نگاه به سوی نوازنده فقیر میرود...
پولش را میزنند!
پول او را بورژوا ها می برند و در بانک ها میگذارند... بانک هارا بزنید!
پرولتاریا به دنبال پول خود در فضای کلاسیک ویدئو می گردد و به زن روسپی می رسد.
دوباره نگاه عوض میشود.
از زشت به زشت...
فرم دایره ای کلاسیک اجتماع امروز و تاریخی ما در این ویدئوآرت به خوبی نمایش داده شده است.
اجتماعی که در ان بورژوا لذتش را می برد و زشتی و بدی خود را در عمق تاریکی شهر مخفی می کند.
تصویربردار قطعه (سیمون رابدر) با فیلمبرداری خود توانست به خوبی تصاویر را به مخاطب ارایه کند.
امین پوربرقی هم با نمایش فضای حقیقی شهر وین به زیبایی حال و هوای تاریخ اروپا را به اذن حضرت نان نشان میدهد. شاید فکر کنید که در این ویدئو تدوینی در کار نیست، اما در کمال تعجب گویی در هر لحظه تدوین اتفاق می افتد و این نقطه قوت تکنیکال این اثر است که باعد می شود ویدیو روان پیش برود. از این رو جای تبریک هست به آقای پوربرقی.
شاهین نجفی در این کار صدای خود را به نمایش می گذارد به گونه ای که گام های صدا در هشت بخش تغییر میکند. بسامد های ایجاد شده پس از کار به مخاطب حال و هوای وحشت و متهم بودن را میدهد.
باز هم از نقاط قوت آواز حضرت نان است. در این اثر شما شاهد گام های اوازی از ماهور تا شور و در بخشی دشتی میشود و گام مینور بر حتی بخش ماژور هم حکم فرماست. کار فضایی می سازد که حس کلاسیک تکست را با حس شیک موسیقی ترکیب می کند.
این فضا محدود به بک وکال نبود و حتی کنترا باس و یا ویالن سل فضاسازی می کنند و در این فضا به شعر تفاوت خاصی میدهند. آواز سخت و تفاوت گامها با شکل لخت کلمات تو خالی می شوند.
شعر این قطعه برگرفته از حال و هوای کلاسیک و در عین حال ترکیب با پست مدرنیسم و کلمات معاصر!
نان چیزیست که جهان با اوست و دلیل احتیاج به پول است.
شاعر در اینکار از زبان یک فردِ نان از سفره بریده شده و به تنگنا رسیده صحبت میکند.
کجاست بوی خوشت / بریده شد به کجا برکت تو/چرا شدی چو محنت من/کشیدم نه مگر زحمت تو...
کاملا میشود مشاهده کرد که جان بخشی به اشیاء و نوآوری اعتراضی که در آن هست، کمتر دیده شده؛ یعنی شاعر با چرخاننده و علل ادامه حیاتش صحبت کرده و به پایش می افتد و شرایط خود را برای او بازگو میکند درست مثل صحبت یک معتقد با منجی خود.
نان میتواند اعتقاد هارا از بین ببرد...اخلاص اخلاق را ... تمام زندگی را فدای خود کند؛ که در قسمت نمازم را قضا کن/ سحر شاید تو سیری... کاملا مشاهده میشود. یعنی ما در بخشی شاهد این هستیم که غنییت برای پورژوا، دینی است و محتاج بودن برای پرولتاریای "ئیسم"!
بی نان همه در خود و ناچاری فرو می روند و در عقده نان خود را مدفون میکنند.
کجایی تا ببینی مرا در چاه خویشم؟
ریختگی شاعری عاصی را چگونه میتوان طلقی کرد؟
غم غربتی با وجود احتیاج را چطور؟
دوری؟
و دیگر هیچ...
جنوب و غرب تهران را بیاد بیاور!
جایی که بساط ها در خیابان شهید حضرت نان اند!
آنها برای نان از خود و خود و خود میگذرند...
قشری که سگ دو میزند و جواب او اینست که "در آخر همه در خاکیم..." و او پایانِ پایان را در ذهن خسته خود متصور میشود.
توهمی که کسی حق نان را میگیرد؛
انتظار برای یک منجی!
ابله! تنها تویی که منجی خودت هستی!
جهان بدون تو منجی نخواهد داشت و تو بدون جهان هیچ...
فلسفی شد؟!
بگذار ساده بگویم...
کشتی را سوراخ کن منجی جرات سوراخ کردن ان را ندارد!
در نهایت عشق تو را از مرگ در نان نجات می دهد و بعد دیگر به هیچ چیز جز به زنی که به تو مبتلا باشد محتاج نیستی.
در نهایت خدا میشوی!
خدای خود...
خدایی که خود، خود را ساخته ای، می سازی و میشکنی...
همان کاری که فکر میکردی خدای ذهنت میتواند انجام دهد.
خدا نان است و تو در گیر نان؛
به انسان قسم این نان مال من و توست نه من و تو برای آن...
_مطلب ارسالی از معین
(صفحه @Shahinnajafi_lyric)
#ابزورد #هنر #موسیقی #ویدیو_آرت #حضرت_نان #شاهین_نجفی
@absurdofficialpage
https://www.instagram.com/p/BWvPxBGg-dF/