سفره ی دل @sofre_ye_del Channel on Telegram

سفره ی دل

@sofre_ye_del


@smafattah
ارتباط با ادمین


کانال " سفره ی دل " سعی دارد
تا #حکایات ناب از زندگی #اهل_بیت
علیهم السلام را در موضوعات گوناگون برای شما بازگو کند .

سفره ی دل (Persian)

سفره ی دل یک کانال تلگرامی با نام کاربری @sofre_ye_del است که توسط کاربر @smafattah اداره می‌شود. این کانال سعی دارد تا حکایات ناب از زندگی اهل بیت علیهم السلام را در موضوعات گوناگون برای شما بازگو کند. اگر به دنبال مطالب الهی و دینی هستید که از منابع معتبر و قابل اعتماد باشند، این کانال یک گزینه عالی برای شماست. از طریق این کانال می‌توانید اطلاعات مفیدی در مورد زندگی اهل بیت علیهم السلام به دست بیاورید و حکایات آنها را بشنوید. با عضویت در این کانال، به دنیایی از علم و عرفان دینی وارد می‌شوید که می‌تواند زندگی شما را بهتر و معنوی‌تر کند. پس از عضویت در این کانال، از مطالب پربار و الهام‌بخش آن بهره‌مند شوید و با دیگر اعضای کانال در ارتباط باشید.

سفره ی دل

28 Nov, 18:08


حکایت 8⃣0⃣5⃣


❤️ من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم ❤️



#على_بن_ابى_حمزه می گوید :

يكى از دوستان #موسى_بن_جعفر علیه‌السلام خدمت امام رسيده عرض كرد :

مشتاقم امروز نهار را در منزل ما میل بفرمایید .

امام علیه‌السلام از جاى حركت نموده و با او رفت تا وارد خانه شدند .

حضرت روى تختى نشست . زير تخت یک جفت كبوتر بودند . كبوتر نر به کبوتر ماده اظهار علاقه می كرد .

صاحب خانه رفت تا غذا بياورد . وقتى برگشت ديد امام عليه السّلام #لبخند می زند .

عرض كرد :  آقا هميشه خندان باشيد ! چه چيزى باعث خنده شما شده است ؟

حضرت فرمود : اين كبوتر به ماده‌ى خود اظهار علاقه مى‌كرد و به او می گفت :

همسرم ! به خدا روى زمين كسى را از تو بيشتر #دوست ندارم ، مگر همين شخصى كه روى تخت نشسته است .

صاحب خانه عرض كرد : آقا مگر شما زبان پرنده‌ها را هم می دانيد ؟

فرمود :

« نَعَمْ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ اَلطَّيْرِ وَ أُوتِينٰا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ .

بله ؛ به ما زبان پرنده‌ها و علم هر آنچه که _ تو فکرش را کنی  _ داده شده است . »


🗂منبع :
بصائر الدرجات ، ج ۱، ص ۳۴۶


#زبان_حیوانات
#اولویت_امام
#معرفت_امام
#علم_امام
#دوستی
#مهمان
#محبت


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

27 Nov, 18:09


📗 دفتر اول از مجموعه مجلدات
       ↩️ یک روز یک جا یک نفر ↪️
     پس از سال‌ها مطالعه، تحقیق و جستجو ،
     برای رسیدن به اهداف زیر ، توسط  
     #سید_محمد_علی_فتاح‌زاده
     نگاشته شده‌ است :

🌱 ۱) آشنا شدن مخاطب با زوایای پنهان زیست مؤمنانه

🌱 ۲) دسترسی آسان به #داستان‌های ناشنیده از زندگی ائمه اطهار علیهم السلام برای استفاده خطبای فاضل

🌱 ۳) خاطر نشان نمودن ابعاد مختلف یک داستان با توجه دادن به هر یک از موضوعات قابل استخراج از آن، برای استقاده در بسترهای مختلف

🌱 ۴) جدا سازی داستان‌های کاربردی برای الگو قرار گرفتنِ در روزمره‌های زندگی


📚 نشر معارف

💳 خرید با تخفیف :

خرید آنلاین:
https://dinook.ir/products/10190/

سفارش تلگرامی:
@dinook_ir

سفارش ایسنتاگرام
instagram.com/dinook_ir


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

25 Nov, 17:53


حکایت 7⃣0⃣5⃣


💵 قرض زیادی دارم 💵


#عبدالله_بن_فضل_هاشمی می گوید :

روزی به #امام_صادق علیه‌السلام عرض کردم :

من خانواده دار هستم و #قرض‌های زیادی بر عهده ی من است . و قادر به #حج رفتن نیستم . #دعایی به من بیاموزید که آن را بخوانم _ تا مشکلاتم حل شود . _

حضرت فرمود : 

بعد از هر نماز واجبی بخوان :

« اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اِقْضِ عَنِّي دَيْنَ اَلدُّنْيَا وَ دَيْنَ اَلْآخِرَةِ 

خدایا بر محمد و آل محمد علیهم‌السلام درود فرست و قرض دنیا و قرض آخرت مرا ادا کن »

به حضرت عرض کردم : قرض دنیا را متوجه شدم ، معنای قرض آخرت چیست ؟

حضرت فرمود : منظور از قرض آخرت ، حج واجب است .


🗂منبع :
معاني الأخبار ، ج ۱، ص ۱۷۵


#بدهکاری
#رزق
#حج
#دعا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

20 Nov, 18:15


حکایت 6⃣0⃣5⃣


🤲 دعایی برای بیماری های
صعب العلاج 🤲

#سعيد_پسر_ابو‌الفتح_بن_حسن_قمى ساكن در شهر « واسط » می گوید :

زمانی به #بیماری سختی دچار شدم که پزشکان از درمان آن عاجز شدند .

پدرم مرا به مکانی برد که همه ی پزشکان در آنجا جمع می شدند . طبیبان در آنجا همگی به این نتیجه رسیدند که بیماری من جز با عنایت خدای متعال ، #درمان نمی پذیرد .

پس با دلی شکسته و سینه ای تنگ بازگشتم و کتابی از کتاب های پدرم را برداشتم که در پشت آن نوشته بود :

#امام_صادق علیه‌السلام از پدران بزرگوارش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :

هر کسی دچار بیماری است ، کمی قبل از
اذان صبح بخواند :


« بِسْمِ  اَللّٰهِ  اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ _ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ إِلَى آخِرِهِ- حَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ تَبَارَكَ  اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِينَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ


شروع مى‌كنم به نام خداى بخشنده مهربان همه سپاس از براى خداست كه پروردگار عالميان است [ و بعد ادامه دهد تا آخر سوره‌ حمد را بخواند ] خدای متعال برای ما كافى است و بهترین تکیه‌گاه است ، او خدایى است كه بهترين خلق‌كنندگان است و هیچ نیرو و توانى نیست مگر به اذن خدای متعال كه بلند مرتبه و بزرگ است... »

سپس دست خود را بر موضع درد بكشد که خداى متعال او را شفا بخشد .

پس من تا صبح صبر كردم . نماز صبح را خواندم و در جای خود نشستم و #دعا را چهل بار خواندم و هر بار بر موضع درد دست مى‌كشيدم .


خداوند متعال بیماری مرا را #شفا داد . ولى من در جاى خود نشسته بودم كه مبادا مرض عود نمايد . پس سه روز بر آن دعا مداومت نمودم و پدرم را از این موضوع مطلع كردم و او شكر خدا كرد .

پدرم اين جريان را برای یک طبيب نصرانى تعريف كرد و او نزد من آمد و از نزديک بر طرف شدن بيمارى مرا ديد و چون داستان را برايش حكايت نمودم گفت: أشهد أن لا اله الا الله و أنّ محمّدا رسول الله و با اعتقاد صحيح مسلمان شد .


🗂منبع :
مهج الدعوات و منهج العبادات ، ج ۱، ص ۷۷



#بیماری
#شفا
#دعا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

17 Nov, 17:23


حکایت 5⃣0⃣5⃣


                        🤲 زمان دعا
برای طلب رزق 🤲


#ابوحمزه_ثمالی می گوید :

روزی نزد #امام_سجاد علیه السلام بودم .

گنجشک هایی روی دیوار در مقابل حضرت نشسته بودند و سر و صدا می کردند .

حضرت فرمود :

ای ابوحمزه ! آیا می دانی این گنجشک ها چه می گویند ؟


حضرت فرمود :

می گویند : برای درخواست #رزق و روزی زمان معینی وجود دارد .

سپس در ادامه فرمود :

« يَا أَبَاحَمْزَةَ لاَ تَنَامَنَّ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ فَإِنِّي أَكْرَهُهَا لَكَ إِنَّ اَللَّهَ يُقَسِّمُ فِي ذَلِكَ اَلْوَقْتِ أَرْزَاقَ اَلْعِبَادِ وَ عَلَى أَيْدِينَا يُجْرِيهَا .

ای ابوحمزه ! قبل از طلوع آفتاب نخواب که من آن _ خواب _ را برای تو نمی پسندم ؛ چرا که خدای متعال در این ساعت روزی بندگان را تقسیم می کند و به واسطه ی ما #اهل_بیت علیهم السلام آن را به دست بندگان می رساند . »


🗂منبع :
بصائر الدرجات ، ج ۱، ص ۳۴۳


#زبان_حیوانات
#بین_الطلوعین
#علم_امام
#رزق


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

13 Nov, 17:30


حکایت 4⃣0⃣5⃣


             💟 سی سال چشم انتظاری ... 💟
                   


#امام_صادق علیه‌السلام فرمود :

هنگامی که حضرت #ابراهیمِ خلیل الرحمن علیه السلام در کوه بیت المقدس دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود بود ، صدایی شنید و ناگهان مردی را دید که به نماز ایستاده بود . 

به او فرمود : ای بنده ی خدا برا چی کسی نماز می خوانی ؟

گفت : برای خدای آسمان .

فرمود : از قوم تو کسی هم جز تو ، باقی مانده است ؟ 

گفت : نه .

فرمود : از کجا غذا تهیه می کنی و می خوری ؟

گفت : در تابستان میوه ی این درخت را می چینم و در زمستان از آن می خورم . 

فرمود : منزلت کجاست ؟

او به کوهی اشاره کرد . 

حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود :
مرا با خودت می بری تا امشب مهمان تو باشم ؟

گفت : پیش روی ما رودخانه ای جاریست که نمی شود داخل آن شد و از آن عبور کرد . 

فرمود : پس خودت چطور از آن عبور می کنی ؟

گفت : من روی آب راه می روم .

فرمود : مرا با خودت ببر ، شاید خدا آنچه را که روزی تو کرده است نیز ، روزی من قرار دهد .

امام صادق علیه‌السلام فرمود : 

عابد دست حضرت ابراهیم علیه السلام را گرفت و با هم رفتند تا به آن آب رسیدند . عابد روی آب راه رفت . حضرت ابراهیم علیه السلام نیز با او رفت تا به منزل عابد رسیدند .

حضرت ابراهیم علیه السلام به عابد فرمود : کدامین روز از روزهای دیگر بزرگ‌تر است ؟

گفت : #روز_قیامت که مردم از هم بازخواست کنند .

فرمود : می آیی تا با هم دست به #دعا برداریم و از خداوند متعال بخواهیم تا ما را از شر آن روز حفظ کند ؟

گفت : دعای من چه فایده ای دارد ؟! به خدا قسم من _ برای حاجتی _ سی سال است که به درگاه خدا دعا می کنم و اجابتی نمی بینم . 

فرمود : آیا می خواهی به تو بگویم چرا دعایت مستجاب نمی شود ؟

گفت : چرا ؟

فرمود :

« إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَحَبَّ  عَبْداً  اِحْتَبَسَ  دَعْوَتَهُ لِيُنَاجِيَهُ وَ يَسْأَلَهُ وَ يَطْلُبَ إِلَيْهِ وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً عَجَّلَ لَهُ دَعْوَتَهُ أَوْ أَلْقَى فِي قَلْبِهِ اَلْيَأْسَ

به راستی وقتی خدای متعال بنده اش را دوست بدارد ، استجابت دعای او را نگه می دارد تا بنده اش با او مناجات کند و از او خواهش کند و از او طلب کند . و هنگامی که بنده ای را دشمن بدارد ، دعایش را زود به اجابت می رساند یا در دلش ناامیدی می اندازد . »

سپس فرمود : برای کدامین حاجت ، سی سال است که دعا می کنی ؟

گفت : روزی از کنار گلّه ی گوسفندی عبور کردم ، پسری همراه گوسفندان بود که گیسوان _ زیبایی _ داشت . به او گفتم : ای پسر ! صاحب این گوسفندان کیست ؟

گفت : ابراهیم خلیل الرحمن !

من گفتم : خدایا ! اگر در روی زمین خلیل و دوستی داری ، او را به من مشان بده . _ و این دعای سی ساله ی من بوده است . _

حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود : خدای متعال دعایت را مستجاب نمود و من ابراهیم خلیل الرحمن هستم .

سپس یکدیگر را در آغوش گرفتند . امّا وقتی حضرت #محمد صلی الله علیه و آله به پیامبری مبعوث شد ، #مصافحه کردن _مستحب _ شد .

🗂منبع :
امالی صدوق ، ج ۱ ، ص ۲۹۶


#استجابت_دعا
#مصافحه
#امید
#دعا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

10 Nov, 18:21


Channel photo updated

سفره ی دل

10 Nov, 17:28


حکایت 3⃣0⃣5⃣


                  😭 بخوان دعای فرج را ،
                          دعا اثر دارد 😭


#ابو_ولاد_حفص_بن_سالم می گوید : 

در #مدینه به محضر #امام_کاظم علیه السلام شرفیاب شدم و چیزی همراه من بود که آن را به حضرت رساندم . 

حضرت فرمود : به دوستان خود این مطلب را برسان و به آنان بگو : 

#تقوا داشته باشید ؛ زیرا شما در زمان سلطنت آن زورگو یعنی #منصور_دوانیقی هستید ؛ پس زبان های خود را حفظ کنید و بر جان و دین خود #تقیه نمایید و با #دعا کردن هر آنچه را که بر ما و خودتان از آن می ترسید ، دفع کنید ؛ چرا که به خدا قسم ، دعا کردن و از خدا خواستن #بلا را برطرف می کند ، حتی اگر آن بلا مقدر و حتمی شده باشد . پس هنگامی که دعا می شود و از خدا خواسته می شود ، بلا را به خوبی بر می دارد . برای همین است که باید در دعا کردن پافشاری نمایید تا خدای متعال بلا را از شما دور نماید .

ابو ولاد می گوید : وقتی کلام امام کاظم علیه السلام را به دوستانم رساندم ، آنان به آن عمل کردند و بر علیه منصور دوانیقی دعا کردند .

این اتفاق در سالی بود که منصور به #مکه آمده بود . _ آن چنان این دستور العمل فایده بخش بود که _ قبل از تمام کردن مناسک #حج در نزدیکی چاه میمون به درک واصل شد و خداوند ما را از شر او نجات داد .

من نیز در همان سال که به حج مشرف بودم ، به محضر امام کاظم علیه السلام مشرف شدم . 

حضرت فرمود :

ای ابوولاد ! موفقیت در آنچه شما را به آن امر کردم و شما را بر دعا کردن علیه منصور تشویق نمودم ، چگونه دیدید ؟ سپس فرمود :


« يَا أَبَا وَلاَّدٍ مَا مِنْ بَلاَءٍ يَنْزِلُ عَلَى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَيُلْهِمُهُ اَللَّهُ اَلدُّعَاءَ إِلاَّ كَانَ كَشْفُ ذَلِكَ اَلْبَلاَءِ وَشِيكاً وَ مَا مِنْ بَلاَءٍ يَنْزِلُ عَلَى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَيُمْسِكُ عَنِ اَلدُّعَاءِ إِلاَّ كَانَ ذَلِكَ اَلْبَلاَءُ طَوِيلاً فَإِذَا نَزَلَ اَلْبَلاَءُ فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ .

ای ابوولاد ! هیچ بلایی نیست که وقتی بر بنده ی مؤمن نازل می شود و خداوند متعال دعا کردن را به او الهام می کند ، مگر اینکه برطرف کردن آن بلا نزدیک شده باشد ؛ و هیچ بلایی نیست که بر بنده ی مؤمن نازل می شود و خدا آن بنده را از دعا کردن باز می‌دارد ، مگر آنکه آن بلا طولانی باشد .  پس هر آن گاه که بلایی بر شما نازل شد ، بر شما باد بر دعا کردن » .



🗂منبع :
بحار الأنوار ، ج ۹۰، ص ۲۹۸

#استجابت_دعا
#تقیه
#تقوا
#دعا
#بلا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

08 Nov, 17:28


حکایت 2⃣0⃣5⃣


                     🤲 الحمدلله ... 🤲


#سنان_بن_طريف می گويد :

روزی به #امام_صادق عليه السّلام عرض كردم : من مى‌ترسم از کسانی باشم که دچار #استدراج  شده باشم ؛ ( یعنی کسانی که خداوند متعال به آن ها نعمت های پی در پی می دهد و این نعمت ها مقدمه ای می شود برای عقوبت ناگهانی آن ها . ) زیرا از خدا خواسته ام خانه ای روزی من کند و او عطا فرمود . از او خواسته ام تا هزار درهم روزی من کند ، رزقِ من فرمود . از او خادمی خواستم ، به من عنایت نمود .

حضرت فرمود : تو در قبال این #نعمت_ها چه می کنی ؟

عرض کردم : من می گویم : الحمدلله.

حضرت فرمود :

« فَمَا أُعْطِيتَ أَفْضَلُ مِمَّا أُعْطِيتَ .

آنچه انجام می دهی ، بالاتر از آن نعمت هایی هست که به تو عطا شده است » .


🗂منبع :
بحارالانوار ، ج ۹۰ ، ص ۲۱۳


#شکر_گزاری
#استدراج



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

05 Nov, 15:45


حکایت 1⃣0⃣5⃣


💔 از حق خود گذشتم ... 💔



#حماد_لحام می گوید :

مردی به محضر #امام_صادق علیه‌السلام شرفیاب شد و عرض کرد :

یکی از پسر عموهایت درباره ی شما حرف می زد و هر آنچه از حرف های زشت و #فحش بود ، به شما داد . 

امام صادق علیه‌السلام بعد از شنیدن این جمله ، کنیز خود را صدا زد و به او فرمود : ظرف آبی را بیاور تا وضو بگیرم .

حضرت وضو گرفتند .

من با خودم گفتم : حضرت او را نفرین می کند .

سپس حضرت دو رکعت نماز خواند و به درگاه خدای متعال این چنین #دعا نمود : 

« يَا رَبِّ هُوَ حَقِّي قَدْ وَهَبْتُهُ وَ أَنْتَ أَجْوَدُ مِنِّي وَ أَكْرَمُ فَهَبْهُ لِي وَ لاَ تُؤَاخِذْهُ بِي وَ لاَ تُقَايِسْهُ 

پروردگارا ! من از #حق خود گذشتم ؛ و تو از من بخشنده تر و بزرگوارتر هستی ، او را به خاطر من ببخش و مؤاخذه نکن و از گناهش درگذر ... »

سپس حضرت گریست و به دعای خود ادامه داد . 

و این جریان باعث تعجب و شگفتی من شد .


🗂منبع :
مشکاة الأنوار في غرر الأخبار ، ص ۲۱۷


#عفو_و_بخشش
#کنترل_خشم
#حسن_خلق
#تلافی
#ناسزا
#صبر


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

01 Nov, 13:11


حکایت 0⃣0⃣5⃣


                   📋 ظلم بی ظلم ... 📋


#عبد_الله_بن_وضاح می گويد :

من با مردى يهودى معامله‌اى کردم . او هزار دِرهم مرا دزديد .

تا اینکه او را پيش حاکم بردم و سوگندش دادم . او نيز قسم خورد که پول مرا ندزدیده است . اما من مى‌دانستم كه او سوگند دروغ خورده است .

پس از مدّتى ، سودها و دِرهم‌هاى بسيارى به دست من رسید كه برای آن شخص یهودی بود .

من تصميم گرفتم كه در ازاى آن هزار درهمى كه نزد او داشتم و او برای آن ها قسم خورده  بود ، هزار دِرهم از آن سودها و درهم‌ها را بردارم .

برای همین به #امام_كاظم عليه السّلام نامه‌اى نوشتم و به ايشان خبر دادم كه من او را سوگند دادم و او سوگند ياد كرد که پول مرا برنداشته است . اكنون اموالى از او نزد من است . اگر به من دستور دهيد ، به جای آن هزار دِرهمى كه او سوگند ياد كرده بود ، از اين اموال بردارم .

حضرت در جواب من نوشتند :

« لَا تَأْخُذْ مِنْهُ شَيْئاً إِنْ كَانَ قَدْ ظَلَمَكَ  فَلاَ  تَظْلِمْهُ وَ لَوْ لاَ أَنَّكَ رَضِيتَ بِيَمِينِهِ فَحَلَّفْتَهُ لَأَمَرْتُكَ أَنْ تَأْخُذَهَا مِنْ تَحْتِ يَدِكَ وَ لَكِنَّكَ رَضِيتَ بِيَمِينِهِ.

چیزی از آن اموال را برمدار . اگر او به تو ستم کرده ، تو به او #ظلم نکن ؛ و اگر چنین نبود که به قسم خوردنش راضی شدی و قسمش دادی ، به تو دستور می دادم که آن مقدار را از این اموال که در اختیار توست برداری . اما تو ، در آن زمان به قسم او راضی شده بودی ... »

و من هيچ‌ مقدار از آن اموال را برنداشتم و به نامه ی امام كاظم عليه السّلام بسنده كردم .

🗂منبع :
کافی ، ج ۷ ، ص ۴۳۰


#مال_حرام
#تسلیم
#تلافی
#ظلم


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

28 Oct, 16:51


حکایت 9⃣9⃣4⃣

  
                 💟 من پسر فاطمه ام ... 💟


روزی #معاویه به #مدینه رفت . و در اولین روزی که جلوس کرد ، هر کسی که نزد او می رفت ، از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می گرفت.

#امام_حسن علیه‌السلام بعد از همه ی مردم نزد معاویه رفت .

معاویه گفت : یا ابامحمد ! چرا دیر آمدی ؟ شاید منظور تو از این دیر آمدن ، این بوده که مرا نزد قریش ، یک شخصِ بخیل معرفی کنی . _ چرا که _ آنقدر دیر آمدی که هر چه نزد ما بود تمام شد .

سپس رو به غلام خود کرد و گفت : هم اندازه ی آنچه به همه ی مردم عطا کردیم ، به حسن بن علی عطا کن .

سپس رو به امام حسن علیه‌السلام کرد و گفت :

_ اینگونه بخشیدن برای این است که _ بدانی من پسر #هند هستم !


امام حسن علیه‌السلام فرمود :


« لاَ حَاجَةَ لِي فِيهَا يَا أَبَاعَبْدِ اَلرَّحْمَنِ وَ رَدَدْتُهَا وَ أَنَا اِبْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ . 

ای اباعبدالرحمن ! من احتیاج و نیازی به عطای تو ندارم و آن مبالغ و هدایا را بازگردانم . سپس فرمود :

_ دلیل این بی نیازی من به تو هم ، این است که بدانی _ من پسر #فاطمه سلام الله علیها ، دختر #پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله هستم . »


🗂منبع :
مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۴، ص ۱۸
 


#حضرت_زهرا_سلام‌الله‌علیها
#دورویی
#نفاق


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

24 Oct, 18:15


حکایت 8⃣9⃣4⃣


❤️ برآورده شدن حاجات ،
در گرو خدمت به
امام زمان علیه السلام ... ❤️


#امام_صادق عليه السلام فرمود :

سالى #امام_حسن عليه السلام پياده به سمت #مكه حرکت کردند . در راه پاهای مبارک حضرت ورم کرد .

يكى از غلامان حضرت عرض كرد :

اگر سوار شوید اين ورم از بین می رود .

امام علیه‌السلام فرمود :

هرگز سوار نخواهم شد . وقتى به منزل بعدی برسيم ، مرد سياه پوستى نزد تو می آید که همراه خود روغنى دارد . تو آن روغن را از او بخر و چانه هم نزن .


غلام عرض كرد :

پدر و مادرم به قربانت ! ما به هيچ منزلى وارد نشديم كه كسى آنجا باشد و اين دوا را بفروشد .

فرمود : چرا آن مرد پیش روی توست ؛ اندکی مانده تا به آن منزل برسیم .

پس يك ميل [ حدود ۲ كيلومتر ] راه رفتند ، تا اینکه ناگهان آن سياه پوست پيدا شد .

امام حسن عليه السلام به غلام فرمود :

نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بهايش را به او بده .

سياه پوست گفت : اى غلام ! اين روغن را براى كه چه کسی می خواهى‌ ؟

گفت : براى حسن بن على عليهما السلام

گفت : مرا هم نزد او ببر ؛ پس غلام به راه افتاد و او را خدمت امام علیه‌السلام آورد .

او به حضرت عرض كرد : پدر و مادرم به قربانت ! من نمی دانستم كه شما به اين روغن احتياج دارى ؛ اجازه بفرمایید پول آن را نگیرم ؛ زيرا من غلام شما هستم . ولى شما از خدا بخواهيد كه به من پسر سالمی كه دوست شما اهل بيت علیهم السلام باشد ، روزى كند . زيرا وقتى از نزد همسرم آمدم ، درد زائيدن او را فرا گرفته بود .

حضرت فرمود :

« اِنْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَقَدْ وَهَبَ اَللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا .

به خانه ات برگرد كه خدا پسرى سالم به تو عطا فرموده و _ بدان که _ او از شيعيان ماست.»


🗂منبع :
کافی ، ج ۱، ص ۴۶۳

#خدمتگزاری
#علم_غیب
#دوستی
#محبت
#دعا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

19 Oct, 18:14


حکایت 7⃣9⃣4⃣


                 💌 سه راهکار برای جذب
                     رحمت خدای متعال 💌



#اصبغ_بن_نباته می گوید :

روزی کنار در خانه ی #امیرالمؤمنین علیه السلام مشغول به نماز خواندن و دعا کردن شدم . 

_ بعد از لحظاتی _ حضرت بیرون آمد و فرمود :

 ای اصبغ  ! چه کار می کردی ؟

عرض کردم : مشغول #نماز و #دعا بودم .

فرمود : آیا دوست داری دعایی را به تو بیاموزم که آن را از زبان #پیامبر_اکرم صلی‌الله علیه و آله شنیده ام ؟

عرض کردم : البته.

فرمود : این دعا را بخوان :

« اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا كَانَ، وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ

حمد و سپاس از آن خداست نسبت به هر آنچه که بوده است و حمد و سپاس از آن خداست در هر حالی »


سپس با دست راستش به شانه ی چپ من زد و فرمود :


«لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُكَ ، وَ تَمَّتْ وَلاَيَتُكَ، وَ اِنْبَسَطَتْ يَدُكَ ، فَاللَّهُ أَرْحَمُ بِكَ مِنْ نَفْسِكَ .

اگر #ثابت_قدم ماندی و #ولایت تو کامل شد و _ در بذل و بخشش _ گشاده دست بودی ، آنگاه است که خدای متعال از خودت به تو ، مهربان تر خواهد بود . »

🗂منبع :
امالی طوسی ، ج ۱، ص ۱۷۳


#شکر_گزاری
#سخاوتمندی
#ثبات_قدم
#محبت
#ولایت
#دعا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

13 Oct, 18:09


حکایت 6⃣9⃣4⃣


💟 دیگران فردوس
می خواهند و ما دیدار یار 💟




#محمد_بن_سنان می گوید :

روزی به محضر #امام_صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم . حضرت به من فرمود :

چه کسی پشت در است ؟

عرض کردم : مردی از اهالی #چین .

فرمود : _ بگو _ داخل شود .

وقتی آن شخص وارد شد ، حضرت به او فرمود :

« هَلْ تَعْرِفُونَنَا بِالصِّينِ

آیا در چین ما اهل بیت _ علیهم‌السلام _ را می شناسید ؟ »

عرض کرد : بله ای آقای من .

حضرت فرمود : به چه چیز ما را می شناسید ؟

عرض کرد : ای پسر رسول خدا ! ما در آنجا درختی داریم که هر سال شکوفه می دهد و هر روز دوبار رنگین می شود ؛ پس اول هر روز می بینیم که رویش نوشته شده است : " لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ " و آخر روز هم می بینیم که روی آن نوشته شده است : " لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَلِيٌّ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ‌ "


🗂منبع :
الخرائج و الجرائح ، ج ۲، ص ۵۶۹



#معرفت_امام



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

11 Oct, 19:10


حکایت 5⃣9⃣4⃣


🌺 به مناسبت ولادت
امام حسن عسکری علیه‌السلام 🌺

❤️ در مسیر سامرا ... ❤️


#ابو_سلیمان می گوید :

روزی #ابوالقاسم_حبشی برایم گفت : 

من هر سال اول ماه شعبان برای رسیدن به محضر #امام_حسن_عسکری علیه السلام وارد #سامرا می شدم . سپس در #نیمه_شعبان به #کربلا می رفتم تا #امام_حسین علیه السلام را #زیارت کنم . 

تا اینکه یک سال قبل از ماه شعبان وارد سامرا شدم و با خودم گفتم : چون الان آمدم ، دیگر در ماه شعبان برای زیارت نمی آیم .

گذشت تا اینکه ماه شعبان فرارسید و تصمیم من عوض شد و با خود گفتم : زیارتی را که هر سال انجام می دادم را ترک نخواهم کرد . برای همین به سامرا رفتم .

شیوه ی من چنین بود که هر گاه به سامرا می رفتم ، به وسیله ی نامه به امام عسکری علیه‌السلام حضور خود را اطلاع می دادم _ تا عنایتی به من بکنند _ . اما اینبار گفتم چنین نکنم و زیارت خود را به اغراض دنیوی مخلوط نکنم . برای همین به صاحب منزلی که در آنجا بودم گفتم : به کسی اطلاع نده که من آمدم .

یک شب در آنجا ماندم . در همان روز ، در حالی که صاحب منزل لبخندی به لب داشت آمد و دو سکه ی طلا به من داد و گفت :

این دو سکه ی طلا را امام عسکری علیه‌السلام برایت فرستادند و فرمودند که به حبشی بگو : 

« مَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ اَللَّهِ كَانَ اَللَّهُ فِي حَاجَتِهِ .

هر که در راه طاعت و #بندگی خدای متعال قدم بردارد ، خدا نیاز او را برطرف می کند . »

🗂منبع :
الخرائج و الجرائح ، ج ۱، ص ۴۴۳


#علم_غیب
#اخلاص
#بندگی
#نیت
#تقوا
#دنیا


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

05 Oct, 13:31


حکایت 4⃣9⃣4⃣


                 💟 ... بگو محبّت ما
                      ریشه در ازل دارد ... 💟


#امام_باقر عليه السلام :

روزى #امـيرالمؤمنین در مسجـد نشسته بود و يارانش گِردش بودند .

تا اینکه مردى از پيروان حضرت وارد شد و به ایشان عرض کرد : خداوند مى داند كه من ، همان گونه كه در آشكارا به وسيله ی دوستىِ تو به او تقرّب مى جويم ، در نهان نيز به وسيله ی دوستىِ تو به او تقرب مى جويم و همان گونه كه آشكارا تو را #دوست دارم ، در نهان نيز دوستت مى دارم .

امير مؤمنان به وى فرمود :

« صَدَقْتَ أَمَا فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً فَانَّ اَلْفَقْرَ أَسْرَعُ إِلَى شِيعَتِنَا مِنَ اَلسَّيْلِ إِلَى قَرَارِ اَلْوَادِي

راست گفتى . حال که چنین است ، لباسی از نيازمندى براى خويش بدوز ؛ چرا كه شتاب نيازمندى به سوى پيروان ما ، بيشتر از شتاب سيل به سوى درّه است ... »

آن مرد ، در حالى كه به خاطر كلام اميرالمؤمنین علیه‌السلام كه فرمود : _ راست مى گويى _ از شادى مى گريست ، برگشت و رفت .

در همانجا در نزديكى اميرالمؤمنین علیه‌السلام ، مردى از خوارج بود كه با دوستش حرف مى زد .

يكى از آن دو به ديگرى گفت :

به خدا سوگند چنين روزى را نديده بودم كه مردى نزد او بيايد و بگويد : « من دوستت دارم» و على بگويد : « راست مى گويى » !

ديگرى گفت : چرا از این اتفاق  تعجب کرده ای ؟!  آيا چاره اى جز اين است كه وقتى به علی گفته مى شود : « من تو را دوست دارم » ، او هم در جواب بگويد : « راست مى گويى»؟

سپس گفت : آیا فكر مى كنى كه من ، او را دوست دارم؟

_دوستش _گفت : نه .

گفت : اكنون ، _ برای اینکه او را رسوا کنم _ پيش او مى روم و همان سخن آن شخص را به وى مى گويم . علی همان جوابى را كه به آن شخص داد ، به من خواهد داد .

_ دوستش _ گفت : باشد .

آن مرد برخاست و سخنى چون سخن آن شخص را به على عليه السلام گفت .

امیرالمؤمنین عليه السلام اندكى به او نگاه كرد و سپس فرمود :

دروغ گفتى . به خدا سوگند ، نه تو مرا دوست دارى و نه من ، تو را دوست دارم .


🗂منبع :
الإختصاص ، ج ۱، ص ۳۱۲



#علم_امام
#دوستی
#محبت


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

29 Sep, 15:36


📱 کانال " سفره ی دل "
     سعی دارد تا گوشه ای از
     #حکایات ناب زندگی
     #اهل_بیت علیهم السلام
     را در موضوعات گوناگون
     برای شما عزیزان بازگو کند .


@sofre_ye_del

سفره ی دل

29 Sep, 06:49


حکایت 3⃣9⃣4⃣



😔 اهمیّت ابراز ناراحتی
از دیدن گناه 😔


#امام_صادق علیه‌السلام فرمود :

روزی خدای متعال دو فرشته را به سمت شهرى فرستاد تا شهر را بر اهالى آن واژگون نمايند .
همين كه به آن شهر رسيدند ، مردى را يافتند كه با خدا مناجات می کرد و اشک می ریخت .

يكى از آن دو فرشته‏‌ به ديگرى گفت :

آيا نمى‏‌ بينى اين مرد چگونه خدا را مى‏‌خواند؟

آن ديگرى گفت : بله او را ديدم ، ولى آنچه را كه پروردگارم دستور داده است انجام مى‏‌دهم.

(اوّلى) گفت : امّا من اقدامی نمی کنم تا نزد پروردگارم باز گردم .

چون بازگشت به خدای متعال عرض کرد :

پروردگارا ! موقعى كه به شهر رسيدم ، بنده‏‌ات فلانى را ديدم كه تو را مى‏‌خواند و به درگاه تو اشک مى‏‌ ریخت .

خداوند فرمود :

« امْضِ بِمَا أَمَرْتُكَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ‏ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ‏ غَيْظاً لِي قَطُّ .

آنچه را كه به تو دستور داده ام اجرا كن ؛ زیرا او مردى است كه هيچگاه صورت خود را براى من _ در مقابل گناهان و منكرات _ بر نمی گرداند و نسبت به آن ها بیزاری نمی جست . »


🗂منبع :
کافی ، ج ۵ ، ص ۵۸


#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#عذاب
#گناه



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

18 Sep, 16:19


حکایت 2⃣9️⃣4⃣
                      
          ♥️  فقط حیدر امیرالمؤمنین است ♥️
                🤛 حیرت ابوبکر و عمر 🤜
                        

#سلمان می گوید :

زنی از انصار که به او #ام_فروه می گفتند ، مردم را به شکستن بیعتِ #ابوبکر تحریک می کرد و به بیعت کردن با #امیرالمؤمنین علیه السلام تشویق می کرد .

خبرش به ابوبکر رسید و او را فراخواند و از او خواست که توبه کند . ام فروه از این کار امتناع کرد .

ابوبکر گفت : ای دشمن خدا ! به متفرق کردن اجتماعی که مسلمانان به دور آن جمع شده اند ، تشویق می کنی ؟ نظرت درباره ی امامت من چیست ؟ 

گفت : تو امام نیستی .

ابوبکر گفت : پس من چه کسی هستم ؟

گفت : امیر قوم خودت هستی که تو را به ولایت انتصاب کردند و تو را گرامی داشتند . امام ، از جانب خدا و رسولش انتخاب می شود ، نباید ظلم کند ، امیرِ برگزیده باید به آن‌چه در شاهر و باطن است و آن‌چه از خیر و شر در مشرق و مغرب رخ می دهد ، آگاه باشد . وقتی مقابل آفتاب یا مهتاب قرار می‌گیرد سایه ندارد
 . امامت سزاوار پرستنده ی بت و کسی که کافر بوده و سپس اسلام آورده نیست . و تو از کدام دسته هستی ای ابن ابی قحافه ؟

ابوبکر گفت : من از ائمه ی برگزیده هستم که خدا برای بندگانش برگزیده است .

گفت : به خدا دروغ بستی ؛ اگر تو از کسانی که خدا برگزیده است بودی ، وی تو را در کتابش ذکر می کرد . چنان که غیر تو را ذکر کرده است . خدای عزوجل فرمود : 

{ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ

و از آنان امامان (و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می‌کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقین داشتند }*

سپس به ابوبکر گفت : وای بر تو ! اگر امام هستی ، نام آسمان دنیا چیست ؟ نام آسمان دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم ، ششم و هفتم چیست ؟ 

ابوبکر متحیر و مبهوت جوابی نداد . سپس گفت : نام آن ها نزد خدایی است که آن‌ها را خلق کرده است . 

زن گفت : اگر جایز بود که زنان به مردان آموزش بدهند ، نام آن‌ها را به تو می آموختم .


ابوبکر گفت : ای دشمن خدا ! اگر اسم آسمان ها را برایم یک به یک نگویی تو را خواهم کشت . 

گفت : مرا به کشتن تهدید می کنی ؟! به خدا قسم اهمیتی نمی دهم که مرگم به دست همچون تویی صورت بگیرد . اما به تو می گویم :

آسمان دنیا : ایلول ، آسمان دوم : ربعول ، آسمان سوم : سحقوم ، آسمان چهارم : ذیلول ، آسمان پنجم : ماین ، آسمان ششم : ماجیر و نام آسمان هفتم : ایوث است .

ابوبکر و همراهانش متحیّر شدند . به او گفتند : نظرت درباره ی علی علیه‌السلام چیست ؟

ام فروه گفت :

« وَ مَا عَسَى أَنْ أَقُولَ فِي إِمَامِ اَلْأَئِمَّةِ وَ وَصِيِّ اَلْأَوْصِيَاءِ مَنْ أَشْرَقَ بِنُورِهِ اَلْأَرْضُ وَ اَلسَّمَاءُ وَ مَنْ لاَ يَتِمُّ اَلتَّوْحِيدُ إِلاَّ بِحَقِيقَةِ مَعْرِفَتِهِ وَ لَكِنَّكَ مِمَّنْ نَكَثَ وَ اِسْتَبْدَلَ وَ بِعْتَ دِينَكَ بِدُنْيَاكَ. 

در مورد پیشوای امامان و وصی اوصیا ، کسی که در پرتو نور او آسمان‌ها و زمین منوّر شده است و یکتا پرستی و توحید جز با ولایت و معرفت به او کامل نمی‌شود ، چه بگویم ؟ اما تو ای ابوبکر ! آن‌ کسی هستی که عهدت را شکستی و دین خویش را به _ زرق و برق دنیای زود گذر _ فروختی .... »

ابوبکر گفت : او را بکشید که به مرتد شده است . ام فروه را به قتل رساندند . 

_ از این جریان گذشت تا این‌که روزی _ امیرالمؤمنین علیه السلام در زمین زراعی شخصی خود در وادی القری بود که خبر قتل ام‌فروه به حضرت رسید .

امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شنیدن خبر ، بر سر قبر او رفتند . 

کنار قبر او چهار پرنده ی سفید با منقارهای سرخ رنگ بودند . در منقار هر یک از آن ها دانه ی اناری بود که آن را داخل شکاف قبر می کردند .

وقتی پرندگان امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند ، بال‌های خود را به حرکت درآورند و شروع به سر و صدا کردند  . حضرت با زبانی شبیه به زبان آن‌ها به پرندگان پاسخ داد و فرمود . اگر خدا بخواهد انجام می دهم . 

سپس حضرت کنار قبر ام فروه ایستاد و دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و چنین خواند : 

« ای زنده کننده ی نفوس بعد از مرگ ، ای احیا کننده ی استخوان های پوسیده ! ام فروه را برای ما زنده کن و او را برای کسی که تو رانافرمانی کرده است ، عبرت قرار بده ... »

ناگهان صدایی آمد که ای امیرالمؤمنین علیه السلام کارت انجام شد .

سپس ام فروه در حالی که لباس سبز رنگی از ابریشم سبز به او پیچیده شده بود ، بیرون آمد و عرض کرد :

ای امیرالمؤمنین ! ابن ابی قحافه خواست که نور تو را خاموش کند و خدا برای نور تو روشنایی قرار داد . 

سفره ی دل

18 Sep, 16:19


این خبر به ابوبکر و عمر رسید و حیرت زده شدند . سلمان به آن‌ ها گفت : اگر ابوالحسن به خدا قسم بخورد که اولین و آخرین انسان‌ها را زند کند ، چنین می کند .

سپس امیرالمؤمنین عليه السّلام ام‌فروه را شوهرش بازگرداند و خدای متعال دو فرزند به آن‌ها عنایت کرد تا این که شش ماه بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام از دنیا رفت .


🗂️منبع :
الخرائج و الجرائح ، ج ۲، ص ۵۴۸



#امیرالمؤمنین_علیه‌السلام
#تعصب_بر_حق
#ولایت_تکوینی
#معرفت_امام
#شجاعت
#تبری


📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

12 Sep, 16:33


حکایت 1⃣9⃣4⃣

        
          🌶🤛 اثر دوستی ابوبکر و عمر 🤜🌶


#امام_صادق علیه‌السلام فرمود :

#امیرالمؤمنین علیه السلام داییِ گروهی از قبیله ی #بنی_مخزوم بود .

روزی جوانی از آن‌ها آمد و خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد : 

ای دایی ! دوست همسالی داشتم که از دنیا رفت و من از این رخداد بسیار ناراحتم . 

حضرت فرمود : دوست داری او را ببینی ؟

عرض کرد : بله .

فرمود : پس ما را سر قبر او ببر . 

وقتی رسیدند ، حضرت دعایی کرد و فرمود : ای فلانی به اذن خدا از جای خود بلند شو !

ناگهان مُرده ای بالای سر قبر نشست . در حالی که می گفت :

« ونيه ونيه » 

حضرت فرمود : چه می گویی ؟ 

آن مُرده گفت : می گویم لبیک لبیک ای سرور ما !

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : این چه زبانی است ؟ آیا به هنگام #مرگ از اعراب نبودی ؟

عرض کرد : 

« نَعَمْ وَ لَكِنِّي مِتُّ عَلَى وَلاَيَةِ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ فَانْقَلَبَ لِسَانِي إِلَى أَلْسِنَةِ أَهْلِ اَلنَّارِ . 

بله جزو عرب ها بود ؛ امّا چون با ولایت #ابوبکر و #عمر از دنیا رفتم ، زبانم تبدیل به زبان اهل جهنّم تبدیل شد . »


🗂منبع : 
الخرائج و الجرائح ، ج ۱، ص ۱۷۳


#ولایت_تکوینی
#ابوبکر_و_عمر
#حب_و_بغض
#تبری
#مرگ



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

12 Sep, 14:50


Channel photo updated

سفره ی دل

27 Aug, 15:20


حکایت 0⃣9⃣4⃣


❤️ کسی که بت شکند
بر فراز دوش نبی
برای حفظ خلافت
ز هر کسی اولاست ❤️


#امام_حسين عليه السلام فرمود :

روزى #امیرالمؤمنین عليه السلام ندا سر داد :

هر كسی از #پیامبر_خدا صلّى اللّٰه عليه و آله طلبكار است يا وعده ای را از جانب او مى‌ طلبد ، بيايد و آن را از من بگيرد .

هر روز عده‌ اى مى‌ آمدند و چيزى را مى‌ خواستند و على عليه السلام جانماز پيامبر را بلند مى‌كرد و همان مقدار در آن‌جا مى‌يافت و به شخص طلبكار مى‌داد .

#ابوبکر به #عمر گفت : على با اين كار آبروى ما را برد ! چاره چيست‌ ؟

عمر گفت : تو نيز مثل او ندا كن ؛ شايد مانند او بتوانى بدهى‌ هاى رسول خدا _ صلّى اللّٰه عليه و آله _ را ادا كنى .

ابوبكر ندا كرد : هر كس از رسول خدا _ صلّى اللّٰه عليه و آله _ طلبى دارد ، نزد من بيايد .

هنگامی که اين قضيه به گوش امیرالمؤمنین عليه السّلام رسيد ، فرمود : او به زودى از کار خود پشيمان مى‌ شود .

فرداى آن روز ، ابوبكر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود ، که عربى بيابان نشین آمد و پرسيد : كدام يك از شما جانشين رسول خدا است ؟

مردم به ابوبكر اشاره كردند .

گفت : تو وصى و جانشين پيامبر هستى‌؟

ابوبكر گفت : بله . چه مى‌خواهى‌؟

گفت : پيامبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله قول داده بود كه هشتاد شتر به من بدهد ، اكنون كه او نيست ؛ پس آن‌ها را تو بايد بدهى .

ابوبكر گفت : شترها بايد چگونه باشند؟

عرب گفت: هشتاد شتر سرخ موى و سيه‌چشم . ( از گران‌ترین نژادهای شتر . )

ابوبكر به عمر گفت: حال چه كار كنيم‌؟

عمر گفت : عرب های بیابان نشین چيزى نمى‌دانند . از او بپرس آيا شاهدى بر گفته ی خود دارد ؟

ابوبكر از او شاهد خواست .

عرب بیابان نشین گفت : مگر بر چنين چيزى شاهد مى‌خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشين پيامبر نيستى .

سلمان برخاست و گفت : اى عرب ! دنبال من بيا تا جانشين پيامبر خدا صلی‌الله علیه و آله را به تو نشان دهم.

عرب به دنبال او به راه افتاد تا اين‌كه به على عليه السّلام رسيدند .

عرب گفت : تو وصى پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله هستى‌؟

حضرت فرمود : بله ، چه مى‌خواهى‌؟

عرب گفت : رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله هشتاد شتر سرخ موى و سيه‌چشم براى من تعهّد كرده بود . اكنون آن ها از تو مى‌خواهم .

حضرت فرمود : آيا تو و خانواده‌ات مسلمان شده‌ايد ؟!

در اين هنگام عرب خود را روی دستان امیرالمؤمنین عليه السّلام انداخت و آن را بوسيد و گفت : تو وصى حقّ‌ پيغمبر خدا صلّى اللّٰه عليه و آله هستى . چون بين من و پيامبر شرط‍‌ همين بود _ و تو از آن باخبر هستی _ .
ما همه مسلمان‌ شده‌ايم .

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود :

« يَا حَسَنُ اِنْطَلِقْ أَنْتَ وَ سَلْمَانُ مَعَ هَذَا اَلْأَعْرَابِيِّ إِلَى وَادِي فُلاَنٍ فَنَادِ يَا صَالِحُ يَا صَالِحُ فَإِذَا أَجَابَكَ فَقُلْ إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ هَلُمَّ اَلثَّمَانِينَ اَلنَّاقَةَ اَلَّتِي ضَمِنَهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِهَذَا اَلْأَعْرَابِيِّ

اى حسن ! تو و سلمان ، با اين عرب به فلان صحرا برويد و بگوييد : « يا صالح ، يا صالح ! » ، وقتى كه جوابتان را داد ، بگو : امير المؤمنين به تو سلام مى‌ رساند و مى‌ گويد : هشتاد شترى كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله براى اين عرب تعهّد كرده بود را بياور . »

سلمان مى‌گويد : به جايى كه على عليه السّلام فرموده بود ، رفتيم . امام حسن عليه السّلام همان گونه كه امیرالمؤمنین عليه السّلام فرموده بود ، ندا سر داد . سپس جوابی آمد : لبيك يابن رسول اللّٰه . امام حسن عليه السّلام پيام اميرالمؤمنين علیه السلام را رساند .

عرض کرد : به روى چشم ، اطاعت مى‌كنم. چيزى نگذشت كه افسار شتری از زمين خارج شد و امام حسن عليه السّلام آن را گرفت و به عرب داد و فرمود : بگير . سپس شترها پيوسته خارج مى‌ شدند تا اين‌كه هشتاد شتر با همان اوصاف تكميل شد .


🗂منبع :
الخرائج و الجرائح ، ج ۱، ص ۱۷۵


#امیرالمؤمنین_علیه‌السلام
#علم_غیب



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

28 Jul, 08:22


حکایت 8⃣8⃣4⃣


              🥷 بادیگارد نمی خواهم 🥷



#جعفر_بن_بشیر_عرزمی می گوید :

#امام_صادق علیه السـلام فرمود :


« كَانَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ غُلاَمٌ اِسْمُهُ قَنْبَرُ وَ كَانَ يُحِبُّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ حُبّاً شَدِيداً ...

#علی علیه السـلام غلامی داشت به نام #قنبر ، که آن حضـرت را بسـیار دوست می داشت.... »

_ به طوری که هر گاه _ علی علیه السـلام بیرون می رفت ، با شمشیر دنبال آن حضرت به راه می افتاد .

#امیرالمؤمنین علیه السلام شبی او را دید و به او فرمود :

ای قنبر چه اتّفاقی افتاده است که به دنبال من به راه افتاده ای ؟

عرض کرد : آمدم تا پشت سـر شما حرکت کنم . ای امیرالمؤمنین ! مردم چنانند که آن‌ها را می بینید . از این رو برای شما نگران شدم . 

فرمود : وای بر تو ! آیـا مرا از اهـل آسـمان #محافظت می کنی یا از اهل زمین؟

عرض کرد : نه از اهل آسمان ، بلکه می خواهم شما را از اهل زمین محافظت کنم . 

فرمود : اهل زمین نمی‌توانند به من ضرری برسانند ، مگر به اذن خداوند عزوجّل که از آسمان آمده باشد . پس برگرد و او بازگشت .



🗂منبع :
التوحيد ، ج ۱، ص ۳۳۸



#محافظت
#شجاعت
#محبت
#ایمان
#توکل
#ترس



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

12 Jul, 15:01


حکایت 7⃣8⃣4⃣

       
                       😭 اشک بر امام
                       حسین علیه‌السلام
                   مایه ی رحمت پروردگار 😭



#عقبة_بن_خالد می گوید :

روزی به #امام_صادق علیه السلام عرض کردم :

ما _ در منزل _ کنیزی داریم که آن‌چه را ما می شناسیم ، او نمی شناسد _ و شیعه نیست _ .

زمانی که خطایی انجام می دهد و می‌خواهد
_ تنبیه نشود _ قسم می خورد و می‌گوید :

نه ! به حقّ آن کسی که وقتی از او یاد می کنید ، #اشک می ریزید ، _ مرا تنبیه نکنید _ .


حضرت فرمود :

« رَحِمَكُمُ اَللَّهُ مِنْ أَهْلِ اَلْبَيْتِ

خداوند شما خانواده را مورد #رحمت خود قرار دهد  » .

🗂منبع :
اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی) ، ج ۱، ص ۳۴۴


#امام_حسین_علیه‌السلام
#عفو_و_بخشش
#رحمت
#اشک



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

06 Jul, 22:32


حکایت 6⃣8⃣4⃣


🏴 نصرت امام حسین علیه‌السلام 🏴
❤️ نصرت امام زمان علیه‌السلام ❤️



#هرثمة_بن_ابى_مسلم مى‌گويد :

همراه #على_بن_ابى_طالب عليه السّلام به جنگ #صفين رفته بوديم .

هنگام بازگشت ، در سرزمين #كربلا منزل كرد و نماز صبح را در آن‌جا اقامه نمود . سپس مشتى از خاک آن سرزمين را برداشت و بوسيد .

آن‌گاه چنين فرمود :

« وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا اَلتُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ { يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ }... { بِغَيْرِ حِسٰابٍ }

خوشا به حال تو اى خاك پاک ! شايسته است كه از تو گروهى برخيزند كه بدون #حساب روانه ی #بهشت شوند ... »

هرثمة به خانه برگشت و به همسرش كه از پيروان على عليه السّلام بود ، گفت :

مولاى تو ابوالحسن عليه السّلام در كربلا فرود آمد و نماز خواند و از خاكش پاره‌اى برداشت و فرمود : خوشا به حال تو اى خاک كه گروهى از تو برخيزند و بى‌حساب روانه ی بهشت شوند .

زن او گفت: اميرمؤمنان عليه السّلام غير از سخن حق بر زبان نمى‌آورد .

تا این‌‌که #امام_حسين عليه السّلام به سرزمين كربلا آمد . هرثمة گفت :

من در سپاهى بودم كه عبيداللّه بن زياد روانه كرده بود .

آن‌گاه كه آن مكان و درخت‌ها را ديدم ، سخن على عليه السّلام از خاطرم گذشت و بر شتر خويش سوار شدم و نزد امام حسين عليه السّلام رفته و سلام كردم و آن‌‌چه را از پدرش شنيده بودم ، گفتم .

حسين عليه السّلام فرمود : اى هرثمه ! تو با ما هستى يا بر ضدّ ما؟

گفتم : نه اين و نه آن ؛ راستش كودكانى در خانه دارم و از آسيب‌ زدن عبيد اللّه بن زياد به آن‌ها می ترسم .

امام حسين عليه السّلام فرمود :

پس به جايى برو كه كشته شدن ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . سوگند به كسى كه جان حسين عليه السّلام در دست اوست ، امروز روزی‌ست كه اگر كسى فرياد ما را بشنود و به #نصرت و یاری ما نیاید ، پروردگارش او را با صورت به آتش دوزخ بیاندازد .

🗂منبع :
امالی صدوق ، ج ۱ ، ص ۱۳۶


#امام_حسین_علیه‌السلام
#حساب__و_کتاب
#معرفت_امام
#علم_غیب
#توفیق
#نصرت



📜@sofre_ye_del

سفره ی دل

05 Jul, 17:09


Channel photo updated

1,324

subscribers

75

photos

4

videos