یک روز صبح از خواب بیدار میشم، آب پرتقال هورت میکشم روش شیر توتفرنگی و لته با سیروپ فندق میخورم، سیگار گرون میکشم و سعی میکنم تمام لحظاتی که یک نفر رید وسط کیفیت کار من رو فراموش کنم.
از هر جایی که تلاش میکنم چیزی رو درست کنم انگار بدنم دیگه پاسخ نمیده. من تلاش میکنم و بدنم تکههارو با شدت از هم منفرد میکنه و تقریبا بیشتر توان روزانهام صرف همین میشه. تلاش برای مخالفت عمیق با چیزی که بدنم میخواد.
دیر میرسم خونه ورزش میکنم دوش میگیرم غذا درست میکنم اگه شد یکم از غذای فردارو اماده میکنم یکم فیلم یا سریال میبینم و خیلی حال میده که مدل خستگیم بعد از رسیدن به خونه و ورزش و در اشپزخانه با صدای افیس کار کردن یا گوش دادن به اهنگا واقعا خستگی خوبیه.