گذشته است.. از هیاهوی افکار تو میگذرد و آرام میگیری و من نیستم که به یادت آرم زندگی را
زندگی اب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
روشنی را بچش
شب را وزن کن
روی قانون چمن پا نگذار
صبح ها نان و پنیر بخور
و بپاچ دانه را برای کلاغ سیاه
و نخوان کتابی را که در آن باد نمی وزد
و بدان اگر کِرم نبود زندگی چیزی کم داشت.
و اگر نور نبود منطق حیاط نصفه نیمه میماند.
نگو اسب نجیب است و پروانه زیباست ، پس چرا در قفس هیچکس کَرکَس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟
واژه هایت..
باید باران باشند
واژه ها را باید شست
خالصانه باید حرف زد .