」
「#آرته #آرتهور」

Arrtah

03 Nov, 15:48


•១[ Devil's cauldron ]១•
دیگ شیطان


「نویسنده: آرتهور
「ژانر: ترسناک / ماوراطبیعی

خلاصه‌ی داستان: دهکده‌ای در شرف سقوط که دَرما نام دارد، ناگهان با راه‌اندازی مسابقات خونینی که در یک میدان بزرگ به اسم دیگ شیطان برگزار می‌شوند، رونق دوباره‌ای می‌گیرد و با جذب توریست و تماشاچی از سرزمین‌های اطراف تبدیل به شهری ثروتمند و شلوغ می‌شود. مردم دَرما، لرد لُو جوان را به دلیل نبوغش برای طراحی این مسابقات و نجات شهرشان ستایش می‌کنند اما جوان بی‌سروپایی به اسم ادموند، متوجه می‌شود که لرد لُو راز تاریکی را پشت مسابقاتش پنهان می‌کند و تصمیم می‌گیرد سر از کار او درآورده و دیگ شیطان را نابود کند.

هشدار: این کتاب محتوای خشن و +18 دارد.

نشر آرته🌱

「#Devils_cauldron」
「#دیگ_شیطان」
「#آرته #آرتهور」

Arrtah

03 Nov, 14:35


در آغوش عشق، حتی زمان هم درنگ می‌کند.

نشر آرته🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -✄

「 #عکس_نوشته #آرته #آرتهور」

Arrtah

03 Nov, 13:46


چند کلمه‌ای با هم‌خانه‌هایم، هوئی‌های عزیزم.

احتمالا تا کنون دیگر همگی دریافته‌اید که آرتهور کمتر سر و کله‌اش پیدا می‌شود.

بله، متاسفانه من یک نویسنده‌ام! و یک نویسنده ممکن است که بسیار کنجکاو، احمق و بچه‌ باشد. مثلا با این که وقت سر خاراندن ندارد، یک دفعه شوخی شوخی برود آزمون ارشد بدهد و جدی جدی قبول شود!
بله بنده الآن علاوه بر این که یک نویسنده‌ام و آن هم نویسنده‌ای که باید خرج خانواده‌اش را از معماری و عکاسی در بیاورد، یک دانشجو هم شده‌ام و بدبختانه دانشگاهی که قبول شدم آن‌قدر خوب بود که نتوانستم بیخیالش بشوم!
«کاش قبول نمی‌شدم!»
«این چه غلطی بود که کردم؟»
«وقتش نیست انصراف بدم؟» (یک ماه گذشته!)
و خلاصه این‌ها جملاتی‌اند که تقریبا هر روز به خودم می‌گویم. یک پایم در تهران و دانشگاه است و پای دیگر در مازندران و محل کارم. هر هفته تقریبا 8 ساعت در جاده هستم تا بروم و برگردم و میان سه خانه‌ام، (خانه، دانشگاه و محل کار) پل بزنم.
ماه اول سخت گذشت. من حسابی بچه‌ی خوبی بودم و تا توانستم درس را از همین اول جدی گرفتم و تک تک پروژه‌هایی که مدیرم بهم محول می‌کرد هم سر وقت رساندم.
اما بیخیال! من یک نویسنده‌ام!
و نویسنده‌ها باید خل و چل باشند و از زیر هر مسئولیتی شانه خالی کنند و در هر فرصتی بدوند در کنجی و پنهان شوند و با کاراکترهای خیالی‌شان حرف بزنند و قلم بر کاغذ بگردانند.
بله! یک هفته‌ی اخیر نه درس خواندم، نه کار کردم، نه حتی داستان نوشتم!
مثل یک بچه‌ی تپل احمق تا توانستم خوش گذراندم، فیلم دیدم، آن‌قدر خوراکی خوردم که شکمم باد کرد و پولم را سر خریدن چیزهای کیوت و بی‌فایده حرام کردم و جدا از کرده‌ی خود خوشنودم!
و حالا ببین چه طور بعد از یک ماه و اندی چشمه‌ی جوشان قلم فوران کرده است! همین امشب دو فصل از دیگ شیطان و یک فصل از حکیم ربض رو نوشتم. (خوش‌حال باشید پدرسوخته‌ها)
و اگر بخت با من یار باشد، کاش بشود که زندگی به همین منوال بماند و مقاله‌ها خودشان نوشته شوند و تکالیف هفتگی خودشان تحویل داده شوند و پروژه‌های استودیو معماری خود به خود تکمیل شوند و فرمالیته عروسی دوستم هم خودش عکس و فیلم برداری و ادیت و تدوین شود! اما نمی‌شود و من هم نمی‌توانم از زیرشان شانه خالی کنم، چون من یک نویسنده‌ام و نویسنده‌ها هزاران شخصیت در زیر پوست نازک خودشان دارند.
امروز مانند میکل فقط به زندگی عشق می‌ورزم و همچون ماهور بیخیال تمام مشکلات و دغدغه‌های دنیا می‌شوم و فردا جیک ظهور پیدا می‌کند و دم گوشم می‌خواند که باید کار درست را انجام دهم چون اگر نویسنده درس نخواند، نمی‌تواند پولدارتر شود و اگر پولدارتر نشود، نمی‌تواند خانه‌اش، آرته را بزرگ‌تر کند و اگر آرته را بزرگ‌تر نکند، چه بسیار ماجراها و عشق‌هایی که باید نوشته شوند اما فرصت قلم به آن‌ها نمی‌رسد و فوادهایی که به ماهورها نمی‌رسند و ادموندهایی که هرگز نمی‌فهمند که دشمنی‌شان با لایت‌ها چیزی جز یک سوتفاهم تراژدیک نبوده است!

پس تا فقط فردا، ما را به خیر و جیک را به سلامت که وقت خیال پردازی است و داستان نوشتن و کودکی کردن!


نشر آرته🌱

「 #نامه #آرته #آرتهور 」

Arrtah

03 Nov, 09:42


هرچه ممنوعيت‌ها بيشتر باشند
پاكدامني و تقوا در جامعه كمتر خواهد بود.
هرچه ابزار نظامي بيشتري انبار كنيد،
كمتر در امنيت خواهيد بود.

پندهای لائوتسه
┈┈➺
نشر آرته🌱

「#لائوتسه 」 「#تائو 」 「#آرته 」

Arrtah

03 Nov, 08:50


چشمه‌ی آب حیات در پشت کوه قاف نیست. در چشمان آشنایی ست که با هر بار غرق شدن در آن، از نو زاده می‌شوی.

نشر آرته🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -✄

「 #عکس_نوشته #آرته #آرتهور」

Arrtah

03 Nov, 07:41


در چشمان یک زن دلاور، می‌توان ستاره‌هایی را دید که در دل تاریک‌ترین شب‌ها، همچون جادو می‌درخشند.

نشر آرته🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -✄

「 #عکس_نوشته #آرته #آرتهور」

Arrtah

02 Nov, 13:46


•.به استقبال پاییز.•
... • .......................................................

پاییز خیال‌انگیزترین فصل است. آن فصلی که وقتی بارانش بر شیشه می‌زند، هیچی آن‌قدری حال نمی‌دهد که مقابل تلوزیون را پر کنی از بالشت و تشک و زیر پتو بخزی و در حالی که یک ماگ از شیرکاکائو یا قهوه‌ی داغ در دست داری یا فنجانی چای دارچین، برای هزارمین بار هری‌پاتر یا ارباب‌حلقه‌ها را تماشا کنی و در حالی که ذره ذره از کوکی‌ات کام می‌گیری، پلک‌هایت سنگین و خمود شوند و به خواب بروی.
پاییز فصل قشنگ‌ترین لباس‌های کمد است، شیک و سنگین و باوقار و گرم که مانند آغوش دورت می‌پیچد و احساس امنیت می‌دهد و البته خفن‌ترین کفش‌های انتهای جاکفشی، رنگارنگ، نارنجی، سبز تیره، سرخ، قهوه‌ای، مشکی، زرد، کرمی...
پاییز جان می‌دهد که بالای پشت بام بعد از ما‌ه‌ها ترک، یک نخ سیگار دود کنی و بوی تنباکوی روی دستت با بوی پوست نارنگی در هم بیامیزد. جان می‌دهد روی ایوان بشینی و آن نارنگی را آرام آرام، بی‌شتاب و عجله، پوست بگیری و در حالی که در افکارت غرق و محو و گنگ می‌شوی، پر به پر در دهانت بگذاریش.
پاییز فصل لرزیدن همراه لبخند است و پیچاندن محکم‌تر کتت به دور خود. فصلی است که اگر ناگهان هوا برت بدارد که در میان مردم و خیابان‌های شلوغ با یک لبخند گشاد روی لبت شروع به دویدن کنی، از آن خجالت نمی‌کشی، آخر پاییز است و احتمالا بارانی هم در حال باریدن...
تک تک عصرهای پاییزی باید طعم شیرین بدهند، کدو حلوایی که مادرت به هزار ترفند و تبدیلش به دسر می‌خواهد به خوردت بدهد، یا دسر شکلاتی‌ای که تازه کشفش کردی، کوکی‌هایی که سه هایپرمارکت را به خاطرشان گشته‌ای، کیکی که تازه از فر در آمده و هزار و یک خوراکی خوشمزه‌ی ناسالمِ چاق کننده‌ی دیگر که در فصل‌های دیگر، به خودت اجازه خوردنشان را نمی‌دهی اما آخر الآن پاییز است و فصل داستان‌های Fairy Tail، افسانه‌های خیال انگیز، عشق‌های باشکوه، اشعار کهن و قلم‎هایی که راحت‌تر روی کاغذ روان می‌شوند.
پاییز است، دومین بهارِ سال، فرصت استراحت درختان، وداع پرندگان و قایم شدن کفش دوزک‌ها.
در پاییز باد پرحرف می‌شود و مدام اسرار جالبی از خاطراتش در گذشته‌های دور به دستم می‌رساند. آب جان می‌گیرد و جادو به آن برمی‌گردد هرچند صیدشان به قیمت یخ زدن است! در پاییز خواب به کله‌ی گیاهان می‌افتد و اگر خوب گوش کنی ممکن است صدای هذیان گفتن‌های درختان کوچک‌تر، یا لالایی خواندن درخت‌های بزرگ‌تر یا صدای وداع بعضی از آن خوشگل‌هایشان را با برگ‌هایی که فرو می‌ریزند، بشنوی.
یادش بخیر یک زمانی وقتی که هنوز بچه بودم، اگر حرف از پاییز می‌شد، اولین چیزی که به ذهنم می‌رسید، صدای خش‌خش برگ‌ها بود... اما الآن می‌دانم که پاییز خیلی بیشتر است.
راستی دیشب باد بر پنجره‌ام زد و بازش کردم و چیزهای جالبی به من گفت.
شاید در پیامی جدا، اسرارش را برایتان فاش کنم.


نشر آرته🌱

「 #نامه #آرته #آرتهور 」

1,762

subscribers

858

photos

20

videos