یک قاچ کتاب

@neleta_chanel


وایب یه کتابفروشی نوستالژی✨️📚
「|•26/ᴰᴱᶜ/2022•|」

https://t.me/HarfinoBot?start=297cca53533d7df
ارتباط با من:

یک قاچ کتاب

22 Oct, 19:42


انگار خیلی وقت ها دنیا به ساز ما نمی رقصه ..
از نزدیک ترین آدم های زندگیمون زخم میخوریم
آرزو می‌کنیم کاش این همه دویدن نتیجه داشته باشه اما بازم انگار اول خطیم. تو بیشترین لحظه ای که به کمک نیاز داریم تنها می مونیم و هیچ کس نیست بغلمون کنه. تو لحظه ای که داریم با خودمون کلنجار میریم که سر پا بایستیم که بتونیم دوباره بلند میشم، سرکوفت و سرزنش می‌شنویم
یکمم ما جوونا رو درک کنید؛ ما هم اولین باره داریم زندگی میکنیم؛ سعی میکنیم همراه نفس کشیدن واقعا زندگی کنیم

یک قاچ کتاب

22 Oct, 12:20


آرمان انسان پوچ،حال و توالی حالهاست

⬿‹فلسفه ی کامو›

یک قاچ کتاب

22 Oct, 12:18


ما پیش از اینکه به اندیشیدن خو کنیم،
به زیستن عادت می‌کنیم

افسانه سیزیف⬄آلبر کامو

یک قاچ کتاب

21 Oct, 15:30


↠‹📚🔗•°›

یک قاچ کتاب

21 Oct, 14:30


صحبت کردن با خودمان به همان روشی که عزیزانمان را حمایت و تشویق می‌کنیم، روشی قدرتمند در مدیریت خلق و خویمان است ..

چرا تا‌‌به‌حال کسی اینها را به من نگفته بود⬄جولی اسمیت

یک قاچ کتاب

21 Oct, 14:28


کاش کتاب خوندن مد بود
کاش کتاب خوندن مد بود
کاش کتاب خوندن مد بود
کاش کتاب خوندن مد بود
کاش کتاب خوندن مد بود

یک قاچ کتاب

21 Oct, 09:30


مطالعه چاقوی درد را کند می‌کند🌱

یک قاچ کتاب

21 Oct, 08:55


پس سخت نگیرید آهسته و پیوسته پیش بروید تغییری که آهسته صورت بگیرد تغییر پایداری خواهد بود

⬿‹کتاب چرا تا به حال کسی این‌ها را به من نگفته بود›

یک قاچ کتاب

21 Oct, 08:05


فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره صورتت خیال بافی می‌کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست؛ بعد وقتی ۴۰ ساله شدی کسی برای اولین بار آینه ای در برابرت می‌گیرد وحشت خودت را مجسم کن! تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی؛ صورت تو خود تو نیست

جاودانگی⬄میلان کوندرا

یک قاچ کتاب

21 Oct, 06:39


تنهایی
نتیجه توافقهای بی قید و شرط
من،
با خودم.

🌱#عباس_کیارستمی 𖢆」

یک قاچ کتاب

20 Oct, 16:30


بعضی وقت ها بهترین کار رها کردنه
بی هیچ تردیدی࣪🗞

یک قاچ کتاب

20 Oct, 16:02


هر قدمی که برداشتم به عقب نگاه میکردم
میترسیدم از اینکه چقدر دیگه مونده؛
اما یه لحظه به خودم اومدم. نگاه کردم کجا ایستادم
شاید هم خیلی وقت بود من رسیده بودم و حواسم نبود