رازی نهفته

@razhoft


https://t.me/contact

رازی نهفته

23 Jul, 18:57


👌🏻مجموعه ای از کانال های تخصصی که منابع لازم را به صورت #رایگان در اختیار شما قرار میدهد

‼️ لیست به زودی حذف خواهد شد....

رازی نهفته

23 Jul, 18:57


🌟اگه میخوای 0 تا 100 انگلیسی رو اصولی و از پایه در کمترین زمان تضمینی با روش ما یاد بگیری..
عدد 7️⃣ رو به آیدی زیر بفرست
👇👇
🌐 http://T.me/Reza_Arashnia_admin

رازی نهفته

23 Jul, 18:57


اینم هدیه مدیر به اصرار شما عزیزان لیستی از بهترین چنل های پولی و ارزشمند تلگرام رو براتون تا امشب رایگان قرار دادیم تا امشب فرصت هست از دست ندید🙏👇:
https://t.me/addlist/FAkcX0EdJho4ZmQx

رازی نهفته

15 Jul, 22:46


@razhoft

خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت

اهل و فرزندان سفر را ساختند
رخت را بر گاوِ عزم انداختند

شادمانان و شتابان سوی ده
که بری خوردیم از ده مژده ده

مقصد ما را چراگاه خوش‌ست
یار ما آنجا کریم و دلکش‌ست

با هزاران آرزو‌مان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است

ما ذخیرهٔ دَه زمستانِ دراز
از برِ او سوی شهر آریم باز

بلک باغ ایثار راه ما کند
در میان جان خودمان جا کند

عجلوا اصحابنا کی تربحوا
عقل می‌گفت از درون لا تفرحوا

من رباح الله کونوا رابحین
ان ربی لا یحب الفرحین

افرحوا هونا بما آتاکم
کل آت مشغل الهاکم

شاد از وی شو مشو از غیر وی
او بهار‌ست و دگرها ماه دی

هر چه غیر اوست استدراج تست
گرچه تخت و ملکت است و تاج تست

شاد از غم شو که غم دام لقا‌ست
اندرین ره سوی پستی ارتقا‌ست

غم یکی گنجی‌ست و رنج تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان‌؟

کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خر گور هم تگ می‌دوند

ای خران کور این سو دام‌هاست
در کمین این سوی خون‌آشام‌هاست

تیرها پران کمان پنهان ز غیب
بر جوانی می‌رسد صد تیر شیب

گام در صحرای دل باید نهاد
زانکه در صحرای گِل نبوَد گشاد

ایمن‌آباد است دل ای دوستان
چشمه‌ها و گلستان در گلستان

عج الی القلب و سر یا ساریه
فیه اشجار و عین جاریه

ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند

قول پیغامبر شنو ای مجتبی
گورِ عقل آمد وطن در روستا

هر که در رُستا بود روزی و شام
تا به ماهی عقل او نبود تمام

تا به ماهی احمقی با او بوَد
از حشیش ده جز اینها چه‌دْرَوَد‌؟

وانکه ماهی باشد اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی

دِه چه باشد؟ شیخ واصل ناشده
دست در تقلید و حجت در زده

پیشِ شهرِ عقلِ کلّی‌، این حواس
چون خرانِ چشم‌بسته در خراس

این رها کن صورت افسانه گیر
هِل تو دُردانه تو گندم‌دانه گیر

گر بدر ره نیست هین بر می‌ستان
گر بدان ره نیستت این سو بران

ظاهر‌ش گیر ار چه ظاهر کژ پرد
عاقبت ظاهر سوی باطن برد

اولِ هر آدمی خود صورت است
بعد از آن جان کاو جمال سیرت است

اولِ هر میوه جز صورت کی است؟
بعد از آن لذت‌، که معنیِ وی است

اولا خرگاه سازند و خرند
تُرک را زان پس به مهمان آورند

صورتت خرگاه دان معنیت ترک
معنیت ملاح دان صورت چو فلک

بهر حق این را رها کن یک نفس
تا خر خواجه بجنباند جرس

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم »
بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

15 Jul, 22:44


@razhoft

آرزوی انسان به راستگویی تام در میانهٔ نظم دروغین طبیعی کاری نژاده و دلاورانه است اما چنین چیزی فقط در معنایی بسیار نسبی ممکن است. این است مشکل تراژیک کانت! هنر اکنون جاه و جلالی سراپا تازه می‌یابد. علوم در تباین با آن تاحدی راه زوال می‌پیمایند. حقیقت گویی هنر: تنها هنر است که اکنون از شرف برخوردار است.
به این ترتیب ما پس از سیر و سفری داراز بار دیگر به وضعیت طبیعی (یونانی‌ها) باز می‌گردیم. پس ثابت شده است که بنا کردن فرهنگ بر پایهٔ شناخت ناممکن است.

باید به اثبات رسیده باشد که ساختارهای جهان همه انسان سانانه است، در واقع اگر حق با کانت باشد، همهٔ علوم هم همینطور است. در این‌جا بی گمان، دور و تسلسلی وجود دارد: اگر حق با علوم باشد آن‌گاه اصل کانت ما را تأیید نمی‌کند، اگر حق با کانت باشد آن‌گاه همهٔ دانش‌ها خطاست.
بر ضد کانت همیشه باید این اعتراض طرح شود که حتی اگر ما همهٔ گزاره‌های او را تصدیق کنیم باز این مسأله کلاً ممکن باقی می‌ماند که بود جهان آن چنان باید، که بر ما می‌نماید. افزوده بر این کل قضیه از دیدگاه شخصی بیهوده است، هیچکس نمی‌تواند در این شکاکیگری بسر برد. ما باید به فراسوی این شکاکیگری برسیم و آن را فراموش کنیم! چه بسیار چیزها در این جهان هست که ما ناچار نیستیم آنها را به‌دست فراموشی بسپاریم! (از این جمله است هنر، شکل آرمانی و خلق و خوی انسانی.)
رستگاری ما نه در شناختن بلکه در آفرینشگری است! بزرگی ما در والاترین اوهام، در شریف‌ترین عواطف است. اگر کیهان را پروای ما نیست، آن‌گاه ما باید حق داشته باشیم آن را خوار بشماریم.

فلسفه و حقیقت
فریدریش نیچه
ترجمه: دست غیب
صفحات ۱۱۱ - ۱۱۲ - ۱۱۵


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

27 Jun, 21:25


@razhoft

فلسفه مشخص جدا از علم موجود نیست: هر دو به همان شیوه می‌اندیشند که ما در این‌جا می‌اندیشیم. دلیل اینکه چرا فلسفیدنی اثبات ناپذیر، ارزش‌هایی دارد و بیشتر اوقات ارزشی بالاتر از گزاره‌ی علمی دارد، در ارزش‌ هنری آن فلسفیدن، یعنی در زیبایی و والایی اش نهفته است. حتی زمانی که نمی‌تواند خود را در مقام ساختمانی علمی پای بر جا کند، در مقام اثر هنری به زندگانی ادامه می‌دهد. اما آیا در زمینه‌ی موضوع‌های علمی وضع چنین است؟ به دیگر سخن ملاحظه‌ی زیبا شناختی (هنری) قاطع است، نه رانه‌ی ناب شناخت. فلسفه به عرصهٔ شناخت در نیامده ی هراکلیتوس، ارزش هنرمندانه تری از همهٔ گزاره‌های ارسطو دارد.
بنابراین در فرهنگ قوم، رانه‌ی شناخت مقهور تخیل می‌شود و این فیلسوف را سرشار از برترین شور حقیقت پژوهی می‌سازد. ارزش شناخت وی نزد او ضِمان حقیقت آنست. همهٔ ثمر بخشی‌ها و همهٔ نیروهای محرک از همین سو سو زدن‌های آینده‌نگر می‌آید.

فلسفه و حقیقت
فریدریش نیچه
ترجمه: دست غیب
صفحهٔ ۱۰۵ و ۱۰۶


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

20 Jun, 22:13


@razhoft

از سوی دیگر همچنان‌که انسان به ارزش شناخت می‌پردازد، و از سویی به وهمی زیبا که دقیقاً از همان ارزش برخوردار است که پاره‌های دیگر شناخت - مشروط بر اینکه آن وهم و پندار را باور داشته باشد؛ آن‌گاه انسان در می‌یابد که زندگانی مستلزم اوهام است یعنی دروغ‌هایی است که باید حقیقت انگاشته شود. بایسته ی زندگانی باور داشتن به‌ راستی (حقیقت) است ولی وهم نیز در اینجا با حقیقت همسنگ است. این بدان معناست که (حقیقت‌ها) خود را، نه به یاری براهین منطقی بلکه به مدد تأثیرات شان: براهین توانمندی، بر پا می‌دارند. راستی را با مؤثر باید یکی گرفت: در این‌جا نیز انسان تن به زور می‌دهد. اگر چنین باشد تبیین منطقی حقیقت از هر قسم، دیگر چه صیغه‌ای است؟ در ستیزه بین (حقیقت) و (حقیقت) هر دو سو جویای اتحاد با اندیشه‌اند. آنچه مایهٔ این همه حقیقت جوئی در جهان شده است، نبرد برای اعتقادی است مقدس - گیریم به یاری شوق و شورِ نبرد، وگرنه آدمیان به خاستگاه منطق اعتنائی ندارند‌.

فلسفه و حقیقت
فریدریش نیچه
ترجمه: دست غیب
صفحهٔ ۹۹


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

19 Jun, 10:03


@razhoft

در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست
بندی ز دل رمیده بگشاید نیست

گفتی: «همه چیز دارم از مال و منال»
آری همه هست، آنچه می‌باید نیست

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۰


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

18 Jun, 21:17


@razhoft

فیلسوف شناخت تراژیک. او بر رانهء مهار نشده‌ی شناخت استیلا می‌یابد گرچه نه بوسيله یک متافیزیک جدید. او هیچ ایمان جدیدی پی نمی‌افکند. او این را تراژیک می‌داند که زمینهٔ متافیزیک را از زیر پای آن کشیده‌اند و هرگز به خود اجازه نخواهد داد با آلاکلنگ بازی علوم خشنود باشد. او زندگانی تازه‌ای می‌پرورد او حقوق هنر را به آن باز می‌گرداند. فیلسوف شناختِ ناچار، دل به دریای علم کورکورانه یعنی شناخت به هر بها می‌زند. نزد فیلسوف تراژیک نمودار شدن متافیزیک همچون حالت انسان سانی محض، تصویر هستی را کامل می‌کند. او شکاک نیست. در این زمینه تصویری هست که باید آفریده شود زیرا شکاکیگری هدف نیست. زمانی که رانهء شناخت به مرزهای خود برسد، بر ضد خود می‌چرخد تا به‌سوی نقد شناخت پیش تازد. شناختی که تیمارگر (بهترین زندگی) است. انسان باید حتی خواهان وهم (پندار) باشد - آنچه تراژیک است همین است.

فلسفه و حقیقت
فریدریش نیچه
ترجمه: دست غیب
صفحهٔ ۹۴ و ۹۵


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

17 Jun, 04:51


https://t.me/+DB_CHxoKO0dkOTY0

رازی نهفته

14 Jun, 23:40


@razhoft

فیلسوف کسی است که در گارگاه طبیعت از خود الهام می‌گیرد، فیلسوف و هنرمند از داد و ستد رازهای طبیعت سخن می‌گویند. سپهر فیلسوف و هنرمند فراز غوغای تاریخ امروزین، فراسوی (روزمرگی) است. فیلسوف چوب لای چرخ زمان می‌گذارد. فیلسوفان در هنگامه‌ی خطر بزرگ ظهور می‌کنند، زمانی که چرخ زمان تند و تندتر می‌چرخد. آنها همراه با هنر در جایی که استوره جای پرداخته توقف می‌کنند، اما آنها بسیار جلوتر از زمان خویشند، از این رو معاصران ایشان فقط به آهستگی بسیار به آنها التفات می‌کنند. قومی که از خطرهای خود آگاه شود، نابغه می‌پرورد.

فلسفه و حقیقت
فریدریش نیچه
ستیزه هنر و دانایی (شناخت)
ویرایش و ترجمه: دانیل بری زیل
ترجمه فارسی: عبدالعلی دست غیب
صفحات: ۸۹ و ۹۰


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

12 Jun, 22:23


@razhoft

خطر روشن‌فکری

تمامی حالت‌های دیوانه‌وار، بازیگری ها، خشونت‌های حیوانی، شهوت و به‌خصوص آن حالت عاطفی و مستی حاصل از آنکه در واقع پایه و اساس شکل‌گیری هر انقلابی است و در وجود روسو پیش از انقلاب در نیروی درونی‌اش شکل پیدا کرده بود و کل این موجودات را با شادی و خوشحالی گستاخانه ی روشن‌فکری بر آن دیدگاه سخت‌گیرانه خود گذاشت و به دلیل همین روشن‌فکری کمی نورانی شده بود. روشن‌فکری از ابتدا با آن موجود بسیار بیگانه بود و با حکمرانی خودش آرام و مانند پرتویی از بین ابرها باید راه خودش را باز می‌کرد و تا مدت‌ها فقط تغییر ساخت‌ها برایش مهم بود، به‌گونه‌ای که خیلی آرام رسم و رسوم و نهادهای اقوام را تغییر می‌داد؛ اما اکنون با تصور موجودی قدرتمند و ناگهانی، روشن‌فکری خود قدرتمند شد و ویژگی خاصی پیدا کرد. به‌همین دلیل نیز خطر آن از فایده‌های آزادی‌بخش و روشن کننده‌اش بیشتر شد که با آن توانستند یک جنبش انقلابی را رقم بزنند. کسی که این مطالب را می‌فهمد، می‌داند که باید این روشن‌فکری را از چه بخش‌هایی جدا کرد و از کدام آلودگی پاک کرد تا بعد، به خودی خود، تأثیر روشن‌فکرانه اش ادامه یابد و انقلابِ دیرهنگام حین شکل‌گیری و تولد آن خفه و غیرممکن شود.

آواره و سایه‌اش
فردریش نیچه
مترجم: زهرا آلوشی
صفحه‌ی ۱۴۸


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

07 Jun, 21:27


@razhoft

بی تردید زیباشناسان ما نمی‌توانند از این بازگشت به موطن ازلی از این پیوند برادرانه هر دو ایزد هنر در تراژدی و از آن تحریک همزمان دیونیزوسی و آپولونی شنونده را شرح دهند در حالی که نبرد قهرمان با تقدیر پیروزی اخلاقی یا تخلیه احساسات با تراژدی را امر واقعی تراژیک می‌دانند در حالی که من بسیار مشتاق آن هستم که بگویم آنان اصلاً به دنبال انسان تحریک‌پذیر برای زیبایی نیستند و هنگام شنیدن تراژدی شاید فقط خود را موجودی اخلاقی می‌دانند از زمان ارسطو تا کنون هرگز توضیحی برای تأثیر تراژیک ارائه نشده است که از آن بتوان نتیجه گرفت که شنونده هم باید به حالات هنرمندانه و فعالیت زیباشناسانه برسد گاهی ترحم و هراس با روندی بس جدی برای تخلیه ی سبک احساسات مطرح می‌شود و گاه باید هنگام پیروزی اصول نیک و ناب با قربانی شدن قهرمان به نگرشی اخلاقی به جهان برسیم و احساس معنویت کنیم فکر می‌کنم با نگرش به آنچه از دیدگاه انسان‌های بسیاری تنها تأثیر تراژدی است می‌توانیم نتیجه بگیریم که همه‌ی آنان همراه با زیباشناسان تفسیرگر خود هرگز از تراژدی در مقام والاترین هنر هیچ نفهمیده‌اند آن تخلیه بیمارگونه یعنی کاتارسیس ارسطو که فیلولوژها درست نمی‌دانند باید آن را پدیده‌ای پزشکی یا اخلاقی بدانند یادآور نکته‌ای شایان توجه از گوته است گوته می‌گوید: (بدون توجه به مسائل زنده و بیمارگونه هرگز نتوانسته‌ام به موقعیت تراژیک بپردازم و به همین دلیل هم بیش از آنکه در جستجویش باشم از آن دوری گزیده‌ام آیا اگر یکی از مزایای مردمان دوره باستان این بوده باشد که والاترین امر احساسی را فقط نوعی بازی زیباشناسی می‌دانستند حقیقت طبیعت باید بر ما تأثیر بگذارد تا بتوانیم چنین اثری را پدید آوریم؟)

زایش تراژدی
فریدریش نیچه
ترجمهٔ فیروزآبادی
صفحهٔ ۱۴۴ و ۱۴۵


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

24 May, 22:40


@razhoft

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

ای شاهِ حُسن چشم به حالِ گدا فِکَن
کـ‌این گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان
کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان
دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینَش سزا نبود دلِ حق گُزارِ من
کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سرِ کوی او چه شد؟
از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید

ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید

پندِ حکیم محضِ صَواب است و عینِ خیر
فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

حافظ وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس
در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۲۴۳


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

24 May, 22:28


@razhoft

افلاتون که در محکوم کردن تراژدی و هنر اصولاً چندان از ستمگری استادش عقب نمی‌ماند بنابر ضرورتی کاملاً ساختگی ناگزیر شد قالبی هنری پدید آورد که درست با همان قالب‌های موجود هنری که او رد می‌کرد خویشاوندی درونی داشت سرزنش اصلی که افلاتون نثار هنر کهن‌تر می‌کرد اینکه این هنر تقلیدی از تصویر ظاهری است و مرتبه‌ای پست‌تر از جهان تجربی دارد نباید به‌خصوص علیه اثر هنری جدید مطرح می‌شد به این ترتیب افلاتون را می‌بینیم که می‌کوشید پا از واقعیت فراتر نهد و آن ایده‌ی از اساس مبتنی بر شبه واقعیت را مطرح کند ولی به این ترتیب افلاتون اندیشمند از راهی دیگر به جایی رسید که خود پیوسته در مقام شاعر در آن سیر کرده بود و در همین جا بود که سوفکل و کل هنر کهن‌تر علیه آن سرزنش ها اعتراض کرده بودند اگر تراژدی همه انواع ادبی گذشته را در خود حل کرده بود بار دیگر و از منظری نامعمول گفتگوهای افلاتونی مطرح شد که آمیزه‌ای از همه‌ی سبک‌های موجود بود و میان داستان شعر نمایش و نثر و نظم سیر می‌کرد و به این ترتیب قانون سختگیرانه ی پیشین در باب یگانگی قالب زبانی را در هم شکست این نویسندگان ستمگر بر راه‌هایی گام نهادند که در آنها بس فراتر رفتند و در تزلزل بین قالب‌های نثر و نظم به تصویر ادبی (سقرات خشمگین) رسیدند و می‌کوشیدند او را سر عادت شرح دهند گفتگوهای افلاتونی همچنین زورقی بود که کشتی شکستگان شعر کهن همراه با همه‌ی فرزندان خود را نجات داد آنان در فضایی تنگ و به هم چسبیده و هراسان با سکانداری سقرات به جهان جدیدی رفتند و از تماشای آن تصویر خیال‌انگیز این پرده از نمایش هرگز سیر نمی‌شدند افلاتون به‌واقع الگویی برای یک قالب جدید هنری برای همه آیندگان ارائه داد که همان الگوی رمان بود رمان را می‌توان فابل بی‌نهایت شده‌ی ازوپ دانست که در آن شعر وضعیتی مشابه فلسفه‌ی دیالکتیک دارد مشابه قرن‌ها رابطه‌ی فلسفه و الهیات یعنی با اهمیتی دست دوم این جایگاه جدید شعر بود و افلاتون با فشار سقرات شیطان‌صفت شعر را به این جایگاه کشاند

زایش تراژدی
فریدریش نیچه
ترجمه‌ی دکتر سعید فیروز آبادی
صفحات ۹۷ و ۹۸


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

12 May, 22:20


@razhoft

رنج کشیده ترین شخصیت نمایش یونان آن اودیپوس بخت برگشته را سوفکل به عنوان انسانی پاک دانسته و تقدیرش خطا و فلاکت به‌رغم حکمت است ولی سرانجام رنج عظیم او قدرت مسحورکننده و پرباری را گرداگردش فراهم می‌کند که حتی پس از مرگ نیز مؤثر است شاعر می‌خواهد به ما بگوید که انسان پاک مرتکب گناه نمی‌شود با رفتارش هر قانون هر نظم طبیعی و حتی عالم اخلاق را نابود می‌کند و با این رفتار به قلمرو والاتری از افسون تاثیرات می‌رسد و این قلمرو عالمی جدید را بر ویرانه‌های عالم قدیم و ویران بنا خواهد نهاد شاعر اگر اندیشمندی دینی باشد همین نکته را می‌خواهد به ما بگوید و در مقام شاعر ابتدا آن روند گره افکنی شگرف را به ما نشان می‌دهد و سپس در مقام داور آرام و بخش به بخش این گره را تا نابودی آن می‌گشاید شادی حقیقی یونانی از این گره گشایی جدلی چنان زیاده است که با آن سلسله‌ای از حس غالب شادمانی بر کل اثر ایجاد می‌شود و این حس شرایط هولناک آن روند را در سراسر اثر از بین می‌برد در (اودیپوس در کلونوس) همین شادمانی را می‌بینیم ولی به شکلی نادرست و بی‌پایان آمده است در برابر آن پیر غرقه در فلاکت که در هر امری انسانی رنجور است شادمانی آسمانی وجود دارد که از عالم ایزدان به زمین می‌رسد و اشاره به آن دارد که قهرمان با رفتار منفعلانه خود به بیشترین حد فعالیت می‌رسد و این فعالیت بسیار فراتر از زندگی اوست در حالی ‌که جوش و خروش او در دوران آغازین زندگی او را به انفعال می‌کشاند به این ترتیب گره‌های داستان اودیپوس که در چشم میریان ناگشودنی به نظر می‌رسد اندک اندک گشوده می‌شود و ژرف‌ترین شادی انسانی را در این قطعه جدلی متقابل با ایزدان می‌یابیم اگر با این توضیح توانسته باشیم منظور شاعر را دریابیم این پرسش همچنان مطرح خواهد بود که آیا به این ترتیب به درون‌مایه‌ی اسطوره هم پی برده‌ایم یا خیر در اینجا مشخص می‌شود که کل نظر شاعر جز همان تصویر نورانی نیست که برای ما پس از نگاه به ورطه سرشتی درمانگر دارد اودیپوس قاتل پدر شوهر مادر اودیپوس حل کننده‌ی معمای ابوالهول این سه ویژگی پر رمز و راز ناشی از سرنوشت به ما چه می‌گوید؟

زایش تراژدی
فریدریش نیچه
ترجمه‌ی سعید فیروز آبادی
صفحات ۶۹ و ۷۰


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

28 Apr, 22:33


@razhoft

پیک وارد می‌شود و حامل خبری بد برای پادشاه کرئون هست
مرگ فرزند (هایمون) بخاطر خیره سری‌های کرئون
قبل از هر چیز او زندگی پادشاه را چنین تفسیر می‌کند:
ای همسایگان کاخ کادموس و آمفیون بدانید که زندگانی مردمان ستایش و نکوهش را نشاید. چرخ بازیگر است که هر روز بختیاران را بلند می‌کند و شوربختان را بر زمین می‌زند. راز کارهای مردمان بر هیچ کس آشکار نمی‌شود. کرئون را رشک همگنان می‌پنداشتیم زیرا که این شهر را از دست دشمن به در آورد و زمام قدرت را در این سرزمین به دست داشت. به کام خویش فرمان می‌راند و پسران برومند داشت. اکنون هیچ ندارد. آری کرئون نقد خوشبختی را باخته است و دیگر نباید او را زنده نامید. مرده‌ای است که نفس می‌کشد. هر چند توانگر باشی و شاهانه زندگانی کنی چون شادی از جانت دور شد چنان دان که هر چه داری سایهٔ دودی بیش نیست.

اما در پایان پرده پیشاهنگ شاد زیستن را چنین تفسیر می‌کند:
خرد باید آموخت تا مگر از شادی بهره‌ای بتوان برد. خدایان گستاخی را بر نمی‌یابند
و ژاژخایی خیره سران را به ضربت های گران سزا می‌دهند باشد که مردمان پیرانه سر خرد بیاموزند.

آنتیگونه
سوفوکلس
مترجم: نجف دریابندری


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

11 Apr, 09:45


@razhoft

هر آنچه بر سر انسان‌های تاریخی می‌آید همیشه برآمده از تصمیمی است در باب حقیقت تصمیمی که پیش‌تر گرفته شده است و البته خود انسان‌ها آن را مقرر نکرده‌اند به واسطه این تصمیم از دیرباز مشخص شده است که چه چیزی در پرتو ذات استوار شده حقیقت به مثابه یک امر حقیقی [یا صادق] جست‌وجو شده و استوار می‌گردد و نیز چه چیزی به مثابه امر ناحقیقی [=کاذب] دور انداخته و از آن چشم پوشی می‌شود داستانی [Geschichte] که در تمثیل غار روایت می‌شود منظری به‌دست می‌دهد نسبت به چیزی که اکنون و در آینده در تاریخ [Geschichte] بشریتی که نقش و نشان غربی دارد امر حقیقتا روی دهنده [Geschichte] است انسان با درک ذات حقیقت به‌مثابه درستیِ تصورکردن همه هستان را طبق (ایده‌ها) می‌فهمد و همه امور واقعی را طبق (ارزش‌ها) می‌سنجد اینکه کدام ایده‌ها و کدام ارزش‌ها وضع می‌شوند تنها و اولین مسئلهٔ تعیین کننده نیست بلکه مسئله آن است که امر واقعی اساساً طبق (ایده‌ها) تفسیر می‌شود اینکه (جهان) اساساً طبق (ارزش‌ها) سنجیده می‌شود

آموزه حقیقت افلاتون
مارتین هایدگر
ترجمه طالب جابری
صفحات ۵۵ و ۵۶


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

رازی نهفته

25 Mar, 20:25


@razhoft

سقرات: اما پندار ارزشمند از آن دانایان و پندارهای بی‌ارزش از آن نادانان است؟
کریتون: چگونه جز این تواند بود؟
سقرات: اکنون ببین چگونه می‌شد اگر افزون بر این چنین می‌گفتیم مردی که ورزش می‌کند و این کار را پیشه خویش ساخته است آیا به ستایش و نکوهش و پندار هر مردی دل می‌سپارد یا تنها به آن کس که پزشک و مربی ورزش باشد؟
کریتون: تنها به آن کس.
سقرات: پس باید از نکوهشهای آن یک تن اندیشناک باشد و ستایشهای آن یک تن را به جان خَرد نه آن توده‌ی مردمان را.
کریتون: روشن است.
سقرات: پس او باید بدین شیوه کار و ورزش کند و بخورد و بیاشامد به شیوه‌ای که آن یک تن درست بپندارد کسی که استاد و آگاه است نه به شیوه هیچ کسِ دیگر.
کریتون: چنین است.
سقرات: پس به آن یک تن سر نسپارد و پندار و ستایشهای او را بی ارج بشمرد بلکه آن توده‌ی مردمان را که آگاه نیز نیستند ارج نهد آیا هیچ شری به او نخواهد رسید؟
کریتون: چگونه ممکن است شری به او نرسد؟
سقرات: این شر چیست و به کجا می‌رسد و به چه جزئی از آن کس که سر نمی‌سپارد؟
کریتون: روشن است که به تنِ او می‌رسد زیرا آن را پایمال می‌کند.
سقرات: درست می‌گویی پس در خصوص دیگر چیزها نیز ای کریتون چنین است و برای این که همه چیز را به خصوص دربارهٔ کارهای روا و ناروا و زشت و زیبا و خوب و بد یعنی دربارهٔ آنچه اکنون برای ما محل بحث است بررسی نکنیم آیا ما باید از پندار توده‌ی مردمان پیروی کنیم و اندیشنکاک باشیم یا از پندار آن یک تن اگر او کسی باشد که آگاه است کسی که باید از او بیش از جملگی دیگران شرمسار و اندیشناک باشیم؟ او کسی‌ست که اگر از او پیروی نکنیم آن [جزء از خود] را تباه خواهیم ساخت و آسیب خواهیم رساند که با آنچه دادگرانه است بهتر می‌شود و با آنچه بیدادگرانه است بر باد می‌رود. یا چنین نیست؟
کریتون: به گمان من چنین است ای سقرات.
سقرات: اکنون گوش فرادار آن چیزی را که با تندرستی بهبود می‌باید ولی با بیماری تباه می‌گردد اگر با گردن ننهادن به پندار آگاهان پایمال کنیم آیا با تباهی آن زندگی برای ما ارزشی دارد؟ و به هر روی این چیز تن است یا چنین نیست؟

کریتون
افلاتون
ترجمه ایمان شفیع بیک
صفحات ۴۰ - ۴۱ - ۴۲


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ

رازی نهفته

20 Mar, 06:56


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ


ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۴۵۴