پاسخ به شبهات دینی @shobhedini Channel on Telegram

پاسخ به شبهات دینی

@shobhedini


برای رفع شبهه، رجوع به آیدی زیر:

@SayiedMohammad

مقالات علمی و فلسفی

معجزات قرآن، عظمت اسلام

مطالب و تحقیقات مستقل {نشر + لینک}

تارنمای ما:

www.shobhedini.com

اینستاگرام ما:

http://instagram.com/_u/shobhedini/

بدون هیچ گونه تبلیغات

پاسخ به شبهات دینی (Persian)

آیا به دنبال راه حل برای رفع شبهات دینی هستید؟ آیا میخواهید به سوالات خود درباره اسلام و قرآن پاسخ دقیق و علمی بگیرید؟ اگر پاسختان بله است، کانال تلگرام "پاسخ به شبهات دینی" یک گزینه عالی برای شماست. nnاین کانال به منظور ارائه مقالات علمی و فلسفی، بررسی معجزات قرآن، و بیان عظمت اسلام تاسیس شده است. آیا تا به حال با شبهاتی درباره دین مواجه شده‌اید؟ آیا نیاز به تحقیقات مستقل و استناد به منابع معتبر دارید؟ اگر پاسختان بله است، این کانال بهترین منبع برای شما خواهد بود

همچنین، شما می‌توانید به تارنمای رسمی این کانال به آیدی @SayiedMohammad مراجعه کنید تا اطلاعات بیشتری در مورد مقالات علمی و فلسفی که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شود، دریافت کنید. همچنین، مطالب و تحقیقات مستقلی را در این کانال خواهید یافت که شما را در درک بهتر از اسلام و قرآن یاری می‌رساند

برای دسترسی به مطالب بیشتر و بررسی تحقیقات و نشریات، به تارنمای رسمی کانال به آدرس www.shobhedini.com مراجعه کنید. همچنین، می‌توانید از صفحه اینستاگرام کانال نیز با آدرس http://instagram.com/_u/shobhedini/ دیدن فعالیت‌ها و محتواهای جدید این کانال با خبر شوید

در کانال "پاسخ به شبهات دینی" تبلیغاتی وجود ندارد و تمامی مطالب بر اساس تحقیق و ارائه محتوای علمی و فاقد هر گونه تبلیغات تجاری است. پس برای دسترسی به اطلاعات موثق و دقیق درباره اسلام و قرآن، حتما این کانال را دنبال کنید.

پاسخ به شبهات دینی

28 Apr, 01:29


#مقاله ۵۲ بخش سوم و پایانی

«روش مقابله با تفکراتی که ضد دین دانسته می‌شود.»

شهوت تکفیر، لعن کردن و سب

این چنین افرادی در اصطلاح، لعّان نامیده می‌شوند یعنی بسیار لعن کننده که در روایات هم مذمّت شده است:

پست‌ترین خلق خدا، فحش دهنده و لعن کننده است که بسیاری از مومنان را (به بهانه‌هایی) لعن می‌کند. (کافی ج2 ص290 ح7) یا مومن، هیچ‌گاه فحّاش، صخاب (تند و تیز در زبان) و لعّان نیست، حتی اگر به او بسیار ظلم شده باشد. (کافی ج2 ص326 ح14)

گاه لعّانان، شخصی را به صرف انکار مسئله‌ای، خارج از دین و مستحق لعن می‌دانند، در حالی که آن مسئله، (حتی گاه به اعتقاد شخص تکفیر کننده) نه از اصول دین است و نه از ضرورات آن.

متاسفانه در بسیاری از موارد هم صرفاً شهوت تکفیر است، شهوت بدین معنا که شخص با تکفیر فرد و یا گروه مقابل، سعی در معتقد نشان دادن خود دارد. به عنوان مثال، من کسی را که نماز صبح را خواب مانده، لعن نمی‌کنم ولی کسی که او را لعن می‌کند در صدد آن است که خود را مقیدتر به نماز و انجام این فریضه نشان دهد.

این مسئله آن‌جایی مصادیق فراوان می‌یابد که سیل لعن‌ها و تکفیرها در موضوعاتی دیده می‌شود که بسیار جزئی و بی‌اهمیت است. (مثلاً اشخاصی لعن می‌کنند، منکرین فلان معجزه از یکی از اهل بیت ع را، در حالی که دلیل انکار آن معجزه توسط منکرین، صرفاً عدم استناد و اتقان کافی بوده نه آن که منکرین، قدرت امام بر آن کار را نفی کرده باشند.)

بسیاری از روی ظن خویش لعن می‌کنند و این ظن را با تقیّد خود به معتقدات دینی عجین می‌کنند، مثلاً برخی از الهیدانان را تکفیر می‌کنند، صرفاً به خاطر آن که برخی معتقدات آنان را با ظاهر بعضی نصوص که خود دارای اختلاف است، معارض می‌بینند.

بسیاری برای بیان مخالفت شدید خود نسبت به امری، موافقین آن را لعن می‌کنند، همانند مخالفین حکومتی، که عمّال و موافقین آن حکومت را لعن می‌کنند. (گرچه حق با مخالفین باشد، اما جواز لعن، موونه‌ای جدا میخواهد.)
قضیه سر دراز دارد و هزاران انگیزه‌ی واهی می‌توان برای چنین تکفیرات و لعن‌هایی یافت که به نظر می‌رسد بیش از نود درصد آنان، هیچ اعتباری ندارد و از عدم دقت کافی در مسائلی که عرض شد، نشئت گرفته است.

در احادیث لعن و تکفیر مومن، بسیار مذمّت شده و لعن به شخص لعن کننده باز میگردد. البته لعن‌کنندگان همین را این گونه توجیه می‌کنند که فلان شخص، به خاطر فلان عمل یا فلان نظر، از ایمان خارج شده و از این رو میتوان او را لعن کرد، پاسخ آن است که اثبات این مطلب که او از ایمان خارج شده، خود ادعای مفصلی است که باید اثبات شود و مومن همیشه به مومن دیگر، خوش‌بین است و حسن ظن دارد، از این رو مادامی که دلایل بسیار قوی بر خروج از ایمان و غرض‌ورزی او نباشد، نمی‌شود چنین حکم کرد. (بگذریم از این که غالباً لعّانان، هیچ دلیل محکمه‌پسندی پیرامون اثبات این ادعا ارائه نمی‌کنند و این را می‌توان از نوشته‌جات و گفته‌هایشان یافت.)

حتی اگر در بسیاری از موارد، لعن‌ها درست باشد، باز هم لعّان بودن، مورد مذمّت است، زیرا در فضای علمی با لعن، کار به جایی نمی‌رسد و باید به دنبال ادلّه رفت. لعن و سب فراوان، آن هم در فضاهای شبه‌علمی، چیزی جز نفرت و ایجاد دشمنی بیشتر و فاصله گرفتن احزاب از هم، ایجاد نمی‌کند.

پایان...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

23 Apr, 02:46


#مقاله ۵۲ بخش دوم

«روش مقابله با تفکراتی که ضد دین دانسته می‌شود.»

خطای در تطبیق با وجود استدلال درست

دیگر آنکه اگر عقیده‌ای درست نباشد مانند (دو در دو، مساوی پنج)، تنها چیزی که می‌توان در فضای علمی به این گزاره نسبت داد، این است که این گزاره «غلط»، «نادرست»، «غیر منتج» و عباراتی از این قبیل است.

اما اگر برای همین گزاره از عبارت «کفرآمیز»، «ظالمانه»، «شرورانه» و تعابیر این چنینی استفاده شد، نشان از حمل زائدی بر نتیجه است، یعنی ابتدا در فضای علم یافته‌ایم که این گزاره نادرست است و سپس از تطبیقاتی که در فضای دین، اخلاق و ... داشته‌ایم در قیاسی دیگر پی به آن برده‌ایم که این گزاره ضد اخلاق و یا ضد دین است.

در نتیجه ما برای آن که گزاره‌ی خشک علمی را رد و یا تایید دینی و یا اخلاقی کنیم، نیازمند دو نتیجه‌گیری کاملاً مجزّا از هم هستیم، و در بسیاری از موارد، این دو با هم خلط می‌شود بدین نحو که شخص استدلال کننده، نخستین نتیجه‌گیری را هر چند درست به دست می‌آورد، اما نتیجه دوم را خیر، ولی چون در ذهن او این دو نتیجه از هم مجزّا نیست، گمان می‌کند که نتیجه‌ی دوم هم همانند نخست صحیح است.

مثالی عرفی: شخصی هنگام خرید هندوانه، یکی را می‌بُرد و به محض دیدن داخل آن، از خرید منصرف می‌شود چون با خود می‌گوید که مشت نمونه‌ی خروار است!

همین‌جا دو استدلال وجود دارد، 1. مشاهده‌ی تجربی برای ارزیابی کیفیت هندوانه‌ای که شخص در دست دارد. 2. تطبیق گزاره‌ی «مشت نمونه‌ی خروار است.» بر هندوانه‌های موجود در مغازه.

استدلال نخست، هر چه قدر هم که درست و متقن باشد، اما در عین حال هیچ ارتباطی به گزاره‌ی دوم ندارد، ممکن است هندوانه‌ای کاملاً گندیده باشد، اما هندوانه‌ی کناری آن، شیرین و سرخ. (استدلال اول، مورد شهود است و درست، اما تطبیق صورت گرفته، می‌توان در غایت خطا باشد.)

مثالی دینی: فقیهی با توجه به مبانی خود، بسیاری از روایات موجود در کتب روایی را نمی‌پذیرد و محتوای آن را قبول ندارد و طبعاً به آنها استناد هم نمی‌کند. (مانند روایاتی که به اسرائیلیات شناخته می‌شوند.) شخصی که خود را علاقه‌مند به اهل بیت (ع) نشان می‌دهد، به تخطئه‌ی آن فقیه بر می.آید و او را به انکار روایات اهل بیت (ع) و نابود کردن تراث ائمه متهم می‌کند، در حالی که اینجا دو استدلال است، استدلال نخست، اثبات اسرائیلیات به عنوان روایت، سپس انکار آنچه روایت است و لو در قالب اسرائیلیات.

آن فقیه، قصد انکار روایات اهل بیت را ندارد، بلکه چیزی را انکار می‌کند که اصلاً از اهل بیت نمی‌داند و اتفاقاً چون از اهل بیت نمی‌داند، انکار می‌کند وگرنه مانند سایر روایات، آن را می‌پذیرفت و به آن استناد می‌کرد. اما اتهام زننده، تفکیک میان این دو امر نمی‌کند که هر کدام استدلالی جدا می‌طلبد. (امر اول: این دسته از روایات از اهل بیت هست یا خیر. امر دوم: انکار آنچه از اهل بیت باشد یا نباشد، چه حکمی دارد؟)

بسیاری از قضاوت‌های دینیِ برخی مدعیان علم و دین که شهوت تکفیر کردن دیگران را دارند، از همین سنخ است و نوعاً در ذهن خویش، چنین تفکیکاتی وجود ندارد و گاه اصلاً آگاهی برای تفکیک میان گزاره‌ها و استدلالات را ندارند.

ادامه دارد...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

21 Apr, 02:09


#مقاله ۵۲ بخش نخست

«روش مقابله با تفکراتی که ضد دین دانسته می‌شود.»

همه شنیده‌ایم که برخی متدینین، پاره‌ای از تفکرات را با عناوینی چون «ملحدانه»، «کفرآمیز»، «التقاطی»، «ضدّ دین» و ... می‌خوانند.

این که چنین تعابیری درست است یا خیر، فعلاً بحث ما نیست ولی مسلّماً کسی که به خود اجازه می‌دهد که از این تعابیر بهره جوید، دو مفروض اولیه داشته است:

ا. تفکر صحیح را از پیش می‌داند که این تفکر را در مقابل او می‌خواند.
ب. احتمالاً هر تفکری، غیر از تفکر صحیح را باطل می‌داند.

با احترام به چنین افرادی، اما هر دو پیش فرض، قابل خدشه‌ی روشن است. زیرا باید گفت که بسیاری از افرادی که تفکری را صحیح می‌دانند، گاهی از روی جهالت آن را صحیح پنداشته‌اند یا از روی جهالت تفکری دیگر را در مقابل آن قرار می.دهند و یا برداشتی سطحی از گزاره‌ای دینی را به منزله‌ی وحی منزل تلقی می‌کنند.

برای مثال شخصی علاقه‌مند به فقیهی است که اهل کتاب را نجس می‌داند، حال از روی نادانی تمام، فقهایی را که اهل کتاب را پاک می‌دانند و علاقه‌مندانِ آنان را، مخالف این حکم و متهم به لاابالی‌گری و آلوده بودن به نجاست اهل کتاب می‌داند. (نتیجه‌گیری از لوازم آن فتوا)

این چنین تفکری از آنجا ناشی می‌شود که شخص، عقیده‌ی خود را درست همان متن دین می‌داند و هیچ احتمالی برای غیر آن نمی‌دهد، از این رو مخالف خود را، مخالف دین می‌داند و از این جاست که جواز تکفیر و مانند آن نیز آغاز می‌شود.

در حالی که وقتی شخصی، نسبت به امری اعتقادی یافته، اگر آن اعتقاد کاملاً روشن و مسلّم باشد که نباید در آن هیچ اختلافی میان افراد باشد، مثلاً هیچ گاه بحث نمی‌شود که اکنون شب است یا روز! اما اگر اعتقادش بر حسب برخی برداشت‌ها و مبانی خاص خود او باشد، اینجا دامنه‌ی اختلاف گسترش می.یابد و ممکن است هر کس برای خود، برداشت و مبانی خاصی داشته باشد.

اینجاست که باید احتمال داد که اگر کسی خلاف رای من سخن گفت، به معنای انکار دین خدا یا امری مسلّم نیست بلکه تنها در برداشت و مبانی او با من متفاوت است. و منشأ اختلاف در این دو مورد، بسیار گسترده است، همانند دو پزشک که در تشخیص درمان بیماری، دو نسخه‌ی متفاوت می‌پیچند و این بدین معنا نیست که یکی قصد دارد بیمار را درمان کند و دیگری که مخالف اوست، قصد کشتن بیمار را داشته باشد! همین گونه در سایر شاخه‌های علم و دانش نیز وجود دارد.

البته مغفول نماند که هر برداشتی این گونه نیست، گاهی چنان برداشتی از دین صورت می‌گیرد که به هیچ نحوی قابل توجیه نیست که منشأ آن یا غرض‌ورزی برداشت‌کننده است یا اطلاعات بسیار کم دینی و یا انگیزه‌های دیگر که باید با این موارد هم به سیاق خودش مقابله کرد.

اما به هر حال، در ابتدای هر نقد علمی، انصاف، اخلاق و البته دیانت ایجاب می‌کند که نسبت به طرف مقابل، خوش‌بین باشیم، از این رو نسبت دشمنی، تحریف و مانند آن به او ندهیم (مگر قرائن و دلایل یقینی بر این امر که ذیلاً به آن اشاره خواهد شد) و اگر برداشت خطایی داشت، محتمل بدانیم که با مبانی خویش به چنین نتیجه‌ای رسیده است. (به عنوان مثال، نظرات طبیعیون قدیم، امروزه کاملاً مردود است و حتی کودکی نیز نقد آن را می‌داند ولی همه می‌دانیم که آنان در زمان و فضای خود، تا جای ممکن برای یافتن حقیقت تلاش کردند و نظراتشان در همان زمان، چنین مورد نقد نبوده.)

بهترین روش این است که بسیار متین و با حوصله قول مخالف را شنید و آن را نقد علمی کرد، که اگر قرار باشد روشی تاثیرگذار باشد، همین روش است. هم تاثیرگذار برای مخالفینی که دلایل منطقی ما را می‌شنوند، و هم تاثیربخش برای موافقین که با چنین دلایلی، اعتقاد پیشینشان تقویت می.گردد.

توسل به زور، ارعاب، تکفیر و سب، روش‌هایی غیر منطقی و خلاف فطرت بشری است، بله گاهی ضرورتی پیش می‌آید که نمیتوان ظلم شخص را مگر بدون موارد فوق دفع کرد، آنجاست که از روی ناچاری از موارد فوق بهره می‌بریم وگرنه در حالت عادی و صرفاً علمی، روش فطرت بشری روشن است.

ادامه دارد...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

13 Nov, 02:54


برنامه نقد آتئیسم و الحاد توسط دکتر میثم توکلی بینا

قسمت چهاردهم (فایل صوتی)

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

09 Nov, 09:15


#مقاله ۵۱ بخش پسین و آخر

«کار خداست یا عوامل و علل تجربی؟!»

علمای اسلامی، پاسخ‌های متعددی داده‌اند که ما یکی از ساده‌ترین، همه‌فهم‌ترین و در عین حال مطابق با علم روز را بیان می‌داریم:

ابتدا همه می‌دانیم که محال نیست که مثلاً بدن (با شرایط خاصی) در خاک نپوسد، یعنی عواملی که برای پوسیدن بدن انسان دخیل هستند، در شرایطی منتفی شوند.

چنین چیزی هم ممکن است و هم امکان رد شدن آن در علوم تجربی نیست.

حال چه اشکال دارد که انسانی که چهل بار غسل جمعه انجام داده است و در خاک دفن می‌شود، خداوند تمامی این شرایط را برای او فراهم آورد.

بدین معنا که بدن او از لحاظ علوم تجربی به‌‌خاطر قرار گرفتن در شرایط و قوانین خاصی نپوسد، و قرار گرفتن در چنین شرایط و قوانینی توسط اسباب الهی به دلیل غسل‌های او بوده باشد.

به بیان دیگر خداوند از طریق ماده که موضوع علوم تجربی است، اسباب و مقدمات آن اعمال معنوی را فراهم می‌کند.

موید این مطلب، روایتی از اهل بیت (ع) است که خداوند متعال ابا دارد این‌که اشیاء را جاری کند مگر با سبب‌ها و قوانین خود.

توضیح بیشتر این‌که خداوند گرچه می‌تواند بدون سبب، اشیایی را از ابتدا بیافریند، همچنین می‌تواند با سبب مادی، تغییرات و انفعالاتی در اشیا و مواد ایجاد کند.

قانون و سیره الهی طبق این روایت این چنین است که تنها با اسباب، چنین آفرینش و تغییراتی صورت می‌گیرد به عنوان مثال، خلق هر انسانی همانند آدم می‌توانست بدون پدر و مادر صورت بگیرد، اما سیره بر این قرار گرفت که برای ولادت هر انسانی، پدر و مادر نیاز باشد.

بر همین منوال خداوند متعال تمامی پاداش‌ها و تاثیرات مادی که برای امور معنوی در دین گفته شده است را از طریق ماده برای انسان فراهم می‌آورد.

چنین پاسخی هیچ گونه اشکال ساینتیک و علوم تجربی بر آن وارد نمی‌شود.

عمدتاً هنگامی که برخی افراد ناآگاه از چنین تاثیرات مادی برای امور معنوی را می‌شنوند به سرعت آن را منکر می‌شوند و انکار آن را به علم روز، عصر تکنولوژی، و جهان پیشرفته ارجاع می‌دهند که دیگر همه چیز با اسباب و مسببات مادی صورت می‌گیرد و دیگر جایی برای فرضیه‌های غیر علمی و ماوراء طبیعی نیست.

حال در این پاسخ تمامی تاثیرات از طریق علوم تجربی قابل اثبات و همچنین به وسیله ماده و نه ماوراء ماده صورت می گیرد.

مثال های متعدد تاریخی نیز برای این مطلب می توان ارائه داد به عنوان مثال هنگامی که خداوند تضمین کرد که موسی زنده بماند و در قتل عام کودکان توسط فرعون کشته نشود به طور بسیار طبیعی به دست آسیه همسر فرعون سپرده شد و آسیه فرعون را برای نکشتن موسی متقاعد کرد و این چنین موسی از شر فرعون در امان ماند.

یا هنگامی که پیامبر در غار مخفی شد و مشرکان به دنبالش آمدند، خداوند تضمین کرد که پیامبرش را حفظ کند و تنها با آشیانه کردن پرنده‌ای بر لبه‌ی غار و تار عنکبوتی بر دهانه آن، باعث شد که مشرکان گمان کنند که مدت‌ها این غار، خالی بوده، پس کسی در آن نیست.

یا خداوند می توانست برای عذاب کردن قوم‌های گنهکار، در یک آن، همه را نابود کند؛ اما سیرت الهی بر این است که با همین اسباب مادی و کنترل ماده آنان را نابود کند؛ به عنوان مثال قوم نوح با همین باران که تبدیل به سیل شد، غرق شدند و قوم لوط با زلزله و مانند آن در حالی که خداوند قدرت نابود کردن بدون چنین اسباب مادی را داشت.

پایان

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

09 Nov, 09:14


#مقاله ۵۱ بخش نخست

«کار خداست یا عوامل و علل تجربی؟!»

بسیار پرسیده می‌شود که چگونه در اسلام ادعا شده است که امور غیر مادی در امور مادی تاثیر بگذارند یا امور غیر مادی، امور مادی را نتیجه دهند که در علوم تجربی چنین نتیجه و تاثیری وجود ندارد.

مثال‌هایی از دین اسلام برای فهم بهتر مطلب می‌آوریم:

۱. چگونه ممکن است انسان با ۴۰ مرتبه غسل جمعه کردن، بدنش در زیر خاک نپوسد، در حالی‌که اقتضاء خاک و بدن انسان این است که پس از مدتی بدن فرسایش می‌یابد و چگونه ممکن است میان غسل جمعه و عدم پوسیدن بدن ارتباطی باشد؟

۲. چگونه برخی از گناهان و شیوع و انتشار آن در جامعه، مانع بسیاری از نعمت‌ها، چون باران و مانند آن می‌شود؛ در حالی‌که علت باران و ثمرات و میوه‌ها در زمین‌شناسی و مانند آن بحث شده است.

۳. چشم و نظر نیز در زندگی انسان ممکن است دارای تاثیرات مادی باشد، چرا که شخص دارای قلبی ننگین و شومی باشد و این قلب شوم، تاثیراتی روی ماده می‌گذارد.

به عنوان مثال شخصی، ثروتی را از دست می‌دهد که معلول چشم و نظر و مانند آن است.

۴. صدقه یا بسیاری از دعاها، مرگ فجعه و ناگهانی را از انسان دور می‌کند. کسی که صدقه می‌دهد با تصادف نمی‌میرد؛ بدین معنا که اگر بخواهد از خیابان عبور کند یا برای او یا برای راننده خاطی، مسئله‌ای پیش می.آید که باعث می‌شود آن دو در خیابان با هم تلاقی نکنند که منجر به تصادف شود و مانند آن.

ادامه دارد...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

31 Oct, 17:22


#نقد_بزرگان_غرب 36

تا وقتی که من و شما دارای مغز هستیم محال است که بتوانیم دانائی خداوند را با اختیار خودمان در زندگی وفق بدهیم!

یعنی همین‌که ما گفتیم خداوند دانا و تواناست و همه کار را می‌توانست و می‌تواند بکند و قادر به پیش بینی همه چیز بوده و هست دیگر نمی‌توانیم بگوییم که ما در کار خود اختیار داریم و هر چه دلمان بخواهد خواهیم کرد!

زیرا هر فکری که شما برای امروز و یا آینده کنید و هر کاری را که امروز و یا در آتیه انجام دهید، قبلًا از طرف خدا پیش‌بینی شده و اگر پیش‌بینی نمی‌شد و او قادر نبود که وقایع آینده را ادراک نماید، خدا نبود و همین‌که پیش‌بینی کرد ناچار آن کار اتفاق خواهد افتاد و دیگر اختیار از دست شما خارج است!

تمام وسائل و کتاب‌هایی که علمای مذهبی در این خصوص نوشته‌اند و خواسته‌اند که موضوع آزادی انسان را با علم و توانایی خداوند وفق دهند جز یک سلسله کلمات پوچ و میان تهی چیزی نیست و فاقد معنی می‌باشد!

انسان در یک صورت می‌تواند در این جهان اختیار داشته و هر چه دلش می‌خواهد کند و آن در صورتی است که خداوند یعنی کسی که دانا و توانای مطلق است وجود نداشته باشد! و همین که این دانا و توانای مطلق وجود داشت دیگر من و شما اختیار نداریم و تمام کارها به دست او انجام می‌گیرد!

کسانی که بین خدا و جهان فرق می‌گذارند و عقیده دارند که این دو باهم متفاوت هستند، مي‌گویند این جهان است که نادان و ناتوان می‌باشد و در نتیجه نمی‌تواند وقایع آینده ما را پیش‌بینی نماید بنابراین ما در جهان آزاد هستیم و هرچه دلمان بخواهد می‌کنیم!

ولی این اشخاص خود به خویشتن جواب رد می‌دهند زیرا همین که بین جهان و خداوند فرق گذاشتند، لازمه‌اش این است که خداوند آفریننده‌ی جهان باشد و اگر جهان چیزی نمی‌داند، خدا ناچار باید همه چیز را بداند وگرنه خدا نیست!

پس ما فرضاً جهان را نادان بدانیم، نمی‌توانیم خداوند را نادان بدانیم و او حتماً دانای مطلق است و با این سمت و توانایی خویش، تمام اعمال ما را برای همیشه مشاهده و پیش‌بینی نموده و چیزی را هم که او دید و پیش بینی کرد حتماً اتفاق خواهد افتاد، اعم از این‌که ما بخواهیم یا نخواهیم و به عبارت صریح ما در کارهای خود اختیار نداریم بلکه مجبور می‌باشیم!

موریس مترلینگ

نقد:

از دغدغه‌های فکری مترلینگ، همواره «تضاد میان اختیار انسان و علم الهی» بوده است و در بیانات متفاوتی در کلمات او نمود یافته است.

تمام کلام او و سایر بیاناتش در همین جمله خلاصه می‌گردد که اگر خدا همه چیز را می‌داند و آینده را می‌بیند، پس آینده مطابق با همان دید اوست نه اختیار من.

شاید اگر کلام او را علمی‌تر کنیم این شود که علم خداوند از واقعیت جلوتر و مقدم بر اختیار من در این دنیاست، یعنی خدا از ازل و ابتدا می‌دانسته امسال چگونه می‌گذرد ولی من تازه امسال مشغول به فعالیت در زندگی خویش هستم، پس تمام فعالیت من، همان علم و پیش‌بینی اوست و تخلفی ندارد، زیرا اگر تخلف داشت، علم او اشتباه می‌گردد.

تمام پاسخ، تصور احاطه‌ی علم خداوند است که البته چنین تصوری، کار ساده‌ای نیست و ما در مطالب گذشته، در نقد کلام هاوکینگ، توضیح بیشتری داده‌ایم.

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

11 Jul, 01:15


#پاسخ_به_شبهات 159 بخش دوم و آخر

«جنایات انکار ناپذیر مسلمانان به نام اسلام»

با این فرض این گونه بیان می‌کنیم که اوّلاً دین‌داری و لو دین حقیقی، ضامن عصمت شخص نیست، بله اگر کسی دین را به تمام و کمال پیاده کند، بسیار از خطا مصون خواهد ماند، اما هیچ تضمینی برای عملکرد او نیست. ثانیاً اسلام شیوه‌ای برای سعادت در زندگی دنیا و آخرت است، و راه‌ها و شیوه‌های مختلفی چه الهی همانند ادیان دیگر و چه بشری همانند ایدئولوژی‌های متفاوت دانشمندان وجود دارد.

با این دو مقدّمه، بهترین کار (یعنی عاقلانه‌ترین و فطری‌ترین عملکرد) آن است که قضاوتی میان این شیوه‌ها صورت بگیرد، و با صلابت‌ترین آن را انتخاب نمود، به عنوان مثال دانش‌آموزی سه رشته برای انتخاب دارد و بس، مثلاً ریاضی، تجربی و انسانی؛ زمانی که به خروجی‌های این سه رشته می‌نگرد، گاه مایوس می‌شود که برخی از دانش‌جویانِ همین رشته‌ها چنین و چنان‌اند، از این رو دو ره بیشتر پیش روی او نیست:

۱. هیچ کاری به افراد و خروجی‌های آن رشته‌ها یا ادیان و مذاهب گوناگون نداشته باشد و حق وحقیقت آن را بررسی کند، اگر مطابق با فطرت خویش بود برگزیند. این همان طریقی است که امیر المومنین به حارث بن حوت فرمود که «حق را بشناس، اهل حق را خواهی شناخت.» از این رو چون ناچار میان برگزیدن یک شیوه و راه هستیم، یکی را برمی‌گزینیم.

۲. با هر معیار و خط‌کشی که می‌خواهیم، به بررسی طُرُق و روش‌ها می‌پردازیم و هر کدام را (با وجود مفسده‌هایی که دارند و فرض گرفته‌ایم که دارند) کمتر عیب، ایراد و خطا به آن وارد هست را بر می‌گزینیم. مانند آن که کسی می‌خواهد امرار معاش کند و ترک آن موجب مرگ است، از این رو باید شغلی را برگزیند ولو این که هر شغلی برای خود بدی‌ها، ضعف‌ها و مفسده‌هایی دارد.

در نتیجه اگر این روش صورت پذیرد، نتیجه هر چه که باشد، موافق با عقل و فطرت خواهد بود و ما برای کسانی که خرده‌های این چنین به دین می‌گیرند حتی اگر تمام آن خرده‌ها را هم مطابق با حقیقت بدانیم، این روش را توصیه می‌کنیم.

برخی همانند خداناباوران، ادّعا می‌کنند که ما مجبور به انتخاب روش نیستم، بلکه مسلک ما ترک این روش‌های ظالمانه است؛ در پاسخ عرض می‌کنیم که اگر کسی چنین ادّعایی کرد، روشن است که مطلب را نفهمیده زیرا فرض ما در آن‌جایی است که ترک روش، اصلاً معنایی نداشته باشد، ثانیاً اگر کسی همه‌ی روش‌ها را ترک کرد، خود روشی برگزیده و آن روشِ ترک است.

امیرالمومنین به این گونه افراد هم پاسخی کاملاً مطابق با عقل و فطرت می‌دهد که فرضاً شما تمام ادیان را کنار گذاشتید و هیچ عبادتی در زندگی خود نکردید، حال اگر یک در هزار یکی از روش‌های ترک شده حقیقت داشته باشد، یقیناً خسارت کرده‌اید، چون شما همه را ترک گفته‌اید و اگر کسی یکی از روش‌ها را برگزیند، دست‌کم حظ و بهره‌ای از حقیقت خواهد داشت و همان مایه‌ی امید برای اوست.

(در پست‌های بسیاری به اثبات این مطلب پرداختیم که چیزی به نام الحاد یا خداناباوری (آتئیسم) و ندانم‌گرایی (آگنوستیسم) خود روشی جداست که باید مورد نقد و نظر قرار گیرد نه آن که صرفاً ترک کردنِ روش دین‌داران باشد.)

شک نکنیم که این طریقه، یعنی برگزیدن روشی که کمترین اشکال و ایراد به آن وارد است، (با وجود ایراد و اشکال‌های احتمالی و واقعی) مطابق‌ترین روش با فطرت و عقل سلیم انسانی است، و هر کس در نهان خود به صحّت و درستی آن اقرار می‌کند.

پایان

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

11 Jul, 01:12


#پاسخ_به_شبهات 159 بخش اول

«جنایات انکار ناپذیر مسلمانان به نام اسلام»

شکی نیست که در طول تاریخ، جنایات بسیاری به دست مسلمانان صورت گرفته است، از این رو در این پست به نسبت میان این جنایات با اصل اسلام می‌پردازیم.

برای توجیه این جنایات، برخی اصل وقوع جنایت را به دلیل شواهد ضعیف تاریخی انکار می‌کنند، برخی دیگر جنایت بودنِ این وقایع را انکار می‌کنند و سعی در توجیه آن، با عقل و خرد دارند و قسم آخر، جنایت بودنِ وقایع را می‌پذیرند ولی جنایت‌کاران را مسلمان‌نما می‌دانند نه مسلمان واقعی و پرورش یافته‌ی مکتب اسلام.

هر کدام از این اقسام، خود مجال‌هایی در برخی موارد دارد، ولی ما فرض را بدتر از سه فرض فوق مطرح می‌کنیم تا جای اشکال‌تراشی کمتر باشد، بر فرض که جنایات به حسب ادله‌ی تاریخی قابل استناد، رخ داده و باز هم شاهد چنین جنایاتی در گوشه‌های عالم هستیم، نیز جنایت بودن آنان را هم می‌پذیریم و در سدد توجیه عقلی و فطری آنان بر نمی‌آییم و سپس آنان را مسلمان‌نما نیز نمی‌دانیم و سعی در اخراج آنان از دایره‌ی اسلام نخواهیم داشت.

باز هم تقسیم دیگری در اینجا مفروض خواهد بود، آیا این جنایات مسلّم مسلمانان، از تعالیم اسلامی برخاسته و یا بیگانه از اسلام است. همانند پدری که مقید به دستورات دینی است و خود را بسیار متشرّع می‌داند، ولی مردم از زبان او در آزار هستند، این گناه او، در دین صریحاً نفی شده است.

این قسم روشن است که به اسلام ضربه‌ای نمی‌زند، زیرا اسلام، ضامن عصمت و پاکی کامل مسلمانان نیست و از هر انسانی ممکن است خطایی سر بزند، گرچه این مسلّم است که گناهان مسلمانان، چهره‌ی اجتماعی اسلام را تخریب می‌کند ولی ممکن است چیزی تحت شرایطی، چهره‌اش تخریب شده باشد ولی در عین حال حق هم باشد، مانند مظلومی که تهمت‌های بسیاری به او وارد شده و اکثراً به او ظنین هستند ولی در عین حال حق با اوست. (پس این قسم با حقاینت اسلام سازگار است.)

اما قسم دیگر برخی از اعمالی است که جنایت تلقّی می‌شود و مستقیماً یا برداشت از تعالیم دینی و اسلامی شده است. (مانند جنایات جنگی گروهک‌های تروریستی مسلمان، که کم‌تعداد هم نیستند) در این‌جا مدافع‌نویسان اسلامی سعی در توجیهات گوناگونی دارند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:‌

۱. برداشت‌های آنان، برداشت‌های خطایی است و برداشت درست نزد ماست. (نوعاً مذاهب اسلامی و سایر مذاهبِ درون هر دینی، این گونه همدیگر را رد می‌کنند.)

۲. (اگر نتوانستند به برداشت تمامش کنند و گویا اصل دین آن را گفته) سعی در انکار آن واقعیتِ دینی دارند که تا همین چند سال اخیر، از مسلّمات دینی دانسته می‌شده، مثلاً برخی سنگسار را (به هر دلیلی) نمی‌پسندند، از این رو تلاش می‌کنند که تمام آیات و روایات آن را به نوعی رد کنند تا سنگساری که از مسلّمات بوده، به کلّی زیر سوال رود.

۳. عدّه‌ای در تلاش‌اند که اسلامی را با ساز و کار متفاوت ارائه دهند تا اصلاً این موارد در اسلام نیاید، مثلاً روایات را به دلیل اختلافاتی که در آن هست، به کلّی کنار می‌گذارند، یا تفاسیر بسیار آزاد از قرآن می‌کنند و یا اخلاق را مقدم بر دین می‌دانند و هر چه را مخالف منطق و عقل جمعی بوده را کنار می‌گذارند، حتی اگر از دین باشد، لذا به تجدّدگرایی و نواندیشی در دین افتادند.

۴. گروه آخر (اگر گروه آخر باشند) وقتی تمامی راه‌های پیشین را ناکارآمد دانستند ولی باز هم علاقه‌ای قلبی به دین و گرایشات مذهبی در خود احساس کردند، تنها جنبه‌ی باطنی و معنوی دین که آرامش به انسان می‌دهد را گرفته و ما بقی را رها می‌کنند. از این رو به گونه‌ای به گوهر دین که معنویت است پایبندند و اعمال و اعتقادتش را همانند شاخه‌هایی زائد یا فعلاً ناکارآمد تلقّی می‌کنند.

باز هم ما در صدد ورود به هیچ کدام از این موارد نیستیم که هر کدام نه به نحو کلّی و انفجاری بلکه در مواردی صادق است؛ ما فرض را بر آن گرفته‌ایم که هیچ‌گونه توجیهی نباشد و واقعاً جنایاتی که برداشت مستقیم و یا صریح اسلام است توسط مسلمانان حقیقی در طول تاریخ صورت گرفته و صورت می‌گیرد.

ادامه دارد...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

22 May, 01:04


#پاسخ_به_شبهات 158 بخش اول

«پیرامون تجربه‌ی پس از مرگ و نزدیک به مرگ»
(با اشاره به برنامه «زندگی پس از زندگی»)

آیا تجربه‌ی پس از مرگ، امکان دارد؟
تجربه‌ی نزدیک به مرگ چیست؟
آیا اِخبار از این تجارب، معتبر است؟

اخیراً به مناسبت پخش برنامه‌ی «زندگی پس از زندگی» از سوی صدا و سیمای ایران، برای برخی، سوالات فوق ایجاد شده است؛ به همین خاطر در صدد نوشتن مطلبی کوتاه در این زمینه بر آمدم.

ابتدا باید در نظر گرفت که احوال پس از مرگ و جدا شدن روح از بدن، امری ما فوق طبیعی است، بدین معنا که امکان امتحان آن و درکش به وسیله‌ی وسائل آزمایشگاهی وجود ندارد. از این رو ماییم و تنها آن‌چه از مصادر دینی (که خبر از غیب و ماوراء الطبیعه می‌دهند) برای ما نقل شده است؛ زیرا کسی که به هیچ امر ماورائی معتقد نیست، امکان هیچ گونه خبر گرفتنی از آن را هم ندارد و اساساً ماهیت روح (حیات بدن) و احوال او پس از مرگ، عالم مردگان و ... برای معنایی ندارد.
در مقابل کسی که اعتقاد به دین دارد، دین را دارای منشأ وحیانی می‌داند که از غیب و از نزد خداوند برای انسان خبر می‌آورد. برای چنین کسی، ماهیات فوق مانند روح و عالم پس از مرگ، کاملاً معنا خواهد داشت ولی منشأ معرفتیِ او، تنها منحصر در همان خبرهای دینی است.

حال اگر کسی به ما خبری از عالم پس از مرگ و یا چگونگی مُردن و مانند آن بدهد، اعتبارش در حد یک گمان خالی است و بس. همانند آن که ما بخواهیم از نحوه‌ی حیات، کیفیت زمین و مختصات کهکشان‌های دیگری سخن بگوییم که تا به حال هیچ سفری بدان‌جا نداشته‌ایم و هیچ درکی از آن نکرده‌ایم.

حال اگر کسی بگوید که تا بدین‌جا درست! ولی اگر کسی تجربه‌ای نزدیک به مرگ داشت و یا مُرد و دوباره زنده شد و خبر آورد، چه؟

پاسخ این است که اگر کسی روح از بدن او جدا شد، دیگر روح بدین گونه باز نمی‌گردد تا بخواهد از آن سوی زندگی، خبر آورد، بلکه همین که زنده شده، دلیل بر آن است که اصلاً نمُرده و از همان ابتدا زنده بوده است.

حتی اگر پزشکان تشخیص مرگ برای او دهند نیز همین گونه است. زیرا پزشکان تنها علائم حیات و زندگی را می‌توانند بیازمایند و باز امکانی برای آنان نسبت به مرگ حقیقی شخص، وجود ندارد و چه بسا تشخیص‌های اشتباهی که به وسیله دستگاه‌های پزشکی و خطاهای انسانی صورت می‌گیرد و گمان می‌رود که شخص مُرده در حالی که باز می‌گردد و از بازگشت او روشن می‌شود که نزدیک به مرگ بوده و یا در مرحله‌ای قرار گرفته است که غالباً نتیجه‌اش مرگ است، ولی برای او این نتیجه به وقوع نپیوسته است.

و اگر تجربه‌ای نزدیک به مرگ داشته باشد که دیگر روشن است که چون نزدیک به مرگ بوده و اصلاً نمُرده، هر آن‌چه دیده در ظرف همین دنیا بوده و اصلاً به دنیای دیگر نرفته است تا بخواهد خبری از آن بدهد!

برخی می‌گویند تجارب افراد چه می‌شود؟ آیا همه‌ی آنان نسبت به نقل تجارب خود دروغ می‌گویند؟ الزاماً خیر! دروغی در کار نیست بلکه آنان آن‌چه دیده‌اند و به ذهن‌شان رسیده را نقل می‌کنند، نه آن‌چه واقعاً رخ خواهد داد و یا رخ داده است. همانند آن که من در خواب عمیقی فرو روم و رویاهایی پیرامون وقایع مختلف ببینم و در کمال صداقت آن را برای دیگران نقل کنم، اما محتوای آن رویاها هیچ‌کدام به وقوع نپیوندد و الزامی هم ندارد که در عالم خارج، اتفاق همان گونه رخ دهد که من خواب آن را دیده‌ام!

ادامه دارد...

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

22 May, 01:04


#پاسخ_به_شبهات 158 بخش دوم و آخر

«پیرامون تجربه‌ی پس از مرگ و نزدیک به مرگ»
(با اشاره به برنامه «زندگی پس از زندگی»)

برخی می‌گویند که بسیاری از این تجارب و اِخبارات، مطابق با شریعت و همان چیزی است که در دین گفته شده؛ پاسخ این است که چه بهتر که موافق با دین است. ولی موافقت و یا مخالفت آن، نه چیزی بر شناخت ما از امور ماوراء الطبیعه می‌افزاید و نه چیزی از آن می‌کاهد.

این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که هر چند رویا و خیالات ما عجیب و غریب هم باشد، اما باز آن‌چه ذهن ما به آن متمایل است را خواهیم دید. بله در نظر داشته باشیم که بسیاری از رویاها و شهودات، صادقه و درست هستند ولی درستی آن، با به وقوع پیوستن آن سنجیده می‌شود و مایی که هنوز دنیای پس از این دنیا را ندیده‌ایم، چگونه می‌توانیم اِخبارات دیگران درباره‌ی آن را راستی‌آزمایی کنیم؟! مگر آن‌که این اِخبارات از جایی به ما رسیده باشد، که شک و شبهه‌ای در آن نباشد و اصل صدور این اِخبار از جانب خدا و رسولش تایید شده باشد و در غیر این صورت، گمانی بیش نخواهد بود.

البته این را هم منکر نشویم که همین تجارب پس از مرگ، برای بسیاری حالت یاد مرگ، و حس بهتر بودن و مانند آن را ایجاد می‌کند که بسیار خوب است ولی ضد آن هم صادق است بدین معنا که کسی خبر مخالف دین از آن دنیا بیاورد و همان افراد را نسبت به وجود آخرت، روح و مانند آن، سست‌عقیده کند.

در آخر، بهتر است کسانی که اعتقادات دینی دارند، برای درک چگونگی احوال پس از مرگ، به همان روایات و منابع دست اول دینی مراجعه کنند و اسیر هر خرافه‌ای نشوند و کسانی هم که هیچ اعتقادی به دین و ماوراء الطبیعه ندارند، هیچ گونه درک و علمی از آن احوال نخواهند داشت و مانند دربی کاملاً بسته و پُلمپ شده در برابر آنان است.

پی‌نوشت: اگر برخی تلاش‌های مذبوحانه‌ی صدا و سیما برای جذب آخرین مخاطب‌ها هم شایان تقدیر باشد، اما تقلید چنین برنامه‌هایی از برنامه‌های کاملاً مشابه مسیحیان و نیز ترویج برخی خرافات، کار شایسته‌ای نیست.

پایان

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

01 Mar, 03:11


#نقد_بزرگان_غرب 35

حتی افرادی که معتقد هستند سرنوشت همه از قبل مشخص شده و قابل تغییر نیست، موقع رد شدن از خیابان دو طرف آن را نگاه می‌کنند.

استیون هاوکینگ

نقد:

این جمله مثبِت کدام‌یک از این موارد می‌تواند باشد؟ ۱. چیزی به نام «سرنوشت» وجود ندارد. ۲. معتقدین به «سرنوشت» در عمل منکر آن هستند. ۳. معنای صحیح «سرنوشت» چیزی است که با نگاه کردنِ معتقدینِ به سرنوشت به خیابان، پیش از عبور از آن، نفی نمی‌شود.

روشن است که این جمله، مورد سوم را اثبات می‌کند، و قدرتی برای نفی دو مورد قبل ندارد و لو چنین گمان شود؛ زیرا اگر معنای حقیقی و صحیح «سرنوشت» دانسته شود، روشن خواهد شد که شخص می‌تواند در عین اعتقاد قلبی به آن، تمام تدابیر را حتی نگاه کردن به دو طرف خیابان هنگام عبور را کوچک نشمارد و انجام دهد.

برخی گمان می‌کنند که چون سرنوشت یا همان تقدیر، از پیش نوشته شده، پس رفتار ما، دخلی در سرانجام ما ندارد، در حالی که این‌گونه نیست، زیرا خداوندی که سرنوشت برای ما رقم زده، علمش به مثابه‌ی علم محدود ما نیست و علم محیطی دارد که حتی آینده را می‌بیند. از این رو سرنوشت ما را به حسب میزان تلاش و کوشش ما نوشته است.

در نتیجه هم سرنوشت، از پیش مشخص شده و قابل تغییر نیست و هم اعمال ما در آن تاثیر دارد. به عنوان مثال خداوند چون می‌داند من در تمام زندگی‌ام تنبلی را با اختیار و اراده‌ی خویش، انتخاب کرده‌ام، از پیش برای من، ذلّت می‌نویسد و اگر با اختیار خود، تلاش را برگزینم، موفقیت را برای من امضا می‌کند.

از آن‌جایی که فرض علم محیط خداوندی مشکل است، مثالی متناسب با دنیای خود می‌زنیم: اگر معلمی همان ابتدای سال، بداند که کدام شاگردانش آخر سال، بهترین نمرات را می‌گیرند، اشکالی دارد که در طول سال، آنان را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد و جوایزی از همان ابتدای سال، برای کارنامه‌ی آخر سال آنان تهیه کند؟ پاسخ منفی است.

گرچه تصور علم محیط خداوندی مشکل است و نمی‌تواند برای آن به راحتی مثال زد ولی باید دانست که معتقدان به سرنوشت، منافاتی با تدبیر در امور زندگی خود، با سرنوشت محتوم خویش نمی‌بینند، از این رو جمله‌ی هاوکینگ، تقریباً بی‌معنا خواهد شد.

نباید فراموش کنیم که اولاً شدت انس با علوم تجربی، گاهی فهم ما را در علوم غیر مادی دچار خدشه می‌کند (که البته عکس آن نیز صادق است) و ثانیاً کاش مفاهیم غیر مادی را با مفاهیم ساده‌ی مادی که قابل فهم عموم است، خلط نمی‌کردیم که همین خلط میان مفاهیم مادی و غیر مادی، منشأ اشتباهات بسیاری در علوم تجریدی همانند الهیات شده است.

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

10 Feb, 03:23


#نقد_بزرگان_غرب 34

این همه پیغمبرها گفته‌اند که روح باقی می‌ماند و چنین و چنان می‌شود. اما هیچ‌کس توجه نکرده که آیا روح ما قابل بقا هست یا نه؟
شما را به خدا، روح ما با این افکار پست و اندیشه‌هایی که از حدود معده و شهوت تجاوز نمی‌نماید، آیا اگر از بین برود بهتر نیست؟!

موریس مترلینگ

نقد:

انگیزه‌ای که در ورای بیان این جملات است، طبیعتاً شخصی است و برای ما روشن نیست. اما آن‌چه می‌نماید در سه نکته نقد می‌شود:

۱. مراد از بقای روح، قابلیت جاودانی بودن آن است و خداوند روح را خود خلق کرده و جاودانه قرار داده است و (چون روح، مقوله‌ و اصطلاحی دینی است)‌ بشر به ماهیت آن راه ندارد که بخواهد آن را نقض کند، پس اثبات و ابطال جاودانی بودن روح، با توجه به ماهیت ناشناخته‌اش بی‌معناست.

۲. امروزه روح را (به‌خاطر همان کنه مبهمش) با هوش یکی می‌دانند که باز اشتباهی در تطبیق است، از این رو در این جمله نیز تقریباً روح، با همان افکار پلید انسانی برابر دانسته شده است نه آن جوهره‌ی حیات که از امر پروردگاری است و یقیناً بسیار مقدس.

۳. روشن است که «از بین رفتن چیزی بهتر از بقائش باشد»، ارتباطی به اصل امکان بقاء آن چیز ندارد. (و یقیناً مترلینگ بسیار بیش از این نکات می‌دانسته، ولی برای آن که این جمله رهزن بعضی از مفاهیم نادرست برای برخی از افراد است، تذکر داده شد.)

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

25 Nov, 03:47


سلام علیکم

جهت بحث ها و سوالات اعتقادی و دینی و نیز پاسخ به شبهات، راه های ارتباطی زیر قابل دسترس است:

علاوه بر کانال پاسخ به شبهات دینی در تلگرام و پیج اینستاگرام:

@shobhedini

آیدی بنده در تلگرام:

@SayiedMohammad

شماره تلفن برای تماس:

09022601846

ایتا و واتسپ نیز روی همین شماره موجود است.

با تشکر

پاسخ به شبهات دینی

22 Nov, 11:53


#پاسخ_به_شبهات 157

«آیا اسلام بریدن گلو و سر از تن جدا کردن را تایید می کند؟»

توضیح مختصری پیرامون گردن زدن در اسلام:

برخی با استناد به آیات قرآن، روایات و منابع تاریخی، سعی در اثبات چنین مطلبی دارند که گردن زدن در اسلام امری عادی بوده و این نشان از خشونت بالای مسلمانان می باشد.

از جمله آیات استناد شده، آیه «ضرب الرقاب» (محمد: ) به معنای گردن زدن می باشد؛ همچنین بسیار شنیده می شود که در جنگ ها، مسلمانان گردن دشمن را می زدند و این کار برای آنان کاملا عادی بوده است.

تا بدین جا می رسیم که همین گردن زدن با بریدن گردن (ذبح) یکی تلقی شده و سپس مستمسک برای کسانی شده که داعش، طالبان و سایر خشونت ها و جنایاتی که به اسلام منتسب است را نیز برخاسته از چنین شواهدی می دانند.

آنچه باید تفکیک شود این است که زدن گردن با شمشیر که در زمان صدر اسلام متعارف بوده است که با بریدن گردن یا ذبح کردن بسیار متفاوت است.

آنچه در اسلام مهم و روشن است این است که در جنگ ها و حین کشتن دشمن، وی نباید زجر و شکنجه ببیند و فقط کشته شود. از این رو هنگامی که در جنگ های تن به تن، گردن شخص در جنگ با شمشیر زده می شود، کمترین دردی نخواهد کشید؛ در برابر آن کس که با شمشیر جراحتی بر او وارد شود و از شدت درد و خونریزی، مدت ها به خود بپیچد و سپس بمیرد.

در مورد ذبح حیوانات نیز اینچنین است که اسلام غیر حدید یعنی فلزات بسیار تیز را برای ذبح جایز نمی داند و شاید این نیز از همان باب است که حیوان هنگام ذبح زجر نکشد و اذیت و آزار نبیند و با کمترین فاصله پس از بریده شدن گلویش، روح از او جدا شود.

اما امروزه در جنگ های متعارف که با سلاح های گرم صورت می گیرد، زدن گردن امری نیست که محقق شود، زیرا هنگامی که شخص تیر خورد و یا در حادثه ای مرگش محرز شد، کار تمام است نه آن که نیازی به بریدن گلوی او باشد؛ اما با این حال می بینیم که مدعیان اسلام مانند داعش و ... با دشمنان خود مواجه می شوند، گلوی آنان را می برند و به تعبیری سر از بدن جدا می کنند در حالی که امروزه، اصابت گلوله به قلب یا سر طرف، مرگ او را محرز می کند؛ بدین سبب جدا شدن سر از بدن تنها همان زمان بود که با شمشیر در جنگ های تن به تن صورت می گرفته و همین باعث ایجاد کمترین شکنجه در دشمن می شود.

بیان این نکته نیز روشن است که هر گونه عملی که اشمئزاز روح انسانی را در پی داشته باشد، در اسلام جایز نیست، حتی با دشمن خود. کارهایی از قبیل مثله کردن (تکه تکه کردن بدن)، اذیت و آزار اجساد و یا ذبح و بریدن گردن، بلکه در جنگ ها به اقل و کمترین حد که دفاع از خود باشد و نهایت آن که کشتن دشمن (بدون شکنجه دادن اوست) باید اکتفاء شود.

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

15 Nov, 18:07


#مقاله ۴۸
#نقد_دین_پژوهی_عوامانه

«میزان سواد روشن فکران دینی - ملکیان و معیار در تناقض» بخش دوم و پاسخ

نقد کلام جناب ملکیان:

۱. ملکیان گمان کرده است هشت وحدت هیچگونه معیار حقیقی ندارد و می توان موارد متعددی به آن افزود و خود یکی را مثال می زند، به عنوان «وحدت چشم بیننده»، در حالی که همین مثال او اشتباه است و داخل در وحدت شرط می باشد، بدین معنا که «الف قرمز است به شرط آن که خرگوش ببیند و سیاه است به شرط آن که سگ ببیند.» از این رو به جهت عدم وحدت شرط این دو جمله متناقض نخواهد بود.

۲. اصل تعداد تناقض میان دانشمندان اسلامی متفاوت بوده است است و صدرا مورد نهمی را اضافه کرده مورد قبول ما بعد خود قرار گرفته است ولی ملکیان گمان کرده است که چنین اختلافاتی تنها بسته به سلیقه بوده و هرکس از خود مورد اضافه یا کم کرده است.

۳. ملکیان برای شاگردان خود اثبات کرده است که هشت وحدتی وجود ندارد، بلکه تنها یکی است که منظور همان «سلب الشئ عن نفسه» میباشد. این در حالی است که هیچکس شکی به این مطلب ندارد و مرحوم سبزواری نیز در منظومه به این مطلب تصریح کرده است که در واقع تناقض به سلب شی از خود آن برمی‌گردد، اما آنچه ملکیان اشتباه پنداشته، این است که این هشت وحدت معیاری برای سلب شی از نفس می باشد؛ بدین معنا که ما با این هشت وحدت در می یابیم که آیا سلب شی از خودش صورت گرفته است تا تناقض محقق شود یا خیر.

۴. جالب آنکه ملکیان در همین هشت وحدتی که بیان می کند دو وحدت را اشتباه بیان می کند و مثال می زند او به «وحدت حیث» و «وحدت ناظر» باید وحدت قوه و فعل» و «وحدت نسبت» را می گفت و مثال می زد، زیرا مثال زیبا بودن از حیث اندام یا نازیبا بودن از حیث چهره همان موضوع است یعنی باید گفت چهره او زیباست و یا اندام زیبا نیست.

اما بیان درست: وحدت نسبت (اضافه): دو قضیه «برگ سبک است (نسبت به درخت بزرگ)» و «برگ سبک نیست (نسبت به یک مولکول)» متناقض نیستند، چون در آن ها وحدت نسبت نیست.

وحدت قوه و فعل: دو قضیه «محمد بالقوه نقاش است.» با قضیه «محمد بالفعل نقاش است.» متناقض نیست چون وحدت قوه و فعل در آن ها رعایت نشده است.

۵. جالبتر آنکه ملکیان یک‌ ترم برای کارشناسان ارشد، چنین مطلبی را که اشتباه مسلم است، بیان و اثبات! کرده، اما هیچ کس به او اشکال نکرده است که «وحدت چشم بیننده» همان «وحدت شرط» می باشد و اشکالات او در بیان وحدات و مثال ها را نیز متذکر نشده است.

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

15 Nov, 18:06


#مقاله ۴۸
#نقد_دین_پژوهی_عوامانه

«میزان سواد روشن فکران دینی - ملکیان و معیار در تناقض»

در برخی از پست های گذشته، پیرامون روش نواندیشان دینی که آن را «دین پژوهی عوامانه» نام نهادیم، به اثبات ضعف استدلال ها و خطاهای فاحش در مبانی آنان پرداختیم، این بار متنی از #مصطفی_ملکیان را نقد می کنیم، نه از باب آن که مطلب او دارای ارزشی علمی باشد، بلکه از باب اثبات میزان آگاهی روشنفکران دینی!

جناب ملکیان می فرمایند: در تناقض 8 یا 9 وحدت شرط نیست بلکه فقط یک وحدت شرط است!

در باب عدد شروط تناقض که اختلافات بسیاری است. ارسطو می‌گفت اگر دو گزاره می‌خواهند با یکدیگر تناقض یا تضاد داشته باشند، باید هشت وحدت با یکدیگر داشته باشند:

1) موضوع: دو جمله «حسن مریض است» و «حسین مریض نیست» اصلا نقیض یکدیگر نیستند (با یکدیگر تناقض ندارند)؛ چون وحدت موضوع ندارند (موضوعشان واحد نیست).

2) محمول: دو جمله «حسن بیمار است» و «حسن دانشمند نیست» وحدت محمول ندارند؛ پس با هم تناقض ندارند.

3) مکان: «حسن در تهران است» و «حسن در اصفهان نیست»، با یکدیگر تناقض ندارند؛ چون مکان شان واحد نیست.

4) زمان: «حسن امروز غایب است» و «حسن فردا غایب نیست»، با یکدیگر تناقض ندارد؛ چون وحدت زمان ندارند.

5) جزء و کل: اگر گفتید «خانه من ویران است» ولی مرادتان یکی از اتاق‌های خانه باشد و «خانه من ویران نیست» و منظورتان کل خانه باشد این دو جمله با یکدیگر تناقض ندارند؛ چون وحدت جزء و کل ندارد.

6) شرط: اگر گفتید «حسن در کنکور قبول می‌شود، اگر درس بخواند» و بگویید «حسن در کنکور قبول نمی‌شود، اگر درس نخواند» با یکدیگر تناقض ندارند؛ چون شرط یکی درس خواندن و شرط دیگری درس نخواندن است.

7) حیث (جهت): «حسن زیباست از لحاظ چهره» و «حسن زیبا نیست از لحاظ اندام»، هیچ تناقضی با یکدیگر ندارند.

8) ناظر: «حسن برادر است» و «حسن برادر نیست»، تناقض ندارد؛ چون ممکن است حسن برادر حسین باشد ولی برادر علی نباشد. بستگی دارد نسبت به چه کسی داریم برادری را برقرار می‌کنیم.
ملاصدرا یک وحدت دیگر اضافه کرد:

9) حمل: دو جمله‌ای که یکی ناظر به مفهوم است و دیگری ناظر به مصداق، نمی‌توانند با یکدیگر تناقض داشته باشند. «حرف، حرف است» و «حرف، حرف نیست؛ اسم است» با یکدیگر تناقض ندارد. چون «حرف، حرف است» یعنی «مفهوم حرف، حرف است» چون هر چیزی مصداق خودش است؛ ولی «حرف، اسم است» یعنی «مصداق کلمه حرف اسم است در زبان فارسی». این دو جمله وحدت حمل ندارند. دو جمله‌ای که می‎خواهند نقیض یکدیگر باشند، باید یا هردو درباره مفهوم حرف بزنند یا هردو درباره مصداق حرف بزنند. مثال دیگر: «غیرممکن، غیرممکن است و غیرممکن، غیرممکن نیست» و «غیرممکن، غیرممکن است»؛ چون هر چیزی خودش است. همان‌طور که دیوار دیوار است. در این جمله، نظر به مفهوم غیرممکن است. «غیرممکن، غیرممکن نیست»؛ چون ممکن است چیز غیرممکنی در عالم وجود داشته باشد. این جمله به مصداق نظر دارد. این دو جمله با یکدیگر تناقض ندارند.

اگر دو جمله بخواهند نقیض یا متضاد هم باشند، باید در این هشت یا نه شرط وحدت داشته باشند و در کیف قضیه (ایجاب و سلب) با یکدیگر اختلاف داشته باشند.

تمام بحث من در ترم تابستان 74 دانشکده الاهیات که برای مقطع ارشد، فلسفه‌ی منطق می‌گفتم، این بود که این نه شرط یک چیز بیشتر نیستند و این را اثبات کردم. برای این‌که دو جمله تناقض یا تضاد داشته باشند، تنها باید یک شرط داشته باشند، آن هم این‌که یک چیز به یک چیز نسبت و یک چیز از همان چیز سلب شود. همین. چیز دیگری نیاز نیست. نشان دادم نه شرطی هم که می‌گفتند، در همان یک چیز می‌گُنجد. و اگر بگویید این حرف اشتباه است که همه چیز در همان یک چیز می‌گُنجد و باید این هشت شرط، بلکه نُه شرط را داشت، من می‌توانم برای شما تعداد این شرط‌ها را تا صد شرط ادامه دهم. مثالی می‌زنم که در آن دو جمله با یکدیگر نقیض یا متضاد نیستند، چون یک شرطی را ندارند که در هیچ‌یک از آن هشت یا نُه شرط هم نمی‌گنجد. مثال: «الف قرمز است و الف سیاه است.» این دو جمله با یکدیگر تضاد ندارند، چون الف قرمز است از چشم خرگوش و سیاه است از چشم سگ. بنابراین من می‌توانم شرط دهمی اضافه کنم با عنوان وحدت چشم بیننده.
تحلیل فلسفی، ج5

پاسخ در پست بعدی:

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

20 May, 18:28


#پاسخ_به_شبهات 156

پاسخ به پست پیشین

برای فهم بهتر آیاتی که دلالت بر انذار پیامبر اسلام تنها بر قوم خود دارد به چند نکته باید توجه کرد:

۱. در این شکی نیست که تمام پیامبران تنها برای قوم، نژاد، و یا سرزمین و مکان بعثت خودشان به پیامبری مبعوث شدند ولی پیامبران اولوالعزم برای تمام جهان.

۲. پیامبران اولوالعزم شامل نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام است که مخاطب آنان همه مردم می باشند.

۳. آیاتی که در این متن به آن استدلال شده، آیاتی است که مرتبط به پیامبران غیر اولوالعزم است مثلاً هود، صالح، شعیب خضر، صالح و مانند آن تنها برای دیار خود مبعوث شدند.

۴. اما آیات روشنی در قرآن نیز وجود دارد که رسالت پیامبر اسلام را برای تمام عالمیان می‌داند، همانند:

و ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده برای تمام مردم، نفرستادیم لیکن بیشتر مردم نمی‌دانند. (سبأ: ۲۸)
و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. (انبیاء: ۱۰۷)

۵. در این شکی نیست که خداوند برای هر امتی پیامبری ارسال کرده و هیچ امتی نیست مگر آن که انذار کننده‌ای دارد، اما این بدان معنا نیست که همه امت‌ها، از آخرین پیامبر که کاملترین دین و آیین را آورده، پیروی ننمایند، زیرا عقل انسان حکم می‌کند که کامل‌ترین آیین و بی‌نقص‌ترین شریعت را بپذیرد.

۶. شکی نیست که پیامبر برای قوم عرب هم مبعوث شده و آیاتی که بیان می‌کند که پیامبر، پیامبر عرب‌زبان‌هاست، تاکید بعثت پیامبر در میان عرب می‌باشد نه انحصار آن. (زیرا آیاتی نیز برای بعثت پیامبر اسلام برای تمام جهانیان در قرآن هست که بدان اشاره شد.)

۷. نویسنده متن گمان کرده است که عبارت «اگر قرآن برای غیر عرب‌ها نازل می‌شد، آن را نمی‌فهمیدند و ایمان نمی‌آوردند.» معنایش این است که قرآن تنها برای عرب است؛ در حالی که معنای آن این است که قرآن را اگر برای غیر عرب نازل می‌کردیم، عرب ایمان نمی‌آورد، اما برای عرب نازل کردیم تا آنان ایمان بیاورند.
پس آیه ارتباطی به ایمان غیر عرب ندارد بلکه مرتبط به ایمان آوردن عرب در صورت عربی بودن قرآن می‌باشد و نه غیر عربی.

برای پاسخ کامل‌تر و توضیح بیشتر به مقاله ذیل رجوع فرمایید:

https://hawzah.net/fa/Magazine/View/89/4960/42791/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%AE%D8%AA%D9%85-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86

@shobhedini

پاسخ به شبهات دینی

20 May, 18:28


#پاسخ_به_شبهات 156

متن شبهه:

ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ‌ﻫﺎ نه ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ که ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ (ﺯﺭﺗﺸﺖ) ﭘﯿﺮﻭﯼ ﮐﻨﻨﺪ.

ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ 4
ﻭَﻣَﺎ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨَﺎ ﻣِﻦ ﺭَّﺳُﻮﻝٍ ﺇِﻟَّﺎ ﺑِﻠِﺴَﺎﻥِ ﻗَﻮْﻣِﻪِ ﻟِﻴُﺒَﻴِّﻦَ ﻟَﻬُﻢْ
ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﻗﻮﻣﯽ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﯾﻢ ﺑﻐﯿﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ خودشان ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ.

نحل 36
ﻭَﻟَﻘَﺪْ ﺑَﻌَﺜْﻨَﺎ ﻓِﻲ ﻛُﻞِّ ﺃُﻣَّﺔٍ ﺭَّﺳُﻮﻟًﺎ ﺃَﻥِ ﺍﻋْﺒُﺪُﻭﺍ ﺍﻟﻠَّـﻪَ ﻭَﺍﺟْﺘَﻨِﺒُﻮﺍ ﺍﻟﻄَّﺎﻏُﻮﺕَ .
ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻟﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ که میگفت : ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺑﺘﯽ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﮐﻨﻴﺪ.

ﯾﻮنس 47
ﻭَﻟِﻜُﻞِّ ﺃُﻣَّﺔٍ ﺭَّﺳُﻮﻝٌ ۖ ﻓَﺈِﺫَﺍ ﺟَﺎﺀَ ﺭَﺳُﻮﻟُﻬُﻢْ ﻗُﻀِﻲَ ﺑَﻴْﻨَﻬُﻢ ﺑِﺎﻟْﻘِﺴْﻂِ ﻭَﻫُﻢْ ﻟَﺎ ﻳُﻈْﻠَﻤُﻮﻥَ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺍُﻣﺘﯽ ﺭﺳﻮﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺁﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺣﺠﺖ ﮐﻨﺪ ، ﺣﮑﻢ ﺑﻪ ﻋﺪﻝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺳﺘﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﯾﺪ.

ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍن ، ﺯﺭﺗﺸﺖ بود.

ﺍﻟﺸﻌﺮﺍﺀ 195، 198، 199
ﺑِﻠِﺴَﺎﻥٍ ﻋَﺮَﺑِﻲٍّ ﻣُّﺒِﻴﻦٍ، ﻭَﻟَﻮْ ﻧَﺰَّﻟْﻨَﺎﻩُ ﻋَﻠَﻰٰ ﺑَﻌْﺾِ ﺍﻟْﺄَﻋْﺠَﻤِﻴﻦَ، ﻓَﻘَﺮَﺃَﻩُ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢ ﻣَّﺎ ﻛَﺎﻧُﻮﺍ ﺑِﻪِ ﻣُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ
195 ﻭ ﺁﻥ (ﻗﺮﺁﻥ) ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﺁﻣﺪ.
198 ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺮﺑﯽ نمی‌دانند، ﻧﺎﺯﻝ می‌کردیم.
199 ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.

ﺳﺠﺪﻩ 3
ﺃَﻡْ ﻳَﻘُﻮﻟُﻮﻥَ ﺍﻓْﺘَﺮَﺍﻩُ ۚ ﺑَﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻖُّ ﻣِﻦ ﺭَّﺑِّﻚَ ﻟِﺘُﻨﺬِﺭَ ﻗَﻮْﻣًﺎ ﻣَّﺎ ﺃَﺗَﺎﻫُﻢ ﻣِّﻦ ﻧَّﺬِﻳﺮٍ ﻣِّﻦ ﻗَﺒْﻠِﻚَ ﻟَﻌَﻠَّﻬُﻢْ ﻳَﻬْﺘَﺪُﻭﻥَ
ﺍﯼ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻮﻡ ﺗﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺳﻮﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳاﻟﺖ ﮐﻨﯽ ، ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻧﺪ.

ﻣﺎ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﺘﺎﺑﺪﺍﺭ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﻫﯿﭻ ﻟﺰﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ کشتارها ﻭ ﻏﺎﺭﺕ ﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﮔﯿﺮﯼ ﺭﺍ انجام دهند و ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ این داستان ادامه دارد.

اﻧﻌﺎﻡ: 92
ﻭَﻫَـٰﺬَﺍ ﻛِﺘَﺎﺏٌ ﺃَﻧﺰَﻟْﻨَﺎﻩُ ﻣُﺒَﺎﺭَﻙٌ ﻣُّﺼَﺪِّﻕُ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺑَﻴْﻦَ ﻳَﺪَﻳْﻪِ ﻭَﻟِﺘُﻨﺬِﺭَ ﺃُﻡَّ ﺍﻟْﻘُﺮَﻯٰ ﻭَﻣَﻦْ ﺣَﻮْﻟَﻬَﺎ ۚ ﻭَﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻳُﺆْﻣِﻨُﻮﻥَ ﺑِﺎﻟْﺂﺧِﺮَﺓِ ﻳُﺆْﻣِﻨُﻮﻥَ ﺑِﻪِ ۖ ﻭَﻫُﻢْ ﻋَﻠَﻰٰ ﺻَﻠَﺎﺗِﻬِﻢْ ﻳُﺤَﺎﻓِﻈُﻮﻥَ
ﺍﻳﻦ ﻧﯿﺰ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻣﺒﺎﺭﻛﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻳﻢ و ﺗﺼﺪﯾﻖ ﮐﻨﻨﺪﻩء ﻛﺘﺐ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻬمترﻳﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ (ﻣﮑﻪ) ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺁﻥ (ام القرا) ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺩﻫﯽ: ﺁﻧﺎنکه ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ (ﻛﺘﺎﺏ) ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎ (ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ) ﺭﺍ بجا ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﻣﮑﻪ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺁﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ.
ﺑﻨﺎﺑراین ﺣﺘﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻋﺮﺏ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﮐﻨﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ می‌کنند ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﻭ ﺣﻮﺍﻟﯽ آن.

پاسخ در پست پسین

@shobhedini