کانال فلسفی «تکانه»

@khosrowchannel


https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:37


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:36


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:36


اگه دلت میخاد فولدری کامل از کانالهای آموزشی VIP رو که در مدت زمان محدود #رایگان شده رو دراختیار داشته باشی پس فورا بزن رو لینک زیر و عضو شو.فرصت محدوده
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://t.me/addlist/SP9I0YUxQ544NmI0

کانال فلسفی «تکانه»

21 Oct, 07:50


نهانگویی می گفت: بیشتر از خواندنِ فیلسوفان باید دلیری اندیشیدن دربارهٔ دهشتناک ترین رخدادها را آموخت و هرگز از چهره به چهره ماندن با مرگ دست برنداشت.
می گفت: فیلسوفان امیدهای واهی می ریسند، شاعرانِ راستین آن ریسیده ها را پنبه می کنند.
می گفت: حقیقتِ برهنه را شاعرانِ راستین می سرایند نه فیلسوفان.
می گفت: فیلسوفان جهان و آدمی
را با واژگانِ ژرفاگریز به تصویر می کشند و آن همه را بسیار هوشمندانه در مفهوم ها زندانی می کنند ولی از ژرفای آن خودِ هماره شکست خورده و هرگز پیروزناگشتهٔ همهٔ ما میرایان هیچ نمی گویند.
می گفت: خنیای تلخِ میرایان را از خامهٔ فیلسوفان نتوان شنید.
می گفت: این رنجِ کهنه و خاکسترآلود را شاعران اند که می سرایند.
می گفت: در مرزِ دیوانگی و با شنیدنِ نابهنگامِ ریشخندِ دهشتناک خدایان، اندیشهٔ اندیشناک سروده می شود.
می گفت: اندیشورزِ اندیشناک بی آن که بخواهد و بتواند رازی را بگشاید بر رازها می افزاید.
می گفت: آوای خاموشِ گورستانِ زمان را تنها شاعران اند که می سرایند.


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۷-۵-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

21 Oct, 07:50


بی گمان، این پاره از “شهرِ خدا”ی آگوستین، هایدگر را باید به سوی درنگی ژرف
در بارهٔ “هستی برای مرگ” کشانیده باشد:

« تنها کسی که زنده است، می تواند در حالِ مردن باشد؛ زیرا حتی کسی که در آخرین لحظاتِ زندگی اش در حالِ جان دادن است، باز هم زنده است؛ زیرا نفس وی هنوز از جسمش جدا نشده است. پس چنین کسی همزمان در حالِ مردن و زیستن است، ولی در حالِ نزدیک شدن به مرگ و رها کردنِ زندگی است. او در زندگی است، زیرا نفس او هنوز در جسمش باقی است؛ ولی هنوز در مرگ نیست، زیرا نفسِ او هنوز جسمش را ترک نکرده است. اما اگر آن شخص پس از جان دادن در حالِ مردن نیست، بلکه در حالِ پس از مردن است، چه کسی می تواند بگوید که او در چه زمانی در حالِ مردن است؟ از سوی دیگر، اگر یک انسان نمی تواند همزمان در حالِ مردن و در حالِ زیستن باشد، پس هیچ کس را نمی توان در حالِ مردن دانست؛ زیرا مادامی که نفس در جسم است، ما نمی توانیم زنده بودنِ او را انکار کنیم. از سوی دیگر، اگر در بارهٔ انسانی که به مرگ نزدیک می شود، گفته می شود که در حالِ مردن است (و یک انسان نمی تواند همزمان در حالِ مردن و در حالِ زیستن باشد)، من نمی دانم چه کسی در حالِ زندگی کردن است.
زیرا ما به محضِ اینکه زندگی خویش را در این جسمِ میرنده آغاز می کنیم، حرکتِ بی انقطاعی را به سوی مرگ آغاز می کنیم؛ و مرگ مقصدی است که کلّ ِ این زندگی(اگر بتوانیم این روانه شدن به سوی مرگ را “زندگی” بنامیم) با تغییرپذیری اش به آن می انجامد. مسلماً هیچ کس سالِ آینده بیش از سالِ گذشته و فردا بیش از امروز و امروز بیش از دیروز و لحظهٔ بعد بیش از این لحظه و این لحظه بیش از لحظهٔ قبل به مرگ نزدیک نیست. زیرا هر مقدار از زمان را که از زندگی خویش سپری می کنیم، از کلّ ِ زندگیِ ما کسر می شود و تتمهٔ آن روز به روز کاهش می یابد. از این رو، کلّ ِ زندگیِ ما چیزی نیست جز مسابقه ای به سوی مرگ که هیچ کس در آن اجازه ندارد لحظه ای درنگ کند یا مقداری آهسته تر بدود؛ بلکه همه در حرکتی یکسان و با سرعتی برابر به جلو رانده می شوند.»

[آگوستین، شهرِ خدا، کتابِ سیزدهم، فصل های ۹و ۱۰، صفحاتِ ۵۴۲-۵۴۱، ترجمهٔ حسین توفیقی]


کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

18 Oct, 18:15


چرا روسیه و چین و اروپا یکدل و یک زبان شده و جزیره های سه گانهٔ ایران را خاکِ سرزمینیِ امارات می خوانند؟
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که مهری به این سرزمین ندارند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که ناتوان از نگاهبانیِ این آب و خاک اند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که نه آیین شان ایرانی ست نه درفش شان نه امیدهاشان و نه آرزوهاشان.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که کشور را به سوی فروپاشی می برند و به آزِ دشمنان خوراک فراهم
می سازند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که برای ماندگاریِ سامانِ بی سامان شان آمادهٔ بخشیدنِ هر پاره ای از این سرزمین اند
.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۷ مهر ۱۴۰۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

16 Oct, 19:20


پیامبری در شامگاه ترسان و لرزان، خوابِ شبِ پیشِ خود را برای پیروان این چنین بازگفت:
از گلوی سرد و گوروَشِ مرگ، ماری بیرون آمد، در من پیچید و مرا بلعید، از گلوی مرگ پایین و پایین تر رفت و در جایی تاریک و بویناک مرا بالا آورد. ناگهان از چشمانِ مار آذرخشی برون زد و من در روشنای آن، پیش از آنکه برای همیشه دیدگانم بسته شوند، در آن ناکجای دهشتزا استخوان های بر هم انباشتهٔ رفتگانِ همهٔ روزگاران را دیدم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

16 Oct, 09:43


اسب پیر و خستهٔ تاریخ در خواب است.
کِلک ها دهان بگشایید، از خوابِ گرانِ زمانه بگویید.
کِلک ها فریاد برآرید و یاری بخواهید؛ فریادی که از فراسوی ویرانه های تاریخ بگذرد و به کاخِ استوره ها برسد.
کِلک ها فریاد برآرید و از استوره ها بخواهید زمانه را بیدار کنند.
از بیداری نشسته بر پشتِ توسنِ استوره ها بخواهید به دادمان برسد.
اسب پیر و خستهٔ تاریخ در خواب است.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۰-۱۰-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

13 Oct, 15:01


در من سالیانی ست که دو بی نام، گاه همدیگر را می نگرند، گاه می گویند. در آغاز چنین نبود. یکی پرشور بود که جز خود را نمی دید. هنوز همخانه را، آن دیگری را، نمی دید و نمی شناخت. چیزهایی در بارهٔ دیگری شنیده بود، می پنداشت همسایهٔ دوری ست که هرگز ندیده است. هر چه بیشتر می گذشت چیزهای بیشتری از آن همسایهٔ نه چندان دور می شنید. دیگری آرام و خاموش، چشم به راهِ رنگین کمان بود. چندی چنین گذشت و زود گذشت. زمان چو رگباری به همان تندی که می آید به همان تندی می رود؛ رنگین کمانی می آفریند میانِ آنچه می رود و آنچه می آید. اکنون آن همسایهٔ دور با او همخانه است. اکنون فروشدِ آفتاب را، رخِ زرد و نگاهِ سردِ همخانه را می بیند. اکنون دو آوا از ژرفای مغاک شنیده می شود: یکی ناآرام و بلند، از کوتاهیِ روز می نالد، دیگری آرام و کوتاه، از بلندیِ شب می گوید…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

13 Oct, 07:46


کلاوزویتس: سیاست، زهدانی است که جنگ را در خود می پرورانَد!

«جنگ صرفاً ادامهٔ سیاست با بکارگیری ابزاری دیگر است. از این رو می بینیم که جنگ تنها یک فعل سیاسی نیست، بلکه همچنین یک ابزار واقعیِ سیاست است، مداومت سودای سیاست، سیاستی که با ابزار دیگری اعمال می شود. هر چیز دیگری غیر از این که برای جنگ باقی می ماند، ویژگی های ابزار و ادواتی است که مورد استفاده قرار می گیرد. خواست ها و نقطه نظرات سیاسی نباید کوچکترین مغایرتی با این ابزارها، جنگ به طور کلی و ارتش به طور خاص، داشته باشند. اما هر قدر هم که این ابزار قدرتمند باشند نباید تأثیر آن ها را فراتر از تعدیل نقطه نظرات سیاسی در موارد خاص دانست؛ چرا که هدف سیاسی اصل است و جنگ وسیله است و ابزار همیشه باید در خدمت رسیدن به هدف باشند…
جنگ بخشی از مراودات جامعهٔ انسانی است. جنگ به حوزه هنرها و علوم تعلق ندارد بلکه در قلمرو حیات اجتماعی جای دارد. جنگ، تضاد منافع بزرگ است که با خونریزی حل و فصل می شود، و تنها تفاوتش با سایر حوزه های اجتماعی همین مورد است. بهتر است در عوضِ مقایسهٔ جنگ با هر هنر دیگری، آن را به رقابت تجاری تشبیه کنیم، زیرا در این عرصه نیز شاهد تضاد منافع و فعالیت های بشری هستیم؛ و با این وجود بسیار بیشتر به سیاست شبیه است، که البته مورد اخیر خود نوعی رقابت تجاری در ابعاد کلان است. علاوه بر این، سیاست، زهدانی است که جنگ را در خود می پروراند، و همانند موجود زنده ای در رحم مادر می توان شکل و طرح اولیه اش را در ساختار سیاست مشاهده نمود.»

[کارل فون کلاوزویتس، ماهیتِ جنگ(ترجمهٔ پاره ای از کتابِ بزرگِ “دربابِ جنگ”از مرضیه خسروی)، صفحاتِ ۴۰ و ۹۰و ۹۱]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Oct, 07:37


«اوش بام آن (هنگام) است که تیغ خورشید برآید،
هنگامی‌که روشنیِ خورشید پیدا و تنش ناپیدا است،
(تا) هنگامی‌که خورشید پیدا شود، که بام اوش است.
او را خویشکاری بهوش داشتنِ مردمان است.»

(بندهش، بخشِ یازده، ۱۷۴)


«غرّشِ او شنیده، اما شکل او(دیده) نمی‌شود»

(ریگ ودا، ماندالای دهم، سرود ۱۶۸ - در ستایشِ وایو
)


وقتی که صدای رعد برمی خیزد برای بستنِ گوش ها دیر شده است.

[سون تزو، هنر جنگ، ترجمهٔ حسن حبیبی، صفحهٔ ۳۸]


#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

10 Oct, 08:30


ایرانِ ما تنها در خودگُستری می تواند مانا و پاینده باشد. این مانایی و پایندگی به قدرت جنگی و اقتصادی گره خورده است. قدرت جنگی و اقتصادی هم به بینشی والامنشانه وابسته است. این هر سه را باید نیرومندتر ساخت تا ایرانِ ما بمانَد و ببالد. من هرگز نخواهم گفت که به دیپلماسی نیازی نیست و دریچه های آن باید بسته شوند. ولی آنچه نگر من است این است که دریچه های تنگ و چارچوب های شکنندهٔ دیپلماسی را نباید با دروازه های استوارِ میدان های نبرد سنجید. جایی که دروازه های استوار از سوی دشمن تسخیر شوند، دیپلمات ها تنها برای امضای شکست نامه ها فراخوانده می شوند. تاریخِ بنیادین و راستین را هماره در بارهٔ میدان های نبرد می نویسند نه دربارهٔ تالارهای گپ و گفت میانِ شیک پوشانِ دورِ میز با فنجان های قهوه در دست.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۰-۸-۲۰۲۲
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:27


https://t.me/khosrowchannel/5286

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:25


⤴️⤴️⤴️
از یک سو میهن در دستانِ عباپوشان در رنج است و راهبرِ نادانِ عباپوشان در اندیشهٔ غزه و حزب الله اش ایران را به باد می دهد. او به جای گپ و گفت با ایرانیان به عربی و با عرب ها سخن می گوید. برای عرب های کُشته به دستِ موساد و سپاه جانیانِ اسرائیل می جنگد و به سوگ می نشیند. با عباپوشانی روباروایم که نمادشان ایران فروشی ست به نامِ سلمان. سلمانی که در کنارِ فرماندهانِ عمر راه های چیره آمدن بر خندق ها و دژها را به عرب ها آموخت. سلمانی که به عرب ها آموخت چگونه با ضربه زدن به شکم و بریدنِ خرطوم فیل ها سپاهِ ایران را از توان بیندازند. از دیگر سو سلمان پارسی های نوین به موساد و به سپاهِ مرگِ اسرائیل راهِ رخنه و ویرانسازی نیروگاه ها و مراکز هسته ایِ ایران را پیشنهاد می کنند و آن را بهترین گزینه می خوانند.
در آن روزگارانِ سپری گشته فرمانرانانِ ساسانی نیز بیداد می کردند و حتا بیشتر از شاهان، این موبدان بودند که فرمان می راندند. در آن روزگاران نیز با فرمان های دین سالارانی چون کرتیرها شاهان جابه جا یا کشته می شدند. فرمان های کرتیر درست همانندِ فرمان هایی بودند که دیروز خمینی صادر می کرد و امروز خامنه ای صادر می کند. جنگیان و مردمِ میهن پرستِ آن روزگاران در برابر تازیان و سلمان پارسی جنگیدند. ولی در همان روزگاران نیز بسیارانی که از بیدادِ ساسانیان به تنگ آمده بودند فریبِ عرب های مسلمان را خوردند و ناآگاهانه با خود و میهن همان کردند که سلمان پارسی آن کار را آگاهانه می انجامید…
اکنون به هر سو که می نگرم جز سلمان پارسی های نوین نمی بینم. سلمان پارسی ها یا در کنارِ عباپوشان ایستاده اند یا برای سپاهِ سنتکام و اسرائیل سینه می زنند. دردا و دریغا! آیا براستی آنچه امریکا و اسرائیل و روسیه و چین در بارهٔ ایران می گویند را نمی شنوند؟ آیا نمی دانند که با یورشِ اسرائیل و سنتکام به ایران همزمان با یورشِ مجاهدین و کومله و حزب دموکرات و جیش العدل و الاحواز و پانترک ها روبارو خواهند گشت؟ آیا براستی یورشِ اسرائیل به ایران را می توان از دسیسهٔ ساختنِ «کردستانِ بزرگ» جدا نمود؟ آیا براستی یورشِ اسرائیل به ایران را می توان از دسیسهٔ ساختنِ «آذربایجانِ بزرگ» جدا دانست؟ آیا این سلمان پارسی های مدرن چمِ راستینِ «نظمِ نوینِ» نتانیاهو را درنمی یابند؟
اگر اسرائیل و امریکا به ایران یورش آورند ایرانیان از پیر و جوان، از زن و مرد باید با چنگ و دندان بجنگند و نگذارند ایران قربانیِ نظمِ نوینِ آنان گردد. جنگیانِ میهن پرست باید به پسِ این رخدادهای خطرناک دریابند که زمان تنگ است و باید دست به کاری کارستان زنند و پیش از آنکه میهن زیرِ چنگِ امریکا و اسرائیل پاره پاره شود به دستِ خود و با نیروی خود ایران را از چنگِ عباپوشان برهانند. ایرانیان باید پشت و پناهِ خود را در جنگیانِ میهن پرست بجویند. جنگیانِ میهن پرست می باید از میان خود مردانِ تصمیم را برگزینند تا بتوانند بر بیسامانی ها چیره گردند و راه را برای سامانِ پادشاهیِ راستین هموار سازند. رضا شاه فریبِ مشروطیت را نخورد و به پادشاهی راستین دگر گشت. محمدرضاشاه سرانجام دریافت و از چنبرهٔ فریبِ دموکراسی و حقوق بشرِ ۳۲-۲۰ بیرون آمد و به پسِ رخداد ۲۸
امرداد پادشاهی راستین شد. رضا شاه ایران را ساخت چرا که فریبِ مشروطیت و شاهِ مشروطهٔ دربند را نخورد. محمدرضا شاه از چنبرهٔ فریب مشروطه و مصدقی جست و به پادشاهی راستین دگر گشت و توانست ایران را به شکوفایی برساند. سرنوشتِ ایران با پادشاهانِ راستین گره خورده است و در این راه هرگاه در دامِ سلطان ها به جای پادشاهان گرفتار آمد با همان جانگدازه ها و ویرانی ها روبارو گشت که امروز با جانگدازه های زاده از نظامِ سلطانِ عباپوشان روباروست. راهِ ایرانی از راهِ سلمان های پارسی جداست. ایرانیان باید هشیارانه با دشمنانی که در راه اند و با سلمان پارسی هایشان در هر جامه ای می آیند بجنگند و نگذارند ایران به فنا برود. ما می آییم و می رویم، ایران باید بماند. نگذاریم ایران با یاریِ سلمان پارسی های نوین به چنگِ تازیانِ نوین افتد و به کنامِ پیروانِ «عهد عتیق» دگردیسی یابد.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۸-۱۰-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:25


ایرانیان، گوش به سلمان پارسی های نوین نسپاریم!
در آن روزگارانِ آریامِهری با خود و با میهن چه کردیم؟ آنان که در آن روزگاران می زیستند و هنوز زنده اند نیک می دانند که ما میهن ستیزانِ انقلابی برای دشمنی با سامانهٔ شاهنشاهی و با شاهنشاهِ کشور چه ها کردیم. در آن روزگاران که ایرانیان به میان خود با مهربانی می زیستند ما هم در میهن و هم بیرون از کشور نهال های زهرآلودِ کینه می کاشتیم. برای کودکانِ میهن می آموختیم بگویند: «کاش آن مسلسلِ پشتِ شیشه از آنِ من می بود». میهن و فرمانروایانِ ایرانیار ده ها هزار از ما جوانانِ آن روزگاران را به بهترین دانشگاه های جهان می فرستادند و آماده بودند هزینه های ما را نیز بپردازند ولی ما تا پایمان به کشورهای غربی می رسید به هموندانِ سازمانی دهشتناک به نامِ «کنفدراسیون» درمی آمدیم و به یارانِ دشمنانِ ایران دگر می گشتیم. بسیاری از آن دانشجویانی که در ایران در دانشگاه ها پذیرفته می شدند به جای آموختنِ دانش برای ساختن و شکوفایی کشور، راهِ ویرانسازی و جنگ و ستیز می آموختند. نمادها و قهرمانانِ آن روزگارانِ ما همان نمادها و قهرمانانِ امروزینِ جمهوری اسلامی هستند. ما در آن روزگاران به همهٔ بدمنشان و دشمنانِ ایران یاری رساندیم. ما در آن روزگاران با هر سازمان و کشوری که با شاهنشاهیِ ایران دشمنی می ورزید همکاری کردیم. ما انقلابی های آن روزگاران هر دشمنِ آریامهر را دوستِ خود پنداشتیم و در کنارشان ایستادیم. ایران پیش می رفت و می بالید و در میانِ دیگر کشورها رشک و بزرگداشتِ همراه با ترس می آفرید. نه شورویِ آن روزگاران بالندگی ایران را دوست می داشت نه چینِ مائو و نه سراسرِ غرب. در میانِ کینه پراکنانِ آن روزگاران که روشنفکر خوانده می شدند حتا یک فرزانه نمی توان یافت. بیشینهٔ فیلم های کارگردانانِ آن روزگاران جز به کینه و فرهنگِ پَست منشانه دامن نمی زدند. میهن ستیزانِ بی دانشی چون شاملو نماد می گشتند. کشتارگران و دهشت افکنانِ چریک و مجاهد پرستیده می شدند. آموزش دیده های پایگاه های لیبی و کوبا و عرفات و حَب
َش و دست نشانده های رادیوهای مسکو و پکن، آموزگارانِ از هفت خان گذشته به شمار می آمدند. سرفرازان، آنانی نبودند که با کوششِ فراوان دانش می آموختند و به ساختنِ میهن می پرداختند بل به وارون سرفرازانِ آن روزگاران یا در خیابان ها و در نبرد با سامانهٔ شاهنشاهی کشته شده بودند یا در زندان ها بودند. شاعران در ستایشِ این ویرانگران می سرودند و آوازخوانانِ جوان به گونه ای رازآلود در ستایشِ همان کمونیست ها یا عاشوراییان می خواندند. و ما که بخشِ نه چندان کوچکی از مردمانِ ایران بودیم بازیچهٔ خاور و باختر گشته و میهن را به دستانِ بدمنشانِ ایران ستیز سپاردیم…
فرستادگانِ گوادولوپ بر اورنگ فرمان نشستند. در میان شان فرستادگانِ شوروی رخنه کردند و سرانِ سرفرازِ ارتش را میهن فروش خواندند و تیرباران کردند. چندی از جوانان را برانگیختند و به اشغال کردنِ سفارتِ امریکا و گروگان گیریِ امریکاییان فرستادند. امریکا و شوروی هر دو صدام را برانگیختند تا جنگی دهشتناک با ایران بیاغازد…
در آن روزگاران بسیارانی بودیم که بنا بر آموزش های لنین فریاد می زدیم که این جنگ، جنگی میهنی نیست و باید جنگِ ارتجاعی و امپریالیستی را به جنگی انقلابی دگر کنیم. در همان روزگاران سازمانِ مجاهدین که از زادروزش دشمنِ ایران و ایرانی بود به یاریِ ارتشِ صدام شتافت و به میهن تاخت. بسیارانی نیز بودند که در آن روزگاران جنگیدن برای ایران را جنگیدن برای عباپوشان می خواندند و خوارشان داشته و دشمن می شماردند. ما انقلابی های آن روزگاران همه سلمان پارسی های نوین بودیم. ما همان موش های کوری بودیم که از سرزمین های بیگانه به سوی سرزمینِ آریایی نقب زدیم. کاویدیم و کاویدیم تا راه را برای آمدنِ میهن فروشانِ امروزی گشودیم. ما خود ساربانانِ کاروانی گشتیم که جز بارِ شن نمی آوردند. ما سلمان های نوینِ روزگارانِ آریامهری بودیم…
و امروز با دسته ها و گروه هایی روبارو می شویم که دهشتناک تر از روزگارانِ پیش می گویند و می نویسند و می انجامند. امروز با دسته ها و شبکه های رازآلود و خطرناکی روبارو هستیم که جانی ترین سپاهِ مرگِ اسرائیل را ارتشِ آزادی بخشِ ایران می خوانند. برخی به بهانهٔ حقوق بشر و دموکراسی و نبرد با جمهوری اسلامی به یاریِ اسرائیل می شتابند. برخی در پسِ پشتِ نامِ دو پادشاهِ میهن پرست و میهن ساز پنهان می شوند و آزادیِ ایران از دستِ عباپوشان را از نتانیاهو گدایی می کنند. دسته های بی نام و نشانی با دستمزدهای کلان در شبکهٔ «موساد اینترناشنال» گرد آمده و به فریب ایرانیان می پردازند و می کوشند از سرزمیندزدانِ اسرائیلی برای ایرانیان سپاهی رهایی بخش بسازند…
آن چنان از پَست منشی و میهن فروشیِ این دار و دسته ها شگفت زده ام که توانِ گفتن ندارم و نمی دانم چه باید بنویسم
.
⤵️⤵️⤵️

کانال فلسفی «تکانه»

07 Oct, 18:01


«رخداد»
نه همیشه، گاهی،
از میانِ آنانی که گمان نمی رفت،
یکی برمی خیزد،
بی شمارانی را شگفت زده نموده،
شیدا و فریفته ی خود می سازد.
آوای او، سخنِ بی چون و چرای او،
تا آن دورها خود را می پراکَنَد.
در دل ها می نشیند.
به دیدگان، نگاه می آموزد.
فانوسِ کوره راه های تاریک می شود.
او، یکی است که مانندِ هیچ یک از ما نیست.
هر کس در ژرفای خود، چشم به راهِ اوست.
او، از میانِ تک افتاده ها می گذرد،
یک «ما» می آفریند.
با او، افق آشکار می شود.
با او، فرّ ِکهن، چمی نو می یابد.
با او، شاعران، پُرآوازه تر از فیلسوفان می گردند،
چراکه پیش از او، تنها شاعران از او سروده بودند.
با او، خِرَد، دست افشانی و پایکوبی می آموزد.
ناگهان با او و به همراهِ او،
با رخدادی روبارو می شویم.
پاره ای از رخداد می شویم.
رخدادی که دیگر از یادها نمی رود.
رخدادی که بی گمان خدایان در آن،
دستی داشته اند.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

06 Oct, 13:07


هوا آفتابی بود و آرام،
قاصدکی پشتِ شیشه بود.
پنجره را نیمه باز کردم.
قاصدک گفت:
زمان را دریاب!
داشت می رفت،
آهسته مرا گفت:
توفانِ سیه در راه است.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

06 Oct, 12:49


سدهٔ بیست و یک: سدهٔ تیرگی های رازناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ زخم های چرکناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ دل های بیمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ چشم های اشکناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ رنج های دردناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ ناله های سوزناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ سرگذشت های سوگناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ سوگوارهای خشمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ آزمون های سیجناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ باخت های سهمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ اندیشه های خوابناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ نیازمندِ آسمان های تابناک

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

04 Oct, 16:49


آنگاه که داستایفسکی را می خوانیم: تردیدها و دلهره هایی که بر سراسرِ نوشتارهای او سایه افکنده اند زمان نمی شناسند و همان تردید ها و دلهره های اکنونِ ما هستند، و هماره نیز چنین خواهند ماند
داستایفسکی ما را با پرسش هایی که از درد و رنج میزایند همراهی می کند. و این برفراسوی دلخوشی هایی است که علم و فلسفه برای فراموشیِ آن درد ها و رنج ها آفریده اند.
[برگردانِ سخنِ واسیلی روزانُف آمده در مجموعه سخن ها به همراهِ دیگران، در «بارهٔ بازرسِ بزرگ» صفحاتِ ۱۴۳-۱۴۲،
la légende du grand inquisiteur de DOSTOÏEVSKI]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

02 Oct, 13:27


‍ ‍ ‍ برخی به پسِ شرط بندی های کلان در سالن بوکس نشسته اند. برخی هم تنها برای تماشا آمده اند. مشت زن ها در رخت کن آماده می شوند. این مسابقه را مرد پرآوازه ای به نامِ نمورت داوری خواهد کرد. ناتِن مربّیِ مشت زنی که لیئارسا نام دارد پنجه بوکسِ معروفِ هایمر را در دستکشِ او پنهان می کند تا به هر بهایی لیئارسا را پیروز گرداند. هماوردِ لیئارسا مشت زنی است به نامِ ناریا. او مربّی کُودَنی به نامِ یاهنماخ دارد که پیاپی به ناریا گوشزد می کند که مرامِ او را رعایت کند و تنها مشت هایش را به کار ببرد و از هیچ ابزار دیگری بهره نگیرد. ناریا با شناختی که از لیئارسا دارد و با آن که می داند یاهنماخ اشتباه می کند می پذیرد و وارد رینگ می شود.
ناریا در همان راند دوم با ضربهٔ مشتِ لیئارسا که هایمر را در دستکش داشت بی هوش و غرق در خون به کفِ رینگ می افتد. همه هورا می کشند. داور همان دستِ مسلح به هایمر را بالا می برد. ناریا با ضربه ای که هایمر به صورتش وارد کرد یک چشمش را از دست داد و برای همیشه از مسابقات و از رینگ کنار گذاشته شد


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲-۱۰- ۲۰۲۴
به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!