به روایت بخاری
قران درماني (ابطال سحرجادوتعاويذ) Telegram-Beiträge

رقية شرعية
للعين والحسد والسحر والمس
به روش صحیح وایات قران
ادعیه ثابت شده از رسول الله علیه صلاة وسلام
@Asemanabri1356
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
للعين والحسد والسحر والمس
به روش صحیح وایات قران
ادعیه ثابت شده از رسول الله علیه صلاة وسلام
@Asemanabri1356
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
1,252 Abonnenten
62 Fotos
216 Videos
Zuletzt aktualisiert 05.03.2025 19:21
Ähnliche Kanäle

7,013 Abonnenten

2,131 Abonnenten

1,630 Abonnenten
Der neueste Inhalt, der von قران درماني (ابطال سحرجادوتعاويذ) auf Telegram geteilt wurde.
رسول الله علیه صلاه وسلام میفرماید: به مردگان ناسزا نگوید چرا که انها به نتیجه ی اعمالشان رسیدن
به روایت بخاری
به روایت بخاری
1198 نفر
خوب یه واکشنی بزنید ببینیم
خوابین یا بیدار ☘🌱
خوب یه واکشنی بزنید ببینیم
خوابین یا بیدار ☘🌱
روزه ماه رمضان
ركن چهارم اسلام هست
وبر فرد عاقل بالغ مقیم وسالم
وبر زن پاک از حیض ونفاس فرض است
اللهم بلغنا رمضان
ركن چهارم اسلام هست
وبر فرد عاقل بالغ مقیم وسالم
وبر زن پاک از حیض ونفاس فرض است
اللهم بلغنا رمضان
❌ ﺭﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ
نیکیﻫﺎﯾمــان ﺭﺍ
ﺑـﻪ ﻣﺤﺒـــﻮﺏﺗﺮﯾـﻦ
ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧدگیمـان
ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم ﺩﺍﺩ‼️
🔥ﺍﻣـﺎ ﻣﺠﺒــﻮﺭ میﺸﻮیـم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ
🔥ﻧﯿـﮑﯽﻫﺎیمـان ﺭﺍ ﺑـﺪﻫیـم
🔥ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم
🔥ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم‼️
👥 عدم رعایت حق الناس...
اوج حمــاقت است نه زرنـگے‼️
زرنـگے واقعی بنـــدگے خــداسـت...🌱🌼💯✔️
نیکیﻫﺎﯾمــان ﺭﺍ
ﺑـﻪ ﻣﺤﺒـــﻮﺏﺗﺮﯾـﻦ
ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧدگیمـان
ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم ﺩﺍﺩ‼️
🔥ﺍﻣـﺎ ﻣﺠﺒــﻮﺭ میﺸﻮیـم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ
🔥ﻧﯿـﮑﯽﻫﺎیمـان ﺭﺍ ﺑـﺪﻫیـم
🔥ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم
🔥ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم‼️
👥 عدم رعایت حق الناس...
اوج حمــاقت است نه زرنـگے‼️
زرنـگے واقعی بنـــدگے خــداسـت...🌱🌼💯✔️
•- بسیاری از بیماران بدون هیچ مداوایی #شفا مییابند؛ با دعایی مقبول- یا رقیهای سودمند - یا قوت قلب و حسن توکل
✍🏻 امام ابنتیمیہ رحمہاللّـہ
📒مجموع الفتاوی ٢١/٥٦٣)
📌 پسر بچهای غدهای #سرطانی در گردنش بوجود آمد، به همین دلیل پدرش او را به بیمارستان برد و در آنجا داروهای شیمیایی برای او تجویز کردند، اما از علاج فرزندش با این روش اطمینان حاصل نکرد. بنابراین تصمیم گرفت بر فرزندش رقیه شرعی بخوانند، پس او را نزد شیخ عبدالله بن حمید رحمهالله، امام مسجد الحرام برد و شیخ رحمهالله چهار ماه بر پسر بچه رقیه خواند تا اینکه خداوند متعال او را شفا داد و آن غده به کلی از بین رفت.
🕯 منقول
✍🏻 امام ابنتیمیہ رحمہاللّـہ
📒مجموع الفتاوی ٢١/٥٦٣)
📌 پسر بچهای غدهای #سرطانی در گردنش بوجود آمد، به همین دلیل پدرش او را به بیمارستان برد و در آنجا داروهای شیمیایی برای او تجویز کردند، اما از علاج فرزندش با این روش اطمینان حاصل نکرد. بنابراین تصمیم گرفت بر فرزندش رقیه شرعی بخوانند، پس او را نزد شیخ عبدالله بن حمید رحمهالله، امام مسجد الحرام برد و شیخ رحمهالله چهار ماه بر پسر بچه رقیه خواند تا اینکه خداوند متعال او را شفا داد و آن غده به کلی از بین رفت.
🕯 منقول
#اعتماد_به_الله
برای فردایت به الله اعتماد کن... ♥️
او درهایی را میبندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست...
و درهایی را باز میکند که هیچکس قادر به بستنش نیست.
برای فردایت به الله اعتماد کن... ♥️
او درهایی را میبندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست...
و درهایی را باز میکند که هیچکس قادر به بستنش نیست.
تسلیم امر پیامبر باش
🔅امام بخاری رحمه الله میفرماید:
🔅شنیدم که حمیدی میگوید:
🔅نزد شافعی بودیم مردی نزدش آمد و سوالی از وی پرسید، ایشان جواب دادند: رسول اللهﷺ در مورد آن اینگونه قضاوت کرده است.
👈آن مرد به شافعی گفت که نظر تو چیست؟
امام شافعی فرمود: سبحان الله❗️
آیا من را در کنیسه دیدهای❓
آیا من را در کلیسا دیدهای❓
یا اینکه بر کمرم زنار بستهام❓
💢به تو میگویم که رسول اللهﷺ اینگونه قضاوت کردهاند و تو میگویی که نظر تو چیست؟؟
📗[شرح الطحاویه]
🔅امام بخاری رحمه الله میفرماید:
🔅شنیدم که حمیدی میگوید:
🔅نزد شافعی بودیم مردی نزدش آمد و سوالی از وی پرسید، ایشان جواب دادند: رسول اللهﷺ در مورد آن اینگونه قضاوت کرده است.
👈آن مرد به شافعی گفت که نظر تو چیست؟
امام شافعی فرمود: سبحان الله❗️
آیا من را در کنیسه دیدهای❓
آیا من را در کلیسا دیدهای❓
یا اینکه بر کمرم زنار بستهام❓
💢به تو میگویم که رسول اللهﷺ اینگونه قضاوت کردهاند و تو میگویی که نظر تو چیست؟؟
📗[شرح الطحاویه]
🔴برای خود همنشین خوبی بساز🔴
در تاریکی قبر که در ان نه عزیزی ونه مالی کنارت هست
وتنها همنشین خودت عمل تو هست
اگر در دنیااعمال نیک انجام بدی همنشینت با چهره ای زیبا در کنار تو خواهد بود
واگر غیر ازاین باشد تا روز قیامت فردی روبه رویت هست که چهره اش تو را ناامید کرده وترس وجودت رو گرفته
🌷 بارالها مارو به عمل نیک توفیق ده🌷
در تاریکی قبر که در ان نه عزیزی ونه مالی کنارت هست
وتنها همنشین خودت عمل تو هست
اگر در دنیااعمال نیک انجام بدی همنشینت با چهره ای زیبا در کنار تو خواهد بود
واگر غیر ازاین باشد تا روز قیامت فردی روبه رویت هست که چهره اش تو را ناامید کرده وترس وجودت رو گرفته
🌷 بارالها مارو به عمل نیک توفیق ده🌷
📌امام آلبانی رحمهالله می گوید:
داستان عنکبوت و کبوتر بر درِ غار در ماجرای هجرت صحیح نیست؛ اما آنچه با سند قوی نقل شده این است که الله به فرشتهای دستور داد تا با بال خود درِ غار را بپوشاند، پس آنان (مشرکان) آن را ندیدند.
📕 الهدى والنور ۶۰۸
https://t.me/DrAhmadSayad
داستان عنکبوت و کبوتر بر درِ غار در ماجرای هجرت صحیح نیست؛ اما آنچه با سند قوی نقل شده این است که الله به فرشتهای دستور داد تا با بال خود درِ غار را بپوشاند، پس آنان (مشرکان) آن را ندیدند.
📕 الهدى والنور ۶۰۸
https://t.me/DrAhmadSayad
*داستانی ترسناک درباره فتنه زنان*
این داستان با سندی از عبدة بن عبدالرحیم روایت شده است:
*ما در یک سریه (گروه جنگی) به سرزمین روم رفتیم. در میان ما جوانی بود که از همه ما قرآن را بهتر میخواند، فقیهتر و عالمتر بود، روزها روزه میگرفت و شبها را به عبادت میگذراند.
ما در نزدیکی یک دژ اردو زدیم و چند روز در آنجا ماندیم. این جوان هر شب برای نماز و مناجات با الله بیرون میرفت.
در همان دژ، زنی از میان روزنهای او را میدید و به تلاوت قرآنش گوش میداد.
یک روز جوان از ما دور شد و به سمت دژی رفت که مأمور به توقف در آن نبودیم. او زن را دید که از آنجا او را تماشا میکرد. زن بسیار زیبا بود، گویی خورشید در چهرهاش میدرخشید.
از آن پس، جوان به نزدیکی دژ میرفت و آن زن را تماشا می کرد، حتی با وجود خطر تیرهای دشمن.
سرانجام، او نتوانست بر عشق خود غلبه کند. روزی به زبان رومی به زن گفت: «چگونه میتوانم به تو برسم؟» زن پاسخ داد: «زمانی که نصرانی (مسیحی) شوی.»
جوان با تعجب گفت: «پناه بر الله!» و بازگشت. اما چند روز بعد دوباره به نزد زن رفت و گفت: «نماز و قرائت قرآنم مرا از تو غافل نمیگذارد، چگونه به تو برسم؟»
زن پاسخ داد: «اگر نصرانی شوی، دروازه را باز میکنم و تو را به داخل دژ میآورم، و من از آنِ تو خواهم شد.»
سرانجام، جوان نصرانی شد، وارد دژ شد و در کنار زن ماند.
بازگشت سپاه و دیدار مجدد
ما جنگ خود را به پایان رساندیم و در حالی که غمگین بودیم، بازگشتیم. هرکس او را چون فرزند خویش دوست داشت، اما او به دین مسیحیت درآمده بود.
پس از مدتی، در یک گروه جنگی دیگر از همان منطقه گذشتیم و او را بر بالای دژ، همراه با نصرانیان دیدیم.
به او گفتیم: «ای فلانی! چه بر سر قرآنت آمد؟ علمت چه شد؟ نماز و روزهات کجا رفت؟»
او با اندوه پاسخ داد: «همه قرآن را فراموش کردهام، جز این آیه:
(رُبَمَا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ، ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ ٱلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)
[الحجر: 2-3]
گفتیم: «این مرد، با اینکه عالم بود، الله او را گمراه کرد!»
اتفاقی عجیب پس از جدایی از او
هنگامی که از آنجا دور شدیم، سایهای را دیدیم که به سوی ما میآمد. همان زن نصرانی بود!
او با التماس گفت: «به آرامی! به الله قسم، من تنها برای شنیدن قرآن او را نگاه میکردم، و تنها برای شنیدن تلاوتش او را به دژ آوردم. اما وقتی وارد شد، همه قرآن را ناگهان فراموش کرد! و دیگر هیچ چیز از آن را به خاطر نیاورد. آیا کسی در میان شما هست که همان آیاتی را بخواند که او میخواند؟»
پس، برایش قرآن خواندیم. زن گریه کرد و گفت: «به الله قسم، این همان حقیقتی است که من همیشه میشنیدم!»
او اسلام آورد و با ما بازگشت، اما آن جوان در دژ باقی ماند و صلیب بر گردن داشت.
سبحان الله، چقدر دلها در دست الله است!
📚ابن جوزی، تاریخ الملوك والأمم
📚أبو بكر البيهقي، شعب الإيمان
این داستان با سندی از عبدة بن عبدالرحیم روایت شده است:
*ما در یک سریه (گروه جنگی) به سرزمین روم رفتیم. در میان ما جوانی بود که از همه ما قرآن را بهتر میخواند، فقیهتر و عالمتر بود، روزها روزه میگرفت و شبها را به عبادت میگذراند.
ما در نزدیکی یک دژ اردو زدیم و چند روز در آنجا ماندیم. این جوان هر شب برای نماز و مناجات با الله بیرون میرفت.
در همان دژ، زنی از میان روزنهای او را میدید و به تلاوت قرآنش گوش میداد.
یک روز جوان از ما دور شد و به سمت دژی رفت که مأمور به توقف در آن نبودیم. او زن را دید که از آنجا او را تماشا میکرد. زن بسیار زیبا بود، گویی خورشید در چهرهاش میدرخشید.
از آن پس، جوان به نزدیکی دژ میرفت و آن زن را تماشا می کرد، حتی با وجود خطر تیرهای دشمن.
سرانجام، او نتوانست بر عشق خود غلبه کند. روزی به زبان رومی به زن گفت: «چگونه میتوانم به تو برسم؟» زن پاسخ داد: «زمانی که نصرانی (مسیحی) شوی.»
جوان با تعجب گفت: «پناه بر الله!» و بازگشت. اما چند روز بعد دوباره به نزد زن رفت و گفت: «نماز و قرائت قرآنم مرا از تو غافل نمیگذارد، چگونه به تو برسم؟»
زن پاسخ داد: «اگر نصرانی شوی، دروازه را باز میکنم و تو را به داخل دژ میآورم، و من از آنِ تو خواهم شد.»
سرانجام، جوان نصرانی شد، وارد دژ شد و در کنار زن ماند.
بازگشت سپاه و دیدار مجدد
ما جنگ خود را به پایان رساندیم و در حالی که غمگین بودیم، بازگشتیم. هرکس او را چون فرزند خویش دوست داشت، اما او به دین مسیحیت درآمده بود.
پس از مدتی، در یک گروه جنگی دیگر از همان منطقه گذشتیم و او را بر بالای دژ، همراه با نصرانیان دیدیم.
به او گفتیم: «ای فلانی! چه بر سر قرآنت آمد؟ علمت چه شد؟ نماز و روزهات کجا رفت؟»
او با اندوه پاسخ داد: «همه قرآن را فراموش کردهام، جز این آیه:
(رُبَمَا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ، ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ ٱلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)
[الحجر: 2-3]
گفتیم: «این مرد، با اینکه عالم بود، الله او را گمراه کرد!»
اتفاقی عجیب پس از جدایی از او
هنگامی که از آنجا دور شدیم، سایهای را دیدیم که به سوی ما میآمد. همان زن نصرانی بود!
او با التماس گفت: «به آرامی! به الله قسم، من تنها برای شنیدن قرآن او را نگاه میکردم، و تنها برای شنیدن تلاوتش او را به دژ آوردم. اما وقتی وارد شد، همه قرآن را ناگهان فراموش کرد! و دیگر هیچ چیز از آن را به خاطر نیاورد. آیا کسی در میان شما هست که همان آیاتی را بخواند که او میخواند؟»
پس، برایش قرآن خواندیم. زن گریه کرد و گفت: «به الله قسم، این همان حقیقتی است که من همیشه میشنیدم!»
او اسلام آورد و با ما بازگشت، اما آن جوان در دژ باقی ماند و صلیب بر گردن داشت.
سبحان الله، چقدر دلها در دست الله است!
📚ابن جوزی، تاریخ الملوك والأمم
📚أبو بكر البيهقي، شعب الإيمان