Осень

@autumnfairytalee


Just a collection of words.


𝐀𝐝𝐝 : @Tab_OCEHB

Осень

22 Oct, 06:32


Smoking cigarettes on the roof
رویـ پشـتـ بـوم سـیگار می کشیـم

We fell in love in October
مـا تـوی مـاه اکـتبر عاشـق شدیـم ( جـدا شـدیم)
That’s why, I love fall
بـه همـین دلـیله که مـن پاییز رو دوسـت دارمـ( متنفرم)
Looking at the stars
ستـاره‌ها رو تماشـا مـیکنم ( مسـیر برگـای زرد رو دنبـال می کنم.)
Admiring from afar
از دور تحسینت میکنم ( از اومدنت در پاییز بعدی می نویسم.)
My girl, my girl, my girl

Осень

21 Oct, 05:36


Осень pinned «‍ ‍ اگر روزی در انجمن نویسندگانِ جانیِ جان پرور که جان نسارِ قوه ی تخیلی مهارناپذیر هستند و کماکان قابضِ روح شخصیت هایی که آنها را آفریده و هر یک تکه ای از چیستی و ماهیت ساختاری آنها هستند، شخصیت هایی الهام یافته از زجر زمانه، به قصد برون کشیِ لذتِ نهفته از…»

Осень

21 Oct, 05:35


گاه نتوانستم علاقه ات به خود را خوب درک کنم و خب صادقانه همیشه "علاقه" را عامل تضعیف قلمداد می کردم.. اما‌ نمی شود تا ابد به واقعیت پشت کرد، آخر با آن رو به رو می شوی. تو را بیش از خود دوست داشتم و دارم. باور کن عزیزکرده. بی خبر به مقصدی نامعلوم عزیمت کردم تا تو را نیازارم، تا خود را پیدا کنم؛ برای حلاجی و هضم همه آن ناملایمات و خیانت هایی که مرا دریدند اما سخنی نگفتم و نه زخمم را در معرض دید گذاشتم که بفهمی و بفهمند.اگر مرا از بر و بلد بودی خوب می شد اما شاید خواندنی نیستم. پذیرفته ام که فهمیده نمی شوم و خب آموخته ام انتظاری نداشته باشم. ممکن است نشود سَمغِ این سکوت و گفته ها را استخراج کرد. به نزدیک ترین هایم به شیوه خود محبت می کردم و از صمیمی شدن با آنها خودداری. زخمشان را مرهم می گذاشتم اما زخم خود را می پوشانم .. برای خود مرده بودم و برای هر که جز خود زنده! اما اهمیتی ندارد.. دیگر نیمی از خود را یافته ام ، نامم مانده است و مابقی اش به تو بستگی دارد. پس اگر مرا یافتی به نامی بخوانم که خلاف ویرانی و همزمان خلاف توسعه نباشد. گیاهِ مهاجمِ کودزو در راه توسعه در کارزار بقا دیگر جوانه و سبزه ها را نابود می کند و دور نیست از جنگ برای بقا. نامی که اعظم است و از تبارِ تاریکی ست، نه مطلقاً بد است و نه خوب. نامی که رمز است و راز است، رمز است و راز و نیاز آتش است با آب. رنج است و جوشش خون است و خروش خشم است. سرد است و سترگ است و مژدگانیِ زمستان است. به یگانه نامی بخوانم که تسلی بخش تنهایی خزان است و کولاک زمستان. حال تو بگو قلبت زِ مردِ خود دور است یا نزدیک؟
                         秋
#Осень  #Czar
                                            

Осень

21 Oct, 05:35


اما ترست نباشد، من در تلاطم ها آرامم و آماده باش. تکانه ها نمی لرزاندم. سلاح های دیگری جز قلم دارم و نیز شیاطین ام را؛ شیاطینی که سرکش اند اما نه ابلهی خودستا که خطایشان را نپذیرند. پس نامم را دور انداختم. تمجید و تملقِ بی جا درست همانند گذشته ام که خوشی و ناخوشی در آن، به مساوات تقسیم نشده بود، شادم نمی کند! اما رسیدن به هدف چرا ..هدفی که نخست "تو" هستی جانم، میانه و آخرینش..،هم بماند. خودآگاهی بس مسرت بخش بوده که در این مدت پاره ای از وقت را صرف نوشتن برای مخاطبان غائب فرضی ام می کنم..، مانوس ام با ستارگان، صورِ فلکی تنها به یادِ "تو" و.. راست شنیدن فغانِ جلادینِ محبوسِ در شکنجه هم بد نیست !  و دیگر چه؟  این صحیح که کافی نیستم، رازها دارم و هرآنچه پنهان است پشت لبخندها، سکوت های مداومَم و...اما بسیار دور از تصور ، خودسرزنشگرم نه آن خودمحوری که سر زبانهاست. خارجم از جوِ سیاره آلوده آرمانی شان..حداقل تو از این آگاهی پس نامی  برگزین که به یقین ثابت کند، این دار نامرئی مکافاتِ دنیا برای جبرانِ خسرانِ خطایِ ناکرده مان نیست که حتی اِذنِ بازآفرینی جرم را در ذهن به من نداده و کنون گلوی ام را می فشارد  ..! یا که چه همه از نحسی نامم است؟ شاید. منطقم درد می کند ..کجا هستم؟ سرنخ ها را مدت ها پیش با آتش زدن نخ های سیگارِ نسیان دود کردم تا روانم آرام یابد.در خاطرم از تو رد کبودِ شکوفه وار بوسه هایِ حریصانه ای بر بدنِ برهنه بلورینت نقش بسته و همچنین "عشقی" به یادگار مانده که پیش تر آن را انکار می کردم. چیزهایی را در نهادت دیده و آنچه در ذهنت گذر می کرد را ناخوداگاه می خواندم که خود هم خبر نداری تا کجا پیش رفته ام و چه مسافتی را طی کردم تا مانع رسیدن آسیبی به تو شوم..
keep reading↓

Осень

21 Oct, 05:34


‍ ‍ اگر روزی در انجمن نویسندگانِ جانیِ جان پرور که جان نسارِ قوه ی تخیلی مهارناپذیر هستند و کماکان قابضِ روح شخصیت هایی که آنها را آفریده و هر یک تکه ای از چیستی و ماهیت ساختاری آنها هستند، شخصیت هایی الهام یافته از زجر زمانه، به قصد برون کشیِ لذتِ نهفته از دردی که رهاوردِ تراژدی است و سوزِ رنج تلقین شده آن به نفس؛ گاه چنان نزدیک به مرز واقعیت که در ژرفنایِ وجودت از دردی که القا شده چو  مازوخیسمی که عقوبتی جانفرسا را بر خود نازل کرده، کامت از قعرِ تلخی حسرت، حزن و .. شیرین می شود. اگر روزی مرا در غروبِ غریبِ انجمن شان یافتی و به انضمام مَلال و تلخندی دگرآزار مرا مسلح دیدی به قلمِ رازناکِ خزان، به خویِ سرد زمستانِ چاره اندیشی که چیره است بر خزانِ برگ ریز، سرمایی که صاحب قلم را تسلیح کرده به ابزارهایی مرگبار که رعب آورانه رخنه می کند تا موانع را کنار بزند و گاه هم دستانِ دادخواه او به خون دشمن سفاک آلوده می شود ..، آنچنانکه به عادت بی امانِ تدافعی او در رزمگاه و بزمگاه بدل شده و در طبیعتِ قلم نیست که از صاحبش، از نویسنده؛ ردپایی بر اوراقِ شرح نامه ی این آشوب های همگانیِ بدیعِ آخرالزمانی اذهان به جای گذارد.. اگر موفق شدی در این بلوا پیدایم کنی و گَر اوهامی نبودم و اوهامی نبودی که با کوچک ترین لمس هر دو از دیده یک دیگر محو شویم، آن هنگام، به نامی بخوانم که احدی از ناظرین و حاضرینِ متظاهرِ موبد که کافرند به هر آنچه حقیقت را به ضررشان تمام کند، همان ها که مدعی اند داوریِ ترازوی تقاص نیست که بر همه ضربت زده و می زند؛ هیچ یک آن نام را نداند.گویی مردِ تو تقاصِ اشتباهات همه را پس داده جز خود و مضحک تر آن هایی اند که در انتظار وصولِ طلب قلبِ مفت خورشان از مِهر زمین، زمان و خلق اند. برای چه؟ سرکوب رشد فزاینده ی حقارت نفس و توجیه هرزگی ؟
Keep reading ↓

Осень

16 Oct, 09:13


𓂃  ԵEXԵ LANGUAGE (🕰) ༄
𝖨 𝖼𝖺𝗇'𝗍 𝗍𝖾𝗅𝗅 𝗒𝗈𝗎 𝗍𝗁𝖺𝗍 𝖨 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗒𝗈𝗎 𝖾𝗏𝖾𝗋𝗒 𝗆𝗂𝗇𝗎𝗍𝖾, 𝖻𝗎𝗍 𝗂𝗇𝗌𝗍𝖾𝖺𝖽 𝖨 𝗅𝗂𝗏𝖾 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗍𝗁𝖾 𝗂𝗆𝖺𝗀𝖾 𝗈𝖿 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗌𝗆𝗂𝗅𝖾 𝗂𝗇 𝗆𝗒 𝗆𝗂𝗇𝖽.

Осень

12 Oct, 03:38


Я хочу быть с тобой хоть и нельзя
Против нас весь мир
С неба до земли вместе
Как лучи солнца падаем на пол
Но мне хочется верить
Что в твоем сердце
Имя лишь мое
Я бы все отдал за то
Чтобы побыть рядом с тобой
Твой запах волос
Мне дает сил пойти вперед

Осень

07 Oct, 16:15


این که می‌گن:« کلاغ که قهر می‌کنه، هزار تا گردو به نفعِ باغبونه. » رو به شخصه قبول دارم. بعضی ها واجبه که نباشن تا متوجه بشی چقدر داشتی ضرر می‌کردی و زِکی.

Осень

02 Oct, 08:26


حضورِ تو؛ مرهمی برای قلبِ خسته‌ام، نسیم ملایمی که در روحِ من می‌رقصد و آهنگی که تمام تلخی‌ها و کشمکش‌های مغزِ خسته‌ام را از بین می‌برد.

Осень

23 Sep, 17:51


من نمیتونم هر دقیقه بهت بگم دوستت دارم ولی به جاش با تصویر خنده هات تو ذهنم زندگی میکنم.
                         秋
#𝕧𝕚𝕕𝕖𝕠𝕖𝕕𝕚𝕥
                               

Осень

21 Sep, 19:30


تو بهم گفتی من قلبت رو لمس کردم، روحت رو بوسیدم و توی آغوشت خونه دارم.
رد انگشت‌هام روی شیشه‌های کدرِ قلبت پاک شد یا روحت از بوسیده شدن خسته؟ کدوم زلزله‌ای تونست خونه‌ای که برای من ساخته بودی رو آوار کنه؟
عوض شدی... اون قدر زیاد که دیگه حس می‌کنم هیچوقت نمی‌شناختمت!
                         秋
#Осень
                               

Осень

13 Sep, 13:13


_من تو رو به اندازه‌ی دردو غمم دوست دارم.
+چرا درد و غمت؟
_چون درد و غم تنها چیزیه که هیچوقت تموم نمی‌شه.

Осень

11 Sep, 11:29


من تو رو توی شکافِ زمان از دست دادم. ثانیه‌ها آروم آروم تو رو می‌بلعیدن و من خیره به سیاهیِ چشم های مخملیت طلسم شده بودم. و تو من به سمت یه باتلاق هدایت کردی تا وقتی که داری دستم رو رها می‌کنی، نتونم به سمتت بدوم.
حالا دارم توی باتلاقی بلعنده ای که برام ساختی ذره ذره فرو می‌رم، و اما کاش منو نبوسیده رها نمی‌کردی.
                         秋
#Осень 
                                   

Осень

10 Sep, 07:08


گاهی وقتا...
بعضی از خاطره‌ها نه تنها یاد آدم می‌مونه...بلکه گوشه‌ای از ذهن هک می‌شه تا هر روز مرور بشه!
مثل انحنایِ لبخندت که هر شب توی قوسِ ملایم ماه پدیدار می‌شه. یه خاطره به تلخی و خوشمزگیِ اسپرسو.
                         秋
#Осень 
                                   

Осень

09 Sep, 15:20


امروز از کُنج قفسه‌های قدیمیِ کتابخونه‌ات، یه دفتر پیدا کردم.
بوی کهنگی می‌داد، بوی زندگی... بوی تو!
بین هر کلمه‌ی صفحه‌های خاک خورده‌ش، تو بودی... تنها، کُنج دیوارِ غم گرفته‌ی مهتابیِ اتاقت.
کلمه به کلمه‌ی خاطراتت داستان تو رو توی گوشم زمزمه می‌کرد.
زمزمه‌ای فرا تر از فریاد!

Осень

17 Jul, 13:31


سخت مثل یک خراش روی یه جفت چکمه چرم قدیمی، مثل نگرش یقه آبی (نماد کارگران صنعتی) و رد درت (ژانری از موسیقی کانتری هست که نام خودش رو از خاک سرخ رنگ اوکلاهاما وام گرفته)، مثل یک اسلحه کالیبر ۳۸ (اسلحه کمری کابوی ها) که از برنج ساخته شده، قوی مثل چیزهایی که توی لیوان پدربزرگته زندگی کاری که باید رو انجام میده، مطمئنا تا زمانی که خدا اون بالاست، مثل یه الماس تراش خوردم که توی سختی (میان گل و لای) میدرخشم ..؛