تاریخ ادبیات ایران @tarikhadabiatiran Channel on Telegram

تاریخ ادبیات ایران

@tarikhadabiatiran


یادی از بزرگان شعر،تاریخ و ادبیات.کوتاه از حکایت های ادبی و بریده از کتاب های ارزشمند فارسی و گذری بر شعر شاعران ایرانی.

تاریخ ادبیات ایران (Persian)

با عضویت در کانال "تاریخ ادبیات ایران"، شما به یک سفر جذاب و شگفت‌انگیز در دنیای ادبیات و شعر ایرانی دعوت می‌شوید. این کانال با نام کاربری "@tarikhadabiatiran"، یک فضای الکترونیکی است که به یادی از بزرگان شعر، تاریخ و ادبیات ایران می‌پردازد. در اینجا شما با کوتاه‌ترین حکایت‌ها و بتکاهای ادبی، بریده‌هایی از کتاب‌های ارزشمند فارسی و شعرهای زیبای شاعران ایرانی آشنا خواهید شد. اگر علاقه‌مند به آشنایی با زیبایی‌های ادبیات و شعر ایرانی هستید، این کانال بهترین مکان برای شماست. با عضویت در این کانال، به یادگار دائمی از تاریخ ادبیات ایران دست خواهید یافت. بنابراین، همین حالا به کانال "تاریخ ادبیات ایران" بپیوندید و دنیای شگفت‌انگیز ادبیات ایران را کشف کنید!

تاریخ ادبیات ایران

23 Mar, 11:15


"علی بابا و چهل دزد بغداد"شرح کوتاه

علی بابا و چهل دزد بغداد از حکایت های"الحاقی=اضافه شده"به داستانهای هزارو یکشب است و شرح کوتاه آن از این قرار است که، در زمان های قدیم خارکن جوانی در بغداد زندگی می کرد،او هر روز به صحرا می رفت و خار می آورد تا هزینه زندگی خود،خواهر و مادر پیرش را تامین کند؛تا اینکه روزی در صحرا دید که سوارانی مسلح به شمشیر،به تاخت نزدیک می شوند...پشت تخته سنگی مخفی شد و به تماشا نشست...چهل سوار با چهره هایی ترسناک و کیسه هایی بر دوش را دید که جلوی کوه ایستادند،رئیس آنها جلوی کوه رفت و فریاد زد"سَمسَم=کُنجد"بازشو..!؟ ناگهان در دل کوه،دری باز شد و همگی وارد غاری شدند...پس از ساعتی همگی از غار بیرون آمدند و رئیس با گفتن سَمسَم بسته شو، در غار را بست...علی بابا که کنجکاو شده بود،جلوی کوه رفت و با گفتن همان جمله وارد غار شد و مقداری طلا برداشت و به خانه رفت و ماجرایی را که دیده بود برای خواهرش بازگو کرد...خواهر که دختری با هوش بود به علی بابا گفت،که آنها چهل دزد بغداد هستند،و آن غار هم مخفیگاه آنهاست و دیر یا زود به سراغ علی بابا می آیند و همین هم شد...روزی یکی از دزدان که نگهبان غار بود به تعقیب علی بابا پرداخت و چون خانه او را یافت،روی در آن علامتی-ضربدر،کشید تا شب به آنجا بیایند...خواهر که این ماجرا،را دید روی در همه خانه ها همان علامت را کشید...شب هنگام، دزدان با دیدن علامت بر روی همه درها نتوانستند خانه علی بابا را پیدا کنند،...همینطور هر بار دیگر که نقشه ای تازه کشیدند،خواهر علی بابا دست آنها را خواند و نقشه شان را نقش بر آب کرد...تا اینکه روزی رئیس دزدها خود را به نام تاجر روغن جا زد، گفت که می خواهد امشب را در خانه آنها استراحت کند...خواهر که به او شک کرد بود،پنهانی بر روی خمرها رفت و دید که در آنها دزدان مخفی شده اند ...پس سراغ داروغه رفت و ماجرا ،را برای او باز گو کرد و داروغه به سراغ دزدها آمد و پس از نبردی کوتاه بیشتر دزدها کشته شدند و رئیس هم زندانی شد.

این حکایت در برگردان فارسی هزار و یکشب موجود نبست و قدمت جندانی هم ندارد،بسیاری بر این باورند که در اصل از روی متن فرانسوی هزارو یکشب به عربی برگردانده شده باشد.

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

23 Mar, 10:51


از دل برود هر آنکه عیدی ندهد...😊😘

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

23 Mar, 07:46


عید،آن عیدی که دل ها را صفا می داد نیست
عید را در خاطرات خویش معنا می کنم💔

((علی میرزائی))

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

23 Mar, 07:24


از حرفهای فروغ فرخزاد....

من به یک چیز خیلی معتقدم و آن"شاعر بودن"در تمام زندگی است!شاعر بودن یعنی انسان بودن!بعضی ها را می شناسم که رفتار روزانه شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد،یعنی تنها وقتی شاعر هستند که شعر می گویند؛بعد تمام می شود و دو مرتبه می شوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ فکر بدبخت حسود حقیر...خوب، من حرفهای این آدم ها را هم قبول ندارم.من به زندگی بیشتر اهمیت می دهم و وقتی این آدم ها در شعرها و مقاله هایشان فریاد به راه می اندازند،من نفرتم می گیرد و باورم نمی شود که راست بگویند!می گویم نکند بخاطر یک بشقاب پلو است که دارند داد می زنند؟!فکر می کنم کسی که کار هنری می کند باید اول خودش را بسازد و کامل کند،بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه کند،تا بتواند به تمام دریافت ها،افکار و احساس یک حالت عمومیت ببخشد.

"از کتاب،حرفهایی با فروغ فرخزاد،نشر مروارید"

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 14:40


‌ حکایت

پادشاهی دستور به کشتن اسیری داد.اسیر که جان را از دست رفته می دید،شروع کرد به دشنام پادشاه،چنان که گفته اند؛هر که دست از جان بشوید،هر چه در دل دارد بگوید...مَلک پرسید چه می گوید؟یکی از وزیران که نیک اندیش بود گفت:ای پادشاه همی گوید، پادشاه را رحمت آمد و از خون من گذشت...آن یکی وزیر که بد اندیش بود گفت:در نزد پادشاه نباید جز به راستی سخن گفت،او مَلک را دشنام داد و ناسزا گفت...پادشاه روی از این سخن درهم آمد و گفت:آن دروغ وی مرا خوش ترآمد زین راست که تو گفتی،چرا که در آن دروغ مصلحتی بود و در این راست خُبثی...و خردمندان گفته اند،دروغ مصلحت آمیز بهتر از راستی فتنه انگیز...

بر طاق ایوان فریدون نوشته بود

جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان افرین بند وبس
مکن تکیه بر مُلک دنیا و پُشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کُشت
چو اهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک.

((گلستان سعدی،باب یکم،در سیرت پادشاهان))
@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 14:29


بهار عاشقان رخسار یار است
که هر جا نوگلی باشد بهار است❤️


((رهی معیری))

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 13:26


بهاری دیگر آمده است آری؛
اما برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.

((احمد شاملو))
@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 11:56


دوستان را در دل رنج ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود؛...الا به دیدار دوست...


((فیه مافیه-مولانا))

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 08:54


((پهمن دِژ))

دِژ بهمن یا بهمن‌دژ در شاهنامه ،دژ استوار=قلعه-پایگاه،طلسم‌شده ی بَد دینان و بتکده ی آنان در کنار دریاچه"چیچست=ارومیه"بود که کی‌خسرو آن را گشود....نخست فریبرز پسر کی‌کاووس با طوس و لشکری نیرومند به پای دژ رفتند اما ناگهان زمین چنان گرم شد که نیزه‌ها و زره‌ها برافروخته و سرخ گشت و مردان جنگی در میان زره سوختند. پهلوانان یک هفته گِرد دژ گشتند تا درش را پیدا کنند ولی نیافتند و نومید بازگشتند.آنگاه کی‌خسرو،گیو و گودرز به گشودن دژ رفتند...کی خسرو نامه‌ای نوشت پُر از آفرین و ستایش خداوند و نام خود را در آن یاد کرد و گفت که به فرمان خداوند به گشودن دژ آمده‌است،و آن را به نیزه‌ای بست و به گیو داد تا به دژ اندازد.گیو نیزه را بر دیوار دژ افکند و چون نیزه به دیوار فرو رفت،دیوار با صدایی رعد آسا شکاف برداشت و هوا تیره شد...به فرمان کی‌خسرو دژ را تیرباران کردند و پس از آنکه دیوان بسیار کشته شدند،هوا روشن گشت و در دژ پدیدار شد و ایرانیان به درون رفتند و پس از فتح دژ،درون آن"آتشکده آذرگُشَسب"را ساختند.

...چو نزدیک بهمن دژ اندر رسید
زمین همچو آتش همی بردمید
بشد طوس با لشکری جنگجوی
به تندی سوی دژ نهادند روی
سر بارهٔ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا کس روا...
@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

22 Mar, 08:40


((سَندباد))سردار دلاور ایرانی

سندباد،یا سندباد مجوس-مشهور به"اسپهبد فیروز"از توانگران و بزرگان نیشابور،در زمان خلافت منصور عباسی و قیام ابومسلم خراسانی بود.او که گویا از مجوسان یا پیروان آیین مزدک بود،بشدت با تازیان در ستیز بود و دل خوشی از آنها نداشت،تا اینکه یکی از تازیان آن دیار،فرزند او را پنهانی کُشت و از گوشتش کبابی ساخت و در ضیافتی به سندباد داد...سندباد به سبب انتقام فرزندش از ابومسلم یاری خواست و ابومسلم عده ای از یاران خویش را با او همراه ساخت و او به انتقام فرزندش،تمام اعراب آن دیار را کُشت.پس از این ماجرا سندباد به سپاه ابومسلم پیوست و ابومسلم به سبب شجاعت و درایتی که داشت،وی را به سپهسالاری منصوب نمود.پس از کشته شدن ابومسلم سندباد به خونخواهی او برخاست و به سرعت نیشابور،قومس،ری و قزوین را گرفت و در ری به خزائن ابومسلم نیز دست یافت...آنگاه قصد برانداری عباسیان را نمود و علیه خلیفه قیام کرد؛خلیفه که محبوبیت سندباد را خطر بزرگی برای خود می پنداشت،فرمان داد تا شایعه کنند که سندباد قصد ویرانی کعبه را دارد،از همین رو حتی کسانی که دل خوشی از خلیفه نداشتند ناچار سوی خلیفه را گرفتند ،و در جنگی که بین سندباد و جهور ابن مرار،سردار خلیفه در بین ری و ساوه اتفاق افتاد،سندباد شکست سختی خورد و خود در حین فرار به طبرستان بدست یکی از امرای طبرستان کشته شد و سرش را به سبب دریافت پاداش نزد خلیفه فرستادند.و بدین سان قیام این سردار دلاور با فرجامی ناگوار به پایان رسید.

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 16:05


عکس فروغ فرخزاد در کنار سفره هفت سین❤️

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 15:40


دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

((مولانا))

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 11:41


تو بیایی همه ی ثانیه‌ها،ساعت‌ها
از همین روز،همین لحظه همین دَم عیدند
@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 11:34


می‌دانی، ما می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، حالا می‌بینیم فقط خودمان عوض شده‌ایم...!؟

((آینه‌های در دار-هوشنگ گلشیری))

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 07:10


به فراخور یکم فروردین،زادروز سید علی صالحی...❤️


سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ...هی بخند!

بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

((سید علی صالحی))
@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

21 Mar, 07:08


یکم فروردین ماه،زادروز سید علی صالحی،شاعر برجسته معاصر فرخنده باد...وی از شخصیت های تاثیر گذار بر شعر نو ایران است...با آرزوی سلامتی برای ایشان❤️.

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

20 Mar, 19:15


اولین روز بهار را باید به فال نیک گرفت،شاید یک نفر از راه برسد...☺️❤️

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

20 Mar, 18:24


شب عید نوروز بود؛تصمیم گرفته بودم برای احتراز از شر دید و بازدیدهای خسته کننده، سه روزه تعطیل را بروم جای دنجی پیدا بکنم و برای خودم لم بدهم...

" دن ژوان کرج-صادق هدایت"

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

20 Mar, 16:37


دیر گاهی ست که افتاده ام از خویش به دور
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم...❤️

@tarikhadabiatiran

تاریخ ادبیات ایران

20 Mar, 13:39


بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کند...!

((صائب تبریزی))

@tarikhadabiatiran