•شعر‌سبز•

@shere_sabz


دیدم
که
آدمی
میتواند
شفای
آدمی
شود 🌱

•شعر‌سبز•

22 Oct, 21:01


هیچکس نمی‌داند چه توانایی‌هایی برای تقلا و تحمل رنج دارد، تا آنکه اتفاقی می‌افتد و این نیروها را به جنبش می‌آورد :)

•شعر‌سبز•

22 Oct, 16:01


کتاب زندگیمونم خط خطی شد:)

🖤

•شعر‌سبز•

22 Oct, 07:42


ماه🌙..

•شعر‌سبز•

22 Oct, 03:39


ميدونى تهِ دل كجاست؟!
ته دل همونجايى كه فقط جاى ى نفره!
ته دل همونجايى كه فقط ى نفر ميتونه توش باشه! ته دل يعنى كه من غرورمو اخلاقاى گهمو همرو كنار ميزارم بخاطرش! “به خاطر ته دلم”
ميگه اينجا نرو اينكارو نكن با اون نگرد با اين بگرد فلان كن همرو انجام ميدى بخاطر ته دليه!
اون ته دليرو نميشه با كسى عوضش كردا!
حواست باشه كه اگه ته دلت زندگى كنه ديگه نميره..!
اميدوارم همتون با ته دليتون باشيد !

•شعر‌سبز•

21 Oct, 19:16


یکی از عجیب‌ترین حس‌ها اونجاییه که پیش خودت فکر میکنی چقدر دلم واسه این لحظه تنگ میشه، در حالی که هنوز تموم نشده.

•شعر‌سبز•

21 Oct, 16:21


با هم حرف بزنید؛
آدمِ بالغ حرف می‌زنه و با برداشت‌های ذهنیش زندگی نمی‌كنه

•شعر‌سبز•

20 Oct, 19:33


🩵.

•شعر‌سبز•

20 Oct, 15:55


گفتند در یک جمله او را توصیف کن؛
گفتم: « در آسمان تاریک، میان همه ستارگان، او ماه من است. »

•شعر‌سبز•

19 Oct, 23:31


قسم به اشک قبل پرواز ، کنارتم
2:45

•شعر‌سبز•

19 Oct, 13:03


00:24

@shere_sabz🌱

•شعر‌سبز•

18 Oct, 23:14


محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
 
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
 
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
 
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست
 
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
 
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
 
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
 
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
 
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
 
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
 

•شعر‌سبز•

18 Oct, 19:40


مثل آخرین توان در انگشتان کسی که آویزان است از صخره، بودنِ تو آخرین توانم بود.

@shere_sabz🌱

•شعر‌سبز•

18 Oct, 14:01


دوستش داشتم!
او نیز گاهی؛ دوستم می‌داشت...

@shere_sabz🌱

•شعر‌سبز•

18 Oct, 11:28


قدر نمیدونن.🫠

@shere_sabz🌱

•شعر‌سبز•

18 Oct, 04:32


همیشه یکی رو بخوایین که اگه رفتین تو خودتون سند بزاره،درتون بیاره
«خیلی حرفِ ها»

@shere_sabz🌱

•شعر‌سبز•

17 Oct, 22:28


گفتي كه: مي بوسم تو را، گفتم تمنا مي كنم
 گفتي كه: گر بيند كسي؟ گفتم كه: حاشا مي كنم

 گفتي: ز بخت بد اگر، ناگه رقيب آيد ز در؟
 گفتم كه: با افسونگري او را ز سر وا مي كنم

 گفتي كه: تلخي هاي من، گر ناگوار افتد ترا؟
 گفتم كه: با نوش لبم، آنرا گوارا مي كنم

 گفتي: چه مي بيني بگو، در چشم چون آئينه ام؟
 گفتم كه: من خود را در او، عريان تماشا مي كنم

 گفتي كه: از بي طاقتي، دل قصد يغما مي كند
 گفتم كه: با يغماگران، باري مدارا مي كنم

گفتي كه: پيوند تو را، با نقد هستي مي خرم
 گفتم كه: ارزان تر از اين، من با تو سودا مي كنم

 گفتي: اگر از كوي خود، تو را گويم برو؟
 گفتم كه: صد سال دگر، امروز و فردا مي كنم

 گفتي: اگر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم: ز تو ديوانه تر، داني كه پيدا مي كنم