با نیشخند جواب داد :
_تو فقط نقش یه رحم رو داری بچهجون! شیرین خودش خواست بکنمت!
باز کن پاهاتو!
تن بزرگش روی بدنم سایه انداخت و با خشونت خودشو بهم کوبید که جیغم بلند شد.
صدای گریه ی شیرین رو از پشت در شنیدم و شهریار کنار گوشم زمزمه کرد :
_به جهنم شهریار خوش اومدی!
از شدت درد ناله میکردم و وقتی ازم فاصله گرفت، قسم خوردم از پا درش بیارم
کاری میکردم شیرین رو طلاق بده و التماسم کنه واسه موندن....‼️
https://t.me/+UIfRm-Vpb_0xNDI0
بابام پرونده ی مهم دادستان بزرگ رو دزدید و توی تصادف مُرد و حالا میخواست از من انتقام بگیره ولی من...
https://t.me/+UIfRm-Vpb_0xNDI0
https://t.me/+UIfRm-Vpb_0xNDI0
شهریار!
دادستان پر آوازه و خشنی که زن خوشگلی داره.
ولی یه مشکل بزرگ داره، زنش حامله نمیشه و پادشاهیش قراره بدون وارث بمونه! همین شده نقطه ضعفی که باید حل میشد!
تا این که دختر یکی از حرومزاده های زیر دستشو تصاحب میکنه...
دختر ریزه میزه ای که قرار بود فقط نقش رحم رو براش بازی کنه ولی...
#دارایصحنههایاروتیکوبزرگسال🔞❌