درک کن و به ورای اندوه برو.
راه درخشیدن این است
تفسیر اشو:
اگر از نفس خودت به ستوه آمده باشی، اگر از بازیهای نفس خسته شده باشی، اگر دیده باشی که نفس فقط رنجآور است و نه هیچ چیز دیگر، آنوقت این حقیقتها برای فهمیدن چنان ساده هستند که درواقع هیچ نیازی به توضیحات ندارند. و من آنها را برای شما توضیح نمیدهم. من فقط آنها را با چکش روی سرهایی شما میکوبم:
از این طرف و از آن طرف!
شما سعی می کنید جاخالی بدهید، تلاش میکنید تا فرار کنید، سعی دارید چشمان خود را ببندید، ولی من اینها را در گوشهای شما فریاد میزنم، با این امید که دیر یا زود قادر به فهمیدن شوید زیرا بدون رخداد این ادراک در شما، زندگیتان یک کابوس خواهد بود.
و شما زندگانیهای بسیاری را در کابوسها بههدر دادهاید.
وقتش رسیده که بیدار شوید
راه بودا برای کسانی است که هوشمند هستند.
و چه کسی هوشمند نیست؟
اگر تصمیم بگیری که هوشمند باشی، هوشمند هستی. تو با یک هوشمندی عظیم به دنیا آمدهای، ولی آن را سرکوب میکنی. تو از هوشمندی خودت وحشت داری زیرا هوشمندی خودت روال جاافتادهی زندگیت را برهم خواهد زد.
تو به نوعی ترتیبی دادهای که جا بیفتی، و هوشمندی تو همیشه تو را به سمت جلو به حرکت وامیدارد. همواره به تو خواهد گفت:
“این حقیقت نیست. بازهم قربانی رویا شدهای. حرکت کن. تاوقتی به حقیقت نرسیده ای، هیچ راهی برای استراحت در آرامش وجود ندارد. پیش برو!”
چون هوشمندی به تو سیخونک میزند که پیش بروی، تو آن را سرکوب میکنی.
هرکسی هوشمند زاده شده. من هرگز با کودکی که هوشمند نبوده برخورد نکردهام؛ ولی بعدها بسیار دشوار است که مردمانی را هوشمند پیدا کنید
در این فاصله چه اتفاقی میافتد؟ هرکودک بعدها به یک احمق تبدیل میشود. تا زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل شوی، کاملاً در حماقتهای خود مستقر شدهای. دانشگاه تضمینی است که تو ضدهوشمند شدهای. دیگر هیچکس قادر نیست تو را هوشمند سازد ــ آنها تو را مُهروموم کردهاند!
سقراط میگوید: خودت را بشناس
بودا نیز میگوید: خودت را بشناس
و هردو مورد سوءتفاهم بودهاند، سقراط بیشتر از بودا. وقتی سقراط میگوید “خودت را بشناس”، مردم فکر میکنند که کسی در درون است که باید شناخته شود. هیچکس در درون نیست. وقتی سقراط می گوید خودت را بشناس، فقط این را میگوید که:
“به درون برو و ببین آنجا چه هست.”
او نمیگوید که در آنجا کسی هست که تو او را خواهی شناخت؛ فقط میگوید به درون برو. ولی او تو را خیلی نمیترساند.
بودا به روشنی میگوید که کسی آنجا نیست: به درون برو و ببین. فقط دیدن وجود دارد و نه یک بیننده. ادراکی هست ولی کسی نیست که درک کند؛ شناخت هست ولی شناسنده وجود ندارد. این نکته باید فهمیده شود. این پیام بسیار تاکیدشدهی بودا است که:
روندهایی وجود دارند، ولی مرکزی برای این روندها وجود ندارد. آری، عشق وجود دارد، ولی عاشق وجود ندارد، مراقبه وجود دارد ولی مراقبهکننده وجود ندارد؛ و رهایی وجود دارد ولی کسی نیست که رها شده باشد. این به نظر بسیار عجیب است، ولی امروزه علم جدید با آن موافق است.
تاجایی که به واقعیت عینی مربوط میشود علم معاصر با بودا بیش از هرکس دیگر موافق است. بنابراین بودا آیندهای بزرگ دارد زیرا علم روز به روز بیشتر به بودا نزدیک میشود. علم در آینده به زبان بودا سخن خواهد گفت. علم میگوید انرژی وجود دارد ولی مادّه وجود ندارد. این چیزی است که بودا در مورد دنیای درون میگوید:
انرژی هست، حرکت وجود دارد، روندها هستند، ولی هویتی نیست، نفسی وجود ندارد.
“خود را بشناس” یعنی بدان که تو نیستی! برای شناخت این به شهامتی عظیم نیاز است. مردم میخواهند بدانند که آنها روحهای ابدی هستند
آنوقت بسیار خوشحال میشوند:
“ما روحهایی جاودانه هستیم!”
و بودا میگوید:
“تو فقط وجود نداری. جاودانگی هست، ولی تو جاودانه نیستی. وقتی خودت کاملاً ناپدید شدی، هرآنچه که در پشتسر باقی بماند، آن تمیزی، آن پاکی، آن خلوص و معصومیت، آن کسی نبودن، آن هیچی، آن شونیا Shunya ـــ همان، جاودانه است. نه آغازی داری و نه پایانی؛ نه زایشی دارد و نه مرگی.”
ولی تو بجای اینکه به درون بروی و ریشهی تمام رنجهایت را پیدا کنی، بجای اینکه به درون بروی و توهم اساسی نفس را پیدا کنی، همواره مسئولیت را روی دیگران پرتاب میکنی.
جملهی قصار مورفی Murphy:
کسی که وقتی همه چیز خراب است بتواند لبخند بزند، به فکر کسی افتاده که بتواند او را سرزنش کند!