بیا برگردیم به سه ماه قبل.. اصلا از کجا شروع شد؟ از ماه قبل یا ماه قبلش؟ شایدم از همون اول، نه؟ انقدر دوست دارم بشینم روبه روت، تو چشمهات نگاه کنم و این دفعه بپرسم.. بپرسم چیشد که اینطوری شد؟! حتی نمیدونی چند بار این سوالارو از خودم پرسیدم.. نمیدونی هر شب که پرستاره قرصهام رو میداد چندبار بهت فکر کردم، نمیدونی هر صبح که برای هواخوری بیدارم میکرد چندبار از خودم پرسیدم که کجای راه رو اشتباه رفتم؟ من مقصر بودم؟ اصلا اشتباهم کجا بود؟ کجای جاده منو جا گذاشتی که دیگه نیومدی دنبالم؟ دوست نداشتم که داشتم، بلدت نبودم که بودم. هردفعه خواستم بخندونمت اخم کردی. هردفعه پشت کردی بهم،موندم کنارت. اگه اونطور که تو میخواستی نبودم برا اذیت کردنِ تو نبود، بلد نبودم، یاد نگرفته بودم. نتیجهی هر روز این سه ماه خلاصه شد تو کلی سوالِ بیجواب و همهی اون شیش سال و نه ماه خلاصه شد تو دوتا چمدون و یه نامهی تک خطی. یه جور رفتی انگار از همون اول نبودی، انگار خیلی عجله داشتی برا کندن از من که حتی پشت سرت هم نگاه نکردی..