آموزش نماز فقه حنفی @praires Channel on Telegram

آموزش نماز فقه حنفی

@praires


( وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ )

طـه (132) Taa-Haa

و خانواده ات را به نماز فرمان بده، و (خود) بر (انجام) آن شکیبا باش، (ما) از تو روزی نمی خواهیم، (بلکه)

آموزش نماز فقه حنفی (Persian)

آیا شما هم از کسانی هستید که میخواهند بیشتر در مورد نماز و فهم درست آن بیاموزند؟ اگر پاسخ شما بله است، کانال "آموزش نماز فقه حنفی" مناسب شماست. در این کانال، با آیات و احادیث مربوط به نماز، به شیوه حنفی، آموزش های مفیدی در این زمینه ارائه می شود. همچنین، با توجه به اهمیت نماز در اسلام، این کانال به شما کمک می کند تا بهترین شکل ممکن را در اداء نماز داشته باشید. از این پس، با عضویت در کانال "آموزش نماز فقه حنفی"، می توانید یادگیری مستمر و پیشرفت خود را در این زمینه تضمین کنید.

آموزش نماز فقه حنفی

21 Nov, 16:47


@praires

آموزش نماز فقه حنفی

21 Nov, 13:25


السلام علیکم وقت دوستان بخیر
انسان مانند ترازو است
بادانش سنگین
بی دانش سبک

آموزش نماز فقه حنفی

21 Nov, 12:39


ادامه فصل اول🌿🌿

صابره روز های کودکی و جوانی خود را در راه های ناهموار زندگی گذرانیده بود. در رگ هایش خون شهسوارانی در گردش بود که در جنگ های اولیه ی اسلام و کفر لیاقت و استعداد شمشیر خود را نشان داده بودند. پدر بزرگش با فتح و پیروزی در جنگ پرموک غازی شد و به خانه برگشت و بعد از آن در قادسیه شهید شد.

صابره از کودکی با الفاظی چون غازی و شهید آشنا بود باید گفت زمانی که او حرف زدن یاد بود. بعد از پرورش »پدر شهید«بود و بعد از چند روزی »پدر غازی«می گرفت اولین لفظی که مادرش به او آموخت یافتن دز چنین جوّی تمام توقعات یک زن وظیفه شناس را می توان از او داشت. او در کودکی به افسانه های زنان عرب گوش میداد - در بیست سالگی با عبدالرحمن ازدواج کرد. شوهر جوان او تمام صفات یک مجاهد واقعی را دارا بود و محبت زن باوفا او را در خانه محبوس نکرد و همیشه برای جهاد آماده بود.

آخرین باری که عبدالرحمت برای جهاد آماده میشد عبدالله را بغل نمود و نعیم را از دست صابره گرفت و بوسید. بر صورتش آثار غم هویدا شد ولی فوراً لبخند زد. صابره وقتی رفیق زندگی خود را عازم میدان جنگ دید برای لحظه ای طوفان اندوه در دلش به پا شد اما به قطرات اشک که در چشمانش حلقه زده بود اجازه باریدن نداد. عبدالرحمن گفت: .»صابره! به من قول بده که اگه من از جنگ بر نگشتم پسرام شمشیرمو زنگ آلود نمی کنن« .»شما مطمئن باشین. فرزندان من از کسی عقب نمی مونن «صابره جوا بداد: عبدالرحمن خداحافظ گفت و پا در رکاب اسب گذاشت.


بعد از مرخص شدنش صابره سر به سجده گذاشت و دعا کرد: .»ای مالک آسمان و زمین! او را ثابت قدم بدار« زمانی که زن و شوهر از لحاظ صورت و سیرت برای یکدیگر باشند محبت نیز به حد کمال می رسد. یقیناً رابطه صابره و عبدالرحمن رابطه جسم و روح بود و در وقت خداحافظی چشم پوشیدن از چنین محبتی فوق العاده عجیب است. پس کدام مقصد بزرگ بود که مردم آن زمان تمام خواهش ها و آرزو های خود را فدای او می کردند؟ کدام مقصد بود که سیصد و سیزده نفر را مقابل هزار انسان قرار داد؟ چه شوقی به مجاهدین قدرت داخل شدن در دریا ها عبور کردن


از صحرا های گرم و داغ و زیر پا نهادن کوه های سر به فلک کشیده را می داد؟ جواب این سوالات را فقط یک مجاهد می تواند بدهد. هفت ماه از رفتن عبدالرحمن می گذشت. چهار نفر دیگر نیز از این روستا با او رفته بودند. یک روز یکی از همراهان عبدالرحمن برگشت و همین که از شتر پیاده شد راه خانه صابره را گرفت. با آمدش تعدادی از مردم دورش جمع شدند، شخصی در مورد عبدالرحمن پرسید، اما شخص تازه وارد جوابی نداد و ساکت و خاموش وارد خانه صابره شد، صابره داشت برای نماز وضو می ساخت، با دیدن او از جا بلند شد، تازه وارد جلوتر رفت و در فاصله چند قدمی ایستاد.


صابره بر قلب پر تپش خود مسلّط شد و پرسید : » عبدالرحمن نیومد؟ « » او شهید شد « :با وجود کوشش بسیار چند قطره اشک از چشمان صابره سرازیر شد. تازه وارد گفت» شهید! « در آخرین لحظه های زندگی در حالی که تمام بدنش زخمی بود این نامه را با خون خودش نوشت و به من داد « . صابره آخرین نامه ی شوهرش را باز کرد و خواند: صابره! آرزوی من برآورده شد، حالا من آخرین نفس های زندگیم را کامل می کنم و نغمه ای عجیب در گوشهایم « زمزمه می نماید.

روح من برای آزادی از زندان جسم و محو شدن در آن نغمه پرپر می زند. با وجود اینکه تمام بدنم زخمی است بازم یک سرور و شادی وجودم را فرا گرفته. روحم در دریای سرور و شادمانی دایمی غوطه می خورد، من از این دنیا به جهانی می روم که هر ذرّه اش تمام زیبایی های ای دنیا را در خودش جای داده است .

بر مرگ من اشک نریز، من به مقصودم رسیدم. فکر نکن که از تو دور می شوم . ما در روزی که مرکز تمام شادی هاست به هم خواهیم رسید جایی که صبحش با شب و بهارش با پاییز آشنایی ندارد. آن مقام اگرچه از ماه و ستارگان خیلی بالاتر است اما مرد مجاهد با یک جهش بدان می رسد.

بر لازم است که راه رسیدن به آن مقام را به عبدالله و نعیم نشان دهی. می خواستم خیلی با تو حرف بزنم ولی روحم برای آزادی از زندان جسم بی تاب است و من برای پا بوسی حضرت پیامبر صلی الله علیه وسلم بی قرارم. من شمشیرم را نزد تو می فرستم، به فرزندانم قدر و ارزش و منزلت آن را بازگو.


همچنان که تو برای من یک همسر وظیفه شناس بودی برای فرزندانم مادری وظیفه شناس باش . محبّت مادری مانع تحقق اراده هایت نشود، به آن ها بفهمان که زندگی دنیا در برابر مرگ مجاهد هیچ حقیقتی ندارد.

شوهرت
🍀🍀🍀🍀🍀پایان فصل اول ادامه دارد

آموزش نماز فقه حنفی

21 Nov, 08:17


ادامه فصل اول
میخوام برم جهاد. شادمانی شنیدن لفظ جهاد از پسری کم سن و سال را فقط، مادرانی درک می کنند که در وقت گفتن لالایی گفتن بچه، این نغمه را می خواندند: ای ربّ کعبه! این جگر گوشه من مجاهد بشه و درخت کاشته شده به دست پیامبر صلی الله علیه و سلّم را با خون « .»خودش آبیاری کنه صابره لفظ جهاد و شمشیر را از از زبان نعیم شنید و در صورتش برق شادمانی درخشید و در رگ های وجودش طوفان مسرت به پا شد .


از خوشحالی چشم هایش را بست و گذشته و حال را فراموش کرد و در عالم تصور بچه هایش را در میدان جنگ با لباس مجاهدین و اسب های زیبا می دید .او می دید که جگر گوشه هایش صف های دشمن را در هم می شکنند و اسب ها و فیل های دشمن تاب مبارزه با آن ها را نیاورده و در حال گریزند و پسران نوجوانش در تعقیب آنها اسب های خود را در دریا های طوفانی می رانند. آن ها در محاصره دشمن چندین مرتبه به زمین می افتند و بلند می شوند و بالاخره از شدت زخم ها بی حال شده و کلمه شهادت را می خوانند و برای همیشه ساکت می شوند. انّا لله

و «او می دید که حوران بهشتی جام های شراب طهور در دست گرفته برای استقبال از آنان ایستاده اند. صابره :گفت و سر به سجده فرو آورد و دعا کرد »انّا الیه راجعون ای مالک آسمان و زمین! زمانی که مادر شهیدان در درگاهت ظاهر شوند من از کسی عقب نمانم. بچه هایم را قدرت « .»عطا کن تا راه گذشتگان خود را ادامه دهند صابره بعد از دعا بلند شد و جگر گوشه هایش را در آغوش گرفت.

در زندگی انسان هزار ها واقعه رخ می دهد که از محدوده ی عقل خارج و به وسعت بی پایان مملکت قلب تعلق می گیرد. اگر هر حادثه را با عقل بسنجیم بعضی اوقات سخنان معمولی هم مانند طلسم جلوه می نمایند. ما احساسات دیگران را با احساسات خود می سنجیم و به همین خاطر کارهایی که از فهم ما بالاتر است برای ما معما می نماید. آرزو های یک مادر شیرزن در قرون اول برای مادران امروزی فوق العاده عجیب جلوه می نماید. دیدن جگر گوشه هایش در خاک و خون و آتش جنگ برایشان بی نهایت وحشتناک است.

علم و عقل جوان های پرورده در کلوپ های تفریحی و سینما و کوچه و بازار چطور می تواند راز دل مجاهدینی را


درک کند که از قله های سر به فلک کشیده و عمق دریا های پر خطر باکی ندارند. داستان های جوان مردانی که در مقابل تیر ها و نیزه های دشمن استقامت می نمودند برای انسان های نازک مزاج که جنبش تار های سه تار و صدای موسیقی بدن آن ها را می لرزاند چقدر حیرت انگیز است. گنجشک که در اطراف لانه خود پر می زند چطور می تواند پرواز عقاب را در اعماق آسمان پهناور درک کند.

ادامه دارد💐

آموزش نماز فقه حنفی

20 Nov, 16:32


ادامه فصل اول
پسر بزرگتر شمشیر را در دست چرخانید و به پسر کوچکتر گفت : ببین نعیم ! شمشیرم .
پسر کوچکتر هم شمشیر خود را چرخانید و گفت :
من هم شمشیر دارم بیا با هم بجنگیم .
پسر بزرگتر گفت : تو گریه می کنی !

پسرکوچکتر جواب داد : نه ، تو گریه می کنی .
پسر بزرگتر با جدیت گفت : پس بیا ببینم !

بچه های معصوم شروع به نبرد و کارزار نمودند و دختر بچه با پریشانی او را نگاه میکرد. اسم او عذرا بود .اسم پسر کوچک نعیم و اسم بزرگ تر عبدالله بود .عبدالله سه سال از نعیم بزرگ تر بود و در حال نبرد با نعیم تبسمی بر لب هایش می رقصید .

اما از چهره ی مصمم نعیم چنین به نظر می رسید که که او حقیقتاً در میدان کارزار ایستاده است. نعیم حمله می کرد و عبدالله با متانت و خونسردی دفاع می کرد. ناگهان شمشیر نعیم به بازوی عبدالله خورد، او ناراحت شد و حمله کرد، این دفعه دست نعیم آسیب دید و شمشیر از دستش افتاد. .»ببین! قول دادی گریه نکنی«عبدالله گفت: ناگهان سنگی از زمین برداشت و به پیشانی عبدالله »گریه نمی کنم، تو گریه می کنی.«نعیم با عصبانیت جواب داد:

زد و شمشیر خود را از زمین برداشت و به طرف اتاق فرار کرد. عبدالله در حالی که پیشانی اش را می مالید به طرفش دوید. نعیم خود را به صابره رسانید و در بغلش پنهان شد. .» مادر، داداش دعوام میکنه «نعیم گفت: عبدالله از ناراحتی لب هایش را گاز می گرفت ولی در جلوی مادر ساکت ماند. »عبدالله چه شده؟«مادر پرسید: .»مادر! نعیم منو با سنگ زد«او گفت: »چرا دعواتون شد پسرم؟«صابره در حالی که دست بر سر نعیم می کشید پرسید: .»

ما با شمشیر می جنگیدیم. او دست منو زخمی کرد منم انتقام گرفتم « »شمشیر؟ شمشیر از کجا ؟« .»ببین مادرً این چوبیه اما من شمشیر آهنی میخوام«نعیم در حالی که شمشیر خود را نشان می داد گفت:

آموزش نماز فقه حنفی

20 Nov, 15:34


سلام علیکم من یک سوال داشتم اینکه موی چهلکی دختر تراشیده نشود گناه دارد یا خیر


علیکم السلام

موی سر نوزاد را در روز ھفتم تولد تراشیدن و به اندازه وزن آنها صدقه دادن، برای فرزند پسر 2 گوسفند و برای دختر 1گوسفند را بصورت قربانی صدقه کردن سنت است که به این عمل عقیقه می گویند
واز فواید عقیقه دفع بلا و مصیبت از فرزند است،
ولکن کل این عمل سنت است که انجام آن مفید است و اما ترک آن گناه نیست
اما بحث تراشیدن موی چلگی یا 40 روزگی یک عرف عوامی است که هیچ اصلی در اسلام ندارد،
والله اعلم

آموزش نماز فقه حنفی

20 Nov, 14:43


شروع رمان فصل اول
صابره

خورشید بارها با لبخند نورانیش از مشرق سربلند کرده و هنگام غروب با غم و اندوه به خاموشی گراییده است . قرص ماه سفر سی روزه خود را هزاران بار طی کرده است .

ستاره ها صدها هزار بار در تاریکی درخشیده اند و در روشنی صبح از نظر غائب شدند . بهار و پاییز چندین مرتبه رنگ خود را به رخ باغ این آدم کشیدند . دنیای جدید انسان اخراج شده از جنت ، رزم گاهی بود که همیشه عناصر مختلفی از خلقت در آن بر سر پیکار بودند .


انقلاب های های مختلفی رخ داد . تمدن و فرهنگ چندین بار پهلو عوض کردند . هزارها قوم و ملت از قعر ذلت و خواری به پاخاستند ومانند رعد و برق بر تمام دنیا چیره گشتند ولی در قانون فطرت ، کمال و زوال طوری با هم ربط داده شده اند که هیچ یک را بقا نیست .

ملت هایی که در سایه شمشیر طبل جنگ را بصدا در آورده و برخاستند ، بالاخره در میان نواهای جنگ و رباب مدهوش شدند و به خواب غفلت فرو رفتند . از این آسمان آبی رنگ بپرسید . آسمانی که در سینه ی وسیع و پهناورش ملت ها را دیده ، آسمانی که پادشاهان بزرگ و جابر را محروم از تاج و تخت و در لباس گدایی و گدایان را با تاج پادشاهی دیده است .


ممکن است آسمان از تکرار این داستان ها بی نیاز شده باشد اما یقینا داستان ترقی و تنزل صحرا نشینان عرب که از تمام داستان های کره ی خاکی متفاوت است را هنوز بیاد دارد . اگرچه هر قسمتی از این داستان شنیدنی است لیکن در حال حاضر گفتگوی ما درمورد زمانی است که کوه و صحرا ، مشرق و مغرب در کف اقبال مسلمانان بود و ایران و رم در مقابل شمشیر بران آنها عاجز شده بودند . این زمانی بود که سرزمین ترکستان ، اندلس و هندوستان مسلمانان را به زورآزمایی دعوت می نمودند .


در فاصله ی چند کیلومتری بصره در وسط نخلستانی سرسبز و شاداب روستایی کوچک قرار داشت ، در صحن منزلی ساده و بی پیرایه صابره زنی میان سال مشغول نماز عصر بود ، در طرفی دیگر سه کودک مشغول بازی بودند دو پسر و یک دختر . پسرها شمشیرهای چوبی در دست گرفته بودند و دختر بچه با دقت حرکات آنها را زیر نظر داشت .

آموزش نماز فقه حنفی

19 Nov, 11:47


پیشگفتار :

استاد نسیم حجازی زمانی آغاز به نوشتن نمود که زمزمه ی آزادی از زیر یوغ استعمار پیر در هندوستان طنین انداز شده بود به قول دکتر عبدالقدیر خان ( سازنده بمب اتم در پاکستان ) اگرچه محمد علی جناح ، علامه اقبال ، لیاقت خان و دیگران نقش مهم و با ارزشی در کسب آزادی و استقلال پاکستان ایفا نمودند اما نوشته های استاد حجازی در بیداری جوانان مسلمان و ایجاد حماسه و شوق شهادت در نسل جوان بی همتا و بی نظیر بود .

استاد تلاش نمود تا با نوشته های خود جوانان خفته را بیدار کند و روحیه تضعیف شده ی آنان را تقویت نماید او برای تحقق این مهم به ساختههای ذهنش اکتفا نمی کرد بلکه قبل از نگارش هر کتاب ، ده ها کتاب تاریخ را ورق می زد و آنگاه به نوشتن مطالب با توجه مستندات تاریخی می پرداخت و به قول خودش همه ی گل های رنگارن با غ تاریخ اسلام را نظاره می کرده ، آنها را می بوییده و سرآخر دسته گلی مرتب می نموده و بهخوانندگان تقدیم می نموده است به طوری که خواننده پس از اتمام کتاب با بسیاری از وقایع و حوادث تاریخ اسلام به نحو روشن و واضح آشنا می شود .

همچنین از خامه ی استاد نکات اخلاقی ، تربیتی نیز با لطافت با لطافت و ظرافت خاصی تراوش نموده ، که می تواند برای هر جوان مسلمان مکتب و درس اخلاق باشد . باری پس از مدتی طولانی هیجان و فراغ به آغوش وطن بازگشتم اما تقریبا با زبان نوشتار معیار فارسی بیگانه شده بودم .

ولی همیشه میل قلبی ام این بوده که خدمتی به جامعه بنمایم نظر به اینکه نوشته های استاد به زبان های عربی ، انگلیسی و ترکی ترجمه شده بر آن شدم که داستان مجاهد را برای جوانان عزیز به فارسی ترجمه نمایم تا حظ بهره ی نصیب آنها بشود . به همین منظور و با توکل به خدای ذوالجلال ترجمه کتاب داستان (( مجاهد)) که حجمش از دیگر کتاب ها کمتر بود را شروع و در اندک زمانی به پایان رساندم که هم اکنون فراروی دیدگان پرمهر شماست .


به درایت و فراست احساس می کنم که نتوانسته ام جملات نغز و ادبی استاد را با همان جذابیتی که در زبان اردو وجود دارد را به زبان فارسی برگردانم و تنها چیزی که مرا به ترجمه ی کتاب واداشت اوضاع و احوال وخیم بشر امروزی است که خصوصا امت اسلامی دچار آن است. جوانان با خواندن این کتاب شور و شوق شهادت و جهاد و تلاش



برای بازگرداندن شوکت و عزت دوباره مسلمانان در عرصه ی گیتی را ان شاءالله بدست می آورند . و به اسلام حیات دوباره می بخشند و همواره زیر لب این اشعاد علامه اقبال را زمزمه می کنند .

برق سوزان تیغ بی زنهار او دشت و در لرزنده از ایلغار او
مهر گردون از جلالش دررکوع از شعاعش دوش می گردد طلوع
ناسپاسی است اگر از زحمات بی دریغ برادر عزیز و ارجمندم جناب آقای محمد شنبه زهی که در تمام مراحل تصحیح و ویرایش و چاپ کتاب بنده را مساعدت نموده اند تشکر و سپاسگزاری نکنم .

اگر مساعدت و تشویق ایشان نبود شاید این ترجمه برای همیشه در طاق فراموشی زیر گرد و غبار زمان می ماند . خداوند برتوفیقات ایشان بیفزاید . آمین.

زاهدان –ابوسعاد
1/8/82
@praires

شروع رمان ان شاءالله به زودی

آموزش نماز فقه حنفی

18 Nov, 15:13


خانۀ تلاش است وآخرت خانۀ پاداش؛
آنکه اینجا نکوشد، آنجا ندامت کشد

‌سعی کن جوری زندگی کنی که
وجودت بشود منبعِ آرامشِ دیگران

از خدا محبت جذب کن
و بعد برای بندهاش خرج کن
که این زیباترین تجارتِ دنیاست
آموزش نماز فقه حنفی
t.me/praires

1,751

subscribers

898

photos

275

videos