کسانی همسوگ من هستند که از اقبال خوبم تعدادشان هم کم نیست. در عین احساس تنهاییام در سپری کردن این رنج و درک این موضوع که رابطهٔ من و هرکداممان با این فرد، یکتا و منحصر به فرد بود و به همین واسطه، رنجمان از ازدستدادنش هم یکتاست؛ اما باز هم گفتگویی بین ما شکل میگیرد که کمی از تنهایی لحظاتم کم میکند.
جدای از همسوگهایم دوستان خوبی دارم که فرد ازدستدادهام را نمیشناختند و حتی شاید از من هم درموردش نشنیده بودند؛ اما تلاش در تسلا دادنم دارند. اینکه بزرگواریشان را در دیدن رنجم بفهمم، معنای این لحظاتم شده. واقعا آدم عزادار نیاز دارد عزادار بودنش از طرف دیگران دیده و رسمیت داده شود.