🎙حبیب الله بهشتی
@Bahishtypoems
@Bahishtypoems
شعر بهشتی
@bahishtypoems
آدرس دسترسی
به 🎙دکلمه ها
و اشعار حبیب بهشتی
ارتباط باحبیب بهشتی
@Habib_Bahishty
لینک کانال
@afghanistanold_786
کانال دوم
@sherkada990
شعر بهشتی
17 Oct, 17:14
دوباره زُل زدم، چشمت عجب آرامشی دارد!
و طرز دیدنت با غیر فرقِ فاحشی دارد
منِ آواره و تنها، تو اما دخترِ شاهی
کجا سلطانه با درباریانش سازشی دارد؟
برایم آرزو کردی… سلامت باش، بی‌غم باش!
مگر دور از تو این عاشق بگو آسایشی دارد؟
تو از نسل بشر یا نه .. خدایا من نمیدانم
همین حلِ معمای عجیبت چالشی دارد
چه کردی با دلِ بیچاره‌ی عاشق که هر لحظه
نرو، لطفا بمان و التماس و خواهشی دارد
بهشتی
@Bahishtypoems
و طرز دیدنت با غیر فرقِ فاحشی دارد
منِ آواره و تنها، تو اما دخترِ شاهی
کجا سلطانه با درباریانش سازشی دارد؟
برایم آرزو کردی… سلامت باش، بی‌غم باش!
مگر دور از تو این عاشق بگو آسایشی دارد؟
تو از نسل بشر یا نه .. خدایا من نمیدانم
همین حلِ معمای عجیبت چالشی دارد
چه کردی با دلِ بیچاره‌ی عاشق که هر لحظه
نرو، لطفا بمان و التماس و خواهشی دارد
بهشتی
@Bahishtypoems
شعر بهشتی
11 Oct, 15:45
ترا هرکس که بیند گوید ازشوق
که این رسم خدایت دلنشین است
فلانی جــان! تبسم کــن ، تبسم
بـه والله خنــدهایت دلنشین است
✍ #شعرحبیب_بهشتی
@Bahishtypoems
که این رسم خدایت دلنشین است
فلانی جــان! تبسم کــن ، تبسم
بـه والله خنــدهایت دلنشین است
✍ #شعرحبیب_بهشتی
@Bahishtypoems
شعر بهشتی
23 Sep, 02:43
تا باد به موهای تو زد روسری افتاد
بیچاره دلم با نگه سرسری افتاد
شاعر شدم از بسکه نوشتم به نگاهت
چشم همه از شعر خوش عشقری افتاد
مردم شده از دیدن تو جوری که انگار
در شهر مسلمانی ما کافری افتاد
تا رفتی و از من به قضا کردی شکایت
قاضی خودش عاشق شد و از داوری افتاد
با روسری خواهر شده بودی ولی حالا
چشم همه مردم دگر از خواهری افتاد
من شوخ مزاجم به لبم خنده نمانده
مُردم بخدا ، کار من از دلبری افتاد
سرباز به سرخط خبرها که ترا دید
بیچاره شد از سنگر و از عسکری افتاد
ای باد نکن بازی به موهای قشنگش
اینجا کسی از دست تو از شاعری افتاد
#بهشتی
@Bahishtypoems
بیچاره دلم با نگه سرسری افتاد
شاعر شدم از بسکه نوشتم به نگاهت
چشم همه از شعر خوش عشقری افتاد
مردم شده از دیدن تو جوری که انگار
در شهر مسلمانی ما کافری افتاد
تا رفتی و از من به قضا کردی شکایت
قاضی خودش عاشق شد و از داوری افتاد
با روسری خواهر شده بودی ولی حالا
چشم همه مردم دگر از خواهری افتاد
من شوخ مزاجم به لبم خنده نمانده
مُردم بخدا ، کار من از دلبری افتاد
سرباز به سرخط خبرها که ترا دید
بیچاره شد از سنگر و از عسکری افتاد
ای باد نکن بازی به موهای قشنگش
اینجا کسی از دست تو از شاعری افتاد
#بهشتی
@Bahishtypoems
شعر بهشتی
05 Sep, 17:46
آمدی پیچده عطر تو در این دهلیزها
ایکه از هجر تو آمد ، بر سرم پائیزها
ترس دارد هرکس از دیدار تو اما چرا
نسبتی داری مگر ، با لشکر چنگیزها؟
من شکر دارم ز شیرینی مرا هشدار داد
یک طبیب از بوسه لبهای تو پرهیزها
رفته بودی خشک سالی در پی هم میرسید
آمدی باران گرفته ، پر شده کاریزها
در کنارت نازنین من ، اگر ساقی شوم
میکنم جام تُهی را ، پُشت هم لبریزها
آمدی پنهان ولی در شهر جمعی دیده اند
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
#بهشتی
@fazelnazaria
@Bahishtypoems
ایکه از هجر تو آمد ، بر سرم پائیزها
ترس دارد هرکس از دیدار تو اما چرا
نسبتی داری مگر ، با لشکر چنگیزها؟
من شکر دارم ز شیرینی مرا هشدار داد
یک طبیب از بوسه لبهای تو پرهیزها
رفته بودی خشک سالی در پی هم میرسید
آمدی باران گرفته ، پر شده کاریزها
در کنارت نازنین من ، اگر ساقی شوم
میکنم جام تُهی را ، پُشت هم لبریزها
آمدی پنهان ولی در شهر جمعی دیده اند
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
#بهشتی
@fazelnazaria
@Bahishtypoems
شعر بهشتی
02 Sep, 12:23
مادر از روزی که رفتی خانه جور دیگر است
حتا گل های دم دروازه ی ما پر پر است
من هنوز آن کودکم هی یاد سابق میکنم
روزی صد بارت نبینم مادرم دق میکنم
با وجودت نور میگیرد همه شب های من
ای که در چشم شما گم میشود دنیای من
من هنوز آن کودکم هی مثل سایه در برت
تا به حالا دوست دارم بوی عطر چادرت
قهوه و چای ترا مادر کسی اینجا نداشت
لذت نان تو را مادر همه دنیا نداشت
مادر از روزی که رفتی حال ما افسرده است
در خیالم هر درخت خانه ات پژمرده است
آنکه پای ما همه عمر و جوانی میدهد
دست هایش بوی عطر مهربانی میدهد
درد ما را وه که درمان میکند این پندهاش
کار صد قرص مسکن میکند لبخندهاش
درس عشق و مهربانی را از او باید گرفت
هی برای لمس دستانش وضو باید گرفت
عاقبت خود را فدای قلب صافش میکنم
حاجت کعبه ندارم من طوافش میکنم
من غلام " نه نه ام" آری غلام " نه نه ام "
آنکه روشن میشود از چشمهایش خانه ام
#حبیب_بهشتی
@fazelnazaria
@Bahishtypoems
حتا گل های دم دروازه ی ما پر پر است
من هنوز آن کودکم هی یاد سابق میکنم
روزی صد بارت نبینم مادرم دق میکنم
با وجودت نور میگیرد همه شب های من
ای که در چشم شما گم میشود دنیای من
من هنوز آن کودکم هی مثل سایه در برت
تا به حالا دوست دارم بوی عطر چادرت
قهوه و چای ترا مادر کسی اینجا نداشت
لذت نان تو را مادر همه دنیا نداشت
مادر از روزی که رفتی حال ما افسرده است
در خیالم هر درخت خانه ات پژمرده است
آنکه پای ما همه عمر و جوانی میدهد
دست هایش بوی عطر مهربانی میدهد
درد ما را وه که درمان میکند این پندهاش
کار صد قرص مسکن میکند لبخندهاش
درس عشق و مهربانی را از او باید گرفت
هی برای لمس دستانش وضو باید گرفت
عاقبت خود را فدای قلب صافش میکنم
حاجت کعبه ندارم من طوافش میکنم
من غلام " نه نه ام" آری غلام " نه نه ام "
آنکه روشن میشود از چشمهایش خانه ام
#حبیب_بهشتی
@fazelnazaria
@Bahishtypoems
1,953
subscribers
249
photos
106
videos
